Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
محمدعلی افراشته و چلنگر
غلامعلی لطیفی

شعر "تو هی بگو، فل فلکا، شل شله" از محمدعلی افراشته
محمدعلی افراشته (۱۲۸۷-۱۳۳۸)، شاعر، داستان‌نویس و نمایشنامه‌نویس دهۀ ۱۳۲۰، با آن که آثار قلمی‌اش در مطبوعات طنزآمیز آن روزگار، که به آنها نشریات فکاهی می‌گفتند، به فراوانی انتشار می‌یافت، به ویژه اشعار گیلکی او در قلمرو این گویش شهرت و محبوبیت فراوان داشت و صاحب‌نظران او را در این عرصه بی‌همتا می‌دانند. اما این روزنامۀ چلنگر خودش بود که نام و آوازۀ او را در سراسر ایران بر سر زبان‌ها انداخت و روزنامه‌اش به‌سرعت عنوان صعب‌الوصول "قابل فهم عوام و مورد پسند خواص" را به دست آورد.

نخستین شمارۀ روزنامۀ طنزآمیز چلنگر در روز ۱۷ اسفندماه ۱۳۲۹ و در فضایی سنگین و عبوس منتشر شد که هیچ تناسبی با فضای طنز و شوخ‌طبعی نداشت. چرا که در آن روز مردم، از هر رده و طبقۀ اجتماعی، هراسان و نگران با نگاهی استفهام‌آمیز به چهرۀ یکدیگر می‌نگریستند و گویی انتظار همه گونه حادثه‌ای را داشتند جز انتشار یک روزنامۀ طنز‌آمیز بی‌اهمیت، آن هم در ظاهری بسیارمحقر و بی‌رنگ و رو. چرا که درست روز قبل از آن (۱۶ اسفند) حادثۀ بزرگی در کشور رخ داده بود و طی آن سپهبد حاجیعلی رزم‌آرا، نخست‌وزیرمقتدر کشور، در برابر مسجد شاه (مسجد امام کنونی) کشته شده بود. این حادثه با جانشینی حسین علا به جای او، به زودی به فراموشی سپرده شد، اما روزنامۀ چلنگر رشد کرد و هر هفته توجه خوانندگان بیشتری را به سوی خود جلب می‌کرد.

سنگ قبر افراشته در شهر صوفیه بلغارستان

من هم یکی از هزاران خواننده‌ای بودم که به این ترتیب جلب چلنگر و مخصوصاً مجذوب کاریکاتورهای متفاوت آن شدم و از دیدن سبک بسیار سادۀ آنها خوش‌خیالانه بر آن شدم تا من هم نقاشی‌های خودم را که از اینجا واز آنجا کپی کرده بودم، برای آن بفرستم. اما چون دفتر چلنگر نزدیک خانۀ ما بود، یک روز سرد زمستانی سال ۱۳۳۰ تعدادی از نقاشی‌هایم را برداشتم و بدون وقت قبلی راهی خیابان نواب و کوچۀ ماه شدم.
یک خانۀ آجری جنوبی و یک راهرو باریک، دو اتاق کوچک در سمت چپ و یک حیاط سی- چهل متری، که تا کف آن دو سه پله پائین می‌رفت، مجموعۀ "چلنگرخانه" را تشکیل می‌داد. به اتاق اول که محل کار افراشته بود، راهنمایی شدم. اسباب و لوازم اتاق عبارت بود از یک میز کوچک و یک تخت‌خواب چوبی و یک قفسۀ کتاب و دو صندلی در کنار در.

 

لاغری افراشته باعث می‌شد که کوچکی اندامش به چشم نیاید. از مشخصات دیگرش، علاوه بر موهای سفید شقیقه و عینک ضخیمش، کت و شلوار مرتب و کراواتش بود که هیچ‌گاه بدون آنها دیده نمی‌شد. ته‌لهجۀ گیلکی داشت و گه‌گاه در جمع خودمانی به عمد آن را غلیظ‌تر هم می‌کرد.

در روزها و هفته‌های بعد که رفت‌وآمد من به دفتر چلنگر بیشتر شد، با ساکنان اتاق دوم هم آشنا شدم. در این اتاق سه میز کار قرار داشت. یکی از آن م.م. سنگسری (ممتاز میثاقی) و دیگری متعلق به م. شبنم (مرتضی معتضدی)، هر دو از شاعران مشهور چلنگر، که با آنها آشنایی من به دوستی عمیقی انجامید که تا آخر عمر آنها ادامه یافت. و میز سوم از آن فریدون شهبازی، سردبیر روزنامه بود که به ندرت پشت آن دیده می‌شد.
عصر روزهای پنجشنبه با افزودن دو سه صندلی دیگر در این اتاق، جلسۀ هیئت تحریریه با حضور ابوتراب جلی، محمد امین محمدی (طوطی)، قصه‌نویس روزنامه و خود افراشته تشکیل می‌شد و در بارۀ مطالب روزنامه اظهار نظر می‌شد. من به سبب صغر سن در حد خود نمی‌دانستم که در حضور این بزرگان، که هر کدام در نظرم قلۀ شامخی بودند، حرفی بزنم. اما این را افراشته به ملاطفت به حساب توداری من می‌گذاشت.

افراشته انتقادات را از سوی هر کس که می‌شد با خوشرویی می‌پذیرفت و در حد امکان به آنها عمل می‌کرد.

از انتقادهایی که در جلسات هیئت تحریریه بسیار مطرح می‌شد، یکی هم حضور بیش از حد آجان (آژان - پلیس) در مطالب و کاریکاتورهای روزنامه بود. در یکی از این جلسات افراشته که از این انتقادات مختصری برآشفته بود، گفت:  "تا روزی که پلیس ما هم مثل پلیس یک جامعۀ نوین با مردم رفتار نکند، ما هم ناچاریم آنها را قلقلک بدهیم". (گر چه این را تصریح نکرد، گویا منظورش از جامعۀ نوین جامعۀ شوروی بود).

افراشته در میان نویسندگان خارجی به چخوف، گوگول، پوشکین و گوستاو لوبن و از نویسنگان ایرانی به صادق هدایت ارادت می‌ورزید و می‌گفت انتخاب نام چلنگر هم از اوست. بعدها داستان آن را چنین نقل کرد:
"وقتی که می‌خواستم روزنامه را منتشر کنم روی انتخاب نام آن خیلی فکر کردم و در این مورد با دوستان دور و نزدیک به مشورت پرداختم. در این میان هرکس به ذوق و سلیقۀ خود نظری داد و نامی انتخاب کرد. مرحوم صادق هدایت نام "چلنگر" را به من پیشنهاد کرد و من آن را پسندیدم و روزنامه را با این نام منتشر کردم... غروب روزی که روزنامه منتشر شد، به کافۀ فردوسی (در خیابان اسلامبول)، که پاتوق صادق هدایت و سایر دوستان بود، آمدم. هدایت هنوز نیامده بود و چند تن از روشنفکران و کرسی‌نشینان کافۀ فردوسی جمع بودند. با دیدن من هر کدام به نوعی اظهار نظر کردند، ولی اکثریت این گروه روزنامه را نپسندیده بودند و می‌گفتند سوژه‌ها و مطالب آن پیش‌پاافتاده است. من هم مثل بچه‌های یتیم و کتک‌خورده پشت میز کز کرده بودم که صادق هدایت از در کافه وارد شد. از دور به طرفم آمد و مرا بوسید و انتشار چلنگر را به من تبریک گفت. پس از چند لحظه گفتم: "آقای هدایت، این بروبچه‌ها از روزنامه خوش‌شان نیامده". خنده‌ای کرد و گفت: "شانس آوردی. اگر اینها از روزنامۀ تو تعریف می‌کردند، من ناامید می‌شدم. روزنامۀ تو مال اینها نیست، مال مردم جنوب شهر و زاغه‌نشینان است که فقط دو کلاس اکابر سواد دارند".

در دورانی که مطبوعات طنز در شکل و قالب، هنوز بر اساس الگوی مجلۀ ملانصرالدین چاپ قفقاز، در محتوا و مطالب با چاشنی غلیظی از هجو و هزل منتشر می‌شدند، انتشار روزنامۀ چلنگر در راه و روالی به‌کلی متفاوت، در قطعی کوچک و تک‌رنگ و صفحه‌آرایی ساده وبی‌ادعا، در محتوا مطلقاً عاری از هجو و هزل، نوآوری تازه‌ای بود که بلافاصله - آن هم فقط در شکل - مورد تقلید قرار گرفت و روزنامۀ "داد و بیداد" فوراً از این قالب تازه گرته‌برداری کرد.

اما روانی شعر افراشته و توصیف‌های دقیق او از تیپ‌ها و طبقات اجتماعی، از توانمندی‌های برجستۀ دیگر او بود که به این سهولت قابل تقلید نبود. از نمونه‌های به‌یادماندنی این توصیف‌ها ترسیم تیپ "کبله محمود تره‌بارفروش" در شمارۀ اول چلنگراست:

بیضوی ریش و تراشیده سری / کربلا، مشهد، کرده سفری
پین پیشانی مانندۀ مس / اتصالاً دو لب اندر ِبس ِبس
سبحه مابین دو سبابه دو شست / لحظه‌ای عاطل و باطل ننشست
خنصر و بنصر از انگشتر پر / مستحباتی فیروزه و در
دست‌ها را به حنا کرده خضاب / شیعۀ خُلص و بی‌سوسه و ناب
چهره از نور صفا نور بلین / بی‌وضو پشت ترازو ننشین
چنگک ریش فرو هشته به گوش / کبله محمود تره‌بارفروش ...

از ویژگی‌های دیگر افراشته، زبان ساده و بی‌پیرایۀ نوشته‌های او بود که در آنها ظاهراً اعتنایی به قواعد فصاحت و بلاغت و رعایت لطایف معانی و بیان در شعر و نثر، دست‌کم به شکلی که پاره‌ای از ادبا و شعرای سبک کهن به آنها دلبستگی نشان می‌دادند، نداشت و همواره به بیت ایرج تمثل می‌جست که " شاعری طبع روان می‌خواهد / نه معانی نه بیان می‌خواهد" و همین نکته موضوع ایراد و انتقاد این گروه از شعرا بر افراشته و راه و روش او می‌شد که گزارش یکی از آنها را افراشته در روزنامه‌اش چنین بیان می‌کند:

" دیشب آقای ناصح الشعراء [محمدعلی ناصح، ادیب و شاعر نامی]، که پیرو مکتب "هنر برای هنر" هستند، به ادارۀ بنده تشریف آوردند و بین ما مذاکرات حضوری ومحرمانه رد و بدل شد. چون شما خوانندگان بیگانه نیستید، از شما پنهان نمی‌کنم. اینک عین نصیحت ناصح الشعراء :

افراشته من معتقدم شعر نسازی / حیف از ادبیات که شد مسخره‌بازی
یک رشته اراجیف و اباطیل زننده / یک سلسله لاطائل مسموم‌کننده
می‌شعری و می‌چاپی و می‌خوانی و انگار / در نیمۀ دی‌ماه یخی آمده بازار
گویند گرت "شاعر مردم" عجبی نیست / در خلق کسی عامل شعر و ادبی نیست
تأسیس، روی، نایره دانی؟ که نه والاّ / سطری عربی تانی خوانی؟ که نه والاّ
شعرت همه عریان ز"مراعات نظیر" است / نان گویی و افسوس که بی ذکر پنیر است
جایی سخن از راه، چرا چاه نباشد؟ / آنجا که گدا هست چرا شاه نباشد؟
بر نقص سواد تو همین یک کلمه بس / یک مصرع با سین و یکی ثای مثلث
از وزن نگو، عین ترازوی سرک‌دار / میزان نشود جز به پوان - ویرگولِ بسیار
شعری که بود در عظمت کوه دماوند / شعری که بود مهبط الهام خداوند
شایستۀ تعریف گل و فصل بهار است / وقف ابد ساق و سر و سینۀ یار است
آن هم به همان سبک ابیوردی مرحوم / بی دخل و تصرف، به همان مُهر و همان موم
ما شاعر شهریم، مجرد زعلایق /  مرد هنری را چه به اوضاع خلایق؟
نان نیست؟ نباشد که سر یار سلامت /  بیکاری و فقر است که دلدار سلامت
ما را چه آجان آمده با موجر منزل /  ما کشتۀ عشقیم به صد دل، نه به یک دل
دنیای دنی را همه گر آب بگیرد / ما اهل دلان را همگی خواب بگیرد
امروز اگر خلق به ما لطف ندارند / روزی به سر مقبره‌مان گل بگذارند
زیرا که، از آنجا که خلایق همه مستند / این مردم نادان همه‌شان مرده‌پرستند
این مدعیان در طلبش بی‌خبرانند /
فاتحه مع الصلوات.

افراشته علاوه بر شاعری و داستان‌نویسی، دستی هم در نمایشنامه و تعزیه‌نویسی داشت که آفرینش‌های هنری متفاوتی از ادبیات هستند و او اولین کسی است که قالب تعزیه را در مقولات غیر مذهبی و برای بیان طنزآمیز مسائل و مشکلات روستا به کار برده‌است. تعزیه در تاکستان از بهترین نمونه‌های آثار او در این قالب است.

چلنگر در طول حیات کوتاه خود به فراوانی توقیف شد و هر بار با نام دیگری انتشاریافت که برخی از آنها از این قرار است: شطرنج سیاسی، منطق امروز، جاجرود، نیروی صلح، ارزش کار، رنگین‌کمان، شب‌چراغ، به سوی صلح، پیشتازان، بوتۀ زر و همراه... این توقیف‌ها گاهی توأم با تعقیب هم بود و مأموران برای دستگیری‌اش می‌آمدند و او هر بار قبل از رسیدن آنها محل کارش را ترک می‌کرد. مخفیگاه او بیمارستان شوروی در تهران بود که همیشه یک تخت در یکی از بخش‌هایش برای او رزرو کرده داشت و افراشته با پوشیدن لباس بیماران تا افتادن آب‌ها از آسیاب‌ها در آنجا بیتوته می‌کرد.
 
با آن که افراشته یک توده‌ای منضبط بود و به مرام و مسلک آن حزب اعتقاد راسخ داشت، اما روزنامه‌اش تا دو سال از دو سال و نیم عمر آن کاملاً مستقل و مدیریت و مسؤلیت آن هم با خودش بود. اما از اواخر سال ۱۳۳۱ اداره و انتشار روزنامۀ چلنگر به حزب توده واگذار شد و از سوی آن حزب برای آن مدیر و سردبیر انتصابی  تعیین شد و از آن پس چلنگر نیز به رنگ و بوی نشریات بی‌شمار حزب توده درآمد.

چلنگر در دورۀ جدید به صورت چهاررنگ و در ۱۲ صفحه و با مطالب متنوع منتشر می‌شد و علاوه بر آثار شعرا و نویسندگان داخلی، قصه‌های چخوف و پوشکین و افسانه‌های کریلف هم در آن صفحات زیادی را اشغال می‌کردند. اما به رغم این تنوع در شکل و محتوا، از نگاه بسیاری از خوانندگانش، چلنگر دیگر آن شیرینی و سرزندگی سابق را نداشت و از این رو به سرعت خوانندگانش را از دست داد و رونق روزنامه سیر نزولی گرفت، تا این که شش ماه بعد در امرداد ۱۳۳۲ در میان انبوه مطبوعات دیگر نامش به تاریخ پیوست.

از افراشته حدود چهل داستان، چند کمدی و تعزیه بر جای مانده که شماری از آنها جداگانه چاپ شده‌اند. اسامی قلمی افراشته عبارت بودند از ستوده، معمارباشی، عمو چلنگر و پرستو چلچله‌زاده. افراشته در سال ۱۳۳۴ با هویت و گذرنامۀ جعلی از ایران خارج شد و در ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۳۸ در صوفیه، بلغارستان درگذشت.

برگردان شعر "تو هی بگو، فل فلکا، شل شله" افراشته از گیلکی به فارسی:
کربلایی حسن، رشت دارد خوب می‌شود / فقر و فلاکت دارد از میان می‌رود
محصول تازه دارد به بازار می‌آید / غصه بخود راه نده، گره دارد باز می‌شود
تو هی بگو فل فل است و شل شل
می‌بینی که اتومبیل‌ها چقدر فراوان شدند / ناز و نعمت، همه ارزان شدند
رفتن و آمدن‌ها یکسره آسان شده / دزد و دغل هر که بود، خود را پنهان نموده
تو هی بگو فل فل است و شل شل
نظمیه، جانت را شبانه روز محافظت می‌کند / عدلیه نمی‌گذارد کسی به تو زور بگوید
امنیه، املاکت را آباد می‌خواهد / دیگر نمی‌دانم بعد از همه اینها غم و غصه‌ات چیست؟
تو هی بگو فل فل است و شل شل
نمی‌دانم آن ایام یادت است / که بچه‌های کـُرد با لباس‌های پاره پورده
در میان بازار دیده می‌شدند / انجمن خیریه دارد همه‌شان را نگاهداری می‌کند
تو هی بگو فل فل است و شل شل
امروز برو در سرباز خانه و خوشحالی کن / جوانان کم سن و سال را در آنجا خواهی دید
که برجستگی‌های صورتشان به‌رنگ خون است / هر که تاب دیدنشان را ندارد سرنگون باد
تو هی بگو فل فل است و شل شل
من بچه‌ها را مدرسه روانه می‌کنم / لابد آن همه بچه‌ها که به مدرسه می‌روند حکمتی دارد
نه ترس و خوفی در من است نه وسوسه‌ای / آنکه بتواند مرا بترساند بگو ببینم کیست و کجاست؟
تو هی بگو فل فل است و شل شل
پسر بزرگم روزنامه خوان شده / به اخبار همه دنیا آگاه است
افسوس که من قدرت خواندن ندارم / آنکه سواد دارد چه غم دارد؟
تو هی بگو فل فل است و شل شل
شب‌ها، یکی دو سطر درس می‌خوانم / گرچه حواسم سر جا نیست ولی از تعقیب غفلت ندارم
اکنون کتاب اول را خوب یاد گرفته‌ام / اگر مرگ و میری پیش نیاد تا آخر عمر، از تحصیل دست بر نمی‌دارم
تو هی بگو فل فل است و شل شل
شال و کمرچینم را بکناری انداختم / و به کت و شلوار تبدیل کردم که باوقارتر است
به کلاه پهلوی افتخار می‌کنم / ترا بخدا نگاه کن آیا قشنگ تر نشدم
تو هی بگو فل فل است و شل شل

جواب
میرزا تقی، باز از این حرف‌ها را می‌زنی/ تو از بدبختی مردم بخدا خبر نداری
خوبست که با چشم خود همه را می‌بینی / خدا ننماید، بعین مثل ماه میمانی
هی به من میگویی فل، فل است و شل، شل
عیال من از من کفش قندره می‌خواهد/ می‌گوید هر جا تو بروی منهم می‌آیم
می‌گوید باید تو را بپایم / آمدیم و گفت تو را نمی‌خواهم
هی به من میگویی فل، فل است و شل، شل
همه‌اش به من متعرض است که باید خانم خطابم کنی/ نام زنان در جهان محترم است
کلمه "ضعیفه" را نباید بزبان بیاوری / من که از این حرف‌ها به تنگ آمده‌ام ای خدا ای امان
هی به من میگویی فل، فل است و شل، شل
روبنده و نیمساق را عیالم بد می‌داند / اگر ساکت بنشینم بسرش چادر هم نمی‌کند
گه گاه، به صدای بلند آواز می‌خواند / بخواهم جلوش را بگیرم به مغزم می‌کوبد
هی به من میگویی فل، فل است و شل، شل
گاهی به من می‌گوید کت و شلوار بپوش / زمانی دیگر می‌گوید ریشت را بتراش
وقت دیگر از آرغ و سرفه‌ام جلوگیری می‌کند / به من می‌گوید صورتت را با صابون بشوی و خوشکل کن
هی به من میگویی فل، فل است و شل، شل
اگر بخواهم طلاقش بدهم می‌بینم که از پخت و پز خانه نیک آگاه است / قبض و اقباضم را در داد و ستدها خوب می‌نویسد و می‌خواند
اگر نگاهش دارم کارم به نابودی کشیده خواهد شد / بخدا قسم که کسی از درد دلم آگاه نیست
تو هی به من میگویی فل، فل است و شل، شل
او بخیالش می‌رسد که من چیزی نمی‌فهمم / شیطان به وسوسه‌ام می‌اندازد که یک زن دیگر اختیار کنم
به سر این زن بی‌حیا، هوو بیاورم / اگر این کار را نکردم از خودش کمترم
هی به من میگویی فل، فل است و شل، شل

آخرین گفتار
کربلایی حسن یقیناً عقل از سرت رفته / این نوع حرف زدن‌ها هیچ به تو نیامده
من به تو می‌گویم کشور آباد شده / تو بمن می‌گویی زنم اینطوری و آنطوری است
هی تو بگو فل فل است و شل شل
زن تو که خواهر فردای قیامت من است / شاه زنان است بهتان زدن به او روا نیست
اخلاق خود را اصلاح کن برادر مشهدی حسن / تا روزگارت همچون من خوش بگذرد
هی تو بگو فل فل است و شل شل
بخدا که شماها به دولت زیان می‌رسانید / و باعث بدبختی این ملت هستید
از بس بی‌عقل و بی‌شعور و بدید / می‌توانم بگویم هم شومید و هم نکبت
هی تو بگو فل فل است و شل شل
دیگر، خدا بهمراه، من دارم می‌روم / خبرت را دارم می‌برم
حرف آخر را دارم می‌گویم / آدم شو انسان باش نوکرتم
هی تو بگو فل فل است و شل شل


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
- یک کاربر، 2015/10/25
با ارادت قلبی عرض میکنم، بسیار ازاین موجز بی ریا آموختم.
به پاس خدمتتان ، برایتان سعادت و بهروزی از ایزد منان خواهانم.
- یک کاربر، 2015/03/15
آیا فایل صوتی، صدای شاعر (افراشته) می‌باشد؟
_________________
جدیدآنلاین: با تشکر از پیام شما. فایل صوتی صدای شاعر نیست.
- مهر، 2014/02/23
با سلام و درود فراوان و تشکر از لطف و زحماتتان
مدتهاست بدنبال مجموعه کامل آثار گیلکی آقای افراشته هستم متاسفانه نتوانستم بیابم اگر برایتان مقدور است ناشری که بتوانم این آثار را بصورت سانسور نشده و یا لینکی برای دسترسی به آن را معرفی نمایید بی نهایت از شما سپاسگزار خواهم بود.
- یک کاربر، 2011/06/04
بيشتر از آقاي افراشته شعر بذاريد تورو خدا
- پناهی سمنانی، 2011/05/20
در جوانی محمد علی افراشته را دیده بودم و با او هم کلام شده بودم. سالها بعد از این دیدار در نوشته ای که در مجله چیستا با عنوان "او محبوب فرودستان بود" به چاپ رسید از این دیدار یاد کرده ام. دیگر اینکه با چندین تن از شخصیت‌های فرهنگی که با افراشته دوست، هم‌اندیشه و همکار بودند دوستی و مراوده بسیار نزدیک داشتم. استاد نصرت الله نوحیان "نوح" شاعر، روزنامه نگار، محقق تاریخ و ادبیات، خاصه طنز فارسی که به تقریب تمام اثار فارسی افراشته را در ایران، بلادرنگ پس ار انقلاب به چاپ سپرد. سه کتاب که می توان گفت "جامع آثار افراشته" اند به همت او در اختیار جامعه فرهنگی ایران قرار گرفت است: مجموعه شعر (1358)، "چهل داستان (1360)، نمایشنامه‌ها، تعزیه‌ها و سفرنامه (1361). نوشته ی مندرج در سایت "جدید آن لاین" از این منظر به نظرم نافص و نا تمام آمد که جامع نگری در کار پژوهشی مقوله ای نیست که نیاز به یادآوری و گوشزد داشته باشد و اشاره به آثار منتشر شده افراشته به نظر من، در هر اثری که در باره او و یا اثارش منتشر شود از اهم واجبات است.
توجه کنیم که ادبیات فولکلور یا فرهنگ عامه ی ایران به تعبیر و فرموده استاد زنده یاد "جلال همایی"، فصل گمشده ای از تاریخ ادبیات است که به آن بازگردانده می شود. بنابراین، هر تلاش و گام کوچکی در بازنمایی و روشنگری، ضروری و تعهد فرهنگی نویسندگان و قلم اندازان و جستجو گران خواهد بود و چشم پوشی وفراموشی سهوی آن کمک به بی خبر گذاشتن نسل های جوان امروز و فرداست. نا آگاهی معصومانه آنها نباید دوام یابد، به ویژه که تلقی سنتی و ارتجاعی شمار بسیاری از استادان ادب رسمی، با افرینش های ادب عامه، که انها را از مقوله ی "مبتذل" و "غیر قابل اعتنا" می شمردند، گویا هنوز متاسفانه بر اندیشه ی میراث خوارانشان حکومت دارد.
زنده یاد احسان طبری اندیشمند نامدار وطن ما، وقتی از محمد علی افراشته و ارزش کار و چگونگی سال های وا پسین زندگی او یاد کرد، با حسرت و اندوه گفت: با همه علاقه ای که به افراشته داشتم، او را چنان که باید نشناختم. افسوس."
سخن احسان طبری، اعترافی صمیمانه و برخاسته از وجدان علمی است. اما آنچه که وی را به افسوس نسبت به ناتوانی در شناخت درست و به موقع افراشته واداشته، به محدودۀ آن ناتوانی خلاصه نمی شود، بلکه سخن او در اصل نگاه طیفی از روشنفکران زمانه را نسبت به کار "گیله مرد طنز ایران" بازتاب داده است. طبری تصریح می کند که: ما ابتدا، جهت فکاهی اشعار افراشته را می دیدیم و دیرترها متوجه ارزش ویژۀ هنری آن شدیم.
- یک کاربر، 2011/05/05
کارهای شما اصالت دارد.
- یک کاربر، 2011/05/03
آخی می دییل بیگیفت. چه قدر مطلب قشنگی بو. باز هم از ا‌َ کاران بوکونید و گلیکی بیشتر پخشَ کونید.
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.