Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
بانگ "خروس بی محل"


غلامعلی لطیفی

نمونه شعر طنز جلى همراه با کاريکاتور آن
به قلم بيوک احمرى، روزنامه چلنگر

صد سالی از تولد ابوتراب جلی، شاعر اجتماعی و طنز سرا می گذرد. او درسال ۱۲۷۸ تولد یافت و  در روز ۱۴ خرداد ۱۳۷۷ در آستانۀ ۹۱ سالگی در تهران درگذشت.

ابوتراب جلی بیشتر در سال های دهه ۲۰  بود که با طنزهای سیاسی و شعرهای اجتماعی اش شناخته شد. او را شاید بتوان  از شاعرانی خواند که در غزل و شعر عاشقانه  فارسی نیز توانمند بود، اما  ناشناخته ماند.

شاید دلیل کمتر شناختگی ادبی جلی دو چیز بود. یکی  نزدیکی او به حزب توده و تقارن زندگی  او با  تنش های اجتماعی و سیاسی تندی که جامعۀ ایران در آن به سر می برد؛ و دیگرتندی خلق و خو و عدم شناخت او از برد سلاح نیرومندی که در دست داشت یعنی طنز.

به یادم هست روزی در سال ۱۳۳۰، که من نوجوان بودم و در گوشه ای نشسته و گوش می دادم، جلی در دفتر طنزنامۀ چلنگر برای حاضران داستانی را  تعریف می کرد از طعم اولین زندانی که چشیده بود.

این داستان بر می گشت به زمانی که در اراک در امتحان نهائی کلاس دوازدهم در انشائی با عنوان "اگر رفوزه شدی چکار خواهی کرد؟" جلی  به شعر  چنین جواب داده بود:  "اگر رفوزه شدم چکار خواهم کرد؟  همین قلم را به ... روزگار خواهم کرد" و در ادامه همۀ دست در کاران فرهنگ و آموزش را با رکیک ترین اصطلاحات به باد ناسزا گرفته بود.

هر چند دبیران مربوطه انشای او را به خاطر ارزش بسیار بالای ادبی آن شایستۀ نمرۀ ۲۰  تشخیص داده بودند، اما خودش را دست بسته به کلانتری و از آنجا به زندان روانه کرده بودند.

جلی بار دیگر در سال ۱۳۲۰  به علت اشعار تندی که در روزنامۀ "عراق"، چاپ اراک منتشر می کرد تحت تعقیب قرار گرفت و مدتی زندانی شد.

در دهۀ ۱۳۲۰ نام ابوتراب جلی در روزنامه های تهران ، به ویژه در توفیق دیده می شود که اشعارش را گاه "خفی " و زمانی "فلانی " امضاء می کند .

اما در روزنامۀ چلنگر، به مدیریت افراشته، بود که اشعار جلی گل کرد.  او نخست دفترهایی از شعرش را به نام  "کتاب ابراهیم" و  بعد "کتاب موسی" سرود و مورد توجه اهل ادب قرار گرفت. 

روى جلد کتاب 'سه منظومه از ابوتراب جلى'،
نشر دانشپايه

کتاب ابراهیم علاوه بر عمق و غنای مضمون، حکایت از دانش وسیع او بر تاریخ داشت. او این دانش تاریخی و روانی شعر خود را به کار گرفت تا  سئوال و جواب ابراهیم  را در برابر بازجویان دادگاه زمان ابراهیم به بازجوئی های فرمانداری نظامی تهران آن روز تشبیه کند و همین سخت سبب شهرت و محبوبیت جلی شد.

جلی از روزنامۀ چلنگر به سایر نشریات حزب توده راه یافت و در مدت بسیار کوتاهی نامش به عنوان "شاعر توده" در نشریات چپ خودنمائی کرد. 

البته شهرت و محبوبیت جلی با "سرود نفت" همراه  با موسیقی بسیار مؤثر و مهیج  ثمین باغچه بان  ورد زبان توده ای ها شد.

اما درست در اوج محبوبیت ادبی و اجتماعی جلی،  واقعۀ ۲۸ مرداد ۱۳۳۲پیش آمد.  او به عنوان شاعر در میان بازداشتیان فرمانداری نظامی از افراد سرشناس بود.

چند ماهی به همراه عدۀ دیگری از سران حزب توده در قزل قلعه زندانی شد. مدتی بعد فرمانداری نظامی تصمیم گرفت با گرفتن ندامتنامه از آن ها، از شر زندانیان انبوه توده ای رهائی یابد.

حزب توده، که بدواً با نوشتن ندامتنامه مخالفت می کرد، سر انجام رضایت داد که اعضایش با نوشتن آن، که هر روز نمونه های یک شکل و یکنواخت آن، هم در روزنامه ها و هم در مجلۀ "عبرت"، به مدیریت تیمور بختیار، فرماندار نظامی تهران چاپ می شد و اسباب تفریح خوانندگان بود، از زندان آزاد شدند.

 

در آن میان ندامتنامۀ ابوتراب جلی، نه فقط شباهتی به بقیۀ نداشت بلکه زندانبانان او از شاعر پر آوازه ای چون جلی چیزی می خواستند که در خور نام او باشد و بتوانند آن را پیروزمندانه در صدر مطالب "عبرت" چاپ کنند.

بعدها خود جلی در دفتر توفیق ودر حضور جمعی تعریف می کرد یک شب به دستور مسئولین زندان در کنار قلم و یک دسته کاغذ، یک شاخه گل و یک شمع روشن هم دم دستش می گذارند تا او در حال هوای شاعرانه بر سر ذوق آید و قصیده یا غزلی بسراید.

از قضا تدبیر زندانبانان بسیار بیش از انتظار و توقع آنان "مؤثر" می افتد و جلی تحت تأثیر آن شمع و شاخۀ گل غزلی می سراید که فقط مطلع آن را برایمان خواند:  ببر ای باد صبا از من بی نام و نشان/ شرح این رنج و الم را به بر شاه جوان.

طبعاً این غزل از چشم منتقدان جلی دور نماند و عمل او را با آب و تاب تمام به قصۀ معروف خوش رقصی زیاده از حد زن آن بازرگان در برابر راهزنان تشبیه کردند.

جلی به سرنوشت کسانی مثل ژاله اصفهانی و بسیاری از شاعران دچار شد که پس از سرکوب جریان چپ دیگر نباید به آنها توجه می شد. پنج سالی اهالی مطبوعات خبری از جلی نداشتند.  تا این که خبر رسید جلی در شرکت نساجی "مقدم" کاری دست و پا کرده است و به حسابداری مشغول است.

در همان زمان ها بود که نشانی خانه اش را در شهر ری به دست آوردیم و با قرار قبلی چند نفر از اعضای تحریریۀ توفیق به دیدارش رفتیم و همانجا صاحب نشریه او را به همکاری در توفیق دعوت کرد و جلی هم پذیرفت.

این بار در توفیق جلی مسایل روز را در قالب قصۀ عامیانۀ مشهور "حسین کرد" به شعر در آورد که موفقیت تازه ای برایش کسب کرد.

 

عکس هاى جوانى و کهنسالى جلى
از مجموعه 'طنزپردازان معاصر'، انتشارات 'گل آقا'

جلی مدتی خانه نشین شد اما  به قول خودش "نوشته هائی بر سبیل تفنن و با الهام گرفتن از زندگی مردم کوچه و بازار، گاه چاشنی گفتار و اشعار بزرگان سخن، به رشتۀ نگارش" آورد که در سال ۱۳۵۸ در هفته نامۀ "نهیب آزادی" منتشر می گردید.

 

این نوشته ها در سال ۱۳۶۴به صورت کتاب به نام "دوالپا انتشاریافت و به عنوان "طنزی ناب" مورد استقبال خوانندگان قرار گرفت. موفقیت "دوالپا" سبب شد جلد دوم آن هم به نام "خروس بی محل" در سال ۱۳۶۵ به بازار کتاب عرضه شود. جلی در  سال های واپسین عمر با مجله فکاهی "گل آقا" همکاری می کرد.

از طنزهای منظوم او:

ابراهیم در دادگاه
... چون که اسناد روبه راه شدند/ جمله تحویل دادگاه شدند
آن زمان موقع محاکمه شد/ نوبت دستگاه حاکمه شد:
- پسر اسم تو چیست؟ ابراهیم/ پدرت؟ آذر ، اهل اورشلیم
- تو شبیخون زدی به بتخانه؟/ تو فتادی به جان بت ها؟ نه!
تو نمودی به ضرب تیشه جدا/ دست و پا از تن بتان؟ ابدا!
تو نهادی قدم در این خط سیر/ که بتان سرنگون شوند؟ نخیر!
چه کسی خرد کرده بت ها را؟/ -تهمت بی جهت مزن ما را
- بگو اصل قضیه را جانم/ -جان تو هیچ من نمی دانم
- دستخط پلیس در این باب؟/ -خواست از من پلیس حق و حساب
- از تو اسنادی آمده است به دست/ -مگه حرف پلیس هم سند است؟
- به خیالت که کار ما بازیست؟/ -خیر کار شما سند سازیست
- چه کسی جز تو قاتل بت هاست؟/ -کار کار بت بزرگ شماست
- ناتوان است این بت از حرکت/ -پس چرا خواستید از او برکت
این که عاجز به کار خویشتن است/ از کجا پیشوای مرد و زن است
قطعه ای چوب و قالب بی جان/ از کجا می دهد شما را نان؟...

مستشار ای مستشار!             
ای شده بر روی دوش ملت ایران سوار                 مستشار ای مستشار
ای زما کرده تلف هم ارز میلیون ها دلار               مستشار ای مستشار
ای شده امنیۀ مارا بدزدی راهبر                         از گروه برزگر
ای نموده ارتش ما را بسر گیجه دچار                  مستشار ای مستشار
ای گرفته شهربانی را بزیر بال خویش                  همچو تریاک و حشیش
ای زده با سرنوشت ملت مسکین قمار                  مستشار ای مستشار
ای به اسم جیره کرده ثروت ما را چپو                  بهر صرف آبجو
ای شکسته شیشۀ کنیاک و ویسکی بار بار             مستشار ای مستشار
وفت جنگ از ترس میخوانی تو او را دو دعا            لیک وقت ادعا
لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار                        مستشار ای مستشار
جنگ اگر باشد « افندی نقطۀ » این دولتی             گر چه رستم صولتی
این حقیقت شد ز جنگ خاور دور آشکار                مستشار ای مستشار
نیست ما را از جنوب و مغرب و شرق و شمال         با کسی جنگ و جدال
کشوری داریم بی دروازه، بی در، بی حصار           مستشار ای مستشار
« هر که خواهد گو بیا و هر که خواهد گو برو         هر کجا خواهی   بدو
از ابرقو تا نطنز، از بهبهان تا سبزوار                  مستشار ای مستشار
ملت ایران بود بیزار از آشوب و جنگ                   چیست این توپ و تفنگ
بستن آخور چه حاجت چون  نباشد یک حمار           مستشار ای مستشار
                                                
نقش ما                  
یکی عکس الاغ قبرسی را                           بدیدم در اطاق پیشوائی
بدو گفتم چه حسنی دارد این عکس                که جا بگرفته در قاب طلائی
بگفتا حرف من بشنو که هر حرف                  مقامی دارد و هر نکته جائی
"غرض نقشی است کز ما باز ماند                که هستی را نمی بینم بقائی"

نمونۀ اشعار
دختری تن سپید و چشم سیاه             آفت عقل و دین به نیم نگاه
سیمگون پیکری هوس انگیز              چون طلوع سحر طراوت خیز
سینه چون آبگینۀ لغزان                     دو ترنج از دو سمت آویزان
گردنی چون صراحی مرمر               چهره ای پرده پوش روی قمر
چشم او رب نوع غمازی                   نگهش شاهکار طنازی
بر فشانده به شانه موی سیاه              داده بر عاشقان صلای گناه
کمری تنگتر ز حلقۀ میم                   حرکاتی لطیف تر ز نسیم
دامنش در نشیب پیراهن                    آتش شوق را زده دامن
تن او در حجاب جامۀ تور                 جان افسرده را فکنده به شور
گردش چشم او به یک دیدار                کرده امیال خفته را بیدار
این چنین لعبتی ظریف و لوند              که دل از کف برد به یک لبخند

نمونه ای دیگر:
ای شب تیره سایه گستر شو            وی سیاهی حجاب اختر شو
مکش ای مه سر از افق بیرون            مکن ای زهره چهره را گلگون
جمع کن ای ستارۀ سحری                از کنارت بساط عشوه گری
مکن ای کهکشان نورانی                  طارم چرخ را چراغانی
وا مکن ای سیه شب دیجور               بر رخ آسمان دریچۀ نور
بال بر یکدگر بکوب ای بوم                  وز ته دل بر آر نالۀ شوم
دیگر ای مرغ حق دهان بر بند             مکن امشب صدای خویش بلند
کفه خالی کن از ترازوی عدل             که ز کار اوفتاد بازوی عدل


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
- یک کاربر، 2008/12/23
بسیار چیزها از این گزارش یاد گرفتم. زنده باشید.
- منتقد ور ای تی، 2008/12/18
کاش در این سایت یادی هم از ارحام صدر می کردید . بازی گر توانا در کار طنز که به تازگی از این جهان رخت بر بسته است .
- یک کاربر، 2008/12/16
برای چهار خط شعر نقش ما وعکس خر در قاب زرین، خوب بود برای جوانان نسل جدید توضیح میدادید که این دکتر محمد مصدق است که : «بگفتا حرف من بشنو که هر حرف / مقامی دارد و هر نکته جایی »
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.