Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
مارکو٬ کیمیاگر خاک

جدیدآنلاین‫:‬ "مارکو گریگوریان" از هنرمندان پیشگام و چند هنره بود و بر نسلی از نقاشان هم‌دوره خود تاثیر گذاشت. او در نقاشی و پیکرتراشی و  بافتن نقش بر قالی نوآور بود و همچنین با نام "گریگوری مارک" در چند فیلم فارسی نیز بازی کرد. کار او با خاک و کاهگل از نوآوری‌های او بود که با کیمیای هنر خاک را زر می‌کرد.

مارکو در سال ۱۹۲۵ از پدر و مادری که از سرزمین‌های ارمنی ترکیه کنونی به روسیه رفته بودند در روسیه به دنیا آمد. آنها به ایران آمدند و مارکو در ایران رشد کرد. مارکو گریگوریان پنج سال پیش در ۲۷ اوت ۲۰۰۷ در اثر حمله دزدانی که به قصد ربودن اموالش به او حمله کرده بودند مدتی در بیمارستان بستری و سپس در اثر ایست قلبی، در ایروان ارمنستان درگذشت.

در این صفحه گزارشی داریم تصویری که "جواد مجابی"، نویسنده و منتقد هنری، به شرح آثار و فعالیت‌های هنری مارکو گریگوریان می‌پردازد و نیز برداشتی شخصی از "دکتر ایوت تجریان"، کارشناس و استاد هنر در ایروان را می خوانید. زندگینامه او را نیز در لینک پایان صفحه می‌توانید بخوانید.
   
تاملات و دنیای درونی مارکو

دکتر ایوِت تجریان

به عنوان یکی از  نمایندگان هنر مدرن٬  مارکو گریگوریان، در تاریخ هنر جایگاه ویژه‌ای دارد.  برخوردی کوتاه با مارکو کافی بود تا هنرمندی راستین را ببیند‫.‬ هنر مارکو را نه تنها در گونه‌ها و ژانرهای خلاقانه‌اش مانند نقاشی و کار با خاک و گل و زمین و بافتن و نقاشی با قالی می‌شد دید٬ بلکه در وجود خود او هم هنرمندی برجسته متبلور بود‫.‬
 
گرچه مارکو فردیت و تشخص درخشان خود را در هر یک از این رشته‌ها نشان داد٬ اما به نظر من٬ این کار او با کاهگل و خاک و زمین بود که شناسنامه‌اش شد‫.‬او توانست با هنرش به ماده پیش پا افتاده‌ای چون خاک ارزش هنری بدهد‫. به بیانی دیگر او با کیمیای هنر خاک را زر کرد. ‬ با گذاشتن خاک در قابی چهارگوش٬ آن را کانون تاملات کرد‫.‬ دیگر خاک آن ماده کم ارج نبود و در آن گوهر هنر تجلی یافته بود‫.‬

شکل هندسی مربع٬ نشانگر سرپناه و محیط زیست بود و در همان حال محتوای آن شکل مربع در برگیرنده جاودانگی و رمز ابدیت حفاظت از آن شد‫.‬ انسان از خاک آفریده شد٬ بر خاک زندگی می‌کند و درباره خاک می‌آفریند‫.‬

نخستین چیزی که از نظر اهمیت مادی و معنوی موازی و مقایسه‌شدنی در پیوند با زمین است٬ میهن آدمی است‫.‬ جایی که هر فرد محکم بر روی زمین می‌ایستاده است‫.‬ شاید بتوان گفت که مارکو می‌کوشد احساس به امنیت را در فرد نشان دهد که چگونه در آن سرنوشت و زندگی به زمین گره خورده‌اند‫.‬ می‌توان دید که  توان و نیروی درونی مارکو٬ او را برآن داشته که هنر خاک را بیافریند‫.‬  شاید هم اینکه میهنش پیوسته زیر سلطه بیگانگان بوده و اینکه خود او نیز در سرزمینی دیگر زندگی کرده و هنر آفریده در این امر بی‌نقش نبوده است‫.‬

مارکو که پیوسته در اندیشه نوآوری بود پهنه نوین دیگری برای ابداع هنری خود یافت‫ و آن بافتن و نقاشی با  قالی بود. هنر و صنعت در چندین پهنه به هم می‌تنند٬ درهم می‌آمیزند و با هم ترکیب می‌شوند و پدیده‌ای هنری می‌آفرینند. قالی بافی یکی از آنهاست.‬

چنان که مارکو خود می‌گوید٬ فکر قالی‌بافی و نقاشی با قالی در سال ۱۹۵۷ به ذهنش رسید. و آن زمانی بود که داشت  برای دخترش "سابرینا" با مداد رنگی بز کوچکی می‌کشید. این بز کوچک تبدیل به کشیدن چند بز شد. از نقاشی این بزها چند ترکیب و کمپوزیسیون پدید آمد که از هنر غارنشینی الهام گرفته بود.

مارکو تاریخ هنر قالی ایرانی و ارمنی را آموخته بود و در نتیجه یک رشته طرح‌هایی مستقل پدیدآورد با ویژگی‌های خود او. گرچه اسم قالی‌ها ارمنی است اما تعبیری است از خطوطی آزاد و رها شده که گویی روی قالی شناورند. نقش قالی‌ها درک هنر قالی‌بافی ملی ارمنی را غنا می‌بخشد و پهنه آن را گسترده‌تر می‌کند.

در نتیجه قالی‌های این هنرمند به عنوان قالی‌های مدرن ارمنی شناخته می‌شوند‫.‬ و این مارکو گریگوریان را به عنوان هنرمندی یکتا برجسته می‌سازد٬ زیرا هیچ ارمنی دیگری تاکنون دل آن را نداشته تا سنت قالی‌بافی ارمنی و عناصر قومی آن را کنار بگذارد  و طرحی نو دراندازد و این به شجاعت همراه با مسوولیت نیازمند است.

مارکو همچنین توانست تا کهنه را با نو درآمیزد. او برای موضوعات تاریخی راه حل‌ها و راهکارهای نو و مدرن یافت و هرکدام را به شیوه خودش تفسیر و تحلیل کرد.  چرا که مارکو فکرهای خودش را بر دیگران تحمیل نمی‌کند و گزینه‌ای را پیش رو می‌گذارد که پایان ندارد.

مارکو٬ در نقاشی٬ قلم مویی دارد بسیار نیرومند. در کارهای اولیه‌اش عناصری از کوبیسم را می‌توان دید. سرچشمه‌های الهامش در کارهای آن دوره متنوع‌اند. منظره٬ پرتره٬ و گاه تخیل. رنگ‌ها به نسبت بیشتر زنده٬ فشرده و چند رنگی‌اند. گاهی رنگ‌های تیره وارد صحنه می‌شوند و در این دوره طرح‌های بیشتری از او می‌بینیم.

از نمونه های درخشان زندگی خلاق مارکو کارهای اوبا نام "دروازه‌های آشویتس" است که یکی از کشتارگاه‌های وحشتناک یهودیان به دست نازی‌هاست. مارکو بینندگان را وامی‌دارد تا حال را رها کنند و دوباره به دیدار این فاجعه بروند. گویی این راهی است برای بیداری٬ و شکستن خمار بیننده٬ که مارکو با نقاشی‌اش در برابر بیننده می‌گذارد. او از هر راهی که شده می‌خواهد انسانیت را از تکرار یک چنین فاجعه‌ای بازدارد. این را می‌شود نه تنها در خطوط محکم و قوی بلکه در تکیه بر اندازه و کمیت دید. پرده‌های سیزده‌گانه با حرکت‌های فاجعه بار آغاز و پایانی دارند. در سیزدهمین تابلو برای نشان دادن ادامه یافتن زندگی٬ خاکستر به خاک بدل می‌شود.

در پرتره‌نگاری٬ شیوه مارکو در انتخاب مدل بسیار جالب بود. هر کسی نمی‌توانست بخت این را داشته باشد که مارکو  از او پرتره‌ای بکشد. مارکو بیشتر کسانی را بر می‌گزید که در پیرامونش بودند و به گفته خودش کسانی که حرفی برای زدن داشتند.  او بیشتر به زیبایی درونی و نه برونی توجه داشت. رنگ‌ها در پرتره‌هایی که در بیست سال آخر نقاشی شدند ملایم‌تر و طبیعی‌تر بودند. به نظر من او می‌کوشید نظرها فقط متوجه پرتره باشند. اینها بیشتر کارهایی اکسپرسیونیستی و بیان گرایانه‌اند  و او بیشتر از آدم‌ها بیانی ارایه می‌داد آن گونه که خود دیده بود.

یادم می‌آید که یک بار با خنده به من گفت چگونه زنان زیبایی که پرتره آنها را کشیده بود به او پرخاش می‌کردند. به من می‌گفت که آنها هنر را نمی فهمند. زن‌ها می‌خواستند خود را زیباتر ببینند. او هنگام کشیدن پرتره‌ها به زنها اجازه نمی‌داد که پرتره ناتمام  را ببینند. سرانجام وقتی که پرتره تمام می‌شد و چهره نامتقارن و پرچروک خود را می‌دیدند عصبانی می‌شدند.

مارکو از بوم نقاشی‌اش جدا نمی‌شد و نمی‌خواست تابلوهایش را دیگران ببرند. در دادن تابلو به مدل‌هایش نیز چندان دست و دلباز نبود. اما در این میان من اقبالم بیشتر بود.

در سه سال آخر عمر او هیچ نقاشی نکرده بود. هر وقت که مرا می‌دید می‌گفت من باید پرتره‌ای از تو بکشم. یک ماه پیش از مرگ زمانی که شب هنگام در خانه بود به من گفت فردا صبح بیا تا پرتره‌ات را بکشم.  بی‌شک بگویم که من مدت‌ها بود منتظر چنین لحظه‌ای بودم. او یک ساعت و چهل دقیقه در آن روز گرم تابستانی مرا نقاشی کرد. آن روز من بسیار خوشحال بودم اما وقتی که پرتره را دیدم شگفت زده شدم. او با اشاره به پرتره من گفت این ایوت آن ایوتی است که من می‌شناسم‫:‬ جدی٬ پرتوقع٬ با پشتکار تا رسیدن به هدف. آخرش هم گفت: می‌خواهم اسم این پرتره را حضرت مریم بگذارم. خندیدم و گفتم چه کسی حضرت مریم را با موی سرخ دیده است؟ در پاسخم گفت حضرت مریم من موی سرخ دارد.

واین هنرمند دیوانه مارکو بود‫.‬ اما کسی از دیوانگی‌اش نمی‌رنجید. زیرا او را همان‌گونه که بود دوست می‌داشتند. او بیش از هشتاد سال داشت اما پیر دیده نمی‌شد. همیشه کانون توجه بود بویژه توجه زنان و این مایه خشنودی‌اش بود. او قدر خودش را می‌شناخت. می‌دانست که جذاب و خوش‌قیافه است. باور نداشت که او میرا است و او هم پایانی خواهد داشت. اما پایانی که فرارسید برای حضور فیزیکی‌اش بود و نه آفریده‌های هنری‌اش. آنها زنده‌اند و سخن می‌گویند. زنده‌اند و زنده خواهند ماند و از طریق آنها ـ مارکو.

زندگینامه مارکو گریگوریان


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.