مقالات و گزارش هایی درباره ایران
۱۹ دسامبر ۲۰۱۱ - ۲۸ آذر ۱۳۹۰
مهتاج رسولی
کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی با دیجیتالی کردن مطبوعات قدیمی، منابعی را دسترسپذیر کرده که داشتن آنها آرزوی اهل تحقیق و هر علاقهمند به مطبوعات است. مطبوعات گذشته که دیگر در دسترس نیست و نگهداری آنها، چه به شکل روزنامه و چه به شکل مجله، پیش از این صرفا با داشتن مکانهای وسیع و قفسههای بزرگ میسر میشده و به همین دلیل کمتر کسی میتوانسته در خانۀ خود آنها را حفظ و نگهداری کند، اکنون به صورت لوح فشردۀ دیداری (دیویدی) در یک بستۀ کوچک، سبک، قابل حمل، به قیمت ارزان در اختیار علاقهمندان قرار گرفته و مهمتر آنکه در این کار به احتمال زیاد سانسوری اعمال نشدهاست. این لوحهای فشرده نه تنها مطبوعات قدیمی دوران مشروطیت ایران، بلکه مطبوعات دورۀ پهلوی مانند مجله خواندنیها، تماشا، مکتب اسلام، هنر و مردم و حتا بسیار از مطبوعات افغانستان را دربر میگیرد.
حدود بیست سال پیش زمانی که روزنامۀ اطلاعات و کیهان شروع به انتشار برخی دورههای خود در قطع کوچک با حروف ریز کردند، این کار نزد اهل مطالعه غنیمتی به شمار آمد و هر کس کوشید بعضی از آن دورهها را در گوشۀ کتابخانۀ شخصی خود نگه دارد. با وجود این چاپ تمام دورههای روزنامه در قطع کوچک نه میسر بود و نه قابل نگهداری. امروز اما پیشرفت تکنولوژی همۀ آن کارها را کهنه و از دور خارج کرده و نگهداری دورههای روزنامه را در لوحهایی که حد اکثر به اندازۀ یک کتاب جا میگیرند، برای هر کس امکانپذیر کردهاست.
بخشی از مجموعۀ دیجیتال مطبوعات
پیش از این اهل جستجو برای دسترسی به چنین منابعی ناگزیر بودهاند، از اطراف و اکناف جهان یا از اقصا نقاط ایران، به کتابخانههای بزرگ، مانند کتابخانۀ مجلس، کتابخانۀ ملی، کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران، کتابخانۀ ملک و امثال آنها مراجعه کنند و اگر به منابع مورد علاقۀ خود دسترسی یافتند، با صرف هزینههای گزاف و ماهها وقت و انرژی، دورههای مطبوعات را ورق بزنند و عکسبرداری کنند تا بتوانند از آنها برای مطالعۀ شخصی بهره بگیرند، اما اکنون با اقدام کتابخانۀ مجلس، میتوان بیشتر منابع و لابد بهزودی تمام منابع را در یک بستۀ کوچک در اختیار داشت و به هر جای جهان حمل کرد و پشت یک رایانک (لپتاپ) نشست و به خواندن آنها مشغول شد.
برابر فهرستی که در "آثار بهارستان"، نشریۀ مجلس برای معرفی آثار منتشر شده از سوی کتابخانۀ مجلس آمده، تا کنون ۲۱ سری از این لوحهای فشرده به بازار آمده که شامل بیش از صد نشریه و مطبوعۀ فارسی و پشتو است. قیمتها نیز بین سه هزار تا سی هزار تومان است که اکنون در ایران بهای یک کتاب محسوب میشود؛ در واقع یک دوره مجله هنر و مردم یا تماشا یا خواندنیها را میتوان به قیمت یک جلد کتاب به چنگ آورد و با همۀ انس و الفتی که هنوز به دنیای پرگرد و خاک و سنگین کاغذی وجود دارد، آن را ترک کرد و به دنیای تازۀ دیجیتال روی آورد و با در اختیار داشتن یک دریا اطلاعات در لوحی که در جیب جا میگیرد، از دنیای سبک و بیآزار رایانه لذت برد.
توضیح و توصیف پارهای لوحهای منتشرشده از سوی کتابخانۀ مجلس میتواند علاقهمندان را به کار آید و بر دانستههای آنها بیفزاید.
"لوح مطبوعات فارسی ایران" شمارۀ یک، شامل مطبوعات قدیمی ایران است، یعنی آنچه را که به پیش از انقلاب مشروطه تا سال ۱۳۲۵ قمری / ۱۲۸۵ خورشیدی مربوط میشود، در اختیار میگذارد. این لوح (چند لوحی که در سه بسته عرضه شده) شامل ۵۸ عنوان مطبوعۀ فارسی است. ادب، اقبال، تربیت، انجمن تبریز، حبل المتین، شرف، ایران سلطانی، وقایع اتفاقیه، بشارت، عدالت، پرورش، معارف از جملۀ مطبوعاتی هستند که در این لوح فشرده به آنها دسترسی میتوان یافت.
"لوح مطبوعات فارسی ایران" شماره دو، شامل ۳۲ عنوان نشریه و مطبوعات دورۀ مشروطه است.
لوح مجلۀ خواندنیها که از ۱۳۱۹ تا ۱۳۵۸ در تهران منتشر میشد و مدیر و سردبیر آن علیاصغر امیرانی، یکی از مشهورترین روزنامهنگاران آن زمان بود که پس از انقلاب اعدام شد. امیرانی در انتشار مجلۀ خود از صاحبقلمانی مانند علیاکبر کسمایی، خسرو شاهانی، فرید جواهر کلام، باستانی پاریزی، احمد شاملو و شاید مشهورتر از همه ذبیجالله منصوری بهره میگرفت و نشریۀ خود را به صورت گاهانه، ماهانه، هفتگی و نیمهفتگی منتشر میکرد. خواندنیها در زمان انتشار خود طرفداران زیادی داشت و به لحاظ انتخاب مقالات و گزارشها شهره بود. قطع کوچک و خوشدستی هم داشت که آن را همه جا در خودرو و اتوبوس قابل خواندن میکرد و به تیراژ آن میافزود.
لوح مجلۀ هنر و مردم که از سال ۱۳۴۱ تا سال ۱۳۵۸ در تهران انتشار مییافت و یکی از مهمترین مجلات فرهنگی دوران گذشته به شمار میآید. هنر و مردم مجلۀ وزین و بااعتباری بود که از دانشگاهیان و نویسندگان بنام سود میبرد و آثار فرهنگی و هنری ایران را با علقههای میهندوستانه بررسی میکرد. لوح فشردۀ این مجله حقیقتاً گوهر گرانبهایی است که اکنون در اختیار علاقهمندان قرار گرفتهاست.
لوح مجلۀ مکتب اسلام. این لوح محتویات مجلۀ مکتب اسلام را دربر دارد که پیش از انقلاب اسلامی در قم منتشر میشد و در بین خوانندگان ایرانی طرفداران زیادی داشت و شمارگان آن از سه هزار نسخه در ابتدای کار به ۱۲۰ هزار رسید که برای نشریات مذهبی آن زمان رقم شگفتانگیزی است.
علاوه بر اینها، مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی (۱۲۸۵ – ۱۳۵۷ ش)، نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز (۱۳۲۷ تا ۱۳۸۸)، مجلۀ اتاق تجارت (۱۳۰۸ تا ۱۳۱۷)، مجلۀ تماشا و بسیاری مجلات دینی به صورت لوح فشرده آماده و عرضه شدهاست.
لوح مطبوعات افغانستان، لوح دیگری است که تمام نشریات افغانستان را که از سال ۱۲۸۶ تا سال ۱۳۸۱ انتشار یافته و در کتابخانۀ مجلس موجود بوده، شامل میشود و وجود آن به یقین برای علاقهمندان به مطبوعات افغانستان غنیمتی است.
گفته میشود دورههای روزنامههای معتبر پیش از انقلاب نیز در برنامۀ کار قرار دارد و تمامی دورۀ روزنامۀ آیندگان که انتشار آن از سال ۱۳۵۸ متوقف شد، اکنون تصویربرداری و آماده شده و چه بسا به صورت لوح فشرده عرضه شود.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۶ دسامبر ۲۰۱۱ - ۲۵ آذر ۱۳۹۰
بهار نوایی
نوای ترانههایش سالهاست که در میان دوستدارانش شنیده میشود و آوازش، نغمههای دورترین روستاهای ایران را به گرد جهان بردهاست. رنگ قلممویش اما در پشت ترانههایش پنهان مانده و از جمع دوستدارانش فراتر نرفتهاست. حالا سیما بینا میگوید از مدتها پیش در لحظههای سنگین و سالهای دشوار وخاموش، آوازهای نخواندهاش را نقاشی میکرده و اتاق کارش پر از نقاشی شدهاست.
میگوید در سالهای اخیر که دوباره امکان اجرای کنسرت برایش فراهم شده، با آنکه کار موسیقی و تهیه و تدارک کنسرتها وقت زیادی از او میگیرد، در هر فرصتی که به دست میآورد، لحظههایی که دلتنگ میشود یا دلش برای نقاشی تنگ میشود، لحظۀ خلاقیت در هنر نقاشی اوست: "بعد طرحهایی در ذهنم میآید و دیگر نمیدانم چطور بقیۀ کارها را انجام دهم تا به سراغ نقاشی بروم. وقتی نقاشی میکشم، بیشتر در سکوت قرار میگیرم، گاهی هم ترنم یک موسیقی مرا همراهی میکند".
سیما بینا از نهسالگی یک دست به میکروفن داشت و در برنامۀ کودک رادیو ترانههای کودکانه میخواند و در دست دیگرش قلممو بود و نقاشی میکرد. وقتی دبیرستان را تمام کرد و پشت کنکوری شد، در مقابل تصمیمی سخت قرار گرفت:
"برای ادامۀ تحصیل و انتخاب رشتۀ دانشگاه هم ادبیات را دوست داشتم وهم رشتۀ نقاشی و طراحی را. شانسی که داشتم با همه مشکلاتی که برای ورود به دانشگاه وجود داشت، هر دو رشته را قبول شدم. این تصمیمگیری سختی بود که کدام را انتخاب کنم و بالاخره برخلاف تصور همه نقاشی را انتخاب کردم".
چند سال بعد از دانشکدۀ هنرهای زیبا در رشتۀ نقاشی فارغالتحصیل شد و مدتی به موازات فعالیتهای موسیقاییاش در رادیو و برنامۀ گلها به تدریس نقاشی پرداخت. اما آوازهاش در موسیقی سنتی و محلی ایرانی چنان بلند بود که هنر نقاشیاش در سایه ماند. سالها بعد، زمانی که آواز خواندن زنان بر روی صحنه ممنوع شد، پناهگاهش نقاشی شد و دلتنگیهایش را با آن تقسیم کرد. در همین دوره بود که با برپایی نمایشگاه جای خود را به عنوان نقاش در بین هنرمندان باز کرد و نقاشی هم در زندگی سیما بینا جای خود را یافت.
با وجود این، برای او موسیقی زبانی پویا برای گفتگو با مردم، چه ایرانی و چه غیر ایرانی است، در حالی که نقاشی وسیلهای است که با آن تأثراتش از محیط طبیعی و جغرافیایی را بیان میکند. نقاشیهای سیما بینا هم مانند موسیقیهایش رنگ مردمی دارد؛ ترسیم محیط زندگی روستائیان و کارگران و لباس و سیمای آنها مضمون بسیاری از نقاشیهای اوست. بیشتر آبرنگ کار میکند، چرا که به نظر او آبرنگ، هم برای فرصتهای کوتاه او مناسبتر است و هم لطافت موضوع را بهتر بیان میکند. نقاشی رنگوروغن و کلاژ هم از علایق اوست، اما وقتی فرصتی برای خلق نگارههایش با رنگوروغن ندارد، به آبرنگ یا حتا طرحی ساده بسنده میکند. "تأثیر و احساس کارهای ونگوگ" و "آرامش نقاشیهای گوگن" را دوست دارد و نقاشیهای پیکاسو را یک "دیکشنری نقاشی" مینامد و در نهایت معتقد است هنر هر هنرمند بازگوی شخصیت و نوع تفکر اوست:
"کسی که به یک کار هنری دست میزند یا ذوق و استعداد هنری دارد، صادقانه خودش را بیان میکند؛ به هر زبانی باشد، نقاشی یا موسیقی. من فکر میکنم حتا خط و رنگی که در نقاشی استفاده میکنم، گویای موسیقی، سلیقه و تفکر من است. در هر هنری، اگر در بیان احوالتان صادق باشید، شخصیت شما در آن پیدا میشود".
از جملۀ آثار منتشرشدۀ سیما بینا مجموعۀ نقاشیهایی است که در کتاب "لالائیهای ایران" تألیف خود او دیده میشود. این طراحیهای اسکیزوار که رابطۀ عاطفی مادر و کودک را بیان میکند، متعلق به دورهای است که او طی شانزده سال خانه به خانه به دیدار مادران ایرانی در مناطق مختلف ایران رفته، تا نجواهای آنها با فرزندانشان را به ثبت رساند و بازخوانی کند.
در گزارش تصویری این صفحه سیما بینا از کارهای نقاشی و طراحی خود و رابطۀ آن با موسیقی میگوید. با تشکر از یاری حسن زارع که عکسهای این مجموعه را در اختیار ما گذاشت.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۵ دسامبر ۲۰۱۱ - ۲۴ آذر ۱۳۹۰
"تلفنساخت" اصطلاح نامأنوسی است، اما شاید از این به بعد تلفنساخت یا همراهساخت تداول پیدا کند؛ بهویژه در مورد فیلمهایی که با استفاده از دوربین تلفن همراه تهیه میشوند. روز ۱۶ دسامبر در شهر لس آنجلس نخستین فیلم هنری ساختهشده با دوربین تلفن هوشمند "نوکیا اِن هشت" روی پرده میرود. مبتکر این طرح هومن خلیلی، فیلمساز ایرانیتبار آمریکاست و "پتریک ژیل"، کارگردان آمریکایی، در ساختن فیلم "زیتون" با او همکاری کردهاست.
"زیتون" داستان دختربچهای دهساله است که در زندگی سه تن حضور مییابد و بدون این که سخنی به زبان آورد، زندگی یک پیرزن بدخلق، یک مرد فربه و یک مهاجر را که میکوشد خودش را با زندگی در آمریکا وفق دهد، دگرگون میکند. خلیلی میگوید که داستان فیلم با الهام از پویانمایی یا انیمیشن "سهقلوهای بـِـلـِـویل" (۲۰۰۳) نوشته شده که بیکلام پیامش را ابلاغ میکند.
چرخۀ تبلیغ فیلم "زیتون" را عمدتاً نام "جینا رولاندز"، بازیگر نقش پیرزن بدخلق، میگرداند. این هنرپیشۀ بنام ِ هشتاد و یکساله دو بار به دریافت اسکار نامزد شده و برندۀ جایزۀ کرۀ طلایی برای بهترین بازیگر زن در سال ۱۹۷۴ است. خلیلی دربارۀ چهگونگی جلب جینا رولاندز به این طرح به خبرگزاریها گفتهاست:
"ما فیلمنامه را برایش فرستادیم و او به من گفت: "در طول هفته من شش فیلمنامه میخوانم و در طول سال شاید یکی از آنها را بپذیرم و نقشی اجرا کنم. این فیلمنامه بسیار خوب است، ولی شما باید من را متقاعد کنید که در این فیلم بازی کنم". من همانجا نشستم و طی یک ساعتونیم هرچه در دل داشتم، به او گفتم. او پیشنهاد من را پذیرفت، اما نه به خاطر پولش. او روح وارسته دارد و خوشش آمد که این نخستین فیلم تلفنساخت است".
فیلم زیتون از آن لحاظ هم حائز اهمیت است که سازندگان آن مستقلند و هزینۀ ساختش را هیچ استودیوی غولآسای آمریکایی نپرداختهاست. در آغاز هومن خلیلی طرحش را با شرکت "نوکیا" در میان گذاشت، با این پندار که شاید جنبۀ تبلیغاتی فیلم که بیگمان به سود نوکیاست، این شرکت فنلاندی را به پرداخت هزینۀ فیلم متقاعد کند. در پاسخ، یک دستگاه "نوکیا اِن هشت" دریافت کرد و بس. و دیگر، پیامهایش بیپاسخ ماند. سرانجام "کریس کـِـلی"، از مقامات مسئول پیشین فیسبوک، به دادش رسید و حدود ۵۰۰ هزار دلار به این طرح اختصاص داد. فیلم زیتون با همین مبلغ ساخته شد و در میان فیلمهایی که چشم به جایزۀ اسکار ۲۰۱۲ دوختهاند، از جملۀ کمهزینهترینهاست. بازی "راندی زوکِربـِرگ"، مدیر پیشین بازاریابی تارنمای فیسبوک و خواهر بنیانگذار این شبکۀ اجتماعی، در این فیلم پیوند میان فیلم زیتون و فیسبوک را محکمتر میکند. خود "کریس کلی" هم در این فیلم نقش "مدیر بانک" را بازی میکند که با نقش او در ساختن این فیلم همخوان است.
بزرگترین کامگاریای که هومن خلیلی تا کنون در عرصۀ فیلمسازی داشته، تهیۀ یک آگهی برای برانگیختن مردم آمریکا به رفتن پای صندوقهای رأی اتخابات ریاست جمهوری در سال ۲۰۰۸ بوده. این ویدئو در تارنمای یوتیوب بیش از پنج میلیون بازدید داشتهاست. اما در سَن فرانسیسکو هومن خلیلی را بیشتر به عنوان گردانندۀ برنامۀ بامدادی "سارا و وینی" میشناسند که معمولاً با چهرههای سرشناسی چون استینگ، جان تراوولتا، تام هنکس، لئوناردو دیکاپریو، جولیان مور، اِد هریس، جورج لوکاس و دیگران همنشین و همصحبت میشود. "زیتون" نخستین کار هومن خلیلی به عنوان کارگردان یک فیلم هنری بلند است.
فیلم زیتون که به شیوهای غیرمتعارف ساخته شده، میخواهد به همین شیوه هم به صدها سینمای آمریکا راه یابد. چون هیچ استودیوی مهمی پشت این طرح نیست، سازندگان فیلم تصمیم گرفتهاند از طریق تارنمای سرمایهگذاری یا تمویل "کیک استارتـِر" هزینۀ توزیع فیلم برای سینماهای آمریکا را فراهم کنند. آنها به جمعاوری سیصد هزار دلار چشم امید دوختهاند، اما تا بامداد پنجشنبه، ۱۵ دسامبر، تنها ۱۲ درصد آن خواسته برآورده شده بود و گمان نمیرود که از این راه مبلغ مطلوب حاصل شود. چون سیاست "کیک استارتر" به گونهای است که اگر صد درصد سرمایه لازم در مدتی معین حاصل نشود، به متقاضی یک قِران هم پرداخت نخواهد شد. خلیلی گفتهاست که چشم امیدش به معجزه است. اما ظاهراً معجزه فقط شامل حال تهیۀ فیلم شده، نه تهیۀ هزینۀ توزیع و نمایش آن در سینماهای متعدد.
در گزارش مصور این صفحه که از تصاویر پنج دقیقۀ نخست فیلم و ویدئوی نحوۀ تهیۀ فیلم ساخته شده، چگونگی اجرای این طرح خارقالعاده را خواهید دید. آهنگ "دوستان پنداری" بـِن لیر که از عناصر فیلم "زیتون" است، این گزارش را همراهی میکند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۹ دسامبر ۲۰۱۱ - ۱۸ آذر ۱۳۹۰
میگوید: طنزپردازی کاری سادهای نیست. به ویژه از نوع ایستادهاش که با نام "استند آپ کمدی" معروف است. هنرمند در حالی که در انظار صدها نفر قرار دارد، باید با استفاده از استعدادهایی چون بذلهگویی و حاضرجوابی چنان بانمک و جذاب و خندهدار سخن گوید که حتا برای لحظهای به مخاطبانش احساس ملال دست ندهد. مکس امینی توانستهاست این استعدادها را در خودش یابد یا پرورش دهد و میگوید:
"کار موفق یک طنزپرداز روی صحنه منوط به موضوع، رفتار و طرز ارائۀ مطلب است که همهاش با هم در یک لغت میشود "انرژی". و در واقع، مخاطبان میزان و کیفیت همان انرژی را ارزیابی میکنند که میتواند مثبت و صمیمی باشد یا منفی و سطحی".
مکس امینی بذلهگویی را از ویژگیهای فطریاش میداند، چون از بچگی دوست داشتهاست لطیفه تعریف کند. شاید خصلتی است که از پدرش به ارث بردهاست. این طنز پرداز معروف ایرانیتبار سال ۱۹۷۷ در شهر توسکان ایالت آریزونای آمریکا به دنیا آمد. میخواست هنرپیشه شود و در رشتۀ تئاتر، فیلم و تلویزیون دانشگاه کالیفرنیا (یو سی ال ای) درس خواند. اواسط دورۀ تحصیلیاش بود که به "استند آپ کمدی" علاقهمند شد؛ علاقهای که سرنوشتش را رقم زد. پس از سالها تمرین و پشتکار به باشگاههای طنز معروف آمریکا راه یافت و نامآور شد.
اکنون چهرۀ مکس را میشود در برنامههای تلویزیونی معروفی چون "قهرمانان" (Heroes) و "نمایش نیک کانون" (The Nick Cannon Show) دید. نمایشهای طنز مکس امینی غالباً به زبان انگلیسی است، چون مخاطبانش عمدتاً انگلیسیزبان هستند. تنها در مواردی بسیار نادر که بینندگان ایرانیتبار بودهاند، مکس به زبان فارسی هم نمایش اجرا کردهاست. و برای کسی که متولد و بزرگشدۀ آمریکاست، گویش فارسی مکس شگفتانگیز است؛ به ویژه تقلید گویشهای گوناگون فارسیاش که در گزارش مصور این صفحه نمونههایی از آن را میشنوید.
موضوعات نمایشهای طنز مکس امینی معمولاً فرهنگی و اجتماعی است؛ میگوید از واقعیتهای اطرافش و اتفاقاتی که در خانوادهاش میافتد، الهام میگیرد و تمایل چندانی به طنز سیاسی ندارد. موضوعات مربوط به ایرانیهای نسل دومی یا سومی آمریکا برایش جذابیت بیشتری دارد. "و اگر کسی هنوز جای خودش را در جامعه پیدا نکرده و نمیداند که ایرانی است یا خارجی (منظور از "خارجی" آمریکایی است لابد!)، با دیدن و شنیدن آن نمایشها موضوع هویت برایش روشنتر میشود". البته، موضوع نمایش وابسته به ترکیب مخاطبان است. موضوعهای مربوط به ایرانیان معمولاً برای خود آنها جالب است. و مکس که بیشتر اوقات برای غیر ایرانیان برنامه اجرا میکند، طنزش را بر پایۀ واقعیتهای اجتماعی و فرهنگی آمریکا شکل میدهد.
با این که مکس امینی روی صحنه بینندگانش را به ریسه رفتن وامیدارد، خودش در زندگی روزمره جدی به نظر میآید و از آن شخصیت روی صحنه کمتر اثری را میشود در او سراغ داشت. خودش هم این را میداند و میگوید: "کمدینها آدمان جدی هستند، چون همان جدیت هست که برایشان مجال میدهد که نکات ظریفی را با دقت مشاهده کنند و آن را به شکل یک نمایش طنز روی صحنه ببرند".
مکس امینی هنوز از کار خودش رضایت تمام و کمال ندارد و میگوید، هر چه سنش بالاتر میرود، به همان اندازه خودش را بهتر میشناسد و بر حرفهاش بیشتر مسلط میشود. و خوشحال است که هنگام مقایسۀ کارهای قبلیاش با کارهای تازهتر، اجراهای تازهاش را جالبتر و جذابتر میبیند. و آرزویش ادامۀ این حرکت است، چون استعداد یک هنرمند نهایتی نمیشناسد و هنرمند هر چه بیشتر زحمت بکشد، بازده بهتری خواهد داشت.
جدیدآنلاین طی سفر هنری اخیر مکس امینی به لندن با او گفتگویی داشت که گزارش مصور این صفحه نتیجۀ آن است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۶ دسامبر ۲۰۱۱ - ۱۵ آذر ۱۳۹۰
رضا محمدی
بی تو
خودم را بیابان غریبی احساس میکنم
که باد را به وحشت میاندازد
جویبار نازکی
که تنها یک پنجم ماه را دیدهاست
زیباترین درختان کاج را حتا
زنان غمگینی احساس میکنم
که بر گوری گمنام مویه میکنند
آه
غربت با من همان کار را میکند
که موریانه با سقف
که ماه با کتان
که سکته قلبی با ناظم حکمت
گاهی به آخرین پیراهنم فکر میکنم
که مرگ در آن رخ میدهد
پیراهنم بی تو آه
سرم بی تو آه
دستم بی تو آه
دستم در اندیشۀ دست تو از هوش میرود
ساعت ده است
و عقربهها با دو انگشت هفتی را نشان میدهند
که به سمت چپ قلب فرو میافتد.
(غلامرضا بروسان، مجموعه یک بسته سیگار در تبعید)
من و رضا (غلامرضا بروسان) بچه محل بودیم. بچههای طلاب، بچههای نیمهکمرنگ شهر مشهد با لهجۀ پررنگ. بچههای طلاب فارسی تهرانی را خیلی قشنگ حرف نمیزدند. عطر و لباس مارکدار نمیپوشیدند. یعنی نه بلد بودند و نه امکانش را داشتند. وقتی میرفتیم جلسۀ شعر، بچههای اتوکشیدۀ شهر به ما کجکج میدیدند.
ما اصلاً پنج نفر بودیم. رضا بروسان، یحیی نجوا، هادی جهانآبادی، علی عربی و من.
رضا از همه ما شیکتر بود. نقاشی یاد داشت و دیوان فروغ را حفظ بود. یک موتور هوندای تمیز هم داشت که آن وقت عشق همه تازه جوانشدههای محله بود. عشقش تازگی بود. شعرش هم مثل خودش شیک بود.
چون بادهای آخر پاییز خستهام
ای کاش دگمههای تو زندانیام کند
***
این اشکها به کشف نمک ختم میشوند
این گریه میرود که چراغانیام کند
قرار بود چهارنفری با هم یک کتاب شعر چاپ کنیم. نمیشد که هر کدام یک کتاب داشته باشیم. مجامع اتوکشیده خیلی وقتها عذر ما را میخواستند. استاد ذبیحالله صاحبکار تنها کسی بود که از ما حمایت میکرد. و تنها کسی بود که مهندس بودن رضا را بعد از طی کردن دورۀ کوتاه مهندسی مؤسسۀ غلامپور به رسمیت میشناخت.
سالها گذشت و همۀ ما پراکنده شدیم. من آمدم تهران، به تورم خورد دانشگاه بروم و با آدمهای مهم رفیق شوم. به تورم خورد شاعر و منتقد و روزنامهنگار شوم. راستش این بود که در مشهد هیچ کس، بیشتر از مشهد مشهور نمیشد. خیلی استادان و شاعران و نویسندگان بودند که هنوز هم بعد از گذر سالها با همۀ عظمت و سنگینی که در مشهد دارند، در هیچ جای دنیا مشهور نیستند. علی عربی رفت دنبال رؤیاهایش به کوهستانهای کردستان و تا سالها هیچ کس از او خبری نداشت.
ترا در کوهستان به خاطر میآورم
به هنگام دربهدری باد
وقتی پلی را از جا میکند
در اتاقی کوچک به اندازۀ کف دست
و پرچمی که پاییز را دشوار کردهاست
هادی جهانآبادی، هی کتاب نوشت دربارۀ زبانشناسی و ویتگنشتاین وکتابهایش چاپنشده هنوز ماندهاند. یحیی نجوا، کلاً خلوت گزید. با شعرهای فوقالعادهاش و مدتهاست در هیچ انجمنی دیده نشدهاست. اما رضا جدیتر ازین حرفها بود. کتابش را نشر مروارید چاپ کرد. کتابش اولین دورۀ جایزۀ شعر مطبوعات را گرفت. رضا حالا شاعر معروفی بود، اما هنوز مشهد عزیزش را ترک نکرد. مشهد شاعرانگی رضا را تکمیل میکرد، میگفت پایتخت مسمومم میکند. میگفت در تهران، نه قهوهخانه جنت است نه رفقا. نه حتا میشود برای رفاقت، وقت پیدا کرد. قهوهخانۀ جنت، دیگر انجمن بیسانسور بچهها شده بود. رضا برای نسلی از خوانندگان امروز شعر فارسی الگوی شیوهای از ساده و رمانتیک شعر گفتن بود. رمانتیک بودن رضا از نوع رمانتیک بودن مرسوم فرق داشت. نوعی رمانتیسیسم دوستداشتنی ومدرن بود. نوعی نگاه طبیعتگرایانۀ ضد زندگی شهری و ارزشهای زندگی شهری. طبیعت پربسامدترین مایۀ شعرش بود. انگاری از دل شهر کسی یافت شده بود، تا دوباره صدای پرندگان و رنگ درختان و لمس خاک را به خاطر مردم بیاورد و بالاخره با طبیعت حل شد. وقتی داشت از دل جنگلهای مازندران برمیگشت، مشهد با همه خانوادهاش، درست در بغل درختان جان داد. این متن را مدتها قبل برای شعر او نوشته بودم، اما فرصت نمیشد کاملش کنم. مرگ نابهنگام رضا بروسان، شاعر زلالیها و تنهاییهای مردم خراسان، این نوشته را مثل خودش تمامنشده کامل کرد.
رضا بروسان و الهام اسلامی با فرزندشان
ما میمیریم
و صدای گنجشک
در جیبهایمان سیاه میشود
***
قوسی دلپذیر
با پاسخی درخور
بر بام میشود
دل آدمی را چاک میدهد
چه دلیر است به خون
چاقوی دستهاستخونی آسمون
***
شب
در صف مضاعف غوکان دربهدر
شب
در صدای زنجره
سوراخ میشود
***
از کاش
میخواند ـ
کو کو
بر درختی که نیست
***
ذائقۀ تازگی در شعر بروسان از آغاز بود. ما عادت کرده بودیم شعر او را توأم با تازگی با کلمات و نام اشیای زنده روزمره و واژهها وعباراتی تازه ببینیم. شعر او چند ویژگی دارد که آن را متمایز میکند. نخست همین تازگی است و دیگری حسهای غریب در شعر و سوم هم یگانگی با طبیعت و نسبت با آب و خاک و سنگ.
در شعر بروسان دغدغههای انسانی فراوانی میبینیم. این دغدغههای انسانی از صلح و شکوه و از جنگ هست تا مسایل فرهنگی بشری چون جوانمردی و رفاقت و مهربانی. او با گزارههایش شرح دلگیریاش را از جنگ و اربابان و دفتر و دستکهای سیاسی بیان میکند و به جنگ با مدنیتی میرود که نه در خدمت رفاه، بلکه حامل مرگ بشر است.
آیا
چیزی غمگینتر از توقف قطاری در باران هست؟
آیا
کسی شِکوههای یک ماشین بهسرقترفته را شنیدهاست؟
آیا
هیچ رئیس جمهوری در زلزله مردهاست؟
از جنگ دلم میگیرد
و از قطاری که مُهمات حمل میکند
میخواهم دنیا را به آتش کشم
***
گلولهها
با روکش مس حرکت میکنند
پرندگان با بال
و انسان
دیگر حرکتی نمیکند.
و شاید به همین دلیل است که نوعی طبیعتگرایی در شعر او موج میزند. نوعی قدیسیت برای طبیعت که به آهن و سنگ و سیمان پشت پا میزند و به صدای گنجشکان و رودخانه و آزادی کبوتران رشک میبرد. اگر مُردم / برایم با دستودلی باز گریه کنید / داروهای شفابخش بیاورید / بچینید روی رف / آن طرف اتاق / خواهرانم با صدای بلند در عصر گریه کنند / و همسرم / صورتم را از باد برگرداند / و به سمتی ببرد که دلم را برد / اگر مُردم / برمیگردم / و تو را چون رودخانهای از نمک مینوشم.
***
تو نیستی و هنوز مورچهها / شیار گندم را دوست دارند / و چراغ هواپیما در شب دیده میشود / عزیزم / هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر میگیرد / از ریل خارج نمیشود.
دعوت شاعر برای صلح برای همراهی با نبض طبیعت و گوش سپردن به آن در شعر او یک ریتم مداوم است. و البته که اینها هیچ کدام از سر ریا و رسم و مد روشنفکری نیست. رضا و شعرش را آدم را به یاد درسو اوزالا میانداخت. درسو در فیلم کوراساوا، شکارچی بود که در طبیعت زندگی میکرد و وقتی او را به شهر آوردند، نابود شد. همه آنچه از آزادی انسانی میشناخت در محدودیتهای شهر بیمعنی بودند. گفتمان شهر، گفتمانی که بوردیار آن را گفتگوی یکطرفه آدمی با اشیا و هجوم بیشمار خبرها و عددها و تقابل با دیگری صامتی به نام سنگ وسیمان و مغازه میدانست. رضا برای شهر ساخته نشده بود، اما مجبور شده بود در شهر به دنیا بیاید و زندگی کند.
کجا بیایم / با دلم که به لولای در گیر کردهاست / با سرم که سنگین است، با برفی که میبارد / باران به تماشای خال گونهام میآید / سنگینم / انگار زنانی آبستن / در دلم زعفران پاک میکنند.
او شاعری با ذهنیت کلاسیک و دید مدرن بود و دعوای روشنفکران را از بن نمیتوانست همراه باشد. با ذات بروسان دوچهرگی و اطوار جور درنمیآمد به این خاطر بسیاری از مفاهیم که برای بشر سانتیمانتال، تابو و نخنماست برای او فضیلت به شمار میرفت.
اگر تو بخواهی
مورچهای را از خانهاش دور میکنم
و گرسنگی را به دنیا برمیگردانم
دستم را تا آرنج در دهانم فرو میبرم
و خودم را
چون پیراهنی پشت رو میکنم
***
چون بیابانی
دور افتادم از خودم
و پوسیدم
چون پایههای پلی در آب
***
تنهایی در اتوبوس چهل و چهار نفر است
تنهایی در قطار
هزارنفر.
به تو فکر میکنم
در چشمهای بسته آفتاب بیشتری هست
به تو فکر میکنم
و هر روز
به تعداد تمام دندانهایم سیگار میکشم.
ما چون بارانی هستیم
که همدیگر را خیس میکنیم.
رضا بروسان و همسر نازنینش، الهام اسلامی با هم درگذشتند. دو شاعری که در کنار هم شعرهای ماندگاری نوشتند. عمر رضا کوتاه بود، اما حافظۀ شعر فارسی و دوستان رضا و الهام که آنها را بسیار دوست میداشتند، هیچ وقت فراموششان نخواهد کرد. از رضا بروسان این مجموعهها به چاپ رسیدهاند:
۱. احتمال پرنده را گیج میکند (۱۳۷۸)
۲. یک بسته سیگار در تبعید (۱۳۸۴)
۳. به سمت رودخانه استوکس (شعر آزاد مشهد – ۱۳۸۵)
۴. عصارۀ سوما (ریگودا – ۱۳۸۷)
۵. عاشقاَنههای یک سرباز (۱۳۸۷)
***
سال فکر کنم ۱۳۸۰ بود. رضا برای مدتی کوتاهی تهران بود و بابای مدرسهای در خیابان انقلاب، شبها من و رضا و جواد و منا یونسی و محمد فرخانی و نرگس خداکرم با هم جمع دوستانهای داشتیم. در یکی از همین نشستها ، الهام اسلامی، شاعر شمالی نیز به ما اضافه شد. الهام را از وقتی میشناختم که برای کارگاه شعر سروش جوان وقتی من مسئولش بودم، شعر میفرستاد و حالا دانشجوی زبان فرانسه بود و دلباختۀ رضا شده بود، یعنی هر دو عاشق هم بودند. خیلی نگذشت که رضا زندگی تازهاش را با الهام جشن گرفت. و تا مرگ با هم ماندند. از الهام یک مجموعۀ شعر با نام "دنیا چشم از ما برنمیدارد" چاپ شد، که همان لحن معترض و کنایی و سادۀ رضا را داشت.
قوی نیستم، اگر شعری مینویسم
باد قوی نیست، اگر لباسهای روی بند را تکان میدهد.
غروب ساعت غمگینی است
نمیتواند حتا گلدانی را بیندازد
و غم کمی جابهجا شود.
در خانه نشستهام
زانوهایم را در آغوش گرفتهام
تا تنهاییام کمتر شود
تنهاییام
کمد پر از لباس
اتاقی که درش قفل نمیشود
تنهاییام حلزونی است
که خانهاش را با سنگ کُشتهاند.
***
کشورش را از دست داد
عشقش را در بحبوحۀ جنگ گم کرد
حالا سرباز پشیمانی است
که روزهای ملاقات
کسی به دیدارش نمیآید.
***
زیبایی تو
سینی چای را برمیگرداند
غمگینم
بی آنکه کودکی به دنیا آورده باشم، غمگینم
مرا دوست داشته باش
چنان باورت میکنم
که شاخههایت به شکستن امیدوار شوند
من دختر یک کشاورزم
آب باش و با من مهربانی کن
سرکشی نکن
قلب من از قدمهای تو پیشی میگیرد
بگذار شب بیاید و خیابان را خلوت کند
تا تو را در آغوش بگیرم
تو دیواری هستی که هیچ دری از غمگینیات کم نمیکند
همیشه چای میخوری و شعر میخوانی
صدای تو دلتنگم نمیکند
تنهایم میکند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۵ دسامبر ۲۰۱۱ - ۱۴ آذر ۱۳۹۰
سیروس علی نژاد
مراسم اهدای جایزۀ موقوفات دکتر محمود افشار یزدی در سال ۱۳۹۰، روز شنبه دوازدهم آذرماه در مؤسسۀ لغتنامۀ دهخدا برگزار شد و جایزۀ امسال به آنجلو میکله پیه مونتسه Angelo Michele Piemontese، ایرانشناس ایتالیایی، تعلق گرفت. او که کاشف قدیمیترین نسخۀ شاهنامۀ فردوسی موسوم به نسخۀ فلورانس و نیز قدیمیترین نسخۀ مصور منطقالطیر عطار است، در دهۀ ۱۳۷۰ خورشیدی چندین سال رایزن فرهنگی سفارت ایتالیا در تهران بود و در زمان تصدی این مقام، کمکهای شایانی به گسترش روابط فرهنگی دو کشور کرد. وی همچنین مؤلف "تاریخ ادبیات فارسی" به زبان ایتالیایی است.
در مراسم اهدای این جایزه، سه تن از سخنرانان، صرفاً دربارۀ آثاری سخن گفتند که از او در دهۀ ۱۳۷۰ خورشیدی به یادگار ماندهاست. نخستین آنها دکتر نصرالله پورجوادی بود که از چاپ یک نسخۀ نفیس منطقالطیر عطار سخن گفت. پورجوادی گفت که حدود هجده سال پیش آقای پیه مونتسه در دیداری با او از یافتن نسخۀ مصور منطقالطیر عطار در کتابخانۀ تورین ایتالیا خبر داد و مقدمات چاپ آن را فراهم آورد. بدین صورت که قرار شد هزینۀ تهیۀ اسلایدها را بخش فرهنگی سفارت ایتالیا و چاپ آن را مرکز نشر دانشگاهی به عهده گرفت. این کتاب با دو مقدمه، که یکی از آنها توسط پیه مونتسه نوشته شده و دیگری توسط نصرالله پورجوادی، در سال ۱۳۷۳ در تهران به زیور طبع آراسته شد.
سخنران دیگر کامران صفامنش، معمار معروف ایرانی بود که ابتدا از آشنایی خود با پروفسور پیه مونتسه در سال ۱۳۶۷ در کنگرۀ بینالمللی حافظ در شیراز یاد کرد و گفت: "آن ملاقات مقدمۀ دوستی و همکاری ما گردید و در نهایت به پژوهش در مورد دو باغ سفارت ایتالیا در تهران و ساختمانهای آن منجر گردید". پیه مونتسه در آن زمان رایزن فرهنگی سفارت ایتالیا در تهران بود و مطالعه در باب باغ و بناهای موجود در آن که از آثار دورۀ قاجار است، به پیشنهاد او صورت گرفت. علاوه بر این هزینۀ چاپ آن را هم بخش فرهنگی سفارت ایتالیا در تهران پرداخت.
در مطالعۀ باغها و بناهای سفارت ایتالیا در تهران، علاوه بر کامران صفامنش که مطالعۀ سبک معماری بناها و باغسازی را به عهده داشت، استاد یحیی ذکاء و منصوره نظاممافی نیز سهم داشتند: توصیف تابلوهای نقاشی و کاشیها بر عهدۀ یحیی ذکاء گذاشته شد و خانم منصورۀ نظاممافی (اتحادیه) نیز مطلبی در باب خانوادۀ مالکین باغها، بهویژه فیروز میرزا نصرتالدوله، صاحب باغ و بنا نوشت. خانم اتحادیه خود نیز در این مراسم دربارۀ کتاب "ایتالیا و اصفهان" که به مناسبت چهارصدمین سال پایتخت شدن اصفهان انتشار یافت، سخن گفت.
سخنران دیگر مراسم دکتر محمود امیدسالار بود که محور گفتارش شاهنامۀ نسخۀ فلورانس بود که مورخ ۶۱۴ قمری و قدیمیترین نسخۀ دستنویس شاهنامه است که تا کنون پیدا شدهاست. اما دکتر امیدسالار ضمن سخن گفتن از شاهنامۀ نسخۀ فلورانس، از روش تصحیح متون نیز سخن به میان آورد و یادآور شد که بیشتر تئوری و کارکردهای این فن [تصحیح متون] از فضلا و علمایی پیدا شد که در اصل بر روی متون مذهبی مانند انجیل و یا روی متون ادبی کلاسیک اروپایی کار میکردند. آدمهایی مثل بنتلی، اراسموس و غیره پایهگذاران این فن بودند؛ فنی که بعدها در نزد محققان انگلیسی و آمریکایی و اروپایی به حد قابل توجهی از پیشرفت رسید. چون آنها با متون مذهبی خود شروع کردند، بنده فکر میکنم اگر محققان ما هم به آنچه محدثین ما در تصحیح متن، در تصحیح اسامی، در تصحیح عبارات حدیث به کار میبردند، توجه کنند، ممکن است ما بتوانیم شیوههای اجداد خود را دوباره کشف کنیم و اینها را با آنچه از تکنیک فرنگی میدانیم، تلفیق کنیم و یک تکنیک ایرانی کمابیش خالص به وجود آوریم.
در این مرسام پروفسور کارلو چرتی، رایزن فرهنگی سفارت ایتالیا در تهران نیز سخن گفت. آرش افشار، فرزند ایرج افشار هم که از لس آنجلس برای برگزاری همین مراسم به تهران آمده بود، حضور داشت و جای خالی او را پر میکرد. در پایان مراسم گردانندۀ برنامه که علی دهباشی، سردبیر مجلۀ بخارا بود، از مصطفی محقق داماد، رئیس شورای تولیت بنیاد موقوفه دکتر افشار، خواست که جوایز آقای پیه مونتسه را به وی اهدا کند. محقق داماد روی صحنه رفت و قالیچهای را که نام پیه مونتسه در مرکز آن بافته شده بود، به انضمام لوح تقدیر و جوایز دیگر به وی اهدا کرد. پیه مونتسه ضمن سخنانی از فعالیتهای خود گفت و تأکید کرد که آرزو داشت این سخنان را در حضور ایرج افشار ایراد کند که یک سال پیش، پیشنهاد اهدای جایزه را به او داده بود، ولی متأسفانه در این فاصله ایرج افشار از دست رفت و فرصت ایراد سخنان در حضور او به دست نیامد. "اما تصور میکنم جان ایرج افشار در میان ما همچنان زنده است".
کارنامۀ پیه مونتسه
در کتابچهای که روز مراسم بین شرکتکنندگان توزیع شد و به کارنامۀ پیه مونتسه اختصاص دارد، آمدهاست که استاد آنجلو میکله پیه مونتسه یکی از برجستهترین دانشمندان ایتالیایی در قلمرو مطالعات ایرانی است. او پس از تحصیلات خود در مؤسسۀ شرقی ناپل در سال ۱۹۶۲ میلادی و یک دوره همکاری با هیئت باستانشناسی ایتالیا در غزنه (افغانستان) از سال ۱۹۶۶ دورۀ درخشانی را در مقام استادی زبان و ادبیات فارسی در همان مؤسسه آغاز کرد. او در همان سال به تدریس در رم پرداخت و در آنجا در سال ۱۹۷۸ به مقام استادی رسید و در حالی که فقط ۳۵ سال از عمرش میگذشت، به عالیترین مقام در نظام دانشگاهی ایتالیا دست یافت.
در سالهایی که وی در دانشگاه به تدریس اشتغال داشت، به واسطۀ تحقیقات خود در سراسر جهان بهخوبی شناخته شد. به همین جهت در فاصلۀ سالهای ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۲ به عنوان استاد مهمان به دانشگاه استراسبورگ در فرانسه دعوت شد تا به تعلیم زبان و ادبیات فارسی بپردازد.
پژوهشهای او حوزههای گوناگون مطالعات ایرانی را دربر میگیرد. هرچند قلمرو اصلی کار او تاریخ ادبیات فارسی است، اما موضوعات متنوع تاریخنگاری، خطشناسی، متنشناسی، نسخهشناسی نیز در حوزۀ مطالعات او جای دارد. در زمینۀ تاریخ ادبیات باید از کتاب معروف او به نام "تاریخ ادبیات فارسی" یاد کرد که در سال ۱۹۷۰ در دو جلد منتشر شد و در بسیاری از دانشگاههای ایتالیا مورد استقبال قرار گرفت.
پیه مونتسه در تحقیقات خود به چندین سخنور فارسیزبان پرداختهاست، همچون کاشفی، واصفی، عمر خیام، عوفی، عطار، محتشم کاشانی، نظامی و امیر خسرو دهلوی. "هشت بهشت" امیر خسرو توسط او به ایتالیایی ترجمه شدهاست. بر این تحقیقات او باید پژوهشهای زبانشناختی او را افزود، از جمله چاپ اخیر کتاب "دستور مختصر زبان فارسی" را که دستافزار جدیدی برای دانشجویان شدهاست. تحقیق دربارۀ روایتهای مختلف اسکندرنامه، گرشاسبنامه و منابع هزار و یک شب از کارهای دیگر اوست.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۲ ژانویه ۲۰۱۶ - ۱۲ دی ۱۳۹۴
پرستو قاسمی
دیدن کاروانسرایی در دل کویر از راه دور میتواند جانهای شما را شاد کند و به چند قرن پیش برگرداند؛ به زمانی که شاه عباس دستور داد کاروانسراهایی منسجم را برای آسایش مسافران در کنار راهها بسازند. اما این کاروانسرا برای رهگذران نیست. برای کسانی است که از زندگی شهری خسته شدهاند و در پی آرامش و آسایش به میان کویر آمدهاند تا شتاب و ازدحام را از یاد ببرند.
البته جذب گردشگر کار آسانی نیست، چنانکه آوردن میلیونها گردشگر خارجی به ایران پیوسته رؤیای مقامات صنعت گردشگری در ایران بودهاست. اما واقعیت دادن به این رؤیای جذب گردشگر نیاز به تغییر در نگاهها و سیاستها و بهویژه داشتن زیرساختهایی است که وجود ندارد.
بسیاری به فکر گسترش زیرساختها افتادند و بر آن شدند تا با ساخت هتلهای پنجستاره گوی رقابت را از دیگران بربایند. اما این برنامه هم ناتمام ماندهاست. از همین رو برخی در ایران به فکر این افتادهاند که در دل کویر شما را به طبیعت پیوند دهند.
به گفتۀ محمدعلی اینانلو، کارشناس طبیعتگردی، رونق جهانگردی کشور در حال حاضر و با شرایطی که دارد نیاز به هتلهای گرانقیمت ندارد، بلکه بیشتر به اقامتگاههایی نیاز است که تمیز باشند و خدمات مطلوبی ارائه دهند. حتا گردشگران خارجی از اقامت در خانههای محلی که امکانات گردشگری مناسب دارد، مانند خانۀ گلی، خانۀ بوانات و خانۀ نقلی بیشتر استقبال میکنند تا اقامت در هتلهای مرفهی که آنها را از زندگی بومی جدا میکند. بسیاری از طبیعتگردان ترجیح میدهند در چادرهای مسافرتی و کیسۀ خواب بخوابند و از طبیعت جدا نشوند.
به همین دلیل ساخت جایگاههای زیستمحیطی در کنار طبیعت با مصالحی بومی و سازگار با محیط بیش از پیش ضروری به نظر میرسد. این گونه جایگاهها را برخی "اکو کمپ" میگویند که محلی است برای اقامت در طبیعت و الزاماً به معنای اردوگاه و چادر نیست، بلکه با استفاده از مصالح بومی و موجود در منطقه ساخته میشود تا کمترین آسیب به محیط زیست وارد شود.
در روستای متینآباد در نزدیکی نطنز یک چنین جایگاهی ساخته شده که به سبک کاروانسراهای دوران صفوی است. متینآباد در قسمت جنوب غربی دشت کویر (کویر کوچک) و در منطقۀ شهر بادرود است که انارهای معروفی دارد. ساختن این کاروانسرا یا مهمانخانه در دل کویر که در آبانماه سال ۱۳۸۹ به بهرهبرداری رسید، برای مردم محلی باعث رونق کار، دلگرمی به زندگی و اشتغالزایی شدهاست.
از دیگر ویژگیهای این گردشگاه این است که محصولات غذایی آن غیر از برنج و روغن زیتون همگی محصولات کشاورزی است که در زمینهای اطرف آن بدون استفاده از کودهای شمیایی تولید میشود. با استفاده از روشهای نوین کشاورزی و مدیریت آب زمینهای خشک و غیر قابل کشت منطقه به زیر کشت رفته و در آن علاوه بر درختان انار و گلهای آفتابگردان، سبزیجات و صیفیجات مصرفی نیز کاشته میشود. تمام کسانی هم که در اینجا کار میکنند، از روستاییان متینآباد هستند.
این مهمانسرای طبیعی ایران توسط چند نفر از خاندان واقفی ساخته شد که اصالتاً از منطقه نطنز میآیند. آنها میتوانستند سرمایهای را که برای پدید آوردن امکانات گردشگری در دل کویر خرج کردند، در حوزههای دیگر، همچون ساختوساز هزینه کنند و درآمدهای بیشتر هم داشته باشند، ولی ترجیح دادند به دلیل نیازهایی که وجود داشت، در صنعت گردشگری هزینه کنند. جایگاهی که آنان ساختند، میتواند نمونهای باشد برای دیگر کسانی که میخواهند در این صنعت گام بردارند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۷ دسامبر ۲۰۱۱ - ۱۶ آذر ۱۳۹۰
ندا حبیب الله
بسیار گفتهاند و بسیار شنیدهایم که مرگ پایان زندگی نیست و در مرگ نیز میتوان زندگی و زایندگی را جستجو کرد. زندگی و مرگ بهنام دهشپور، مصداق روشن این سخن است. عمرش کوتاه بود و مرگش غمبار، اما به انتخاب خویش راهی را برگزید که اینک ۱۶ سال پس از مرگش، سرشار از زندگی و زایندگی است.
ماجرا از یک اتفاق ساده شروع شد. بهنام در مدرسه سرگرم ورزش بود که ضربهای به پهلویش خورد و بیش از حد معمول احساس درد و ناراحتی کرد. این درد، یکی دو بار دیگر تکرار شد و پس از مراجعه به پزشک و انجام آزمایشهای مختلف روشن شد که او سرطان کبد دارد. پذیرش این مسئله از طرف نوجوانی ۱۷ ساله کار آسانی نبود، اما وقتی بهنام خبر بیماری خود را از زبان پدرش شنید، پس از اندکی تأمل گفت: "خواست خدا بودهاست، آن را می پذیریم و با بیماریام مبارزه میکنم".
با این که پزشکان گفته بودند بیماری بهنام خیلی پیشرفت کرده و او بیش از یک سال دیگر زنده نخواهد ماند، اما پیگیری خانواده برای درمان فرزندشان داخل و خارج از کشور و از آن مهمتر روحیه و ارادۀ قوی او، مرگش را حدود سه سال به تعویق انداخت. همین زمان کافی بود تا بهنام سنگ اول بنایی را بگذارد که امروزه یکی از پرکارترین و پیشروترین مؤسسات خیریۀ ایران برای کمک به بیماران سرطانی است.
بهنام هنگام بستری شدن در بیمارستانهای آمریکا و بریتانیا به این نتیجه رسید که درد نداری دست کمی از درد سرطان ندارد و نخستین بار، ایدۀ پایهریزی یک خیریه برای کمک به بیماران سرطانی در ذهنش جرقه زد. وقتی به ایران بازگشت، برای پیگیری امور درمانی خود به بیمارستان شهدای تجریش میرفت. برای او که بیشتر دورۀ درمانش را در مجهزترین بیمارستانهای اروپا و آمریکا گذرانده بود، دیدن بیماران سرطانی در صف انتظار، آن هم در یک ساختمان نیمهتمام و بدون تجهیزات کافی، بسیار دور از انتظار بود و تصمیم گرفت که فعالیت خیریۀ خود را از همانجا شروع کند.
بهنام تا اسفندماه سال ۱۳۷۴ که به سوی ابدیت پرواز کرد، چند بازارچۀ خیریه و یک کنسرت پیانو را به همراهی خانواده ودوستانش برپا کرد و به هستۀ اولیه خیریهای که بعداً به نام خودش "خیریۀ بهنام دهشپور" خوانده شد، شکل داد. آرزوی او این بود که خانوادهاش راهی را که آغاز کرده، ادامه دهند و چنین شد.
حالا خیریۀ او به دست خانوادهاش – خصوصاً مادرش – و با همراهی دوستانش که حالا از مرز جوانی عبور کردهاند و چهارمین دهه از عمر خویش را پشت سر میگذارند و نیکوکاران دیگر که گاه نیز برخیشان عزیزانی چون بهنام را از دست دادهاند، اداره میشود. اینان خود را "یاران بهنام" مینامند. حتا سفارت ژاپن در تهران نیز به یاری یاران بهنام آمده و در خرید یک دستگاه کبالت داخل حفرهای بسیار پیشرفته شرکت جستهاست. این دستگاه آنقدر در ایران کمیاب است که حتا بیماران متمول نیز حاضرند با پرداخت هزینههای مربوطه از خدمات آن بهرهمند شوند.
مؤسسۀ خیریه بهنام دهشپور که مرکز آن در بیمارستان شهدای تجریش تهران است، بخشهای گوناگونی دارد که در آنها علاوه بر درمان بیماران نیازمند، کارهای دیگری از قبیل تأمین مایحتاج زندگی بیماران و کمک به بهزیستی و آموزش فرزندانشان انجام میگیرد. این مؤسسه با برگزاری بازارهای مختلف، کنسرت، نمایشگاه نقاشی و جمعآوری کمکهای نقدی و غیرنقدی نکوکاران، نهادها، مؤسسات و کارخانهها، بودجۀ لازم برای کمک به بیماران نیازمند را فراهم میکند. یاریرسانی به خیریه و خصوصاً حضور جوانها در ادارۀ امور در حدی است که مادر بهنام میگوید: "من بهنامی را از دست دادم و بهنامهای بسیار دیگری را به دست آوردم".
برنامهها و بازارچههای خیریۀ مؤسسۀ دهشپور در آغاز شاید بسیار ساده و در حد بازارچۀ غذا یا نمایشگاه شمع بود که در آخرین روزهای زندگی بهنام برگزار شد، اما بهتدریج نه فقط بر تعداد آنها افزوده شد، بلکه کیفیتشان نیز به نحو چشمگیری ارتقا یافت. در آخرین نمونه، در اواخر مهرماه سال ۱۳۹۰ مؤسسۀ بهنام، اقدام به برگزاری نخستین حراج آثار هنرهای تجسمی در ایران کرد. در این برنامه آثاری از ۱۲۷هنرمند سرشناس همچون آیدین آغداشلو، ایران درودی، مسعود عربشاهی، نصرالله کسرائیان، پرویز تناولی و دیگران به نفع بیماران مبتلا به سرطان به حراج گذاشته شد تا علاوه بر یاری نیازمندان، یک رویداد هنری بزرگ برپا شود.
گزارش مصور این صفحه روایتی است از شکلگیری و فعالیت مؤسسۀ خیریۀ بهنام دهشپور از زبان بانو دهشپور، مادر بهنام.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۱ دسامبر ۲۰۱۱ - ۱۰ آذر ۱۳۹۰
حمیدرضا حسینی
تکیه جایی است برای تعزیهخوانی (شبیهخوانی) و تعزیهخوانی، نمایشی است آیینـی ـ مذهبی برگرفته از وقایع کربلا که موضوعات مذهبی و حتا غیر مذهبی دیگر بدان افزوده شدهاست. تکیه، بیشتر مخصوص ایرانیان شیعه است. از این رو جایگاهی فرامذهبی است که در طول زمان، وجوه گوناگون فرهنگ ایرانی در آن جلوهگر شدهاست. در گذشتهها تکیه به خانقاه و جایگاه درویشان نیز گفته میشد.
رفتارهای آیینی مردم، عموماً با اسطورهها و باورهای دینی آنان پیوند دارند. این رفتارها هرچه بیشتر به گذشته بازمیگردند، جوهر دینی و بنمایۀ اسطورهای آنها پررنگتر میشود و چنین است که در گذر روزگاران، طبع ازلیگرای مردم، رویدادهای تاریخی را با مجموعهای از افسانهها، قصهها و باورها درمیآمیزد و به شکل سنتی آیینی- نمایشی درمیآورد. برخی پژوهشگران، تعزیهخوانی را دنبالۀ سنت شاهنامهخوانی دانسته و گفتهاند که نظم دراماتیک شاهنامه در دورههای بعد، جایش را به درام مذهبی داد و شبیهخوانی جای آن را گرفت.(۱)
پژوهشگران دربارۀ زمان پیدایی تعزیهخوانی، اختلاف نظر دارند. گاه آن را تا دورۀ فرمانروایی آل بویه عقب بردهاند و گاه به دوران صفویه مربوط دانستهاند. اما گذشته از آغاز تعزیهخوانی، روشن است که این نمایش آیینی- مذهبی در دوران قاجار به اوج رسید و برای اجرای آن، تکایای بسیاری در سراسر ایران ساخته شد.
یکی از نخستین نقشههای تهران که در دوران سلطنت محمدشاه قاجار و احتمالاً پیش از سال ۱۲۶۰قمری ترسیم شدهاست، نشان میدهد که تکایای زیادی در همه محلههای شهر و گاه بسیار نزدیک به هم وجود داشتند.(۲) همچنین در سال ۱۲۶۹قمری، یعنی در پنجمین سال سلطنت ناصرالدینشاه قاجار، تهران دارای ۵۴ تکیه و ۱۱۲ مسجد بود(۳)؛ یعنی تقریباً به ازاء هر دو مسجد یک تکیه وجود داشت. و جالبتر اینکه تعداد مدارس پایتخت بهمراتب کمتر از تکایای آن بود. برای نمونه، محله عودلاجان چهار مدرسه و ۱۲ تکیه داشت و در محلۀ چالمیدان که فاقد مدرسه بود، ۱۰ تکیه ساخته بودند.(۴)
چرا؟ زیرا در تکیه چیزهایی یافت میشد که در مسجد و مدرسه نبود: نمایش، موسیقی، نقاشی، نقالی و خیلی چیزهای دیگر. تکیه، یک حوزه عمومی بسیار قوی بود که حضور زنان در آن تحمل میشد. تابلوی معروف "تکیۀ دولت"، اثر کمالالملک غفاری، نشان میدهد که بخش عمدۀ حاضران در تکیه را زنان تشکیل میدهند و از آن مهمتر اینکه جایگاهشان با حایل و پرده از مردان جدا نشدهاست. چنین مجالی نه در مسجد، نه در مدرسه، نه در قهوهخانه و نه حتا در بازار برای زنان فراهم نبود.
اگر شاهان گذشته، با ساختن مساجد جامع در پایتخت، قدرت و ثروت خویش را در چشم تودۀ مردم مینشاندند، ناصرالدینشاه ترجیح داد که این مهم را با ساختن تکیه انجام دهد: تکیۀ دولت. بیشک او نمیتوانست دستۀ موزیک نظامی و فراشان شاهی و زنبورکچیها و دیگران را که جزئی از تجملات سلطنتش بودند، در مسجد به مردم نشان دهد. از این رو ذهن او که به قولی "از همه چیز وسیلۀ تفریح میتراشید"، معطوف به تکیه شد.(۵)
از این گذشته، بسیاری چیزهایی که در جامعه حرمت داشتند، خود را به زیر چادر تکایا کشیدند و تحت لوای تعزیهخوانی به حیات خویش ادامه دادند. این سخن روحالله خالقی، موسیقیدان بزگ معاصر است که گفته: "نغمهها، ردیفها و گوشههای قدیمی موسیقی ایرانی که به سبب حرمت مذهبی از زندگی مردم دور مانده بود و بیم از یاد رفتن و نابودی آن میرفت، در پناه تعزیه امنیت یافت تا به زندگی خود ادامه داد."(۶) و سخن معروفی از دیگر موسیقیدان معاصر، ابوالحسن صبا، نقل شده که "تعزیه، موسیقی ما را حفظ کردهاست".(۷)
داد و ستد تعزیه با موسیقی ایران بدان پایه است کهگاه در نامگذاری ردیفها و گوشههای آوازی مؤثر افتاده؛ مثلاً در تعزیهخوانیهای دورۀ قاجار، شبیه عبدالله بن حسن، اشعار خود را در گوشهای از آواز "راک" میخواند و بدین سبب آن گوشه امروزه معروف به "راک عبدالله" است.(۸)
برخی بر این باورند که منع تعزیهخوانی در دورۀ پهلوی اول، ضربهای سخت بر پیکر این نمایش آیینی– مذهبی بود و موجب از رونق افتادن و نهایتاً اضمحلال تکایا شد. اما این نظر نمیتواند تصویر کاملی را از ماجرا به دست دهد. اولا نفوذ دولت پهلوی اول، به جز در تهران و چند شهر بزرگ، بدان پایه نبود که بتواند بنیان تعزیهخوانیهای بیشما را براندازد و ثانیاً دورۀ منع تعزیهخوانی نسبت به پیشینۀ دور و دراز آن، یک میانپردۀ کوتاه بود.
در واقع، با دگرگونیهای فرهنگی و اجتماعی که در ایران پس از مشروطه رخ داد و آنگاه با برآمدن دولت پهلوی اول، همه آنچه تکیه و تعزیه را پوششی برای خود میدانستند، در جای دیگر، مجالی به مراتب فراختر پیش روی خود یافتند. موسیقی، صاحب آموزشگاه شد و تکیه گاهی چون رادیو را پیدا کرد؛ نمایش سنتی به نفع تئاتر غربی که نفوذ روزافزونی در ایران داشت، کنار رفت و بعدها به آن پیوند خورد؛ زنان از خانه بیرون زدند و راه مدرسه و دانشگاه و اداره و حتا احزاب سیاسی را در پیش گرفتند و بقیۀ چیزها نیز به همین ترتیب از تکایا کوچیدند. تکیه ماند و یک محمل مذهبی برای سوگواری سالار شهیدان که میتوانست در حسینیه یا مسجد برگزار شود.
از همین رو، تکایای تهران یکی پس از دیگری رو به فراموشی رفتند و تن به ویرانی سپردند، اما در شهرهای کوچک مرکز ایران و در جوامعی که هنوز بهشدت سنتی ماندهاند – مثلاً شهر زواره - تکیه هنوز برپا و تعزیهخوانی به راه است.
حالا از تکیۀ دولت تنها خاطرهاش مانده و از تعدادی دیگر، در و دیواری زهوار دررفتهای که لقب میراث فرهنگی را یدک میکشند و گاه در فهرست بلند بالا اما خالی از فایدۀ آثار ملی، جایی برای خود دستوپا کردهاند. در این میان، یک تکیه هنوز هم باشکوه و دلرباست: تکیۀ معاونالملک کرمانشاه.
این تکیه در سال ۱۲۸۱ خورشیدی به همت حسن معینی، ملقب به معاونالملک ساخته شد. اما چند سال بعد و در خلال جنبش مشروطه، به این علت که پناهگاه مخالفان مشروطه شده بود، زیر آتش سلاحهای مشروطهخواهان نیمهویران شد تا پس از آرام شدن اوضاع، مرمت و بازسازی شود.
ساختمان تکیه از حیث معماری بسیار مجلل و در عین حال، بزرگ است و این در حالی است که به استثنای تکیۀ دولت تهران، غالب تکیهها بنایی ساده داشتند. میتوان پنداشت که همجواری کرمانشاه با مناطق سنینشین کردستان و عراق، بانی را بر آن داشته که از تکیۀ خود وسیلهای برای تبلیغ مذهب شیعه بسازد. با این حال، آنچه تکیۀ معاون را بسیار درخور اهمیت ساخته، تصاویر نقش بسته بر کاشیهای آن است که به وسیلۀ بزرگترین هنرمندان آن عصر آفریده شدهاند و در نوع خود از بهترین نمونههای اواخر دورۀ قاجار هستند.
بنا مرکّب از یک جلوخان بزرگ، یک حیاط ورودی به نام حسینیه، یک ساختمان گنبد دار میانی به نام زینبیه و یک حیاط بزرگ به نام عباسیه است که مراسم تعزیهخوانی در آن برگزار میشدهاست. در شرق این حیاط، یک ساختمان دوطبقه نیز ساخته شدهاست که اکنون به عنوان موزه مورد استفاده قرار میگیرد.
در گزارش مصور این صفحه، به دیدار تکیۀ معاونالملک میرویم و سخنان لاله تقیان دربارۀ رسم و رسوم تعزیهخوانی در تکایا را میشنویم. خانم تقیان، دانشآموختۀ رشتۀ تئاتر و از پژوهندگان نمایشهای سنتی ایران است که تا کنون مقالات بسیاری را دربارۀ تعزیهخوانی انتشار دادهاست.
پینوشت:
۱- بلوکباشی، علی: مقالههای فارسی دبا، ج ۱۵، مقاله ش۵۹۸۸، تعزیهخوانی
۲- نک: تصویر دارالخلافه طهران پایتخت شاه عالمپناه ترسیم الیاس نیکویچ برهزین؛ ضمیمۀ نگاهی به تهران از آغاز تا کنون، علیاکبر محمودیان و دیگران، تهران، ۱۳۸۴ش
۳- آمار دارالخلافۀ تهران، به کوشش سیروس سعدوندیان و منصوره اتحادیه، تهران، ۱۳۶۸ش، ص۲۷۶
۴- همانجا، ذیل آمار ۱۲۶۹ق
۵- برای آگاهی بیشتر نک: مستوفی، عبدالله: شرح زندگانی من، تهران، ۱۳۸۶ش، ص ۴۲۳ به بعد
۶- صالحپور، اردشیر: مقدمۀ آلبوم پیشخوانی در تعزیه؛ پژوهشی در نغمات آوازی شبیهخوانی
۷- همان جا
۸- مستوفی، همان جا، ص۴۲۴
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۳ دسامبر ۲۰۱۱ - ۱۲ آذر ۱۳۹۰
منوچهر دینپرست
فرصتی داشتم که ماشین را کنار جاده متوقف کنم و قهوۀ گرمی بخورم تا دوباره انرژی بگیرم و با هوش و حواس درست رانندگی کنم. پسرهایم ابرهای لای درختها را به من نشان میدادند که "بابا درختها رفتن لای ابرها! ما را هم ببر پیش ابرها". یک درخواست کوچک و کودکانه، اما رؤیایی و زیبا. این طوری شد که به سمت جنگل ابر حرکت کردیم و بچهها را میان ابرها رها کردم تا بازی کنند.
یاد سال گذشته افتادم که همکارم در سرویس اجتماعی روزنامه، خبر آتشسوزی "جنگل ابر" را کار میکردند و انگاری "یک اتفاق ساده" افتاده. البته شاید برای ما که دائما با خبر سروکله میزنیم ساده باشد، اما برای کسانی که طبیعت جزو وجودشان شده، شنیدن این خبر عین از دست دادن عزیزترین کسانشان است. آتشسوزی در جنگلها در سراسر دنیا اتفاق میافتد، اما اینکه با اتفاق چهگونه برخورد کنیم، شرط عقل است.
جنگل ابر از جنگلهای زیبا و خوشآبوهوای استان سمنان است که در پنجاهکیلومتری شمال شرق شاهرود و در مسیر جادۀ شاهرود به آزادشهر استان گلستان و در روستای ابر قرار دارد. نام روستا یادآور ابرهای فراوان این منطقه است که گاه و بیگاه بر سطح روستا فرود میآید. جنگل ابر با سیوپنج هزار هکتار وسعت در ادامۀ جنگلهای سرسبز شمال کشور است و از آنجا که فضای این جنگل را پوششی از ابر فرا گرفته، آن را "جنگل ابر" مینامند.
جنگل ابر پس از عبور از میان باغهای باصفای بسطام و تحت تأثیر قرار گرفتن در فضای عرفانی دو تن از بزرگترین عارفان ایران یعنی بایزید بسطامی و شیخ ابوالحسن خرقانی جان ما را جلا می بخشد. شیخ ابوالحسن خرقانی که ده قرن پیش می زیست، با این گفته که "هر که در این سرای درآید، نانش دهید و از ایمانش مپرسید"، یکی از زیباترین لحظههای هستی را به ما نشان میدهد؛ و شاید بایزید بسطامی هم با الهام از همین محل گفتهاست: "به صحرا شدم عشق باریده بود و زمین تر شده بود؛ چنانکه پای مرد به گِلزار فرو شود، پای من به عشق فرو می شد".
ارتفاع زیاد جنگل از سطح دریا، پایین بودن درجۀ حرارت در فصل گرما و وجود چشمهسارهای فراوان و پوشش جنگلی متنوع از شاخصههای این جنگل است. جایى که از ضخامت کوههاى البرز کاسته مىشود و ابرهاى گرفتار در پشت این دیواره از لابهلاى درهها به سمت جنوب سرازیر مىشود؛ به همین خاطر تقریباً از بعد از ظهر تا نیمههاى شب با سرد شدن هوا چنان مىنماید که جنگل به روى ابرها سوار شدهاست.
این اتفاق منطقۀ ابر را دگرگون کرده و آبوهوایى متفاوت از سراسر سمنان به آن دادهاست. در قسمتهاى جنوبى جنگل، یعنى قسمتى که به تمدن نزدیکتر است، پوشش گیاهى تـُنـُک دیده مىشود. در عمق جنگل تپههاى پرشیبی وجود دارد که سراسر پوشیده از درختان بلند است. مشهورترین درخت منطقه اورس است؛ درختى با ریشههاى بلند که روى زمین مىخزد. مناطق ابتدایى "جنگل ابر" ییلاق چوپانان گلستانى است، اما در عمق جنگل اثرى از انسان دیده نمىشود.
جنگل ابر شاهرود به سه دلیل برای دنیا اهمیت دارد. اول این که قسمتی از جنگلهای باستانی هیرکانی است و گیاهان دارویی آن کم نظیر است. دلیل دوم مربوط به میانبند زیستبومی یا "اکوتن" این ناحیه میشود؛ یعنی مرز بین دو سامانۀ زیستبومی (اکوسیستم) منطقۀ نیمهبیابانی و جنگلی. بهطوری که میتوان در جنگلهای این ناحیه درختان سوزنیبرگ را در کنار درختان پهنبرگ مشاهده کرد که این امر در گونههای جانوری هم تأثیرگذار بودهاست. دلیل سوم آنکه بهخاطر جغرافیای خاص منطقه که دو منطقه پست و بلند را در کنار هم قرار دادهاست، شاهد تشکیل اقیانوس ابر در این منطقه هستیم که پدیدۀ کمنظیری در جهان محسوب میشود. میزان نزولات جوّی در این منطقه بین ۴۰۰ تا ۵۰۰ میلیمتر و حد اکثر دما ۲۰ و حد اقل دما شش درجه سانتیگراد است.
جنگل ابر به باور بسیاری از گردشگران، از زیباترین چشماندازهای طبیعت ایران و جهان است و ارزش آن به عنوان بخشی از میراث طبیعی ایرانزمین، هرگز کمتر از تخت جمشید و نقش جهان نیست. به عبارتی، یک جنگل باستانی هیرکانی است. جنگلهای هیرکانی که از دوران ژوراسیک به جای ماندهاند، ۷/۳ میلیون هکتار پوشش جنگلی ایران را تشکیل میدادهاند که هماکنون به ۸/۱ میلیون هکتار کاهش یافتهاند. قدمت این جنگلها که جزو بقایای دوران سوم زمینشناسی هستند، از یک سو وجود ۸۰ گونۀ گیاهان چوبی به همراه گونههای گیاهی بسیار نادری مانند راش، بلوط، توسکا، نارون، گیلاس وحشی، بارانک، سرخدار، نمدار و غیره را نوید میدهد. از سوی دیگر، نشان میدهد که این اراضی میتواند همچون موزۀ زندهای مورد استفاده قرار بگیرد.
جنگل ابر در محل تلاقی سه جریان اقلیمی اصلی غرب و جنوب آسیا، یعنی پرفشارهای سیبری (جریان خشک و سرد)، پرفشار جنب حاره (جریان گرم و بیابانزا) و زبانههای اطلس و مدیترانه (جریان معتدل و مرطوب) قرار دارد. ترکیب این اقالیم متفاوت و متضاد در یک منطقۀ کوچک جغرافیایی، در جهان کمنظیر است. این ترکیب در میلیونها سال، ذره ذره و بهزحمت توانسته یک چنین زیستبومی بیافریند.
پارک ملی گلستان که زیستگاه کوچکترین پستاندار جهان (حشرهخوار کوچک) است، منطقۀ "خوارتوران" با یوزپلنگ ایرانی و گورخر آسیایی و بعضی از کمنظیرترین گونههای جانوری جهان و پوشش گیاهی آن به عنوان بزرگترین منطقۀ حفاظتشدۀ خاور میانه مطرح است. منطقۀ حفاظتشدۀ خوشییلاق و منطقه شکار ممنوع تپال نیز در نزدیکی جنگل ابر واقع شدهاند؛ جنگلی که هر درخت آن حامل ۱۰ میلیون شناسۀ ژنتیک است و بهواقع در زمینۀ علوم زیستی یک کتابخانه سبز است.
بچهها همچنان مشغول بازی کردنند. دوردست پر از ابر است. کوهها و ابرها به هم پیچیدهاند. ابرها روی شیشه میریزد. پیشتر که میروی درختها شروع میکنند به سبز شدن. یکی، دوتا، هزار تا. آنچه زیاد است، چنار است و بلوط و آنچه چشم به دنبال آن میگردد، اورس است. درخت خاص منطقه ابر که مثل ابر روی زمین میخزد. نمیشود گفت مه غلیظ. در این جنگل، ابر گرداگرد تو را میپوشاند. خنکی و طراوت و بوی خوشی همراه ابر روی صورتت مینشیند. ابرها بر گونه و چشم و مویت باران میشوند. بیشتر به دریایی میماند که بدون آبشـُش میشود در آن نفس کشید. ابرها در حال جوششند. انگار که زمین سماوری است بزرگ و جوشآمده، که بخار آب با فشار از آن بیرون میزند. جوشش سریع ابرها جنگل ابر را به آزمایشگاه یک کیمیاگر شبیه کردهاست. آخشیجها یا عناصر چهارگانه به کار میافتند: آتش، باد، خاک و آب.
فاطمه باباخانی از فعالان محیط زیست در گزارش تصویری این صفحه به توصیف جنگل ابر و اتفاقات پیشآمده، مانند آتشسوزی و جادهسازی، اشاره میکند. دکتر امیرحسین ولیان، کارشناس محیط زیست و مدیر جمعیت دیدهبان طبیعت شاهرود، نیز در مطلب شنیداری دربارۀ جنگل باستانی ابر توضیحاتی میدهد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب