Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران

ثمر سعیدی

موسیقی راک و متال سال‌هاست که در ایران به ‌صورت زیرزمینی به حیات خود ادامه می‌دهد. تعداد کنسرت‌های سبک راک که در سال ۱۳۸۹ در کشور برگزار شدند، از شمار انگشتان یک دست تجاوز نمی‌کند. "مجوز وزارت ارشاد" کابوسی‌ست که به اندازۀ تمام این سال‌ها هنرمندان موسیقی راک و متال را آزار داده و هویت موسیقایی‌شان را از یک ژانر هنری به یک امری حاشیه‌ای، زیرزمینی و پنهانی تنزل داده‌است.

در این بین گروه راک "تندر" با وجود اشعار انگلیسی و نوازندۀ زن، موفق می‌شود که اجرای زنده برگزار کند. پرس‌وجو می‌کنم و به نام "اردوان انزابی‌پور" برمی‌خورم. او در تعدادی از نخستین گروه‌های راک و متال بعد از انقلاب حضور داشته و هم‌اکنون نیز تندر را سرپرستی می‌کند.
 
این‌جا کنسرواتوار موسیقی تهران است. یک مؤسسۀ آموزشی در خیابان ویلای تهران و گه‌گاهی با مجوز دولت، برنامه‌های زنده تحت عنوان "کنسرت‌های پژوهشی" در سالن این مؤسسه اجرا می‌شود.
 
میثم معافی، معاون کنسرواتوار، تأکید دارد که هدف از اجرای برنامه‌ها آشنا کردن دانشجویان  با سبک‌های مختلف موسیقی‌ست. بیشتر اعضای گروه‌هایی که در این محل، برنامه اجرا می‌کنند از دانش‌آموختگان سابق کنسرواتوار بوده‌اند.
 
قرار است تعدادی از آثار گروه تندر اجرا شود و تعدادی از آثار مشهور موسیقی راک و کانتری نیز بازنوازی شود. انزابی پور برای تمام اشعارش که به زبان انگلیسی است، و برای تک‌تک آهنگ‌هایی که ساخته شده از وزارت ارشاد مجوز گرفته است. او در این زمینه‌ اعتماد به نفس بالایی دارد و برای این که صدای هیچ خواننده‌ای را بر روی کارهایش نپذیرفته، خودش به کلاس‌های آوازخوانی رفته و هم‌اکنون آوازخوان نیز هست.
 
پوستر طراحی‌شدۀ کنسرت گروه تندر در فیس‌بوک دست به دست می‌شود و عده‌ای که اکثر آنها از نوازندگان موسیقی راک هستند، برای شرکت در کنسرت اعلام آمادگی می‌کنند. پیش از آن، تعدادی از دانشجویان کنسرواتوار با دیدن پوستر این برنامه، پیشاپیش بلیت خریده‌اند. فردای روزی که اعلان را می‌بینم، برای هماهنگی تماس می‌گیرم و متوجه می‌شوم به این سرعت، کل بلیت‌های دو روز اجرا به فروش رفته‌اند. تبلیغات محدود است، اما علاقه‌مندان به این موسیقی بسیارند.
 
رفتن به کنسرت راک در ایران به همان اندازه هیجان‌انگیز است که یک روز خانم‌ها بتوانند به ورزشگاه آزادی بروند. کنسرتی در یک سالن کوچک با امکانات بسیار نامناسب و گوش دادن به اجراهایی از معروف‌ترین گروه‌های راک دنیا. پیش از آغاز برنامه نگاهی به چهره‌های حضار می‌اندازم و با چند نفر از آنها هم‌کلام می‌شوم. یا خودشان موزیک راک می‌زنند و یا به این نوع موسیقی علاقۀ بسیاری دارند. آنها با مخاطبان کنسرت‌های پرشکوه و اشرافی پاپ که در سالن مجهز برج میلاد برگزار می‌شود تفاوت عمده‌ای دارند. اینجا هستند تا موسیقی‌ای را بشنوند که در ایران کنونی، شنیدن مجوزدار آن به نوعی کیمیاست.
 
اردوان انزابی‌پور سرپرست گروه در سال ۱۳۵۳ در شهر رشت زاده شده و از سن ۱۶ سالگی به فراگیری گیتار پرداخته‌است. ساز اصلی اردوان گیتار باس بود و در آستانۀ دهۀ ۱۳۷۰ با تشکیل گروهی به نام "سامر" او، برادرش و تعدادی از دوستان‌شان به بازنوازی آهنگ‌های مشهور موسیقی راک پرداختند. اردوان در اوایل دهۀ هفتاد برای تحصیل به تهران آمد و موسیقی را نیز به ‌صورت جدی‌تر ادامه داد. در سال ۱۳۷۸ گروه "تندر" را تأسیس کرد و نواختن موسیقی متال را به‌ صورت جدی با همکاری تعدادی از نوازندگان مطرح کشور آغاز کرد. کارها در ابتدا بدون کلام بودند و همزمان با حرکت‌های تحول‌آمیزی که در اواخر دهۀ هفتاد در موسیقی کشور شروع شد، اردوان و گروهش از نخستین کسانی بودند که با داشتن مجوز، در ایران موسیقی متال زدند و در این سبک آلبوم تولید کردند.
 
انزابی‌پور در مورد شکل‌گیری گروه تندر می‌گوید: "من در سال ۱۳۷۸ این گروه را تأسیس کردم. در آن دوران ما با استفاده از فضای فرهنگی تازه‌ای که در کشور وجود داشت، آثار معروف گروه‌هایی مانند "پینک ‌فلوید" و "دایر استریتس" را بازنوازی می‌کردیم و یک کنسرت نیز در شهر رشت اجرا کردیم. همزمان با جلو ‌رفتن کار و علاقه‌مند شدنـَم به موسیقی متال، شروع به ساختن آهنگ‌های بی‌کلام این سبک از موسیقی کردم. در نخستین آلبوم گروه تندر، تعدادی از قطعات، متال و تعدادی نیز کانتری بودند. در آن دوره با توجه به شکوفایی فرهنگ و موسیقی کشور اقدام به دریافت مجوز ارشاد کردیم و موفق نیز شدیم که اولین آلبوم موسیقی متال در ایران را به‌ طور قانونی تولید کنیم. اما با توجه به این‌ که آن ‌روزها از نظر عرضه و تقاضا موسیقی پاپ در اوج قرار داشت، به ‌خاطر این ‌که کارهای ما بدون ‌کلام بودند و آشنایی با سبکی چون پراگرسیو متال (موسیقی متال پیشرو) در حد امروز نبود شرکتی که مجاب شود تا آلبوم را به‌ صورت رسمی منتشر کند، پیدا نکردیم. بنا بر این، تصمیم گرفته شد که من گروه دیگری تأسیس کنم تا منحصراً به موسیقی متال بپردازیم و قسمت‌های متال آلبومی را که تولید شده نیز اجرا کنیم".
 
او می‌گوید: "دوستان نوازندۀ گروه تندر هنوز بسیار جوان هستند و تجربۀ من را ندارند. ماه‌ها با هم کار کردیم تا بتوانیم از پس اجرای زنده بربیاییم. اولین اجرای ما در آبان ۱۳۸۹ در سفارت اتریش بود. پس از آن چند اجرا در سفارت و کنسرواتوار انجام داده‌ایم و به اوکراین نیز سفر هنری داشته‌ایم. به‌زودی اجراهایی در ترکیه خواهیم داشت و پس از آن آلبوم را به ‌طور رسمی منتشر خواهیم کرد".
 
"پی‌.جی امید" از کارگزاران گروه تندر مرد پشت صحنه است و یار قدیمی اردوان. او از برگزاری کنسرت راضی‌ست و در مورد کیفیت صدا می‌گوید: "نمی‌توان انتظار داشت در سالنی که آکوستیک نیست، صدای مناسبی بگیریم. این فضا مکعب مستطیل است و تمام تلاش صدابرداران گروه در این بود که بتوانند حجم و کیفیت صدا را در حدی که گوش شنونده آزار نبیند، تنظیم کنند".
 
او اشاره می‌کند که برای اجرا در برخی از سالن‌های مناسب‌تر اقدام کرده‌اند و موفق به دریافت مجوز نشده‌اند و تنها کنسرواتوار موسیقی تهران با توجه به شرایطی که دارد و حالت پژوهشی که برای اجراها در نظر می‌گیرد، امکان اعطای مجوز اجرای زنده را به این گروه می‌دهد. پی‌.جی تاکید می‌کند: "اگر نتوانیم اجرای زنده داشته باشیم و روی صحنه برویم، دیگر نمی‌توانیم به حیات گروه به‌عنوان یک گروه موسیقی راک ادامه دهیم. از این رو تمام تلاش خود را می‌کنیم تا با مجوز برنامه اجرا کنیم یا در کشورهای همسایه یا کشورهای اروپای شرقی اجرا بگذاریم. هیچ‌وقت تلاش نکرده‌ایم به ‌صورت پنهانی و زیرزمینی کاری انجام بدهیم. آلبوم‌ها، تک‌تک آهنگ‌ها و اشعار نیز دارای مجوزهای جداگانه بوده‌اند. البته به نظر می‌رسد وزارت ارشاد، پیش از این همکاری بیشتری را با سبک‌های غربی موسیقی انجام می‌داد".
 
در پایان اجرا اردوان پرانرژی و خستگی‌ناپذیر و نوازنده‌ها با کمک بقیۀ اعضای گروه، وسایل روی صحنه را جمع می‌کنند و در اتاق پشت صحنه، آنها را مرتب و بسته‌بندی می‌کنند. پیرمرد سرایدار آموزشگاه، هر چند دقیقه یک ‌بار از روی بی‌حوصلگی تشر می‌زند که همه بروند، می‌خواهم در را قفل کنم. موسیقیدان‌ها به کارشان سرعت می‌دهند و از کنسرواتوار خارج می‌شوند. در پیاده ‌رو خیابان ویلا صدای خنده و شوخی‌شان از پشت سر به گوش می‌رسد. همین ‌طور که دور می‌شوم، جملۀ پی‌.جی را به خاطر می‌آورم: "یک گروه با کنسرت دادن است که زنده می‌ماند. حتا اگر کمبود امکانات بیداد کند".
 
صحنه‌هایی از "کنسرت پژوهشی" گروه موسیقی راک تندر در تهران را می‌توانید در گزارش مصور این صفحه ببینید. عکس‌های این گزارش را احسان خانمحمدی گرفته‌است.
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
امیر جوانشیر

مجموعه عکس
هویت‌های پایدار نام کتابی است مصور با چاپی نفیس که به همت اسماعیل دمیرچی گردآوری و چاپ شده است. در این کتاب حدود ۲۲۰ تن از مدیران مسئول یا دست‌اندرکاران قدیمی صنعت چاپ اعم از چاپخانه‌داران و لیتوگراف‌ها و صحاف‌ها و گراورسازان را به کمک عکس معرفی شده‌اند. آقای دمیرچی مولف کتاب‌های چاپ سنگی و آشنایی با صنعت چاپ است که در سال ۱۳۸۲ ، برندۀ جایزۀ کتاب سال شد. این کتاب به شیوۀ کتاب‌های مریم زندی که چهره‌های معروف عرصۀ نویسندگی و نقاشی و هنر را معرفی می‌کند، تدوین شده است.

 در کنار عکس‌ها، نام و تاریخ تولد و تاریخ ورود به صنعت چاپ و نام چاپخانه یا لیتوگرافی و صحافی که شخص مدیر مسئول آن است ذکر شده‌است. به‌غیر از کیفیت عکس‌ها، تنها تفاوت در این است که در "چهره‌ها" یک عکاس حرفه‌ای راه افتاده بود و تمام نویسندگان یا نقاشان را دیده بود و کاراکتر آنها را مطالعه کرده بود و عکس گرفته بود (در واقع شناخت خود را از نویسندگان و نقاشان عکس کرده بود)، اما در اینجا عکاس معروفی کار نکرده، بلکه از هر شخص تعدادی عکس گرفته شده و یک پز آن انتخاب شده و در کتاب آمده است. 
 
صدای اسماعیل دمیرچی گردآورنده "هویت‌های پایدار"
اطلاعات کتاب بسیار مختصر و در حد شناسنامه است. هر عکس در یک صفحه قرار گرفته و اطلاعات در صفحۀ مقابل آن. کتاب با کاغذ گلاسۀ عالی چاپ و با صحافی و شیرازه دوزی و جلد زرکوب و آراستگی تمام انتشار یافته‌است. 
 
واژۀ "انتشار" را در اینجا با مقداری مسامحه به کار برده‌ایم. زیرا کتاب توزیع نشده و در بازار کتاب یافت نمی‌شود. بلکه تنها برخی کتابخانه‌ها و نیز صاحبان و مدیران مسئول چاپخانه‌ها آن را دریافت کرده‌اند. 
 
انگیزۀ تدوین کتاب عشق به صنعت چاپ و علاقه به دست‌اندرکاران قدیمی آن است. علاقۀ گردآورنده به دست‌اندرکاران صنعت چاپ از آن‌روست که خود از اهالی چاپ است و از ۱۳۳۰ به کار حروف چینی مشغول شده و بعدها در چاپخانۀ خواندنی‌ها و اطلاعات کار کرده و سال‌های دراز خاک چاپخانه‌ها را خورده و تمام عمر با حروف سربی و اشپون و گارسه و ماشین چاپ سر و کار داشته و بزرگان و زحمتکشان صنعت چاپ را به خوبی می‌شناسد. 
 
نظرات عبدالرحیم جعفری مؤسس انتشارات امیرکبیر درباره کتاب "هویت‌های پایدار"
اما اهمیت کتاب: علاوه بر آن که آلبوم زیبایی از صنعتگران چاپ کشور فراهم آمده، مأخذ و مرجع خوبی برای اهل تحقیق به حساب می‌آید. بیشتر کسانی که در صنعت چاپ اسم و رسمی دارند در کتاب معرفی شده‌اند. البته هنوز جا دارد کتاب تکمیل شود، چون تعداد زیادی از اهالی چاپ، تصویری در کتاب ندارند . شماری از آنان حاضر نشده‌اند نامشان در کتاب بیاید. به کسانی نیز دسترسی نبوده تا بتوان اطلاعات مربوطه به آنان را در کتاب گنجاند. آقای دمیرچی دربارۀ غیبت این نام‌ها توضیح می‌دهد که به همۀ صاحب‌نامان صنعت چاپ مراجعه شده اما رضایت نداده‌اند که عکسی از آنان در کتاب باشد. گاهی نیز البته نام‌هایی در کتاب آمده که به نظر نمی رسد به صنعت چاپ ربطی داشته باشد. نام سید محمود دعایی مدیر روزنامۀ اطلاعات یا ابراهیم حقیقی که گرافیست معروفی است از این دست است. اما همانگونه که غلامرضا سحاب می‌گوید برای نخستین بار کسی احوال اهالی چاپ را پرسیده است و با کمک تصاویر نام آنها را ماندگار کرده یا لااقل تصاویر و نام‌ها یکجا گرد آمده‌اند. او می‌گوید کتاب پایۀ محکمی است برای اینکه دیگران بیایند و شرح حال‌ها را بنویسند و پیشکسوتان را بشناسانند و حق‌شان را ادا کنند. 
 
از آنجا که کتاب مرکب از تصاویر اهالی صنعت چاپ است، به نوعی ترکیب کارگری دارد و کم و بیش می‌توان از تصویرها به خاستگاه طبقاتی صاحبان آنها پی برد. این تصاویر نشان دهندۀ آن است که صنعت چاپ ایران هنوز به صورت یک صنعت سنتی در دست گروه‌هایی که از کارگری در چاپخانه آغاز کرده‌اند، باقی مانده است. در واقع جزو حرفه‌هایی است که از پدر به فرزند به ارث رسیده و شکل سنتی خود را حفظ کرده و به نوعی در اختیار بازار مانده است. به عبارت دیگر دانش آموختگان دانشگاه‌ها و فرهیختگان جامعه هنوز به این صنعت روی نیاورده و در این صنعت جای پایی نیافته‌اند. تردیدی نیست که این حکم کلی نیست. می‌دانیم عرصۀ مدیریت چاپ به کلی از تحصیلکردگان دانشگاهی خالی نیست. چنانکه جمشید لاچینی که در کتاب هست از تحصیلکردگان این رشته است و سالها مدیر فنی چاپخانۀ کیهان بوده است.  
 
کتاب می‌توانست حاوی سرگذشت‌های شیرین و حیرت‌انگیزی در عرصۀ چاپ باشد. پشت سر هر یک از این نام‌ها و عکس‌ها که در کتاب می‌بینیم بسیاری خاطره‌ها از نویسندگان و مطبوعاتی‌های ایران نهفته است چرا که با آنان سال‌های دراز کار کرده‌اند. افسوس که در کتاب به این موضوع توجه نشده و آقای دمیرچی که خود با تک‌تک آنها به گفتگو نشسته چاپ زندگینامه‌ها و مصاحبه‌ها و خاطرات را به کتاب دیگری حواله داده که با نام "گفتگو با اهالی قبیلۀ چاپ" منتشر خواهد شد.     
 
با وجود کمبودهایی که در هر کاری می‌توان یافت، هویت‌های پایدار گامی است نخست در ارایه تصاویر بسیاری از دست‌اندرکاران صنعت چاپ در ایران و منبع ارزشمندی برای اهل تحقیق و کارهای کامل‌تر در آینده و باید به گردآورندۀ آن دست مریزاد گفت.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

حسین علاء تنها مرد سیاست نبود. با تمدن ایران و غرب آشنا و از بنیان‌گذاران انجمن آثار ملی بود. او اهل طنز بود. نقاشی و چهره‌نگاری می‌کرد. کاریکاتور می‌کشید و پیانو هم می‌نواخت.
 
در عصر قاجار ایرانیان با تمدن نوین غرب آشنایی یافتند. در کنار صنعت چاپ و تلگراف و فرآورده‌های صنعتی، علوم جدید، معماری،  نقاشی و عکاسی، داستان نویسی و تئاتر به ایران آمد. پادشاهان و رجال ایرانی به غرب رفتند و جوانان ایرانی برای اولین بار به دانشگاه‌های غرب راه یافتند. 
 
نیاکان حسین علاء از کارگزاران و مقامات حکومت قاجار بودند. خود او هم در دوره قاجار در غرب رشد کرد. در پیروی از این سنت در کنار کارهای سیاسی و دیپلماسی به هنر و فرهنگ علاقه داشت. آشنایی او به زبان‌های انگلیسی و فرانسه و فرهنگ اروپا توجه او را به هنرهای نو بیشتر کرده بود. او بویژه بر زبان انگلیسی و طنزها و نکته‌دانی و کم‌گویی اهل زبان نیز مسلط شد‫ و توانایی‌هایی یافت که در آینده به یاری‌اش آمد.
 
مجموعه عکس
حسین جوان نخست در مدرسه "وست مینستر" در لندن آموزش دید‫.‬ ‪کسانی که با آموزش در غرب، و بویژه در انگلستان، آشنایند می‌دانند که بر دوره دبستان و دبیرستان به عنوان مهمترین دوران شکل‌گیری شخصیت جوانان تاکید می‌شود‫. در این دوره در کنار آموزش اولیه چون تاریخ و علم و هنر، با نظم در زندگی، احترام به قانون، منافع ملی، جهان‌بینی و برنامه‌ریزی  آشنا می‌شوند‫.‬‬‬ در آن دوره در مدارس برای امپراتوری کارگزار تربیت می‌کردند و از همین رو دانش‌آموزان با تاریخ و اداره امپراتوری بریتانیا هم آشنا می‌شدند؛ هنوز آفتاب در امپراتوری بریتانیا غروب نمی‌کرد. نگاه آن دوره به جهان نگاهی بود از مرکز امپراتوری به مستعمرات و شبه مستعمرات که در ذهن بسیاری ایران هم یکی از آنها بود و این بی‌شک مایه آزار حسین علاء بود. این که در این مدرسه دیگر بر این جوان ریز نقش چه گذشته شرحی نیامده‫ است. اما می‌توان گفت که پایه‌های میهن دوستی و شالوده شیفتگی او به فرهنگ ایرانی در همین دوران بنیاد گذاشته شد‫.‬‬
علاء معلم‫ موسیقی داشت و موسیقی را به خوبی آموخت. به نواختن پیانو علاقه داشت و گاه برای دیگران حتی در میهمانی‌های رسمی پیانو هم  می‌نواخت؛ از جمله زمانی که در فرانسه سفیر بود‫. از نواختن موسیقی توسط علاء اثری به جای نمانده که امروزیان بتوانند آن را بشنوند و به میزان تسلط او پی برند. 
 
اما هنر دیگری که علاء به آن علاءقه داشت کشیدن کاریکاتور و کشیدن پرتره و طرح از کسان نزدیک و اطرافیان و شخصیت‌های سیاسی بود. حسین علاء گاه در دفتریادداشت و گاه در تقویم خود تصویرهایی کشیده است که خوشبختانه به جا مانده و هم اکنون در دست فرزندش دکتر فریدون علاء است. حسین علاء گاه در جلسات رسمی به جای خط خط کردن کاغذها به کشیدن طرحی از یکی از رجال هم‌عصر خود پرداخته است. او گاه به گوشه و بخشی از پیکره کسی پرداخته و مثلا فقط به بخشی از پا یا دست اکتفا کرده و بر انگشتان یک شخص تمرکز کرده است. تصویری که از مظفرالدین شاه کشیده چهره سالخورده و شکسته‌اش را به روشنی نمایان می‌کند.
 
علاء تصاویر بسیاری از پدر و مادر و برادران و فرزندان خود به جا گذاشته و از آنها در حالات مختلف پرتره‌هایی ساخته است. برخی از چهره پردازی‌های او از سیاستمداران هم عصرش استادانه و پاره‌ای از آنها نشان می‌دهد که خطوطی است از سر بی‌حوصلگی، و یا عجله در جلسه‌ای ملال‌آور. تمرکز علاء بر لباس‌ها و یا کلاه و عمامه و چادر و پوشاک‌های دیگر گاه خالی از طنز و تفنن نیست.  
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

 نشر تدریجی خاطرات کتبی و شفاهی و زندگی‌نامه رجال سیاسی ایران در دوره قاجار و پهلوی راه را برای تدوین تاریخی جامع از آنچه در قرن گذشته بر ایران رفته باز می‌کند. علاء در هر یک از چرخش‌های مهم تاریخ معاصر به نحوی حضور داشته‌است. از پادشاه شدن رضا شاه گرفته تا آمدن محمدرضا شاه، بحران آذربایجان، کودتای ۲۸ مرداد، عضویت در پیمان بغداد و سرانجام پیامدهای واقعه پانزده خرداد. از حسین علاء اما خاطرات مکتوب چندانی بجا نمانده است. خانم منصوره اتحادیه (نظام مافی) براساس منابع موجود و در گفتگو با فرزندان او بویژه دکتر فریدون علاء با نوشتن زندگینامه سیاسی او با نام "در دهلیزهای قدرت" گامی‌مهم در شناساندن حسین علاء و نقش او برداشته است. تصویری که این کتاب از حسین علاء می‌دهد، تصویر جوانی است ریز اندام کوشا و باهوش که پدر و بستگانش همه  صدراعظم و وزیراند یا  از رجال و مقامات ارشد. در گزارش تصویری این صفحه دکتر فریدون علاء در باره پدرش، حسین علاء، صحبت می کند.  برای آشنایی بیشتر با حسین علاء و نقش او در تاریخ معاصر ایران نگاهی افکنده ایم به کتاب ‬"در دهلیزهای قدرت، زندگی نامه سیاسی حسین علاء" نوشته منصوره اتحادیه (نظام مافی). 

 
در این کتاب خانم منصوره اتحادیه زندگی سیاسی حسین علاء را از آغاز به بررسی گرفته و با درگذشت او کتاب را به پایان برده است.
 
حسین علاء در سال ۱۲۶۳خورشیدی در تفلیس به دنیا آمد‫ و چون پدرش علاء‌السلطنه ۱۷سال وزیر مختار ایران در لندن بود، حسین علاء در لندن به مدرسه رفت‫ و در سال ۱۲۸۴ خورشیدی  از دانشکده حقوق دانشگاه لندن فارغ‌التحصیل شد.
‪ ‬
حسین علاء در ۲۳سالگی با پایان کار پدر در لندن با او به ایران برگشت. ایران درگیر انقلاب مشروطه بود و حسین علاء که از ناتوانی و ضعف ایران در رنج بود امیدوار بود که انقلاب به اوضاع ایران سامانی بدهد‫. پس از بازگشت به ایران علاءالسطنه وزیرخارجه ایران شد. این هم فرصت دیگر برای حسین علاء پیش آورد که‬ ‪از پدر بیاموزد که چگونه محتاط باشد. از یک سو با زورگویی روس و انگلیس کنار آید و از سوی دیگر به عامل اجنبی بودن متهم نشود‫.‬‬هرچند همیشه چنین نشد.
‪ ‬
در یکی از روزها که روسیه به ایران فشار آورده بود و سفیر روسیه برای گرفتن پاسخی به وزارت‌خارجه رفته بود علاءالسلطنه صلاح را در آن دید که پشت میز وزارت خوابش ببرد. سفیرناکام و یا شاید هم عصبانی روسیه پاورچین پاورچین از اتاق بیرون رفت بی‌آنکه از وزیر جوابی گرفته باشد‫.‬
‪ ‬
اما پیش از آنکه علاءالسطنه درگذرد حسین علاء توانسته بود میان نخبگان سیاسی که بسیاری از آنها از بستگان او بودند برای خود جایی بازکند.‫ کسانی چون سید حسن تقی‌زاده، ابراهیم حکیمی ‌یا حکیم‌الملک، مشرف نفیسی و کسان دیگر که همه از دوستان و همفکران او بودند.‬ 
 
حسین علاء در سال ۱۲۹۶خورشیدی وزیر فواید عامه و تجارت شد‫ و برای اولین بار شخصا وارد میدان عمل سیاسی شد. او کوشید با بهره‌گیری از آنچه در غرب دیده و آموخته بود  به وضع کشاورزی در ایران سر و سامانی بدهد. اما دریافت که کار آسانی نیست. 
 
نفوذ روس و انگلیس اوضاع نابسامانی پدید آورده بود که دولت‌ها را ناپایدار کرده بود‫. مدت  وزارت علاء کوتاه بود و مخالفت او با انگلیس‌ها مایه آن شد که در کابینه وثوق‌الدوله به او مقامی‌ندهند‫. علاء را اما همراه محمدعلی فروغی برای مذاکره به کنفرانس صلح پاریس فرستادند‫.‬‬‬
‪ ‬
علاء در این ایام با کار سازمان‌های بین‌المللی آشنا شد و در کنار تقی‌زاده با تاکید بر فرهنگ ایران باستان و لزوم مدرنیزه کردن کشور و تاکید بر استقلال ایران  به دفاع از منافع کشور پرداخت‫. در واقع آنها  به این نتیجه رسیده بودند که ایران ضعیف همیشه بازیچه قدرت‌های بزرگ خواهد بود‫.‬‬  برای مثال ایران از خسارت‌هایی که در جنگ اول دیده بود غرامت می‌خواست و انگلیسی‌ها مخالفت می‌کردند.
 
با کودتای سیدضیا و رضاخان در سال ۱۲۹۹ایران وارد مرحله تازه‌ای شد‫.‬ پس از سید ضیا قوام‌السلطنه نخست‌وزیر شد. او علاء را در سال ۱۳۰۰ وزیر مختار ایران در آمریکا کرد‫. ترس از روسیه و بعد شوروی و سوءظن به انگلیس در این دوره ایرانیان را به سوی آمریکا سوق می‌داد و هدف قوام از فرستادن علاء به آمریکا هم همین بود‫.‬‬ چون آمریکا با استعمار مخالف بود و این ‫برای ایرانیان‬ جاذبه ‫داشت. دولت قوام‬ می‌کوشید به وضع اقتصادی خود سر و سامانی بدهد و باگرفتن قرضه به وضع اقتصادی برسد تا کمتر زیر فشار انگلیس باشد. او نیز می‌خواست آمریکاییان وارد صنعت نفت ایران شوند. میزان فشار بر قوام بالا بود و او در نامه‌ای  به علاء نوشت که "اگر وجه فوری نرسد. شیرازه امور گسیخته می‌شود. تنها امید به جدیت جناب عالی است." علاء در این کار موفق نشد. سرمایه‌داران آمریکایی به ایران ورشکسته قرض نمی‌دادند و انگلیس هم در کار شرکت‌های نفتی برای آمدن به ایران کارشکنی می‌کرد. 
 
علاء با فصاحت به انگلیسی سخن می‌گفت. او در شناساندن ایران به آمریکاییان گام‌های بلندی برداشت و تصور آنها را از ایران زیر و رو کرد. او در کلوپ دارالعلم (دانشگاه) پرینستون نیز نطق کرد و از دیدن دانشجویان خارجی در دانشگاه‌های آمریکا که در میان آنها دانشجوی ایرانی نبود سخت برآشفت و کوشید تا دولت را به فرستادن دانشجو و کارآموز به غرب تشویق کند. آشنایی او با رجال آمریکا بعدها در جریان اشغال آذربایجان بسیار مفید افتاد.
 
 علاء که  پیوسته خواهان نو شدن ایران بود از دیدن رادیو در آمریکا  به هیجان آمد.  آن را تلفن بی‌سیم خواند و در گزارشی به تهران از مزایای آن سخن گفت:"مساله تلفون بی‌سیم این اوقات محل توجه واقع شده و از نقطه نظر تجارت و فلاحت و نظام و حتی زندگی حایز اهمیت گردیده، خواص معجزه نمای آن جملگی را حیران ساخته است..." و این ۱۸ سال پیش از تاسیس رادیو تهران بود.
 
در اسفند ماه ۱۳۰۲ و روی کار آمدن سردارسپه علاء از کار خود در واشنگتن استعفا داد و برای معالجه به اروپا رفت. علاء که به ایران برگشت احمد شاه از ایران رفته بود و با ایرانی که علاء دیده بود تفاوت‌های بسیار کرده بود.
 
در مجلس پنجم علاء از تهران نماینده مجلس شد. در بحث‌های تغییر سلطنت شرکت کرد. اما همراه با  دکتر مصدق، مدرس، تقی‌زاده با طرح پادشاهی رضاشاه و خلع احمدشاه مخالفت کرد و رای نداد. مخالفت علاء با خلع احمدشاه مخالفت با تغییر قانون اساسی و مخالفتی اصولی و قانونی بود و نه مخالفت با شخص. چرا که علاء و همفکرانش با کارهایی که رضاشاه بعدا انجام داد موافق بودند چون آنها هم به گفته خودش "خواهان نقشه متین اقتصادی، اصلاح وضع طبی و بهداشتی و تعلیم و تربیت" و ایجاد ارتش و کوتاه کردن دست خارجیان بودند.
 
گرچه رضا شاه به ایران ثبات آورد و بسیاری از اصلاحات را با نوسازی‌هایش به پیش برد اما همزمان عملا مجلس و کابینه باید رای او را اجرا می‌کردند و مخالفان نظراتش را تحمل نمی‌کرد و  از سر راهش بر می‌داشت. 
 
 علاء پس از راه نیافتن به مجلس ششم مدتی از کار دولتی برکنار بود و به مراسم تاجگذاری رضاشاه هم دعوت نشد. اما رضاشاه او را در سال ۱۳۰۶ برای مدتی کوتاه وزیر فلاحت کرد. از کارهای مهم او در وزارت فلاحت، ملی کردن جنگل‌هایی شد که ملک کسی نبود. موافقت رضاشاه به وزارت و بعد سفارت علاء شاید به این دلیل بود که علاء واقعگرا و عملگرا و محتاط بود. هم رفتاری ملایم داشت وهم از بلند پروازی شخصی برکنار بود.
 
با این حال رضاشاه کسی مثل علاء را هم نمی‌توانست تحمل کند و سرانجام در سال ۱۳۱۷ او را از شورای اقتصاد برکنار کرد. تا سقوط رضاشاه در ۱۳۲۰علاء خانه نشین بود. البته اقبال علاء بلند بود که به سرنوشت رجالی چون داور و تیمورتاش و سید حسن مدرس گرفتار نشد.
 
در سال ۱۳۲۱علاء وزیر دربار محمدرضاشاه شد. او در زمانی که ولیعهد جوان در سویس تحصیل می‌کرد با او آشنا شده بود. علاء در آن زمان نماینده ایران در جامعه ملل بود. نقش علاء در هدایت محمدرضا شاه در آن سال‌های بحرانی آغاز سلطنتش بسیار مهم بود. علاء سلطنت را مظهر اتحاد ملت و نگهبان تمامیت ایران می‌دانست.
 
 وقتی که سران کشورهای اشغالگر یعنی استالین، روزولت و چرچیل در سال ۱۳۲۳به تهران رفتند حتی به دیدار شاه جوان نرفتند. شاید به توصیه علاء بود که شاه از آنها تقاضای ملاقات کرد. به نوشته سید حسن تقی‌زاده آنها با بی‌احترامی‌ با شاه رفتار کردند و او را پشت در منتظر نگه داشتند. به شاه خیلی بد گذشت. سرانجام این علاء  بود که اعتماد به نفس نشان داد و رفت در اتاق رهبران سه کشور را برای شاه باز کرد و به آنها اعلام کرد که "اعلیحضرت همایونی تشریف می‌آورند!"
 
‪ شاید از مهمترین نقش‌هایی که علاء ایفا کرده و در تاریخ ماندگار خواهد بود، نقش او به عنوان سفیر ایران در آمریکا در اواسط دهه بیست بود که توانست با همفکری و همکاری تقی‌زاده و گاه در مخالفت پنهانی با قوام‌السلطنه از نفوذ خود در آمریکا استفاده کند و در خروج نیروهای شوروی و سقوط حکومت پیشه‌وری در آذربایجان گام بسیار مهمی ‌بردارد.
 
علاء در این سال‌ها هم مورد اعتماد شاه بود و وفادار به او. از همین رو شاه در لحظات حساس به سراغ علاء می‌آمد. شاه بار دیگر او را در سال ۱۳۲۹ به وزارت دربار منصوب کرد. اما شاه دیگر آن شاه جوان بی‌تجربه نبود. ابزار قدرت را به دست آورده بود و بیش از پیش اطاعت می‌خواست. انگلیس خواهان آن بود که سید ضیا را بار دیگر نخست‌وزیر کند. شاه طفره می‌رفت و سرانجام این مقام را به علاء داد که به او اعتماد داشت و می‌دانست با علاء مشکلی نخواهد داشت. علاء گفت که این مقام را به خاطر اطاعت از شاه و با مشورت مجلس پذیرفته است. در مجلس دکتر مصدق از علاء حمایت کرد و گفت علاء مردی است فعال، خیرخواه، دمکرات‌منش  و متواضع، صمیمی ‌و راستگو. 
 
اتفاق مهمی‌دیگری که در همین مدت کوتاه نخست‌وزیری علاء افتاد طرح ملی شدن نفت بود که در اردیبهشت ۱۳۳۰ از تصویب کمیسیون نفت در مجلس گذشت و از دولت خواسته شد که از شرکت نفت انگلیس خلع ید نماید. علاء اطلاع نداشت و استعفا داد و مصدق به نخست‌وزیری رسید. مصدق هم به شرطی نخست‌وزیری را پذیرفت که مجلس لایحه را تصویب کند. و این کار تاریخی اتفاق افتاد.
 
از این چرخش اوضاع همه غافلگیر شدند بخصوص انگلیسی‌ها زیرا به جای سید ضیا حالا  مصدق نخست‌وزیر شده بود. علاء که مورد اعتماد شاه بود دوباره به وزارت دربار بازگشت.  مصدق می‌خواست قدرت شاه را محدود کند. علاء مخالف این فکر بود. شاه که در بحران‌ها ضعیف‌تر می‌شد و اعتمادش را بیشتر از دست می‌داد به علاء نیازمند بود. علاء در کنار شاه بود. و مصدق پیوسته از دسیسه‌های دربار شکوه می‌کرد و سرانجام شاه که سر در گم شده بود تحت فشار مصدق علاء را بر کنار کرد. علاء معتقد بود که ایران ضعیف از غرب شکست خواهد خورد. از همین رو او از فعالیت خود نکاست و از طرف شاه  با مصدق و سفارت آمریکا و انگلیس و نیز علما در تماس بود. او می‌خواست مصدق استعفا دهد یا برکنار شود. علاء در پذیراندن زاهدی به شاه و غربی‌ها به عنوان جانشین مصدق نقش مهمی ‌ایفا کرد.
 
انگار کار شاه بدون علاء نمی‌گذشت.  پس از سرنگونی مصدق در شهریور ماه ۳۲ شاه باز علاء را به وزارت دربار منصوب کرد. اما رفتار زاهدی هم خوشایند شاه نبود و سرانجام شاه زاهدی را بر کنار و عملا به سویس تبعید کرد.
 
علاء در دربار هم با مشکلات بسیار روبرو بود. او می‌خواست از مداخله خواهران و برادران شاه که به نظر بسیاری مایه بدنامی ‌شاه می‌شدند پیشگیری کند. از اسنادی که در کتاب آمده برمی‌آید که این کار مایه خشم شاهدخت اشرف پهلوی شد که چندان هم از محبوبیت برخوردار نبود.
 
علاء پس از زاهدی دو سال دیگر نخست وزیر بود و در ۷۳ سالگی جای خود را به دکتر اقبال داد و برای آخرین بار وزیر دربار شد. به نوشته کتاب در دهلیزهای قدرت، علاء نخست‌وزیر دوران گذار بود.  گذار از آزادی‌های دوران مصدق که هنوز شمه‌ای از آن باقی مانده بود و دوره اختناق و تسلط کامل شاه که با نخست‌وزیری اقبال آغاز شد. با این که علاء به نهاد سلطنت قوی اعتقاد داشت اما خواهان شاهی بود که دلسوز باشد و دست به اصلاحات بزند اما خود علاء همانند قوام یا مصدق پیشگام اصلاحات اساسی نشد. هر چند در زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی اقداماتی انجام شد همانند تعلیمات اجباری و مجانی شدن دانشگاه‌ها. حکومت نظامی‌از زمان مصدق تا تاسیس سازمان امنیت در زمان علاء ادامه یافت و در همین زمان بود که ایران وارد پیمان بغداد شد و به همین سبب به علاء در مراسمی ‌در مسجد سپهسالار سوءقصد شد.    
علاء معتقد بود که شاه نباید همه سوپاپ‌های اطمینان را ببندد و از برخوردهای دولت با روحانیون ابراز نگرانی می‌کرد. اما شاه دیگر از سیاستمدارانی که زمانی از آنها حرف شنوی داشت مشورت نمی‌پذیرفت. از همین رو گویا علاء در جلسه‌ای خصوصی در خانه‌اش از روبرویی و درگیری دولت علم با روحانیت انتقاد کرده بود. این سخنان به گوش شاه رسید و مایه خشم شاه شد. شاه علاء را از وزارت دربار برکنار کرد و او را به مجلس سنا فرستاد و سرانجام علاء در سال ۱۳۴۳ درگذشت.
 
خانم اتحادیه با تکیه به اسناد موجود زندگی سیاسی علاء را به خوبی بررسی کرده است و کتابی بسیار خواندنی و مستند نوشته است. البته اگر یادداشت‌های علاء که به گفته اتحادیه بیش از یادداشت‌های علم  در باره شاه صراحت داشته در دسترسش می‌بود این کتاب بعد اجتماعی و سیاسی قویتری پیدا می‌کرد. بخصوص اگر حسین علاء پس از برکناری از وزارت دربار برداشت‌هایش را از شخصیت شاه بجا گذاشته باشد.
 
‪ در دهلیزهای قدرت، زندگی نامه سیاسی حسین علاء،
نوشته منصوره اتحادیه (نظام مافی)،
نشر تاریخ ایران،
تهران، ۱۳۹۰،
۱۰۰۰۰ تومان . 
 
دکتر فریدون علاء شنبه شب، ۲۴ سپتامبر۲۰۱۱ ، در کتابخانه مطالعات ایرانی در لندن در باره بحران آذربایجان و نقش حسین علاء سخن می‌گوید. نشانی: 
The Woodlands Hall, Crown Street, London W3 8SA
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهتاج رسولی

 الـَموت شعر اهورامزداست برای طبیعت ایران، یا شعر طبیعت است برای اهورا مزدا. پیچ ‌وخم‌ها، کتل و گردنه‌ها، پستی و بلندی‌ها، تاکستان‌ها، گندمزارها، باغ‌ها و رودها و از همه برجسته‌تر کوه‌ها و رنگ‌ها دست به دست هم داده‌اند تا چنین شعری بیافرینند. بهارش از جنس نفس باد صباست؛ مشک فشان، و خزانش رنگرزان، از جنس خیزید و خز آرید. اگر تاریخ آن افسون‌کار است از طبیعت افسونگر آن است. اگر دویست سالی پناهگاه و گریزگاه باطنیان بوده، برای آن است که خود از جنس راز و رمز است.

اما نه، گریزگاه و پناهگاه بودنش بیش از آنکه بابت راز و رمز آن باشد، بابت آن است که از یک سو به کوه‌های سر به فلک کشیدۀ گیلان و مازندران تکیه دارد و از سوی دیگر تا دشت‌های سوزان قزوین فاصلۀ بعید. در این میانه تا بخواهید صخره‌ها و کوه‌های دست‌نیافتنی وجود دارد و تا بخواهید دشت‌ها و زمین‌های پرسخاوت. جایی است که با حاصل گندم و برنج و میوه‌های کوهستانی‌اش می‌تواند سال‌ها محاصره را تاب آورد و خود بسنده بماند. الـَموت سرزمین شگفتی است. 
 
این سرزمین شگفت به لحاظ جغرافیایی به دو بخش تقسیم می شود. الموت شرقی و الموت غربی. الموت شرقی همسایۀ طالقان است و الموت غربی همسایۀ اشکور. هر دو همسایه، کوهستانی و سخت‌گذرند. الموت شرقی شامل ۹۶ پارچۀ آبادی است و مرکز آن معلم کلایه. هر چند گازرخان به لحاظ تاریخی مشهورتر است، زیرا که پای قلعۀ الموت ایستاده‌است و پایتخت حسن صباح و دیگر خداوندان الموت بوده‌است. جمعیت آن را تا سی هزار نوشته‌اند، اما بعید است در فصل زمستان چنین جمعیتی در آن سرزمین برف‌پوش، بودوباش داشته باشند. تابستان‌ها که مردمان از دود و دم شهرها می‌گریزند شاید. زمستان‌ها گمان ندارم.
 
الموت غربی ۱۰۴ آبادی دارد و مرکز آن رازمیان است. شهرکی که چه بسا به خاطر دشت‌های وسیع و آب‌های فراوانش از معلم کلایه ثروتمندتر باشد. البته الموت شرقی رجایی‌دشت را دارد که همان مینو دشت یا سیاه دشت پیشین است و دشت حاصل‌خیز بی‌مانندی است. اما این تقسیم‌بندی‌ها مسئلۀ ماست. تقسیمات جغرافیایی حساب و کتاب ماست. طبیعت چنین خط‌کشی‌هایی نمی‌کند. همه یک سرزمین است با زبان و آداب و سنن خاص و البته باورهایی که در مقابل باورهای دیگر قرن‌ها ایستادگی و سخت‌جانی کرده‌است. امروزه اما از آن باورهای سخت‌جان اثری نیست. همه یا غالب مردمان شیعۀ دوازده‌امامی هستند و شاید به‌دشواری بتوان کسانی را یافت که هنوز هفت‌امامی و باطنی و اسماعیلی مانده باشند. در عوض طبیعت الموت همچنان وحشی و دست‌نخورده مانده‌است. اگر دستی در آن رفته باشد، همین جادۀ آسفالته‌ای است که ما را از قزوین تا قلعۀ الموت و سپس تا تنکابن می‌برد یا از راه دیگر به دژ لمبسر در سه کیلومتری رازمیان و سپس به اِشکور. از قلعۀ الموت تا ورودی اتوبان قزوین درست صد کیلومتر راه است، اما از دژ لمبسر تا اتوبان هفتاد، هفتاد و پنج کیلومتر بیشتر نیست. 
 
البته به غیر از این جادۀ آسفالته، دست متجاوز شهر در بناهای معلم کلایه و رازمیان هم دیده می‌شود. بناهای چندطبقه بدترکیب شهری به این نواحی نیز راه یافته‌اند. برای گسترش شهر یا شهرک‌هایی مانند رازمیان و معلم کلایه هیچ طرح اندیشیده‌ای دیده نمی‌شود. به همان شیوۀ خودروی شهرهای دیگر هر روز گسترش بیشتری می‌یابند. این دست‌درازی شهر تا قلب روستاها نیز پیش رفته و ساخت و ساز بدقواره‌اش را در آن‌جاها نیز می‌توان مشاهده کرد. می‌توان دید که در کنار بناهای زیبای روستایی ترکیب بدنمای شهری خود را تحمیل می‌کند.
 
این تنها وجه نفوذ متجاوزانۀ شهر در کوهستان الموت نیست. وجه مهم‌تر آن است که الـَموتیان از سده‌های پیش از میلاد تا همین پنجاه شصت سال پیش به لحاظ اقتصادی خودکفا زیسته بودند و حاجت به شهر نداشتند. این شهری‌ها - مانند حسن صباح، زادۀ ری - بودند که برای دفاع از اعتقادات خود بدان پناه می‌جستند. اما امروزه زندگی شهری چنان همه‌گیر شده که الموتیان دیگر نه فقط خودکفا نیستند، بلکه برای تحصیل در دانشگاه‌ها یا برای یافتن مهارت‌های امروزی، سرزمین خود را رها کرده‌اند و آنچه بر جای گذاشته‌اند، ملک پدری است. آنان که قرن‌ها بی‌نیاز از شهر زیسته بودند و اگر آلات و ابزاری برای پیشرفت علوم لازم داشتند، با خود به قلعه‌ها برده بودند، اینک برای دسترسی به همان آلات و ابزار روانۀ شهرها شده‌اند. خداوندان الموت بی‌تردید ابزار و آلات علمی را وارد قلاع می‌کردند، وگرنه خواجه نصیر که بعدها به عنوان وزیر هولاکو، رصدخانۀ مراغه را راه انداخت، چه‌گونه می‌توانست بیست و دو سال در میمون‌دژ یا قلعۀ الموت و قلاع دیگر سر کند؟ 
 
معنی همۀ این حرف‌ها این است که بشر، جای دست‌نخورده در هیچ جا باقی نگذاشته، حتا در کوهستان‌ها الموت. لابد اینها علائم پیشرفت است، اما با همۀ پیشرفت‌ها از همیشۀ تاریخ تنهاتر شده‌است. آن زن بیمار سالخورده که در "دیکین" سوار کردیم، سمبل تنهایی بشر بود. دخترانش در شهرها شوهر کرده بودند یا با شوهران‌شان به شهرها رفته بودند و پسرانش همچنین. او در ده، تنها و بی‌کس مانده بود و با بیماری و بی‌حالی خود می‌ساخت. آن مادر، تنها میراث‌دار نیاکان بود. کسی دیگر برای پاسداری از میراث نیاکان نمانده بود. فرزندانش که رفته بودند، تنها نمانده بودند؟ آنها هم تنها بودند و تنها ارتباط‌شان با مادر و ده و زندگی آباء و اجدادی یک خط تلفن بود. 
 
راه دیگر و ساز دیگر بزنیم و تا از الموت بیرون نیامده‌ایم، یادی از حسن صباح بکنیم که الموت تمام شهرتش را بدهکار اوست. نوشته‌اند که حسن، قلعه را از مهدی علوی زیدی خرید که بر گیلان و بخشی از مازندران مسلط بود. تمثیل را به اندازۀ یک چرم گاو، که بعد آن را به صورت رشته‌ای درآورد و دور قلعه کشید. شاید این تمثیلی باشد به گسترشی که او به ملک خود داد. آنگاه به استحکامات آن پرداخت و آنها را تعمیر کرد و مخازن و منابع آب را اصلاح کرد و شبکۀ آبیاری و کشت غلات را در درۀ الموت گسترش داد. درختان زیادی کاشت و بهشت تمثیلی خود را بنا کرد. کتابخانه‌های قابل توجهی بنا کرد. از تاریخ جهانگشای عطاملک جوینی که در فتح قلاع اسماعیلی همراه هلاکوخان بوده، می‌توان دریافت که قلعه‌ها کتابخانه‌های معتبری داشته‌اند. در این کتابخانه‌ها نه تنها کتب دینی که کتب علمی هم یافت می‌شد. به غیر از اینها، حسن در پی مکان‌هایی گشت که بتوان در آنها قلعه پدید آورد. خداوندان الموت شاید بیست سی قلعه در اطراف و اکناف الموت ساختند که هر یک از آنها برای خود جای آبادی بوده‌است. هرچند دیگر از آنها خبری نیست. تمام زمزمه‌ها خاموش شده‌است.
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
منوچهر دین‌پرست

نظر دکتر حسین ضیائی در بارۀ "فلسفۀ اندیشیدن"
آیا همه به فلسفه نیاز دارند؟  فلاسفۀ ایران از شیخ الرئیس ابوعلی سینا تا سهرودی و میرداماد چندان راضی به سپردن فلسفه به غیر اهل نبوده اند. هیچ فیلسوفی را ما در ایران‌زمین سراغ نداریم که به همگانی کردن فلسفه یا در اختیار گذاشتن آن به عموم روی خوش نشان داده باشد. اغلب فیلسوفان این سرزمین در حجره‌های نمور و سنتی خود به آموزش فلسفه می‌پرداختند و شاگردانی انتخاب می‌کردند که ادامه‌دهندۀ این راه باشند. 

اما با آشنایی ایران با مظاهر تمدن غرب وضعیت فلسفه به گونه‌ای دیگر رقم خورد. فلسفه به دانشگاه راه یافت و کتاب‌های بسیاری در آموزش فلسفه نوشته شد؛ هم در حوزۀ فلسفه غربی و هم در حوزۀ فلسفۀ اسلامی. همچنین نشریات مختلفی به موضوعات فلسفی روی آوردند و در دو دهۀ اخیر صفحاتی در روزنامه‌ها با عنوان "اندیشه" که به موضوعات فلسفی می‌پردازند، منتشر شد. 
 
سبک کردن بار سنگین فلسفه
 
نظر دکتر غلامرضا اعوانی درباره "ضرورت همامیزی فلسفۀ نوین و حکمت الهی"
اما این گستردگی گویی بر یک خط حرکت می‌کند. محافل دانشگاهی سعی دارند همان شیوۀ کلاسیک آموزش فلسفه را ادامه دهند و کمتر به موضوعات خارج از دانشگاه بپردازند. به طوری که اگر دانشجویی پایان‌نامه‌ای در بارۀ فلسفۀ فوتبال بخواهد بنویسد، این پایان‌نامه رد می‌شود. آنان بر این عقیده‌اند که این موضوعات برای خارج از دانشگاه است و محتوای فلسفی ندارد و اغلب نیز با این اتهام که این کارها ژورنالیستی است، سعی دارند بار فلسفه را سنگین نگه دارند. در خارج از دانشگاه‌ها نیز فعالیت‌ها به صورت پراکنده و جسته و گریخته است، به طوری که روزی فلان فیلسوف باب می‌شود و روز دیگر بهمان نظریه. این دو عده در تعارض و چالشی قرار دارند و از این رودررویی تا کنون برای هیچ گروهی فایده‌ای حاصل نشده‌است.
 
از برخی از استادان فلسفه در مورد وضعیت فلسفه در ایران امروز پرسیدم. "ما در ایران فلسفه به معنای دقیق کلمه نداریم". این جمله را دکتر شاپور اعتماد می گوید که او را جزو مدرسان فلسفۀ تحلیلی در ایران می‌دانند. به زعم او آنچه در حال حاضر تحت عنوان کار فلسفی در ایران انجام می شود تحقیقات سطحی و ناکارآمدی است که یا به فلسفۀ سنتی ما در حوزه‌ها مربوط می‌شود یا به آنچه تحت عنوان فلسفۀ جدید در دانشگاه‌ها می‌خوانیم. در این چارچوب میان کارهایی که انجام می‌دهیم و کارهایی که باید یک روز انجام دهیم تا نام فلسفه و فیلسوف برازندۀ ما شود، فاصلۀ نومیدکننده‌ای وجود دارد. حال این فاصلۀ زیاد چه‌گونه می‌تواند فلسفه را در جامعه همگانی کند و با مسائل روز در ارتباط باشد؟ 
 
نظر دکتر منوچهر صانعی درباره "فلسفه به چه کار زندگی می‌آید"
در مقابل چنین دیدگاهی، دکتر بیژن عبدالکریمی که از استادان فلسفه و پیرو هایدگر محسوب می‌شود، معتقد است: "جامعۀ ما در حال گذار جدی تاریخی است. چه بخواهیم و چه نخواهیم، پارادایم فرهنگی و تاریخی سنت تفکر ما در حال تغییر است. مفروضات پیشین به چالش کشیده شده‌اند، نظام‌های وجودشناختی ما درهم شکسته شده‌اند. در یک کلمه عالمیت عالم ما و سنت نظری و فکری ما به پایان رسیده‌است". 
 
دکتر کریم مجتهدی که بیش از چهل سال فلسفه تدریس کرده، بر این باور است که "الآن مثلِ دوره سوفیست‌ها است؛ هر که بهتر حرافی کند، قلم زیباتری داشته باشد و بهتر فحش بدهد، برنده است؛ نه کسی که بهتر تحلیل یا تفکر کند". او در مورد مسئولیت استاد فلسفه نسبت به مسائلی که در جامعه رخ می‌دهد، می‌گوید: "مسئولیت درجات دارد. من مسئول آسفالت خیابان نیستم، مسئول گرد و غبار و آلودگی هوا هم نیستم. من مسئول بدفهمی ارسطو و افلاطونم". او وضعیت فلسفه در جامعۀ امروز را نسبت به چهل سال پیش به لحاظ کمیت و کیفیت خوب می‌داند، اما معتقد است که ما در جامعۀ خودمان به دنبال مسئله نیستیم و دغدغۀ حل مسائل را نداریم. 
 
دکتر غلامرضا اعوانی که به‌تازگی از ریاست انجمن حکمت و فلسفه ایران برکنار شد و چندان نظر خوشبینانه‌ای نسبت به وضعیت فعلی فلسفه ندارد، همچنان بر همان سنت حکمای پیشین ایران حرکت می‌کند و معتقد است که "ما باید سنت فلسفی ایرانی- اسلامی خودمان را احیا کنیم" و این که "فلسفه را باید با دید حکمت الهی نگریست و مورد نظر قرار داد؛ در غیر این صورت آن فلسفه راه خطا رفته‌است. من به حکمت اسلامی بسیار علاقه‌مندم. حکمت با فلسفه به معنایی که امروزه به کار می‌بریم، متفاوت است. فیلسوفانی که در پی حکمتند و علم مطلق را انکار نمی‌کنند، برای دنیای امروز ما مهمند".
 
وقتی که از او در بارۀ وضعیت فلسفه در جامعۀ امروزمان پرسیدم، با اشاره به کارهایی که در انجمن فلسفه طی این سال‌ها انجام داده، گفت که "ما دانشجویان بسیاری در حد دورۀ دکتری تربیت کردیم و کتاب‌های متعددی نیز منتشر کردیم". 
 
گفتم: "از استادان فلسفه بیشتر انتظار می‌رود که نسبت به کنش و واکنشهای جامعه حساس باشند". گفت: "ایران موقعیت ممتازی دارد که از دیرباز جایگاه فیلسوفان عالی‌رتبه بوده‌است. بنا بر این، امروزه انتظاری که از این فرهنگ داریم، این است که متفکران بزرگی در آن رشد کنند. اما کارهای اساسی هنوز صورت نگرفته‌است. فلسفه خیلی جذابیت دارد، منتهی اشکالی که دارد این است که درآمد خوبی ندارد. اگر کسی دکتر و مهندس شود، می‌تواند درآمد قابل توجهی به دست آورد، ولی فلسفه درآمد ندارد. فیلسوف شدن علم فراوان می‌خواهد و کسی نمی‌تواند همین‌طوری فیلسوف شود. در این میان کسانی که از پدرشان پول مناسبی دریافت می‌کنند یا سرمایه خوبی دارند، مانند ملاصدرا، می‌توانند امرار معاش کنند. ملاصدرا که از طریق فلسفه پولدار نشد. پدرش تاجر معروف شیرازی بود و از اموال پدرش به مطالعۀ فلسفه روی آورد و کتاب می‌خرید".
 
دکتر اعوانی افزود: "بحث و جنجال و جدال فلسفی در ایران امروز از هر زمانی بیشتر شده و این بدین معناست که فلسفه در ایران مطرح است و چه بسا می‌توان گفت که جامعه ما فلسفه‌زده است. اما در اینکه فلسفه و مسائل جدی و واقعی آن تا چه اندازه در کشور ما مطرح هستند، تنها می‌توانم بگویم که این حقیقت در آن جنجال گم شده و جایگاه واقعی فلسفی ناپدید شده‌است".
 
در مطالب شنیداری این صفحه دکتر غلامرضا اعوانی از ضرورت همامیزی فلسفۀ نوین و حکمت الهی می‌گوید. دکتر منوچهر صانعی به این پرسش پاسخ می‌دهد که فلسفه به چه کار زندگی می‌آید. و دکتر حسین ضیائی، استاد مطالعات ایرانی و اسلامی و مدیر بخش مطالعات ایرانی در دانشگاه کالیفرنیای آمریکا که روز دوم شهریور ۱۳۹۰درگذشت، در بارۀ "فلسفۀ اندیشیدن" صحبت می‌کند.

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مصطفی مددی

"حیدربابایه سلام" نام منظومه‌ای است از شهریار شاعر ایرانی که به ترکی آذربایجانی سروده شده است. شهریار در این اثر که مشهورترین و مهمترین اثر او و شاهکار شعر ترکی آذربایجانی است، از دوران کودکی خود در روستای خشکناب یاد می‌کند که در پای کوهی یا در واقع تپه‌ای به نام حیدربابا قرار دارد. پدر شهریار به خشکنابی معروف بود و برادر و خویشاوندان دیگرش نام خانوادگی خشکنابی دارند. وزن این منظومه بر خلاف شعر فارسی که وزن عروضی دارد، هِجایی است. حیدربابایه سلام به زبان‌های مختلف به نظم و نثر ترجمه شده است. 

قسمت هایی از منظومه "حیدربابایه سلام" با صدای شاعر
منظومۀ "حیدربابایه سلام"، به شرحی که خود شاعر در سال ۱۳۴۵ نوشته‌ "سرودی به شیوۀ ترانه‌های محلی آذربایجان خاصه با لطائف و تعبیرات آن زبان است که به تأثیر نفوذ سحرآمیز مادر و بازگویی گذشته‌ها و قصه‌های دلکش دوران کودکی و تابلوی گذشته‌ها دوباره رنگ‌آمیزی و نمایان شده‌اند."
 
شهریار در ادامه می‌گوید: "کوه به آسمان‌ها نزدیک‌تر است. کوه، مهبط وحی انبیا و از برجسته‌ترین شاهکارهای طبیعت است. آبی که در شکاف کوه از جگر صخره‌ها می‌تراود، صاف‌تر و زلال‌تر است. کوه را با طبع و همت هنرمندان نسبت و پیوندی است. "حیدربابا" هم نام کوهی است روبه‌روی دهکدۀ "قیش قرشاق" در فاصلۀ میان "قراچمن" معروف و دهکدۀ "شنگل‌آباد". حیدربابا در این شعر به عنوان "کدخدای مادام‌العمر" دهکده انگاشته شده‌است که به عنوان چشم تاریخ همواره شاهد و ناظر وقایع و  ضبط کننده اعمال و رفتار مردم است و نیز می‌تواند "ناله‌های شاعر را در آسمان‌ها منعکس کرده و به گوش همۀ آفاق برساند".
 
قسمت هایی از منظومه "حیدربابایه سلام" به فارسی
بدین قرار کوه کوچک حیدربابا به عنوان نوعی "سنگ صبور" مخاطب آه و افسوس شاعر از سپری شدن ایام خوش گذشته و درد و دریغ او از ویرانی و فروپاشی نظم و نسق کهن و جایگزینی آن با "تمدن نوین" قرار گرفته که سازگاری چندانی با طبع شاعر ندارد.
 
ویژگی مهم‌تر منظومۀ حیدربابا استفادۀ فراوان شاعر از واژه‌ها و تعبیراتی است که به ‌وفور در زبان عامۀ مردم آذربایجان جاری است، اما این لغات در هیچ منبع و مرجعی ثبت نشده‌اند.
 
شاعران آذری‌زبان در ادبیات ایران بسیارند: از قطران تبریزی تا خود شهریار. اما اکثریت گویندگان آذربایجانی، با آن که آثار پرارزشی به زبان فارسی دارند، اشعار ترکی آذری آنان، به جز تک‌بیت‌ها و مصراع‌ها، کمتر بر زبان‌ها جاری است و نمونه‌های آن را تنها در تذکره‌ها و جُنگ‌ها می‌توان یافت و شهرت شاعران آنها از محدودۀ معینی، آن هم بیشتر در حلقۀ علاقه‌مندان و خاستگاه‌شان فراتر نمی‌رود. البته، به جای آنها دوبیتی‌های بومی‌ادبیات شفاهی آذربایجان که با نام "بایاتی" شهرت دارند، بر زبان‌ها جاری است و برای هر وضعیتی می‌توان به یکی از آنها تمثل جست. با این حال تنها دو نفر از آن میان توانسته‌اند کلید قلب مخاطبان خود را بربایند و آنها را مسحور و مفتون سخن خود سازند. یکی از آنان بی‌گمان میرزا علی‌اکبر طاهرزادۀ "صابر" است با "هوپ‌هوپ‌نامه"اش و دیگری، شهریار با اثر نفیسش "حیدربابا".  با این تفاوت که مضامین شعر صابر انتقاد اجتماعی از یک جامعۀ معین در یک دورۀ خاص است و از این رو محدود به زمان و مکان. طبیعی است که با سپری شدن زمان و منتفی شدن موضوع مورد انتقاد، تازگی سخن نیز از دست می‌رود. اما شعر شهریار زبان محاوره و شفاهی مردم آذربایجان را مکتوب کرده و آن را با استادی تمام به همان شکل که در زبان مردم جاری است بیان کرده‌است. از همین روی، موسیقی‌دانان و آهنگ‌سازان بنام کشور آثار موسیقی و قطعات آوازی ماندگاری بر روی آن نوشته‌اند.
 
بهمن فُرسی که منظومۀ حیدربابا را به زبان فارسی ترجمه کرده، در دیباچۀ کتابش می‌نویسد: "نخست برگردان کامل حیدربابای اول و دوم و تعدادی از نظیره‌های آن به زبان ترکی ترکیه است که در کتاب "آذری ترکچه‌سی" تألیف محرم اِرگین به سال ۱۹۷۱ منتشر شده‌است... و دیگر برگردان ِ آن به زبان ایتالیایی‌ست توسط "جیام پیرو بـِلینگِری" که در سال ۱۹۶۷ صورت گرفته و بالاخره ترجمۀ ۵۶ بند آن به آلمانی به کوشش مشترک جعفر مهرگانی و "وِرنِر بونزلی". آنچه روشن است خود شهریار موضوع برگردان منظومه‌اش را به فارسی، در مجموع چندان جدی نگرفته‌است. در یک‌جا آن را موکول به "قسمت و فرصت" کرده و در جای دیگر گفته‌است: "هر کاری کردم که چند بیتش را ترجمه و تکمیل کنم، نتوانستم".
 
در جمهوری آذربایجان احترام و احتشام شهریار به قدری است که یکی از تالارهای ملی آن کشور به نام او نام‌گذاری شده و اشعار او با اجرای خوانندگان بزرگ جزء برنامه‌های عادی رادیو- تلویزیون‌ها و تالارهای موسیقی آن کشور است. طنین منظومۀ حیدربابا در میان مردم آذربایجان را به صدای شکستن سکوت فرهنگی و ادبی این خطه تعبیر می‌کنند که از پس قرون و اعصار در پهنۀ این دیار پیچیده و ظرفیت و توانمندی‌های ادبی این زبان را از منظر تازه‌ای به نمایش گذاشته‌است.
 
تا قبل از انتشار منظومۀ "حیدربابایه سلام" در سال ۱۳۳۲، زبان گفتاری مردم آذربایجان جز در مقولات طنز و فکاهی، مانند اشعار صابر، در میراث ادبی این خطه جایی نداشت و آثار ادبی این زبان، اعم از نظم و نثر، عمدتاً به زبان نگارش و در اوزان عروضی پدید آمده بود و به علت عدم سازگاری زبان آذربایجانی با قواعد عروضی، این آثار بیشتر شکلی از شعر فارسی یا عربی به خود می‌گرفت. 
 
به خاطر زبان حیدربابا که همان زبان گفتار مردم است، اتفاق نادری است اگر یک آذربایجانی - شهری یا روستائی – دست‌کم چند بند از منظومۀ "حیدر بابا"ی شهریار را از بر نداشته باشد و به مناسبت مقال، مصراع یا بندی از آن را نخواند. چنان که روزی در دامنه‌های سبلان یک عسل‌فروش، از مردم روستاهای اطراف، در برابر سؤال یک مشتری، که در طبیعی بودن عسل او تردید کرده بود، مانند ترقه از جا پرید و در حالی که به دامنۀ قلۀ پشت سرش اشاره می‌کرد، فریاد زد:
 
"بایرام یئلی چارداخلاری ییخاندا
نوروز گلی، قارچیچگی، چیخاندا
آغ بولوتلار کؤینکلرین سیخاندا...
 
این دشت و صحرا را که می‌بینی / سراسر پوشیده از گل و لاله می‌شود/ آن وقت کدام دیوانه است که پول شکر بدهد و به زنبور بخوراند و عسل تقلبی درست کند؟" 
 
اشاره به آداب و رسوم بومی ‌و سنتی آذربایجان مانند خانه‌آرایی، تدارک مراسم مفصل چهارشنبه‌سوری، دود و دم تنورهای خانگی و طعم و عطر نان و غذاهای فراموش‌شدۀ دست‌پخت مادران و گیس‌سفیدان و حتا عوعوِ سگ‌های گله مناظری هستند که با وضوح بی‌مانندی در بندهای حیدربابا نقش بسته‌اند. 
 
تلفظ اسامی ‌اشخاص، همچون میراژدر، هچی خالا – خاله‌هاجر، ممد صادق، مشد رحیم، مشد آجلی – مشهدی حاج علی، میرزه ممد، شجا خال اوغلو – شجاع خاله اوغلو، ننه قیز، خجه سلطان – خدیجه سلطان، میرزه تاغی – تقی، و یا اسامی ‌رُستنی‌هایی مثل یارپوز، قارپوز، گولبسر، بولاغ اوتی، قاباغ، و صدای چاوش راهیان زیارت کربلا و مشهد و نوای ساز نوازندگان دوره‌گرد – عاشیق‌ها - و غیره برای هر آذربایجانی یادآور روزگاران خوش گذشته و تجدید خاطره با یار و دیار زادبومی‌ اوست.
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
منوچهر دین‌پرست

 

هر دوره‌ای از تاریخ هر سرزمین و فرهنگ زنده‌ای اندیشه‌مندان خاص خود را دارد. این اندیشمندان کسانی‌اند که آگاهانه یا حتا گاه ناخودآگاه مسئله‌های آن سرزمین و فرهنگ را مطرح می‌کنند و مطالبی می‌گویند و می‌نویسند که در فرایند تاریخ آن سرزمین و فرهنگ از دغدغه‌های شخصی فراتر می‌رود و بخشی از دغدغه‌های فکری دوره‌ای را می‌نمایاند. ایشان مفاهیم و مصطلحاتی می‌سازند و می‌پردازند که بازتاب آن مسئله‌هاست و تلاش برای صورت‌بندی آنها و فراهم آوردن پاسخ‌های مورد نیاز. 

بر اساس این نگرش، داریوش شایگان از اندیشه‌مندان روزگار ماست. او هرچند اکنون شهرت و اعتباری فراتر از مرزهای ایران دارد و به عرصۀ اندیشه در جهان راه برده‌است، ریشه‌های فکری عمیقی در فرهنگ شرق به طور عام و فرهنگ ایران به طور خاص دارد و در واقع با همین ریشه‌ها و اصالت‌هاست که توانسته است اندیشمندی ایرانی در سطح جهان باشد. 
 
صحبت های داریوش شایگان
شایگان در طول قریب به نیم قرن حضور فعال در عرصۀ فرهنگ این سرزمین پابه‌پای تحولات آن حرکت کرده‌است و در آثار گوناگون خود مسائلی را مطرح کرده که اینک با گذر زمان و از منظر نسل بعدی می‌توان گفت مسئله‌های زمانه بوده‌است. شایگان با طرح مسئله‌هایی نطیر "شرق و غرب"، "تجدد و خاطرۀ ازلی"، "گفتگوی فرهنگ‌ها"، "مواجهۀ سنت‌ها با شرایط مدرن"، "هویت‌های فرهنگی پیرامونی و جهانی شدن"، "افسون‌زدایی و افسون زدگی" و با خلق مفاهیمی مانند "موتاسیون تاریخی- فرهنگی"، "توهم مضاعف"، تعطیلات در تاریخ"، "اسکیزوفرنی فرهنگی"، "هویت چهل‌تکه" و "تفکر سیار" بخشی از تاریخ اندیشۀ ما را رقم زده‌است. 
 
به همین دلیل است که شایگان بیش از آنکه فیلسوف به معنای دقیق کلمه باشد، شخصیتی حقیقی است؛ شخصیتی که در واقع بسیاری نتوانسته‌اند به‌درستی جایش را تعیین کنند. به همین سبب شایگان از جملۀ روشنفکرانی ایرانی است که توانسته با رویکرد آگاهانه به گذشته و سنت ایران و شرق و مدرنیته، آسیب‌شناسی فرهنگی ایران‌زمین را وارد مرحلۀ جدیدی کرده‌است. تأمل و توجه به ایده‌های شایگان می‌تواند ما را در راهبرد حیات فرهنگی ایران معاصر به مسیری سوق دهد که تا کنون نسبت به آن غفلت شده‌است.  
 
مختصات زندگی و جهان اندیشۀ شایگان را می‌توان به روایت تمامی تفاسیر و حتا اذعان خودش به دو دورۀ متفاوت و از مناظری حتا متضاد مورد توجه قرار داد. چرا که او نیز مانند بسیاری از فیلسوفان، تأملاتش سیر رو به تکاملی داشته و از درون، خود را بازاندیشی کرده‌است. در دور اول شایگان کوشید تا با نگاه "کـُربَـنی- هایدِگِری" به تحلیل تمایزات و گسست‌های جوامع شرقی و غربِ جدید بپردازد و نشان دهد که این دو جامعه نه تنها نظام معرفتی که هستی متفاوتی دارند. به نظر وی، این دو نوع هستی نسبت‌های متفاوتی را میان انسان و عالم برقرار می‌کنند. در مدرنیته نسبت انسان با هستی پرسشگرانه و طلبکارانه است، حال آن که در سنتِ شرقی انسان سعی در هماهنگی با هستی را دارد تا بدین طریق معرفت به او افاضه شود. بر همین مبناست که علم در مدرنیته ماهیتاً سکولار و تکنیکی است، حال آنکه در سنتِ شرقی اندیشه و اندیشیدن امری مقدس است. بنا بر این وی نیز که به شدت متأثر از گفتمان غربزدگی است، در این دوره سعی دارد تا وجوه فرهنگی و فلسفی غربزدگی را به تصویر بکشد و با تکیه بر واژگان اندیشگی خویش به آسیب‌شناسی فرهنگ ایرانی پرداخته و با آگاهی‌ای که از مدرنیته دارد، نخبگان ایرانی را به بازنگری در میراث معنوی خود فرا‌ خوانـَد. 
 
شایگان چهار حرکت نزولی را در سیر تفکر غربی بازشناسی می‌کند و آنها را فصل ممیزۀ اساسی تفکر تکنیکی مدرنیته با سنت برمی‌شمارد: تکنیکی ‌کردن تفکر، دنیوی ‌کردن عالم، طبیعی ‌کردن انسان و اسطوره‌زدایی. در واقع در این دوره از حیات فکری شایگان، او سعی دارد به فهم سنت و مدرنیته نائل شود. وی جوهر مدرنیته را از حیث معرفتی در تفکر عقل‌باور می‌داند که در صدد تسخیر عالم است، حال آنکه در سنت شرقی ایمان، شهود و مکاشفه است که معرفت را کشف می‌کند. نقدهایی که شایگان به مدرنیته دارد بیشتر به خاطر دغدغه‌های معنوی او بوده‌است.
 
شایگان از جملۀ اندیشه‌مندانی است که دغدغۀ معنویت نیز داشته‌است. لذا شایگان با شدّت و حدّت این بحث را در وجودش حس کرده و در راستای توصیف و شرح آن قلم‌فرسایی کرده‌است. کوشش درخور توجه شایگان در فهم سنت در جهت رسیدن به برداشتی نزدیک به واقع از تجددِ تمدن ِ غرب او را در میان غربت سرزمینی غایب و آرزوی دست‌یابی به قلل رفیع تفکّر کنونی قرار داده‌است. از نظر شایگان، احتضار خدایان و مرگ قریب‌الوقوع آنها برای جهان‌بینی سنتی سرنوشتی تاریخی است و این امر خود را به شکل گفتمانی سیاسی و همراه با خشونت نشان می‌دهد و در واقع سنت در این حالت تبدیل به ایدئولوژی می‌شود. بر این مبنا وی در کتاب انقلاب مذهبی چیست؟ که درواقع یکی از کتاب‌های دور دوم حیات فکری اوست، با ایدئولوژیزه ‌کردن سنت که در ایران توسط شریعتی صورت گرفت و خود او نیز در آن "مغناطیس" گرفتار شده بود، به مخالفت برمی‌خیزد و خواهان جدایی مذهب و سیاست می‌شود.
 
به نظر وی، "با ایدئولوژیزه ‌کردن مذهب از آن هتک تقدس می‌شود. سرمایۀ اساطیر را بر سر زمان به سودا می‌نهد، از آنها اساطیر سیاسی می‌سازد، از آنها اسطوره‌زدایی می‌کند، آنها را در امور این‌جهانی خرج می‌کند".
 
شایگان در آثار مختلف خود درصدد است تا سنت را با پرسشی جدّی با بن‌مایه‌های فلسفی روبه‌رو ‌سازد. شایگان بر این باور است که تفکر سنتی ما که در دامن دین اسلام پرورش یافته، نمی‌تواند این پرسش را مطرح کند. چه اگر چنین پرسشی را پیش می‌کشید، به مبدأ الهامش که ملتزم وحی است و پاسخ را پیش از پرسش در دسترس می‌گذارد، وفادار نمی‌ماند و از مسیرش منحرف می‌شد. نگاه شایگان نیز به نوبۀ خود تلنگری به سنت‌گرایان داخلی محسوب می‌شد که قصد آن را داشتند که از درون آن به طرح پرسش‌های رادیکال از آن بپردازند. بنا بر این، زمانی که وی در دور دوم حیات فکری خود سخن از سنت و معنویت می‌راند، نباید تصور کرد که وی نیز نظیر سید حسین نصر آرزوی حکمت خالده را دارد، بلکه وی معنویت را چونان پس‌زمینۀ زندگی تجددی می‌بیند که در طرحی متجددانه و بازاندیشانه و در نهایت آزادی و به دلخواه انسانی متجدد انتخاب می‌گردد.
 
به علاوه، این معنویت در ترکیبی کاملاً بدیع می‌تواند توسط هر انسانی از ترکیب عناصری کاملاً متفاوت و متناسب با مزاج‌های گوناگون ساخته شود: مقداری یوگا، مقداری خلسۀ آمریکای لاتینی، قدری نماز اسلامی... این است "هویت چهل‌تکه‌ای" که شایگان پیش می‌نهد.
 
بنا بر این، شایگان اگرچه عزم رجوع به سنت و معنویت را دارد، اما آن را نه به معنای سنتی که از ناحیۀ خداوند افاضه می‌شود که بر مبنایی غیر ذات‌گرایانه و پساتجددی برساختۀ انسان می‌داند. در این نگاه آنچه که اصالت دارد، انسان است و اوست که چاشنی معنویت خود را آزادانه و به دلخواه تهیه می‌کند.
 
در واقع، شایگان در دور دوم تفکر خود به نظرگاه پساتجددی گرایش پیدا می‌کند و بر همان مبنا سعی دارد تا مرزهای سفت و سخت و شفافی را که میان سنت و تجدد برقرار می‌دانست، کدر سازد. بر این مبنا وی در طرحی بازاندیشانه پیشنهاد می‌کند تا به جای آنکه سنت و تجدد را دو منطقۀ جغرافیایی جدا از هم بدانیم، آنها را دو کهکشان بدانیم که ستارگانش همواره در هم فرو می‌روند، یکی وارد دیگری می‌شود و به این ترتیب مفهوم‌هایی ترکیبی و نامعین پدید می‌آورند.
 
جهان فکری شایگان، جهان قابل تأمل است. او هم‌اینک در جایی ایستاده و به نقطه‌ای می‌نگرد که این بیت حافظ را در پیش چشمان ما می‌آورد: 
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
 
داریوش ‌شایگان ‌دیگر آن روشنفکری ‌با تجربه‌هایی ‌عجیب‌وغریب نیست که به‌ هزارتوی‌ تمدن‌های‌ کهنه ‌و نو سرک ‌کشیده ‌و از هر گوشه‌ای ‌خوشه‌ای‌ چیده‌است‌. از کشور هزاررنگ ‌هند تا دنیای ‌پررمز و راز عرفان‌ اسلامی ‌و درک ‌محضر فرزانگانی ‌چون ‌علامه ‌طباطبایی‌، سید جلال‌الدین ‌آشتیانی‌ و هانری کربن ‌تا جهان ‌اندیشه‌های ‌رنگارنگ‌ امروز را بی‌وقفه ‌پیموده‌است ‌و درهر کتابش‌ آینه‌ای‌ گرفته‌است ‌روبه‌روی ‌دنیایی ‌که ‌در آن ‌به ‌سر می‌برَد‌. او سال‌هاست ‌که ‌بیشتر وقتش‌را در فرانسه ‌می‌گذراند و به‌زبان ‌فرانسوی ‌می‌نویسد. آخرین ‌کتاب ‌او "آمیزش افق‌ها" دغدغه‌های او را دیگر بار برای ما مطرح ساخته‌است. 
 
به سراغ شایگان رفتیم و از وضعیت امروز اندیشه در جهان و ایران امروز پرسیدیم. در گزارش صوتی می‌توانید سخنان شایگان را که به برخی از وجوه فکری‌اش تأکیدی داشته‌است، توجه کنید. 
 
منابع
۱.شایگان، داریوش (۱۳۵۵). بت‌های ذهنی و خاطرۀ ازلی. تهران: امیر کبیر.
۲.شایگان، داریوش (۱۳۵۶). آسیا در برابر غرب. تهران: امیر کبیر.
۳.شایگان، داریوش (۱۳۸۱). افسون‌زدگی جدید: هویت چهل‌تکه و تفکر سیار. تهران: نشر و پژوهش فرزان.
۴.شایگان، داریوش (گفتگو) (۱۳۷۶). زیر آسما‌ن‌های جهان. ترجمۀ نازی عظیما. تهران: نشر و پژوهش فرزان روز.
۵.شایگان، داریوش (۱۳۶۵). ایده‌ئولوژیک‌ شدن سنت. ترجمۀ مهرداد مهربان.  زمان نو. شمارۀ ۱۲.
۶.شایگان، داریوش (۱۳۸۹). آمیزش افق‌ها، گزینش و تدوین: محمد منصور هاشمی، تهران: نشر و پژوهش فرزان.
۷.بروجردی، مهرداد (۱۳۸۴). روشنفکران ایرانی و غرب. ترجمۀ مهرزاد بروجردی. تهران: نشروپژوهش فرزان روز.
۸.حقدار، علی‌اصغر (۱۳۸۵). داریوش شایگان و بحران معنویت سنتی. تهران: کویر.
۹.میرسپاسی، علی (۱۳۸۵). تاملی در مدرنیتۀ ایرانی. ترجمۀ جلال توکلیان. تهران: طرح نو.

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
رویا یعقوبیان

 هنوز هم در تهران کوچه پس‌کوچه‌هایی وجود دارد که آن‌جا صدای آب را می‌شود شنید و صدای خواندن پرندگان را. کمی آن‌طرف‌تر از میدان تجریش، در خیابان مقصود بیک، می‌توان چنین فضاهای کم‌یابی را در این هیاهوی توسعۀ نامتعادل شهری تجربه کرد. در همین خیابان و در کوچۀ نمازی عمارتی سفیدرنگ توجه هر عابری را به خود جلب می‌کند. ساختمانی که زمانی ملک خصوصی بوده و امروز در آن به روی عموم باز است؛ به عنوان موزۀ موسیقی ایران.

با توجه به این پیشینۀ طولانی موسیقی و گوناگونی اقوام و اقلیم مختلف در این سرزمین که بر تنوع سلیقه و آواها و سازها نیز افزوده‌است، گویا انتظار می‌رفت که موزه‌ای از این دست باید مدت‌ها پیش تأسیس می‌شد. موزۀ موسیقی ایران با هدف جمع‌آوری و به نمایش گذاردن و شناساندن سازهای مختلف موسیقی ایرانی و معرفی هر چه بهتر موسیقی ایران‌زمین یک و نیم سال پیش با حضور علی مرادخانی (مدیر موزۀ موسیقی)، محمدرضا شجریان، حسین علیزاده، مجید درخشانی، بیژن بیژنی، فرهاد فخرالدینی، داریوش طلایی، هوشنگ کامکار، کیوان ساکت، شاهین فرهت، هنگامه اخوان، همایون خرم و تنی چند از هنرمندان دیگر کشور و با مساعدت شرکت توسعۀ فضاهای فرهنگی شهرداری تهران رسماً افتتاح شد. ساختمان موزه در زمینی به مساحت ۳۶۵۰ متر مربع و در سه طبقه ساخته شده‌است.
 
موزۀ موسیقی شامل بخش‌هایی است از جمله گنجینۀ آثار و آرشیو آواها و نواهای ایرانی، کتابخانه‌ای مشتمل بر کتاب‌های ادبی و موسیقی، کارگاه ساختِ ساز و همچنین گالری‌هایی برای نمایش انواع سازها از جمله سازهای بادی، زهی، و کوبه‌ای است. معماری فضاهای نمایشگاهی موزه غالباً الهام‌گرفته از شکل و اسکلت هر گروه از سازها است. به طور مثال گالری سازهای بادی مثل نی، فضایی است تونلی درست مثل اینکه نی‌ای در مقیاس بزرگ ساخته شده باشد و بازدیدکنندگان از داخل نی حرکت کرده و در ویترین‌های واقع در دیوارهای تونل می‌توانند انواع سازهای بادی را تماشا کنند. و یا گالری سازهای کوبه‌ای فضایی است استوانه‌ای‌شکل با سقفی نسبتاً کوتاه. حتا انتخاب مصالح نیز طوری است که اسکلت ساز را برای بازدیدکنندگان تداعی می‌کند. 
 
در آرشیو موزه از قدیمی‌ترین آثار ضبط ‌شده فایل‌های موسیقی مربوط به فونوگراف که حدوداً مربوط به ۱۲۰ سال پیش است، تا صفحه‌های گرامافون ۷۸ دور(صفحه سنگی) از زمان مظفرالدین شاه قاجار و به ترتیب تاریخی مجموعه‌هایی از نوار تا رسانه‌های دیگری چون لوح فشردۀ شنیداری و دیداری نگهداری می‌شود.
 
در حال حاضر بایگانی موزۀ موسیقی شامل بیش از ۶۰۰۰ صفحه گرامافون ۳۳ دور و۴۵ دور است از محدودۀ سال‌های ۱۹۶۰ تا ۱۹۹۰ میلادی. همین‌طور بالغ بر ۵۰۰۰ نوار حلقه ای حاوی ضبط‌های رادیویی از برنامه‌های موسیقی پخش‌شده در بایگانی موزه موجود است. اولین و بزرگ‌ترین مجموعه آرشیوی موزه توسط مهندس گلشن ابراهیمی که یکی از بزرگ‌ترین مجموعه‌داران ایرانی‌ست، به موزه اهدا شده که شامل بسیاری از ضبط‌های خصوصی نیز هست. بالغ بر ۸۰۰۰ کاست حاوی بیش از ۹۰ درصد آثار منتشرشدۀ بعد از انقلاب نیز جمع‌آوری شده‌است.
 
علاوه بر این، مجموعۀ مفصلی بالغ بر ۲۰۰۰ قطعه عکس ازهنرمندان از  دورۀ قاجار تا به امروز  گردآوری شده که اغلب این تصویرها از طریق مجموعه‌داران خصوصی چون مهندس گلشن ابراهیمی و یا آلبوم‌خانۀ کاخ گلستان و مجموعه‌های خصوصی دیگر تهیه شده‌است.
 
این موزه، پایگاهی برای اهالی موسیقی است و برنامه‌هایی همچون بزرگداشت استادان موسیقی، برگزاری کارگاه‌های آموزشی سازسازی، مجهز کردن استودیوی صدا، ضبط قطعات جدید، کارگاه آموزشی نوازندگی با حضور استادان مختلف، ساخت مستندهایی در بارۀ موسیقی و زندگی استادان از دیگر فعالیت‌های موزه است.
 
از آن‌جایی که موسیقی کشور ما در زمان‌هایی منحصر به دربار و طبقۀ خاصی از جامعه، تأسیس موزۀ موسیقی به نوعی باعث شده تا نغمه‌ها و آواهایی که جزو فرهنگ شفاهی ما هستند و مجالی برای عرضۀ رسمی نداشته‌اند هم جمع‌آوری، حفظ و معرفی شوند. از طرفی یکی از اصلی‌ترین ویژگی‌های موسیقی سنتی ما انتقال سینه به سینۀ آن است که در صورت عدم توجه، پژوهش، گردآوری، ضبط و نگهداری آنها در یک مکان امن به فراموشی سپرده می‌شوند.
 
در گزارش مصور این صفحه به بخش‌های مختلف موزۀ موسیقی ایران سر می‌زنیم و توضیحات علی مرادخانی، مدیر موزه را می‌شنویم.
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فرشید سامانی

 آرامگاه فردوسی نماد توس است و آرامگاه ابن سینا نماد همدان. نیشابور نیز با آرامگاه‌های خیام و عطار ‌شناخته می‌شود و خیلی‌ها وقتی نام شیراز را می‌شنوند، تصویر آرامگاه حافظ و سعدی در ذهنشان نقش می‌بندد. به همین ترتیب، مقبرة الشعرا از نمادهای تبریز است و اگر حرم رضوی را کنار بگذاریم، نماد تاریخی مشهد چیزی نیست مگر آرامگاه نادرشاه افشار.

در پشت آرامگاه این بزرگان و دیگرانی همچون صائب تبریزی، باباطاهر عریان، کمال‌الملک، شیخ روزبهان، شیخ ابوالحسن خرقانی، خواجوی کرمانی، اوحدی مراغه‌ای، کمال‌الدین بهزاد، احمد نیریزی و بسیاری دیگر از مفاخر تاریخ ایران(۱) یک نام می‌درخشد: انجمن آثار ملی ایران
 
مجموعه عکس
این انجمن در سال ۱۳۰۱ خورشیدی به ابتکار عبدالحسین تیمورتاش، نماینده مجلس شورای ملی و با شرکت حسن مستوفی، حسن پیرنیا، ابراهیم حکیمی، محمدعلی فروغی، حسن اسفندیاری، فیروزمیرزا فیروز، سید نصرالله تقوی و ارباب کیخسرو شاهرخ پاگرفت. (عکس‌های و شرح حال اینان را می‌توانید در گالری این صفحه ببینید.)
 
اینان می‌خواستند "دلبستگی مردم را به آثار هنری و علمی و ادبی پرورش دهند و با تجلیل از بزرگان ایران و ارایه خدمات آن‌ها به میهن خود، احساسات ملت را برانگیزند و به بیداری و یگانگی و وحدت ملی کمک کنند." (۲)
 
آن زمان، دوران قدرت یابی رضاخان سردارسپه (رضا شاه بعدی) بود و آن چه بنیانگذاران انجمن آثار ملی در ذهن خویش می‌پروردند، با سیاست‌های باستان گرایانه دولت پهلوی اول (۱۳۲۰-۱۳۰۴خ) همسو بود. فراتر از این، کسانی چون تیمورتاش و فروغی خود از ارکان دولت پهلوی اول بودند و هنگامی که رضا پهلوی به سلطنت رسید، ریاست عالیه انجمن را به او واگذاردند تا از پشتیبانی نهاد سلطنت بهره‌مند شوند.
 
از این رو، انجمن آثار ملی اگرچه نهادی غیر دولتی بود اما از آغاز تا فرجام پهلوی‌ها از حمایت بی‌دریغ دولت برخوردار بود و بسیاری از چهره‌های با نفوذ سیاسی یا وزیران فرهنگ در آن عضویت داشتند. حتی در سال ۱۳۴۶ به پیشنهاد انجمن و به دستور محمدرضا شاه، قانونی به تصویب رسید که مطابق آن از هرکیسه سیمان وارداتی یا تولید شده در کارخانه‌های داخلی، یک ریال به نفع انجمن آثار ملی گرفته می‌شد.(۳)
 
مطابق اساسنامه انجمن که در سال ۱۳۰۴ به تصویب رسید، حیطه اقدامات انجمن عبارت بود از تأسیس موزه‌هایی در تهران و شهرستان‌ها، تأسیس و تکمیل کتابخانه ملی تهران و کتابخانه‌های شهرستان‌ها، تهیه فهرست مجموعه‌های نفیس کتابخانه‌ا‌ی و موزه‌ای، احیای آثار بزرگان ایران و نشر آثار آن‌ها و ساختن آرامگاه و مجسمه برایشان، کوشش در حفظ و احیای منابع و هنرهای ایرانی، تهیه نمونه‌هایی از آثار قدیمی ایران از طریق شبیه‌سازی یا تهیه نسخ و عکس و ارتباط با موزه‌ها و گالری‌های مخصوص آثار ایران در خارج کشور به منظور تحصیل اطلاعات و تشویق آن‌ها به تحقیق در آثار قدیمی ایران.(۴)
 
بدین ترتیب، انجمن آثار ملی با توجه به ترکیب اعضای خود و حیطه وظایفش، وزنی معادل وزارت فرهنگ داشت و بسیاری از سیاست‌های فرهنگی دولت از طریق انجمن پی‌گیری می‌شد اما بعدها با تکثیر و قوام نهادهای فرهنگی دولت پهلوی، اقدامات انجمن آثار ملی بیش‌تر بر ساخت آرامگاه مفاخر ایران متمرکز شد.
 
این انجمن تا پایان دوره پهلوی برای حدود ۴۰ تن از مفاخر ایران، آرامگاه‌ها و بناهای یادبودی را برپا کرد و در مرمت دهها اثر تاریخی مانند آثار تاریخی پاسارگاد، کاخ چهلستون، کاخ هشت بهشت، بقعه شیخ صفی‌الدین اردبیلی، معبد چغازنبیل و غیره شرکت جست.(۵)
 
به تدریج ساخت آرامگاه برای مفاخر ایران از چارچوب بزرگداشت آنان فراتر رفت و به پیدایی و پویایی جریانی نو در معماری معاصر ایران انجامید. در رأس این جریان، دو معمار برجسته سده حاضر یعنی محسن فروغی و هوشنگ سیحون قرار داشتند. این هر دو در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران استاد بودند و توانستند نسل توانمندی از معماران ایرانی را تربیت کنند. 
 
بناهایی که از سوی انجمن آثار ملی به عنوان آرامگاه یا بنای یادبود سفارش داده می شد، بدانان فرصت می‌داد تا الگوهای موفقی از آمیزش معماری مدرن با معماری بومی را فراروی دانشجویان خود و دیگر معماران ایرانی قرار دهند.
 
به ویژه هوشنگ سیحون بر کشف ارزش‌های ذاتی معماری بومی، که تا آن زمان معماران نادیده‌اش گرفته بودند، تأکید می‌کرد و می کوشید تا دانشجویانش به آن بخش از میراث فرهنگی ایران که هنوز بکر مانده و تحت‌تأثیر مدرنیسم قرار نگرفته بود، علاقه مند شوند. نگاه سیحون به معماری حتی خیلی پیش از آن‌که این سبک در دنیا شناخته شود، نگاهی پسا‌مدرن بود.(۶) این نگاه در بناهایی چون آرامگاه خیام و کمال‌الملک کاملا هویداست.
 
انجمن آثار ملی با توجه به پیوند استواری که با دولت پهلوی داشت، پس از انقلاب ۵۷  دچار رکود شد. به "انجمن آثار و مفاخر فرهنگی" تغییر نام داد و اقداماتش به انتشار برخی کتاب‌های تاریخی و ادبی و برگزاری آیین بزرگداشت مفاخر زنده یا درگذشتۀ ایران محدود ماند.(۷)
 
گزارش تصویری این صفحه به معرفی مهم‌ترین آرامگاه‌های ساخته شده توسط انجمن آثار ملی ایران اختصاص دارد.
 
 
پی نوشت:
۱-در این گزارش، واژه "مفاخر ایرانی"  در معنای فرهنگی ایران که افغانستان و تاجیکستان را نیز دربرمی‌گیرد، به کار رفته است.
۲-بحرالعلومی، حسین: کارنامه انجمن آثار ملی، تهران، ۱۳۵۵، نک: مقدمه عیسی صدیق
۳-همان جا
۴-اسناد و اطلاعات نیم قرن فرهنگ و هنر ایران(طرح مقدماتی)، ج۲، ص۱۱
۵-برای آگاهی بیش‌تر نک: بحرالعلومی، همان
۶-جواهریان، فریار: شهیاد، نمادی دو پهلو: میدان آزادی، بنای یادبود شاه، ایران نامه، شماره۴، ۱۳۷۸
۷-برای آگاهی بیش‌تر نک: سایت اینترنتی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در نشانی anjom(dot)ir
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.