Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران

مصطفی مددی

عنوان این مطلب ارتباطی با گزافه‌گوئی و خودستایی در غربت ندارد. غرض از آن laugh یا خنده است و نیز نگاهی به طنز و شوخ‌طبعی فارسی که امروزه در دیار غربت با وسعتی بسیار بیش از وطن اصلی آن رواج یافته است.  بی‌اغراق می‌توان گفت که طنز مایه پدید آمدن صدها سایت اینترنتی با عناوین طعنه‌آمیزی مانند جوک، جوکستان، طنزهای خفن، طنزآباد، آی‌طنز، ایران جوک، انجمن طنز، لطیفه و حتا طنز مذهبی شده است. گویا این بار این طنز پارسی است، که به جای قند پارسی، عزم سفر به دیار غربت کرده و از راه دور رویدادها و اعمال و اقوال شخصیت‌های مطرح سیاسی و اجتماعی وطن را مورد نقد و نظر طنزآمیز قرار می‌دهد.

این تحول تازه را باید به فال نیک گرفت. چرا که در سال‌های اخیر طنز و هجو و هزل و شوخ‌طبعی فارسی به وجه خنده‌آوری به شوخی گرفته شده بود. با گذشت سده‌ها و دهه‌ها انحصار طنز همچنان در مالکیت عبید زاکانی (بعد از هفتصد سال) و ایرج پزشکزاد (دورۀ معاصر) باقی مانده بود.

اگر ذوق و همت کیومرث صابری در گل‌آقا، مخصوصاً روابط نزدیک او با مراکز قدرت نبود، علاقه‌مندان طنز از آن مختصر شوخ‌طبعی ملایم و بی‌دندان هم که او مبتکر آن بود، محروم می‌ماندند. صد حیف که آن مختصر هم چندان نپائید و بعد از درگذشت صابری همۀ تلاش‌های وارثان او و سایر علاقه‌مندان طنز در مطبوعات و رادیو و تلویزیون هم به مصداق "جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه " بیشتر به شرح و بسط فنون طنز و بر شمردن ابزار و ادوات آن گذشت و این تلاش‌ها چنان که باید توأم با کامیابی نبود.

با ظهور اینترنت و فراهم شدن فضای رسانه‌ای جهانی، طنز ما نیز بر آن شد تا از قالب تنگ ملاحظات ملی و محلی به‌درآید و با بستن بار سفر و مهاجرت به دیارهای دیگر طنز و شوخ‌طبعی فارسی را، به جای بنگاله، در پهنۀ گیتی جهانگیر سازد.

در تاریخ ملت‌ها برهه‌های معینی وجود دارد که بیش از سایر زمان‌ها مهم و دوران سازند ودر پیدایش و شکل‌گیری نوع جدیدی از تلقی و نگرش به مسائل انسانی و پدید آمدن ژانرها وقالب‌های نوین بیان اندیشه را سبب می‌شوند. یکی از آن اوقات جا به جایی و مهاجرت گروه‌های کثیری از اقوام و ملل یا جمعی از نمایندگان فکری و فرهنگی ملتی به دیارهای دیگر و تشکیل جوامع جدید در غربت است.

مهاجرت ادبیات به دیارهای دیگر به دلایل سیاسی در ایران بی‌سابقه نیست و همگان با مهاجرت شعر و ادب فارسی به دربار سلاطین عثمانی و بارگاه شاهان گورکانی هند در دورۀ صفوی و پدید آمدن "سبک هندی" بر اثر آن و تاریخ و خاطره‌نویسی در غربت در رژیم پهلوی که به ادبیات "مهاجرت سوسیالیستی" مشهور است، آشنایی دارند. حاصل این مهاجرت‌ها در دویست‌سالۀ گذشته صدها اثر ادبی و هنری و فکری و فرهنگی ذی‌قیمتی است که در قالب شعر، رمان، خاطره، کتاب و مجله و مقالۀ علمی نصیب گنجینۀ عظیم ادب و هنر ما شده‌است.

بی‌گمان هیچ اثر ادبی مهم نیست که در لابلای مطالب جدی آن از چاشنی طنز استفاده نشده باشد. اما از آنجا که هیچ‌گاه به این قبیل آثار مشخصاً از زاویۀ طنز نگریسته نشده‌است، طبعاً آنها را نمی‌توان در زمرۀ آثار طنز به شمار آورد.

از قضا نخستین نشریۀ طنز ما نیز به نام " شاهسون" به طریقۀ چاپ ژلاتین به سال ۱۳۰۶ هجری خورشیدی (۱۸۸۸ میلادی) در سرزمین عثمانی منتشر می‌شده‌است. اما این نخستین بار است که طنز فارسی، با همۀ متعلقاتش، یعنی شعر و نثر و لطیفه و کاریکاتور، بساطش را در دیار غربت پهن کرده و ایرانیان پراکنده در چهار گوشۀ جهان را مخاطب قرار داده‌است.

در این زمره از طنز پردازان که بساط "لاف در غریبی" را گسترده‌اند، می‌توان از نام‌آورانی مانند هادی خرسندی، ابراهیم نبوی ( از طنز نویسان) و نیک‌آهنگ کوثر و مانا نیستانی (از کاریکاتوریست‌ها) نام برد.

می‌توان امیدوار بود که این نهضت جدید نیز در سایۀ جاذبۀ نیرومند طنز، که در اعماق اجتماع و در میان طبقات عامۀ مردم، اعم از عالی و دانی، اثر فراوان دارد، با فراغت از قید و بندهای متعدد و دست‌وپا گیر، که همواره چونان سدی سدید جلوگیر رشد و تعالی طنز ما بوده‌است، به تأسی به استادان بزرگ فن، مانند عبید زاکانی و دیگران، و با در دست داشتن امکانات بی‌همتایی که فضای الکترونیک فراهم ساخته‌است، به ویژه با مخاطبان فرهیخته وهوشمند جهانی، بانی و بنیان‌گذار نهضتی نوین در ادبیات طنز ما باشد.

ضمناً در اواخر همين هفته در آمريکا کتابی زير عنوان "قلم آواره" (Exiled Pen) منتشر می‌شود که مرکب از آثار کاريکاتوريست‌های ايرانی مقيم خارج، به مانند نيک‌آهنگ کوثر، فائز علیدوستی، علی جهانشاهی، مانا نيستانی، احمد سخاورز و افشین سبوکی است. در گزارش تصويری اين صفحه نيک‌آهنگ کوثر از "لاف" در غربت می‌گويد.

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
سیروس علی نژاد

در عرصۀ عکاسی ایران، به ویژه پس از انقلاب، نام‌های زیادی درخشیده‌اند، اما در این میان نام و نقش بهمن جلالی درخشش دیگری دارد. او فراتر از یک عکاس، و همچون یک پژوهشگر تاریخ، به شهرها و آبادی‌ها و بناهای ایران پرداخت و در عین حال در ثبت وقایع پیرامون خود مانند انقلاب و جنگ به ژرفا رفت و در ثبت آنها به جان کوشید. همچنین در آموزش به دیگران و دانشجویان، خستگی‌ناپذیر ماند. جلالی نه تنها یک عکاس، بلکه یک ایران‌شناس بود و این را احتمالاً از استاد خود اسد بهروزان به ارث برده بود.

وقتی در انگلستان بود، در استودیوی جان ویکرز که عکاس بنامی بود، شروع به کار کرد. اگر آشنایی با بهروزان نبود، شاید در همان‌جا ماندگار می‌شد، اما به اصرار او به ایران بازگشت و در ایران مشغول به کار شد. دلیل اصرار بهروزان به بازگشت جلالی بی‌تردید گوهری بود که در جلالی سراغ کرده بود.

بهروزان خود دست‌پروردۀ آرتور پوپ بود. پوپ شیفته ایران و هنر ایران بود. رئیس انستیتوی ایرانی نیویورک بود و استاد افتخاری تاریخ هنر ایران در دانشگاه تهران، و به سبب علاقۀ فراوان به ایران سفارش کرد که در اصفهان به خاکش بسپارند و مقبرۀ او اکنون در حاشیۀ زاینده‌رود، کنار پل خواجو محل سیاحت و زیارت جهانگردان است.

عکاسان در زمینه‌های مختلفی استعداد نشان می‌دهند. یکی متخصص عکاسی از طبیعت است، یکی عکاس صنعتی است، یکی پرتره می‌گیرد، یکی عکاس جهانگردی است. بهروزان چنانکه جمشید ارجمند، یار و همکار دیرین او نوشته‌است، عکاس ویرانه‌ها و طاق‌ها و کاشی‌ها و گنبدها و مناره‌ها و سرستون‌ها بود و شناخت عمیقی از موضوعی داشت که از آن عکاسی می‌کرد. از میان عکاسان ایران، بهمن جلالی و امیر کاشفی شاید از بهترین شاگردان او بودند و از سبک و دید او بیش از دیگران بهره‌مند شدند. علاوه براین، بهروزان همه جای ایران را می‌شناخت و گویا این حس ایران‌شناسی خود را هم به جلالی منتقل کرده بود؛ چنانکه به امیر کاشفی هم. علاقۀ کاشفی و جلالی به تصویر کردن معماری در ایران بیهوده نیست.

جلالی وقتی به ایران بازگشت (۱۳۵۵)، با اسد بهروزان در سازمان جلب سیاحان مشغول به کار شد. عکس‌های خوبی از آن سال‌های جلالی در دست است، ولی کار در آنجا دیری نپائید. انقلاب همه جای ایران را در خود گرفت و همراه با انقلاب، جلالی، مانند محمد صیاد و کاوه گلستان، عکاس خیابان‌هایی شد که تظاهرات در آنها جریان داشت.

شور انقلاب از مدت‌ها پیش رؤیای همۀ جوانان نسل جلالی شده بود. شکوه انقلاب روسیه و چین و کوبا همه را شیدای خود کرده بود و جان‌ها در هوای آن می‌سوخت. خود جلالی این جذبه را چنان توصیف کرده‌است که نظیر آن را در هیچ جای دیگر نمی‌توان یافت. جاذبۀ انقلاب - جدا از هر علت دیگر - باید یکی از علل انقلاب سال ۵۷ شمرده شود. سودای انقلاب چندان درد نسل بهمن جلالی شده بود که جز با وقوع آن درمان نمی‌شد و راه حل همۀ مشکلات در آن جستجو می شد.

تصویری که خود او در یکی از مصاحبه‌هایش به دست می‌دهد، گویاتر است: "اتفاقی جلو چشمان می‌افتاد که فقط در کتاب‌ها در مورد آن خوانده بودیم؛ چیزهایی مثل انقلاب اکتبر (انقلاب روسیه) یا انقلاب کوبا. انقلاب به قدری عجیب و جذاب بود که می‌خواستیم هر تکۀ آن را بخوریم. برای ما که در دورۀ خود هیچ اتفاقی را ندیده بودیم، خیلی تازه بود. عکاسی از این اتفاقات هم لذت داشت. حتا از خطری هم که وجود داشت، لذت می‌بردیم. دوست داشتیم جلوتر از همه باشیم و همیشه فکر می‌کردیم که ممکن است همۀ افراد تیر بخورند، ولی چون ما عکاسی می‌کردیم، تیر نمی‌خوریم. همۀ عکاس‌ها این جور فکر می‌کردند."

پس از انقلاب، جلالی درگیر جنگ شد. از آبادان، از خرمشهر و از نقاط دیگر جنگ‌زدۀ ایران عکاسی کرد و این عکس‌ها را در ایران و خارج از ایران به نمایش گذاشت. او بیش از ۵۰ نمایشگاه از آثار خود در ایران و خارج از ایران برپا کرده بود و عکاسی با چهرۀ بین المللی بود. با این که می‌توانست مانند بسیاری دیگر از عکاسان ایرانی در خارج از ایران اقامت و کار کند، هیچ‌گاه ایران را ترک نکرد و تمام همت خود را صرف تدریس عکاسی در دانشگاه‌های ایران کرد. مهدی فیروزان، مدیر کنونی شهر کتاب و مدیر پیشین انتشارات سروش حق داشت که در مجلس وداع با او در حیاط خانۀ هنرمندان بگوید: "هیچ دانشگاهی در ایران نیست که رد پایی از جلالی نداشته باشد. شاید از هیچ استاد هنرمندی این‌همه رد پا نمانده باشد".

آشنایی آقای فیروزان با بهمن جلالی از انتشارات سروش بود؛ چنانکه آشنایی کریم امامی با جلالی هم از آنجا بود. وی قبل از انقلاب با مجلۀ تماشا که از انتشارات رادیو تلویزیون ملی ایران بود، شروع به همکاری کرده بود. این انتشارات پس از انقلاب به انتشارات سروش تغییر نام داد، مجله تماشا نیز به مجلۀ سروش بدل شد و جلالی همچنان همکار آن ماند.

در زمینۀ آموزش، جلالی نه تنها به تهران که به شهرستان‌ها نیز توجه داشت. همواره برای داوری مسابقات عکاسی با علاقۀ تمام به شهرها می‌رفت. یکی از دانشجویانش در همین مجلس وداع گفت که او بر حضور عکاسان غیرحرفه‌ای در گالری‌ها و نمایشگاه‌ها تأکید داشت و می‌گفت، عکاسی در انحصار هیچ کس نیست.

علاوه بر آموزش، جلالی به ایجاد مراکز عکاسی شوقی وافر نشان می‌داد. در اوایل دهۀ ۷۰ خورشیدی "عکسخانه شهر" را به راه انداخت و در آن نمایشگاه‌های منحصر به فردی دایر کرد و عکس‌های بی‌مانندی از دورۀ قاجار به تماشا گذاشت. پیش از آن، وی اصلاح و گردآوری نگاتیوهای شیشه‌ای گنجینۀ کاخ گلستان را به عهده گرفته بود که کتاب "گنج پیدا" یادگار آن دوره از مطالعات اوست. چنانکه به مستندسازی و تهیۀ عکس و فیلم از دوران انقلاب و جنگ علاقۀ زیادی نشان می‌داد و مستند اشغال خرمشهر با عنوان "روایت شهری که بود"  یادگار دورۀ جنگ و نشاندار از تعهد اجتماعی اوست. پیش از انقلاب با جایزه‌ای که نصیب او شده بود، راهی آفریقای سیاه شده بود و از هفت کشور آفریقایی عکاسی کرده بود. پس از انقلاب، دولت ایران او را راهی نیکاراگوئه کرد تا از انقلاب آنجا عکس بگیرد.

او عکاسی بود که از یک سو نسبت به گذشتۀ ایران شناخت عمیقی داشت و از سوی دیگر در تصویر کردن رویدادهای روز ایران به ژرفا می‌رفت. این موضوع حتا از نام کتاب‌هایش پیداست. از صحنه‌های انقلاب "روزهای خون" و "روزهای آتش" از او به یادگار مانده‌است که این دومی حاصل همکاری کریم امامی با اوست. کریم امامی یک کار مشترک دیگر نیز با او دارد که "کتاب عکس‌های سیاه و سفید" نام گرفته‌است.

جلالی در سال‌های پختگی بار دیگر به تجربه‌های دورۀ جوانی بازگشت. او که پیش از انقلاب چندی در سازمان جلب سیاحان به جاذبه‌های ایران پرداخته بود، در اواخر دهۀ ۶۰ بار دیگر به آثار معماری ایران توجه کرد. عکس‌های کویری او که یادگار سفرهایش به شهرهای نائین، کرمان و یزد است، حاصل این بازگشت به تجربه‌های جوانی است. این عکس‌ها علاوه بر آن‌ که از ایران‌شناسی او حکایت دارد، به این باور او نیز تأکید می‌ورزد که "هیچ عکسی بدون زمان و مکان در قالب خود نمی گنجد."

بهمن جلالی متولد ۱۳۲۳ بود و عمر درازی نکرد، اما عمر پرباری داشت. زندگی هنری‌اش در فیلم مستندی به نام "عکس ناتمام" به تصویر کشیده شده‌است. این که در مرگ او این‌همه گفته و نوشته‌اند، برای این بود که به قول محسن راستانی،عکاس، زندگی پربار و با شکوهی داشت. یادش گرامی باد.

 

نمایش تصویری این صفحه مرکب است از نمونه‌هایی از آثار ماندگار بهمن جلالی. با سپاس از تارنمای "راه ابریشم" (silkroad.com) که این عکس‌ها را در اختیار جدیدآنلاین قرار داد. عکس آخر متعلق به مهدی وثوقی‌نیاست. قطعۀ موسیقی این نمایش تصویری، ساختۀ کیوان ساکت است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فرشید سامانی

بیشتر کسانی که برای گردش به اصفهان می‌روند، یک‌راست راهی میدان نقش جهان می‌شوند؛ با چهار رکن مسجد شاه، مسجد شیخ لطف‌الله، عالی قاپو و بازار قیصریه. بعد همان حوالی سراغ چهل‌ستون را می‌گیرند. دیدن پل خواجو و سی و سه پل را هم از دست نمی‌دهند. اگر فرصت بود، جلفا و هشت‌بهشت و منارجنبان گزینه‌های بعدی هستند و آنها که مشتاق‌تر و کنجکاوترند، مسجد جامع و دو سه اثر دیگر را در برنامه می‌گذارند و تمام!

مجموعه عکس

روی جعبه‌های گز هم عکس همین‌ها را چاپ کرده‌اند. کارت پستال‌ها هم همین‌ها را نشان می‌دهند. در تلویزیون و مجلات هم تصویر همین‌ها پی در پی منتشر می‌شود و از خود اصفهانی‌ها هم که سراغ دیدنی‌های شهرشان را بگیری، همین‌ها را نشان می‌دهند.

آیا اصفهان با همین ده دوازده اثر نصف جهان شده‌است؟ آن اصفهانی که شاردن ۱۲دروازه، ۱۶۲مسجد، ۴۸ مدرسه، ۱۸۰۲کاروانسرا، ۲۷۳حمام عمومی و ۱۲گورستان در آن شمرده بود، همین است؟ نه، باور کردنی نیست. چه بسیار آثار کهن که از میان رفته‌اند، اما آنچه مانده، ده تا و بیست تا و سی تا نیست.

اصفهان با کم و زیادش حدود هزار اثر تاریخی دارد. حدود هشتصد تایشان خانه‌های تاریخی هستند و بقیه مجموعۀ گوناگونی از مسجد، مدرسه، کلیسا، کنیسه، آتشگاه، بازار، کاروان‌سرا، پل، برج و بارو، منار، حمام، سقاخانه، کاخ، گورستان، بقعه، باغ، کبوترخانه و غیره.

گرچه اصفهان با صفویه و خصوصاً به همت شاه عباس جامۀ "نصف جهانی" را برازندۀ خویش یافت، اما از قرن‌ها پیش از او هر شاه و امیر و وزیری که برای خود اسم و رسمی داشته، شاهکاری را در اصفهان به یادگار نهاده و هرسلسله‌ای چیزی بر شکوهش افزوده‌است.

مسجد جامع عتیق فقط یک نمونه است: زیر مسجد روستایی از دوره ساسانی (سدۀ سوم تا هفتم میلادی) پنهان شده‌است که بقایایش را باستان‌شناسان ایتالیایی در دهۀ ۱۳۵۰خورشیدی پیدا کردند.همین طور بقایای یک آتشکده را.

روی این لایه، پی‌های مسجدی از دوره عباسیان (سده نهم) به دست آمده. روی این پی‌ها ستون‌ها و بقایای مسجد دوران آل بویه (سدۀ دهم و یازدهم) هویداست. دو گنبد شمالی و جنوبی مسجد و چند شبستان پیرامونی‌اش یادگاری است از پایتختی اصفهان در دورۀ سلجوقیان (سدۀ یازدهم و دوازدهم) شبستان الجایتو و نفیس‌ترین محراب گچبری ایران، یعنی محراب الجایتو را ایلخانان مغول (سدۀ سیزدهم و چهاردهم) ساخته‌اند.

از عهد آل مظفر (سدۀ چهاردهم) چند شبستان و یک صفه برجای مانده‌است. شبستان بیت‌الشتاء(خانه زمستانی) یادگار تیموریان (سدۀ پانزدهم) است. مناره‌های ایوان جنوبی در دورۀ ترکمنان آق قویونلو (سدۀ پانزدهم) ساخته شده. تزئینات چشم‌نواز ایوان‌ها و یک شبستان از یادگارهای صفویه (سدۀ شانزدهم تا هیجدهم) است. تکمیل برخی تزئینات در دورۀ افغانان غلجایی (سدۀ هیجدهم) صورت گرفته‌است و از آن پس می‌توان ردپای مرمت‌های عصر قاجار(سدۀ هیجدهم تا بیستم) و دورۀ معاصر را ملاحظه کرد.

این حکایت اثری است که حدود کمتر از ۵/۲هکتار مساحت دارد و خود پیداست حکایت ۱۳۰۰هکتار بافت تاریخی اصفهان.

مسئله فقط پنهان ماندن این آثار از چشم گردشگران نیست. هرچند که این موضوع می‌تواند بازار نیم بند گردشگری در اصفهان را کوچکتر کند، اما عواقب وخیم‌تری پیش روست: بسیاری از این آثار دور از چشم مردم رو به ویرانی می‌روند و صدا از کسی برنمی‌آید. وقتی صاحبخانه نمی‌داند دقیقاً چه در خانه دارد، به وقت دستبرد نیز نمی‌فهمد که چه را برده‌اند!

صدها اثر تاریخی اصفهان که از چشم گردشگران یا هنرشناسان به دور مانده‌اند، در چند دسته جای می‌گیرند:

نخست، آثاری مانند خانه‌های تاریخی که مالک خصوصی دارند و دیدارشان بسته به رضایت و اجازۀ مالک است.

دوم، آثاری که به عنوان مراکز اداری یا آموزشی مورد استفاده قرار می‌گیرند و باز بی‌ اجازۀ بهره‌بردار نمی‌توان به درونشان راه یافت.

سوم، آثاری که هیچ شرط و منعی برای دیدارشان نیست، اما کمتر کسی سراغشان را می‌گیرد. نبود آگاهی در بارۀ این آثار و فقدان روحیۀ جستجوگری در گردشگران (به وی‍ژه گردشگران ایرانی) موجب به محاق رفتن این آثار شده‌است.

دو گزارش تصویری از اصفهان تدارک دیده‌ایم که نگاهی دارند به برخی آثار غیرمعروف، اما به‌غایت زیبای شهر اصفهان و نیز زوایای کمتر شناخته‌شده یا غیرقابل بازدید برخی آثار معروف.

در بخش اول مجموعه‌ای از مساجد، مدارس، پل‌ها، مناره‌ها، حمام‌ها و غیره را می‌بینیم و در بخش دوم به تماشای خانه‌ها و آرامگاه‌های اصفهان می‌نشینیم. این بخش نشان می‌دهد که اصفهانیان چگونه از تولد تا مرگ را به هنر آمیخته‌اند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فرشید سامانی

کلات قلعه یا دهی را گویند که بر سر کوه یا پشتۀ بلندی ساخته باشند؛ خواه آباد باشد، خواه خراب. تاریخ و جغرافیا کلات‌های زیادی را سراغ دارد: در قندهار، مه‌آباد، اسفراین، گناباد و غیره. همین کلمه را مازندرانی‌ها با انداختن حرف "ت" به کار می‌برند و در مازندران دهات با پسوند کلا زیاد است: رستم کلا، داراب کلا، خواجه کلا، پهنه کلا، کیاکلا و غیره.

در این میان، کلات نادری در ۱۴۵ کیلومتری شمال شرق مشهد و در مرز ترکمنستان از همه شهره‌تر است. نه به سبب کلات بودنش، بلکه به خاطر نادری بودنش. هرچه باشد، این دژ طبیعی، هویت خود در دویست و اندی سال اخیر را از فاتح هندوستان گرفته‌است و این چیز کمی نیست.

قبل از آن هم کلات جای مهمی بود. پاره‌ای روایات تاریخی که با کاوش‌های باستان‌شناختی تأیید می‌شود، نشان می‌دهد که این جا از دورۀ سلجوقیان (سدۀ یازدهم و دوازدهم میلادی) آباد و پراهمیت بوده‌است و تیمور گورکانی نیز چند باری بی‌فرجام به فتح آن کوشیده‌است.

اهمیت پیشین کلات از جنبۀ نظامی بود. کلات یک دژ طبیعی است که با کوه‌های بلند احاطه شده و جز از تنگه‌های صعب‌العبور نمی‌توان به درونش راه برد. کافی بود چند قراول برفراز این تنگه‌ها جای گیرند تا لشگری را زمین‌گیر کنند. امروزه نیز اگر تونل طولانی کلات نبود، راه یافتن به درونش سختی بسیار داشت.

کلات جایی پرآب با زمین‌های حاصل‌خیز است. بنا براین محاصرۀ دشمن خللی به زندگی ساکنانش وارد نمی‌ساخت و امکان می‌داد که  مردمش، بی‌اعتنا به مهاجمان، سرگرم کار خویش باشند.

همین ویژگی‌ها کلات را طرف توجه نادرشاه افشار، بزرگترین جنگاور تاریخ اخیر ایران و فاتح هندوستان قرار داد. کلات برای نادر ناشناخته نبود. او اهل درۀ گز بود و اگر به نقشه نگاه کنیم، می‌بینیم که درۀ گز همسایۀ کلات است.  

وقتی نادرشاه دروازه‌های هند را گشود و خزاین دربار گورکانیان را بار شتر کرد، چشمش به دنبال یک پناهگاه امن می‌گشت و طبیعی بود که کلات را خیلی زود به یاد بیاورد. همۀ آن جواهرات سلطنتی و تخت طاووس و نه تخت مرصع و سلاح‌های جواهرنشان و مسکوکات زرین و سیمین و پارچه‌های قیمتی و وسایل خانه و ۶۰۰۰ کتاب نفیس وغیره به کلات منتقل و از چشم همگان جز نادر پنهان شد.

سخن از کلات است، اما این مقایسه خالی از فایده نیست که انگلیسی‌ها با ثروت‌های هند چه کردند و نادر چه کرد. همان ثروت‌هایی که پایه‌های امپرتوری بریتانیای کبیر را محکم ساخت و شکوفاترین اقتصاد جهان را شکل داد، در ایران وسیله‌ای شد برای حظ بصر نادر افشار. آخرالامر هم با قتل ناگهانی او به تاراج رفت و هرقطعه‌اش از جایی سردرآورد. چندان که الماس "کوه نور" زینت‌افزای دربار سلطنتی انگلستان شد و "دریای نور" بر بازوی فتح‌علی‌شاه قاجار نشست.

توجه نادر به کلات رونق بی‌سابقه‌ای را برای این دهات دورافتاده رقم زد. هنرمندانی که از هند آورده شده بودند، دوشادوش معماران و هنرمندان ایرانی دست به کار ساخت باغ و قصر خورشید شدند. ورودی‌های کلات با ساخت برج و بارو نفوذناپذیرتر شد. تأسیساتی برای ذخیره و انتقال آب تدارک دیده شد، آثار بازمانده از گذشته همچون مسجد کبود گنبد مرمت شد، صفات داشته و ناداشتۀ نادر در قاب کتیبه بر دل کوه جای گرفت و خلاصه، کلات رنگ و رویی دیگر یافت.

اما به همان سرعتی که بر ذروه شکوه نشسته بود، رو به افول نهاد. با قتل نادر در ۱۷۴۷ میلادی، همه سرداران سپاه و مدعیان قدرت رو به کلات آوردند  تا خزاینش را تصاحب کنند. کلات نه با زور، بلکه در تبانی با نگاهبانان گشوده شد و به طرفة‌العینی تاراج گشت. آن باغ و قصر و استحکامات و تأسیسات نیز به کار کسی نمی‌آمد و به حال خود رها شد.

در روزگاران بعد، زمانه با کلات چنان کرد که وقتی در سال ۱۳۵۵ خورشیدی سیلی مهیب کلات را فرا گرفت و محمدرضا پهلوی برای سرکشی به دیدنش آمد، همین که از بال‌گرد پیاده شد و چشمش به قصر خورشید افتاد. با شگفتی پرسید: این خانۀ نادر است؟

امروزه اما، مرده‌ریگ نادر سرمایۀ بزرگی برای کلات است، تا به یک مرکز گردشگری بدل شود. اکنون باغ خورشید را که از میان رفته و در بخش‌هایی از آن خانه‌سازی شده بود، بازسازی کرده‌اند؛ قصر خورشید و سایر آثار تاریخی مرمت شده‌اند و چند مهمانسرای آبرومند برای گردشگران ساخته شده‌است.

به این جاذبه‌ها باید طبیعت زیبا و مردمان کلات را هم افزود. اینان مخلوطی از ترک و کرد و فارس و نمایانگر ترکیب جمعیتی سپاه نادر هستند و اغلب با کشاورزی و دامداری و کمی هم قالی‌بافی و ابریشم‌بافی روزگار می‌گذرانند.

گزارش تصویری این صفحه نگاهی دارد به دیدنی‌های کلات.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهتاج رسولی

در خبرها آمده بود که سردر دانشگاه تهران با همکاری شهرداری تهران شستشو و مرمت می‌شود. این سردر که در سال‌های ۱۳۴۵ و ۱۳۴۶ بر پایۀ طرحی از کورش فرزامی ساخته شد، اکنون به یکی از نمادهای شهر تهران بدل شده‌است. قدر مسلم این است که هیچ دانشگاهی در ایران چنین سردر انتزاعی، ابهام‌آمیز و پرمعنایی ندارد.

چرا که این سر در، به یک روایت دو بال یک پرندۀ خیالی (علم و دانش) را ترسیم می‌کند که به معنای صعود به مدارج بالاتر است و به روایت دیگر کتاب بازی را تصویر می‌کند که باز به مفهوم اهمیت علم و دانش است. اما مفهوم آن هر چه باشد، سر در دانشگاه تهران بنائی است که به اندازۀ یک افسانۀ زنده بحث‌ برانگیز است و هر کسی را می‌تواند ساعت‌ها و روزها به تماشا و گشودن رازهای خود مشغول کند.

کورش فرزامی، طراح این بنا در سال‌های ساختن آن دانشجوی دانشکدۀ هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود و گویا این طرح به عنوان پایان‌نامۀ او پذیرفته شد. این خود نشان‌دهندۀ آن است که دانشگاه تهران در دورۀ زندگانی نه‌چندان دراز خود، چه استعدادهای درخشانی را، از استاد گرفته تا دانشجو، به خود جذب کرده و دانشجویانش دست کم در آن سال‌ها چه مایه از خلاقیت در خود نهفته داشته‌اند که در همین دانشگاه شکوفا شده‌ است.

کورش فرزامی بعدها بناهای دیگری در تهران ساخت که بیشتر آنها خانه‌هایی بودند که به سفارش بخش خصوصی ساخته شد، ولی در سطح شهر بنای دیگری از او به یادگار نمانده است. از بین دانشجویان و استادان معماری آن سال‌ها، از مهندس حسین امانت نیز تنها بنای شهیاد را به خاطر داریم که بعد از انقلاب به آزادی موسوم شد. اما از مهندس هوشنگ سیحون و کامران دیبا بناهای متعددی در سطح شهر یا کشور وجود دارد که هر یک از آنها در جای خود قابل بررسی است. فرزامی هم‌اکنون مقیم آمریکاست و متأسفانه نتوانستیم به او دسترسی یابیم، تا شاید گپ‌وگفتی با وی انجام شود.

ساخت بنای سردر دانشگاه تهران که مهندس محاسب آن سیمون سرکیسیان بود، ابتدا به یک پیمان‌کار سوئیسی سفارش داده شد، اما در همان مرحلۀ قالب‌بندی معلوم شد که اصول فنی آن رعایت نشده‌ است. به این جهت یک شرکت ایرانی به نام "آرمه" انجام طرح را به عهده گرفت. جالب است که قیمت تمام‌ شدۀ بنا را از ۲۴ هزار و ۵۰۰ تومان تا ششصد و اندی هزار تومان نوشته‌اند. اما حتا اگر قیمت ششصدهزارتومانی درست باشد، در مقابل عظمت این بنا که بعدها تصویر آن روی پول ملی چاپ شد، مبلغی ناچیز است.

مدیر عامل زیباسازی شهر تهران درباره مرمت بنای سردر دانشگاه تهران گفته است با توجه به نگرانی‌هایی که دربارۀ فرسودگی و هوازدگی و نهایتاً آسیب نماد سردر دانشگاه تهران وجود داشت، سازمان زیباسازی شهر تهران تصمیم به شستشو و مرمت آن گرفته‌است. مصطفی کیانی، رئیس دانشکدۀ معماری و شهرسازی دانشگاه هنر نیز ضمن اشاره به مسائلی از این دست، یادآور شده‌است که زمانی که این سردر ساخته می‌شد، بناهای عظیم اطراف آن وجود نداشت و اکنون سردر دانشگاه تهران در بین فضاهای مرتفع اطراف گم شده ‌است.

اشارۀ رئیس دانشکدۀ معماری به کتابخانۀ مرکزی و بیش از آن به سازه‌های عظیم نماز جمعه است که بعد از انقلاب در زمین چمن دانشگاه تهران برپا شد. واقع هم این است که در زمان ساخت سردر دانشگاه تهران در مقابل آن فضای بازی وجود داشت که تا انتهای دانشگاه تهران را در دیدرس کسانی قرار می‌داد که از جلو دانشگاه عبور می‌کردند، اما در حال حاضر بناهای متعدد آن را کور کرده‌اند.

دانشگاه تهران از زمان انقلاب بیشتر محل تظاهرات یا نماز جمعه شد و مدیران آن در حفظ زیبایی این بنای باعظمت علم و دانش نکوشیدند. اما مدیریت فعلی ظاهراً تصمیم به حفظ زیبایی‌های آن گرفته‌است. سمت شرقی حیاط دبیرخانۀ دانشگاه تهران هم، چنان که در عکس بالای این صفحه می بینید، بعد از انقلاب به نحو کاسبکارانه‌ای تبدیل به مغازه شد که به شکل فروشگاه کتاب به ناشران مختلف (بیشتر دولتی) واگذار شد. اما امسال بیشتر آنها را خراب کرده و بار دیگر فضای باز آن را به حیاط دبیرخانه بازگردانده‌اند. کار البته ادامه دارد و در حال حاضر فقط یکی دو فروشگاه مانده‌است که گویا پایان عمر آنها نیز نزدیک باشد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
هاله حیدری

"از روز دوازدهم حملۀ مستبدین به تبریز همین قدر می‌دانیم که جنگ همچنان در جریان بود. لوتیان دوچی و سواران دولتی هر زمان که فرصت می‌یافتند، رو به یک سویی آورده دست به تاراج می‌زدند. در این روزها بود که بامدادان چند دسته از آنان، از چند سو به بازارچۀ صفی و راسته کوچه، که عمارت انجمن ایالتی و خانۀ حاج مهدی کوزه کنانی در آن جا می‌بود، رو آورندند و جنگ‌کنان پیش آمدند. از خانۀ حاج مهدی آقا چندین تفنگچی به جنگ و جلوگیری می‌پرداختند."*

بعد از خواندن کتاب تاریخ مشروطه به دنبال فرصتی می‌گشتم تا به تبریز بروم و آخرین رد پای مشروطه‌خواهان آن دیار را از نزدیک ببینم. حالا در تبریز بودم و درست مقابل در خانۀ مشروطه، در محلۀ قدیمی راسته کوچه در ضلع غربی بازار بزرگ تبریز.

خانه‌ای که نقش مهمی در انقلاب مشروطه داشت. قبل از هر چیزی معماری زیبای خانه که به سبک معماری دوران قاجار بود، شگفت‌ زده‌ام کرد. نورگیر زیبای رنگارنگ موسوم به کلاه فرنگی با ستون‌ها و سرستون‌های گچبری ‌شده، پنجره‌های ارسی و درهای منبت‌کاری ‌شده به راستی دیدنی بود. گفته می‌شود، "حاج ولی معمار" یکی از معماران بزرگ و هنرمند تبریزی، بعد از بازگشت از روسیه در سال ۱۲۴۷ این بنا را به سفارش حاج مهدی کوزه کنانی در زمینی به مساحت ۱۳۰۰ متر مربع و با دو طبقه اندرونی و بیرونی ساخته بود.

حاج مهدی کوزه کنانی از تجار معروف تبریز و یکی از مهمترین حامیان و پشتیبانان جنبش مشروطه در آذربایجان، همچنین نخستین رئیس انجمن ایالتی آذربایجان و نگه‌دارنده مُهر انجمن نیز بوده است.

جنبش مشروطه یا مشروطۀ دوم که پس از به توپ بستن مجلس در تهران پا گرفت، منجر به وقوع شورش‌های گسترده مردمی در تبریز و به خطر افتادن جان مشروطه‌خواهان شد. از همین روی حاج مهدی این خانه را بعد از امضای فرمان مشروطیت و به توپ بستن مجلس شورای ملی به مجاهدان واگذار کرد. و در دوران جنگ‌های معروف یازده‌ماهۀ تبریز، خانۀ حاج مهدی محل تشکیل جلسات اعضای مشروطه بود. در همین خانه بود که تصمیم مهم و انقلابی پایین آوردن پرچم سفید تسلیم در برابر نیروهای دولتی گرفته شد.

با یادآوری این اتفاقات به داخل ساختمان می‌روم. پلکان‌های مجلل که با قاب عکس‌های دوران مشروطه تزیین شده من را به طبقۀ دوم هدایت می‌کند. اتاق بزرگ با پنجره‌های رنگی که معرف خانه‌های زمان قاجار است، محل نگهداری وسایل شخصی حاج مهدی کوزه کنانی و آقا میرزاعلی ثقه الاسلام مجتهد تبریزی که او نیز نقش مهمی داشت، نگهداری می‌شود. عینک و قلمدان ثقه الاسلام و همین‌طور دستخط حاج مهدی، دفتزچۀ دخل و خرج مشروطه و وصیت‌نامۀ او در مورد خانه از قسمت‌های جالب توجه آن اتاق است.

روایتی در تبریز هست که بنا بر آن انقلاب مشروطه را سه چیز پیروز کرد که یکی از آنان کلاه حاج مهدی کوزه کنانی بود. کلاه در دوران قاجار از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود. حاج مهدی برای جمع‌آوری پول، کلاهش را در بازار به زمین می‌اندازد و بازاریان به دلیل اعتبار و احترامی که نسبت به او داشتند، کمک‌های مالی خود را در کلاه می‌انداختند و بدین شکل بخشی از هزینه‌های لازم، از جمله کمک به خانوادۀ مجاهدان و شهدای جنبش مشروطه، تأمین می‌شد.

یکی از اتاق‌ها که به آن اتاق گوشواره می‌گویند و در دو سوی اتاق بزرگ خانه قرار دارد، به جنبش زنان اختصاص داده شده. عکس‌ها و سرگذشت زینب پاشا و همین‌طور سرگذشت تلدی ززی، دختر جوانی که لباس رزم به تن کرد و در پوشش مردانه و همدوش تقنگ داران ستارخان به جنگ رفته بود، شایان توجه است. تنها پس از زخمی شدن تلدی ززی، ستار خان به زن بودن او پی می‌برد.

این خانه پس از فتح تهران و فوت حاج مهدی در سال ۱۲۹۷ شمسی رها شد. این منزل بعد از دوران مشروطیت، در زمان خودمختاری آذربایجان مابین سال‌های ۱۳۲۴ تا ۱۳۲۵ نیز محل تجمع سران فرقۀ دموکرات آذربایجان بوده و تصمیمات و جلسات این حزب در همین مکان اتخاذ می‌شده‌‌است.

خانۀ مشروطه به دلیل اهمیت تاریخی در سال ۱۳۵۴ در فهرست آثار ملی به ثبت رسید و در سال ۱۳۶۷ توسط سازمان میراث فرهنگی خریداری و مرمت شد. در سال ۱۳۷۵ پس از مرمت و تجهیز تالار اصلی و اتاق‌ گوشواره به عنوان موزه آغاز به کار کرد.

از مهمترین اموال موجود در موزۀ مشروطه می‌توان به فرش مشروطه، اسلحۀ کمری ستارخان، وسایل شخصی سران مشروطه که از طرف خانواده‌های آنها اهدا شده‌‌است و اسناد و مدارک مرتبط با انقلاب مشروطه اشاره کرد.

از پشت شیشه‌های رنگی به حیاط کوچک خانه نگاه می‌کنم. قسمت دیگری از کتاب تاریخ مشروطه را به یاد می‌آورم که حاج مهدی نگران ایستاده و می‌گوید: "ای مردم، یگانگی کنید و مشروطه را نگه ‌دارید، تا فرزندان شما آسوده زیسته و نام شما را به نیکی یاد کنند. زیر بیرق خودکامه نروید که دشمن دین و زندگانی شما است".
 
* از کتاب تاریخ مشروطه، نوشتۀ احمد کسروی

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فرزانه راجی

تاریخ دقیق آغاز شیشه‌گری در تمدن‌های بشری کاملاً روشن نیست. دانشنامه‌ها احتمال داده‌اند که ریشۀ این پیشه به سال‌های ۱۰۰۰۰ تا ۳۰۰۰ پیش از میلاد برمی‌گردد و نخستین شیشه‌گران در سوریه یا مصر بوده‌اند. به نوشتۀ دایره المعارف مصاحب، "آنچه مسلم است این که از ۱۵۰۰ ق م تا اقلاً ۳۰۰ ق م مصر مرکز شیشه‌گری بوده ‌است."

روش‌های تولید شیشه از آن زمان تا کنون تقریباً یکسان مانده‌است. چهار راه عمدۀ شکل دادن به شیشه وجود دارد: دمیدن، فشردن، کشیدن و ریخته‌گری.

هنر شیشه‌گری در ایران سابقه‌ای طولانی دارد و ظروف و اشیاء به ‌دست ‌آمده از روزگاران پیش دلالت بر وجود این صنعت در ادوار باستانی و حتا پیش از میلاد دارد. یک گردن‌بند شیشه‌ای متعلق به ۲۲۵۰ سال پیش از میلاد که دارای دانه‌های آبی‌رنگ است و در ناحیۀ شمال غربی ایران کشف شده و نیز قطعات شیشه‌ای مایل به سبز که طی کاوش‌های باستان‌شناسی در لرستان، شوش و حسنلو به دست آمده‌است، مؤید سابقۀ این صنعت در کشورمان است.

در سال‌های اخیر شیشه‌گران بیشتر از خردۀ شیشه به عنوان مواد اولیۀ مورد مصرفشان استفاده می‌کنند. محصولات تولیدی از خرده‌ شیشه‌ها عمدتا به رنگ‌های تیره است. نحوه‌ کار به این صورت است که ابتدا کوره را به مدت سه تا چهار شبانه روز روشن نگه می‌دارند و هنگامی که حرارت به حد مطلوب ۱۳۰۰ درجه رسید، از یک سو شیشۀ خردشده را در داخل آن ریخته و از سوی دیگر شیشۀ گداخته را برداشته و به مصرف می‌رسانند.

کوره‌های حرارتی موجود در کارگاه‌های ایران توان حرارتی بیش از ۱۳۰۰ را ندارند. بنا بر این شیشه‌گران برای ذوب سیلیس که در درجۀ حرارت ۱۹۸۰ گداخته می‌شود، از تبدیل‌کننده‌هایی مثل کربنات سدیم، آهک، دولومیت و اکسیدهای رنگی دیگر که باعث پایین آمدن نقطۀ ذوب می‌شود، استفاده می‌کنند.

در ایران دو نوع اصلی از شیشه‌گری دستی رایج است: شیشه‌گری دمیدنی که روشی برای تولید احجام است و روش ریخته‌گری که برای تولید کاشی‌ها و محصولات قالبی به کار می‌رود.

مهمترین ابزار کار شیشه‌گری دمیدنی لولۀ دم است. لوله‌ای فولادی به طول ۱۰۰ تا ۱۲۰ سانتی‌متر با آلیاژی مخصوص. این لوله توخالی است و برای برداشتن شیشه از داخل کوره (که به این برداشت اولیه اصطلاحاً "بار" می‌گویند) و دمیدن در مذاب که باعث حجم یافتن گوی می‌شود، مورد استفاده قرار می‌گیرد.

ولی چون در این مرحله غلظت شیشۀ مذاب کم و قابلیت شکل‌پذیری آن ناچیز است و از سویی می‌بایست فرم متناسب و قطر مساوی و یکسان داشته باشد، صنعتگر آن را روی میلۀ دوشاخه و در قاشق چوبی فرم می‌دهد. قاشق چوبی استوانه‌ای به ارتفاع هفت و قطر ۱۵ سانتی‌متر است و در یک سطح دارای فرورفتگی بوده و به میله‌ای فلزی متصل است. صنعتگر ضمن کار و برای جلوگیری از سوختن قاشق و نیر برای آن که شیشۀ مذاب به قاشق نچسبد، هرچند دقیقه یک بار آن را در داخل آب فرو می‌برد. پس از این مرحله استاد کار با دمیدن، غلتاندن و فرم دادن با انبر و تخته گوی را شکل می‌دهد.

در پاره‌ای از کارگاه‌ها نیر استفاده از قالب رواج دارد و استاد کار بعد از "قاشقی کردن" آن را در قالب قرار می‌دهد و عمل دمیدن را انجام می‌دهد.

اشیای ساخته‌شدۀ  شیشه‌ای، چنانچه در مجاورت هوای عادی نگه داشته شوند، پس از دقایقی به علت سرد شدن سطح و گرم ماندن درون آن می‌شکنند و به همین جهت باید آنها به تدریج و در مدتی طولانی خنک شوند. برای این منظور در هر کارگاه گرمخانه‌ای با درجۀ حرارت ۴۵۰ تا ۵۵۰ درجه سانتی‌گراد وجود دارد که اشیای ساخته‌شده را درون آن قرار داده و سپس کوره را خاموش می‌کنند، تا اشیا هم‌زمان با سرد شدن هوای داخل کوره خنک شود و این کار معمولاً بین ۲۴ تا ۴۸ ساعت طول می‌کشد. 

روند شیشه‌گری ریخته‌گری بسیار ساده و از طریق ریختن شیشۀ گداخته در قالب صورت می‌گیرد که به وسیلۀ ماله صاف شده و توسط ابزاری فلزی و شیاردار به نام "موج" روی آن فرم داده می‌شود. بر روی این کاشی‌ها گاه پس از سرد شدن توسط مواد مذاب نقش‌های دوباره ایجاد می‌شود. به این نوع شیشه، شیشه فیوز می‌گویند. کاشی‌های شیشه‌ای عمدتا برای تزئین ساختمان‌ها استفاده می‌شوند.

شهر تهران مهمترین مرکز تولید محصولات شیشه‌ای دست‌ساز است. در تهران با انجام عملیات تکمیلی که حالت تزئینی هم دارد، انواع محصولات شیشه‌ای زیبا و متنوع تولید می‌شود.

منابع: یک کارگاه شیشه‌گری در جاده ساوه، کتاب آشنایی با هنرهای سنتی (حسین یاوری) و دایره المعارف مصاحب

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
گیزلا وارگا سینایی

جدیدآنلاین: گیزلا وارگا سینایی، نقاش مقیم ایران، در سال ۱۹۴۴ میلادی در شهر کوچکی به نام "چک ور" در حومۀ بوداپست، پایتخت مجارستان، متولد شد. تحصیلات هنری اش را در آکادمی‌های وین در اتریش به پایان رساند و در سال ۱۹۶۷ میلادی به ایران آمد. متن زیر شرح مختصر سرگذشت گیزلا سینایی است، به قلم خود او. 

 

اینجا در تهران وقتی صبح‌ها از خواب بیدار می‌شوم و برای آبیاری درختان به حیاط می‌روم تا پیش از شروع یک روز پرمشغله کمی با خود خلوت کنم. تمام خانه‌مان از برگ‌های سبز پیچک پوشیده شده‌است و گنجشکان کوچک هر صبح با موسیقی پرهیاهوی آوازشان مرا از خواب بیدار می‌کنند. در باغچه هر گاه پرهای پرنده‌ای پیدا می‌کنم، دلم شوری می‌گیرد و می‌دانم که سفری در پیش است! احساس کودکانه‌ای است.

به یاد می‌آورم که با پدرم به جنگل می‌رفتیم و پرتو نور خورشید از لای برگ درختان بر ما می‌تابید و شانه‌به‌سرها پرواز می‌کردند و من پر آنها را جمع می‌کردم و به خانه می‌بردم.

مادر و پدرم همیشه از سختی جنگ برایم می گفتند. از زمانی که من به دنیا آمدم.

در آن زمان خانواده‌ام در خانۀ پدربزرگم در نزدیکی جنگل زندگی می‌کردند. روزی که از میان درختان سرسبز و فروتن جنگل شعله‌های جنگ زبانه گرفت؛ روزی که صدای گوش‌خراش توپ و تیر و تفنگ، پرندگان فارغ‌بال را از آسمان فراری داد؛ روزی که مادرم از درد زایمان به خود پیچید؛ صدای گریۀ کودکی که گویی می‌گفت "من به دنیا آمدم!" و پدرم... پدر بیچاره‌ام با اشک شوق در چشمانش از خانه بیرون دوید و با صدای بلند قسم خورد که "در این جهان پر درد و رنج دیگر فرزندی به دنیا نخواهم آورد".

پدرم حق داشت. او به تازگی آکادمی موسیقی را تمام کرده بود و آرزوی رفتن به کشورهای دور را در سر می‌پروراند. او جوان بود و ایمان داشت که می‌تواند با هنر خود جهانی را تحت تأثیر قرار دهد. اما سرنوشت، راهِ رفتن را بر او بسته بود.

مجارستان ویران شده بود. همه فقیر بودند و پردۀ آهنی بر همۀ ملت مجارستان سایه گسترده بود.

پدر و مادرم به سختی زندگی می‌کردند. ولی من از این سختی چیزی دستگیرم نمی‌شد. ما در نزدیکی بوداپست در کنار جنگل زندگی می‌کردیم.

پدرم هر روز مرا به جنگل می‌برد. در آنجا صدای خود را رها می‌کرد و زیباترین آوازها را می‌خواند. بعد به همراه هم هیزم جمع می‌کردیم و در این سو و آن سو به دنبال قارچ‌های خوراکی می‌گشتیم، تا باز هم مادر زیبای موطلایی من مثل همیشه با مواد ناچیزی که در اختیار داشت، غذای لذیذی بر روی میز جادو کند و شکم گرسنۀ ما سیر شود. چه دوران فوق‌العاده‌ای بود!

پدرم در یک چاپخانه کار می‌کرد. او گاه کتاب‌هایی را که اشکال چاپی داشتند، از خمیر شدن نجات می‌داد و به خانه می‌آورد.

چه شب‌های به‌یادماندنی بودند. شب‌هایی که پدر در زیر نور چراغ نفتی با صدای بلند برایم کتاب می‌خواند و مادرم بافتنی می‌بافت. چه قدر ژاکتم را دوست داشتم و چه قدر بی‌صبرانه انتظار کشیدم تا ردیف گوزن‌هایش کامل شود.

قصه‌ها، قصه‌ها، قصه‌ها...

قصه‌ها در جنگل در میان انبوه درختان جان می‌گرفتند، حرکت می‌کردند. در پس هر تپه‌ای، گلی، درختی رازی نهفته بود و قصه‌ای شکل می‌گرفت.

به هنگام سرمای زمستان هم در میان سفیدی برف و در پس پردۀ مه با صدای گرم پدرم، قصه‌ها شکل می‌گرفتند و شکل می‌گرفتند.

و او آواز می‌خواند و قصه می‌گفت و قصه‌ می‌گفت.

آن زمان بود که شور رفتن به دلم افتاد. خواستم که هفت چکمۀ آهنی به پا کنم و به راه بیفتم و ببینم پری‌بانو کجاست و علاءالدین زیرک با چراغ جادویش کجا پنهان شده و شهرزاد قصه‌گو در پس کدام پردۀ مه‌آلود با صدای دل‌نوازش قصه می‌گوید.

یادم می‌آید روزهایی را که هر یک از ما، دانش‌آموزان کلاس اول دبستان، کُندۀ درخت کوچکی به مدرسه می‌آوردیم، تا کلاسمان گرم شود.

فراموش نمی‌کنم که آموزگار سخت‌گیرمان چه‌گونه به هنگام دیکته گفتن، هیزم‌ها را در آتش جابه‌جا می‌کرد. شش سال در این مدرسه درس خواندم. چه دلنشین بود راه بازگشت از مدرسه، از میان درختان بلند و سرسبز جنگل.

وقتی به پایتخت آمدیم، گریه کردم و به هنگام خداحافظی تمام درختان باغ پدربزرگم را یکی یکی بوسیدم. شهر بزرگ خاکستری را دوست نداشتم.

بعدها با این خاکستری آشتی کردم. از میان شهرمان دانوب آبی‌رنگ عبور می‌کرد و جزایر سرسبز کوچکی می‌ساخت که من به آنها دل بسته بودم.

چه روزهایی که ساعت‌ها در کنار ساحل دانوب می‌نشستم و کشتی‌های بزرگ مسافربری را نظاره می‌کردم که بر آب شناور بودند. در دل با خود می‌گفتم، خوش به حال دانوب که از میان این همه کشور عبور می‌کند... چه چیزها که نمی‌بیند!

در آن زمان درس می‌خواندم. کتاب می‌خواندم و هوای رفتن داشتم.

امواج خروشان زندگی مرا به اتریش برد. درآن‌جا کلیدی نیافتم برای دری که به روی جهان باز می‌شد.

بلاخره نقاش شدم و سرنوشت مرا با ایران پیوند داد؛ سرزمین قصه‌ها و افسانه‌ها!

امروز که نقاشی می‌کشم، قصه‌های کودکیم به سراغم می‌آیند. دوست دارم آنها را نقاشی کنم. به همین خاطر قصه‌های کودکی را می‌گویم و می‌گویم، تا زمانی که زنده هستم.

اما قصه‌ها تمامی ندارند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
آزاده حسینی

"من سی کی وان هستم، ۲۴ سالم است. تقریبا ۷ سال است که روی دیوارهای تهران امضا می‌زنم. برای من خیلی جالب است که کارهایم را افراد بی‌شماری می‌توانند ببینند. این مثل یک بازی است".

کیوان حیدری، نقاش و گرافیتی‌کار ساکن تهران خودش را این گونه معرفی می‌کند.

گرافیتی یا دیوارنویسی یکی از هنرهای مدرن دنیای امروز است که هنرمند، در آن هنر و سخن خود را در معرض تماشای همۀ مردم می‌گذارد. دیوارنویسی، همان‌طور که از نامش بر می‌آید، شامل طراحی بر روی دیوارها و هر جایی است که بتوان بر آن نقشی ایجاد کرد. در اصل دیوارنویسی یک نوع هنرِ "اعتراض به شرایط موجود جامعه" است که تاریخ پیدایش آن را می‌توان به جنبش‌های اعتراضی مکزیک نسبت داد.

خیابان‌های تهران هم  چندی است جولانگاه گرافیتی‌کارهای جوان ایرانی شده‌است. البته، این هنر هنوز مانند بعضی از کشورهای دیگر جایگاه خود را پیدا نکرده‌است. هنوز این هنر برای بسیاری از مردم ناشناخته مانده‌است.

در ادامۀ گفتگو، کیوان می‌گوید: "من در خیابان‌های تهران در نیمه‌شب‌ها کار می‌کنم. تو خوابیدی یا داری تلویزیون نگاه می‌کنی. من می‌روم می خوابم، تو می‌روی سر کار. من در دانشگاه آزاد تبریز هنر خوانده‌ام. دانشگاه رفتن باعث شد که من یک سری تغییرات در زمینۀ کارهایم بدهم. به عنوان مثال، کارهای من از روی دیوارها به روی بوم نقاشی آمد. علاوه بر آن،  آشنایی من با هنر اسلیمی، گل‌های ایرانی و همچنین خطاطی باعث شد کارهای من صورت جدیدی به خود گرفتند. به نظر من، خط نستعلیق بهترین شکستگی‌ها را برای گرافیتی دارد." در تعدادی از آثار او هنر سنتی با هنر نوین درآمیخته است که در واقع، وجه اصلی تمایز کارهای او با دیگر هنرمندان این سبک هنری است."

گرافیتی و دیوارنویسی در ایران با مشکلات خود همراه است. با این حال، سال گذشته شهرداری تهران در اقدامی جالب مسابقه‌ای در میان دیوارنویسان تهرانی برگزار کرد که کیوان حیدری برندۀ آن شد.

"همیشه فضای بین دانشگاه و خیابان من را دچار دوگانگی می‌کرد. دانشگاه تمام شد. دوباره برگشتم به خیابان، اما این بار با یک سری از تجربیات آکادمیک. البته، در دانشگاه‌ها در مورد هنر گرافیتی هیچ اطلاعی ندارند، چی برسد به مردم عادی. هنوز هم گرافیتی برای خیلی‌ها ناشناخته است و خیلی‌ها آن را با شعارنویسی اشتباه می‌گیرند. همیشه با مشکلاتی روبرویی که شهرداری ایجاد می کند و همچنین انگ‌های سیاسی که به کارها بسته می‌شود.

همیشه وقتی نصف شب کار می‌کنی، وحشت و دلهره از پلیس وجود دارد. همیشه چشم‌هایی هستند که تو را می‌پایند. با همۀ این مشکلات من کارم را خیلی دوست دارم. از این که در خیابان‌های تهران راه بیفتم و برچسب بزنم یا در کل ردی از خودم بگذارم، لذت می‌برم. می‌دانم همیشه چشم‌هایی هستند که آنها را می‌بینند و فکر می‌کنند."

گرافیتی در ایران یک هنر نوپاست. چهار سال پیش گروه استریت رَتز (موش‌های خیابانی) اولین افرادی بودند که اقدام به دیوارنویسی کردند که از چشم رسانه‌های هنری خارجی دور نماند. بعد از آنها گروه  رتز (موشها) راه آنها را ادامه دادند. یکی از کارهای مهم این گروه تبدیل یک استخر متروک واقع در شهرک مسکونی آپادانای تهران به زمین اسکیت بود که تا مدت‌ها مورد توجه عکاس‌ها و فیلم‌بردارها بود. به عنوان مثال، می‌توان به فیلم "این‌جا تهران است"، اثر سعید حداد اشاره کرد.

آنچه که برای کیوان حیدری مهم است، واکنش مردم به آثار اوست: "مردم در برابر کارهای من عکس‌العمل‌های متفاوتی دارند. بعضی‌ها افرادی هستند که به اطراف خود دقت می‌کنند و فکر می‌کنند. بعضی‌های دیگر اصلاً اهمیت نمی‌دهند که اطرافشان چه می‌گذرد و فقط زندگی می‌کنند. حتا بعضی‌ها سعی در خراب کردن نقاشی‌ها دارند.

جالب‌ترین عکس‌العمل‌ها را وقتی می‌بینم که دارم کار می‌کنم. مثلاً یک‌دفعه پیرمردی آمده نزدیک من و با من دعوا کرده که "پسر، چرا دیوار خراب می‌کنی؟ اینا بیت‌الماله!".

بعضی وقت‌ها هم برعکس آن اتفاق افتاده. به عنوان مثال، فردی ایستاده و به کار من بادقت نگاه کرده و حتا بعد از تمام شدن آن، عکس گرفته‌است. در خیابان آدم باید انتظار همه چیز را داشته باشد. برای این که خیابان مانند کار من هیچ قانونی ندارد."

کیوان حیدری تا کنون نمایشگاه‌های گوناگون عکاسی، نقاشی و گرافیتی گذاشته که تازه‌ترین آنها با عنوان "از خیابان‌های ایران" در شهر لس آنجلس برگزار شد.

او در مورد مهم‌ترین نمایشگاهش چنین می‌گوید: "نمایشگاه اصلی من در خیابان‌هاست. من دوست دارم همۀ مردم کارهای من را بیبنند و شاد بشوند. آنها خیلی غمگین هستند. این را در نگاه آنها می‌توان دید. دوست دارم مردم با دیدن کارهای من به یاد افراد فقیر بیفتند. عشق، زندگی، صلح و خوشحالی همۀ دغدغۀ من برای زندگی است."

در نمایش تصویری این صفحه عکس‌هایی را از آثار این هنرمند می‌بینید که خود او در اختیار جدید آنلاین قرار داده‌است. موسیقی آن آهنگی است از گروه متال ایرانی "آستیگمات" با نام "ارغوانی ژرف".

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
ثمانه قدرخان

جایگاه ساده‌ای که در گذرگاه‌ها بنا شده‌اند و پیوندی میان آب و نور هستند. مردم آنها را به نام "سقاخانه" می‌شناسند. یعنی مکان حضور کسی که به مردم تشنه آب می‌دهد. در این ساختمان‌های کوچک تشنگی معنای خود را از دست می‌دهد و نور جای تاریکی را می‌گیرد.

بناهای دکانی‌شکلی که در معابر پررفت و آمد در تهران قدیم و شهرهای دیگر ایران احداث شده‌اند، برای در دسترس قرار دادن آب آشامیدنی سالم به عابرانی بوده‌اند که در گذرها عبور و مرور داشته‌اند. اغلب شمعی یا چراغ نفتی کوچک ارزان‌قیمتی در آن روشن بوده‌است، تا در شب‌ها امنیت معابر را تأمین کند و دزدان و بدکاران، محل امنی در کوچه‌ها نداشته باشند. 

در یک دسته‌بندی کلی تهران دارای چند نوع سقاخانه بوده‌است: گروهی به صورت شخصی ساخته شده و بخشی از بنای یک منزل مسکونی را تشکیل می داده‌اند؛ گروهی وقف عام بوده‌اند و گروهی هم دولتی ساخته و اداره شده‌اند.
این ابنیه، خدماتی- مذهبی یا باشکوه ساخته می‌شدند و ارزش معماری خاصی پیدا می‌کردند و یا فقط یک آبخوری ساده بوده‌اند.

سقاخانه‌های تهران پراکندگی خاصی ندارند و بیشتر آنها در بافت قدیمی این شهر دیده می‌شوند. چه بسیار مردمی که معتقدند این سقاخانه‌ها شفا می‌دهند یا حاجت برآورده می‌کنند و به همین دلیل با بستن قفل و پارچه به پنجره‌های فلزی آن شکل خاصی به این بناها بخشیده‌اند. آنچه از سقاخانه‌های تهران باقی مانده‌است، قدمتی بین ۸۰ تا ۹۰ سال را نشان می‌دهد و البته، تخمین تاریخ هر یک از سقاخانه‌ها بر اساس کتیبه‌های نوشته‌شده بر سردر آنها صورت گرفته‌است.

معجزۀ آقا شیخ هادی

شاید هرکدام از سقاخانه‌ها داستانی برای خود نداشته باشند، ولی سقاخانۀ "آقا شیخ هادی" داستانی دارد. شیخ هادی نجم‌آبادی از علمای بزرگ و نواندیش زمان خود و از هم‌فکران سید جمال‌الدین اسدآبادی بود که در زمان ناصرالدین‌شاه  زندگی می‌کرد. او بسیار وارسته و از همین رو مورد اعتقاد و احترام مردم بود و از همین رو به یاد او سقاخانه‌ای بنا شد.

داستان سقاخانه شیخ هادی که بر نگاه غربیان به ایران تاثیر منفی داشته، به کشته شدن "ماژور ایمبری" مأمور کشور آمریکا برمی‌گردد. او به هنگام عکاسی از چگونگی استفاده مردم از این سقاخانه و مراسم توسل و نذر و نیاز کشته شد.

قتل ایمبری که در بعد ازظهر روز جمعه ۲۷ سرطان (تیرماه) ۱۳۰۳ هجری شمسی برابر با ۲۵ ذیحجۀ ۱۳۴۲ هجری شمسی اتفاق افتاد، در پی پیچیدن این خبر بود که سقاخانه شیخ هادی معجزه کرده‌است. داستان معجزه این بود که مردم گفته‌اند فردی قصد مسموم کردن آب سقاخانه را داشته که دستش شَل و چشمش کور شده‌است. این اتفاق سبب شد سقاخانه شهرت بیشتری پیدا کند و مردم دسته دسته برای نذر، توسل و شفا گرفتن به این مکان سرازیر شوند. ایمبری که قصد عکاسی از این صحنه‌ها را داشت، با ممانعت مردم از عکاسی که عملی غیرشرعی تلقی می‌شد، روبرو شد و بعد از ضرب و جرح بر اثر زخم‌های وارده بر وی به بیمارستان منتقل شد، ولی درگذشت.

سقا

سقا در معنی آب‌رسان یا آب‌فروش کسی بود که به وسیله مشک آب به خانه‌ها و دکان‌داران پزنده، مانند دیزی‌پز و چلویی و قهوه‌خانه و آب‌بندها (مانند شربت‌فروشان و بستنی‌فروشان) آب می‌رساند.

مردم در آن زمان دو نوع آب داشتند؛ آب ریخت و ریز و شستشو و آب خوردن که با آنها چای و غذا درست کرده و می‌نوشیدند که آب اولشان از نهرها و جوها تأمین می‌شد و آب خوراکیشان را سقا می‌رساند.

کار سقا در محلاتی بود که آب مشروب در اختیار ساکنینش قرار نداشته یا موقع آب‌محل که باید با آب تمیز آخر شب آب‌انبارهای خود را پر کنند، از آن محروم مانده، به آنها نرسیده، آب‌انبارهایشان خالی مانده، یا در اصل آبی که آشامیدنی باشد، در دسترسشان قرار نمی‌گرفت و دکاندارهایی که باید آب لازم را از آب‌انبارها و مجاری کاریزها تحصیل کنند و آن مستلزم وقت زیاد بود که این کار را سقا به عهده می‌گرفت.

بهترین آب، آب قنات‌ها بود که به صورت شخصی حفر می‌شد یا آبی بود که سقاها می‌آوردند. این آب از بهترین نقاط آورده می‌شد، یعنی جایی که هنوز کسی رخت و فرش در آب نشسته و خاک و خاکروبه در آب نریخته است.

سقاخانه و سقاخانه‌داری

سقاخانه‌داری گونۀ دیگر آب‌فروشی در معابر بود که با سرمایه‌ای زیادتر تشکیل شده بود. به جای این‌که سقاها در مشک‌های چرمی یا کوزه‌های سفالین به مردم آب بفروشند، مکانی به نسبت کشش و ظرفیت محل در نظر گرفته شده، به جای کوزه، آبگیری برای آن ساخته شده، در آن به فروش آب می‌پرداختند. برخی از مردم برای جلوگیری از انباشت زباله در پشت خانه‌های خود سقاخانه‌هایی بنا می‌کردند، در آن کتیبه قرار داده، دو طرفش پارچۀ سیاه زده، تقدسی به آن می‌بخشیدند، تا دیگران زباله و نجاست در کنار آن نریزند. گروهی هم برای شیادی، عده‌ای را اجیر کرده، معجزه‌ای برای سقاخانۀ خود ترتیب می‌دادند، تا با نذر و نیازهای مردم کسب درآمد کنند. سقاخانه‌هایی که هنوز معجزۀ یکی‌شان تمام نشده، دیگری معجزه می‌کرد.

حالا دیگر رسم سقائی رفته و سقا در شهرها آب‌فروشی نمی‌کند، ولی هنوز چراغ بعضی از سقاخانه‌ها به برآوردن حاجات مردم روشن مانده‌است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.