مقالات و گزارش هایی درباره جهان
۰۸ فوریه ۲۰۱۱ - ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
امیر جوانشیر
آمریکا سرزمین شگفتی است. وقتی از هواپیما در جزیره کیوست Key West پیاده شدیم تابلوی بزرگ بالای ساختمان فرودگاه، ورود مسافران را به جمهوری کانک خوشآمد میگفت:
Welcome to the Conch Republic
انگار وارد یک جمهوری مستقل شده باشیم. اما این بخشی از خاک آمریکا و صرفأ جزیرهای از جزایر بیشمار فلوریداست که برخی از بومیانش دوست دارند آن را جمهوری کانک بنامند و کسی هم مانع آنها نمیشود.
در صف انتظار تاکسیها یک رانندۀ لبنانیالاصل نصیب ما شد- یا ما نصیب او شدیم - تا ما را از فرودگاه به هتل ببرد. همان جور که مطابق معمول مسافر و رانندۀ تاکسی با هم به گپوگفت میافتند، ما هم از جمهوری کانک پرسیدیم. معلوم شد جزیره به هنگام تسلط اسپانیاییها و انگلیسیها در سدههای هفدهم هجدهم چند بار دست به دست شده، ابتدا نام اسپانیایی داشته و نام کیوست از زمان تسلط آمریکاییها بر آن نهاده شده. سرگذشت یا تاریخ کیوست دراز است.
بعد در جای دیگری خواندم که پس از پیوستن فلوریدا به آمریکا جزیرۀ کیوست توسط یک اسپانیایی به فرماندار کارولینای جنوبی فروخته شده، در سال ۱۸۲۲ پرچم آمریکا بر فراز آن به اهتزاز درآمده و نام کیوست بر آن نهاده شدهاست.
یک جادۀ زیبای ساحلی که نخلهایش در باد سر خم کرده بود، ما را به سمت هتل میبرد. همین جاده بین دریا و هتل کیوست - محل اقامت ما - فاصله میانداخت. اما بیشتر مهمانخانهها در کنار دریا واقعاند. در روزهای اول زمستان که ما در کیوست بودیم باد شدید بود، هوا نیز چندان گرم نبود. گردشگران ِ بیخیال آمریکایی همان استخر هتل را که در محاصرۀ درختان استوایی قرار داشت، ترجیح داده بودند. ما که بچههای خزر بودیم، دلمان میخواست به دریا برویم، اما بخت یاری نکرد. کرجیها و قایقها مسافران را برای شنا و غواصی به دریا میبردند، اما شنا دلچسب نبود.
تورهای توریستی داخل شهر در کیوست فراوان است و رانندگان که نقش راهنمای تور را دارند، مدام برای مسافران از جزیره میگویند. رانندۀ ما میگفت جزیره زمانی به لحاظ سوقالجیشی پراهمیت بوده و نقش جبلالطارق غرب را داشتهاست. به لحاظ دریانوردی و ماهیگیری نیز همواره با اهمیت بودهاست؛ فعالیتهایی که هنوز جریان دارد، اما صنعتی که در گذشته رواج داشته و امروز از بین رفته، تولید سیگار است. در میانۀ قرن نوزدهم صنعت سیگار رشد بیحسابی داشته و جزیره را چندان متحول کرده بوده که به سیزدهمین بندر مهم آمریکا بدل شده بود.
در ۱۸۹۰ کیوست با جمعیت ۱۸هزار نفری ثروتمندترین شهر فلوریدا بود. دویست کارخانه در سال صد میلیون نخ سیگار تولید میکردند. کارگران کارخانههای تولید سیگار بیشتر اسپانیایی زبان بودند و جالب است که هنگام کار در کارخانهها برای آنها به زبانهای انگلیسی و اسپانیایی روزنامه یا ادبیات میخواندند؛ صبحها روزنامههای کوبایی و بعد از ظهرها نمایشنامههای شکسپیر یا داستانهای چارلز دیکنز. حالا صد سال بعد هم کیوستیها مفتخرند که زیاد میخوانند، بهترین کتابفروشیها را دارند و در یک شهر کوچک چندین (حد اقل پنج) روزنامه منتشر میکنند که اغلب ویژهنامههایی برای آخر هفته دارند.
به یکی از لنگرگاههای پیشین که میرسیم، روی یک ستون نوشته شده: "فاصله تا کوبا ۹۰ مایل". فاصلۀ آن از میامی، مرکز فلوریدا ۱۵۷ مایل است. به عبارت دیگر اگر پرواز از کیوست به میامی فقط سی و پنج دقیقه طول میکشد، پرواز به کوبا نباید از پانزده، بیست دقیقه تجاوز کند. اما سفر به کوبا از کیوست که خاک آمریکاست ممنوع است و از این رو سمت کوبا جز سکوت اقیانوس خبری نیست در حالی که سمت میامی غلغله ای از کشتیها و قایقهای شخصی و اجارهای برپاست. علاوه بر این سمت میامی جادههای بزرگی بر روی پلهای دریایی ساخته شده که اتومبیلها مدام در رفت و آمدند.
این پلها به خودی خود نماد ثروت کیوست و فلوریدا به شمار میآیند. شهر و ایالت چندان ثروتمند است که وقتی پلهای تازهای روی دریا زدهاند، پلهای قدیمی را به امان خدا رها کردهاند که شاید هنوز به کار عشاق میآیند یا کسانی که قصد پیادهروی در جادههای دریایی را دارند.
در بار یک رستوران در خیابان "دووال"، یکی از اهالی کیوست همانجور که قاشق بستنیاش را به دهان میبرد، برای ما تعریف میکند که در گذشته کوباییها بزرگترین جمعیت کیوست را تشکیل میدادند، به عبارت دیگر نیمی از جمعیت آن اصالت کوبایی داشت. همچنین جزیره بطور مرتب شهرداران کوبایی داشته است. تا پیش از انقلاب کوبا در ۱۹۵۹ هواپیماها و کشتیهای آمریکایی بطور منظم بین جزیره وهاوانا در رفت و آمد بودهاند. خطوط هوایی پانآمریکن نیز که زمانی بزرگترین ناوگان هوایی آمریکا را در اختیار داشت در کیوست پایهگذاری شد (۱۹۲۶) و کارش انتقال گردشگران آمریکایی به کوبا بود.
به دلیل وجود خلیج مکزیک کیوست جزیرهای است گرم که هوای آن به ندرت از ده درجه سانتیگراد پائین میافتد. توفانهای آسیب زنندۀ فلوریداهم به ندرت در آنجا بروز میکند. در واقع مکانی ایدهآل برای گردشگران است. یک جزیرۀ زیبا با آبهای گرم و هوای معتدل با همۀ امکانات آمریکایی. به راستی بهشت برین. شاید تعداد خانههای مسکونی آنقدر نباشد که شمار اقامتگاههای سیاحتی مثل هتل و مُتـِل و مانند آنها. خیابانها از توریست موج میزند و کافهها و رستورانهایش از توریست. بومیان را که رنگ خاصی هم دارند کمتر میتوان در این مکانها دید.
خانه ارنست همینگوی یکی از جاذبههای شهر است. اما جاذبههای مربوط به نویسندگان منحصر به خانۀ همینگوی نیست. شمار کثیری از هنرمندان و نویسندگان در کیوست ساکن شده یا به آنجا سفر کردهاند. فهرست آنها دراز است. مهمترین آنها تنسی ویلیامز نویسندۀ شهیر آمریکایی است با آثاری چون "گربه روی شیروانی داغ" و "اتوبوسی به نام هوس". میگویند تنسی ویلیامز در نقاط مختلف آمریکا اقامت کرده اماهمه جا خانه اجارهای داشته، جز کیوست که خانهای در آنجا خریدهاست.
باری، با وجود اینکه تنسی ویلیامز و همینگوی گاه همزمان در کیوست اقامت داشتهاند اما گویا جز یک بار به دیدار هم نرفته باشند. آن یک بار هم در خانۀ همینگوی بودهاست.
شگفتانگیز است اما واقعیت دارد که همینگوی این جزیره را در پاریس کشف کرد. او در سال ۱۹۲۱ ، زمانی که بیست و دو سه سال بیشتر نداشت، وارد پاریس شد و با گروهی از نویسندگان بنام زمان خود آشنایی یافت. جیمز جویس، اسکات فیتز جرالد، ازراپاوند، گرترود اشتاین و جان دوس پاسوس از جمله نامهایی هستند که او در پاریس شناخت و با آنان دیدار کرد. از میان اینان، این دوس پاسوس بود که با همینگوی از جذابیت کیوست گفت و او را نادیده شیفتۀ آن جزیره کرد. همینگوی نخست پایش به این جزیره باز شد و بعد هم کوبا رفت و سالهای دراز در کوبا زیست.
سپیده دم شب اولی که در کیوست خوابیدیم، به بانگ خروسی از خواب بیدار شدم. شنیدن صدای خروس در آنجا مرا به یاد روستا میانداخت. روزهای بعد تعداد زیادی مرغ و خروس در شهر و حتا در خیابان دیدم. گویا کیوستیها علاقه خاصی به مرغ و خروس داشته باشند. من هر بار با شنیدن بانگ خروس در سپیده دم به یاد این جمله درخشان ابراهیم گلستان در داستان خروس میافتادم که:
"چیزی است در هوا که هر خروس از آن خبر دارد. میداند که صبح نزدیک است... بیخواندن خروس هم صبح میآید، اما خروس این هنر را دارد که میداند صبح میآید".
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۱ فوریه ۲۰۱۱ - ۱۲ بهمن ۱۳۸۹
ساجده شریفی
زنان این مجسمه سازهلندی از کاغذ فشردهشده (پاپیه ماشه) به دنیا آمدهاند. آنها از سرزمین شعر و رؤیا میآیند. لباسهای فاخر با رنگهای تند به تن دارند و زنانگی اندامشان لای دامنهای چیندار و لبخندهای گشاد پنهان است.
آگاتا واندروین دوم ژانویه ۱۹۶۲در هلند به دنیا آمد. او پس از پایان تحصیلاتش به سفری طولانی گرد جهان رفت و سرانجام به هوای زندگی در پایتخت هنر و فلسفه، پاریس را به عنوان محل اقامت برگزید.
او مدتها در حوزۀ نقاشی روی سرامیک کار میکرد و هر از گاهی به مجسمهسازی از گِل میپرداخت، اما از هشت سال پیش، بیشتر روی شخصیتسازی با کاغذ فشردهشده متمرکز شد: "من همواره درگیر اسطورهها هستم. اگرچه همواره نقاشی روی سرامیک را دوست داشتم و عمدۀ کارهایم در این زمینه است، اما خاک برای من مادۀ دیگری بود. با ساختن یک مجسمه از خاک میتوانم نوعی از لذت خلقت را تجربه کنم. تا این که به کاغذ رسیدم و از آن وقت سبک کارم به طور کامل دگرگون شد".
برای آگاتا کاغذها هر یک تاریخچهای دارند "و هزار حکایت برای تعریف کردن. نماد سبکی و سفر است. کاغذ میتواند به راحتی سوار بر باد جابهجا شود. علاوه بر این، کاغذ برای مجمسهساز مادۀ مهربانی است. به راحتی فرم میگیرد و البته به همان نسبت هم حساس و شکننده است. درست مثل زنها. شاید اصلأ برای همین مجسمههای من هم زن هستند و هم کاغذ".
آخزین مجموعۀ آگاتا زنانی هستند از کاغذ فشردهشده برآمده از شخصیتهای اساطیر و داستانهای کتاب مقدس ملبس به پیراهنهای رنگارنگ اقوام و سرزمینهای مختلف: "کاراکتر این زنها از اسطورهها به ویژه اسطورههای یونانی میآیند از یک طرف و از طرف دیگر افسانههای شخصی من که به شدت آمیخته به شخصیت زن معاصر است. حالا من وارد سنی شدهام که به نظرم درک بهتری در بارۀ مراحل مختلف زنانگی دارم و طبعأ میخواستم این تجربه را یک جوری نشان بدهم. خب، ابزار من کاغذ است در فرم عروسک".
آگاتا متروهای پاریسی را یکی از مهمترین منابع الهامش میداند و میگوید: "زندگی روزمره در یک شهر بینالمللی و چندفرهنگی، به من این فرصت را میدهد که با آدمهای زیادی از فرهنگها و کشورهای مختلف ملاقات کنم. این آدمها منبع الهام من برای شخصیت مجسمههایم هستند".
در این گزارش تصویری میتوانید بخشی از آثار آگاتا واندروین را ببینید.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۰ ژانویه ۲۰۱۱ - ۳۰ دی ۱۳۸۹
ساجده شریفی
نقاشی امپرسیونیسم، یکی از تأثیرگزارترین و پرطرفدارترین دورههای تاریخ نقاشی مدرن است. رشته نمایشگاههای موفق، نقاشیهای غنی و آثاری که رکورد فروش را در بازار هنر تغییر دادند، همگی طنین شگفتانگیز نقاشی امپرسیونیست هستند. بسیاری از این آثار تا همیشه در خودآگاه هنری ما حک شدهاند.
آثار امپرسیونیست در دورهای از مدرنیته به دنیا آمدند که نمادهای بصری مدرن در نقاشی، چندان جایگاهی نداشت. امپرسیونیستها با گنجاندن این اجزا مانند قطار و خودرو، در آثارشان روشی انقلابی را در محتوای ترکیببندیشان پیش گرفتند. باید سی سال میگذشت تا چشم همعصران امپرسیونیسم به این آثار عادت کند و آرام آرام به مدرسهها و دانشکدههای هنر راه یابد. نقاشی امپرسیونیست همواره پیوند خود را با واقعیت حفظ کرد و بسیاری از جنبههای زندگی روزمره را با شیوهای نو به تصویر کشید.
امپرسیونیستها، سوژههای بسیار معمولی را با تفاخر نقاشی میکردند و با جادوی قلممویشان، امر عادی، به امری شگفتانگیز بدل میشد. به عبارت دیگر، اگر پیش از این نقاشی به سراغ صحنههای شورانگیز داستانها و افسانهها میرفت، امپرسیونیستها از زندگی جاری، افسانه میساختند.
با این که امپرسیونسم در تاریخ هنر مدرن ثبت شدهاست، اما نقطۀ مشترکی در پیوند نقاشی سنتی و مدرن بود. اگرچه ارزش و تأثیرگزاری این مکتب، به این جنبه محدود نمیشود. نقاشانی که به این سبک، بومشان را پر میکردند، شیفتۀ بهانههای کوچک خوشبختی بودند؛ زیبایی یک منظرۀ طبیعی، لبخند خوشنودانۀ یک مادر و یا بازی یک کودک و تمام آنچه که میتوانست از حیاط اطراف منبع الهامشان باشد.
در سالهای ۱۸۶۰ تا ۱۸۹۰، امپرسیونیسم منشأ بحثهای داغ جامعۀ نقاشی فرانسه شد. این جنبش محدود به مرزهای فرانسه نمیماند. نوعی نقاشی سریع که حاوی عصری رو به پیشرفت است، عصری که سبک زندگی آدمها را به سرعت تغییر میدهد، در نیمۀ دوم قرن نوزدهم به نقاط مختلف اروپا رسید.
ابتدا این نقاشان به "نقاشان مستقل" معروف شدند و کمی بعدتر نام "گروه بتینیول" - یکی از شهرهای حاشیۀ پاریس- را گرفتند. پیش از همه "ادوار مانه" در سال ۱۸۶۰ نبردی علیه نوعی نقاشی محافظهکارانۀ آتلیهای آغاز کرد. نتیجه، آثاری رئالیستیست که با جادوی رنگ و نور از واقعیت مطلق فاصله میگیرد.
زمانی که "مانه" نوشت: "من از چیزهایی که میبینم، نقاشی میکشم، نه از آن چه که دیگران خوششان میآید ببینند"، شیوهای از نقاشی را به میان کشید که نگاه شخصی و سلیقۀ نقاش در آن نقش مهمیرا بر عهده داشت. این نقاشان پژوهشی تصویری را آغاز کردند که بسیاری از سنتهای نقاشی مرسوم زمانه را پشت پا میزد: طراحیهایی با خطوط مشخص رنگی، استفاده از رنگهای سطحی و ضخیم، ترکیب سایهروشن، به کارگیری تُنهای روشن به ویژه آمیزش زرد و سرخ و نارنجی.
اساس گروه امپرسیونیستها، نقاشان جوانی ، اغلب بین ۳۰ تا ۴۰ سال ، بودند که برداشت تازه ای از طبیعت و هنر داشتند و عمل نقاشی و اثر هنری، نتیجه سیر و سلوک شخصیشان در زندگی بود. با برداشت جدید آنها "هنر برای هنر"، واقعیت تابلو همواره با موضوع نقاشی گره خورده بود. قلمموهای تند و اجرای سریع در تابلوها، انگارهای بر جای میگذاشت. پژوهش امپرسیونیستها روی تأثیر نور و رنگ، منش تصویری تازهای را به ارمغان آورد. آن طور که مجاورت تابشهای رنگی روی بوم، آمیختگی بصری در چشم تماشاگر ایجاد میکرد.
داستان امپرسیونیسم به طور جدیتر از نمایشگاه هنری سالانۀ موسوم به"سالن پاریس" آغاز شد. اصلاحات اجتماعی، اقتصادی، و فرهنگی قرن نوزدهم، هنر را آرام آرام از پشتیبانی اشراف و شاهزادگان بیرون آورد. برای هنرمندان این دورۀ نمایش آثارشان بخشی حیاتی به شمار میآمد و به این ترتیب دلالان هنر و گالریدارها نقش بیشتری پیداکردند. اما در فرانسه، مهمترین و ممکنترین نمایش آثار هنری در سالن بود.
از سال ۱۸۶۳ این سالن هر سال، نمایشی بزرگ از آثار هنرمندان برپا میکرد که توسط اعضای آکادمی هنرهای زیبا و منتخبان دورههای پیش انتخاب میشد. در نخستین سال ۱۰۰۰ اثر از بین ۵۰۰۰ برای نمایش پذیرفته شدند و به واسطۀ ۴۰۰۰ اثر طرد شده، سالن پاریس به نام "سالن مردودین" مشهور شد.
برای کلود مونه، رونوار، بزیل و سیسله مدتزمان بین ماجرای سالن مردودین و آغاز جنگ ۱۸۷۰، سرشار از نگرانی برای فعالیت هنری و شکست در رقابتهای داغ نقاشی بود.
این دلهرۀ مداوم، نقاشان جوان را به کندوکاوی عمیق در سبک هنریشان، تغییر معیارهای تصویری و نوسازی محتوایی واداشت. کلود مونه این سالها را در فقر به سر برد. آنها در این دوران، سخت و تماموقت، در حاشیه پاریس یا در گوشه کنار نورماندی به نقاشی مشغول بودند. در این دوران بود که مونه و بزیل مطالعهای جدی روی نور و رنگ آغاز کردند.
نخستین نمایشگاه رسمی امپرسیونیستها در آوریل ۱۸۷۴ در آپارتمان "نادار" عکاس برپا شد. ۳۱ نقاش امپرسیونیست در این نمایشگاه شرکت کردند و تابلوی "امپرسیون، خورشید در حال طلوع" مونه نامش را بر این جنبش ماندگار کرد و از این رو لقب پدر این جنبش را گرفت. او در آخرین برگههای یادداشتهای روزانهاش در این باره نوشت: "من همیشه از تئوریها گریزان بودم و برای هیچ تئوری و پدیدهای در نقاشی ارزش قایل نیستم، مگر شیداییای که مرا وا میدارد تا از چیزها نقاشی بکشم. و تا ابد شرمسارم از این که منشأ جنبشی شدم که نقاشانش هیچ ربطی به امپرسیونیسم ندارند."
از آخرین نمایشگاه گروهی این جنبش در پاریس درسال ۱۸۸۶ تا نخستین نمایشگاهشان در آمریکا ، دروازههای نقاشی جهان به روی امپرسیونیسم گشوده شد و نقاشان حرفهای و هنرجویان بسیاری به آزمودن این مکتب پرداختند.
داستان امپرسیونیسم در ایران به شیوۀ دیگری آغاز شد. با تأسیس دانشکدۀ هنر، خونی تازه در رگهای نقاشی ایرانی جریان یافت. امپرسیونیسم و بسیاری از مکتبهای هنری مدرن، با سفر دانش آموختگان این دانشکده و دانشکدۀ هنر به نقاشی ایرانی راه یافت و نتیجه، پیدایش جنبش "نوگرا" در نقاشی معاصر ایران شد.
پس از تأسیس دانشکدۀ هنرهای زیبای تهران، مکتبهای امپرسیونیسم و پسا امپرسیونیسم، بر اساس الگوهای مدرسۀ هنرهای زیبای پاریس، آموزش داده میشد. البته این امپرسیونیسم دقیقأ همانی نبود که مونه و هماسلوبانش پنجاه سال پیش بنیادش را نهادند. این شیوه که در اصطلاح آن را "قلم آزاد" میخواندند، برگرفته از فرم امپرسیونیسم و در محتوا بسیار ایرانی بود.
هنرمندان نسل اول نوگرای نقاشی معاصر ایران، به این مکتب علاقۀ خاصی نشان دادند و آثارشان به دلیل انتخاب موضوعاتی که در ارتباط با زندگی روزمرۀ مردم بود و اینکه نشانههایی از واقع گرایی در خود داشت، مخاطبان بیشتری، نسبت به دیگر مکتبهای نقاشی مدرن به خود جلب کرد. احمد اسفندیاری، عبدالله عامری و حسین کاظمی از جملۀ این نقاشان بودند.
این روزها بزرگترین نمایشگاه کاخ "گراند پالۀ" شهر پاریس در سی سال گذشته به آثار ماندگار کلود مونه اختصاص دارد. این نمایشگاه تا روز ۲۴ ژانویه برپاست و در دیگر شهرهای فرانسه هم به پاس یاد پدر امپرسیونیسم به مناسبت ۱۷۰ سالگی او برنامههایی در حال اجراست.
در گزارش مصور این صفحه مروری داریم بر زندگی و آثار کلود مونه
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۱ ژانویه ۲۰۱۱ - ۱ بهمن ۱۳۸۹
*آرام قاسمی
سال ۲۰۱۰ میلادی شاید برای ما پارسیزبانان از دو نقطۀ نظر بااهمیت بود: اولی، ثبت نوروز در تقویم جهانی یونسکو و دومی اعلام این سال به عنوان هزارۀ پایان سرایش شاهنامۀ فردوسی. مثل تمامی مؤسسههای فرهنگی نوظهور سرشاریم از آرزوهای بسیار و وقتی در واپسین لحظات سال ۲۰۱۰ مرکز یونسکو در ایتالیا بر درخواست گروه هنری ما مبنی بر حمایت از برگزاری مراسم هزارۀ شاهنامه در میلان مهر تأیید میزند، روزنهای از امید جوانۀ نوپایمان را رشد میدهد.
شاید فهرست برنامۀ ما از این مراسم جمع و جور مفصلتر بود، ولی همیشه به ناچار مجبوری گوشهای از مراسم را حذف و گوشهای دیگر را انتخاب کنی. و اینگونه میز گردمان با استادان فردوسیشناس و اجرای کنسرت بزرگ موسیقی سنتی ایرانی را مجبوریم به زمانی دیگر بسپاریم.
۱۳دسامبر نمایشگاه نقاشی مرتضی لطیفی نظامی افتتاح شد. در مراسم گشایش آن نخست زهرا محمدی، نویسندۀ ایرانی مقیم ایتالیا، به معرفی شاهنامه و فردوسی پرداخت. وی فردوسی و پهلوانان شاهنامه را با لحظات تاریخی پیوند زد تا با مرور دورههای تاریخی، فردوسی و شاهنامه را به ایتالیاییها بیشتر بشناساند.
امیرعباس ناصر حسینی، آرش قاسمی و اصلان ماکاراچی، سه دانشجوی هنرمند مقیم میلان، به اجرای قطعاتی از موسیقی تلفیقی پرداختند. سازهای تار و تنبک برای تماشاچی ناآشنا ولی جالب است و تماشاچی تلفیقش با گیتار را میپسندد. و سرآخر بوفهای از پیشغذاهای ایرانی میزبان تماشاچی کنجکاو به طعم و بویی نو است.
مرتضی لطیفی نظامی چهل سال است که مقیم ایتالیاست. او مجسمهسازی را در دانشگاه تهران آموخته و معماری و نقاشی رادر ایتالیا. در اکثر شهرهای ایتالیا نمایشگاه بر گزار کردهاست و با برگزاری نمایشگاههایی در آمریکا، امارات، ایران و غیره بر سالهای تجربهاش مهر تأیید زدهاست.
آنچه در این نمایشگاه به نمایش درآمد، مجموعهای است مدرن بر اساس داستانهای شاهنامه فردوسی. شخصیتهای نقاشیهایش سهراب و رستم و اسفندیار و بیژن هستند که با ظرافتی به سبک مینیاتور در دل فضای مدرن و پرداختشده قرار گرفتهاند؛ فضایی پر از ظرافت و دقتی که در رنگآمیزی به کار برده شده.
مرتضی لطیفی نظامی با مطالعۀ شاهنامه داستانها را با ذهنی خلاق و هنرمندانه بر صحنۀ رنگ گذاشتهاست. درخواست میکنم که از نقاشیهایش سخنی بگوید. معتقد است که نقاشیها خود سخن گویای اویند.
نمایشگاه به مدت یک هفته در گالری اوستراکون دایر بود و سرآخر در ۱۹دسامبر نمایشنامۀ "روزی که گذشت" به دو زبان ایتالیایی و پارسی بر صحنۀ تئاتر "وردی" اجرا میشود.
"روزی که گذشت" داستان گردآفرید پهلوان را بهانه میکند تا به مشکلات امروز بپردازد. من و آلیچه بتینلی روی صحنه گردآفریدها و سهرابهای متفاوتی میشویم و با استفاده از ریشههای سنتی تئاتر به زبانی نو و امروزی میرسیم.
مارکو دامیکو با طراحی صحنه و نورپردازی مناسب با فضای داستان تلاش میکند تا به قصه جان تازهای بدهد.
در گزارش مصور این صفحه میتوانید لحظههایی از روزهای شاهنامهای میلان در پایان سال میلادی گذشته را ببینید.
*آرام قاسمی، کارگردان و بازیگر تئاتر ایرانی شهر میلان ایتالیا و از کاربران جدیدآنلاین است. اگر شما هم گزارشی دارید، از طريق صفحۀ "تماس با ما" برای ما بفرستيد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۷ ژانویه ۲۰۱۱ - ۷ بهمن ۱۳۸۹
شکوفه شادابی
"گلها، آرامگاه برهانالدین محقق ترمذی را در میانۀ گورستان قدیمی در بر گرفتهاند و کوه با عظمت پوشیده از برف ارجیاس در جنوب قونیه، بر فراز آن قد بر افراشتهاست..." اینها توصیفات کتاب "توفان شمس" اثر آنه ماری شیمل، پژوهنده و عرفان شناس آلمانی، در وصف آرامگاه محقق ترمذی است که او را "لالای پروردگار" نیز نامیدهاند. اگر به این آرامگاه آمده باشی، به حس و حال این توصیف، مهر تائید خواهی زد.
از در پشتی مزار که وارد بشوی، دشتهای سرسبزی را میبینی که سنگهای بلند و عمودی در آن علم شدهاند. این گورستان قدیمی، آرامگاه نزدیک به هزار تن از مریدان صوفیه است. مریدانی که روزی سالک طریق عرفان بودهاند و اینک خفته در خاکند و تذکری برای زندگان.
بعد از عبور از این دشتهای پر از مقبره، به زیارتگاه میرسی. زیارتگاه اولین مربی مولانا جلالالدین بلخی. هرچند مولانا نخستین آموزشها را از پدر خود فرا گرفته بود، ولی پس از پدر سید برهانالدین محقق ترمذی، نخستین آموزگار او بودهاست.
بدیعالزمان فروزانفر در کتاب شرح مثنوی، در بارۀ او مینویسد: "برهانالدین، علاوه بر کمال اخلاقی و سیر و سلوک صوفیانه و طی مقامات معنوی، دانشمند کامل و فاضل مطلع بود. پیوسته کتب و اسرار متقدمان رامطالعه میکرد."
نسب سید برهانالدین به امام حسین می رسد و زادگاه او شهر ترمذ است که اکنون در کرانه شمالی رود آمو و در مرز میان ازبکستان و افغانستان واقع است. برهانالدین از چنان کرامتی در میان مردم این شهر برخودار بوده که او را "سید سِرّدان" لقب داده بودند.
"سلطانالعلما" پدر مولانا، پیش از آن که بلخ را برای همیشه ترک کند، مدت زمانی امر آموزش و مواظبت مولانا را بر عهدۀ برهانالدین گذاشته بودهاست. حتا سلطانالعلما از او خواسته بود که پس از مرگش امر تربیت، سیر و سلوک صوفیانۀ جلالالدین را نیز بر عهده گیرد .
عبدالحسین زرینکوب در کتاب پله پله تا ملاقات خدا در باره برهان الدین می گوید:
"اعتقاد سید برهانالدین در حق شیخ خود، به حدی بود که آشکارا، بی هیچ تردید و مجاملهای، او را از تمام اولیایی که بعد از رسول خدا آمده بودند، برتر میدانست."
بعد از فوت پدر مولانا، برهانالدین نه سال در قونیه میماند تا مولانای جوان را که در آن زمان تنها بیست و پنج سال داشته، در سیر و سلوک صوفیانه راهنمایی کند. با وجود تمام علاقهای که مردم آنجا به مولانای جوان و محبوب داشتهاند، برهانالدین، تمایل داشته تا مولانا به همین حد اکتفا نکند و در تلاش باشد تا بقیۀ مراحل سلوک را نیز طی کند و جانشین شایستهای برای پدرش باشد.
مولانا نیز به او به چشم پدر می نگریسته و همینطور یاران مولانا او را به مرشدی پذیرفته بودند.
ممولانا در مثنوی معنوی از تأثیر سید برهانالدین برخود این گونه سخن به میان آوردهاست:
پخته گرد و از تغیّر دور شو / رو چو برهان محقق نور شو
چون ز خود رستی همه برهان شدی / چون که گفتی بندهام سلطان شدی
سید برهانالدین مولانا را تشویق میکند تا برای رسیدن به مراحل بالاتر راهی شام و حلب شود. خود او هم تا شهر قیصریه مولانا را همراهی میکند. سفر مولانا به آن شهرها، حدود هفت سال طول میکشد. عطاءالله تدین در کتاب"مولانا، ارغنون شمس" مینویسد که پس از بازگشت مولانا به قونیه، سید برهان به او دستور میدهد تا سه چله را در خانقاه پدرش به ریاضت بنشیند، زیرا معتقد بوده که هنوز به آنچه باید باشد، نرسیدهاست.
"قیصریه"، کایسری کنونی ترکیه، در آن زمان شهری آرام و زیبا و از مراکز مهم تجارت بود و والی آن صاحب شمسالدین اصفهانی نام داشت. والی برای سید برهانالدین خانقاهی ساخته و خودش هم در مجالس سید شرکت میکردهاست. سید برهانالدین غیر ازمجالس وعظی که برای همگان برگزار میکرده، مجالس ویژهای نیز داشته که در آن بیشتر یاران همدل و محرم، گرد هم میآمدند و گفتههایش را می نوشتند. امروزه آن نوشته ها در کتابی به نام "معارف محقق ترمذی" تدوین شده است.
سرانجام حضرت سید برهانالدین در سال ۶۳۸ قمری در همان خانقاه چشم از جهان فرو بست و اکنون آرامگاهش زیارتگاهی است که دوستدارانش برای راز و نیاز به آن جا روی میآورند.
اگر ساعاتی را در خانقاه و کنار مقبرۀ سید برهانالدین بمانی، زنان و مردانی را میبینی که میآیند، دعا میخوانند و اشک میریزند تا شاید حاجتشان برآورده شود. عروس و دامادهای مسلمانی هم که به تقدس این مکان معتقدند، قبل از رفتن به حجله، به خاکبوسش میآیند و خانوادههاشان در همان محل، برای خوشبختی آنان دعا میکنند.
با این که بسیاری به دیدار و زیارت آرامگاه محقق ترمذی میروند، آرامش و سکوت خاصی بر آرامگاه او حکم فرماست. در گزارش مصور این صفحه به دیدن این آرامگاه میرویم.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۳۱ دسامبر ۲۰۱۰ - ۱۰ دی ۱۳۸۹
رویا یعقوبیان
شمارش معکوس برای آغاز سال نو میلادی معمولا از چند هفته پیش شروع میشود.
مهم نیست که آغاز سال نو نخستین روز فصل بهار باشد یا اوایل زمستان؛ شادمانی حاصل از آغاز سال نو و تعطیلات پس از آن در همه احساس میشود.
سالهاست که لندن یکی از درخشانترین و موفقترین مراسم تحویل سال نو در اروپا را داشتهاست. کرانۀ رودخانۀ تیمز لندن و بناهای شاخصی چون "بیگ بن" و "لاندن آی" (چشم لندن) هر سال هنگام تحویل سال نو میزبان صدها هزار تن از مردم لندن و دیگر شهرهای انگلستان و همینطور مسافران کشورهای دیگر به مناسبت جشن تحویل سال است.
مردم خوشحال و منتظر از ساعتها قبل در کنار رودخانه به رقابت در پیدا کردن جایی مناسب که بهترین دید ممکن را به چرخ وفلک غولپیکر و ساعت قدیمی شهر داشته باشد، میپردازند. از آنجایی که امروزه دسترسی به دوربینهای عکاسی و فیلمبرداری و ثبت تصاویر از لحظههای مهم آسان شدهاست و حتا اغلب گوشیهای تلفن همراه مجهز به دوربین عکاسی هستند، ثبت لحظههای این جشن خود تبدیل به بخشی از مراسم شده. جوانها با لباسهایی متنوع و جذاب به نوشیدن و خواندن آوازهایی دستهجمعی و همآوازی با گروههای موسیقی میپردازند. سرمای زیر صفر سی و یکم دسامبر هم موفق به خانهنشین کردن آنها و تماشای مراسم از طریق تلویزیون نمیشود.
همزمان با شتاب و هیجان مردم و انجام کارهای آخر سال، گروههای متخصصی هم به طراحی مراسم آتشبازی سال نو میپردازند. این گروهها معمولاً شامل افرادی با تخصصهای مختلف از مهندسان سازه، طراحان فنی و هنری آتشبازیاند. حتا آنهایی که مخالف افکار سنتی هستند هم در این مناسبت خاص برای انجام مراسم سال نو اشتیاق نشان میدهند.
حضور در مراسمی که سابقۀ دیرینه دارد، هر فرد را به گذشته و نیز خاطرات آن پیوند میدهد. چه دید و بازدید خانوادگی و چه شمارش معکوس دستهجمعی در کنار رود تیمز و انتظار زمان تحویل سال در نیمه شب با زنگ ساعت بیگ بن و تماشای مراسم آتشبازی در کنار مردم دیگر باشد و چه جمع شدن همۀ اعضای خانواده در محیط گرم خانه. این حس ارتباط با گذشته و خاطرات آن و نیز این حس مشترک برگزاری آیین جمعی، و امنیتی که از جمع آمدن فیزیکی خانواده در زیر یک سقف برای هر آدمی به وجود میآید، در زمانهای که ارتباطات مجازی جای دید و بازدیدهای مرسوم را گرفتهاست، باعث میشود آیینها و جشنهای سال نو در همه جای دنیا در طول سالیان سال پابرجا بماند و از بین نرود.
در گزارش مصور این صفحه شماری از مردم لندن توضیح میدهند که در روزهای پایانی سال سرگرم چه کارهایی هستند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۹ دسامبر ۲۰۱۰ - ۸ دی ۱۳۸۹
داريوش رجبيان
چشمهها، پیامآوران ژرفای زمین، و برف و باران و شبنم، سروش اوج آسمانهایند. و آب نه تنها زمین و آسمان را به هم میپیوندد، بلکه علم را هم با افسانهها و باورها آشتی دادهاست. این فرضیه که ممکن است زیر لایههای یخ سیارۀ بهرام (مریخ) همچنان آب جاری باشد، برخی را متقاعد کرده که در لایههای زیرین آن سیاره، حیات هم وجود دارد. چون آب، مایۀ زندگی است.
آب، به مانند سه "آخشیج" یا عنصر بنیادین دیگر زندگی – خاک و باد و آتش – در کیش زرتشتی همچنان جزء مقدسات است و یک باورمند این کیش باید از آلودگی آن جلوگیری کند. در آموزههای مزدیسنی آناهیتا به عنوان "ایزدبانوی آبها" معرفی میشود.
توران شهریاری (بهرامی)، با الهام از باورهای مزدیسنی میگوید:
آب، آغاز نام آبادیست / آب، پاکی و سبزی و شادیست
آب را مایۀ حیات بدان / نعمتی هست دادۀ یزدان
در قرآن هم آب جایگاه مشابهی دارد. در سورۀ نور آمدهاست: "هر جنبندهای را ما از آب آفریدهایم". و در سورۀ انبیا میخوانیم: "هر زندهای را ما از آب قرار دادهایم". پس بنا به دیدگاه اسلام هم آب، منبع و منشأ حیات است.
در "عهد جدید" جایگاه آب مقدم بر روان است: "کسی وارد قلمرو ربانی نخواهد شد، مگر این که از آب و از روان زاده شده باشد".
مجموعه قوانین شرعی و عرفی یهود هم برای آب جایگاهی بس رفیع در نظر گرفته و آب را همسنگ و همپایۀ تورات دانستهاست.
ریگودای هندی سرودی دارد در ستایش آب با نام "آب حیات" که میگوید: "ای آبها که به ما نیروی زیستن میدهید و اسباب تغذیۀ ما را فراهم میکنید، تا ما در شادی به سر بریم... بگذار که ما هم به سوی خانۀ کسی بشتابیم که به خاطر او آبها به ما زندگی دادهاند؛ شما که ما را به دنیا آوردهاید".
پس آب و زندگی، چه در علم و چه در باورها، مترادف همند. هستی جانوران، از جمله انسانها، به اندازهای وابسته به آب است که نبود آب، به معنای نبود زندگی است. عنصر ترس هم میتواند از دلیلهای تکریم آب باشد. زیرا آب، به همان شیوه که بخشندۀ زندگی است، میتواند در شکل سیل و طوفان، منادی مرگ و نابودی هم باشد.
از اینجاست که فرهنگهای مختلف در سراسر جهان به آب و نیروی فوقالعادۀ آن ارج بسیار قایلند و برای پاسداریاش جشنها دارند. در گاهشماری ملتها به آب همانند دیگر عنصرها جایگاهی دادهاند و گاه طبیعیت انسانها را نیز بر پایۀ نزدیکی آنها یه یکی از عنصرها ردهبندی کردهاند.
در گاهنامۀ زرتشتی روز چهارم آبانماه یا آبانگان به ارجگذاری به آناهیتا، ایزدبانوی آبهای روی زمین، اختصاص دارد. روایتی هست که ایران به مدت هشت سال گرفتار خشکسال بود و سرانجام در آن روز (چهارم آبان) باران آمد و مردم به جشن و شادی پرداختند و آن را آبانگان نامیدند.
آبانگان با گذشت زمان از ایران رخت بربست، اما نام "آبان" در گاهشماری این سرزمین ماندگار شد.
ولی جشنهای مشابهی برای تجلیل و گرامیداشت از آب اکنون هم در سرزمینهای دیگر انجام میگیرد. "لوی کراتونگ" Loy Krathong از زیباترین جشنهای ستایش آب است که امروزه در تایلند برگزار میشود. با توجه به مذهب بودایی اغلب مردم تایلند، میتوان به ریشههای آریایی این جشن پی برد که همانا در ماه آبان صورت میگیرد. امسال روز سیام آبانماه، برابر با ۲۱ نوامبر، زمانی که ماه پر بود و خوش میدرخشید، صدها هزار تن از مردم تایلند کنار رودخانهها رفتند، تا با زمزمههای باستانی آبها را بستایند و آرزوهایشان را در شکل قایقهای کوچک ساختهشده از برگ موز در آبها رها کنند. گزارش مصور این صفحه، ساختۀ فرزانه عبدالقیس، از همین جشن ستایش آب در تایلند است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۴ دسامبر ۲۰۱۰ - ۳ دی ۱۳۸۹
بریتانیا امسال در سردترین زمستان ۳۱سال اخیر به پیشواز جشن میلاد مسیح میرود. اما برف سنگین کمسابقه و سرمای سوزناک هم مانع از رونق کریسمس نشد. خیابانهای مرکز لندن چون سالهای گذشته در این روزها شلوغتر از همیشه بود و شهر برای تجلیل از مهمترین جشن کشور آذینبندی و آراسته شدهاست. فروشگاههای بزرگ زنجیرهای این بار هم تخیل و سلیقه به خرج دادهاند تا تزیینات متفاوت و مختلف را به نمایش بگذارند. نماهایی از لندن در جشن میلاد امسال را میتوانید در نمایش تصویری نخست این صفحه ببینید که فرانک کیاسرایی تهیه کردهاست.
اما فارسیزبانان مقیم لندن در این روزهای جشن و شادی و مرخصی چه کار میکنند و کجا میروند و آیا جایی میروند؟ رویا یعقوبیان در گزارش دوم این صفحه جویای پاسخ به این پرسشها شدهاست.
و اما هيجان و تکاپوی جشن را میشود این روزها در دیگر شهرهای بزرگ اروپا هم دید که گویی در نمایش تنوع آرایشها و برنامههای ویژۀ کریسمس با هم به رقابت پرداختهاند. یکی از شگرفترین آنها یک نمایشگاه نیمهعلمی تجربی است که این روزها در شهر برلین آلمان برپاست. محل برگزاری آن Hamburger Bahnhof ایستگاه سابق راه آهن است که اکنون به موزۀ هنرهای معاصر تبدیل شده. در مزارع موقت سالن موزه که با راهروی از وسط بریده شده، دوازده رأس گوزن شمالی، شبانهروز (تا روز ششم فوریه ۲۰۱۱) میچرند. بنا به افسانههای مربوط به کریسمس، پاپا نوئل سوار بر سورتمهای که گوزنهای شمالی آن را میکشند، سال نو را به ارمغان میآورد.
اما گوزنهای این نمایشگاه در عین این که اسباب سرگرمی بازدیدکنندهها هستند، مورد یک آزمایش شبهعلمی هم قرار میگیرند. خوراک عمدۀ آنها قارچ روانگردان بهخصوصی است که در زبان علمی آن را با نام "آمانیتا" میشناسند.
سال ۱۹۶۷ رابرت گاردن واسن، پژوهشگر آمریکایی، پس از تحقیق این نوع قارچ در سیبری روسیه در کتابش "سومه: قارچ یزدانی جاودانگی" این فرضیه را مطرح کرد که به احتمال زیاد، "آمانیتا" همان گیاه باستانی "سومه" یا "هوم" است. "سومه" soma (در زبان سانسکریت) و "هوم" یا "هئومه" haoma (در زبان اوستایی) نام نوشابهای مقدس و مسکر است که هندوان و زرتشتیان باستان از گیاهی با همین نام تهیه میکردند و مینوشیدند. بنا به روایاتی، پس از نوشیدن همین نوشابه بوده که راز آفرینش به اشو زرتشت وحی شدهاست.
کارشتن هولر (Carsten Höller)، سازماندهندۀ نمایشگاه در عین معاینۀ گوزنها و ۲۴ قناری و هشت موش و دو مگس آزمایشی که "آمانیتا" میخورند، پیشاب گوزنها را هم در یخچال نگهداری میکند. بازدیدکنندگان نمایشگاه میتوانند در صورت تمایل آن "هوم" فرضی را بچشند. خود آقای هولر میگوید که هنوز جرأت نوشیدن پیشاب گوزنها را نداشتهاست، اما هر بار که قارچ "آمانیتا" را خورده، اتفاقات شگفتانگیزی با او افتاده و حتا یک بار پس از بیهوشی ممتد، به زمزمه کردن چیزهایی به سبک راهبان تبتی پرداختهاست.
اگر شما مقیم برلین هستید و اگر گذارتان به این نمایشگاه خارقالعاده افتاد، بد نیست مشاهداتتان را با تعدادی عکس برایمان بفرستید. این را هم بگوییم که قیمت یک روز اقامت در هتل قارچگونۀ این نمایشگاه، بر فراز "مزرعۀ هوم" یکهزار یورو است.
نمایشگاه "سومه" (هوم) که در روزهای جشن میلاد مسیح در برلین برپاست
جدیدآنلاین طی سالهای گذشته به ابعاد گوناگون جشن میلاد مسیح پرداختهاست. گزیدهای از آن کارها را در زیر برای شما گلچين کردهايم.
سبز زمستانی
در فرنگستان جشن کریسمس بدون کاج آراسته قابل تصور نیست. کاجی که از زیر خاکستر تاریخ باستان سر بلند کرد و مزین و آراسته در کانون یک جشن مسیحی قرار گرفت.
پیشینۀ این آیین چندان تیره و تار نیست و مربوط به تاریخ معاصر است، اما ریشههای آن به ژرفای تاریخ باستان میرسد. و نه در اروپا که اکنون پرچمدار این آیین به شمار میآید، بلکه در خاور میانه، که اکنون سنت درختآرایی برایش غریب است.
در این گزارش مصور به یک خانوادۀ ایرانی در لندن سر میزنیم که ایام کریسمسشان با کاج آراسته، مزین است.
بازار کریسمس
موسم کریسمس و سال نو مسیحی که برای خیلیها در کشورهای غربی از آرام ترین دورههای سال محسوب میشود، برای فروشگاهها از شلوغترین دورههاست. یکایک فروشگاهها تلاش میکنند با تبلیغات و آگهیهای رنگین، تخفیف قیمتها و آرایش پر زرق و برق ساختمانهایشان تعداد هر چه بیشتر مشتری را جلب کنند. مشتریها هم در دورۀ کریسمس بیشتر از هر دورۀ دیگری به خرج مبالغ هنگفت برای هدایا آماده هستند. یعنی کریسمس در کنار شور و شادی و فضای جشنی که ایجاد میکند، دارای جنبۀ تجاری هم هست که سال به سال در حال پررنگتر شدن است. این گزارش مصور از حال و هوای کریسمس آن سال در فروشگاههای لندن میگوید.
کتاب، هدیۀ کریسمس
کریسمس از مناسبترین ایام براى خریدارى کتاب در لندن است. براى نمونه، همۀ هفت جلد رشتهداستانهاى هرى پاتر را که در روزهاى معمولى به قیمت ١٨٥ پوند مىخریدید، در روزهای کریسمس ۲۰۰۷ مىتوانستید در واتراستونز با سى و هفت پوند تخفیف بخرید.
برخى از کتابها به مثل "اروپاى نوین" مایکل پیلین، در ایام کریسمس درست پنجاه درصد تخفیف خوردند و به احتمال زیاد تا پایان دورۀ حراجى حتا یک نسخه از این کتابها روى قفسههاى کتابفروشى باقى نمیماند.
در این گزارش مىتوانید صحنههایى از کتابفروشىهاى لندن در ایام کریسمس آن سال را ببینید.
از یلدا تا میلاد
مراسم گذار از پاییز به زمستان تا به امروز در ایران و برخی کشورهای مجاور به نام شب یلدا برگزار میشود. برگزاری این مراسم در کشورهای دیگر چون روسیۀ جنوبی و چین نیز در کانون خانواده گزارش شدهاست.
از هزاران سال پیش تغییر فصول سال مورد توجه انسان بوده و در مقاطع زمانی مربوط به آن آیینهایی برگزار میشدهاست. سپری شدن پاییز و آغاز زمستان، زمانی که بهتدریج از طول شب کاسته و به طول روز افزوده میشده، موجب شادی انسانها بودهاست. مردم آن روزگار بهخاطر این تغییر هستیبخش به نیایش خدایان میپرداختهاند.
در این گزارش مصور پرویز ورجاوند، پژوهشگر ایران باستان، بهرام بهرامی، پژوهشگر و نویسندۀ زرتشتی و کشیش دانیال پطروسیان امکان وجود پیوندی بین کریسمس و یلدا را به اختصار بررسی میکنند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۳ دسامبر ۲۰۱۰ - ۲ دی ۱۳۸۹
امیر جوانشیر
کمتر درختی را میتوان یافت که چنین در تاریخ و فرهنگ و مذهب مردم جهان ریشه داشته باشد. این امر در مسیحیت بیش از هر فرهنگ و مذهب دیگر است. واژۀ "مسیح" در عبری، یعنی کسی که با روغن زیتون مسح شده باشد یا روغن زیتون بر او مالیده باشند. مسیح آخرین لحظات خود را نیز در زیتونستان گذرانید. نیز برای مسیحیان بهره گرفتن از این روغن مقدس، بخشی از مراسم دینی و مایۀ آرامش دلها محسوب میشود.
کتاب مقدس پر است از اشاره به این درخت. برگ آن نشانۀ امید، شاخۀ آن نشانۀ صلح و آشتی و روغن آن نشان روشنایی است.
از هر زاویه که به زیتون بنگریم، برای این درخت کهنسال نکتهای نوشتهاند. در سفر پیدایش در کتاب مقدس آمدهاست که برگ زیتون در منقار کبوتر برای نوح که درکشتیاش سرگردان بود، مایۀ امیدواری شد. برای مردم بیتالمقدس یا اورشلیم (شهر آشتی) زیتون مظهر صلح شد. و عیسی مسیح نیز پیوسته در کوه زیتون در رفت و آمد بود و آخرین اندرز خود را نیز از فراز کوه زیتون بیان کرد.
پیش از آن که در مذهبها به دنبال ریشۀ زیتون باشیم، بد نیست بدانیم که باستانشناسان آثاری از درخت زیتون را در یونان یافتهاند. نخستین باری که در زمان باستان به زیتون اشاره شده، ۵۵۰۰ هزار سال پیش است در آثار باستانی جزیره کریت.
در یونان باستان و ادبیاتش از زیتون یاد شده که نشان میدهد یونانیها زیتون را گرامی میداشتهاند و به برندگان ورزشهای المپیک در یونان باستان تاجی از شاخۀ زیتون میدادهاند. بهره گرفتن از برگ و شاخه و درخت و دانه و روغن زیتون از یونانیها به رومیها رسید و در متون مصری سه هزار سال پیش اشارات بسیاری در بارۀ زیتون و روغن آن هست.
البته این در ساحل شرقی مدیترانه و در سرزمین شام و فلسطین است که کتاب مقدس از باغهای زیتون یاد کردهاست. چرا که هنوز هم در میان مردمان این منطقه زیتون جایگاه مقدسی دارد و در بسیاری از مراسم آنها بهکار میرود.
در قرآن نیز به زیتون و انجیر سوگند یاد شدهاست. عبارت "نه شرقی و نه غربی" که در سالهای اخیر بسیار ورد زبانها بوده، در اصل در قرآن در بارۀ درخت مبارک زیتون به کار رفته که نور آن روشنایی میآورد.
زیتون در ایران هم سابقۀ دراز دارد. زیتون در برخی از مناطق ایران میروید و در شمال ایران، بهویژه در رودبار زیتون رشد میکند و روغن و میوۀ آن تولید میشود. گونههایی از زیتون وحشی در بلوچستان ایران نیز هست که برخی به همین دلیل گمان میبرند زیتون از آنجا برخاستهاست.
.
اشارات بسیاری به زیتون در شعر فردوسی و ناصر خسرو و فرخی میتوان یافت. پاییز فصل برداشت میوۀ زیتون است و از همین رو فردوسی میگوید که در مهرگان شاخههای زیتون پرمیوه است:
ز زیتون و انگور و هر میوه دار/که در مهرگان شاخ بودی به بار
زیتون درختی است که همیشه سرسبز است. در بهار گل میدهد و در پاییز میوه. خود درخت زیتون هم عمر دراز دارد. هنوز در یونان درختانی را میشود دید که میگویند هزار سال عمر دارد.
زیتون به عنوان درختی زینتی هم این روزها در غرب محبوبیت یافته و در شهرهایی همچون لندن که زیتون میوه نمیدهد، در بسیاری جاها این درخت را در گلدانها و یا کنار خیابان میتوان دید.
در کنار انگیزههای مذهبی و افسانهای زیتون، آن چه که در جهان امروز زیتون را محبوبتر کردهاست، ارزش طبی و پزشکی آن است. با بالا رفتن بیماریهای قلب وعروق و گسترش ایستهای قلبی ومغزی، روغن زیتون در غرب محبوبیت بسیار یافته، زیرا به نظر پزشکان، روغنی که از درخت زیتون به دست میآید، از همه روغنهای حیوانی و بیتشر روغنهای گیاهی برای سلامت بهتر است.
در بررسیهایی که شده، خوردن روغن زیتون را یکی از عوامل بالا بودن عمر مردم منطقه مدیترانه شمردهاند. از همین رو روغن زیتون بخشی از اقتصاد کشورهای اروپایی شده و تولید آن هر سال در حال گسترش است.
در گذشته روغن زیتو ن را بادست میگرفتند ویا با اسب در عصاریهای سنتی. اما امروزه بیشتر آسیابهای روغنگیری مدرن شدهاند.
در گزارش تصویری این صفحه شما را به دیدن یک روغنگیری در جزیرۀ پاروس در یونان میبریم.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۹ نوامبر ۲۰۱۰ - ۸ آذر ۱۳۸۹
*فروتن پرند
امروز، هشتم آذرماه، سومین سالگرد درگذشت ژاله اصفهانی است که بسیاری از صاحبنظران او را "شاعر امید" نامیدهاند. شعر ژاله حتا در تاریکترین و غمانگیزترین لحظات زندگیاش که معمولاً با لحظههای غمبار تاریخ ایران که او شاهدش بود، گره خورده بود؛ از خوشبینی به آینده و امید به خوشبختی انسان و والایی سرشت انسانی نوید میدهد:
"...چنگ درچنگ تندر و توفان،
موج در موج، پیشتر رفتن
زنده،
سرزنده ماندن و دیدن، کان به ساحل رسیده،
کشتی ماست."
و یا در شعری دیگر:
"...من شکوه شادمانۀ آفرینشم.
من خدایگان زمینم.
من رها شده انسانم. "
و میگوید: "آز آن کسی گله دارم که آیۀ یأس است".
او که بیشترین سالهای زندگیش را در مهاجرت ناخواسته و در حسرت بازگشت به ایران گذرانده بود، بهجای نالیدن از غربت، عشق به مردم و میهنش را سرچشمۀ بیانتهائی برای شعرهایش یافت. اما هر جا که بود، آنجا را و آدمهایش را نیز دوست میداشت. میگفت: من هشت بار خانه از نو گذاشتم. در بارۀ آخرین خانهاش در لندن چنین گفت:
"...سلام ای هشتمین خانه!
به سویت آمدم،
سرشار و سرزنده.
سلام آینده!
ای آینده
آینده!"
در این خانۀ هشتم ۱۷ سال زندگی کرد و از آنجا برای آخرین نبرد با سرطان به بیمارستانی در همان نزدیکی رفت.
نزدیک به دو سال بود که با سرطان درگیر جنگ نابرابر شده بود. جز تعداد بسیار معدودی، بیشتر دوستان نزدیکش را هم تا دو ماه آخر از این مبارزۀ آخرش بیخبر نگه داشته بود، یعنی تا وقتی که دیگر نمیتوانست بیماری را پنهان کند. میگفت: نمیخواهم دوستانم رنج ببرند. فکر میکنم علت دیگری هم داشت. ژاله به آراسته بودنش و اینکه در نزد دیگران چهگونه ظاهر شود، بسیار اهمیت میداد و نمیخواست کسی او را رنجورو افتاده ببیند، شاید که این حال او را به تسلیم تعبیر کنند. در دو ماه آخر، وقتی میگفتیم کسی میخواهد برای ملاقات بیاید، با زحمت زیاد خود را به آینه میرساند، تا مطمئن شود که ظاهرش مرتب و آرایشش بینقص است.
بارها میگفت که از مرگ ترسی ندارم ولی هر روز بیشتر از پیش به این فکرم که هنوز خیلی کارهای ناتمام دارم.
ژاله که همه عمر پرکار بود، در سالهای آخر و بهویژه پس از اطلاع از بیماریش بیشتر تشنۀ کار شد. بلافاصله شروع به تنظیم و مرتب کردن آرشیوش و کارهای ناتمامش کرد. بیصبر بود تا جلد دوم مجموعۀ آثارش به چاپ برسد. با نیروی زیاد و ساعات متمادی کار کرد و آن را برای ناشرش در ایران فرستاد که هنوز متأسفانه اجازۀ چاپ داده نشدهاست. چند اثر چاپنشدۀ دیگرش را هم تا آنجا که توانست مرتب کرد و گفت چاپ اینها دیگر با شماست.
تنها یک هفته مانده به روز آخر با هم صحبت از تقسیمبندی آرشیوش میکردیم. البته او خودش با دقت فراوان همه چیز را در پروندهها و جعبههای جدا بایگانی کرده بود. تنها پس از شروع کار تنظیم آرشیو او بود که متوجه شدیم ژاله چه پشتکاری داشت و چهقدر صبورانه ولی با زحمت نوشتهها و یادگارها را خانه به خانه جمع و تا خانۀ هشتم به سلامت کشانده بود.
در ماههای آخر بیش از هرچیز ازعشقش و امیدش به جوانان میگفت. از اینکه دیگر نمیتوانست مانند گذشته به نامههای شاعران جوان جواب دهد و شعرهایشان را نقد مادرانه کند، رنج میبرد. شاید خودش به یاد میآورد که از هفتسالگی شعر گفتن را شروع کرده بود.
مادرش میخواست او را "ژاله" بنامد. پدرش، آقای "سلطانی"، اما نام"اتل" Ethel را که گویا پرستاری انگلیسی بوده، در شناسنامهاش وارد کرده بود. اما او هرگز این نام را دوست نداشت و چند تلاش ناموفق برای تغییر آن کرده بود. چون در سیزدهسالگی اولین دفتر شعرش را با نام مستعار "ژاله" چاپ کرده بود و چند سال بعد علیاصغر حکمت در نخستین کنگرۀ شاعران و نویسندگان در سال ۱۳۲۵ او را به نام "ژاله اصفهانی" صدا کرده بود تا شعرش را بخواند، تصمیم خود را گرفت و گفت: "برای زندگی و مرگ من همین دو نام کافیست – ژاله و اصفهانی".
ژاله در غروب ۲۹ نوامبر ۲۰۰۷ (برابر با ۸ آذر ۱۳۸۶) در حالی که آرام به خواب رفته بود، برای همیشه خاموش شد.
ژاله که در زندگی، با محبتش و به دلیل احترام صمیمانهای که به انسانها داشت، همه را از هر فکری و سنخی دور خود جمع میکرد و به خاطر او و همنیشینی با او حتا رنجیدگان از هم نیز در یکجا گرد میآمدند، در مرگش این یکصدائی بسیار محسوستر خود را نشان داد و در مراسم سوزاندن پیکرش در روز ۱۱ و مراسم یاد بودش در روز ۱۶ دسامبر ۲۰۰۷ شاعران، نویسندگان، هنرمندان و فعالان اجتماعی و سیاسی از هر قومی و فکری گرد هم آمدند.
در۱۶ دسامبر ۲۰۰۷ در مراسم یادبود ژاله که به دعوت بیش از یکصد نفر از بنامان شعر و ادب و هنر ایران در انگلستان و دیگر کشورهای اروپا و دوستان و خانوادۀ او برگزار شده بود، دوستان ژاله و دو فرزندش، بیژن و مهرداد، فراخوانی را برای تأسیس یک بنیاد فرهنگی به نام "بیناد ژاله اصفهانی" با دو هدف عمده زیر اعلام کردند: جمع آوری، حفظ و انتشار آثار ژاله و تشویق و حمایت از شاعران جوان فارسیزبان.
این اهداف در واقع آرزوهای ژاله بود که در آخرین ماههای عمرش با اهمیت بیشتری برایش مطرح شده بود.
بنیاد ژاله اصفهانی با پذیرش اساسنامۀ سازمانهای خیریۀ انگلستان از روز ۱۲ ژانویه ۲۰۰۸ آغاز به کار کرد.
تا کنون این بنیاد کار تدوین و تنظیم بایگانی آثار ژاله اصفهانی را آغاز کرده، ویرایش ترجمۀ اشعار آذری به فارسی را که از کارهای سالهای اول مهاجرت ژاله در باکو بود، انجام داده، به یاد ژاله مراسم شعرخوانی شاعران بنام مقیم لندن را در نوامبر ۲۰۰۸ برگزار کرد، تارنمای ویژهای را برای دسترسی عموم به آثار ژاله اصفهانی راه انداخت و طی دو سال اخیر برای تشویق شاعران فارسیزبان زیر سی سال فراخوان "جایزۀ شعر ژاله اصفهانی" را اعلام کرد.
قرار بود روز ۲۷ نوامبر سال جاری برنامۀ سالانۀ بنیاد ژاله برگزار شود که به دلایلی به تأخیر افتاد. در این مراسم که انتظار میرود در اواخر ماه ژانویۀ ۲۰۱۱ برگزار شود، نام برندۀ جایزۀ شعر ژاله اصفهانی در سال ۲۰۱۰ نیز اعلام خواهد شد. دراین مسابقه بیش از ۱۰۰ شاعر جوان از ایران و افغانستان و تاجیکستان شرکت کردهاند.
بنیاد ژاله، یک مؤسسۀ خیریه است که مخارج آن تا کنون از طریق کمکهای دوستان و اعضای بنياد و علاقهمندان به فرهنگ وهنر ایرانی و شعر فارسی و برگزاری مهمانی تأمین شدهاست.
* فروتن پرند، رئیس بنیاد ژاله اصفهانی در لندن است.
گزارش تصویری نخست این صفحه، در معرفی بنیاد ژاله اصفهانی است و در گزارش تصویری دوم برخی از اعضای هیئت داوران مسابقۀ "جایزۀ شعر ژاله اصفهانی" از شاعر شادروان یاد میکنند. اين گزارشها را بهار نوايی و فرانک کياسرايی تهيه کردهاند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب