Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - جهان
جهان

مقالات و گزارش هایی درباره جهان

ساجده شریفی

ویلی رونیس Willy Ronis از عکاسان مهم قرن بیستم است که بخت این را داشته بسیاری از تحولات اجتماعی و سیاسی این دوره را ثبت کند. بخش زیادی از پرسه‌زنی‌های او در فرانسه گذشت. او با نگاتیوهای سیاه و سفیدش زندگی روزمرۀ پاریسی‌ها را عکاسی می‌کرد؛ به تظاهرات کارگری می‌رفت، به فستیوال‌ها و کارناوال‌ها، به مراسم آزادی سربازان زندانی جنگ جهانی دوم...

ویلی رونیس عکاس انسان‌گرایی بود که طی یک قرن تغییرات جامعۀ اطرافش را ذره به ذره ثبت کرده‌است. به همین دلیل منتقدان او را ثبت‌کنندۀ قرن بیستم فرانسه می‌نامند.

او در سال ۱۹۱۰در یک خانوادۀ یهودی درپاریس متولد شد. مادرش پیانیست بود و پدرش یک استودیوی عکاسی در محلۀ مونت مَرت داشت. او در نوجوانی به موسیقی روی آورد، اما با آمیختن بیشتر به کار پدرش، تصمیم گرفت عکاسی را به عنوان حرفۀ آینده انتخاب کند.

ویلی رونیس، هرگز به طور رسمی عضو حزب یا گروهی نبود. درگیری‌ها و جنبه‌های سیاه جهان به مذاقش خوش نمی‌آمد و همان طور که "ناتالی برژه"، منتقد، مینویسد: "عکاسی برای ویلی رونیس روشی کامل بود تا طعم لحظه‌های خوب زندگی را بچشد. اما با این همه او همواره از دریچۀ دوربینش  دردها، حق‌طلبی‌ها و مبارزۀ آدم‌های اطرافش را ثبت کرد".

او در گفتگویی با همین منتقد می‌گوید: "اولین سوژۀ درگیری‌های اجتماعی که عکاسی کردم، سال ۱۹۳۸ بود. در بیستمین سالگرد مرگ "ژان ژورس" (نظریه‌پرداز سوسیالیست فرانسوی) حوالی ولدیو Vél d'Hiv. بعدی، یک گردهمایی بزرگ شبانه بود، در سالگرد انقلاب اکتبر. یک مجموعۀ دیگر، اعتصاب در کارخانۀ اسنکماست سال ۱۹۵۲. یکی دیگر از عکس‌های شناخته‌شده‌ام در کارخانۀ سیترون است، سال ۱۹۳۸. کارخانه وارد اعتصاب شد و من این شانس را داشتم که از یک فعال سندیکا عکاسی کنم که دوستان و همکارانش را به اعتصاب و زنده کردن حقشان فرا می‌خواند".

سبک عکاسی ویلی رونیس بیشتر ناشی از سبک زندگی و فلسفۀ شخصی اوست. با این که در طول زندگی حرفه‌ای‌اش با بزرگترین آژانس‌های عکس و خبرگزاری‌ها کار کرد، اما کماکان به عنوان عکاسی مستقل و آزاد شناخته شد. برای نمونه، در بارۀ تجربۀ همکاری‌اش با "لایف"، مجله معروف عکس حرفه ای،  در گفتگویی با شبکۀ تلویزیونی کانال پلوس فرانسه CanalPlus می‌گوید:

"پس از مدتی کار با لایف فهمیدم که ما در بارۀ سوژه‌ها خیلی اختلاف نظر داریم. مثلأ من به داستان شخصی آدم‌ها در زندگی روزمره‌شان علاقه‌مند بودم، اما آنها از من عکس‌هایی مهیج‌تر می‌خواستند. برای عکاسی، دهۀ شصت سال‌های بحرانی بودند، به دلایل زیادی؛ تعریف از مطبوعات مصور، مقدمه های کمی خشن، ظهور مطبوعات آمریکایی که گرایشی ویژه به تصاویر تکان‌‌دهنده داشتند، اسمش را بگذاریم "عکس شوک" که خیلی به سبک من ربطی نداشت".

ویلی رونیس در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۹، پس از صد و یک سال زندگی  از دنیا رفت. طول دوران زندگی‌اش و بعد از آن در بسیاری از گالری‌ها نمایشگاه عکس‌هایش روی دیوار رفت و بیست کتاب عکس و متنش منتشر شد. وی در سال ۱۹۵۷ مدال طلای دوسالانۀ ونیز را دریافت کرد و سال ۱۹۷۹ صاحب جایزۀ ملی هنر و ادبیات شد. جایزۀ عکاسی فلیکس نادار برای مجموعه عکس "روی خط حادثه" به او اهدا شد. ویلی رونیس عضو انجمن سلطنتی عکاسی بریتانیا بود و از سال ۱۹۴۶ در آژانس عکس رافو Rapho کار می‌کرد.

به واسطۀ علاقه‌اش به عکاسی از طبقه پایین و نیز متوسط  که در میانۀ قرن بیستم شکل می‌گرفت، ویلی رونیس از شهرت و محبوبیت خاصی به ویژه بین فرانسوی‌ها برخوردار است و بدین گونه نام او به عنوان یکی از پیشگامان عکاسی انسان‌گرا جاودانه شده‌است.

این گزارش تصویری مروری کوتاه بر زندگی و آثار ویلی رونیس است. صدای گزارش، پاره‌هایی از مصاحبه‌هایی است که او در زمان حیاتش با رسانه‌ها و مستندسازان انجام داده‌است.

  برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
محمد سفریان

پرحرفی و لذت بردن از گفت و شنید، از جملۀ بارزترین صفات عمومی فرهنگ خیابانی ایتالیاست. تا جایی که حتا هر نگاه غیر حرفه‌ای و توریستی‌ای هم می‌تواند به‌سادگی این مشخصۀ متمایزکننده را در میان ایتالیایی‌ها سراغ کند.

ایتالیایی‌ها به تأثیر از هوای گرم و مناسب مدیترانه و میراث‌داری از فرهنگ گفتگوی یونان باستان، از جملۀ مردمانی هستند که به صحبت کردن و گپ زدن روی بسیار خوشی نشان می‌دهند و ساعات متمادی از وقتشان را صرف حرف زدن با دوستان و آشنایان و هم محلی‌ها در کوچه پس کوچه‌ها و میدان‌های شهر می‌کنند. در این میان معماری شهر و وجود میدان‌های وسیع و فوروم‌های جامع نیز به گسترش این فرهنگ دامن زده‌است. فوروم‌ها، همان بازار و میعادگاه‌هایی اند که از قدیم در ایتالیا مرسوم بوده‌اند. میدان در ایتالیا به مثابه مکانی است که در آن بیشترین استفاده از کلام و زبان جریان دارد.

در تمام شهرهای ایتالیا، چه بزرگ و چه کوچک، قسمتی مرکزی به نام "چنترو استوریکو" وجود دارد که مرکز تاریخی و هستۀ نخستین شهردر آنجا شکل گرفته‌است. بعدها شهرها لایه‌های جدیدتر و تازه‌تری پیدا کرده‌اند و رشد جمعیت شهر، لایه‌های فراوانی بر قسمت اصلی افزوده‌است. اما از پس گذر سالیان، همچنان هستۀ اصلی زندگی سنتی اجتماعی در همان قسمت کوچک تاریخی شهر جریان می‌یابد.

روال مرسوم شهرسازی در ایتالیا از دیرباز این‌گونه بوده‌است: قسمت تاریخی شهر، از کلیسای جامع، شهرداری و میدان‌هایی تشکیل می‌شود که زمینۀ اجتماع مردم را فراهم می‌کند. در ایتالیای امروزین و به تبعیت از سنت دیرین زندگی در این کشور، مردم پس از ساعت کاری به میدان‌های اصلی شهر می‌روند و از نخستین ساعات بعد از ظهر تا پاسی از شب را به گپ‌وگفت سر می‌کنند.

همین استفادۀ فراوان از زبان و کلام در فرهنگ ایتالیایی باعث شده‌است که  زبان ایتالیایی علی‌رغم نفوذ امپراطوری‌های پرشمار دیگر در نقاط و دوره‌های مختلف تاریخی در این کشور، ثابت و از گزند تغییر و استحاله در امان بماند.

میدان‌ها البته از جوانب دیگری نیز به شکل‌گیری فرهنگ اجتماعی ایتالیا، مدد رسانیده‌اند. علاوه بر حضور کلیسای جامع و شهرداری که نیازهای اولیۀ روزمره را مرتفع می‌کنند، قهوه‌خانه‌ها و رستوران‌ها و مغازه‌های شناخته‌شدۀ شهر نیز در همین میدان‌های اصلی واقع شده‌اند. وجود همین مکان‌های تجمع، میدان‌ها را از یک جلوۀ هنر معماری به یک نمونۀ مهم برای درک بهتر از جامعه سوق داده‌اند و باعث شده‌اند تا این میدان‌ها بیشتر به‌سان فورومی برای گردهم‌آیی مردم و بستری برای رواج زندگی باشند.

نکتۀ دیگری که شهروندان را به سوی میدان‌ها می‌کشاند، باور و اعتقاد به دین و مسیحیت است که هنوز هم در بسیاری از لایه‌های فکری شهری (خصوصاً شهرهای کوچک‌تر) رسوخ دارد. می‌توان این‌گونه گفت که علاوه بر جلوه‌های پرشکوه معماری کلیساهای جامع که از دورۀ حاکمیت کلیسا بر شهر به یادگار باقی مانده‌اند و حالا نمادی از زیبایی شهر شده‌اند، این مکان‌های مقدس برای نیایش و راز و نیاز با پروردگار هم مورد استفادۀ مردم قرار می‌گیرند و بسیاری از آنها روزشان را با نیایش پروردگار در کلیساهای مرکزی شهر آغاز می‌کنند.

ایجاد فضایی برای عرضۀ کالا توسط فروشندگان دوره‌گرد و مکانی برای ارائۀ هنرهای گونه‌گون توسط هنرمندان ناشناخته نیز از جملۀ دیگر موارد استفاده از میدان‌ها در فرهنگ و زندگی ایتالیایی به حساب می‌آیند. در بسیاری از شهرهای ایتالیا، بازار روزانۀ میوه و تربار در همین میدان‌ها برپا می‌شوند و هنرمندان ناشناخته نیز از فضای میدان برای ارائۀ هنر و توانایی‌هاشان استفاده می‌کنند. تا جایی که حضور همین هنرمندان خیابانی در برخی میدان‌ها به گونه‌ای بدل به ویژگی فرهنگی شهر شده‌است. میدان‌های "نوونا" ی رم، "سن مارکو"ی ونیز و "مجوره"ی بولونیا از جملۀ میدان‌هایی هستند که به واسطۀ حضور همین هنرمندان خیابانی، در میان مردم ایتالیا و گردشگران کنجکاو، شهرت عمومی پیدا کرده‌اند.

در گزارش مصور این صفحه پروفسور دومنیکو دا مزی، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه سپینزا در رم (Sapienza Università di Roma)، از میدان‌های رم می‌گوید.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شیوا مرادی

بازارهای کمدن، دریایی از سرگرمی و تفریح، شهرکی در شمال غرب لندن در حاشیۀ کانال "ریجنتز" که میزبان فرهنگ‌های مختلف دنیاست. به طور متوسط حدود صد هزار نفر در طول هفته از این بازارها دیدن می‌کنند و یکی از دلایل محبوبیت آن نیز فضای چندفرهنگی حاکم بر اینجاست.

آثار هنری و صنایع دستی، لباس‌هایی با طرح‌های قدیمی و یا خاص باشگاه‌های شبانه، جواهرات و انواع کالاهای چرمی و لوح فشرده و صفحه‌های بسیار قدیمی از جملۀ چیزهایی است که می‌توان در اینجا پیدا کرد.

طی سالیان، بازار محلۀ کمدن به بازاری بزرگ و تمام‌عیار تبدیل شد و تنوع کالاها و غذاهای آن نظر جهانگردان و حتا لندنی‌ها را نیز به خود معطوف کرد.

کمدن از معدود محله‌های لندن است که می‌توان در آنجا جوان‌هایی را با به سبک آرایش پانک و یا هیپ‌هاپ دید و یا افرادی را که پوشیدن لباس‌های کهنه نما و چاکدار و نوشته‌های پوچگرا بر روی آنها این سبک را به معرض نمایش می‌گذارند و همین ویژگی خود به جذابیت‌های این بازار افزوده است.

به‌طور کل، محلۀ کمدن از چهار بازار بزرگ تشکیل شده که دو بازار "اینورنس استریت" و "باک استریت" یا همان کمدن است که زمانی میوه و پوشاک محل را تأمین می‌کردند و از جملۀ بازارهای محلی و قدیمی اینجایند. تاریخ آنها به زمانی برمی‌گردد که بازارهای کمدن هنوز توجه جهانگردان را به خود جلب نکرده بودند.

یکی دیگر از بازارهای کمدن، بازار "کمدن لاک" است که اسمش از همجواری آن با کنارۀ شمالی کانال ریجنتز برمی‌آید. این بازار در سال ۱۹۷۵ تأسیس شد و پر از کالاهای دستی‌ساز است؛ از جواهرات تزئین شده با سنگ‌های رنگارنگ گرفته تا تزئیتات و وسایل آرایش خانه مربوط به کشورهای آفریقایی و خاور دور. در ابتدای ورود به  این بازار که به بازار کانال نیز معروف است، دکه‌های غذافروشی هندی و برزیلی و مکزیکی و ایتالیائی و ایرانی و غیره را می‌بینید. با چشم‌انداز زیبایی که رو به کانال دارد، این محله جایی است برای جهانگردانی که می‌خواهند از کمدن خاطرات خوشی با خود ببرند.

بازار معروف کمدن که شهرت و محبوبیت خاصی دارد، بازار اصطبل‌هاست. این بازار پرآمدوشد می‌تواند با هر ذائقه و سلیقه‌ای سازگار باشد؛ از لباس‌ها و اجناس و عتیقه‌های بسیار قدیمی گرفته تا کالاهایی که دست‌آورد آخرین مد روز است، بساط دکه‌های آن را تشکیل می‌دهد. در طول  تمام این بازار که از سال ۱۸۵۴ تا کنون رونق دارد، مجسمه‌های برنزی عظیم اسب‌هایی را می‌بینید که یادآور کاربرد قدیمی این محل است. روزگاری اینجا اصطبل اسب‌های بارکشی بود که قایق و کلک‌ها را در راستای کانال جابجا می‌کردند و جالب اینجاست که تمام ویژگی‌های این اصطبل‌ها، از درهای چوبی بزرگ تا سقف‌های آن، همه حفظ شده‌است.

خلاصه اینکه اگر به دنبال جاذبه‌های توریستی لندن هستید، بازارهای کمدن جایی است که شما را بی‌بهره نمی‌گذارد و بسیار دور از ذهن که دست خالی محل را ترک کنید. در گزارش مصور این صفحه گشت‌وگذاری داریم در بازارهای کمدن لندن.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
محبوبه شیرخورشیدی

روزهای آخر پاییز روی لباس‌های مردم بریتـانیا گل‌های شقایق می‌روید. گل‌های کاغذی‌ای که همه یک شکل ‌هستند و رنگ قرمزشان چشم هر رهگذری را به خود جذب می‌کند. فرقی نمی‌کند، روی هر لباسی، کهنه و نو، کوچک و بزرگ، زنانه یا مردانه می‌تواند بروید. پیر و جوان، فقیر و غنی، هنرپیشۀ معروف، دانش‌آموز، مجری تلویزیون، فروشنده، فوتبالیست، سیاستمدار و خانه‌دار، هر کدام گلی به سینه دارند.

گل‌هایی که یک دنیا خاطره با خود دارند. اینها همان چیزهایی هستند که به مردم اروپا یادآوری می‌کنند گذشتگانشان چه سختی‌ها کشیدند تا امروز کشورشان را بسازند. گل‌هایی  که البته بر لباس‌های آیندگان هم خواهند رویید.

این گل‌های شقایق یادآور کشته‌شدگان جنگ جهانی اول است. رنگ قرمز آنها به نشانۀ سرخی خون است و انگار هر کسی که آنها را بر سینه می‌زند، به آنها افتخارمی‌کند.

گل‌های شقایق سال‌هاست که نماد شهدا در اروپا هستند. از زمانی که در یکی از خونبارترین میدان‌های نبرد فلاندرز بلژیک و فرانسه در جنگ جهانی اول گل‌های شقایق بر مزار کشته‌شدگان رویید، این گل به عنوان نماد زنده نگه داشتن یاد فداکاری سربازان و شهروندانی که در همۀ جنگ‌ها قربانی شده‌اند، شناخته شد.

روزهای دیگر اگر به دنبال این گل‌ها بگردی، باید آنها را پای مجسمه‌ها و بناهای یادبود کشته‌شدگان جنگ بیابی؛ بناهایی که زیبایی و شکوهشان گردشگران را مسخ خود می‌کنند و با جاذبه‌ای سحرآمیز سوی خود می‌خوانند تا به پایشان بروی و نام‌هایی را بخوانی که بردیوارهایشان حک شده‌است. نام سربازان و فرماندهان، تاریخ و محل مرگ، یا اگر نامی هم نباشد، تنها محل جبهۀ جنگ و تاریخ کافیست، برای این که نشان دهد از یاد نرفته‌اند.

این بناهای یادبود را فقط در مرکز شهر پیدا نمی‌کنی. هر محله‌ای در شهر یک بنای یادبود کوچک یا بزرگ دارد که نام کشته‌شدگان محل رویش حک شده‌است. این بناها گاهی کنار گذر هستند و گاهی در گوشه‌ای دنج، با چند صندلی که وسوسه‌ات می‌کنند در فضایشان قدمی بزنی یا بنشینی و از آرامش آنجا لذت ببری.

گل‌های کاغذی نشان حمایت از سیاست‌های دولت‌ها و جنگ‌طلبی نیستند. برای مردم فرقی نمی‌کند آن سربازان کجا کشته شده‌اند. جنگ برای کشورگشایی بوده یا دفاع. آنها سربازانی بوده‌اند که آرمانی در سر داشته‌اند و برای کشورشان جنگیده‌اند. همین برای مردم کافی است. آنها را قهرمانان وطن می‌خوانند. آنها در این چند نسل احترام به شهدایشان و قدردانی از آنها را خوب آموخته‌اند و به کودکانشان می‌آموزند.

روز اعلام رسمی پایان جنگ جهانی اول، یازدهم نوامبر ۱۹۱۸، بهانه‌ای است که مردم بریتانیا را همدل می‌کند تا با هم کشته‌شدگان جنگ‌های تاریخ خود، به‌ویژه از پایان جنگ جهانی اول به بعد را به یاد بیاورند و به احترام همۀ آنها در ساعت یازده صبح، هر جا که هستند بایستند و دو دقیقه سکوت کنند؛ در معابر عمومی، فروشگاه‌ها، ایستگاه‌های مترو، مدرسه‌ها، بیمارستان‌ها و حتا شاید خانه‌ها.

از مدتی قبل شقایق‌های کاغذی توسط سازمان خیریۀ لژیون سلطنتی بریتانیا و با کمک داوطلبان پیر و جوان در سطح شهرها، فروشگاه‌های کوچک و بزرگ، ایستگاه‌های مترو، موزه‌ها، مرکزهای توریستی و محله‌ها و غیره فروخته شده و عواید آن صرف کمک به بازماندگان جنگ‌های کشور می‌شود.

این روز که به روز یادآوری، ترک جنگ، کهنه‌سرباز، یا به سادگی، روز شقایق هم معروف است، از سال ۱۹۲۰ به شکل امروزی به رسمیت شناخته شد و حالا یک مناسبت ملی است که در بیش از پانزده کشور جهان گرامی داشته می‌شود؛ کشورهای عضو جامعۀ مشترک‌المنافع، به علاوۀ چندین کشور اروپایی، آمریکا و هنگ کنگ.  در ساعت یازده روز یازدهم ماه یازدهم سال، مردم با بردن تاج گل به پای بناهای یادبود، ادای احترام و یک یا دو دقیقه سکوت که معمولأ آغاز و پایان آن با شلیک گلولۀ توپ همراه است، از شهیدان‌شان قدردانی می‌کنند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
لوسیندا ایچ دان

به چه دلیلی مارک کازِنز، فیلمساز ایرلندی، کردستان عراق را به عنوان موضوع تازه‌ترین مستندش به نام "نخستین فیلم" برگزیده‌است؟

چند سال پیش کازنز سوار بر ماشین وانتش از ادینبورگ به هندوستان سفر کرده بود. در طول راه بیشتر مناطق کردنشین ترکیه و عراق و ایران برایش هیجان‌انگیز بودند. می‌گوید: "شیوۀ آوازخوانی کردها مثل ایرلندی‌هاست. من در آن منطقه حس غربت نداشتم و می‌خواستم در بارۀ محلی که از زنده‌دلی مردمش خوشم می‌آید، یک فیلم بسازم."

بر خلاف بسیاری از مستندهای دیگری که طی سال‌های اخیر در این منطقه ساخته شده‌اند، انگیزۀ کار کازنز سیاسی نبود. "اگر مردم بخواهند از احوال اجتماعی و سیاسی آگاه شوند، می‌توانند سی ان ان تماشا کنند."

در واقع، کازنز معتقد است که غربی‌ها می‌توانند چیزهای بسیاری را از این مردم بیاموزند. او از پایداری و استقامت آنها می‌گوید: "شبیه فیلم "زندگی و دیگر هیچ" عباس کیارستمی است. آنها باز نمی‌ایستند و امیدشان همچنان زنده است."

صحبت های مارک کازنز، کارگردان "نخستین فیلم" درباره این مسنتد
کردستان عراق یک منطقۀ خودمختار با منابع مستقل نفتی و امنیت نسبی است. شهر اربیل، مرکز کردستان، در میان هاله‌ای از گرد و غبار ساختمان‌سازی‌ها پنهان است، اما آن گونه که در فیلم کازنز می‌بینیم، بخش‌هایی از درون شهر دست‌نخورده مانده‌است. حکومت کردستان برنامه‌هایی برای نوسازی مناطق این شهر دارد و دبی را الگو قرار داده‌است. کازنز با این دیدگاه موافق نیست: "آنها همین حالا هم از دبی خیلی جلوتر هستند؛ در قلب و روان و فرهنگ‌شان جلوترند. نخیر، دبی را فراموش کنید!"

تجربۀ اثرات جنبی منفی قدرت و پول، کازنز را که در غرب زندگی می‌کند، نسبت به تفسیرهای انسانی و شاعرانه از زندگی حساس‌تر کرده‌است. "وفور پولی که در اطراف و اکناف شهری چون لندن ریخته می‌شود، شهر را بدریخت و فضا را تا حدی آلوده می‌کند. و آدمان فکر می‌کنند که آزادی را هم می‌شود با پول خرید، آرامش را هم، هویت را هم. در نتیجه، نوعی بدگمانی و بدبینی به وجود می‌آید."

از طریق سینمای ایرانی بود که برای نخستین بار مارک کازنز با فرهنگ شاعرانۀ منطقه آشنا شد. وقتی که کتاب "داستان فیلم"اش را تدوین می‌کرد، متوجه شد که علاقه‌اش در حال تغییر جهت‌یابی است. "این زمانی بود که "خانۀ دوست کجاست" عباس کیارستمی بیرون آمد. این فیلم وحی‌ای از عالم غیب بود. به حدی فوق‌العاده بود که هندسۀ ذهنی‌ام را به سمت سینمای ایران منتقل کرد".

وی در سال ۲۰۰۵ مستندهای هشت‌قسمتۀ "سینما ایران" را برای شبکۀ تلویزیونی چهارم بریتانیا ساخت. در این رشته مستندها او با فیلمسازان بنامی چون عباس کیارستمی، جعفر پناهی، محسن مخملباف و سمیرا مخملباف مصاحبه کرد.

کازنز با استناد به سخنان کیارستمی در بارۀ سینمای ایران می‌گوید: "سینمای ایران ظاهر کم‌مایه و درون‌مایۀ غنی دارد". کازنز می‌افزاید که "در حالی که ظاهرأ سینمای غرب حرمت‌زدایی می‌کند، به نظر می‌آید که که سینمای ایران برای حرمت و ادب جایگاهی قایل است."

این نوع دیدگاه‌ها منجر به تحولاتی در تولیدات سینمایی کازنز شد. او می‌خواست فیلم‌هایی بسازد که "ظاهر آراستۀ سینمای غرب را بتکاند"، تا ببینیم که چه چیزی از آن باقی خواهد ماند.

در "نخستین فیلم"، مارک کازنز دقیقأ همین کار را کرده‌است: او چند دوربین فیلم‌برداری را به کودکان روستای کوهستانی "گوک‌تپه" می‌دهد، تا هر کدام فیلم خودشان را بسازند. فیلم نهایی که می‌بینیم، ترکیبی از کار خود او و نگاه‌های سینمایی کودکان این روستاست. ‌کازنز می‌گوید که در این فیلم به اندرز کیارستمی گوش داده و دوربین را عقب کشیده و به سوژه‌هایش مجال داده که لگام را به دست بگیرند. تأثیر ساخته‌های آهنگین بهمن قبادی را هم می‌توان در "نخستین فیلم" کازنزــ در موزون بودن ساختار سکانس‌های آن – مشاهده کرد.

"فیلمم را به هیچ روی با این آثار بزرگ در یک ردیف قرار نمی‌دهم، ولی می‌بینم که تحت تأثیر آنها واقع شده‌ام. زیباشناسی سینمای ایرانی و کردی، فیلمسازی و نگاه من به سینما را دگرگون کرده‌است."

در گزارش مصور این صفحه صحنه‌هایی از مستند "نخستین فیلم" مارک کازنز را می‌بینید و در مطلب شنیداری توضیحات خود او را می‌شنوید.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
محمد سفریان

آثار متعدد فرهنگی و جاذبه‌های بی‌شمار معماری که در مقیاس بالایی از دیروزها تا امروز سالم و حتا دست‌نخورده باقی مانده‌اند، باعث شده تا شهر رم  بیش از هر شهر دیگری در قارۀ اروپا، نمادی از تاریخ باشد و نشانه‌ای از کهولت دوران.

آمفی‌تئاتر کلوسئوم، کلیسای واتیکان، تئاتر مارچلو، کلیسای پنتئون، میدان اسپانیا، چشمۀ آرزوها و ده‌ها اثر دیگر معماری، هر یک به گونه‌ای بازگوکنندۀ لایه‌های مهم معماری و راوی تاریخ کهن‌سال این شهر هستند.

در اساطیر رومی، پیدایش رم را به دو برادر افسانهای به نامهای رومولوس و روموس نسبت میدهند. حکایت اسطورۀ مذکور این‌گونه است که پادشاه نومیتر، فرمانروای سرزمین افسانه‌ای آلبالانگا (در جنوب شرقی رم کنونی)  به نیرنگِ برادر از حکومت خلع می‌شود و زان پس، امولیوس تازه‌ به قدرت‌رسیده، "رئاسیلویا"، دختر شاه پیشین را  از همخوابگی با مردان منع می‌کند، تا مبادا به فرداها رقیبی برای سلطنت و فرمانروایی‌اش پیدا شود.

ادامۀ قصه این‌گونه پیش می‌رود که حیلت امولیوس در منع کردن دوشیزه از مردان، کارگر نمی‌شود و  رئاسیلویا با نَفَس مارس (الهۀ جنگ در روایات اسطوره‌ای رم)، باردار می‌شود و در نهایت دو برادر دوقلوی روموس و رومولوس از نطفۀ او و مارس، متولد می‌شوند و پا به دنیای خاکی می‌گذارند.

این دو برادر به فرمان شاه در بیابان رها می‌شوند، اما سرانجام مشیت روزگار بر زنده ماندن این دو برقرار می‌ماند. ماده‌گرگی آنها را در بیابان پیدا می‌کند و از پستان خویش شیرشان می‌دهد تا از مرگ رهایی پیدا کنند و به روزگار فرداها به یاد سرزمینی که روزی از مرگ نجات‌شان داده بود، شهری بنا کنند و "رم" اش نام نهند.

این‌گونه است که رم، لااقل در لابلای صفحات و دنیای پر پیچ و خم اسطوره، زندگی آغاز می‌کند تا شهری برای اهل فضل و هنر پیدا شود و در همه حال در صدر باقی بماند.

این روایت البته آنچنان مورد پذیرش عمومی شهروندان رمی قرار گرفته که کمتر کسی در رم پیدا می‌کنی که این قصه را به حافظه نسپرده باشد و مجسمه‌های پرشمار گرگ در حال شیر دادن به دو نوزاد، که در جای جای شهر به وفور پیدا می‌شود، او را به یاد منشأ تاریخی این قصه نیندازد.

اما رها از قصص اسطوره‌ای که گاه کمتر نشانی از واقعیت دارند، مورخان روزگار امروز، آغاز پیدایش رم را به حوالی سال ۷۳۵ پیش از میلاد بر می‌گردانند. زمانی که رم، چنان دیگر تمدن‌های مهم بشری در کنار رودخانه‌ای پرآب، اشکال نخستین تمدن را تجربه کرد و نرم نرمک شکل و شمایل شهری به خود گرفت. این شهر در کنارۀ غربی رود "تِوِره" بنیان نهاده شد تا در آغاز سرزمینی برای پادشاهی رومولوس باشد و در پی آن پایتختی برای امپراتوری کبیر روم.

این شهر پس از طی دوره‌های مهم و پر فراز و نشیب "امپراتوری"، "جمهوری" و روزهای افول و انزوای امپراتوری، به دست کلیسای کاتولیک افتاد و برای سده‌های متمادی توسط کشیشان کلیسا اداره شد. سرانجام  پس از طی دوره‌های مختلف تاریخی، این شهر به عنوان پایتخت فرهنگی و سیاسی جمهوری متحد ایتالیا شناخته شد و از سال ۱۸۶۱ که گاریبالدی بزرگ ایتالیا را به کشوری متحد بدل کرد، هماره به عنوان شهر نخست جمهوری ایتالیا شناخته شد.

سالیان دراز تاریخ شهر، گونه‌های متفاوت حکومتداری، مراودات فرهنگی با دیگر تمدن‌های همسایه ، نزدیکی و حضور مستقیم فرهنگ مدیترانه‌ای که خاستگاه تمدن‌های مهم و تأثیرگذار فراوانی بوده‌است، همه و همه در کنار هم باعث شده‌اند تا شهر رم به عنوان یکی از اعجاب‌انگیزترین دست‌آوردهای بشری برای تاریخ و آیندگان باقی بماند.

هر چند که شناخت درست از تاریخ سیاسی و فرهنگی و آشنایی با سبک‌های گونه‌گون معماری، در راه لذت بردن از زیبایی‌های بی‌پایان رم مدد فراوان به  بیینده می‌رسانند، اما لذت بردن از رم و همنشینی با تاریخ در این شهر، بی همراهی دانش و فلسفه  نیز میسر است.

سنگ‌فرش خیابان‌های پیر و ستون‌های عظیم معماری باستان، در کنار نقاشی‌های بی‌بدیل امثال میکل‌آنژ و کاراوجو بر سقف و دیواره‌های کلیساها، ارتفاع یکسان ساختمان‌ها در خیابان‌های اصلی و پیچ و خم کوچه‌های تنگ، همه عین زیبایی و تاریخند و حتا اگر بیننده، تاریخ گذشتۀ رم را به خوبی نشناسد، باز هم این تاریخ از لابلای آثار معماری و ادبی رم خود را بر ذهن میهمانانش تحمیل می‌کند.

در گزارش مصور این صفحه که عکس‌هايش را محمد صادقی برداشته‌است، گشت‌وگذاری داریم در کوچه پس‌کوچه‌های پر از بار تاریخ ِ شهر رم.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
رضا محمدی

گزارش صوتی رویا یعقوبیان از برنامه حافظ در شهر در نگارستان ملی پرتره لندن
هفتۀ گذشته، هفتۀ گرامیداشت خواجۀ بی‌بدیل شعر فارسی، انیس سفر و حضر همۀ پارسیگویان دنیا، شمس‌الدین محمد حافظ شیرازی بود. اول هفته افغان‌های لندن در کافه شعر جمع شدند، و آخر هفته دانشجویان ایرانی بریتانیا در کانون توحید با شمع و شیرینی و شعرخوانی، حافظ را پاس داشتند. وسط هفته اما انگلیسی‌ها بودند که در نگارستان ملی پرتره، به تکریم و تعظیم حافظ برخاستند.

در برنامۀ اول، تنها عده‌ای دوستار افغان شعر و شاعر بودند که به سادگی نشستند و با هم شعر خواندند و برخاستند و نه قبلش و نه بعدش به کسی خبری ندادند. در برنامۀ کانون توحید، جمعی از جوانان دختر و پسر ایرانی و افغان با شعرهای خودشان یا شعرهایی از حافظ شبی دل‌نشین و رؤیایی ساختند که تا خیلی وقت بعد حافظۀ این کانون سیاسی و اعتقادی آن را به یاد خواهد داشت.

برنامه حافظ در یکی از سالن‌های تئاتر نگارستان ملی پرتره در لندن به همت  مؤسسۀ "شاعر در شهر" و سعی عباس فیض، مترجم شعر فارسی با این عنوان برگزار شد: "عصری با شعرخوانی و موسیقی برای بزرگداشت زندگی و آثار شاعر فوق‌العادۀ قرن چهاردهم میلادی، حافظ شیرازی، شاعر بزرگ زبان فارسی". در توضیح برنامه آمده بود که "حافظ برای قرن‌ها شاعر یگانۀ تمام کشورهای فارسی‌زبان باقی مانده‌است؛ او شاعری است که به زیبایی توانسته تغزل را با مسایل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و عرفانی بیامیزد".

این مؤسسه دو سال پیش برنامه‌ای را برای بزرگداشت مولانا نیز گرفته بود. شاعر در شهر، موسسه‌ای خیریه است که برای جلب مخاطبان تازه برای شعر، ساختن ارتباط تازه با شعر و جمع‌آوری پول برای تحصیل و ترقی در زمینۀ شعر در مشارکت با مدرسه‌ها فعالیت می‌کند. قبلأ این مؤسسه شاعرانی مثل آنتونیو کارواجال از زبان اسپانیایی، میلینا رودریگز از هاوایی و دیگر شاعران مطرح انگلیسی و دیگر زبان‌ها را گرامی داشته بود و البته که این سلسله به ترتیب همچنان ادامه دارد.

این مؤسسه همچنین بخش‌های دیگری برای گسترش شعر دارد که هر کدام تقریبأ مو ضوعی تازه است. مثل بخش "شعر در مدرسه" که به ایجاد ارتباط بین شعر و تحصیل در دانش‌آموزان و یافتن و تقویت استعدادهای ادبی می‌پردازد. بخش دیگر این مؤسسه درمان‌گری بیماری‌های روانی توسط شعر است؛ پروژۀ نوبنیادی که ظاهرأ خیلی از آن استقبال شده‌است. گفتگو و بحث در بارۀ شعر، بخش دیگر این مؤسسه است که در آن امکانی است برای شاعران و علاقه‌مندان شعر تا نظرات و انتفادات و دغدغه‌هایشان را با هم در میان بگذارند. و بالاخره آخرین بخش این مؤسسه حمایت و کمک به برنامه‌های شعری است. این برنامه‌ها می‌توانند در بیرون یا در داخل این مجموعه برگزار شوند که از جملۀ این برنامه‌ها یکی همین برنامۀ حافظ‌خوانی در نگارستان ملی پرتره بود.

این برنامه، علاوه بر این که طبق معمول برنامه‌های این مجموعه شماری مشتریان ثابت دارد، تعداد زیادی از چهره‌های ایرانی را نیز فراهم آورده بود. روزنامه‌نگاران، نویسندگان و نقاشان و البته عموم کسانی که با انجمن پنج‌شنبه‌ها رفت‌وآمد دارند. برعکس برنامه‌های کاملأ ایرانی که ورود آزاد است یا برنامه‌های ادبی افغانی که حتا به شنونده‌ها غذای رایگان هم می‌دهند، این برنامه پنج پوند ورودی داشت و البته که بیشتر از حجم سالن زیبا و مزین به رگه‌های رنگی چوب نگارستان، آدم‌ها جمع شده بودند.

عباس فیض گزیدۀ شعرهای حافظ را ترجمه کرده بود و در لابلای  شعرخوانی شاعران یا گویندگان پارسیگوی، این ترجمه‌ها و اشعار دیگر مهمانان انگلیسی نیز خوانده می‌شد .این حافظ‌خوانی تنها محدود  به دکلمۀ ساده نمی‌شد. هنر اجرا که در بین ایرانیان مقیم انگلیس طرفداران زیادی دارد، هنری است که خواندن و شنیدن شعر حافظ را خیلی دل‌پذیرتر می‌کند.

شاید بشود بر این برنامه عیب گرفت که چرا دایرۀ مهمانان‌شان را کمی توسعه نداده بودند. مثلأ چرا نتوانسته بودند از افغان‌ها و تاجیک‌ها و کلأ فارسی‌زبانان ساکن انگلیس برای همراهی، اجرا یا حضور در این مراسم دعوت کنند؟ مثلأ هیج کدام از شاعران بزرگ ایرانی در برنامه حضور نداشتند.

با این حال، این برنامه برنامه‌ای دلپذیر بود که به یاد نگارستان ملی پرتره خواهد ماند.

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
ثمانه قدرخان

جغرافیای سیاسی جمهوری آذربایجان در چند قرن گذشته دستخوش تحولات بسیاری بوده‌است. این سرزمین برای قرن‌ها بخشی از خاک ایران بوده و زمانی خاک مورد مناقشه بین امپراتوری‌های ایران و عثمانی. بیش از هفت دهه حکومت کمونیستی را تجربه کرده و در نهایت کشوری مستقل شده‌است.

اما تحولات سیاسی مانع از آن نشده که بزرگانی که هر کدام به دوره‌ای تعلق دارند و چه بسا به لحاظ فکری یا سیاسی مخالفان همدیگر بوده‌اند، در باغی سرسبز کنار همدیگر نیارمند.

"فخرلر" گورستانی در شهرباکو، پایتخت جمهوری آذربایجان است که در دوران شوروی در سال ۱۹۴۸ و با فرمان هیئت وزیران این جمهوری ساخته شد. فهرستی از افراد سرشناس آذری ضمیمۀ این فرمان بود که می‌بایست مزارشان به گورستان جدید منتقل شود. پس از آن این گورستان به محل خاکسپاری تمام افراد سرشناس و یا تأثیرگذار تاریخ جمهوری آذربایجان تبدیل شد. ساختن و قرار دادن پیکره‌ها با نمادهایی از فعالیت این افراد بر مزار آنها در طول شش دهۀ گذشته این مجموعه را به فضایی مملو از تندیس‌هایی بی‌نظیر تبدیل کرده‌است.

برخی از این افراد زادۀ جمهوری آذربایجان نیستند، ولی اینجا زیسته‌اند یا به اینجا تعلق خاطرداشته‌اند و آن را خانۀ دوم خود می‌دانسته‌اند.

در میان تندیس‌ها یا یادبودهای سنگی در "فخرلر" که قدم بزنید، نوشته‌هایی به زبان فارسی پیدا می‌کنید. بر روی برخی از سنگ‌ها نام شاعر یا نویسنده‌ای حک شده‌است که اصلیت آنها ایرانی بوده، ولی سال‌های بسیاری از عمر خود را در جمهوری آذربایجان سپری کرده‌اند.

این باغ پر از پیکره‌های سنگی که در هنر نیز قریحه و قدرت مجسمه‌سازی هنرمندان این منطقه را به رخ می‌کشد، برای جوانان جمهوری آذربایجان از گذشته‌شان می‌گوید و در میان نقاط دیدنی باکو که به گردشگران توصیه می‌شود، این باغ جذابیت خاصی دارد. از یک سو نگاهی گذرا به تاریخ جمهوری آذربایجان است و از سوی دیگر هنر پیکرتراشی این سرزمین را به گردشگران معرفی می‌کند.

درعین حال، به دلیل دفن حیدرعلی‌یف، رئیس جمهور پیشین این کشور، در "فخرلر" پای رهبران سیاسی جهان نیز برای ادای احترام به وی به این گورستان باز شده‌است و سیاستمداران آذری هم فرصتی پیدا کرده‌اند، تا تصویری زیبا و قدرتمند از خود به جهانیان نشان دهند. انگار که آدمی با ورود به قبرستان مفاخر باکو کتاب قطور تاریخ این کشور را ورق می‌زند.

جلیل محمدقلی‌زاده، صاحب نشریۀ ملا نصرالدین باکو که به زبان آذری و گاه روسی به چاپ می‌رسید، عبدالرحیم‌بیک حق‌وردیف، نجف‌بیک وزیرف، حسن‌بیک زردابی، حسین عرب‌لینسکی، سلیمان ثانی آخوندف، علی نظمی، جبار ریاقدی اوغلو، رستم مصطفی یف، عظیم عظیم‌زاده، حسین‌اوغلی سراب‌سکی و سید جعفر پیشه‌وری از جملۀ افرادی هستند که اجساد آنها بعد از تأسیس گورستان فخرلر به این مکان منتقل شده‌اند.

در میان این افراد اما قبر سید جعفر پیشه‌وری، از چهره‌های سیاسی بحث‌برانگیز آذربایجان و چند قبر دیگر به دلیل ساخت مقبرۀ حیدر علی‌یف، رئیس جمهور پیشین و پدر رئیس‌جمهور فعلی آذربایجان، در سال ۲۰۰۴ تخریب شد.

گورستان مفاخر باکو باغی است که شخصیت‌های سیاسی، دانشمندان، شاعران، آوازخوانان، موسیقی‌دانان، روزنامه نگاران، بازیگران و نویسندگان درگذشتۀ جمهوری آذربایجان را دورهم جمع کرده‌است. در گزارش مصور این صفحه به دیدن این باغ می‌رویم.

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
رضا محمدی

جایزۀ نوبل ادبیات امسال بالاخره صاحبش را شناخت. جایزه‌ای که این دفعه هیچ کس را متعجب نکرد. مثل وقتی که اسکار را اسکورسیزی گرفت. نوبل ادبیات امسال  نیز به همان نسبت به یکی از بهترین استادانش رسید. این دفعه این جایزه به آدمی ناشناس نرسید که بعدأ او را به سبب این جایزه بشناسند. در گپ‌خانه یا چت ادبیات تویتر کاربران همه راضی به نظر می‌رسیدند. اولین نظر این بود: "خورخه ماریو یوسا به نوبل ادبیات اعتبار بخشید."

صحبت های عبدالله کوثری مترجم آثار "خورخه ماریو پدرو بارگاس یوسا"
یوسا را در زبان فارسی با کتاب‌های مشهور "جنگ آخرالزمان" و "جشن بز نر" که با نام "سور بز" نیز ترجمه شده‌است، تقریبأ همۀ خوانندگان ادبیات می‌شناختند. هر دوی این کتاب‌ها با ترجمۀ عبدالله کوثری در ایران به چاپ رسیده بودند. جز اینها گفتگو در کاتدرال، در ستایش نامادری و چرا ادبیات با برگردان همین مترجم در ایران چاپ شدند. از دیگر کتاب‌های خیلی معروف او رمان به‌یادماندنی "سال‌های سگی" است که با ترجمۀ احمد گلشیری در ایران چاپ شد. این کتاب آن‌قدر در ایران شهرت یافت که دیگر همۀ اهل ادبیات او را بشناسند. به جز این، یک کتاب دیگر او را نیز احمد گلشیری ترجمه کرد با نام "چه کسی پالومینو مولیرو را کشت"، که این کتاب با آنکه در بین منتقدان جهانی به عنوان یکی از دو کتاب مشهور یوسا شناخته می‌شود، در ایران خیلی مشهور نشد. خورخه ماریو پدرو بارگاس یوسا (به اسپانیاییJorge Mario  Pedro Vargas Llosa) داستان‌نویس، سیاست‌مدار و روزنامه‌نگاری  پرویی در ۲۸ مارس ۱۹۳۶ درشهر آرکیپا به دنیا آمد. شعرهای معترضانه‌اش در فضای کاملأ سیاسی آمریکای لاتین آن روزکار در جوانی از او چهره‌ای مشهور ساخت. زندگی خانوادگی‌اش سرشار از ناکامی بود؛ جدا شدن پدر و مادر و اسباب‌کشی‌ها و کوچ‌های مرتب و زندگی در دل اعتصابات و شورش؛ با این‌همه شانس به او وقتی رو آورد که بورسی تحصیلی برای مادرید به دست آورد. یک سال بعد مجموعه داستانش در بارسلون منتشر شد و بعد همراه با موج نویسندگان جهانی سر از پاریس درآورد.

جلد کتاب "جنگ آخر زمان" به زبان اسپانیایی

 

همین جا بود که با بورخس و فوینتس آشنا شد. اولین رمانش در ۱۹۶۳ منتشر شد. مثل بسیاری از آثار آمریکای لاتین روایت دیکتاتوری حکومت نظامیان و فلاکت جامعۀ استبدادزده. حکایتی که به انحای مختلف بارها در آثار او  و دیگر نویسندگان آمریکای لاتین تکرار شده‌است. مثل آستوریاس و فوینتس و مارکز که همه گویی از یک واقعه روایت‌های جادویی خویش را باز می‌گویند و این حکایت هر بار در کتابی تازه با روایتی تازه باز گفته می‌شود.

کتاب یوسا به عنوان کتابی ضاله در مراسمی رسمی در پرو به آتش کشیده شد و البته این بر شهرت او بیشتر افزود. کتاب‌های بعدی‌اش نیز هر کدام شرحی جادویی از تاریخ و زندگی سیاسی مردم آمریکای لاتین بوده‌اند. فیدل کاسترو و دیکتاتوری‌اش در کوبا ونظامیان دست‌نشانده در همۀ کشورهای آمریکای لاتین و و اختناق، فضای فکری او را شکل می‌دهند. کتاب معروف "جنگ آخرالزمان" به نحوی بازگویی تاریخ برزیل است که بسیاری از منتقدان آن را با جنگ و صلح تولستوی مقایسه کرده‌اند.

بعدتر به لندن نقل مکان کرد؛ جایی که او را در ارتباطی تازه با نویسندگان مختلف جهانی قرار داد. سال ۱۹۷۶ به عنوان رئیس باشگاه قلم آمریکا برگزیده شد .

یوسا امروزه یکی از شناسنامه‌های ادبیات امریکای لاتین و یکی از مهمترین و جنجالی‌ترین رمان‌‌نویسان و روزنامه‌نگاران معاصر آمریکای جنوبی و از معتبرترین نویسندگان نسل خود است. آخرین کار او نوشتن کتاب جنجالی "رؤیای سلتیک" است. این کتاب زندگی کیس‌منت را روایت می‌کند؛ مردی که شهرت و اعتبارش را مدیون نوشته‌های افشاگرانۀ دسته ‌اول و موثقش درمورد نقض حقوق بشر در کنگو تحت استعمار بلژیک در اوایل قرن بیستم است. او اوایل قرن بیستم به عنوان سفیر بریتانیا در کنگو فعالیت می‌کرد. و بارها از حقوق بومیان ساکن پرو دفاع کرده بود و در سال ۱۹۱۶ توسط بریتانیا به جرم قاچاق اسلحه به ایرلند به دار آویخته شد.

اما یوسا به جز داستان‌نویسی، دو نمایشنامه با نام‌های "دیوانه ایوان‌ها " (۱۹۹۳) و "شوخی" (۱۹۸۶) نوشته‌است و ده‌ها مقاله در بارۀ ادبیات و سیاست و ادبیات سیاسی درمناطق مختلف دنیا به نشر رسانده‌است. حتا سیاست‌گرایی تند او باعث شد که  به دوست نزدیکش گارسیا مارکز به خاطر دفاع از رئیس جمهور کوبا به شدت حمله کند. به جز این، یوسا در اوایل دهۀ ۱۹۸۰ میلادی به خاطر مواضع معترضانه‌اش نسبت به هژمونی اقتصاد امریکایی معروف شد. او در سال ۱۹۹۰ برای ریاست جمهوری کشور پرو نیز نامزد شد. رقیبانش او را در انتخابات با کتاب‌هایش شکست دادند. با بریدن بخش‌هایی از رمان‌هایش که بی‌پرده در بارۀ سکس صحبت کرده بود. با این همه، باز او یک دور بالا آمد، اما در دور دوم از "آلبرتو فوجی موری" شکست خورد.

او بالاخره هفتم اکتبر سال ۲۰۱۰ برندۀ جایزه نوبل ادبیات شد. در حالی که حدود ۲۰ سال نام او به عنوان یکی از نامزدهای این جایزه پرافتخار بود.

آکادمی نوبل در خصوص اعطای این جایزه به بارگاس یوسا عنوان کرده‌است: این امر به سبب نقشه‌نگاری‌ او از ساختار‌های قدرت و تصویرسازی نافذ او از مقاومت و عصیان و شکست انسان صورت گرفته‌است.

به قول پتر انگلوند، سخنگوی آگادمی نوبل، ماریو بارگاس یوسا از موهبت داستان‌سرایی خدادادی برخوردا بوده که نوشته‌هایش به ژرفای جان خواننده راه می‌یابد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
الین نجمی

برپایی نخستین نمایشگاه از میراث عربستان باستان با نام "راه‌های عربستان" کار آسانی نبوده‌است. چرا که نشان دادن ۳۰۰ اثر باستانی، به ویژه تندیس‌ها، در کنار میراث دیگر تمدن‌ها در موزۀ تاریخی لوور در پاریس، برای مقامات سعودی نیاز به مرزشکنی‌های بسیار داشته و خالی از دشواری نبوده‌است.

بخشی از دشواری برخورد با میراث  باستانی عربستان  به مرام  پادشاهی سعودی برمی‌گردد که بر پیوند میان محمد عبدالوهاب، بنیادگذار وهابیت و محمد ابن سعود استوار شده‌است. کشور عربستان سعودی نام خود را از همین محمد ابن سعود گرفته که پدر عبدالعزیز ابن سعود و پدربزرگ پادشاه کنونی این کشور بود. وهابی‌ها در قرن هجدهم  در عربستان کنونی نفوذ خود را گسترش دادند و پس از آن بود که با کمک آنها عربستان سعودی تأسیس شد. آنها با هرگونه نمادی که آفریدۀ بشر بود، به مبارزه برخاستند و بسیاری از آثار باستانی و حتا اماکن و قبور مذهبی را از بین بردند.

بی‌گمان، برگزاری این نمایشگاه در خارج نشان می‌دهد که پادشاهی سعودی، از یک سو از برافروختن خشم  بنیادگرایان مذهبی بیم داشته و از سوی دیگر کوشیده تا به جهانیان نشان دهد که تنها کانون تندروان مذهبی نیست و تاریخی پرافتخار و ستایش‌انگیز دارد.

سرزمینی که در طول سده‌ها با اتکا بر تجارت، به ویژه تجارت کندر، با فرهنگ‌های گوناگون امپراتوری‌های اطراف می‌آمیزد و بنا به گفتۀ مسئول نمایشگاه، نه تنها موفق می‌شود این فرهنگ‌ها را روی خاکش پرورش دهد، بلکه با بهره‌گیری از این فرهنگ‌ها، فرهنگ ویژۀ خود را نیز پدید می‌آورد.

به این شکل دراین چهارراه تجاری و فرهنگی در منطقه، مراکز اصلی اسکان جمعیت، چه محل زندگی یک قبیله و چه پایتخت یک حکومت، در کنار این جاده‌ها شکل گرفته‌اند و نمایشگاه کوشیده‌است با بهره‌گیری از این عامل وحدت‌بخش، روند مسیر خویش را با توقفگاه‌های عمده در این جاده‌ها تنظیم کند.

این مسیر با دوران پیش از تاریخ عربستان و سه سنگ قبر انسان‌شکل (از سومین هزارۀ پیش از میلاد، میراث عصر برنز) آغاز، و با سفالینه‌های جزیزۀ تاروت، که نفوذ هنر ایرانیان را در این خطه از عربستان به‌خوبی نشان می‌‌داد، پی گرفته شده بود.

رد پای نماد‌های ایران باستان را می‌توان به‌خوبی در بقایای تیماء نیز مشاهده کرد؛ به ویژه در "مکعب الحمرا" و نمادهای نقش برجستۀ آسمانی و مذهبی‌اش. گردن‌بندها و دستبندهای ساخته‌شده از صدف که گردن و دستان زنان عربستان را آراسته‌اند نیز یادگار تیماء بودند.

اما این پادشاهی لحیان است که با سه مجسمۀ غول‌پیکر سرخ‌رنگش غریب‌ترین بخش نمایشگاه را شکل می‌داد. به‌تقریب بقایای لحیان همه از ماسۀ سنگ‌ سرخ‌رنگ هستند، که این زیبایی آنها را دوچندان می‌کرد.

قریۀ الفاو، مرحلۀ بعدی این سیاحت، مجموعه‌ای بس متنوع در برابر دیدگان بازدیدکنندگان قرار داد. از بخوردان آهکی و محراب با سمبل‌های آسمانی و نخل خرما گرفته تا ستون سنگی یادبود زنی منقش به دو چشم گرد؛ تعدادی هارپوکرات (Harpocrate) یونانی یا هروس (Horus) بچه‌خدای سکوت در مصر باستان. به این مجسمه‌های برنزی باید اشیاء برنزی بسیار خوش‌ساخت را نیز علاوه کرد. قریۀ الفاو حتا آثاری از شیشه‌گری نیز در خود جای داده‌است.

با این همه، میزان کلمه‌های هم‌چنان ناخوانده‌شدۀ کتیبه‌های این بخش و بخش‌های دیگر، خبر از جوانی بسیار باستان‌شناسی در سرزمین عربستان می‌دهد.

از بقایای قبر کاوش‌شدۀ دختر شش‌ساله‌ای از دوران پادشاهی ثاج (Thâj) مجموعۀ کاملی از جواهرات و تزیینات طلایی (چون دست‌کش، ماسک، گردن‌آویز و غیره) به دست آمده، که نشان از تغییر مناسبات و مناسک در این دوران دارند.

و سرانجام این اسلام است که از راه می‌رسد و با فرا رسیدنش دیگر کمتر می‌توان کوچک‌ترین اثری از پیکره‌های انسانی در بقایای تاریخی یافت.

مهم‌ترین آثار به نمایش درآمده در این قسمت، مجموعۀ پر و پیمان و جذابی است از سنگ قبرهای دوران اسلامی که مطالعۀ دقیق آنها می‌تواند اطلاعات بسیاری در اختیار پژوهشگران قرار دهد.

روند گذر از بخش‌های گوناگون نمایشگاه "راه‌های عربستان"، با نمایش عکس‌های بزرگ سیاه و سفید، که شرایط جغرافیایی این سرزمین را نشان می‌دهند، موزون شده‌است.

بنا به گفتۀ هانری لویرت (Henry Loyrette)، مدیر موزۀ لوور، خاندان سعودی علاقۀ پایداری به موزۀ لوور ابراز می‌کنند که کمک مالی سخاوتمندانۀ شاهزاده "ولید" برای ساختن تالارهای جدید بخش هنر اسلامی در این موزه، نشانۀ بارز این توجه شمرده شده‌است؛ پس پر بی‌راه نخواهد بود اگر در آينده‌ای نه‌چندان دور باز هم شاهد برگزاری نمایشگاه‌های دیگری از سعودی‌ها در این موزه باشیم.

نمایشگاه "راه‌های عربستان" (Routes d’Arabie) در موزۀ لوور پاریس  در روز ۲۷سپتامبر به پایان رسید.

توضیحات بیشتر در مورد نمایشگاه "راه‌های عربستان" را می‌توانید در گزارش مصور این صفحه هم‌زمان با مشاهدۀ بخشی از آثار آن از زبان بیاتریس آندره سالوینی، مدیر بخش خاور باستان لوور و یکی از چهار سرپرست این نمایشگاه بشنوید.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.