مقالات و گزارش هایی درباره جهان
۳۰ نوامبر ۲۰۱۱ - ۹ آذر ۱۳۹۰
داریوش رجبیان
ایئوسیف جوگاشویلی (ژوزف استالین) سه فرزند داشت: "یاکوو" (یعقوب) که در جنگ با آلمان نازی به اسارت افتاد و کشته شد؛ "واسیلی" که سال ۱۹۶۲ درگذشت؛ و "اسوِتلانا" که پس از مرگ پدر نام خانوادگی مادرش (آلیلویوا) را ترجیح داد تا با استالین پیوندی نداشته باشد. او روز ۲۲ نوامبر ۲۰۱۱ در خانۀ سالمندان، در گوشهای دوردست از ایالت ویسکانسین آمریکا از سرطان معده جان داد؛ اما خبر مرگش تازه روز ۲۹ نوامبر جهان را درنوردید.
سرنوشت شوم فرزندان استالین را ما، بچههای شوروی، نمیدانستیم. نام فرزندان "پیشوای اتحاد شوروی" در کتابهای تاریخ ما نیامده بود. روایتهایی از اسارت و مرگ فجیع "یاکوو" شنیده بودیم که گویا پدرش به معاوضۀ او با یک ژنرال ارتش آلمان نازی موافقت نکرده و سرانجام "یاکوو" سربهنیست شدهاست. این روایت به عنوان نمونهای از شهامت و شجاعت و میهندوستی استالین نقل میشد، نه قساوت قلب او. تعصب در باورهای نظام حاکم ستوده بود و این روایت، نمونۀ بارز آن تعصب بود.
از اخبار اما میشد شنید که "اسوتلانا"، دختر استالین، به زادگاهش برگشتهاست. سال ۱۹۸۴ بود و یخ جنگ سرد آب میشد. اسوتلانا مدتی در مسکو ماند، سپس به تفلیس رفت، دو سال آنجا بود و دوباره به آمریکا برگشت. دخترش "الگا" او را همراهی میکرد. در پی آن بود که میشد سرنوشت این آواره را در صفحات روزنامهها دنبال کرد.
بیمادری
"اسوتلانا آلیلویوا" سال ۱۹۲۶ در مسکو به دنیا آمد؛ در خانوادۀ مردی که نامش بهتنهایی در بزرگترین کشور جهان و فراتر از آن رعب و احترام یا وحشت برمیانگیخت. شش سالش بود که مادرش "نادِژدا آلیلویوا" را گم کرد. بزرگتر که شد فهمید، مادر در واقع از پدر فرار کرده بود، یا به باور پدرش، از او انتقام گرفته بود. "نادِژدا" خودکشی کرده بود. سالها بعد اسوتلانا در کتاب "بیست نامه به یک دوست" نوشت:
"بعداً که بزرگتر شدم، به من گفتند که چه قدر پدرم از آن حادثه تکان خورده بود. او تکان خورده بود، چون دلیل وقوع آن حادثه را نمیفهمید: چرا این طور شد؟.. در عین حال، او بسیار زرنگ بود که نفهمد یک خودکش به فکر مجازات کسی هست... بعضاً آشفته و خشمگین میشد. دلیلش این بود که مادرم قبل از خودکشی برایش نامهای نوشته بود... مسلماً آن نامه هرگز به دست من نیفتاد. شاید هم نامه را بیدرنگ نابود کرده بودند. ولی نامهای در کار بود و آنانی که دیده بودند، برایم تعریف کردند. نامۀ وحشتناکی بوده، پر از سرزنش و اتهام. صرفاً یک نامۀ خصوصی نبود؛ جنبۀ سیاسی هم داشت. پدرم بعد از خواندن آن، شاید فکر میکرد که مادرم کنار او تظاهر میکرده و در واقع، هممرام مخالفان آن دورهاش بودهاست. او تکانخورده و خشمگین بود و وقتی که به مراسم وداعش آمد، برای لحظهای کنار تابوتش ایستاد و بهناگاه تابوت را هل داد و برگشت و رفت. به مراسم خاکسپاریاش هم نیامد".
تاریخنگاران بعد از بر افتادن پردۀ آهنین نوشتند که واپسین دعوای میان استالین و نادژدا آلیلویوا (که در واقع همسر دومش بود) در یک مهمانی به مناسبت پانزدهمین سالروز انقلاب اکتبر بر سر سیاستهای دولت در قبال کشاورزان بودهاست. نادژدا از سیاستهای استالین انتقاد کرده، در حضور مهمانان پاسخ تند و توهینآمیزی از شوهرش شنیده و همان شب خودش را به ضرب گلوله کشتهاست.
شاهدخت کرملین
این رویداد تلخ میتواند در تشکل شخصیت پیچیدۀ "اسوتلانا" نقش کلیدی داشته باشد. اما در آن دوره، و کلاً در دورۀ زندگی استالین، تأثیر آن بر روحیۀ دخترخانمی که همانند شاهدختی در کرملین گشتوگذار میکرد، احساس نمیشد. استالین به تنها دخترش دلبستگی خاصی داشت. اسوتلانا میگفت: "چون من به مادرش رفته بودم و عین مادرش موهای بور و صورت ککمکی داشتم، دوستم داشت... ولی او زندگی من را شکست. ای کاش مادرم با یک درودگر ازدواج کرده بود..."
عکس استالین با پسرانش کمپیداست، اما "اسوتلانا" حتا در مزارع اشتراکی کنار پدر مقتدرش ایستاده یا در بغلش نشسته یا روی دستانش ولو شده یا دست روی شانهاش گذاشتهاست. به نوشتۀ شاهدان، استالین دخترش را نوازشآمیز "گنجشگک" مینامید و در حضور مهمانان بارها اعلام کرده بود که "سَروَر ما همین بانو کوچولوست؛ من فقط یک منشی دستورپذیرش هستم" و حتا دستورهای کتبی شوخیآمیز دخترش را میپذیرفت و در اجرایشان میکوشید. در یکی از این دستورها اسوتلانا نوشته: "منشیجان، امشب میخواهم فیلم "چاپایف" را ببینم... و باباجانم را هزاران بار ببوسم" و استالین در حاشیۀ آن نامه نوشته: "به روی چشم، سَروَر من. اجرا خواهد شد".
فرزند محبوب استالین برای اعضای کابینه هم محبوب بود. نمونهاش عکسهای "لاورِنتی بـِریا"، رئیس مخوف کمیتۀ امنیت استالین، که اسوتلانا را در بغل دارد. برای ملت هم محبوب بود؛ نمونهاش ازدیاد نام "اسوتلانا" (معادل "روشنک" فارسی) در اتحاد شورویِ استالین و عطریات موسوم به "اسوتلانا" که باب روز شده بود.
دلدادگیها و آزردگیها
ولی همۀ آن عکسهای حاکی از عواطف پدر- فرزندی به ایام بچگی اسوتلانا محدود میشود. شاهدخت شوروی هر چه بزرگتر میشد، از پدر قلدرش غرولندهای بیشتری میشنید. "با ایرادهایی که از پوششم میگرفت، چندین بار من را به گریه واداشته بود: بهناگاه عصبانی میشد که چرا در فصل تابستان به جای جورابشلواری، جوراب به پایم کردهام: "باز هم پای لخت راه افتادی؟!" گاه دستور میداد که پیراهنم باید گشاد باشد و خطوط کمرم را نشان ندهد. گاه کلاهم را از سرم دور میانداخت و میگفت: "این دیگر چه کلوچهای است که سرت گذاشتهای؟ کلاه بهتری پیدا نشد؟" هرچند اصرار میکردم که همۀ دختران از این کلاهها دارند، گوشش بدهکار حرفم نبود. فقط زمان میخواست که حالوهوایش عوض شود و خودش موضوع را فراموش کند".
بخشی از دلآزردگی استالین به معاشقۀ دختر شانزدهسالهاش با یک فیلمساز مسن یهودیتبار مربوط میشد. سرانجام ِ آن عشق ناکام، ده سال اسارت آن فیلمساز در زندان استالینی بود. دو سال بعد اسوتلانا دوباره دل باخت و این بار هم معشوقش یهودیتبار بود، هرچند واکنش پدر یهودیستیزش را حدس میزد. اسوتلانای هجدهساله سر عشقش پافشاری کرد و به وصال "گریگوری ماروزف" رسید و فرزند نخستش را به دنیا آورد و نام پدرش را بر او نهاد: ایئوسیف. (ایئوسیف ماروزف قلبشناس معروفی شد و سال ۲۰۰۸ درگذشت). ازدواج نخست هم به ناکامی انجامید و سال ۱۹۴۹ اسوتلانا با "یوری ژدانف"، فرزند یار دیرین استالین، پیوند زناشویی بست. از این ازدواج کوتاه هم دختری به یادگار ماند: یکاتِرینا ژدانوا که اکنون ۶۱ سال دارد و کارشناس مؤسسۀ آتشفشانشناسی کامچاتکای روسیه است.
طی تمام این سالها روابط میان استالین و دخترش سرد و ناهموار بود؛ به گونهای که اسوتلانا برای دیدار با پدرش که هر چند ماه یک بار انجام میگرفت، باید از مسئولان کمیسریای امور داخلی شوروی اجازه میخواست. نافرمانی اسوتلانا در مورد انتخاب همسر از یک سو و پافشاری استالین به پذیرش نامزدهای مورد علاقۀ خودش از سوی دیگر میان این دو شکاف فراخی ایجاد کرده بود و به نقل از اسوتلانا، نهایتاً استالین دست تکان داد و گفت: "به درک! هر کسی را دوست داری، بگیر!" این سرآغاز گشوده شدن عقدههای اسوتلانا بود.
اسوتلانا افزون بر روسی، به زبانهای آلمانی، فرانسوی و انگلیسی هم مسلط بود و به ادبیات علاقه داشت و میخواست نویسنده شود. اما استالین برای دخترش آیندهای متفاوت پیشبینی کرده بود و از او خواست که تاریخ بخواند. این بار هم اسوتلانا تسلیم دستور "منشیجان" سابقش شد و تاریخ خواند.
فرار از هویت و پیشینه
استالین سال ۱۹۵۳ درگذشت. کیش شخصیت او هم رو به افول نهاد و بهتدریج شکسته شد و این روند حتا به بدنامی استالین انجامید. شهرهایی که نام او را داشتند، تغییر نام دادند؛ از جمله استالینآباد تاجیکستان که دوباره "دوشنبه" شد و استالینگراد معروف که به "ولگاگراد" موسوم شد. "اسوتلانا استالینا" هم تغییر نام داد و نام خانوادگی مادرش را پذیرفت و "اسوتلانا آلیلویوا" شد.
تغییر نام هم به اسوتلانا آزادیای را که میخواست، به ارمغان نیاورد. مسئولان حزب کمونیست ناظرش بودند و حتا انتخاب همسر را هم باید با مشورت آنها انجام میداد. سال ۱۹۶۳ به یک کمونیست هندی با نام "براجـِش سینگ" دل باخت. اما حزب کمونیست شوروی ازدواج دختر استالین با یک خارجی را صلاح نمیدانست. ولی اسوتلانا در کتاب خاطراتش سینگ را هم در فهرست شوهران سابقش آوردهاست. این مترجم کمونیست هندی سال ۱۹۶۶ از بیماری برونشیت درگذشت. مرگ سینگ کلید گشایش اسوتلانا شد. مقامات حزب کمونیست شوروی به او اجازه دادند که خاکستر پیکر دوستش را به خانوادهاش در هند برساند. اسوتلانا همراه با اعضای خانوادۀ سینگ خاکستر او را در آب گنگ ریخت و کنار همان رود ماند. با آداب و رسوم و کیشهای هندوستان آشنا شد، حس کرد که زخمهایش التیام مییابد، و حس کرد که آزادی مطلوبش را یافتهاست. حاضر نبود این حس آزادی را از او بستانند و پا به فرار گذاشت.
سال ۱۹۶۷ اسوتلانا نخست به ایتالیا و سپس به سوئیس و سرانجام به آمریکا رفت و برای حزب کمونیست اتحاد شوروی ننگی به بار آورد که هرگز شسته نشد. اسوتلانا، دختر یکی از دو پیشوای اصلی کمونیستهای شوروی، به سرزمین رقیبان پناه برده بود. تا پای به خاک آمریکا نهاد، گفت سینهاش پر از حرفهای ناگفته است و میخواهد هر آنچه دارد، بیرون بریزد. ناگفتههایش را در کتاب خاطراتش (بیست نامه به یک دوست) بازگفت که همان سال در لندن منتشر شد و در صدر جدول کتابهای پرفروش نشست. قیمتی که برای گفتن این ناگفتهها پرداخت، بس گران بود. حزب کمونیست شوروی او را یک خائن روانی عنوان کرد، دو فرزندش را که در مسکو رها کرده بود، دیگر ندید و حس غربت در آمریکا هرگز رهایش نکرد. با یک معمار آمریکایی با نام "ویلیام وسلی پیترز" ازدواج کرد و در تلاشی دیگر برای زدودن پیشینهاش از ذهنها نامش را تغییر داد و "لانا پیترز" شد. اما نام پدرش تا پایان عمر بر او سایه انداخته بود و همه جا او را دنبال میکرد. حاصل سه سال زندگی مشترک اسوتلانا با "پیترز" دخترش الگا است که اکنون هم در آمریکا زندگی میکند.
سال ۱۹۸۲ با الگا به بریتانیا مهاجرت کرد، اما خانهاش را اینجا هم نیافت. در پی بخشودگیاش توسط دولت اتحاد شوروی سال ۱۹۸۴ به مسکو و تفلیس برگشت، اما هر دو برایش به حدی بیگانه شده بودند که مجبور شد سال ۱۹۸۶ به آمریکا برگردد. سال ۲۰۱۰ در خانۀ سالمندان شهر ریچلند آمریکا ساکن شد و دیری نگذشت که مرد.
در سالهای پایانی عمرش گوشهگیر شده بود و دوست نداشت با رسانهها صحبت کند. "داستان اسوتلانا دربارۀ اسوتلانا" (ساختۀ اسوتلانا پارشینا، ۲۰۰۸) فیلم مستند نادری است که آن سالها را به تصویر میکشد. در گزارش مصور این صفحه پارههایی از صحبتهای اسوتلانا استالینا- آلیلویوا- پیترز در این فیلم را میشنوید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۸ نوامبر ۲۰۱۱ - ۷ آذر ۱۳۹۰
عدالت و انصاف، مفهومهای سیالی است که اندیشهمندان در تعریفشان هزاران صفحه سیاه کردهاند و هزاران تن برای رسیدن به آنچه برایشان عدالت محسوب میشد، پای چوبۀ دار رفتهاند. در طلب عدالت انقلابها به ثمر رسیدهاند، با این که انتظار رسیدن به عدالت تمام و کمال بیثمر مانده. چه بسا که عدالتِ یک جامعه برای جامعهای دیگر عین بیعدالتی جلوه کند و دادگری یک فرد برای فردی دیگر عین بیدادگری باشد. اما جستجو و طلب عدالت در سراسر جهان فروکش نکرده، بلکه ظاهراً به یُمن اینترنت و حضور شبکههایی از قبیل فیسبوک و تویتر اوج گرفتهاست.
با الهامگیری از "بهار عرب" و اعتراضات دادخواهانۀ اسپانیا و یونان و به نشان حمایت از جنبش "اشغال وال استریت"ِ نیو یورک، عدالتجویان لندنی هم روز ۱۵ اکتبر – درست پنج ماه پس از آغاز تظاهرات خیابانی اسپانیا – بخشی از مرکز لندن را اشغال کردند. این اعتراض مسالمتآمیز به رغم تلاش برخی از مقامات کلیسایی و نهادهای انتظامی برای بیرون راندن آن ها، همچنان ادامه دارد. معترضان در سه نقطۀ مرکز شهر که محل مؤسسات مالی پایتخت است، اردو زدهاند که مهمترینشان محوطۀ کلیسای "سن پُل" است. استعفای کشیشهای درجه اول کلیسا هم عزم معترضان به ادامۀ اعتراضات را متزلزل نکرد. معترضان مستقر در سن پل، با الهام از جنبش میدان تحریر قاهره، پلاکی را شبیه پلاکهای شهرداری بر دیوار نصب کردهاند که آن محل را "میدان تحریر لندن" معرفی میکند.
در چادرهای برافراشته در برابر کلیسای سن پل صدها تن از نمایندگان حرفهها و نحلههای فکری و عقیدتی گوناگون شب را به روز میرسانند تا بگویند که از اوضاع حاکم ناخشنودند. آنها را فراخوانهایی اینترنتی به اینجا آوردهاست و هر کدام به دلیلی از هنجار حاکم بر کشور و جهان دل خوشی ندارد. در تلاش برای فرمولبندی و انسجام بخشیدن به خواستههایشان، معترضان بیانیههایی منتشر کردهاند که نقاط اشتراک دیدگاههای آنها را خلاصه میکند: نظام کنونی غیر قابل تحمل، غیردموکراتیک و ناعادلانه است و باید راهی دیگر پیمود؛ مردم عادی نباید تاوان اشتباه بانکها را پس دهند، نباید از بحران نظام سرمایهداری در رنج باشند؛ ساختار اقتصادی در سراسر جهان باید دگرگون شود تا به تساوی برسیم؛ بودجۀ کشورها باید برای بهبود زندگی مردمان و کرۀ زمین هزینه شود، تا نیازهای نظامی و شرکتهای ثروتمند.
از محتوای تقاضاها پیداست که مخاطب آنها تنها دولت بریتانیا نیست، بلکه همۀ دولتهای صنعتی جهان است. "اشغال لندن" تنها یکی از صدها جنبش "اشغالگرانه" در هشتاد و دو کشور جهان است که روز ۱۵ اکتبر آغاز شدند و برخی از آنها تا کنون ادامه دارند. روز ۲۸ نوامبر معترضان لندنی در تازهترین بیانیۀ خود مشخصاً به شرکتهای کلان نشانه رفتند و خواستار ممانعت از سودجویی بیحد و حصر آنها و راندنشان از "مأمنهای مالیاتی" یا گوشه های دنجی شدند که برای فرار ازمالیات در آنها پنهان میشوند.
محوطۀ کلیسای سن پل که این روزها به اردوگاهی تمامعیار میماند، نمایشگاه جلوههای هنری معترضان هم هست. شعر و شعارها و نقاشیها و پوسترها که برخیشان را در نمایش تصویری این صفحه میبینید، همگی بیانگر برداشت معترضان از مفهوم "عدالت" است؛ عدالتی که آرزوی رسیدن به آن اندازۀ نسل بشر قدمت دارد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۳ نوامبر ۲۰۱۱ - ۲ آذر ۱۳۹۰
داریوش رجبیان
آنهایی که تهران سالهای پیش به یادشان هست، از کتابفروشیهای کنار خیابان لالهزار میگویند و از کتابهای پرفروشی که روی همۀ دکهها پیدا میشد. یکی از کتابهایی که در کنار آثار بسیار پرفروش نویسندگان به چشم میخورد، کتاب "آیین دوستیابی" نوشتۀ دیل کارنگی بود. خیلیها آن را خواندهاند؛ حدود پنجاه میلیون نسخه از این کتاب به زبانهای مختلف به فروش رفتهاست. یعنی تمایل به دوستیابی در میان انسانها به حدی شایع بوده که این اثر را به یکی از پرخوانندهترین کتابهای جهان تبدیل کردهاست.
اما زمانی که کتاب دیل کارنگی منتشر شد، دوستیابی و تأثیرگذاری به آدمان مقولهای متفاوت بود. در سال ۱۹۳۶ از این همه وسایل مجازی خبری نبود. نمیشد از طریق فیسبوک دوستی یافت یا از راه تویتر پیامی دوستانه منتشر کرد. آیین دوستیابی کارنگی منحصر به دیدارهای حضوری و مکاتبات پـُستی بود، با رهنمودهایی چون حفظ لبخند در طول مصاحبت، حفظ نام طرف صحبت در ذهن و تکان دادن سر به نشان احترام و تفاهم در طول صحبت. فرمولهای به نظر سادۀ معاشرت که در کتاب دیل کارنگی آمده بود و گویا راه صعود به جایگاه رفیع او را هموار کرده بود، برای بسیاری از بازرگانان و چهرههای سیاسی و اجتماعی کارساز واقع شد و "آیین دوستیابی" بر جایگاه قاموس آداب معاشرت نشست.
اما آیا آن نخستین خودآموز آداب معاشرت مدرن همچنان خواستارانی دارد؟ طی این ۷۵ سال دنیا گویی زیر و رو شده و فوجی از ابزار و ابزراکهای مجازی گویا به حریم معاشرتهای ما دستبردی خوشایند زدهاند و شیوۀ معاشرت ما را دیکته میکنند؛ به گونهای که اکنون کارمند یک شرکت میتواند از فاصلهای چندصد فرسخی هم با رئیسش ارتباط برقرار کند، اما ارتباط مجازی. میشود با فشار دادن یک دگمۀ فیسبوک صدها دوست گمشده را بازیافت و دوستانی نو پیدا کرد. میشود با ارسال یک سطر پیام تویتر هزاران نفر را تحت تأثیر قرار داد؛ شادشان کرد یا غمگین یا حتا خشمگین. دنیا عوض شده، و "آیین دوستیابی" هم.
شرکت "دیل کارنگی و همراهانش" به اتفاق "برِنت کول" کتاب "آیین دوستیابی" را بهروز کردهاند، تا به درد انسانهای عصر دیجیتال بخورد؛ آنانی که معاشرت روزمرهشان مجازی است تا واقعی.
ارتباط مجازی با جهان خارج از یک سو موهبت فناوریهای جدید است که در یک آن پیوند فردی را با جهانی برقرار میکند. از سوی دیگر، این آنی بودن پیوند، بنا به کتاب "آیین دوستیابی در عصر دیجیتال"، میتواند پیامدهای اسفباری هم داشته باشد. "یک پژوهش شرکت "پروفپوینت" آشکار کرد که در سال ۲۰۰۹ میلادی هشت درصد از شرکتهای آمریکایی ِ دارای بیش از هزار کارمند، افراد خود را به جرم اظهار نظر نامناسب در تارنماهایی چون فیسبوک و لینکد-این اخراج کردهاند". یکی از نمونههایی که در کتاب میخوانیم، مربوط به پیشخدمت یک رستوران پیتزایی میشود که گلایهاش از دو مشتری را به دلیل دریافت انعام ناچیز، در فضای مجازی، جهانی کرده بود. یا هشت تن از خدمۀ یک بقالی زنجیرهای در کانادا که با ایجاد یک گروه فیسبوکی، مشتریهای فروشگاه را به سخره کشیده بودند. یعنی یک اظهار نظر که در دنیای واقعی دیروز میتوانست بیآزار تلقی شود، در جهان مجازی امروز میتواند دردسرهای فراوانی در پی داشته باشد.
عقدههایی که امروزه در فضای مجازی گشوده میشود، پیامدهای ناگوارتری هم دارد. شوهری که روی صفحۀ فیسبوک به همسر سابقش توهین روا میدارد، سرانجام مجبور است چهل هزار دلار غرامت بپردازد. و "رایان بابـِل"، بازیکن هلندی باشگاه فوتبال لیوِرپول، پس از شکست تیمش در برابر تیم "منچستر یونایتد"، تصویر دستکاریشدهای از داور مسابقه را به اشتراک میگذارد و به پرداخت شانزده هزار دلار جریمه وادار میشود. در "آیین دوستیابی در عصر دیجیتال" میخوانیم:
"با این همه فرصتی که برای شنیده شدن فراهم است، به نظر میآید که بسیاری میکوشند پا جلو بگذارند تا کسی را متهم کنند و همین که اشتباه یا غلط خود آنها آشکار میشود، آنها بیدرنگ به حق ساکت ماندن پناه میبرند". آیین بهروزشدۀ دوستیابی استدلال میکند که یک انسان متنفذ باید دریابد که این بیملاحظگیها به ناکامی در برقراری ارتباط با مردم خواهد انجامید؛ صرف نظر از این که شخص مدعی تا چه اندازه راست یا دروغ میگوید. تنشهای مجازی تنها کاری که میکنند، افزودن بر شکاف میان پیام و گیرندۀ پیام است.
کتاب جدید اذعان میکند که این سخن دیل کارنگی همچنان صدق دارد: "سروکار داشتن با آدمان، شاید سختترین مشکلی باشد که پیشاروی شما قرار میگیرد". در واقع، همان اصولی که هفتاد و پنج سال پیش در کتاب دیل کارنگی مطرح شده بود، در "آیین دوستیابی در عصر دیجیتال" هم جا خوش کردهاست: اظهار علاقه به علائق طرف، تبسم و خوشرویی، حفظ نام طرف، گوش دادن به صحبتها و استدلالات او و بررسی موضوعات مورد توجه طرف از جملۀ بخشهای کتاب جدید هم هستند. با این تفاوت که تدوین این کتاب با توجه به نیازهای عصر دیجیتال صورت گرفته، و مثلاً، برای القای تبسم و خوشرویی در دنیای مجازی که عاطفه نمیشناسد، توصیه میشود که هر چه بیشتر از شکلکهای متبسم مجازی استفاده کنیم. بنا به اندرز این کتاب، در جهان مجازی هم هرگز به کسی نباید گفت که سخنش اشتباه بوده، بلکه با ملاحظۀ احترام آن شخص دیدگاه متفاوت خود را باید صرفاً به عنوان نظر یک فرد بیان کرد. و اگر متوجه اشتباه خود شدهایم، بیدرنگ پوزش بخواهیم. طرف صحبت، چه در جهان مجازی و چه جهان واقعی، از معاشرت، برداشتی مثبت یا منفی حاصل میکند و برداشت خنثیای در کار نیست. آیین دوستیابی جدید هم کوشیدهاست راههای ایجاد برداشت مثبت در طرف مقابل در گفتوگذار مجازی را بیان کند.
دیل کارنگی که خود برخاسته از میان مردم عادی و بینوای ایالت میسوری در آمریکا بود، زبانی عادی و متعارف داشت و کتاب جهانگیر او جـُـنگی از سخنرانیهای معمولیاش بود. بر خلاف زبان وارسته و زمینی کارنگی، "آیین دوستیابی در عصر دیجیتال" یک زبان خشک روانشناختی و جامعهشناختی را اختیار کرده که برای مخاطب عادی قابل هضم نیست. از این جاست که روزنامۀ "نیو یورک تایمز" در نقد این کتاب مینویسد: "اگر دیل کارنگی این کتاب اندوهآور را میخواند، دست به سینهاش میبـُرد، برای لحظاتی با رنگ پریده لبخند میزد (چون دوست نداشت دیگران را ناراحت کند) و سرش را دوباره در بشقاب برشتوک خود فرو میکرد". نویسندۀ "نیو یورک تایمز" نوید میدهد که: "اجازه بدهید این نوشته را با یک خبر خوش پایان دهم. اصل نوشتههای او دستنخورده همچنان در قفسههای کتابفروشیها یافت میشود". و بهراستی، در کتابفروشیهای لندن هم کتاب اصلی کارنگی را با زحمت کمتری میشود پیدا کرد، تا "آیین دوستیابی" روزآمد را. من نمی دانم که آیا در کنار خیابان لالهزارهم میشود همچنان این کتاب را پیدا کرد!
بعد از خواندن "آیین دوستیابی در عصر دیجیتال" و مواجهه با همان اصول دوستیابی ۷۵ سال پیش خودبهخود میشود به نتیجهای رسید که فیسبوک و تویتر و ابزارهای مجازی دیگر فقط سرعت ارتباطات را بالا بردهاند، اما ماهیت آن همانی است که بود.
How to Win Friends and Influence People in the Digital Age
Dale Carnegie & Associates, Inc. with Brent Cole
245 pp.
Simon & Schuster
2011
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۱ نوامبر ۲۰۱۱ - ۳۰ آبان ۱۳۹۰
نیلوفر سنندجیزاده
هندوستان سرزمین همیشه پررمز و راز بوده با مردمانی دارای عقاید و سبکهای بسیار متفاوت که در کنار هم زندگی میکنند. در گوشه و کنار شهر حیوانات زیادی مانند گاو و بز و میمون و پرندگان فراوانی دیده میشوند که در آرامش مشغول بازی و زندگی هستند، در حالی که در بشقاب غذای هیچکدام از مردم کوچه و خیابان گوشت نمیبینید.
یکی از راههای شناخت هر قوم و سرزمینی و سبک زندگی و باورهایشان توجه به خوراک و تغذیه آنهاست. این سبک زندگی و ذائقه ریشه در باورهای کهن مذهبی مردم هند دارد. در آموزههای مذهب هندوها، که اکثریت مردم هندند، خوردن گوشت جانوران و آزار رساندن به هر موجود جانداری منع شدهاست. یکی از قوانین اصلی این مذهب قانون "کارما" است که میگوید زیان رساندن به هر موجودی در جهان در نهایت باعث زیان رساندن به خود انسان میشود، چرا که انسان هم حلقهای است از حلقههای طبیعت.
آنها معتقدند که انسانها موجوداتی گیاهخوار بودهاند و خوردن گوشت آنها را تندخو و ناآرام میکند و همچنین کشتن حیوانات و خوردن گوشت موجب رواج خشونت در جامعه میشود که البته این عقاید و باورها از زمان گاندی که یکی از مبارزان و رهبران بزرگ این سرزمین برای به استقلال رسیدن هند از استعمار بریتانیا بوده، پررنگتر و جدیتر هم شدهاست.
گاندی که معتقد بود حتا مبارزه با ستم را هم باید بدون خشونت و خونریزی پی گرفت، میگفت: "من چیز جدیدی ندارم که به دنیا بدهم، حقیقت و ضدخشونت بودن همسنوسال کوهها هستند".
نکتۀ قابل توجه دیگر نحوۀ عرضۀ این غذاهای ساده و ارزان خیابانی است. کاسههایی درستشده از برگ درختان هر چند به نظر بسیار ابتدایی میآید، اما روشی بسیار طبیعی است چرا که پس از خوردن، چیزی که نخورده میماند همین برگها هستند که بسیار ساده و سریع به چرخۀ طبیعت برمیگردند. این مردم حتا برای خوردن غذاهایشان هم کمترین زحمت را برای طبیعت ایجاد میکنند.
نرمخویی، آرامش و قناعت مردم این سرزمین، اهمیت ندادن به خوراک و توجه به روح و روان، مهمترین دلیل پرورش عرفان در هند است.
بوی غذا در فضای کوچه و خیابانهای شهرهای بزرگ هند هم میپیچد، چون سر هر چند قدمی میشود دکهای را دید که انواع مختلف خوردنیهای خوشرنگ و بو عرضه میکنند: چاتهای متنوع، وادا پائو، کباب و بریانیهای گورکانی، شیرینیهای پرچربی چون جَلبی (نوعی زولبیا) و بالوشاهی یا خوردنیهای سرخشدهای از قبیل سمبوسه و نمکی و پاکورا و نوشیدنیهای پرادویهای چون چای ماسالا، چای نعنا، شیرچای، لاسی (نوعی دوغاب) بیانگر طیف وسیع ذائقههای هندی است. هرچند همۀ غذاهای خیابانی هند گیاهی نیست، اما گوشتخواران در این بازار سهم بهمراتب کمتری دارند.
در شهرهای بزرگ هند فروشگاههای غذای حاضری آمریکایی هم فراوانند، اما خوردنیهای خیابانی ارزان هندی - با این که در پیادهروها و گاه روی زمین صاف قرار دارند و از شرایط بهداشتی اندکی برخوردارند - همچنان پرطرفدارترند. در گزارش تصویری این صفحه نمونههایی از غذاهای خیابانی چند شهر هند را میبینیم.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۵ نوامبر ۲۰۱۱ - ۲۴ آبان ۱۳۹۰
سازمان آکسفام که سازمان خیریۀ بینالمللی و مرکز آن در شهر آکسفورد است، از روز سهشنبه 15 ماه نوامبر نمایشگاهی را در شهر لندن برگزار کردهاست، با عکسهایی از پنج عکاس که از کشورهای شوروی سابق عکس گرفتهاند. این نمایشگاه در نزدیکی میدان ترافالگار و رودخانه تیمز در گالری استراند برگزار شدهاست. نمایشگاهی هرچند فروتنانه و کوچک، اما با عکسهایی تأثیرگذار.
اکنون بیست سال از فروپاشی شوروی میگذرد. سقوط و فروپاشی شوروی میان ماههای اوت و دسامبر ۱۹۹۱صورت گرفت. فرو ریختن این ابرقدرت که در آن زمان تنها رقیب غرب و بهویژه آمریکا بود هم به معنی پایان دورهای بود که به "جنگ سرد" معروف شده بود و هم آغازی برای پایان نظامهای کمونیستی در شرق اروپا و برخی از کشورهای جهان سوم. سرمایهداری پیروز شده بود و بسیاری از کسانی که در کشورهای کمونیستی از استبداد و نبود انگیزۀ اقتصادی به تنگ آمده بودند، گمان میبردند که بهزودی زندگی آنها مثل کشورهای غربی خواهد شد. یعنی آزادی سیاسی همراه با رفاه نسبی اقتصادی. اما برای همه چنین نشد.
در این دو دهه کشورهایی که از دل شوروی بیرون آمدند و هر یک به سویی رفتند. کشورهای بخش اروپایی شوروی که به اتحادیۀ اروپا پیوستند، وضع اقتصادی مطلوبتری به دست آوردند. برخی دیگر هم با تکیه بر منابع طبیعی و تولید خود وضع اقتصادی خویش را تا حدی بهبود بخشیدند.
در میان این کشورها افراد بسیاری نیز به ثروتهای زیاد دست یافنتد. کمتر روزی است که شما در رسانههای جهانی نام کسانی را از شوروی پیشین نشنوید که اکنون در شمار میلیاردرهای جهانند. برخی از اینها با دست بردن به میراثی که از شوروی مانده بود، به ثروتهای بادآورده رسیدند. در برخی از کشورها، بهویژه جمهوریهای جنوبی شوروی پیشین، گروه اندکی که بخشی از طبقۀ حاکمه هستند، در ناز و نعمت به سر میبرند و افراد بسیاری در فقر زندگی میکنند. در این کشورها نه از بهداشت و آموزش و بیمۀ اجتماعی رایگان فراگیر گذشته خبری است و نه از آزادیهای سیاسی و رفاه نسبی جامعههای اروپایی.
فروریزی شوروی از درون و به استقلال رسیدن پانزده پارۀ تشکیلدهندۀ آن با یک حرکت و جابجایی عظیم انسانی همراه بود. این جابجاییها و جنگها با درد و رنج و و در برخی از کشورها با جنگهای داخلی همراه بود.
روسیه به عنوان بزرگترین و ثروتمندترین کشور کعبۀ آمال میلیونها کارگر و مهاجری شد که در جستجوی کار و زندگی بهتر، بهویژه از برخی از جمهوریهای کمدرآمدتر، عازم آن شدند. اما دیگر این مهاجران، شهروندان پیشین نبودند و با آنها همانند بیگانگانی ناخواسته رفتار میشود؛ رفتاری که این روزها به ویژه در قبال شهروندان تاجیکستان در روسیه اعمال میشود و خبرهای آن در جهان منتشر شدهاست. اما در کشورهایی چون تاجیکستان و ارمنستان و گرجستان زندگی بدون کار در روسیه نمیگذرد. روسیه خود نیز در کنار ثروت سرشار پر از تهیدستان است.
در این نمایشگاه عکاسی ، شما میتوانید گوشههایی از زندگی مردم عادی در کشورهای روسیه، ارمنستان، آذربایجان، گرجستان و تاجیکستان را ببینید؛ مردمی که نتوانستهاند از ثروتهای نو بهرهای به دست آورند.
این تصاویر از یک سو نشاندهندۀ احیای مجدد فرهنگها و سنتهای محلی این جوامع است و از سوی دیگر، نشاندهندۀ فقر نفسگیر و بینوایی بسیاری از مردم این سرزمینها. ما در تصویرها لباسهای رنگارنگ و چشمگیر زنان تاجیک با نقشهای اطلسی را میبینیم و نیز ابروهای به هم پیوستۀ دختران تاجیک را، هنگامی که با رنگ گیاه وسمه خود را آرایش میکنند؛ یا زنانی که در افق دور گوسفندان را میچرانند و یا از راه دور برای خانوادۀ خود آب آشامیدنی میبرند.
در ارمنستان پیرزنی را میبینیم که با دلشکستگی به درختان زردآلوی خویش مینگرد که یخ زدهاست و دیگر امید به برداشت زردالو ندارد.
در منطقه تو وا در روسیه که در نزدیکی مرز مغولستان است، مردمی را میبینم که پارچهها و لباسهایی را روی بند آویختهاند تا در آفتاب خشک شود. این تصاویر از مناطق دورافتادۀ این کشورها که نشاندهندۀ فقر است، با آن چه که در پایتخت این کشورها میگذرد، کاملاً متفاوت است. چرا که در پایتختها و شهرهای بزرگ این جمهوریها طبقهای جدید در حال سر برداشتن است که ثروتش حد و مرزی ندارد.
آکسفام در کشورهای شوروی سابق اکنون مشغول فعالیتهای انساندوستانه است. این سازمان خیریه میکوشد تا به کشاورزان خردهپا کمکهای بهداشتی و صحی ارائه کند. به گفتۀ سخنگوی آکسفام، هدف از برگزاری این نمایشگاه مطرح ساختن مشکلات مردمی است که بیست سال پس از فروپاشی شوروی هنوز در وضع اقتصادی و بهداشتی نامطلوبی به سر میبرند، در حالی که بسیاری از مردم در غرب از آنها اطلاعی ندارند و فیالمثل برخی حتا نمیدانند که تاجیکستان کجاست.
عکاسانی که این تصاویر را برداشتهاند، عبارتند از اندی هال، دیوید لوین، مایک گلدواتر، جاستین جین، ابی تریلر اسمیت و کییران داهِرتی.
در تصویرهای آلبوم این صفحه عکسهای این عکاسان را از چند کشور شوروی پیشین، بیست سال پس از فروپاشی آن اتحادیه، میبینید.
After the Thaw
The Strand Gallery
32 John Adam Street
London WC2N 6BP
15-19 November 2011
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۴ نوامبر ۲۰۱۱ - ۲۳ آبان ۱۳۹۰
امیر جوانشیر
نمایشگاه "نیروی خلاقیت" در موزۀ ویکتوریا و آلبرت لندن با همکاری شورای حرفهها و کارهای دستی بریتانیا برگزار شدهاست. هدف از این نمایشگاه بالا بردن نیروی سازندگی یا خلاقیت در زندگی است و این که ما میتوانیم در زندگی روزانۀ خود نیز نوآوری کنیم. زیرا ما با نگاه کردن به اطرافمان چیزهایی میبینیم که توسط انسانها ساخته شده و ما میتوانیم آنها را با نوآوریهایی ادامه دهیم و کاملتر کنیم. تبدیل خُرجینی که دیگر از آن روی اسب یا الاغ استقاده نمیشود، به یک پـُشتی و یا کیف دستی برای خانمها و یا روکش مـُبل یکی از اینگونه کارهاست که ما با آن آشناییم. استفاده از بافتنی و قلابدوزی برای درست کردن مجسمه و یا قالبریزی پلاستیکی برای کفشهایی متفاوت همه نشاندهندۀ نوآوریهایی است که در این نمایشگاه به آن بر میخوریم.
در واقع این نمایشگاه میخواهد به ما بگوید که چهگونه میتوانیم با ایجاد تغییرات در آشیایی را که در اطرافمان میبینیم درگرگونیهایی بیافرینیم و یا به کشف و چیدمانها و اختراعهای تازهای برسیم و با به کار بردن تخیل و یا نیروی سازندگیمان آنها را با محیط و نیاز زندگی امروزی دمساز کنیم.
به گفتۀ برگزارکنندگان این نمایشگاه، نوآوری و خلاقیت و سازندگی چیزها میتواند با افزودن یا کاستن بخشی از یک شیء و یا ترکیب و تغییر صورت پذیرد.
در نمایشگاه میبینیم که در لهستان کارگاهی کارش بافتن کلاه ویژۀ کشیشان بود؛ چیزی شبیه عرقچین بافتنی یا قلاببافی. زمانی که از شمار کشیشان کاسته شد یا کشیشان دیگر از این کلاه سرشان نگذاشتند، کارگاه بیکار بود. جرقهای در ذهن صاحب گارگاه درگرفت تا زیرپوش دستباف برای زنان ببافد! از نگاه بسیاری این کارگاه یک کار دستی هنری کمنظیری آفریده که اکنون بسیار محبوب است و تقاضای مشتریان بیش از تولید است.
در بخشی دیگر عکسی آمدهاست از مردی که یک چشم دارد و معمولاً چشم بند سیاهی روی چشم نابینایش میگذارد که بسته بودن و کور بودن آن را نشان ندهد. یا عینک سیاه میزند. هنرمندی اهل هلند به فکر افتاد تا چارهای بیندیشد و سرانجام از چینی بسیار سبک و نازک چشمپوشی ویژه ساخت که بر روی آن گلی زیبا طراحی شدهاست.
در کشور اندونزی از بعضی از نخلها به نام "ساگو" نشاستهای به دست میآید که آن را خشک میکنند و بعد آرد میکنند. خانوادهای در اندونزی برای آرد کردن این ماده با مشکل روبرو بودند. آهنگری تصمیم گرفت تا نوآوری کند و با افزودن نوعی چرخ دنده به یک ارّه برقی کار آسیاب کردن ساگو را برای خود و دیگران آسان کردند.
Power of Making
V&A Porter Gallery
از۶ سپتامبر ۲۰۱۱ - ۲ ژانویه ۲۰۱۲
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۷ نوامبر ۲۰۱۱ - ۱۶ آبان ۱۳۹۰
هر سال میلیونها تن از مسلمانان که خود را مستطیع میدانند، برای ادای فریضۀ حج به مکه میروند و مناسک حج را به جا میآورند. در بسیاری از کشورهای اسلامی عید قربان بسیار مهمتر از اعیاد ملی است و با جشن و سرور به پیشواز آن میروند.
بسیاری از مناسک حج مانند لبیک گفتن، سعی بین صفا و مروه، رمی جمرات یا پرتاب سنگ، پیش از اسلام هم در میان اعراب مکه رواج داشته و اعراب از گوشه و کنار گرد می آمدهاند تا این مراسم را بر گرد خانۀ کعبه برای پرشتش بتها بجای آورند. زیرا چنانکه نوشتهاند، خانۀ کعبه جایگاه بتهایی بودهاست که پیامبر اسلام آنها را شکست. برخی نیز گفتهاند که شاعران برجستۀ عرب پیشااسلامی که به شعرای جاهلی معروفند، برای خواندن قصاید بلند خود در این گردهماییها حضور مییافتهاند. گویا هفت قصیدۀ بلند عربی که به نام معلقات سبع (هفت آویزه) معروفند، در خانۀ کعبه آویزان بودهاند.
مقصود از حج، چنانکه نوشتهاند، بالا رفتن روح همبستگی و معنویت در میان اهل ایمان است. اما گروهی از شاعران و نویسندگان نیت بسیاری از زایران را به نقد گرفتهاند و گفتهاند، زایرانی هستند که نه برای تزکیۀ نفس که برای تحکیم موقعیت اجتماعی خود به مکه میروند و بیشتر در فکر تجارتند تا عبادت.
ناصر خسرو قبادیانی در شعری از یکی از دوستانش میپرسد که برای چه به مکه رفتی و آیا به راستی نفس خود را فراموش کردی و خدا را بر خود ناظر دیدی یا نه. پیوند این شعر ناصر خسرو را در زیر این صفحه مییابید.
مولوی، عراقی و شیخ بهایی و دیگران نیز هر یک به گونهای در بارۀ حج شعری سرودهاند. مولوی با عنوان "ای قوم به حج رفته" شعری دارد که بسیاری آن را خواندهاند و برای آن موسیقی ساختهاند.
در سالهای اخیر شهر مکه بسیار دگرگون شده و با ساخته شدن بناهای بلند و خانههای بسیار و چندین آشیانۀ دیگر نشانی از گذشتههای دور در درون شهر دیده نمیشود. با باز کردن جا برای وسایل نقلیۀ جدید برای بسیاری از مناسک در اطراف مکه، شاید به زودی آنهایی که به مکه میروند، نوعی از حج را تجربه کنند که به ذهن پیشینیان خطور هم نمیکردهاست.
در گزارش مصور این صفحه "علی بیدگلی"، پژوهشگر ایرانی، از تجربیات و مشاهدات خودش در حج میگوید. برخی از عکسهای این گزارش متعلق به حسن عمار، مصطفی اوزَر و محمد سالم است.
حاجیان آمدند با تعظیم، شعری از ناصر خسرو
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۳۱ اکتبر ۲۰۱۱ - ۹ آبان ۱۳۹۰
بسیاری از اندیشهمندان محافظهکار که کوشیدهاند اصطلاح "پسانوگرایی" (پستمدرنیسم) را در بافتار فلسفی، فرهنگی یا هنریاش توضیح دهند، آن را نامشخص و گنگ و گاه پوچ دریافتهاند. به همان شیوه که پوچگرایی را یکی از ویژگیهای پسانوگرایان میدانند، خود این اصطلاح را هم برآمده از باورهای هیچانگارانه پنداشتهاند که تنها به خاطر شکستن شالودهها و هنجارهای جاافتاده ساخته شده. اگر "مدرن" را هر امر یا شیء واقع در زمان حال یا معاصر فرض کنیم، پس "پسامدرن" منطقاً باید تصور عدهای از امور و اشیاء فردا باشد که هنوز واقع نشدهاست. و چیزی که واقع یا حادث نشده، نمیتواند وجود داشته باشد.
اما استیوِن کانور(Steven Connor)، استاد ادبیات معاصر و نظریه در دانشگاه لندن، برای "پسانوگرایی" تعریف دیگری دارد: چرخش از سلطۀ خفقانآور روایتهای کلان به خودمختاری پرتفرقۀ خردهروایتها. در واقع، پسانوگرایی قویترین جریانی است که در واکنش به "مدرنیسم ِ" مطلقگرا پدید آمد و با افزودن پیشوند "پسا-" خود را خلف آن دانست و حقیقتهای ثابت "تجدد" را به چالش کشید؛ با این باور که در جهان هستی هیچ حقیقتی مطلق و مسلم نیست، بلکه حقیقتِ یک فرد میتواند برای فردی دیگر دروغ محض باشد؛ یعنی شیوۀ درک هستی توسط افراد، ذهنی است، نه عینی. با وجود این، بسیاری پسامدرنیسم را دنباله یا نتیجۀ توسعۀ برخی از بُعدهای "مدرنیسم" دانستهاند که بهتدریج از آن فاصله گرفته و مجزا شدهاست. اگر "مدرنیت" (modernism) را مفهومی قاطع، دقیق و متقن فرض کنیم، پیشوند "پسا-" (post-) آمده بود، تا آن یقین و قاطعیت را دچار گرداب تردید و بلاتکلیفی کند، تا شاید مسیری دیگر یافت شود.
اکنون میتوان اندیشههای پسانوگرایانه را در ادبیات و معماری، زبانشناسی و جامعهشناسی، تاریخ و ادیان و مردمشناسی، موسیقی و هنرهای دیداری بهآسانی ردیابی کرد. اندیشههایی که آمدهاند سبکها و گونههای جاافتاده در ابعاد گوناگون زندگی بشری را واژگون کنند. از این جاست که نمایشگاه "پسانوگرایی: گونه و واژگونگی در صدا و تصویر دهههای ۱۹۷۰ تا ۱۹۹۰" در موزۀ ویکتوریا و آلبرت لندن با نماهایی از ویرانی آغاز میگیرد: صندلی در کام آتش (اثر آلساندرو مِندینی Alessandro Mendini) و میدان بزرگی در ژاپن که معمارش (Arata Isozaki) آن را به شکلی ساخته که گویی حالت ویرانی محل در آینده را متصور شدهاست.
نمایشگاه بیشتر جنبۀ تاریخی دارد، تا تعریفی. تعریف ویژگیهای "پسانوگرایی" را در گوشههایی از نمایشگاه بر تصاویری گذرا نوشتهاند. اما آنچه که در نمایشگاه بر آن تأکید شده، نمونۀ آثار پسانوگرایانۀ اواخر سدۀ ۲۰ میلادی است؛ بیست سالی که اوج جریان پسانوگرایی به شمار میآید. وگرنه اصطلاح "پسانوگرایی" (post-modernism) به معنای بینش و اندیشۀ غیرمتعارف و متفاوت در اروپای پایان سدۀ ۱۹ میلادی پدید آمده بود؛ اما در پایان سدۀ ۲۰ بود که بار هنری و فرهنگی این فرآیند برای جهانیان ملموستر، جذابتر و پذیرفتنیتر شد.
آثار دیداری و شنیداری نمایشگاه بیانگر برخورد و تضاد پسامدرنیسم با مدرنیسم است. در کتاب قطور ویژۀ این نمایشگاه برخورد این دو چنین شرح شدهاست: "مدرنیسم، اعلامیهها و مکتبهای خود را داشت، دارای اردوگاهها و قهرمانهای خود بود و مقتدرانه ادعا داشت که یک جنبش تمامعیار است. بر خلاف آن، پسامدرنیسم مجموعهای از نماهای اریب و معوج و ادا و اشارههای کنایهدار بود. مدرنیستها پنجرههای نوی را برای نگریستن به جهان ساخته بودند؛ ابزار پسامدرنیستها، اما، آیینهای شکسته بود. مدرنیسم غرق خیالبافی بود تا طرحی نو دراندازد؛ پسامدرنیسم به شبستان شهر نگاهی نو میانداخت. مدرنیسم مدعی بود که فراتر از سبک و گونه است (چون سبک، تغییرپذیر است و نامناسب برای مدرنیسم ِ "فراگیر" و "جهانی"). سبک و گونه، اما، بود و نبود پسامدرنیسم بود. به جای صحت و اصالت، پسامدرنیسم به پیوندخوردگی و امتزاج ارج میگذاشت و "روش و رفتار" را جایگزین "حقیقت" کرده بود".
پسامدرنیسم تقریباً به همۀ گونههای خلاقیت و تفکر فلسفی راه یافت. در دهۀ ۱۹۷۰ عرصههای گوناگون فرهنگ غرب، مدعی "نقطۀ عطف پسانوگرایانۀ" خود شدند: فیلم و رقص و ادبیات همگی با دور شدن از شیوههای "پیشرو و طلایهدار" (آوانگارد)، به امتزاج نامتجانس نو و کهنه روی آوردند که از ویژگیهای پسانوگرایی است. در آغاز دهۀ ۱۹۸۰ پسانوگرایی از معماری ساختمان و طراحی اشیا فراتر رفت و به مدل مو و شکل و محتوای شعر و نحوۀ تهیۀ نماهنگ و غیره تسری یافت. اما بلندترین بیانیههای پسانوگرایانه را میشد همانا در معماری کج و ناهموار و درهم و ناهمگون آن مشاهده کرد. پسامدرنیسم مثل جغدی به ویرانههای مدرنیسم پناه برده بود و از لاشۀ آن تغذیه میکرد. طی همان دو دهۀ ۱۹۷۰ تا ۱۹۹۰ بود که پسانوگرایی در هنرهای دیداری و شنیداری پا گرفت و جا افتاد. بسیاری از رویکردهای آن که در آغاز غیرمتعارف بودند، اکنون وارد مسیر عمدۀ اندیشگی و فرهنگی و هنری شدهاند و آثاری که در آغاز، یاغیانه از نمایشگاهها فرار میکردند، اکنون نمایشگاههای موزههای معتبری چون ویکتوریا و آلبرت لندن را آرایش میدهند.
در نمایش تصویری این صفحه تصویرهایی از نمایشگاه موزۀ ویکتوریا و آلبترت لندن را میبینید. موسیقی این نمایش، ترکیبی است از آهنگهای آوازخوانان و گروههای پسانوگرای دهههای ۱۹۷۰-۱۹۹۰: David Bowie, Blondie, The Human League, Eurythmics, Orchestral Manoeuvres in the Dark, Joy Division.
Postmodernism: Style and Subversion, 1970-1990
V&A Museum, London
15.01.2012 - 24.09.2011
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۵ اکتبر ۲۰۱۱ - ۳ آبان ۱۳۹۰
امیر جوانشیر
پیوند نویسندگان و شاعران ایران و ترکیه و مصر و پاکستان گرچه این روزها اندک است، اما همگامی تاریخی در اندیشههای اهل قلم این کشورها در سدۀ گذشته بیش از تصور ماست.
این نگاهی است که ما در کتاب لوح و قلم (Tablet & Pen) نوشتۀ رضا اصلان استاد دانشگاه کالیفرنیا میبینیم که که به تازگی به زبان انگلیسی انتشار یافتهاست.
رضا اصلان از دیدگاهی نوین به ادبیات خاور میانه در یکصد سال اخیر میپردازد. با ارائۀ تصویری تاریخی و سیاسی آن را در سه دوره مرور میکند. ادبیات عبری در این کتاب مرور نمیشود، زیرا به گفتۀ نویسنده از مقولۀ جداگانهای است.
سرلوحۀ کتاب به شعری از حمید مصدق، شاعر معاصر ایرانی، اختصاص یافتهاست که میگوید:
من اگر برخیزم / تو اگر برخیزی / همه بر میخیزند.
اما در متن کتاب خبری از حمید مصدق نیست.
محدودۀ تاریخی مورد نظر کتاب، صد سال اخیر، یعنی از ۱۹۱۰ تا ۲۰۱۰ است که آن را به سه دوره از ۱۹۱۰ تا ۱۹۵۰، ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰ و از ۱۹۸۰ تا امروز تقسیم میکند و در هر دوره، ادبیات هر یک از کشورها را به طور جداگانه مورد بحث قرار میدهد. ساختمان کتاب چنین است که در هر فصل یا بخش ابتدا مقدمهای میآورد و سپس گزیدۀ نوشتهها، داستانها و یا شعرهایی را نقل میکند.
رضا اصلان، گردآورندۀ کتاب
برای خوانندۀ ایرانی اهمیت کتاب بهخصوص در این است که به جای اینکه طبق معمول به ادبیات فارسی نظری بیندازد، با ادبیات عرب و ترک و اردو و نام شاعران و نویسندگانی آشنا میشود که در منطقۀ او زیستهاند و میزیند و وی آنها را نمیشناسد. به عبارت دیگر، خوانندۀ فارسیزبان احساس میکند بر خلاف دوران گذشته که روشنفکران ایرانی با کشورهای منطقه در ارتباط بودند و مثلاً اختر را در استانبول، ثریا را در قاهره، حبل المتین را در کلکته انتشار میدادند و طبعاً با ادبیات و فرهنگ منطقه آشنایی و الفت داشتند، امروز این الفت از میان رفته و ما اگرچه ما مهجورترین نویسندگان آمریکا و اروپا را از راه ترجمه میشناسیم، اما با ادبیات منطقه، حتا شاید با معروفترین نویسندگانش، ناآشناییم.
در واقع شاید اولین بار باشد که ما از سوی یک ایرانی شاهد یک نگاه منطقهای به کل خاور میانه باشیم که با تأسف باید گفت ساکن غرب است. این نگاهی است که در خود ایران یا کشورهای منطقه وجود ندارد.
رضا اصلان میگوید که ادبیات دورۀ اول صد سال اخیر، یعنی ۱۹۱۰ تا ۱۹۵۰ دورۀ پرماجرایی را در بر میگیرد. زیرا در این دوره دو جنگ جهانی رخ داده و مرزهای خاور میانۀ جدید شکل گرفتهاست. او سعی دارد به ادبیات به عنوان ابزاری برای شکلگیری هویت جدید نگاه کند. به نظر او نویسندگان این دوره با تحولات تاریخی عمیقی دست به گریبان بودند که سیاست و فرهنگ را شکل میداد. در عین حال شاهد تلاش شدیدی برای استقلال به ویژه در کشورهای عرب بودند، همچنان که شاهد سقوط امپراتوری عثمانی و تولد جمهوری سکولار ترکیه و گذر از یک حکومت قرون وسطایی به حکومت مدرن در ایران و تقسیم هند به دو کشور و ایجاد پاکستان.
دورۀ بعدی که سالهای ۵۰ تا ۸۰ میلادی را دربر دارد، دورۀ جنگهای منطقهای مثل جنگ اعراب و اسراییل و هند و پاکستان است و درگیریهای درونی میان بینشهای رقیب از سنت تا مدرنیسم در ایران و ترکیه. در این دوره جمعیت منطقه بسیار افزایش مییابد، شهرنشینی رشد میکند، همدلی و همبستگیهای فراوانی بین کشورهای منطقه ایجاد میشود و ادبیات نیرومندترین صدای اعتراض علیه رژیمهای استبدادی منطقه میشود.
دورۀ بعدی که از سال ۱۹۸۰ شروع میشود، با انقلاب ایران آغاز میگردد که اسلام سیاسی را وارد صحنۀ جهانی کرد. این ورود به صحنۀ سیاسی تا امروز که نبرد علیه تروریسم شکل گرفته، ادامه یافتهاست. این دوره شاهد پیدایی نسل جدیدی از نویسندگان است که دلمشغولیهای سیاسی و مذهبی نسل پیشین را ندارد، بلکه جهانی فکر میکند. آنها امروزه به جای مسائل دیروزی با مسائلی از نوع هویت و نابرابریهای اجتماعی دست به گریبانند.
دو دهۀ پایانی قرن بیستم با حوادث مهمی چون انقلاب ایران و انتفاضه فلسطینیها و اتمی شدن شبه قارۀ هند و ظهور احزاب اسلامی در ترکیه رو به روست. ۱۱ سپتامبر و جنگ علیه تروریسم بعدها به این مسائل افزوده شد. همه اینها خاور میانه را در حال گذار قرار داده که حتا پس از پایان استعمار چنین تحولاتی دیده نشده بود. از تمام نیروهایی که صحنۀ ادبی منطقه را تحت تأثیر قرار دادهاند، هیچ یک به اندازۀ جهانی شدن تأثیر نداشتهاند. بالا رفتن سطح سواد و فرهنگ در سراسر دنیا، مهاجرت وسیع، روابط متداخل و تعامل با کشورهای مختلف، پیدایش تکنولوژی ارتباطی مانند اینترنت که بیش از صنعت چاپ مایۀ گذار و انتقال دانش و اطلاعات شده، تأثیر عمیقتری بر نویسندگان خاور میانه گذاشتهاست. در حالی که فاصلۀ ملتها در حال کاهش است، ادبیات در منطقۀ وسیع تبدیل به امر بدون مرز میشود. اعراب اورهان پاموک را به زبان عربی میخوانند، ترکان نجیب محفوظ را به ترکی میخوانند. زبان ادبی فارسی در پاکستان بعد از اردو دومین زبان است و غزلهای اردو به فارسی ترجمه شده و در اختیار فارسیزبانان است. تبادل به اینها منتهی نمیشود. در آغاز قرن بیست و یکم ادبیات خاور میانه زنده و پویاست؛ همان گونه که در آغاز قرن بیستم بود؛ زمانی که جبران خلیل جبران از دیگر نویسندگان منطقه خواست که از سبکهای ادبی غرب پیروی نکنند، بلکه بکوشند تا سبک و روایت محلی خودشان را پیدا کنند و روی پای خود بایستند. این وظیفهای است که بر عهدۀ نسلهای بعدی نویسندگان قرار دارد که میکوشند بر ذخیرۀ ادبی گذشتگان بیفزایند. بر خلاف گذشتگان، آنها گرفتار این مسئله نیستند که ادبیات را به عنوان سلاحی علیه امپریالیسم غرب به کار ببرند. در میان این تغییرات که نماد دنیای جهانی شدهاست، نویسندگانی که من در این بخش معرفی میکنم، بیشتر مشغول انعکاس احساسات و ابزاری هستند برای نگاه مجدد به تاریخ فرهنگی خاور میانه.
همان طور که دنیا در حال بیمرز شدن است، فصل نهایی کتاب مجموعهای است که مرز چندانی ندارد و نویسندگانی که این آثار را تولید کردهاند، میراثی باقی میگذارند که از اختلافات قومی و ملی بری است، ولی در عین حال دارای حس تجربۀ وجدان تاریخی است. اگر هدف ادبیات این است که پنجرهای به سوی جهانهای دیگر بگشاید، این قطعاتی که در این گزیده جمع شده، بارقهای از یک منظر وسیع در خاور میانۀ مدرن در مقابل چشمان ما میگشاید.
Tablet & Pen
(Literary Landscapes from the Modern Middle East)
Edited by Reza Aslan
Published by Norton & Company
New York, 2011
660 pp
$35
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۱ اکتبر ۲۰۱۱ - ۲۹ مهر ۱۳۹۰
امیر جوانشیر
مسعود گلسرخی آدم عجیب و غریبی است. اگر در مرکز لندن با شما قرار بگذارد، ممکن است با موتورسیکلت و کلاهخود ظاهر شود. وقتی به شما بر میخورد، گرچه سیگاری نیست، ممکن است پاکت سیگاری از جیبش در آورد. خیال نکنید میخواهد سیگار به شما تعارف کند. او به جای سیگار کتابی را چاپ و صحافی کرده و در قوطی سیگار گنجاندهاست.
گلسرخی در لندن مدیر کارهای هنری از نوع طراحی و مد و تبلیغات است. مجلهای به اسم تانک (TANK) در میآورد و ویژه نامههای روزنامههای مشهور را در زمینۀ مُد و طراحی چاپ میکند. پسندیدن کارهایش به سلیقۀ آدمها بستگی دارد. اما هر چه هست، مانند مجلۀ "تانک" موفق است. مثلاً برای تبلیغ شلوار لی، طرحی داده که وقتی میبینید خیال میکنید یک انجیل در حال چاپ و صحافی نیمهکاره را در قرون گذشته از روی خط تولید در چاپخانه برداشتهاند. اما او قصدش این بوده که نشان دهد شلوار لی وقتی کهنه میشود، تازه جا میافتد و راحتتر میشود آن را پوشید. برای همین شلوار لی را کهنهنما درست میکنند. این طرح او در مسابقهای که غولهای تبلیغاتی در آنجا حضور داشتهاند، برنده شده و درآمد قابل توجهی برای شرکتش به همراه آوردهاست.
اینها نشان میدهد که او تا چه حد به طراحی علاقهمند است؛ اما ضمناً نشاندهندۀ آن است که به کتاب عشق میورزد. کتاب برای او از شکل تا محتوا جذابیت دارد و با آن طرحهای مختلفی اجرا میکند. قطع مجلۀ "تانک" هم در ابتدا ترکیبی از کتاب و مجله بود.
"تانک" چهارده سال پیش بنیان گذاشته شد. ابتدا مجلهای دلاویز به نظر نمیآمد، اما هر چه بود قطع و محتوایش در چشم خریداران نشست. به گونهای که مجلهای که در شمارههای اول در ۴۵۰۰ نسخه انتشار مییافت، اکنون بین ۴۵ تا ۶۰ هزار تیراژ دارد. البته به جای دو ماه یک بار که اوایل منتشر میشد، حالا سه ماه یک بار منتشر میشود.
چه شد که مجله راه انداخت؟ عشق و علاقه به یک نوع مجلهنگاری. وقتی درس عکاسی میخواند، نقد عکاسی هم مینوشت. این کار او را به سمت نوشتن و مجله درآوردن سوق داد. "سرمایه نداشتیم. یک همکار آلمانی داشتم که مدیر هنری بود. برای یک شرکت فرانسوی یک کار تبلیغاتی انجام داده بودیم و ۱۵ هزار پوند گیرمان آمده بود. فکر کردیم آن را به مصرف چاپ مجله برسانیم. ما در نظر داشتیم مجلهای چاپ کنیم که هم قطعش خوب باشد هم محتوایش. به عنوان یک کار هنری به آن نگاه میکردیم. فکر کردیم این پول دود میشود و به هوا میرود. اما بعد از اینکه شمارۀ اول را فروختیم، دیدیم ۱۶ هزار پوند مداخل داریم. به این ترتیب کار ادامه یافت".
گلسرخی پس از تحصیلات دانشگاهی به کار هنری در عرصۀ مد روی آورده است و در مجلهاش هم از مد به عنوان چاشنی استفاده میکند. نشریات دیگر وقتی بخواهند شروع به انتشار کنند، دست به تحقیقات میزنند و مثلاً از خوانندگان میپرسند چه نوع مجلهای دوست دارند. "اگر ما این کار را میکردیم، هیچ وقت چنین مجلهای درست نمیکردیم. فکر میکنم هـِنری فورد، سازنده اتومبیل، بود که میگفت: اگر از مصرفکنندگان بپرسید چه میخواهند، خواهند گفت اسب سریعتر. من فقط مجلهای درست کردم که خودم دوست داشتم".
گلسرخی متولد تهران است و تا پایان دورۀ دبیرستان در تهران زیسته، ولی سپس به قصد تحصیل در آمریکا به انگلستان آمده تا زبان انگلیسی خود را تقویت کند. اما همینجا ماندگار شده و اکنون سی و چند سالی است که در لندن زندگی میکند. در دانشگاه لندن عکاسی خوانده و سپس وارد کارهای تبلیغاتی شدهاست. اما هنرش در این است که هنوز ارتباطش را با دانشگاه قطع نکرده و سعی دارد خود را تر و تازه نگه دارد. "من در دانشگاه سن مارتین لندن استاد افتخاری صنعت مد هستم. دوازده سال است که رایگان برای آنها کار میکنم. از این جهت آن را ادامه میدهم که همواره با جوانان بیستساله در تماس هستم. دانشجوها فکر میکنند که من دارم به آنها چیزی یاد میدهم، ولی واقع این است که من از آنها یاد میگیرم".
او با روزآمد نگه داشتن خود نبض بازار مد را هم در دست دارد. از گستردگی بازار مد در پانزده سال گذشته حکایت میکند که بدل به یک صنعت جدی و پرقدرت شده و از صنایع خودروسازی جلو افتادهاست. میگوید در سالهای گذشته مؤسساتی شکل گرفتهاند که برای شرکتهای بزرگ مانند صنایع خودروسازی و سازندگان لوازم خانگی گزارش تهیه میکنند. اینها از صنعت نشر در بخش مد بزرگتر شدهاند. بیست سال پیش طرز لباس پوشیدن و مدهای باب روز از خیابان میآمد. صنایع مد کارهای گذشته را کپی و در بازار باب میکردند. اینک اما همه چیز برنامهریزی شدهاست. فرضاً یک صنعت بزرگ یک گروه موسیقی را میخرد و به آنها میگوید چی بپوشند و چهطور آرایش کنند. به این ترتیب، برای آیندۀ خود سرمایهگذاری میکند. آن گروه موسیقی به عنوان سفیر آن صنعت یا صنایع کار میکند. طبیعی است که گروه موسیقی کار خودش را میکند، اما در عین حال با نوع پوشش و آرایش خود، پیام آن صنایع را به صورت نهانی میگستراند. این نوع کارها در گذشته به صورت خالص به هنر ربط داشت، اما حالا دیگر به صورت خالص هنری نیست، تجاری است. مثلاً وقتی در جشنوارۀ ونیز هنرپیشههایی را میبینید که روی فرش قرمز راه میروند، لباسشان، کفششان، کیفشان، جواهراتشان همه بر اساس برنامهریزی قبلی انتخاب شده و پیام صنایع مربوطه را گسترش میدهند.
با همۀ ابتکارها و نوآوریهایی که مسعود گلسرخی دارد، کار مجله در این سالها به علت گسترش اینترنت سودآور نیست. جوانهای این سالها عادت به خرج کردن برای مجله ندارند. گلسرخی در صنعت تبلیغات و مد پول میسازد و در مجله آن را از دست میدهد. "ما دفتر درازی داریم که همکاران به شوخی میگویند در یک قسمت آن پول در میآوریم و در قسمت دیگر پولها را آتش میزنیم".
شاید به همین علت حالا تارنمایی با نام Because راه انداخته تا زیانهای مجلهاش را جبران کند. این تارنما به صنعت مد تعلق دارد و در کنار تازههای مد، به انتشار آگهی مبادرت میورزد. در ضمن گلسرخی در سال چهار شماره ویژه نامۀ مد و طراحی تولید میکند که ضمیمۀ هفتهنامۀ معروف ابزور The Observer در لندن منتشر میشود.
در گزارش تصویری این صفحه، مسعود گلسرخی از طراحی و مد و کار نشر و تجربههایش میگوید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب