مقالات و گزارش هایی درباره جهان
۲۷ جولای ۲۰۱۱ - ۵ مرداد ۱۳۹۰
مصطفی مدنی
شهر ونکوور، در غرب کانادا و در کرانۀ اقیانوس آرام، ترکیبی توصیفشده از "رؤیاشهر"، "دیسنیلند"، "جلوهگاه آخرین دستآوردهای علم و تکنولوژی" و "پنجرهای رو به آینده".
اما آن چه که از همه جالبتر به نظر من آمد، North Vancouver (شمال ونکوور) است که شاید بهتر باشد آن را "تهرانکوور" بنامیم. چرا که تقریباً محال است بر شیشه یا سردر مغازههای شیک و چشم نواز این محله کلمات و اسامی فارسی، مانند منصور، شهرزاد، شبنم و شهره به چشم نخورد که بیشتر سالنهای آرایش هستند. خیابان بسیار بلند و شمالی- جنوبی "لانزدیل"، (Lonsdale Av.) و خیابانهای فرعی اطراف آن سراسر مغازهها و فروشگاههای بزرگ و کوچک ایرانی هستند که با پوسترهای تبلیغاتی خوانندگان و گروههای موسیقی ایرانی تزئین شدهاند.
رستورانهای کاسپین و پارس و و پاسارگاد و فروشگاههای افرا و پرشیا، غذاهای خوشعطر و طعم ایرانی و مایحتاج روزانۀ زندگی را – از کباب و چلوکباب و دوغ و ماست ایرانی تا ترشی بندری و خیارشور یکویک که غالباً به تازگی با هواپیما یا کشتی وارد شده اند – به مشتریهای ایرانی و کانادایی عرضه میکنند. و طبیعتاً این مجموعۀ نیازهای طبیعی و مادی نمیتواند بدون تأمین نیازهای معنوی و فرهنگی تکمیل شود. به همین ملاحظه، علاوه بر یک تکیه و مسجد موجود، یک قطعه زمین مناسب برای احداث یک مسجد بزرگتر نیز در خیابان لانزدیل از سوی چند بازرگان ایرانی خریداری شدهاست که بهزودی ساختمان آن شروع خواهد شد.
به این ترتیب، دراین بهشت اقیانوس آرام شمالی هممیهنان ما نه فقط از بابت مائدههای آسمانی وطن در مضیقه نیستند، حتا از بابت شنبلیله، این عضو اصلی و اساسی خورش قورمه سبزی هم، نگرانی ندارند.
حضور ایرانیان در این شهر تنها در کوچه و خیابانها نیست که به چشم میخورد، این حضور تقریباً همه نهادهای اداری، اقتصادی، اجتماعی و مدنی را دربر میگیرد. بسیار عادی است که وقتی وارد یک ادارۀ دولتی میشوید، آقا یا خانم مسئول یک قسمت با شما به فارسی صحبت کند و بعد از احوالپرسی، با خوشرویی از شما بپرسد که چه خدمتی میتواند به شما بکند. در بیمارستانها و درمانگاهها اغلب پزشکان و پرستاران و متصدیان اداری زنان و مردان ایرانی هستند که به نیازهای شما رسیدگی میکنند. در فروشگاههای بزرگ مردان و زنان آراستۀ ایرانی، در همۀ سنین، مشتریان ایرانی را در خریدهایشان راهنمایی میکنند. در این فروشگاهها زنان ایرانی حتا در کارهایی که به تخصص و مهارت رسمی نیاز دارد و برای اشتغال در آنها باید از مراجع رسمی مجوز گرفت، مانند قصابی و سرآشپزی و حسابداری و مدیریت مؤسسه نیز، اشتغال دارند. رانندگی اتوبوسهای شهری از مهارتهای دیگر زنان ایرانی است که به شایستگی به آن مشغولند. بنا بر این، میتوان گفت که هیچ عرصهای از کار و فعالیت در این شهر نیست که در آن ایرانیان دستی نداشته باشند.
اما اگر آگهیهای مطبوعات فارسیزبان ونکوور ملاک باشد هموطنان ما دراین شهر به کسب و کار"بنگاه معاملات ملکی" ، که به آن " ریل استیت بیزنس" میگویند از همه بیشتر گرایش دارند. زیرا بدون استثنا همۀ مطبوعات فارسیزبان این شهر، که همهشان نیز رایگان توزیع میشوند، مملو از آگهیهای رنگین و بزرگ و کوچک "ریالتور"های ایرانی است که تخصص و مهارت خود را در اخذ وام خانه از بانکها تبلیغ میکنند. ناگفته نماند که عدۀ چشمگیری نیز با سرمایههای نقدی کافی به ونکوور مهاجرت کردهاند. اینها بیشتر به کسب و کار فرشفروشی و رستورانداری و سوپرمارکتداری مشغول هستند.
از نشانههای چشمگیر دیگر ایرانیان در ونکوور گویا علاقۀ شدید گروهی از آنان به خودروهای بزرگ و گرانقیمت آمریکایی است که در پارکینگهای تنگ و کوچک "پلازا"ها به زحمت آنها را جابهجا میکنند. هرچند گویا این گروه نسبتاً تازهوارد هستند و در ده- پانزدهسالۀ اخیر وارد شده و در محلههای خلوت و خانههای مجلل و گرانقیمت سکنا گزیدهاند.
پیادهروی ساحلی "سی واک" با چشمانداز زیبا و رؤیایی اقیانوس آرام، در تمام ساعات روز و تا پاسی از شب نیز تقریباً در انحصار خانمهای جوان گروه اخیر است که دلنگران اضافهوزن خود هستند و به تنهایی یا به همراه سگشان در آن به پیادهروی مشغولند.
با آن که شمار رستورانهای ایرانی در "نورت ونکوور" بسیار زیاد است و در محلها و موقعیتهای مناسبی هم واقع شدهاند، اما به نظر میرسد که غذاهای مطبوع و خوشطعم ایرانی، در مقایسه با سایر ملتها همچون ایتالیاییها و یونانیها و آسیاییها، نتوانستهاست به دل غیر ایرانیها راه یابد. در میان مشتریان این رستورانها بهندرت غیر ایرانی دیده میشود. نان سنگک، که نسبتاً از بقیۀ نانهای ایرانی موفقتر است، به علت این که در پخت آن از آرد سفید استفاده میشود، آن طعم مألوف ایرانی را ندارد و نان بربری افغانی بازار بربری ایرانی را بکلی کساد کردهاست.
از شمار ایرانیانی که این دیار دورافتاده را به عنوان وطن دوم خود انتخاب کردهاند، آمار دقیقی در دست نیست. در مراسم شب چهارشنبهسوری گذشته که در پارک "انبل ساید" برگزار شد، گفته شد ۴۵ هزار نفر ایرانی در آن شرکت کرده بودند. اما این رقم بسیار دور از واقعیت به نظر رسید و عدد واقعی را بین ۱۳ تا ۱۵ هزار نفر برآورد میکنند.
به باور عمومی، ایرانیان حدود سی سال پیش ونکوور را کشف کردند و تا قبل از آن تاریخ عدۀ کسانی که در ایران نام این شهر به گوششان خورده باشد، چندان زیاد نبود. اما به حکایت تاریخ سنگ قبرهای موجود در دو گورستان غرب و شمال شهر سابقۀ سکونت هموطنان ما در ونکوور بسیار بیش از اینهاست و شماری از آنها در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم به آن دیار کوچ کرده بودهاند.
به گمان من، از دستآوردهای مهم این مهاجرت، آشنایی هموطنان ما با ارزش و احترام پدیدهای به نام کار است که در وطن چندان شناختهشده نیست. کار، به شرط شرافت و سلامت، صرف نظر از سطح و مرتبۀ آن، به عنوان ارزش اصلی و اساسی آسایش فردی و اجتماعی، مورد احترام جامعۀ میزبان است. از این روست که هر کس با هر شغل و حرفهای که دارد، بعد از فراغت از کار و کسب روزانه در محافل اجتماعی، مانند کافیشاپها و نوشگاهها و رستورانها و نمایشسراها در کنار همدیگر حضور مییابند و تفاوتهای طبقاتی بهندرت به چشم میخورد. اگر همین یک دستآورد روزی به عنوان سوغات سفر به وطن آورده شود، بیگمان سوغات گرانبهایی خواهد بود.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۴ جولای ۲۰۱۱ - ۲۳ تیر ۱۳۹۰
امیر جوانشیر
شاید شنیده باشید که خیاطی کنجکاو محل کارش سر راه گورستان بود و چون نوشتن نمیدانست، کوزهای آویخته بود با مشتی سنگ در کنارش. هر مرده را که میبردند، یک سنگ در کوزه میانداخت و در پایان روز میگفت چند نفر در کوزه افتادند. روزی دکان خیاط بسته بود. شخصی پرسوجو کرد. به او گفتند خیاط در کوزه افتاد. حالا هم هر وقت کسی به بلایی دچار شود که در بارهاش حرف میزده، میگویند خیاط در کوزه افتاد و روزنامۀ اخبار جهان (News of the World) سرنوشت همان خیاط را یافت.
در سال ۱۲۲۲ خورشیدی (۱۸۴۳ میلادی / ۱۲۵۹ قمری)، یعنی ۱۶۸ سال پیش و در زمان سلطنت محمدشاه، پدر ناصرالدینشاه، هفتهنامه یا یکشنبهنامهای در لندن درآمد که اخبار جهان نام گرفت. این هفتهنامه در همان شمارۀ نخست، از راه و روش خود گفت که هدف، انتشار روزنامهای است که مردم کمدرآمد کوچه و خیابان آن را بخوانند و چندان پرفروش شود که اعیان هم برای دستیابی به اخبار جنجالی و زندگی خصوصی و نیز آگاه شدن از زندگی مردم عادی آن را بخرند.
در نخستین شماره در کنار خبرهای جهان، طنز و لطیفه و آگهی، "اخبار جهان" به حکومتیان هم گاه با نیشخند نگاه کرد. رفته رفته چندان پرفروش شد که میگویند پرخوانندهترین نشریۀ انگلیسیزبان دنیا شد. به ادعای خود آن هفته نامه شمار خوانندگانش به هفت و نیم میلیون تن رسیده بود.
در سال ۱۹۴۶ "جورج ارول"، نویسندۀ قلعه حیوانات، خواندن این روزنامه را به عنوان یکی از لحظات لذت و فراغت در زندگی توصیف کرد و در باره آن نوشت: "فرض کن عصر یکشنبه است. ترجیحاً قبل از جنگ. زن در صندلی راحتی خوابش برده و بچهها را فرستادهاند بیرون برای قدم زدن طولانی. تو هم با خیال راحت پاهایت را دراز کردهای روی مبل و عینک را روی دماغت خوب جا انداختهای و روزنامۀ "اخبار جهان" را باز کردهای که بخوانی..."
حدود چهل سال پیش روپرت مرداک (Rupert Murdoch) از استرالیا به بریتانیا آمد و این روزنامه را خرید و آن را نردبان ترقی خود کرد. او از این نردبان پله پله بالارفت. روزنامۀ تایمز را خرید و آبادش کرد. بعد روزنامۀ سان (The Sun) را. او پیشگام صنعت تلویزیون ماهوارهای در بریتانیا شد و تلویزون اسکای (Sky) را راه انداخت و ۴۰ درصد از سهامش را خرید. درآمد تلویزیون اسکای حدود یک و نیم میلیارد دلار در سال است. مرداک پس از فتح بازار رسانهها در بریتانیا به آمریکا رفت و شهروند آن کشور شد و تلویزیون فاکس و روزنامه وال استریت جورنال را خرید.
مرداک اکنون یکی از امپراطوران رسانهای جهان است که در بریتانیا و آمریکا از نفوذ بالایی برخوردار است و در سرتاسر جهان رسانههایی دارد که دولتها از او میترسند. حتا در بریتانیا نخستوزیران سابق و لاحق برای دوستی با روپرت مرداک با همدیگر رقابت میکردهاند. آقای مرداک پا به حیطۀ رسانههای فارسی هم گذاشت و سهامدار اصلی فارسیوان هموست که مدتی است در میان رسانههای فارسیزبان جایگاهی یافتهاست.
و اما نشریۀ اخبار جهان به همت آقای مرداک و سرمایۀ او و نیز شیوههای نامتعارف خبرگیری که "خبردزدی" یا "خبرقاپی" نام گرفته، در سالهای اخیر سرو صدای زیادی به راه انداخته. زندگی خصوصی سیاستمداران و هنرپیشگان و نیز حمایت از قضایای عوامپسند، اخبار جهان را به روزنامهای بدل کرد که از سویی پرفروشتر و از سویی خشمبرانگیز شده بود.
با آمدن تلفن همراه و محبوب شدنش در میان مردم، ولع کارآگاهان اجیرشده از سوی روزنامهها برای سر درآوردن از زندگی خصوصی افراد بیشتر شد. تا جایی که حتا تلفن خاندان سلطنتی بریتانیا شنود شد. کارآگاهان و خبرنگاران این روزنامه حتا گویا به پلیس لندن هم صدها هزار پوند رشوه دادهاند تا پروندهها و خبرهای زندگی خصوصی افراد را به آنها درز دهند. افتضاح و جنجال شنود و شیوههای نامتعارف سرانجام دامن آقای مرداک را گرفت.
صفحات شمارههای پیشین اخبار جهان پر است از سیر تا پیاز زندگی خصوصی بسیاری از هنرپیشهها و سیاستمداران که بسیاری از آنها پس از فاش شدن این اسرار یا برکنار شدند و یا از همسرانشان جدا شدند. چند تن از خبرنگاران این روزنامه به زندان افتادند و گمان میرفت که ماجرا به پایان رسیده است.
اما از بخت بد این روزنامه و نیز آقای مرداک، کاشف به عمل آمد که خبرنگاران کاری کردهاند که کسی تا کنون نکرده بود.
این داستان از این قرار بود که مردی در انگلستان دختری را ربوده و پس از تجاوز به قتل رسانده بود. پس از مدتها و به دنبال پایان محاکمه معلوم شد که خبرنگاران روزنامه تلفن این دختر را هنگامی که ناپدید بوده، شنود می کردهاند. فراتر از این چون حافظۀ تلفن دختر پر شده بود، خبرنگاران پیامهایی را که خانوادهاش برای این دختر میگذاشتهاند، حذف میکردهاند، تا به پیامهای جدید گوش کنند. اما دختر کشته شده بود و در محاکمۀ قاتل بسیاری از این اسرار برملا شد.
به دنبال این ماجرا آشکار شد که خانوادۀ سربازانی که در عراق و افغانستان کشته شده بودند نیز از شنود در امان نبودهاند. از این فراتر، گوردن براون، نخستوزیر پیشین بریتانیا نیز هدف "حملات شنودی" از سوی روزنامههای دیگر آقای مرداک بودهاست.
در این هفته روزی نبوده که خبرهای تکاندهنده ای در مطبوعات در بارۀ آقای مرداک و شیوۀ کار رسانههایش نباشد. در این میان روزنامهای که در افشای کارهای خلاف مقامات و روزنامههای آقای مرداک نقش اساسی بازی کرد، روزنامۀ گاردین بود. گاردین گروهی را گماشت تا شیوۀ کار روزنامۀ اخبار جهان و دیگر روزنامههای روپرت مرداک را دنبال کنند. با سختکوشی و افشاگریهای گاردین سرانجام برخی از اعضای پلیس متهم شدند که گویا از رسانههای آقای مرداک رشوه گرفتهاند.
جنجالها و پیامدهای این ماجرا همچنان ادامه دارد. آقای مرداک که زمانی میتوانست نظرات خود را به سیاستمداران به آسانی بقبولاند، اکنون از سوی همۀ احزاب مورد انتقاد است و حتا تلاش شده نگذارند او سهام دیگری از تلویزیون اسکای بخرد؛ سرانجام خود آقای مرداک از خریداری آن سهام منصرف شد. آقای مرداک در هشتاد سالگی و در حالی که میکوشید امپراتوری خود را تحویل پسرش "جیمز" بدهد، اکنون میبیند که امپراتوریاش در برابر چشمانش مورد تهاجم و خُرد شدن است.
رسانههای صوتی و تصویری در بریتانیا منشور و آیین نامههای خود را دارند. اما مطبوعات تا کنون بیشتر برابر با سنتها شیوۀ رفتار خود را خود تعیین میکردهاند. با توجه به نفرت اکثریت مردم از خبردزدیها و افشاگریها و تجسس از زندگی خصوصی افراد معمولی و نیز بر اثر فشار افکار عمومی، شاید در روابط سیاستمداران، مطبوعات و پلیس دگرگونیهایی اساسی صورت پذیرد. از سوی دیگر، این امر شاید سبب شود که دولت یا پارلمان بریتانیا در نحوۀ نظارت مطبوعات شیوههای سختگیرانه ای پیشنهاد کنند. این امر خود مایۀ نگرانی طرفداران آزادی مطبوعات شدهاست که میگویند نمیخواهند مطبوعات بریتانیا بر اثر این اشتباهات وادار شوند که در برابر رفتار ناروای سیاستمداران لب از انتقاد و افشاگری فرو بندند. این رسوایی ها و نابودی روزنامۀ دیرپایی چون "اخبار جهان"، بار دیگر مسئلۀ اخلاق حرفهای و حدود آن را برای روزنامه
نگاران مطرح کردهاست: آیا درست است که اخبار را به هر قیمتی به دست بیاریم؟ و شنود و تجسس و افشاگریها از زندگی خصوصی افراد، به چه درد جامعه میخورد؟
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۹ مارس ۲۰۱۸ - ۱۸ اسفند ۱۳۹۶
رضا محمدی
هر وقت صحبت از مادر در شعر فارسی می شود، خیلیها مثل من ناخودآگاه به یاد شعر معروف ایرج میرزا میافتند؛ شاعری که بیشترین شعرها را برای مادر و در وصف مادر و ذکر قدر مادر سرودهاست:
داد معشوقه به عاشق پیغام / که کند مادر تو با من جنگ
این شعر که رابطۀ دوگانۀ معشوقه و مادر برای مرد را حلاجی میکند، با عمل غمبار پسر که کشتن مادر و بیرون آوردن قلب اوست، ادامه مییابد و با واکنش تکاندهندۀ قلب مهربان مادر تمام میشود که:
آه دست پسرم یافت خراش / آخ پای پسرم خورد به سنگ
مادر به حساب روانشناسانه معشوق ازلی پسر است. در رابطۀ ادیپی که نقد ادبی فرویدی پیشنهاد میکند و به این خاطر مادر معشوقیست دست نیافتنی؛ بتی عیار که زندگیبخش است وهمواره فرشتۀ نگهبان زندگی. این رابطۀ عاشقانۀ ازلی در شعر فارسی دستمایۀ بسیاری از شعرها بودهاست. این رابطۀ ادیپی در شعر فارسی و داستانهای باستانی شاهنامه به اشارت فراوان آمدهاست. ولی در یک جابهجایی نمادین از خود مادر به جایگاه مادر مثل داستان شیرین و شیرویه یا سیاووش و سودابه که هر دو در دو شکل متفاوت یک نگاه ادیپی را روایت میکنند.
جدا ازین که چهقدر این نقش در تاریخ شعر فارسی موضوعی پربسامد بودهاست، میتوان سیر پرداختن به مادر را از سبک خراسانی و از خود شاهنامه شروع کرد. در شاهنامه ذکر مادر (به جز ذکر معمولی که در شعر فارسی است و به زاده شدن آدمی از مادر و جابهجایی استعاری مادر برای زایندگی با طبیعت و دهر و دنیا ودین و ازین قبیل) همواره به خاطر انجام کاری در نهان بودهاست. مادر نماد خردمندیست، مثل داستان اسکندر که همواره چارهجویی را از مادر میطلبد یا مثل خود سیمرغ که مادر پرورندۀ زال است و همواره چارهجوی و حافظ او و خانوادهاش در همۀ شاهنامه است. در داستان فریدون و ضخاک، طرفه نکتۀ قصه رجوع هر دو جانب ماجرا پیش مادر است:
که فرزند بد گر شود نره شیر / به خون پدر هم نباشد دلیر
مگر در نهانش سخن دیگرست / پژوهنده را راز با مادرست
فرومایه ضحاک بیدادگر / بدین چاره بگرفت جای پدر
بر مادر آمد پژوهید و گفت / که بگشای بر من نهان از نهفت
و بعد عین کار را فریدون میکند، وقتی برای جنگ و استدعای دعا قبل از عزیمت پیش مادرش میآید:
سوی مادر آمد کمر بر میان / به سر برنهاده کلاه کیان
که من رفتنیام سوی کارزار / ترا جز نیایش مباد ایچ کار
به جز این بارها و بارها این موتیف در داستانهای شاهنامه تکرار میشود:
ستمگر چرا گشتی ای ماهروی / همه رازها پیش مادر بگوی
***
اگر تاب گیرد سوی مادرش / ز گفت پراگنده گردد سرش
***
ز گیتی همی پند مادر نیوش / به بد تیز مشتاب و چندین مکوش
در بعضی جاها مادر از حالت عاطفی برآمده و نقشی خونی و خاندانی بازی میکند؛ نقشی که معمولاً در روایات شرقی و ایرانی غایب است:
گر از تور دارد ز مادر نژاد / هم از تخم شاهی نپیچد ز داد
این نژادگی به سبب مادر در رجزخوانی رستم و اسفندیار نیز تکرار میشود؛ جایی که هر دو به نیای مادری خویش فخرفروشی میکنند. این نگاه در ابیات دیگری منسوب به شاهنامه نیز مشهود است. جایی که گویا فردوسی از دربار سلطان غزنه خشمگین بیرون میشود و صلۀ پادشاهی او را به نیم نان عوض میکند. و در این هجویه به نسب مادری او اشاره می کند که:
اگر مادر شاه بانو بُدی / مرا سیم و زر تا به زانو بُدی
در سبک عراقی، مادر بیشتر نقش آموزشی و پرورشی میگیرد. کمکم سرپیچی شروع میشود؛ کاری که در روزگار پیشتر اصلاً به فکر نمیآمدهاست. سعدی، سر سلسله ناصحان سبک عراقی است. سبک دورهای که بدون شک نقش مادر تحت تأثیر جنگاوریهای پدرسالارانه فرو کاسته شدهاست. این قصه در نوشتههای منثور این دوره نیز آشکار است. حضور اجتماعی زنان کمرنگ میشود و مادران نقش پررنگ خردمندانۀ خویش را از دست میدهند. سعدی میسراید:
نشاید کآدمی چون کرهٔ خر / چو سیر آمد نگردد گرد مادر
***
جوانی سر از رأی مادر بتافت / دل دردمندش به آذر بتافت
***
چو بیچاره شد پیشش آورد مهد / که ای سستمهر فراموشعهد
در یک دوره بعد تر، یعنی دورۀ جامی، کار ازین هم بد تر می شود. مادر مهربان جانفشان در تصور شاعران این دوره سختدل میشود. جامی در معدود جاهایی در بارۀ مادر صحبت کردهاست. یک بار در شکایت از وضع روزگار با بیان فلسفی خویش است که در آن، بر خلاف همه عقاید پیشین، مادر برای فرزند دست از جان نمیشوید. نوعی نگاه دینی- قیامتی که فرزند از مادر و مادر از فرزند میگریزد:
چو از لب بگذرد سیل خطرمند / نهد مادر به زیر پای، فرزند
این انگاره در داستان لیلی و مجنون او نیز به شکلی تکرار میشود، وقتی لیلی از مادر طلب مهربانی میکند؛ مادری که در منظومه نظامی نقشی کاملاً متفاوت دارد:
گریان شد کای ستوده مادر / پاکیزه فراش پاکچادر
یک لحظه به مهر باش مایل / کن دست به گردنم حمایل
در ادامۀ سبکی و زمانی این دوره که سبک هندی است، کلاً شعر توصیفی برای مادر کم میشود. به نسبت پیشترها حتا صحبت در بارۀ مادر نیز در ملاء عام خوار شمرده میشود. و وقتی نیز مادر به عنوان کلمهای دال از معنایی اجتماعی نقشی در شعر میگیرد، این نقش عموماً نشاندهندۀ سردی و فاصلهای بسیار در رابطۀ مادر و فرزندی است. مثلاً بیدل که مادر در شعرش معمولاً کارکرد بیمهرانه دارد، میگوید:
من آن ستمزده طفلمکه مادر ایام / به جام دیدهٔ قربانی افکند شیرم
صایب نیز تفاوت چنوانی با بیدل ندارد. مادر درشعر او نیز چندان بیمهر است که خون در بدنش به شیر تبدیل نمیشود یا حتا از پسرش به خاطر مسایل اخلاقی بدش میآید:
در کنار خاک، عمر ما به خون خوردن گذشت / مادر بیمهر خون را شیر نتوانست کرد
***
مادر از فرزند ناهموار خجلت میکشد / خاک سر بالا نیارد کرد از تقصیر ما
در روزگار جدید، به واسطۀ ملاحت روزگار یا رواج سنن غربی زنگرایانه یا تفاسیر تازۀ دینی یا به هر حال، انقلاب صنعتی که زنها را به جامعه دوباره برگرداند یا به هر دلیل دیگری، این نسبت عوض میشود. مثلاً در بارۀ اقبال لاهوری کاملاً اشکار است که پس از مراجعت از تحصیل در غرب با سوال غافلشمری زنان روبهرو میشود. مادر در شعر او تلقی باکرامتتری از زن است و نقشی که در شعر او بازی میکند، جز این نیست:
حافظ رمز اخوت مادران / قوت قرآن و ملت مادران
***
مسلمی کو را پرستاری شمرد / بهرهای از حکمت قرآن نبرد
نیک اگر بینی امومت رحمت است / زانکه او را با نبوت نسبت است
شفقت او شفقت پیغمبر است / سیرت اقوام را صورتگر است
از امومت پختهتر تعمیر ما / در خط سیمای او تقدیر ما
در روزگار معاصر ما اما دوباره در نوعی حرکت دایرهای به همان نقش باستانی و داستانی مادر میرسیم. نمونه آن شعر معروف ایرج میرزا بود که ذکر شد و به آن میشود شعر معروف شهریار را نیز افزود؛ شعری که به سوگ مادرش سرودهاست و به حضور مسلط و محافظ او در زندگی اشاره میرود:
او مرده است و باز پرستار حال ماست / در زندگی ما همه جا وول میخورد
هر کنج خانه صحنهای از داستان اوست / در ختم خویش هم بسر کار خویش بود
بیچاره مادرم
گاهی هم این بیچارگی در همان مثلث عاشقانه روانشناسانه که ذکرش رفت، صورت عوض میکند؛ یاری که مسالمتآمیز جای مادر را میگیرد:
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم / تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
از شعر مدرن فارسی نیز که مادر در آن کارکردی تکراری ندارد، میتوان به شعر سهراب اشاره کرد؛ شعری که شیوۀ پرداخت را در نسلهای پسینش تغییر داد. سهراب سپهری و عالم شاعرانهاش که در آن عالم مادر نیز نقشی اسطورهای برای خلق زیبایی ایفا میکند. مادر قصهگوی لالاییخوان، مادر آشپزی و صبر، مادر زیبایی و پرورندگی. مثل نقشی که در فیلم مادر علی حاتمی بازی میکند. مادر شمع محفل:
مادرم ریحان میچیند
نان و ریحان و پنیر
آسمانی بیابر
اطلسیهایی تر
رستگاری نزدیک، لای گلهای حیاط
نور در کاسۀ مس چه نوازشها می ریزد
***
بوی ترانهای گمشده میدهد
بوی لالایی که روی چهرۀ مادرم نوسان میکند
از پنجره
غروب را به دیوار کودکیام تماشا میکنم
این مضمونها دیگر تقریباً در باقی شعر معاصر، چه نوع ایرانیاش و چه نوع تاجیکی و افغانیاش، تکرار میشوند. اما نوع نگاه دیگری که جالب است، نگاه خود شاعران زن و برخوردشان با معنی مادر است. از چهرههای شاخص شاعران زن میتوان به پروین و فروغ اشاره کرد. در اولی همان نگاه اقبالی محصول مدرنیته است که شاعر را به چالش میگیرد:
شیرین نشد چو زحمت مادر، وظیفهای / فرخندهتر ندیدم ازین، هیچ دفتری
پرواز، بعد ازین هوس مرغکان ماست / ما را به تن نماند ز سعی و عمل، پری
***
ربود مرغکم از زیر پر به عنف و نگفت / که مادری و پرستاری و نگهبانی است
***
دامن مادر، نخست آموزگار کودک است / طفل دانشور، کجا پرورده نادان مادری
نوعی نگاه مکتبی قاعدهمند ستنی که تنها در آن احازه داده شده در بارۀ مادری صحبت شود. با این همه در این نگاه نمیتوان به زندگی شخصی او راه یافت؛ به رنجها و رازهای درونی او دست برد. نمیتوان اورا فارغ از مادری دید. مگر اینکه خود زندگی مدرن با قاعدۀ طلاق و فردگرایی، با قواعد تازۀ اخلاقی یا غیر اخلاقی و بنیانهای جدیدش مضامین تازهای را در بارۀ مادر و روابط او کشف رمز کند. مثل فروغ که در شعرش میتواند با مادر خویش یا با همۀ مادران دنیا همذاتپنداری کند. میتواند در نسبتی روانشناسانه مسایل و دغدغههایش را به مادر فرضی دیگری فرافکنی کند. یا بهعکس، مادر دیگری را، چه بسا مادر خودش یا مادری از انساب و یا اعقاب خودش را، در داستانهای خویش شریک کند. مثل نامۀ "اوریانا فالاچی" ایتالیایی به فرزند به دنیا نیامدهاش یا مثل داستانهای ویرجینیا وُلف انگلیسی که مادران تنها در زایشگاهها به چشم نمیآیند.
مادر این شانه ز مویم بردار / سرمه را پاک کن از چشمانم
بکن این پیرهنم را از تن / زندگی نیست بجز زندانم
***
دانم اکنون از آن خانه دور / شادی زندگی پر گرفته
دانم اکنون که طفلی به زاری / ماتم از هجر مادر گرفته
و بالاخره یکی از بهترین مادرانهها، شعری است از ابوطالب مظفری، شاعر معاصر افغانستان که در گفتگویی غمگین با مادرش از زاویۀ روایت، به وقایع روزگار خویش و سرخوردگیها و سرشکستگیهایش میپردازد. مادری که در عین نقش میتواند مادر وطن یا کهن الگویی از مادر (نوعی سیمرغ برای زال و رستم ) باشد. خداوندگاری برای شنیدن و چارهجویی. رابطهای که پس از هزار سال، تجدیدکنندۀ نقش مادر شاهنامه و سبک خراسانی در شعر امروز فارسی است:
مادر سلام! ما همگی ناخلف شديم
در قحطسال عاطفههامان تلف شديم
مادر سلام! طفل تو ديگر بزرگ شد
اما دريغ کودک ناز تو گرگ شد
مادر! اسير وحشت جادو شديم ما
چشمی گزيد و يکسره بدخو شديم ما
مادر! طلسم دفع شر از خوی ما ببند
تعويذ مِهر بر سر بازوی ما ببند
ای ماه! ما پلنگ شديم و تو سوختی
ما صاحب تفنگ شديم و تو سوختی
پرسيدهای که ماه چه شد اختران چه شد
من ماندهام که وسعت اين آسمان چه شد
دوشيزگان قريۀ بالا کجا شدند
گلچهره و گلآغه و گلشا کجا شدند
گلشاه شگوفه داد جوان شد عبوس شد
در دشتهای تفتۀ تفتان* عروس شد
گلچهره خوش به حال غمش غصه سير خورد
يک شب کنار مرز وطن ماند و تير خورد...
گزارش مصور این صفحه، ساختۀ ساجده شریفی، که بار نخست روز ۱۴ خرداد ۱۳۸۸ منتشر شده بود، به مناسبت روز مادر در ایران، دوباره منتشر میشود.
* تفتان، شهری در مرز افغانستان و ایران و پاکستان و از گذرگاههای مهاجران افغانستان.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۹ ژوئن ۲۰۱۱ - ۱۹ خرداد ۱۳۹۰
ساجده شریفی
ده سال پیش از پنجره وارد ساختمان میشدند و بیصدا تا غروب کار میکردند و شب نشده از همان پنجره بیرون را میپاییدند و اگر اونیفرمپوشی اطراف نبود، بیصدا میزدند بیرون و برمیگشتند خانه و باز روز بعد همان عملیات.
امروز از در ِ اصلی وارد ساختمان میشوند. هر یک گوشهای از یکی از طبقات را میگیرند و کار میکنند و عصرها در را باز میگذارند که رهگذرها بیایند و صدایشان را بشنوند و با چشم خودشان ببینند که در ساختمان شمارۀ ۵۹ خیابان ریولی Rue de Rivoli پاریس چه میگذرد.
این داستان، روز اول نوامبر ۱۹۹۹ شروع شد که عدهای هنرمند هنرهای تجسمی از دیوارهای ساختمان شمارۀ ۵۹ خیابان ریولی پاریس بالا رفتند؛ ساختمانی که به یک بانک تعلق داشت و سالها متروک مانده بود. آنها خیلی زود ساختمان را از کبوترهای مرده، سرنگهای مصرفشده و غبار سالیان پاک کردند.
این ساختمان محل اجراهای هنری و نمایشگاههایی شد که برای هنرمندان و عموم رایگان است. روز چهارم فوریه ۲۰۰۰ دولت فرانسه علیه این هنرمندان شکایت کرد. دادگاه به آنها ده ماه فرصت داد تا ساختمان را تخلیه کنند. ساختمان شمارۀ ۵۹ برای مدتی موضوع جنجالی مطبوعات شد و از آن با عنوان "در اشغال هنر" یاد میشد.
سال ۲۰۰۱، موعد انتخابات شهرداری پاریس فرا رسید و حزب چپگرای فرانسه در انتخابات پیروز شد. شهرداری پاریس ساختمان را به طور قانونی از بانک مالک خریداری کرد و آن را با همان فلسفۀ پیشین به هنرمندان سپرد. یکی از این هنرمندان که در ابتدای کار در عملیات اشغال ساختمان شرکت داشته، "ژروم بتش" Jérôm Btesh است. او نزدیک به دو دهه در حوزۀ هنرهای تجسمی فعالیت و تاکنون دهها نمایشگاه انفرادی و گروهی برپا کردهاست.
بتش، داستان ساختمان شماره ۵۹ را اینگونه روایت میکند: "اینجا حدود ده سال پیش به طور غیرقانونی توسط یک گروه هنرمند تصاحب شد، برای ایجاد یک آلترناتیو هنرهای تجسمی به جای هنر رسمی. ما چارهای نداشتیم. یا باید جذب سیستم رسمی میشدیم یا تن میدادیم به شکارشدن، به حاشیه رفتن و نادیده گرفته شدن و مردن".
حدود نیمی از هنرمندان این مرکز دائمی هستند: "یک بخش دیگر هم نیمهای هستند که درخواست آتلیه میکنند و نوبتشان که برسد، میتوانند دست کم شش ماه اینجا بمانند. حضور این هنرمندها خیلی خوب است و به پویایی آتلیه خیلی کمک میکند، با خودش خلاقیت میآورد و روح تازهای به فضا میدهد. در کل سی هنرمند در این ساختمان کار میکنند".
این مرکز با این ایده راهاندازی شد که هنرهای تجسمی در دسترس عامۀ مردم قرار بگیرد. از این رو ساختمان شماره ۵۹ به یک آتلیه با در باز بدل شد که هنرمندانش ترسی از رونمایی آثارشان پیش از افتتاحیۀ نمایشگاهی در گالریهای بزرگ نداشتند. اما پس از اندکی آنها هم از بابت حفظ حقوق مؤلف، فروش و غیره احساس خطر کردند و برایش چارهای جستند. یکی از این راه حلها این بود که هر هنرمند به تشخیص خودش حق این را دارد که عکاسی از آثارش را ممنوع کند. طی یک سال گذشته بیش از نیمی از این هنرمندان تابلوهای "عکاسی ممنوع" را بر سردر آتلیهشان آویختهاند.
ژروم بتش در این باره میگوید: "اینجا یک محل عمومی است. خیلی پیش آمده کسانی که در حوزۀ طراحی و تبلیغات کار میکنند و یا حتا هنرمندانی که در سیستم گالریدارها جایی دارند، میآیند اینجا و ایده میگیرند و میروند، به نام خودشان اجرا میکنند و میفروشند. در حالی که هنرمندهای اینجا ثروتمند نیستند. سخت و مداوم کار میکنند و طبیعتاً نمیخواهند ایدههاشان در یک بوفۀ مجانی سرو شود. ما نمیتوانیم همه چیز را ممنوع کنیم، چون فلسفۀ اینجا یک آتلیه با در باز است و میخواهیم که بازدیدکنندگانمان، وقتی از اینجا میروند، حس خوبی داشته باشند".
به گفتۀ بتش، "امروز ساختمان شماره ۵۹ طبق یک قرار با شهرداری پاریس کماکان با همان "فلسفۀ آتلیۀ درباز اداره میشود" که خیلی خوب هم جواب دادهاست؛ مثلاً فقط در سال ۲۰۱۰ بین ۸۰ تا ۱۰۰هزار بازدیدکننده داشته." کماکان هنرمندان مختلف در آن اثر خلق میکنند و رهگذران کنجکاو به نظارۀ آنها مینشینند.
سال گذشته وزارت فرهنگ فرانسه، ساختمان شماره ۵۹ خیابان ریولی را، یکی از پررفتوآمدترین و سومین مرکز مهم هنرهای معاصر در پاریس اعلام کرد.
در گزارش تصویری این صفحه به دیدن این مرکز هنری و آثار هنرمندان آن میرویم.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۰ می ۲۰۱۱ - ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۰
رویا یعقوبیان
در هشتم ماه مه ۱۸۸۶ میلادی زمانی که صاحب داروخانۀ "یعقوب" واقع در آتلانتای آمریکا، اولین شیشه از معجونی تقویتی و غیرالکلی را فروخت، هیچ گمان نمیبرد که بعدها این محصول گمنام به یکی از پرفروشترین محصولات تجاری جهان تبدیل و نماد عصر سرمایهداری و کشور ایالات متحده آمریکا شود. این شربت مقوی که بعدها "کوکاکولا" لقب گرفت، در آغاز چیزی جز ترکیبی از شیرۀ کوکائین و عصارۀ کافئین نبود که توسط "جان پمبرتون" John Pemberton داروساز آمریکایی ابداع شده بود و مصرفی محدود و درمانی داشت.
بعدها "آسا گریگز کندلر" Asa Griggs Candler آن را به عنوان یک نوشیدنی غیرالکلی سبُک به دنیا معرفی کرد وسیاستهای بازرگانیاش آن را به عنوان نوشیدنی شماره یک قرن بیستم شهرۀ خاص و عام کرد .در این هنگام کوکاکولا توسط شعبۀ این شرکت در جورجیای آتلانتا در ایالات متحده فورمولبندی شده، به تولید انبوه رسیده و همهگیر شده بود.
کوکا کولا در ۱۲۵ سال حیات خود اوج و فرودهایی نیز داشت؛ از زمانی که به عنوان نمادی از کشور ایالات متحده آمریکا و سرمایهداری جهانی مطرح شد تا وقتی که در معرض اتهام تولید نوشیدنی مخدر و مضر برای سلامت و نیز حمایت از منافع سرمایهدارها قرار گرفت و توسط شخصیتهای علمی، سیاسی و مذهبی تحریم شد. از طرف دیگر، با استقبال چشمگیر مردم نسبت به این کالا، رقیبهای مشهور و جدی دیگری در سراسر دنیا وارد میدان شدند.
رقیب اصلی کوکاکولا محصولی به نام پـِپسیکولا بود که باز هم توسط یک داروساز جوان به نام کلب برادهم Caleb Bradham و به قصد درمان درد معده ابداع شد. این شربت کربوهیدراتی گازدار در سال ۱۸۹۸ میلادی در کارولینای آمریکا ابداع شد و شاید به خاطر ایجاد این شبهه که دارای آنزیم پپسین معده است، نام پپسی را به خود گرفت. عملاً ۱۶ ژوئن ۱۹۰۳، یعنی زمان تشکیل شرکت پپسیکولا را میتوان نقطۀ ورود این رقیب اصلی کوکاکولا به میدان دانست.
پس از آن رقیبهای رنگارنگ دیگری همچون سِوِن آپ، کانادا درای و در چند دهۀ اخیر مشابههای اسلامی و همچنین ایرانی آن چون مکاکولا، زمزمکولا و پارسیکولا نیز برای تنوع در بازار گشودهشدۀ این کالا و جلوگیری از انحصار آن توسط شرکتهای آمریکایی سر برافراشتند.
علیرغم اینها ، کوکاکولا هماکنون مانند همۀ آن چیزهایی که خواسته یا ناخواسته نماد آنها قرار گرفت، تفوق خود را بر رقیبان سنتی و جدید خود حفظ کردهاست. این محصول بهتدریج و با سیاستهای بازارگشایانۀ مدرن به اکثر نقاط دنیا راه یافت. مارک تجاری کوکا که در ۲۷ مارس ۱۹۴۴ میلادی به ثبت رسید، در این سالها به شناختهشدهترین مارک بازرگانی دنیا تبدیل شد و کلمۀ "کوک" Coke ( نام مخفف کوکاکولا) پس از عبارت "اوکی" OK آشناترین کلمۀ انگلیسی در جهان است.
افزون بر این، کوکاکولا در نیم سدۀ گذشته به عنوان یک شهد جادویی و یا زهر مخدر و عادتزا نوشیدنی رایج تمام دنیا بودهاست. از رئیسجمهوری آمریکا گرفته تا مبارزان ضد آمریکایی کشورهای آمریکای لاتین (چون ارنستو چهگوارا) و تا کودکان گرسنۀ آفریقایی و حتا علمای مسلمان کمتر کسی هست که در طول عمرش طعم آن را خواسته یا ناخواسته، آشکار یا پنهان نچشیده باشد و یا در دل هوس نوشیدن آن را نکرده باشد. از این لحاظ کوکاکولا صاحب خانوادهای بسیار بزرگ از طیف وسیع و گوناگون مصرفکنندگان خود است؛ مصرفکنندگانی از همۀ رنگها، نژادها و باورها.
تولد کوکاکولا به زمان اوجگیری نظام صنعتی و ساختار سرمایهداری در جهان و بهویژه ایالات متحدۀ آمریکا باز میگردد و در ادامه سرنوشت آن به گونهای با این نظام آمیخته شد و بخشی از شهرت و همهگیر شدن آن نیز مدیون شیوههای سازوکار آن است؛ شیوهای که مبتنی بر تولید انبوه، تبلیغات، فروش و سوددهی متقابل است. از آنجایی که دوام و سودآوری چرخۀ محصول مهمترین اصل در این نظام به شمار میآید، خالقان و مبلغان کوکا به ویژه پس از جنگ دوم جهانی، با جادوی تبلیغ، نوشابۀ سبک گازدار را به عنوان بخش جدانشدنی از وعدههای غذایی طبقۀ متوسط مردم آمریکا درآوردند و فرهنگهای دیگر و همین طور مردم جهان سوم نیز از این قاعده پیروی کردند و این شد که بعضیها در مصرف این کالا به عنوان یک شهد شکمپرکن از آمریکاییها پیشی گرفتند.
کوکاکولا بدون شک به عنوان فرزند دلبند نظام سرمایهداری، پیشتاز موضوعات و ترفندهای تبلیغاتی بدیع و بیشمار در مدتی فراتر از یک قرن درجهان بودهاست .از ابتدا با طراحی اولین لوگوی دستنویس تبلیغاتی توسط فرانک رابینسون، کتابدار جان پمبرتون، و در ادامه با طراحی کوپنهای جایزه و سپس باز با طراحی چشمنواز و زنانۀ شیشههایش که هم زنان را خوش میآمد و هم مردان را ناخودآگاه به یاد کالبدهای زنانه میانداخت و جذب میکرد، همواره پیشتاز این رقابت بود. جنبش هنری "پاپ آرت" در دهۀ ۱۹۶۰ میلادی را نمیتوان بدون تصاویر خودروهای آمریکایی آن دهه، تصویر زنان بلوند و شیشههای کوکاکولا به پیش چشم آورد.
پس از استقبال عمومی ازکوکاکولا در آمریکا از آن همچون وسیلهای برای فتح بازارهای دنیا استفاده شد. کوکاکولا پس از آن بدون شک بیش از یک شهد گازدار نقش ایفا میکرد. عمر یک محصول در بازار جهان زیاد نیست، ولی علیرغم گذشت بیش از یک قرن کوکاکولا هنوز هم در دنیا خریدارهای بیشمار و طرفداران پروپا قرص خود را دارد.
در گزارش مصور این صفحه از شماری از عابران خیابانهای لندن خواستیم که کوکاکولا را در یک عبارت تعریف کنند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۷ آوریل ۲۰۱۹ - ۲۸ فروردین ۱۳۹۸
ساجده شریفی
یکشنبه صبح که در پاریس از خانه بیرون میآیم، پیادهرو فرش شده از شاخههای سبز. این صحنهها یادآور زمانی است که یاران و پیروان مسیح با شاخههای سبز در دست به او خوشآمد میگفتند. شاخههای سبز همه جا هستند: در مترو، دم دکه روزنامهها، دست آدمهایی که در ایستگاه سن میشل نزدیک کلیسای جامع نوتردام پیاده میشوند.
کلیسای جامع نوتردام پاریس، یک کلیسای کاتولیک است با معماری گوتیک یادگار قرن چهاردهم میلادی که نظارهگر صدها عید پاک و مهمترین رخدادهای تاریخی فرانسه بودهاست. در هر گوشۀ این کلیسا بخشی از تاریخ فرانسه و مسیحیت دیده میشود. در و پنجرهها، ستونها و سرستونها، شیشههای مصور و طاق و رواق آن هم تو را مسحور میکند و هم کنجکاو.
در برابر نوتردام صفی مدور به سمت در اصلی پیش میرود. با حساب سرانگشتی من دست کم، پانصد نفر در آفتاب دلچسب بهاری گامبهگام به ورودی کلیسا نزدیکتر میشوند. اما هر لحظه بر شمار آنها افزوده میشود.
با این که در این کلیسا احساس غریبه بودن میکنم، بنای باشکوه آن یک هفته تمام مرا به ضیافتی دعوت میکند که هیچ انتظارش را ندارم. من به این کلیسا آمدهام تا در باره مصیبت عیسی مسیح گزارشی تهیه کنم.
روز نخست هفتۀ پاک یا فصح است. هفتهای که مصلوب شدن و رستاخیز عیسی در آن صورت گرفتهاست. در درون کلیسا در میان جمعیت بسیار به ستون سنگی سردی چسبیدهام و گوش میدهم.
داستان از اینجا شروع میشود که عیسای ناصری پیامبریاش را بهطور رسمی اعلام میکند. با دوازده تن از یارانش بر سر یک سفره مینشیند و پایان بردگی قوم یهود و رسمیت ده فرمان موسی را جشن میگیرد. پیامبریاش به طبع بزرگان شهر و حاکمان اورشلیم خوش نمیآید. یکی از یارانش، یهودا اسخریوطی، به او خیانت میکند و او را به چند سکه میفروشد. محاکمهاش میکنند، تاج خار بر سرش مینشانند و به صلیبش میکشند. برخی میگویند که سه روز پس از به صلیب کشیده شدن زنده میشود. گروهی میگویند که دیگری به جایش به صلیب کشیده شد و برخی هم میگویند که خدا او را به آسمان برد.
این سنت یاد به صلیب کشده شدن و رستاخیز مسیح در مسیحیت از گذشتههای بسیار دور ادامه دارد و در بسیاری از کشورها برگزار میشود و هر سال توجه به آن بیشتر میشود. امسال در آمریکا این مراسم در سه روز با هنرنمایی هنرپیشههای سرشناس اجرا شد. اما در این کلیسای بزرگ پاریس ازنمایش و شبیهخوانی خبری نیست، بلکه روایت مصلوب شدن را کشیشان از روی "انجیل متی" میخوانند.
برای آنان که با سوگ سیاوش و شهادت امام حسین آشنایند، آن چه در این کلیسا میگذرد، یادآور نوعی مقتلخوانی است. گرچه امروزه شبیهخوانی، تعزیه و روضه خوانی در میان شیعیان برای امام حسین رواج بسیار یافته، در گذشته آن چه که بیشتر صورت میگرفت، مقتلخوانی بود. گفتن داستان رفتن امام حسین به نبرد با لشکر یزید و چهگونگی کشته شدن او در قتلگاه کربلا. این سنت هنوز هم در میان علما ادامه دارد؛ یعنی کسانی که روضهخوانی را دون شأن خود میدانند، در روز عاشورا از روی کتاب سرگذشت امام حسین و یاران او را بازگو میکنند و خود آنان و حضار گریه میکنند.
کشیشان کلیسای نوتردام در ایام عید پاک برای مسافران و گردشگران و مؤمنانی که به این کلیسا میروند، سوگ عیسی را به زبانهای آلمانی، فرانسوی، ایتالیایی و انگلیسی از روی انجیل باز میگویند.
کسانی چون من کنجکاوند و دیگرانی نیز در سوگ عیسی مسیح اشک میریزند. همسرایان سوگ مسیح را میسرایند و نوازندگان با موسیقی کلاسیک آنها را همراهی می کنند.
به پاریس، که پیوسته خود را مظهر نظامی عرفی و سکولار میداند، نمیآید که این همه معتقد و کنجکاو به مذهب را در خود جا داده باشد. این است که من هم جسارت میکنم و به این موضوع میپردازم که بر فرهنگ و هنر تأثیر بسیار داشتهاست.
قصۀ مصائب مسیح چیزی دارد که منبع الهام صدها نقاش و شاعر و سینماگر و مجسمهساز بودهاست. جادویی در آن نهفته است که هر کس از هر جزیرهای که بیاید، میتواند شیفتهاش شود.
داستانهایی هستند که به هزار شیوه روایت شدهاند و هر کس به میل خویش دستی در آن بردهاست و تغییر دادهاست، افزوده یا کاستهاست. نکته اینجاست که به هر حال آن داستان ماندهاست و قرنها سینه به سینه گشتهاست و پس از این همه سال بازار داغی دارد و گوشهای مشتاق برای شنیدن و دوباره شنیدن.
انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین: ۲۶ آوریل ۲۰۱۱ - ۶ اردیبهشت ۱۳۹۰
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۱ آوریل ۲۰۱۱ - ۱ اردیبهشت ۱۳۹۰
داریوش رجبیان
خوراک عیسی مسیح چه بود؟ این پرسشی است که در بارهاش پژوهشهای علمی مفصلی صورت گرفته و در آستانۀ عید پاک مسیحی و فصح یهودی دوباره اینجا و آنجا به چشم و گوش میرسد. برخی از پژوهشگرانی که کوشیدهاند به این پرسش پاسخ دهند، شاید حتا معتقد به وجود شخصیتی تاریخی با نام "عیسی مسیح" نباشند، به گونهای که خوراک "مسیح" را واقعیتر از وجود خودش میدانند؛ منظور غذای بنی اسرائیل در آغاز سدۀ یکم میلادی است که در روایات مذهبی، دورۀ زندگی عیسی مسیح به شمار میرود.
در کانون این پژوهشها روایت "شام آخر" قرار دارد. عیسی مسیح حواریون را برای صرف شام فصح پشت یک میز بزرگ فرا میخواند و پیش از صرف غذا پای یکایک مریدانش را میشوید. در جریان همین شام آخر است که مسیح، خیانت قریبالوقوع یکی از ۱۲ یارش را افشا میکند. بنا به انجیلهای مُرقُـس، متّی و لوقا، مسیح در این مراسم همراه با حواریون نان میخورد و مَی مینوشد. این واپسین شام عیسی مسیح بود که در پی آن با خیانت "یهودا" مصلوب شد.
این روایت انجیل مایۀ الهام بسیاری از نقاشان قرون وسطی بوده و تا کنون صدها تابلوی "شام آخر" با نامهای گوناگون در سراسر جهان نقاشی شدهاند. معروفترین آنها تابلوهای ایتالیایی و به ویژه "شام آخر" لئوناردو داوینچی" است که به سفارش دوک لودوویکو اسفورزا Ludovico Sforza طی سالهای ۱۴۹۵ تا ۱۴۹۸ روی دیوار سالن ناهارخوری کلیسای مریم مقدس در شهر میلان ایتالیا کشیده شد. اما این نخستین تصویر "شام آخر" نبود. پیش از داوینچی "دوچیو" Duccio، یکی دیگر از نقاشان چیرهدست ایتالیایی، در سال ۱۳۱۱ این صحنۀ دراماتیک را نقاشی کرده بود. بعد از آن هم شام آخر موضوع محبوب نقاشان بود، اما اثر "دومینیکو گیرلاندایو" Dominico Ghirlandaio بود که در سال ۱۴۸۰ شام آخر دوچیو را زیر سایۀ خود قرار داد. و با ظهور دیوارنگارۀ کلیسای مریم مقدس میلان، "شام آخر" برای همیشه با نام لئوناردو داوینچی گره خورد.
تابلوی داوینچی از دید یک بینندۀ امروزی شاهکار چندانی جلوه نمیکند و حتا ایرادهایی هم میتوان گرفت که چرا میز شام به اندازۀ عرض اتاق است، به گونهای که بهسختی میتوان از یک نیمۀ سالن به نیمۀ دیگرش گذشت. یا این که چرا عیسی مسیح و مریدانش همگی در یک سوی میز، تنگاتنگ نشستهاند، در حالی که این همه جا در آن سوی میز خالیست؟
اما ابتکاری که لئوناردو داوینچی در تصویر چهرهها به خرج داده، بهمراتب مهمتر از این ایرادهای خردهگیرانه است. در تابلوهای قبلی چهرهها همه شبیه همند و تنها از جایگاه و حالت نشست آنها میشود تشخیص داد که عیسی مسیح کدام است و یهودا کدام. اما در "شام آخر" داوینچی خطوط چهرۀ هر کدام متفاوت و منحصربهفرد است و با تکیه به جزئیاتی دیگر چون پوشش و ژست و نگاه، تکتک مریدان مسیح را هم میشود شناسایی کرد. برای نمونه، چاقو را در دست پطرس خشمگین میبینیم که بعداً با آن گوش یک سرباز را میبُرد. و یهودا بیشترین فاصله را از عیسی مسیح دارد و با نگاهی کنجکاوانه اما آشفته به پیامبر مینگرد.
گذشته از چهرهنگاری دقیق، چیزی که "شام آخر" داوینچی را ماندگارتر کرده، اشیاء روی میز است که با دقت بیسابقه نقاشی شده و قابل تشخیص است. البته، با گذشت زمان نقاشی داوینچی فرسوده شده بود و قبل از بازپردازی آن در سال ۱۹۹۹ بهسختی میشد پارۀ نان را از لیوان شراب تمییز داد. اما پس از نوپردازی تابلو اکنون میشود روی میز شام آخر عیسی مسیح نه تنها نان و شراب، بلکه یک بشقاب غذا را هم دید که به باور بسیاری از آگاهان، مارماهی است و عدهای دیگر، از جمله نقاشان معاصر ایتالیایی که رنگ تابلو را تازه کردهاند، آن را نوعی دیگر از ماهی میدانند؛ یعنی در ماهی بودنش کمتر کسی شک دارد.
"جان واریانو" John Varriano، کارشناس تاریخ هنر در آمریکا، از نخستین دانشورانی بود که پس از بازسازی دیوارنگارۀ "شام آخر" در جای چیزی که تصور میرفت نان و بره باشد، مارماهی را کشف کرد و دیگران هم به تأیید این دیدگاه فوقالعاده شتافتند. چرا فوقالعاده؟ چون حضور مارماهی (که کوشر یا حلال یهودی به شمار نمیآید) روی میز شام آخر عیسی مسیح و یارانش به دور از انتظار بود. شماری هم به قرصهای برآمدۀ نان اشاره کردند که حاکی از کاربرد خمیرمایه در طبخ آنهاست. در حالی که نان میز فصح باید بدون خمیرمایه پخته شده باشد.
این کشفیات باعث شد که شماری به انجیل یوحنا روی آورند که بر خلاف انجیلهای مرقس و متی و لوقا میگوید شام آخر نه در روز فصح، بلکه در شب فصح برگزار شد، از این رو میز شام آخر در نقاشی داوینچی میز آراسته به مناسبت فصح نیست. در همان انجیل یوحنا روایت دیگری هست در بارۀ یک ضیافت ساحلی که عیسی مسیح برای حواریون ترتیب میدهد و در آن برایشان ماهی میپزد. به باور دیوید گرامه David Grumett، استاد الهیات در دانشگاه اگزتر انگلیس، لئوناردو داوینچی خواستهاست در تابلوی شام آخرش صحنههای مختلف از روایات مسیح را به تصویر بکشد و در آن اشارههایی دارد به رویدادهای فجیع آدینۀ نیک، مصلوب شدن عیسی مسیح و حتا رستاخیز او؛ گو این که عیسی با گذار از این همه حوادث دوباره محشور شده و در کنار یارانش نشسته و دارد غذا میخورد. از نگاه مسیحیان، عیسی مسیح در روز آدینۀ نیک به صلیب کشیده شد و در روز یکشنبه قیام کرد.
عدهای هم به رژیم غذایی خود لئوناردو داوینچی توجه کردهاند تا شاید مایۀ الهام او در تصویر مارماهی را آنجا پیدا کنند. "جان واریانو" در گفتگو با شبکۀ چهار رادیو بیبیسی با اشاره به یادداشت یکی از نوکران داوینچی در سال ۱۵۰۴ یا ۱۵۰۵ میگوید که در میان اقلام خریداریشده از بازار "مارماهی" را هم میشود دید.
با این که مارماهی ویژگی منحصربهفرد تابلوی لئوناردو داوینچی است، در نقاشیهای بعد از او انواع و اقسام غذاهای دیگر از جمله مرغ و خوک و گونههایی دیگر از ماهی را هم میتوان دید. اما "شام آخر"های متأخرتر، از "شام" واژهای بیش در بساط ندارند و با استفاده از شگردهای سوررئالیستی و با گریز از واقعیتهای ملموس غذا را نادیده گرفتهاند. با این که در تابلوی معروف "آیین شام آخر" سالوادور دالی (۱۹۵۵) در تصویر نان و شراب، میشود به پایبندی نقاش به باور سنتی رایج مسیحی پی برد. هرچند در این تابلو دیگر از مسیح فروتن و آرام خبری نیست؛ عیسی مسیح در تابلوی دالی بسیار جوان است و تنها سریست که بالاست و اجرای مراسم عشای ربانی او بیشتر به هنرنمایی یک آوازخوان رپ میماند.
نگاه هر نقاش به داستان شام آخر، بر پایۀ اعتقاد و دورۀ زندگی خود او، متفاوت است. شماری از آنها را میتوانید در گزارش مصور این صفحه ببینید.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۴ می ۲۰۱۱ - ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۰
عبدالحی سحر
تزئین خودرو در پاکستان به عنوان هنر و شیوۀ بیان کسب اعتبار کردهاست. در دو سوی اتوبوسها، کامیونهای بزرگ و کوچک و ریکشاها، نقاشی و میناتورها بیانگر رؤیاهای مردم است که توسط نگارگران با رنگهای شاد و براق به تصویر در میآید. نگارگران پاکستانی با نقش و نگار رؤیاهای خود و رانندگان را به تصویر میکشند. این کار آهسته آهسته به یک پدیدۀ فرهنگی سراسری در پاکستان تبدیل شدهاست.
هر چهار ایالت پاکستان ( سند، پنجاب، بلوچستان، و خیبر) سبک امضای خودش را داراست. در ایالت خیبر پختونخوا (که پیشتر ایالت سرحد خوانده می شد) در کنار تصاویر، دوبیتیهای غالباً عاشقانه به زبان پشتو خطاطی میشود. درههای پیچدرپیچ، تصویر شیر، یک مرد جنگجو که کارد خونآلودی به دندان گرفته، قلب تیرخورده، نیمِ تن یک زن در حال رقص، تصویربازیکنان کریکت، تصویر پرندهها مثل باز و کبک، هواپیماهای جنگنده وهمچنین تصویر سیاستمداران ونوشتههایی از تبلیغات دینی در هر دو سوی اتوبوسها و ریکشاها رایج است.
صدای گوشخراش بوق ماشینها و سروصدای دستگاههای پخش در داخل اتوبوسها غالباً ماندگار ذهن سیاحان و مسافران پس از بازگشتشان از پاکستان است. بیشتر اتاق اتوبوسها در پاکستان ساخت خود کشور است و رانندگان به خواسته خود بوقهای خشن با صدای بلند را نصب میکنند و در قسمت دود رو اتوبوس، یک ابزار میافزایند که صدای موتور اتوبوس را دو برابر میکند، تا سروصدای ترسناک اتوبوس راه را برایش باز نگه دارد.
کلکینها (پنجرهها)ی اتوبوسهای شهری با گلهای پلاستیکی رنگین تزیین شدهاند.
در بسیاری از شهرهای بزرگ جهان اتوبوسها تبدیل به یک رسانۀ تبلیغاتی شدهاند و این مورد را میتوان در شهرهای پاکستان بهوضوح مشاهده کرد. برگههای چاپی کوچک با تبلیغات سیاسی و یا هم عکس هنرپیشه های فیلمهای پنجابی وپشتو روی شیشههای داخل اتوبوسهای شهری، بهترین جا برای تبلیغات رایگان به شمار میرود.
هر گاه یک فیلم جدید پنجابی یا پشتو در بازار سینما خوش بدرخشد، چند عکس ازصحنۀ عشق و جنگ آن را برای بیش از یک ماه میتوان روی شیشۀ ریکشاهای کوچک دید. این نقاشیها هزینۀ پولی برای مالک ریکشا و یا اتوبوس ندارد.
زمانی که دولت پاکستان از آمریکا چند فروند جنگندۀ "اف ۱۶" خریداری کرد، پیش از رسیدن آنها، تصویرگران خیابانی پاکستان دو سوی اتوبوسها و ریکشاها را با تصویرهای "اف ۱۶" منقش کردند. عکس سقوط و انفجار هواپیمای حامل ژنرال ضیاالحق در فضا در سال ۱۹۸۸ میلادی و صحنۀ انفجاری که بینظیر بوتو، رهبر حزب مردم پاکستان را کُشت، هنوز از روی ریکشاهای شهری پاکستان زدوده نشدهاست.
اما، همان گونه که در نمایش تصویری این صفحه میبینید، گاه این نقش و نگار و تصویرها به گونهای فضای دید راننده را بستهاست که باعث نگرانی یک مسافر تازهوارد میشود.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۸ آوریل ۲۰۱۱ - ۲۹ فروردین ۱۳۹۰
شیوا مرادی
مگر اين كه در سيارۀ ديگرى زندگى كنيم تا خبر جشن سلطنتى را نشنيده باشيم؛ خبر ازدواج ويليام و كيت ميدلتون كه در ۲۹ آوريل برابر با ۹ ارديبهشت برگزار مىشود.
دولت محافظه کار بریتانیا در این دوران رکود افتصادی مردم را به برگزاری جشنهای خیابانی تشویق میکند و جمهوری خواهان معدود این کشور شدیدا سنتی میخواهند آن را نادیده بگیرند. در هرحال این روزها بازار سوغاتفروشیها داغ است و پرسود؛ همۀ آنها از ماهها پیش تمهیدات زیادی برای این جشن دیدهاند. سی سال پس از آخرین ازدواج سلطنتی رسمی در بریتانیا این جشن میتواند به صنعت گردشگری بریتانیا رونقی دوچندان دهد. عدهای هم که مشغول جمعآوری سکهها و تمبرهایی با تصاویر ویلیام و کیت هستند، امیدوارند روزی بتوانند از فروش این مجموعهها پول خوبی به دست آورند.
در این میان اما دربار بریتانیا هم اعلام کرده که عکسهایی که از این زوج خوشبخت براین یادگاریها چاپ میشود باید مورد تایید دربار باشد. به عقیدۀ عتیقهشناسان، تنها اقلامی از این سوغات ارزش جمعآوری دارند که از عکسها و نوشتهها به تایید رسیده باشد. به همین دلیل شاهزاده ویلیام تنها اجازۀ انتشار دو قطعه از عکسهای خود و همسرش را داده همراه با دو نوشتهداده است به این شرح:
"به مناسبت نامزدی شاهزاده ویلیام و کیت میدلتون"
To commemorate the Engagement of Prince William and Kate Middleton
و یا "به مناسبت ازدواج شاهزاده ویلیام و کیت میدلتون"
To Commemorate the Marriage of Prince William and Kate Middleton
بعضی از هول حلیم به دیگ افتادند و به جای داماد
عکس برادرش را کنار عروس چاپ کردند.
چینیها هم فرصت را غنیمت شمرده و سهم خود را از این بازار گرفتهاند. یک شرکت چینی آن قدر عجله داشته که حتا اشتباهاً به جای ویلیام عکس برادرش هری را در کنار کیت چاپ کرده بود.
کارگاههای دیگر چینی نمونههایی را از انگشتر نامزدی کیت میدلتون که همان انگشتر نامزدی دایانا، مادر ویلیام، روانۀ بازار بریتانیا کردهاند. ویلیام در مورد علت انتخاب انگشتر نامزدی مادرش گفته: "این انگشتر برای من مفهوم خاصی دارد، چون فکر میکنم روح مادرم هم در این جشن خواهد بود".
در این جشن، بچهها هم فراموش نشدهاند. از عروسک گرفته تا اسباببازیهای لِگو و کتابداستانهای زیادی که به این مناسبت تهیه شدهاند، تا خاطره و یاد این جشن در ذهن بچههای بریتانیایی بماند. هدف از انتشار این کتابها فقط سرگرمی نبوده، بلکه برنامههای آموزشی و فرهنگی هم به همراه داشته؛ مثلاً در یک مورد بچهها با بریدن و چیدن عکسهای عروس و با استفاده از کاغذهای رنگی یا سفید طرحی مناسب برای لباس او انتخاب میکنند.
یکی دیگر از کارهای فوقالعادهای که در آستانۀ ازدواج سلطنتی انجام گرفته، تابلوی "پیت میسون"، هنرمند انگلیسی است که با استفاده از سه هزار تمبر رنگین ِ سر ِ ملکه الیزابت دوم تصویر شهزاده ویلیام و کیت میدلتون را در کلیسای "وستمینستر" به تصویر کشیدهاست. وی در گذشته با کاربرد همین شگرد، تابلوهای شهزاده چارلز و کامیلا، ملکه و دایانا را نیز آفریده بود.
البته این ازدواج برای همه هم خوشایند نبوده؛ تعدادی از کاربران فیسبوک که همنام کیت میدلتون هستند، ناگهان متوجه شدهاند که حساب شان مسدود شدهاست. فیسبوک دلیل این کار را جلوگیری ازسوءاستفادۀ احتمالی از نام این عضو جدید خانوادۀ سلطنتی اعلام کرده؛ موضوعی که باعث اعتراض همنامان شدهاست.
و اما افراد همچهرۀ کیت و ویلیام این روزها اقبالشان بلند و بازار کارشان داغ. آژانسهای تبلیغاتی دنبال جوانانی میگردند که چهرههایی شبیه ویلیام و کیت داشته باشند تا در ازاء درآمدی قابل توجه درآگهیها تبلیغات وبرنامههای تلویزیونی ظاهر شوند.
اما همه این یادگاریها هم چندان دلنشین به نظر نمیرسند مانند پاکتهای تهوع که در میان سوغات این ازدواج در بعضی از مغازهها به فروش میروند. این طرح باعث اعتراض تعدادی از شهروندان بریتانیایی شد، ولی طراح این پاکتها هدف خود از این کار را نشان دادن حس شوخطبعی بریتانیاییها عنوان کردهاست.
در گزارش مصور به گوشههایی از تصاویر این سوغاتیها و یادگاریها را می بینید.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۲ آوریل ۲۰۱۱ - ۲۳ فروردین ۱۳۹۰
داریوش رجبیان
از زمان اختراع کتابت و دبیری، کتاب و نوشته است که یک ملت را به جهانیان معرفی میکند و نطفۀ اندیشههای شکلگرفته در بطن یک ملت را میپراکند. با ورود به نمایشگاه بینالمللی کتاب لندن میشود این واقعیت را بهخوبی درک کرد؛ نمایشگاهی که طی چهل سال اخیر در ماه آوریل برگزار میشود و این بار بیش از ۱۶۰۰بنگاه انتشاراتی از ۵۸ کشور جهان را گرد هم آوردهاست.
از بساطی که در غرفهها پهن شده، میتوان حال و هوای اندیشگی حاکم در این کشورها را دریافت. مثلاً غرفۀ مصر که طی سالهای گذشته در میان کشورهای جهان عرب جلوۀ خاصی داشت، این بار بضاعت چندانی ندارد که شاید حاکی از انقلابزدگی کشور باشد. اما مارک لینز، مدیر انتشارات دانشگاه آمریکایی در قاهره جزوهای را برایم نشان میدهد و با افتخار از پیشرفتهای این مؤسسه میگوید که توانسته به همین زودی یک کتاب تاریخی نتیجهگیری از سه دورۀ حکومت حسنی مبارک را منتشر کند. لینز معتقد است که جامعۀ مصر و در کل جهان عرب آبستن تحولات بیشتر است که بهناچار روی نشر هم تأثیر خواهد گذاشت.
غرفۀ کشورهای عربی دیگر هم تعریفی ندارد: مجلل و چشمربا اما کممحتوا و در مواردی بیمحتوا. نمایندگان انتشارات امارات متحده و کویت به خودشان زحمت ندادهاند کتاب بیاورند و به جای آن جزوه پخش میکنند با عکس کتابهایی که منتشر کردهاند.
از کنار غرفۀ فاخر عربستان سعودی با انبوهی کتاب مذهبی که میگذرید، یک آن هیجانزده میشوید. کمتر اتفاق میافتد که غرفهای به ایران اختصاص داشته باشد. در نمایشگاههای چند سال اخیر نام و نشانی از انتشارات فارسی ندیده بودم. این بار رایزنی فرهنگی ایران در لندن تعدادی آثار ادبی و هنری و مذهبی انتشارات بینالمللی الهدی، بنیاد اندیشه، کانون پرورش فکری کودکان و امیر کبیر را به نمایش گذاشتهاست. اندکی دورتر، در غرفهای جداگانه کتابهای نفیس هنری انتشارات موزۀ هنرهای معاصر تهران را میشود دید؛ از رباعیات مصور خیام و دیوان حافظ با مینیاتورهای فرشچیان گرفته تا شاهکارهای نگارگری ایران که به گفتۀ مسئولان این غرفه، مهمترین اثری است که برای نمایش به لندن آوردهاند.
علی محمد حلمی، رایزن فرهنگی ایران در بریتانیا امیدوار است که در آینده مشکل روادید ناشران دیگر هم حل شود تا ایران بتواند در نمایشگاه کتاب لندن حضور گستردهتری داشته باشد. البته، از کتابهای انتشارات خصوصی ایران در دو غرفۀ متعلق به جمهوری اسلامی ایران خبری نیست تا بتوان این غرفهها را نمایندۀ تمامعیار صنعت چاپ و انتشار در ایران دانست.
در برابر غرفۀ فراخ و پربار و آراستۀ چین هر دو غرفۀ کوچک ایران بهکلی رنگ میبازد. و شاید این مشتی نمونۀ خروار سال آینده باشد که چین به عنوان مهمان افتخاری در نمایشگاه کتاب لندن حضور خواهد یافت. ولی امسال هم میدان وسیعی از کاخ "اِرلز کورت" لندن به چادرها و ستونهای سرخ و غرفههای پاگودا گونۀ چین اختصاص دارد که متاع فراوان ذهنی، از کتابهای علمی و ادبی گرفته تا ادبیات کودک عرضه میکنند.
اما حضور روسیه را به هیچ روی نمیتوان نادیده گرفت که به عنوان مهمان افتخاری امسال بزرگترین غرفه را در اختیار دارد و شعارهایش را از جای جای سقف بلند سالن آویخته و روی ستونهای دور و نزدیک نصب کردهاست: "روسیه: فصل نو، کتابهای نو، اندیشههای نو، ادیبان نو..." پنجاه نویسندۀ روس که ۶۰ ناشر کشورشان را همراهی میکنند، به نوبت روی صحنۀ ویژۀ مهمانان میروند و سخنرانی میکنند و به پرسشها پاسخ میگویند. یکی از توجه انگلیسیها به ادبیات روس سپاسگزار است و دیگری ناخشنود از این که چرا ناشران انگلیسی تنها سه کتاب او را چاپ کردهاند، در حالی که ناشران فرانسوی ۱۶ کتابش را وارد بازار کردهاند. یک مقام شورای فرهنگی بریتانیا که میخواهد از استقبال خوانندگان انگلیسی از آثار نویسندگان روس تعریف کند، جز نام پوشکین و تولستوی و چخوف که همه از بزرگان سدۀ ۱۹ روسیهاند، دیگر نامی به ذهنش نمیآید. هیئت روسیه به رهبری "سرگی ناریشکین"، رئیس دفتر ریاست جمهوری وارد لندن شده. ناریشکین این رویداد را نشان دوستی فزایندۀ روسیه و بریتانیا عنوان کرد و از انگلیسیها خواست که آثار نویسندگان روس امروزی را هر چه بیشتر بخوانند تا با عالم و آمال روسهای امروزی آشنا شوند. "ناتالیا سولژنیتسینا"، همسر آلکساندر سولژنیتسین فقید، برایم میگوید که بر خلاف تصور من، داستاننویسی روسی، با اینکه بیشتر دنبال ماجراهای پلیسی و جنایی رفتهاست، پیشپاافتاده نشده، بلکه همچنان بر پایۀ سنتهای قدیمی خود در حال پیشرفت و تکامل است.
حضور روسها محدود به نمایشگاه کتاب لندن نخواهد بود. قرار است نویسندههای روس با برنامههای فرهنگی مختلف به گوشه و کنار بریتانیا سفر کنند.
ترکیه هم در این نمایشگاه خوش میدرخشد. غرفههای پراکندۀ ناشران ترک همه جا با آرایش رنگین و کتابهای نفیسشان به زبانهای گوناگون جلب توجه میکنند. انتشارات "ایماک" کتابهایی را به زبانهای آسیای میانه و قفقاز با خود آورده و این تنها غرفهای بود که نام "تاجیکستان" را در آن دیدم. اما در غرفۀ اصلی ترکیه یک قفسه پر از کتابهای مربوط به مولانا جلالالدین بلخی و سلوک عرفان و تصوف است.
چیز دیگری که در نمایشگاه امسال زود به چشم میخورد، افزایش دوچندان فضای دیجیتال آن است. چون تعداد کشورهایی که ادبیات دیجیتالشان را به نمایش گذاشتهاند، دو برابر شده و از هفت کشور به ۱۴ کشور رسیدهاست. با پیشرفت فناوریهای دیجیتال بعید نیست طی سالهای آینده فضای آثار چاپی تنگتر و فضای ادبیات دیجیتال فراختر شود. یکی از سمینارهایی که در فضای دیجیتال برگزار میشود، مربوط به همین موضوع غمانگیز است که آیا باید با ادبیات چاپی بدرود گفت؟ به هر حال فعلاً حدود ۲۰ هزار بازدیدکنندهای که همهساله به نمایشگاه کتاب لندن سر میزنند، غالباً برای دیدن کتابهای ملموس میآیند تا مجازی. و بیشتر ناشران هم که در نمایشگاه با همپیشههای خارجیشان به مذاکره مینشینند، خواستار خریداری حق انتشار کتابهای چاپیاند تا دیجیتال. پس جای نگرانی نیست.
ضمناً در حاشیۀ نمایشگاه امسال انتشارات "هائوز" Haus داستان "کلنل" محمود دولتآبادی را به زبان انگلیسی رونمایی کرد. همین بنگاه انتشاراتی قبلاً "کلنل" را به زبان آلمانی منتشر کرده بود.
ولی حیف که این رویداد جذاب فرهنگی فقط برای سه روز تا ۱۳آوریل جریان دارد، وگرنه میتوانست سهم بیشتری در معرفی ملل به همدیگر داشته باشد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب