مقالات و گزارش هایی درباره جهان
۱۷ می ۲۰۱۱ - ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۰
ساجده شریفی
یکشنبه صبحها که پاریس آرامترین ساعتهای هفته را میگذراند، در گوشهای از میدان "باستیل" عدهای گرد هم میآیند که قهوهای بخورند و از فلسفه گپی بزنند. کافه "دِفــَر" نخستین کافه فلسفه فرانسه است که به همت مارک سوته Marc Sautet در سال ۱۹۹۲ راهاندازی شد. مارک سوته دکترای فلسفه در شناخت نیچه داشت، و مدرس دانشگاه بود. او زمانی که در دانشگاه تدریس میکرد، بین دانشجوها افرادی را میدید که به عنوان مستمع آزاد میآمدند و در بحثها شرکت میکردند و حرفهشان هم ربطی به فلسفه نداشت: مسئول امور مالی، بانکدار، مدیر، وکیل. "این طور بود که دیدم برای خروج فلسفه از مدرسه و دانشگاه و دسترس کردن آن برای همۀ شهروندان امکان زیادی وجود دارد ". او که در چند قدمی میدان باستیل زندگی میکرد، هر یکشنبه صبح به هوای دیدار دوستان به کافه دفر میرفت و تا حوالی ظهر، همه به بحثهای فلسفی میگذشت. اینجا بود که سوته به صاحب کافه، راهاندازی نشستهای جدیتر در بارۀ فلسفه را پیشنهاد کرد که درش به روی همۀ افراد علاقهمند باز باشد.
چندی نگذشت که هیاهوی نخستین کافه فلسفه فرانسوی بین روزنامهنگاران پیچید و موج انبوهی از پاریسیها از منطقههای مختلف به میدان باستیل سرازیر شد.
ژرار تیسیر Gérard Tissier که امروز یکی از مجریان کافه دفر است، به همین ترتیب فلسفه آموخت. او که پیشتر در حوزۀ بیمه و امور مالی مشغول به کار بود و از فلسفه چندان نمیدانست، با خواندن مقالهای در روزنامۀ "ابزرواتوار" پایش به کافه دفر باز شد: "من بر خلاف خیلی از فرانسویها متنفرم از اینکه تعطیلات آخر هفته را در خانه جلو تلویزیون بگذرانم. بعد از خواندن این مقاله، یک یکشنبه از سر کنجکاوی با همسرم آمدیم اینجا و از آن زمان تا سال ۱۹۹۵همه صبحهای یکشنبهام در کافه دفر گذشت." و از همان زمان متناسب با موضوع هفته، خواندن فلسفه را به طور جدی و تخصصی آغاز کرد. "یک یکشنبه من بحثی راه انداختم و مارک به من گفت که به جمع فیلسوفها خوشآمدی. اینطور میخواست به من بفهماند که بعد از سه سال مطالعه جدی دیگر یک غیرحرفهای به شمار نمیآیم." در همان سال ۱۹۹۵ بود که هویت فلسفی مارک سوته از یک متخصص نیچه به بنیانگذار کافهفلسفه تغییر یافت. او با همین محتوا کتابی نوشت به نام "کافهای برای سقراط" که بارها تجدید چاپ و به زبانهای گوناگون ترجمه شد. مارک سوته در سال ۱۹۹۸در سن ۵۱ سالگی از دنیا رفت، اما کودک ششسالهاش هر روز بزرگتر و بزرگتر شد. امروز کافه دفر تنها یکی از کافه فلسفههای فرانسه است که کماکان با همان آرایش قدیمی و معمولی میزبان صدها مخاطب علاقهمند است.
گزارش تصویری این صفحه به شیوۀ شکلگیری کافه فلسفه میپردازد. نقل قولهای مارک سوته از گفتگوی او با شبکۀ ملی رادیو فرهنگ برگزیده شدهاست.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۵ آوریل ۲۰۱۱ - ۱۶ فروردین ۱۳۹۰
شیوا مرادی
آنقدر غریب که چه بسا به خاطر نام عربیاش به سختی در باورت بگنجد که بخشی از اروپاست؛ و آنقدر آشنا که وقتی پا به آن میگذاری، هرگز احساس غربت نمیکنی. شاید باز هم به دلیل نام عربیاش! هر چه باشد، بارها در کتابهای تاریخ مدرسه به این نام بر خوردهای. شاید هم به خاطر شرایط آبوهوایی آشنایش باشد: آفتابی درخشان که به ندرت میتوان در جایی دیگر از اروپا، آن هم در میانۀ زمستان انتظارش را داشت. و البته شاید هم خونگرمی مردم این جنوبیترین نقطۀ اروپاست که از بدو ورود، احساس غربت را از تو میگیرد.
تنگهای صخرهای و کوچک، که بعضی ویژگیهای منحصر به فردش، جایگاهی خاص و ممتاز به آن داده: صخرهای که در پایینترین بخش اروپا و در فاصلۀ تنها بیست و دو کیلومتری قارۀ آفریقا قرار گرفته و همچون دروازهای نامرئی، دریای مدیترانه را به اقیانوس اطلس متصل میکند.
اکتشافات باستانشناختی نشان میدهد که نئاندرتالها یا اجداد انسان امروزی، پیشتر و بیشتر از هر جای دیگری از قارۀ سبز، در اینجا سکونت داشتهاند. و باز موقعیت منحصر به فرد طبیعی و اقلیمی این ناحیه باعث شده که گونۀ جانوری خاصی که دیگر در هیچ جای اروپا یافت نمیشود، به وفور بر فراز این صخره به چشم بخورد: نوعی خاص از میمونهای بیدم، که به یکی از نمادهای جبلالطارق تبدیل شده.
موقعیت جغرافیایی و راهبردی این تنگه باعث شده که در طول تاریخ بارها و بارها شاهد جنگ باشد و بین قدرتهای زمانه، دست به دست شود. اوایل سال ۷۱۱ میلادی بود که مسلمانان برای نخستین بار و از راه همین تنگه، پا به اروپا گذاشتند. سربازان مسلمانی که اروپائیان، "مور" میخواندندشان، به سرکردگی طارق بن زیاد، فاصلۀ کوتاه بین مراکش و اروپا را پشت سر گذاشته و در این نقطه پا به اروپا گذاشتند. اقدامی که منجر به تشکیل حکومت اسلامی در اندلس و حضور بیش از هفتصدسالۀ حاکمان مسلمان در اروپا شد. به پاس رشادت و سیادت طارق بن زیاد بود که مسلمانان نام صخره را "جبلالطارق" (کوه طارق) گذاشتند؛ نامی که بعدها در گویش محلی، به "جیبرالتار" تغییر شکل داد. مسلمانان در طول بیش از هفت سده سیطرۀ خود بر نواحی جنوبی اروپا، تأثیری عمیق بر شیوۀ زندگی، فرهنگ، معماری، علوم و فناوری این قاره، و بهخصوص جنوب اسپانیا گذاشتند. تأثیری که هنوز به روشنی در معماری و هنر این نواحی، از جمله هنر مشهور و فراگیر فلامنکو، به چشم میخورد.
اما مسلمانان تنها کسانی نبودند که به اهمیت موقعیت راهبردی و ممتاز جبلالطارق پی بردند. پس از خروج مسلمانان در اواخر سدۀ پانزدهم، جبلالطارق شاهد درگیریهای فراوانی بوده. اسپانیاییها، فرانسویها، بریتانیاییها، حتا پرتغالیها و هلندیها، در چندین و چند جنگ بر سر در اختیار گرفتن این تنگه شرکت داشتهاند. آثار این جنگها را میتوان بهوضوح بر چهرۀ این صخره سر به آسمان کشیده مشاهده کرد. دستکم سه تونل که در دوران این جنگها به مثابۀ استحکاماتی دفاعی عمل می کردهاند، در دل این کوه حفر شدهاند. تونلهایی عمیق و طویل که علاوه بر جنگجویان، مردمی را هم که از ترس مهاجمان به صخره پناه میبردهاند، در خود جا میداده. تازهترین این تونلها در زمان جنگ جهانی دوم و برای مقابله با اقدام احتمالی آلمان نازی برای اشغال این منطقه و در کنترل گرفتن عبور و مرور کشتیها حفر شد.
عمیقتر از زخمهای جنگ اما، تأثیری است که آمدن و رفتن قشونها و حاکمان با زبانها، مذهبها و نژادهای گوناگون بر فرهنگ عامۀ این منطقه گذاشته. قرنها تماس دایمی با مردمانی از اطراف و اکناف عالم چنان فرهنگ مردم این ناحیه را صیقل داده که دریادلی این ساحلنشینان، با تساهل و تسامح فرهنگی، زبانی، نژادی و مذهبی خو کرده و قرنهاست که مسیحیان (از شاخههای مختلف) در کنار یهودیان و مسلمانان زندگی میکنند. ارتباط گرم اسپانیاییتباران عمدتاً کاتولیک، با مسلمانانی که اکثراً ریشههایی مراکشی دارند، بریتانیاییهایی که از سیصد سال پیش کنترل این منطقه را در دست دارند، و اقلیت کوچک یهودی جبلالطارق، به واقع مثالزدنی است. در کوی و برزن، عمارتهایی با معماری و طراحی اسلامی، اروپایی و یهودی چشم مسافران را مینوازد و مردمانی که همواره با لبخندی بر لب، آمادۀ راهنمایی گردشگران به زبانهای انگلیسی، اسپانیایی یا عربی هستند، به حس غریبگی اجازه نمیدهند که به سراغ تازهواردان برود.
در گزارش مصور این صفحه گشتوگذاری خواهیم داشت در جبلالطارق، این پاره خاک شبهجزیرۀ ایبری که تحت حاکمیت بریتانیاست.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۱ آوریل ۲۰۱۱ - ۱۲ فروردین ۱۳۹۰
شکوفه شادابی
چهارشنبهسوری سال گذشته را با کلی ترس و لرز در پشت بام گرفتیم. از بالا به خیابان نگاه میکردیم و صدای ترقهها را میشنیدیم. اما امسال برنامه دیگر اینطور نبود.
امسال، جوانان ایرانی ساکن ترکیه، چهارشنبهسوری را در شهرهای خود جشن گرفتند. در شهر قیصریه (کایسری) از یک ماه پیش همۀ ایرانیان وعدۀ حضورشان را در یکی از پارکهای بزرگ میدادند و دوستان پناهجو و پناهندهشان را به آنجا دعوت میکردند. گردهمایی ایرانیان امسال که از غروب سهشنبه تا حدود ساعت ۱۱ شب ادامه داشت، مقدمهای بود برای دیدار همدیگر قبل از آغاز سال نو. پارک فوار امسال پذیرای مهمانهای نوروزی که از ایران هم آمده بودند، بود.
سالهای گذشته، از یک ماه پیش به فکر نوروز بودم؛ به فکر خریدن لباس، مسافرتی که میتوانم به همراه خانواده بروم و مهمانهایی که قرار است به شهرم بیایند. اما امسال همه چیز متفاوت بود و رنگوبوی دیگری داشت. نه میتوانم بگویم که خیلی از آداب و رسوم نوروزی دور ماندم، نه میشود گفت که به اندازهای که در ایران شوقوشور داشتم، منتظر نوروز بودم.
امسال برای من اولین سالی بود که دور از خانواده زندگی میکردم. تجربۀ زندگی مستقل، آن هم در کشوری غریب، هم سختی داشت و هم جذابیت. ممکن بود من هم مثل بسیاری از جوانهای ایرانی که در اینجا پناهنده هستند، عید را تنها یا با دوستانم جشن بگیرم، اما خانواده هم امسال برای مسافرت پیش من آمدند، تا این روزها تنها نباشم.
در زندگی پناهندگی نمیشود زیاد به مسافرت فکر کرد. برای هر سفر خارج از شهر باید از پلیس مجوز داشته باشیم و گرفتن این مجوز به این آسانیها هم نیست. علاوه بر این، مخارج در زندگی پناهندگی آنچنان مجالی به فکر کردن به مسافرت نمیدهند.
از طرفی هم خریدهای نوروزی، برای کسانی که به زودی قرار است به کشور سوم پرواز کنند، چندان بهصرفه نیست؛ به خاطر محدودیتی که برای وزن چمدانهایشان دارند و این که هرچه در خرجهایشان صرفهجویی کنند، میتوانند سرمایۀ بیشتری را با خود به کشور سوم ببرند.
از پانزده روز پیش همخانهام گندمهایش را خیس کرده بود و روز قبل از عید سفرهاش را چید. در واقع سفرۀ هفتسینمان مشترک بود. شیرینیها و آجیل ایرانی به سفرۀ هفتسینمان رنگوبوی ایران را داده بود. شب عید با همخانه و دوتا از جوانهای مجرد که خانوادههایشان در کنارشان نبودند، سال را تحویل کردیم و تا نیمههای شب با هم آجیل و شیرینی خوردیم و عکس دستهجمعی انداختیم. بعد از سالتحویل، خانواده و دوستان و آشنایان از ایران، با تماسهای تلفنیشان ما را در غربت تنها نگذاشتند.
سال نو شروع شده و خانوادۀ من برای تعطیلات در کنار من هستند. نمیدانم تا چند سال دیگر نمیتوانم نوروز را در کنارشان جشن بگیرم. این روزها دور و برم شلوغ است اما نه مثل روزهایی که در ایران داشتم. هر سال عید به خانۀ پدربزرگ میرفتیم و از پدر بزرگ اسکناسهای امضاشده میگرفتیم. تا چند روز شام و ناهار را در کنارشان بودیم و با بقیۀ جوانهای خانواده بازیهای دستهجمعی میکردیم. امسال هم اگرچه پیش پدربزرگ نبودم، اما اسکناس امضاشدهاش را برایم فرستادهاست، تا به یادگار نگه دارم.
این روزها دور و بر من شلوغ است، اما من گاهی با خودم خلوت وبه آینده فکر میکنم؛ به روزهایی که قرار است در پیش داشته باشم. دغدغههای ذهنیام عوض شدهاست. اگرچه زندگی در ترکیه باعث شد که بتوانم سازگاری بیشتری با زندگی در کشوری غیر از وطن و صحبت با غیر از زبان مادری داشته باشم، اما هنوز تصور زندگی در آن طرف دنیا برایم هراس دارد. با وجود این، خوشحالم. خیلی خوشحالم از اینکه به زودی زندگیای را کنار آدمهای جدید شروع خواهم کرد.
اما فعلاً ایام نوروز را با شماری از دوستان تازۀ همسرنوشتم میگذرانم که در گزارش مصور این صفحه از مراسم نوروزیشان در غربت میگویند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۸ مارس ۲۰۱۱ - ۲۷ اسفند ۱۳۸۹
در آستانۀ نوروز فضا و حال و هوای سرزمینهای نوروزی با روزها و دورههای دیگر سال بهکلی متفاوت است. جدیدآنلاین کوشیدهاست در این گزارش گسترده از ایران و افغانستان و تاجیکستان فضای نوروزی سه شهر تهران، هرات و دوشنبه را به تصویر بکشد.
تهران نوروزی
مهتاج رسولی
سعدی میگفت عَلم دولت نوروز به صحرا برخاست. اما برای ما شهرنشینان که صحرا دیگر در دسترس نیست، عَلم نوروز را شهرداری بر فراز تیر چراغبرق بر میافرازد. تابلوهایی که شهرداری به مناسبت نوروز بر سطح شهر نصب میکند، همان پرچم دولت نوروز است.
اما پیش از آنکه تابلوها نصب شود، نشانههای دیگر از راه میرسند. گلفروش محله از چند هفته پیش بازارش را با سبزه و سنبل گرم کردهاست. گلفروشان خیابانی از مدتی پیش بر سر چهارراهها نرگس میفروشند. گلفروشان کنار خیابان هر جا که باغچهواری از گل بر زمین پهن کردهاند، بنفشه و پامچال را در جعبهها میفروشند. جعبههایی که این سالها آدمی را بیشتر یاد شعر شفیعی کدکنی میاندازند که: ای کاش آدمی وطنش را / مثل بنفشهها/ در جعبههای خاک / یک روز میتوانست/ همراه خویشتن ببرد/ هر کجا که خواست.
اولین جایی که در تهران بوی بهار از آن به مشام میرسد، خیابانی به نام بهار است (به یاد محمد تقی بهار ملکالشعرا که خانهاش آنجا بود) که لباس بچهها میفروشند. پدران و مادران جوان، در حالی که دست بچهای را گرفته و دیگری را بغل کردهاند، از دو ماه پیش در این خیابان پیدا میشوند. ویترینها از لباسهای نو پر میشود و مردمان جفت جفت به نظاره میایستند تا لباس دلخواه را انتخاب کنند.
اما برای ما مطبوعاتیها شاید نوروز دیرتر از همه و در آخرین روزهای اسفند همراه با حاجی فیروز از راه میرسد که ویژهنامههای نوروزی مجلات منتشر میشود و روزنامهها یکی پس از دیگری ویژهنامۀ نوروز میدهند. غنی و پربار با رنگ و بوی نوروز و یادهای نوروزی. اما صدای زنگولۀ حاجی فیروز که این سالها از ترس مأموران با ترس و لرز در خیابان ظاهر میشود، چیز دیگری است. من که هر بار آنها را با آن لباسهای سرخ میبینم، نمیتوانم از دست بردن به جیب خودداری کنم.
از همان وقتها که بوی عید از خیابان بهار بلند میشود، بچههای بزرگتر صدای عید را با انفجار ترقههایشان در میآورند. این صدا، صدای چهارشنبهسوری است. در ماه اسفند هیچ کس از صدای ترقه سر ظهر در خانهاش یک چرت نمیتواند بزند. سرت را که به اعتراض از پنجره بیرون میآوری تا به بچهها بگویی اینهمه سروصدا نکنند، وانتهای پر از قالی را میبینی که وارد حیاط شدهاست تا فرشهای شسته را تحویل دهد. تازه در مییابی که پنجرۀ همسایه هم لخت و عور شدهاست. پردهها از پنجره جدا شده تا شسته شود و این بار پاک و بدون گرد و غبار پنجره را بپوشاند. فکر میکنی خانهتکانی عجب رسم مطبوعی است و یادت میرود که سرت را برای چه از پنجره بیرون کرده بودی.
بوی عید اما از بساط هفتسینفروشان کنار خیابان خوشتر است. درست مانند بید قرمزها و بید مشکها و شکوفههای مخصوص بهاری که دم گلفروشیها چشم را به تماشا میخوانند. یا مثل بوی اسکناس نو در بانکها. مشتریها میگویند: آقا، به جای این چک پولهای ۵۰ هزار تومانی یک کمی اسکناس نو به من بده، و حیف که متصدی باجه این سالها بیشتر اوقات شرمنده است.
انبوه مردمان اما بوی نوروز را با ترافیک سنگین شهر مزه مزه میکنند. از اوایل اسفند خیابانها شلوغ و شلوغتر میشود و همه میدانند که بعد از ظهرها زمانی که کار در اداره و کارخانه تعطیل شده، دیگر به خیابان نمیتوان رفت. هر کس به هوای خرید چیزی از خانه بیرون میآید و حضور فراوان خودروها شهر را پرغلغله کردهاست. حتا اگر بخواهی برای پست کردن یک بسته به ادارۀ پست بروی، بهتر است صبح زود حرکت کنی، چون تمام کسانی که بچههایشان در اروپا و آمریکا زندگی میکنند، از یک ماه پیش از نوروز پسته و بادام و آجیل و شیرینی و سوغاتیهای دیگری را که به کار نوروز میآید، به ادارۀ پست میبرند تا سفرۀ بچهها را در دیار غربت رنگین نگه دارند.
اگر صف پستخانهها در اواسط اسفند دراز است، صف شیرینیفروشیها در روزهای آخر سال دراز میشود. این روزها از در شیرینیفروشیهای معروف مثل شهرزاد و بی بی و غیره نمیتوان داخل شد. شیرینیها را قبلاً آماده و بستهبندی کردهاند و نمونهها را در ویترین چیدهاند تا مشتریها فقط به اشارۀ انگشت نشان دهند که از کدام نمونه میخواهند.
شهرهای شلوغی مثل تهران هرچه در روزهای نیمۀ ماه ترافیک سنگین دارند، در روزهای پایانی سال خلوت میشوند. دیگر مسافران راهی جادهها شدهاند تا به شهر و دیار خود برسند. بوی بهار در جاده از بنفشههای صحرایی بهتر شنیده میشود. سبزه از درون برف و سرما از خاک سر بر کرده زندگی تازه را نوید میدهد، ولی تو ناگهان درمییابی که اینهمه شادی برای این است که یک سال دیگر هم از عمرت برباد شدهاست.
ساقی گل و سبزه بس طربناک شدست
دریاب که هفتۀ دگر خاک شدست
می نوش و گلی بچین که تا درنگری
گل خاک شدست و سبزه خاشاک شدست
هرات نوروزی
طاهره شریفی
با این که شهر هرات در مجاورت با ایران واقع است و فرهنگ عامۀ آن با فرهنگ مردمی ایران تفاوت چندانی ندارد، از جشن نوروز در هرات استقبال گرمی صورت نمیگیرد. هنوز به باور شمار قابل توجهی از مردم نوروز با سنتهای مذهبیشان همخوانی ندارد و این باور باعث شده که عدهای با جشن باستانی نوروز سر ستیز داشته باشند. افزون بر این، عدهای نوروز را مصادف با مرگ عثمان، خلیفۀ سوم مذهب تسنن، میدانند که باعث کمرنگی تجلیل از نوروز در این پاره از پهنۀ نوروزستان شدهاست. این عدم رغبت به تجلیل از نوروز بر اهل تشیع هرات هم تأثیر گذاشتهاست و در منطقۀ بکرآباد هم که جزء نواحی تقریباً شیعهنشین ولایت است، استقبال از نوروز رنگ و بوی خاصی ندارد.
نشانههایی از نوروز را میتوان در غرب ولایت هرات، در محلههایی چون باباحاجی و شهرک جبرئیل مشاهده کرد که شیعهنشینند. فرشهای شستهشده روی دیوار خانهها گویای رواج خانهتکانی در بین مردم این مناطق است که به استقبال نوروز رفتهاند. بیشتر خانوادهها به رسم دیرینهشان سبزه میکارند، سفرۀ نوروزی میگسترند و بزرگترها به کوچکترها عیدی میدهند.
در این محلهها فروشگاهها و مغازهها جنبوجوش بیشتر دارد. مردمی را میتوان دید که برای خرید لباس نو برای بچههایشان به این مغازهها میروند یا وسایل آرایش سفرۀ هفتسینشان را تدارک میبینند و روزهای نوروز به دیدار همدیگر میروند و سال نو خوبی را برای همدیگر آرزو میکنند.
اما عدۀ قابل توجهی از مردم هرات، اعم از شیعه و سنی، مایلند که در جشن نوروز (میلۀ گل سرخ) در شهر مزار شریف شرکت کنند. به گونهای که پنج شش روز پیش از نوروز بلیت هواپیما برای مسافرت به مزار شریف نایاب میشود.
همچنین روز اول نوروز، مراسم خاصی برگزار میشود که با نام "مراسم جَنده بالا" مشهور است، که باز هم این مراسم نسبت به سایر نقاط هرات در شهرک جبرئیل، پرجنبوجوشتر است. به خاطر اینکه این منطقه از امنیت بیشتر برخوردار است.
در هرات مراسم چهارشنبۀ اول سال کاملاً شبیه سیزدهبدر در ایران است. با این که روز سیزدهم نوروز را هم عدۀ زیادی در کنار خانواده و دوستان در دامن سبز طبیعت میگذرانند.
دوشنبۀ نوروزی
شهر دوشنبه، پایتخت تاجیکستان، در آستانۀ نوروزِ امسال گویی نوروزیتر از هر سال دیگر است: آویزهها و لوحهای شادباش در سطح شهر بیش از پیش به چشم میخورد و رسانهها را مطالب نوروزی غنیتری سبز کردهاست. اینک دو سال میشود که مطبوعات مستقل تاجیکستان در نوشتههای متعدد از دولت میخواهند که نوروز را به عنوان سال نو رسمی این کشور شناسایی کند.
دولت هم در ارجگذاری به نوروز وارد سبقت شده و برای نخستین بار نشان ویژۀ نوروز را تصویب کردهاست. رئیسجمهوری اماعلی رحمان در آستانۀ نوروز نشان ویژهای را به عنوان نماد نوروز تأیید کرد که شکل کرۀ زمین را دارد (به یُمن جهانی شدن نوروز) و تصویر خورشید در زمینۀ تاج زرین و هفت ستاره و پرچم تاجیکستان و نمادهای بهار و شکوفایی در آن پرتوافشانی میکند.
گذشته از این، میدان اسبدوانی بزرگ پایتخت "نوروزگاه" نام گرفته و برای تجلیل سالانه از نوروز مجهز و مزین شدهاست. برنامههای عمدۀ نوروزی امسال و سالهای آینده قرار است در نوروزگاه نو برگزار شود. در این برنامهها حضور "بابا نوروزِ" آراسته با جامۀ "بیقـَصـَب" (پارچۀ سرخ و سپید و سبزرنگ) از جملۀ ابتکارهای نوروزی جدید دولت است. بابا نوروز را ملکۀ نوروز همراهی میکند که برندۀ مسابقۀ دختر شایستۀ اخیر است.
در نیمهشب روز ۲۰ مارس، در لحظۀ سالتحویل مرسوم در تاجیکستان، بر پایۀ تندیس اسماعیل سامانی در مرکز شهر دوشنبه آتشبازی بزرگی دایر خواهد شد که آتشبازی سال نو میلادی را تداعی میکند.
به مناسبت نوروز قرار است طی روزهای ۲۲ تا ۲۸ مارس حدود ۱۲۰ تن از هنرمندان ایران، از جملۀ نقاشان و رامشگران و آوازخوانان و فیلمسازان، وارد تاجیکستان شوند و بزرگترین هفتۀ فرهنگی ایران در تاجیکستان را برگزار کنند. گفته میشود که این هیئت را وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران رهبری خواهد کرد. اما وزیر فرهنگ تاجیکستان قرار است روز ۱۹ مارس با شماری از گروههای موسیقی کشور به مقر سازمان ملل در نیویورک برود و نوروز تاجیکی را آنجا معرفی کند.
در نمایش تصویری این صفحه گشتوگذاری داریم در خیابانهای نوروزی تهران و هرات و دوشنبه. عکسهای این گزارش را نیلوفر سنندجیزاده (تهران)، طاهره شریفی (هرات) و زرینۀ خوشوقت (دوشنبه) تهیه کردهاند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۹ مارس ۲۰۱۱ - ۱۸ اسفند ۱۳۸۹
رویا یعقوبیان
نزدیک بودن عروسی خواهر یکی از دوستانم، بهانهای شد برای بازدید از نمایشگاه عروسی. نمایشگاهی که بهشدت کنجکاویام را برانگیخته بود. مخصوصاً اینکه پوسترهای این رویداد را که ظاهراً از بزرگترین و معتبرترین نمایشگاههایی از این قبیل در بریتانیاست، از مدتی قبل در سطح شهر دیده بودم. تا بالاخره روزی که باید میرفتیم فرا رسید. از یک ایستگاه مترو به بعد با بیشتر شدن تعداد زوجهای جوان و مادر- دخترها ویا جمع صمیمی دختران، میشد حدس زد که کم کم به مقصد نزدیک میشویم.
به محض پیاده شدن از قطار با دخترها و پسرهای جوانی روبرو آمدیم که از داخل سبدی که دستشان بود، به عابران کارتهای صورتی رنگی شبیه کارت دعوت عروسی میدادند، ولی به جای نام عروس و داماد روی کارتها نام شرکتهای برگزارکنندۀ عروسی، آرایشگرها،استودیوهای عکاسی و فیلمبرداری و نیز گروههای نوازنده بود. نمایشگاه در سالنی وسیع و مسقف برگزار میشد. به محض ورود بلیطهامان را چند پسر جوان با لباس دامادی چک کردند. به نظر میآمد که به یک جشن بزرگ آمدهایم .
اگر قرار باشد این نمایشگاه را با یک رنگ توصیف کنم، باید بگویم رنگ سفید رنگ غالب بود. انگار به یک جشن بزرگ سفید و وسیعی دعوت شده بودیم . اگر باور داشته باشیم که هر فضایی را انرژی اشیاء و اشخاصی که داخلش هستند تعریف میکنند، باید بگویم فضای نمایشگاه پر از انرژی مثبت بود که به هر کسی منتقل میشد. کمی که گذشت، من و دوستم هر دو احساس کردیم که ما هم شاید به اندازۀ عروس و دامادهای جوانی که برای خرید و ایده گرفتن ومشورت آمده بودند، هیجانزدهایم.
نمایشگاه با تصوراتم خیلی فرق داشت. چون فقط نمایش لباس عروس و داماد نبود. غرفههای تزیین ماشین عروس، شرکتهای تهیۀ کیک عروسی، حلقه، تاج و تور و دستهگل عروس، غرفههای عکاسها و فیلمبردارها و گروههای نوازنده هم بودند. شرکت "اِم اند اِم" دست به ابتکاری جالب زده بود: دانههای شکلاتهای رنگی این شرکت را در تور ریخته بودند و پخش میکردند. این، به عنوان هدیه برای مهمانها بود یا به جای همان نقلهای خودمان که به یاد دارم در ایران خیلی قدیمتر تورپیچ میشد و گاه یک سکه هم به آن اضافه میشد. غرفهای هم بود با بستههایی از گلهای خشک طبیعی برای ریختن روی سر عروس و داماد.
جالب بود اینکه در حین قدم زدم در راهروهای نمایشگاه با عروسهای بسیاری از نزدیک مواجه میشدیم. این عروسها در واقع مسئولان غرفهها بودند. به یاد دارم، پیشتر در دوران کودکی، تا چه حد با دیدن هر نمادی از عروس و عروسی (ماشین عروس، لباس عروس، تاج گل عروس...) به وجد میآمدم و چهقدر اصرار داشتم که پدرم زودتر به ماشینهای عروس برسد تا از نزدیک آنها را ببینم، ولی اینجا آنچه فراوان است، عروس!
متوجه شدیم همۀ جمعیت خودشان را به نقطهای از سالن میرسانند. ما هم به دنبال آنها رفتیم. ظاهراً برنامه خاصی بود. روی یک صحنۀ سفید مجری معروف برنامههای تلویزیونی به همراه ۲-۳ نفر دیگر به دنبال عروسی جوان میگشتند که داوطلب شود تا جهت طراحی برای روز عروسیاش توسط گروهی زبده به روی صحنه بیاید. دختر جوان زیبایی داوطلب شد واز وسط جمعیت به پشت صحنه رفت. بعد از مدتی مثل داستان سیندرلا و جادوی پری مهربان با پوشش زیبای سفید روی صحنه ظاهر شد. همه به وجد آمدند و بیوقفه تشویقش کردند. قیافۀ نامزد عروس جوان دیدنی بود. مشاوران به توضیح طرح ودلایلشان برای هر انتخاب و طراحی پرداختند؛ از کفش و مدل لباس و مدل مو و تور تا مدل دستهگل و خلاصه همۀ جزئیات با دقت کامل بررسی شد. با آن عروس جوان صحبت کردم که اصلاً دوست نداشت لباس سیندرلاییاش بعد از ساعت ۱۲ شب عوض شود.
بعد از بحث و توضیحات طراحان احساس میکردی چه نکاتی وجود دارد که خیلی وقتها از آنها بیاطلاعیم. این برنامه پر از ایدههای تازه بود؛ برای هر سلیقهای لباس و سایر تزیینات لازم وجود داشت: چه کسانی که به دنبال لباسهاس سنتیتر هستند و چه کسانی که علاقهمند به طرحهای مدرن.
یکی از شعارهای این نمایشگاه این بود: من موفق خواهم شد برای مهمترین روز زندگیام با گرفتن مشورت درست با بودجهای که دارم، بهترین جشن ممکن را برگزار کنم. شاید به همین دلیل حدود ۲۵۰ کارشناس مد آمادۀ مشورت دادن به زوجهای جوان بودند.
در راه برگشت به این فکر میکردم که آیا واقعاً این جشن شایستۀ این همه توجه و اهمیت هست؛ یعنی تا این حد که اینچنین نمایشگاه عظیمی به آن اختصاص داده شود؟ بعد به این نتیجه رسیدم که اگر در زندگی هر شخص سه مرحلۀ مهم تولد، ازدواج ومرگ وجود دارد و بیشترین اختیار و انتخاب در مرحلۀ ازدواج برای ما میسر است، سپس درمییابیم که این انتخاب فقط مخصوص انتخاب همسر نیست. انتخاب جشن گرفتن یا نگرفتن و یا چهطور جشن گرفتن هم هست. در این صورت شاید ضرورت چنین نمایشگاههایی بیشتر حس شود. گاهی یک عکس ازدواج سالهای سال در یک قاب عکس روی دیوار میماند و چه بهتر که عکسی زیبا از عروس و دامادی با ظاهری آراسته باشد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۸ مارس ۲۰۱۱ - ۱۷ اسفند ۱۳۸۹
بهرام کیانمهر
از خودم میپرسیدم که به راستی در سدۀ روز زن چه سخنی میتوان گفت که نو باشد؟
روز هشتم مارس مردمان بسیاری در جهان "سدۀ روز زن" را گرامی میدارند؛ روزی که از آغاز سدۀ بیستم میلادی زنان ِ غالباً کارگر و روشنفکر را گرد هم آورد تا با برگزاری راهپیماییها خواهان برابری شوند و در مواردی هم، چون تظاهرات هشتم مارس سال ۱۹۱۷ در روسیۀ تزاری، خواهان حق رأی شوند و به آن دست یابند. با این که بعدها اتحاد شوروی کوشید این روز را به نفع اردوگاه خود مصادره کند، ریشههای آن عمدتاً به تلاشهای فعالان سوسیالیست حقوق زن در کشورهای غربی برمیگردد. نخستین فریادهای زنانۀ "آزادی، برابری، برادری" را زنان پاریس در اواخر سدۀ ۱۸ میلادی در جریان انقلاب فرانسه سر داده بودند.
سرانجام روز زن در سال ۱۹۷۷ روزی جهانی شد هر چند در بسیاری از کشورهای غربی این روز کمتر رنگ و بوی سیاسی و بیشتر جنبۀ عاطفی دارد. و در جوامعی دیگر هم میکوشند تا این روز را به فراموشی بسپرند، و یا ترکیبی شدهاست از روز مادر و روز عشاق.
در هر حال در صد سال گذشته با افزایش حضور زنان در جامعههای گوناگون، چهرۀ این جوامع دگرگون شدهاست. زنان از کار در خانه و کشتزار به کارخانه راه یافتند و یا به کار در بیمارستانها و سازمان آموزشی پرداختند و توانایی خود را نشان دادند و یا با کار در دستگاههای اجرایی مدیریت را فرا گرفتند و اکنون در بسیاری از کشورها درجایگاههای سیاستگذاری و قانونگذاری و رهبری جای گرفتهاند.
زنان با فرو ریختن دیوار محال به فتح بسیاری از قلعههای مردانه پرداخته و در بالاترین ردۀ اندیشۀ بشری با تصاحب جایزۀ نوبل علمی و ادبی و صلح برای خود جایگاهی باز کردهاند. اما هنوز شمار زنان در نهادهای تصمیمگیرنده و رهبری در جهان امروز نمایندۀ آماری نیمی از بشریت، که زنان باشند، نیست.
در این تلاش جهانی زنان کشورهای خاور میانه و نیز آسیای میانه هنوز راه درازی در پیش دارند. در همین روزگار ما یکی از خاورشناسان برای معرفی این منطقه را قهوهخانه یا چایخانهای میبیند که یکی از ویژگیهای عمدهاش غیبت زنان در آن بودهاست. این شاید تمثیلی باشد تاریخی از نقش زنان در این کشورها که در سالهای اخیر به سرعت در حال دگرگون شدن است. "مورگان شوستر" امریکایی نیز در کتاب اختناق ایران تصویر اسفناکی از وضعیت زنان در ایران صد سال پیش میدهد که با صورتهای پوشیده و بیصدا در مکانهای همگانی دیده میشدند.
این تصویر با تصویری که در کتاب ریشهها و نتایج انقلاب ایران به قلم "نیکی کدی" استاد تاریخ آمده تفاوت بسیار دارد. کدی از حضور چشمگیرشان در عرصههای محتلف اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی میگوید و از تلاشهایی که در این راه طولانی و یک صدساله طی شدهاست؛ راهی که از یک سو همراه با فشار حکومتها برای مدرنسازی اجباری در ایران یا افغانستان، یمن جنوبی و آسیای میانۀ دوران سوسیالیستی بوده است و از سوی دیگر اجبار در بازگشت مجدد به قوانین اسلامی. در این دورۀ دوم البته همبستگی زنان برای رسیدن به حقوق برابر بسیار ریشهایتر بودهاست و از همین رو برخی از حقوقدانان دستاوردهای مرحله به مرحله این دوره را حتا پایدارتر از اولی میداند، زیرا فرمایشی و از بالا نیست و زنان خود با پشتکار و از پائین و با آگاهی از چگونگیاش آن را به دست آوردهاند.
این تغییر نگاه در جایگاه زنان نه تنها در خود زنان، بلکه در مردانی هم که در چنین جوامعی زندگی میکنند، اتفاق افتادهاست؛ نگاه مردانهای که در بدو انفلاب مشروطیت از زنان میخواست که در خانه بنشینند و اصلاح امور را به دست آنان بسپارند. اکنون با تأنی و بهتأخیر و با تردید پذیرفته شده که زنان میتوانند همگامان و همراهان خوبی برای رسیدن به عرصههای دموکراتیک باشند.
واکنش زنان در برابر فشار صبورانهتر و همراه با خرد ورزی بودهاست. آنان نشان دادهاند که میتوان با تأکید بر عدم خشونت و بردباری، فضای خشونت مردانه را تا حدودی تلطیف کرد.
زنان کشورهای این منطقه همراه با دیگر زنان در جهان به هم پیوسته امروز، همچنان در راه برابری تلاش میکنند تا به بدیهیترین حقوق اولیۀ خود دست یابند. امروز در بسیاری از کشورهای منطقه دانشگاهها پر است از زنان کوشنده و دانش پژوه، اما در ردههای حکومتی زنان حضور کمتری دارند، زیرا حکومتها همچنان ساختاری مردانه دارد و در این پهنه است که زنان در آرزوی برابریاند.
جدیدآنلاین، به همین مناسبت، شما را به دیدن دوباره چهار گزارش مصور دعوت میکند که نشاندهندۀ نگاه، جایگاه و تلاش زنان در روزگار ماست:
۱."زنان کاغذی"، ساختۀ ساجده شریفی، در بارۀ عروسکهای زنانی که آگاتا واندروین، هنرمند مقیم پاریس، از خمیر کاغذ تهیه کرده و میگوید: "کاغذ برای مجسمهساز مادۀ مهربانی است؛ بهراحتی فرم میگیرد و به همان نسبت هم حساس و شکننده است؛ درست مثل زنها."
۲. "رازهای جاودانۀ حوا"، ساخته شوکا صحرایی، در باره یاسمین سینایی، مجسمهساز ایرانی، است که "حوا" را قهرمان یک سلسله آثارش قرار دادهاست. حوای یاسمین سینایی زن کنجکاوی است که ترجیح میدهد بهشت را به قصد زمین ترک کند، چون به اعتقاد او "بهشت، جای جاهلان است".
۳. " زنان خوش اقبال کابل"، ساخته نازنین شفایی. شفایی میگوید: "در باشگاه ورزشی زنان در کابل، حس دوگانهای به آدم دست میدهد: حس حسرت خوردن و حس شریک شدن در شادی دختران ورزشکار".
۴. "گلچتای، رویت بنمای!" ساخته خورشید بخشایش. در این گزارش مشرفه قاسموا، از هنرمندان سرشناس و سالمند تئاتر و سینمای تاجیکستان با نگاهی به گذشتۀ خود و سرزمینش، چگونگی دست یافتن زنان تاجیک به آزادی و برابری نسبی با مردان را بازگو میکند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۲ مارس ۲۰۱۱ - ۱۱ اسفند ۱۳۸۹
داریوش رجبیان
واژههای "پرسترویکا" (بازسازی) و "گلاسنوست" (آشکارگویی) یادگار دوران گرباچف در همۀ زبانهای دنیاست؛ دو اصطلاحی که سرنوشت اتحاد شوروی و پانزده جمهوری آن را رقم زد و طنین این واژهها هنجار جهانی نوین را روی کار آورد. دو تکیه کلام گرباچف در دوران ریاستش هم در پهنۀ شوروی پیشین معروف است: "مهم، شروع کار است..." و "جریان راه افتاد". اصلاحاتی هم که او آغاز نهاد، راه افتاد و هنوز در جریان است.
در بارۀ پیآمدهای سیاسی و اجتماعی اصلاحات میخائیل گرباچف طی سالهای ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۱ میلادی فراوان نوشتهاند؛ اما تلاشهای این اصلاحگر برای پالودن فضای خفقانی اتحاد شوروی در عرصۀ فرهنگی هم دگرگونیهای برگشتناپذیری به بار آورد: محدودیتهایی که رهبران بیخدا بر خداجویان کیشهای گوناگون اعمال کرده بودند، لغو شد، آیینهای مردمی در سراسر اتحاد شوروی دوباره پا گرفت، رسانههای یکدست شوروی شاخه شاخه شدند و گوناگونی بیسابقۀ اندیشهها و دیدگاهها را به نمایش گذاشتند، ادبیات و موسیقی و هنر ممنوعه از زیرزمین به روی زمین راه یافت، تاریخ تکبُعدی شوروی و یکایک جمهوریهای آن بازنویسی شد و افتخار از گذشتۀ پیش از شوروی هم مجاز شد...
از سوی دیگر، در پی فروپاشی اتحاد شوروی و آسیب دیدن پیوندهای فرهنگی میان بخشهای آن، در بسیاری از جمهوریها، به ویژه در آسیای میانه، فرهنگ چندملیتی از رنگ و بو افتاد، روزنامههایی که مثلاً در تاجیکستانی کوچک به تعداد صدهزار نسخه چاپ میشدند، شمارگانشان به دو هزار و یک هزار افت کرد، یا کاملاً از پهنۀ رسانهها ناپدید شد، فرهنگ نوین و هنرهایی فرنگی به مانند اپرا و باله، نقاشی و سینما و تئاتر غربی که روسها به ارمغان آورده بودند، دچار بحرانی فراگیر شد که همچنان جریان دارد، خلاء ایدئولوژیکی که پس از سقوط کمونیسم پدید آمد، همچنان باقی است...
درست به مانند شخصیت میخائیل گرباچف که در کنار هوادارانی سرسخت، مخالفانی دوآتشه هم دارد، پیآمدهای اصلاحات گرباچف یکدست نبود: هنرمندی که اکنون از آزادی بیان اندیشهاش خوشنود بود، در عین حال از عدم حمایت مالی دولت گلایه میکرد؛ آوازخوانی که در زیرزمینیاش از جور روزگار شوروی نالۀ جانسوز سر میداد، این بار روی صحنه و آشکارا از زیانهای"پرسترویکا" و "گلاسنوست" مینالید. گرباچف با آگاهی کامل از محبتها و نفرتهای مردم سالها بعد گفت: در تاریخ "هیچ اصلاحگر خوشبختی وجود ندارد".
حکومت گرباچف به دوران ریا و دورویی پایان داد. دیگر نیازی نبود که در پژوهشهای علمی بدون هیچ دلیل موجهی به نوشتههای رهبران صدر کمونیسم رجوع شود و از کسی انتظار نمیرفت که به زور و اجبار مقامات در میدانهای شهر شعار "زنده باد حزب کمونیست!" را سر دهد. شاعران هم مجبور نبودند با چند چکامۀ کمونیستی و لنینی مجوز انتشار کتابشان را بگیرند. اعضای حزب کمونیست در آسیای میانه هم دیگر ختنهسوران پسرانشان را در خفا انجام نمیدادند. جشنهایی ملی چون نوروز هم از چاردیواری خانهها رها شد و به خیابانها ریخت. و حتا جشنهای فراموششدهای چون سده و مهرگان در خیابانهای دوشنبه و خجند راه افتاد. اختیاراتی که گرباچف به جمهوریها داده بود، باعث شد که زبانهای بومی به رسمیت برسند و در این فرآیند تاجیکستان پیشگام بود که سال ۱۹۸۹ در پی تظاهرات مردم زبان فارسی تاجیکی را به عنوان زبان رسمی جمهوری، جایگزین زبان روسی کرد.
از این جاست که گرباچف در میان روسها مخالفان بیشتری دارد. محدودیت دامنۀ کاربرد زبان روسی، فرصتهای شغلی روستباران در جمهوریهای بالتیک و آسیای میانه و قفقاز را هم محدود کرد. دیگر مقام و منزلت روسها مثل سابق نبود. برای نمونه، سرود ملی جمهوری شوروی سوسیالیستی تاجیکستان که ابوالقاسم لاهوتی کرمانشاهی سال ۱۹۴۶ نوشته بود، با این مصرعها آغاز میشد: چو دست روس / مدد نمود / برادری خلق "ساویت" استوار شد / ستارۀ حیات ما شرارهبار شد... به حال تب / درون شب / صدای رعد دولت لنین رسید / ز برق بیرقش سیاهی ستم پرید...
با فروپاشی شوروی که حاصل ناخواستۀ تلاشهای گرباچف بود، طبعاً سرود ملی تاجیکستان بازنویسی شد. گلنظر، شاعر مردمی تاجیکستان، در سرود نو بیداری خودشناسی ملی تاجیکها را بازتاب میداد: "دیار ارجمند ما / به بخت ما سر عزیز تو بلند باد / سعادت تو، دولت تو بیگزند باد / ز دوری زمانهها رسیدهایم / به زیر پرچم تو صف کشیدهایم / زنده باش، ای وطن / تاجیکستان آزاد من!
در این مورد هم شکی نیست که جمهوریهای شوروی پیشین استقلال تقریباً مفت و بیرنج خود را مدیون میخائیل گرباچف هستند. گرباچف اکنون فروپاشی شوروی را "مصیبتی بزرگ" میداند و میگوید که اصلاحات او در واقع برای بقای اتحاد شوروی انجام گرفته بود. اما به قول خود او، حزب کمونیست "در امتحان دموکراسی و آزادی ناکام شد"؛ یعنی بار آزادی و دموکراسی را تاب نیاورد. گرباچف در مصاحبههای مختلف و در کتاب خاطراتش ("تنها با خود") تاًکید کرده که به هیچ روی از اصلاحاتی که انجام داد و جهان را دگرگون کرد، پشیمان نیست، اما تأسف از آن میخورد که چارهای برای بقا و دوام اتحاد شوروی دیگر نمانده بود.
میخائیل گرباچف، که اکنون رئیس بنیاد بینالمللی مطالعات اجتماعی- اقتصادی و سیاسی موسوم به "گرباچف" است، نخستین رهبر اتحاد شوروی است که هشتادسالگیاش را جشن میگیرد. رهبران دیگر شوروی نه عمری بدین درازی داشتند و نه تحولاتی ایجاد کردند که جهان را دگرگون کرده باشد. میزان و مقیاس تحولات دورۀ گرباچف را شاید بتوان تنها با انقلاب اکتبر ولادیمیر لنین مقایسه کرد.
میخائیل گرباچف که سال ۱۹۹۱ جایزۀ صلح نوبل را بُرد، در میان سیاستمداران غربی بیاندازه محبوب است و با رهبران فعلی بسیاری از این کشورها روابط دوستانه دارد. قرار است روز ۳۰ مارس در تالار سلطنتی "آلبرت هال" لندن کنسرت باشکوهی با نام "گُربی-۸۰" به افتخار هشتادسالگی اصلاحگر بزرگ با حضور سیاستمداران بلندپایه و ستارههای هنر موسیقی برگزار شود. و اما روز دوم مارس که زادروز گرباچف است، دوستان او در شهر مسکو جشنی بزرگ تدارک دیدهاند.
در گزارش مصور این صفحه مروری داریم بر زندگی میخائیل گرباچف.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۵ فوریه ۲۰۱۱ - ۲۶ بهمن ۱۳۸۹
داريوش رجبيان
كيش يزيدى از معماهايى است كه تا كنون ذهن مردمشناسان بسيارى را به خود مشغول داشتهاست. هستۀ اين معما آميزهاىست از آيينهاى دينهاى گوناگون كه در اين كيش مشاهده مىشود و ريشهيابى آن را دشوار كردهاست؛ "اقانيم ثلاثه" و مراسم غسل تعميد آن حاكى از پيوندش با مسيحيت است، در حالى كه ارجگذارى به آتش و "هفت فرشتۀ نگهبان" يزيدى، يادآور جايگاه آتش و "هفت امشاسپندان" در كيش زرتشتىست و پيروان اين دين "شيخ عدى بن مسافرِ" مسلمان را تمثال "ملک طاووس" (تجلى پروردگار) مىدانند و طبقات اجتماعى موروثى "شيخ"، "پير" و "مريد"، تداعىگر طبقات ثابت در كيشهاى ابتدايى آريايى است و نشان بزرگ خورشيد كه ظاهرأ به كيش مهرپرستى برمىگردد، بر پيشطاق زيارتگاههاى يزيدى مىدرخشد.
"بيرگٌل آچيقييلديز"، نويسندۀ كتاب "يزيدىها"، مىگويد كه اين عنصرهاى برآمده از باورهاى مختلف با مرور زمان با هم جوش خوردهاند و بر پایۀ مهرپرستى و مزديسنا دين واحدى را شكل دادهاند.
پيروان اين دين بيش از پانصد هزار جمعيت كُرد عراق و تركيه و سوريه و ارمنستان و ايرانند و مركز مقدس يزيدىها منطقۀ كوهستانى "لالِش"در شصتكيلومترى شمالغرب شهر موصل عراق است. مزار "شيخ عَدىّ بن مسافر"، از نوادگان مروان بن الحَكَم، چهارمين خليفۀ اموى، در همين دهكده واقع است. شيخ عدى كه يك صوفى گوشهنشين بود، در سدۀ ۱۲ميلادى تارک دنيا شد و از بغداد به كوهستان لالش پناه برد. اما فروزههاى انسانى خارقالعاده و معجزه و كرامات او باعث شد كه مردم محلى كُرد منطقه، با باورهاى زرتشتى و ميترايى، برايش تقدس قايل شوند و با درآميختن آموزههاى شيخ عدى با باورهاى خود بهتدريج طرح دين نوى را بريزند.
نام اين كيش كه به زبان كُردى "ئێزيدى" نوشته و Êzidî تلفظ مىشود، برگرفته از "یَزَتَ"ى پارسى كهن است، به معناى "ستودنى" يا "قابل ستايش" كه در پارسى ميانه يا پهلوى تبديل به "یَزَد" شد و شكل جمع آن "يزدان" بود. در پارسى نوين هر دو شكل "يزدان" و "ايزد" (هر دو به معناى "خدا") رايج است. واژۀ اوستايى "يسنا" به معناى "سرود ستايش" هم از همين بنواژه مشتق شدهاست. بدين گونه، مىتوان استدلال كرد كه هجى درست نام اين كيش "ايزدى" است و نه "يزيدى" كه در طول تاريخ باعث تعبير و تفسيرهاى غلط بسيارى شده. "بيرگل آچيقييلديز" در كتاب "يزيدىها" به تعبير محلى كردها از اين واژه هم اشاره مىكند: "اِز ده" Ez da كه در زبان كردى به معناى "من آفريده شدم" است.
در اين كتاب از ديگر اعتقادات ايزدىها در مورد كيششان هم آگاه مىشويم: "بسيارى از يزيدىها معتقدند كه دين يزيدى كهنترين دين خاور ميانه است كه ريشههايش در دوران باستان گم شده. آنها بر اين باورند كه تمام جمعيت كُرد زمانى يزيدى بودهاند و به زور و اجبار به اسلام رو آوردهاند و تنها شمار اندكى از آنها به دين اصلىشان وفادار ماندهاند".
بر مبناى اين كتاب، ايزدىها به خداى يكتا (Xwede) ايمان دارند كه آفريدگار عالم وجود است؛ بخشنده و بخشايشگر و مهربان است. اما خداوند پس از آفرينش گيتى قدرتش را به "هفت سِر" يا هفت فرشتۀ مرموز واگذاشت و صرفأ به امور ملكوتى رو آورد. در رأس اين هفت فرشتۀ مرموز "مَلَک طاووس" قرار دارد كه تجلى و تجسم پروردگار است. از اين جاست كه ايزدىها در كنار تمثال طاووس و رو به خورشيد نيايش مىكنند و در ستايش او چنين مىخوانند:
يا ربى، تو ملـَکِ ملـِکِ جهانى
يا ربى تو ملـَکِ ملـِکِ كريمى
تو ملَكِ عرش عظيمى
يا ربى جى عنزل ده هر تويى قديمى (از آغاز براى هميشه تو قديمىترينى)
تو طعم و كام و راى
يا ربى هر تو خداى (تو براى هميشه خدايى)
هر تو هَی (تو همیشه جاودانی)
او هر تويى لايق ِ مدح و ثناى (و تو براى هميشه سزاوار ستايش هستى)...
در باور ايزدى، ملک طاووس همان عزازيل است كه در پيشگاه آدم سر فرود نياورد، با اين كه خداوند به او دستور تعظيم داده بود. اما تفسير ايزدىها از اين روايت متفاوت است. آنها بر خلاف پيروان دينهاى سامى كه نيز به اين روايت باور دارند، سرپيچى عزازيل از دستور تعظيم را ناشى از گستاخى او نه، بلكه نشان عشق راستينش به خداوند مىدانند و دستور تعظيم را نوعى آزمايش ميزان وفادارى فرشتهها از سوى آفريدگار توصيف مىكنند. همانا به دليل سر فرود نياوردن عزازيل بود كه خداوند از وفادارى بىحد و حصر او به خودش آگاه شد و عزازيل را به سروَرى فرشتگان برگماشت.
"بيرگل آچيقييلديز" به يك روايت ديگر ايزدى هم اشاره مىكند كه گويا نافرمانى عزازيل خشم آفريدگار را برانگيخت؛ او عزازيل را نفرين كرد و از بهشت راندش. عزازيل در اوج پشيمانى به مدت هفت هزار سال گريست و هفت كوزه را پر از سرشك ندامت كرد و با آب ديده آتش جهنم را فرو نشاند و بدين گونه آمرزيده شد و به مرتبۀ پيشينش بازگشت و اكنون مظهر نيكى هموست.
ايزدىها به خاطر اين دو روايت به عنوان "پيروان شيطان" در طول تاريخ رنج و آزار فراوان ديدهاند. اما "مصحف رِش" و "كتاب جلوه"، متون مقدس ايزدىها، حاكى از نبود مفهوم "شيطان" يا "فرشتۀ گجستک ِ بدسگال" در مجموعه باورهاى ايزدى است. و اين سوءتفاهم تاريخى زائيدۀ دو نوع فهم و تفسير يك روايت مذهبى واحد است.
"بيرگل آچيقييلديز" تلاش كردهاست نه تنها به بُعد مذهبى فرهنگ ايزدى، بلكه به ابعاد تاريخى و اجتماعى آن نيز بپردازد. وى كه براى انجام اين پژوهش سترگ به عراق و تركيه و سوريه و قفقاز سفر كردهاست، در كنار توصيف سرگذشت و باورهاى ايزدىها، به شيوۀ زندگى، هنر آيينى و معمارى و روابط آنها با همسايگانشان هم توجه كردهاست. بنا به نوشتۀ ناشر كتاب، آچيقييلديز جامعترين كتاب در بارۀ ايزدىها را نوشته كه تا كنون منتشر شدهاست.
"بيرگل آچيقييلديز" كه از كُردهاى تركيه است، فعلأ رياست بخش تاريخ هنر دانشگاه آرتوقلوى شهر ماردين تركيه را به عهده دارد.
The Yezidis: The History of a Community, Culture and Religion
Birgül Açıkyıldız
I.B. Tauris
London New York 2010
283pp
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۲ فوریه ۲۰۱۱ - ۱۳ بهمن ۱۳۸۹
امیر جوانشیر
تصويری از ابوالقاسم الشابی
شعار می تواند بیانگر حسی باشد فردی یا جمعی از حالتی، واقعهای، و یا شاید هم بیان آرمانی ملی برای ایجاد همبستگی و یا هیجانی گذرا. گفته شده که شاعران توانا میکوشند شعارها را به والایی شعر برسانند و شاعران کمتوان شعر را تا سطح شعار پایین میآورند. از سوی دیگر کم نیستند ترانه و شعرهایی از شاعران بزرگ که در جهان امروز، چون زبان حال مردم اند، شعار جنبشها و حتا انقلابها شدهاند.
در هفتههای اخیر در کوچه و خیابانهای تونس و مصر و دیگر کشورهای عربی شعری به گوش میرسد از شاعری تونسی که هفتاد و شش سال پیش در ۲۴ سالگی درگذشت. شعری که خواهان دگرگونی درونی و شالوده شکنی در میان ملتهاست. این شعر امروز بر زبان کسانی میآید که میخواهند شالودههای سیاسی کشورهای خود را دگرگون کنند. شما می توانید جوانانی را ببینید که شعر او را فریاد میکنند ویا زنانی که شعر او را بر کاغذی نوشته و روی دستها بلند کرده اند. در این راهپیماییها شعاری که شنیده میشود دو مصرع اول از شعر ۲۶ بیتی ابوالقاسم الشابی با نام " ارادة الحیاة" یا اراده زندگی است. آغاز این شعر به عربی که بخشی از سرود ملی تونس شده، چنین است:
إذا الشّعْبُ یَوْمَاً أرَادَ الْحَیَـاةَ فَلا بُدَّ أنْ یَسْتَجِیبَ القَـدَر
وَلا بُـدَّ لِلَّیـْلِ أنْ یَنْجَلِــی وَلا بُدَّ للقَیْدِ أَنْ یَـنْکَسِـر
و شهرت این قصیده البته این روزها به خاطر همین بیت است که بر پارچهنوشتهها دیده میشود، اما چند بیت اول این شعر هم معروف شده که برداشتی از آن را به نظم فارسی میخوانید:
ارادۀ زندگی
زیر پای مردم داناسرشت
نرم گردد سنگِ سختِ سرنوشت
ملتی چون برگزیند زندگی
پاره سازد رشتههای بندگی
تیرگی از شب فراری میشود
روشنای صبح جاری میشود
از ورای کاینات آمد سروش
با پیامی که نیوشد گوش ِهوش:
شور هستی چون نداری، چیستی؟
آرمانی گر نداری، نیستی!
از فراز کوه و از ژرفای رود
باد در امواج میگفت این سرود:
با چکاد کوهها دمساز باش
برفراز ابر در پرواز باش
دور کن از خود هراس و باش شیر
آرزو، پیروزی آرد ناگزیر
آن که ترسید از بلندای چکاد
به سیهچال ستم گردن نهاد
ابوالقاسم الشابی که بود؟
بيت نخست "ارادۀ زندگی" شابی در تظاهرات اخير مصر
ابوالقاسم شابی در ۲۴ فوریه سال ۱۹۰۹ در شهر توزر کشور تونس زاده شد و در خانه نزد پدرش که قاضی بود و در دانشگاه الازهر مصر درس خوانده بود، آموزشهای ابتدایی را آغاز کرد. در سال ۱۹۲۰ به مدرسهای در شهر زیتونه رفت و به فراگیری قرآن و ادبیات عرب پرداخت. گرایش شدید او به مطالعه و فراگیری فرهنگ نو و کهن ، پایههای فرهنگی او را نیرومند و او را با اندیشههای جهان نو مجهز ساخت. او در پانزدهسالگی شعر سرودن را آغاز کرد.
شابی در دوران دانشجویی با افکار آزادیخواهانه آشنا شد. او در سال ۱۹۳۰ دانشکدۀ حقوق تونس را تمام کرد و چون پدرش درگذشته بود، بار سنگین هزینههای خانواده هم به دوش او افتاد. ازدواج هم برای شابی شادمانی چندانی به همراه نداشت و گرچه دو فرزند به او داد، زود به جدایی انجامید. ابوالقاسم الشابی سرانجام در نهم اکتبر ۱۹۳۴ بر اثر بیماری قلبی در بیمارستانی در تونس درگذشت.
زندگی کوتاه اما پربار الشابی از چندین زاویه بررسی شده. از سویی او نزدیک به شاعران مهاجر عرب در قارۀ آمریکا بود که به ادبیات مهجر معروف است؛ شاعرانی چون جبران خلیل جبران و میخاییل نعیمه و ایلیا ابو ماضی از ديگر چهرههای اين جريانند. از سوی دیگر او از شعر فرانسه به ویژه مکتب رمانتیسم تأثیر پذیرفته. رمانتیسم راه خود را از مکتب سنتی جدا کرد و با قیود ادبی سنتی به مبارزه پرداخت. لذت بردن از طبیعت، ارج گذاشتن به احساسات و قوۀ تخیل و بیان آن چه را که هنرمند حس میکند، پیشۀ خود کرد.
البته در این دروان نهضت بیداری سیاسی هم در میان ادیبان جهان عرب از مصر تا شام و عراق رواج داشت و شاعران برجستهای در جهان عرب پدیدار شدند که هم نوخواه و تجددگرا و هم مخالف استیلای غرب بر ملتهای عرب بودند. از همین رو رمانتیسم کسانی مثل الشابی چهرهای اجتماعیتر داشت و در واقع در دوران میان دو جنگ جهانی این شاعر جوان یکی از پیشگامان نهضت رمانتیسم در جهان عرب شد.
شابی جوان که شاید شناختهترین شاعر شمال آفریقا در شعر امروز عرب باشد، در ده سالی که شعر گفت و خاطرات نوشت، آثار برجستهای به جای نهاد. زندگی شعری او گرچه با بدبینی آغاز شد، به خوشبینی رسید و سرانجام با امید به تغییر و تحول، بهویژه در شعرهای اجتماعیاش، به پایان رسید. عشق و امید به آیندۀ انسان در بسیاری از شعرهای او موج میزند. او پنچ اثر مهم از خود بهجا گذاشت: "به سرکشان جهان"، "سرودهای زندگی"، "خاطرات"، "نامهها" و "صدیقی".
شاید خود او هم تصور نمیکرد که نامش و اشعارش به خاطر چند بیت از یک شعر اینچنین همهجاگیر شود.
***
چند بیت اول شعر معروف ابوالقاسم الشابی که برداشتی از آن به فارسی آورده شد:
ارادة الحیاة
إذا الشّعْبُ یَوْمَاً أرَادَ الْحَیَـاةَ فَلا بُدَّ أنْ یَسْتَجِیبَ القَـدَر
وَلا بُـدَّ لِلَّیـْلِ أنْ یَنْجَلِــی وَلا بُدَّ للقَیْدِ أَنْ یَـنْکَسِـر
وَمَنْ لَمْ یُعَانِقْهُ شَوْقُ الْحَیَـاةِ تَبَخَّـرَ فی جَوِّهَـا وَانْدَثَـر
فَوَیْلٌ لِمَنْ لَمْ تَشُقْـهُ الْحَیَاةُ مِنْ صَفْعَـةِ العَـدَم المُنْتَصِر
کَذلِکَ قَالَـتْ لِـیَ الکَائِنَاتُ وَحَدّثَنـی رُوحُـهَا المُسْتَتِر
وَدَمدَمَتِ الرِّیحُ بَیْنَ الفِجَاجِ وَفَوْقَ الجِبَال وَتَحْتَ الشَّجَر
إذَا مَا طَمَحْـتُ إلِـى غَـایَةٍ رَکِبْتُ الْمُنَى وَنَسِیتُ الحَذَر
وَلَمْ أَتَجَنَّبْ وُعُـورَ الشِّعَـابِ وَلا کُبَّـةَ اللَّهَـبِ المُسْتَعِـر
وَمَنْ لا یُحِبّ صُعُودَ الجِبَـالِ یَعِشْ أَبَدَ الدَّهْرِ بَیْنَ الحُفَـر
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۶ ژانویه ۲۰۱۱ - ۶ بهمن ۱۳۸۹
یحیی مجد
از سالیان کهن تا به امروز بلاهای طبیعی از بزرگترین پیامدهای ناگواری بودهاند که بشر امروزی و هرچند پیشرفته هنوز نتوانسته حتا با استفاده از تکنولوژیهای جدید خود را از گزند آن رها سازد.
سال نو میلادی برای مردم کوینزلند استرالیا که هنوز سرگرم باز کردن هدایای کریسمس خود بودند، چیزی جز آوارگی از خانه و کاشانه و گِلوآب به همراه نداشت. البته درسهای بزرگی را که هم مردم کوینزلند و هم مردم دنیا از این فاجعۀ طبیعی گرفتند، نمیتوان از پیامدهای آن قلمداد نکرد.
پس از چند روز باران شدید احتمال وقوع سیل از طریق رسانهها اعلام شد و مردم به جمع کردن اندکی از وسایل مورد نیاز خود پرداختند تا هر چه سریعتر خانههای خود را ترک کنند. اما من هم، مانند بسیاری دیگر از مردم کوینزلند، باور نداشتم که چنین سیلی در راه است. به هر حال، مردم هر چه را میتوانستند، برداشته و به خانۀ اقوام یا دوستان در مناطق امنتر پناه بردند. کمکم سطح آب بالا میآمد و مردمی که منازلشان در مناطق سیلخیز بود، فقط از طریق اخبار میتوانستند حدس بزنند که تا چه میزان خانههایشان در آبهای گِلآلود فرو رفتهاست.
در این میان آنچه باعث میشد هر انسانی هنوز به انسان بودن خود ببالد، برخوردهای انسانی و اخلاقی مردمی بود که با هرچند خودشان از هر آسیبی در امان بودند، با تمام وجود به یاری افرادی میرفتند که شاید این اولین بار بود میدیدندشان و از هیچ کمکی مضایقه نمیکردند.
چهرۀ مردم بعد از پایین رفتن آب، هنگامی که به سراغ آشیانهشان میرفتند و میدیدند از زندگی آنها چیزی جز تودۀ گِلهای کرمآلود بهجا نمانده، از یاد نرفتنیست. مردمی که فقط به چشمها و لبهای اطرافیان خیره میشدند تا شاید کسی به آنها بگوید که چهگونه باید همه چیز را از نو آغاز کنند.
ولی نگاههای آنها بیجواب نماند و طولی نکشید که همۀ شهر پر از نیروهای انسانی شد که آمده بودند با رفتار فرشتهگونۀ خود تسلیبخش سیلزدگان باشند. به هر سو که نگاه میکردی، انسانی را میدیدی که با لبخندی آرامشبخش میپرسید: "کمک میخواهی؟" و یا پیرمرد و پیرزنی که با سبدهایی پر از غذا همدلی خود را ابراز میکردند. و یا کودکانی که نوشیدنیهای سرد را در خانهها به مردم در حال تمیزکاری تعارف میکردند. شاید باور نکردنی باشد که فقط در طول چند روز دوباره شهر روح زندگی به خود گرفت؛ شهری که انتظار نمیرفت تا ماهها به حالت طبیعی برگردد.
به نظر میرسد که یکی از دلایل موفقیت اهالی کوینزلند همکاری مردم با همدیگر و مدیریت شایستۀ مسئولان ایالتی و همچنین دولت فدرال باشد. از آغاز بحران، نخستوزیر ایالتی هر دو ساعت در تلویزیون ظاهر میشد و گزارش خسارتهای واردشده و اقدامات انجامشده و همچنین دستورهای لازم را جهت کنترل اوضاع به مردم میداد. بنا بر این، تمرکز اطلاعرسانی و مدیریت زیر نظر شخص نخستوزیر ایالتی و سازمان پلیس از جملۀ دلایل این موفقیت به شمار میآید.
جالب این که حتا افرادی که مایل به ارائۀ کمک و خدمات و کالاهای خود بودند، بایستی ثبت نام میکردند تا زیر نظر یک مدیریت واحد از نیروی آنها استفاده شود. حتا نیروی ارتش هم که برای امدادرسانی و سپس تمیزکاری وارد عمل شده بود، زیر فرماندهی پلیس و شخص فرماندار کمکرسانی میکردند. در کنار بیان واقعیات از طریق رسانهها، مسئولان ایالت به مردم امید میدادند که از هیچ تلاش و پشتیبانی دریغ نخواهند کرد. نهایتأ درسی که از این حادثه مردم کوینزلند گرفتند این است که مهر و محبت و انسانیت و نوعدوستی نه تنها کمرنگ نشده، بلکه برعکس، روزبهروز بیشتر میشود.
نمایش تصویری این صفحه پیامدهای سیل ویرانگر ایالت کوینزلند استرالیا را نشان میدهد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب