Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
رزمندۀ خفته
امید صالحی

نامش محمدتقی طاهرزاده بود. در شهریور ۱۳۴۹ به دنیا آمده بود. نخستین بار نام  او را از تلویزیون شنیدم. او در هفده سالگی  به جبهه رفته بود. در نبردی مجروح شده و به اغما رفته بود. ۱۷ سال تمام در حالت اغما بود. پدر و مادرش با دلسوزی و امیدواری  از او پرستاری کردند.

او یکی از هزاران جانباز جنگ بود. اما داستانی متفاوت داشت. بسیاری از سیاستمداران به دیدنش می‌رفتند. در مبارزات انتخاباتی از او نام می‌بردند تا وفاداری خود را به جانبازان نشان دهند. جوانی که به خاطر جنگ بیش از نیمی از عمر کوتاهش را روی تخت خوابیده بود.

بعد از شنیدن نام او از تلویزیون، که جانبازی است دراغما، کنجکاو شدم او را بشناسم؛ نشانی‌اش را از بیناد شهید گرفتم و راهی شهر اصفهان و خانه‌ای شدم که محمدتقی در یکی از اتاق‌های آن خوابیده بود.

من در ایام جنگ نوجوان بودم.  پدرم ارتشی بود و مدام در جبهه بود. هر گاه که به خانه باز می‌گشت و از دوستانش، که می‌جنگیدند و شهید می‌شدند، داستان و خاطره می‌گفت،  دلم می‌خواست این آدم‌ها را از نزدیک ببینم و از آنها عکاسی کنم. کودکی و نوجوانی من پر از اتفاقات مربوط به جنگ بود، ولی من آن روزها عکاس نبودم، اما دیدار با محمدتقی بهانه‌ای شد تا بتوانم بخشی از اتفاقاتی این جنگ را که تا سال‌ها پس از آن هم ادامه داشت،  ثبت کنم.

خانوادۀ طاهرزاده وقتی دیدند هدفم از گرفتن این عکس‌ها ثبت واقعیت جنگ ایران و عراق است و سختی‌هایی که مردم سرزمین ایران در این دوران متحمل شده‌اند، قبول کردند تا تعدادی عکس از پسرشان گرفته شود.

وقتی برای نخستین بار وارد اتاقش شدم، حس احترام نسبت به او داشتم. با آن که می‌دانستم عکس‌العملی نشان نمی‌دهد، بلند سلام کردم. چهار حلقه عکس از او گرفتم و به تهران برگشتم، اما نمی‌توانستم او را فراموش کنم. مدام با خانواده‌اش در تماس بودم. پدر و مادر او با عشق و علاقه از او نگهداری می‌کردند. با وسواس و حوصله. انگار نخستین روزی است که فرزندشان روی تخت بیماری افتاده  بود.

مادرش در صحبت‌هایش ابراز نگرانی می‌کرد، از این که زخم بستر بگیرد، از زخم کوچکی که روی کمرش ایجاد شده بود و این که باعث شده بود مدت‌ها مورد پرستاری ویژه قرار گیرد. مادرش نیز از شکستگی پای پدرش می‌گفت که جابه‌جا کردن پسرشان را در بستر برای او مشکل کرده بود.

پدرش هم امیدوار بود. می‌گفت محمدتقی گاهی لبخند می‌زند یا اشک از چشمانش جاری می‌شود. آنها علی‌رغم نظر پزشکان که گفته بودند او زیاد زنده نمی‌ماند، امید داشتند پسرشان بهبود پیدا کند و حتا به فکر داماد کردنش بودند. از همین رو پیوسته مراقب او بودند تا شاید از این خواب  طولانی بیدار شود. اما او همچون زیبای خفته، قهرمان  داستان دوران کودکی همۀ ما، آرام روی تخت دراز کشیده بود.

سال‌ها از پایان جنگ می‌گذشت، اما خانوادۀ او همانند هزاران خانوادۀ دیگر هنوز درگیر پیامدهای جنگی بودند که سرنوشت بسیاری از ایرانیان را دگرگون کرد.

او سرانجام در چهارم اردیبهشت ۱۳۸۴جان سپرد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
- یک کاربر، 2012/07/15
سلام دوست عزيزحركت شما براي زنده نگه داشتن شهدا خيلي قشنگ و ارزشمند است اما اينكه از سال هاي دفاع مدام با لفظ "جنگ" ياد مي كني حس خوبي به مخاطب نميده. چون با اين كار يه جورايي ارزشهامون زيرسوال ميره. ما دفاع كرديم اونم به مقدس ترين شكل. شهيد ما شهيد بود نه قهرمان جنگ. واقعۀ كربلا هم الگوي تمام مسلمانان آزاده ست. يعني كشته شدن براي زنده نگه داشتن.يعني آزادگي. محمدتقي و محمدتقي ها مجروح جنگي نبودند جانباز بودند. جان باز. شما كه با اين مفاهيم آشنايي داريد حيفه زحماتتون با گفتن چندتا كلمه كه معنا را زيرو رو ميكند از بين بره. انشالله هرقدمي كه براي خدا و شهدا برمي داريد به بهترين شكل پاسخ ببينيد. ياعلي
- امین، 2010/10/14
واقعأ جای تأسف داره یه جوون اینجوری میمیره در حالیکه کسای دیگه ای اینطور نه تنها از زندگیش که از مرگش هم سوء استفاده میکنن.
- جواد، 2010/10/03
خيلی متأثر شدم. يک داستان غم انگيز به معنای واقعی كلمه.
- Saghar، 2010/09/30
خدايش بيامرزد.
- یک کاربر، 2010/09/28
بسیار زیبا و تأثیرگذار بود. ممنون. و چه داستان غریبی.
- سید امیرحسین نیکوکار، 2010/09/22
هشت سال دفاع مقدس ما سال ها برای هنرمندان و عکاسان و نویسندگان سوژه خواهد داشت. ممنون از زحمت و تلاشتان.
- زهره زاهدی، 2010/09/21
متن خیلی خشک و بی احساس نوشته شده است
- مسعود برجیان، 2010/09/21
تنها نامی که از این جانباز شهید در شهر اصفهان باقی مانده، خیابانی است که به نام او نامگذاری شده است. خیابان "جانباز شهید طاهرزاده" که از خیابان "جابر انصاری" اصفهان منشعب شده است. و من تا امروز نمی‌دانستم خیابانی که هر روز، دو بار از آن رد می شوم و تابلویی که هر روز، دو بار می‌بینم چنین روایتی در پشت خود داشته است.
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.