Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
سفر به یوش

سیروس علی نژاد


نام احمد شاملو بر هیچ خیابانی در تهران دیده نمی‌شود، اما در این ده، کوچه‌ای به او تعلق دارد. نام سهراب سپهری را در خیابان‌های تهران پیدا نمی‌کنید اما در این روستا، همینکه اتومبیل را پارک می‌کنیم، نام او را بر کوچه‌ای می‌بینیم. شاعران معاصر که در شهرداری تهران و شهرداری هیچ جای دیگر ایران جایی ندارند، اینجا نام و اعتبار خود را باز یافته‌اند. بی‌خود هم نیست.

یوش، زادگاه و آرامگاه نیما بنیانگذار شعر نو فارسی است. جایی است اگر نه در مرکز عالم، در مرکز البرز پر غرور و سرافراز که به لحاظ معنوی در قلب ادب دوستان ایران جای دارد و به لحاظ جغرافیایی در نقطۀ مرکزی البرز؛ طوری که فاصلۀ آن تا جادۀ چالوس در غرب، و تا جاده هراز در شرق تقریبا به یک اندازه است، ۵۵ تا ۶۰ کیلومتر. از دریای خزر هم گویا به همان اندازه فاصله دارد که از تهران. اینجا دهی است مانند هر ده دیگر در نقاط کوهستانی البرز. چیزی بیش از دیگر روستاها ندارد، اما نام نیما، آن را پرآوازه کرده و جایی شده است مورد توجه همه بویژه اهالی فرهنگ. قبله گاهی برای شاعران و صاحبان ذوق.

در راه که می‌راندیم همه جور و همه رنگ گل صحرایی خودنمایی می‌کرد. خواهرم با دیدن گلها، یاد نامه‌های نیما به خواهرش ناکتا افتاد و تکه‌هایی از آن را که عین شعر است و از لطافت اشک به چشم آدم می‌آورد، از بر خواند:

"گل‌ها همان گل‌ها هستند. از دلربایی خود کم نکرده‌اند" و "قلب تو حال گل‌های "میچکا جومه" را پیدا کرده است. طاقت دست زدن به آن نیست. باید با آن مدارا کنی. تو گلی و گل‌ها آشیانه اشک و تبسم‌اند. تو هم باید اشک‌هایت، مثل آن شبنم روی گل‌ها، در وسط خنده‌ها محو شود."

خانۀ نیما در یوش یک خانه اعیانی است که حدود دویست سالی از عمرش می‌گذرد. خانۀ فرسوده را میراث فرهنگی در عرض ده بیست سال چنان بازسازی و نو کرده است که اینک جای آبرومندی است.

از همان در ورودی که هرچه می‌کوبیم جوابی نمی‌آید و بعد معلوم می‌شود باید از در دیگری وارد شویم، معلوم است که خانه نیما یک خانه معمولی نیست. نه اینکه یک خانه روستایی معمولی نیست، حتا در شهر هم، خانه‌هایی مانند آن کمیاب است. در آستانه ورود به حیاط، سعید جمشیدی، نگهبان و راهنمای خانه، که حیرت ما را می‌بیند می‌گوید این خانه متعلق به پدربزرگ نیما بوده که مدتی والی مازندران بوده است. یعنی که اعیانی بودن خانه بی‌دلیل نیست.

حیاط خانه، در واقع صحن مربع شکلی است که دور تا دور آن را درها و پنجره‌ها و دیوارهای اتاق‌ها فراگرفته‌اند. از سمت شمال و جنوب به کوه‌های سر به فلک کشیده چشم دوخته است و از درون به درها و پنجره‌های بلندی که به آن شکوه و عظمت می‌دهد.

طبیعی است که خانه هرقدر محکم ساخته شود از گزند برف و باران مازندران در امان نمی‌ماند و بعد از یکی دو قرن فرو می‌ریزد. عکس‌های قدیمی خانه هم که در همان هشتی ورودی به چشم می‌خورد نشان می‌دهد که خانه چقدر آسیب دیده بوده و جز خرابه‌ای از آن باقی نمانده بوده است و اکنون به شکل و شمایل نخستین بازگشته است. البته اس و اساس خانه به خاطر استحکام اولیه و دیوارهای ضخیم برجای مانده بود و بازسازی تنها شامل در و دیوار و پنجره‌ها و کف و سقف و حیاط شده است. اما انصافا کار بازسازی را خوب انجام داده‌اند، بویژه رنگی که به چوب سقف‌ها زده‌اند آن را احتمالا از صورت اولیه هم زیباتر کرده است. حتا کوچه‌ها را هم سنگ فرش کرده‌اند.

کف اتاق‌ها را به شیوۀ مرسوم مازندران با نمد پوشانده اند که زیرانداز گرم زمستان‌های سرد است و امروز خاطره‌انگیزی آن بیشتر مطرح است. طاقچه‌ها پهن و برای گذاشتن اشیاء ضروری مناسب است. حالا هم بر روی آنها مانند دیوارها و ویترین‌های داخل اتاق‌ها اشیاء زمان نیما و پیش از آن را گذاشته‌اند. عینک مطالعه از نوع خیلی قدیمی، قلم برای نوشتن، زین و یراق سواری، تفنگ شکاری، سماور ذغالی، لاک خمیرگیری، یک رادیوی قدیمی، چراغ خوراک‌پزی، چراغ گردسوز، قهوه‌جوش، گلاب‌پاش، و از این قبیل. به غیر از اینها و این جور چیزها مقدار زیادی عکس از نیما با اقوام و دوستانش زینت بخش خانه است. عکس با مادر، با خواهر، با عالیه خانم همسر، با شراگیم پسر و با شهریار شاعر و دیگران.

به هنگام تماشای این اشیای قدیمی با خود فکر می‌کنم نیما هم لابد از این چیزهای قدیمی و از اینکه همه اینجا دور هم هستند حتا به صورت عکس، خوشش می‌آمده است. در نامه‌ای به پدرش می‌نویسد که از همه چیزهای قدیمی خوشش می‌آید الا سبک شعر قدیم و طرز فکر کهنه. بعد اضافه می‌کند "کی می‌شود همه چیز به دلخواه ما باشد؟ همه یک جا جمع شویم؟ یک درخت به ما سایه بیندازد؟ یک رمه ما را تغذیه کند؟ از شهر تهران که می‌گویند خاکش دامنگیر است خلاص بشویم؟ ما باشیم و قلبمان و وطنمان و دوستان ولایتی مان. به خوشی و سلامتی هیچ کدورتی در احوال معیشت ما پیدا نشود".

تفنگ‌های شکاری آویخته به دیوار به یادم می‌آورد که نیما چه اندازه به شکار علاقه‌مند بوده است و در نامه‌های خود مدام از شکار می‌نویسد. زین و یراق اسب هم علامت عشق او به سواری است. 

ما راه یوش را از راه رویان طی کردیم. از کناره خزر در رویان وارد جاده کجور شدیم و راه بلده – یوش را در پیش گرفتیم. روستاهای سر راه همه دیدنی بودند و در جای خود نوشتنی. نام روستاها را نمی‌دانستیم و از آدم‌های سر راه می‌پرسیدیم. یادم نیست در "کالج" بود یا یک روستای دیگر - ولی به هر حال نزدیک هلی پشتک بود - که پسر جوانی را لب جاده در کنار خانه نیمه‌سازی مشغول کارگری دیدیم. سراغش رفتیم که نام ده را بپرسیم. افغان بود و از اهالی مزار شریف. گفتم تنها اینجا زندگی می‌کنی؟ به کسی در دور دست اشاره کرد گفت نه، یک رفیق هم دارم، دو نفریم. یکی از همراهان به اعتراض زمزمه کرد: افغان‌ها فقط حق دارند در کشور ما عملگی کنند، نه می‌توانند زن بگیرند و نه حق دارند به مدرسه بروند. معلوم نیست اگر کشورهای اروپائی با ما چنین می‌کردند چه ناسزاهایی نصیب‌شان می‌شد.

جاده در این سمت ارتفاع می‌گیرد و به بلندترین نقطه‌ها می‌رسد چندان که به کمرکش دماوند نزدیک می‌شود. در این ارتفاعات دیگر روستایی نیست چون هوا بشدت سرد است اما در فصل بهار و تابستان که کوه و دشت پر از گل می‌شود، محل نگهداری زنبور عسل است و بهترین عسل‌های ناحیه از این ارتفاعات به دست می‌آید. دماوند هم از این ارتفاعات عظمت دیگری دارد.

به هنگام بازگشت جاده منتهی به جاده چالوس را انتخاب کردیم و به سمت آزاد کوه راندیم که از یوش همان قدر باشکوه است که از جاده چالوس. سراسر راه، دره پر آبی است که جهانی در جهانی سبزه و گل در خود نهفته دارد، و درختان بیدش گیسو می‌افشانند و در باد می‌رقصند. به گمانم شاملو در حسرت ترک همین دره بود که سرود:
 و دریغا بامداد که دره سر سبز را وانهاد و به شهر باز آمد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
- یک کاربر، 2009/10/07
gozareshe jalebi bod, shayad agar esme in agayan shamlo wa sepehri nabod balke shaykh nasrol lah ya che midonam shaykh abo abed ebne zalem ben nokhod lobia bod, hatman dar regieme kamelan ertejai jaye besyar balai dashtand. be omide rozi ke name hameye in iraniane wagei dar har koi wa barzani gabele royat bashand! amen
- یک کاربر، 2009/10/05
بسیار عالی بود. یادش همیشه یاد باد.
- Papillon، 2009/10/04
it's full of adventure to see where this great man lived; I never had the chance to visit there.thanks for such memorable journey and of course thanks to Mr Alinejhad for such beautiful description.
- بهمن شعله ور، 2009/10/02
دوستان عزیززنده یادم احمد شاملو و سهراب سپهری ترجیح میدهند نامشان بر کوچه های تنگی در جوار نیما باشد تا بر شاهراه هائی در تهران آن هم در تهرانی که این امت ولی عصر درست کرده اند. اما در مورد شکار چی بودن نیما، هنوز از دوران نوجوانیم چهره زیبایش را به یاد دارم که یک تکه روزنامه را که عکسش در آن بود، با تفنگی بر دوشش، و زیر آن نوشته بود "شاعر شکارچی"، و با لحنی که معلوم نبود شوخی میکند یا جدی است، که ما را دست انداخنه است یا دنیا را، یا با خودش میکند، میگفت "بله، شاعر شکارچی. بنده هستم." یادش بخیر، که یادش اشک به چشمم میاورد. زمانی این خاطره را برای سیروس طاهباز تعریف میکردم و هر دو میخندیدیم، با شادی ای که نیما با و جودش و شعرش به همه ما ارزانی کرده بود. "این صحنه را در رمان "سفر شب" هم آورده ام. یادش بخیر که پدر ما بود. طاهباز اصرار داشت که پس از مرگش او را در کنار نیما دفن کنند و گمان میکنم همین طور هم شد.

____________________________

جدیدآنلاین: آقای شعله ور عزیز، تجربه ترجمه چهار مقامه تی اس الیوت (Four Quartets by TS Eliot) باید جالب باشد.خوشحال می شویم اگر بتوانید برای جدید آنلاین در باره آن مطلبی بنویسید.
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.