Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
چند خاطره از تختى

دوستان و بستگان تختى

چهل سال پیش در چنین روزی غلامرضا تختی درگذشت.

 

امروز بسیاری از بستگان، دوستان و دوستارانش بر مزار او گردهم آمدند تا یاد اورا گرامی بدارند. در این عکس چند تن از دوستان تختی را در اين مراسم می بینید.

چند خاطره از ورزشکاران و دوستان تختی در زير آمده است.

محمد جعفر سلماسى، مربى و قهرمان وزنه‌بردارى:

"در مراسم افتتاحيه بازى هاى المپيك ۱۹۶۰ رم. سر لشگر محمد دفترى، رئيس وقت تربيت بدنى، پرچم ايران را براى رژه رفتن در پيشاپيش ورزشكاران ايرانى در استاديوم به دست تختى داد ولى او در روز رژه به طرف من آمد و گفت: 'رژه رفتن با پرچم ايران حق مسلم شماست. چون كه شما اولين قهرمان المپيک ايرانى هستيد در المپيك ۱۹۴۸ لندن.'  هر چه عذر خواستم منصرف نشد و من هم به ناچار پرچم ايران را از دستان تختى گرفتم و در المپيك ۱۹۶۰ رم پيشاپيش قهرمان و سرپرستان و مربيان رژه رفتم. به جرات مى‌توانم بگويم كه اين از خود گذشتگى نه تنها در ايران بلكه در جهان بى‌سابقه است و تا زنده هستم مد نظرم خواهد ماند. تختى به واقع يک پهلوان بود. زيرا در گفتار، رفتار و كردار انسان آرمانى در فرهنگ ايرانى را متجلى مى‌كرد."

منوچهر برومند، مربى و قهرمان وزنه‌بردارى:

"در بازى هاى المپيک ۱۹۶۴ توكيو با تختى همسفر بودم.  براى ما مسلم شده بود كه تختى قادر است حريف بلغارى، مصطفى اف، را شكست دهد و به فينال  برسد، اما وقتى در نهايت نتيجه كشتى مساوى اعلام شد مدال برنز به مصطفى اف رسيد.  وقتى بعدا از تختى سوال كردم كه چرا از اين كشتى‌گير نبردى جواب داد براى من رسيدن به فينال و دريافت حداقل يك مدال نقره مهم نيست و ارزش چندانى ندارد، اما همين مدال برنز براى اين حريف بلغارى كاملا ارزش دارد و در زندگى اش موثر خواهد بود."

حسين شاه ‌حسينى، دوست تختى و اولين رئيس سازمان ورزش بعد از انقلاب:

"در زمان نخست وزيرى اميراسدالله علم براى تشكيل انجمن شهر تهران،فعاليت‌هايى به كارگردانى شخصى به نام حسين كلانترى شروع شده بود.  جلسه‌اى در منزل غلامرضا شهبازى رئيس اتحاديه بستنى‌فروشان تهران تشكيل داده بودند كه عده‌اى از سرجنبانان و اصناف هم حضور داشتند. از تختى و ابراهيم كريم آبادى و اينجانب وعده‌اى ديگر هم دعوت كرده بودند."

"در آن جلسه روى تبانى قبلى، به تختى و كريم آبادى پيشنهاد شد كه در انتخابات انجمن شهر شركت كنند و حسن كلانترى گفت: " شما مدعى هستيد براى مردم كار مى‌كنيد، اين گوى و اين ميدان، وارد عمل شويد و مسئوليت بپذيريد. ما قول مى‌دهيم وقتى وارد انجمن شهر شديد زمينه را حتا براى شهردار شدن تختى فراهم كنيم تا ايشان به اهدافى كه دارد برسد و لياقت و شايستگى خود را در خدمت به مردم نشان دهد."

"البته همه مى‌دانستيم كه اين صحنه سازى‌ها براى به دام انداختن تختى است. با وجودى كه از تختى تجليل بسيار كردند و حتى سلام اميراسدالله علم را هم به او رساندند و گفتند:" آقاى علم قول دادند اگر شما در انتخابات شركت كنيد و به سمت شهردار انتخاب شويد هر برنامه اى داشته باشيد يقينا اجرا خواهد شد."

"تختى در جواب كلانترى گفت:"من حاضرم وكيل مردم بشوم به شرطى كه راى مردم حاكم باشد نه نظر دولت و تصويب صلاحيت و عدم صلاحيت ما توسط دولت. شما قصدتان از اين كار اين است كه با يك تير دو نشان بزنيد با شركت ما در انتخابات كارهاى خلافتان را توجيه كنيد و بعد هم چون از ما دو نفر در آن جمع كارى ساخته نيست ما را از حيز انتفاع بيندازيد و بعد جار و جنجال كنيد كه ديديد از دست اين ها هم كارى بر نمى‌آيد و فقط حرف مى‌زنند. بنابراين ما در چنين انتخاباتى شركت نمى‌كنيم."

يعقوبعلى شورورزى، قهرمان كشتى:

"يک سال مسابقات قهرمانى كشور توى مشهد برگزار شد. همه كشتى گيران در مشهد جمع شده بودند و جهان پهلوان تختى هم به آنجا آمده بود. اولين روزى كه دسته جمعى روانه سالن مسابقات شديم، جلوى در ورودى سالن يكدفعه جهان پهلوان تختى راهش را كج كرد و به طرف پسر جوان معلولى كه تخمه  و تنقلات مى‌فروخت رفت مقدارى از او تخمه خريد و چند دقيقه اى هم سربه سر او گذاشت. وقتى مى‌خواست پول تخمه را بدهد پسر جوان قبول نمى‌كرد ولى با اصرار تختى حاضر نشد حرف جهان پهلوان را زمين بياندازد. همان جا تختى با او دوست شد طورى كه انگار سال هاست يكديگر را مى‌شناسند. چند دقيقه بعد تختى به راه افتاد و به طرف ما آمد همين كه نزديک ما رسيد در چند كلمه تاكيد كرد كه چند روزه انجام مسابقات به خاطر كمك به آن جوان فقط از او خريد كنيم."

"وقتى تختى چيزى مى‌گفت هيچ كس روى حرفش حرف نمى‌زد. همين كه او تشخيص داده بود كه فلان كار را بكنيم ما هم بى‌چون و چرا انجام مى‌داديم. تا اين كه روز آخر مسابقات قهرمان كشورى رسيد و همه قهرمانان چمدان هاشان  را بستند تا به شهرهاى خودشان بروند. ما يک گروه بوديم كه با تختى از سالن خارج شديم. تختى براى آخرين بار رفت كه از جوان تخمه فروش چيزى بخرد.  ما هم قدم زنان به كنارش رسيديم. جوان به تختى گفت: 'شما كه رفتنى شدين، ولى يك چيز توى دل من مى‌مونه." با اصرار تختى پسر جوان حاضر شد رازى را كه در دل دارد براى او بازگو كند.  بالاخره معلوم شد كه او خاطرخواه دخترى است و دختر هم به او علاقه مند است. اما پدر و مادر دختر حاضر نيستند تن به چنين ازدواجى بدهند. تختى كه متوجه شده بود منظور پسر جوان اين است كه او پادرميانى كند و اين موضوع را با خوشى فيصله دهد، از فكر بازگشت به تهران منصرف شد و مدتى در مشهد ماندگار شد.  در اين  مدت بيشتر كارها را انجام داد و خانواده عروس كه حاضر نبودند جواب رد به پهلوان تختى بدهند با عروسى پسر و دختر موافقت كردند و آنها به هم رسيدند."

يک سال بعد دوباره ما كشتى گيران در شهر ديگرى دور هم جمع شديم تا مسابقات انتخابى را برگزار كنيم. تختى همين كه چشمش به من افتاد  گفت: 'شورورزى  تا يادم نرفته يك كار ضرورى دارم كه  الان شروعش مى‌كنيم و تو بايد به انجامش برسانى.'   بلافاصله افتاد دوره و از كشتى گيران پول جمع كرد. هر كس به فراخور حال مبلغى  داد تا پول ها به مبلغ دويست تومان رسيد. پس از يک ساعت غيبش زد. وقتى برگشت يک بسته توى دستش بود. آمد پيش من گفت : 'توى اين جعبه يک راديو هست ، براى پسر تخمه فروش مشهدى خريدم. توى نامه برام نوشته زنش توى خانه تنهاست و حوصله اش سر مى‌ره. من هم به فكرم رسيد از طرف بچه‌ها يك كادو براش بفرستم. امانت مى‌سپرم به دستت كه برسونى به خودش.' همان جا متوجه شدم تختى واقعا جهان پهلوان است. معلوم بود هرچه دارد بين اين و آن تقسيم مى‌كند. او خودش آن قدر پول نداشت كه به تنهايى يك راديو بخرد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.