Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
نمایش قصه های تلخ
آصف آشنا

پیش از سفر به بدخشان و پیش از تماشای داشته‌های "موزه شهدا"، آنچه در مورد پیامدهای اجتماعی- سیاسی کمونیسم و اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ شوروی می‌دانستم، محدود به چند کتابی می‌شد که نزدیک به ده سال پیش در این خصوص خوانده بودم. کتاب‌های سرخ. کتاب‌های سیاه. کتاب‌هایی که هر کدام بازتاب‌دهندۀ ایدۀ جناح و طرف خاصی بود و نیت نویسنده از نگارش آن تلاش برای اثبات حقانیت سمت و سوی خودش بوده‌است، تا تاریخ‌نگاری معیار و اکادمیک.

برای همین، موقع خواندن این کتاب‌ها گاهی احساس کمونیستی به من دست می‌داد و تا یکی دو هفته بعد از مطالعۀ کتابی از این دست، ذهنم درگیر واژه‌هایی چون پرولتاریا و کارگران زحمت‌کش و خلق وطن‌دوست و مرگ بر بورژوا و ارباب و خان می‌شد. و آن وقت آدم‌های دور و برم را یا در هویت پرولتاریا و خلق زحمت‌کش می‌دیدم یا در جایگاه یک بورژوا. و زمانی با خواندن کتابی دیگرگونه‌تر خود را در صف مجاهدان میافتم و حسرت می‌خوردم که چرا زودتر به دنیا نیامده‌ام تا من هم از فضیلت مجاهدت فیض می‌بردم و حساب خلقی‌ها و پرچمی‌ها را کف دست‌‌شان می‌گذاشتم.

خب، آن وقت‌ها برای هم‌نسل‌های من این گونه بود. یا بی‌خبر بودیم و نمی‌فهمیدیم یا چیزی را می‌فهمیدیم که از این دو حالت بیرون نبود.  سرخ سرخ یا سیاه سیاه. چون اصل قصه همین بود. 

البته، پیش از آشنایی‌ام با کتاب و کتاب‌خوانی نیز چیزهای گوناگون در این خصوص می‌دانستم. چیزهایی که مردها و پیرمردهای محله‌مان هر از گاهی از او قصه می‌کردند. قصه‌هایی در مورد رویدادهای واحد که از هر زبانی به روایتی و با آب و تاب دیگری گفته می‌شد و کمتر می‌توانستم آن قصه‌ها را جدی بگیرم. چون گاهی اتفاق می‌افتاد که کسی شرح یک رویداد و خاطره‌اش از هجوم سربازان شوروی بر روستایی و یا بازداشت شدن گروهی از مردان روستایی را با گونه‌ها و جزئیات متفاوتی برای دیگران توضیح می‌داد.

در آن زمان از این قصه فقط همین را می‌دانستم که بعضی‌ها را "تَرَکی"، اولین رییس جمهور کمونیست، برده و شمار دیگر را "حفیظ الله امین" ،جانشین ترکی، و "مجاهد بوستان" در جنگ با تانک‌های شوروی در منطقه‌ای با نام "لومان" کشته شده و "باشی کاظم" نیز در همان دوران زنده‌گم و لادرک (مفقودالاثر) شده‌است. ولی تمام این قصه برایم به افسانۀ "جنگ بچۀ پادشاه با دیو سیاه" می‌ماند.

اما چندی پیش، با تماشای داشته‌های موزۀ شهدا در ولایت بدخشان تصویرهای ذهنی از قصه‌ها و روایت‌ها در مورد حضور سربازان شوروی در افغانستان و تحولات اجتماعی– سیاسی متأثرشده از آن حضور را با چشم‌هایم دیدم.

پیش از وارد شدن به موزه، اصلاً فکر نمی‌کردم در داخل، درونم با پدیده‌هایی سر می‌خورد که مرا دست‌کم شانزده سال به گذشته‌ام می‌برد. به زمانی که قصه‌ها و خاطره‌های بسیاری در مورد سربازان شوروی، مجاهدان، خلقی‌ها، پرچمی‌ها و کمونیست‌ها شنیده بودم و تصوراتی ذهنی از آن داشتم.

در این موزه همه چیز برایم عجیب و گیج‌کننده بود. یک بار دیگر همان قصه‌هایی را در مورد تحولات پس از حضور سربازان شوروی و صف‌بندی‌های اجتماعی– سیاسی می‌شنیدم که در کودکی‌هایم شنیده بودم: آن روزها در روستایی در افغانستان مرکزی و حالا در شمالی‌ترین نقطۀ این کشور در ولایت بدخشان. همان قصه و خاطره‌ها با همان روایات و جزئیات. اما با این تفاوت که این بار با تصویرهای ذهنی طرف نبودم، بلکه در چهار طرفم و در هر گوشه و کنار"موزۀ شهدا" تصویرهای عینی را می‌دیدم.

عکس از پیرمردی که ۲۹ سال پیش در نیمه‌شبی به جرم ریش و دستار داشتن و آشنایی‌اش با ابتدایی‌ترین درس‌های حوزه‌ای بازداشت شده‌است.عکس از نوجوان ۱۲ تا ۱۳ ساله‌ای که در راه بازگشت از مدرسه به خانه ناپدید شده‌است. عکس از یک مرد دهقان و بیش از صد قطعه عکس دیگر از چهره‌ها و آدم‌های متفاوت با جایگاه اجتماعی متفاوت که دیگر هیچ کدام‌شان زنده نیستند.

لباس و کفش‌هایی که بیش از بیست سال زیر خاک دفن بوده، ابزار و سامان‌آلات جیبی و شخصی که دیگر از رنگ و رو رفته و حالا فقط یادی از صاحبانش را زنده می‌کند و تماشای آن ذهن بیننده را به عمق یک رویداد و فاجعۀ انسانی می‌برد.

موزۀ شهدا عمر زیادی ندارد. اما این موزۀ تازه‌بنیاد گوشه‌ای از سی سال جنگ، فاجعۀ انسانی و جنایت جنگی را در جغرافیایی به اسم افغانستان تصویر می‌کند.

هر چند به باور بازماندگان و قربانیان و به گفتۀ مسئولان کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان، داشته‌های این موزه فاجعه‌ای انسانی‌ را روایت می‌کند که سی سال پیش در اولین روزهای روی کار آمدن رژیم کمونیستی در بدخشان و اکثر مناطق افغانستان رخ داده‌است، اما حالا فرق نمی‌کند کمونیست باشی یا لیبرال دموکرات، مسلمان و مسیحی باشی یا سکولار، وقتی داخل این موزه بشوی، کافی‌ست کمی حس انسان‌دوستی در تو زنده باشد؛ آن‌گاه اندوهگین و آسیب‌دیده بیرون خواهی آمد.

این موزه درست در محل گوری دسته‌جمعی بنا شده‌است که دوسال پیش در حاشیۀ شهر فیض آباد، مرکز ولایت بدخشان افغانستان، کشف شد. آن‌گونه که مردم محل و مسئولان کمیسیون مستقل حقوق بشر می‌گویند، از این گور دسته‌جمعی بقایای بیش از ۵۰۰ جسد به دست آمده‌است و لباس و کفش و سایر بقایای کشف‌شده از این گور نشان می‌دهد که تمام افراد دفن‌شده، شهروندان عادی و غیر نظامی بوده‌اند و این موزه برای گرامی‌داشت قربانیان جنایت جنگی در افغانستان و و زنده نگه داشتن یاد آنها ساخته شده‌است.

آمار و شواهد نشان می‌دهد که در هشت سال اخیر بیش از بیست گور دسته‌جمعی در مناطق مختلف افغانستان کشف شده‌است. گورهایی که پس از تحقیقات حرفه‌ای ثابت شده، دفن‌شدگان شهروندان عادی این سرزمین بوده‌اند.

هرچند از دیدن داده‌های موزۀ شهدا زمانی گذشته‌است، ولی هنوز پاسخ برای این معما نیافته‌ام که چرا هر "- ایسم"ی  که در این کشور پا می‌گذارد، مردم عادی را زیر پا می‌کند. راستی، مشکل در افغانستان و مردمش است یا در "- ایسم" های تجربه‌شده در این کشور؟ و چرا زمانی به‌خاطر کمونیسم صدها انسان به جرم داشتن ریش و دستار زنده زنده در گورهای دسته‌جمعی دفن می‌شوند و زمانی اسلامیسم هزاران انسان را به جرم نداشتن ریش و دستار در خانه و خیابان به شلاق می‌بندد؟ و حالا که لیبرالیسم دراین خاک حرف اول را می‌زند، هر از گاهی رگبار و انتحار، جان شهروندان عادی این وطن را می‌گیرد. راستش هرچه فکر می کنم، چیزی قانع‌کننده دست‌گیرم نمی‌شود و هر بار با خودم می‌گویم، شاید به‌خاطر همین است که اگر کلمۀ "فغان" را از نام این کشور برداریم مفهومی برایش باقی نمی‌ماند.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
- یک کاربر، 2011/08/02
آدم رابه هیجان می آورد.خلی زنده می نویسی. سپاس.
- یک کاربر، 2010/12/18
واقعأ تأثيرگذار و منطقی بود.
- بامداد، 2010/03/13
سلام
قضایا را ریشه ای بررسی فرمایید آن وقت در افغانستان مسئله مبهمی نخواهید دید
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.