Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
روایت دختران سوخته

در یکی دو دهه گذشته نسلی از زنان به عرصه هنر وادبیات افغانستان آمده اند که نگاهی نو به وضعیت خود در جهان دارند. رضا محمدی، شاعر و نویسنده، یادداشتی دارد بر مجموعه داستان «گوشواره انیس» از حمیرا قادری:


رضا محمدی*


"هشت سال است که طالبان شهر رابه دست گرفته اند. با آنها خشکسالی هم به شهر ریخته،...این سال ها آن قدر خنکی شده که حتا هزارپاها و عقرب ها را هم یخ بزند."

این جملات برای هر کسی در این سال ها شبکه ای یا شبکه هایی از تداعی معانی های بسیار را به یاد می آورد. شهر سنگبارانی به یادش می آید که مردانی با قمچین (تازیانه) و شلاق های چرمی و ریش های آشفته و لباس های گشاد، حتا هزارپاها و عقرب ها را در شهر هرات به خشکی وامی داشتند.

در چنین زمانه ای چهار دختر جوان شوریده سر در کوچه های خشکیده وتاریک و خوف زده هرات به مقصد خانه ای می گردند که فنون داستان نویسی را یاد بگیرند.

آن ها نام انجمنشان را، به این خاطر که سلوکشان از شرطه های طالبان مخفی بماند، با ظرافتی زنانه انجمن خیاطی سوزن طلایی نهاده بودند.

نه تنها حکومتی که بر ظاهر شهر حاکم است، بلکه مساجد، مردم و خانواده ها، با حکومت هایی که در جانشان است، همه این شوریدگی را لعنت می فرستند. این دخترها از دست آن حکومت جان تقریبا سالمی به در بردند.

اما بعد از روزگار طالبان، طالبانی که در جان مردم مانده بود گرانجان تر، سر سخت تر و بدخوی تر بود، چندانی که نه سر مدارا داشت و نه می شد از آنان پنهان شد یا رفت و آمد را پنهان نگاه داشت.

این بود که از این دخترهای عاشق، اولی و دومی ، خود را در صحن حیاط خانه هایشان آتش زدند. اولی پیروز شد و کاملا سوخت. دومی نیم سوخته، با طفلی شش ماهه در شکمش برای نفرین ابدی قوم و خویش، زنده در گور خانه دفن شد.

سومی خود را به چاه آب خانه انداخت و کشت. تنها از آنها یک نفر بود که از تقدیر محتوم جمعی شان گریخت و به ایران آمد، تا نویسنده داستان های هر چهار نفر باشد، راوی عشق هایی که با آنها سوختند، رویاهایی که با آنها دفن شدند و هوس هایی که سر بسته باقی ماندند.

حمیرا قادری نجات یافته نسلی سوخته است. بازمانده از میان جمع کوچکی که در زمان طالبان هرات را زندگانی می دادند.

سخنان حميرا قادری در باره مجموعه داستان های گوشواره انيس
به همین خاطر، کتاب حمیرا وقتی در ایران چاپ شد، حیرت بسیاری را برانگیخت. نه به این خاطر که جوایز بسیاری گرفت، بلکه به این خاطر که راز ها و رویاهای نسلی را روایت می کرد که سوخته بودند، مرده بودند یا زنده به گور شده بودند و زمانی برای بیان نداشتند.

کتاب حمیرا "گوشواره انیس" که امسال توسط نشر روزگار، در تهران به چاپ رسیده است. حکایت می کند که در آن وانفسا در شهری که باروت و برقع و برودت سیطره داشت، دختران چه گونه عاشق می شدند، چه گونه دلبری می کردند و چه گونه تاب مستوری نمی آوردند.

داستان های حمیرا شاعرانه، واقع گرا و عموما به شیوه سیال ذهن با فلاش بک های پی در پی نوشته شده اند. راوی عموما دوم شخص مفرد است. دوم شخصی که مرتبا سوم شخص می شود و گاهی حتا به اول شحص می لغزد.

این لغزیدن ها از بندی به بندی تغییر می کند و به روایت داستان ها کلیتی اجتماعی می بخشد. دانای کل به خصوص از نوع نامحدودش در این داستان ها اصلا جایی ندارد. شخصیت ها و صحنه هایی که حمیرا می آفریند، به قاعده لاکانی، نظامی از امور نمادین آدم های اجتماعی اند که تکه پاره های چهره مستحیل شده یک جامعه را به هم متصل می کنند. لحن تند و کنایی نویسنده فرهنگ کتمان شده مسلط را به ریشخند می گیرد. مثل این جمله در داستان سوم :"آدم این جا باید خشتکش را به وجب این ها بدوزد."

حتا این نفرت تا جایی شیوع می یابد که نویسنده به درخت خانه نیز شخصیت می بخشد؛ دوست یا دشمن می پندارد؛ شخص خاصی می پندارد که از آفات، از تجاوز، از قوانین امارت اسلامی، از ریا، از گریختن فارغ است. "آسمان خدا را مفت دیده بالا می رود."

با این نگاه، زنانگی یا وضع زنانه به عنوان دشمنی درونی رخ نشان می دهد. مثلا حاملگی نه وضعیتی مادرانه یا امیدبخش که با توصیفی زنانه کاری مشقت بار وصف می شود: "هسینا پاهایش را به داخل شکمش جمع می کرد، خیالش که داخل شکمش خمیر می کنند، روده هایش را چنگ می زنند ومشت مشت خون به آن ها اضافه می کنند. می دید که شکمش مثل تغار خمیر ترش کرده و بزرگ می شود."

جز این داستان های کتاب اکثرا عاشقانه و حتا مثل داستان نخست پر از صحنه های اروتیک اند. دختری که با شلوار وسینه هایش بازی می کند، به پشت لبش سیاهی می مالد ودر هییت پسری کنار جوی آب می نشیند تا راحت رهگذران مرد را ببیند.

داستان دوم، داستان دختری به نام هسیناست که گرفتار مرد زورمندی به نام انور هفت بلا می شود. در این داستان شخصیت ها عموما در هم استحاله می شوند. انور در گوسفند ، گوسفند در ماشین جیپ و ماشین جیپ در انور و بالعکس و همین طور هسینا در زن های دیگر، در تغار خمیر و در اشیای آشپزخانه و به همین ترتیب همه چیز گویی هر کدام صورت دیگر و مکرری ازهم اند. و زن، جامعه ای که اسیر انور هفت بلا است، مثل صورت بلازده ای است که هر دم در اشکال مختلف تجلی می یابد.

پاره ای از داستان "باز باران اگر می باريد" با صدای حميرا قادری
داستان سوم، داستان دست و پنجه نرم کردن با سنگ ها و شاخه ها وقفس هاست. ابتدا به نظر می رسد روایت یک بازی کودکانه است. اما هر چه نما دورتر می رود، ابعاد تلخ وشگرف ماجرا روشن ترمی شود. تا بالاخره کشف می شود این در گیری تقلای خانواده ای برای فرار از سایه افغانستان است.

داستان های بعدی نیز داستان های عشق ها و دلبستگی های دخترانه است، در نظامی از"امور واقعی"  تر...

و آنگاه تقابل زنانگی هوس ساز و مردانگی هوس باز. تقابلی که ظالم و مظلوم آفریدنش نیز نوعی از بازی هوس و عشق است.

داستان هفتم، تک گویی درونی یک راوی دوم شخص است. زنی با عروسک خمیری اش حرف می زند. عروسکی که آفریده خود او و بخشی از خود او ودر حقیقت، هستی آرمانی خود اوست.

روایت جنون آمیز زن از شوهرش، از تقابل مردی و نامردی در کشمکش با مردی و نامردی جنسیتی و تقابل برد و باخت. برد وباختی که برنده و بازنده ندارد.

داستان گوشواره انیس که نام کتاب را هم با خود دارد، قصه خودکشی دختری به نام انیس است. یا در حقیقت، قصه اعضای دیگر انجمنی که نویسنده در آن عضو بوده است. دوستان خود نویسنده که شرحی از آن در ابتدای نوشته آمد، شرحی که در داستان دوشنبه ها به تفصیل قصه شان بازگو می شود.

و بالاخره، داستان کوارچه انگور که، به گمان من، بهترین داستان کتاب است. داستان زنی شوهردار که عاشق مردی انگور فروش می شود. شخصیت پردازی، فضاسازی، روایت و تم داستان، همه بی نظیرند. نثر روان و شاعرانه نویسنده در این داستان گاهی کاملا وارد شعر می شود. "اگر انگور نخورم، ته دلم ضعف می کند. اگر هر روز صبح کوچه را جارو نکنم، تا شب حالم بد است."

و بالاخره این که داستان های حمیرا قادری با روایت بدیع و شاعرانه اش صورتی تازه از وضعیت انکار شده زنان را در افغانستان نشان می دهد. وضعیتی که با رفتن طالبان همچنان در جامعه باقی ماند و چه بسیار زنان که در برابرش ایستادند وسوختند. تا این که حمیرا با روایت زنان زنده به گور هم روزگار و هم تبارش، سیلی وسیل اعتراضشان را بر گونه های ما و زمانه کر و کور ما بکوبد و فریاد کند.

* سيد رضا محمدی، شاعر و نويسنده، متولد شهر غزنين افغانستان است که تا کنون سه مجموعه اشعارش چاپ شده است. در گذشته در روزنامه ها و صدا و سيمای ايران کار کرده و اکنون مقيم لندن است و برای رسانه های مختلف، به ويژه جديد آنلاين مطلب می نويسد. برخی از نوشته های او را می توان در تارنمای کانون ادبيات ايران و ايران پوئتری نيز پيدا کرد. او برای دايره المعارف جهان اسلام نيز مطالبی نوشته است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
- ابراهیم از ایران، 2013/09/19
بسیار جالب بود.
- اجمل باختری، 2010/11/13
چنین اشخاص نه تنها مایه افتخاره ما است بلکه سرمایه یا خوبتر جوهر نایاب یک مملکت است و ما بالای چنین اشخاص به خصوص حمیرا قادری فخر میکنیم و خدا را سپاس گزاریم تا چنین ستاره هایی از آسمان علم و دانش را در این سرزمین خاکی آفریده و امیدوارم تا روزی برسد که آسمان این سرزمین خاکی ما پر از ستاره های رنگارنگ دانش گردد.
- محمد امین فرهنگ، 2009/10/13
باید بگم که خواهر ما خانم قادر یکی از بهترین نویسندها ما درهرات است با اروزی روزهای بهتر برای ایشان
- شگوفه از کابل، 2009/02/23
سلام ، خوب هستید ؟
ار اینکه داستان نویسی در میان خانمان پیشرفت نموده است ، خوشحالم ، حمیرا قادری خیلی هم خوب داستان می نویسند ، من علافمند داستان هایشان هستم .
موفقیت بیشتر برایشان می خواهم
- یک کاربر، 2009/02/16
مريم هستم
مي‌خواستم بگويم خيلي برايم جالب بود كه اين داستان دوشنبه ها درايران چاپ شده جالبه كه خانم حميرا قادري توانسته بدون دغدغه اين داستان را توي مجموعه اش بگذاره.
- یک کاربر، 2009/02/10
سلام به همه
من يك كلام دوست دارم به خانم قادري بگويم و اون اينكه : خيلي خوشحالم كه مثل بعضي از هم وطنانت دچار شعار نشدي. چون شعر جديد افغانستان خصوصا مال خانم هايش دچار شعار زدگي است. اما شما بسيار راحت و بي‌طرف هستي. اما يك چيز ديگه اينكه كاش بعضي از لغات معني مي‌شدند. مرسي
- یک کاربر، 2009/02/07
سلام ، امید می کنم دارای صحت کامل باشید . از این که گزارش های جدید آنلاین را می خوانم لذت می برم اما می خواهم که گزارش های افغانستان را زود زود تغیر دهید تا این بخش نیز جالب شود.
ممنون
خدا نگهدار
- یک کاربر، 2009/02/02
ببخشيد چرا نظر من را نگذاشتيد. من كلي زحمت كشيدم مجموعه را خواندم. ساره

جديدآنلاين: ما از شما نظرى دريافت نکرده ايم.
- یک کاربر، 2009/02/01
زن داستان نويس افغاني توي ايران نبود. اگه داستان نويس بود فقط مرداشون بودند و ما بيشتر با مردهاي داستان نويس آشنا بوديم از محمدي تشكر مي‌كنم كه يك زن نويسنده را معرفي كرد. كاش يك دو داستان ديگر از اين نويسنده ضميمه مي‌شد.
باز باران ... تنها داستاني است كه از اين خانم روي سايت سخن قرار دارد. من تعجب مي‌كنم چرا اين خانم چند تا از داستان‌هايش را روي سايت‌ها معتبر قرار نمي‌دهد.افشين
- یک کاربر، 2009/01/29
خوش به حالت سيما جان كه با خانم حميرا دوست هستي خيلي دوست دارم من هم او را مي‌ديدم . من كارهايش را دوست دارم از همه بيشتر لحن كلام و نثرش را. تك است اين خانم. فريبرز از تهران
- sima Qaderi، 2009/01/24
حميرا جان عزیز سلام

امیدوارم که همیشه شاد و تازه و باطراوت باشی و امیدوارم که توانائی را که از دختران دیگر گرفتند بدست آوری و بتوانی آرزوهای نهفته و به باد رفته دیگران را شکوفا کنی.

گه گاهی هم می نویسم ولی زندگی و مشکلات زندگی مرا از نوشتن باز داشته است و نمی توانم. از هرات هستم و چند بار با شما ملاقات داشتم و مهمانم بودی. امیدوارم که در آینده ای نزدیک ببینمت
نوشته هایت قابل قدر است .

موفق و پیروز و شاد باشی
دوستت دارم : سیما
- یک کاربر، 2009/01/15
من خيلي با داستان‌هايت حال كردم. كتابت ارزش خريدن دارد. برايم جالب بود كه با ان‌همه يا س و اندوهي كه در كتاب است رنگ جلد كتابت سبز است. يعني حال و هوايي كوارچه انگور را تداعي مي‌كند. سبز باشي. به قول اين دوست ما از تورنتو نازنين دختر هراتي . اين جمله خيلي قشنگ است و برازنده شما.
- یک کاربر، 2009/01/13
داستان ‌ها ي غم انگيز اين خانم را جالب يافتم البته بعد از نوشته اقاي محمدي خواندمشان. دلم مي‌خواهد كسي اين داستانها را فيلم مي‌كرد. واقعا تم‌هاي جالبي دارند.
- یک کاربر، 2009/01/13
نازنين دختر هراتي : تنت با ناز طبيبان نيازمند مباد وجود نازكت آزرده گزند مباد
احساس قشنگي كه داستان‌هايت به من مي‌دهد شبيه حس پرواز است. اما مي‌دانم اين هديه پرواز به ما تاوانش غصه‌اي بوده كه تو بر سينه جا دادي. شايد هزاران بار مرگ را بر روزهاي بي‌سرانجامي ترجيح دادي اما يادت بماند تو ماندي تا دنيا بداند كسي هم بر مرگ غاالب خواهد شد.
داستان‌هايت تو را به بهشت رهنمون خواهند شد. نازنين دختر هراتي زنده باشي. تورنتو
- یک کاربر، 2009/01/11
ساناز از كيش هستم . ما اينجا از تمام جريانهاي ادبي افغان‌ها بي‌اطلاعيم. بعد از ديدن اين متن كه توسط يكي از دوستانم معرفي شده بود به سايت سخن رفتم و يك داستان از اين خانم را خواندم چقدر راحت و صميمي است هر چند با واژه‌ها بعضا مشكل داشتم اما در نهايت اين داستان برايم حال و هوايي خاص داشت. براي حميرا جون موفقيت مي‌خواهم.
- یک کاربر، 2009/01/10
ديروز با يكي در مورد اين نويسنده افغان حرف مي‌زدم مي‌گفت افغان‌ها سوژه‌هاي خوبي براي نوشتن دارند و اين سوژه‌ها وقتي با زبان شيرينشان مي‌اميزد مي‌شود قيامت. راست مي‌گويد نثر باز باران اگر مي‌باريد حرف ندارد. مهدي تهران
- یک کاربر، 2009/01/09
بابا يك داستان بگذاريد روي سايت چند بار باز باران اگر مي‌باريد را بخوانم؟
- ، 2009/01/09
راستي چرا هر وقت افغاني‌ها مي‌نويسند مي‌گيرد؟ چرا اينقدر خوب مي‌نويسند من كلي با داستان كوارچه انگور حال كردم. معركه بود. عجب ان خانمه دوست داشتني است. تابو شكن خوبي است. اگر نظرم را خواندي بدان كه نويسنده موفقي هستي و زيبا. روزهايت سرشار از عشق.
- باربارا، 2009/01/08
حميرا جون حال كردم با داستان انور هفت بلا. دمت گرم. اين سيد رضا راست مي‌گويد شاعر هم هستي. كتاب‌هاي ناصرخواني را خواندي شما دو تا يك شباهت‌هايي در نوع نوشتن با هم داريد. منتظر آثار بعدي‌ات هستيم.
- افشين، 2009/01/07
آيا پر و بال اين ققنوس را نسوختانده‌اند؟ چطور از دل تاريكي روشني را اميد مي‌دهيد؟
- یک کاربر، 2009/01/07
مسئله اين جاست كه با جسارت قلمي حميرا خانم آيا جامعه اش او را مي‌پذيرد؟ مردمان اين زن مردماني به شدت سنتي هستند آيا كوارچه انگور بر مردمش گران نمي‌آيد. آيا كسي را پرواي دل بي‌قرار اين نويسنده هست؟ و به هزاران دليل نه. پس چگونه اين خانم چنين داستاني ميآفريند؟ مبادا مورد لعنت مردمانش شود؟ حيف است شاخه‌اي پر بار بشكند...
- كيكاوس، 2009/01/07
آقاي محمد يك داستان از اين نويسنده را بگذار روي سايت جديد آن لاين لطفا.
- عبدالهادی ایوبی، 2009/01/05
سلام خدمت خانم قادری عزیز:
از طریق انترنت صدا زیبای شما را شنیدم دوحالت برایم دست داد یکی اینکه خیلی هیجان زده و نهایت خوش شدم و دگر اینکه خیلی گریه کردم با خود گفتم چرا گریه مرد گریه نمی کند اما برای اینکه چه استعداد های نهفته در این سرزمین است ایکاش زمینه داده و قدر شود من هادی ایوبی یکی از باشنده گان شهر رنجدیده کابل هستم دو مجموعه شعر ی بنده هم اقبال چاپ یافته.به امید فعالیت های نازنینت... باسپاس ایوبی من فراموش کردن ترا فراموش کردم خدا نگهدار
- یک کاربر، 2009/01/03
درود بر اين نويسنده دل سوخته
- یک کاربر، 2009/01/03
اي كاش زمانه گوش بدهكار به ناله‌ها و ضجه‌هاي زنان اين كشور ستمديده داشته باشد. حقيقت اين است كه در هر دوره از زمان اين زنان افغانستان بودند كه طعمه سياست‌هاي كثيف كشورهاي مهاجم گشتند. اين زنان اگر در داستان‌هاي خانم حميرا هزار بار زنده شوند و هزاربار زنده به گور كسي به جز از نويسنده دردشان را نمي‌فهمد. اين زنان در كف دستان نويسنده كفن و دفن خواهند شد و فقط تلواسه‌اي براي نويسنده به جا خواهد گذاشت. ريز مويه‌هاي كه نبايد مرد همسايه بشنود... نويسندگان زن در افغانستان لوح يابود بودن خود را به دوش مي‌كشند. و آناني كه نمي‌نويسند آرامتر خفته‌اند و هيچ گزندي لوح يادبودشان را آسيب نخواهد داد. بودن و ماندن رويايي بيش نيست. زنده مرده‌اي. نه كه مرده باشي كشته‌اند تو را. همان روزي كه دلت خواست لاژه‌هاي مويت را بر روي سينه‌ات بيندازي ... همان روزي كه دلت خواست چوري‌هايت زير درخشش آفتاب بدرخشد... تو را بي‌نام و نشان عبرت زنان كشورت خواهند كرد.
- یک کاربر، 2009/01/02
به راستي كه در وانفساي تجربه و خلاقيت حضور اين خانم رونقي به بازار داستان كوتاه در كشور افغانستان است.
- یک کاربر، 2009/01/02
حقيقتا حس خانم قادري و نوع برخوردش با قشر مرد جامعه‌اش ديدني و خواندني است. راوي اين داستان به حدي انعطاف ناپذير در مقابل مرد داستان ايستاده كه خواننده را دچار شگفتي مي‌كند. اما دردي كه در سخنان زن داستان چشم‌هاي مرد شكيبا است نيز قابل لمس است. بلاخره زنان اين داستانها هم ظرفي دارند. با چنين مردهاي چنان زناني بايد ساخته شوند .
- یک کاربر، 2009/01/02
تولد اين ققنوس از دل آتش بر مردمش مبارك.
- maryam,bochom، 2008/12/28
neveshte hay reza ba sabk va nasre khas va sakhte formalisty ,har bar bakhsh hay tazeyyy az an nime tarik aslan roshane mah ra baz mi tabanad,..zende bad jadid media
- یک کاربر، 2008/12/28
i cannot find this book.
- یک کاربر، 2008/12/28
تصاوير داستان باز باران اگر مي‌باريد بي‌نظيرند. من فقط همين يك داستان را خوانده‌ام.
- یک کاربر، 2008/12/28
به راستي داستان كوارچه انگور از جسارت دروني يك زن نويسنده افغان حكايت مي‌كند. اما آيا در داستان انور هفت بلا ما با يك نويسنده مريض روبه رو نيستم؟ در تمام مدتي كه داستان انور هفت بلا را خواندم مو به تنم سيخ شد. از اينكه اين نويسنده جسد انور را با جسد گوسفند در يك ترازو قرار مي‌دهد و آدم كشتن را با گنجشك كشتن اغاز مي‌كند. زني كه از پس پرده پر كردن تفنگ را ميآموزد. اين زن كمي وحشتناك است. اما نوع روايت و حقيقت مانندي بي‌نظيرش خواننده را از نويسنده مي‌ترساند. دختر مدرسه‌اي آخر سر چطور راحت جسد شوهر را رو برويش مي‌گذارد و بي‌باكانه با او همكلام مي‌شود. حتي ارزوي ژختن انور هفت بلا را در سر مي‌پروراند. آنچه كه طعم تلخ اين داستان را از وجودم پاك كرد داستان كوارچه انگور بود كه كاملا زني متفاوت را به نمايش مي‌گذارد زني عاشق پيشه و دوست داشتني. نمي‌دانم نويسنده اين كتاب چطور اين همه دوگانگي دارد و در طراحي هر دو صحنه اين طور استادانه عمل كرده است. حميرا خانم دوست دارم شما را از نزديك ببينم و مايلم بدانم شخصا به كدام زن شباهت داريد.
- یک کاربر، 2008/12/25
من در تمام اين داستان‌ها يك اصل مهم را يافتم. حميرا زنان كشورش را بسيار دوست دارد. او براي به تصوير كشيدن مشكلات انها بسيار دلسوزانه عمل مي‌كند. خانم حميرا موفق بمانيد.
- یک کاربر، 2008/12/21
can you send me one story by homeyra. i couldn't find any thing.i hear about her short stories but i can't find them.
- یک کاربر، 2008/12/21
سيدرضا اين كارت حرف نداشت. كاش همه مانند تو مسوليت شناس باشند. واقعا نوشته‌هاي خانم حميرا زيباست. خودمانى و صميمي.
- بهرام از هرات، 2008/12/21
واقعا خوشحالم كه حميرا جان چراغ داستان‌نويسي حرفه‌اي را در هرات روشن ساخته است. ما هراتي ها به وجودش افتخار مي‌كنيم. در ضمن در هرات كتاب‌فروشي ابن عربي اين كتاب را دارد. قابل توجه دوستان علاقه‌مند.
- سرير، 2008/12/21
لطفا به من هم جريان رمان خانم قادري را بگوييد. راستي هركس داستان چشم‌هاي مرد شكيبا را نخوانده حتما بخواند و سپس داستان گوشواره انيس را و بعد از ان ببينيد قدرت استفاده از تكنيك‌ها داستان نويسي را كه در يك كتاب چطور جمع شده. واقعا من كه لذت بردم. كوتاه نوشتن و خوب نوشتن كار هركسي نيست.
- BF، 2008/12/21
The interested may wish to peruse the following publication of Iranian Literature Foundation (Kanoon-e Adabiyyat-e Iran) where
گوشواره انيس
is being discussed:
داستان نويسي زنانه، در حقيقت واكنشي به دنياي مردانه است
http://www.kanoonweb.com/index.php?option=com_content&task=view&id=643&Itemid=3
BF.
- migani ر، 2008/12/20
,oh ,my God, GOOOOOOOOOOd,
- ، 2008/12/20
مسيح جان مي‌شود بگويي كدام رمان مگر خانم قادري رمان هم دارد؟ ما را هم در جريان بگذار.
- ، 2008/12/20
آخه عزيز من شما چه كار به زيبايي خانم قادري داري؟ از قلمش لذت ببر. كه معركه است.
- ابي، 2008/12/20
حميرا خانم سلام. خيلي خوشحال شدم كه كتابتان را يافتم تو را خدا به ناشر تان بگوييد كه دست‌رسي به كتاب را اسان بسازد. اغلب كتاب‌فروشيها كتاب را ندارند. داستان كوارچه انگور حرف ندارد.
- ليلا از فرانكفورت، 2008/12/20
آقاي محمدي تو را به خدا يك داستان برايمان از اين خانم بفرست. توي ايران كتاب را پيدا نكردند.
- مسيح از تهران، 2008/12/20
سلام حميرا خانم من شما را در كانون ادبيات روزي كه نقد كتاب شما بود ديدم مراسم خيلي خوبي بود يك كتاب هم از شما با امضاي خودتان دارم. از يك رمان حرف بود چي شد؟ مشتاقم تهيه‌اش كنم.اميدوارم درآمده باشد. دوستدار شما مسيح
- عاقله، 2008/12/20
خوبي كار خانم قادري اين است كه هيچ اغراقي در اثارشان نيست. نگاهشان كاملا منطبق با نگاه يك زن است. و داد و فرياد اضافي ندارند. انوشه بادا
- هومن، 2008/12/20
داستان‌هايتان مانند خودتان زيباست. منتظر آثار بعدي شما هستيم. سيدرضا دوستت داريم.
- احمد، 2008/12/20
آقاي محمدي الان اين خانم كجاست و در كجا مي‌نويسد داخل افغانستان است يا ايران. لطفا يك ادرس ايميل از ايشان بگذاريد. از دوستان ايراني
- مجتبي از نروژ، 2008/12/20
آقاي محمدي نمي‌شود يك از داستان ها را به غير آنكه در سايت سخن است شما بگذاريد. من در اين غربت كه دست رسي به كتاب ندارم. اما بسيار مايلم آثار ديگر اين خانم را بخوانم راه ارتباطي با اين خانم چيست؟
- سيروس، 2008/12/20
من كلا با گمنام نويسي مخالفم. خانم حميرا اينقدر زيبا مي‌نويسد اما چرا اينقدر آرام. اين حق ما است كه از جريان هاي نوين داستان نويسي در افغانستان باخبر شويم. حق ما است و مسؤليت شما. خانم حميرا پاينده باشيد.
- سعيد تهران، 2008/12/19
هر دم از اين باغ بري مى رسد. خانم هراتي كتاب شما را از كجا گير بياوريم؟
- بلقيس از كابل، 2008/12/19
اگر خانم حميرا با صراحت قلم خود و زيبايي نثري كه دارد ننويسد پس چشم ما به كه باشد. او با چه سادگي روايت زنان زنده به گور را به تصوير كشيده. زني كه باز هم زير خاك و خاشاك حواسش به واسكت شوهرش هست كه وقتي نشسته روي خاك افتاده. زني كه نهايت وفا و نجابت است اما هم زنده به گور مي‌شود و هم به خيانت متهم. قلمش همچنان توانا باد.
- Nader Dehesh، 2008/12/18
Where can I buy this book? Ketabforoshi Irani dar Pennsylvania darim?
- BF، 2008/12/17
Just wish to mention that Ms Homeira Ghaderi is a recipient of Letter of Honour at the third Sadegh Hedayat Short-Story Competition (March 2005), for her short-story "If it rained again". The report of the corresponding award ceremony, held on Saturday, March 26, 2005, in Tehran, can be read at the following page of the Official Website of Sadegh Hedayat:

http://en.sadeghhedayat.com/article.aspx?id=43

BF.
- مهرداد شيراز، 2008/12/16
از آقاي محمدي بسيار ممنون هستم من فقط داستان باز باران اگر مي‌باريد را خوانده بودم آنهم در سايت سخن نميدانستم خانم قادري مجموعه داستان كوتاه دارند. اما الحق كه دست صميمي و تواناي اين خانم قدرت باروري دارد. فضاي صميمي كه بوسيله اين خانم افغان خلق مي‌شود ناخواسته انسان را به گذشته‌ها مي‌برد. براي ملت افغانستان روزهاي پر شكوه آرزو مندم و براي ايشان حضور خانم قادري را در عرصه داستان نويسي تبريك مي‌گويم
- كيومرث از تهران، 2008/12/16
امروز كتاب را پيدا كردم دلم براي خود حميرا سوخت كه به حتم اين روزگار را تجربه كرده. بسيار سخت است حتي نمي‌توانم لحظه‌اي به جاي او باشم. اما او چه زيبا و متين در اين دو عكس لبخند زده و جداي از داستان‌ها به ما مي‌گويد سحر نزديك است. خاانم حميرا بسيار مشتاقم شما را ببينم و درد زنده به گور زن داستان چشم‌هاي مرد شكيبا را در چشم‌هاي متين شما نظاره گر باشم. اين زن‌ها ديگر جزء از زندگي من هستند. شخصيت پردازي شما بي‌نظير است. هرگز شعله‌ آتشي به دامن چين‌دار و زيباى (قلم) شما نرسد.
- فیصل یقین، 2008/12/14
بسیارمقبول بود.مثل لغزندگی پر شاپرکی که برف در شیارهای بال اش سنگینی می کند.مثل حس ابری که بغض اش از بارانش بیشتر است.حکایتی شگرف از دخترانی که بخت تلخ مردمی را با رخت های سوخته شان در باد آویختند و حمیرا نویسنده ی بلند اقبالی که چون ققنوسی از دل خاکستر سالها جنگ و جهل سر بر افراشته تا راوی سرگذشت غمگینانه مردمش ومبشر اقبال بلند زنان سرزمینش در روزگاری نو باشد.
- ناجیه، 2008/12/14
هرات شهری است که می توان در لابلای کوچه پس کوچه هایش به جستجوی روزگاران قدیم رفت. در گفتار مردمان اش عطر و بوی فارسی کهن را حس کرد، از عشق ها، عاطفه ها و خشونت های زندگی تابلوهایی با رنگ های طبیعی، متضاد و تیره کشید. هرات هنوز نفس می کشد و قصه گوشه ای از هرات با صدای حمیرا سفری خیال انگیز و دوست داشتنی است.
- ایران درودی، 2008/12/14
دیوانه کننده بووووود. عالی...بی نظیر...فقط مطالب اقای محمدی در سایت شما چاپ می شه؟ یا جای دیگه هم می شه یافتش....

جدید آنلاین: اطلاعات مختصرى در باره نويسنده به مطلب اضافه شده که در پائين مقاله مى بينيد.

- هاله حیدری، 2008/12/13
از روایت ساده داستان که در قسمت صوتی توسط خود خانم حمیرا بیان شد آنقدر لذت بردم که امروز رفتم و کتاب را خریدم. متاسفانه کتابفروشی ها مقابل دانشگاه تهران هیچ اطلاعی از نویسنده و اینکه به طور کل ایشان یک خانم افغان هستند نداشتند از همه جالب تر کلاس خیاطی بود که باعث بوجود آمدن این کتاب و به احتمال زیاد کتاب های مشابه شده است. به علاقمندان به این سبک پیشنهاد می کنم مجموعه داستان " انجیرهای سرخ مزار" (محمد حسین محمدی) را که برنده جوایز مختلف به ویژه جایزه صلح افغانستان بود فراموش نکنند.
- a reader in LA، 2008/12/13
it is beautifully written and highly readable.
A real excellent piece.
well done!
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.