Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
شفیعی کدکنی، شاعر چله‌نشین
داریوش دبیر

شعرهای تازۀ محمدرضا شفیعی کدکنی که برخی از آنها در ماه‌های اخیر منتشر شده، تاریخ سرایش ندارد. اما روح زمانه دربسیاری از شعرهای این شاعر خراسانی جاری است و بی آن که تاریخی داشته باشد، زبان حال زمانه و ورد زبان‌هاست:

دو شعر از شفیعی کدکنی

طفلی به نام شادی، دیری‌ست گم شده‌‌ست
با چشم‌های روشن براق
با گیسویی بلند، به بالای آرزو.
***
هر کس ازو نشانی دارد،
ما را کند خبر
این هم نشان ما:
یک سو خلیج فارس
سوی دگر، خزر.

چهل شعر از شفیعی کدکنی در مجله بخارا منتشر شد. در کنار آن ها در یک سال اخیر چند تک‌شعر نیز نشر یافته که شاید معروف‌ترین آنها تا این لحظه شعری است که می تواند تعبیری از شرایط روز باشد:

"پیش از شما / به سان شما / بی‌شمارها / با تار عنکبوت / نوشتند روی باد / کین دولت خجستۀ جاوید زنده باد."

تصنیف "به کجا چنین شتابان؟" با صدای شهرام ناظری
شاعر گوشه‌گیر و چله‌نشین در پانوشت یکی از شعرها که "نام این درخت" عنوان دارد، نوشته‌است که وقتی از خیابانی وارد دانشگاه پرینستون می‌شود که در آن تدریس می‌کند، نزدیکی کتابخانۀ دانشگاه سه درخت دیده که  پس از خزان غرق گل شده و شاعر آن را شبیه مردم سال‌خورده‌ای دیده که ناگهان سر به عاشقی می‌گذارند. شفیعی کدکنی در سال آموزشی جاری برای بار دوم برای پژوهش و تحقیق مهمان دانشگاه پرینستون بود.

میهمانی شاعرانه با شعرهای دلنشینی همراه است. همان‌طور که دفتر شعر از کوچه‌باغ‌های نیشابور را در همان سرزمین و بر زمین و زیر آسمان نیشابور، زادگاه آقای کدکنی، باید خواند تا تک تک کلماتش را با حس شاعر لمس کرد، شعرهای تازه او هم در هنگامۀ دوری از زادگاه برای خوانندگانش معنایی عمیق‌تر دارد.

وطنی که آقای کدکنی در سراسر چهل اثرش نگران آن است.

عمری پی آرایش خورشید شدیم / آمد ظلمات عصر و نومید شدیم / دشوارترین شکنجه این بود که ما / یک یک به درون خویش تبعید شدیم.

گلایه از زمانه و عصر حاضر در شعرهای اخیر آقای کدکنی بیش از همیشه آشکار است و شاید عامدانه عریان‌تر و بی‌پرواتر از همیشه :

در چارراه برده‌فروشان
نخاس پیر، فردا
یک خطبه در ستایش آزادی
ایراد می‌کند
***
ای روزگار شعبده‌باز نهان‌ گریز!
یک مشت
آجیل خنده وقت تماشا
در جیب ما بریز

یا در شعر دیگری که آغاز و پایان نام دارد، می‌گوید:

ای خزان های خزنده در عروق سبز باغ
کین چنین سرسبزی ما پایکوبان شماست
از تبار دیگریم و از بهار دیگریم
می شویم آغاز از آنجایی که پایان شماست

اما شاید شاهکار شفیعی کدکنی در این فصل "جای خالی تو" است.

غمگین از دوری وطن، فسرده از حال و هوای آلودۀ آن و یادآوری چرایی هجرت به دلیل طاق شدن طاقت دیدن عفونت لجن و خسته‌حالی و شکسته‌بالی وطن. و آه از فراق و فراق و فراق به یکی از فخیم‌ترین و عالی‌ترین توصیف‌ها:

در میان این همه بهارها و باغ‌های بارور
چون برم ز یاد
قرن‌ها  و قرن‌ها و قرن‌ها
خشک‌سالی ترا؟
***
ای کویر وحشتی که ریشه‌های من
زین سوی زمین بدان سوی زمین
از عروق صخره‌ها و
شعلۀ مذاب‌ها و عمق آب‌ها
می‌کشد مرا به سوی تو
با که در میان نهم
بهت لالی و سکوت بی‌سوالی ترا؟
***
ای عقاب قرن‌ها، در اوج!
روی آسمان آبی ری و هوای "ابر شهر"
چون توان در آن عفونت لجن
ایستاد و دید
لحظه‌های خسته‌حالی و شکسته‌بالی ترا؟
***
می‌روم به پیش و می‌روم ز خویش
هر کجا که بنگرم
در میان ویترین موزه‌ها
نقش قالی ترا و کاسۀ سفالی ترا.
***
این همیشه‌ها و بیشه‌ها
این همه بهار و این همه بهشت
این همه بلوغ باغ و بذر و کشت
در نگاه من
پر نمی‌کنند جای خالی ترا.

سرودن شعر بخشی از زندگی شفیعی کدکنی است. کار سترگ او تربیت شاگرد و پژوهش و بازنگری در موضوعات و متون اساسی ادب و فرهنگ ایران است.

خبر رفتن او به امریکا سال گذشته مایه تعبیرهایی در مورد رفتن او از ایران شد. اما همان گونه که خود او به همکارانش نوشته بود که  عازم سفر علمی و پژوهشی به مرکز مطالعات دانشگاه پرینستون است و "به مدت یک سال تحصیلی از فیض دیدار همکاران و دانشجویان بی‌بهره خواهم بود."

شاعری که تاب دوری ندارد، به زودی از پرینستون به تهران باز خواهد گشت.

اما زمانی هم که کیلومترها دورتر از آب و خاکش به هر کجا هم که نظر می‌کند، نشانه‌های وطن پاره پاره در موزه‌ها و نمایشگاه‌ها می‌بیند و از آمدن بهار و سبز شدن باغ‌ها آنچنان دلشاد نیست که از قدم زدن بر خاک تشنۀ نیشابور: "...یعنی چو نیک می‌نگرم، من / آن جلوۀ جمال ندارد / آن بوی و حسن و حال ندارد..."

نوروز امسال، که سال دیگری است از خانه‌ام دورم، مدام شعر او در برابرم بود. عصارۀ درد دوری از زادگاهی که با بهار دارد نو می‌شود و تو آن را نمی‌بینی، این‌چنین ساده و افسوس‌کنان در این قطعه مویه می‌شود:

ای کاش...
ای کاش آدمی وطنش را
همچون بنفشه‌ها
(در جعبه‌های خاک)
یک روز می‌توانست
همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست

از بخت خوش، بهار امسال گرچه بی‌بنفشه، اما با شعرهای کم‌نظیر محمدرضا شفیعی کدکنی رسید.

زندگی نامه شفیعی کدکنی


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
- یک کاربر، 2016/10/05
سلام با آرزوی سلامتی برای ایشان از خدا می خواهم این برکت را از ما نگیرد چقدر شعرهایشان به دل می نشیند
- محمود الیاسی، 2011/06/16
این آخرین شعر استاد شفیعی است و جایش در صفحه شما خالی است:

مرثیه ی دوست...

سوگواران تو امروز خموش اند همه
که دهان های وقاحت به خروش اند همه

گر خموشانه به سوگ تو نشستند، رواست
زان که وحشت زده ی حشر وحوش اند همه

آه از این قوم ریایی که در این شهر دوروی
روزها شحنه و شب باده فروش اند همه

باغ را این تب روحی به کجا برد که باز
قمریان از همه سو خانه به دوش اند همه

ای هرآن قطره ز آفاق هرآن ابر، ببار!
بیشه و باغ به آواز تو گوش اند همه

گرچه شد میکده ها بسته و یاران امروز
مهر بر لب زده وز نعره خموش اند همه،

به وفای تو که رندان بلاکش فردا
جز به یاد تو و نام تو ننوش اند همه

محمد رضا شفیعی کدکنی
- یک کاربر، 2010/07/14
رسیدن استاد به ایران پس از یک سال دوری مبارک است. خوشحال به حال بچه ها در دانشکده ادبیات و خوش به حال سه شنبه های دانشگاه تهران.
- یک کاربر، 2010/07/10
be payan resid o nakardim aghaz
shekast bal o nakardim parvaz
sad afarin bar shafiei kadkani
- یک کاربر، 2010/07/01
می شویم آغاز از آنجایی که پایان شماست
- یک کاربر، 2010/06/29
خیلی چیزها دیری است گمشده است، آقای شفیعی کدکنی عزیز. یکیش هم طفلی به نام شادی است.
- یک کاربر، 2010/06/29
خيال ميکنم بجای نمايش زمان گذشته روی فايل صوتی، مناسب تراست که از زمان باقيمانده آگاهمان فرماييد
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.