Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - خواندنی ها
خواندنی ها

خواندنی ها

رضا فرخ فال

در روزگاری که شعر در همه جای دنیا کم و بیش کالای کم خریداری است، اقبال گستردۀ خوانندگان در آمریکا از اشعار مولوی در سال های اخیر شگفتی برانگیز است.

چرا مولوی یا رومی ( نامی که در غرب اورا بدان می شناسند) باید این چنین در آمریکا چهره کند و ترجمه های کلام او مدت ها در فهرست پرفروش ترین ها ی کتاب در آمریکا قرار گیرد؟ 

برای این اقبال عام البته دلایلی چند می توان بر شمرد. می توان مثلاً گفت که در جهان " بی روح" و بشدت مادی این خوانندگان کلام مولوی حاوی پیامی بوده است که به زندگی آنان رنگ و معنایی تازه می بخشد. یا آنکه، و به بیانی خاص تر، می توان گفت که این گرایشی شناخته شده از "زمانۀ جدید [۱] است که برای رهایی از "بیگانگی" ذاتی دوران مدرن به دنبال معنویت" هایی از سرزمین ها و گذشته هایی دور می گردد؛ وپس،  اقبال از شعر مولوی را نیزباید از مصادیق همین جستجو دانست.

این نکته نیز گفتنی است که در آمریکا پیش از چهره کردن اشعار مولوی و هم زمان با آن و هم اکنون نیز بازار معنویت فروشان حقه باز در کسوت انواع "مراد" ها  و فرقه سازان روحانی گرم و پر رونق بوده است. اما این اشتباه است اگر سخن مولوی را نیز از زمره کالاهای نازل بازارمکارۀ زمانۀ جدید به شمار آوریم . چرا که این سخن حدیث دیروز و امروز نیست و قرن ها بر آن گذشته و لطف و زیبایی و عمق آن نیازی به جلوه فروشی در این گونه عرصه ها ی زود گذر نداشته است.

حتی در خود غرب و در میان انگلیسی زبانان نیز  تا پیش از این اقبال و محبوبیت مولوی سخنور و صوفی ای شناخته شده بود.اما این شناسایی محدود به اصحاب مدرسه و دانشگاه  و اتاق های شرق شناسی می شد.  

می توان گفت که مولوی را نخستین بار در اواخر سدۀ نوزدهم شرق شناسان بریتانیایی به خوانندگان انگلیسی زبان معرفی کردند. از میان آنان و به ترتیب زمانی می توان به جیمز دبلیو ردهاوس [۲] اشاره کرد که در سال ١٨٨١ برگردان موزونی از دفتر اول مثنوی را منتشر کرد.

یا ترجمۀ ای. اچ. وینفیلد [۳] رادرسال ١٨٩٨می توان نام برد که گزیده ای از شش دفتر مثنوی بود و در مجموع ٣٥٠٠ بیت را دربر می گرفت. یا بعد ها به ترجمه و شرح سی.ای. ویلسون [۴] بر می خوریم که ترجمه ای لفظ به لفظ بود و مترجم با افزودن شرحی که از منابع فارسی، عربی و ترکی فراهم کرده بود، خوانندگان انگلیسی زبان را در فهم کلام مولوی یاری می داد.

اما ترجمۀ کامل و پرداختۀ مثنوی در اوایل سدۀ بیستم و به دست شرقشناس انگلیسی ر.ا.نیکلسن [۵] صورت گرفت که متن ویراسته ای از مثنوی به فارسی نیز از کارهای با ارزش اوست. پس از نیکلسن ودر ادامۀ کار او می توان از  ترجمه های محقق دیگر انگلیسی  ا. ج. آربری [۶] نام برد که غزلیات شمس به انگلیسی از کارهای به یادماندنی اوست. 

اما زبان ثقیل و مضامین غریب مولوی در این ترجمه ها مانع از آن شده بود که کلام و شعر او از دایرۀ تنگ خواص بگذرد و به گسترۀ خوانندگان عام راه پیدا کند. 

سخن مولوی  پیش از هر چیز و بیش از هر چیز دیگر یک شعر است و اقبال گستردۀ خوانندۀ غربی از این شعر را باید در درجه اول  شگفت یک ترجمه دانست. در واقع این اقبال گسترده در  آمریکا و با انتشار کتابی به نام زبدۀ اشعار رومی [۷] در سال ١٩٩٥ آغاز شد.

این کتاب گزیده ای از اشعار مولوی بود که کلمن بارکز  [۸]  به انگلیسی ترجمه کرده بود.جالب است که بدانیم بارکز تا آن زمان فارسی نمی دانست و خود او در مؤخره ای بر این کتاب دربارۀ انتخابش می گوید اینکه چرا و چگونه یک مترجم به صرافت ترجمۀ یک شاعر و نه شاعری دیگر می افتد "چیزی راز آمیز است.

او که دانش آموختۀ رشتۀ ادبیات از دانشگاه برکلی بود و در جریان کار دلسپردۀ مولوی شد،  به توصیۀ رابرت بلای شاعر نامدار آمریکایی دست به این کار زده بود. 

بارکز نقل می کند  که در دیداری  بلای به او یک نسخۀ از غزلیات شمس ترجمۀ آربری را می دهد  و می گوید: "این شعر ها را از قفس این ترجمه آزاد کن!.." لمن بارکز با خواندن آن ترجمه و چند ترجمۀ دیگر موجود در زبان انگلیسی از آثار مولوی به یک برگردان آزاد اما خلاق دست می زند که حاصل آن کتاب زبدۀ اشعار رومی است.

در بر گردان کلام مولوی او و دوست و همکارش جان موین [۹]  کوشیده بودند که این کلام شعری را بی آنکه بخواهند به موسیقی قوی آن در زبان اصلی وفادار بمانند ، به سنت شعر آزاد آمریکا به زبان انگلیسی برگردانند. حاصل کار موفق بوده است و کلام مولوی در این قالب تازه خوش می نشیند. بارکز در مؤخرۀ کتاب یادآور می شود که " این شعرها برگردان های آزادند، اما من امیدوارم که به گوهر کلام رومی وفادار باشند." ص٢٩٢   

اما  آیا رومی در این کتاب همان مولوی آشنا برای ما فارسی زبانان  است؟ در پاسخ می توانیم بگوییم که هم هست و هم نیست. منتتقدان می گویند این درست است که بارکز مولوی را در زبان انگلیسی از قفس تنگ محافل ایرانشناسی و شرقشناسی آزاد کرد، اما با این کار او را گرفتار قفس دیگری کرد که همانا سلیقه و تفسیر شخصی خود بارکز است.

در تأیید این سخن می گویند که مثلا آن دسته از دیدگاه های مرد سالارانه و حتی گاه زن ستیزانه و یا یهود ستیزانۀ مولوی در برگردان او برای پسند خوانندگان عصر جدید جرح و تعدیل شده است. از نظر این خرده گیران حتی "عشق" این بنیادی ترین مفهوم در کلام مولانا در ترجمۀ بارکز به صورت مفهومی مجعول در آمده است که به جای حالتی روحانی و قدسی  بیشتر حالتی جسمانی وزمینی را افاده می کند. 

کوتاه سخن این که، از نظر این منتقدان بارکز مولوی را اززمینه تاریخی اش بیرون کشیده و در نتیجه مو لوی  در تفسیر او یا به روایت او نه یک صوفی مسلمان است و نه شاعری متعلق به یک حوزۀ فرهنگی و زبانی خاص. این رومی  نه آن مولوی است که ما فارسی زبانان می شناسیم. او صدایی است که از بی زمانی و بی مکانیتی که مخلوق ذهن و زبان خود بارکز است ناگهان در صحنۀ گرایش های زمانۀ جدید  ظاهر شده است.

اما تا آنجا که به ترجمۀ شعر مربوط می شود این انتقادات  از اهمیت کار بارکز کم نمی کند.  چراکه، می دانیم و این یک قاعده است که به لحاظ نظری شعر ترجمه ناپذیر است. و مهمتر آن که، هر ترجمه ای، و به ویژه ترجمۀ شعر، لاجرم یک تفسیراست.

می توان با منتقدان بارکز هم صدا شد و ترجمۀ او را یک تفسیر به رای دانست. اما پیش ازخرده گیری بر این تفسیر باید بتوانیم ثابت کنیم که در موطن زبانی مولوی و فرهنگ ایرانی اسلامیِ آن همواره یک تفسیر کامل  و واحد از سخن او وجود داشته است. در حالی که می دانیم چنین نیست. 

مثنوی  کلامی است که هم آن را ترجمان قرآن  به فارسی دانسته اند وهم عین ضلالت قلمداد کرده اند! کلمن   بارکزشعر مولوی را از قفس یا به تعبیر خود مولوی از " حجاب " ترجمۀ نیکلسن رهانید. اما این شعر حتی در زبان اصلی ( فارسی) هم به گفتۀ سراینده اش در حجاب زبانیت خود گرفتار بوده است. پس در این حجاب های تو در تو هیچ ترجمه ای رسانندۀ گوهرۀ کلام گوینده ای همچون مولوی نمی تواند باشد . بارکز و خیل خوانندگان ترجمه های او هم همچون دیگر مترجمان وحتی شارحان و مفسران سخن مولوی و خوانندگان هم زبان مولوی  تنها از "ظن" خود یار او شده اند.

  [۱] New Age
 James W. Redhouse [۲] 
 E.H. Whinfield [۳] 
C.E. Wilson [۴] 
R. A. Nicholson [۵] 
 A. J. Arberry [۶] 
The Essential Rumi [۷] 
Coleman Barks [۸] 
John Moyne[۹]1


در همين زمينه:

سـُرایش به‌عنوان شیوۀ زندگی از محمد قائد

در کنار ترجمه شاعرانه و ساده اشعارمولوی به زبان های غربی که به شناساندن مولوی به جوانان انجامیده، بسیاری از هنرمندان غربی مثل دمی مور و مادونا و دیگران نیز با خواندن اشعار مولوی بر محبوبیت او در میان جوانان افزوده اند. برخی از این کار ها را در پیوندهای زیر می توانید ببینید:

آهنگ تمنای ديپاک چوپرا و دمی مور با ابياتی از مولانا
هديه عشق؛ موسيقی غربی با الهام از اشعار مولانا در اجرای هنرمندان مختلف
نماهنگ مادونا و ديپاک چوپرا با شعر مولانا


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

وبلاگ نويس هاى عرب عليرغم محدوديت ها و تهديدهائى که بر عليه آزادى بيان در اکثر کشورهاى عربى وجود دارد گفتمان تازه اى را آغاز کرده اند که مى تواند راهگشاى آيندگان باشد.

گال بکرمن، نويسنده، پژوهشگر و استاد دانشگاه کلمبيا، در مقاله اى که تلخيصى از آن را در زير مى خوانيد به بررسى وبلاگستان عربى و تأثير آن بر آينده مسائل خاورميانه پرداخته است.

در وبلاگ های جهان عرب چه می گذرد؟ 
گال بکرمن

جنگ لبنان در تابستان سال گذشته تحول بزرگی در وبلاگستان خاورمیانه پديد آورد. درگیری بین نیروهای حزب الله و اسرائیل نه تنها توجه همه را به مباحثی که در دو سه سال گذشته در وب سایت های شخصی جریان داشت جلب کرد بلکه منجر به افزایش تعداد این وبلاگ ها شد.

این وبلاگ ها فرهنگ جدیدی باخود آوردند که بحث و دیالوگ آزاد و پرسشگری از خصوصیات آن است. برخلاف نظر نومحافظه کاران که معتقدند این آرمان ها را می توان مثل بمب های کوچک بر سر مردم کشورهای دیگر ریخت، در اين وبلاگ ها فشار برای ایجاد تغییر از داخل وارد می شود.

دانشجوی اردنی كه بحث تابوی موجودیت خاندان سلطنتی را مطرح می کند، زن سعودی كه از تجربیات جنسی خود می گوید، ‌و آن مصری كه در مورد یک بمبگذاری انتخاری که وبلاگ نویسی اسرائیلی آن را شرح داده ابراز تاثر می کند، هر کدام با حرکت های بی سابقه اى قدم کوچکی در راه گشایش این جوامع بر مى دارند.

وبلاگستان جهان عرب چند سالی است که گرچه با سرعت کم اما در حال رشد است. در حال حاضر تنها ده درصد از مردم کشورهای عربی به اینترنت دسترسی دارند اما بايد توجه داشت كه این تعداد پنج برابر میزان آن در سال ۲۰۰۰ است.

البته مضمون همه وبلاگ های جهان عرب در باره آزادسازی جامعه عرب نیست. برخی از آنها از این فناوری به عنوان ابزار جدیدی برای جهاد علیه غرب، که گروه هایی چون القاعده به راه انداخته اند، استفاده می کنند. یکی از این گروه ها با نامirhabi 007 وبسایت هایی را به منظور انتشار فیلم های سربریدن و حمله شورشیان به نیروهای آمریکایی در عراق باز کرده است.

بسیاری از تحلیلگران تعداد وبلاگ نویسان عرب را کمتر از بیست و پنج هزار نفر تخمین می زنند که اغلب آنها به عربی می نویسند. اما خود وبلاگ نویسان عرب می گویند که بحث های بسیار جالبی در وبلاگ هایی که عرب ها به انگلیسی می نویسند جریان دارد.

از جمله آنها ربا العاصى  دانشجوی بیست و یک ساله رشته طراحی در امان پایتخت اردن است که در باره مخالفتش با اعدام صدام حسین چنین نوشت: این قتل از پیش برنامه ریزی شده و خونسردانه یک انسان است که توسط دولت و به نام عدالت صورت می گیرد. (من می دانم که او هزاران نفر را کشته اما اصول اخلاقی ام می گوید که من باید از دیگران بهتر رفتار کنم. او را تا آخر عمر به زندان بیاندازید. این از مرگ خیلی بدتر است.)

لیلا الحداد هم در وبلاگش می گوید هم روزنامه نگار، هم مادر، و هم یک فلسطینی اشغالی است. او که ماه ها در انتظار بوده تا مرز مصر باز شود و به غزه برگردد از مشاهداتش درشهرمرزی رفح می نویسد:

بعضی ها از خستگی ناله می کردند و بعضی دیگر از هوش می رفتند. با این وجود بعضی ها سعی می کردند با طنز و شوخی زمان را بگذرانند. هزاران نفر چسبیده به هم مثل یک گله گاو ایستاده بودیم. بین نرده های فولادی از یک سو و ماموران گارد امنیتی ضد شورش مصر که دورمان را گرفته بودند حبس شده بودیم. آنها دستور داشتند تا وقتی که اسرائیلی ها اعلام نکرده اند به کسی اجازه عبور از مرز ندهند و اگر کسی سرپیچی کرد با زور جلویش را بگیرند.

از آنجایی که رسانه های اصلی عربی خط مشی حزبی دارند و عرصه ای برای گفتگوی ملی وجود ندارد، وبلاگ نویسان عرب که بخاطر حفظ جانشان بدون اسم می نویسند، تنها با ابراز عقیده شان هم کار شجاعانه ای می کنند.

باید گفت که بسیاری از افرادی که وبلاگ دارند از گروه هاى بالای اقتصادی و تحصیلی جامعه می آیند. از این رو گاه به نظر می رسد که نوشته هایشان تنها بیانگر عقاید قشر مرفه جامعه باشد.

بعضى وبلاگ نویسان در باره زندگی روزمره خود می نویسند. اما این زندگی ها در محیطی بركنار از سیاست و تاریخ نيست. یک زن بیست و چند ساله که در ریاض بزرگ شده است و با انزجار در باره قدرت حاکمان مذهبی می نویسد سوال های اساسی  در باره وضعیت آن جامعه مطرح می کند.

یک وبلاگ نویس معروف لبنانی که با نام مستعار ابوقیس می نویسد مى گويد: ما کشورمان را در خطر می بینیم. برای ما تماشای سیاست مثل تماشای فوتبال نیست. جنبه حیاتی دارد.

سلام پکس که وبلاگ نويسى اهل بغداد است به عنوان بهترين نمونه وبلاگ نويس های خاورمیانه شناخته می شود. انقلاب وبلاگ ها که در اواخر دهه ۱۹۹۰ در آمریکا گسترده شد سه چهار سال بعد به خاورمیانه رسید و با نوشته های هوشمندانه و نامتعارف سلام پکس در سال ۲۰۰۳ از عراق پیش و پس از جنگ بود که آمریکایی ها دریافتند پدیده وبلاگ نویسی به خاورمیانه هم رسیده است.

وبلاگ او به نام 'رائد کجاست؟'Where is Raed? عناصر مشترکی با وبلاگ های بعداز خودش دارد. سلام پکس در سال ٢٠٠٣ بيست و نه سال داشت و در رشته معماری فارغ التحصیل شده و مدتی را در غرب گذرانده بود.

او مشاهدات خود را از هرج و مرج اطرافش که به سرعت تشدید می شد به انگلیسی روان می نوشت. ابتدا برای خودش می نوشت و وبلاگش مثل دفترچه خاطرات بود. اما متوجه شد که کمتر عربی یافت می شود که در مورد چیزی غیر از موضوعات مذهبی بنویسد.

سلام پکس در سال ۲۰۰۳ به روزنامه گاردین گفت: حرف من اين بود كه بیایید اینجا را ببینید،‌ سکس و الکل و رقص شکم و شوهای تلویزیونی و ... چرا حرفی از این ها زده نمی شود؟ فقط کسانی را می بينيد که در باره خدا و الله صحبت می کنند. هیچکس نمی نويسد که اینجا چه می گذرد.

پس از شروع جنگ نشان دادن جنبه هایی از زندگی که غربی ها نمی دیدند فوریت بیشتری یافت. در زمان حمله به عراق بیست هزار نفر بطور مرتب وبلاگ او را می خواندند. نوشته های او تجربه ای ملموس و پر از احساس از جنگ را به نمایش می گذاشت که اغلب روزنامه نگارانی که جنگ را پوشش می دادند آن را حس نمى کردند

 وبلاگ نویسان متعددی دنباله رو سلام پکس شدند و به انگلیسی در باره تجربه جنگ عراق نوشتند. محمد در وبلاگشiraq the model در پی تشدید وحشیانه خشونت های فرقه ای در نوامبر ۲۰۰۶ نوشت:

چهار روز زندانی شدن در خانه بدلیل خشونت ها و ترس از این که این خشونت ها ممکن است به داخل خانه ات کشیده شود تجربه وحشتناکی بود. وقتی خبر رسید که منع رفت و آمد لغو شده و مردم دوباره به خیابان ها رفتند حس عجیبی به وجود آمد که امروز صبح در بغداد خیلی قوی بود. علیرغم شایعات و ترس از حملات انتقام جویانه شدیدتر، این حس در مردم دیده می شد که باید به خیابان ها بروند و به هر طریقی که شده زندگی کنند.

در دو سال گذشته صداهای بیشتری از دیگر کشورهای عربی شنیده می شود. وبلاگ های اردنی هم در پی نمونه های عراقی شان متولد شدند. در لبنان هم در چند برهه امواجی از وبلاگ ها ظهور کرد.

موج اول در سال ۲۰۰۵ بود، هنگامی که ترور رفیق حریری نخست وزیر سابق لبنان منجر به تظاهرات گسترده ای شد که به حضور نظامی سوریه در این کشور پایان داد. موج دوم تابستان گذشته در جریان جنگ اسرائیل و حزب الله بلند شد.

مصر و دیگر کشورهای محافظه کارتر جهان عرب تعداد بسیار کمتری وبلاگ نویس دارند اما آنها هم با همان صراحت می نویسند و حتى در این کشورها هم تعداد وبلاگ ها در سال گذشته افزایش یافته است. بنا به گزارش اخیر واشنگتن پست تعداد وبلاگ ها در عربستان سعودی در سال گذشته سه برابرشده و به ۲۰۰۰ وبلاگ تخمین زده می شود.

وبلاگ نویسان دلیل رونق وبلاگ نویسی در جهان عرب را فرصتی برای احیاء فردیت می دانند. در منطقه ای که رهبران آن، از حسن نصرالله تا اسماعیل هنیه، به نمایندگی از جهان عرب سخن می گویند، وبلاگ ها این امکان را می دهند که اظهار نظرهاى شخصى شنيده شوند.

ابو قیس می گوید در این کشورها هر رهبری فکر می کند که نماینده همه است و من فکر می کنم این چیزی است که ما هر روز در وبلاگ هایمان به چالش می کشیم. ما آنچه در دو سال اخیر رخ داده را ثبت کرده ایم و قادریم با هر نوع سخنانی که نشان از ریاکاری داشته باشد مقابله کنیم. این چیزی است که در رسانه های لبنانی کمتر می بینید.

به استثنای چند روزنامه در لبنان و تعدادی انگشت شمار نشریات در مصر و اردن، اغلب رسانه های محلی در جهان عرب یا هنوز مستقیما تحت کنترل دولت اند یا چنان از سوی دولت ارعاب می شوند که روزنامه نگاران و سردبیران آنها به ندرت سران حکومت ها را به چالش می گیرند.

هر کشوری خط قرمز هایی دارد که رسانه ها نمی توانند از آن بگذرند. در اردن خط قرمز سلطنت و در مصر رژیم مبارک است. انتقاد از نقش فزاینده اسلام بنیادگرا در جامعه عرب خارج از تصور است و در اغلب رسانه های داخلی عربی اسرائیل به عنوان شیطان بزرگ توصیف می شود. اسرائیل در واقع در رسانه های عرب ابزار کنترل است. لفاظی های ضد اسرائیل در واقع دیگر جایی برای ابراز خشم و انتقاد از حکومت های عرب باقی نمی گذارد.

وبلاگ نویسان عرب در چنین فضایی فعالیت می کنند. برخی از آنها حتی از اینترنت برای فعالیت های سیاسی استفاده می کنند. وقتی در پی چاپ کاریکاتورهای بحث انگیز پیامبر اسلام شورش هایی در کشورهای عربی به راه افتاد و کالاهای دانمارکی تحریم شد، وبلاگ نویسان جنبشی در حمایت از محصولات دانمارکی براه انداختند.

آنها تظاهرات ترتیب دادند و همانند وبلاگ نویسان آمریکایی از وبسایت های خود به عنوان محلی برای افشای بی عدالتی ها استفاده کردند.

وبلاگ نویسان مصری اخیرا ویدیویی را منتشر کردند که مردان جوان را در خیابان های قاهره نشان می داد که گستاخانه به آزار جنسی زنان می پرداختند و به این ترتیب توجه جهانی به این موضوع جلب شد.  

وبلاگ نویسان اردنی هم وقتی دولت این کشور دسترسی به اسکایپ (سیستم تلفنی که با آن کاربران در اینترنت آزادانه با هم تماس می گیرند) را ممنوع کرد کارزاری  به راه انداختند که سرانجام منجر به لغو این تصمیم شد.

اما هنوز بخش بزرگی از وبلاگستان عربی با دردسر مواجه است. سال گذشته وبلاگ نویسان بسیاری در مصر به زندان افتادند. در بحرین و عربستان سعودی وبلاگ نویسان را بازداشت نمی کنند اما وبلاگ هایی را که برانداز تشخیص می دهند به سرعت فیلتر می کنند.

کمیته حمایت از وبلاگ نویسان، سازمانی آمریکایی که اکنون منحل شده است، بر وبلاگ هایی که به خطر می افتادند نظارت می کرد و انواع ارعاب و سرکوبی را که بر آنها اعمال می شد ثبت می کرد.

کرت هاپکینز که مدیر این گروه بود می گوید کشورها به سه راه وبلاگ نویسان را سرکوب می کنند: فیلتر کردن فنی، توسل به قانون، و ارعاب مستقیم. گرچه شناسایی وبلاگ نویسان با استفاده از آدرس آی پی آنها نسبتا ساده است، وبلاگ نویسان راحت تر از روزنامه نگارانی که برای رسانه هاى عمومى کار می کنند می توانند از خطر فرار کنند. و تعقیب وبلاگ نویسان پول و وقت می خواهد که بسیاری از دولت ها نه پول و نه وقت کافی برای این کار دارند.  

عبدالحمید، وبلاگ نویس اهل سوریه، حتی روزهایی که پلیس از او بازجویی می کرد وبلاگش را به روز می کرد. او در مورد این محدودیت ها می گوید: در دوران بازجویی ام متوجه شدم که اولا بسیاری از ماموران امنیتی به اینترنت دسترسی ندارند و دوم این که اگر هم داشته باشند اصلا نمی دانند چطور از آن استفاده کنند.

جنگ بین اسراییل و حزب الله در تابستان گذشته لحظه تعیین کننده ای برای وبلاگستان عربی بود زیرا این پدیده را که از دو سه سال قبل شکل گرفته بود به محک آزمایش گذاشت و آن جنگ جنگی شد که بیشتر از همه در باره اش در وبلاگ ها نوشته شد

در یک چنین بحرانی، که معمولا موضع گیری ها و تعصبات ملی مانع از بحث آزاد و انتقاد از خود می شود، ممکن بود که وبلاگ های جهان عرب ماهیت منحصر به فرد خود را به آسانی از دست بدهند. اما ندادند. و یکی از کارکردهای جالب وبلاگستان تقویت شد. و آن تقویت ارتباط بین اعراب  و اسرائیلی ها بود.

برای نخستین بار غرب متوجه این پدیده شد. چطور می توانست متوجه آن نشود. یک زن اسرائیلی که در شهر حیفا از بمباران پناه گرفته به یک مرد لبنانی اس ام اس می فرستاد که خانواده اش در حالی که موشک های کاتیوشا و هواپیماهای بمب افکن از آسمان عبور می کنند در صدد فرار به دمشق است. این اتفاق يك رويداد انقلابی بود.

مایکل جی تاتن وبلاگ نویس معروف آمریکایی که از پست های وبلاگ ها در زمان جنگ لبنان کتابی گرد آورده و به منطقه خاورمیانه بسیار سفر کرده است می گوید این نوع ارتباط اصلا در وبلاگ های آمریکایی وجود ندارد و تا جایی که می دانم بین هیچ دو کشور دیگری هم وجود نداشته است.

در طول جنگ لبنان وبلاگ ها به بهترین نحو به وظیفه خود عمل کردند. افراد تجربه جسمی و روانی خود را از بمباران ها شرح می دادند . یک وبلاگ نویس اسرائیلی بنام گاوریل اين تصویر را از ارتش اسرائیل که وارد جنوب لبنان می شد ترسیم کرد:

ما این سربازان را می شناسیم. اين ها بچه های ما هستند. از وقتی کوچک بودند می شناختیمشان. جلوی چشم ما بزرگ شدند. دیدیم چطور رشد کردند. دیدیم که تیر و کمان می زدند و در خیابان بازی می کردند. از دکه های محله شان شیرینی خریدیم. آنها قاتل نیستند بلکه دارند دفاع می کنند. بهترین مدافعانی هستند که داریم.

و يك زن لبنانی نوشت:

‌آنچه من و همه ما به عنوان شهروندان حس می کنیم تاسف، خشم، اضطراب و سرخوردگی است. می ترسیم و در خانه زندانی شده ایم. جنگ یک روزه نازل شد. همه آنچه در کتاب ها راجع به جنگ خوانده بودم و هر چه در اخبار از افغانستان و عراق شنیده بودم و می گفتیم چقدر اوضاع در غزه خراب است... اکنون خودم در همان وضعیت زندگی می کنم

به غیر از این نوشته ها که جنگ را در حین وقوع شرح می داد، در بخش اظهار نظر وبلاگ ها، گفتگو و بحث های داغی بین لبنانی ها و اسرائیلی ها جریان داشت که از سیاست جنگ، ترس و گاه امید خود به آینده سخن می گفتند. این برای بسیاری از مردم محلی راهي برای ابراز خود بود هرچند که گاه لحن ها خصمانه می شد. وبلاگ نویسان مکررا می گفتند حداقل ما داریم باهم حرف می زنیم.

وبسایتی بنام  lebanesebloggers.blogspot.com  که در فوریه ۲۰۰۵ ایجاد شد یکی از مهم ترین جاهایی بود که چنین بحث هایی در آن جریان داشت و در طول جنگ ۲۵۰ میلیون بار از آن بازدید شد.

ارائه تصویر کاملی از یهودی ها و اسرائیلی ها (در جهان عرب اغلب تمایزی بین این دو قائل نمی شوند) در مصر کار آسانی نیست. حتی برای کسی مثل سندمانکی که به گفته خودش از طبقه متوسط به بالای جامعه می آید و بیشتر تحصیلات خود را در خارج از وطنش گذرانده این تصویر تحریف شده ریشه ای عمیق دارد.

او می گوید: ما اصلا در باره جامعه اسرائیل و فرهنگشان چیزی نمی دانیم. بخشی بخاطر این که دولت ما سعی دارد ما را از این اطلاعات دور نگه دارد. یک اسرائیلی می تواند به آسانی به مصر بیاید. اما برای یک مصری رفتن به اسرائیل خیلی خیلی سخت است. درگیر بوروکراسی شدیدی باید شدكه هدفش نگهداشتن ما در جهل است. بد جلوه دادن يهودى هاى اسرائيل بى دردسر تر از ارائه تصویری انسانی از آنها است.

شاهد جالب ترین تاثیرى كه وبلاگستان عربی مى تواند بر جهان عرب بگذارد شکستن این بزرگترین تابو باشد. حتی در جاهایی مثل لبنان که بخش بزرگی از جمعیت مى كوشد جامعه ای میانه رو و مدرن به وجود آورد، شاید اسراییل آخرین تابو باشد.

البته وبلاگ نویس های بسیاری هم هستند که از اینترنت برای ترویج نفرت و سوء تفاهم بیشتر استفاده می کنند. بسیاری از آنها تابستان گذشته در زمان جنگ بیشتر مطرح شدند.

یکی از آنها که بین وبلاگ نویسان عرب و اسراییلی سوء شهرت پيدا کرد یک بازرگان لبنانی بود که فرصت یافته بود چند بار به اسراییل برود و با اسراییلی ها معاشرت کند و در پی آن مطالبى با مضمون لزوم صلح با اسرائيل منتشر كرد. اما به محض شروع جنگ گفته شد که او١٨٠ درجه تغییر عقیده داده و نسبت به یهودی ها نفرت و کینه شدیدى پیدا کرده است.

سندمانکی می گوید که دو نوع بحث وجود دارد. یکی بحثی که در پی یافتن حقیقت  است و ديگرى بحثى كه مى خواهد از آنچه باور دارد دفاع کند.

به گفته او نوع اول بحث است که در وبلاگ ها جریان دارد. یک وبلاگ نویس لبنانی با نام مستعار چارلز ملک، آوریل سال گذشته تصادفا در روز یادبود قربانیان هولوکاست داشت در وبلاگ های اسراییلی می گشت.

او در پست خود سوالاتی مطرح کرد که در جو موجود در خاورمیانه شاید کفرآمیز باشد: فکر کنید اسراییلی ها هر روز با چه چیزی روبرو هستند. بمب گذاری های انتحاری متعدد، حمایت دولت مردمی فلسطینی از این حملات، تهدید به نابودی از سوی کشوری که دارد خود را به سلاح های هسته ای مجهز می کند و مدام حرف های  پرنفرت از طرف جهان عرب. ناآگاهی از این مردم بدترین جنایت است. یعنی ارزشی به عنوان بشر برایشان قائل نیستیم. روزنامه های ما قطعا باید پوششی بیشتر از صرف رویدادهای سیاسی در اسراییل داشته باشند. باید فجایعی را که بر آنها رفته هم به یاد داشته باشیم

در حالی که وبلاگ نویسان عرب بیشتر کسانی هستند که در غرب زندگی کرده اند، اسراییلی هایی که با آنها گفتگو می کنند مهاجران اخیر هستند. اشخاصی مثل لیزا گلدمن که شش سال قبل به اسراییل رفت و لیرون رابینویتز که یک سال و نیم است در اسراییل زندگی می کند.

رابینویتز وبلاگ خود را با یک زن لبنانی شریک است و اخیرا از او دعوت شد که در وبلاگ جامعه امارات عربی متحده و عجیب تر از آن در وبلاگ سالانه رمضان که در آن وبلاگ نویسان مختلف در باره ماه رمضان در کشورشان می گویند بنویسد.

رابینویتز می گوید مطالعه وبلاگستان عربی درکی عمیق تر از آنچه در جامعه عرب اتفاق می افتد به او داده است: وقتی به این وبلاگ ها می روم می فهمم از چه چیزی نگرانند، چه فکری می کنند، چه حسی دارند، چه نوع تحلیلی از همه چیز دارند، چقدر علاقه مندند که نظر طرف مرا بدانند و چه موقع فقط دیدگاه خودشان را می بینند. می فهمم که آیا امکان برقراری ارتباط هست؟ و در باره واکنش های آنی آنها، در باره تحلیل هایشان، و ترس هایشان چیزهای زیادی یاد می گیرم. 

او خطاب به هموطنان اسرائيلى اش می نويسد:‌ می خواهید به من بگویید این مردم احمقند؟‌نه نیستند. می خواهید به من بگویید این مردم می خواهند در دیکتاتوری زندگی کنند؟ ‌نه نمی خواهند. می خواهید به من بگویید نمی توانند هم مسلمان باشند و هم با مدارا و دوستانه رفتار کنند؟ ‌خوب در اشتباهید. می خواهید به من بگویید از من متنفرند تنها به این دلیل که آنها مسلمانند و من یهودی؟ باز هم در اشتباهید.

آنها هر روز این را به من ثابت می کنند و من این فرصت شگفت انگیز را پیدا می کنم که خودم را از هر افسانه پلید و کلیشه احمقانه ای که ممکن بود در ذهن داشته باشم آزاد كنم.

آیا این جریان امید بخش است؟ بله اما بايد به یاد داشت که تنها بخش کوچکی از جمعیت عرب و اسراییل در مقابل صفحه کامپیوتر خود نشسته و بسوی طرف دیگر دست دراز می کند.

اما وبلاگ نویسان متفق القول خواهند گفت که هر انقلابی تقریبا همیشه با قشر بسیار کوچکی از نخبگان شروع می شود. هرچند تا آستانه این انقلاب هنوز راه بسیار است و وبلاگستان عربی تنها جامعه ای کوچک از جوانان روشنفکر است که راه هایی را که قبلا وجود نداشت پيدا كرده اند

وبلاگ نویسان جوان خاورمیانه با سخن گفتن در باره سرخوردگی هایشان از جوامع خودشان و بيان ‌تعصبات و محدودیت های همیشگی آن همان کاری را می کنند که پيشتازان هر جنبش اجتماعی كرده اند.

اصلاحات در جهان عرب هنگامی رخ خواهد داد که طرز فکر ها شروع به تغییر کند و فرهنگ ابراز نارضایتی در جایی که هیچ گاه علنا اجازه ظهور نداشته شروع به رشد کند. آغاز این راه قطعا با وبلاگ های بیست و خورده ای ساله هاست که می پرسند چرا جامعه شان بازتر و شفاف تر نیست و چرا نمی تواند با آنچه هست متفاوت باشد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
علی عطار

          پختن آش بريده (آ ش رشته) از سنت هاى نوروز در  تاجيكستان است
          كه در فضاى باز و طبيعت انجام مى شود

سيزده به در، پيوندی با طبيعت در آيين های نوروزی

پيوند با طبيعت از ديرباز در آيين های کهن جشن نوروز گزارش شده است و تا امروز نيز در گستره پهناور آن به اشکال گوناگون رواج دارد.

در حالی که مراسم سيزده به در يکی از تنها آيين های نوروزی ايران است که در دامن طبيعت  و به صورت دسته جمعی برگزار می شود،  در کشورهای  آسيای ميانه و در بين کردها، برگزاری مراسم  نوروز و اولين روز بهار در خارج از خانه و غالبا در دامن طبيعت است.

بر اساس برخی گزارش ها قسمتی از مراسم نوروز افغانستان به نام "ميله گل سرخ" تا چند دهه پيش در دامن دشت های لاله و شقايق آن خطه اجرا می شده است.  امروزه نيز مردم شهرهای مختلف افغانستان در کنار مراسم رسمی  که در اماکن مذهبی برگزار می شود، در کوه و دشت يا در پارک ها ميله می کنند. ميله در فارسی افغانستان به معنی گردش است؛ به نظر می رسد اين کلمه از زبان هندی وارد فارسی دری  شده باشد. بعضی از مراسم آيينی هندی ها نيز ميله - Melaناميده می شود.

مراسمی مشابه ميله افغانستان در پاکستان نيز  وجود دارد. مردم شيعه آن ديار در کنار مراسم مذهبی نوروز، به دشت ها می روند و مراسمی را که بر اساس مطالعات "هاشم رضی" سبزه لگد کنی ناميده می شود برگزار می کنند.

                     انواع نان هاى نوروزى در سفره تاجيك ها

 آب پاشی نيزکه از آداب قديمی نوروزی است و در کتب تاريخی به آن اشاره شده، امروزه در برخی مناطق هند و پاکستان رايج است. 

شواهد تاريخی  نشان می دهد که جشن نوروز در گذشته در بيشتر مناطق در کنار رودخانه ها برپا می شده است.  بنا به روايت کتاب "صورت الارض"،  نوروز در سده سوم هجری در اصفهان در کنار زاينده رود و به صورت دسته جمعی برگزار می شد. در سمرقند نيز جشن نوروز تا چند دهه پيش در کنار رودی به نام "آب رحمت" اجرا می شد.  در خجند  مردم روز نوروز را در ساحل رود سيحون می گذراندند.

در باورهای  باستانی منطقه که امروزه نيز بين زرتشتيان رايج است، روز ١٣ فروردين، "روزتير" يا  "تِشتَر" و روز فرشته باران است. به همين جهت  آنها اين روز را  گرامی می دارند و آن را نحس نمی دانند.

رفتن به دامن طبيعت امروز بين زرتشتيان يزد نيز رايج است ولی گزارشی از اين که پارسيان هند روز سيزده را جشن می گيرند وجود ندارد. کردهای ايزدی نيز در سيزدهمين روز از جشن بهاری "سرساله"  که در اولين چهارشنبه ماه آوريل (نيسان)، حدود دوهفته پس از نوروز برگزار می شود به دامن طبيعت می روند.

به جز سبزه که نماد رستاخيز طبيعت در جشن نوروز است، گياهان ديگر و بخصوص انواع گل ها در مراسم نوروزی برخی از کشورها به چشم می خورد.  مراسم "گل گردانی" در آسبای ميانه و بخصوص تاجيکستان که چندی پيش از نوروز انجام می گيرد، پيوند آيينی جشن نوروز را با گل های بهاری  قوی تر می سازد.  

در مراسم  امروز تاجيکستان نوجوانان دسته هايی از اولين گل های بهاری (گل برفی، گل بهمن و گل زرده) را جمع آوری می کنند، سپس به در خانه ها رفته و اشعاری در ارتباط با فرارسيدن بهار می خوانند که گاهی با باورهای اسلامی گره می خورد.

 

"گل گردانى" احتمالا باقيمانده جشنواره بزرگى است كه در گذشتهبه نام جشن گل لاله يا جشن گل سرخ  برگزار مى شده است

 
در مراسم 'گل گردانى" نوجوانان با دسته هائى از  گل هاىبهارى به در خانه ها مى روند و اشعارى به مناسبت  بهار مى خوانند. 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 صاحبان خانه ها به آنها ميوه خشک، برنج، گندم يا غلات می دهند. به نظر می رسد اين جشن با قيمانده جشنواره بزرگی باشد که در گذشته بنام جشن گل لاله يا جشن گل سرخ در آسيای ميانه به شکلی آيينی انجام می شده و با باروری بهار و آغاز زمان کشاورزی ارتباط داشته است. جشن گل لاله از اسفره و کانی بادام، دو شهر شمالی تاجيکستان گزارش شده است.

تا حدود دهه ١٩٢٠ و ١٩٣٠ ميلادی  بر تيرهای بزرگ چوبی که از تنه درخت تهيه می کردند، گل های لاله يا شقايق  نصب می کردند. سپس اين تنه درخت تزئين شده توسط گروه بزرگی از مردم در گردا گرد شهر حمل می شد. پس از اين مراسم مردم به مزار (گورستان يا آرامگاه) می رفتند. در برخی محل های آسيای ميانه اين مراسم با غسل در رودخانه پايان می يافت.

در منطقه شافرکام در حومه بخارا و در اطراف شهر سمرقند نيز از جشن گل سرخ يا "سيل گل سرخ" ياد می شود. "پيتر دلاوله" سياح ايتاليائی هم در سفر نامه خود به  "جشن گل سرخ" در اصفهان عصر صفوی اشاره می کند.

      مهاجرين ايرانى در مراسم سيزده بدر در يك  شهر اروپائى

به این ترتیب به نظر می رسد  که جشن گل ها مراسمی بوده که در پایان زمستان و در آغاز بهار به صورت آیینی و در ارتباط با طبیعت برگزار می شده است.  در پامیر تاجیکستان در روز های نوروز به بزرگترین زن خانواده  شاخه ای از بید مشگ پیشکش می کرده اند. بید مشگ درختی است که به "سپندارمذ" تنها الهه زن در ایران باستان منسوب است. در سفره هفت سین ایران امروز نیز سنبل قراردارد که زمان و منشأ پیدایش آن مشخص نیست.

از این که سیزده به در ایرانى در زمان قدیم و حتی در سده های میانه برگزارمی شده است، گزارشی وجود ندارد. برخی آن را به سنتی از مصر یا بابل نسبت می دهند که پس از دوازده روز جشن، روز سیزده را به دامن طبیعت می رفتند. بهر حال به نظر می رسد که این سنت شکل تغییر یافته یک آیین کهن باشد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

        یوریس لویندایک  Joris Luyendijk

چندی پيش در کشور هلند همايشی برگزار شد با شرکت روزنامه نگاران و  ويراستارانی از رسانه های اروپايی و عرب مثل لوموند، الجزيره، بی بی سی، العربيه، اکونوميست و بسياری ديگر برای بحث در باره پرسشهای اساسی در  ژورناليزم و چگونگی پوشش تحولات  خاورميانه. در يکی از جلسات از يوريس  لويندايک، روزنامه نگار هلندی، دعوت شده بود در باره پوشش مسائل خاورميانه در رسانه ها  صحبت کند.

اين روزنامه نگار چند کتاب پرفروش به نام  "مرد خوب هم گاهی زنش را می زند"، "آنهاهم مثل آدم اند" و"زيرچادر"، "  نوشته است. جديد ميديا  از آقای يوريس لويندايک اجازه گرفت تا سخنانش را به فارسی منتشر کند.

خانمها و آقايان،

مردم معمولا سخنرانی هايشان را با جمله 'بسيار مفتخرم ‍' شروع می کنند. پس اجازه بدهيد من هم پيش از هر چيز بگويم که بسيار مفتخرم که برای شما صحبت می کنم.

و بايد هم مفتخر باشم. من اهل هلند هستم، کشوری که در حاشيه دستگاههای اصلی توليد خبر قرار گرفته،‌ در حالی که شما از مرکز اين دستگاهها می آييد. تصميماتی که در آتلانتا، لندن، پاريس، قاهره، و قطر گرفته می شود که کدام خبرها پوشش داده شود و اين پوشش به چه نحو باشد، در چگونگی ارائه اخبار خارجی در کشورهايی چون هلند، مستقيما تاثير می گذارد.

رک و راست بگويم وضع در واقع بدتر است. تا وقتی که شما خبری را پوشش ندهيد، آن خبر برای سردبيران اخبار خارجی در هلند خبر نيست. يادم می آيد وقتی در شرق بيت المقدس زندگی می کردم يک انفجار انتحاری در مقابل خانه مان رخ داد. من فورا با سردبير روز تماس گرفتم و خبر را دادم اما او با خونسردی گفت:‌ مطمئنی؟ چون سی ان ان هنوز خبری در اين مورد پخش نکرده.

بنابراين باعث افتخار من است که با شما دروازه بانان واقعيت صحبت کنم. اما در عين حال کمی ترسناک هم هست. به هر حال می خواهم اين موضوع را با شما در ميان بگذارم که ما روزنامه نگاران غربی اگر با خودمان روراست باشيم می بينيم که نمی توانيم از پس پوشش اخبار جهان عرب و خاورميانه بر آييم.

شايد بپرسيد چرا؟ همه ما، حداقل بعضی از ما که در اين جهت سخت تلاش می کنيم. به يمن اينترنت اکنون به منابع خبری بسيار بيشتری دسترسی داريم. حتی شبکه خبری انگليسی زبان الجزيره براه افتاده، و از وقايع يازدهم سپتامبر به بعد منطقه ای که پوشش می دهيم 'خوراک روز' است - يعنی جای بيشتری به خبرهای آن اختصاص می دهند و ‍ پول بيشتری برايش تهيه اين خبرها خرج می شود.

مشکل ما اما آن طرف قضيه است. يعنی مخاطبانمان، که مشتری محصولمان هستند. و ايراد کار از ابزاری است  که برای بيان خبر بکار می بريم،‌ يعنی در واقع کلمات. متاسفانه بايد بگويم که کلمات به حدی ما را محدود می کنند که اساسا هر تصويری که از وقايع خاورميانه ارائه می دهيم مخدوش است. مشکل سه نوع است:

اغلب مجبوريم کلماتی بکار ببريم که برای مخاطبانمان هيچ معنی ندارند. گاه بايد کلماتی بکار ببريم که برای مخاطبان غربی ما معنی کاملا متفاوتی دارند و سوم اينکه مجبور می شويم کلماتی بکار ببريم که در خود پيشداوری دارند.

بگذاريد با کلماتی شروع کنم که برای مخاطبان غربی غريب است، به اين معنی که بدون هيچگونه تجربه ملموسی اين کلمات را بکار می برند. دو کلمه به فکرم می رسد: ‌اشغال و ديکتاتوری.

چرا پس از گذشت پنج سال از حملات يازدهم سپتامبر هنوز بحث واقعی بين روشنفکران جريان ندارد که آيا حمايت سياسی، فنی، اقتصادی، نظامی و اطلاعاتی از ديکتاتورهای جهان عرب به نفع ماست؟  چطور روشنفکران غربی بارها و بارها از اعراب مسلمان می خواهند که در باره دين خود آزادانه بحث کنند و آنرا مدرنيزه کنند در حالی که ديکتاتورهای عرب مانع از اين براه افتادن اين بحث ها می شوند، و همين ديکتاتورها بقای خود را تا حدی مديون حمايت غرب هستند؟

آيا علت می تواند اين باشد که آن مفسران غربی  بدون اينکه واقعا درکی از ديکتاتوری داشته باشند و بدانند که چطور هر تفکری از جمله همان نوپردازی تفکر اسلامی را خفه می کند، کلمه 'ديکتاتور' را در نوشته های خود بکار می برند؟   بگذاريد چند مثال در مورد کار خودمان در هلند برايتان بزنم: (شايد وضع در جاهای ديگر بهتر باشد اما شک دارم).

يادم می آيد وقتی روزنامه نگار بودم سردبيرم با عصبانيت توبيخم می کرد که چرا اينقدر طول کشيد که ويزای عراق (تحت حکومت صدام) بگيرم. و بالاخره کی قرار است به ليبی بروم؟ خبرنگاری به من زنگ می زد تا شماره تلفن سرويس مخفی اردن را بگيرد، و مميز حسابداری می خواست از تمام کسانی که در عراق تحت حکومت صدام رشوه دادم، رسيد برايش بياورم.

حقيقت دردناک اين است که اين سردبيران و مميز ها و همکاران من مشتاقانه خبرهارا دنبال می کردند. روزنامه می خواندند و اخبار تلويزيون را می ديدند. مشکل اين است که هيچوقت در خبرها توضيح نمی دادند که ديکتاتوری واقع يعنی چه. حتی اگر در باره ماهيت حکومت ديکتاتوری هم خوانده باشيد تضمينی نيست که آنرا درک کنيد. تابستان امسال کتابی منتشر کردم که صد صفحه اولش را به يک موضوع اختصاص دادم: سعی کردم شرح دهم که زندگی تحت يک حکومت ديکتاتوری يعنی چه: ترس، بد گمانی، شستشوی مغزی و فساد. يعنی نابودی منابع بشری، از بين بردن عزت نفس افراد و افکار عمومی. ناشر من که در توليد کتاب نقش داشت و بارها آن را خوانده بود، به نمايشگاه کتاب فرانکفورت رفت و خوشحال برگشت. به يک ناشر عرب برخورده بود که به کتاب من علاقه نشان داده بود. با خوشحالی گفت که بزودی در جهان عرب مطرح خواهم شد.

مجبور شدم به ناشرم توضيح بدهم که اگر يک حکومت ديکتاتوری اجازه دهد کتابی در کشورش چاپ شود که در باره ماهيت شنيع ديکتاتوری سخن می گويد، ديگر ديکتاتوری نيست. حتی فرد هوشنمد و فرهيخته ای مانند ناشر من که صد صفحه در باره 'جو رعب و وحشت' که جزو ذات هر حکومت پليسی است خوانده بود، نتوانسته بود اين اصل را با واقعيت تطبيق دهد.

همين مشکل در باره کلمه اشغال هم وجود دارد. چرا تشکيلات فلسطينی همواره تحت فشار است که ثابت کند 'برای جلوگيری از خشونتها با اندازه کافی تلاش می کند'، در حالی که از سخنگويان دولت اسرائيل به ندرت سوال می شود که 'آيا برای مقابله با اشغالگری به اندازه کافی تلاش کرده اند؟' آيا علت می تواند اين باشد که افکار عمومی در غرب بطور غريزی می داند که خشونت تروريستی چيست اما کلمه 'اشغال' هنوز يک واژه انتزاعی و به اصطلاح کلمه ای 'بی معنی' است؟

قطعا اخبار مربوط به وقايعی که در حکومتهای ديکتاتوری رخ می دهد به روزنامه های غربی و بولتن های خبری غرب می رسد. اما مشکل ديگری اينجا بروز می کند. وقتی روزنامه نگاران وقايع جاری در حکومتهای ديکتاتوری را شرح می دهند از واژه های رايج در حکومتهای دموکراتيک استفاده می کنند. بنابراين کلماتی مانند 'پارلمان' يا 'قاضی' را بکار می بريم، می گوييم رئيس جمهور مبارک و نه ديکتاتور مبارک، و مثلا می گوييم حزب دموکراتيک ملی درحالی که چيزی که حرفش را می زنيم نه دموکراتيک است و نه اصلا حزب است. از استاد دانشگاهی در يک کشور عربی نقل قول می کنيم بدون اينکه اشاره کنيم که اين استاد دانشگاه تحت نظر پليس مخفی است. و وقتی تصاوير تلويزيونی از يکی دو مرد جوان خشمگين را می بينيم که در کشوری که حکومت پليسی دارد پرچم دانمارک را آتش می زنند، آنرا 'تظاهرات' می خوانيم و  نه حرکتی نمايشی.

قطعا همه روزنامه نگارانی که در اينجا حضور دارند می دانند که معنی اشغال و ديکتاتوری چيست؟ ما در کشورهای عربی و سرزمين های فلسطينی زندگی و کار  کرده ايم. دوستان و بستگانی داريم که وقتی واقعا نياز داشته باشند نمی توانند به حکومت قانون تکيه کنند. می دانند که اساسا بی دفاع هستند. اما چطور می توان اين را به مخاطب غربی فهماند؟ 'واقعا' فهماند؟ مخصوصا وقتی که واژه هايی که بکار می بريم چنين القا می کند که حکومتهای دموکراتيک و پليسی اساسا يکی هستند. پارلمان دارند، رئيس جمهور دارند و بهتر از همه "انتخابات".

از اين رو بعضی کلمات برای مخاطب عادی غربی بی معنی است و بعضی ديگر معنی کاملا متفاوتی با واقعيت دارد. اما کلماتی هم هستند که اساسا جانبدارانه اند. کافی است فقط ده دقيقه شبکه های خبری تلويزيونی را تماشا کنيد.

کدام عبارت درست است؟ 'اسرائيل'، 'نهاد صهيونيستی'، يا 'فلسطين اشغالی'؟ بايد بگوييم 'انتفاضه' يا 'هولوکاست جديد' يا 'مبارزه در راه استقلال'؟ آيا آن سرزمين ها 'مورد مناقشه' است يا 'اشغالی'؟ و آيا بايد برايش فعل 'تسليم کردن' را بکار برد يا ‍'باز گرداندن'؟ وقتی اسرائيل بنا به ‍پيمانی که امضا کرده وظيفه ای را انجام می دهد آيا بايد بگوييم 'امتياز' داد؟ آنچه بين اسرائيلی ها و فلسطينی ها جريان دارد 'مذاکره' است؟ در اين صورت فلسطينی ها چه برگ برنده ای دارند؟ زيرا که کلمه 'مذاکره' تلويحا به معنی بده بستان بين دو طرفی است که کم و بيش در يک موقعيت قرار دارند.

پس کلمات را از موضع کدام طرف بکار ببريم؟ بی معنی است اگر خبرمان را با اين جمله شروع کنيم: امروز در يهوديه و سامريه / اراضی فلسطينی نشين/ اراضی اشغالی / اراضی موردمناقشه، سه فلسطينی بی گناه / سه تروريست مسلمان / ... عرب، بدست دشمن صهيونيستی / نيروهای دفاعی اسرائيل،  نابود شدند / وحشيانه به قتل رسيدند / کشته شدند.

نمی دانم وضعيت در کشورهای شما چگونه است، اما در هلند اگر کسی مشکلی را تشخيص داد همان شخص موظف است راه حلی هم ارائه دهد.  در اينجا بايد بر خلاف انتظار هموطنان معمولا خوشبين هلندی ام رفتار کنم چون هيچ راه حلی برای مشکل زبانی که مطرح کردم ندارم.

اما رسانه های غربی در مورد يک دسته از واژه ها می توانند بهتر عمل کنند. می خواهم بحث را با اين کلمات 'غير قرينه' به پايان ببرم.

چرا وقتی يک يهودی ادعا می کند که يک سرزمين خاص از سوی خدا به او اعطا شده، او را 'فرا ملی گرا' می خوانيم در حالی که اگر يک مسلمان همان ادعا را بکند 'بنيادگرا' خوانده می شود؟ چرا يک رهبر يا ديکتاتور عرب وقتی خط مشی سياسی متفاوتی با غرب در پيش می گيرد 'ضد غرب' خوانده می شود اما اين ترکيب را برای طرف مقابل به کار نمی بريم؟ حداقل من خودم هيچوقت نديدم يک سياستمدار آمريکايی 'کاملا ضد عرب' توصيف شود. يک سياستمدار اسرائيلی که معتقد باشد خشونت تنها راه تامين امنيت برای مردمش است 'باز' خوانده می شود. اما تابه حال ترکيب 'باز فلسطينی' را جايی شنيده ايد؟ نه، چون  طرف فلسطينی، 'افراطی'، 'بنيادگرا'، و يا به سادگی 'تروريست' خوانده می شود. اگر يک سياستمدار اسرائيلی به گفتگو اعتقاد داشته باشد 'کبوتر' خوانده می شود. آيا تابه حال  شنيده ايد بگويند 'کبوتر فلسطينی'؟ نه، آنها را 'ميانه رو' می خوانند که تلويحا به اين معنی است که هر فلسطينی ذات خشنی دارد که خدا را شکر اين يکی معتدلش کرده است. هيچگاه شنيده ايد بگويند يک غربی ميانه رو؟ يک آمريکايی ميانه رو؟ يا يک هلندی ميانه رو؟


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

                 ريشارد کاپوشينسکی

جنگ فقط با بمب و راکت شروع نمی شود بلکه جرقه آن با تعصب و غرور، حماقت و تحقير، جهل و نفرت زده می شود.   جنگ از همين ها ريشه می گيرد، تغذيه می شود و رشد می کند. و به همين دليل همانطور که بعضی از ما با آلودگی هوا مبارزه می کنيم، بايد با آلوده شدن روابط بشری به جهل و نفرت هم مبارزه کنيم.  اين سخن از  ريشارد کاپوشينسکی نويسنده و روزنامه نگار لهستانی است که  هفته گذشته در سن ۷۴ سالگی درگذشت. 

کتاب او از سقوط سلطنت پهلوی و انقلاب ايران با نام "شاه شاهان" در شمار خواندنی ترين اثرها در باره ايران و شاه شمرده شده است. آنچه می خوانيد از آخرين نوشته های اوست که تاملی است بر زندگی و جنگ که با خاطرات کودکی اش که در سال ۱۹۴۵ يادداشت کرده بود، آغاز می شود:

"وقتی ماموران جوخه آتش از جاده می گذرند، ما کودکان روستا که در کنار جاده مخفی شده ايم آنها را تماشا می کنيم. به انتظار می نشينيم که چند دقيقه بعد،‌ پشت رديف درختان،‌ آنچه از ديدنش منع شده ايم اتفاق بيفتد. سرمايی بر پشتم احساس می کنم و بدنم می لرزد. اول صدای رگبار گلوله شنيده می شود. بعد تک تير شليک می کنند. مدتی بعد ماموران به ورشو برمی گردند.

شب هنگام پارتيزان ها می آيند. يک   هو سر و کله شان پيدا می شود. پشت ميز که می نشينند به آنها خيره می شوم و فکر اينکه امشب مرگ قطعا به سراغشان خواهد آمد،‌ هيجان زده ام می کند. البته همه ما ممکن است بميريم،‌ اما آنها با آغوش باز به استقبالش می روند. پارتيزان ها يک شب بارانی در پاييز به خانه ما آمدند و چيزی در گوش مادرم زمزمه کردند (يک ماه است که پدرم را نديده ام و تا‍ پايان جنگ نخواهم ديد. او در خفا به سر می برد). به سرعت لباس پوشيديم و فرار کرديم. داشتند همه روستائيان را جمع می کردند و به اردوگاهها می بردند. به ورشو گريختيم. نخستين بار بود که يک شهر بزرگ را می ديدم:‌ تراموا،‌ ساختمانهای چند طبقه، فروشگاه های بزرگ. اما باز هم از آنجا به روستايی ديگر رفتيم. يادم نيست چرا.

در تمام دوران جنگ آرزوی من اين بوده که کفش داشته باشم. اما چطور؟ چه بايد بکنم که يک جفت کفش داشته باشم؟ در تابستان پابرهنه راه می روم و پاشنه پاهايم مثل چرم شده اند. وقتی جنگ شروع شد پدرم يک جفت کفش از نمد برايم دوخت. اما او کفاش نيست و کفشی که دوخته عجيب بنظر می رسد. بعلاوه پاهايم بزرگ شده اند و کفشها حالا برايم تنگ اند. چکمه های ساق بلند مد شده بودند و می توانستم ساعتها به يک جفت چکمه زيبا خيره شوم. عاشق برق چرمش هستم. اما رويای من در باره زيبايی يا راحتی کفش نبود. داشتن يک جفت کفش محکم و خوب نشانه حيثيت و قدرت بود. نشانه اقتدار بود. در مقابل، کفش بدساخت و بدقواره نشان از تحقير داشت. به پای کسانی بود که وقارشان از دست رفته و محکوم به حياتی پست بودند. در تمام آن سالها،‌ کفش هايی که آرزويشان را داشتم با بی تفاوتی از کنارم گذشتند و من با کفش های چوبی زمختم سر کردم. 

در سالهای آخر جنگ در يک بيمارستان صحرايی ارتش لهستان دستيار کشيش شدم. در جريان شورشهای شهر ورشو، که پيش از ورود ارتش شوروری به شهر در ژانويه ۱۹۴۵ رخ داد،‌ شلوغی و شدت کار  در بيمارستان همه را از پا در آورده بود. آمبولانس ها تند و تند زخمی ها را که اغلب بيهوش بودند از خط اول جبهه که فاصله چندانی با بيمارستان نداشت می آوردند. پزشکان که خود از خستگی نيمه جان بودند زخمی ها را روی چمن ها می خواباندند و آب سرد رويشان می ريختند. آنهايی را که هنوز زنده بودند به چادری که در آن جراحی می کردند می بردند. جلوی اين چادر هميشه تلی  از دست و پايی که تازه قطع شده بود می ديدی. بعد آنهايی را که ديگر تکان نمی خوردند به گور بزرگی در پشت بيمارستان می بردند. آنجا من ساعتها در کنار کشيشی که کتاب دعا و جام آب مقدس را برايش نگه می داشتم می ايستادم و دعايی را که برای مردگان می خواند تکرار می کردم. برای هر مرده ای" آمين" می گفتيم. روزی دهها بار "آمين" می گفتيم،‌ خيلی سريع، چون جايی پشت آن جنگل، ماشين مرگ بی وقفه مشغول به کار بود.  و يک روز ناگهان همه چيز خاموش شد. آمبولانسها ديگر نمی آيند،‌ چادرها نا‍پديد شده اند. بيمارستان به شرق منتقل شده و  در جنگل، تنها صليب قبر مردگان بر جا مانده است." 

آنچه خوانديد گوشه ای از کتابی است که قرار بود در باره خاطراتم از دوران جنگ بنويسم،‌ که البته منصرف شدم. حال از خود می پرسم که چطور می خواستم کتاب را به پايان ببرم و در باره پايان جنگ چه نتيجه گيری می کردم؟ احتمالا هيچ. چون جنگ برای من در سال ۱۹۴۵ و حتی در سالهای پس از آن هم پايان نيافت. هنوز هم از بعضی جهات در من زنده است. برای کسانی که جنگ جهانی دوم را ديده اند پايان مطلقی بر آن نيست. نمی توان از دستش خلاص شد. مثل يک غده دردناک با آدم می ماند و بهترين جراح هم که زمان باشد قادر نيست آنرا از بين ببرد. ببينيد آنهايی که جنگی را ديده اند وقتی دور هم جمع می شوند از چه چيزی حرف می زنند؟ موضوع بحث هر چه باشد در آخر به خاطرات جنگ ختم می شود. اين آدمها حتی سالها بعد از پايان جنگ،‌ از دريچه خاطرات و تجربيات آن دوران به واقعيتهای امروز می نگرند. واقعيتهايی که چون متعلق به حال است با آن بيگانه اند، چرا که آنها در گذشته خود اسير مانده اند و مدام به دوران سختی که گذرانده اند باز می گردند. 

اما چطور می شود از قاب جنگ به دنيا نگاه کرد؟ آنهايی که چنين تفکری دارند همه چيز را در نهايت تنش و جوی از بيرحمی و وحشت می بينند. چرا که در دوران جنگ همه چيز در افراطی ترين شکل خود است. همان فروکاستن به سياه و سفيد در مانويت است. يعنی هر چه ميانه است و معتدل و نرم حذف می شود و فقط سفيد و سياه می ماند. همان نبرد بين خير و شر است. کس ديگری در ميدان نيست بجز خير (يعنی خود ما) و شر (يعنی هر آنچه راهمان را سد کند يا با ما مخالفت کند،‌ که همه را دشمن خطاب می کنيم). ذهنی که تصوير جنگ بر آن غالب است فضايی را می بيند که در آن زور و خشونت فرمان می راند و‌ قدرت مطلق حاکم است. ويران می کند،‌ منفجر می کند، مدام در حال حمله است و نيرويش را به هر نحوی به رخ می کشد. با صدای محکم چکمه ها بر پياده رو، يا کوبيدن دسته تفنگ بر جمجمه کسی. در چنين دنيايی قدرت معيار سنجش همه چيز است. مناقشه ها نه با مصالحه بلکه با نابودی رقيب حل می شوند. در جوی از هيجان و  خشم و آشفتگی بسر می بريم و هميشه وحشتزده و مضطربيم.

مدتها فکر می کردم که اين روال طبيعی دنيا و زندگی است. البته قابل درک بود. دوران کودکی و آغاز بلوغ و آگاهی فکری من در جنگ سپری شد. برای من وضعيت عادی زندگی جنگ بود نه صلح. به همين دليل وقتی صدای شليک گلوله و انفجار بمب ناگهان متوقف و سکوت جايگزين آن شد حيران بودم. سکوت را درک نمی کردم. هر آدم بالغی حتما می گفت: "جهنم تمام شد. بالاخره صلح می آيد." اما من يادم نبود که صلح چيست. من در زندگی فقط و فقط همين جنگ را می شناختم.

ماهها گذشت اما جنگ همچنان حضورش را يادآوری می کرد. در شهری زندگی می کردم که تنها ويرانه ای از آن باقی مانده بود. هر روز از تپه های آوار ساختمانها بالا می رفتم و در ميان خرابه ها می گشتم. مدرسه ای که قبلا به آنجا می رفتم سوخته و از بين رفته بود. کتاب و دفتر نداشتيم. و من هنوز کفش نداشتم. جنگ با همه سختی ها و رنجهايش در من زنده بود. بازگشتن به خانه ملموس ترين نماد تمام شدن جنگ است اما من خانه ای نداشتم. خانه من حالا در آن طرف مرز قرار گرفته بود، در کشوری که اتحاد شوروی می ناميدند.

يک روز بعد از تعطيلی مدرسه با دوستانم در پارک فوتبال بازی می کردم. يکی از بچه ها به دنبال توپ به ميان بوته ها رفت که ناگهان صدای انفجار مهيبی آمد و همه به روی زمين پرت شديم. دوستم روی مين رفته و کشته شده بود. به اين ترتيب جنگ هنوز در کمين ما بود و قصد تسليم نداشت. با چوب زير بغل در خيابانها راه می رفت و آستين های بدون دست را در هوا تکان می داد. بازماندگان را در شب با کابوس خود شکنجه می کرد.

اما جنگ بيشتر به اين دليل در وجود ما ماند که در طول پنج سال شخصيت و روح و روان و نگرش ما را نسبت به جهان شکل داده بود. بدترين الگوها را برايمان ساخته بود، به رفتار پست و بروز احساسات تحقير آميز وادارمان کرده بود.  و حال پشت سر گذاشتن جنگ يعنی درونت را تطهير کنی و مهمتر از همه نفرت را از خود دور بريزی. اما چند نفر در اين راه تلاش کردند؟‌ چند نفر موفق شدند؟ قطعا روند طولانی و طاقت فرسايی است. و چون زخمهای عميقی بر روح و روانت ايجاد کرده، به آسانی نمی توانی وجودت را از همه چيز پاک کنی.

وقتی صحبت از سال ۱۹۴۵ می شود عبارت "لذت پيروزی" آزارم می دهد. کدام پيروزی؟ اين همه آدم از بين رفتند. ميليونها نفر دفن شدند. هزاران نفر دست و پايشان را از دست دادند. چشم، گوش، و عقلشان را از دست  دادند. ما زنده مانديم، اما به چه قيمتی؟ جنگ گواه آن است که انسان به عنوان موجودی با قدرت تفکر و درک و احساس، در اثبات اين خصلتهای برتر خود شکست خورده است.

از پايان جنگ جهانی دوم تاکنون نسلهايی در اروپا به دنيا آمده اند که هيچ تصوری از آن ندارند. در مقابل آنهايی که جنگ را به چشم ديدند بايد به وقوعش شهادت دهند. به نام آنهايی که در کنارشان جان باختند شهادت دهند که اردوگاهها وجود داشتند، که يهوديان را نابود می کردند، که ورشو و وراسلاو را ويران کردند. فکر می کنيد آسان است؟ نه. ما که جنگ را گذرانديم می دانيم چقدر سخت است که آنرا برای کسی که خوشبختانه چيزی از آن نمی داند بازگو کنی. می دانيم که زبان کم می آورد و در می مانيم. دريافته ايم که انتقال تجربه جنگ غير ممکن است.

اما با وجود همه اين سختی ها بايد حرف بزنيم. چون سخن گفتن از آن مردم را به هم نزديک و متحد می کند و به درک و تفاهم می رسيم. قربانيان جنگ امر مهمی را به ما واگذار کرده اند که در قبال آن بايد مسئولانه عمل کنيم. تا جايی که می توانيم با عواملی که منجر به جنگ، جنايت و فاجعه می شود مقابله کنيم. چون ما که جنگ را ديده ايم می دانيم که از کجا شروع می شود و منشا آن چيست. می دانيم که جنگ فقط با بمب و راکت شروع نمی شود بلکه جرقه آن با تعصب و غرور، حماقت و تحقير، جهل و نفرت زده می شود. جنگ از همين ها ريشه می گيرد، تغذيه می شود و رشد می کند. و به همين دليل همانطور که بعضی از ما با آلودگی هوا مبارزه می کنيم، بايد با آلوده شدن روابط بشری به جهل و نفرت هم مبارزه کنيم.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

شايد شما هم  در سايت يوتوب فيلم هائی را که با تلفن همراه از جريان درگيری پليس لس آنجلس با يک دانشجوی ايرانی دانشگاه کاليفرنيا گرفته شده  ديده باشيد. اين فيلم ٦ دقيقه ای با کيفيت پائين که دانشجوئی با دوربين تلفن همراهش گرفته، لحظات نفس گيری را نشان می دهد  که آن روز بر مصطفی طباطبائی نژاد ، دانشجوی ايرانی، گذشته بود.

نه لحظه پر حادثه ای در اين فيلم وجود داشت، نه اوج و حضيضی و نه حتا تصوير نزديکی از خشونت مأموران پليس. اما فيلم تکان دهنده بود و خيلی زود به عنوان سند خشونت غير موجه پليس آمريکا دست به دست شد. و به فاصله کوتاهی رسانه ها و سايت های مختلف هم اطلاعات و نظرات مختلف و تازه ای به صورت فيلم، صدا، عکس و نوشته  درباره اين حادثه منتشرکردند. انتشار وسيع و سريع اين خبر به برکت اينترنت و چندرسانه ای multimedia يا  شدن کار اطلاع رسانی بود.   

می گويند در تاريخ تمدن انسانی چند انقلاب از اهميت تعيين کننده ای برخوردار بوده است. پيدايش زبان در حدود شصت هزار سال پيش .  ابداع خط در پنج هزار سال قبل؛  شروع صنعت چاپ نزديک به ششصد سال پيش؛ و انقلاب الکترونيکی در قرن بيستم. اينترنت اما ترکيب همه اين انقلابها ست.

امروز به تخمين در حدود بيست و پنج ميليارد صفحه اطلاعات در بيش از صد مليون پايگاه يا سايت  اينترنتی ذخيره است و هر روز صدها هزار صفحه به آن افزوده می شود. گفته می شود که ظرف چند سال آينده حجم اين اطلاعات به دويست ميليارد صفحه خواهد رسيد و نگرانی هائی وجود دارد که زيرساخت های لازم برای ضبط و جابجائی اين حجم از اطلاعات به موقع آماده نشود.

بخش بزرگی از اين صفحات را وبلاگ ها پر کرده اند که به يک تخمين در حال حاضر تعدادشان نزديک به شصت مليون است. مهم ترين خاصيت اين نوع سايت ها اين است که برای نخستين بار خبرگزار و خبرگير را هم ارز يکديگر قرار می دهند و ديگر يکی شنونده و ناظر منفعل ديگری نيست. بعلاوه اينکه همه می توانند همه  ابزار بيان (نوشته، صدا، عکس، فيلم...) را به کار بگيرند و اخبار و اطلاعاتشان را به شکل چند رسانه ای توليد و منتشر کنند.

اين شکل تازه خبررسانی و خبرگيری اما شکل های سنتی تر رسانه ها را سخت نگران کرده است، هم  رسانه های مکتوب و هم شبکه های راديوئی و تلويزيونی.  

برای بسياری از کاربران اينترنت، که می توانند در هر زمانی در طول روز زبده مطالب دلخواهشان را در صفحات اينترنت پيدا کنند و صحت و سقم يا حتی روايت به کلی متناقضی از يک خبر را در سايت های بديل جستجو کنند، ديگر خريدن روزنامه يا ديدن خبر يک شبکه ی تلويزيونی با انبوه آگهی های وقت گيرش چندان جذابيتی ندارد.

همه نشانه ها حاکی از آن است که مطبوعات به شکلی که تا امروز متداول بوده قابليت دوام ندارد اما اين نظر مطلقا به معنای مرگ مطبوعات يا رسانه های ديگر ارتباط جمعی نيست. تنها صحبت از تبديل شکل ارائه آنها و تغيير روابط قدرت در خبررسانی است.

اگر زمانی نه چندان دور گزارشگران بنگاه های خبری و شبکه های بزرگ راديو تلويزيونی منابع اصلی خبر بودند امروز حتی شبکه ای به گستردگی سی ان ان و برای پوشش دادن اخبار انتخابات ميان دوره ای آمريکا در کنار خبرنگارانی که به مناطق مختلف اعزام کرده به جمع بزرگی از وبلاگ نويس ها نيز متکی است.

اين نحوه  خبررسانی  همگانی اما عليرغم جلوه های بديعی از مردم سالاری که  به نمايش گذاشته و تغييری که در معنای روايت مستند به وجود آورده با دو مشکل مهم رو به روست.

نخست اين که غير حرفه ای بودنِ بخش عمده مطالب و پراکندگی آنها کار جستجو و دستيابی به اطلاعات صحيح را برای کاربر معمولی بسيار مشکل کرده و ديگر آن که به خاطر زيانی که متوجه منابع مالی رسانه های بزرگ و مالکين آنها شده نيروی عظيم مالی و حقوقی بسياری از اين شرکت ها بر عليه آن بسيج شده است.

بسياری بر اين باورند که در چهار پنج سال آينده بسياری از اين ابهام ها در مورد عملکرد اينترنت روشن خواهد شد اما يک نکته از هم اکنون روشن است: دوام و موفقيت سايت های اينترنتی و تأثيرگذاری آنها موکول به کيفيت ارائه و تازگی و تنوع حرف آنهاست. 

 برای رسيدن به اين هدف بايد همچنان که در نمونه های بالا می توان ديد ترکيبی از دانش حرفه ای روزنامه نگاران را همراه با فنآوری تازه اينترنت به شکلی ارائه داد که محصول چند رسانه ای که به دست می آيد هم در خبررسانی دقيق باشد و هم به جلوه های شخصی و دو سويه ارتباطی که خاص اين رسانه تازه هستند اعتبار لازم را بدهد.  

اميد سايت جديد آنلاين اين است که به رواج ساختار چند رسانه ای و ايجاد پيوندی دو سويه ميان گزارشگران ومخاطبان رسانه ها ی فارسی زبان کمک کند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

 

قبل از ميلاد

 ۳۵۰۰ سال
ابداع خط فنيقی
خط ميخی
۱۲۷۰
تدوين نخستين دايرة المعارف در سوريه
۹۰۰
ايجاد خدمات پستی در چين
۵۳۰
کتابخانه در يونان
۵۰۰
کاغذ پاپيروس
۲۰۰
چاپار و نامه رسانی با اسب در مصر و چين
۱۰۵
اختراع کاغذ در چين
۱۰۰
کتاب صحافی شد

 

 

 

  

 

 

بعد از ميلاد

 سال ۳۰۵
ساخت چاپگر چوبی در چين

۱۴۵۰

 

روزنامه ها در اروپا به بازار می آيد
۱۴۵۵
گوتمبرگ ماشين چاپ را اختراع می کند
 ۱۷۱۴
ماشين تايپ در انگلستان به ثبت می رسد

۱۷۳۹
 تلگراف اختراع می شود
۱۸۱۴
عکس ظاهر می شود
۱۸۳۵
ساموئل مورس، رمز مورس را کشف می کند
۱۸۶۱
نوعی پروژکتور اوليه ( کينماتوسکوپ )اختراع می شود
۱۸۷۶
اديسون ميميوگراف ( نوعی ماشين فتوکپی ) اختراع می کند
گراهام بل تلفن الکتريکی را به ثبت می رساند
۱۸۷۷
ادوارد مويبريج عکاسی سريع و تصوير متحرک را اختراع می کند
۱۸۸۷
اميل برلينر گرامافون را اختراع می کند
۱۸۸۸
جرج ايستمن فيلم کداک را به ثبت می رساند
۱۸۸۹
اولين پيام گير تلفنی اختراع می شود
۱۸۹۹
اختراع ضبط صوت و آغاز صنعت ضبط موسيقی
۱۹۰۲
مارکونی اولين امواج راديويی را از جنوب انگلستان به کانادا می فرستد
۱۹۰۶
لامپ های امپلی فاير برای ارتباطات الکترونيکی تلفن و راديو اختراع می شود.
۱۹۱۰
اديسون تصاوير متحرک را نشان می دهد
۱۹۱۴
تلفن ميان قاره ای راه می افتد
۱۹۲۳
تلويزيون و اولين دوربين تلويزيونی اختراع می شود

۱۹۲۵

 

فرستندۀ تلويزيونی آزمايش می شود
۱۹۲۷
تلويزيون در بريتانيا برنامه پخش می کند.
فيلم متحرک « خوانندۀ جاز » توسط برادران وارنر به بازار می آيد.
۱۹۳۰
راديو همه جا گير می شود و تلويزيون در آمريکا برنامه پخش می کند
۱۹۳۴
ضبط صوت نواری اختراع می شود
۱۹۳۸
برنامه های تلويزيونی به جای زنده پخش شدن، ضبط و ويراستاری می شود
۱۹۴۴
کامپيوتر به خدمت دستگاههای دولتی در می آيد و عملا عصر علوم اطلاعاتی آغاز می شود
۱۹۴۸
ترانزيستور اختراع و امکان داشتن دستگاههای الکترونيکی کوجک ميسر می شود
۱۹۵۱
کامپيوتر وارد بازار می شود
۱۹۵۸
ماشين زيراکس برای فتوکپی اختراع می شود
۱۹۶۶
ماشين فاکس همگانی می شود
۱۹۶۹

 

اينترنت آغاز می شود
۱۹۷۱
لوح نرم ( فلاپی ديسک ) اختراع می شود
ريز پردازنده ها ( ميکروپروسسور ) اختراع می شود
۱۹۷۶
از ماهواره برای پخش برنامۀ سراسری در آمريکا استفاده می شود
۱۹۷۹
استفاده از اولين شبکۀ تلفن همراه در ژاپن آغاز می شود
۱۹۸۱
لپ تاپ های شخصی به بازار می آيد
۱۹۹۴
دولت آمريکا اجازه می دهد که اينترنت عمومی شود و دبليو دبليو دات کام به دنيا می آيد و انتقال اطلاعات با سرعت نور همراه می شود.

 

از همين مجموعه

فرانسه ۲۴

ماهواره جزئی از زندگی


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

سردبير سامانه اينترنتی بنياد نوبل، ادم اسميت، طبق سنت بنياد جوايز نوبل بلافاصله پس اعلام نام اورهان پاموک، نويسنده سرشناس ترکيه، به عنوان برنده جايزه نوبل در ادبيات روز ۱۲ اکتبر سال جاری تلفنی با آقای  پاموک که اتفاقا درهتلی درنيويورک بود مصاحبه کرد و در گفتگويش از آقای پاموک خواست نخستين واکنش خود را از دريافت بالاترين جايزه ادبيات جهان بيان کند:

پاموک: "آه، من داشتم چرت می زدم و به اين فکر بودم که احتمالا نام برنده جايزه نوبل را اعلام خواهند کرد و شايد کسی به من خبرش را خواهد رساند. و بعدا فکر می کردم که چه کار بايد بکنم و اين که تکليف روزم چه می شود. اندکی خواب آلود بودم. آن وقت تلفن زنگ زد و من يکباره متوجه شدم که "ای بابا! ساعت به اين زودی هفت و نيم شده". شما می دانيد که اين نيويورک است و من روشنی را نمی بينم و حس خوبی ندارم... من به زنگ تلفن جواب دادم و به من گفتند که من برنده جايزه نوبل شده ام."

اورهان پاموک  نخستين نويسنده ترکی است که به جايزه نوبل دست يافته است. با توجه به این امر آقای پاموک گفت که اين جايزه در عين ارزشمند بودن برای ترکيه بار سياسی هم دارد و از حساسيت برخوردار است.

ادم اسميت با اشاره به مقام ويژه شهر استانبول در آثار اورهان پاموک از او خواست که شهر استانبول را برای افرادی که هرگز آن را نديده اند، تصوير کند:

پاموک: "به نظر من، (استانبول) يک شهر زمينی مدرن است که در آن مدرنيته پيش از آن که انتظار آن می رفت، پوسيده است. به نظر من، آوار گذشته به اين شهر حالت افسردگی، همراه با فقر و بی نوايی داده است. اما همچنين به نظر من، اين شهر اکنون دارد از افسردگی خود رها می شود، به اميد خدا."

اورهان پاموک در تعريف مفهوم "فرهنگ" گفت که فرهنگ آميزه ای از چيز های مختلف برآمده از منابع مختلف است. وی افزود که شهر وی، استانبول، و در واقع، آثار وی دال بر سازگاری فرهنگی خاور و باختر است و به گفته وی، بايد راههای تلفيق فرهنگی شرق و غرب دوباره جستجو شود.

اورهان پاموک گفت که ترجيح می دهد آثارش را تنها به ترکی بنويسد، زيرا تفکر مبتنی بر زبان و تصوير است، يعنی زبان يک نيمه تفکر است و بيان برخی از مفهومها به زبانی غير از ترکی برايش مقدور نيست. آدام اسميت از او خواست که نمونه ای بیاورد. اورهان پاموک خنديد و گفت:

پاموک: "وای! البته که می تونم (نمونه بيارم)، ولی نه در روزی که جايزه نوبل رو دريافت کرده ام.

اسميت: "کاملا درست است. در واقع شما موظف نيستيد در روز دريافت جايزه نوبل به هر پرسشی پاسخ دهيد.

پاموک: "خب، آره."

آقای پاموک به آن دسته از خوانندگانی که تازه پس از اعطای جايزه نوبل به  آثار وی توجه  کرده اند، توصیه کرد که از ميان نوشته هایش نخست داستان "نام من قرمزی" را بخوانند و سپس "کتاب سياه" را. و اگر آن را هم خواندند، می توانند به داستان سياسی "برف" بپردازند و همين طور جلو بروند.

 

در همین زمینه

بیانیه بنیاد نوبل

پاموک و درد نوشتن

زندگی نامه اورهان پاموک


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
باقر معين

صحنه جلادی شمشير بدست را در ميدانی نشان می دهد که  می رود  سر مردی را از تنش جدا کند. اما صحنه ی جدا شدن سر ديده نمی شود. چون در عربستان جدا کردن سر با شمشير قانونی است و نشان دادن آن غير قانونی.  پخش اين صحنه آخرين قطره ای بود که کاسه صبر عربستان را لبريز کرد. آيا اين کاری خارق العاده ای است؟ خير. ولی در شرايطی خاص، اين اتفاق کوچک  می تواند تاريخ ساز شود. که شد.  وچنين حادثه ای  به تشکيل الجزيره انجاميد که اينک از  شگفتيهای جهان رسانه هاست.  در واقع انديشۀ  تاسيس الجزيره زمانی نضج گرفت که دريکشنبه شب ۲۴ ماه آوريل ۱۹۹۶ تلويزيون تازه تاسيس عربی  بی بی سی ترجمه  فيلم مستندی را در بارۀ دستگاه قضائی عربستان، برخلاف ميل  حکومت عربستان سعودی،  پخش کرد.  باز هم خواهيد گفت که چنين کاری زياد شده. ولی ار آنجا که پخش تلويزيون عربی بی بی سی به عهده  شرکتی سعودی به نام اوربيت بود، عربستان خشمگين از پخش فيلم ياد شده، قرار داد اوربيت را با بی بی سی لغو کرد و عملا موجبات تعطيلی تلويزيون عربی  بی بی سی را،  آن هم فقط پس از ۱۸ ماه،  فراهم آورد. برنامه سازان تلويزيون عربی  بی بی سی،  که برخی  از  آنها با آرزوهای بسيار برای ايجاد دگرگونی و نو آوری  در رسانه های عرب زبان  به بی بی سی پيوسته بودند، اکنون  بيکار شده بودند و دلمرده.  آنها که در کار رسانه اند می دانند که در تاسيس هر رسانه ای، بزرگترين چالش  يافتن و تربيت کادر است. اين فرصتی شد طلايی برای  تأسيس  الجزيره. و زبده ترين اين گروه تربيت شده  آغازگران الجزيره شدند.

الجزيره،  در ماه نوامبر،  ده سالگی شبکۀ تلويزيونی عربی خود را جشن گرفت.  و همزمان شبکۀ جديد تلويزيونی خود را  به زبان انگليسی  آغاز کرد.  بانی الجزيره،  قطر،  جزيره ای است کوچک در خليج فارس، که با جمعيتی حدود ۸۶۰۰۰۰    نفر و مساحتی برابر با ۱۱۴۳۷ کيلومتر مربع، يکی از ثروتمندترين کشورهای جهان است. اين کشور فقط ۳۵ سال است که استقلال دارد و پيشتر مستعمرۀ انگلستان بود. حامی مالی و سياسی الجزيره،  اميرقطر، حمد بن خليفه آل ثانی است که در بريتانيا درس خوانده  و  پيچيدگيهای روابط ديپلماسی را در جهان امروز خوب می شناسد و از همين رو می کوشد راهی بيابد تا  قطر در درون اين روابط پيچيده  وزنه ای باشد. رابطۀ قطر با همسايه اش عربستان سعودی  پيوسته همراه با بحران بوده، از اين روامير اين کشور می کوشد  که  زير سایۀ عربستان سعودی  نماند.

بحرانهای پی در پی جهانی و درگيريهای امريکا و غرب در افغانستان و عراق  برای الجزيره آزمونی بود که  از پوشش آنها سربلند برآيد، و درخلاء رسانه ای منطقه،  برای خود جايی باز کند. در ده سال  گذشته، الجزيره  نه تنها از تمام رسانه های منطقه پيشی گرفت که  بسياری از رسانه های معتبر و پر سابقۀ غرب را هم ، مثل بی بی سی عربی،  از رونق انداخت.  با رشد الجزيره  نام و صدای قطر به گوش جهانيان رسيد و نام اين جزيرۀ کوچک در سطح جهانی مطرح شد. و اين يکی از اهداف امير قطر بود.

شهرت و اعتبار الجزيره چندان هم آسان به دست نيامده است. گزارشهای آگاهی دهنده و بی پرده الجزيره از اوضاع داخلی کشورهای عرب و جهان و پرداختن به پرسشهای اساسی زندگی و سياست، برمحبوبيت الجزيره در ميان مردم عرب افزوده است. اما بسياری از دولتهارا بر ضد آن شورانده است.   با اينکه دولت قطر روابط نزديکی با غرب دارد، خشم امريکا از پخش صدا و تصوير رهبران القاعده و گزارشهای صريح الجزيره از عراق و افغانستان منجر به حمله "اشتباهی" نظاميان امريکايی به دفتر الجزيره در کابل و بغداد و کشته شدن کارکنانش در بغداد شد. در چندين کشور نيز خبرنگاران آن زندانی شده اند.

حضور الجزيره در منطقه باعث شده است که تلويزيونهای کشورهای عربی در زمينه اخبار داخلی مجبور شوند به جای سکوت مرسوم خبری به امورجاری وسياسی بپردازند، خبر و مصاحبه زنده داشته باشند و دست کم به اين تظاهر کنند که اخبار داخلی خود را پوشش می دهند. زيرا اگر چنين نکنند مردم کشورهاشان به سوی ماهواره و به سراغ الجزيره ومنابع ديگر خواهند رفت. ( چند سال پس از تاسيس الجزيره، برخی از شاهزادگان  عربستان نگران از موفقيت الجزيره،  چنان از به تعطيل کشاندن  تلويزيون عربی بی بی سی  پشيمان شده بودند  که اصرار می کردند تا بی بی سی  دو باره  تلويزيون عربی خود را آغاز کند اما بی بی سی همکاری با آنها را  نپذيرفت. ولی  قرار است  سال آينده بی بی سی تلويزيون عربی خود را از نو آغاز کند .)

شبکه های تلويزيونی غرب در حمله به عراق و افغانستان در کنار  ارتشهای غربی "خبرنگار همراه" داشتند که با اجازۀ اين ارتشها و از نگاه اين ارتشها گزارش می دادند. اما خبرنگاران همراه الجزيره با ارتشهای غربی عملاً دوام نياوردند، چون می خواستند از ويرانيها و کشته شدن غيرنظامی ها گزارش کنند.

وقتی مخالفت امريکا وعربستان با الجزيره به جايی نرسيد آنها به فکر ايجاد شبکه های رقيب افتادند. امريکا شبکه الحره وعربستان شبکه العربيه را به راه انداختند. بايد گفت که شبکه العربيه از الحره موفقتر است.  البته عربستان ازاين هم فراتر رفت و به شرکتهای خود اجازه نداد به الجزيره آگهی بدهند. در نتيجه امير قطر تا کنون چند صد ميليون دلار برای ادامه کار الجزيره پرداخته است.

الجزيره در ماه نوامبر  ۲۰۰۶  با ايجاد شبکۀ تازه ای به زبان انگليسی، در جهت اطلاع رسانی به زبانی جهانی و در سطح جهانی گام بزرگ ديگری برداشت که رقيبی جدی برای رسانه های انگليسی زبان است.

حال بايد ديد که راز توفيق الجزيره در چيست:

الجزيره حرفه ای عمل می کند. و تا حد زيادی به معِِيارهای پذيرفته شده خبريعنی دقت، عينيت، تعادل  پايبند است. به عنوان يک منبع آگاه، با بی طرفی نسبی در زمينه های کشورهای جهان سوم گزارش می دهد.

الجزيره حضور دارد. حضور زنده در کانون حادثه و خبر و تنوع نگاه به يک خبر گام ديگری است که الجزيره برداشته است و با هزينۀ بسيار می تواند همزمان چندين حادثه مهم جهانی را پوشش بدهد.

الجزيره جسور است. خبرنگاران و منابع خبری آن نشان داده اند که خطر می کنند ونه تنها در قلب حادثه حضور می يابند، بلکه  با شکستن مرزها در گفتگوها، مستند ها  و ميزگردهای الجزيره به مسائلی می پردازد که معمولا در منطقه کمتر به آنها پرداخته می شود.

الجزيره به تحولات نگاه جهان دومی دارد.  يعنی نگاه الجزيره به تحولات جهانی  نگاه جنوبی است.  نگاه يک پايتخت غربی به خبر  نيست. رسانه های غربی  پس از هر حادثه ای جهانی در پی واکنش مقامات امريکا يا دولت خويش اند، و اگر از حادثه ای در کشوری خبر می دهند بيشتر به سرنوشت شهروندان غربی توجه دارند. در حالی که نگاه الجزيره به يک حادثه، نگاهی است چند جانبه ازدرون و برون که شايد بتوان آن را ميانگين نگاه مراکز پخش الجزيره  يعنی  دوحه، کوالالامپور، لندن و واشنگتن  ونيز همدلی با مخاطبانی خواند که بيشتر اهل جنوب اند.

الجزيره  الگو است. می گويند که پيروزی موفقيت می آورد.  الجزيره الگويی شده است  برای  بسياری از کشورها که  می کوشند برای خود تلويزيون عربی ايجاد کنند؛ از جمله فرانسه و روسيه که شبکه های تلويزيونی به زبان عربی وانگليسی راه انداخته اند و ايران اکنون، پس از تاسيس شبکه های العالم و الکوثر به فکرتاسيس شبکه خبری به زبان انگليسی است. از سوی ديگراينکه جزيره به اين کوچکی توانسته چنين دستاوردی داشته باشد در نزد غربيان اعتباری می شود برای شرق. شايد برای بسياری از شرقيان هم  که به جای کار حرفه ای و عمل روشمند  بيشتر به شعار می پردازند و حرف می زنند، درسی باشد که نبايد پيوسته خود را قربانی انگاشت و بايد کارکرد.

الجزيره متحد کننده عرب زبانان است.  اعتبار خبری الجزيره در ميان عرب زبانان، اين شبکه را به متحد کننده نگاه خبری آنها به جهان و نظم دهنده فکری آنها در بسياری از زمينه ها از جمله زبان سياسی مدرن شده است. کاری که بسياری از نظامهای سياسی مدعی وحدت اعراب نتوانستند انجام دهند.

الجزيره با ايجاد شبکۀ انگليسی زبان،  رسانه های غربی را  دست کم در زمينۀ مسائل جهانی به چالش کشيده است و می کوشد درميان انگليسی دانان درشرق و جنوب دستور خبر روز را تعيين کند. در مدتی کوتاه اين شبکه توانسته به جاهايی در ميانمار (برمه)، زيمبابوه، کنگو و يمن رفته که به تلويزيونهای غربی اجازه نمی دهند؛ يا به موضوعاتی مثل کودکان يمنی درشبه بردگی درعربستان، يا انگيزه های اسيد پاشی بر زنان در بنگلادش چنان به عمق پرداخته که رسانه های غربی کمتر می پردازند؛ و يا حادثه ای مثل ترور پيرجميل، وزير لبنانی، و بست نشينی حزب الله را با چنان وسعت و زوايايی پوشش داده که ديگران نمی توانند و يا نمی خواهند.

اين برای نخستين بار است که رسانه ای از جهان دوم  به گونه ای روشمند و حرفه ای رسانه های غربی را به زبان خودشان با پرسشهايی اساسی روبه رو ساخته است. پرسشهايی که به شناخت مسئله، نحوه نگاه، و شيوه بيان برمی گردد. واين بر شيوه کار حرفه ای ترين  آنها حتی بی بی سی اثر خواهد گذاشت.

الجزيره بی عيب نيست. اينکه می کوشد احساسات مخاطبان خود را بشناسد، مثبت  است. اما بايد گفت که الجزيره در اين زمينه گاه احساساتی و همراه با  افراط عمل می کند. و گروهی می گويند الجزيره سخنگوی ناسيوناليزم عرب شده است.  با اين حال الجزيره توانسته است اعتماد بيشتر مخاطبان خود را جلب کند.

اما موفقيتهای بيشتر الجزيره زمانی می تواند دوامدار باشد که بنياد آن در جامعه ای دمکراتيک نهادينه شود. اکنون بقای الجزيره به اعانه تاکنون پايان ناپذير امير قطر و اراده سياسی او وابسته است که به الجزيره تاحد فراوانی فرصت کار مستقل را داده است. ثروت قطر به او امکان ادامه کار الجزيره را می دهد. اينکه سياست هم يار او خواهد ماند، بايد ديد. فعلا بهتر است مخاطبان الجزيره، حضوراين دستاورد جهان دوم را جشن بگيرند و اميدوار باشند که نمونه های بهتر و ديگری از راه برسد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فاضل سانچارکی

افغانستان بعد از  توافق تاريخی در کنفرانس بن در ۲۰۰۱  وارد يک دور تازه سياسی شد که مهمترين مشخصه آن، مساعد شدن امکان مشارکت همگانی در امر تعيين سرنوشت سياسی خود و بيان آزادانه افکار شهروندان بود.

 اگر چه اين کشور در تاريخ معاصر خود، فرصت‌هايی برای آزادی بيان داشته اما اين فرصت‌ها، چنان کوتاه و زودگذر بوده‌اند که به شکل‌گيری يک جريان فکری و با يک نهاد پايدار دموکراتيک کمک‌ نکرده‌اند. تجربه جديد سياسی اما از هرلحاظ برای مردم افغانستان آموزنده و ثمربخش است.

شرايط سياسی و قوانين نافذه جديد، مخصوصاً قانون رسانه‌های همگانی که در مقام مقايسه با قوانين رسانه‌ای کشورهای منطقه حاوی برتری‌هايی قابل توجه است، زمينه پيدايش و ظهور رسانه‌های چاپی متنوع، مستقل و کثرت‌گرا را در کشور فراهم ساخت، چنانکه در مدت کمی بعد از سقوط طالبان، دهها روزنامه، هفته‌نامه، مجله و جريده پا به عرصه وجود گذاشتند

دلايل اين تنوع وكثرت

به محض اين که دوران دراز و سياه خفقان که نفس‌ها را در سينه مردم و خاصتاً اهل قلم حبس کرده بود شکست، موجی از گفتار و نوشتار و سخن در قالب رسانه‌های چاپی پديدار شد و اين يک امر طبيعی می‌نمود.  اما بايد تصريح کرد که تمام کسانی که به تأسيس رسانه‌های چاپی در افغانستان مبادرت ورزيدند، انگيزه‌های متفاوتی و از جمله بعضاً انگيزه ژورناليستی داشتند و از اين لحاظ می‌توان رسانه‌های چاپی افغانستان را به گونه زير دسته‌بندی کرد:

رسانه‌های تنظيمی و حزبى

اين رسانه‌ها شامل رسانه‌های چاپی متعلق به تنظيم‌های جهادی، گروههای چپ مائوئيستی و حلقات مرتبط با احزاب خلق و پرچم در افغانستان می‌شوند. اين جريان‌ها که در گذشته با يکديگر دشمن و در حال تنازع بوده‌اند، با استفاده از فضای مساعد جديد، به سنگرهای کاغذی روی آورده و از اين طريق، به ادامه وجود و حضور ‌سياسی خود در ميدان رقابت سياسی کشور اصرار ورزيدند.

مرور مضامين و محتويات نشريات و جرايد متعلق به اين جريانات می‌نماياند که گويا ايشان، گرم و عرق‌ريزان تفنگ‌ها را از دست هشته، قلم به دست گرفته و به جای تبادل گلوله و سرب و آتش، به رد و بدل کردن اتهامات و بد و بيراه به يکديگر مصروف‌اند.

زبان اين نشريات، بيشترينه، گزنده، تلخ و تند و پر از نيش و کنايه و بعضاً عاری از اخلاق روزنامه‌نگاری است، از ارزش‌ها و موازين آن می‌گذريم.

رسانه‌های اينجويی (سازماهای غير دولتی)

اين رسانه‌های چاپی که به کمک مالی مؤسسات، اينجوها و سفارتخانه‌های خارجی راه‌اندازی شده‌اند، مضامين سطحی و سبک داشته و مطابق پسند و رضايت‌ خاطر کمک دهندگان، به مسايل زنان و جوانان، ورزش و تبليغ کالاهای لوکس خارجی و انواع و اقسام لوازم آرايش زنانه و امثال آن می‌پردازند و متأسفانه اکثراً فاقد معيارهای روزنامه‌نگاری از حيث زبان، پرداخت و ارزش‌های روزنامه‌نگاری هستند.

رسانه‌های چاپی دولتى

رسانه‌های چاپی دولتی اهتمام اصلی‌شان نشر اخبار و گزارش‌های مقامات حکومتی و تبصره و تحليل و تفسيرهای خبری و بزرگنمايی در مورد کارکردهای مثبت حکومت و نهادهای دولتی افغانستان بوده است.

رسانه‌های آزاد يا خصوصى

اين رسانه‌ها، طيف وسيعی را تشکيل می‌دهند که البته بسيار مشکل است آن‌ها را در قالب نشريات آزاد و مستقل و غيروابسته تعريف کرد

اين رسانه‌ها توسط برخی از نهادهای جامعه مدنی، حلقات روشنفکری، روزنامه‌نگاران جوان و اشخاص و افراد علاقمند به کار روزنامه‌‌نگاری، تأسيس شده‌اند. در يک ارزيابی کلی، شماری از اين نشريات در پنج سال گذشته، تنها نقطه مثبتی که داشته‌اند، نشر منظم و پيوسته بوده است، اما چنانکه بايد، رشد کمی و کيفی نداشته‌اند.

فرض کنيد هفته‌نامه يا روزنامه‌ای ـ چه دولتی يا آزادـ ظرف پنج سال گذشته، هيچ افزايش چشمگيری در تيراژ يا شمارگان و شمار صفحاتش نداشته  است. پنج سال پيش با هشت صفحه آغاز کرده و اکنون همان است و تيراژ يا شمارگانش، در آغاز سه هزار يا پنج هزار بوده و اکنون نيز همان است.

از لحاظ سبک کار و شيوه‌های روزنامه‌نگاری نيز، تحول چشم‌گيری در اين مدت پديد نيامده، ارزش‌های مسلکی ژورناليزم، اصول و معيارهای روزنامه‌نگاری هنوز کمرنگ و ضعيف است. روزنامه‌ها و جرايد از ژانرهای مختلف ژورناليستی کمتر استفاده می‌کنند، خبرها، هم کم اند و هم ضعيف، تحليل‌های خبری هم به همچنين، ژورناليزم تحقيقی هنوز در اين کشور ناشناخته است، ساير قالب‌های نوشتاری يا هيچ نيستند يا بسيار کم اند.

زبان روزنامه‌نگاری افغانستان در مقايسه با چهارسال پيش، کمی نرم و روان شده اما همچنان پيچيدگی و اغلاق و تعقيد در زبان نوشتاری رسانه‌های چاپی فراوان‌اند. مشکل اين است که نويسنده، آن چه که می‌نگارد، قبل از ديگران، خودش آن را خوب درک و دريافت و هضم نکرده است.

برخی از اين نشريات، روزنامه‌ يا هفته‌نامه، فقط مقاله‌نامه بوده‌اند، هشت صفحه ـ هشت مقاله‌ـ مقاله‌ها هم اکثراً گنگ و کلی و سردرگم. رسانه‌های چاپی افغانستان کمتر توانسته‌اند خوانندگان ثابت و علاقمند پيدا کنند، و اين به آن خاطر است که گردانندگان اين رسانه‌ها، نتوانسته‌اند ذوق و پسند خوانندگان و نوع علاقمندی آن‌ها به مسايل را درک و کار خود را بر اين اساس بگذارند. شمار قليل مشترکين و مشتريان رسانه‌های چاپی به همين نقيصه برمی‌گردد.

چرا چنين شده است؟

•  روزنامه‌نگاری افغانستان، نشان از ساير عرصه‌های زندگی اين کشور يعنی اقتصاد، سياست و فرهنگ دارد و تا زمانی که در اين عرصه‌ها تحول و توسعه رخ ندهد، نمی‌توان انتظار داشت که روزنامه‌نگاری بهتر شود.

•  مرحله جديد روزنامه‌‌نگاری افغانستان از صفر آغاز شده است. روزنامه‌نگاران حرفه‌ای يا قربانی حوادث جنگ شده‌اند، يا پير و زمين‌گيراند و يا جلای ‌وطن کرده‌اند. کسانی که به ميدان روزنامه‌نگاری جديد قدم گذاشته‌اند، جوانان با استعداد و فعال و با انگيزه هستند اما تجربه و دانش مسلکی اندک دارند. سطح دانش  و آگاهی عمومی ژورناليستان از اوضاع حال و گذشته، تاريخ و فرهنگ و جغرافيا و تحولات علمی و فرهنگی و روزنامه‌نگاری در جهان پيشرفته بسيار اندک است.

•  سطح نازل سواد عمومی، فقدان يک سيستم توزيع منظم جرايد و نشريات و عدم دسترسی شمار بيشتر مردم به رسانه‌های چاپی، باعث شده که تيراژ رسانه‌های چاپی ثابت و در سطح پايين باقی‌ بماند.

•  مشکلات اقتصادی، نبودن آرامش فکری و امنيت روانی، امکان، مجال و فرصت مطالعه و رشد فرهنگ روزنامه‌خوانی در کشور را با مانع روبرو ساخته است.

•  جامعه بين‌المللی به قدری که در عرصه رسانه‌های ديداری و شنيداری سرمايه‌گذاری و توجه کرده، به رسانه‌های چاپی در توجه ‌نکرده است. برای تأسيس و راه‌اندازی رسانه‌های ديداری، شنيداری و آژانس‌های خبری دهها ميليون  دالر هزينه شده، اما برای رسانه‌های چاپی حتی چند ده هزار دالر هم اختصاص داده نشده است.

•  کمک‌های اندکی که در اين زمينه شده، به لحاظ کم بودن، يک بار بودن و فقدان توان و انگيزه مسلکی دريافت‌کننده کمک، منجر به پاگيری يک نشريه حرفه‌ای نشده است. دولت افغانستان و به ويژه وزارت اطلاعات و فرهنگ برای رشد دانش مسلکی (حرفه ای) ژورناليزم، تشويق و حمايت از روزنامه‌نگاری جديد و ارائه برخی يارانه‌ها و امتيازات ديگر به رسانه‌های چاپی هيچ‌کاری نکرده است.

•  نهادهای صنفی روزنامه‌نگاری به لحاظ اثرپذيری از شرايط سياسی و تفرق و نفاق قومی و زبانی در کشور قادر به ابتکار و تأسيس بخش‌های آموزشی و فعاليت‌های مستمر صنفی برای رشد ژورناليزم مسلکی و تقويت ارزش‌ها و افزايش شگردها و مهارت‌های روزنامه‌نگاری نشده‌اند. 

در مجموع، امروز از بيش از پنجصد رسانه چاپی ثبت شده در وزارت اطلاعات و فرهنگ، شايد کمتر از پنجاه رسانه چاپی در سراسر کشور فعال باشند و کمتر از ده رسانه چاپی بتوانند حضور خود را به نظرها بکشند. البته همين شمار اندک هم در پايتخت متمرکزاند. فرض مثال، در شهری مانند مزار شريف که حکم مرکزيت بيش از ۶ ولايت کشور را دارد، اکنون هيچ‌ رسانه چاپی موجود نيست. ظرف پنج سال گذشته، دهها هفته‌نامه، روزنامه، جريده و مجله آمدند و رفتند و تنها نامی از آن‌ها در ميان اسناد وزارت اطلاعات و فرهنگ باقی مانده است. خيلی‌ها که با انگيزه تجارتی و يا سياسی به اين حرفه روی آورده‌ بودند، بعد از اين که ديدند اين حرفه نه عوايدی دارد و نه نان و آبی، آن را بوسيدند و کناری گذاشتند و به سراغ  کارهای نان و آب‌دار رفتند.

اکنون، با تغيير موضع دولت افغانستان در قبال آزادی بيان و آوردن تعديلات منفی در قانون رسانه‌های همگانی در صورتی که اين تعديلات از رأی وکلای پارلمان بگذرد، آينده آزادی بيان و رسانه‌های چاپی از آن چه که اکنون هست تيره‌تر و تأسف‌بارتر خواهد بود.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.