پاییز تازه از راه رسیده بود که وارد محلات شدیم. آفتاب هنوز سوزان بود، اما در ورودی شهر، پارک تازهسازی بود که حضور یکی دو خانواده در آن نشان میداد میتوان در سایۀ درختان جوانش بساط ناهار را پهن کرد. بعد از ناهار یکراست تا آب گرم محلات راندیم تا در مهمانسرای جهانگردی بیتوته کنیم.
مهمانسرا جای دوری بود و به شهر دسترسی نداشت. مهمانسرا برای مسافرانی ساخته شده که قصد استفاده از آب گرم را دارند. ما برای استفاده از خواص آب گرم به سفر نرفته بودیم. مسافر به معنی گردشگر دوست دارد در خود شهر بماند، سر شب به خیابانها سری بزند و حال و هوای شهر را دریابد. مهمانسرا چنین امکانی نمیداد. ناگزیر تا خیابان امام خمینی در مرکز شهر راندیم که در هتل اقصی، تنها هتل شهر اقامت کنیم. اما هتل در دست تعمیر بود. خانۀ معلم در سرچشمه هم، اگرچه در بهترین نقطۀ شهر واقع بود، دلپسند نبود. یک خانۀ نوساز را هم که نشانیاش را داده بودند دیدیم، نمیشد در آن ماند. سرانجام در ساختمان دهکدۀ گل و گیاه، متعلق به اتحادیۀ گلکاران اقامت کردیم که بنایش نو بود و باغش دلگشا بود و اتاقهای خوب و پاکیزهای داشت و عظمتش به پایتخت گل و گیاه ایران جلوهای میداد. این بنا در واقع برای آن ساخته شده است که هر ساله نمایشگاه سراسری گل و گیاه در آن برپا شود (۲۳ تا ۲۸ شهریور) و ای بسا نمایشگاههای میاندورهای در فصلهای دیگر.
بر سر راه، از باغهای گل و گلخانههایی که ثروت و زیبایی را توأمان به شهر هدیه میکنند، عبور کردیم. گاه در کنار باغی ایستادیم، گاه وارد گلخانهای شدیم. هزار جور گل در هزار رنگ زیر آفتاب یا زیر سقفهای روشن گلخانهها جلوه میفروختند. یاد یحییخان محلاتی افتادم. میگویند پرورش گل در ایران حدود صد سال پیش توسط یک شخص مسیحی در تهران شروع شد. او کارگرانی داشت که به گلهایش میرسیدند. یحییخان سرکارگر او بود که چون به شهر خود، محلات بازگشت کار کشت گل را شروع کرد.
اکنون محلات مرکز صادرات گل ایران است. سالانه دست کم ده میلیون دلار گل صادر میکند. هر سال حدود ۱۲۰ میلیون گل شاخهای تولید میکند، تولید سالانۀ گلدانهای آپارتمانی و باغچهای آن بیش از ۱۲ میلیون عدد است. تمام اینها در واقع از کوششهای یحییخان سرچشمه گرفته که یک کارگر محلاتی بود. امروزه اما در محلات یک کارگر محلاتی به زحمت پیدا میشود. تقریبأ تمام کارگران باغها و گلخانهها افغان بودند. به همراهان گفتم، اگر یحییخان سرمشق اینها باشد، در آینده افغانستان چه گلستانی خواهد شد.
وقتی ثروت یک شهر گل باشد، زیبایی شهر دوچندان میشود. اما بدون گل هم، محلات جای زیبایی است. همان خیابان امام خمینی که خیابان باریکی است - و باریکیاش از قدمتش نشان دارد - با درختان چناری که همواره در هوای پاک زیستهاند، به خیابان ولیعصر تهران فخر میفروشد. میدان چنارش کوچک است، ولی در آن میدانی که میدان نیست، یک چنار هزارساله، تمام تاریخ شهر را در سینه دارد. پارک سرچشمه که بدون چشمهاش اساسأ شهری پدید نمیآمد، جای بیبدیلی است. آن آب عظیم از کجا میآید که هزار سال و بیشتر، شهر را سیراب میکند و زیر جویبار خود چنارهای تناور میپرورد؟ از سرچشمه، محل تفریح شبانگاهی مردم شهر که در شمالیترین نقطۀ شهر واقع است، تا دهکدۀ گل و گیاه در جنوبیترین نقطه که محل اقامت ما بود، با خودرو ده دقیقه بیشتر راه نبود و این خود بر جاذبۀ شهر میافزود. جاذبههای شهر محلات اگر تا دیروز آب گرم بود امروز باغهای گل هم بدان افزوده شده است. آب گرم از ثروتهای قدیم محلات است، اما امروز ثروت عظیم آن از پرورش گل در دشتها و کندن سنگ از کوهها میآید.
شب در باغ گل و گیاه قدم زدیم و با نگهبان باغ آشنا شدیم. از بسیاری تحصیلکردهها بیشتر میدانست و رفتار مدرنی داشت. سوادش چندان نبود، اما از گذشت روزگار آموخته بود. فهم والایی داشت. وقتی دید اهل جستجو هستیم و میخواهیم در بارۀ محلات بیشتر بدانیم، گفت: میخواهی من یک مقاله در این باره بنویسم؟ باورم نشد درست شنیده باشم. گفتم: مقاله؟ گفت: بله، مقاله. گفتم: تا حالا نوشتهای؟ گفت: گاهی. گفتم: کی مینویسی؟ گفت: همین امشب. ساعت از ده گذشته بود. گفتم: امشب؟ سری تکان داد. گفتم: بنویس.
صبح، پیش از ساعت شش که محل خدمتش را ترک میکرد تا به سر کار روزانه برود، مقاله را دستم داد. چه زیبا نوشته بود. افسوس که من آن نوشته را به همراه یادداشتها و کتابی که همه در آن بود، گم کردهام و نمیتوانم متن آن را در اینجا بیاورم، تا نشان دهم چه اندازه خوب و ادیبانه نوشته بود. تنها یکی دو جملهاش که زیباتر بود، به خاطرم مانده است. در بارۀ سنگ تراورتن نوشته بود: "چون تعلق به بلندا دارد، وقتی از قلۀ کوه جدا شود، ناگزیر بر قلۀ آسمانخراشها فرود میآید". و باز در بارۀ استخراج سنگ نوشته بود: "از دور صدای روح خراش ماشینهای معدن (بولدوزر، لودر، موتور برق و باد) سر عاشقان استخراج را مست و دل عاشقان طبیعت را خون میکند".
صبح، هنوز خورشید بالا نیامده بود که چشممان از پنجرۀ هتل به کوههای جنوب افتاد. در کنار کوههای واقعی، در دور دست، کوههای سفیدی به چشم میآمد که شبیه کوه نبودند. کوه، رنگ کوه دارد، سفید نیست. این کوهوارههای سفید را در فاصلۀ دلیجان تا محلات هم دیده بودیم، اما نمیتوانستیم بفهمیم چه چیز آنها را به رنگ کاغذ درآوردهاست. آن روز معلوم شد این کوهها معدن سنگ است. سنگها را کنده و بردهاند، ضایعات بر جای ماندهاست. سنگ تا در دل کوه پنهان است، سپیدی آن زیر خاک پنهان میماند. وقتی کوه را شکافتند و سنگها را بریدند، رنگ کوه عوض میشود. ضایعات سنگ چندان زیاد است که کوهها را به رنگ سفید در میآورد. تماشای آن ضایعات و کوههای ازدسترفته اندوهبار بود. به خود گفتم: ای کاش معدن سنگ در کوههای بیشتری یافت نشود، وگرنه طولی نخواهد کشید که در محلات کوهی نخواهد ماند و آنچه میماند، همین ضایعات است.
شهر، هوا و فضایی دارد که هر تهراننشینی را در یک نگاه عاشق خود میکند. هوایش نه مانند تهران آلوده است، نه مانند شمال که همه به سوی آن میشتابند، شرجی. فاصلۀ آن هم با وجود اتوبانهای تهران– قم و تهران– ساوه دورتر از شمال نیست. ۲۶۰ کیلومتر فاصلۀ آن تا تهران در همان چهار ساعتی پیموده میشود که جادههای تهران به شمال. آب و هوایش معتدل است و دمای متوسط سال از ۲۴ درجه فراتر نمیرود. با چنین آب و هوایی و در چنین فاصلهای حیرت میکردم که چرا تا کنون خوشنشینان تهرانی آنجا را تسخیر نکردهاند.
گذشته از نزدیکیاش به تهران، محلات در نقطهای واقع است که از سوی شرق به دلیجان، قم و کاشان و از سمت غرب به خمین، گلپایگان و خوانسار دسترسی دارد. از ساوه هم فاصلهاش چندان نیست. روز دوم اقامت در محلات به سوی خمین راندیم. با خمین فاصلهاش کمتر از یک ساعت است و از آنجا تا گلپایگان هم کمتر از یک ساعت طول میکشد. خوانسار نیز که جای خوش آب و هوایی است در کنار گلپایگان واقع است. همۀ اینها به محلات موقعیتی میدهد که کمتر شهری از آن برخوردار است. بهخصوص که با تهران در واقع همان فاصلهای را دارد که با اصفهان. در روزگار گذشته نیز تمام مبادلاتش با اصفهان بودهاست، نه با تهران.
هنگام بازگشت از محلات، مدام توجه ما به تریلرهای بزرگی جلب میشد که سنگهای عظیم کندهشده از کوه را متصل از شهر خارج میکردند. شاید هر دقیقه یک کامیون سنگ از نیمور، شهری که تمام صنایع سنگ محلات در آن متمرکز است، خارج میشد. می گفتند بسیاری از این سنگها را در بندرها سوار کشتیها میکنند؛ در همان کشتیها بریده و فراوری میشود و از همانجا و به نام سنگ کشور خریدار (چین، ترکیه، ایتالیا) صادر میشود. من در اعلان یکی از شرکتهای سنگ دیدم که نوشته بود: هر روز پانصد تن سنگ لاشۀ سفید – همه از معادن حاجی آباد و آتشکوه که بهترین نوع تراورتن سفید است - آمادۀ تحویل دارد. این کار یک شرکت سنگ است. با ۱۵۰ شرکتی که عضو انجمن صنفی سنگ بران شهر هستند، کوههای محلات چند سال دیگر دوام خواهند آورد؟
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.