Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
بدرود عاشق خانه شیخ بهایی
حمیدرضا حسینی

چند ماهی می‌شد که خانه شیخ بهایی سوت و کور بود. آقای جلالی به سختی بیمار بود و نمی‌توانست در اصفهان بماند. با این حال، پیش از سفر به اصفهان تلفن کردم تا اگر هستند، به دیدارشان بروم.

پشت خط صدای خانم جلالی خسته و بی‌رمق بود: "خیلی وقت است که آمده‌ایم تهران. آقای جلالی همین دیروز از بیمارستان مرخص شد. دکترها گفتند که کاری از دستشان برنمی‌آید. بچه‌ها هم از آلمان آمده‌اند تا کنارش باشند. فقط دعا کنید که درد نکشد؛ وگرنه کار دیگری نمی‌شود کرد." 

رفتم و برگشتم و دوباره زنگ زدم تا جویای احوال آقای جلالی شوم. این بار دخترش گوشی را برداشت و با صدایی بغض‌آلود گفت: "پدر دو روز پیش از دنیا رفت. خدا دوستش داشت و نخواست که بیش از این رنج بکشد." 

حالا، بیست سال زندگی عاشقانه در خانه شیخ بهایی به انتها رسیده؛ دیگر سخت است برای خانم جلالی رفتن به آن خانه؛ به هر سو که نگاه کند، مرد زندگی‌اش را می‌بیند و یاد روزهایی می‌افتد که شوق زندگی در خانه شیخ بهایی، شور جوانی را در وجودشان زنده کرده بود. وقتی مرمت خانه تمام شد، "آقا" به میانه هشتمین دهه از عمر خویش رسیده بود.

آدم وقتی به دهه هشتم و نهم زندگی می‌رسد، گاه حتا توان مراقبت از خودش را هم ندارد تا چه رسد به این که بخواهد بار نگهداری یک خانه تاریخی را یکه و تنها به دوش بکشد؛ آن هم خانه‌ای که از بیخ و بن نم کشیده و هر روز یک جایش طبله می‌کند و می‌ریزد. 

او در این ‌سال‌های آخر – مثل همسرش- خسته بود و دل‌شکسته! هفت هشت سال آزگار جنگیدند تا به اداره آب و فاضلاب و میراث فرهنگی و شهرداری و استانداری بفهمانند که رطوبت خانه، ناشی از نشت لوله‌های فاضلاب در کوچه‌های اطراف است و باید کاری کرد اما نشد که نشد! 

نمی‌دانم، اما شاید سخت‌ترین روز زندگی‌شان در این ‌سال‌ها زمانی بود که از بی‌تفاوتی مسؤولان در قبال حفظ خانه شیخ بهایی لب به شکایت گشودند و پاسخ شنیدند که: خانه شیخ بهایی؟ اصلا از کجا معلوم که آن خانه برای شیخ بهایی بوده؟ این حرف‌ها چیست که از خودتان درمی‌آورید؟!

با این حال، لذت زیستن در خانه شیخ آن‌قدر بود که این همه نامهربانی ‌را به جان بخرند و از کرده خویش خشنود باشند.

جدیدآنلاین در دی‌ماه سال ۱۳۸۷ گزارشی را با عنوان "عاشقانه در خانه شیخ بهایی" منتشر کرد که روایتی بود از چگونگی یافتن و مرمت خانه شیخ بهایی در اصفهان توسط آقا و خانم جلالی. این گزارش به سبب گیرایی فضای خانه شیخ و دلنشینی داستان خانواده جلالی از پربیننده ترین مطالب جدید آنلاین شد. اکنون به یاد شادروان عبدالعظیم جلالی، آن را بازنشر می‌کنیم. 

عاشقانه در خانه شیخ بهایی

"خرافاتى نیستم، اما وقتى به گذشته و سرنوشتى که برایمان رقم خورد فکر مى‌کنم، احساس مى‌کنم در وراى همه آن رخدادها، یک نیرو و یک اراده والا نهفته بود. چه شد که این خانه، آن همه حوادث ویرانگر را از سرگذراند و تاب آورد؟ فکرش را بکن، چهار صد سال! کم نیست."

"وقتى صدام موشک اندازى را شروع کرد، این محله زیر و زبر شد، خانه‌ها ویران شدند، ستون‌هاى مسجد جامع فروافتادند، طاق‌هاى بازار سلجوقى ازهم شکافتند، اما این خانه فقط شیشه‌هایش شکست! اصلا چه کسى ما تهرانى زاده‌ها را از آپارتمانمان در مونیخ به اصفهان کشاند و در خانه شیخ جا داد؟"

اینها را خانم جلالى مى‌گوید؛ کنار همسرش و رو به پنجره‌اى که در نگاه او زیباترین پنجره دنیاست. در قاب این پنجره هیچ نیست جز گنبد مسجد جامع و مناره‌هایش.

شیخ بهایى این گنبد را هر روز مى‌دیده، گنبد نیز شیخ را بسیار دیده، هم او را، هم میرداماد را، هم میرفندرسکى را، هم ملاصدرا را...آه، خداى من! امروز بر درى کوبیدم که کوبه‌اش سردى آهن را به گرماى دستان صدرالمتألهین سپرده. 

تلفن زنگ مى‌زند و دقایقى به حرف‌هاى مادرانه مى‌گذرد.... "دختر بزرگم بود، هر روز از آلمان زنگ مى‌زند که حال من و آقا را بپرسد. از وقتى آقا چشمش را عمل کرده، خیلى دلواپس است. آن دو تاى دیگر هم همین طور. هر سه تایشان مقیم آلمان هستند، هر سه تا شوهر آلمانى دارند و هر کدامشان دو پسر! تقدیر را مى‌بینى؟ به خاطر همین دختر بزرگم که با شوهرش مستندهاى فرهنگى مى‌سازد، گاه و بى گاه به اصفهان مى‌آمدیم و همین شد که این خانه را خریدیم.... آقا! امروز خیلى ساکتى، شما هم یک چیزى بگو."

عبدالعظیم جلالى فراهانى بیش از آن که با زبانش سخن بگوید با چشمان نافذ و ژرفاى نگاهش حرف مى‌زند. ۱۴سال پیش که این خانه را خرید، نه فقط اندوخته سالیان عمر را - که از پس سال‌ها تدریس در دانشگاه بدست آورده بود- به پایش ریخت، بلکه هرچه رمق به تن داشت، صرف تعمیرش کرد. آن هنگام ۶۷ساله بود، اما گویى عشق به شیخ و خانه‌اش، نیروى جوانى را در وجودش زنده کرده بود.

"کارگرها به این راحتى کار نمى‌کردند. حق هم داشتند، این خانه مخروبه تمام بود. زیرزمینش تا سقف پر از خاک شده بود، فرغون فرغون خاک پر مى‌کردند و مى‌بردند سرکوچه که با ماشین ببرند. یک در و پنجره سالم نمانده بود. این گچ برى‌ها مثل تاریکى شب سیاه بود. اگر خودم آستین بالا نمى‌زدم و سرشان نمى‌ایستادم و شب و روز کار نمى‌کردم، کار تمام نمى‌شد." 

و براستى این شیخ که بود که باید این همه عشق به پاى خانه‌اش ریخت؟ این شیخ نیز مثل آقا و خانم جلالى از دوردست آمده بود. در بعلبک لبنان به دنیا آمد، اما در ایران پرورش یافت. خانواده‌اش از سرشناسان شیعیان لبنان بودند و چون با بى‌مهرى حکومت سنى مذهب عثمانى روبرو شدند، به امید آزادى در قلمرو دولت شیعه مذهب صفوى به ایران کوچیدند و خیلى زود به دربار صفوى نزدیک شدند.

شیخ بهایى، کودکى و جوانى را در قزوین سپرى کرد و چون شاه‌عباس بزرگ پایتخت را از قزوین به اصفهان برد، به این شهر آمد و در مقام مشاور شاه، شهرسازى اصفهان و تقسیم آب زاینده رود را پى‌ریخت. در واقع، آنچه اصفهان را در مقام نصف جهان نشاند، قدرت و ثروت شاه و نبوغ شیخ بود.

در زمان خود کشکولى از علوم گوناگون بود. چندان که در فلسفه، فقه، کلام، تفسیر قرآن، شعر و ادب، نجوم، ریاضیات و معمارى تبحر فراوان داشت. اما خلقیاتش با محیط پرطمطراق و آکنده از دسیسه دربار صفوى جور در نمى‌آمد، بدین سبب یکچند مناصب دولتى، از جمله شیخ الاسلامى دربار را وانهاد و در لباس درویشان در مصر و حجاز و عراق و شام و سیلان به گردش درآمد. آن گاه به ایران بازآمد، این بار نه در قامت دیوانسالارى سیاست پیشه یا مهندسى پرجنب و جوش که در کسوت عارفى درویش مسلک.

واپسین سال‌هاى عمرش آغشته به عطر عرفان بود و بس و این عرفان بعدها در پندار و کردار شاگردانش جلوه‌گر شد، شاگردانى که سرآمدشان صدرالمتألهین شیرازى، تأثیرگذارترین فیلسوف چند سده اخیر ایران است.

مرگ شیخ به سال ۱۰۳۱ ه.ق در اصفهان رخ داد و چون تولدش را در ۹۵۳ نوشته‌اند، هنگام مرگ ۷۸ ساله بود. پیکر او را در میدان نقش جهان با شکوه تمام تشییع کردند و آن‌گونه که اسکندر بیک منشى، مورخ رسمى شاه عباس نوشته، ازدحام "وضیع و شریف" از پى جنازه او جاى سوزن انداختن در آن میدان فراخ باقى نگذارده بود.

پیکرش را طبق وصیتش به مشهد بردند و کنار بارگاه امام هشتم، در جایى که اکنون رواق شیخ بهایى خوانده مى‌شود، به خاک سپردند.

گزارش مصور این صفحه داستان مرد و زن عاشق پیشه‌اى است که در خانه شیخ بهایى، چیزى فراتر از ظاهر آراسته آن را جست و جو مى‌کنند. گویى ترجیع‌بند شیخ را به گوش جان شنیده‌اند:

روزى که برفتند حریفان پى هرکار/ زاهد سوى مسجد شد و من جانب خمار
من یار طلب کردم و او جلوه گه یار/ حاجى به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همى جوید و من صاحب خانه...

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
- یک کاربر، 2017/01/07
چه طوری دانلودش کنیم.
_____________
جدیدآنلاین: با تشکر از پیام شما، امکان دانلود وجود ندارد. شما می توانید با استفاده از "کد نمایش اسلاید در سایت های دیگر" که در زیر فایل فلش قرار گرفته گزارش تصویری را به وب سایت خود پیوند دهید.
- سهیلا، 2013/03/11
یادشان گرامی.
- یک کاربر، 2013/02/28
روحش شاد و یادش گرامی. از این بزرگان گمنام فرهنگ دوست دراین سرزمین کم داریم.
- ک کامی، 2013/02/28
سلام وسپاس، مشکل اساسی نبو دفهم و ذوق ایرانی درمیان مسولان وسیستم فرهنگی کشوراست، وگرنه حفظ میراث ایرانی که یکی از مصادیق آن معماری و خانه ایرانی ست یکی از وظایف اصلی هرملت و دولتی ست که داعیه فکر و فرهنگ دارد. درطول سالیان گذشته کدام نوآوری و درایت در حفظ واشاعه میراث فرهنگی را شاهد بوده ایم که توقع حفظ میراث شیخ بهایی را داشته باشیم؟ افسوس و صدافسوس.
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.