۰۳ سپتامبر ۲۰۱۳ - ۱۲ شهریور ۱۳۹۲
بهار نوایی
کانالهای آبی بریتانیا در گذشتۀ دور برای حمل و نقل کالا از مراکز صنعتی به شهرها و بخصوص لندن احداث شده بودند. در آن زمان قایقهای باربری سریعترین وسیلۀ حمل و نقل محسوب میشد. این قایقها توسط اسبهایی که در دو طرف ساحل در حرکت بودند، به پیش رانده میشدند. با پیدایش وسایل سریعتر حمل و نقل و احداث راهآهن، از اهمیت کانال لندن برای حمل کالا کاسته و این راه آبی و طبیعت اطرافش کم کم به جاذبهای توریستی برای گردشگران تبدیل شد. با گذشت زمان، عدهای از دوستداران آب و طبیعت، به زندگی بر روی آب و در قایق تمایل پیدا کردند. امروزه کانالهای آبی لندن، به ویژه کانال ریجنت به محلۀ مسکونی کوچک و دیدنی در قلب شهر تبدیل گشته است.
این عادت پدیدۀ جدیدی نیست. در گذشتۀ دور قومهایی بودهاند که همیشه در قایق زندگی میکردند و هیچگاه پا به خشکی نمیگذاشتند. امروزه نیز برخی اقوام ساکن و کوچندۀ دریایی در نزدیکی سواحل اندونزی، برمه و تایلند شناخته شدهاند که از بین آنها میتوان به قوم "باجو" اشاره نمود. این قوم، زندگی خود را بر روی آب میگذرانند و از نعمتهای دریایی زندگی میکنند. بر سفرۀ آنها معمولاً ماهی تازه قرار دارد که در همان لحظه و در همان قایق صید میشود. کوچندگان آبی اقیانوس آرام چنان با آب و دریا انس دارند که کودکانشان قبل از آنکه سخن گفتن بیاموزند، شنا کردن میآموزند.
وقتی طوفان آنها را تهدید میکند، هیچگاه به خود اجازه نمیدهند به خشکی قدم گذارند، بلکه جزایر کوچک را در مقابل طوفان سپر میکنند و به پشت آنها پناه میبرند.
بیمارستان و زایشگاه و پرورشگاه نیز در همین چند متر مربع است که در آن بیشتر عمر خود را به صورت نشسته میگذرانند. وقتی اولین اروپائیان به این اقوام برخورد کردند، گمان کردند آنها آبشش دارند، چرا که زمان زیر آب ماندن آنها به صورت غیرمعمول طولانی بود. در دهههای اخیر دولت اندونزی میکوشد کوچنشینان دریایی را به زندگی در ساحل ترغیب کند.
درست در همین زمان که ساکنان دریا به آمدن به خشکی دعوت میشوند، برخی از شهروندان لندنی تصمیم گرفتهاند زندگی در خشکی را رها کرده و روی آب زندگی کنند. شرایط و امکانات زندگی در کشوری که یکی ازقدیمترین کشورهای صنعتی جهان است، با قایقهای سادۀ باجوها در اقیانوس آرام تفاوت زیاد دارد. بسیاری از قایقهای موجود در کانالهای لندن علاوه بر امکانات اولیۀ زندگی، وسایلی که زندگی در قایق را مجلل و مرفه میسازد، نیز در خود جای دادهاند.
برخی به اشتباه بر این باورند که زندگی در کانالهای لندن به مراتب ارزانتر از زندگی در یک خانۀ معمولی است. از جملۀ هزینههای ثابت برای داشتن یک قایق میتوان به هزینۀ سوخت، مالیات و بیمه، هزینۀ نگهداری سالیانه، هزینۀ مربوط به بازرسی فنی و سلامت قایق اشاره کرد.
متوسط قیمت خرید یک قایق در لندن بین ۲۰ تا ۱۵۰ هزار پوند است که عمدتا با وب سایت های مخصوص به این امر و یا واسطهگران حرفهای معرفی و خرید و فروش می شوند. اما گرفتن اجازه اقامت در کانال و استفاده از حق پارکینگ دائمی قایق، بخصوص در مرکز شهر لندن، محدود و با هزینه بسیار بالا است. فروش یک قایق همیشه به معنی از دست دادن محل پارک دائمی آن نیست و فروشندگان قادرند این حق سکونت را جداگانه به فروش برسانند. همچنین در بعضی موارد اجازه اقامت در کانال از طریق مزایده به علاقمندان آن واگذار میشود.
این قرارگاهها و پارکینگهای دائمی در نقاط مختلف کانالهای لندن پراکندهاند که از مهمترین آنها میتوان به "لیسن گرو" و "لیتل ونیز" در کانال ریجنت اشاره کرد.
در مقابل کسانی که در قرارگاههای مسکونی بطور دائمی و ثابت زندگی میکنند، ساکنان دیگری در کانالهای لندن دائماً در حال حرکت و جابجا شدن هستند که لندنیها به آنها "کولیهای آبی" یا "مسافران دائمی" میگویند.
از سوی دیگر، برخی از ساکنان بصورت دائمی و برخی دیگر بصورت برههای و گاه و بیگاه در خانۀ دوم خود بر آبهای کانال زندگی میکنند. دو بازیگر معروف بریتانیائی "دیوید سوشت"، "تیموتی وست" و همچنین "ریچارد برانسون"، میلیارد سرشناس، از جملۀ ساکنان کانال لندن هستند.
امروزه در بریتانیا ۲۲۰۰مایل راه آبی وجود دارد که ۱۰۰ مایل آن در لندن جاری است. در لندن هفت کانال و رودخانه قابل کشتیرانی قرار دارد که در سه نقطۀ "برنت فورد"، "لیمیهاوس" و "باو لاک" به رود تیمز میپیوندند.
گزارش مصور حاضر نمایشگر لحظههایی از زندگی بر روی کانال لندن است؛ نمایشگر زندگی انسانهایی که به قول راوی اصلی این گزارش "ایین فیشر" یک وجه مشترک دارند: آنها نسبت به دیگران عجیب و متفاوت هستند.
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۳۰ اگوست ۲۰۱۳ - ۸ شهریور ۱۳۹۲
شوکا صحرایی
شهناز کیکاووسی (افسانه) در سال ۱۳۲۱ در شهر ری تهران به دنیا آمد. به واسطۀ علاقۀ شدید مادرش به موسیقی ایرانی از کودکی دلبستۀ ترنمات موسیقی اصیل شد. میگوید: "مادرم صدای خوبی داشت و میخواند. وقتی میخواند، من هم با او زمزمه میکردم."
در سال ۱۳۳۷ در هنرستان شبانۀ موسیقی به مدیریت مرحوم امیرجاهد نزد استاد عبدالله دوامی و سپس زندهیاد محمود کریمی به فراگیری آواز و ردیفهای موسیقی ایرانی پرداخت. افسانه در مورد آن روزها میگوید:
"زمانی که برای اولین بار نزد استاد کریمی رفتم، ایشان گفتند: "چیزی بخوان". من دشتی خواندم. گفتند: "این چه بود که خواندی؟" گفتم: "دشتی". گفتند: "از کجا میدانی؟" گفتم: "مادر گفته". و به همین ترتیب چند آواز را خواندم و درست پاسخ دادم که ایشان تعجب کردند."
به دنبال آن بود که در سال ۱۳۴۰ توسط استاد محمود کریمی به ادارۀ کل هنرهای زیبا معرفی شد و به استخدام آن درآمد و تا سال ۱۳۵۷ به عنوان خوانندۀ رسمی در وزارت فرهنگ و هنر به فعالیت خود ادامه داد. او در طی این سالها با ارکسترهای مختلفی همکاری کرد. ارکستر منوچهر صادقی، مرحوم مفتاح، پایور و عماد رام. میگوید: "من در همۀ ارکسترها میخواندم و برایم فرقی نمیکرد، چون یک ملودی را که به من میدادند، میتوانستم آن را درست دربیاورم. به نظرم خواننده باید بتواند همه جور بخواند. اما آقای کریمی دوست نداشتند من تصنیف بخوانم و تأکید روی آواز داشتند که فقط آواز بخوانم."
افسانه معتقد است رکن اصلی آواز ایرانی شعر است و اگر آوازخوانی نتواند شعر را با آوازش تلفیق کند، کارش بسیار ضعیف خواهد بود. "همیشه شعری را که میخواندم، با تمام وجودم میخواندم. چون خودم را جای شاعر هم میگذاشتم و شعر را پیش خودم حلاجی میکردم تا هدف شاعر را هم درک کنم. باید خواننده با احساس و با تمام وجودش اشعار را بیان کند و بخواند. یادم میآید زمانی در محضر آقای رهی معیری شعرهایی از ایشان را با آواز خواندم که ایشان گریه کردند و گفتند: "دقیقاً تو حس کردهای که من چه گفتهام."
از سال ۱۳۵۸ و با ممنوع شدن فعالیت خوانندگان زن افسانه نیز بهناچار خوانندگی را کنار گذاشت. در همان سال بود که با استاد حسین ملک ازدواج کرد و با تشویق ایشان به تدریس ردیفهای آوازی در هنرستان موسیقی ملک پرداخت. در سال ۱۳۸۰ پس از درگذشت استاد حسین ملک مدیریت هنرستان را به عهده گرفت و تاکنون صدها هنرجو در زمینۀ آواز ایرانی تربیت کردهاست. میگوید: "طی این سالها علاوه بر خانمها به آقایان نیز آواز تعلیم دادهام، چون مجوز این کار را دارم."
افسانه در زمینۀ نوازندگی نیز با ساز سهتار آشنایی کامل دارد و سالها نزد استاد احمد عبادی و نصرتالله ابراهیمی و استاد حسین ملک به فراگیری این ساز پرداخته است.
در گزارش مصور این صفحه به دیدن افسانه کیکاووسی میرویم.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۶ اگوست ۲۰۱۳ - ۴ شهریور ۱۳۹۲
حمیدرضا حسینی
میرزا نصرالله خان شیرازی، منشی وزارت امورخارجه از کمی دستمزد خود ناراضی بود. یک روز به نشانه اعتراض به دفتر وزارتی نیامد. وزیر سراغش را گرفت. گفتند: قربان قهر کرده و در خانه نشسته. اهمیتی نداد. حاضران را یک به یک برانداز کرد. چشمش به میرزا نصرالله خان نائینی(۱) افتاد. لبخندی از رضایت بر لبانش نقش بست. شانهای بالا انداخت و گفت: آن نصرالله نباشد، این نصرالله باشد. او از فردا منشی دفتر وزارتی است.
لابد که میرزا نصرالله از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید اما بیشک نمیدانست که در پنجاه سال آینده او و پسرانش، یک بار صدراعظم، چهار بار رییسالوزرا، سه بار رییس مجلس شورای ملی، چهار بار وزیر امورخارجه، هفت بار وزیر عدلیه، دو بار وزیر معارف، سه بار وزیر جنگ، یک بار وزیر تجارت و یک بار وزیر پست و تلگراف خواهند شد.
میرزا نصرالله اهل نائین بود و به یکی از عرفای این شهر به نام میرزا عبدالوهاب نَسَب میبرد. با این که مزار جدش زیارتگاه بود و خانوادهاش بین اهالی شهر احترام خاصی داشتند اما در تنگدستی زندگی میکرد. ادعیهای را که یکی از خواهرانش به خط نسخ مینوشت، به تهران میآورد و به درب خانه بزرگان میبُرد تا تقدیم کند و به فراخور شأن صاحبخانه پولی بگیرد. بعدها در تهران ماندگار و مشغول عریضهنویسی برای بیسوادان شد. از همین راه به خانه دولتمردان راه پیدا کرد تا این که سر از وزارت امور خارجه درآورد.
این که او از منشیگریِ وزارت امورخارجه تا صدراعظمی مظفرالدینشاه در سال ۱۲۸۵چه راهی را طی کرد، داستان درازدامنی است اما چنان که محمد ابراهیم باستانی پاریزی گفته، این پیشرفت را مدیون سه سرمایه بزرگ بود: پشتکار یزدیها، زرنگی اصفهانیها و قناعت و بردباری مردم خور و بیابانک؛ زیرا که نائین جایی است بین این سه ناحیه.
میرزا نصرالله خان علاوه بر قدرت سیاسی و کسب القاب مصباحالملک و مشیرالملک و مشیرالدوله، مثل همه دولتمردان آن روزگار، ثروت هنگفتی را دست و پا کرد و البته شایعات زیادی را هم در اطراف خود پدید آورد. اما همه آنچه درباره زد و بندهایش گفتهاند – راست یا دروغ- دستکم به دو دلیل در محاق قرار گرفت: یکی این که به عنوان نخستین رییسالوزرای مشروطه همراهی زیادی با نمایندگان مجلس شورای ملی و دیگر آزادیخواهان نشان داد و بعد از مرگ مظفرالدینشاه حاضر به همکاری با محمدعلیشاه مستبد نشد؛ موضوعی که به شایعاتی درباره مرگ ناگهانی او در سال ۱۲۸۶ خورشیدی دامن زد.
دیگر آنکه فرزندانش حسن و حسین را به گونهای تربیت کرد که در شمار خوشنامترین رجال سیاسی ایران جای گرفتند و مصدر خدمات بسیار در سیاست و فرهنگ شدند. (علی فرزند دیگر او جوانمرگ شد.) حسن که این گفتار درباره اوست، در نوجوانی برای تحصیل به روسیه رفت. در آنجا ابتدا در مدرسه نظامی ثبت نام کرد و سپس تحصیلات خود را در رشته حقوق ادامه داد.
بازگویی رویدادهای زندگی شخصی و سیاسی میرزا حسن خان پیرنیا (۱۳۱۴-۱۲۵۲) که مقارن بود با یکی از پرتلاطمترین دورههای تاریخ ایران، نه چیزی است که بتوان در چند سطر خلاصه کرد اما میتوان به مرور خطوط کلی آن پرداخت. او در ۲۶ سالگی و در آستانه جنبش مشروطه، مدرسه عالی علوم سیاسی را تأسیس کرد که در هنگامه خرید و فروش مناصب سیاسی و دیپلماتیک، وظیفه تریبت کادرهای زبده برای وزارت امور خارجه را برعهده داشت.
وقتی در سال ۱۲۸۵ فرمان مشروطه صادر شد، حسن و حسین پیرنیا از معدود کسانی بودند که میتوانستند قانون اساسی مشروطه را به نگارش درآورند – یا به تعبیری قانون اساسی کشورهای اروپایی مانند فرانسه و بلژیک را متناسب با شرایط ایران ترجمه کنند. بدین سان این دو برادر نقش کلیدی در تدوین قانون اساسی مشروطه و متمم آن داشتند.
حسن که مانند پدرش مشیرالدوله لقب گرفته بود، در سالهای پس از مشروطه تا روی کار آمدن رضا شاه، با چهار بار ریاستالوزرایی ، هفده بار وزارت در کابینههای مختلف و پنج دوره نمایندگی مجلس شورای ملی، در قامت یکی از ارکان اصلی دولتهای مشروطه ظاهر شد و به گونهای رفتار کرد که مورد قبول و احترام همه سیاستمداران روزگار خود بود.
این موقعیت، افزون بر وطن دوستی و پاکدستی او مدیون شخصیت مسالمت جو و محافظه کارش بود که در فضای پرتنش و سرشار از کشمکش آن دوران گاه به "نداشتن جرأت و جسارت کافی" تعبیر میشد(۲) و گاه با دستاویز "چون ندارد ضرر و نفع مشیرالدوله" (۳) اسباب هتک حرمتش را فراهم میکرد. با این حال، وقتی پای منافع اساسی ملت در میان بود، نه پا پس میکشید و نه محافظهکاری به خرج میداد.
مشیرالدوله در مقام وزیر امور خارجه در برابر قرار داد ۱۹۰۷ روسیه و انگلیس که ایران را به مناطق تحت نفوذ این دو کشور تقسیم میکرد، ایستاد و آن را قاطعانه رد کرد. بعدها نیز به عنوان رییسالوزرا از پذیرش قرارداد ۱۹۱۹ که ایران را تحتالحمایه انگلستان قرار میداد، سرباز زد. آنجا هم که خطر تجزیه ایران در کار بود، اگرچه بر مذاکره و مصالحه پای میفشرد اما برای بسط قدرت دولت مرکزی، شدت عمل به خرج میداد؛ ولو این که طرف مقابل میرزا کوچکخان جنگلی یا شیخ محمد خیابانی باشند و ایستادن در برابرشان به حرف و حدیثهای بسیار دامن زَنَد. میگفت: "من و کابینه وزرای من در مجلس شورای ملی در پیشگاه کلامالله مجید قسم یاد کردهایم که اصول مشروطیت را حفظ کنیم. قسم برای این نبود که ملوکالطوایفی در این مملکت تأسیس کنیم.... حالا هرچه میخواهند، بگویند."(۴)
مشیرالدوله با هفت بار تصدی وزارت عدلیه، در نوسازی تشکیلات قضایی نقش مهمی ایفا کرد. اگرچه دادگستری نوین ایران در دوران سلطنت رضاشاه و به همت علیاکبر داور شکل گرفت، اما این مشیرالدوله بود که با نوشتن قانون تشکیلات وزارت عدلیه و قانون اصول محاکمات سنگ بنایش را گذاشت.
با این همه، اوضاع زمانه با اشراف زادگان و تحصیل کردگان دموکرات منشی چون او یار نبود. هرج و مرج سالهای پس از مشروطه و دخالت دولتهای بیگانه، شرایطی را فراهم کرد که در فرجام خود به کودتای ۱۲۹۹ و ظهور رضاخان سردارسپه در صحنه سیاسی ایران رسید. مشیرالدوله نه خلق و خوی سیاسی مدرس را داشت که نطقهای آتشین بکند و توده مذهبی را علیه سردارسپه به میدان بیاورد و نه میتوانست مثل فروغی و تدین و تیمورتاش اصول قانون اساسی مشروطه را زیر پا بگذارد و در برابر حقوق اساسی ملت، جانب قزاق شصت تیر را بگیرد. رضا خان هم با هوش و ذکاوت مثال زدنی خود، نقطه ضعف او را خوب دریافته بود و میدانست که مشیرالدوله با آن تربیت اروپایی و مبادی آداب، توهین به شخصیت خویش را تاب نمیآورد. پس غالبا در برابر او از همین در وارد میشد.
وقتی در سال ۱۳۰۲ چهارمین و آخرین کابینه مشیرالدوله با کارشکنیهای رضاخان سردارسپه سقوط کرد و دو سال بعد نیز سلسله قاجار برافتاد، دوران خانه نشینی آغاز شد؛ دورانی که شاید برای سیاست کشور فاجعهبار اما برای فرهنگ ایران پربار بود. او در خانه نشست و به تألیف کتابهایی چون "ایران باستانی" و "داستانهای ایران قدیم" پرداخت. اما سترگترین کارش تألیف کتاب "ایران باستان" بود که بیشک در زمره نخستین پژوهشهای علمی ایرانیان درباره تاریخ باستانیشان جای میگیرد. تسلط کامل حسن پیرنیا به زبانهای روسی، فرانسه و عربی؛ و آشناییاش به زبان انگلیسی و اطلاع نسبی از زبان آلمانی – که در اواخر عمر حاصل شد- بر غنای این کتاب افزوده است.
با این حال، جلد چهارم کتاب ایران باستان که به تاریخ ساسانیان اختصاص داشت، برای بازخوانی به سعید نفیسی سپرده شد و به سبب مرگ پیرنیا در ۲۹ آبانماه ۱۳۱۴ از انتشار بازماند. نفیسی هیچگاه این مجلد را به نام وی منتشر نکرد.
کار بزرگ دیگر حسن پیرنیا، تربیت فرزندی است که نامی بلند در سپهر فرهنگ ایران دارد: داوود پیرنیا، مؤسس کانون وکلای دادگستری ایران و بنیانگذار و مدیر برنامه گلها که میراث گرانبهایی را برای موسیقی ایرانی فراهم کرد؛ و این داستانی جداگانه و دراز دامن دارد.
آنچه از مشیرالدوله پیرنیا به یادگار مانده، علاوه بر میراث فکری او و اسناد و لوازمی که نزد خانوادهاش محفوظ است، خانه بسیار مجللی در خیابان لالهزار نو، کوچه پیرنیاست که در وانفسای تخریب آثار تاریخی تهران، در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیده و به شکل کمابیش قابل قبولی مرمت و حفاظت شده است. خانه پدر او میرزا نصرالله خان نائینی در همسایگی همین خانه قرار دارد اما به رغم قدمت و نفاست بیشتر، نه تنها به ثبت ملی نرسیده، بلکه به سرعت رو به نابودی میرود. این خانه نفیس در روزهای اخیر از سوی یک نهاد دولتی و با مجوز شهرداری تهران به مزایده گذاشته شد تا در جایش یک مجتمع تجاری و اداری ساخته شود؛ مجتمعی که نه تنها یکی از واپسین یادگارهای مشروطهخواهان در تهران را از میان میبرد، بلکه حریم قانونی خانه میرزاحسن مشیرالدوله به عنوان یک اثر ملی را در هم میشکند.
خانه برادرش مؤتمنالملک – رییس مجلس شورای ملی – نیز که در اواخر عمر او، یعنی اوایل دهه ۱۳۲۰ ساخته شده و ارزش معماری به مراتب کمتری دارد، در همان کوچه و در دست نوادگان اوست.
اما آرامگاه این دو برادر و پدرشان که هر سه منشأ خدمات بسیار به ایران بودند، چند سال پیش برای توسعه ساختمان امامزاده صالح تجریش تخریب شد و اثری از آن نماند. جالب آن که روزنامه دولتی ایران که به این اقدام اعتراض کرد، با شکایت نافرجام تخریب کنندگان روبرو شد و مدیرمسؤولش به دادگاه رفت!
در گزارش مصور این صفحه به خانه مشیرالدوله پیرنیا در خیابان لالهزار نو میرویم و توضیحات آقای شهرخ پیرنیا، نوه مشیرالدوله و فرزند داوود پیرنیا را درباره آن میشنویم. فتوگالری نیز به عکسهایی از خاندان پیرنیا و برخی اسناد مرتبط با آنان اختصاص دارد. در توضیحات کنار هر عکس، میتوانید با زوایای دیگری از پیشینه این خانواده آشنا شوید. با تشکر از یاری "رضا جهانشاهی"، نوه میرزا حسن خان مشیرالدوله، و همچنین "ایرن پیرنیا"، همسر شهرخ پیرنیا، برای تهیۀ این گزارش.
پینوشت:
۱. در این گفتار شرح زندگی میرزا نصرالله خان نائینی و فرزندش حسن پیرنیا به طور مبتنی بر سه منبع است: رجال ایران، اثر مهدی بامداد؛ مقدمه محمد ابراهیم باستانی پاریزی بر کتاب ایران باستان پیرنیا و کتاب دولتهای ایران از میرزا نصرالله خان مشیرالدوله تا میرحسین موسوی.
۲. تعبیری از یحیی دولتآبادی
۳. شعری از میرزاده عشقی
۴. نطق مشیرالدوله در مجلس شورای ملی در روز ۱۴ شهریورماه سال ۱۳۰۰ش.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۳ اگوست ۲۰۱۳ - ۱ شهریور ۱۳۹۲
مهدی مرعشی
شصت سال پیش بود شاید که "کیوان مهجور" از کوچه پسکوچههای اصفهان میگذشت تا به سراغ دکۀ نقاشی برود که هر روز نقشی تازه رسم میکرد و پشت شیشه میگذاشت. هنرمند آن روزها همانطور که به تشویق مادر طرح میکشید به این فکر میکرد که روزی او هم دکهای داشته باشد و نقشهایش را با مخاطبانش تقسیم کند. امروز پس از آن همه سال این آرزو به بار نشسته و کیوان مهجور هر روز طرحی تازه میزند و اگرچه از شهر و دیار خود دور است و نمیتواند در آنجا دکهای داشته باشد، اما شبکۀ اجتماعی فیسبوک برای او نقش همان ویترین را دارد که از شیشههای آن با مخاطبانش در سرتاسر دنیا ارتباط برقرار میکند، و این به بار نشستن همان آرزو است.
طرحهای او تصویرگر انسانهایی است که هنرمند همیشه و در همهجا میبیندشان و در حافظه ثبتشان میکند تا کی در طرحی بنشینند و با بیننده سخن بگویند. آدمهای طرحهای او موجوداتی هستند که روی کاغذ جانی تازه پیدا میکنند و شناسنامۀ جدیدی برایشان صادر میشود. طبیعت و اشیا در کارهای او برداشت ذهنی او از عینیت آنها هستند بیآنکه تعلق چندانی به حفظ واقعیت وجودیشان داشته باشد. او چند سالی است که طرحهایش را هر شب در صفحۀ فیسبوک خود میگذارد. طرحهای کیوان مهجور در فیسبوک بدون تاریخ و بدون امضا هستند شاید برای اینکه مخاطب، با برداشت خود هر طرح را از آن خود کند و خود، پای هر طرح تاریخ و امضای خود را بگذارد.
کیوان مهجور در طرحهایش از خط فارسی بسیار استفاده میکند. خطی که او بر طرحهایش مینویسد، درواقع گریزی است از معناپذیری. در خوانش خطهای او مخاطب آزاد است تا هرچه خود میخواهد برداشت کند. میتوان گفت هنرمند هر طرح را به هر مخاطب هدیه میکند تا فرایند این ارتباط در مشارکت مخاطب با ارسالگر پیام کامل شود و ناخوشایندی هنرمند از انفعال مخاطب، به لذت برداشتی تازه از اثر منتهی شود. خود او طرحهایش را به مثابۀ جملهای میداند که تمام اجزای طرح، حکم کلمات آن را دارند. این "جمله-طرحها" یا "نقش-نوشتهها" در نهایت به شعری میانجامد که به تعبیر "عینالقضات همدانی" آینهای است تا هرکس در آن آینه صورت خود را ببیند و پیام خود را دریافت کند.
مهجور متولد تیرماه ۱۳۲۷ در اصفهان است. در همان سالهای ابتدایی از مینیاتوریست و نقاش بزرگ اصفهانی "حاج مصورالملکی" آموزش گرفته و با فنون مینیاتور و نقاشی ایرانی آشنا شده است و اعتقادش به اینکه نقاشی ایرانی، تصویرگر مفاهیم ادبی است، او را پس از تحصیلات دبیرستان، در دانشگاه پهلوی شیراز به تحصیل ادبیات فارسی کشانده تا با درک بهتر این مفاهیم، طرحهایش را به نقشنوشتههایی بدل کند که همچون شعر، اجزا را یکی یکی و با ظرافت بر کاغذ مینشاند تا حاصل کار همانی باشد که بیننده میبیند و درمییابد.
طرحهای کیوان مهجور در ایران در روزنامۀ آیندگان و فرهنگ زندگی به طور مرتب منتشر میشده. او در ایران پایهگذار «نشر کتاب آزاد» بوده و قبل از آن در فرهنگسرای نیاوران به مدت چند سال برنامهریز این فرهنگسرا بوده است. مهجور سی سال است که در خارج از ایران و در مونترال کانادا زندگی میکند و در این مدت همچنان کار نقاشی و کشیدن طرحهای خود را به صورت روزانه ادامه داده است. طرحهای کیوان مهجور تا به حال در بسیاری از کتابهای منتشرشده در ایران و خارج از ایران منتشر شده و تا به حال دو نمایشگاه در خارج از کشور و در مونترال برگزار کرده است.
کیوان مهجور در شصت و پنج سالگی از این سی سال غربت علاوه بر نقاشیهایش، که استقبال طرفدارانش تا به حال فرصت برگزاری نمایشگاه را به او نداده، سی دفتر پر از طرح دارد، هر سال یک دفتر، پر از آدمهایی که مابهازایشان در عالم عین راه میروند یا راه رفتهاند و حدیث رفتنشان در لابهلای خطوط مهجور ثبت شده، تا کی ما در این آیینه بازبنگریم و تاریخ و امضای خود را پای آنها بگذاریم.
در گزارش تصویری این صفحه کیوان مهجور از نقش-نوشتهها و خط-نوشتههایش میگوید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۰ اگوست ۲۰۱۳ - ۲۹ مرداد ۱۳۹۲
پرستو قاسمی
انیسالدوله یکی از عزیزترین و بانفوذترین زنان اندرونی ناصرالدینشاه قاجار بود و نقش مهمی در مسایل سیاسی و اجتماعی ایران داشت. از انیسالدوله بیش از سایر زنان ناصرالدینشاه عکس و تصویر موجود است و این شاید به خاطر علاقۀ خاص ناصرالدین شاه به او بوده است. همچنین هیچ کس غیر از شخص شاه اجازۀ عکاسی از زنان حرمسرا را نداشت و عکاس تمام عکسهای انیسالدوله ناصرالدینشاه است.
"انیسالدوله (فاطمه) دختر نورمحمد از طایفۀ گرجی از اهالی قریۀ امامۀ لواسان و زن صیغهای بود که به وسیلۀ فروغالسلطنه (جیران) به حرم شاه وارد شد و چون زن عاقله، مدبر، زیرک و موقعشناسی بود، سرآمد تمام زنان شاه شد و عنوان بانوی بانوان حرمسرای ناصرالدینشاه را دریافت کرد".(۱)
"انیسالدوله در واقع ملکه بود، ولی فرزندی نیاورد. شاه او را بسیار دوست داشت و چندین بار خواست وی را عقد کند، ولی او نپذیرفت و اظهار نمود که به اصطلاح ساعت اولیۀ زناشویی خود را برهم نخواهد زد".(۲)
او که سوگلی ناصرالدینشاه بود، القاب خاصی هم از او دریافت کرد. اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات ناصرالدین شاه در یادداشت های روزانه خود می نویسد: "در جمادیالثانی سال ۱۳۱۲ هـ.ق. ناصرالدینشاه برای تجلیل از خدمات انیسالدوله و ادای احترام به او لقب حضرت قدیسه را اعطا کرد.»(۳) "به انیسالدوله نشان حمایل آفتاب داده شد. این نشان را قبل از سفر اول فرنگ اختراع فرمودند که در فرنگ به ملکهها داده شد. انیسالدوله اولین زنی است در ایران که دارای این نشان است".(۴) و همچنین "به انیسالدوله تمثال رحمت داده شد".(۵)
اما نقش انیسالدوله در زندگی خصوصی ناصرالدینشاه فراتر از القاب همایونی بود و امتیازات او به خاطر تفاوتهایی که با دیگر زنان حرمسرا داشت، بیشتر بود. "در آن دوره که زن باسواد کمتر پیدا میشد، انیسالدوله زنی بود که صرف نظر از زیبایی، انشاء روان و سلیس او را کمتر کسی داشت و رویهمرفته جمال و کمال انیسالدوله باعث چنان سربلندی و امتیاز او نسبت به سایر زنان ناصرالدینشاه بود که به مقام بلند ملکۀ کشور رسید. یک نفر وزیر به کارهای او رسیدگی میکرد و شگفت این که یک منشی زن داشت و این در تاریخ ملل فرنگ نیز تا کنون بیسابقه است که ملکۀ کشوری منشی زن داشته باشد".(۶)
"انیسالدوله دارای دستگاه عظیمی بود و ماهیانۀ معینی نداشت. زنهای درجۀ اول شاه را ماهی هفتصد و پنجاه تومان حقوق بود. زنهای درجۀ دوم به تفاوت از پانصد الی دویست تومان داشتند و صیغههای درجه سوم را از صد الی یکصد و پنجاه تومان مقرری بود. دخترهای بزرگ شاه سالی چهارهزار تومان حقوق داشتند".(۷)
او به جای آن که نقش زن صیغهای و دست چندم ناصرالدینشاه را بازی کند، بیشتر به عنوان بانوی اول همچون ملکههای رسمی رفتار میکرد. "انیسالدوله در اعیاد ملی و اسلامی از خانمهای ایرانی و خارجی مقیم تهران پذیرایی میکرده و به عنوان بانوی اول کشور آنها را به حضور میپذیرفته است. انیسالدوله برای خود شکوه و کبکه و دبدبه و اسکورت خاص داشته، به مهمانی خانۀ درباریان میرفته و در ایام عاشورا رسم چنان بود که مراسمی نیز در خانه و تکیۀ او برگزار میشد. رسم چنان بود که هر سال روز هفتم محرم علم همایونی را از خانۀ انیسالدوله برداشته به تکیۀ نایبالسلطنه میبردند و روز دهم محرم، یعنی عاشورا، آن را به طور مجلل و با تشریفات تمام به خانۀ انیسالدوله برمیگرداندند. هنگام بردن علم به چند نفر خلعت میدادند".(۸)
"انیسالدوله نزد ناصرالدینشاه شأن و شوکت زیادی داشت. علاوه بر عمارت شهری که در اختیار داشته در صاحبقرانیه نیز عمارت جداگانهای در اختیار او بوده که سالها بعد و هنگام درگیری محمدعلیشاه با مشروطهطلبان زنان درباری که از تهران به صاحبقرانیه پناه برده بودند، در آن عمارت که یک اتاقش را فرش کرده بودند، زندگی میکردند".(۹)
اما شاید نقش انیسالدوله در جریان تحریم تنباکو یکی از مهمترین دلایلی باشد که جایگاه او را در میان زنان حرمسرا برای همیشه پررنگ و برجسته کرد. "در جریان تحریم تنباکو نیز این رقابت ادامه یافت. انیسالدوله راه خود را از شاه جدا کرد و استقلال خود را نشان داد. پس از صدور فتوای تحریم تنباکو، به دستور انیسالدوله قلیانها را جمع کردند و در پاسخ به شاه که چه کسی تنباکو را حرام کرده گفت: "آن کس که مرا به تو حلال کرده است".(۱۰)
همچنین او یکی از زنان قاجار است که در امور خیریه نیز دستی داشتهاست. "از انیسالدوله آثار خیریه به این شرح باقی است: ضریح نقره برای شهدای کربلا، پردۀ مروارید تقدیم آستان حضرت سیدالشهدا، ده باب دکان وقف حضرت رضا برای روضهخوانی، جیغۀ الماس تقدیم روضۀ مقدسه حضرت امیرالمؤمنین، نیمتاج الماس تقدیم عتبۀ حضرت رضا، بقعه و گنبد شاهزاده حسین در امامه، بنای پل در ناصرآباد سمت لواسان".(۱۱) "چاپ و توزیع مجانی یک جلد از کتاب ناسخالتواریخ مربوط به شرح حال حضرت فاطمه (س) و دستور به چاپ رسالۀ عملیۀ زینهالعباد در سال ۱۳۱۳."(۱۲)
خانۀ انیسالدوله
خانه انیسالدوله که در خیابان ولی عصر بالاتر از خیابان مولوی قرار دارد، در سال ۱۳۸۲ با شماره ۱۰۴۰۳ در فهرست آثار ملی کشور جای گرفت. به عقیدۀ کارشناسان، این خانه عمارتی است که انیسالدوله پس از ترور ناصرالدینشاه در آن اقامت گزید که البته از آن شکوه و عظمت خانههای اندرونی و بیرونی قجری در آن آثار زیادی باقی نماندهاست.
این ساختمان در دو طبقه ساخته شده و دارای دو ورودی از سمت خیابان است که یکی به ساختمان و دیگری به فضای حیاط ارتباط دارد. طبقۀ اول این بنا شامل یک راهپله با ایوان جنوبی است. در شمال این ایوان دو سالن بزرگ و مرتفع و یک فضای پشتیبانی قرار گرفته و یک پیشفضا در ضلع شرقی سالنها واقع شدهاست. و طبقۀ همکف شامل فضاهای ایوان در جنوب، دو فضای اصلی در شمال آن و یک انبار در منتهیالیه غربی است.
از تزئینات بهکاررفته در این عمارت میتوان به ستونهایی با سرستون به سبک یونانی در طبقۀ اول و ستونهای حجاریشده در طبقۀ همکف با پایۀ ستونهای مزین، گچبری و نقاشیشده و شومینههای زیبا اشاره کرد.
مالکان قاجاری این بنا را در زمان پهلوی اول فروختند و پس از آن خانه از حالت مسکونی درآمد و درآن مدرسه ای دایر شد. بعدها در سال ۱۳۳۰ این بنا به مالکیت شخصی به نام "نادر اصفهانی" درآمد و از دهه ۱۳۵۰به بعد همT از آنجایی که در نزدیکی محل کشتارگاه تهران واقع شده، اتحادیۀ تهیه وتوزیع گوشت تهران در این ساختمان مستقر شده است.
در گزارش چند رسانه ای این صفحه به دیدن خانه انیس الدوله می رویم. با تشکر ازهمکاری صمیمانۀ کارمندان این اتحادیه برای تهیۀ گزارش مصور.
پینوشت:
-۱ناصر نجمی؛ تهران عهد ناصری، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص.۵۴۷
-۲دوستعلیخان معیرالممالک؛ یادداشتهایی از زندگی خصوصی ناصرالدینشاه
-۳اعتمادالسلطنه؛ روزنامۀ خاطرات، یادداشت روز ۲۱ جمادیالثانی ۱۳۱۲، ص.۹۸۷
-۴اعتمادالسلطنه؛ روزنامۀ خاطرات، یادداشت روز ۶ صفر ۱۳۰۵ هـ.ق.
-۵ همان؛ ص. ۴۶۳
-۶ابوالقاسم تفضلی و خسرو معتضد؛ از فروغالسلطنه تا انیسالدوله، زنان حرمسرای ناصرالدینشاه؛ تهران، ۱۳۷۸
-۷دوستعلیخان معیرالممالک؛ یادداشتهایی از زندگی خصوصی ناصرالدینشاه
-۸اعتمادالسلطنه، روزنامۀ خاطرات، یادداشت روز دهم محرم ۱۳۱۳ هـ.ق؛ ص. ۱۰۱۶
-۹به کوشش ایرج افشار، ظهیرالدوله: خاطرات و اسناد؛ تهران، ۱۳۵۱، ص. ۴۲۴
-۱۰اعتمادالسطنه؛ روزنامۀ خاطرات، ص. ۷۸۱
-۱۱جهانگیر تفضلی؛ روستای امامه و انیسالدوله؛ تهران، کتابسرا، ص. ۱۱۸
-۱۲دایرهالمعارف زن ایرانی؛ تهران، مرکز امور مشارکت زنان و بنیاد دانشنامۀ بزرگ فارسی، ۱۳۸۲، ج. ۱، ص. ۱۶۴
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۶ اگوست ۲۰۱۳ - ۲۵ مرداد ۱۳۹۲
شوکا صحرایی
"فرزانه كابلى"، رقصآرا و هنرپيشه، سال ۱۳۲۸ در تهران، درخانوادهاى هنرمند به دنيا آمد. پدر و مادرش هر دو نوازنده بودند وعمويش "على اكبر گرمسيرى" يكى از پيشگامان هنر تئاتر در ايران بود.
فرزانه از همان دوران كودكى علاقۀ فراوانى به رقص و آواز و بازيگرى نشان مىداد و در مدرسه نيز اين فعاليتها را دنبال مىكرد. در جشنهای مختلف رقصهایی را طراحى و با همشاگردانش اجرا مىكرد. علاوه بر آن در ورزش نيز پيشرفت شايانى داشت و در رشتۀ پرش طول و ارتفاع در سه دوره پياپى قهرمان شد و مدال گرفت.
با علاقه بسيارى كه به رقص داشت و همچنين با تشويق و حمايت پدرش وارد هنرستان رقصهاى ملى و محلى ايران شد. خيلى زود به دستيارى استادش انتخاب شد و در همان هنرستان و چند موسسۀ ديگر به تدريس پرداخت.
فرزانه هميشه از اساتيدش به نيكى ياد مىكند و مىگويد كه بسيارى از آموختههايش را از "رابرت دو وارن" وهمسرش "ژاكلين دو وارن" فرا گرفته است.
فرزانه تحصيلاتش را ادامه داد و تبديل به ستارهاى در عرصۀ هنر رقص شد.
بعد از انقلاب به دليل محدود شدن فعاليتهای هنرى بويژه در عرصۀ رقص، فرزانه وارد دنياى بازيگرى شد و نقشهاى بسيارى را در سينما، تلويزيون و تئاتر به عهده گرفت. شايد امروز او را بيشتر با بازى در سريال "على كوچولو"، و فيلم هايى مانند "رنو تهران ۲۹"، "شيرك"، "در مسير تندباد" و نمایشهای زيادى كه به کارگردانی همسرش "هادی مرزبان" بازى كرده مىشناسند.
او در فیلمها و تئاترهاى بسيارى، طراحى حركت كرده كه همه مورد توجه و استقبال مردم قرار گرفته است. آميز قلمدون، شب روى سنگفرش خيس، تنبور نواز، ميرعشق، حماسۀ انقلاب سنگ، نوبت ديوانگى و جشنوارۀ آمين از جمله آثارى هستند كه او در آنها طراحى حركت كرده است.
فرزانه كابلى در سال هاى اخير در زمينۀ آموزش نيز فعال بوده و شاگردان زيادى داشته است كه بسيارى از آنها در حال حاضر در گروه هاى مختلف مشغول كار هستند.
در فضاى كنونى رقص يا حركات موزون در شرايط نابسامانى به سر مىبرد چرا كه از يك سو يكى از واحدهاى مهم رشته بازيگرى، حركت است و از سوى ديگر هر كسى كه مىتواند دست و پايى تكان دهد، به خود اجازه داده كلاس باز كند يا در كلاس هاى آموزش بازيگرى به تدريس بپردازد و اين خطر بزرگى براى جوانان و دانشجويان است كه اگر اشتباه و غلط آموزش ببينند روى تمام بدنشان تاثير بد مىگذارد و در آينده ممكن است آنان را دچار مشكلات جسمانى كند، در حالى كه در كار هنريشان هم از آن آموزشها سودى نجستهاند.
در همين زمينه فرزانه كابلى درباره نمایش "لیلی و مجنون" اثر "نظامی گنجوی" و تایید نشدن کار او در جشنواره فجر مىگويد: "من سالهاست در اين رشته فعاليت مىكنم و همه نكات را خوب مىدانم و نقاط قرمز را در يك كار حركتى مىشناسم. اما با وجود آن كه با يك گروه ۵۰ نفری چهار ماه تمرين كرديم، درنهايت داوران بخش بينالملل جشنواره كار مرا رد كردند. داوران پنج تن بودند كه در ميان آنان حتا يك نفر وجود نداشت كه ابتدايىترين اصول حركت را بداند. اىكاش در ميان اين خانم و آقايان داور يك نفر بود و صلاحيت صحبت و ارزيابى يك كار حركتى را داشت. به هر حال كار تمام شد و مسلما همين حالا هم از دوستان بپرسيد باور ندارند كه از حركت چيزى نمىدانند ولى چه مىشود كرد، به هر حال آنها داورند و ما شركت كننده و آنچه اتفاق افتاد اين است كه ليلى و مجنون رد شد".
باوجود همه مشکلات فرزانه کابلی همچنان به فعالیت خود ادامه میدهد و معتقد است رقص یک هنر است.
در گزارش تصویری این صفحه فرزانه کابلی از فعالیت هنری خود میگوید. شماری از عکسهای این مجموعه متعلق به امید صالحی است.
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۲ اگوست ۲۰۱۳ - ۱۱ مرداد ۱۳۹۲
ثمر سعیدی
در ماه مبارک رمضان مردم استان گیلان به مصرف یکی از شیرینیهای سنتی این استان که "رشته خشکار" نام دارد، علاقه بیشتری نشان میدهند. این شیرینی در تمام طول سال در کارگاههای کوچک پخت رشته خشکار تولید میشود اما در ماه رمضان، میزان تولید آن افزایش محسوسی پیدا میکند، به گونهای که همزمان با ماه روزه در هر کوی و گذر در گیلان میتوان مغازههایی را دید که روی پیشخوان آنها رشته خشکارهای بسته بندی شده به چشم میخورد.
این شیرینی از برنج تهیه میشود. از آنجا که قوت قالب مردم استانهای شمالی کشور، برنج است، ساکنان این خطه از دیرباز آموختهاند که از این دانه پر برکت، شیرینیهای لذیذی را هم تهیه کنند.
در گذشته رشته خشکار به روش سنتی تهیه میشد و ابزار آلات تهیه خمیر و تنور پخت آن به شکل سنتی بود و تنور هیزمی و تابه یا سینی قطور مسی و فلزی در پخت رشته نقش اصلی را داشتند. اما امروزه با مکانیزه شدن دستگاهها، خمیرگیری و فرایند تهیه مایه اصلی آن با سرعت بیشتری انجام میشود. همچنین تنورها سوخت خود را از گاز شهری میگیرند و گاهی تابهها و سینیهای چهارگوش مخصوص سرخ کردن که در اغذیه فروشیها استفاده میشوند در ماه رمضان برای تهیه رشته خشکار به کار گرفته میشوند.
نسل قدیم در بازار اصلی رشت و شهرهای بزرگ استان گیلان سالیان درازیست که به تهیه رشته خشکار مشغول هستند. مهارت آنها در ریختن رشته و پیچیدن مواد خشکار مثال زدنی است. همچنین نتیجه کار بسیار خوشطعمتر از شیرینی مشابه در تهران و یا کارگاههای جدید میشود. در برخی از این کارگاهها، شغل به پسران و نوهها نیز منتقل شده و جوانانی را هم میبینید که مشغول کار هستند.
در تهران نیز در مناطق مرکزی و برخی محلات که شمار گیلانیهای مقیم بیشتر از سایر جاهاست بساط تهیه رشته خشکار در ماه رمضان برپا میشود. با اینکه زولبیا و بامیه به عنوان شیرینی رسمی سفره افطار شناخته میشود اما عدهای از مردم که برای چشیدن طعمهای جدید مشتاق هستند رشته خشکار را از محلهای توزیع در تهران تهیه میکنند.
دستاندرکاران تهیه شیرینی میگویند که مردم به رشته خشکار علاقه نشان میدهند و مواد اصلی و طرز استفاده آن را سوال میکنند.
بهترین ماده اولیه برای تهیه رشته خشکار، برنجی است که شیرین و چسبان باشد. مایه حاصل از مخلوط آرد برنج و آب را که حالت خمیری دارد در ظرف مخصوص شانه خشکار که یک وسیله فلزی با شش سوراخ بلند استوانهای است میریزند. رشتهها را معمولاً روی یک سینی مسی که بر روی حرارت کم قرار گرفته آماده میکنند. برای اینکار، انگشتان را روی تکتک سوراخهای شانه گذاشته و خمیر تهیه شده را در شانه میریزند. سپس آن را بالای سینی گرفته و یکباره انگشتان را بر میدارند. اینکار به مهارت زیادی نیاز دارد که رشتهها باریک و یکسان از شانه پایین بریزند. سپس گوشه رشتهها را صاف میکنند و وسط هر کدام یک قاشق از موادی که بهعنوان خشکار در نظر گرفته شده قرار میدهند. برای مصرف، شیرینی را در منزل با کره یا روغن تفت میدهند و سپس بنا به ذائقه، آنرا با چای میل میکنند و یا در شیره میغلتانند. این دسر از نظر طب سنتی طبیعتی گرم دارد و از آنجا که مواد تشکیل دهندهاش شامل برنج، گردو و مواد قندی هستند برای روزهداران توصیه میشود.
گفته میشود که بیش از صد سال قبل، در شهرستان فومن، رشت و روستاهای اطراف آنها این شیرینی تهیه میشده و به دلیل خاصیت انرژیزایی، بیشتر در ماه رمضان و بر سر سفرههای افطار مورد استفاده مردم گیلان قرار میگرفته است. اکنون در تمام فصول سال و به عنوان یک سوغاتی ثابت میتوان این شیرینی را از بازارهای گیلان تهیه کرد. مردم سایر شهرهای کشور نیز کم و بیش این شیرینی را میشناسند.
در گزارش تصویری به محلههای فروش این شیرینی در تهران سری زدهایم و با تولیدکنندگان آن گفتگو کردهایم.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۲ اگوست ۲۰۱۳ - ۲۱ مرداد ۱۳۹۲
حمیدرضا حسینی
در نخستین بخش از گزارش ایل بوربور با عنوان "بوربورها، همزاد مادها" گفته شد که تا گذشتهای نه چندان دور، بخش بزرگی از جمعیت ایران را ایلات و عشایر تشکیل میدادند و در دورههای طولانی از تاریخ ایران، حکومت در دست ایلات بوده است.
با وجودی که ایلات یکی از پایههای اساسی اقتصاد و اجتماع ایران بودند و بر غنا و تنوع فرهنگی ایران میافزودند، اما با روی کار آمدن دولت پهلوی (۱۳۵۷-۱۳۰۴ خورشیدی) افول سیاسیشان آغاز شد. در واقع، قاجارها آخرین سلسله حکومتگر ایران با خاستگاه ایلی بودند. با فروافتادن ایشان، ایلات نه تنها جایگاه سیاسی ممتاز و دیرپای خود را از کف دادند بلکه از نظر اقتصادی به شدت تضعیف شدند.
تمایل دولت پهلوی به از میان بردن ایلات ناشی از ستیز ایلات با یکدیگر و همچنین به خاطر تهدیداتی بود که برای جامعه شهری و روستایی و دولت مرکزی ایجاد میکردند. در واقع ایلات ایران با انگیزههای گوناگون قومی، اقتصادی و سیاسی در جنگ دایم با یکدیگر بودند و شرکت در اتحادیههای سیاسی برای جنگ با رقبا و مخالفان، یکی از رایجترین اشکال ستیزههای ایلی و عشیرهای در دوره قاجار بود. برای نمونه، ایلات کرد که از دوره صفویه به شمال خراسان کوچ داده شده بودند، دایما با ترکمانان در ستیز بودند و این ستیز به حدی بود که زنان یکدیگر را به اسارت گرفته و در تهران و دیگر شهرها میفروختند.(۱)
افزون بر این، ایلات و عشایر در طول تاریخ، هر زمان که دولت مرکزی تضعیف میشد به شهرها و روستاها یورش میبردند و غارتگری میکردند. بسیاری از قلعههایی که از گذشته در شهرها و روستاهای ایران به جای ماندهاند، نه برای مقاومت در برابر یورش بیگانگان، بلکه برای مصون ماندن از غارت ایلات ساخته شدهاند. البته باید توجه داشت که این نوع ستیزها منحصر به ایلات نبود و جماعتهای شهری و روستایی نیز کشمکش دامنهداری با یکدیگر داشتند و حتا درون شهرها نزاع گروههای مختلف اجتماعی از جنس دعواهای حیدری و نعمتی فراوان بود.
بسیاری از حکومتها نیز که خاستگاه ایلی داشتند، با تشکیل اتحادیههای ایلی به قدرت رسیده بودند و همچنان که از ایلات متحد خود پشتیبانی میکردند و دفاع از مرزها و تأمین امنیت نواحی مختلف را بدانان میسپردند، ایلات رقیب یا مخالف را تحت فشار قرار میدادند. همچنین میکوشیدند تا از ایلات به عنوان اهرمی برای موازنه قوا استفاده کنند.(۲)
این وضع، برای دولت پهلوی که ریشه شهری داشت و پس از چند سده حکومت بیوقفه سلسلههای ایلاتی قدرت را به دست گرفته بود، قابل تحمل نبود و آن را مخلّ قدرت مطلقه خود میدانست. رضا شاه در یادداشتهای خود گفته است: "تصمیم نهایی گرفته بودم که کاخ و بنیان ملوکالطوایفی را از بیخ براندازیم و رؤسای مناطق و عشایر را سرکوب نماییم و برای همیشه سر جای خود بنشانیم و در عوض مملکت واحدی و زیر تاج واحدی و امر حاکم واحدی و مجرای قانون واحدی به وجود بیاوریم."(۳)
او سرکوب ایلات را حتا پیش از رسیدن به پادشاهی و در زمانی که وزیر جنگ کابینههای مشروطه بود، آغاز کرد. بدین ترتیب از سال ۱۳۰۱ تا ۱۳۱۲ ایلات خوزستان، آذربایجان، فارس، کهکیلویه و بویراحمد، کردستان، لرستان و بلوچستان یکجانشین و به اصطلاح "تخته قاپو" شدند و چون این کار با نارضایتی و مقاومت آنها همراه بود، غالبا از طریق سرکوب نظامی و اعدام رؤسای ایلات به انجام رسید.(۴)
این اقدامات موجب تقویت قدرت مرکزی شد اما از نظر اجتماعی و اقتصادی آثار زیانباری داشت؛ به گونهای که جمعیت ایلاتی ایران که تا پیش از تخته قاپو کردن ایلات حدود ۲،۵ میلیون نفر (معادل ۲۵ درصد جمعیت کل کشور) بود به حدود یک میلیون نفر کاهش یافت. این کاهش علاوه بر یکجانشینی، ناشی از مرگ و میری بود که بر اثر شرایط سخت تخته قاپو شدن و از دست دادن منابع زیستی رخ داد. از آنجا که تولید دام به طور عمده در دست ایلات بود، عرضه فرآوردههای دامی نیز به شدت محدود شد و صدمات اقتصادی زیادی به بار آمد.(۵)
با سقوط دولت رضاشاه در سال ۱۳۲۰ بسیاری از ایلات یکجانشین، دوباره کوچ روی را از سر گرفتند و جمعیتشان از یک میلیون به دو میلیون نفر رسید. (همان، ۳۹۳) اگرچه اشغال ایران بوسیله متفقین و کشمکشهای داخلی مجالی برای پرداختن به امور ایلات باقی نگذاشته بود اما حتا پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و احیای قدرت مطلقه پهلوی نیز، سیاست سرکوب ایلات دنبال نشد بلکه دولت درصدد برآمد تا با روشهای تشویقی، ایلات را به سوی یکجانشینی سوق دهد. در این دوره، یکجانشین کردن ایلات بیش از آن که دلایل سیاسی داشته باشد، تابع ملاحظات اقتصادی، اجتماعی و زیست محیطی بود. این چنین بود که دولت در سال ۱۳۵۰ "سازمان دامداران متحرک" را تشکیل داد که البته نامش به منزله قَلب هویت تاریخی ایلات و عشایر بود. این سازمان ضمن نظارت بر چرای دام در مراتع عشایری، کمکهایی را برای صنعتی کردن دامداری عشایری؛ ایجاد واحدهای تولیدی تعاونی و گروهی؛ و آموزش دامداران متحرک در امور مختلف عرضه میکرد و تسهیلات گوناگون اقتصادی، بازرگانی، اعتباری و آموزشی را در اختیار ایلات اسکان یافته قرار میداد.(۶)
پس از انقلاب این سازمان به سازمان امور عشایری تغییر نام داد که خود نشان دهنده به رسمیت شناختن هویت تاریخی ایلات و عشایر بود. دولتمردان انقلابی در ابتدا جنبههای اجتماعی، فرهنگی و حتا نظامی- امنیتی زندگی عشایر را مورد توجه قرار دادند و با آغاز جنگ ایران و عراق کوشیدند تا از توان رزمی عشایر برای دفاع از مرزهای کشور استفاده کنند. اما پس از مدتی به همان سیاستهای اواخر دوره پهلوی بازگشتند؛ زیرا چنان که گفته شد ملاحظات اقتصادی، اجتماعی و زیست محیطی با تداوم کوچروی ایلات به صورت گسترده همخوانی نداشت و در عین حال، شرایط سخت این شیوه از زندگی، جماعات ایلاتی را به یکجانشینی متمایل کرده بود.(۷)
بنابراین پس از انقلاب نیز تعداد زیادی از ایلات به صورت داوطلبانه و با تشویق دولت یکجانشین شدند اما هنوز هم بخشی از آنها به کوچروی ادامه میدهند. ایل بوبور که در گزارش قبلی با پیشینه تاریخی آن آشنا شدیم، یکی از این ایلات است. تعداد زیادی از جمعیت این ایل یکجانشین شدهاند و تعداد دیگری هنوز به روال هزاران سال گذشته به کوچروی ادامه میدهند اما چنین مینماید که آنها نیز به مرز یکجانشینی رسیدهاند.
در گزارش مصور این صفحه آقای داریوش بوروبور(۸) درباره فرهنگ ایل بوروبور و روند یکجانشینی آنها سخن میگوید و به معرفی آخرین گروهای کوچنده این ایل میپردازد. همچون گزارش نخست، تمام عکسهای این گزارش متعلق به آرشیو آقای داریوش بوربور است و تمام حقوق مادی و فکری آنها به شخص ایشان تعلق دارد.
پینوشت:
۱. اکبری، محمدعلی: تبارشناسی هویت جدید ایرانی، عصر قاجاریه و پهلوی اول، تهران، ۱۳۸۴،ص ۲۹-۲۸
۲. همان، ص۲۹
۳. پهلوی، رضا: یادداشتهای رضاشاه، به کوشش علی نصیری، تهران، ۱۳۴۵، ص۵۴
۴. نک: آبراهامیان، یرواند: ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی، تهران، ۱۳۷۷، ص۱۷۷-۱۷۶ و اکبری: همان، ص ۱۸۹-۱۸۸
۵. فوران، جان: مقاومت شکننده، تاریخ تحولات اجتماعی ایران، ترجمه احمد تدین، تهران، ۱۳۷۸،ص ۳۴۸
۶. روزنامه رسمی، ش۸۸۰۱، ص۵۷-۵۴
۷. نک: معاونت پژوهش، تدوین و تنقیح قوانین و مقررات ریاست جمهوری: مجموعه سازمانهای دولتی؛ مشتمل بر قوانین و مقررات معتبر،ج۵، تهران، ۱۳۸۱، ص ۹۶
۸. Dariush Borbor
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۹ اگوست ۲۰۱۳ - ۱۸ مرداد ۱۳۹۲
حمیدرضا حسینی
از گذشتههای دور جمعیت ایران به سه گروه شهرنشینان، روستائیان و ایلات و عشایر تقسیم میشدند. بر اساس سرشماری نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۰ خورشیدی۷۱ ،۴ درصد از جمعیت کشور را شهرنشینان و ۲۸، ۶ درصد را روستائیان تشکیل میدهند و جمعیت ایلات و عشایر کوچرو بسیار اندک است.(۱) اما تا گذشتهای نه چندان دور، ایلات و عشایر بخش بزرگی از جمعیت ایران را شامل میشدند، چندان که امروزه نیز بسیاری از ساکنان شهرها و روستاها تبار ایلاتی دارند.
از خلال دادههای موجود در منابع تاریخی، چنین برمیآید که در آغاز سده بیستم میلادی، حدود یک چهارم از جمعیت کشور را ایلات و عشایر تشکیل میدادند و این در حالی است که جمعیت این گروه در سالهای آغازین سده نوزدهم، تا نصف جمعیت ایران برآورد شده است.(۲)
برخی از ایلات ایران مانند ایلات کرد و لر ریشه آریایی دارند و برخی دیگر پس از رویدادهایی چون حمله اعراب مسلمان، هجوم جمعیتی ترکان آسیای میانه و یورش مغولان وارد ایران شدهاند. البته این بدان معنا نیست که تمام ایلات ترک زبان ریشه ترکی-مغولی دارند یا خاستگاه همه ایلات عرب زبان، سرزمینهای عربی است؛ زیرا جا به جایی شدید ایلات در پهنه فلات ایران و آمیزش آنها با یکدیگر، دگرگونیهای فراوانی را در زبان و فرهنگشان پدید آورده است. برای نمونه، ایل بوربور که موضوع گزارش حاضر است، در زمره ایلات لُر جای میگیرد اما بخشی از جمعیت آن به علت آمیزش با ایلات ترک و کرد به ترکی و کردی سخن میگویند.
ایلات به طور عمده به دامداری از طریق رمهگردانی اشتغال دارند و بدین ترتیب در سرزمینی که دامداری یکی از پایههای اقتصادی آن به شمار میآمد، نقشآفرینی تاریخی ایلات بسیار پررنگ بود و دامنه تأثیرات آن علاوه بر حوزههای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، عرصه سیاسی و نظامی را نیز دربرمیگرفت. گستره این تأثیرات تا جایی پیش رفته که اکثر حکومتهای ایران خاستگاه ایلی و عشیرهای داشتهاند و تقریبا در بخش بزرگی از ادوار تاریخی ایران، حکومت در دست جماعات ایلاتی بوده است. اشکانیان، غرنویان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان، ایلخانان، قراقویونلوها، آق قویونلوها، صفویان، افشاریان، زندیان و قاجاریان از جمله سلسلههای حکومتگری هستند که خاستگاه ایلی داشتهاند.(۳)
با این وجود، تحولات دامنهداری که طی صد سال اخیر در ایران رخ داد، موجب کاهش قدرت ایلات و عشایر شد و به یکجانشینی اکثر آنها انجامید اما همچنان که گفته شد، بسیاری از ساکنان ایران که در شهرها یا روستاها زندگی میکنند، خاستگاه ایلاتی دارند و هنوز هم برخی ایلات به زندگی مبتنی بر شبانکارگی و کوچروی ادامه میدهند.
یکی از این ایلات، ایل بوربور است که هنوز بخش محدودی از جمعیت آن به کوچروی ادامه میدهد. این ایل از چند جهت حایز اهمیت است. نخست این که از قدیمیترین ایلات ایران به شمار میآید و پیشینه آن تا دوران ورود آریاییها به ایران و تشکیل دولت ماد عقب میرود. این که یک ایل بتواند به رغم آن همه رویدادهای سهمگین در تاریخ ایران نزدیک به سه هزار سال دوام بیاورد، چیز کمی نیست.
دوم آن که ایل بوربور در طول زمان جابهجاییهای وسیعی در فلات ایران داشته و جمعیت آن در غرب، شمال، شمال غرب، شمال شرق و جنوب ایران پراکنده شدهاند و حتا برخیشان تا حوالی باکو در منطقه قفقاز پیش رفتهاند. آنها در این کوچهای بزرگ با ایلات دیگر درآمیختهاند و تنوع فرهنگی و زبانی جالب توجهی را رقم زدهاند؛ ضمن آن که یادگارهای زیادی را در این قلمرو پهناور از خود برجای گذاشتهاند.
و سرانجام این که بخشی از بوربورها که هنوز به کوچروی ادامه میدهند، در حال یکجانشینی هستند. از اینرو برای مطالعه آخرین نمودهای فرهنگ ایلی-عشیرهای و از آن مهمتر چگونگی انتقال از کوچروی به یکجانشینی حایز اهمیت بسیارند.
خوشبختانه در شرایطی که مطالعات جامعی درباره تاریخ ایلات ایران صورت نگرفته، ایل بوربور از این فرصت برخوردار بوده است که پژوهشهای دامنهداری درباره تاریخ و فرهنگ آن صورت پذیرد. دکتر داریوش بوربور(۴) که پدرانش از بزرگان ایل بوربور بودهاند و خود چهرهای نامآشنا در جامعه معماران و شهرسازان ایران به شمار میآید، از حدود بیست سال پیش مطالعه درباره ایل بوربور را آغاز کرد. او دارای لیسانس و فوق لیسانس شهرسازی از دانشگاه لیورپول انگلستان و دکترای معماری مناطق گرم و خشک از دانشگاه ژنو است و علاوه بر عضویت در جامعه مهندسان معمار کشورهای سوئیس و فرانسه، نخستین ایرانی است که به عضویت ممتاز در انجمن سلطنتی شهرسازان بریتانیا درآمده است.
آقای بوربور، علاوه بر حرفه معماری و شهرسازی، در حوزه ایرانشناسی نیز فعالیت میکند و تا کنون مقالههای گوناگونی از او درباره معماری و شهرسازی در نشریات علمی همچون دانشنامه ایرانیکا و یادنامه مایرهوفر در آکادمی علوم اتریش به چاپ رسیده است. پژوهشهای دکتر بوربور درباره تاریخ و فرهنگ این بوربور شامل بررسی اسناد و مدارک تاریخی و نیز مطالعات میدانی در مناطقی است که بوربورها در گذشته یا حال در آنجا حضور داشتهاند.
در گزارش مصور این صفحه که بخش نخست از یک مجموعه دو قسمتی است، آقای بوربور توضیحاتی را درباره پیشینه تاریخی ایل بوربور ارایه میدهد. عکسها و نقشههایی که در این گزارش میبینید، توسط یک گروه تحقیقاتی زیر نظر ایشان و در خلال سفرهای متعدد به مناطق کوچ یا اسکان ایل بوربور تهیه شدهاند و تمام حقوق مادی و فکری آنها متعلق به شخص آقای داریوش بوربور است.
پینوشت:
۱. نک: سایت مرکز آمار ایران در نشانی http://www.amar.org.ir
۲. فوران، جان: مقاومت شکننده، تاریخ تحولات اجتماعی ایران، ترجمه احمد تدین، تهران، ۱۳۷۸، ص ۲۰۷
۳. نک: شعبانی، رضا: مبانی تاریخ اجتماعی ایران، تهران، ۱۳۷۱، ص ۵۷ به بعد
۴. Dariush Borbor
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۶ اگوست ۲۰۱۳ - ۱۵ مرداد ۱۳۹۲
محمدتقی پوراحمد جکتاجی*
بَل یا وَل در زبان گیلکی به معنی شعلۀ آتش است و "نوروز بَل"، یعنی شعلۀ آتش نوروزی. منظور از نوروز، نه نوروز ملی و سراسری ایران و حتا فراتر از آن فلات ایران، بلکه نوروز بومی خودمان، یعنی نوروز گیلان باستان است و هیچگونه ارتباطی با جشن خرمن یا برداشت محصول ندارد.
"نوروز بَل" جشنی است که عصر آخرین شب سال و شب اولین روز سال، یعنی اول "نوروز ما" به تقویم مردم قدیم گیلان برگزار میشود و با مراسم خاصی همراه است.
در این شب گالشها، یعنی چوپانان و دامداران کوهستانهای گیلان برفراز قله کوهها که تمیز و پاک و به دور از هر آلودگی و پلیدی است، جمع میشوند و آتش نوروزی برپا میدارند. به دور آن حلقه زده، خداوند را در ازای نعمتها و برکتهایی که عطا کرده، همراه برداشت محصولات دامی و زراعی شکرگذاری میکنند، برای درگذشتگان و شادی روح آنها دعا میکنند، همدیگر را بغل گرفته میبوسند و سال نو را به هم تبریک میگویند.
آیین نوروز بَل در نیمۀ امرداد، یعنی وسط تابستان یا به تعبیر گذشتگان قلب الاسد برپا میشود و امرداد هم طبق نجوم قدیم ماه خورشید و شیر است، یعنی برجی که خورشید در آن قرار دارد. از گذشتههای دور مردم به هفت ستاره باور داشتند که خورشید یکی از آنها و بزرگترین آنها بوده است. این ستارهها هر کدام فراز و فرودی داشتند که خورشید هم از این قاعده مستثنی نبود. حرکات زمین و آسمان، شب و روز، ماه و سال را با آن میسنجیدند. این سنجش که بر مبنای خورشید بود، سال خورشیدی را رقم میزند.
تفاوت سال خورشیدی رسمی کشور با سال خورشیدی گیلان باستان در این است که در تقویم ملی و رسمی جانب اعتدال شب و روز، به اصطلاح، اعتدال بهاری گرفته شده است. ولی در نوروز بومی گیلانی جانب انقلاب تابستانی، یعنی نهایت اوج طول روز و شب و گرما و آغاز فرود آن گرفته شده است. همچنان که در تقویم میلادی جانب انقلاب زمستانی، یعنی اوج سرما و کوتاهی شب و روز و فرود آن گرفته شده است.
باری، اجرای مراسم "نوروز بل" نشان دهندۀ پشت سر گذاشتن اوج و از سر گرفتن فرود ستارۀ خورشید است؛ ابتدای تدارک و تهیۀ کوچ از ییلاق به طرف دشت گیلان است و این مقارن زمانی است که اغلب محصولات دامی و زراعی برداشت شده (در قدیم خراج و مالیات پرداخت شده) و اوقات فراغت حاصل شده است. مردم به انواع و اقسام مراسم و جشنهای آیینی رو میآورند که نمونۀ آن امروزه به صورت انواع جشن خرمن، علم واچینی و غیره در جای جای روستاهای منطقه برگزار میشود.
لازم به تذکر است مردم کوهنشین سر تا سر رشته کوههای البرز از غرب گیلان تا شرق مازندران به دو گروه تقسیم میشوند. یکی گالشها که دامدار و کوچندهاند و دیگری کِلاییها که کشاورز و باغدارند.
برگزاری مراسم نوروز بل و افروختن آتش بر فراز کوهها، البته، بر عهدۀ گالشها بوده است که با گلههای گاو و گوسفند و بز خود، اغلب به مراتع و ارتفاعات کوچ میکنند و سابق بر این به هنگام تحویل سال که به تناوب بین ۱۳ تا ۱۷ امرداد میباشد، در بالای کوههای مرتفع و دور از هم آتش میافروختند و به این وسیله تحویل سال را به یکدیگر اطلاع میدادند.
شعلههای آتشی که آنها از فراز کوهها میافروختند، علامتی بود برای مردم تمامی روستاهای اطراف و جنگل نشینان که مطلع شوند، سال نو فرا رسیده است، تا به پیشواز آن بروند. جشنی نه فقط برای گالشان و دامداران، بلکه برای تمامی ساکنان روستاها و همین طور به خاطر علائق زمین و کارشان در مناطق پائین دست جلگهای، در دشت گیلان، برای همۀ گیلانیان.
در نوشتههای قدما اشارهای به این جشن باستانی شده است. ابوریحان بیرونی در کتاب آثار الباقیۀ خود که در شهر گرگان در شمال ایران کنونی تألیف کرده، آورده است که در دامنۀ شمالی البرز، در نواحی گیلان و مازندران رسم آتش افروزی دایر بوده و گفته شده که در خوارزم هم این رسم وجود دارد و خوارزمیها هم سال تابستانی دارند.
اسم ماههای نوروز بَل به ترتیب از اول سال به این شکل است: امرداد /نوروز، شهریور/کورچ، مهر/اَریه، آبان /تیر، آذر/موردال، دی /شَریر، بهمن /امیر، اسفند /آوَل، فروردین/سیا، اردیبهشت/ دیا، خرداد/ ورفنه، تیر/ اسفندار.
گزارش تصویری این صفحه پاره ایی از مراسم نوروز بل در دیلمان، سال ۱۵۸۳ (۱۳۸۸) را نشان میدهد.
*محمدتقی پوراحمد جکتاجی صاحب امتیاز و مدیر مسئول ماهنامه گیله وا، چاپ رشت است.
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب