بنا به روايتی که ميان پارسیان هند رايج است، وقتی نخستين زرتشتیهای فراری پا به خاک شهر بندری "نوساری" در ايالت گجرات هند نهادند و از فرماندار محل درخواست جان پناه و پشتيبانی کردند، حاکم گجرات برای آنها کاسهای شير فرستاد که به معنای خوش آمد بود و در عين حال به فزونی جمعيت در گجرات اشاره میکرد.
موبد موبدان پارسی، مقداری شکر در کاسۀ شير ريخت و کاسه را بازپس فرستاد. شکر افزوده در شير تحليل رفت و آن را شيرين کرد و در عين حال حتا يک قطره از شير کاسه بيرون نريخت؛ يعنی مهاجران مزاحم مردم بومی نخواهند شد و در عين حال در شيرينتر شدن کام آنها خواهند کوشيد. فرماندار گجرات از زرتشتیها با خوشرويی پذيرايی کرد و به آنها پناهگاهی داد که پس از مدتی زادبوم دوم زرتشتيان شد.
صرف نظر از صحت و سقم اين روايت، پارسیهای هند که هزار سال پيش با آتش بهرام زرتشتی از ايران به هند پناه بردند، اکنون تنها اقليت مذهبی آن کشور هستند که میتوانند مدعی بيشترين سهم در شيرين کام کردن مردم آن سرزمين و در افزودن بر غنای مادی و معنوی آن باشند.
با اين که شمار زرتشتیهای هند زير صد هزار تن است و اين در ميان بيش از يک ميليارد هندی قطرهای در دريا را میماند، حضور پارسیها در همه عرصهها محسوس است.
در سراسر هند میتوان خودروها و کاميونها و بيمارستانها و مدرسهها و هتلها و خواربار و فرآوردههای صنعتی "تاتا"، "واديا" و "گودرِج" را ديد که شرکتهای زنجيرهای متعلق به خاندانهای پارسیاند. بسياری از پژوهشگران بر اين باور هستند که تمرکز زرتشتیها در بزرگترين شهر هند مومبای (بمبئی) باعث توسعه چشمگير اين شهر شده است.
"جمشيد جی تاتا"، فرزند يک موبد زرتشتی که سال ١٨٣٩ در شهر نوساری گجرات زاده شد، در سن ١٤ سالگی با پدرش به بمبئی رفت و در پی تلاش و مبادرت فراوان از يک تاجر کوچک به بازرگانی بزرگ تبديل شد که اکنون او را پدر صنعت هند مینامند.
جمشيدجی تاتا پايه گذار "تاتا استيل" است که نخستين شرکت خصوصی توليد فولاد در آسياست که سالانه چهار ميليون تن فولاد توليد میکند. موسسات و شرکتهای مختلف ديگر موسوم به تاتا هم - مانند موسسه پژوهش بنيادين تاتا و شرکت انرژی تاتا – ميراث اوست. اکنون مجموعه شرکتهای "تاتا گروپ" از زمره بزرگترين شرکتهای هند است.
نخستين کارخانه تصفيه پنبه در هند محصول زحمات يک پارسی ديگر با نام "کاوس جی نانابهای داور" بود که سال ١٨٥٤ در بمبئی آغاز به کار کرد. نخستين تبعه هند هم که به دريافت لقب شواليه دربار بريتانيا مشرف شد، "جمشيد جی جیجی بهای"، پارسی بشر دوستی بود که هم اکنون بيمارستانها، کالجها، خانههای بينوايان و خيابانهای متعددی در هند نام او را دارند.
قديمیترين روزنامه بمبئی با نام "بامبی ساماچار" را هم پارسیها میچرخاندند.
زرتشتیان هند از جمله نخستين اقشار اين کشور بودند که از نظام آموزشی جديد "لرد مکولی" بهره بردند. "لرد مکولی" معتقد بود که به عدهای از مردم هند بايد زبان و فرهنگ انگليسی را ياد داد، تا نياز بريتانيايیها به مترجم و مامور انگليسیدان محلی رفع شود.
نظام آموزشی جديد او سال ١٨٣٥ راه افتاد و پارسیها را بیدرنگ به خود جذب کرد. در نتيجه شمار زيادی از پارسیها شغل سنتی تجارت و داد و ستد را کنار گذاشتند و حرفههای تازه را فرا گرفتند. از اين جاست که نام خانوادگی بسياری از پارسیها، در واقع، نام حرفه اجداد آنهاست، به مانند "وکيل"، "دکتر"، "انجينير" (مهندس) و "کونفکشيونر" (قناد).
اما شمار قابل ملاحظهای از فارغ التحصيلان پارسی مدارس "لرد مکولی" پس از مدتی خار چشم حاکمان بريتانيايی شدند و در زمره پيشاهنگان جنبش استقلال خواهی هند قرار گرفتند.
"دادابهای نوروجی"، ملقب به "پير ملی گرايی هندی"، طی سالهای ١٨٨٦، ١٨٩٣ و ١٩٠٦ رياست کنگره ملی هند را به دوش داشت و از مربيان "ماهاتما گاندی" بود. در ميان مبارزان راه استقلال هند نام پارسيان ديگر از قبيل "مادام بيکایجی کاما" و "سر فيروزشاه مهتا" نيز میآيد. جمشيد جی تاتا نيز نخستين هندیای بود که حلقه انحصار اروپايیها در صنعت هند را شکست و به ساير هندیها هم مجال داد که صاحب صنايع خود باشند.
همين پيشينه باشکوه باعث شده است که منطقه "کولابا"ی مومبای فضايی به شدت پارسی داشته باشد: هتلهای مجلل پارسی، کولونی (مهاجرنشين) خسرو باغ، رستورانهای زرتشتی، کافه لئوپولد (ميعادگاه معمولی جهانگردان در مومبای)، نگارستان جهانگير، کالج کاوسجی، تنديس دينشاه واچا، خيابان نوروز جی فريدون جی، همه و همه يادآور همان کاسه شير گجراتی است که با شکر پارسی درآميخته بود. صحنههايی از کولابا را می توان در گزارش مصور همين صفحه ديد.
کولابا منطقهای است که در محور رمان پرفروش "شانتارام" به قلم "گرگوری ديويد روبرتز"، نويسنده استراليايی قرار دارد. شانتارام زندگی نامه نويسنده آن است که از زندان فرار میکند و با گذرنامهای جعلی وارد هند میشود، چند زبان محلی هند را فرا میگيرد، به هند دل میبندد، در آنجا زندانی میشود و پس از آزادی باز هم زندگی در منطقه کولابای مومبای را اختيار میکند.
تصاوير و ماجراهای جالب اين کتاب که عمدتا در مومبای و در همين منطقه کولابا گذشته است، يکی از انگيزههای سفر من به اين شهر بود.
پارسيان هند، با اين که پوست روشنتر دارند، چندان قابل تشخيص از ساير هندیها نيستند. زبان گجراتی زبان مادری بيشتر آنهاست و برخی از رسوم و آيينهای هندی ميان زرتشتیها هم مرسوم است. ولی لباس فاخر بلند و گشاد و روسرى، بانوان سنتی زرتشتی را در خيابانهای مومبای متمايز میکند.
اما اکنون تعداد پارسیهای هند به شدت رو به کاهش است. بسياری معتقداند که ديدگاههای مذهبی محافظهکارانه انجمنهای زرتشتی هند که ازدواج با ناپارسیها را مجاز نمیداند و مخالف پيوستن هموندان تازه به اين کيش است، در حال سوق دادن جمعيت پارسی هند به ورطه انقراض است.
در حوالی سال ۱۸۶۰ میلادی، اپیدمی مهلکی موجب از نابودی کرمهای ابریشم در شمال ایتالیا شد و به اقتصاد این منطقه لطمه شدیدی وارد کرد. دولتمردان ایتالیایی چاره را در این دانستند که از ایران کرم ابریشم وارد کنند و از اینرو به فکر برقراری روابط سیاسی با این کشور افتادند.
هیأتی که بدین منظور در سال۱۸۶۲ به ایران سفر کرد، موفق شد با ناصرالدینشاه قاجار ملاقات کند و یک توافقنامه تجاری مشتمل بر تجارت کرم ابریشم با گیلان را به امضا برساند. البته آن کرمها سودی به حال ایتالیا نداشتند؛ زیرا پس از ورود به آن کشور به همان اپیدمی مهلک دچار شدند و از بین رفتند اما میراث سفر ایتالیاییها به ایران بسی ارزشمند بود؛ و آن چیزی نبود مگر عکسهای لوئیجی مونتابونه۱ که هیأت ایتالیایی را همراهی میکرد و وظیفه داشت مدارک تصویری لازم برای گزارش هیأت به دولت ایتالیا را فراهم کند.
مونتابونه عکاسی چیرهدست و از خانوادهای بود که همگی به عکاسی اشتغال داشتند. او در سال ۱۸۶۰ استودیوی عکاسی خود را در شهر تورین برپا ساخت و پس از ۱۸۷۰ نیز شعباتی از آن را در شهرهای میلان، فلورانس و رم دایر کرد. با این حال، مونتابونه نخستین ایتالیایی نبود که در ایران عکاسی میکرد. پیش از او سه هموطن دیگرش به نامهای فوکهتی۲، لوئیجی پشه۳ آنتونیو جیانوزی۴ در ایران عصر ناصری عکاسی کرده بودند. دو نفر اول جزء استادان نظامی مدرسه دارالفنون بودند.
عکسهایی که مونتابونه در ایران گرفته، شامل پرترههایی از شاه و ولیعهد و درباریان، مناظر شهری، آثار معماری و صحنههایی از زندگی اجتماعی است. از این عکسها تا کنون سه آلبوم شناسایی شده است که دوتایشان در آلبومخانه سلطنتی کاخ گلستان نگهداری میشوند و دیگری در موزه مارچیانای ونیز است. این سه البته در تعداد عکسها تفاوتهایی با هم دارند و در هرکدامشان عکسهای منحصر به فردی هست که در دوتای دیگر نیست.
دو آلبوم موجود در کاخ گلستان که توسط مونتابونه به ناصرالدینشاه هدیه شدهاند و حاوی زیرنویسهایی به خط این شاه قاجار هستند؛ هیچگاه در ایران منتشر نشدهاند و فقط در سالهای اخیر چندتایی از عکسهایشان در خلال گزیده عکسهای آلبومخانه سلطنتی به چاپ رسید.
در واقع تا پیش از سال ۱۹۷۲ که ۶۲ قطعه از عکسهای مونتابونه در رم به چاپ رسید، کمتر کسی از وجود چنین عکسهایی در ایران اطلاع داشت و گویا این ناشناختگی، موجب سرقت برخی از عکسها شده بود. شادروان یحیی ذکاء گزارش داده است که یکی از آلبومهای اهدایی مونتابونه به ناصرالدینشاه بنا به نوشته دفتر تحویل و تحول این آلبوم دارای ۵۸ عکس بوده اما وقتی او در سال ۱۹۵۸ به سراغ آلبوم رفته، فقط ۵۱ عکس را شمارش کرده است.
به هر روی، برای سالها عکسهای مونتابونه از ایران در دسترس عموم نبود و جز معدودی از پژوهشگران به آن دسترسی نداشتند؛ آخرالامر هم نه آلبومهای موجود در کاخ گلستان بلکه نسخه موزه مارچیانای ونیز به چاپ رسید. این آلبوم دارای ۷۱ قطعه عکس و کاملتر از آلبومهای کاخ گلستان است۵.
آلبوم موجود در موزه مارچیانا که در کتابی با عنوان "ایران عصر قاجار از دید مونتابونه عکاس ایتالیایی" در اختیار عموم قرار گرفته، بخشی از میراث بزرگ اروپائیان در ایران است. اینان وقتی به ایران سفر میکردند - چه در مقام نماینده سیاسی، چه در قامت مستشار نظامی یا اقتصادی، چه در کسوت بازرگان و چه به عنوان جهانگرد و هنرمند – به ثبت و ضبط رویدادهای سفر و شرح احوال ایرانیان همت میگماردند و در شرایطی که تاریخنگاری دوره قاجار، مثل همه دوران پیش از خود عمدتا معطوف به تاریخ سیاسی و اداری و نظامی بود، اطلاعات دقیقی را از اوضاع و احوال اجتماعی بدست دادند.
این میراث بزرگ وقتی غنیتر شد که دوربین عکاسی به یاریشان آمد و این امکان را فراهم کرد که دیدههای خود را به شکل مستندتری عرضه کنند. بنابراین پس از سال ۱۸۳۹ که عکاسی در اروپا پاگرفت، در کنار سفرنامهها، مجموعه عکسهایی نیز فراهم آمد که نخستینشان متعلق به یکی از هموطنان مونتابونه، یعنی لوئیجی پشه بود. نسخه کاملی از عکسهای او شامل ۷۵ قطعه عکس در موزه متروپولیتن نیویورک نگهداری میشود و قدیمیترین عکسهای موجود در آن در فاصله سالهای ۱۸۵۲ تا ۱۸۵۵ گرفته شدهاند.
اما معروفترین و کاملترین مجموعه عکسهای اروپائیان از ایران، متعلق به آنتوان سوروگین۶، عکاس ارمنی-گرجی است که در اواخر سده نوزدهم سرتاسر ایران را زیر پا نهاد و از مناظر، معماری و مردم ایران عکسهای کممانندی را گرفت.
نیز باید از مهدی ایوانف، ملقب به روسیخان یاد کرد که نقشی بهسزا در پا گرفتن سینمای ایران داشت و عکاسخانهاش در خیابان علاءالدوله (فردوسی) تهران شهره خاص و عام بود. بسیاری از پرترههای معروف مشروطهطلبان و آزادیخواهان ایران اثر اوست.
سوروگین و روسیخان به رغم تبار غیر ایرانیشان، هر دو متولد تهران بودند.
گزارش مصور این صفحه، نگاهی دارد به عکسهای مونتابونه از ایران عصر قاجار که با توضیحاتی از سوی خانم مژگان طریقی، رییس عکسخانه شهر تهران همراهی میشود. کتاب "ایران عصر قاجار از دید مونتابونه عکاس ایتالیایی" به همت خانم طریقی و مرحوم هرمان واهرامیان، هنرمند ایرانی-ارمنی منتشر شده است.
پینوشت: Luigi Montabone .۱
Fokkocheti .۲
Luigi Pesce .۳
Giannuzzi .۴
۵. اطلاعات این گفتار درباره سفر هیأت ایتالیایی به ایران و عکسهای مونتابونه مبتنی بر مقالههای شهریار عدل، استاد تاریخ هنر؛ محمد ستاری، عضو هیأت علمی دانشگاه تهران و کارلو جی چرتی از دانشگاه ساپیینزای رم است که در مقدمه کتاب "ایران عصر قاجار از دید مونتابونه عکاس ایتالیایی" به چاپ رسیده است.
Antoin Sevruguin .۶
کاپادوکیا را باید دید تا فهمید گوینده از چه سخن میگوید. نه از کلمات، که از تصویر نیز کارى بر نمیآید. نه بخاطر زیبایی غیر قابل وصفش یا سبزی کهربایش یا خشکی ِکِرمی رنگش؛ نه! تشریح شگفتی و تصویر وسعتش دشوار است.
مثلاً اگر من بگویم میلیونها سال قبل، آتشفشانی مهیب این سرزمین را زیر خاکستر خود پوشانده و بعد، میلیونها سال دیگر بادهای مهیبی بر آن وزیده و میلیونها ذره سبک را با خود برده و میلیونها ذره سفت را بر جای گذاشته تا به هزاران کله قند پنج، شش متری که شبیه دودکشهای خانههای غولان است ، تبدیل شوند، شما چه تصورى میکنید؟
اگر بگویم درهای را تجسم کنید که این هزاران کله قند را جای داده است کمکی میکند؟
حتماً برای تصویر خود رنگ میخواهید. اگر بگویم سایههای مختلف کِرِم کافی است؟ آیا هرگز فکر کردهاید ما در زبان فارسی چقدر کمبود اسم رنگ داریم؟ باید اسم رنگ بسازم، مثل کِرِم باد خورده ، یا قهوهای خوابآلود یا زرد مرموز. آخر چطور میشود رنگ چیزی را تشریح کرد که از میلیونها ذره رنگی تشکیل شده است.
نه این که رنگارنگ است. نه! سایه به سایه است. مثل یک رنگ کِرِم که هر بار یک قطره قهوهای در آن بیندازی و هم بزنی؛ آیا میتوان آن را چیزی مگر سایههای کِرِم نامید. سبزی بین این کله قندها را چگونه میتوان تصویر کرد؟ سبز یشمی؟ یا سبز کهربایی مخملی؟ و یا سایههای سبز؟
شگفتی طبیعت "کاپادوکیا" به تنهایی کافی نیست. باید شگفتی تاریخی را هم به آن اضافه کرد. خاکهای پُربار آتشفشانی این سرزمین که در قلب "آناتولی" قرار دارد، برای هزاران سال سرزمین مطلوب کشاورزان بوده است و ایرانیان قدیم آن را "سرزمین اسب های تیزرو" مینامیدند.
واقعه بزرگ تاریخی که سرنوشت این گوشه از کره زمین را رقم میزند، مهاجرت عظیم ترکان آسیای میانه به طرف ایران و آسیای صغیر (ترکیه فعلی) است. اینان که اقوامی دامپرور، شجاع و متجاوز بودند، با تکیه بر شمشیرهای برنده خود، ثاثیر شگرفی بر تاریخ بشری میگذارند.
شاید مقایسه ترکانی که به آسیای صغیر آمدند با اسپانیاییهایی که به آمریکای جنوبی رفتند، پر بیراهه نباشد. هردو، سرزمینهای اشغالی جدید را خانه خود اعلام کرده و بنای حکومتی را گذاشتند مبنی بر ریشههای قومی خویش.
این روزها کاپادوکیا شهرت جهانی پیدا کرده واگرچه در مرکز ترکیه قرار دارد، اما تورهای بسیاری به اینجا میآیند. توریستها هم یکی دو روزی مانده و برمیگردند. من و همسرم نیز به قصد دو روز میآئیم اما پنج روز میمانیم.
بهار است و سرتاسر درهها، غرق شکوفه. اینجا به طرز عجیبی زیباست. اما برای درک زیبائیش باید چشم و دل سیر داشت. زیرا اینجا خبری از کوه و دریا و جاذبههای رایج توریستی نیست. نه شهرهای زرق و برقداری وجود دارد که در مغازههایش بپلکی، نه ساحل دریایی که در آن بلمی!
تنها کاری که ظاهراً میشود کرد، دیدن کله قندهاست و کلیساهای کوچکی که در میان آنها تراشیدهاند. کاری که حداکثر در دو روز میتوان انجام داد. اما برای حس کاپادوکیا باید در آن ماند و در درههای زیبای آن گم شد.
ترکیه اگر کشور مسلمانی نبود، بیشک از مراکز مقدس مسیحیان میشد! آثار و نشانههای مسیحیان اولیه آنقدر زیاد است که آدم تعجب میکند چرا هم اکنون، سیل زوار مسیحی به این سو روان نیست.
قبر حواریونی چون "یوحنا" مقدس که در مسیحیت مقامی مانند خلفای راشدین دارد در غرب ترکیه و در خرابههایی به نام "اِفِس" قرار دارد. حتا عبادتگاهی که ادعا میشود، مریم مقدس در آن عبادت کرده، در همین محل قرار دارد.
در همین کاپادوکیا، دهها کلیسای غاری وجود دارد که نقاشیهای پر ارزشی از روایات انجیل بر روی دیوارهای آن کشیده شده است. اینها نیز متعلق به مسیحیان اولیهای است که بسیار مومن بوده و در جنگ و گریز با رومیان زندگی میکردند.
همۀ اینها غیر از آثار باستانی متعددی است که رومیان مسیحی شده، رقیبان اصلی ساسانیان، که تمدن بیزانس را پایهگذاری کرده بودند، بر جای نهادهاند. جالب اینجاست که هیچ نشانی از تمدن ایرانی در این سرزمین وجود ندارد. نه کاخی ، نه کوخی. انگار نه انگار که آناتولی، قرنها زیر سلطه شاهان ایرانی بوده است.
روزها کاری نداریم مگر گم شدن در درههای پیچ درپیچ اطرافمان. گم شدن در این سرزمین عجایب عالمی دارد. نقشهای در جیب دارم و شهرهای کوچک اطراف چند ساعتی بیشتر فاصله ندارند.
درههایی زیبا، این شهرها را به هم متصل میکنند و ما روزهایمان را در همین درههاست که سر میکنیم. هر روز دهکدهای را نشان کرده و درهای را انتخاب کرده و راه میافتیم تا با رگ و پوستمان احساس کنیم زندگی چقدر زیباست و قدر بدانیم این دم پُربها را، در این سرزمین اسبهای تیزرو.
هیجانانگیز است یا سخت اگر زندگی و خانواده و دوستانت را رها کنی و به کشف ناشناختهها بروی؟ آن هم بدون پول و تنها با یک دوچرخه؟ هرچه هست بدون شک شهامت و جرات میخواهد و این برای هر کسی ممکن نیست.
محمد تاجران تیرماه سال ۱۳۵۵ در مشهد به دنیا آمد و در رشته مکانیک سیالات از دانشگاه آزاد مشهد فارغالتحصیل شد. مدتی به عنوان پیمانکار تاسیسات در زمینه طراحی سیستمهای تهویه مطبوع کار کرد تا اینکه به گفته خودش دو خواب، زندگی و آینده او را تغییر داد. از آن به بعد بود که کار تاسیسات را رها کرد و از آذرماه ۱۳۸۵سفر به دور دنیا با دوچرخه را شروع کرد.
در اولین سفرش از مرز شرقی ایران عبور کرد و به پاکستان رفت، سفری که غیر از رکابزدن با دوچرخه، اهداف محیط زیستی هم به دنبال داشت: "سفرم را از کشورهای آسیایی شروع کردم تا وقتی به اروپا میرسم به اندازه کافی تجربه کسب کرده باشم. در امریکا و کشورهای اروپایی دیگر فرصتی برای آزمون و خطا نیست و باید از فرصتهایت استفاده کنی".
دوچرخه محمد تاجران از سال ۸۵ تاکنون مسیرهایی در پاکستان، هند، نپال، بنگلادش، مالزی، تایلند، کامبوج، ویتنام، لائوس، تایلند، اندونزی، نیوزیلند، استرالیا، مالزی، سنگاپور، بورنای، چین، ارمنستان، گرجستان، آذربایجان، قزاقستان، ازبکستان، تاجیکستان، ایران، هلند، آلمان، لهستان، اسلواکی، مجارستان، اتریش، لیختنشتاین، سوئیس، فرانسه، بلژیک، اسپانیا، آندورا و ترکیه را پشت سر گذاشته است.
او تاکنون بیش از ۴۰هزار کیلومتر رکاب زده و می گوید هرگاه راهش به آب رسیده یا ویزایش رو به پایان بوده، سفرش را با هواپیما، کشتی، قطار و اتوبوس ادامه داده است.
حالا تاجران غیر از سفر به دور دنیا و جهانگردی، سفیر صلح و دوستدار محیط زیست هم هست. او در سفرهایش به مدارس سر میزند، درخت میکارد و با طرحی که آن را "ما به درختان نیازمندیم" نامگذاری کرده، به بچهها آموزش محیط زیست میدهد. میگوید عنوان سفیر صلح از سال ۲۰۱۱ و توسط فدراسیون جهانی صلح به او اعطا شده است: "فدراسیون جهانی صلح در صد کشور دنیا نمایندگی دارد. آنها با من و اهداف محیط زیستیام در سفرم به قزاقستان آشنا شدند و مرا به عنوان سفیر صلح انتخاب کردند. در حقیقت هدف فدراسیون جهانی صلح، بالابردن آگاهیهای مردم برای موضوعات بشردوستانه در راستای خدمت به انسانها، حیوانات و طبیعت است. من کار ویژهای برای این فدراسیون انجام نمیدهم بلکه کارم در راستای اهداف آنهاست".
اما سفر با دوچرخه هزینه زیادی دارد. تاجران از موسسه و نهادی پول نمیگیرد و معتقد است که همه کارها و امور زندگیش خود به خود و با کمک دوستان و علاقهمندان محیط زیست رتق و فتق میشود؛ درست مانند زمانی که سفرش را از ایران به مقصد اروپا آغاز کرد: "وقتی میخواستم به اروپا بروم فقط یک بلیت یکطرفه به آمستردام داشتم با حدود ۱۲۰ یورو و ۲۵۰ دلار پول. دوچرخه و خورجین و وسایلم همه در چین جا مانده بود. چهار اکتبر به آمستردام پرواز داشتم. پنجم اکتبر در وبسایتم نوشتم که من به اروپا آمدهام ولی هنوز دوچرخه ندارم. یک پسر آلمانی که من پنج سال قبل او را در نیوزیلند دیده بودم و چند شب با هم گپ زده بودیم و یک صبحانه با هم خورده بودیم، یاداشتم را در وبسایت خواند و برایم ایمیل فرستاد که دوچرخهای دارد که تنها صد کیلومتر با آن رانده و میتواند آن را به من بدهد. او از شهر آخن تا دلف حدود ۲۵۰ کیلومتر رانندگی کرد تا به من رسید. دوچرخه را به من داد، قهوهای با هم خوردیم و دوباره ۲۵۰ کیلومتر رانندگی کرد تا به شهرش رسید چون باید فردا صبح سرکار میرفت. بعد از ۱۰ ماه، و در حالی که بیش از ۹ هزار کیلومتر کل اروپا را رکاب زده بودم، در ژنو برای بازگرداندن دوچرخهاش برای او پیامی فرستادم اما از من خواست دوچرخهاش را همانجا بگذارم تا بتواند در سفری که به ژنو دارد از آن استفاده کند".
گویی خواب در زندگی تاجران نقش مهمی دارد. داستان جاگذاشتن دوچرخه و وسایلش هم همچون آغاز سفرش به خوابهایش ربط پیدا میکند: "من در شهر نانجی چین بودم که ویزایم در حال تمام شدن بود و باید به شانگهای میرفتم تا آن را تمدید کنم. همه وسایل و دوچرخهام را پیش یک پسر چینی گذاشتم و به شانگهای رفتم. خواب دیدم که وسایلم را جایی گذاشته و به ایران برگشتهام. به خوابهایم اعتماد کردم و بدون وسیله به ایران بازگشتم".
گفتگویم با محمد تاجران در فرصت کوتاهی صورت گرفت که او به ایران بازگشته بود. او در حال حاضر به چین رفته تا وسایلش را از پسر چینی بازپس گیرد و زمستان امسال دوباره به ایران بازمیگردد.
در گزارش تصویری این صفحه محمد تاجران از تجربه سفرهایش میگوید.
اگر از یک بلندی، یزد را تماشا کنید؛ شاید با من هم عقیده شوید که بادگیرها به پیانوهایی عمود بر بامها میمانند و آن وقت تصور کنید، اگر گذر یک باد کویری به این شهر افتاد، در این مشبکهایی که خطشان تا افق میرسد؛ چطور زوزه و زمزمهاش، بدل به یک موسیقی باشکوه میشود.
محمد کریم پیرنیا، معمار و پژوهشگر یزدی، در رسالهاش، بادگیرها را به شُشهای یک شهر کویری تشبیه کرده است. در معماری سنتی ایران، بارزترین روش مدیریت جریان و دمای هوا در ساختمانها، بادگیر است که بر بام خانهها یا آب انبارها بنا میشده است.
به این ترتیب، از جایی که مشرف به اتاق بادگیر است؛ با خشت، تنورهاش را با مقطع مستطیل میچیدند، تا به بلندی مورد نظر برسد. سپس بالای این تنورهها چهار دیواره را در دو چوب به شکل ضربدری میگذاشتند. جهتهای رو به باد را به شکل مشبک عمودی تیغه و دیگر جهات را، دیوار میکشیدند.
زمان و مکان ساخت نخستین بادگیرها چندان مشخص نیست. اما به روایت سفرنامه نویسان قرون میانی، بیشترین بادگیرها در مناطق یزد، طبس و گناباد دیده شده و آن را به نامهای واتفر، بادهنج، باتخان، خیشود، خیشخان، خیشور، ماسوره و هواکپ خواندهاند.
قدیمیترین بادگیرهای باقیمانده مربوط به آغاز دوره صفوی در ایران است. امروزه نواحی کویری، حاشیه کویر و سراسر حاشیه خلیجفارس، پرتراکم ترین مناطق بادگیردار هستند.
بادگیرها در جهت بادهای غالب هر منطقه، به سه شکل عمده ساخته میشدند. بادگیر اردکانی، سادهترین شیوه بادگیرهاست و تنها رو به باد شمال دریچه باز داشته و از جهات دیگر بسته بودهاست. به همین خاطر، این بادگیر شکننده بوده. پس، ضلع جنوبی آن را نیمه هلال میساختهاند، تا در صورت وزش باد از جهات دیگر، در برخورد با این هلالی از سرعت و تیزی باد کاسته شود.
بادگیر کرمانی، بر بام خانههای متوسط رو به پایین بنا میشده. از آن رو که بادگیرهای کرمانی دو طرفه هستند، بادگیر دوقلو هم خوانده میشوند. این بادگیرها، کمی دقیق تر از بادگیرهای اردکانی عمل میکنند؛ چرا که به دلیل دو سویه بودن، فشار باد به یک جهت موجب تخلیه سریع هوای گرم و آلوده طرف دیگر میشود.
اما سبک یزدی، غایت معماری بادگیرهاست که گاه سه جهتی و بیشتر چهارسویه است. به طور معمول درون کانالهای آن، با تیغههایی از آجر، چوب یا گچ به چند قسمت تقسیم میشود. بیشتر، زیر کانال بادگیر حوضی میساختهاند که هوای خشک پر از غبار، پس از برخورد با آب، مرطوب و تصفیه شود.
اتاق زیر بادگیر را، حوضخانه میگفتهاند که حوضی هشت ضلعی در آن قرار داشته و آب قنات از آن میگذشته. برای حوضخانه، درهای بسیار تعبیه میکردهاند، تا جریان هوا در تمام ساختمان روان باشد. در بناهایی هم که امکان کشیدن آب قنات به سطح وجود نداشته، راه بادگیرها را تا زیرزمین ادامه میدادهاند.
بلندترین بادگیر را محمدتقی خان یزدی سال ۱۱۶۰ هجری در باغ دولت آباد بنا کرد. محمدتقی خان ابتدا قنات دولت آباد را ساخت و از آب آن باغی و در آن باغ، چند عمارت برپا کرد که بادگیر هشت ضلعی بر عمارت مرکزی ساخته شد.
این بادگیر سی و سه متر و هشتاد سانتی متر بلندی دارد. دهانه فوقانی، هشت سویه و به بلندای یازده متر است و باد از هر سمتی که بوزد به ساختمان هدایت میشود. در این بادگیر، جریان هوا پس از ورود به داخل ساختمان از روی یک حوض سنگی کوچک و فواره عبور میکند و سپس از آنجا به دیگر اتاقها هدایت میشود.
پیرنیا، معماری سنتی ایران را مبتنی بر چهار اصل میداند. مردمواری، یعنی در تناسبات مردمی کار کردن. گریز از بیهودگی که معماران قدیم کاری بیهوده در ساختمانها نمیکردهاند و حتا زیبایی هم در خدمت سازه بوده است. خودبسندگی که سعی میکردهاند از مصالح بوم آوردشان استفاده کنند و داشتن مدولهایی که واحد اندازه گیریهای خاصی است. او، بادگیرها را نمونه کاملی از مراعات این چهار اصل میداند.
از اواخر قرن گذشته که محیط زیست با استفاده بیرویه از انرژیهای فسیلی در معرض تهدید جدی قرار گرفت، استفاده از فناوری سازگار با محیط طبیعی و کاربرد انرژیهای پاک، مانند خورشید، باد و آب اهمیت بسیاری یافتند.
در زمینه معماری نیز از این زمان، تلاش برای طراحی ساختمانهای اقلیمی و معماری همساز با اقلیم آغاز شد. امروز، اگر چه تکرار مشابه بادگیرها در سازه، برای تهویه و خنک کردن هوا چندان عملی نیست، اما میتوان از اصول ساخت آن در معماری جدید الگوبرداری کرد.
در گزارش مصور اين صفحه "دکتر پیروز حناچی"، متخصص مرمت شهری درباره معماری بادگیر، تاریخچه و جایگاه امروزش توضیحاتی داده و "رحیمه رحیمی" از نوادگان محمدتقی خان یزدی، از سالهایی سخن میگوید که هنوز خانههای یزد با بادگیر خنک میشدند.
سالانه حدود ۲۵ میلیون نفر از ایرانیان و بسیاری هم از کشورهای دیگر به مشهد میروند. هدف بیشتر آنان زیارت بارگاه هشتمین امام شیعیان است که امروز سالروز ولادت اوست. حتا کسانی هم که با دلایل دیگر به مشهد سفر میکنند، باز هم در اولین فرصت به زیارت میروند، چرا که زیارت را وسیله نزدیکی به خدا و برآورده شدن حاجات میدانند. گرچه زایران با حس و حال و هوای آستان امام رضا آشنایند، اما ارزشهای دیگر این مجموعه عظیم برای بیشتر آنان شاید ناشناخته مانده باشد؛ زیرا آنها که با دیدی مذهبی به حرم میروند چنان با شیفتگی غرق در فضای معنوی آن میشوند که کمتر به ابعاد تاریخی، فرهنگی و هنر و معماریاش میاندیشند.
آنچه که آستان قدس رضوی خوانده می شود، مجموعهای است از دهها فضای معماری از جمله ۸صحن، ۲۶ رواق، ۳ مسجد، ۳ مدرسه علمیه، ۱۱ موزه و فضاهای متعدد دیگری چون کتابخانه، مهمانخانه، دارالشفاء، حمام، مقبره، و گورستان که گستره تقریبی یک میلیون متر مربع را در بر میگیرد.
هر بخشی از این مجموعه عظیم برای خود تاریخی دور و دراز دارد که گنجینههایی از شاهکارهای هنر ایرانی را نیز در دل خود نگاه داشته است. برای نمونه، ۱۳۹ متر از این مجموعه، فضای زیرین گنبد طلاست که آثار و نفایسی از ۱۲ سلسله تاریخ ایران را در خود جای داده است؛ یا روی دیوارهای مسجد گوهرشاد، ۳۶ کتیبه تاریخی از ۶ خوشنویس بزرگ ایرانی به چشم میخورد؛ و یا کتابخانه آستان با بیش از یک میلیون و چهارصد هزار کتاب از جمله ۵۵ هزار نسخه خطی، بزرگترین مجموعه نفایس خطی ایران به شمار میآید.
شرح ارزشهای تاریخی و هنری آستان امام رضا و دامنه موقوفات آن٬ نه از روی مَثَل که به واقع، مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد. آنچه در ویدئوی این صفحه آمده، روزنه کوچکی است به بیکرانه هنر و معماری روضه رضوی و مروری کوتاه بر تاریخ دور و دراز آن.
عکسهایی که در این گزارش میبینید، عمدتا به وسیله پاتریک رینگنبرگ، پژوهشگر سوئیسی به منظور انتشار کتابی با عنوان "حرم امام رضا در مشهد" گردآوری شده است. برخی از عکسها را خود او گرفته و برخی دیگر متعلق به آرشیو عکس آستان قدس رضوی است.
نامش محمدتقی طاهرزاده بود. در شهریور ۱۳۴۹ به دنیا آمده بود. نخستین بار نام او را از تلویزیون شنیدم. او در هفده سالگی به جبهه رفته بود. در نبردی مجروح شده و به اغما رفته بود. ۱۷ سال تمام در حالت اغما بود. پدر و مادرش با دلسوزی و امیدواری از او پرستاری کردند.
او یکی از هزاران جانباز جنگ بود. اما داستانی متفاوت داشت. بسیاری از سیاستمداران به دیدنش میرفتند. در مبارزات انتخاباتی از او نام میبردند تا وفاداری خود را به جانبازان نشان دهند. جوانی که به خاطر جنگ بیش از نیمی از عمر کوتاهش را روی تخت خوابیده بود.
بعد از شنیدن نام او از تلویزیون، که جانبازی است دراغما، کنجکاو شدم او را بشناسم؛ نشانیاش را از بیناد شهید گرفتم و راهی شهر اصفهان و خانهای شدم که محمدتقی در یکی از اتاقهای آن خوابیده بود.
من در ایام جنگ نوجوان بودم. پدرم ارتشی بود و مدام در جبهه بود. هر گاه که به خانه باز میگشت و از دوستانش، که میجنگیدند و شهید میشدند، داستان و خاطره میگفت، دلم میخواست این آدمها را از نزدیک ببینم و از آنها عکاسی کنم. کودکی و نوجوانی من پر از اتفاقات مربوط به جنگ بود، ولی من آن روزها عکاس نبودم، اما دیدار با محمدتقی بهانهای شد تا بتوانم بخشی از اتفاقات این جنگ را که تا سالها پس از آن هم ادامه داشت، ثبت کنم.
خانوادۀ طاهرزاده وقتی دیدند هدفم از گرفتن این عکسها ثبت واقعیت جنگ ایران و عراق است و سختیهایی که مردم سرزمین ایران در این دوران متحمل شدهاند، قبول کردند تا تعدادی عکس از پسرشان گرفته شود.
وقتی برای نخستین بار وارد اتاقش شدم، حس احترام نسبت به او داشتم. با آن که میدانستم عکسالعملی نشان نمیدهد، بلند سلام کردم. چهار حلقه عکس از او گرفتم و به تهران برگشتم، اما نمیتوانستم او را فراموش کنم. مدام با خانوادهاش در تماس بودم. پدر و مادر او با عشق و علاقه از او نگهداری میکردند. با وسواس و حوصله. انگار نخستین روزی است که فرزندشان روی تخت بیماری افتاده بود.
مادرش در صحبتهایش ابراز نگرانی میکرد، از این که زخم بستر بگیرد، از زخم کوچکی که روی کمرش ایجاد شده بود و این که باعث شده بود مدتها مورد پرستاری ویژه قرار گیرد. مادرش نیز از شکستگی پای پدرش میگفت که جابهجا کردن پسرشان را در بستر برای او مشکل کرده بود.
پدرش هم امیدوار بود. میگفت محمدتقی گاهی لبخند میزند یا اشک از چشمانش جاری میشود. آنها علیرغم نظر پزشکان که گفته بودند او زیاد زنده نمیماند، امید داشتند پسرشان بهبود پیدا کند و حتا به فکر داماد کردنش بودند. از همین رو پیوسته مراقب او بودند تا شاید از این خواب طولانی بیدار شود. اما او همچون زیبای خفته، قهرمان داستان دوران کودکی همۀ ما، آرام روی تخت دراز کشیده بود.
سالها از پایان جنگ میگذشت، اما خانوادۀ او همانند هزاران خانوادۀ دیگر هنوز درگیر پیامدهای جنگی بودند که سرنوشت بسیاری از ایرانیان را دگرگون کرد.
شبه جزیره میانکاله۱ در میان خلیج گرگان و دریای خزر با وسعت حدود ۶۶۹۰۰ هکتار یکی از ۹ ذخیرهگاه زیست کره در ایران است. این شبه جزیره از سالهای دور، نه تنها پناهگاه زمستانی پرندگان مهاجر سرزمینهای شمالی است، بلکه در طول سال نیز منزلگاه پرندگان و حیوانات بسیاری است که به مرور در این منطقه سکنی گزیدهاند. از اینرو آن را پناهگاه حیات وحش میانکاله میخوانند.
در پناهگاه میانکاله بیش از ۲۴۰ گونه پرنده مهاجر و بومی شناسایی شده است که تعداد ۴۰ گونه آن گونههای تحت حمایت و در حال انقراض میباشند. از میان پرندگان این منطقه میتوان به گونههای کاکاییها، حواصیل و انواع مرغابیسانان، فلامینگو، بالکان، انواع قو، اردک، باچلان و انواع آبچیلکها و در بخش خشکی به پرندگانی مانند قرقاول، دراج و پرندگان شکاری مثل عقاب و شاهین و سارکه اشاره نمود.
پناهگاه حیات وحش میانکاله از دو بخش آبی و خشکی تشکیل شده است. خلیج گرگان و تالاب میانکاله بخش آبی و جزیره اسماعیل سای، سواحل خلیج گرگان و جزایر آشوراده بخش خشکی آن را تشکیل میدهد.
بافت گیاهی شبه جزیره میانکاله دارای گونههای مختلف است که از آن میان میتوان به سه بافت درختچهزار(اغلب از جنس انار)، بوتهزار(شامل گونههای تمشک) و علفزار اشاره کرد. انارترش وحشی، سازیل، ازگیل، داغداغان، سیاه تلو، سپیدار، علف شور از جمله دیگر گونههای گیاهی این منطقه میباشند. همچنین حیواناتی نظیر گرگ، شغال، روباه، جوجه تیغی، گربه وحشی و گراز و نیز گلههای اسب وحشی و گاومیش در این منطقه یافت میشوند.
شنزارهای ساحلی، زمینهای باتلاقی، آبگیرهای پست و گودافتاده، جنگل انارستان، زمینهای کشاورزی، مراتع و بخش کوهستانی جنوب به جذابیتهای طبیعی این منطقه افزوده است.
تالاب۲ میانکاله با مساحت حدود ۱۰۰ هزار هکتار، و با عمق حداکثر ۵ متر به عنوان اولین تالاب بینالمللی ایران شناخته شده است. این تالاب متشکل از سه زیستگاه مهم و متفاوت است که به واسطه ورودی آب شیرین از هم جدا شدهاند: زیستگاه آب شیرین، زیستگاه لب شور و زیستگاه آب شور که همین تفاوت زیستگاه موجب تنوع گونههای زیستی در این منطقه شده است. قرارگیری در میان منابع متنوع زیست محیطی و جمعیتهای بزرگ پرندگان، مناظر طبیعی بکر و زیبایی را در تالاب بوجود آورده است که در سالهای اخیر با استقبال زیاد گردشگران داخلی و خارجی و علاقهمندان به پرندهنگری با اهداف تفریح، مطالعه علمی، فیلم و عکسبرداری روبرو بوده است.
این منطقه باوجود اهمیت بالای زیست محیطی و نیاز روزافزون به محافظت، با تهدیدها و خطرات نابودی زیادی روبرو است. از جمله مهمترین تهدیدات این منطقه میتوان به تاسیس بندر تجاری امیرآباد در ضلع شمال شرقی تالاب میانکاله، سرریز شدن فاضلابهای صنعتی و سموم نباتی روزانه که اکوسیستم این منطقه را با خطر نابودی مواجه میکند، اشاره کرد.
در این منطقه همچنین دو دوره مسابقات تالابنوردی با تعداد بالای شرکتکنندگان در فاصله ۱.۵ کیلومتری برگزار شد که مخالفت زیاد گروههای حامی محیط زیست را به همراه داشت.
واگذاری قسمتی از جزیره آشوراده به طرحهای گردشگری برای تاسیس دهکده گردشگری در این جزیره، که در روزهای اخیر شدت گرفته، از دیگر خطراتی است که این منطقه را تهدید میکند.
شکار غیرمجاز که به طور پیوسته به دلیل نبود شغل، برای تفرج یا امرار معاش در میان افراد بومی در منطقه رواج دارد، شنیدن صدای تیر را در برخی فصول به امری عادی بدل کرده است. وجود زبالههای فراوان در منطقه علاوه بر از بین بردن زیبایی بصری، منجر به بروز مشکلات زیست محیطی در چرخه حیات پرندگان و آبزیان شده است.
اقدام به تاسیس پالایشگاه نفت میانکاله در ۷ کیلومتری جنوب غربی تالاب، که میتوانست موجب آلایندگی صوتی، آب، خاک و هوا در منطقه گردد، و طرح احداث جاده دریایی بهشهر که قرار بود از میان این تالاب بگذرد، به دلیل مخالفت محیط زیست فعلا به حالت تعلیق در آمده است.
در ایران با توجه به شرایط ویژه آب و هوایی در شمال و جنوب کشور، حدود ۲۵۰ تالاب مختلف به اشکال گوناگون یافت میشود که میتوان به مواردی نظیر تالاب انزلی با آب شیرین، تالاب شادگان با باتلاقهای شور ساحلی، و نیز تالابهای تاروهویر در ارتفاعات دماوند و دریاچه گهر در ارتفاعات اشترانکوه لرستان، اشاره کرد. این تالابها محل زندگی بیش از ۱۴۰ گونه پرنده مهاجر و بومی است.
نمایش تصویری این صفحه به معرفی تالاب میانکاله اختصاص دارد. تعدادی از عکسهای این مجموعه متعلق به بهنام صدیقی، و موسیقی متن گزارش ساخته کیهان کلهر است.
پینوشت:
۱. گفته شده است که نام این منطقه از نام "میانقلعه" تغییریافته است. همچنین در برخی منابع ذکر شده است که این شبه جزیره نام خود را از دو کاله (شکستگی ساحلی یا رودخانه) واقع در طرفین شمالی و جنوبی گرفته است. در قدیم به این شبه جزیره "انجیله" و در مقطعی دیگر "نیممردان" گفته میشد.
۲. تال را نوعی نبات پیچیده جنگلی (دار دوست) گفتهاند. ولی تال به معنای رشته نیز می باشد و چون تالاب معمولاً به صورت رشته رودها و نهرهای بههم پیوسته می باشد، بکارگیری آن همراه با آب میتوا ند معادلWetland باشد که همان زمینهای خیس است.
انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین: ۱۰ سپتامبر ۲۰۱۳ - ۱۹ شهریور ۱۳۹۲
جدیدآنلاین: موزه ملی و کتابخانه ملک در تهران در گنجینههای خود را به روز عموم بازگشایی کرده تا علاقهمندان بتوانند از میراث تاریخی گرانبهای این موزه و کتابخانه دیدن کنند. از آثار ارزندهای که اکنون در معرض دید عموم خواهد بود نسخههای کمیاب و نایاب از قرآن و دیوان حافظ و نیز نسخهای از "قانون" نوشته "ابن سینا" است که امسال یونسکو هزاره تدوین آن را بزرگ میدارد.
موزه و کتابخانه ملک در تهران پیوسته در حال نوسازی و گسترش است. گزارش تصویری این صفحه درباره کتابخانه و موزه ملک را پیشتر حمیدرضا حسینی تهیه کرده که باز نشر میشود.
حمیدرضا حسینی
مىگویند روزى "حاج حسین ملک" (یا چنان که در خراسان شهرت دارد، حاج حسین آقا ملک) همراه مباشر خود در راه مشهد بود. در قهوهخانهاى فرو آمدند تا چاى بنوشند و خستگى از تن به در کنند. کنار قهوهخانه باغى بود بزرگ و زیبا. حاج حسین فریفتهاش شد و به فکر خریدش افتاد. مباشر را فرستاد که از قهوهچى بپرسد باغ از آن کیست. مباشر رفت و پرسید و قهوهچى پاسخ داد که مالک باغ را از نزدیک نمىشناسم و تا کنون نیز ندیدهام که بدین جا بیاید. اما نامش حاج حسین ملک است!
این داستان شاید افسانهاى بیش نباشد؛ افسانهاى که نظیرش درباره حاج حسین ملک، متولد ۱۲۵۵ خورشیدى، بسیار گفته شده است. اما نشان از آوازه ثروت او میان مردمان دارد؛ ثروتى که گمان مىرفت از اندازه بیرون باشد.
حاج حسین این ثروت انبوه را کجا به کار انداخت؟ قطعا او که از خانوادهاى تاجر بود و پدربزرگش "ملک التجار" خوانده مىشد، راه پول درآوردن و پول روى پول گذاشتن را خوب مىدانست، اما آن قدر علقه فرهنگى و عرق ملى داشت که هم خود از ثروت خویش بهره ببرد، هم چیزى عاید آیندگان سازد.
این که حسین در جوانى فارسى و عربى را نزد دو تن از نامآوران عصر یعنى "شیخ مسیح طالقانى" و "میرزا ابوالحسن جلوه" فرا گرفت، نشان مى دهد که پدرش، "محمدکاظم ملک التجار"، تربیت فکرى فرزند خویش را در کنار پشتیبانى مالى او مهم تلقى مىکرد. این تربیت فکرى بدان پایه بود که وقتى حسین در ۲۵ سالگى همراه پدر به خراسان رفت و در نیشابور نسخهاى از دیوان "ابن یمین فریومدى" را بدست آورد، بىدرنگ به استنساخ آن همت گمارد و به گردآورى کتب خطى علاقهمند شد.
گرایشها و آموزشهاى او تنها به علوم قدیم منحصر نمىشد. چند سال پیش در خانه قدیمى ملک در بازار تهران اسنادى را یافتند که میانشان ترجمه بخشهایى از دانشنامه بریتانیکا به خط او جلب توجه مىکرد. معلوم شد که ترجمه این دانشنامه بزرگ را پراهمیت مىدانسته و یکچند را به ترجمه آن گذرانده است؛ کارى که البته به دلایل نامعلوم ادامه پیدا نکرد.
این علقههاى فرهنگى ملک را بر آن داشت تا از جوانى به گردآورى کتابهاى خطى و آثار تاریخى همت گمارد. ۲۷ ساله بود که این کار را آغاز کرد و هنگامى که پدرش حدود سال ۱۲۹۷ خورشیدى از دنیا رفت، خانه پدرى را بدل به کتابخانه عمومى کرد.
ملک در سال ۱۳۱۶ بخش بزرگى از ثروت خود از جمله کتابخانه و مجموعه بزرگى از آثار تاریخى و هنرى را وقف آستان قدس رضوى کرد و تا تابستان سال ۱۳۵۱ که روى در نقاب خاک کشید، پیوسته بر شمار وقفیات و کمکهاى مالىاش افزوده شد، به گونهاى که در آن سال کتابخانهاش افزون بر ۳۰ هزار کتاب خطى و چاپى به زبانهاى مختلف دنیا داشت.
او در تمام زندگى علاقه وصفناپذیرى به گردآورى آثار هنرى و تاریخى داشت و ثروت هنگفتى را صرف خرید این آثار کرد؛ آثارى که نهایتا به آستان قدس رضوى هدیه شدند. شم اقتصادى و ژرفنگرى فرهنگىاش نیز بدان پایه بود که اموال زیادى را وقف کتابخانه و موزه خود کند تا پس از مرگش درآمدى براى توسعه کمى و کیفى این دو فراهم باشد.
از همین راه است که امروزه کتابخانه ملک داراى بیش از ۹۰ هزار کتاب چاپى، ۱۹ هزار عنوان نسخه خطى، حدود ۳۲۰۰ جلد کتاب چاپ سنگى، ۲۰۰۰ نشریه ادوارى و بیش از ۲۵ هزار کتاب چاپى قدیمى و تکرارى است.
حاج حسین ملک تنها ثروتمند ایرانى نبود و تنها ثروتمند نیکوکار نیز به شمار نمىآمد. اما نیکوکارىاش از جنس دیگر بود. در کشورى که بسیارى از ثروتمندان نیکوکار، کسب ثواب اخروى را منحصر به ساختن مسجد و حسینیه و نذرى ماه محرم مىدانند یا حداکثر به ساختن درمانگاه و بیمارستان و تدارک جهیزیه نوعروسان فکر مىکنند و اگر اهل فرهنگ باشند، مدرسه سازى را اوج نیکوکارى مىپندارند، خرید و وقف نسخههاى خطى کمیاب یا تابلوى نقاشان اروپایى و هدیه آنها به بارگاه هشتمین امام – آن هم نه امروز که هفتاد سال پیش- ازژرفاى نگاه مردى حکایت مىکند که تا به امروز کمابیش بىتکرار مانده است.
ساختمان پیشین کتابخانه و موزه ملک در خانه پدرى او در بازار تهران قرار داشت، اما چون برای مراجعات مردم کافی نبود، آستان قدس رضوى در سال ۱۳۶۴ زمینى در باغ ملى تهران را که آن هم از اوقاف ملک بود، به ساختمان جدید موزه و کتابخانه اختصاص داد. کارهاى ساختمانى تا سال ۱۳۷۵ به پایان رسید و از آن زمان این محل پذیراى یادگارهاى حاج حسین ملک است.
گزارش تصویرى این صفحه که با همکارى آقایان سعید نائینى و ناصر تقوى و با آگاهىهاى پربهاى خانم شیرین دخت سعادتى از همکاران موزه ملک تهیه شده، نگاه کوتاهى دارد به کتابخانه و بخشهاى مختلف این موزه.
هر وقت با پدربزرگم که کارگر بازنشسته شرکت نفت بود، از کنار محلهها رد میشدیم، داستانی برای تعریف داشت؛ داستان نام آن محله که همیشه آغازی یکسان داشت: "اینگلیسیا که اومدن" و بعد داستانی که همیشه به نفت و خاطرههای پدربزرگ گره میخورد.
با کشف نفت در "مسجدسلیمان" ودیگر شهرهای خوزستان و احداث پالایشگاه آبادان، شرکتشهرهایی ایجاد شدند که همه چیز آنها متأثر از صنعت نفت و امکانات مدرنی بود که نفت با خود آورد و بر تمام جنبههای زندگی مردم این شرکتشهرها سایه انداخت و در این میان مسجدسلیمان و آبادان سرنوشت مشابهی داشتند.
مردم این شهرها به استخدام شرکت نفت درآمدند؛ زندگی سابق خود را فراموش کرده و زندگی جدیدی را آغاز میکردند، در خانههای کارگری و کارمندی شرکت نفت ساکن میشدند، برای تفریح به سینماها و باشگاههای شرکتی می رفتند...
آنها، از کودکان تا پیران، حتا گویش مخصوص به خود را داشتند. گویش مردم شرکت شهرها با دامنهای پرکاربرد از لغات انگلیسی که با لهجهای متفاوت بیان میکردند. به بیمارستان شرکت نفت میگفتند "هاسپیتال"، به سرپیچ میگفتند "هولدر"، مهمانخانه را "گست هاوس" مینامیدند، تیر چراغ برق را "تیل برق" مینامیدند، به یخ زدن "فریج شدن" میگفتند، به خیابان میگفتند لین... شاید بهتر آن است که بگوییم میگویند.
مردم مسجدسلیمان هم جامعهای شده بود از هفتاد و دو ملت از بختیاریهای بومی گرفته تا مهاجران هندی، ارمنی و انگلیسی. محلههایی را که چاه نفت در آنها ساخته شده بود، به شمارۀ چاه نفت میخوانند. به محلۀ چاه شمارۀ یک میگویند "نمره یک"، به محلۀ چاه شمارۀ دو میگویند نمره دو و غیره.
بعد از حفر چاهها که کم کم خانهها یا همان بنگلههای شرکتی کارگری و کارمندی با معماری متفاوت ساخته شدند، این بار هم نام محلهها متأثر از تأسیسات نفتی بود، مانند محلههای پنجبنگله، هشتبنگله، افرمبی، ریل ویل (منطقهای که قطار از آن عبور میکند)، کمپ کرسنت، کمپ اسکاچ، نرس هاستل (محلهای که اقامتگاه پرستاران در آن واقع شده بود) و غیره.
اما آبادان با تأسیس پالایشگاه، رشد پرشتابتری نسبت به سایر شرکتشهرها پیدا کرد و نامها همچنان متأثر از صنعت نفت بود. در آبادان خیابانهای منطقۀ کارگری با توجه به ایستگاههای سامانۀ حمل و نقل شهری شرکت نفت به نامهای ایستگاه ۱، ایستگاه ۲ تا ایستگاه ۱۲ نامیده میشوند. محلههای دیگری به خاطر وجود منبعهای آب شبکۀ آبرسانی در آن محلهها به نامهای تانکی ۱، تانکی ۲ و غیره خوانده میشوند.
محلۀ "انکس" به سبب حضورباشگاه و سینمای سابق کارمندان شرکت نفت چنین نامیده میشود. محلۀ الفی، یا به قول آبادانیها، دروازۀ ورود فرهنگ غرب به ایران، به خاطر حضور میدان توزیع مجلات و روزنامههای روز دنیا و کتابفروشیهاست. دیگر نامها مانند بریم، بوارده، کفیشه و غیره هر کدام داستان خود را دارند.
اما شرکتشهرهای نفتی هر کدام به دلیلی شاهد مهاجرت عمدۀ ساکنانشان شدند و از مدنیت گذشتهشان فاصله گرفتند. مسجدسلیمان با بهرهبرداری نادرست از چاهها و کاهش ذخیرۀ نفتی، عدم توفیق حکومت پهلوی در تبدیل این شرکتشهر صنعتی به شرکتشهر نظامی و بیتوجهی مسئولان، به فراموشی سپرده شد.
این زوال در آبادان با جنگ و پالایشگاهی که با گذشت بیش از بیست سال از پایان جنگ هنوز به دو سوم تولید پیشین هم نرسیده، مهاجرت مردم به خاطر جنگزدگی و باز هم بیتوجهی مسئولان رقم خورد.
...و این روزها نام محلههای قدیمی تنها یادآور خاطرات گذشته است. شاید بتوان گفت صنعت نفت به خاطرات مردم این شهرها کوچ کرده.