مقالات و گزارش هایی درباره ایران
۱۰ سپتامبر ۲۰۱۲ - ۲۰ شهریور ۱۳۹۱
حمیدرضا حسینی
"آگر آن کافر را گیر آورده بودم، او را با خوشحالی در بشکهای از رنگ خودش خفه میکردم."
این جمله را "لرد کرزن-G.N.Curzon"، خبرنگار روزنامه تایمز در ایران (و بعدا نایبالسلطنه هندوستان) پس از دیدن خرابکاریهای قاجاریه در کاخ چهلستون و پوشاندن تزئینات عصر صفوی با رنگهای زمخت و نامتناسب بر زبان آورد.
چهلستون در فهرست بلندبالای باغها و عمارتهایی قرار داشت که ظلالسلطان، فرزند ناصرالدین شاه و حاکم اصفهان همگی را ویران کرد اما گویا با کوشش چند بازرگان ثروتمند اصفهانی که برای حفظ آن مبالغ هنگفتی را پرداختند، از خرابی جان به در برد. کاخهای دیگر از جمله آیینه خانه، نمکدان و هفت دست از چنین اقبالی برخوردار نبودند و امروزه تنها چند قطعه عکس از آنها باقی است.
با این حال، همین یک قلم کاخی که از دستبردها و خرابکاریهای دوره قاجار مصون مانده، دربردارنده بزرگترین مجموعه از دیوارنگاریهای عصر صفویه است. مشابه این دیوارنگاریها در بسیاری از بناهای آن عصر وجود داشت. برای نمونه، گنبدخانه حرم امام هشتم شیعیان در مشهد با پردههایی از داستانهای مذهبی نقاشی شده بود که بعدها در دوره قاجار به زیر آیینهکاری رفت.
نگارههای دیواری برخی دیگر از بناهای صفوی همچون عالی قاپو و کاخ هشت بهشت، همچنان باقی هستند اما هیچ کدام از حیث زیبایی و گستردگی تابلوها به پای چهلستون نمیرسند.
کاخ چهلستون پس از سال ۱۵۹۷ میلادی که شاه عباس، پایتخت را از قزوین به اصفهان انتقال داد، ساخته شد. سپس در سال ۱۶۴۷ بوسیله شاه عباس دوم و برای پذیرایی از میهمانان خارجی دربار صفویه توسعه پیدا کرد. این کاخ همچنین در ۱۷۰۶ و به روزگار سلطنت شاه سلطان حسین، دچار آتش سوزی شد و صدمات قابل توجهی دید.
آن چه اکنون از چهلستون دیده میشود با چهره آن در دوره صفویه تفاوتهای بسیار دارد. برای نمونه، به شهادت عکسهای موجود در آلبومخانه سلطنتی کاخ گلستان، بیست ستون چوبینی که در ایوان شرقی کاخ و رو به استخر بزرگ قرار دارند، ابتدا با آیینهکاریهای ظریف پوشانده شده بودند. همچنین، دیوارنگاریهای متعددی از دوره صفویه در تالار مرکزی و اتاقهای کاخ وجود داشت که بسیاری از آنها در دوره قاجار با گچ پوشانده شدند تا هنرمندان قاجاری آثار جدیدی را روی آنها بکشند.
با وجود کوششی که طی ۷۰ سال گذشته برای خارج ساختن نگارههای دوره صفویه از زیر گچ و مرمت آنها صورت گرفته، این کار برای همه تابلوها ممکن نبوده است؛ ضمن آن که تابلوهای قاجاری، بخشی از تاریخ کاخ چهلستون هستند و از میان برداشتن همه آنها به قصد دستیابی به تابلوهای صفوی، از نظر اصول مرمت علمی توصیه نمیشود.
گرچه هیچکدام از دیوارنگاریهای کاخ چهلستون، به جز یک مورد، دارای رقم و تاریخ نیستند اما پژوهشگران با بررسی شواهد تاریخی و مقایسه این آثار با نمونههای شناخته شده دوره صفویه، هویت آفرینندگان آنها را به طور تقریبی مشخص کردهاند.
در مجموع، نقاشیهای کاخ چهلستون از نظر زمانی به سه دوره تقسیم میشوند:
یکم- آثار متعلق به دوره شاه عباس اول که یا توسط رضا عباسی، معروف به "آقا رضا" و یا با نظارت او و توسط شاگردانش مانند محمد یوسف، محمد قاسم، معین مصور و افضلالحسینی کشیده شدهاند.
دوم- آثار متعلق به دوره شاه عباس دوم که خود به دو دسته تقسیم میشوند: یکی آثار خلق شده به سبک رضا عباسی که البته از غنا و پختگی کمتری برخوردارند و دیگری آثاری با سبک اروپایی.
سوم- آثار متعلق به دوران پس از صفویه و مشخصا دوره قاجار که با خرابکاری وسیع در آثار آن دوره ایجاد شدهاند و نمایانگر سبک رایج دوره قاجار هستند.
در گزارش مصور این صفحه تصاویری از دیوارنگاریهای مربوط به سه دوره یاد شده را میبینید و توضیحاتی را درباره هرکدام میشنوید.(۱)
پینوشت:
۱. این گزارش به طور عمده مبتنی است بر پژوهش مهندس حسین آقاجانی اصفهانی و دکتر اصغر جوانی در کتاب "دیوارنگاری اصفهان در عصر صفویه" از انتشارات فرهنگستان هنر ایران.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۵ سپتامبر ۲۰۱۲ - ۱۵ شهریور ۱۳۹۱
حیدر هدایتی
تقاطع میرداماد و ولیعصر، در برجهای سربه فلک کشیده اسکان کافه دنجی قرار دارد که قهوه را با عطر عکس سرو میکند.
"کافه عکس" که از سال ۸۴ فعالیت خود را شروع کرده یکی از مکانهایی است که سعی دارد نگاه بصری مردم را نسبت به عکس و دنیای تصویر تغییر دهد. این کافه هر ۱۵ روز یکبار به برپایی نمایشگاه هنرمندان عکاسی میپردازد که سعی دارند با دوربینشان تصویر دنیا را در قاب عکس بنشانند. این بار عکسهای "نبی بهرامی" با نام "کمی از قدیم" بر دیوارهای این کافه نصب شده است. نمایشگاهی که اگر نامش را هم ندانید خود به خود نوستالژیک میشوید. زمان در عکسهای نبی نه تنها ناایستاده بلکه ذهن را وادار به عقب گرد به گذشته میکند.
نبی بهرامی روزنامهنگاری است که هر وقت نوشتههایش را خواندید از احساسش گفته. گاهی دنیا برایش شاد و کودکانه است و گاهی غمگین. عکسهایش هم تکرار تلخ مکررات زندگی روزانهای است که نبی لبخندهایش را در کادر رنگهای کهنه و نخ نما ثبت کرده.
گم شدهای دارد گویا. هیچوقت ندانستم پدر شهیدش گم شدهاش است یا زندگی. هر چه که هست طنز کلامش هم طعنههایی به زندگی است. زندگی که از دوران کودکیاش تاکنون بر مستطیل چهار گوشه مرمر بهشت زهرای بوشهر روایت شد و با عطر گلاب آرام گرفت و مادری که هر چه هست عشق هست.
نبی گذشته و حال را به هم پیونده داده و در هم آمیخته. عکسهایش هم از گذشتهها در حال میگویند. کمی از قدیمها که رنگها شکل دیگری داشت. آبی آسمان کدر نبود و دوچرخه پیرمرد عصا به دست خاکستری بود. کوچههای کاهگلی، ریسههای لامپ آویزان بر در خانهای که آنقدر خاک گرفته که روشناییاش محو میشود و دستهای پیرمرد که از تارهای دار قالی بیرون زده است. هر چه که در عکسهایش هست نمادی از دنیای گذشته است دنیایی که گذشتنش را نبی دوست ندارد. او غرق در رنگهای کهنه و کدر است. حتا رنگهای گرم ثبت شده در عکسهایش هم نشانی از سردی دارند که وجودت را چنگ میزنند.
دنیایی که کودکانش وارونهبودن را دوست دارند همانند خودش که وارونه میاندیشید، مینویسد و تصویر میکند. خودش هم در توصیف حال و هوای نمایشگاه عکسهایش این چنین میگوید: "همیشه دوست داشتم دنیا را وارونه ببینم. آسمان که به زمین نمیآمد اگر مثل کودکانههای آن سه پسرک خندان سر و ته میشد دنیا. شاید آن پیرمرد به آسمان دشنام نمیگفت. شاید آن پیرزن، کمی آنسوتر از فریاد بر سر شوهر از کار افتادهاش مرا میدید که دوان دوان در کوچههای "دوان" آمده بودم تا لبخندش را سوغات ببرم. کاش دنیایم وارونه بود تا کوچههای کودکی میرفتم و همانجا کنار آن گلیمباف تنها که حتا رنگهای گلیم بافته و نبافتهاش را نمیدید بنشینم و روزهای بی دغدغهام تمام نمیشد. کاش چراغهای خانهمان همیشه روشن میماند و دیوارهای کاهگلیمان فرو نمیریخت. همیشه دوست داشتم دنیا را وارونه ببینم اما دنیا نخواست".
در عکسها هم دنیای وارونه نبی مشخص است. دنیایی که همهاش حس است. کادر بندی، کمپوزیسیون، نور و رنگ و حتا محتوا همه از احساس او نشـأت میگیرند. او برای گرفتن کادرهای زیبا تلاش نمیکند بلکه از قدرت احساسش بهره میبرد و گویا بخت یار اوست که احساسش همهچیز را به پیش میبرد.
اعتقادات، نوع نگاه و جهانبینی نبی بهرامی در عکسها کاملا مشخص است هر چند خودش خیلی به صورت جدی در این باره صحبت نمیکند و هرچه میگوید طنزهای تلخ از زندگی است، اما نبی روزنامهنگار و عکاسی است که وظیفه خود را خوب نوشتن و عکس گرفتن میداند و ادعایی هم برای آن ندارد.
نبی اکنون دانشجوی کارشناسی مردمشناسی در شهر یزد است. او با هزاران امید و آرزو روزنامهنگار شد و دوربین به دست گرفت آن هم زمانی که در شهر کوچکشان - که خودش روستا خطابش میکند- هیچکس با عکس و نوشتن میانهای نداشت. هر چه بود گرما و شرجی دریا بود و تلاش برای گذران زندگی.
نمایشگاه عکسهای نبی بهرامی که در کافه عکس برپاست شامل عکسهایی سیاه و سفید نوستالژیک از دو روستا در استانهای یزد و فارس و چند قطعه عکس رنگی مفهومی است. برای در هم آمیختن تصویرهای کهنه، نه پوسیده اما شاد با طعم تلخ قهوه میتوانید به دیدن این نمایشگاه بروید.
در گزارش تصویری این صفحه میتوانید عکسهای نبی بهرامی را که با جدید آنلاین هم از سال ۱۳۸۸ همکاری دارد ببینید و داستان عکسهایش را بشنوید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۳ سپتامبر ۲۰۱۲ - ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
رویا یعقوبیان
"درخلال دهههای گذشته، معماران ایرانی سهم قابلتوجهی در مقوله طراحی معماری داشتهاند، هرچند بسیاری از طرحهای معماران ایرانی به دلیل آنکه فرصت انتشار در خارج از ایران را نداشتهاند، در سطح جهانی ناشناخته باقی ماندهاند. از طرف دیگر معماران موفق ایرانی در غرب همچون خواهران "حریری" و "نادر تهرانی" نیز که امروزه شهرتی جهانی به هم زدهاند، خاستگاه کارهایشان لزوما در پیوند با فرهنگ ایرانی نبوده است. علاوه بر این معماری و فرهنگ ایران، یکی از میراثهای غنی و کهن معماری جهان است که میتواند بالقوه به اندیشههای معماری امروز کمک شایانی برساند. منظور از انتشار این شماره نشریه، معرفی معماران ایرانی و آثار کلیدی آنها، در داخل و خارج از کشور، و برجسته نمودن امکانات بالقوه تاریخ معماری ایران و معرفی ایدههای آن برای طراحی معاصر جهان است".
این مقدمه دویست و هفدهمین نشریه تخصصی معماری به نام "AD: Architectural Design - اِی دی: طراحی معماری" است که هر دو ماه یکبار در بریتانیا منتشر میشود.
هدف این شماره نشریه، که با عنوان "ایران: گذشته، حال و آینده - Iran: Past, Present and Future" منتشر شده است، معرفی معماران پیشگام و مهم از طیف وسیعی از نسلهای داخل و خارج از ایران و آثار آنها و نیز برجسته کردن امکانات بالقوه سازههای تاریخی ایران برای معماری معاصر جهان است. انتشار این نشریه حاصل تلاش "سلمن گریک - Salman Craig" و "دفنه سون گورقلو هنسل - Defne Sunguroğlu Hensel" و همچنین معماران جوان ایرانی، "مهران قارلقی" و "امین صادقی" است که با همکاری استاد و مشوقشان "مایکل هنسل- Michael Hensel" در لندن به انجام رسیده است.
مهران قارلقی از آشنایاش با مایکل هنسل در ایران، از شیفتگی مایکل نسبت به معماری سنتی ایران و بخصوص از علاقه او به راهحلهای هوشمندانهای که معماران سنتی ایران سالها پیش بکار گرفتهاند میگوید. از زمانی حکایت میکند که مایکل با مشاهده بنای باد گیر معروف باغ دولت آباد یزد، درایت معماران سنتی ایرانی را تحسین کرده و با قطعیت تاکید میکند که رسالت معماران در تمام اعصار، بهبود و ارتقاء کیفیت زندگی شهروندان بوده است.
هدف از نگارش مقالات پژوهشی این نشریه پرداختن به مباحث تکراری معماری گذشته و حال و آینده ایران نیست، بلکه تلاشی است در جهت حفظ اتصال و پیوستگی روند تکاملی و تاریخی معماری ایران.
در فصل اول این نشریه نتیجه تحقیقات صورت گرفته روی تعدادی از عناصر و مجموعههای شاخص معماری سنتی ایران است مانند کبوترخانهها، یخچالها و سردابهای سنتی، قنات، آب انبار، پلها و خانههای مسکونی ساخته شده در اقلیم گرم و خشک ایران. مطالعاتی که روی این پدیدههای معماری ایرانی صورت گرفته تنها برای یادآوری و تحسین معماران با ذکاوت گذشته نیست بلکه جنبههای کاربردی معماری قدیم در فصول مختلف سال نیز مد نظر بوده است. این شیوه بررسی برای اولین بار توسط نرم افزارهای پیشرفته همچون Ensight, Radtherm, Ansys انجام گرفته که پیش از این تنها در صنایع اتومبیلسازی و صنایع دفاعی مورد استفاده بود. طبق این آنالیزها به راحتی میتوان رفتارهای بنا را بررسی کرد، جهت وزش باد در ساعات مختلف و فصلهای مختلف سال، جابهجایی هوای گرم و سرد و بسیاری از رفتارهای هوشمندانهای که صدها سال قبل جهت تنظیم شرایط محیطی محاسبه و اجرا شدهاند را در نظر داشت.
فصل دوم نشریه به معماری معاصر ایران و تاثیرگذاران معاصری که از معماری گذشته ایران الهام گرفتهاند، پرداخته است. معماران نامآوری هم چون "کامران دیبا"، معمار موزه هنرهای معاصر تهران و شهر جدید شوشتر، "حسین امانت"، معمار برج آزادی (شهیاد). این فصل با مقالهای درباره باغهای ایرانی (پردیس) از "امین صادقی" و "نسرین فقیه" شروع میشود.
در مقاله "فرشاد فرحی" با عنوان "دنیای همگونی: دگردیسی معماری ایرانی" بحثی فلسفی درباره معماری ایرانی به میان میآید. در مقاله دیگری، "رضا دانش میر"، که سالهاست با اتفاق همسرش "کاترین اسپریدونف" بر روی قناتهای ایران مطالعه و پژوهش میکند، از تاثیر قناتها بر توسعه شهری تهران سخن میگوید. در جای دیگر "سامان سیار" به تجلیل از "هادی میرمیران"، طراح و معمار فقید معاصر، میپردازد. هادی میرمیران طراح و معمار برجسته ایرانی است که موفق به طراحی مجموعه ورزشی و استخر رفسنجان با بهرهگیری و الهام از فضای آب انبارهای سنتی ایرانی شده است و همچنین طراح بسیاری از ساختمانهای داخل و خارج از ایران مانند ساختمان کانون وکلای دادگستری در تهران و ساختمان کنسولگری ایران در فرانکفورت و تایلند و نیز ساختمان کتابخانه مرکزی تهران بوده است. وی در ۲۹ فروردین ۱۳۸۵ در برلین چشم از جهان فروبست. نسبت خانوادگی آقای سیار با هادی میرمیران و کار در شرکت ساختمانیاش (شرکت نقش جهان پارس) امکان خوبی به او داده تا به بهترین نحو شخصیت حرفهای و خصوصیات فردی او را در این مقاله ارائه دهد.
در مقاله مهران قارلقی، از بانیان گردآوری و تدوین این مجموعه، از چند تن از معماران متأخر ایران با ذکر نمونههایی از آثار آنها با رویکردی مثبت در دوره ده ساله اخیر نگریسته شده است. در ادامه مایکل هنسل مقالهای درباره معماران مطرح ایرانی که ساکن ایران نیستند ولی در سطح بینالمللی بسیار موفق بودهاند و ردپایی از رویکرد آنها به فرهنگ ایرانی ارائه کرده است.
فصل آخر و پایانی این شماره نشریه نیز به همت مایکل هنسل تهیه و تدوین شده است. او که سالهاست در انجمن عالی معماری لندن موسوم به " AA: Architectural Association" تدریس میکند درباره معماری منطقه خاورمیانه به ویژه ترکیه، مصر و ایران مطالعه کرده است. مایکل هنسل در این فصل به ذکر نقل قولهای مختلف معماران میپردازد که میتواند حلقه ارتباط بین گذشته، حال و آینده معماری ایران نیز باشد و چشماندازی که برای این سبک از معماری متصور است را به پیش چشم خواننده میآورد.
کلام آخر این مجموعه مقالات به قلم "فرخ درخشانی"، یکی از مدیران ایرانی "بنیاد آقاخان" است. بیناد آقاخان مسابقه مهم معماری درباره شیوههای بومی و اسلامی و روشهای معماری کهن و نوین در توسعه جهان سوم را هر سه سال یک بار در دنیا برگزار میکند و به بسیاری از معماران ایرانی جایزه داده است.
نشریه ایران: گذشته، حال و آینده در ۱۳۶ برگ و با قیمت ۲۵ پوند منتشر شده و در فروشگاههای کتب هنری، مهندسی و معماری و نیز فروشگاههای اینترنتی قابل دسترسی است.
در گزارش تصویری این صفحه مهران قارلقی درباره مجله ایران، گذشته، حال و آینده توضیح میدهد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۳۱ اگوست ۲۰۱۲ - ۱۰ شهریور ۱۳۹۱
جدیدآنلاین: "مارکو گریگوریان" از هنرمندان پیشگام و چند هنره بود و بر نسلی از نقاشان همدوره خود تاثیر گذاشت. او در نقاشی و پیکرتراشی و بافتن نقش بر قالی نوآور بود و همچنین با نام "گریگوری مارک" در چند فیلم فارسی نیز بازی کرد. کار او با خاک و کاهگل از نوآوریهای او بود که با کیمیای هنر خاک را زر میکرد.
مارکو در سال ۱۹۲۵ از پدر و مادری که از سرزمینهای ارمنی ترکیه کنونی به روسیه رفته بودند در روسیه به دنیا آمد. آنها به ایران آمدند و مارکو در ایران رشد کرد. مارکو گریگوریان پنج سال پیش در ۲۷ اوت ۲۰۰۷ در اثر حمله دزدانی که به قصد ربودن اموالش به او حمله کرده بودند مدتی در بیمارستان بستری و سپس در اثر ایست قلبی، در ایروان ارمنستان درگذشت.
در این صفحه گزارشی داریم تصویری که "جواد مجابی"، نویسنده و منتقد هنری، به شرح آثار و فعالیتهای هنری مارکو گریگوریان میپردازد و نیز برداشتی شخصی از "دکتر ایوت تجریان"، کارشناس و استاد هنر در ایروان را می خوانید. زندگینامه او را نیز در لینک پایان صفحه میتوانید بخوانید.
تاملات و دنیای درونی مارکو
دکتر ایوِت تجریان
به عنوان یکی از نمایندگان هنر مدرن٬ مارکو گریگوریان، در تاریخ هنر جایگاه ویژهای دارد. برخوردی کوتاه با مارکو کافی بود تا هنرمندی راستین را ببیند. هنر مارکو را نه تنها در گونهها و ژانرهای خلاقانهاش مانند نقاشی و کار با خاک و گل و زمین و بافتن و نقاشی با قالی میشد دید٬ بلکه در وجود خود او هم هنرمندی برجسته متبلور بود.
گرچه مارکو فردیت و تشخص درخشان خود را در هر یک از این رشتهها نشان داد٬ اما به نظر من٬ این کار او با کاهگل و خاک و زمین بود که شناسنامهاش شد.او توانست با هنرش به ماده پیش پا افتادهای چون خاک ارزش هنری بدهد. به بیانی دیگر او با کیمیای هنر خاک را زر کرد. با گذاشتن خاک در قابی چهارگوش٬ آن را کانون تاملات کرد. دیگر خاک آن ماده کم ارج نبود و در آن گوهر هنر تجلی یافته بود.
شکل هندسی مربع٬ نشانگر سرپناه و محیط زیست بود و در همان حال محتوای آن شکل مربع در برگیرنده جاودانگی و رمز ابدیت حفاظت از آن شد. انسان از خاک آفریده شد٬ بر خاک زندگی میکند و درباره خاک میآفریند.
نخستین چیزی که از نظر اهمیت مادی و معنوی موازی و مقایسهشدنی در پیوند با زمین است٬ میهن آدمی است. جایی که هر فرد محکم بر روی زمین میایستاده است. شاید بتوان گفت که مارکو میکوشد احساس به امنیت را در فرد نشان دهد که چگونه در آن سرنوشت و زندگی به زمین گره خوردهاند. میتوان دید که توان و نیروی درونی مارکو٬ او را برآن داشته که هنر خاک را بیافریند. شاید هم اینکه میهنش پیوسته زیر سلطه بیگانگان بوده و اینکه خود او نیز در سرزمینی دیگر زندگی کرده و هنر آفریده در این امر بینقش نبوده است.
مارکو که پیوسته در اندیشه نوآوری بود پهنه نوین دیگری برای ابداع هنری خود یافت و آن بافتن و نقاشی با قالی بود. هنر و صنعت در چندین پهنه به هم میتنند٬ درهم میآمیزند و با هم ترکیب میشوند و پدیدهای هنری میآفرینند. قالی بافی یکی از آنهاست.
چنان که مارکو خود میگوید٬ فکر قالیبافی و نقاشی با قالی در سال ۱۹۵۷ به ذهنش رسید. و آن زمانی بود که داشت برای دخترش "سابرینا" با مداد رنگی بز کوچکی میکشید. این بز کوچک تبدیل به کشیدن چند بز شد. از نقاشی این بزها چند ترکیب و کمپوزیسیون پدید آمد که از هنر غارنشینی الهام گرفته بود.
مارکو تاریخ هنر قالی ایرانی و ارمنی را آموخته بود و در نتیجه یک رشته طرحهایی مستقل پدیدآورد با ویژگیهای خود او. گرچه اسم قالیها ارمنی است اما تعبیری است از خطوطی آزاد و رها شده که گویی روی قالی شناورند. نقش قالیها درک هنر قالیبافی ملی ارمنی را غنا میبخشد و پهنه آن را گستردهتر میکند.
در نتیجه قالیهای این هنرمند به عنوان قالیهای مدرن ارمنی شناخته میشوند. و این مارکو گریگوریان را به عنوان هنرمندی یکتا برجسته میسازد٬ زیرا هیچ ارمنی دیگری تاکنون دل آن را نداشته تا سنت قالیبافی ارمنی و عناصر قومی آن را کنار بگذارد و طرحی نو دراندازد و این به شجاعت همراه با مسوولیت نیازمند است.
مارکو همچنین توانست تا کهنه را با نو درآمیزد. او برای موضوعات تاریخی راه حلها و راهکارهای نو و مدرن یافت و هرکدام را به شیوه خودش تفسیر و تحلیل کرد. چرا که مارکو فکرهای خودش را بر دیگران تحمیل نمیکند و گزینهای را پیش رو میگذارد که پایان ندارد.
مارکو٬ در نقاشی٬ قلم مویی دارد بسیار نیرومند. در کارهای اولیهاش عناصری از کوبیسم را میتوان دید. سرچشمههای الهامش در کارهای آن دوره متنوعاند. منظره٬ پرتره٬ و گاه تخیل. رنگها به نسبت بیشتر زنده٬ فشرده و چند رنگیاند. گاهی رنگهای تیره وارد صحنه میشوند و در این دوره طرحهای بیشتری از او میبینیم.
از نمونه های درخشان زندگی خلاق مارکو کارهای اوبا نام "دروازههای آشویتس" است که یکی از کشتارگاههای وحشتناک یهودیان به دست نازیهاست. مارکو بینندگان را وامیدارد تا حال را رها کنند و دوباره به دیدار این فاجعه بروند. گویی این راهی است برای بیداری٬ و شکستن خمار بیننده٬ که مارکو با نقاشیاش در برابر بیننده میگذارد. او از هر راهی که شده میخواهد انسانیت را از تکرار یک چنین فاجعهای بازدارد. این را میشود نه تنها در خطوط محکم و قوی بلکه در تکیه بر اندازه و کمیت دید. پردههای سیزدهگانه با حرکتهای فاجعه بار آغاز و پایانی دارند. در سیزدهمین تابلو برای نشان دادن ادامه یافتن زندگی٬ خاکستر به خاک بدل میشود.
در پرترهنگاری٬ شیوه مارکو در انتخاب مدل بسیار جالب بود. هر کسی نمیتوانست بخت این را داشته باشد که مارکو از او پرترهای بکشد. مارکو بیشتر کسانی را بر میگزید که در پیرامونش بودند و به گفته خودش کسانی که حرفی برای زدن داشتند. او بیشتر به زیبایی درونی و نه برونی توجه داشت. رنگها در پرترههایی که در بیست سال آخر نقاشی شدند ملایمتر و طبیعیتر بودند. به نظر من او میکوشید نظرها فقط متوجه پرتره باشند. اینها بیشتر کارهایی اکسپرسیونیستی و بیان گرایانهاند و او بیشتر از آدمها بیانی ارایه میداد آن گونه که خود دیده بود.
یادم میآید که یک بار با خنده به من گفت چگونه زنان زیبایی که پرتره آنها را کشیده بود به او پرخاش میکردند. به من میگفت که آنها هنر را نمی فهمند. زنها میخواستند خود را زیباتر ببینند. او هنگام کشیدن پرترهها به زنها اجازه نمیداد که پرتره ناتمام را ببینند. سرانجام وقتی که پرتره تمام میشد و چهره نامتقارن و پرچروک خود را میدیدند عصبانی میشدند.
مارکو از بوم نقاشیاش جدا نمیشد و نمیخواست تابلوهایش را دیگران ببرند. در دادن تابلو به مدلهایش نیز چندان دست و دلباز نبود. اما در این میان من اقبالم بیشتر بود.
در سه سال آخر عمر او هیچ نقاشی نکرده بود. هر وقت که مرا میدید میگفت من باید پرترهای از تو بکشم. یک ماه پیش از مرگ زمانی که شب هنگام در خانه بود به من گفت فردا صبح بیا تا پرترهات را بکشم. بیشک بگویم که من مدتها بود منتظر چنین لحظهای بودم. او یک ساعت و چهل دقیقه در آن روز گرم تابستانی مرا نقاشی کرد. آن روز من بسیار خوشحال بودم اما وقتی که پرتره را دیدم شگفت زده شدم. او با اشاره به پرتره من گفت این ایوت آن ایوتی است که من میشناسم: جدی٬ پرتوقع٬ با پشتکار تا رسیدن به هدف. آخرش هم گفت: میخواهم اسم این پرتره را حضرت مریم بگذارم. خندیدم و گفتم چه کسی حضرت مریم را با موی سرخ دیده است؟ در پاسخم گفت حضرت مریم من موی سرخ دارد.
واین هنرمند دیوانه مارکو بود. اما کسی از دیوانگیاش نمیرنجید. زیرا او را همانگونه که بود دوست میداشتند. او بیش از هشتاد سال داشت اما پیر دیده نمیشد. همیشه کانون توجه بود بویژه توجه زنان و این مایه خشنودیاش بود. او قدر خودش را میشناخت. میدانست که جذاب و خوشقیافه است. باور نداشت که او میرا است و او هم پایانی خواهد داشت. اما پایانی که فرارسید برای حضور فیزیکیاش بود و نه آفریدههای هنریاش. آنها زندهاند و سخن میگویند. زندهاند و زنده خواهند ماند و از طریق آنها ـ مارکو.
زندگینامه مارکو گریگوریان
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۹ اگوست ۲۰۱۲ - ۸ شهریور ۱۳۹۱
علیرضا پورامید*
درسالهای آغاز دهه ۱۳۳۰ در راه بازگشت از مدرسه به منزل، از صدای رادیوی قهوه خانهها و مغازههای طول مسیر با نوایی دلکش و سحرآمیز آشنا گردید و این نوای نی "استاد حسن کسایی" بود که آتش برجانش زد و از آن به بعد مدرسه و شیراز بر جان و تن بیقرارش به تتگنایی میمانست که تنها پنجرهاش، همانا صدای روحپرور و جانبخش سازی بود که درآن وقت حتی نمیدانست چیست و نوازندهاش کیست. مدرسه را دوست داشت چون به هنگام بازگشت از مدرسه میتوانست گوش جان را بر نغمه هوشربای نی استاد کسایی بسپارد.
شدت علاقهمندی و اشتیاق او را بر آن داشت به رغم محدودیتها و نبود استاد نی، خودساخته، در سالهای میانی دهه ۳۰ به عنوان نفر برگزیده استان فارس در نوازندگی نی به اردوی دانشآموزی رامسر اعزام شود. سال ۱۳۳۸ بود که گروهی از تهران به شیراز اعزام شدند تا فیلم مستندی از شهر شیراز و به ویژه حافظیه و سعدیه برای فرهنگ و هنر وقت تهیه کنند. این گروه شاهد هنرنمایی جوان ۱۶ سالهای شدند که در حافظیه شیراز ساز نی را به نیکویی مینواخت در حالیکه محضر هیچ استاد و کلاس هیچ معلمی را تجربه نکرده بود. او فقط و فقط هر آنچه که از صدای نی استاد کسایی از رادیو پخش میشد٬ بر لوح ضمیر و ذهن حکاکی کرده و عیناَ مینواخت. در همان دیدار سرپرست گروه فیلمبرداری آقای "مازیار پرتو"٬ که امروزه از اهالی خوشنام و خوشپرونده سینماست٬ به نوجوان شیرازی گفت: "حتما سعی کن به تهران بیایی و از اساتید مرکز استفاده کنی وگرنه در این شهر و به علت محدودیتهایش استعدادت به هدر خواهد رفت."
آتش در دل و جانش فتاده بود در حالی که پدر مخالف رفتن او به تهران بود. چه کند؟ با ترفندی نامهای را از قول مراکز هنری تهران خطاب به خویش نوشت و خود را دعوت به تهران کرد و با تمبر باطلهای، نامه را توجیهپذیر ساخته و به منزل فکند، پدرش نامه را خوانده با مدیر مدرسه او مشورت میکند و پس از راهنماییها و تذکراتی موافقت مینماید که به تهران سفر کند و این از مقوله همان شوریدگیها و جنونمندی هاست که مرزهای دانایی را هم پشت سر مینهد و فراتر از هر معیار و آدابی، نقش میبندد و عاشق را به فعل عاشقی وامیدارد که هرگونه نگاه حسابگرانه و عافیتجویانه را فاقد است. این سدشکنیها و دیوار شکافیها به رغم ظاهر و شکل شاید غیرصادقانه، خبر از اشتیاق و شوری زایدالوصف و غیرقابل تصور و تصویر میدهد که هر چه هدف در این شوریدگیها متعالیتر، ترفندهای بکار رفته شیرینتر و دلنشینتر به چشم و نظر میآید.
به هر حال با مهاجرت به تهران توفیق دیدار استاد "مهدی کمالیان" را یافت و سپس توسط ایشان آشنایی با اساتیدی چون " نورعلی برومند"، "سلیمان امیر قاسمی"، "سعید هرمزی" و بعد برای آموختن الفبا و خط موسیقی به محضر "استاد حسین دهلوی" راه یافت. پس از فراگیری این مقدمات٬ در ۱۷ سالگی به مرحوم "نصرت الله گلپایگانی" معرفی میشود و کار در ارکستر و نوازندگی در گروههای موسیقی را شروع مینماید. آن نوجوان پرشور و شیرین کار امروز به تحقیق از برجستهترین نوازندگان نی هفتبند "استاد حسن ناهید" است.
گرچه هنر و کسوت حسن کسایی پیش و بیش از هر نوازنده دیگر او را در اوج هنر ایران و جهان قرار میدهد، اما حسن دوم ( حسن ناهید) نیز در آسمان هنر ایران که خود به غریبستانی شگفت و نیستانی شگرف میماند و حاوی حسرتها و حاکی از حلمها و حمیتها است، با درخشش بینظیری نوازندگی میکند. ایشان اکنون در دانشگاه هنر و چند آموزشگاه خصوصی به تدریس ساز نی که درونیترین و کهنترین و خویشاوندترین ساز جهان با انسان به شمار میآید، اشتغال دارد. ساز نی با بیشترین نقطه اتصال و تماس با انسان (لب و دندان و انگشت و از همه مهمتر نفس) به هنگام نوازندگی جزئی از پیکره نوازنده محسوب میگردد.
استاد ناهید در کارنامه پربار خود با اجراهای بسیاری تقریبا در تمام کشورهای جهان و با گروههای مختلف هنری و همینطور نوازندگی در بسیاری از تولیدات موسیقی مانند سیدی و برنامههای رادیو تلویزیونی، با مهارت و تسلط ، مشارکت داشته است که تکنوازی در بزرگترین تالارهای انگلستان و همکاری با ارکستر سلطنتی انگلستان از آن جمله است.
در گزارش تصویری این صفحه، که شوکا صحرایی آن را تهیه کرده، استاد حسن ناهید از خاطرات و فعالیتهای موسیقایی خود میگوید.
*علیرضا پورامید شاعر، نویسنده و پژوهشگر موسیقی است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۰ می ۲۰۲۱ - ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰
علیرضا پورامید*
قرن جاری خورشیدی نخستین گامهای حیات خویش را در جغرافیای تاریخ برمیداشت تا اُفتان و خیزان، ایستادن و سپس پیمودن را بیاموزد و پُرامید تا شاید خاطره قرن قبلی را که در آخرین دهه، تلخی جنگ جهانگیر اول و تبعاتش، چهرهای زشت بدو بخشیده بود، به فراموشی بسپارد و...ای بسا آرزو که خاک شده!
درین ایام سرزمین ایران پُرآشوبترین روزهای خویش را میگذراند. کودتای سید ضیاء و رضاخان به انجام رسیده و فرجام این که "سید ضیاءالدین طباطبائی" با کابینه سیاهش رفته و رضاخان به سردار سپهی ایران رسیده، در تدارک تعویض سلسله قاجار به پهلوی در پی تحکیم پایههای خواستهاش بود که در آبانماه ۱۳۰۴ محقق شد و...
از متولدین این ایام یعنی همسالان با کودتا، با یکی دو سال پس و پیش، که در روزگار و روزهای بعد هر کدام پرچمدار و برگزیده در رشتههای خویش گشتند میتوان "عماد خراسانی"، "علی تجویدی"، "حسین علی ملاح"، "مهدی خالدی"، "عبدالحسین زرین کوب"، "لشگریها"، "مهدی حمیدی"، "فریدون توللی" و بسیاری دیگر را نام برد.
و از جمله و در همین روزها، سالهای ابتدایی قرن بیستم خورشیدی و دقیقأ سال ۱۳۰۱، در بخش میمه اصفهان، وجود نوزاد فرخندهای (عبدالوهاب) پیمانه خانواده حسن صدرالاسلام (شهیدی) را لبالب از سرمستی و شور ساخت.
او الفباء آموزش آواز و بویژه مثنویخوانی را از پدر معمم ولی آشنا با ظرایف آوازی خود، فرا گرفت و از سویی دست تقدیر در تهران، توسط "اسماعیل مهرتاش" جامعه باربد را در ۱۳۰۵ تاسیس نموده بود تا او دو دهه بعد، به مدت ۲۵ سال تمام در مکتب مذکور به فراگرفتن آواز و سنتور و تار و عود برآید.
سال ۱۳۱۸ در خدمت آموزش و پرورش و مقارن با جنگ جهانی دوم به خدمت سربازی رفت و پس از طی دوران خدمت اجباری، به اختیار در استخدام ارتش، درآمد.
شروع فعالیت هنریاش در سالهای ابتدایی دهه ۲۰ با اقبالی خوش و فال نیک روبرو شد. دیدار موثر با "صبحی مهتدی" و تاثیر آن مرد مقبول و مشهور آنروزها و سپس برخورد و ملاقات با "استاد حسین طاهرزاده" در محضر اسماعیل مهرتاش در همان نخستین دیدار٬ و حضور در جامعه باربد٬ از جمله مواردی است که در شکلگیری و جهت دهی شخصیت هنری او بسیار موثر واقع گشت.
از سال ۱۳۳۹ که ناخواسته و در اصل به درایت و هوشمندی دوست هنردوست و فاضلش "احمد مهران"، صدایش از رادیو پخش شد تا حدود ۱۸ سال بعد، یکی از وفاداران رادیو و برنامه گلها و نیز پُراجراترین خواننده این رسانه بود و تعداد اجراهایش قریب ۶۰۰ اجرا (آواز و تصنیف) در رادیو میباشد و همچنین بارها در سفر به کشورهای مختلف ظرایف و ویژگیهای موسیقی ایرانی را به جهانیان شناسانده است.
در طی این سالها با بزرگانی چون: "مرتضی محجوبی"، "روح الله خالقی"، "مهدی خالدی"، "علی تجویدی"، "حبیبالله بدیعی"، "حسین یاحقی"، "حسین تهرانی"، "فرامرز پایور"، "جلیل شهناز"، "حسن کسایی"، "هوشنگ ظریف" و دیگران همکاری داشته است.
عبدالوهاب شهیدی از صدایی بم، پخته، گرم و بسیار صمیمی برخوردارست که به دلیل سالها تعلیم و تعلم، حنجرهای تربیت شده٬ زلال، توانا و پر از احساس و عاطفه دارد. همانطور که "ساسان سپنتا" در کتاب "چشماندازی به موسیقی ایرانی" میگوید شهیدی دارای صدایی گرم و آرام است و قطعات ضربی را به آراستگی و دلنشین اجرا کرده است.
او در بین خوانندگان آواز ایرانی که اثری از آنان در فرهنگ صوتی ایران وجود دارد، به لحاظ صداقت صدا و صمیمیت لحن، بیاغراق از همه بالاتر است و در بیان٬ و آن چه به گوش میرساند٬ هیچگونه فن و تمهیدی برای به اصطلاح "ساختن صدا" به کار نمیبرد و هر آنچه میشنویم صدای خود اوست و ترفندها و تعبیههایی تصنعاتی چون: چانهزدن (لرزاندن چانه)، حجمدهی به صدا، تغییر لحن، تقلید در اجرایش هیچ راه ندارند؛ نکتهای که شنونده اهل فن به راحتی و البته با دقت آن را دریافت خواهد کرد.
او به تصنیف "آن نگاه گرم تو" با شعر"هما میرافشار"، در بین کارهای خود علاقه ویژهای دارد اما نگارنده با تصنیف دشتیاش به رغم اشتهار کمتر، لحظات و دقایق سرشاری از وجد و حس و شور داشتهام. این تصنیف با مطلع:
قرعۀ بخت به نامم کردی / بادۀ ناب به جامم کردی
و همینطور تصنیف دیگر با شعر "شهریار": از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران"، به لحاظ فنی و هنری، ریتم و لنگرها در مقام بسیار بالایی قرار دارد و سرشار از ظرایف حسی، عاطفی و معصومیت است.
در سال ۱۳۸۵ به هنگام تولید و تدوین موسیقی مشروطیت- سی دی "نغمه آزادی" به دلیل صدمین سال مشروطیت- مجالی دست داد تا تقریبا تمامی آثار مربوط به آن دوران را با اجراهای متنوع و متعدد بشنوم و به راستی اگر اجرای تصنیف "خموشی چرا" با مطلع "گریه را به مستی بهانه کردم" با صدای عبدالوهاب شهیدی در بین همه آنان، به لحاظ فهم موضوع و انتقال حس و منظور سازنده اثر به شنونده از یکسو و ایجاد فضای موسیقایی و تنظیم و صدادهی شایسته ارکستر از دگرسو، برتر نباشد در بین سه تا پنج اثر برتر این مجموعه عظیم، قطعا قرار میگیرد.
شهیدی در هر دو هیبت و هیئت (جسمیو روحی) بیتردید بلند قامت آواز ایرانی است. به هنگام جشن تاسیس خانه موسیقی و مراسم تجلیل از ایشان، به شایستگی "استاد شجریان" اذعان به مرتبت و والایی مقام هنری ایشان داشت.
نگارنده این سطور به تایید بزرگانی چون زنده یاد "استاد محمد میرنقیبی" که میگفت: "او پاکترین و مهربانترین هنرمند موسیقی است" و نیز به شهادت نظرات بزرگانی همچون "محمد اسماعیلی"، "احمد ابراهیمی"، "محمد موسوی" و... نیز مشاهدات و چکیدۀ همنشینی و هم سخنیهایم با ایشان، میخواهم به صراحت اشاره کنم که روح بلند و وارسته و انسانی او وجودش را سرشار از مهربانی، تواضع، بلندنظری کرده و از صفات ناپسند رایج به دور داشته است.
درگزارش تصویری این صفحه استاد عبدالوهاب شهیدی از زندگی و فعالیتهای هنریش میگوید. همچنین شعری را که در مکه و کنار خانه کعبه سروده با صدای او میشنوید.
*علیرضا پورامید شاعر، نویسنده و پژوهشگر موسیقی است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۴ اگوست ۲۰۱۲ - ۳ شهریور ۱۳۹۱
شوکا صحرایی
ابراهیم حقیقی ۱۳مهر ۱۳۲۸در تهران به دنیا آمد. دوران کودکی خود را بیشتر در آتلیه عکاسی پدر سپری کرد و به عکاسی بسیار علاقهمند شد. او در کتاب "مشقهای خط نخورده" که خاطرات دوران کودکی اوست، مینویسد: "پدر عکاس ماهری بود و در لالهزار آن روزها معروف. عکس چهره خوب میگرفت و خوبتر رتوش میکرد. آن وقتها هنوز عکس رنگی نیامده بود، یا اگر بعدها که آمد گران بود. در لالهزار عکسهای سیاه و سفید را رنگ میکردند. عکسهای بزرگ را با رنگ روغن و عکسهای کوچک را با جوهر، و پدر در این کار هم ماهر بود. در هر دو، و من ساعتها مبهوت به نظاره مینشستم و او علاقهام را فهمیده بود. یک بساط رنگکاری جوهر هم در خانه داشت. بعضی جمعهها که سرکار نمیرفت و اخلاقش خوش بود، هنر رنگکردن عکس با جوهر را به من میآموخت".
پس از سالها انتظار، پدر یک دوربین عکاسی به عنوان هدیه قبولی کلاس هشتم برایش خرید و تعطیلات تابستان نوجوانیاش بهاری شد. "سفر تابستانی کنار دریای انزلی در آن سال پُر شد از پرسهزدن در ساحل و عکس گرفتن از اقوام در ضد نور غروب قرمز آفتاب در حالت نیمرخ، به عشق آنکه پس از چاپ بنشینم و به تقلید از عکسهای ضد نور غروب آلبوم عکس پدر، آنها را رنگ کنم. عشق عکس و نقاشی، جفت کنار هم نشستند، مثل کبوترهایم که شبها سر بر شانۀ هم میخوابیدند. بیداری روز پر بود از شور و کشف و کتاب و نقاشی و درس اجباری. تا این که نوجوانی رفت و چسبید به رنج کنکور و تعطیلی موقت هر چه دوستداشتنی است."
پس از آن ابراهیم حقیقی ادامه تحصیل در رشته معماری را، به دلیل ارتباط و نزدیکی به رشته هنر، انتخاب میکند. در دانشگاه با استادش "مرتضی ممیز" آشنا میشود و در کتابخانه دانشگاه به مطالعه کتابهای هنر و بخصوص کتابهای گرافیک میپردازد. همۀ اینها باعث شد که او راه خود را پیدا کند و به سوی هنر گرافیک گام بردارد و کار حرفهای خود را در عرصه گرافیک با طراحی پوستر و جلد کتاب شروع کند.
در سال ۱۳۵۰ با مرتضی ممیز در فیلم انیمیشن "آن که خیال بافت و آنکه عمل کرد" به سفارش کانون پرورش فکری کودکان همکاری میکند و پس از آن به دعوت "فرشید مثقالی" که سرپرست آن وقت آتلیه گرافیک کانون بود در آنجا مشغول به کار میشود. حقیقی بسیاری از موفقیتهای خود را مرهون این دوره پربار کانون میداند: "در این زمان در کنار هنرمندان بسیاری مانند "کیارستمی"، "آغداشلو"، "صادقی"، "احمدی"، "بیضایی" و... قرار گرفتم و بسیار آموختم و تجربه کردم."
پس از اتمام دانشگاه و انجام خدمت سربازی به پیشنهاد "رضا جعفری"، آتلیه گرافیک انتشارات امیرکبیر را راه اندازی میکند و در مدت کوتاهی موفق میشود روزانه طراحی یک جلد کتاب را به سرانجام رساند و کمی بعد حتا بیشتر. در سال ۱۳۵۶ برای ادامه تحصیل راهی انگلستان میشود اما بعد از گذشت زمان کوتاهی به دلیل اتفاقات سال ۵۷ و شور و حال حاکم بر فضای ایران به وطن باز میگردد. در آن ایام انتشارات امیرکبیر تعطیل بود و کانون هم مانند بسیاری از ارگانهای دولتی سر و سامانی نداشت، اما بازار انتشار کتاب رونق بیشتری گرفته و حقیقی دوباره به طراحی جلد کتاب و تصویرگری و صفحهآرایی مشغول میشود.
حقیقی علاوه بر گرافیک در زمینههای بسیاری تا به امروز فعالیت داشته است. او در عرصه سینما و تئاتر، در سال۱۳۵۱ فیلم "غریب" را ساخت، سال ۱۳۵۲ "خانه ابری" که جوایز بسیاری گرفت و در سال ۱۳۶۴ ده قسمت از سریال انیمیشن "علی کوچولو" و همچنین طراحی صحنه سریالهایی مانند "سربداران" و "سلطان و شبان" و تیتراژ فیلمهای سینمایی مانند "شهرموشها"، "ای ایران"، "روسری آبی"، "گیلانه"، "زندان زنان"، "من ترانه ۱۵ سال دارم" و همچنین تیتراژ مجموعههای تلویزیونی "شب دهم"، "کیف انگلیسی"، "روزهای به یاد ماندنی" را بر عهده داشته است.
"امرالله فرهادی"، از طراحان قدیم گرافیک ایران، درباره او مینویسد: "اولین دیدار و آشنایی نزدیکم با استاد ابراهیم حقیقی برمیگردد به چند صباحی پیش از پیروزی انقلاب در انتشارات امیرکبیر – سازمان کتابهای جیبی. مردی ساکت و آرام، ایستاده پشت میز کارش که به سلامم جوابی آرام و کمنوا میدهد و با نیم نگاهی کوتاه که براندازم میکند. همین. بدون هیچ گپ و گفتی! بعدتر، پس از پایان سربازی، به یمن همکاری همسرم در سازمان کتابهای جیبی شانس بیشتری پیدا کردم تا ایشان را بیشتر ببینم و ارتباط نزدیکتری داشته باشم.
اولین آثار تاریخخورده و ماندگار حقیقی به سال ۱۳۴۸ برمیگردد: پوستر "تئاتر راهبهها" و جلد کتاب "الف". پس از آن تا به امروز، بیشماری پوستر تئاتر و فیلم و جشنواره٬ جلد کتاب، طراحی صحنه فیلم و تئاتر٬ نشانههای نوشتنی و تصویری٬ چندین نمایشگاه عکس٬ نقاشی٬ تدریس و تولیدات هنری، کارنامه پربار او را در ۶۳ سالگی میسازند."
در گزارش تصویری این صفحه ابراهیم حقیقی از کارها و تجربیاتش میگوید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۷ اگوست ۲۰۱۲ - ۲۷ مرداد ۱۳۹۱
فاطمه جمالپور
آنها مردمان خوشبختی بودند و در "کند*"هایشان در پای کوه، دل ِ خوش داشتند به دامها، دشتهای حاصلخیز آذربایجان و فرزندانی که قرار بود میراث دارشان باشد٬ اما در یک غروب سرخ مردادی وقتی به آبادی بازگشتند...
وقتی خانه آوار بود، آواز آوار، سمفونی آوارگان شد و فاجعهای دیگر آفرید و به جای زنانی که خستگیشان را تیمار میکردند، کودکانی که صدایشان آوای امیدبخش زندگی بود ویرانی به استقبالشان آمده بود و مرگ در آبادی انتظارشان را میکشید.
نخستین بار نیست که ایرانیان گرفتار چنین شبیخونی میشوند و آخرینبار نیز نخواهد بود. چه تلخ است نظاره کردن کودکانی که در زیر و روی خشتهای ویران به دنبال پدر و مادر و همبازیهای گمشده میگردند.
چه غمگنانه است سوگ مادرانی که تباهی حاصل عمر خویش را شیون میکنند، چه ناگوار است شنیدن مرثیۀ پدرانی که چشمشان به آینده نوگلانشان خشک گردید و بغضهایشان در خاموشی فروخرده شد.
راهی "باجه باج" میشوم؛ یکی از روستاهای "ورزقان". چند روزی از فاجعه گذشته است. در کنار روستا چادرهای هلال احمر حکایت خانهخرابی را روایت میکنند. در نزدیکی چادرها عزیزانشان را به آغوش خاک سپردهاند تا بیش از این میان آنها فاصله نیفتد.
تنها درد بیکسی و بیخانمانی به جانشان نیفتاده است، با وجود این همه مصیبت هنوز امکاناتی برای ادامه حیات ندارند و حمله شبانه گرگها به دام هایشان؛ تنها دارایی که طبیعت برایشان باقی گذاشته است خوابشان را از این که هست هم آشفتهتر میکند.
زنی که دختر و نوهاش را از دست داده است، در میان مخروبهها میچرخد و مویه میکند "گوزلم ها گددون"، " خوشگلم کجا رفتی". و لالایی زنان نصیب زمینی میگردد که دهان باز کرد و فرزندانشان را بلعید.
از کنار چادرهای هلال احمر صدای نالههایی مردانه میآید؛ دیوارهای پارچهای محرم هقهقهای مردانه نیستند. آن سوتر برروی دیوارهایی فروریخته٬ خانهای که دیگر نیست٬ مردی چمباتمه زده است و با حیرت تلاش میکند هیچ را باور کند.
مردی که از زیر آوارها بیرون آمده از برادرزادهای میگوید که بعد از ۴۸ ساعت زیرآوار بودن جنازهاش بیرون آمد و دیگری از نوزاد سه ماه روستا میگوید که از این دنیا لوحی سنگی نصیبش شد.
از آبادی چیزی جز درهای بیاتکا، سقفهای فروریخته، نردبانهای بیمقصد٬ و پنجرههای بیمنظره باقی نمانده است. دشت در سکوت به عزای فرزندانش نشسته است و باد به دلداریاش شتافته. جفای طبیعت؛ طبیعت بیانصاف مجال نادر زندگانی را از مردمی گرفت که هنوز شاید فکر زندگی کردن را فراموش نکرده بودند، اما در این روزگار نفرت و فراموشی٬ مهربانی مردم دوباره حماسهای آفرید و ماتم این تلخ فاجعه را تاب تحمل داد.
مسیر تبریز به مناطق زلزلهزدۀ ورزقان، کم عرض است و صف طویل ماشینها پشت سرهم میرانند. مردم با هر وسیله ممکن در حال کمکرسانی هستند. هر چند ساعتی خودروهای مردمی و دولتی از راه میرسند و موج کمکها از نان و خشکبار و کنسروها سرازیر میشود. مردم، راضی از خورد و خوارک، ترسان از نزدیکی فصل سرما میگویند و نبود امکانات اساسی.
آسمان اینجا رنگ آسمان جاهای دیگر نیست؛ غبارآلود است. از سویی بوی مرگ میآید و از سویی دیگر آوای گریه نوزادی که روز پس از زلزله در های و هوی مرگ و ویرانی به دنیا آمده است. به جهانیان میگوید من آمدم سرچشمه شادی و زندگی و امید را برای بازماندگان آوردهام.
در گزارش تصویری این صفحه مردمان روستای باجه جان از نامهربانی طبیعت میگویند.
*آبادی پای کوه
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۰ اگوست ۲۰۱۲ - ۳۰ مرداد ۱۳۹۱
حمیدرضا حسینی
"داریوش شاه گوید: تو که از این پس، این نبشته را که من نوشتم یا این پیکرها را ببینی، مبادا که آنها را تباه سازی؛ تا هنگامی که توانا هستی آنها را نگاه دار." (کتیبه بیستون)
بیستون، مجموعهای است تاریخی در فاصله حدود ۳۰ کیلومتری شرق کرمانشاه. این مجموعه و منظر طبیعی آن (کوه و دشت) در سال ۲۰۰۶ میلادی توسط سازمان یونسکو در فهرست میراث فرهنگی جهان ثبت شد.
کهنترین آثار موجود در این محوطه، متعلق به دوران پارینه سنگی میانی و جدیدترین آنها مربوط به دوران صفویه است اما شهرتش را بیش از همه مدیون کتیبه و نقش برجسته داریوش اول هخامنشی (۵۲۱-۴۸۶ پیش از میلاد) است که در ارتفاع حدود ۸۰ متری از پای کوه، بر دل صخره نقر شده.
داستان کتیبه داریوش – معروف به کتیبه بیستون - چنین است که وقتی کمبوجیه، فرزند و جانشین کورش، برای فتح مصر به آن سرزمین لشکر کشید، یکی از مُغان به نام گئومات(Gaumata) علم طغیان برافراشت و خود را "بردیا" برادر کمبوجیه معرفی کرد. این در حالی بود که کمبوجیه پیش از رفتن به مصر، برادر خود را از ترس آن که مبادا در غیابش مدعی تاج و تخت شود، کشته بود.
بردیای دروغین با بخشودن مالیات سه ساله ایالات، موفق شد که تقریبا همگی را به اطاعت وادارد و چالش بزرگی را برای کمبوجیه و دودمان هخامنشی رقم زند. کمبوجیه به سرعت راه ایران را در پیش گرفت تا تاج و تخت خویش را بازستاند اما در میانه راه به طرز مشکوکی درگذشت.
چنین مینمود که مانع دیگری پیش پای گئومات باقی نیست اما هفت نفر از نجبای هخامنشی به رهبری داریوش بر ضد او قیام کردند و سرنگونش ساختند. بدین ترتیب، داریوش که متعلق به شاخه دیگری از دودمان هخامنشی بود به تخت نشست و پادشاهی از خانواده کورش به خانواده او منتقل شد.(۱)
داریوش دستور داد که داستان این پیروزی بزرگ را که به منزله نجات یافتن سلسله هخامنشی از سقوط حتمی بود، بر دیواره کوه بیستون نقر کنند. در آن زمان، کوه بیستون نه فقط از اهمیت مذهبی برخوردار بود بلکه از آن مهمتر، بر کناره شاهراه مرکز و غرب ایران به بینالنهرین قرار گرفته و در معرض دید مسافران و کاروانیان بود.
بررسیهای باستان شناسان و پژوهشهای تاریخی نشان میدهد که کتیبه بیستون در یک مرحله ایجاد نشده است. در مرحله نخست، نقش داریوش در حالی که هشت همدست گئومات دست بسته در مقابلش صف کشیده بودند و خودِ گئومات زیر پایش لگدکوب میشد، همراه با کتیبهای به خط میخی و زبان عیلامی بر دل صخره نقر شد. در این قسمت، نقش فروهر بر فراز پیکره داریوش و اسیران دیده میشود و یک کماندار و یک نیزه دار نیز پشت سر داریوش ایستادهاند.
بعدها که داریوش شورش سکاها را فرونشاند، نقش "سکایی تیزخود" به انتهای صف اسیران افزوده شد و پس از آن نوشتههای دیگری به خط میخی و به دو زبان بابِلی و پارسی باستان در کنار نقوش قدیمی قرار گرفت.
مهمترین گفتههای داریوش در کتیبه بیستون چنین است: معرفی داریوش و گستره شاهنشاهی او؛ داستان شورش گئومات و فرونشاندن آن؛ داستان سرکوب شورشهای گوناگون در سرزمینهای عیلام، بابِل، ماد، پارت، پارس، ارمنستان و مرو؛ تأکید بر راست بودن مفاد سنگ نبشته بیستون؛ مبرّا دانستن داریوش از پلیدی و دروغگویی و تبهکاری؛ درخواست از آیندگان برای نگاهداری کتیبه؛ دعا برای حافظان آن و نفرین بر آسیب زنندگان.
در دورههای بعد که زبانها و خطوط باستانی به دست فراموشی سپرده شد، کتیبه بیستون نیز ناخوانا شد؛ نه تنها کسی نمیتوانست متن آن را بخواند، بلکه اصلا معلوم نبود که از آنِ چه کسی و مربوط به چه دورهای است. در همین زمان بود که کتیبه داریوش و سایر حجاریهای موجود در کوه بیستون که از دوران اشکانی و ساسانی بر جای مانده بودند، به فرهاد و عشق آتشین او به شیرین سریانی نسبت داده شدند و طنین بلندی در نظم و نثر پارسی یافتند: بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد!
نخستین کسی که موفق به خواندن کتیبه بیستون شد، هِنری رالینسون انگلیسی(Rawlinson) بود. او که در دهه ۱۸۳۰ میلادی و اوایل دهه ۱۸۴۰ به عنوان افسر ارتش هندِ انگلستان، مأمور خدمت در غرب ایران بود، موفق به رمزگشایی از خطوط کتیبه شد و نخستین ترجمه آن را به دست داد. رالینسون بعدها در اواخر دهه ۱۸۵۰ برای مدت کوتاهی، به سمت وزیرمختار انگلستان در ایران منصوب شد.
پس از رالینسون، افراد دیگری راه او را پی گرفتند و ترجمههای کاملتر و دقیقتری از کتیبه بیستون را بدست دادند؛ با این حال، بخشهایی از این کتیبه باستانی به علت فرسایش در برابر باد و باران از میان رفته و ناخواناست؛ و نیز بدین خاطر که در دورهای از بیخبری ایرانیان، نقوش و خطوط آن به عنوان نشانه تیراندازی مورد استفاده قرار میگرفت.
امروزه، مانند زمان داریوش، جاده مرکز و غرب ایران به بینالنهرین (عراق) همچنان از کنار کوه بیستون میگذرد. معمولا مسافرانی که از کیلومترها آنسوتر مجذوب بلندی و سترگی کوه بیستون و مسحور زیبایی دشت پیرامون آن شدهاند، چارهای جز این نمییابند که لختی پای کوه توقف کنند و به دیدار کتیبه داریوش بشتابند؛ کتیبهای که بزرگترین سنگ نبشته تاریخی ایران و در عین حال، نخستین سند رسمی به زبان پارسی باستان است.
و این همان خواست داریوش و میل او به جاودانگی است: "داریوش شاه گوید: اگر این نبشته یا این پیکرها را ببینی و تباهشان نسازی و تا هنگامی که ترا توانایی است نگاهشان داری، اهورا مزدا ترا دوست باد و دودمان بسیار و زندگیت دراز باد و آنچه کنی آن را به تو اهورامزدا خوب کناد."
در گزارش مصور این صفحه آقای علی همدانی، پژوهشگر تاریخ به معرفی مجموعه تاریخی بیستون میپردازد. همچنین در آلبوم عکس جداگانهای، میتوانید توضیحات دقیقتری درباره مهمترین آثار موجود در بیستون را بخوانید.
پینوشت:
۱- این روایت از وقایع مربوط به مرگ کمبوجیه و انتقال قدرت به داریوش، مبتنی بر گفتههای داریوش در کتیبه بیستون است که با روایت مورخان یونانی، کمابیش، همخوانی دارد. برخی پژوهشگران معاصر، روایتهای دیگری را به دست دادهاند که ماجرا را به مراتب پیچیدهتر میسازد و روایت داریوش را به چالش میکشد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۶ اگوست ۲۰۱۲ - ۲۶ مرداد ۱۳۹۱
پرنیان محرمی
تابستان است، اما اینجا در جنوب هلند در شهری نزدیک به رتردام هوا ابری و بادی است. از کنار خانههای هلندی با سقفهای شیروانی و کانالهای آب و پلهای چوبی زیبا میگذرم. در خانه آقای "بهروز نقیپور" اما ظاهر آشنای ایرانی نگاهم را میدزدد، روی دیوارها و میزها، مجسمهها، فرشها، عکسها و حتا موسیقی ایرانی که در فضای خانه پیچیده است.
بهروز نقیپوردر سال ۱۳۳۵ شمسی در کرمانشاه به دنیا آمده است و از همان ابتدای جوانی به تشویق و تحت تاثیر برادران خود به طراحی و موسیقی روی میآورد. در ایران رشته راه و ساختمان را نیمه رها میکند و به کار عکاسی زیر نظر "امیرکاشفی" رو میآورد. در سال ۱۹۹۰ میلادی ایران را به مقصد هلند ترک میکند و در آکادمی هنر شهر لاهه در رشته "طراحی نقاشی گرافیک" (تخصص اچینگ)* به تحصیل پرداخته و جایزه تشویقی برای فارغالتحصیلان ممتاز را از آن خود میکند. بعدها در رشته مدرسی هنر از دانشگاه هنر شهر رتردام در مقطع کارشناسی ارشد فارغالتحصیل میشود و در حال حاضر مشغول به کار و تدریس هنر در هلند است.
در خانه بهروز نقیپور با آثار هنری مختلفی روبه رو میشوم. مجسمههایی از فرمهای بدن انسان، تابلوهای آبستره، تابلوهایی با طرحها و نقشهای ایرانی و کارهای گرافیکی چاپ دستی که همه کار دست خودش در سالهای مختلف میباشد. از آنجایی که به قول او "اتفاق و انگیزههای درونی در هر زمان تعیینکننده و تقویتکننده گرایشهای هنری هر هنرمند است" در طول بیست و یک سال زندگی در خارج از ایران در حوزههای مختلف هنری فعالیت کرده است. او راجع به دورانهای مختلف احساسی و تاثیر این نوسانهای روحی بر شکلگیری آثار هنریاش میگوید:
" درگیریهای فردی که در من وجود داشت باعث به وجود آمدن خیلی از این آثار شده است. مجسمههای خمیرروزنامه، نقاشیهایی از فرمهای نیمه بدن انسان، آدمهایی که با سایه خودشان درگیرند، آدمهایی که یقه خودشان را گرفتهاند. کلههاشان را عوض میکنند و خودشان نیستند. تمام اینها مربوط به همان دوران جدلهای درونی بود که من در ارتباط با محیطم داشتم و این سوال که من چقدر خودم هستم. این نقاشیها نقد خودم بودند در سالهای ورود به محیط جدید تا منجر به این شد که من خودم باشم، خود را رها کنم و کنترلی، بخصوص در کار هنری، در بین نباشد و بعدها این منجر به پدید آمدن کارهای آبستره من شد. من به آبستره روی آوردم تا از عنصرهای بصری استفاده کنم و آن ارتباط فلسفی را که میخواستم با کارم بگیرم و درک خاص خودم را بیان کنم".
وارد کارگاه کوچک آقای نقیپور میشوم. با لیوانی از دمکرده چای هفت گیاه ایرانی به تماشا میایستم و راجع به تابلوهای آبستره که ترکیبی از رنگ و فرم و طرح هستند میپرسم:
"تابلوهایی را که از حروف فارسی در آنها استفاده کردهام میتوان به نوعی هم کار آبستره خواند و هم نه. در نوشتار به زبان فارسی، مخاطب فارسیزبان را متوجه یک عنصر آشنای قابل فهم و قابل خواندن میکنی و مخاطب ارتباط عینی با اثر برقرار میکند به خاطر همین، عنصرهای آبستره در این کارها مخدوش میشود. اما اگر بیینده ارتباطی با متن نداشته باشد، مثلا یک بیننده هلندی، این اثر به یک تابلوی پُست مدرن تبدیل میشود. نوشتار این تابلو بیینده را دچار ابهام میکند. برایش موضوعیت ندارد و متن قابل فهم نیست و به آبستره تبدیل میشود. متنها هم برای من فردی است. برداشت فردی کسی است که با دو ملیت مختلف دست و پا میزند و نشانههای هر دو ملیت در این آثار دیده میشود. آدمی که در یک خانواده ایرانی تربیت و بزرگ شده و در محیطی غیرایرانی درس خوانده و کار میکند. این تاثیرها نسبی و ناخودآگاه است. مثلا وقتی اینجا هستم دوستانم به من میگویند خصوصیات ایرانی دارم و وقتی به ایران میروم فامیل و آشناها میگویند که چقدر خارجی شدهام. من هم با این موضوع ضدیتی ندارم. یاد گرفتهام خودم را محدود و کنترل نکنم و به همین خاطر تاثیر هر دو ملیت را در این تابلوها میبینید و حاصل این تاثیر همراه با سالها تجربه در کار آبستره، رسیدن به یک نوع بافت خاصی است روی تابلوها که سبک کار من را مشخص میکند و دست خط من شده است."
باد در بالکن اتاق نشیمن را باز میکند. باران شدیدتر شده است. آقای نقیپور در حالیکه از جایش بلند میشود تا در بالکن را ببندد با ته لهجه شیرین کرمانشاهی از هوای همیشه بادی و بارانی اینجا شکایت میکند و برمیگردیم سرصحبت اجراهای گروهی نقاشی (کارگاهها) و هدف از اجرای آنها. او راجع به سالها تجربه در اجرای کارهای گروهی نقاشی میگوید:
"در کارهای گروهی، نقاشها با هم و روی کار هم نقاشی میکنند. روی بومهای مختلف میچرخند، جایشان را عوض میکنند و روی نقاشیهای هم نقاشی جدید میکشند و وقتی برمیگردند روی اثر خودشان با یک اثر جدید روبرو میشوند و حالا باید دوباره با خلاقیت خود با این نقاشی جدید طرح خودشان را شکل بدهند. در این پروسه یادگیری هم اتفاق میافتد. اینکه چقدر میتوانی کارهای گذشته را فراموش کنی و با کار جدید خلاقیت به خرج دهی و اینکه برای هر پدیدهای بتوانی راه حل هنری پیدا کنی. یا کارت خراب شده، حالا میخواهی چکار کنی؟ هنرمند باید همیشه حضور داشته باشد، راه حل پیدا کند، کشف کند، ابتکار داشته باشد و در لحظه تصمیم بگیرد. به همین دلیل آدمهای مختلف با سبکهای مختلف در کارهای گروهی واکنشهای مختلف نشان میدهند و این شکستن چهارچوبها و مرزهاست، رها شدن است. از طریق کار گروهی شما به خلق یک اثر هنری نمیرسید. هدف در کار گروهی بررسی رفتارهای اجتماعی هنرمندان و فرایندیاست که طی میشود. رسیدن به اینکه هنر یک کنش فردی است و هیچ کنترلی در آن نباید اعمال شود. نقاشها در کار گروهی بین عدم کنترل خودشان و رعایت یکسری رفتارهای اجتماعی دچار تعارض میشوند و غالبا واکنشهای خاصی نشان میدهند. مثل دختر هلندی که وقتی میبیند کسی در حال خراب کردن نقاشی اوست نمیتواند تحمل کند و یک نقاش دیگر را کنار میزند یا نقاش عراقی که پیشنهاد میدهد مستقل کار کنیم. اگر هم در کارگروهی اثری خلق شود حتما اثر یک تاثیر، یک دست و یک غلبه فردی را در آن خواهی دید. تسلط یک نفر را در آن پیدا خواهی کرد."
طی ۱۲ سال گذشته بهروز نقیپور کارگاههای زیادی را در هلند و ایران (کرمانشاه، تهران، اصفهان) اجرا کرده و با هنرمندان و دانشجویان ایرانی و غیرایرانی گرافیک و نقاشی زیادی کار کرده است:
" تفاوتی که بین اجراهای گروهی هنرمندان ایران و غیرایرانی وجود دارد این است که در ایران هنوز درک اصلی از آبستره وجود ندارد. وجود دیدگاه معنوی که یک اثر همواره باید همراه با یک حرف یا پیام اجتماعی باشد در ایران بسیار غالب است. عنصرهای بصری در آبستره هنرمند را راضی نمیکند و باید حتما یک چهره و شکل آشنا در آن پیدا کند که پیامی را انتقال دهد و نکته دیگر این است که "مخاطب" برای هنرمند ایرانی خیلی مهم است و این یک مانع است برای هنرمند."
در گزارش تصویری این صفحه که با سهتار نوازی بهروز نقیپور همراه شده است، او از فردیت گرایی در هنر و در اجراهای گروهی نقاشی صحبت میکند. عکسهای اجراهای گروهی، از آرشیو عکس خودشان است که توسط همکاران و شاگردانشان در هلند و ایران تهیه شده اند.
*اچینگ را به حکاکی اسیدی یا باسمه سیاه قلم یا لوحه سازی ترجمه کرده اند که عبارت است از گراوور یا چاپ دستی با لوحه فلزی کنده کاری شده.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب