مقالات و گزارش هایی درباره ایران
۱۱ آوریل ۲۰۱۲ - ۲۳ فروردین ۱۳۹۱
امیر جوانشیر
ما به تصادف وارد خرانق شدیم. هیچ تابلویی وجود نداشت که بگوید خرانق جای بااهمیتی است و ما را تشویق کند که از آن دیدن کنیم. اگر در زیارتگاه پیرسبز یا چَک چَک، بنزینمان ته نکشیده بود، ما به خرانق نمیرفتیم و یکی از دیدنیهای مهم استان یزد را از دست میدادیم. نداشتن بنزین مسافر بیابان را نگران میکند. وقتی در طول جاده از رانندگان کامیونها سراغ پمپ بنزین را گرفتیم از خرانق سر درآوردیم.
پمپ بنزین خرانق پر از کامیونهایی بود که تهران تا چابهار و بالعکس را میپیمایند. از کارگر پمپ بنزین پرسیدم: اینجا جای دیدنی هم دارد؟ گفت وارد خرانق شوید. کنار کاروانسرا که پارک کردیم، به جای آنکه کاروانسرای تازه تعمیر شده ما را به خود بخواند، این بافت کهن خرانق بود که از سوی مقابل چشم را خیره میکرد. وارد آن که شدیم معلوم شد با یک ده معمولی سروکار نداریم. یک محل باستانی با معماری دورۀ ساسانی و حتا پیش از آن، با قلعه و منارجنبان و مسجد و کوچههایی که انگار فروتر از بناهای ده ساخته شدهاند، با ساباط ها و گذرها و دیوارهای کاهگلی که دیگر ویرانهای بیش از آنها باقی نمانده، انگار یک موزه بازمانده از گذشتههای دوردست، مبهوتکننده و عبرتآموز.
در بافت قدیمی خرانق، پرنده پر نمیزد و جز چند کارگر و یکی دو استاد بنا کسی حضور نداشت. حضور نداشت یا وجود نداشت؟ پیش از آنکه وارد مسجد شویم کارگران را دیدیم که روی پلههای ورودیاش کار میکردند و سنگ بنای پلهها را کار میگذاشتند. بعد پلههای تازه تعمیر شده و سرانجام مسجدی کوچک اما نو شده به همت میراث فرهنگی، با سنگ ستونهایی که تازه کار گذاشته بودند و طاق ضربیهایی که نو شده بودند، و فضایی روحانی که خالی مانده بود زیرا جنبندهای نبود تا در آن رفت و آمد کند. بافتهای کهن ما در ناحیۀ ایران مرکزی مانند بیشتر روستاهای ایران، از جمعیت تهی شده و تنها ورود مسافران میتواند سکوت سرد و حسرتبار آن را بشکند.
از حیاط مسجد، منارجنبان پیدا بود. دو جوان که از پلکانها بالا رفته بودند، میکوشیدند آن را به جنبش درآورند. موفق شدند. یکی از پائین داد زد: میجنبد؟ و جوانان ترسیده پاسخ داند که آری نیممتر از جای خود آنسوتر رفت و بازگشت. به بام مسجد برآمدیم. استاد بنا مشغول مرمت بود و همهچیز را به شیوهای کهن نو میکرد.
وارد کوچهها و خانهها شدیم. کوچهها بیشتر از خانهها دوام آوردهاند. خانهها تقریبا همگی سقف خود را از دست دادهاند. دیوارهای بدون سقف خانههای چند طبقۀ متروک که دیگر انتظار سقف را نمیکشند. خانههای ویرانی که هر گوشهاش نشان از زندگی داشت؛ زندگی بر بادرفته. چنان محو تماشای بافت کهنشده بودم که همراهان را گم کردم و سرانجام هر یک از جایی سر درآوردیم. دیوارهای افتاده، تاقچههای فروریخته و تنها، و درها و پنجرههایی که دیگر نه باز میشوند نه بسته. چه چیزها که بر سر این تاقچهها بوده که دیگر نیست. چرا دیگر هیچکس بر سر این تاقچهها چیزی نمیگذارد؟ شگفت زده شدم که چگونه گذشت روزگار این دیوارهای دو سه هزار ساله را نتوانسته درهم بکوبد؟ چه استحکامی داشتهاند که در مقابل باد و باران و زلزله دوام آوردهاند و هنوز سر پا ایستادهاند؟
یاد طبس افتادم که به تازگی از استان خراسان جدا شده، در تقسیمات جغرافیایی به یزد آمده. خرانق بر سر راه یزد - طبس قرار دارد. سال ۵۵ بود که طبس را دیدم. خیابانی داشت با بناهایی چند طبقه و با عظمت و بادگیرهای باشکوه که چون در خیابانش قدم میزدید در تاریخ قدم گذاشته بودید و چون در سردابههای آن مینشستید انگار از گرمای وحشتناک کویر، به کوهستان رفته باشید. اما دو سال بعد، پس از زلزله طبس چون بار دیگر آنجا را دیدم، از آن خیابان و آن ساختمانها که تا آن زمان در دو طرف خیابان ایستاده بودند، هیچ نشانی نمانده بود. چنان با خاک یکسان شده بودند که گویی اینجا هرگز بنایی وجود نداشته بلکه با کامیون در دو طرف خیابان خاک ریخته اند. تنها از روی آسفالت خیابان و درختانی که به نحو بیهوده و غمانگیزی دو طرف خیابان صف کشیده بودند، میتوانستی بدانی که اینجا روزی روزگاری شهر بوده و این خیابانش و این تل خاک، بقایای همان خانههای فروریخته است. اما در خرانق دیوار خانهها چنان محکم و قرص ساخته شده بوده که هنوز برجای خود ایستادهاند و ویرانیها همه حاصل ترک خانهها و مراقبت نکردن از آنهاست.
در جلو کاروانسرا و در پارک کناری آن آبی جاری است به روشنایی اشک چشم. این آب از قنات میآید و به کاروانسرا میرسد. اهالی ده - زمانی که آباد بوده - هم از همین آب استفاده میکرده اند. جلو کاروانسرا عدهای توریست با یک مینیبوس رسیدهاند و راهنمای تور برای آنها از خرانق میگوید. اما من از یاد آن تیسفون ویران شده چنان غمگینم که حوصلۀ شنیدن چیزی را ندارم.
با وجود این دلم میخواهد پیش از ترک روستا کاروانسرایش را ببینم. اما کاروانسرا متعلق به عهد قاجار است. کاروانیان مدتهاست رفته اند و کسی در آن نیست. از کارگری که مشغول کار برای مرمت مسجد است میپرسم اینجا کسی نیست که در را باز کند؟ میگوید در بزنید نگهبانش خواهد آمد. در میزنم. اما در زدنها بیجواب میماند. هنگام ظهر است و سرایدار لابد برای ناهار رفته است. از پشت کاروانسرا راهی پیدا میکنم و خود را به بام کاروانسرا میرسانم و از آن بالا حیاط و حجرههایش را تماشا میکنم. عجب کاروانسرای بزرگی است. مرمتش کردهاند و چنان تازه شده که انگار قرار است افتتاحش کنند. از پشتبام کاروانسرا چشمانداز ده بهتر پیداست و موقعیت جغرافیاییاش را بهتر میتوان دریافت. واپسین نگاهم را به روستا میاندازم و بر روح نیاکان درود میفرستم و با خود میگویم عجب مردمانی بودهاند، عجب وسعت نگاهی داشتهاند. هر چه میساختند برای آینده و آیندگان میساختند. هر چه میساختند ماندگار میساختند. گویا آنها به آینده بیش از ما امیدوار بودهاند.
گزارش تصویری این صفحه گوشه هایی از خرانق باستانی را نشان می دهد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۹ آوریل ۲۰۱۲ - ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
مهرداد شجاعی پزشک است و در شهر ونکوور در ایالت واشنگتن در غرب امریکا زندگی میکند. میگوید مدتی است که با همراه جدید زندگیاش - که همیشه یار و یاور اوست- همین که کارش تمام میشود و از بیمارستان بیرون میآید به طبیعتگردی میروند.
اینجا دیگر سخن از حرفه پزشکی و طبابت او نیست، سخن از رابطه اوست با دوربین عکاسیاش و ثبت لحظههایی که اگرچه ممکن است در زندگی روزمره شبیه به یکدیگر به نظر آیند، از نظر مهرداد شجاعی هر کدام گویای رمز و راز طبیعت است.
مهرداد شجاعی که متخصص بیماریهای داخلی است میگوید اگرچه حرفه پزشکی را همیشه دوست داشته و با شور و اشتیاق به درمان بیماران میپردازد، همیشه در زندگیاش یک خلأ حس میکرده که حالا با عکس و عکاسی پر شده است. او از طریق لنز دوربین عکاسیاش جهان پیرامون خود را بازنگری میکند و در هر بازنگری به نکتههایی نو پی میبرد. میگوید اگر به دنیای اطراف دقت کنیم چیزهایی میبینیم که قبل از آن اصلا ندیدهایم یا اگر دیدهایم از کنارش گذشتهایم؛ مثل غروب آفتاب که هر ثانیهاش متفاوت با ثانیه بعدی است.
برای مهرداد شجاعی حرفه پزشکی و عکاسی هردو جذاب و پرکششاند و میخواهد هر دو را در کنار هم حفظ کند "و اگر به شروع دوبارهای در زندگی فکر کند باز هم طبابت را بهعنوان حرفه اصلی خودش انتخاب میکند اما (در این صورت) شاید عکاسی را زودتر و جدیتر از قبل".
اما گویی یک پزشک حتا در هنگام پاسخ به علاقمندیهایش بازهم به درمان بیمارانش میاندیشد: "قصد دارم عکاسی را با کارم تلفیق کنم. من همیشه با بیمارانی سروکار دارم که بستری هستند و وضع وخیمی دارند. به فکرم رسید که از عکسهایی که می گیرم در روند بهبود بیمارانم کمک بگیرم. در کشورهای پیشرفته، از روشهای مختلف غیر دارویی هم برای درمان استفاده میکنند، مثل "پت (حیوان خانگی) تراپی" و "موزیک تراپی". من فکر میکنم عکس هم میتواند وارد این میدان شود و حتما در جهت بهبود روان بیماران نقش مثبتی خواهد داشت. موضوع بیشتر عکسهای من طبیعت است و فکر میکنم این عکسها در روحیه بیماران تاثیر مثبت خواهد داشت".
در بسیاری از کشورها واژههایی چون خرید درمانی و موسیقی درمانی و یا چنانکه دکتر شجاعی میگوید پت درمانی (نگهداری جانواران خانگی برای آرام گرفتن که شاید بتوان از آن به جاندار درمانی تعبیر کرد) بر سر زبانها افتادهاند.
تصویردرمانی نیز اکنون واژهای رایج شده و در کشورهای گوناگون درباره آن و چگونگی استفاده از آن برای شفای برخی از بیماران صحبت شده است. چراکه هر عکس میتواند بخشی از زندگی و خاطره و بازگوکننده گوشهای از نگفتههای زندگی را در خود داشته باشد.
برای مهرداد شجاعی هر یک از عکسهایش داستانی برای خود دارد و از دیدن همه آنها لذت میبرد اما "حس میکند اگر عکسهایش را به دیگران نشان ندهد کارش تمام نشده است".
حالا این پزشک ایرانی مقیم آمریکا میگوید آرزو دارد روزی با دوربینش به ایران سفر کند و با عکاسی از طبیعت گونه گون کشور زادگاهش به گنجینهاش بیفزاید.
در گزارش تصویری این صفحه مهرداد شجاعی از علاقمندیاش به عکاسی و طبیعتگردی میگوید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۶ آوریل ۲۰۱۲ - ۱۸ فروردین ۱۳۹۱
محبوبه شیرخورشیدی
یوزپلنگ یکی از چهار گربهسان بزرگی است که کمتر از هفتاد سال پیش همگی در ایران میزیسته اند: شیرآسیایی، ببرمازندران، پلنگ و یوزپلنگ. از این چهار گربهسان، شیر آسیایی و ببر مازندران، در ایران به کلی از بین رفتهاند. جمعیت پلنگ در معرض خطر است و یوزپلنگ آسیایی دومین گربهسان در معرض خطر در دنیا بهشمار میرود که گسترۀ پراکنش آن در قرن گذشته بخشهای وسیعی از غرب و جنوب آسیا بود. در بیست سال گذشته یوزپلنگ فقط در مناطق بیابانی ایران حضور داشته و از این رو آن را یوزپلنگ ایرانی نیز می نامند.
یوزپلنگ برخلاف پلنگ، بدنی باریک و ظریف و پاهایی کشیده و بلند دارد و اجزای مختلف بدنش به بهترین شکل برای دویدن ساخته شده و تیزپا ترین پستاندار جهان است. بر خلاف پلنگ که برای شکار کمین میکند، یوزپلنگ به دشتهای باز برای دویدن به دنبال شکار نیاز دارد، تا با برهم زدن تعادل شکار هنگام دویدن بر او غلبه کند. ظرافت و کوچکی جمجمه و آروارهها، آن را در مقابل دیگر گوشتخواران آسیب پذیر میکند، طوری که سگهای قوی به راحتی آن را فراری میدهند. خالهای توپر بدن و خط سیاهرنگِ اشک در صورتش آن را به راحتی از پلنگ با خالهای گل مانند و توخالی متمایز میکند.
تخمین زده میشود که جمعیت یوزپلنگ در ایران بین ٧٠ تا ١٢٠ قلاده باشد. قوچ و میش، کل و بز و جبیر(نوعی آهوی کوهی) و آهو غذاهای اصلی یوز را تشکیل میدهند. بر خلاف تصور بسیاری از مردم، یوز به دامهای اهلی حمله نمیکند. بخش عمدۀ عوامل تهدید جمعیت یوز در ایران، تخریب زیستگاهها و اشغال آن توسط جوامع انسانی، کشتهشدن در جادهها و از پا درآمدن توسط دامداران محلی است که بر اثر سوءتفاهم آن را دشمن دامهای خود میدانند.
یکی از مهمترین زیستگاههای این حیوان زیبا و آسیبپذیر منطقۀ حفاظتشدۀ کوه بافق است. در گذشته موارد زیادی از تلفات یوز در این منطقه به دست روستاییان به سازمان محیط زیست گزارش میشد که همگی از ترس و باورهای نادرست اهالی حکایت میکرد که این جانور را خطرناک یا مسوول کشتهشدن دام خود میدانستند. در حالی که احترام به محیط زیست و حیات وحش ریشههای عمیقی در باورها و تاریخ مردم این منطقه داشته است.
باید این نکته را پذیرفت که حفاظت از محیط زیست در هر جایی قبل از هر چیز باید توسط اهالی آن محل اعمال شود. این نکته را هم باید افزود درک اهمیت حیات وحش و لزوم حفظ آن و احترام به طبیعت امری آموختنی است. از همین رو برنامۀ آموزشی منسجمی برای توانمندسازی جوامع محلی شهرستان بافق و روستاهای اطراف منطقه حفاظت شده کوه بافق، توسط "انجمن یوزپلنگ ایرانی" و با نظارت صندوق برنامه کمکهای کوچک سازمان ملل و پروژه حفاظت از یوزپلنگ آسیایی سازمان محیط زیست تدوین شد.
مقدمات این پروژه از سال ۱۳۸۴ آغاز شد و اجرای آن تا سال ۱۳۸۷به انجام رسید. پس از آن با مشارکت تشکلهای محلّی این پروژه ادامه پیدا کرد. حامیان مالی این پروژه، صندوق برنامه کمکهای کوچک سازمان ملل و پروژهٔ حفاظت از یوزپلنگ آسیایی سازمان محیط زیست و شرکت سنگ آهن بافق بودند.
این برنامهٔ آموزشی در دو مرحله اجرا شد. در مرحله اول هدف توانمندسازی جامعه محلی، انتقال دانش و تجربه و جلب مشارکت آنها بود تا کار آموزشی ماندگار شود و با پایان پروژه، مشارکت محلی و آموزش به پایان نرسد. به همین سبب، با تشکیل کارگروه محلی متشکل از اعضای انجمن و مقامات محلی، برنامهریزیهای لازم انجام شد و تشکلهای مردمی شهرستان و روستاها و ۸۰۰ دانش آموز مقطع راهنمایی شهرستان بافق آموزش دیده و به مشارکت در ادامه پروژه دعوت شدند.
در سال دوم بخش عمدهٔ آموزش و فعالیتهای فرهنگی و زیست محیطی با مشارکت جوامع محلی همچون جمعیت داوطلبان هلال احمر انجام شد، و حتا فعالیتهایی خارج از برنامهٔ پروژه توسط تشکلهای محلی برنامهریزی و اجرا شد. از آنجا که منابع مالی برای طراحی و اجرای پروژه بسیار محدود بود، بخش عمدۀ کار بر پایۀ فعالیتهای داوطلبانه انجام میشد و بدون این مشارکتهای دلسوزانه و داوطلبانه، اجرای پروژه و موفقیت آن امکانپذیر نبود.
روزهای شیرین هر روز میآمدند و امید به آینده هر روز بیشتر میشد. تشکلهای مردمی شهر بافق و روستاها هر روز با اشتیاق بیشتری به طور مستقل وارد عمل میشدند و گوشهای از فعالیتهای آموزشی، ترویجی و اطلاعرسانی را به دست میگرفتند. باورهای مذهبی مردم منطقه کمک بزرگی بود برای درک لزوم احترام به طبیعت و حفظ میراث طبیعی چرا که این موضوع ریشه در اعتقادات اسلامی نیز دارد.
این روزها شهر بافق را میتوان نمادی از تلاش جوامع محلی برای حفظ میراث طبیعی دانست. نمادی از سرزمینی که در آن قدر طبیعت دانسته میشود.
آنچه غرورآفرین است این است که با وجود به پایان رسیدن پروژۀ آموزشی - آگاه سازی در منطقه، نهادهای مدنی منطقه همچنان پیگیر و فعالند و هوشیارانه هرجا که پای تخریبی در میان باشد واکنش نشان میدهند. بافق که روزگاری نه چندان دور نامش با خاطرات کشتار یوزپلنگ همراه بود، این روزها بین اهالی محیط زیست و علاقمندان به حیات وحش به نمونه و الگویی از تلاش مردم برای حفظ حیات وحش تبدیل شده و بیش از پیش اهمیت آموزش در جلب مشارکت مردم محلی برای حفظ منابع طبیعی را نشان میدهد. در واقع آن چه که اتفاق افتاده این باور را استوارتر میسازد که: ما ازچیزی محافظت می کنیم که دوست داشته باشیم. ما چیزی را دوست میداریم که بشناسیم. ما چیزی را میشناسیم که دربارهٔ آن آموخته باشیم.
در گزارش تصویری این صفحه "مرتضی اسلامی" مدیرعامل انجمن یوزپلنگ ایرانی با ما از مردم بافق و تلاش آنها برای محافظت از یوزپلنگ میگوید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۲ آوریل ۲۰۱۲ - ۱۴ فروردین ۱۳۹۱
گلریز فرمانی
اولینبار که اسمش را شنیدم، گویی نامی آشنا بود در گوشهای از کشورم که میپنداشتم خوب میشناسمش. و در پی شنیدن نامش دعوتی دوستانه بود به دیاری با میراثهای ماندگار و دلهای ساده و مهربان همنشین کویر.
در فصل جوانههای تازه سرک کشیده و با طراوت تک درختان کویری، در آغاز بهار بود که همراه شدم در سفری به شرقیترین مرزهای کشور؛ سفری که بازگشتش با کولهبار سنگینی عکس و نوشته بود تا بگوییم به راستی خواف کجاست و مردمانش چگونهاند.
خواف، نشتیفان، زوزن، خرگرد و سنگان... در آغاز نامهایی غریب بودند برای ما پایتختنشینانی که حافظهمان پر است از نام شهرها و دیدنیهای غربی. و دیدنشان، لمس و باور ماندگاریشان در گرمای بیرحم کویر، با همه بیتوجهیها و محرومیتی که در هر گوشهاش پیدا بود، سخت بود و فراموش نشدنی. گویی این شهرها و روستاهایی که روزگاری با مدارس باشکوه و قرارگرفتن در مسیر جاده ابریشم از اهمیت بالای تجاری و علمی برخوردار بودند، در آیندهای دور یا نزدیک بر اثر جبر زمان و بیوفاییها تنها به ماندن در کتابهای تاریخ و جغرافیا رضا خواهند داد.
اما در سفر، لحظهای به این دلهای کویری دلسپردن و با آنها هم کلام و هم سفره شدن، همقدم شدن با آنها در کوچه باغهای به جا مانده از دوران سنت، شاید کمی بیشتر دلگرممان کرد. دلگرم به اینکه با این همه بازی روزگار و قدرتمندانش، امید و ایمان به آینده و عزمی راسخ به توسعه و گسترش اقتصادی منطقه، در این دلهای گداخته و سختی کشیده به دست روزگار حک شده است و این مردمان برای ساختن آینده این دیار با امید و پشتکار در حرکتند.
خواف
خواف شهری است با سابقه تاریخی چند هزارساله درجنوب خراسان رضوی، در مرز افغانستان. این شهر، تاریخی پرمخاطره را پشت سرگذارده به قدمت تاریخ ایران: از هجوم و حمله و تاخت و تازهای اقوام مختلف، تا منزلگاهی بر شاهراه تجارتی جاده ابریشم و جادۀ آذربایجان به سیستان برای حمل آتش مقدس زرتشتیان. از آبادی و شکوه در زمان ساسانیان و اشکانیان و کشت انار و انگور و ابریشم تا از بین رفتن رونق شهرنشینی و خشکی و کم آبی امروز. از ولایتی مستقل، پررونق و باشکوه در دوران خوارزمشاهیان و تیموریان و مدارس و مساجدی که مهد تعلیم و تربیت علمایی چون عبدالرحمان جامی بودند، تا وقوع زلزله در سال ۷۳۷ هـ.ق و حمله مهاجمین و تخریبها و بیتوجهیهای ناشی از تعصبات دینی از دوران صفویه تا امروز و محو شدن آن همه آوازه و شکوفایی.
بافت قدیم شهر در محلات میانده، پایینده، سرده، قلعه بالا و سالارباشی، سرتلو و مزار میباشد. میان ده بخش اصلی، بافت قدیمی است که دیگر محلات به دور آن شکل گرفتهاند. دالانها وکوچههای تنگ و باریک و پیچ در پیچ و بنبستی که برای جلوگیری از تاخت و تاز اسب سواران در داخل شهر اینگونه ساخته شده بودند. زمینهای زراعی و باغها در محلههای قدیمی شهر بودند و مردم بیشتر در مسیر قناتها و آبهای سطحی سکونت میکردند. مسجد جامع خواف و یخدان مخروطی شکل با ارتفاع ۲۰متر از مهمترین آثار درون شهر هستند.
مسجد ملک زوزن
مسجدی دوایوانی است که تنها اثر بهجا مانده از شهر زوزن است. دومین مسجد تاریخدار دوره خوارزمشاهیان در ۶۵ کیلومتری جنوبغربی شهر خواف، در شهر قاسمآباد واقع شده است. محراب این مسجد با رنگهای پایدار در سالهای اخیر کشف شده است.
مدرسه نظامیه خرگرد
این بنا یکی از نظامیههایی است که توسط خواجه نظام الملک، وزیر ملکشاه سلجوقی با هدف تدریس علوم و تعلیم دانشمندان در سالهای ۴۷۵- ۴۸۵ هـ.ق ساخته شده بود. در گذر ایام و بیتوجهیها و عوامل طبیعی، از این بنا جز کتیبهای در موزه ایران باستان چیزی باقی نمانده است. در محل این بنا در سال ۱۳۶۱ هـ.ش. مسجدی به نام مسجد نظامالملک ساخته شد. عبدالرحمان جامی شاعر بزرگ قرن نهم هـ.ق شاگرد نظامیه خرگرد بوده است.
به گفته "آندره گدار"، این مسجد قدیمیترین مدرسه بزرگ چهار ایوانی در ایران است که الگویی برای چهار ایوانی شدن مسجد جامع اصفهان و پس از آن مسجد اردستان در قرن هشتم هـ.ق بوده است.
مدرسه غیاثیه خرگرد
در ۵ کیلومتری خواف، در خرگرد نزدیک جاده آسفالت بنایی دیده میشود که زمانی مهمترین مرکز تعلیم و تربیت بوده است. بر اساس کتیبه موجود، این مدرسه در سال ۸۴۸ هـ.ق به دستور خواجه غیاث الدین پیراحمد خوافی، وزیر شاهرخ میرزا بنا شده است. این بنا نماینده کامل دوران تیموریان است. در داخل ایوان نوار پهنی از کاشیهای معرق با زمینه سفید و نقوش فیروزهای رنگ است که کلمه ا... در آن تکرار شده است. در سال ۱۳۱۶ تعمیراتی روی آن صورت گرفته است.
چون مدرسه غیاثیه را وزیر اهل سنت دوره تیموری برای طلاب علوم دینی ساخته بود، بعد از ۶۰ سال با ظهور دولت صفوی که در تشیع تعصب داشت، مورد بیمهری قرار گرفت وعلم و درس علما از بین رفت.
در سالهای پس از آن به دلیل عدم آگاهی، مردم محل به مرور زمان کاشیها و سنگها را از مدرسه جدا کرده، حتی از آن به عنوان آغل گوسفندان استفاده میکردند. این بنا از سال ۱۳۴۸ هـ.ش. توسط دفتر فنی سازمان حفاظت آثار باستانی استان خراسان مورد مرمت قرار گرفت؛ اما به گونهای که همخوانی رنگ و ماده و طرح را بینشان پیدا نمیکنی. بازسازیهایی که سالها به طول میانجامند و داربستهایی که تا همیشه جزئی از تاریخ امروز این بنا میشوند.
مسجد جامع سنگان
این بنا که در شهر سنگان قرار دارد مربوط به اواخر دوره سلجوقیان است که به مرور به دلیل زلزله و ریزشهای جوی برخی قسمتهای آن تخریب شده است. زیبایی بنا در آنجاست که به شکل ذوزنقه ساخته شده است.
آس بادها
چشمگیرترین تاسیسات سنتی خواف آس بادها یا آسیابهای بادی هستند که هنوز هم با ابهتی تمام سینه سپر باد دارند. آس بادها از بزرگترین مجموعههای خشت، گل و چوب بازمانده از دوره صفویه هستند و چرخش آنها تنها به وزش باد قوی، مداوم و شبانهروزی ۱۲۰ روزه سیستان (از اردیبهشت تا مرداد) بستگی دارد که در مناطق مختلف خراسان، بهویژه از خواف تا نهبندان میوزد و با حرکت دادن پرههای چوبی این آس بادها، باعث انتقال نیرو به سنگ و آرد شدن گندمها میشود.
کوشک سلامه
بنای تاریخی زیبایی با قدمت ۸۰۰ ساله، که یادآور حیات سیاسی منطقه خواف در گذشتههای دور میباشد. این قصر قدیمی از زمان آخرین خرابی تا سال ۱۳۲۶ (هـ.ق) بصورت تلی قلعه مانند از خاک بود که ویرانههای عمارتی بزرگ را در دل داشت. مردم سالها قبل خاک این تپه را بهعنوان کود به مزارع اطراف حمل میکردند و حفرههای عمیقی که در دل تپه ایجاد شده بود محلی بود برای پناه دادن احشام در برابر برف و باران و باد و آفتاب.
موسیقی محلی
شهرستان خواف پیشینه غنی در هنر موسیقی دارد و استادان بینظیری را در زمینه موسیقی مقامی به هنر ایران زمین معرفی نموده است. از جمله میتوان به "استاد عثمان محمدپرست" و "استاد حسین سمندری" اشاره کرد. دف و دوتار از سازهای مهم این منطقه هستند. بعضى آهنگهاى این ناحیه در هر دو منطقه (شمال خراسان و شرقى - مرکزى خراسان) اجرا مىشود؛ مثل نوایى که در هر دو منطقه جزو آهنگهاى اصلى محسوب مىشود.
و نمیشود از خواف گفت و از استاد عثمان چیزی نگفت و نشنید نغمههای دلنشین و آسمانی دوتارش را. او که از بازماندگان اصیل دوتارنوازی خراسان است، موسیقی را سینه به سینه آموخته و مهارت بینظیری در بداهه نوازی دارد.
مذهب
آتشکدههای مهمی که در این دیار یافت شدهاند، نشان از رواج و رونق دین زرتشت در این منطقه دارند. قلعه گبرها در تپهای مرتفع در خرگرد به روایتی دژ نظامی زرتشتیها بوده برای مقاومت در برابر مسلمانان. امروزه، بیش از نیمی از مردم این منطقه از اهل سنت و پیرو فقه حنفی هستند.
منابع:
خواف در گذر تاریخ، عبدالکریم احراری رودی، ۱۳۸۴
سیمای هزارساله خواف، ابراهیم زنگنه قاسم آبادی، ۱۳۸۲
بافت قدیم شهرها، جلوه فرهنگ مادی و معنوی شهرهای اسلامی، دکتر فرامرز بریمانی، علی شعاع برآبادی . فصلنامه جغرافیا و توسعه، پاییز ۸۸
خواف و شهرهای آن، غلامحیدر ابراهیم بای سلامی، فصلنامه تحقیفات جغرافیایی، تابستان ۸۵
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۳۰ مارس ۲۰۱۲ - ۱۱ فروردین ۱۳۹۱
مریم آخوندی یکی از خوانندگان شناختهشده خارج از مرزهای ایران است. او آموزش موسیقی را کمی پیش ازانقلاب نزد اسماعیل مهرتاش آغاز کرد و با نصرالله ناصح پور ادامه داد. در سال ۱۳۶۴ به آلمان رفت و طی ۲۶ سال اقامتش در اروپا و در برخورد و دیدار با هنرمندان اروپایی و جهانی، تجاربی کسب کرد که گاه از مرز موسیقی سنتی ایرانی خارج و به موسیقی اروپایی نزدیک شده است.
شروع فعالیت موسیقایی مریم آخوندی در آلمان با سنتینوازانی که در آن زمان بیشتر در شهر کلن، محل اقامت او، جمع بودند آغاز شد:
"در آلمان مستقیما نزد مجید درخشانی رفتم و به "گروه نوا" پیوستم. پس از آن با حمید متبسم گروه "چکاوک" را با تعدادی از هنرمندان تشکیل دادیم و کنسرتهای زیادی در اروپا برگزار کردیم. کار هنری من به این ترتیب در آلمان شروع شد."
حاصل این دوره انتشار کاستی به نام "برداشتی در ماهور" است که مریم آخوندی آنرا اولین اثر هنری خود بعد از کار با اسماعیل مهرتاش میداند. پس از این دورۀ چند ساله است که آواز و تصنیفهای فارسی او با سازهای بادی یک گروه آلمانی (شل زیک براس باند Schael Sick Brass Band) همراهی میشود. انتشار دو سی دی "مجنون" و "چوپون" توسط این گروه، که تجاربی در تلفیق موسیقیهای شرقی و غربی داشتند، بر سرنوشت هنری او تاثیر بسیار گذاشت و باعث آشناییاش با مخاطب غربی شد.
پس از آن تجارب او از تآتر و نمایشهای موزیکال که در ایران آموخته بود به یاریش شتافتند. او آهنگهای اندرونی دوره قاجار را به شکل موزیکال وبا مضامینی نو اجرا کرد. بخش اول این نمایش موزیکال که "آشنایی با ایران خانم" نام داشت در بسیاری از شهرهای اروپایی روی صحنه رفت. شاید اقبال همین موسیقی اندرونی بود که مریم آخوندی را به سمت پروژهای جدید برد؛ پروژهای که در آن صدای زن در مرکز قرار میگیرد و نه هنر خوانندگی او. او "گروه بانو" را با همکاری شماری از زنان ایرانی بنیان گذارد که آن را نخستین گروه آوازی موسیقی ایرانی میداند که بدون هیچگونه ساز ملودیک و تنها با صدای زنان به اجرای برنامه میپردازند.
تشکیل "گروه باربد" و انتشار سیدی "سرمست" از دیگر فعالیتهای اوست؛ مجموعهای که شامل آواز و تصنیفهایی با شعرهای حافظ، خیام و عطار دربارهٔ شراب است و به گفته او آنها را نه آهنگسازی، بلکه نغمهپردازی کرده است.
مریم آخوندی توانسته هنر خود را به مخاطبان ایرانی و غیرایرانی در کشورهای مختلف ارائه کند. او میگوید زندگی موسیقاییاش در بیرون از مرزهای ایران با کسب تجربههای مختلف شکل گرفته و همیشه برخورد شنوندگان غیرایرانی را آسانتر حس کرده است:
"...نمونهاش همین موسیقی اندرونی است که دریک صحنه از آن موسیقی کافهای میخواندم و نمیدانستم برخورد شنوندهها چه خواهد بود. یا گروه بانو که ترکیبی از خانمهایی است که پیش از تشکیل گروه جرات آواز خواندن نداشتند و گاهی هم فالش (خارج) میخواندند اما از نظر من هیچ اشکالی نداشت. این فهمیدنش برای شنونده ایرانی بسیار سختتر از اروپاییها بود."
او میگوید اگر فعالیتهای هنری خود را در ایران ادامه میداد شاید امکانات بیشتری از جهت نوازنده و آهنگساز داشت اما زندگی درغرب این امکان را به او داده که از طریق موسیقی و آوازش دنیایی بزرگتر از دنیای هنر کشف کند.
در گزارش تصویری این صفحه مریم آخوندی از خود و از یافتههای هنریش میگوید. شماری از عکسهای این مجموعه توسط Bernd G. Schmitz "برند. گ. اشمیتز" تهیه شده است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۶ مارس ۲۰۱۲ - ۷ فروردین ۱۳۹۱
امیر جوانشیر
به موزۀ آب یزد از چند منظر باید نگریست. یکی ساختمان موزه و دیگر اشیای موزه و نیز نقش یزد در ابداع قنات. ساختمان موزه، عمارتی است از بناهای منحصربه فرد دورۀ قاجار، سرشار از عظمت و ظرافت. اگر هم موزه نبود مثل بسیاری از خانههای واقع در یزد و کاشان و جاهای دیگر میتوانست به عنوان یک میراث فرهنگی، محل دیدار و اعجاب سیاحتگران باشد. این بنای بزرگ ۷۲۰ مترمربعی، در روزگار جوانی خود، خانه تاجر بلند آوازهای بود که نامش به عمارتش نمیآید؛ "سید علی اکبر کلاهدوز". و دارای بخشهای مختلفی است مانند اتاق اروسی، اتاق پنجدری، دالان، تالار، زیرزمین، سرداب که از هر کدام برای کاری استفاده میشد همچون حجلهخانه، مهمانخانه، خیاط خانه، اتاق ویژۀ آقای کلاهدوز و اتاق استراحت ایام تابستان. دختر و پسر و عروسهایش که در این عمارت میزیستند لابد در اینجا عیش تمامی داشتهاند.
سرداب عمارت حوض کوچکی دارد که محل گذر قنات است. جایی است ۱۴ درجه خنکتر از سطح زمین، و بدینسان فضای مناسبی است برای نگهداری مواد غذایی و میوهها، بخصوص در فصل گرما. نقشهای گچکاری آن هوش از سر آدم میبرد. زمینۀ گچکاریها کاهگل بسیار ظریف است و تزئیناتش خیره کننده. نتوانستم پیدا کنم که معمار آن کدام شخص باذوق بوده است.
اما اشیای موزه همه در ارتباط است با زندگی در مناطق بیابانی. مثل قنات که یک تمدن سههزارساله را در مناطق کویری ایران رقم میزند. در منطقۀ یزد سه هزار قنات هست که قدیمیترین آنها از سههزار سال پیش به یادگار مانده است. از این رو موزه آب آن مجموعهای است از اشیایی در ارتباط با فناوری قنات و زمینههای وابسته به آن. از چرخ چاه گرفته تا انواع کلنگهای سنگکنی، گلکنی، تراش، وسایل روشنایی داخل قنات و دیگر چیزها. در کنار اینها انواع شیرهای برداشت آب از آب انبارها و منابع زیرزمینی، ظروف سفالی و شیشهای و فلزی مخصوص حمل و نگهداری آب چون مشک سقایان و انواع مشربه، آفتابه، پارچ، سماور، کوزه، کتری و دیگر ظرفهای آب که اگرچه زمانی عزیزِ زندگی بودهاند اما امروز کاربرد خود را از دست دادهاند و به موزه پناه بردهاند.
یک خمرۀ سفالی که شکل مشک دارد و بر بالای آن بادگیرهای کوچکی برای خنک نگهداشتن آب تعبیه شده از اشیای نادر موزه است. حیاط عمارت حوض کوچکی دارد که زمانی آب از آن فواره میزد اما امروز خاموش است. آبی که از آن فواره میزد در منبع پشتبام عمارت ذخیره میشد و برای شستشو در داخل عمارت هم از همین آب استفاده میشده است.
و اما نقش یزد و یزدیها در ایجاد قنات در کویر و نیز سایر نقاط ایران نقش بسیار مهمی بوده است. در بسیاری از مناطق خشک ایران اغلب این مهاجرین یزدی بودهاند که در ایجاد و ترمیم کاریزها نقش مهمی ایفا کردهاند. در نتیجه نام یزد با آب و قنات و فنون آن عجین شده است. ازهمینرو، از موزه آب گرفته تا دانشکده قنات تفت، و نیز زیارتگاه "پیرسبز" یا "چک چک" همه با یزد پیوند دارد.
مگر در هیچ نقطۀ دیگری از جهان مردم سههزارسال پیش در پی جستجوی آب زمین را کاویدهاند؟ آیا در هیچ نقطۀ جهان سههزار رشته قنات فعال وجود دارد؟ نه تنها قنات، بلکه یک چکۀ آب اگر از صخرۀ کوهی بچکد در یزد نامش "چک چک" میشود. "چک چک" که زیارتگاه زرتشتیان جهان است، حکایت از همین معنی دارد.
اینکه ۷۰ درصد کرۀ خاکی را آب فراگرفته باشد برای کویرنشینان که از یک قطرۀ آن بیبهرهاند، تفاوتی ندارد. چون آنها ناگزیرند آب را از دل زمین درآورند و با نوعی فناوری پیچیده به شهرها و روستاهای خود برسانند. اما آبی که آنها از دل زمین در میآورند مثل اشک چشم است. زلال و شفاف و گوارا. خیلی نیاز به تصفیه هم ندارد، چون زمین و خاک آن را به اندازۀ کافی تصفیه میکند.
مردمان یزد با همین آبی که از دل زمین در آوردهاند درطی قرون و اعصار آسیابهای خود را گرداندهاند، زیرزمینهای خود را خنک نگه داشتهاند، از سردابۀ بادگیرها عبور دادهاند و در آن گرمای نفسبر چنان خنکایی ساختهاند که کولرهای زمان ما در برابر آن عرق شرم بر جبین میآورند.
همین دانستن قدر آب است که مردم یزد و اردکان را واداشته از دو سه هزارۀ پیش "ساعت ستارهای" برای تقسیم آب اختراع کنند. یعنی میرابهایی داشتهاند که از روی حرکت ستارگان آب قناتها را تقسیم میکردند، به نحوی که هر کس و هر باغ به قدر سهم خود از آب بهرهمند میشد و حق هیچکس و هیچ باغ ضایع نمیگردید. سعدی میگفت ارزش برکههای آب را از کاروانی بپرس که در بیابانها سرگردان است و اضافه میکرد که "تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی؟".
آنطور که در جزوه راهنمای موزه نوشته شده، آغاز زندگی همراه با آبادانی در مناطق بیابانی با حفر کاریز یا قنات توام بوده است و این ابداع جالب که زاییده اندیشه نیاکان ماست و آغاز تمدن کاریزی است و مایه آفرینش حیات و آبادی و خرمی است باید پاس داشته شود و به نسلهای امروز و فردا معرفی شود. بهویژه آنکه استان یزد با برخورداری از سههزار رشته قنات فعال و پذیرای طولانیترین قنوات، هنوز که هنوز است جایگاه ویژه ای در زمینۀ استحصال و تأمین آبهای زیرزمینی در کشور را دارد.
موزۀ آب یزد در اردیبهشت ماه ۱۳۷۹ (۲۰۰۰ میلادی) یجاد گردید تا علاقهمندان و پژوهشگران بتوانند با ورود به این فضا مجموعهای را در ارتباط با فناوری قنات و زمینههای وابسته به آن ببینند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۹ مارس ۲۰۱۲ - ۲۹ اسفند ۱۳۹۰
سزاست که هرگونه شادباشی برای روز نو و سال نو، با سخنهای نغر و دلنشین همراه باشد. از همین رو، در ششمین بهاری که از جدیدآنلاین با شما هستیم به سراغ اهل فرهنگ و هنر رفتهایم تا تصویری که از نوروز دارند برای ما و شما بازگوکنند. و چه بهتر که این شادباش را نخست با شعری از خیام آغاز کنیم که زندگی را ارج مینهاد و در بامدادهای نیشابور به تماشای زییاییهای لاله و رنگ و بوی گل میرفت:
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیر و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشا گه توست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست
و به دنبال پیام خیام پیام گفتاری هنرمندان به ترتیب: ایران درودی، پرویز کلانتری، بهرام دبیری، لوریس چکناوریان، کامبیز درمبخش و گیزلا سینایی را می شنوید.
شاد و تندرست و پیروز باشید.
جدیدآنلاین
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۶ مارس ۲۰۱۲ - ۲۶ اسفند ۱۳۹۰
شوکا صحرایی
برای من سنتهای نوروزی مثل زنجیرهای به هم پیوند خوردهاند. از خانهتکانی گرفته تا سبزه کاشتن، تا چهارشنبهسوری و تهیه آجیل وشیرینی و پیش ازعید البته حاجی فیروز که به قول خودش سالی یه روزه و با دایره زنگی و شعرهای شادش پیامآور سال نو و بهار و زندگی دوباره است.
روزهای اول اسفند ماه بود که در ترافیک سنگین تهران گیر کرده بودم و در اتومبیل داشتم خیالات میکردم که ناگهان صدایی توجه مرا به خود جلب کرد و انگار از خواب بیدارم کرد. صدای آشنای دایره زنگی و شعر "حاجی فیروز" بود با چهره سیاه و لباسهای قرمز و رنگی. میزد و میرقصید و شادی میکرد و خوب بیآنکه به زبان بیاورد عیدی میخواست.
دیدن او مرا برد به خاطرات دوران کودکی. حاجی فیروزهایی را به یاد آوردم که متفاوت از آن چه امروز میبینیم بودند. تعدادشان در سطح شهرمان به نسبت امروز اما بسیار کمتر، وقت بیشتری داشتند و انگار صمیمیتر هم بودند.
این روزها نه دیگر از آن احساسات و لطافتهای دوران کودکی در من اثری مانده و نه آن حال و هوا را میشود از نو زنده کرد. انگار گرفتاریهای امروزی زیباییهای دیروزی را کمرنگتر کرده. شاید هم زندگی حاجیفیروزهای امروزی هم مثل همه ماشینی شده. همین من را به این فکر انداخت که در باره اصل و نسب حاجی فیروز پرس و جو کنم.
بعضی معتقدند که حاجی فیروز از رسوم آفریقایی است که از طریق جنوب ایران وارد فرهنگ ما شده، عدهای هم آن را یه تمدن سومر و بابل میبرند و به ایران باستان وصل میکنند.
اما افسانه حاجی فیروز هرچه باشد و از هرکجا آمده باشد برای ما پیامآور شادی و نوید بخش بهار و بخشی از سنت ما شده است و در فرهنگ ما تاثیر گذاشته و ایرانیان حتی این سنت را باخود به کشورهای دیگر بردهاند.
فکر اصل و نسب حاجی فیروز هنوز مرا رها نکرده بود که خبر شدم در "گالری سیحون" حاجی فیروزهای احمد نصرالهی به نمایش گذاشته شده و من هم با اشتیاق به دیدن نمایشگاه رفتم. اما قبل از این که شما را به دیدن کارهای نصرالهی در باره حاجی فیروز ببرم دو سه نکته را درباره خودش شاید لازم باشد یادآوری کنم.
نصرالهی نقاش است و در سال ۱۳۳۰ در بابل به دنیا آمده و نقاشی را به صورت خودآموخته و کاملا تجربی فرا گرفته. دو دهه است که حاجی فیروز یکی از سوژههای اصلی نقاشیهایش شده. به قول خودش: "از اولین مجموعۀ حاجی فیروزهایم بیش از ۲۰ سال میگذرد اما هر سال دو سه تابلو به آنها اضافه میشود و خودم هم به درستی علتش را نمیدانم".
گرچه در این نمایشگاه از اصل و نسب حاجی فیروز خبری نبود، اما تاثیر او بر فرهنگ ما را در همه کارهای نصرالهی میشد دید.
در گزارش تصویری این صفحه احمد نصرالهی از قصه آشناییاش با حاجی فیروز و تاثیر این پیامآور شادی میگوید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۴ مارس ۲۰۱۲ - ۲۴ اسفند ۱۳۹۰
صدیقه محمودی
در و دیوار اینجا هر چند رنگی است اما رنگ و رویی ندارد. شادی نقاشیهای بر دیوار با نوشتههایی که کودکان بر آن نگاشتهاند تلخ میشود. جملهای که بر در سبز رنگ آهنی یکی از کلاسها نوشته شده است نگاه من را به خود جلب میکند: "زندگی زیبا نیست" همه تصورات ذهنیام از زیبایی به هم میریزد و به فکر فرو میروم. ناگهان فریادهایی از کلاس کناری میآید. کودکانی را میبینم که با شوق به هوا میپرند و یک صدا فریاد میزنند "دفتر دفتر دفتر". معلم با دفترهای ۶۰ برگ وارد کلاس میشود و بچههای کوچک از قامت بلند او بالا میروند تا زودتر دفتر مشق داشته باشند.
بچههای مدرسه جمعیت دفاع از حقوق کودکان کار هر چند به رسم ادبِ مردم زمانه سخن نمیگویند اما با ذرهای محبت دلشان شاد میشود و به تو عشق میورزند. هر شیء، هر چند هم کوچک باشد، برای آنها دنیایی از شور و شادی است. با مهربانی "خاله" صدایت میکنند. چنان با انرژی صحبت میکنند که شباهتی به کودکان معصوم خیابانها ندارند و با وجود این که مشکلات بسیاری از هر پستوی زندگیشان بیرون زده است و از وضعیت موجود ناراضی هستند، اما انتهای جملات را با شکر از خدا تمام میکنند. گویا در انتظار روزنه امیدی از آسمان هستند. اینجاست که همه چیز برایم ناشناخته میشود؛ چون معماهای بیجواب دوران کودکی.
جمعیت حمایت از کودکان کار مجموعهای است که با نگاه انتقادی به وضعیت موجود نظام سرمایه در جامعه امروز ایران به وجود آمده است. این مجموعه درجهت حمایت از کودکان کار، به عنوان بخشی از اجتماع که زاییده نظام سرمایه هستند و هیچگاه دیده نمیشوند، شکل گرفته است، تا شاید بتوان با آموزش به این کودکان روزنه امیدی در زندگی آنها برای تغییر پیدا کرد، کودکانی که هیچگاه دیده نمیشوند و بسیاری، آنها را محصول زندگی مدرنی میدانند که طبیعی جلوه میکند.
"علی بنی هاشمی"، مدیر مدرسه جمعیت دفاع از حقوق کودکان کار، که بچهها عموعلی خطابش میکنند، با بیان اینکه از سال ۱۳۸۲ این جمعیت شکل گرفت، میگوید: جمعیت برای حمایت از کودکانی که مجبور به کار میشوند تشکیل شد تا بتوانیم نقش حمایتی در این بخش داشته باشیم. این جمعیت از پنج بخش آموزش، مددکاری، بهداشت، هنر و تحقیقات تشکیل شده است.
بنی هاشمی میگوید در بخش آموزش سه معلم ثابت فعالیت میکنند که به آنها حقوق پرداخت میشود. اما در بخشهای دیگر همه افراد به صورت داوطلبانه کار میکنند.
به گفته وی، براساس تحقیقات این جمعیت، یکی از مهمترین موضوعاتی که در جامعه وجود دارد، مشکلات نابرابری بین هزینه و درآمد است. زیرا هر قدر که درآمد قدرتش در برابر هزینه کمتر میشود، بحرانها به صورت اجتماعی بروز میکنند و مسئله کودکان کار که امروز شاهدش هستیم نیز یکی از بحرانهایی است که بر اثر این مشکل به وجود آمده است.
وی میگوید خانوادههای بسیاری در جنوب تهران هستند که بخش اساسی درآمدشان صرف اجاره بها و دیگر هزینههای اولیه زندگی میشود و آموزش و بهداشت پایینترین سطح ارزش را در میان آنها پیدا میکند.
در خانوادههای این کودکان مشکل عمده که بر دوش پدر خانواده است بر عهده سایر اعضای خانواده نیز قرار داده میشود و همه افراد خانواده باید برای کسب درآمد و گذران زندگی کار کنند. کودکان نیز در این میان به کار گمارده میشوند تا زندگیشان تامین شود.
به اعتقاد وی عدهای از کودک کار سود میبرند و هر پدیدهای که با سود ترکیب شده باشد پیچیده گویی، پنهان کاری و انفعالی برخوردکردن با آن زیاد است و مبحث کودکان کار نیز از این دست است.
وی فعالیت جمعیت را مستقل عنوان میکند و میافزاید: "جمعیت با حمایتهای مالی مردم پابرجاست. چهار ماهی میشود که کرایه ساختمان مدرسه را ندادهایم و مشخص نیست مدرسه باقی میماند یا نه. اما تا جایی که توان مالی داشته باشیم، کار میکنیم."
"علی صداقتی خیاط" معلم مدرسه جمعیت دفاع از حقوق کودکان کار چهار کتاب مخصوص کودکان کار، با توجه به ویژگیهای زندگی این کودکان، نگارش و چاپ کرده است. او از این که ساختار زبان در کشورمان عربی است انتقاد میکند و میگوید : "این کودکان به دلیل سختی ناشی از کار وقت درس خواندن ندارند و از آنجایی که ساختار زبان ما عربی است و تعداد حروف الفبا زیاد است آنها رغبت کمتری برای خواندن پیدا میکنند به همین دلیل من تعداد حروف الفبا را به ۲۳ حرف یا نشانه تبدیل کردهام و در کتابم به ساختار زبان فارسی پرداختم. در کتاب من یک "س" داریم، یک "ز" داریم، دلیلی وجود ندارد از حروف زبان عربی در کتابها استفاده کنیم."
به نظر وی آموزش به کودکان کار میتواند تعیین کننده زندگی بهتری برای آنها باشد. و با توجه به پژوهشهایش میگوید: کودکان در عرض ۳۰ جلسه باسواد میشوند و میتوانند بخوانند و بنویسند. او میگوید بسیاری از کودکانی که در سالهای قبل با این روش به آنها آموزش دادیم یاد گرفتند که به آینده فکر کنند. آرزو داشته باشند و ادامه تحصیل دهند.
در گزارش تصویری این صفحه به سراغ مدرسه جمعیت دفاع از حقوق کودکان کار رفتهایم تا از روزها و لحظهها و آرزوهای آنها باخبر شویم.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۲ مارس ۲۰۱۲ - ۲۲ اسفند ۱۳۹۰
امیر جوانشیر
سیمین دانشور نخستین رماننویس زن ایران و استاد برجسته هنر و زیباشناسی دانشگاه تهران بود. در محیطی که همچنان مردسالار است او توانست با آموختن و درس دادن و نوشتن از پیشگامان فرهنگی شود.
پدرش، محمد علی دانشور، پزشک و حافظ دوست بود و کتابخانه بزرگی داشت. مادرش، قمرالسلطنه حکمت، اهل فرهنگ و هنر بود و مدیر مدرسه انگلیسی مهرآیین شیراز. سیمین در سال ۱۳۰۰خورشیدی در چنین خانوادهای در شیراز زاده شد که او را با هنر و ادبیات آشنا کرد. طبیعی بود که با زبان فارسی از راه حافظ و سعدی مانوس شود و با لهجه شیرازی بار بیاید و از آمیزه آنها برای خود در نوشتن سبکی بیافریند.
نویسندگی را در شانزده سالگی با مقالهای با عنوان "زمستان بیشباهت به زندگی ما نیست" در روزنامهای در شیراز آغاز کرد. او زبان انگلیسی را نیز فراگرفت.
سیمین از شیراز به تهران رفت تا در دانشکده ادبیات دانشگاه جدیدالتاسیس تهران درس بخواند. در حالی که درس میخواند، و با درگذشت پدرش، نیاز مالی سبب آن شد که در رادیو تهران به کار بپردازد و برای روزنامهها مقاله بنویسد. او حتی مدتی معاون اخبار خارجی رادیو هم شد.
او با استادان برجسته زمان خود، مانند فروزانفر و عبدالعظیم قریب و بهمنیار و خانلری و دیگران از نزدیک آشنا شد و از آنها بسیار آموخت.
"آتش خاموش" نخستین مجموعۀ داستانی او، شامل ۱۶ داستان کوتاه در سال ۱۳۲۷ انتشار یافت. او بعدها این اثر را بسیار رمانتیک توصیف میکرد و دیگر آن را چاپ نکرد. اما همین مجموعه او را به سلک نویسندگان درآورد. به نوشته خودش هنگام سفر از شیراز به تهران با جلال آلاحمد آشنا شد: "جلال و من همدیگر را در سفری از شیراز به تهران در بهار ۱۳۲۷ یافتیم و با وجودی که در همان برخورد اول در باره وجود معادن لب لعل و کان حسن شیراز، در زمان ما شک کرد و گفت که تمام این گونه معادن در زمان همان مرحوم خواجه حافظ استخراج شده است، باز به هم دل بستیم."
آلاحمد توان این را داشت که بسیاری از اهل قلم را مرید خود کند اما سیمین یکی از آنها نبود. پس از یکی دوسال آشنایی سیمین همسر این نویسنده پرآوازه و سیاسی ایران شد. اما به گفته خودش نه سیمین آلاحمد شد، نه وارد سیاست و نه جنجالهای اهل قلم.
در سال ۱۳۲۸ دانشور پایاننامه دکترایش را در باره زیباییشناسی با راهنمایی فاطمه سیاح و بعد بدیعالزمان فروزانفر نوشت.
آلاحمد و دانشور، به نوشته خودشان، نه تنها همسر بلکه دوست و نخستین خواننده و منتقد هم بودند. دیگران پاکنویسها را میخوانند و آن دو چرکنویسهای یکدیگر را. آنگونه که گفته شده، چند شخصیت مسیر زندگی او را دگرگون کردند.
فاطمه سیاح که او را با ادبیات غرب و بویژه روسیه و نیز نگاه انتقادی در ادبیات آشنا کرد؛ صادق هدایت که سیمین داستانهایش را برایش میخواند و به نظر او در باره نوشتههایش گوش میداد؛ و نیز نیما یوشیج، پیشوای شعر نو، که در تهران با هم همسایه بودند.
دانشور در سال ۱۳۳۱ به مدت دو سال و اندی به دانشگاه استنفورد در آمریکا رفت تا در زمینه هنر و ادبیات و داستاننویسی مطالعه کند. این دوره در جهانبینی او و آشنایی با مکاتب فرهنگی غرب و نویسندگان و ادبیات جدید غرب موثر بود.
کار اصلی دانشور استادی دانشگاه تهران بود و حدود ۴۰ سال در زمینه هنر و ادبیات نوشت و درس داد و شاگردان برجستهای تربیت کرد. در کنار آن در خانه و همراه با آلاحمد با اهل قلم مراوده داشت و در تاسیس کانون نویسندگان ایران نقش مهمی ایفا کرد و نخستین رییس آن شد. دانشور کتابهای بسیاری از داستان گرفته تا مسایل هنری نیز به فارسی ترجمه کرده است، اما آنچه که به دانشور نقش پیشگامی داده است داستانها و مجموعه داستانهای اوست مانند "شهری چون بهشت"(۱۳۴۰) "سووشون"(۱۳۴۹) "به کی سلام کنم"(۱۳۵۹) "غروب جلال"(۱۳۶۰) "جزیره سرگردانی"(۱۳۷۲)، "از پرندههای مهاجر بپرس"(۱۳۷۶) و "ساربان سرگردان"(۱۳۸۰).
از میان این آثار رمان "سووشون" بیش از همه طرف توجه واقع و بیش از ۱۵ بار چاپ شد. این داستان به بیشتر زبانهای مهم دنیا هم ترجمه شد و از آن به عنوان سندی یاد شده که برای شناختن ایران معاصر باید آن را خواند.
به عنوان نخستین رمان یک زن ایرانی به زبان فارسی، سووشون در میان ناقدان ایرانی و پژوهشگران غربی بارها به بررسی گرفته شده و از چندین منظر برجستگیها آن تجزیه و تحلیل شده است. داستان سووشون در خانه یکی از مالکان در شیراز پس از جنگ جهانی دوم رخ میدهد و از این راه زندگی اجتماعی و اقتصادی مردم را در اشغال ارتش انگلیس ترسیم میکند. قهرمانان زن و مرد این داستان زری و یوسفاند که در میان سنتهای اجتماعی، روابط زن و مرد و مراودات اجتماعی و نیز بازیهای سیاسی کوچک و بزرگ گرفتار آمدهاند. دانشور در پایان، این داستان را به اوجی میرساند که در آن کشته شدن یوسف، قهرمان عدالتطلب داستان، با افسانه مرگ سیاوش به هم آمیخته شده است. و برای بسیاری و بویژه روشنفکران و ناراضیان، نمادهای این داستان به سرنوشت ایران آن زمان پیوند خورده است.
و در واقع میتوان گفت که سووشون دانشور را به عنوان یک داستان نویس برجسته شناساند و از همین رو در سال ۱۳۶۳ هوشنگ گلشیری نوشتۀ بلندی با نام "جدال نقش با نقاش" درباره او منتشر کرد و در سال ۱۳۷۱ فرزانه میلانی کتاب "حجب و حجاب" را انتشار داد که بخشی از آن به سیمین دانشور اختصاص یافت. دیگران هم در باره این رمان نوشتهاند.
در شبهای شعر انستیتو گوته در پاییز ۱۳۵۶ که جوی پرهیجان و سیاسی بر آن حاکم بود، دانشور در باره نقش هنر و رسالت هنرمندان و نقد هنری سخن گفت و پس از انقلاب از عضویت در فرهنگستان زبان و ادب فارسی خودداری کرد و تا توانست به نوشتن ادامه داد.
در ده سال اخیر سیمین دانشور، دیگر مانند گذشته سر حال و فعال نبود و زندگی او بیشتر به بیماری و در بستر گذشت. او روز پنجشنبه هجدهم اسفند ماه ۱۳۹۰ در دزآشیب شمیران درگذشت.
دانشور را "بانوی قصهنویسی" لقب دادهاند و با وجود آنکه در سالهای اخیر نویسندگان برجستهای از میان زنان برخاستهاند، او همچنان موقعیت خود را بهعنوان پیشگام زنان داستاننویس حفظ کرده است. دانشور خاطرات خود را هم روزانه نوشته و گفته است که پس از مرگش منتشر خواهد شد. خاطرات این نویسنده تیزبین بیشک سندی خواندنی خواهد بود.
عکس هایی که در آلبوم بالای این صفحه می بینید از یادنامۀ دکتر سیمین دانشور، به کوشش علی دهباشی، برداشته شده است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب