Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران

حمیدرضا حسینی

شماره چهل و شش به باجه سه، شماره چهل و شش به باجه سه...

با این که صبح اول وقت است و ماه رمضان، بانک حسابی شلوغ است. هنوز یازده نفر مانده تا نوبتم شود. موبایلم را از جیب درمی‌آورم تا شاید این دقایق انتظار را با گشت و گذار در دنیای مجازی سر کنم. به یکباره صدای زنگش بلند می‌شود و نام یکی از رفقای خبرنگار روی صفحه می‌افتد. سلام و علیکی کوتاه با صدایی مضطرب و بعد اعلام این که خبری بد دارد!

- متأسفانه دیشب شهریار عدل در پاریس فوت کرده

- ای وااای، برای چه؟!

- مثل این که یک مرتبه دچار ایست قلبی شده

بعد، آه و افسوس من و تعجب او ‌که هیچ طورش نبود و تأیید من که در آخرین دیدارچقدر سالم و سر حال به نظر می‌رسید.

- می‌خواستم یادداشتی درباره آثار و خدماتش بنویسی که همراه خبر فوتش چاپ کنیم.

- فعلا که ذهنم کار نمی‌کند. بگذار دو سه ساعتی بگذرد، ببینم چه می‌شود کرد.

- راستی! آن روزی که رفتی خانه‌اش، توانستی عکس بگیری؟

- چهار پنج تا

- پس یکی دو تایش را برایم بفرست.

شاید وقتی دیگر

دستم را که روی زنگ می‌فشارم، چشمم به رنگ پاشیده بر در می‌افتد و ردش را می‌گیرم تا انتهای دیوار. کار شهرداری است. یک جور اشتغال زایی برای کارگران مهاجر، شاید هم بازاریابی برای کارخانه‌جات رنگ‌سازی. کف دستشان را بو نکرده‌اند که اینجا خانه شهریار عدل است و زیبایی‌اش به همان کهنگی دیوار است. حتما موقع رنگ پاشی در خانه نبوده یا شاید... با صدای قژقژ در آهنی به خود می‌آیم. همیشه خودش در را باز می‌کند. در این خانه غیر از او کس دیگری نیست. مسیر چشمم را دیده و ذهنم را خوانده:

- خودت را ناراحت نکن، والله اگر به همین رنگ پاشیدن قناعت کنند، من راضی‌ام.

- این ساختمان قدیمی روبرو را چرا کوبیدند؟

با دستش اشاره می‌کند که داخل شوم:

- چرا نکوبند؟ کل این شهر را طوری مدیریت می‌کنند که اگر هم نخواهی مجبور شوی، خرابش کنی. الان خود من گیر افتاده‌ام بین شهرداری و شرکت آب. این درخت‌ها قدیمی‌اند، آب زیاد می‌خورند. آب می‌دهم، اخطاریه قطع انشعاب می‌آید. آب نمی‌دهم، شهرداری مأمور می‌فرستد که لابد می‌خواهی درخت‌ها را خشک کنی، ولی کور خوانده‌ای، ما جریمه‌ات می‌کنیم!

قدم‌ زنان از حیاط جلویی می‌گذریم، ساختمان را دور می‌زنیم و می‌رسیم به حیاط پشتی؛ و او همچنان زبان به گلایه دارد:

- حالا فکر نکن این خانه ما خیلی چیز از سر در رفته‌ای است. خیلی هم قدیمی نیست، نهایتا هفتاد سال. این زمان خودش در حد بساز و بفروشی بوده. منتها از آنجا که در شهر کورها، آدم یک چشمی پادشاه است، از بس خانه‌های زیبا را خراب کرده‌اند، این‌ها به چشم می‌آید.... خب، حالا چه کنیم؟

-عکس بگیریم

- تلفنی گفتی که می‌خواهی درباره مقاله من در دانشنامه تهران صحبت کنی؟

- بله، ولی نه امروز، آمدم درباره مقدماتش صحبت کنیم و قرار چند جلسه مصاحبه را بگذاریم. امروز دوربین‌ همراهم بود، گفتم اگر اشکالی نداشته باشد، چند تا عکس هم بگیرم.

- نه، چه اشکالی، کجا بایستم بهتر است؟

در حین عکس گرفتن به یادش می‌آورم که دو سال پیش در همین خانه قرار و مدار گذاشتیم که مفصلا عکس بگیریم اما هر بار که تماس گرفتم، یا نبود یا گرفتار بود و نشد.

- اووووه، دو سال پیش! تو بگو دیشب شام چه خورده‌ای؟! الان هم گرفتارم. نصف شب پرواز دارم و تا دو سه ماه نیستم. تلفنم را که داری، زنگ بزن قرارش را می‌گذاریم.

تنها صداست که می‌ماند

این خانه چه حس خوبی دارد. این عکس‌های سر تاقچه، این آتش بخاری، این مبل‌های رنگ و رو رفته، این بوی نم که از راهرو می‌آید، این حیاط پر دار و درخت از پشت این پنجره بخار زده، این دانه‌های برف که این روزها حکم کیمیا را دارند....، و این سکوت! باورت می‌شود اینجا فقط چند متر با تقاطع سمیه و شریعتی فاصله دارد، پشت آن چراغ قرمز، با آن هوای کثیف و بوق ماشین‌ها  و ویراژ موتوری‌ها و...

- خوشا به حالتان، در چه سکوت و آرامشی زندگی می‌کنید.

- نتیجه تنهایی است. البته بیشتر در سفر هستم. ایران هم که باشم، باز می‌روم این ور و آن ور. منم و این خانه بزرگ و همین اتاق که از سرم زیاد است.

دستش را بالا می‌آورد و نگاهی به ساعت مچی‌اش می‌اندازد.

- ساعت ۱۲ باید سعدآباد باشم. الان هم که لابد آن بالا حسابی برف می‌آید و تا برسم، بدان که یک ساعت طول می‌کشد. ضبط صوتت را روشن کن که شروع کنیم.

- آن وقت کی از شما عکس بیندازم؟

- امروز که قطعا نمی‌شود، تلفن‌ام را که داری، زنگ بزن یک روز دیگر قرار بگذاریم.

***

۳۱ خردادماه سال ۱۳۹۴، شهریار عدل، مردی که همیشه در سفر بود، به سفر ابدی رفت. دو زمستان آمد و رفت و گرفتاری‌هایش نگذاشت تا دو سه ساعت وقت بگذارد برای عکاسی. گاه هم می‌آمد و می‌رفت، بی‌آن که خبر دار شوم و سراغش را بگیرم. حالا مانده است یک فایل صوتی منتشر نشده از داستان زندگی‌اش و عکس‌هایی که هیچ وقت گرفته نشد. دو سال صبر کردم تا این صدا با تصاویری از چهره‌اش، اتاق کارش، خانه‌اش  و آلبوم خاطراتش آمیخته شود اما نشد و دیگر نخواهد شد. حالا گزیده‌ای از همان را منتشر می‌کنم. فروغ راست گفته: تنها صداست که می‌ماند...

 

جدیدآنلاین: شهریار عدل، باستان‌شناس، استاد، مورخ و هنرشناس برجسته‎‌ای بود که بیشتر عمر خود را صرف شناساندن و نگهداری از آثار تاریخی و فرهنگی ایران و منطقه کرد. اوکتاب‌های بسیاری تالیف کرد و در تدوین تاریخ پنج جلدی تمدن‌های آسیای میانه و نیز در ثبت بسیاری از آثار فرهنگی ایران، مانند تخت جمشید و میدان نقش جهان، در فهرست میراث فرهنگی جهان، نقش بسیار ارزنده‌ای ایفا کرد. شهریار عدل در آخرین روز ماه خرداد ۹۴ در پاریس درگذشت. از آن جا که عدل پیوسته در تحقیق و سفر بود پیدا کردن او در ایران چندان آسان نبود. حمیدرضا حسینی، چندی پیش، پس از تلاش بسیار توانست با او گفتگو کند و در واقع آخرین روایت زندگی‌اش را از زبان خودش بشنود. 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
ثمر سعیدی

نادر بودن یک پدیده، به تنهایی دلیل مناسبی است ‌که رنج سفر را به جان بخرید و به مقصد جاده‌های کوهستانی حرکت کنید تا آنرا از نزدیک ببینید. گل «سوسن ‌چلچراغ» که از گیاهان انحصاری فلات ایران است در مدت زمانی در حدود ۲۰ روز شکوفا می‌شود. از این‌رو علاقمندان به طبیعت در این مدت، به جاده می‌زنند تا روی این گل را ببینند.

روستای دورافتاده «داماش» در منطقه «عمارلو» از توابع شهرستان رودبار استان گیلان، که چندسالی‌ست به برکت وجود این گل کمیاب، لقب روستای توریستی را یدک می‌کشد، مقصد ما برای تهیه گزارش است.

دو راه برای دسترسی به این روستای دورافتاده وجود دارد. ما از مسیر شمال به جنوب که از منطقه دیلمان می‌گذرد حرکت کردیم و پس از روستای کوهستانی و دورافتاده با جاده‌های خاکی و خراب، به منطقه عمارلو، که رویش‌گاه سوسن چلچراغ در آن محدوده قرار گرفته است، رسیدیم. بزرگ‌ترین ساختمان روستا که از دور خودنمایی می کند، کارخانه آب معدنی داماش است که به شماری از جوانان این منطقه  کار داده. از هر کدام از محلی‌ها که می‌پرسیدیم رویش‌گاه این گل کجاست، با حوصله راهنمایی می‌کردند و نسبت به آن غرور خاصی داشتند.

گل سوسن چلچراغ که فقط در ایران و منطقه‌ لنکران شهر باکو از کشور آذربایجان دیده شده، با نام علمی "Lilium ledebouri" یکی از گونه‌های تیره سوسن است. بوته این سوسن ارتفاعی بین ۵۰ تا ۱۵۰ سانتی‌متردارد و بر روی هر بوته آن بین ۵ تا ۳۰  گل می‌توان دید. از این تیره سوسن، گونه‌های دیگری در دنیا وجود دارد و پرورش داده می‌شود. اما گونه ایرانی آن با رنگ سفید، حالت واژگون و برگشته و زیبایی چشم‌نواز، جزو گونه‌های نادر است که در جای دیگری عمل نمی‌آید. می‌گویند اهالی منطقه، به خاطر شکل گل که مثل یک چلچراغ کوچک است و به خاطر پرچم‌های آن، این نام را برای گل سوسن سفید برگزیده‌اند.

آن‌چه که گل مورد نظر را خاص‌تر می‌کند کوتاه بودن عمر آن نیز هست. این گیاه، تنها یک‌بار در سال به گل می‌نشیند و غنچه‌های آن مدتی در حدود ۲۰ روز زندگی می‌کنند؛ از زمان شکوفا شدن، ریزش گلبرگ‌‌ها و رویش بعدی، یک سال عاشقان طبیعت در انتظار هستند. 

منطقه‌ای که محل طبیعی زندگی این گیاه است و حفاظت می‌شود، در ارتفاعی در حدود ۱۷۰۰ تا ۲۰۰۰ متر قرار دارد. متوسط دمای این منطقه ۱۰ درجه سانتی‌گراد و متوسط بارش آن نیز ۴۵۰ میلی‌متر در سال است.

جنگل‌های کوهپایه‌ای و سرخس‌های متعدد که در محل رویش گیاه وجود دارند، محیطی منحصر به فرد برای رشد بوته‌های سوسن چلچراغ فراهم کرده‌اند. چرا که این گل در منطقه‌ای به فاصله ۱۰ متر دورتر از محل کنونی زندگی خود رشد نمی‌کند و هر آن‌چه که وجود داشته از قبل موجود بوده و به‌صورت طبیعی از طریق گرده افشانی یا از طریق ریشه پیازچه زیرزمینی، زیاد شده است. تخمین‌ها حاکی از آن است که معمولاً در حدود ۲۰۰۰ بوته از این گل در کل منطقه وجود دارد. این تعداد در اکثر سال‌ها ثابت است و سیر صعودی چندانی نیز ندارد.

گل سوسن چلچراغ در منطقه‌ای به وسعت ۶ هکتار می‌روید. این گل در سال ۱۳۵۴ توسط یک گیاه شناس فرانسوی به نام «لدربوری» کشف شد و در سال ۱۳۵۵ تحت حفاظت قرار گرفت و به عنوان اثر طبیعی ملی ثبت شد.

اهالی بومی در مورد شناخته شدن این گل، داستان‌هایی را تعریف می‌کنند که به صورت رسمی تایید نمی‌شود و بیشتر شبیه خاطراتی است که شنیده شده و دهان به دهان نقل می‌شود. مثلاً این‌که یک دشت‌بان پیر به نام «صفرعلی مصطفوی» اولین شخصی بود که در ارتفاعات این گل را دید و به آن توجه کرد. او یک بوته را به منزل خانِ منطقه داماش برد و همسر آلمانیِ خان، تصویری از گل تهیه و آنرا برای دوستانی که در اداره محیط زیست داشت فرستاد.

البته آن‌چه که اهمیت دارد، علاقه و توجه بومی‌ها به سوسن چلچراغ است که برای مدتی کوتاه، تعداد زیادی گردشگر را به مقصد داماش راهی می‌کند. سوسن چلچراغ از ۱۰ خرداد ماه شکوفا می‌شود و گل‌های آن تا اواخر خرداد و نهایتاً اوایل تیرماه هر سال از بین می‌روند. در این مدت کوتاه، گردشگران برای دیدن این پدیده طبیعی راهی دهکده کوهستانی داماش می‌شوند. بوته سوسن در حیاط بعضی از منازل مسکونی کوهپایه‌ای داماش نیز از قدیم وجود داشته و زندگی آن وابسته به آب و خاک و هوای این منطقه است.

اهالی داماش از طریق دامداری و کشاورزی امرار معاش می‌کنند. وجود چند غذاخوری و چلوکبابی محلی با سازه‌های چوبی و کلبه‌های اجاره‌ای کوچک نشان می‌دهند که اهالی روستای داماش می‌خواهند روستایشان جاذبه گردشگری هم پیدا کند تا از این راه اقتصاد منطقه رونق بیشتری پیدا کند.

در بخش حفاظت شده، آقای یوسفی و همکارش، محیط ‌بانان پرحوصله، با عشق و علاقه از گل سوسن‌چلچراغ محافظت می‌کنند. مرتضی، پسر کوچک محیط‌ بان نیز با دقت و دلسوزی مشغول یاری رساندن به آن‌هاست. او بازدید کننده‌ها را به داخل منطقه راهنمایی می‌کند و به همراه محیط‌ بان‌ها مراقب است که کسی بوته‌ها را لگد نکند.

بخش حفاظت شده در شیب کوهپایه قرار دارد و پوشیده از سرخس‌های کوتاه و بلند است. در فواصل چند متر به چند متر درختان کهنسال قرار دارد و در لابلای این پوشش گیاهی انبوه، تک بوته‌های سوسن‌ چلچراغ با گل‌های سفید و پرچم‌های نارنجی‌شان خودنمایی می‌کنند.

خم می‌شوم و گل سوسن چلچراغ را بو می‌کنم. رایحه‌ای مشام‌نواز و منحصر به فرد دارد که ترکیبی است از عطر بهارنارنج و بوی پوست لیموترش. دور پرچم‌های بعضی از بوته‌ها را فویل پیچیده‌اند. محیط بان توضیح می‌دهد که اداره کشاورزی شهرستان لاهیجان علاقمند به تکثیر این گیاه ‌است و هرساله تلاش‌هایی را در این زمینه انجام داده که تاکنون ناموفق بوده‌اند. این فویل‌ها را هم ظاهراً کارشناسان همان اداره با هدف جمع‌آوری گرده گیاه به منظور تحقیقات روی پرچم‌ها قرار داده‌اند.

در گزارش تصویری این صفحه سفری به روستای داماش محل رویش گل کمیاب سوسن چلچراغ داشته‌ایم.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
سحر افاضلی

"احمد ایلیات کاشانی"، پنجاه و یک ساله است و سال‌هاست در جمعه بازار تهران عکس‌های تاریخی و قدیمی می‌فروشد و مالک یکی از بهترین مجموعه‌های کبریت و برچسب در ایران است.

مجموعه او شامل ۳۵هزار کبریت و ۲۰هزار برچسب کبریت است که طی ۲۵سال جمع‌آوری شده است.

آقای ایلیات کاشانی می‌گوید: بعد از انقلاب بازار خرید و فروش اشیاء قدیمی داغ بود اما عتیقه‌فروش‌ها دو چیز را نمی‌خریدند و نمی‌فروختند؛ یکی کبریت و دیگری عکس. من توانستم با قیمتی ارزان تعداد زیادی برچسب و کبریت و عکس خریداری کنم.

او در تمام  این سال‌ها که به جمع‌آوری این مجموعه مشغول است به شکل تجربی، شیوه نگهداری از این آثار را فراگرفته است.

در گوشه‌ای از اتاق ساده‌اش تنها چند جعبه بزرگ کبریت  قرار دارد. او مجموعه‌اش را در انبار یکی از دوستانش خارج از شهر نگهداری می‌کند چرا که کبریت‌ها باید در فضایی خنک نگهداری شوند.

ایلیاتی که به عنوان یکی از مجموعه‌داران اصلی کبریت در ایران شناخته شده است سعی دارد مجموعه‌اش را با خرید کبریت‌های قدیمی و روز خارجی نیز غنی کند. او می‌گوید: بین مجموعه‌داران تبادل کبریت مرسوم است و هر مجموعه‌داری با مبادله کبریت‌های تکراری‌اش سعی می‌کند کلکسیونش را کامل کند.

او معتقد است کبریت، نخستین رسانه تبلیغاتی جهان بوده است، شرکت‌های مختلف، رستوران‌ها و هتل‌ها برای تبلیغات از کبریت استفاده می‌کردند.

البته در ایران برای نخستین بار در دوره "محمدرضا شاه" اجازه چاپ تبلیغات روی جلد کبریت داده شد؛ چیزی که پیش از آن تنها در انحصار دولت بود.

اولین کارخانه تولید کبریت در ایران با مشارکت روس‌ها تاسیس شد. نقش روی این کبریت‌ها تلفیقی از پرچم ایران و روسیه بود. بعدها "ناصرالدین شاه" دستور داد تنها نقش شیر و خورشید روی برچسب  کبریت‌ها منتشر شود. این برچسب‌ها در کشور اتریش به چاپ می‌رسید.

اما نخستین کارخانه خصوصی کبریت، حدود ۱۰۰سال پیش، توسط "توکلی" در تبریز تاسیس شد. کارخانه دیگری نیز چند سال بعد به دست "برادران رحیم‌زاده خویی" شکل گرفت: کبریت ممتاز. "حاج میرزا احمد وجدانی" یکی از معلمان مدرسه ایرانی‌ها در روسیه نیز کارخانه‌ای در همدان برپا کرد. کبریت‌های همدان از مرغوبیت و شهرت بسیار برخوردار بود.

در گذشته چاپ نقش و نگار کبریت‌ها در اختیار دولت بود. البته کبریت‌های مختلفی وارد ایران می‌شد. کبریت‌های ایرانی با کبریت‌های خارجی مبادله می‌شد چرا که کبریت نمادی از فرهنگ جوامع به شمار می‌رفت.

ایلیاتی می‌گوید: در دوران محمد رضا شاه به تدریج چاپ تبلیغات روی کبریت‌های جیبی رایج شد.

بر خلاف تصور همه کبریت هنوز هم در ۹۰درصد خانه‌ها استفاده می‌شود حتا برخی از مردم هنوز دوست دارند برای روشن کردن سیگارشان از کبریت استفاده کنند. تولید کبریت بی خطر که بدون اصطکاک با سطح جیوه‌ای جعبه روشن نمی‌شود هنوز در ایران رایج است.

قدیمی‌ترین کبریت مجموعه ایلیاتی کبریتی متعلق به دوران "مظفرالدین شاه" است. در مجموعه او کوچکترین کبریت ایرانی با ابعاد یک در یک و نیم سانتی متر هم وجود دارد که به گفته خودش نمونه‌ای منحصر به فرد است و در ایران بدیل ندارد.

مجموعه کبریت‌های خارجی او از کشورهای همسایه چون پاکستان و هند و روسیه و تعدادی از کشورهای غربی همچون سویس و آلمان و انگلستان و آمریکاست.

در مجموعه جالب او کبریت تبلیغاتی رستوران قدیمی شاطر عباس، یادبودهای سلطنتی دوران پهلوی، یادمان‌های نهضت سوادآموزی و کبریت‌های خارجی گوناگونی وجود دارد که هر کدام متعلق به یک دوره تاریخی در ایران است.

احمد ایلیات کاشانی معتقد است مجموعه‌اش از این رو ارزشمند است که کبریت‌های مصرفی ایران در ۱۰۰ سال گذشته را جمع‌آوری و طبقه‌بندی کرده است؛ حتا کبریت‌هایی که مردم عادی برای مصرف روزانه استفاده می‌کردند.

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

قلمرو فرهنگی ایران بسیار گسترده‌تر از قلمرو سیاسی آن است. از این‌رو، بخش مهمی از میراث فرهنگی ایران را باید بیرون از مرزهای سیاسی‌اش جست‌وجو کرد: در افغانستان، آسیای میانه، سواحل جنوبی خلیج فارس، اَران، قفقاز، عراق و سوریه. 

عراق، کشوری که هشت سال درگیر جنگ با ایران بود، از بزرگترین میراث‌داران فرهنگ و تمدن ایران است. در زمان‌هایی طولانی از دوران اشکانیان (سده سوم پیش از میلاد تا سده سوم میلادی) و ساسانیان (سده سوم تا هفتم میلادی)، پایتخت ایران در عراق قرار داشت. این دو سلسله با امپراتوری روم در کشمکش بودند و ترجیح می‌دادند که برای حفظ امنیت مرزها، پایتخت خود را به مرز مشترک با رومیان نزدیک کنند. در این دوران، عراق به عنوان سرزمینی که پشت به تمدن‌های بین‌النهرین داده بود، تنوع فرهنگی و زبانی جالبی را به نمایش می‌گذاشت و میزبان شاخه‌های گوناگونی از نژاد سامی بود، اما استیلای ایرانیان بر این منطقه موجب شده بود که فرهنگ آریایی نیز حضور چشمگیری در آن‌جا داشته باشد. 

با سقوط امپراتوری ساسانی به دست اعراب مسلمان در سده هفتم میلادی، سرزمین پهناور ایران زیر سلطه خلفای مستقر در مدینه و کوفه و دمشق و بغداد قرار گرفت، اما از دامنه نفوذ فرهنگ ایرانی در عراق کاسته نشد و حتا در دوره آل‌بویه (سده دهم و یازدهم میلادی) ایرانیان موفق شدند که استیلای سیاسی خویش بر عراق را اعاده کنند و خلافت عباسی بغداد را برای حدود صد سال دست نشانده خود سازند. 

در سده‌های بعد، یعنی از زمانی که اکثریت مردم ایران به مذهب شیعه دوازده امامی گرویدند، نفوذ سیاسی و فرهنگی ایران در عراق، صبغه مذهبی پیدا کرد؛ زیرا شش تن از امامان شیعه در عراق به خاک سپرده شده‌اند و از همین روست که بزرگ‌ترین و دیرپاترین حوزه علمیه شیعیان، در شهر نجف پا گرفته است. در سده شانزدهم تا هیجدهم میلادی، دولت صفویه، عراق را بخشی از قلمرو سیاسی خود می‌دانست و بارها برای تسلط بر شهرهای مختلف عراق با دولت عثمانی درگیر شد. هرچند که در فرجام کار، برتری نظامی امپراتوری عثمانی، تسلط آن دولت بر عراق را تثبیت کرد اما نتوانست از نفوذ فرهنگی ایران در این سرزمین جلوگیری کند. 

پیوستگی فرهنگی ایران و عراق تا دوران قاجار ادامه پیدا کرد و در رویدادهایی مانند جنبش تحریم تنباکو و نهضت مشروطیت، آثار سیاسی خود را نمودار ساخت. در پایان این دوره، یعنی پس از جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراتوری عثمانی، عراق به عنوان کشوری مستقل متولد شد. این رویداد می‌توانست نویدبخش دوران تازه و سازنده‌ای از روابط دو کشور باشد اما کودتای حزب بعث و قدرت یابی صدام حسین این چشم انداز را تیره و تار ساخت و با یورش عراق به خاک ایران، تلخ‌ترین دوره تاریخ دو کشور را رقم زد. 

در این زمان، حزب بعث می‌کوشید تا میراث فرهنگی ایران در عراق را نابود یا تحریف کند. بدین‌سان آثار سترگی چون ایوان کسرا مورد بی‌مهری قرار گرفتند و برخی آثار دیگر - مانند شهر اشکانی هترا- به عنوان میراث هلنی معرفی شدند. بعثی‌ها از دوران اشکانی به عنوان دوران هلنیستیک و از دوران ساسانی به عنوان دوران پیش از اسلام نام می‌بردند تا حضور هزاران ساله ایرانیان در عراق را نادیده بگیرند. 

چنین می‌نماید که امروزه این سیاست به شکل آشکارتر و مخرب‌تری از سوی گروه‌های سلفی- تروریستی پی‌گرفته می‌شود. اینان نه فقط از هدم آثار ایرانیان – یا به تعبیر خودشان عجمان و مجوسان– سخن می‌گویند، بلکه تشیع را نیز مذهبی عمدتا ایرانی تلقی می‌کنند و تخریب بقاع امامان شیعه را تکلیف دینی خود برمی‌شمارند. 

متأسفانه سلطه دهشت افکنان سلفی بر شمال عراق، ایشان را تا حد زیادی به این هدف نزدیک ساخته است و در تازه‌ترین اقدام، موفق شده‌اند که شهر باستانی هترا (حضر) در جنوب موصل را تخریب کنند. این شهر یکی از باشکوه‌ترین شهرهای دوران اشکانی با نمودهایی از شهر ایرانی است که نمونه آن درون مرزهای سیاسی ایران به هیچ روی یافت نمی‌شود. 

گزارش ویدئویی این صفحه به معرفی هترا و پیوستگی آن با تاریخ و تمدن ایران اختصاص دارد. 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
نبی بهرامی

یک جاده خاکی صاف در میان انبوهی از درخت نخل گم می‌شود. انتهای این جاده باریک، روستای قصاب است، بادیه‌ای تک خانواری در دل شهرستان جم، استان بوشهر. راهش از کنار یک مزرعه که با خار سدر پرچین شده است می‌گذرد. پیرمرد ۷۰ ساله، با پیراهن سفید، داس به دست، مشغول چیدن علف است. از دور که می‌بینمش چند جمله در ذهنم آماده می‌کنم که ساکت از کنارش نگذرم. درختان کهنسال روستا و گندم‌زار، ناخوداگاه حرف‌هایم را به سمت زمان برداشت خرما و درو کردن گندم سوق می‌دهد. گرم گفتگو می‌شویم. از خرابی محصولاتش به خاطر سرمای زمستان گذشته حرف می‌زند و نگران تابستان است که گرد و غبار خرماهایش را خراب کند. حرفش که تمام می‌شود پشت بندش می‌گوید به قول فردوسی:

کشاورز و دهقان و مرد نژاد /  نباید که آزار یابد ز داد

یکه می‌خورم و از او می‌پرسم شاهنامه را چطوری می‌خوانی؟ داس را در دستش محکم‌تر می‌کند و لبخندی تلخ می‌زند و می‌گوید: "یک روزی "رسول پرویزی" در آن خانه که درش از بیرون باز می‌شود می‌نشست و من برایش شاهنامه می‌خواندم. روزگارانی بود..." ماجرا برایم جالب می‌شود. وقتی این آبادی تک خانواری را از دور می‌‌دیدم فکرش هم نمی‌کردم که کسی اینجا رسول پرویزی، نویسنده داستان‌های کوتاه، را بشناسد. رزم رستم و اشکبوس را از بر برایم بخواند و بگوید ماهی سیاه کوچولو را دوست دارد و از دخترای ننه دریای شاملو، قصه توپک قرمز پارسی‌پور، خورشید خانوم اعتمادزاده، عزاداران بیل غلامحسین ساعدی و حاجی آقای صادق هدایت برایم بگوید.

قصه کتابداری "حاج علی یگانه" از سال ۴۹ و آشنایی‌اش با رسول پرویزی آغاز می‌شود. به قول خودش "آن روزها تشنه خواندن و دانستن بودم و چه راهی بهتر از اینکه کتابدار کانون پرورش فکری کودکان شوم. هر ماه چند صندوق کتاب پشت الاغ می‌گذاشتم و راهی روستاهای اطراف می‌شدم. روستاهایی که گاه دورترین‌شان ۱۵۰کیلومتر فاصله دارد. اما شادی و شوق خواندن دانش‌آموزان روستایی بهانه طی کردن این مسیر می‌شد". نگاهش نجیب است و طوری حرف می‌زند که سختی‌های کار در پشت حرف‌هایش پنهان است و به قول خودش علاقه پشت این تصمیم بود و منتی بر سر کسی نیست. در یادداشت‌های روزانه اش نوشته:

"داستان ما را ندیده شنیده‌اید، زمستان‌هایمان تابستان و تابستان‌هایمان مَشک در دست، خرد و کلان، چاشت بند زندگی امروز را تا مرز فردا می‌بریم. از قهر طبیعت نومید نیستیم زیرا گندم‌زارها را با نیروی ایمان و دشت‌ها را به پاکی دل کودکان معصوم آبیاری می‌نماییم . خستگی راه را با نی‌لبک چوپان جم‌ و ‌ریز و شروه بازیار(کشاورز) دشتی و دشتستان تسلی می‌دهم".

قدم زنان وارد نخلستان می‌شویم. مسیر آب را عوض می‌کند و خاشاک‌هایی که جلوی سرعت آب را گرفته‌اند از جوی آب بیرون می‌ریزد. درختان لیمو و پرتقال گل داده‌اند. چه عطری دارند. نگاهم می‌کند و می‌گوید: "کارم را خیلی دوست داشتم. رونق گرفته بود. من فقط یه کتابدار نبودم و بچه‌ها را به کتابخوانی تشویق می‌کردم. به آن‌ها می‌گفتم کتاب‌هایی که می‌خوانید را خلاصه نویسی کنید. یک بار هم داستانی که یکی بچه‌ها نوشته بود را به "محمود دولت‌آبادی" دادم. خیلی خوشش آمده بود و به من گفت باور نمی‌کنم که کار یک بچه دبستانی باشد. اما زمانه یا شاید هم آدم‌های این زمانه نگذاشتند که من این کار را ادامه بدهم. سال ۶۰ دو راهزن برادرم را بدون علت کشتند. دیگر نه دست و دلی داشتم و نه می‌توانستم کار کنم. با تهران مکاتبه کردم و اطلاع دادم که مایل به ادامه کار نیستم. سعی کردند من را برای ادامه کار متقاعد کنند اما هرچه فکر کردم، نمی‌شد. برادرم را کشته بودند و دشمن داشتم و من مجبور بودم هر روز توی راه‌ها و بیابان‌ها بروم و کتاب‌ها را بین بچه‌ها توزیع کنم. از طرفی هم کسی نبود به باغ و نخل‌ها رسیدگی کند. کار را رها کردم. ساختمانش هم که خانه خودم بود".

از او می‌پرسم چه کتاب‌هایی بیشتر خواهان داشت. بدون فکر کردن می‌گوید: "بیشتر کتاب‌های داستان، مثل بینوایان ویکتور هوگو، قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب و داستان‌های ملل. اما همه جور کتابی داشتیم؛ از کتاب‌های فقط تصویری برای بچه‌های خردسال تا کتاب‌های دانشگاهی".

همزمان با کارش با من هم حرف می‌زند: "یادش بخیر زمان ما کتاب خیلی کم بود. چند تا کتاب خطی هم داشتیم، کسی دست بچه نمی‌داد. با هزار مکافات می‌رفتم مکتب. اول قرآن خواندن را شروع کردم و بعد رفتم سراغ مرثیه محتشم و بعد از آن هم کتاب‌هایی مثل شاهنامه و دیوان حافظ. بعد که مکتب تمام شد از طریق مهمان‌های با سوادی که گه‌گداری به خانه ما می‌آمدند چند کلمه‌ای یاد می‌گرفتم".

ماجرای سوادآموزی علی یگانه ادامه دارد تا اینکه در روستای کنارشان مدرسه‌ای به نام "مدرسه کامران" تاسیس می‌شود اما آن هم به دلیل نداشتن معلم تعطیل می‌شود و نمی‌تواند به تحصیل ادامه دهد.

در فکر است و انگار خاطراتش را مرور می‌کند. خیره به من می‌گوید: "آن روزها کتابخانه ندیده بودم. فقط دلم یک خانه می‌خواست پر از کتاب. اما شرایط مهیا نبود و به ناچار شروع به کشاورزی کردم. تا اینکه سال ۴۹ آغاز کتابداریم شد و به آرزوی همیشگی‌ام رسیدم".

به نخل‌ها نگاه می‌کند که هر کدام یادآور روزهای دورند و دستان پینه بسته‌اش که هیچ شبیه به دستان کتابداری که با قلم و کاغذ سروکار دارد نیست. صدای پر از اطمینانش خستگی آن کار سخت و طاقت‌فرسا را هیچ نشان نمی‌دهد. انگار که خودش هم نمی‌داند چه خدمتی به سواد این دیار کرده است. حالا همه نخل‌ها آبیاری شده‌اند و وقت رفتن است. از زیر تعارف‌هایش برای ماندن شانه خالی می‌کنم و پیرمرد را با روستای تک خانواری‌اش و درختان کهن سالش تنها می‌گذارم.

در گزارش تصویری این صفحه علی یگانه از خاطرات گذشته و پخش کتاب در روستاها می‌گوید.

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

کریم امامی و همسرش گلی امامی

جدیدآنلاین: "کریم امامی" از هنرشناسان، مترجمان و ویراستاران برجسته ایران بود که ۸۵ سال پیش در چنین روزهایی به دنیا آمد و ده سال پیش درگذشت. امامی در هر زمینه‌ای که گام نهاد، از سرآمدان آن رشته شد. مجموعه نوشته‌ها و ترجمه‌های بسیار او  گواه بر این است. اخیرا مجموعه‌ای از نوشته‌های کریم امامی در باره آفرینش‌های هنری و فرهنگی ایران در دهه ۱۳۴۰ به زبان انگلیسی در کتابی به نام  «کریم امامی در باب فرهنگ، ادبیات و هنر مدرن ایران» در نیویورک منتشر شد. از دکتر احمد کریمی حکاک، استاد ممتاز ادبیات تطبیقی و نقد ادبی، دعوت کردیم تا برداشت خود را از این کتاب برایمان بنویسد.  

احمد کریمی حکاک
جان فرهنگی و هنری دهه‌ای پرتب و تاب را از روزن تنگ کتابی واحد، هرچند یگانه، جستن اگر محال نباشد، بی‌تردید دشواری‌های صعبی را بر سر راه جوینده می‌گذارد. بسیاری برآنند که دهۀ ۱۳۴۰ در ایران دهۀ بسته شدن تدریجی پنجرۀ سیاست‌ورزی و گشوده شدن گام به گام دریچۀ فرهنگ‌ورزی وهنرآفرینی بود. پنجاه و اند سال بعد، به همت «بنیاد میراث ایران» کتابی در نیویورک منتشر شده است با عنوان «کریم امامی: در بارۀ فرهنگ، ادب، و هنر ایران»، حاوی مقاله‌ها، مصاحبه‌ها و دیگر آثاری که منتقد، مترجم و ویراستار شهیر ایران در سال‌های آن دهه به زبان انگلیسی نوشته و در نشریات انگلیسی زبان تهران انتشار یافته است.

در نگاه فردی که جوانی خود را در تهران آن دهه گذرانده و اینک، از این سوی هفتاد سالگی، از روزن این کتاب به آن دهه باز پس می‌نگرد، مروری در دویست و پنحاه صفحۀ آن خیلی زود به گردشی مغتنم، گیرم اندکی حزن‌آور، در باغ یادواره‌های تلخ وشیرین و، در عین حال به راحت‌ترین راه بازیابی فضای آن روزگار می‌شود. من در سال هزار و سیصد و چهل و دو از زادگاهم مشهد به تهران، که در آن ایام در چشمم کلان‌شهری آراسته به دانش و کار و آلوده به لذت و گناه می‌نمود گام نهادم، هر روز کیهان اینترنشنال را می‌خریدم و می‌خواندم، و هر وقت دست می‌داد، به راهنمائی نوشته‌های کریم امامی خودم را به بازدید از نمایشگاهی در اینجا و آنجای شهر میهمان می‌کردم. در راستۀ کتابفروش‌های روبروی دانشگاه تهران تالار قندریز و چند نمایشگاه دیگر هم منزل داشتند و، دورترک، در خیابان عباس‌آباد، ساختمان «انجمن ایران و آمریکا» سالن سخنرانی و نمایش هم داشت. بعدها تالار رودکی و تالار آبگینه و تئاتر سنگلج و کاخ جوانان و چند مرکز هنری دیگر هم به این مجموعه افزوده شد؛ انگار کسی از آن بالاها ولی نزدیک گوش آدم می‌گفت اینها را دریاب و باقی را به ما واگذار، که کار ملک اولأ تدبیر می‌برد که تو اصلأ نداری و ثانیأ تأملاتی از نوعی می‌طلبد که تو شاید بعدها به دست آوری ولی الأن یکسره از آن محرومی. و من از رهگذری نزدیک می‌پرسیدم: ببخشید، آقا، تالار آبگینه این طرف است؟

 
کریم امامی آموزگار بود و بلد راه بود، کارشناس و هنرشناس و هنرمند‌شناس بود ... و خیلی هم سرشناس بود. مقاله‌ها و مصاحبه‌هایش در کیهان اینترنشنال نه تنها به من می‌گفت کجاها باید بروم و چه نمایشگاه ، کدام فیلم، یا کدام نمایش را ببینم و کدام کتاب یا مجله را بخوانم، بلکه این‌ها را که می‌گفت، بعد انگار به شکل جملۀ معترضه‌ای می‌گفت که چگونه ببینم و بخوانم، یا چگونه دقیق‌تر گوش کنم تا بهتر بشنوم. از همه مهم‌تر به من دانشجوی زبان و ادبیات انگلیسی درس چطور به انگلیسی نوشتن و چگونه با آثار ادبی روبرو شدن می‌داد. "گتسبی بزرگ"او را با عنوان فرعی «طلا و خاکستر» پیشتر از گریت گتسبی فیتزجرالد خواندم، همان روزهائی که در آمد، وسال‌ها بعد، دوباره وقتی داشتم «تام جونز» را ترجمه می‌کردم. و ترجمۀ انگلیسی شعرهای سپهری و فرخزاد را که او ترجمه کرده بود و در کیهان اینترنشنال در می‌آمد پیش از خبرها و گزارش‌های سیاسی از هضم رابع می‌گذراندم، و بعدها هم یک بار دیگر خواندم، در سال‌های ۱۹۷۵ و ۱۹۷۶ در آمریکا، همراه با ترجمۀ دیگرانی نظیر منیب الرحمان و مسعود فرزان و امین بنانی، وقتی خودم دست اندر کار ترجمۀ شعر فارسی به زبان انگلیسی شده بودم. حالا همۀ آن مقاله‌ها و مصاحبه‌ها و ترجمه‌ها را در این کتاب می‌بینم و می‌خوانم و به این فکر فرو می‌روم که: چه حقی دارد آن مرد به گردن من و امثال من، و چه کار بزرگی کرده است همسرش "گلی امامی" که این کتاب را تدارک دیده، و "حورا یاوری" که تنظیم و تدوین مطالب آن را چنین زیبنده به سامان رسنده، و چه مقدمۀ جامع و شامل و گویائی بر کتاب نوشته "شائول بخاش"، رفیق گرمابه و گلستان کریم و گلی و همکار کریم در کیهان اینترنشنال.
 

کتاب «کریم امامی: در یارۀ فرهنگ، ادب، و هنر ایران» چهار بخش اصلی دارد در باب چهار هنر: سینما اعم از کوتاه و بلند و فیلمفارسی و فیلم هنری و مستند و آنچه ما در آن سال‌ها به خوب و بد قسمت می‌کردیم (در ۶۵ صفحه)؛ ادبیات شامل شعر و رمان و نمایشنامه و فیلمنامه و مصاحبه و مقاله و جز این‌ها (در ۸۶ صفحه)؛ هنرهای تزیینی (یا پلاستیک) دربر گیرندۀ نقاشی و پیکرسازی و گل‌آرائی و بسیاری هنرهای چشم‌نواز و ذوق‌نمای کمتر شناخته شدۀ دیگر (در ۸۱ صفحه)؛ و انواع هنرهای دراماتیک یا نمایشی اعم از سنتی و تاریخی‌اجتماعی‌سیاسی و تئاتر از رئالیست گرفته تا سوررئالیست و اگزیستاسیالیست و پوچی و هیچی و همه چی باهم (در ۲۱ صفحه). هر مقاله بین دو تا دوازده صفحه از کتاب را به خود اختصاص داده است. هرگاه مقدمات و مؤخرات کتاب را هم به این مجوعۀ مطالب بیفزائیم به راستی در مجموع کتابی داریم گویای پهنا و ژرفای دانش و بینش هنری کریم امامی، منهای اشراف او به هنرها و مهارت‌های دیگری جز نقادی هنرهای گوناگون، همچون مترجمی و فرهنگ‌نگاری و ویراستاری و فنون و هنرهای دیگری که آن مرد به آن‌ها آراسته و در آن‌ها سرآمد بود. 

از فراز نیم قرن آنچه امروز در روشنای پرتوی که این کتاب بر صحنۀ هنری ایران در دهۀ چهل خورشیدی می‌افکند در نگاه نخست این است که سال‌های ثبات سیاسی اغلب زمینۀ رشد فعالیت‌های دیگر می‌شود، هر چند از سوی دیگر، هرگاه نگاه خود را به سوی اروپا و آمریکا بگردانیم، همان دهه را می‌بینیم که رویدادهای نوآورانۀ هنری در غرب نیز تنک و کم مایه نبوده است. ظهور بیتل‌ها در انگلستان و شیوع جنبش‌های هنری مشابهی در اروپا و آمریکا با رشد نهضت حقوق مدنی در آمریکا و انقلاب دانشجوئی در فرانسه همزمان بود و تظاهرات جوانان و رشد آگاهی‌های سیاسی دوش به دوش ظهور هیپی‌ها و نهضت فرهنگ بدیل، یعنی کاونترکالچر چیره در آمریکا، پیش می‌رفت. در ایران نیز نا آرامی‌های دانشجوئی دهۀ ۱۳۴۰ بی‌تردید در پروردن فرهنگ چریکی دهۀ بعد، و در شکل‌گیری انقلابی آرمانی، سهمی داشت.  از خود می‌پرسم: رونق هنر، آنگونه که در صفحات این کتاب به رأی العین می‌توان دید، در این میان چه نقشی داشت؟ ما جوانان آرمان‌خواه آن ایام فکر می‌کردیم اینها دانه‌هائی است در دامی که برای سیاست‌زدائی از نسل جوان گسترده شده است، و تأسیس کاخ جوانان و انجمن ایران و آمریکا را نمایان‌ترین نمونه‌های این دامدانه‌ها می‌شمردیم. امروز می‌اندیشم که شاید این تصور ما درست نبود. بی‌تردید آشنا شدن ما با همنسلان خودمان، در کاخ جوانان شیوۀ آمیختن و آموختن همزمان را، آن سان که من بعدها در دانشگاه‌های آمریکا تجربه کردم، نیز به ما می‌آموخت. بی‌گمان در انجمن ایران و آمریکا فقط درس آمریکائی شدن فرا گرفته نمی‌شد، نمایش و نمایشگاه هم بود و کلاس زبان انگلیسی هم بود.

 

رودکی راست می‌گوید: گذشت روزگار آموزگار خوبی است که می‌توان و باید از او آموخت، و براستی آن که از این آموزگار نیاموزد چه درسی را ازکدام آموزگار خواهد آموخت؟ کتاب «کریم امامی در باب فرهنگ، ادبیات و هنر ایران» پیام مهم و معتنابهی برای جوانان این روزگار در بر دارد. من بیش از سی سال است که از دیدن خیابان‌های ایران محرومم. گاه در گشت و گذارهای انگاری شبانه چشمم به کوچه بازارهای کلان‌شهرهائی همچون تهران و اصفهان و شیراز و زادگاهم مشهد می‌افتد، و دقایقی را به تأملاتی در عمر رفته و کارهای نکرده در برابر کامپیوترم می‌گذرانم. سخنم با جوانان امروز ایران این است که جست وجوگرانه – حتا می‌خواهم بگویم درمان‌جویانه – به نهادهای هنری و فرهنگی شهرهای ایران بنگرید. از حقایق انکارناپذیر تاریخ ایران یکی هم این است که هرچه از سمت تاریخ سیاسی به سوی تاریخ فرهنگ، ادب و هنر ایران، و جلوه‌های زنده و بیدار امروزین آن، نزدیک‌تر شویم نه تنها دانش و بینشمان که حالمان هم بهتر می‌شود، شادتر و سیرابتر و راضی‌تر سز به بالین می‌گذارم و سر از بالین بر می‌داریم. درس نهائی کتاب کریم امامی برای من همین است.

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حسن ظهوری

اواسط سال ۱۳۸۴، در کشاکش بحران سد سیوند و غرق ۱۳۱ محوطه باستانی در نزدیکی پاسارگاد، ردپای فاجعه‌ای به مراتب بزرگ‌تر در مرز میان استان لرستان و ایلام پیدا شد. ساخت سد سیمره آغاز شده بود؛ سدی که بر خلاف سد سیوند خاکی نبود و به صورت بتونی ساخته می‌شد. این سد دریاچه‌ای بسیار بزرگتر از سد سیوند دارد و وقتی محدوده این دریاچه که آن زمان هنوز به وجود نیامده بود، مطالعه شد، حدود ۳۰۰ محوطه باستانی شناسایی شدند.

در انجام مطالعات باستان‌شناسی سد سیمره تعجیل نشد. همه چیز آرام پیش رفت و در اواخر سال ۱۳۸۹ همزمان با اعلام آمادگی برای آبگیری سد، مطالعات باستان‌شناسی آن آغاز شد. محوطه‌های باستانی یک به یک پیدا و غرق می‌شدند. و بدین ترتیب بیش از ۱۵۰ محوطه باستانی ظرف مدت دو تا سه سال در پشت سد سیمره غرق شدند.

با این‌حال مطالعات باستان‌شناسی سد سیمره پایان نیافت. در کنار یافته‌های ارزشمند بسیاری، یکی از کشفیات باستان‌شناسی لوله‌هایی سفالی و در هم تنیده بودند که در نزدیکی محوطه‌ای پیدا شدند که احتمال می‌دادند شهری از دوره آغاز شهرنشینی بوده‌ است.

در سال‌های ۱۳۹۲ و ۹۳، محلی‌هایی که با هیات‌های باستان‌شناسی مستقر در محدوده دریاچه سد سیمره همکاری داشتند، متوجه تکه‌های سفالی عجیبی شدند که بی‌شباهت به لبه‌های تابوت نبود. آن‌ها هیات باستان‌شناسی را مطلع کردند و اقدامات اولیه بی نتیجه‌ای در محل کشف انجام شد. دریاچه آبگیری می‌شد اما با کاهش باران و پایین آمدن آب دریاچه، تکه‌های سفالی دوباره سر از آب بیرون آورد. این‌بار باستان‌شناسان با جدیت کاوش‌هایشان را در محل آن آثار ادامه دادند و در کمال حیرت مجموعه‌ای در هم تنیده شده از لوله‌های سفالی را یافتند که احتمالا به هزاره سوم پیش از میلاد یعنی حدود ۵ هزار سال قبل تعلق داشت. باستان‌شناسان بر اساس نام‌گذاری محلی، محل کشف را «فراش» نامیدند.

"لیلی نیاکان"، سرپرست هیات باستان‌شناسی در فراش، با تائید قدمت لوله‌های سفالی معتقد بود که آن‌ها با یک سیستم آبرسانی مواجه‌اند؛ سیستمی شبیه لوله‌کشی‌های امروزی که با استفاده از تنبوشه‌های در هم تنیده شده سفالی ایجاد شده‌ است. تنبوشه لوله  سفالینی است که در زیر خاک یا میان دیوار کار می‌گذاشتند تا آب از آن عبور کند. ادامه مطالعات  باستان‌شناسی حتا منجر به کشف سازه‌ای شبیه حوضچه یا آبگیر هم شد اما پس از آن هرچه باستان‌شناسان کاوش کردند، دیگر رد لوله‌ها را نیافتند.

اندازه هر تنبوشه  کمی کمتر از یک متر است. با توجه به بقایای آثار به دست آمده، به نظر می‌رسد تنبوشه‌ها در همین منطقه تولید و پخته شده‌اند. هنوز باستا‌ن‌شناسان به درستی مسیر لوله را نیافته‌اند و حتا معلوم نیست که آب از سیمره به جای دیگر می‌رفته یا از جایی به سیمره!

با آبگیری دوباره سد سیمره، محوطه فراش غرق شد. باستان شناسان بخشی از آنچه را که یافتند، با استفاده از گچ درست مانند گذشته، پوشاندند. همچنین آن‌ها بخشی دیگری از یافته‌ها را هم جمع‌آوری و تحویل اداره میراث فرهنگی استان لرستان دادند. در حال حاضر این محوطه به طور کامل غرق شده است.

در همین رابطه گزارشی ویدئویی تهیه شده‌ است که در آن لیلی نیاکان، درباره آنچه در محوطه فراش کشف شده، توضیح می‌دهد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
ثمر سعیدی

رادیو آماتوری یک سرگرمی علمی و فنی است. رادیوآماتور شخصی است که به ارسال و دریافت امواج رادیویی از طریق دستگاه‌های گیرنده و فرستنده که یا خودش سوارکرده  و یا از بازار خریده به رد و بدل کردن پیام های رادیویی بر روی فرکانس های تعیین شده می پردازد. هم‌اکنون در سراسر دنیا حدود ۲/۵ میلیون نفر رادیو آماتور وجود دارند که دارای پروانه مجوز هستند و توسط دولت‌ها ثبت شده‌اند.

"محمد عظیمی" رادیوآماتور ایرانی در این زمینه می‌گوید: "علاقه‌مندان و فعالان در حوزه رادیوآماتوری می‌توانند از هر سن و قشری باشند و به هر شغلی اشتغال داشته باشند. حتا افراد معلول یا بازنشسته هم می‌توانند رادیوآماتور باشند. این افراد با همتایان خود در سراسر دنیا ارتباط برقرار می‌کنند."

 وی طی ۱۰ سالی که به این فعالیت می‌پردازد از طریق تماس‌های رادیویی با افراد مختلفی در سراسر جهان آشنا شده و با آن‌ها در ارتباط بوده است: "هر رادیو آماتوری یک «علامت خطاب» یا Call  Sign  دارد که دو حرف اول نشانگر منطقه جغرافیایی و مابقی حروف مربوط به منطقه جغرافیایی داخلی و نام خود شخص است. البته همه این‌ها به اختصار حرف اول کلمه را بیان می‌کنند. علامت خطاب من EP2LMA است."

پیدایش رادیوآماتوری همزمان با اختراع رادیو در سال های پایانی قرن نوزده صورت گرفت. در مدت کوتاهی پس از اینکه بشر توانایی ارسال و دریافت امواج رادیویی به صورت بی‌سیم را پیدا کرد افراد بسیار زیادی در این حوزه فعال شدند. عده‌ای با رویکرد مالی و عده‌ای بیشتر، تنها به خاطر عشق و علاقه‌ای که به همراهی با این رسانه جدید داشتند شروع به فعالیت در این زمینه کردند. تا جایی که در اوایل قرن بیستم تعداد فعالان در زمینه رادیو در ایالات متحده رو به گسترش گذاشت. دولت آمریکا در سال ۱۹۱۲ برای اولین بار تصمیم به دادن جواز و قانونمندسازی ارتباطات رادیویی گرفت و دو سال بعد هزاران رادیوآماتور آمریکایی به اتحادیه ارتباطات رادیویی پیوستند.

طی سال‌های قرن گذشته عاشقان الکترونیک و مخابرات به آزمایش‌های بسیاری در زمینه تجهیزات رادیویی دست زدند و این فن را به سرعت گسترش دادند. در سال ۱۳۰۳ هجری شمسی اولین تلگراف بی‌سیم ایران در دویست هزار متر مربع از زمین‌های یکی از قصرهای دوره قاجار برپا شد. در سال ۱۳۰۵ نیز نخستین دکل موج بلند در ایران که هنوز هم پایه آن موجود است در کشورمان نصب شد. چند سال بعد در ۱۳۱۳ برای اولین بار مجلس ایران، قوانین استفاده از رادیو را تصویب کرد و مقرر شد که افراد برای نصب آنتن و استفاده از امواج رادیویی  برای ارسال و دریافت، نیاز به کسب اجازه رسمی از وزارت پست و تلگراف و تلفن داشته باشند.

در آن سال‌ها تعدادی از ایرانیان نیز مسحور این فناوری جدید شده بودند که می شد با آن امواج صوتی را در یک لحظه از یک سوی کره زمین به سوی دیگر فرستاد و گرفت. این‌ها همان رادیوآماتورهای اولیه بودند که رفته رفته موجب پیشرفت این فن جدید در ایران شدند. 

در ۱۳۲۵ اولین تماس‌های رادیوآماتوری که بدون اجازه رسمی انجام شده بود درسال ایران ثبت شد. اما صدور اولین پروانه رسمی فعالیت رادیوآماتوری به سال ۱۳۳۷ برمی‌گردد. در حقیقت تعداد رادیوآماتورهای قدیمی ایرانی که تا پیش از انقلاب فعالیت می‌کردند به زحمت به تعداد انگشتان دست می‌رسد. عده‌ای از آن‌ها فعالیت خود را در سال‌های بعد از انقلاب نیز ادامه دادند.

مجوز داشتن در این حوزه بسیار مهم است. چرا که رادیوآماتورهای سراسر جهان فقط مجاز هستند که در باندهای فرکانسی ویژه‌ای به فعالیت بپردازند و هرگونه اشتباه سهوی یا عمدی می تواند در امر ارتباطات مخابراتی ارگان‌ها و سازمان‌های مختلف، تداخل ایجاد کند و برای مثال اگر این اشتباه در باند ارتباطات پروازی صورت بگیرد ممکن است لطمات جبران ناپذیری داشته باشد. از همین رو، در کشورهای مختلف، امتحانات و آزمون‌های رادیوآماتوری برای اعطای مجوز به صورت دوره ای برگزار می‌شود و فقط افرادی که مهارت و صلاحیت کافی داشته باشند موفق به دریافت پروانه رادیوآماتوری می‌شوند.

 در ایران اما، جوانانی که بعد از انقلاب به رادیوآماتوری پرداختند برای کسب مجوز صبر زیادی کردند تا اینکه بالاخره در آستانه میانسالی، فعالیت‌های آنان حالت رسمی و قانونی پیدا کرد و بعد از مدت‌ها به تعویق افتادن امتحانات دوره‌ای در سال جاری حدود پنجاه نفر مجوز رادیوآماتوری گرفتند. این در حالی است که تعداد رادیوآماتورهای ثبت شده در کشور ژاپن به بیش از یک و نیم میلیون نفر می‌رسد و در آمریکا نیز بیش از هفتصد هزار نفراند.

رادیوآماتورها بدون چشمداشت مالی به پیشبرد علم مخابرات و الکترونیک کمک‌های شایان توجهی می‌کنند چرا که مدام در حال آزمایش‌های رادیویی هستند. علاوه بر این در زمان‌های بحرانی مانند بلایای طبیعی، کمک بسیار قابل توجهی را در برقراری ارتباط و نجات جان انسان‌ها انجام می‌دهند. پیش آمده که در کشورهایی که دارای تعداد بیشتری رادیوآماتور هستند حوادث پیش‌بینی نشده‌ای اتفاق افتاده و تا چند روز رادیوآماتورها، تمامی نیاز به برقراری ارتباط را تامین کرده‌اند. برای مثال می‌توان به زلزله‌ها و سونامی‌های منطقه شرق آسیا اشاره کرد.

یک فرد رادیوآماتور در تمامی عرصه‌های زندگی، علاقه مند به این فعالیت است و مثلاً هدف او از سفر کردن، آزمایش تجهیزاتش در مناطق مختلف کوهستانی و جنگلی است. رادیوآماتورهای سراسر جهان بعد از اینکه با یکدیگر تماس برقرار می کنند علامت خطاب و نیز توان تجهیزات و قدرت آنتن و باند فرکانسی خود را به طرف مقابل اعلام می‌کنند. بسیاری از آن‌ها پس از این‌که با کشورهای دور تماس برقرار کردند کارت پستالی را که به QSL Card معروف است برای طرف مقابل خود می فرستند و به این صورت، سابقه تماس‌های ثبت شده را به صورت فیزیکی هم بایگانی می‌کنند.

در روزهای آخر هفته رادیوآماتورهای مسابقاتی برای برقرار تماس بیشتر برپا می دارند و ممکن است فردی در یک روز چندهزار تماس با نقاط مختلف جهان برقرار کرده باشد. این نوع تماس‌ها اغلب بسیار کوتاه هستند و شماره تعداد تماس‌ها به فردی که با او تماس برقرار شده، اعلام می‌شود. اما در روزهای عادی نیز رادیوآماتورها پس از برقراری تماس و به میان آوردن اصطلاحات فنی مربوط به خودشان ممکن است با طرف مقابل صحبت‌هایی در خصوص محل زندگی و آب و هوا و اختلاف ساعت دو منطقه و فاصله هوایی‌شان به میان آورند.

تماس های رادیوآماتوری اغلب بین قاره‌ای هستند. در زمان‌های خاصی از روز، آنتن‌های دست ساز این افراد قادر است که امواج رادیویی را که در ارسال‌های زمینی زیر ۱۰۰ کیلومتر برُد دارد به سمت لایه یونسفر جو زمین پرتاب کند و با بهره‌گیری از تابش این لایه، امواج تا ۵هزارکیلومتر قدرت پرتاب پیدا کنند و یکی از مهم‌ترین دلایلی که رادیوآماتورها مدام در حال تست تجهیزات خود، در ساعات مختلف شبانه روز و در مکان‌های متفاوت از نظر ارتفاع از سطح دریا و شهری و روستایی بودن هستند، همین افزایش برد تماس است.

در گزارش تصویری این صفحه پای صحبت یک رادیوآماتور ایرانی نشسته‌ایم.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

سال‌های دهه چهل بود و سینمای فیلم فارسی در اوج موفقیت. هنوز از بحران‌های دهه پنجاه خبری نبود. نه از سانسور سیاسی فیلم‌های متفاوت ایرانی، نه از وفورفیلم‌های آمریکایی و ایتالیایی، تا بازار فروش کپی‌های دست چندم وطنی را مختل کند.

بازار فیلم فارسی رونق داشت اما از درون آن سینمای دیگری سر بر می‌کشید. هنرپیشه‌ها سعی می‌کردند از فضای فیلم‌های آبگوشتی بیرون بیایند و سطح خود را ارتقاء بخشند. سینمای فارسی کوشش خود را در راه اعتلای هنر هفتم به خرج می‌داد. سناریو، فیلمبرداری، بازیگری و کارگردانی همه و همه در حال دگرگون شدن بود. طبعا در این کوشش عده زیادی موفق شدند و گروهی درجا زدند. "پوری بنائی" یکی از هنرپیشگانی بود که موفق شد سطح کار خود را بالا ببرد.

پوری با نام واقعی "صدیقه بنائی" متولد اراک است. با خانواده‌ای شامل هفت خواهر و یک برادر که در شش سالگی راهی پایتخت شدند. تحصیلاتش دیپلم بود و بعد‌ها برای فراگیری زبان انگلیسی، برای یک سال راهی آمریکا شد.

آشنائی خانوادگی با "نصرت الله وحدت"، بازیگر قدیمی راه را برای ورود پوری بنائی به سینمای ایران باز کرد. اولین بار در فیلم "عروس فرنگی" بازی کرد و خیلی سریع محبوب تماشاگران شد.

با پذیرفتن نقش اعظم، نامزد قیصر در فیلم "مسعود کیمیایی"، محبوبیتی دو چندان یافت. نقشی که به بیرون سینما هم کشیده شد، گرچه به ازدواج ختم نشد.

پوری بنائی در دهه پنجاه با بازی در فیلم‌هایی چون "مهرگیاه"، "فریدون گـُله" و "زنبورک" خسرو هریتاش گام‌های متفاوتی در بازیگری برداشت. بازی‌اش در فیلم "غزل" مسعود کیمیایی که برداشتی آزاد از داستان خورخه لوئیس بورخس بود، به یاد ماندنی است.

پوری بنائی در نزدیک به دو دهه، بیش از پنجاه فیلم بازی کرد. آخرین فیلمی که از او بر پرده‌های سینما دیده شد، "پشت و خنجر" به کارگردانی "ایرج قادری" بود.

بنائی تهیه کننده و بازیگر فیلم "مانی و مریم" هم بود، اولین و آخرین ساخته کبری سعیدی ـ شهرزاد ـ بازیگر، رقاص و شاعر ایرانی که تنها در تعدادی شهرستان، در سال ۵۷ اکران شد. همچنین این آخرین فیلمی است که او در آن بازی کرده است. پوری بنائی در بیش از ۶۰ فیلم ظاهر شد. حتا در آمریکا با هنرپیشه‌های معروفی بازی کرد ولی از زمان انقلاب سینما را کنار گذاشت.

با آغازانقلاب، بسیاری از بازیگران سینمایی راهی دیار فرنگ شدند، اما پوری بنائی که بازی‌اش در سال‌های قبل از انقلاب چنان بود که می‌توانست پایش بایستد، در ایران ماند و به زندگی‌اش در تهران ادامه داد.

او پس از سی سال سکوت، در مراسم بزرگداشت "پروین سلیمانی" در خانه سینما لب به سخن گشود و گفت این خانه سینما، متعلق به آن‌ها ـ بازیگران قبل از انقلاب ـ نیست.

پوری بنائی که یکی از معروف‌ترین نقش‌هایش، در فیلم "خداحافظ تهران" ساخته ساموئل خاچیکیان در کنار بهروز وثوقی بود، هرگز با تهران خداحافظی نکرد. او هنوز در تهران کار و زندگی می‌کند و از کمک به دیگران و از کارهای خیریه باز نمی‌ایستد.

در گزارش تصویری این صفحه که شوکا صحرایی تهیه کرده است، پوری بنایی از فعالیت دیروز و امروزش می‌گوید.

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

بهمن‌ماه سال گذشته، هنگامی که برگزیدگان کتاب سال جمهوری اسلامی ایران معرفی شدند، نام یک پژوهشگر دانمارکی میان‌شان به چشم می‌خورد: همینگ یورگنسن(۱) نویسنده کتاب "یخچال‌های ایران"(۲). او چهل سال پیش به عنوان مهندس راه‌سازی به ایران آمد تا در پروژه‌های ساخت راه در غرب و جنوب شرق کشور مشغول فعالیت شود، اما خیلی زود شیفته یخچال‌های سنتی ایران شد. این تأسیسات خشتی و آجری نسبتا ساده، برای او که در اقلیمی پُر برف و یخ زاده شده بود، بسیار جالب می‌نمود و چنین شد که در سالیان بعد، مطالعه درباره یخچال‌های ایران را آغاز کرد و راهی سفر به نقاط مختلف ایران شد.  

این‌که یک شهروند دانمارکی با این درجه از علاقه و پشتکار، موضوع نسبتا مغفول یخچال‌های ایران را دنبال کند و پژوهش نخبه و نادری را در این‌باره ارایه دهد، در نگاه اول کمی عجیب به نظر می‌رسد؛ زیرا دانمارک برخلاف انگلستان، فرانسه یا روسیه، هیچ گاه حضور مستقیم و گسترده ‌در ایران نداشته و ارتباطات فرهنگی دو کشور بدان پایه نبوده است که ایران را در کانون توجه تاریخ پژوهان دانمارکی قرار دهد. با این حال، سنت ایران‌شناسی در این کشور پیشینه‌ای طولانی دارد.  

سابقه آشنایی دو ملت ایران و دانمارک به زمان صفویه (سده شانزدهم تا هجدهم میلادی) و حضور بازرگانان اروپایی در ایران می‌رسد و نخستین بار در سال ۱۸۳۵ میلادی یک روحانی دانمارکی، "گلستان سعدی" را به زبان دانمارکی ترجمه و منتشر کرد. اما کسی که کرسی ایران‌شناسی را در دانشگاه کپنهاگ برپا کرد "آرتور کریستین سن"(۳) بود. به همین سبب او را بنیانگذار جریان ایران‌شناسی در دانمارک می‌دانند. کریستین سن که از ۱۸۷۵ تا ۱۹۴۵ در قید حیات بود، کتاب‌ها و مقالات زیادی را درباره ایران به رشته تحریر در آورده که معروف‌ترین‌شان کتاب "ایران در زمان ساسانیان"  است. او ۳۰ سال از عمر خود را صرف نوشتن این کتاب کرد و در این راه، ده‌ها و بلکه صدها منبع تاریخی به زبان‌های یونانی، لاتین، سریانی، ارمنی، عربی و پارسی را مورد مطالعه و بررسی قرار داد. 

مطالعات ایران‌شناسی در دانمارک پس از درگذشت کریستین‌سن همچنان ادامه یافت اما از چند دهه پیش که تیرگی روابط سیاسی بر روابط فرهنگی ایران و غرب سایه انداخت و دولت ایران از کرسی‌های ایران‌شناسی و زبان پارسی در دانشگاه‌های اروپا حمایت لازم را به عمل نیاورد، این مطالعات رو به افول نهاد. بنابراین کتاب یخچال‌های ایران از این منظر نیز اهمیت به سزا دارد و می‌تواند شعله مطالعات ایرانی در دانمارک را  -هرچند کم فروغ‌تر از گذشته –روشن نگاه دارد. 

هفته گذشته همینگ یورگنسن به ایران آمد تا در مراسم رونمایی از نسخه فارسی کتاب که توسط خانم "گلاره مرادی" انجام یافته است، شرکت کند. این سفر فرصتی را فراهم آورد تا به سراغ او برویم و سخنانش درباره یخچال‌های ایران را بشنویم. سخنانی که گزیده‌ای از آن‌ها را می‌توانید در ویدئوی این صفحه مشاهد کنید. اکثر تصاویر موجود در این ویدئو، توسط آقای یورگنسن تهیه شده و در کتاب یخچال‌های ایران به چاپ رسیده‌اند. 

1. Hemming Jorgensen
2. Ice Houses of Iran
3. Arthur Christensen


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.