Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران

حسن ظهوری

تهران، همانند بسیاری از کلان شهرهای دنیا همیشه مهمان دارد؛ مهمان‌هایی از عرصه فرهنگ و هنر، پژوهش و سیاست، اقتصاد و ورزش. گردشگران خارجی هم که از دوردست‌ها برای بازدید از آثار باستانی به ایران سفر می‌کنند، معمولا برای دیدن آثار هنری موجود در تهران باید به موزه‌ها بروند. اما در چند روز گذشته تهران مهمان‌های جدیدی داشته که از بلندای برج‌ها، پل‌ها و بزرگراه‌ها به دیدار گردشگران و شهروندان آمده‌اند. در واقع شهرداری تهران با یک ابتکار جدید و کم نوع کوشیده به پایتخت ۱۲ میلیونی چهره‌ای جدید ببخشد و آن‌ را در چشم بازدیدکنندگان و ساکنانش زیباتر و جذاب‌تر کند.

این ابتکار اما نه تنها تهرانی‌ها را شگفت زده کرده، بلکه رسانه‌های جهان را به ستایش واداشته؛ واکنشی که تا کنون برای تهران کم سابقه بوده. چرا که خبرهای رسیده از تهران پیوسته یا از تنش‌های سیاسی بوده و یا از آلودگی هوا و رانندگی‌های پرشتاب و پرخطر. 

سازمان زیبا سازی شهر تهران با اجرای طرح "نگارخانه‌ای به وسعت یک شهر"، که حدود ۷۰۰ اثر هنری از عصرها و عرصه‌های گوناگون را از هنرمندان ایرانی و جهانی به نمایش گذاشت، نام تهران را با هنردوستی قرین کرد. این آثار هنری یا مهمان‌های ده روزه، برای نخستین بار برروی سازه‌های تبلیغاتی و سکوهایی جا خوش کرده‌اند که معمولا از تهرانی‌ها در عرصه اقتصادی دلربایی می کنند. گرچه این آثار به زودی خانه میزبان را ترک می‌کنند و پوسترهای تبلیغاتی دوباره برمی‌گردند، اما حضورشان از هم اکنون در بسیاری از خاطره‌ها ثبت شده است.

"سعید شهلاپور"، خالق ایده "نگارخانه‌ای به وسعت شهر" می‌گوید، هدفش آشناسازی چشم تهرانی‌ها با هنر معاصر و ارتقاء سلیقه هنری آن‌‌ها بود. او که هم دستی در هنر دارد و هم عضو هیأت رییسه انجمن مجسمه‌سازان ایران است، می‌گوید چنین طرح‌هایی تنها به همت مدیرانی که دغدغه فرهنگی دارند قابل اجراست. "مجتبی موسوی" دبیر اجرایی طرح نیز می‌گوید که بعد از ده سال موفق به عملیاتی کردن این طرح شده و با توجه به استقبال شهروندان می‌خواهد آنرا در تقویم سالانه برنامه‌های فرهنگی تهران ثبت کند تا در سال‌های آینده با تصاویری دیگر دوباره به شهر تهران جلوه‌ای تازه دهد. مدیران و دست‌اندرکاران "نگارخانه‌ای به وسعت شهر" امیدوارند در سال‌های آینده، بر خلاف امسال، آثار هنرمندان زنده را هم به نمایش بگذارند. علاوه بر آن قرار است این طرح به شهرهای دیگر استان راه یابد.

تهران که سال‌هاست با ترافیک سنگین و دود و دم و هوای آلوده‌اش در اواخر جدول کلان شهرهای دنیا ایستاده، حالا با این طرح جدید از بسیاری از کلان شهرهای دیگر پیش افتاده و هنر را در سطحی بسیار وسیع به همه شهروندان و بازدیدکنندگانش عرضه کرده است.

درگزارش تصویری این صفحه به دیدار سعید شهلاپور و مجتبی موسوی می‌رویم و برخی از آثار عرضه شده را می‌بینیم. 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
سپهر مهدوی‌فر

اردیبهشت امسال نیز مانند سال‌های گذشته افراد بسیاری جاده زیبای چالوس را طی کردند تا به تماشای جشنواره گل لاله آسارا در روستای گرماب بروند؛ جشنواره‌ای با حدود ۴۰۰ هزار شاخه گل همراه با کلاس‌های آموزشی جهت آشنایی با تاریخچه گل لاله و نگهداری گل‌های تزیینی.
 
روستای گرماب در کیلومتر ۵۲ جاده چالوس و در استان البرز قرار دارد. موقعیت جغرافیایی این روستا با ارتفاع ۲۰۹۰ متری از سطح دریا باعث شده که به عنوان یکی از قطب‌های تولید گل مخصوصا گل لاله در کشور شناخته شود.
 
باغ گل لاله آسارا در سال ۱۳۶۰ توسط مرحوم "اللهیار غلامی" بنیان گذاشته شد و اکنون مدیریت آن بر عهده پسران اوست. "جهانبخش غلامی" می‌گوید: در ابتدا که پدر ما ساخت این باغ را شروع کرد وسعت آن تنها در حد چند کرت و چند هزار گل لاله بود. کم کم  در طول سالیان بر وسعت آن افزوده شد و اکنون باغ لاله‌ها هزار متر مربع وسعت دارد و امسال حدود ۴۰۰ هزار گل لاله در ۳۲ رنگ در آن به نمایش گذاشته شده است".
 
گل لاله تنها در دو ماه از سال شکوفا می‌شود و زمان گلدهی آن با توجه به آب و هوا از اواخر اسفند تا اواخر اردیبهشت محدود می‌شود. در کشورهای مختلف جشنواره گل لاله در این زمان برگزار می‌شود و در ایران نیز امسال هفدهمین جشنواره گل لاله از ۸ تا ۲۰ اردیبهشت در روستای گرماب برگزار شد و حدود پانصد هزار نفر از آن بازدید کردند.
 
به باغ لاله‌ها که قدم می‌گذارید صحنه‌ای از رنگ و زیبایی می‌بینید و بازدیدکنندگانی که در جای جای آن در حال عکس گرفتن هستند. همه شاد هستند و با مهربانی با هم برخورد می‌کنند.
 
آقای غلامی درباره پیشینه کاشت گل در منطقه می‌گوید: "از سال ۱۳۳۰ مردم اینجا به کاشت گل مشغول هستند. در قدیم شهرهای اطراف تهران مثل ورامین  به کاشت و پرورش گل می‌پرداختند اما در فصل تابستان و گرمی هوا مجبور می‌شدند که مناطقی را اتنخاب کنند که هم به بازارتهران نزدیک باشد و هم هوای خنکی داشته باشد برای همین گرماب را انتخاب کردند و کاشت گل در اینجا رونق گرفت".
 
آقای غلامی از انگیزه خود برای ادامه راه پدر و برگزاری این جشنواره می‌گوید: "ما جشنواره را چه برگزار کنیم یا نکنیم گل دوستی بخشی از فرهنگ ایران شده. انگیزه اصلی برای برگزاری جشنواره لاله این است که باید بسترهایی فراهم بشود که این رابطه طبیعت و مردم مستقیم بشود مخصوصا در زمان حال که بحث شهرنشینی و دوری از طبیعت مطرح هست و این زکات کار ما هست. تلاش ما این است که توانمندی منطقه را به مسئولین اعلام کنیم تا با برنامه ریزی بهتر بتوانیم از این توانمندی استفاده کنیم".
 
در این گزارش به دیدن باغ لاله‌ها می رویم تا با جلوه‌ای از این طبیعت زیبا از نزیک آشنا شویم.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مجید چیت‌ساز

تا به حال خیابان ارباب جمشید نرفته بودم. شنیده بودم که این خیابان روزگاری هالیوود تهران بوده و در راه صحنه‌‌هایی از ضبط فیلم‌های قدیمی در این خیابان را در ذهن خودم می‌ساختم.

وقتی از خیابان منوچهری وارد کوچه ارباب جمشید شدم هیچ چیزمتفاوتی با خیابان‌های دیگر در آن ندیدم. خیابانی معمولی که تمام تصاویر ذهنی‌ام را فرو ریخت. از چند مغازه سراغ "غلام ژاپنی" و "حسن چیچو" را گرفتم ولی کسی آنها را نمی‌شناخت. دیگر از آن خیابانی که پُر بود از استودیوهای سینمایی و فیلم‌سازی و هر کسی که به دنبال نقشی ـ هرچند، چند ثانیه‌ای- روی پرده سینما می‌گشت به اینجا می‌آمد، چیزی جز نامش باقی نمانده بود. در گشت و گذارها به قهوه‌خانه‌ای رسیدم. از پیرمردی که پشت دخل نشسته بود سراغ غلام ژاپنی را گرفتم. مگر می‌شد که او غلام را نشناسد! آدرس بساطش را گرفتم و بالاخره پیدایش کردم. مردی تقریبا مسن و چشم بادامی که به نظر می‌رسید تنها سرمایه‌اش همین بساط کوچک جلوی پاساژ باشد؛ در خیابان منوچهری، درست روبروی کوچه ارباب جمشید.

مردی که از نوجوانی به عشق عکس گرفتن با ستاره‌های آن روز سینمای ایران و بعدتر همبازی شدن با آنان پا به این خیابان گذاشته بود، حالا پس از گذشت حدود ۵۰ سال دلش به عکس‌ها و تکه فیلم‌هایی خوش است که در این سال‌ها جمع کرده و البته همچنان چشمش به در قهوه‌خانه است تا کارگردانی بیاید و از او و بقیه سیاهی لشکرها (یا به قول خودشان هنروران) برای بازی در فیلمش – یا بهتر بگوییم پرکردن دوربین فیلم‌برداریش - دعوت کند.

غلامحسین میرزایی ۶۳ساله که او را با نام غلام ژاپنی می‌شناسند و شمس‌الله دولتشاهی ۸۰ ساله معروف به چیچو از معروف‌ترین سیاهی لشکرهایی هستند که هنوز هم در این خیابان هستند وآنطور که غلام می‌گوید "هیچ رقمه" حاضر نیستند از منوچهری و ارباب جمشید بروند. از دیگر کسانی که نامشان با این خیابان گره خورده می‌توان به اصغر خانی، محمد تاجیک و اکبر ساده اشاره کرد که همه زندگی را در راه عشق به سینما باخته‌اند.

به قهوه خانه می‌رویم. همان جایی که به گفته غلام روزهایی سعید راد و عبدالله بوتیمار و بعدتر گلشیفته فراهانی هم به اینجا می‌آمده‌اند. چای می‌خوریم و او از قدیم می‌گوید. از روزی که در فیلم "پهلوان مفرد" به کارگردانی امان منطقی، برای اولین بار در بین صد نفر عشق دوربین، به عنوان سیاهی لشکر انتخاب می‌شود: "حدود صد نفر سیاهی لشکر بودیم ولی هیچ کدام نمی‌توانستند آن دیالوگ دو سه کلمه ای را بگویند و تپق می‌زدند چون سواد درست و حسابی نداشتند. تا اینکه نوبت به من رسید و من که از همه جوونتر بودم بالاخره گفتم "خدا کنه نقره تو کالسکه نباشه" و این اولین دیالوگ من در سینما بود".

از روزهایی حرف می‌زند که این خیابان، "معدن" استودیوهای فیلم‌برداری بود و بسیاری از فیلم‌های آن دوره ـ از جمله فیلم "سرخ‌پوست‌ها" ساخته غلامحسین لطفی، که درباره همین سیاهی لشکرها بود، در همین میدان کوچک ارباب جمشید و سکوی کنار میدان فیلم‌برداری می‌شد. روزهایی که اینجا محل رفت و آمد کارگردان‌ها و بازیگران مشهور آن زمان مثل بیک ایمانوردی، ناصر ملک مطیعی، فردین و بهروز وثوقی بوده و سیاهی لشکرهایی که برای خوردن مشت از این ستارگان در صحنه‌های زد و خورد فیلم فارسی، سر و دست می‌شکستند.

غلام دلش پر است از کارگردان‌هایی که هنگام فیلم ساختن، به یاد "سینه سوخته‌های ارباب جمشید" نیستند. می‌گوید: "خیلی از این کارگردان‌ها کارشان را از همین خیابان شروع کردند ولی حالا که معروف شده‌اند به فکر ما نیستند و وقتی که به سیاهی لشکر برای فیلم‌هایشان نیاز دارند دنبال ما نمی‌آیند". از شاهد احمدلو می‌گوید؛ کارگردان جوانی که در همین قهوه‌خانه داستان سیاهی لشکرها را ساخت: "آقای شاهد احمدلو درد دل بچه‌های قدیمی را می‌فهمد. هر وقت که فیلمی می‌سازد از ما قدیمی‌های ارباب جمشید استفاده می‌کند. من الان سالی یک فیلم بازی می‌کنم و آن هم فیلم‌های آقای احمدلو است. ولی متاسفانه امثال او خیلی کم هستند".

از حرف‌هایش می‌شود فهمید که از راهی که آمده پشیمان است، آنجا که می‌گوید: "این دختر و پسرایی که دنبال بازیگری می‌روند از ما درس بگیرن. اینا به خدا هیچی نمی‌شن. سینما هیچی نداره".

آرزوهای غلام ژاپنی هم شنیدنی است. "اسمی بودن" تنها عشق و هدفش در زندگی بوده و شاید اصلا به خاطر همین به سمت بازیگری کشیده شده است. علاقه‌ای هم به بازی کردن فیلم‌های تاریخی ندارد، چون دوست دارد که در فیلم‌ها شناخته شود: "بعضی‌ها به خاطر پول و گذراندن معاش، سراغ فیلم‌های تاریخی می‌روند ولی من دوست دارم که صورتم توی فیلم معلوم باشد. با گریم چهره من مشخص نمی‌شود. دوست دارم با لباس و چهره خودم فیلم بازی کنم تا مردم مرا بشناسند. به خاطر همین فیلم تاریخی بازی نمی کنم".

خاطره‌ای تعریف می‌کند از سریال "سه دنگ، سه دنگ" که شاهد احمدلو برای ماه رمضان ساخته بود و در قسمتی از فیلم، غلام از چندین پله بالا می‌آید و چندین دقیقه دوربین فقط و فقط او را به تصویر می‌کشد: "بعد از سال‌ها که همه سکانس‌های من چند ثانیه‌ای بود حالا خودم را چند دقیقه تک و تنها توی تلویزیون می‌دیدم. واقعا برای من افتخاری بود. از آقای احمدلو تشکر می‌کنم که این تکه از فیلم را نبُرید".

شاید این روزها، ارباب جمشید با دیگر خیابان‌های تهران در ظاهر تفاوتی نداشته باشد ولی وقتی با امثال غلام ژاپنی صحبت می‌کنی، می‌توانی فیلم‌های دهه پنجاه را در ذهنت زنده کنی؛ روزهایی که هالیوود تهران محل بروبیای ستاره‌های سینما و عاشقان‌شان بود.

در گزارش تصویری این صفحه غلام ژاپنی از خاطرات گذشته و کوچه‌ای که "هالیوود تهران" بود می‌گوید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
رژین شفیعی

این روزها با آغاز بهار در شهر مونترال کانادا و شروع فستیوال‌های مختلف در خیابان‌های معروف مرکز شهر، دختری چشم همه را به خود جلب کرده است؛ دختری که با یک پا و دو عصا در گروه رقص‌های خیابانی مونترال شرکت می‌کند و حرکات آکروباتیک انجام می‌دهد. نام این دختر ایرانی، "رويا عبدالحسینی" است که در ملبورن استرالیا با یک پا به دنیا آمده است. 

رویا ۲۶ساله است. او ژیمناستیک را به عنوان سرگرمی در دوران دبستان شروع کرد و کم کم به این رشته علاقه‌مند شد. می‌گوید زنگ‌های تفریح با دوستانش مسابقه راه‌رفتن روی دست می‌گذاشته و از همان زمان به رقص روی دست و آکروبات‌بازی روي آورده. در ابتدا خانواده‌اش او را جدی نمی‌گرفتند ولی به محض پی‌بردن به علاقه و پشتکار رویا از او حمایت کردند و امروز رویا والدینش را از حمایت‌کننده‌های اصلی در زندگیش می‌داند. 

رویا در کنار علاقه‌مندی به رقص روی دست، در حال تمام کردن تحصیلات خود در مقطع فوق‌لیسانس در رشته «مدیریت پروژه» است. رشته تحصیلی‌اش را دوست دارد اما "دلش می‌خواهد تا جایی که توان جسمی‌اش اجازه می‌دهد در حیطه اجرای رقص روی دست و آکروبات‌بازی فعالیت کند". رویا همچنین در ملبورن استرالیا مربی رشته ژیمناستیک است اما "شاگرد بودن را بیشتر از معلم بودن" دوست دارد. وقتی از او می‌پرسی «کِی از خودت راضی می‌شوی؟» با صراحت تمام می‌گوید راضی شدن در وجود او نیست؛ همیشه در حال تلاش کردن و به دست آوردن است. 

رویا عبدالحسینی نمونه بارز یک دختر فعال و پرانرژی است. این سومین بار است که به مونترال سفر می‌کند تا به قول خودش در "هالیوودِ ِهنرهای نمایشی در سیرک" شرکت کند. او خودش را در مونترال غریبه حس نمی‌کند. هرروز از ساعت ۳ تا ۸ عصر و حتا گاهی تا ۱۱ شب در خیابان "سنت کترین" که خیابان اصلی مرکز شهر مونترال است، به همراه هم‌گروهی‌هایش می‌رقصد. او به کاربردن کلمه معلول را برای خودش و دوستانش پسندیده نمی‌داند و معتقد است آن‌ها "اشخاص بسیار مهم - VIP" هستند.

بالاترین هدف دست‌یافتنی زندگی رویا کار کردن با شرکت‌های معروف آکروباتیک و یا سیرک‌های معروف دنیا مثل «سیرک دو سُلِی- Cirque du Soleil» است. می‌خواهد یک قرارداد طولانی مدت داشته باشد، با خیال آسوده کار کند، به واسطه کارش به کشورهای مختلف سفر کند و با آدم‌های مختلف آشنا شود؛ چرا که از دید او سفر "خودِ یادگرفتن" است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
ثمر سعیدی

پسربچه‌ها دبستانی هستند. درِ سطل زباله فلزی کوچه را درست زمانی بسته‌اند که گربه‌ای بی‌نوا در جست‌وجوی غذا به داخل آن رفته بود. حیوانِ زبان بسته، وحشت‌زده خود را به در و دیوار سطل می‌کوبد و سر و صدا در می‌آورد. بچه‌ها با شیطنت می‌خندند و به گربه، الفاظ رکیک نسبت می‌دهند. پیرمرد همسایه از مسجد برمی‌گردد، بچه‌ها را دعوا می‌کند و با احتیاط در سطل زباله را بلند می‌کند. گربه به سرعت خیز برمی‌دارد و دور می‌شود. پیرمرد به کودکان می‌گوید که اگر گربه‌ها را آزار بدهند به جهنم می‌روند. یکی از بچه‌ها حاضرجوابی می‌کند: "بابای من تا حالا ۲۰ تا گربه رو دار زده! اونم می‌ره جهنم حاجی؟"

پیرمرد با حوصله پاسخ می‌دهد که پدرت کار خوبی نکرده. تو هم نباید حیوان‌ها را اذیت کنی. یکی دیگر از پسرها از قول مادرش می‌گوید که موی گربه باعث مریضی خواهرش شده و نباید به گربه‌ها محبت کرد. پیرمرد دیگر حرفی نمی‌زند و به سمت خانه‌اش می‌رود. بچه‌ها آموزش‌های اولیه در مورد رفتار مناسب با حیوانات را از پدر و مادر و مدرسه می‌آموزند. 

سگ‌ها و گربه‌های ولگرد در وضعیت خوبی نیستند اما این روزها، حتا آن‌دسته از مردم که به حیوانات محبت می‌کنند هم برای پناه دادن به حیوانات سرگردان، تردید دارند. برای مثال در یک مجتمع آپارتمانی در مرکز شهر، همسایه‌ها از این‌که وسایل بدون استفاده را در پارکینگ، انباری و بالکن خانه‌شان بگذارند هراس دارند. چرا که به سرعت گربه‌های ولگرد راهی به داخل انبوه وسایل پیدا کرده و در آن‌جا زاد و ولد می‌کنند. مردم از بیمار شدن می‌ترسند اما حیوانات بی‌پناه هم نیاز به غذا و آرامش دارند.

در گذشته‌ای نه چندان دور، سبک معماری خانه‌ها متفاوت بود و اغلب خانه‌ها از وجود گربه استقبال می‌کردند. چرا که حداقل می‌توانست تعداد موش‌هایی را که ممکن بود به کیسه بنشن و برنج آسیب برساند، کنترل کند. اما این‌روزها مردم، مایحتاج را به روز و مصرفی می‌خرند و منازل، کوچک شده است. مدیریت شهری هم وجود حیوانات بی‌آزار ولگرد مثل سگ و گربه را نادیده گرفته است.

این روزها خانواده‌ها ترجیح می‌دهند حیوان خانگیِ شناسنامه‌دار داشته باشند. واکسن زده و مرتب، تمیز و بدون نگرانی. حیوانات خانگی، چه سگ و گربه و چه پرنده و ماهی، لذت خاصی برای صاحبان دارند.  نگهداری، تیمار کردن و غذا دادن به حیوانات خانگی، راهی برای فرار از تنهایی و دور کردن استرس‌های روزانه است. گربه، پرنده و ماهی، همستر یا حتا ایگوانا موجوداتی هستند که می‌توان آن‌ها را درون آپارتمان نگهداری کرد و کسی هم از وجود آن‌ها در چهاردیواریِ اختیاری، مطلع نمی‌شود. سگ اما، حسابش جداست. سر و صدایش بیرون می‌رود و اصلاً این موجود دوست داشتنی، باید تحرک داشته باشد تا بتواند بهتر زندگی کند. با این‌حال، ظاهراً هیچ جایی برای سگ‌ها نیست.

در تمام پارک‌ها و فضای سبزها، تابلوی ورود سگ ممنوع را می‌بینیم. عبور و مرور این حیوان، اندکی به دلیل حساسیت شرعی که در موردش وجود دارد مشکل و خطرآفرین شده است. ممکن است آن‌را توقیف کنند، حتا ممکن است سگ خود را از دست بدهید و این موضوع، برای صاحبِ حیوان، مصیبت است. گاهی آدم‌ها به یک ماهی قرمز توی تُنگ، انس می‌گیرند. مرگ ماهی قرمز تا یکی دو روز آن‌ها را غصه دار می‌کند. حالا اگر چندسال از سگی نگهداری کنید، آن‌را آموزش بدهید، به صدا و دستورات شما عکس‌العمل نشان دهد و به‌خصوص اگر تنها هستید، این خلاء را پر کند، دیگر از دست دادنش چیزی بیش‌تر از غصه خوردن است به خصوص اگر آن‌را در خیابان از شما بگیرند.

یک خانم جوان می‌گوید: "در کوچه ما چند گربه زندگی می‌کنند که هر یک از سطل آشغال‌های فلزی شهرداری، قلمرو یکی از آن‌هاست. ولی امان از روزی که یکی از همسایه‌ها یادش برود در کیسه زباله‌اش را محکم گره بزند. روز بعد در کوچه با صحنه جالبی روبرو نمی‌شویم. گربه‌ها تمام آشغال‌ها را پخش می‌کنند. به‌خصوص اگر بوی مرغ و گوشت از ته‌مانده‌ها استشمام کنند. رفتگر کوچه، دلِ خوشی از دو برابر شدن کارش ندارد. بارها دیده‌ایم که با دسته بلند و چوبی جارویش به گربه‌ها حمله می‌کند. این حیوانات فقط به‌خاطر غذا این‌کار را می‌کنند. اما رفتگر هم حق دارد. همسایه‌ها هم."

از او می‌پرسم تا حالا شده با همسایه‌ها برنامه‌ای بگذارید که به این حیوانات غذا بدهید، می‌گوید: "به فکر من رسیده. ولی با کسی مطرح نکرده‌ام. آخر می‌دانید... همه چیز گران است. مثل آن‌وقت‌ها نیست که مادرم تعریف می‌کرد همیشه سهم غذای سگ و گربه خانه را جدا می‌گذاشتیم. الان زندگی‌ها دیگر مثل سابق نیست."

در گزارش تصویری این صفحه از رفتار مردم با حیوانات در دیروز و امروز صحبت کرده‌ایم.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حسن ظهوری

سال ۱۳۵۷ عکاس‌های زیادی دوربین به دست، به خیابان‌ها آمدند تا بزرگترین واقعه تاریخی صد سال گذشته ایران را ثبت کنند. "مریم زندی" یکی از آن عکاس‌های جوانی بود که تلاش کرد تا لحظه به لحظه انقلاب را از دست ندهد. کارت رادیو تلویزیون به او امکان می‌داد تا در بسیاری از وقایع  حضور یابد. حالا وقتی کتاب‌ "انقلاب ۵۷" او را ورق می‌زنید، ردپای حضور او را هم لابلای وقایع انقلاب می‌بینید.

در ایران مریم زندی را بیشتر با کتاب "چهره‌ها" می‌شناسند. مجموعه‌ای ۴ جلدی که هنوز به پایان نرسیده و عکاسی جلد پنجم آن در حال انجام است. این مجموعه شامل عکاسی‌ از چهره‌های برجسته ادبی، نقاشان، چهره‌های سینما و تئاتر است. جلد پنجم به چهره‌های موسیقی تعلق دارد که هنوز عکاسی آن در آتلیه به پایان نرسیده‌ است.

شاید چهره‌ها در نگاه برخی یک عکاسی ساده از زندگی هنرمندان ایرانی باشد اما این مجموعه سخنی فراتر از این دارد. به واقع چهره‌ها با آن تصاویر سیاه و سفید درک و برداشت تازه‌ای از بزرگان ادب و هنر می‌دهد که شاید در عکس‌هایی که تا کنون از آن‌ها دیده‌ایم، حس شدنی نبود.

صدای شاتر دوربین مریم زندی در چهره‌ها تنها نویدبخش ثبت لحظه‌ای از زندگی این هنرمندان نیست. او برخورد نزدیکی میان هنر و هنرمند ایجاد می‌کند. وقتی به عکس‌های او نگاه می‌کنید گویی کشف تازه‌ای از این شخصیت‌های مهم فرهنگی بدست می‌آورید: مثلا شاملو را می‌بینید از پشت پنجره، یا وقتی روی صندلی نشسته، یا ساعدی را  که خودش را روی مبلی رها کرده و پایش را دراز کرده،  یا گلشیری را که گوشه‌ای نشسته و سیگاراش را به دست گرفته، و بزرگ علوی را که گویی در یک آن چیزی را فهمیده و یا سیمین دانشور که  نگاهی سراسر از معنا  در چشمانش دارد.

و به همین گونه چهرهایی دیگر: احمد آرام، آرام روی تابی نشسته ‌است؛ پرویز ناتل خانلری را جای خوبی گذاشته، همان‌جایی که شاید همه او را همان‌جا دیده‌اند؛ میان کتابخانه و کتاب‌هایش. پروین دولت‌آبادی چهره محزونی دارد و مهدی اخوان ثالت، با آن نگاه پر معنایش، چشم از بیننده بر نمی‌دارد. به نظر می‌رسد به مهدی سحابی گفته‌ است: «این طرف لطفا» و از هانیبال الخاص وقتی شور نقاشی گرفته است، عکس می‌گیرد. این‌ها تعاریف مریم زندی از هنرمندان ایران است. هر عکس می‌تواند اندیشه بیافریند و هنر مریم زندی در کتاب چهره‌ها همین ‌است.

چهره‌های سینمایی اما بیشتر این رویکرد مریم زندی را نشان می‌دهد. او هنرمندان را به آتلیه‌اش می‌آورد و از آن‌ها در شرایطی یکسان عکاسی می‌کند. نور از سمت چپ (از سمت راست بیننده) به روی هنرمند تابانده شده و هنرمندان برای بازتابی که معرف خودشان است، تلاش می‌کنند. این موضوع و این ایده نشان می‌دهد که عکس‌های مریم زندی، و فرمی که آگاهانه برای عکاسی انتخاب کرده، و به آن واقف است و معتقد است،  بازتابی فراتر از شناخت‌های ما از شخصیت این نخبگان ارائه می‌کند. 

البته کارهای مریم زندی  تنها به پرتره‌ها یا عکس‌های خبری انقلاب ۵۷ محدود نمی‌شود. زندی علاقه زیادی به تجربه‌های مختلف در حوزه عکاسی دارد. در کتاب «آبی با خط قرمز»، دیگر نشانی از مریم زندی با عکاسی سیاه و سفید از حوادث خبری و پرتره‌‌ها نیست. او نگاه دقیق‌تری به جزئی‌ترین جزئیات زندگی انداخته‌ است. از کاغذ‌های باطله چاپگر گرفته تا مرگ ماهی‌ها و رنگ‌هایی از طبیعت و خط‌هایی که مزارع و دشت‌ها به وجود آورده‌اند، برای او جذابند و عکاسی‌شان کرده ‌است.

در کتاب «عکاشی»، او به همراه "ابراهیم حقیقی" دست به ابتکاری تازه می‌زند؛ نقاشی روی عکس‌های چهره‌هایش که در نهایت نام عکاشی را روی آن می‌گذارند.

مریم زندی هرچند تحصیل کرده رشته علوم سیاسی از دانشگاه تهران است اما همواره در ایران به عنوان عکاسی مشهور  شناخته شده ‌است. البته باید گفت که او هرگز از سیاست دور نبوده و با جریانات سیاسی جامعه‌اش هم رشد کرده‌ است. آخرین حرکت سیاسی او نپذیرفتن نشان درجه یک هنری از سوی سید محمد حسینی، وزیر ارشاد دولت احمدی‌نژاد است. این حرکت او شاید درهای بسته بیشتری برایش به ارمغان داشت اما او پا بر رویه سیاسی و نگاه خود به جامعه نگذاشت.

آنچه می‌بینید، گزارشی ویدئویی از مریم زندی و آثار‌اش است. این گزارش به بهانه انتشار تازه‌ترین اثر او «انقلاب ۵۷» ساخته شده‌ است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

جدیدآنلاین: آگاهی و حساسیت نسبت به شیوه رفتار انسان‌ها با حیوانات اهلی و وحشی در سال‌های اخیر رو به افزایش بوده است. واکنش‌هایی که در ایران نسبت حمایت از یوزپلنگ ایرانی و نیز به شیوه برخورد با سگ‌های ولگرد دیده شده خود نشانه ای از بالارفتن این آگاهی است. در واقع دوازده سال پیش بود که برای نخستین بار "کانون دوستداران حیوانات" در ایران اجازه تاسیس گرفت و درطی این سال‌ها سازمان‌های بسیاری به شیوه برخورد با حیوانات و نحوه نگهداری آن‌ها توجه و اطلاع‌رسانی کرده‌اند. به بهانه توجهی که در این روزها در ایران به شیوه برخورد با سگ‌های ولگرد و نحوه از بین بردن آن‌ها نشان داده شده گزارشی را درباره کانون دوستداران حیوانات از آرشیو جدیدآنلاین بازنشر می‌‌کنیم.

ثمانه قدرخان

"کانون دوستداران حیوانات" در سال ۱۳۸۲ توسط "فاطمه معتمدی" با هدف حمایت از محیط زیست و حیوانات و انجام فعالیت‌های اجتماعی و فرهنگی تشکیل شد. همکاری با ارگان‌های دولتی و انجام مطالعات زیست محیطی و ارائه اطلاعات بدست آمده به مراجع مربوطه در مورد مسائل مربوط به حیوانات نیز در برنامه‌های این گروه قرار گرفت.

این کانون نخستین مرکز خیریه نگهداری از حیوانات بی سرپناه ایران را در سال ۱۳۸۳ در دشت‌های وسیع شرقی شهر جدید هشتگرد راه اندازی کرد.

در ابتدای شکل‌گیری این کانون توجه به حیوانات در راه‌مانده و آسیب‌پذیر به عنوان فعالیت نخست مورد توجه بود ولی به تدریج این هدف تغییر کرد.

 به دلیل زیاد بودن جمعیت سگ‌های این منطقه و آسیب‌پذیری آن‌ها از جانب مردم، "کانون حمایت از حیوانات" شکل دیگری به خود گرفت و به محلی برای پناه دادن به سگ‌های آسیب‌دیده تبدیل شد.

"لیدا اثنی عشری" می‌گوید سگ‌هایی را به این مجموعه راه داده که در تصادف‌های جاده‌ای آسیب فراوان دیده‌اند: "فراوانی جمعیت سگ در منطقه هشتگرد و آمار بالای تصادفات جاده‌ای این حیوان، باعث شد مرکز ما برای سامان‌دهی به وضعیت این حیوانات تجهیز شود. چون این سگ‌ها در تصادف جاده‌های اطراف هشتگرد به شدت آسیب می‌‌دیدند و با عفونت‌های فراوان کنار جاده می‌‌ماندند تا بمیرند. بعد از این که تعداد سگ‌ها در مجموعه افزایش یافت نام "وفا" برایش انتخاب شد و تمام سگ‌های بی‌خانه به این خانه آمدند."

 کانون حمایت از حیوانات در تاریخ یازدهم مرداد ۱۳۸۴ از وزارت کشور پروانه تاسیس دریافت کرد و با کمک مردم به اداره امور خود پرداخت.

وفا پیش از این که مرکزی ویژه نگهداری سگ‌ها باشد میزبان پرندگان به ویژه چندین کبوتر و یک الاغ آسیب دیده و چند گربه بود که بعدا هر کدام برای نگهداری به شخصی واگذار شدند.

تمام این سگ‌ها امکان واگذاری به افراد متقاضی را دارند و پس از اطمینان از این که از طرف متقاضیان مورد آزار و اذیت قرار نمی‌گیرند به آن‌ها واگذار می‌‌شوند. اعضای انجمن پس از واگذاری حیوانات به طور مرتب به محل نگهداری آن‌ها سر می‌‌زنند تا از راحتی حیوان اطمینان حاصل کنند.

"هومن ملوک‌پور" یکی دامپزشک‌های این مجموعه ، بیش از ۸۵ درصد سگ‌های موجود در "وفا" را ولگرد می‌‌داند: "این سگ‌ها یا توسط اعضای انجمن دیده شده یا زنده‌گیری می‌‌شوند. در برخی موارد هم مردم از حضور آن‌ها به ما خبر می‌‌دهند که با ماشین می‌‌رویم و آن‌ها را می‌‌آوریم. بعضی از این سگ‌ها هم آنقدر پیر شده‌اند که صاحبان آن‌ها از نگهداری‌شان خودداری می‌‌کنند و به ما تحویل می‌‌دهند."

افراد بسیاری به "وفا" کمک می‌‌کنند و در واقع اعضای این پناهگاه محسوب می‌‌شوند. از گروه هنرمندان می‌‌توان این نام‌ها را به خاطر سپرد: هدیه تهرانی، بهرام رادان، رضا عطاران و پژمان بازغی.

در این مجموعه امکاناتی همچون؛ اتاق جراحی، اتاق بعد از عمل، محوطه خاکی جهت قرنطینه سگ‌های تازه و محوطه سیمانی محصور و حدود چهل لانه در اطراف آن برای نگهداری سگ‌ها وجود دارد.

هر کدام از افراد خانواده "وفا" داستان خودش را دارد. یکی را مثل نوزادان سر راه گذاشته‌اند، یکی را شوخی شوخی برای همیشه کور کرده‌اند. و یکی هم چند ماهی است که دیگر راه نمی‌رود و محتاج کمک شده است.

در تهيه گزارش مصور اين صفحه دکتر ملوک‌پور عکس هائى را از وبلاگ شخصى خودش در اختيار من قرار داد. از ايشان و از اميد صالحى که اين عکس‌ها را گرفته تشکر مى‌کنم.

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
گلریز فرمانی

از ورودی ساده و زیبای "خانه آسیا، Asia House" که وارد می‌شوی، برای دیدن "نمایشگاه تکامل، Evolution" به طبقه پایین راهنمایی‌ات می‌کنند. قدم که به درون فضای نمایشگاه می‌گذاری پیش از دیدن آثار آویخته بر دیوار، صداست که ترا احاطه می‌کند؛ صداهایی آشنا، صداهایی از زندگی روزمره، صداهایی که هر روز زندگی‌مان در ایران را پر کرده‌اند، صداهایی نزدیک و در عین حال دور و چند قدم آن سوتر در پشت پرده، صداهایی تداعی‌کننده جنگ.‌

تصاویر بر روی دیوار اما سخنی دیگر دارند؛ هرچند نامشان آشناست، اما از زاویه‌ای نو مخاطب را دعوت به دیدن و درک ناگفته‌های معماری ایران می‌کنند. این تابلوها طرح‌هایی هستند مملو از خطوط رنگی که بناهای تاریخی ایران را معرفی کرده‌اند. باید قدم به قدم جلو بروی، روبه روی هریک بایستی و خطوط را با دقت بخوانی تا دریابی این خط‌های زرد و قرمز و آبی، زبان باد و حرارت است در حال وزیدن در میان بناهای چند صد ساله. نمایشگاه سخن از تاریخ و قدمت فرهنگ ایران زمین می‌گوید اما به زبانی امروزی، به زبان نرم‌افزارهای پیشرفته و چاپگرهای سه بعدی و تکنولوژی روز و همان بناهایی را تصویر می‌کند که می‌شناسی و بارها در دالان‌های خوش آب و هوایشان دویده‌ای، اما این بار صحبت از "معماری پایدار" است، هدف معرفی غنای معماری و هنر ایران است به مردم دنیا با نگاهی تازه.

نمایشگاه تکامل  با گردهم آوردن گروهی از هنرمندان، محققین و معماران به مدت دو هفته، به نمایش جنبه‌های متفاوتی از فرهنگ، هنر و معماری ایران در بازه‌های زمانی مختلف می‌پردازد. این نمایشگاه بخشی از برنامه‌های فصل تبادل فرهنگی میان ایران و بریتانیاست که از تاریخ ۱۳ تا ۲۴ آوریل (۲۴ فروردین تا ۶ اردیبهشت) در خانه آسیا به نمایش عموم گذاشته شده است.

خانه آسیا، "شورای فرهنگی بریتانیا، British Counsil " و "انجمن محیط زیست پایدار Sustainable  Environmental Association" در برگزاری نمایشگاه تکامل همکاری دارند. این نمایشگاه با معرفی و نمایش آثاری شامل، معماری، نقاشی، تصویرسازی، مجسمه و عکس، و همچنین موسیقی، سخنرانی‌ها و میزگردهایی این فضا را برای مخاطب فراهم می‌آورد تا به جستجوی رد پای تکامل درهنر، معماری و فرهنگ ایرانی بپردازد.

در بخش معماری، "مهران قارلقی" و "امین صادقی" آنالیزهای تصویری و پرینت‌های سه بعدی از بناهای مختلف و مطرح معماری پایدار ایران را به نمایش گذاشتند. بناهایی چون آب انبار فهادان، پل خواجوی اصفهان، خانه بروجردی‌ها، یخچال یزد و حمام فین کاشان؛ از بهترین نمونه‌های معماری پایدار. در این بخش هدف و تلاش هنرمندان و معماران تاکید و جلب توجه مخاطب بر چگونگی طراحی و ساخت بنا متناسب با جریان باد و حرارت بوده است به نحوی که برای مخاطب به سادگی نمایش می‌دهد که به طور مثال معماران قدیم چگونه در زمان‌های دور بدون استفاده از وسایل امروزی و تنها با طراحی دقیق، هوای خنک و مطبوع بهاری را در وسط گرمای تابستان کویری در دل بنا مهیا می‌کرده‌اند.

"خسرو حسن‌زاده" با دو مجموعه از نقاشی‌هایش " پهلوان‌ها و عاشورا" ، مفاهیم با ارزش گذشته را با نگاهی امروزی به چالش کشیده و به بررسی تاثیر فرهنگ معاصر بر آن مفاهیم پرداخته است. در بخش فیلم، "مانیا اکبری"، در نخل‌های ساخته شده از لاستیک‌های مرده در آثار "داگلاس وایت، Douglas White" که با خلاقیت او دوباره به زندگی بازگشته‌اند، خاطرات جنگ و نخل‌های سوخته جنوب را به تصویر می‌کشد. فیلم "نخل‌های سوخته"  ارتباط دو فرهنگ متفاوت را تصویر می‌کند؛ ارتباطی که با نامه مانیا به یک هنرمند آغاز می‌شود که در اثری مدرن، خاطرات خاک گرفته سال‌های کودکی را بازیافته است و با نامه و  پاسخ هنرمندی از دیار و فرهنگی دیگر، گفتگو شکل می‌گیرد. گروه موسیقی گل، "رکسانا ویلک" و "پیتر ویلک، Peter Vilk" در بخش موسیقی و صدا، مخاطب را به شنیدن صداهای فرهنگ ساده و روزمره ایران فرامی‌خوانند. 

همچنین از بخش‌های دیگر این نمایشگاه می‌توان به مجموعه سخنرانی‌هایی اشاره کرد که در دو نوبت به طرح و بحث‌های تازه در زمینه هنر، معماری و فرهنگ ایران می‌پردازند. به طور مثال دکتر "سوسن بابایی" در مورد اهمیت آب در معماری اصفهان، مهران قارلقی در مورد معماری مدرن ایران از دوره قاجار که آغاز تبادل فرهنگی با غرب بوده و از ورود مدرنیته به ایران و کنش بین سنت و مدرنیته و به اهمیت حفظ و معرفی آثار معماری ایران می‌پردازد. همچنین "کامین محمدی" به مدرنیزه شدن جنوب ایران بعد از ورود انگلیس به این منطقه و تاثیرگذاری آن برفرهنگ بومی اشاره می‌کند. در روز دوم سخنرانی‌ها، مانیا اکبری و داگلاس وایت از تجربه و تبادل فرهنگی میان دو هنرمند سخن می‌گویند و امین صادقی به بحث در مورد باغ‌های ایرانی می‌پردازد.  

و در پایان به قول مهران قارلقی "این نمایشگاه تنها یک آغاز است، قدمی تازه برای معرفی عمق و عمر طولانی فرهنگ، هنر و معماری ایران که راهی دراز در پیش دارد."

در گزارش تصویری این صفحه مهران قارلقی به معرفی قسمت‌های مختلف نمایشگاه تکامل می‌پردازد. 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
بهار نوایی

نوای ترانه‌هایش سال‌هاست که در میان دوستدارانش شنیده می‌شود و آوازش، نغمه‌های دورترین روستاهای ایران را به گرد جهان برده‌ است. رنگ قلم‌مویش اما در پشت ترانه‌هایش پنهان مانده و از جمع دوستدارانش فراتر نرفته‌ است. حالا "سیما بینا" می‌گوید از مدت‌ها پیش در لحظه‌های سنگین و سال‌های دشوار و خاموش، آوازهای نخوانده‌اش را نقاشی می‌کرده و اتاق کارش پر از نقاشی شده‌ است.

می‌گوید در سال‌های اخیر که دوباره امکان اجرای کنسرت برایش فراهم شده، با آنکه کار موسیقی و تهیه و تدارک کنسرت‌ها وقت زیادی از او می‌گیرد، در هر فرصتی که به دست می‌آورد، لحظه‌هایی که دلتنگ می‌شود یا دلش برای نقاشی تنگ می‌شود، لحظۀ خلاقیت در هنر نقاشی اوست: "بعد طرح‌هایی در ذهنم می‌آید و دیگر نمی‌دانم چطور بقیۀ کارها را انجام دهم تا به سراغ نقاشی بروم. وقتی نقاشی می‌کشم، بیشتر در سکوت قرار می‌گیرم، گاهی هم ترنم یک موسیقی مرا همراهی می‌کند".
 
سیما بینا از نه‌سالگی یک دست به میکروفن داشت و در برنامۀ کودک رادیو ترانه‌های کودکانه می‌خواند و در دست دیگرش قلم‌مو بود و نقاشی می‌کرد. وقتی دبیرستان را تمام کرد و پشت کنکوری شد، در مقابل تصمیمی سخت قرار گرفت: "برای ادامۀ تحصیل و انتخاب رشتۀ دانشگاه هم ادبیات را دوست داشتم وهم رشتۀ نقاشی و طراحی را. شانسی که داشتم با همه مشکلاتی که برای ورود به دانشگاه وجود داشت، هر دو رشته را قبول شدم. این تصمیم‌گیری سختی بود که کدام را انتخاب کنم و بالاخره برخلاف تصور همه نقاشی را انتخاب کردم".
 
 چند سال بعد از دانشکدۀ هنرهای زیبا در رشتۀ نقاشی فارغ‌التحصیل شد و مدتی به موازات فعالیت‌های موسیقایی‌اش در رادیو و برنامۀ گلها به تدریس نقاشی پرداخت. اما آوازه‌اش در موسیقی سنتی و محلی ایرانی چنان بلند بود که هنر نقاشی‌اش در سایه ماند. سال‌ها بعد، زمانی که آواز خواندن زنان بر روی صحنه ممنوع شد، پناهگاهش نقاشی شد و دلتنگی‌هایش را با آن تقسیم کرد. در همین دوره بود که با برپایی نمایشگاه جای خود را به عنوان نقاش در بین هنرمندان باز کرد و نقاشی هم در زندگی سیما بینا جای خود را یافت.
 
با وجود این، برای او موسیقی زبانی پویا برای گفتگو با مردم، چه ایرانی و چه غیر ایرانی است، در حالی که نقاشی وسیله‌ای است که با آن تأثراتش از محیط طبیعی و جغرافیایی را بیان می‌کند. نقاشی‌های سیما بینا هم مانند موسیقی‌هایش رنگ مردمی دارد؛ ترسیم محیط زندگی روستائیان و کارگران و لباس و سیمای آن‌ها مضمون بسیاری از نقاشی‌های اوست. بیشتر آب‌رنگ کار می‌کند، چرا که به نظر او آب‌رنگ، هم برای فرصت‌های کوتاه او مناسب‌تر است و هم لطافت موضوع را بهتر بیان می‌کند. نقاشی رنگ‌وروغن و کلاژ هم از علایق اوست، اما وقتی فرصتی برای خلق نگاره‌هایش با رنگ‌وروغن ندارد، به آب‌رنگ یا حتا طرحی ساده بسنده می‌کند. "تأثیر و احساس کارهای ونگوگ" و "آرامش نقاشی‌های گوگن" را دوست دارد و نقاشی‌های پیکاسو را یک "دیکشنری نقاشی" می‌نامد و در نهایت معتقد است هنر هر هنرمند بازگوی شخصیت و نوع تفکر اوست: 
 
"کسی که به یک کار هنری دست می‌زند یا ذوق و استعداد هنری دارد، صادقانه خودش را بیان می‌کند؛ به هر زبانی باشد، نقاشی یا موسیقی. من فکر می‌کنم حتا خط و رنگی که در نقاشی استفاده می‌کنم، گویای موسیقی، سلیقه و تفکر من است. در هر هنری، اگر در بیان احوالتان صادق باشید، شخصیت شما در آن پیدا می‌شود".
 
از جملۀ آثار منتشرشدۀ سیما بینا مجموعۀ نقاشی‌هایی است که در کتاب "لالائی‌های ایران" تألیف خود او دیده می‌شود. این طراحی‌های اسکیزوار که رابطۀ عاطفی مادر و کودک را بیان می‌کند، متعلق به دوره‌ای است که او طی شانزده سال خانه به خانه به دیدار مادران ایرانی در مناطق مختلف ایران رفته، تا نجواهای آن‌ها با فرزندان‌شان را به ثبت رساند و بازخوانی کند. 
 
در گزارش تصویری این صفحه سیما بینا از کارهای نقاشی و طراحی خود و رابطۀ آن با موسیقی می‌گوید. با تشکر از یاری "حسن زارع" که عکس‌های این مجموعه را در اختیار ما گذاشت.
 
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

می‌گوید: طنزپردازی کاری ساده‌ای نیست. به ویژه از نوع ایستاده‌اش که با نام "استند آپ کمدی" معروف است. هنرمند در حالی که در انظار صدها نفر قرار دارد، باید با استفاده از استعدادهایی چون بذله‌گویی و حاضرجوابی چنان بانمک و جذاب و خنده‌دار سخن گوید که حتا برای لحظه‌ای به مخاطبانش احساس ملال دست ندهد. مکس امینی توانسته‌ است این استعدادها را در خودش یابد یا پرورش دهد و می‌گوید:

"کار موفق یک طنزپرداز روی صحنه منوط به موضوع، رفتار و طرز ارائۀ مطلب است که همه‌اش با هم در یک لغت می‌شود "انرژی". و در واقع، مخاطبان میزان و کیفیت همان انرژی را ارزیابی می‌کنند که می‌تواند مثبت و صمیمی باشد یا منفی و سطحی".
 
مکس امینی بذله‌گویی را از ویژگی‌های فطری‌اش می‌داند، چون از بچگی دوست داشته‌است لطیفه تعریف کند. شاید خصلتی است که از پدرش به ارث برده‌ است. این طنز پرداز معروف ایرانی‌تبار سال ۱۹۷۷ در شهر توسکان ایالت آریزونای آمریکا به دنیا آمد. می‌خواست هنرپیشه شود و در رشتۀ تئاتر، فیلم و تلویزیون دانشگاه کالیفرنیا (یو سی ال ای) درس خواند. اواسط دورۀ تحصیلی‌اش بود که به "استند آپ کمدی" علاقه‌مند شد؛ علاقه‌ای که سرنوشتش را رقم زد. پس از سال‌ها تمرین و پشتکار به باشگاه‌های طنز معروف آمریکا راه یافت و نام‌آور شد.
 
اکنون چهرۀ مکس را می‌شود در برنامه‌های تلویزیونی معروفی چون "قهرمانان" (Heroes) و "نمایش نیک کانون" (The Nick Cannon Show) دید. نمایش‌های طنز مکس امینی غالباً به زبان انگلیسی است، چون مخاطبانش عمدتاً انگلیسی‌زبان هستند. تنها در مواردی بسیار نادر که بینندگان ایرانی‌تبار بوده‌اند، مکس به زبان فارسی هم نمایش اجرا کرده‌ است. و برای کسی که متولد و بزرگ‌شدۀ آمریکاست، گویش فارسی مکس شگفت‌انگیز است؛ به ویژه تقلید گویش‌های گوناگون فارسی‌اش که در گزارش مصور این صفحه نمونه‌هایی از آن را می‌شنوید.
 
موضوعات نمایش‌های طنز مکس امینی معمولاً فرهنگی و اجتماعی است؛ می‌گوید از واقعیت‌های اطرافش و اتفاقاتی که در خانواده‌اش می‌افتد، الهام می‌گیرد و تمایل چندانی به طنز سیاسی ندارد. موضوعات مربوط به ایرانی‌های نسل دومی یا سومی آمریکا برایش جذابیت بیشتری دارد. "و اگر کسی هنوز جای خودش را در جامعه پیدا نکرده و نمی‌داند که ایرانی است یا خارجی (منظور از "خارجی" آمریکایی است لابد!)، با دیدن و شنیدن آن نمایش‌ها موضوع هویت برایش روشن‌تر می‌شود". البته، موضوع نمایش وابسته به ترکیب مخاطبان است. موضوع‌های مربوط به ایرانیان معمولاً برای خود آن‌ها جالب است. و مکس که بیشتر اوقات برای غیر ایرانیان برنامه اجرا می‌کند، طنزش را بر پایۀ واقعیت‌های اجتماعی و فرهنگی آمریکا شکل می‌دهد.
 
با این که مکس امینی روی صحنه بینندگانش را به ریسه رفتن وامی‌دارد، خودش در زندگی روزمره جدی به نظر می‌آید و از آن شخصیت روی صحنه کمتر اثری را می‌شود در او سراغ داشت. خودش هم این را می‌داند و می‌گوید: "کمدین‌ها آدمان جدی هستند، چون همان جدیت هست که برایشان مجال می‌دهد که نکات ظریفی را با دقت مشاهده کنند و آن را به شکل یک نمایش طنز روی صحنه ببرند".
 
مکس امینی هنوز از کار خودش رضایت تمام و کمال ندارد و می‌گوید، هر چه سنش بالاتر می‌رود، به همان اندازه خودش را بهتر می‌شناسد و بر حرفه‌اش بیشتر مسلط می‌شود. و خوشحال است که هنگام مقایسۀ کارهای قبلی‌اش با کارهای تازه‌تر، اجراهای تازه‌اش را جالب‌تر و جذاب‌تر می‌بیند. و آرزویش ادامۀ این حرکت است، چون استعداد یک هنرمند نهایتی نمی‌شناسد و هنرمند هر چه بیشتر زحمت بکشد، بازده بهتری خواهد داشت.
 
در گزارش تصویری این صفحه مکس امینی از هنر خنداندن می‌گوید.
 
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.