بسیار پیش آمده بود که خواهان خرید زیورآلات برای خود بودم و ترجیح میدادم آنهایی را خریداری کنم که دارای هویت ایرانی و شرقی و البته مدرن و جدید هم باشد، ولی با صرف ساعتها در بازارها آنچه را که دلخواهم بود، پیدا نمیکردم و یا دست خالی برمیگشتم و یا بهناچار از طرحهای خارجی استفاده میکردم. مطمئنم که آنچه را که گفتم، بسیاری از خانمهای ایرانی تجربه کردهاند.
بارها شنیدهایم که هنر و صنعت جواهرسازی و زیورآلات رو به افول و نابودی است و دلیل عمدۀ آن ورود رقیب قدرتمند خارجی عنوان شده. آنچه که شاید بتوان دلیل اقبال زیورآلات خارجی دانست، شکل و طرحها و حتا در بعضی موارد قیمت آنهاست که موجب توجه خریداران نسبت به آن میشود. الگوهایی که امروز در بازارهای جواهرسازی ایران وجود دارد، بیشتر منطبق با تقاضا موجود است که بیشتر آن براساس مدلهای غربی است. اگرچه همچنان طرحهای محلی و سنتی در مناطق مختلف ایران وجود دارد، حضور طرح و نقشهای غربی آنقدر پررنگ بوده که وجود همتاهای محلی آنها غیرمحسوس شده است.
شکل دادن به طلا و دیگر فلزات قیمتی و زینت دادن آن با سنگهای زیبا هزاران سال است که در میان جوامع بشری رواج دارد. هنر و صنعت جواهرسازی در ایران قدمت چندینهزارساله دارد. آثار زیبا و چشمنواز بسیاری در ایران در زمینۀ ساخت زیورآلات از دوران باستان تا کنون به جای مانده که کمتر به آنها توجه شده و مورد بررسی قرار گرفتهاست. از قدیمیترین زیورآلات بهدستآمده میتوان به آنچه که در گورهای شهر سوخته یافت شده، اشاره کرد.
بعد از ورود اسلام به ایران، به دلیل اینکه حجمسازی و مجسمهسازی نوعی بتپرستی به شمار میآمد، تا حد زیادی مردم از آن پرهیز کردند، تا آنجا که نقاشی هم تحت تأثیر قرار گرفت. جواهرسازی و صنعت ساخت زیورآلات هم از این امر مستثنی نبوده و همین امر موجب افول این هنر شد.
مناطق مختلف ایران با توجه به جغرافیا و باورهای مردم آن زیورآلات خاص خود را دارد. به عنوان مثال میتوان به زیورآلات منطقۀ ترکمنصحرا اشاره کرد. یکی از اصلیترین عناصر زیورآلات ترکمنصحرا، آویزههایی است که صدایی مانند پر زدن پرندگان دارد. علاوه برآن میتوان به جعبههای کوچکی اشاره کرد که ترکمنها برای محافظت خود از نیروهای شر و بد از خود به گردن میانداختند. به عنوان یک مشتری جواهرات و زیورآلات، اگر نقش و نگارهای ایرانی با مقداری خلاقیت همراه بوده و رنگ و بوی مدرن داشته باشد، مطمئناً ترجیح میدهم که از آنها استفاده کنم تا نوع غربی.
در صنعت پوشاک و مُد به این مسئلۀ مهم توجه شده و اتفاقاً اقبال زیادی هم داشته است. "نیما بهنود" یکی از پیشگامان این روند بود که با طراحی لباسهای مدرن و با نقوش ایرانی توانست هویت و نقوش ایرانی را با مدرنیسم پیوند بزند. و اما در زمینۀ زیورآلات بهجرأت میتوان گفت که "امیرحسین دلبری" همین کار را انجام داد و با طراحی جواهرات مدرن که مزین به خطوط نستعلیق و اشعار فارسی است، گامی بسیار مهم در راستای احیا و نوسازی هنر جواهرسازی ایرانی را برداشته است.
در گزارش مصور این صفحه که عکسهای آن متعلق به "حسین مسافری" و تارنمای آقای دلبری است، به دیدن آفریدههای امیرحسین دلبری میرویم.
آیا کسانی که ۱۲۰۰ سال پیش سنگ بنای مسجد جامع اصفهان را نهادند، حدس میزدند روزی فرا رسد که این مسجد بخشی از میراث فرهنگی بشریت قلمداد شود؟ آیا فکرش را میکردند که ۱۰ سلسله حکومتگر ایران مسجد خشتی و ساده آنان را به جایی برسانند که سرآمد همه مساجد ایران شود و برازنده القابی چون موزه و دانشنامه هنر و معماری ایران باشد؟
گفتهاند آنان مردانی از اعراب قبیله تیم بودند که در قریه "طهران" از توابع اصفهان زندگی میکردند. ایشان در محله یهودیه اصفهان مسجدی را بنا نهادند و آن را به سال ۱۵۶ه.ق/۷۷۲م صاحب منبر ساختند. چنین شد که آن مسجد را "مسجد جامع" خواندند؛ زیرا جامعِ محراب و منبر بود.
مسجد قبیله تیم حدود ۳۰ درجه نسبت به قبله انحراف داشت. از اینرو، به سال ۲۲۶ه.ق/۸۴۰م تخریب شد تا این بار در محدودهای بزرگتر و رو به قبله ساخته شود. این مسجد، هنوز نشان بارزی از معماری ایرانی نداشت بلکه به سبک و سیاق مسجد پیامبر در مدینه، متشکل از شبستانهای ستوندار به هم پیوسته، دورادور یک صحن بود.
وقتی هم که در اوایل سده یازدهم میلادی، سلسله شیعه مذهب و ایرانی نژاد آل بویه قدرت را به دست گرفتند، این ساختار را دگرگون نکردند، بلکه شبستانها را از طرف صحن مسجد گسترش دادند و با ستونهای آجری منقوش زینت بخشیدند. در واقع، مسجد جامع آل بویه، مسجد دیگری بود که به وسیله "صاحب بن عَبّاد" وزیر دانشمند این سلسله ساخته شد و "مسجد جامع صغیر جورجیر" نام داشت. مسجد جامع قدیمی را نیز "مسجد جامع کبیر عتیق" میخواندند.
مهمترین دورههای گسترش مسجد جامع اصفهان
در اواخر سده یازدهم میلادی، سلجوقیان بر ایران مستولی شدند و اصفهان را به عنوان پایتخت قلمرو بسیار وسیعشان که از ماوراءالنهر تا مدیترانه امتداد داشت، برگزیدند. در این زمان، جامع عتیق اصفهان نه گنجایش جمعیت رو به افزایش این شهر را داشت و نه شکوه آن درخورِ دربار سلجوقیان بود. پس گسترش مسجد در دستور کار قرار گرفت و فصل تازهای در تاریخ آن گشوده شد که در عین حال، دورهای مهم از تکوین الگوی "مسجد ایرانی" بود.
ابتدا به سال ۴۷۳ه.ق/ ۱۰۸۰م "خواجه نظامالملک توسی"، وزیر بزرگ سلجوقیان، گنبد جنوبی مسجد را ساخت و شیوه بنای شبستانهای گنبد دار ایرانی را مرسوم کرد. سپس هشت سال بعد، رقیب سیاسی او، "تاجالملک ابوالغنائم شیرازی"، گنبد شمالی مسجد را (البته به عنوان یک مکان تشریفاتی و بدون کارکرد عبادی) بنا نهاد که خود گامی بزرگ برای شکوهمندی هرچه بیشتر مسجد جامع اصفهان بود. در دهههای بعد، چهار ایوان در چهار سوی صحن ساخته شد که سرآغازی بود بر الگوی مساجد چهار ایوانی؛ الگویی که از حدود ۹۰۰ سال پیش تا به امروز، معرّف مساجد ایرانی است.
از اینجا بود که ساختار مسجد جامع اصفهان قوام و دوام پیدا کرد. آنچه در سدههای بعد و توسط دیگر سلسلههای حکومتگر به انجام رسید، افزودن پارهای بناها به ساختمانهای دوره آل بویه و سلجوقی یا مرمت و تزئین بناهای قبلی بود. جالب این که به شهادت کتیبههای مسجد و کتابهای تاریخی، مردمانی از همه ایران در اعتلای مسجد جامع اصفهان نقش آفریدند. یکی رازی بود و یکی شیرازی؛ یکی اهل خراسان و دیگری اهل اصفهان و مردمانی پرشمار از نواحی دیگر ایران.
مجموعه عکس
مسجد جامع عتیق اصفهان، در سال ۱۳۹۱ توسط سازمان یونسکو در فهرست میراث فرهنگی جهان به ثبت رسید و تحت حمایتهای بینالمللی قرار گرفت.
در ویدئوی این صفحه به دیدار این مسجد میرویم و سخنان "سید محمد بهشتی"، رییس پژوهشگاه میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری، را می شنویم که از اهمیت و وجوه امتیاز این مسجد بر سایر مساجد ایران میگوید. در آلبوم عکس نیز از میان فضاهای متعدد مسجد، ۲۰ فضای اصلی و پراهمیت را معرفی کردهایم. شرح عکسهای این بخش به طور عمده مبتنی بر پژوهشها و پیگردیهای "اوژن گالدیری" مرمتگر ایتالیایی است که از اواخر دهه ۱۳۴۰ تا سال ۱۳۵۷ مسؤولیت مرمت مسجد جامع اصفهان را برعهده داشت. همچنین با کلیک روی عکس میانه صفحه میتوانید مراحل مهم گسترش و تحول مسجد را ببینید.
شیراز نخستین و مهمترین شهر ایران بود که عکاسی و فنون مربوط به آن را گسترش داد و بهرهگیری از این فن جدید در دسترس مردم شهر بود. شاید دلیل آن را بتوان جغرافیای شیراز دانست که در راه مواصلاتی بین بوشهر و تهران بود. بوشهر دروازه اصلی واردات از راه دریا به ایران بود. بیشتر شرکتهای خارجی دفتری در شیراز داشتند و فناوری نوین را به این شهر وارد میکردند. البته، نباید این نکته را هم فراموش کرد که نسل اول عکاسان شیراز تحصیلکردۀ فن عکاسی بودند و در گسترش این هنر نقش مهمی ایفا میکردند.
"منصور صانع"، فارغ التحصیل رشتۀ عکاسی که پایاننامۀاش را درباره پیشگامان عکاسی در شیراز نوشته، میگوید: "میرزا حسن عکاسباشی نخستین عکاس شیراز بود. او به زبان انگلیسی مسلط بود و عکاسی را در هند از انگلیسیها فرا گرفته بود. بنابراین، به سبک علمی عکاسی میکرد."
اولین دکان عکاسی در شیراز توسط همین میرزا حسن عکاسباشی باز شد. او پشت بازار وکیل در یک کوچه که حالا کوچۀ عکاسباشی است، مغازۀ عکاسی باز کرد و این امکان را برای مردم عادی که فراهم کرد تا چهرۀ خود را ثبت کنند.
خانۀ او پشت بازار وکیل (نزدیک طاق اسکرو) بود که به سبک خانههای آن زمان اندرونی و بیرونی داشت. در قسمت بیرونی سقف خانه به جای آئینه کاری و نقاشی، پر از عکس بود. نام و مشخصات عکسها روی سقف نوشته شده بود. شیشۀ نگاتیوها هم روی شیشۀ دیگری نصب شده بود، تا به صورت اسلاید در بیاید. شیشهها روی درهای خانه نصب شده بود.
برادران عکاسباشی (یعنی میرزا حسن، میرزا محمدرضا، محمدرحیم و میرزا فتحالله) که بعداً نام "چهره نگار" را برگزیدند، از پیشگامان عکاسی بودند و تاریخ عکاسی شیراز را متحول کردند.
میرزا حسن که به یقین نگرشی فراتر از دید خیلی از عکاسان امروزی داشت، بسیاری از مکانها و نقاط دیدنی شیراز را حدود صد سال پیش ثبت کرده است. به نظرمنصور صانع، این کار نشان دهندۀ نگرش ژرف و جلوتر از زمان این عکاس است؛ این عکسها سندهای معتبر و با ارزشی از زمان زندگی میرزا حسن عکاسباشی است.
میرزا محمد رضا برادر دیگر، دومین عکاسخانه را در شیراز افتتاح کرد. اعلان و قیمت عکاسی و اسناد دکان عکاسی او پس از صد سال هنوز باقی است. در یکی از اعلانهای او آمده بود که امکان گرفتن عکسی به اندازه تمام قد یک انسان که یک وجب از بالا و یک وجب از پایین آن باز باشد، برای او مقدور بوده؛ یعنی او میتوانسته عکسی به طول دو و عرض یک متر چاپ کند. به گفتۀ صانع، الآن این کار با فنون عکاسی دیجیتال برای عکاسان ایران ممکن شده است. خلاقیتهای دور از ذهن آنان برای آن دوران عجیب بوده. در آن زمان عکاسان شیرازی عکس را حتا روی سنگ مرمر یا تخممرغ نیز چاپ میکردند.
میرزا فتح الله هم دکان عکاسی دیگری در شیراز تاًسیس کرد به نام فردوسی که در پشت ارگ کریمخانی واقع بود. این دکان به همت فرزند ارشدش تا چند سال پیش نیز فعال بود.
منصور صانع، که کتابهای "به یاد شیراز" و" پیدایش عکاسی در شیراز" را تالیف کرده میگوید: "یکی از منابع تاریخی برای تحقیق درباره وقایع بعد از جنگ جهانی در فارس عکسهای خانوادۀ چهرهنگار است که از درگیری بین عشایر با ماًموران حکومتی و تحصنها در تلگرافخانه برای اعلام همبستگی با آزادیخواهان تهران و مراسم اعدام گرفته شده است."
"بهمن جلالی"، مدرس و محقق تاریخ عکاسی ایران نیز در باره برادران عکاسباشی یا چهره نگار گفته است: "چهرهنگاران شیراز عکاسان بداهه بودند، یعنی آثارشان دارای خلوص و اصالت است. ساختارعکسهایشان کاملاً ایرانی و به دور از هرگونه تقلید است. بین عکس و مخاطب حایلی نیست و ترکیببندی عکسها ایرانی بودن آن را نشان میدهد."
عکاسخانههای شیرازی نور نداشت. عکاسخانهها را در حیاط خانهها برپا میکردند و برای اینکه نور را کنترل کنند، آلاچیقهایی میساختند که رویش درخت انگور بوده و برگهای این درختها نور را میشکسته و باعث میشده که نور کنتراست نداشته باشد . بیننده در این عکسها نور نرمی را حس میکند که انگار وجود ندارد. درست برخلاف عکسهای امروزی که نور، عنصری مشخص و قابل تشخیص است.
بهمن جلالی میافزاید: "این عکاسان آرایش و دکوری که برای عکسها استفاده میکنند، همان آرایش حیاط خانهشان است. شما در عکسهاشان گلدانهای شمعدانی میبینید، قالی و قالیچه میبینید. در دهۀ ۱۳۳۰با موج تجددخواهی این نوع عکاسی هم از بین برد و به جای قالی و قالیچه، ما مبلمان فرنگی میبینیم و سالهای بعد ما شاهد یک نوع بیقیدی در عکاسی هستیم که در بقیۀ چیزهایمان هم با آن درگیریم." به اعتقاد جلالی، متاسفانه هیچ نشانی از ایران در تاریخ عکاسی دنیا نیست. چرا که ما بهایی به عکاسان قدیم ایران ندادهایم.
گزارش مصور نگاهی دارد به فنون عکاسان شیراز که با توضیحات منصور صانع همراهی میشود.
همه چیز از دهه بیست شمسی آغاز شد. نوگرایی در هنرهای تجسمی، به خصوص نقاشی، زمانی وارد ایران شد که مکتبهای فکری آن، بیش از ۳۰ سال قبلتر در اروپا و غرب پایهریزی شده بود. گرایش به این جریانِ تازه تعداد زیادی از هنرمندان را جذب خود کرد. و حالا موزه هنرهای معاصر ایران در نمایشگاهی با عنوان "نوسنتگرایی در هنر معاصر ایران" میزبان دغدغهای ۷۰ ساله است.
اگر بنیان اصلی جنبش فکری و مکتبی پست مدرنیسم را استفاده از گذشته با نگاه نو بدانیم، نوسنتگرایی در هنر معاصر ایران نگاهی به تلاش پست مدرنیستی هنرهای تجسمی در ایران است؛ تلاشی که در نهایت خواستگاهی فرهنگی با قدمتی چند هزارساله را به رخ میکشد.
فرهنگ ایران ویژگی بارزی دارد؛ ظرفی بزرگ با شکلی منحصربه فرد که هرآنچه در آن بریزید به ناچار شکل ظرف را به خود میگیرد. از هزاران سال قبل تا امروز، این فرهنگ فراز و نشیبهای زیادی را پشت سر گذاشته است، اما در تمام این مدت یک اتفاق به طور مشترک بارها رخ داده است؛ «ایرانی شدن هر نگاه و مکتب فرهنگی».
این درست همان ظرفی است که به آن فرهنگ و هنر ایران میگوییم و این درست اتفاقی است که پس از ورود مدرنیسم به ایران برای هنر، فرهنگ و ادبیات هم رخ میدهد. کوبیسم، امپرسیونیسم، ناتورالیسم یا فوویسم، فرقی نمیکند، تمام اینها پس از ورود به ایران، پسوند ایرانی به خود گرفتهاند. کوبیسم ایرانی، امپرسیونیسم ایرانی و...
موزه هنرهای معاصر میزبان چنین رویدادی است. نمایشگاه نوسنتگرایی در هنر معاصر ایران تلاش میکند تا در تونلی تاریخی، "ورود مدرنیسم به ایران و ایرانی شدن مدرنیسم" را به علاقهمندان نشان دهد.
نمایشگاه با آثار نگارگری "محمود جوادیپور" آغاز میشود و پس از طی مسیر از "منوچهر شیبانی" به "جلیل ضیاءپور" میرسد. در ادامه پا به محدوده جنبش سقاخانه میگذاریم؛ جنبشی که گفته میشود مهمترین جریان فکری هنری معاصر ایران محسوب میشود. "حسین زندهرودی" و "فرامز پیلارام" و بسیاری از هنرمندان دیگر، دغدغههای این جریان فکری هنری را به نمایش گذاشتهاند.
ادامه مسیر اما در تونل تاریخی موزه هنرهای معاصر، بازدید کننده را به یکی از مهمترین اتفاقات هنری ایران میبرد؛ استفاده از خط در هنر نقاشی که به آن "خط نقاشی" گفته میشود. اثری از "منصوره حسینی" در این بخش خوشامدگویی و پس از آن آثار "حسین زندهرودی"، "فرامرز پیلارام" و "محمد احصایی" خودنمایی میکنند. "رضا مافی" و "نصرالله افجهای" هم بخش دیگری از این هنر زیبا را نمایش میدهند.
از اینها که بگذریم کم کم به هنر پس از انقلاب میرسیم. جایی که تعدادی هنرمند با جمع شدن در حوزه هنری اتفاقات تازهای را پدید میآورند. توجه به عکس و موضوعات اجتماعی بیشتر در آثار دیده میشود و تا امروز همین نگاه و اندیشه، راهنمای مسیر هنرمندان بوده است.
نوسنتگرایی در هنر معاصر ایران بیشتر از یک نمایشگاه ساده است. این نمایشگاه نشان میدهد که قابلیتهای فرهنگی ایران در روبرویی با مدرنیسم کم نیست و میتواند هنری ناب پدید آورد، هنری که "مدرنیسم ایرانی" را پدید میآورد.
ویدیوی این صفحه گزارشی است از نمایشگاه "نوسنت گرایی در هنر معاصر ایران" که با توضیحات "احسان آقایی" و "سعید فلاحفر" همراهی میشود. این نمایشگاه تا ۱۹ دی در موزه هنرهای معاصر تهران برپاست.
*"توران میرهادی" در سال ۱۳۰۶ خورشیدی در شمیران به دنیا آمد. پدرش از دانشجویان اعزامی به اروپا بود که در آلمان با بانویی هنرمند به نام "گِرتا دیتریش" پیمان زناشویی بست و به اتفاق در سال ۱۲۹۹ به ایران آمدند. زندگی بانوی آلمانی به همراه همسرش در خانهای سنتی که پدربزرگ در اختیار تمام افراد خانواده قرار داده بود، شروع شد. خانهای در پشت مدرسۀ سپهسالار که هر قسمتی از آن به بخشی از خانواده تعلق داشت؛ یعنی عموها، عموزادهها، همسران و فرزندان آنان هر کدام در بخشی از خانه زندگی میکردند. در آن زمان به دلیل نبود آب لولهکشی بیماریهای گوناگون در بین مردم شیوع داشت. بانوی آلمانی که شاهد مرگومیر بچههای زیادی بود، با خود عهد کرد نگذارد بچههایش تلف شوند. باغی در شمیران پیدا کرد. در فصل گرما که شیوع بیماری دوچندان میشد، به آنجا میرفت و چادر میزد و تابستان گرم و طولانی را در آنجا میگذراند. "تورانخانم" در یکی از همین چادرها به دنیا آمد و مدت سه ماه از نوزادی خود را در زیر چادر گذراند.
مادر اگرچه آلمانی بود، ولی بچهها را ایرانی بار آورد. به نظر میرسد نگاه ایرانی فرهنگنامۀ کودکان که در سراسر این کتاب ارجمند جریان دارد، باید نتیجۀ همین ایرانی بار آمدن تورانخانم باشد. تحصیل در مدرسۀ ایرانی دنبال شد. زبان رایج در خانه فارسی بود. حتا گاهی نیز مادر برای آشنایی فرزندان خود با ادب فارسی مجالس بحثی با شرکت اهل ادب ترتیب میداد، هرچند معتقد بود که بچههایش باید به یادگیری زبانهای دیگر هم بپردازند، زیرا هر زبانی را دروازهای میدانست که فرهنگی غنی از آن سر بر میآورد.
خانم میرهادی از خاطرات این دورۀ خود چنین یاد میکند: "آلمانی یاد گرفتن ما، ماجرایی خاص داشت. در طی سال تحصیلی، آموزش به صورت شفاهی بود. مادر به زبان آلمانی موضوعی را مطرح میکرد و ما نیمی فارسی نیمی آلمانی پاسخ میدادیم. ولی وقتی مدرسه تمام میشد و ما به شمیران میرفتیم، درس روزانه شروع میشد. صبح به صبح، شش روز هفته، سر ساعت هشت و سی، مادر سبد خیاطی خود را با جورابهای سوارخشدۀ ما بر میداشت و روی نیمکتی مینشست و ما پنج نفر را به نوبت صدا میزد. کتاب آلمانی سادهای را پیش روی ما میگذاشت. میدوخت و یا وصله میکرد و ما میخواندیم و پاسخ میدادیم. هر کدام نیم ساعت آموزش میدیدیم".
بدینسان خانم میرهادی آلمانی یاد گرفت و پس از آن برای یادگیری زبان فرانسه نزد معلمی توانا فرستاده شد و زبان انگلیسی را هم در دبیرستان نوربخش آموخت و به این ترتیب او و خواهر و برادرهایش به چهار زبان مسلط شدند. تحصیلات دبیرستانی تورانخانم در سال ۱۳۲۴ به پایان رسید. او به علوم، بهویژه زیستشناسی علاقهمند بود. پس در دانشکدۀ علوم ثبت نام کرد. در آن سالها مبارزه با بیسوادی در کشور شکل میگرفت و معلمان برجستهای چون "جبار باغچهبان" و "محمدباقر هوشیار" جوانان را برای شرکت در مبارزه با بیسوادی تعلیم میدادند. خانم میرهادی با روش تدریس آشنا شد و احساس کرد تدریس را دوست دارد. در واقع از آن زمان تا کنون عمرش به تدریس و تعلیم گذشته است.
جنگ جهانی دوم تازه به پایان رسیده بود که خانم میرهادی به فرانسه رفت تا در رشتۀ "روانشناسی و تعلیم و تربیت پیش از دبستان" تحصیل کند. وی در بارۀ خاطرات آن دوران خود چنین میگوید: "مردم کشورهای اروپایی در شرایط سختی زندگی میکردند. من هر روز جیرۀ مختصری دریافت میکردم. در آن هنگامه برای بازسازی ویرانههای جنگ اعلام آمادگی کردم. دو بار دواطلبانه برای بازسازی مناطق ویرانشده رفتم. یک بار به بوسنی و هرزگوین و یک بار به کوههای تاترا در اسلواکی که در ساختن راه آهن کارگری کردم. در فرانسه بودم که خبر تصادف برادر کوچکترم و از دست رفتن او به من رسید".
بعدها خانم میرهادی به تهران بازگشت و در سال ۱۳۳۴ بنیاد مدرسهای ملی را گذاشت. نام آن مدرسه به یاد برادرش فرهاد شد. گروه آموزشی فرهاد شامل کودکستان، دبستان و دبیرستان بود و تا زمان انقلاب گروه آموزشی مشهوری بود. خانم میرهادی تا یک سال پس از انقلاب هم سرگرم کار در مدارس فرهاد بود، ولی پس از آن تمام مدارس ملی از میان رفت و خانم میرهادی مشغول تألیف کتاب و شورای کتاب کودک شد که در سال ۱۳۴۱ بنیاد شده بود. از همه مهمتر او در ۱۳۵۸به تدوین فرهنگنامۀ کودکان و نوجوانان پرداخت. از این فرهنگنامه تا کنون ۱۳ جلد منتشر شده و همچنان کار بر روی آن ادامه دارد.
اینکه خانم میرهادی چه نقشی در آموزش کودکان ایرانی داشته است در این مختصر نمیگنجد. همین اندازه یادآور شویم که دو تن از استادان زمانی که از آموزش باز ماندند به کار فرهنگنویسی روی آوردند. یکی "دکتر محمدرضا باطنی" زبانشناس که به فرهنگهای انگلیسی- فارسی پرداخت و از این راه بر غنای زبان فارسی افزود و دیگری خانم میرهادی که به کار ارزنده فرهنگ کودکان و نوجوانان پرداخت.
در گزارش تصویری این صفحه زندگی و شرح فعالیتهای توران میرهادی را از زبان خودش میشنویم.
*این متن به استثنای بند آخر آن از روی "زندگینامۀ خانم توران میرهادی" تهیه و تدوین "ویولت رازقپناه" و "شهلا افتخاری"، انتشار انجمن آثار و مفاخرفرهنگی، چاپ اول ۱۳۸۵ تلخیص شده است.
جایگاه سادهای که در گذرگاهها بنا شدهاند و پیوندی میان آب و نور هستند؛ مردم آنها را به نام "سقاخانه" میشناسند. در این ساختمانهای کوچک تشنگی معنای خود را از دست میدهد و نور جای تاریکی را میگیرد.
سقاخانهها، بناهای دکانیشکلی که در معابر پررفت و آمد در تهران قدیم و شهرهای دیگر ایران احداث شدهاند، برای در دسترس قرار دادن آب آشامیدنی سالم به عابرانی بودهاند که در گذرها عبور و مرور داشتهاند. اغلب شمع یا چراغ نفتی کوچک ارزانقیمتی در آن روشن بوده است، تا شب هنگام امنیت معابر را تأمین کند و دزدان و بدکاران، محل امنی در کوچهها نداشته باشند.
در یک دستهبندی کلی تهران دارای چند نوع سقاخانه بوده است: گروهی به صورت شخصی ساخته شده و بخشی از بنای یک منزل مسکونی را تشکیل می دادهاند؛ گروهی وقف عام بودهاند و گروهی هم دولتی ساخته و اداره میشدند. گاه شکوه این بناهای خدماتی- مذهبی ارزش معماری خاصی پیدا میکردند و گاه فقط یک آبخوری ساده بودهاند.
سقاخانههای تهران پراکندگی خاصی ندارند و بیشتر آنها در بافت قدیمی این شهر دیده میشوند. چه بسیار مردمی که معتقدند این سقاخانهها شفا میدهند یا حاجت برآورده میکنند و به همین دلیل با بستن قفل و پارچه به پنجرههای فلزی آن شکل خاصی به این بناها بخشیدهاند. آنچه از سقاخانههای تهران باقی ماندهاست قدمتی بین ۸۰ تا ۹۰ سال را نشان میدهد و البته تخمین تاریخ هر یک از سقاخانهها بر اساس کتیبههای نوشتهشده بر سردر آنها صورت گرفته است.
معجزۀ آقا شیخ هادی
در میان سقاخانهها، ساخت سقاخانۀ "آقا شیخ هادی" داستانی دارد. "شیخ هادی نجمآبادی" از علمای بزرگ و نواندیش زمان خود و از همفکران "سید جمالالدین اسدآبادی" بود که در زمان "ناصرالدینشاه" زندگی میکرد. او بسیار وارسته و مورد اعتقاد و احترام مردم بود و از همین رو به یاد او سقاخانهای بنا شد.
داستان سقاخانه شیخ هادی که بر نگاه غربیان به ایران تاثیر منفی داشته، به کشته شدن "ماژور ایمبری" مأمور کشور آمریکا برمیگردد. او به هنگام عکاسی از چگونگی استفاده مردم از این سقاخانه و مراسم توسل و نذر و نیاز کشته شد.
قتل ایمبری که در بعد ازظهر روز جمعه ۲۷ سرطان (تیرماه) ۱۳۰۳ هجری شمسی برابر با ۲۵ ذیحجۀ ۱۳۴۲ هجری شمسی اتفاق افتاد، در پی پیچیدن این خبر بود که سقاخانه شیخ هادی معجزه کرده است. داستان معجزه این بود که مردم گفتهاند فردی قصد مسموم کردن آب سقاخانه را داشته که دستش شَل و چشمش کور شده است. این اتفاق سبب شد سقاخانه شهرت بیشتری پیدا کند و مردم دسته دسته برای نذر، توسل و شفا گرفتن به این مکان سرازیر شوند. ایمبری که قصد عکاسی از این صحنهها را داشت، با ممانعت مردم از عکاسی که عملی غیرشرعی تلقی میشد، روبرو شد و بعد از ضرب و جرح بر اثر زخمهای وارده بر وی به بیمارستان منتقل شد و سرانجام درگذشت.
سقا
سقا در معنی آبرسان یا آبفروش، کسی بود که به وسیله مشک آب به خانهها و دکانداران پزنده، مانند دیزیپز و چلویی و قهوهخانه و آببندها (مانند شربتفروشان و بستنیفروشان) آب میرساند.
مردم در آن زمان دو نوع آب داشتند؛ آب ریخت و ریز و شستشو و آب خوردن که با آنها چای و غذا درست کرده و مینوشیدند که آب اولشان از نهرها و جوها تأمین میشد و آب خوراکیشان را سقا میرساند.
کار سقا در محلاتی بود که آب مشروب در اختیار ساکنینش قرار نداشته یا موقع آبمحل که باید با آب تمیز آخر شب آبانبارهای خود را پر کنند، از آن محروم مانده، به آنها نرسیده، آبانبارهایشان خالی مانده، یا در اصل آبی که آشامیدنی باشد، در دسترسشان قرار نمیگرفت و دکاندارهایی که باید آب لازم را از آبانبارها و مجاری کاریزها تحصیل کنند و آن مستلزم وقت زیاد بود که این کار را سقا به عهده میگرفت.
بهترین آب، آب قناتها بود که به صورت شخصی حفر میشد یا آبی بود که سقاها میآوردند. این آب از بهترین نقاط آورده میشد، یعنی جایی که هنوز کسی رخت و فرش در آب نشسته و خاک و خاکروبه در آب نریخته است.
سقاخانه و سقاخانهداری
سقاخانه داری گونۀ دیگر آبفروشی در معابر بود که با سرمایهای زیادتر تشکیل شده بود. به جای اینکه سقاها در مشکهای چرمی یا کوزههای سفالین به مردم آب بفروشند، مکانی به نسبت کشش و ظرفیت محل در نظر گرفته شده وبه جای کوزه، در آبگیری که به این منظور ساخته شده بود، در آن آب میفروختند. برخی از مردم برای جلوگیری از انباشت زباله در پشت خانههای خود سقاخانههایی بنا میکردند، در آن کتیبه قرار داده، دو طرفش پارچۀ سیاه زده، تقدسی به آن میبخشیدند، تا دیگران زباله و نجاست در کنار آن نریزند. گروهی هم برای شیادی، عدهای را اجیر کرده، معجزهای برای سقاخانۀ خود ترتیب میدادند، تا با نذر و نیازهای مردم کسب درآمد کنند. سقاخانههایی که هنوز معجزۀ یکیشان تمام نشده، دیگری معجزه میکرد.
حالا دیگر رسم سقائی رفته و سقا در شهرها آبفروشی نمیکند، ولی هنوز چراغ بعضی از سقاخانهها به برآوردن حاجات مردم روشن مانده است.
در گزارش این صفحه تصاویری از برخی از سقاخانههای تهران را میبینید و درباره آنها میشنوید.
وقتی با آهن آشنا شد، کارش به عشق و عاشقی کشید و به هميشه باهم بودن. حالا بیش از چهل سال است که بهروز حشمت و آهن پا به پای هم زندگی میکنند. آهن ِ سختجان در مقابل ذوق هنری حشمت خم میشود، به هر شکل که او میخواهد درمیآيد و هرجا که او میخواهد میایستد. از عشق این هنرمند مجسمهساز و آهن، نه يك زبان شاعرانه که گویی خود شعر متولد شده است:
به خانهام نمیروم
به خانه بی در و پنجره نمیروم
به خانه بینورم نمیروم
به خانهام نمیروم
به خانهای بیآفتاب و بیهوای تازه
نه، به خانهام نمیروم
به خانه بیکلیدم نمیروم
اولين ارتباط بهروز حشمت با آهن در اوائل دهه ٥٠ خورشيدی در كارخانه ماشينسازی تبريز بود؛ وقتی اين هنرمند مجسمهساز كارگر آن كارخانه شد. بزودی فهميد كه اين فلز میتواند تصويرساز خوبی برای ايدههايش و گويای حس درونیاش باشد. شايد برای همين بود كه حشمت اولین مجسمه آهنی را از خودش ساخت، گویی میخواست خودش را هم از جنس آهن کند. بعد ساختن دوستان و اطرافیانش را شروع کرد. آدم آهنیهای حشمت اینجا و آنجا ایستادند، زبان گشودند و بد و خوب دنیا را تعریف کردند.
مجسمه "کار و اندیشه" که اولین اثر اوست و همچنین مجسمه "عاشیقلار" که نماد موسیقی آذربایجان است در همان دهه ٥٠ خورشیدی ساخته شد. هر دو این آثار اگرچه تا امروز در تبریز ایستادهاند تا ذوق هنرمند آن شهر را به مردمش نشان دهند، در زمان خودش به مذاق حاکمان وقت خوش نیامدند و در کنار شهرت دردسر هم برایش به همراه آوردند.
سازمان اطلاعات و امنیت (ساواک) در همان دهه پنجاه این مجسمهها را از جا کند و پشت دیوارها برد تا از معرض دید مردم دور کند. نتیجه این کار جابجا شدن خود هنرمند هم بود؛ وقتی مجسمه "عاشیقلار" که اول در پارک شاهگلی تبریز در معرض دید همگانی نصب شده بود به پشت حیاط موزه تبریز منتقل شد، بهروز حشمت هم خانه و هم کارگاهش را به وین برد.
او سی و هشت سال پیش سرزمین خود را ترک کرد تا آزادی را در سرزمین دیگری تجربه کند و کار و زندگیاش را تداوم دهد؛ اگرچه او هنوز در آثارش و در حرفهایش در جستجوی ریشههاست: "ما از ریشهها کنده میشویم اما ریشهها سرجای خودش میماند. ما هنوز در چشمهایمان عکسهای دیگری داریم. کودکیهای ما، خاطرات ما در ایران است. ریشه ما جای دیگری است."
بهروز حشمت در اتریش کار مجسمهسازی را ادامه داد و آثارش در نمایشگاههای جمعی و انفرادی بسیاری در نقاط مختلف جهان به نمایش گذاشته شد. برخی از مجسمههای او همچون "ستونها"، "مرزها" و مجموعه "تعادل" در چند شهر اتریش نصب شدهاند.
او اکنون حدود هشت سال است که بر مجموعه "خانهها" کار میکند "تا از خود بپرسد ریشهاش کجاست و به دیگران بگوید در خانهاش چه اتفاق افتاده و چطور مثل یک درخت از ریشهاش کنده شده است".
میگوید وقتی میسازد، کارش بوی ایران میدهد و بوی ایران از نظر او "علامت کار اوست". او خودش را نه یک هنرمند، بلکه یک "آهنگر" میداند و آتلیهاش را "آهنگرخانه" نام گذاشته است. گالری "رز عیسی" (Rose Issa) شهر لندن در این روزها میزبان بخشی از آثار هنری بهروز حشمت است که طی چند سال گذشته آفریده شدهاند. این نمایشگاه تا هفتم نوامبر (شانزدهم آبان) ادامه خواهد داشت.
در گزارش تصویری این صفحه بهروز حشمت از مجسمههای آهنیاش میگوید.
جدیدآنلاین: کامبیز درمبخش، طراح و کارتونیست شناخته شده ایرانی، آفریننده مینیاتورهای سیاه و خطهای نازک، نشان "شوالیه هنر و ادب" فرانسه را دریافت کرد این جایزه روز یکشنبه چهار آبان در سفارت فرانسه در تهران به او اهدا شد. او پیش از این نیز برنده جایزه اول از معتبرترین مسابقات بینالمللی کاریکاتور ژاپن، آلمان، ایتالیا، سوئیس، بلژیک، ترکیه، برزیل، یوگسلاوی بوده است.
به این مناسبت دو گزارشی که چند سال پیش شوکا صحرایی در دیدار با کامبیز درمبخش برای جدیدآنلاین تهیه و تولید کرده است را بازنشر میکنیم.
شوکا صحرایی
سال ۸۶ بود که برای ساخت گزارشی با عنوان " کامبیز درمبخش از زبان خودش" برای اولین بار به دیدن این هنرمند کاریکاتوریست رفتم. ناگفته نماند که ملاقات و متقاعد کردن او برای ساخت چنین گزارشی کار آسانی نبود. از آن زمان تا به امروز به دلیل علاقه فراوانی که به او و آثارش پیدا کردم اغلب کارها و فعالیتهایش را دنبال میکنم.
بسیاری، و حتا خودش، مجموعه "مینیاتورهای سیاه" او را بهترین آثارش میدانند. زنده یاد مرتضی ممیز مینویسد: "به گمانم سال ۱۳۵۵ است که کامبیز به مینیاتورهای سیاهش میپردازد. این طرحها بدون آنکه لحنی روشنفکرانه داشته باشد، متفکرانه است؛ ظرافت لحن مینیاتورهای ایرانی را پیدا میکند و اشارت هنرمندان گذشتۀ ما را به زبان حال ترجمه میکند."
پرویز کلانتری نیز دراین خصوص در ماهنامه مکعب مینویسد: "در این مجموعه سربازان مغول به آثار فرهنگی حملهور شدهاند. کتابها و روزنامهها را میسوزانند و به قتل وغارت و آتشسوزی مشغولاند و جلوههای شاعرانۀ زندگی را نابود میکنند.
این گونه بود که به یادم آمد من کامبیز را از ۹۰۰ سال پیش بهخاطر دارم؛ از حمله مغول و قتلعام و آتشسوزی شهر نیشابور. در آن زمان من و او در یک کارگاه صحافی کتاب در نیشابور کار میکردیم. شهر باشکوه فرهنگی و مظهر تمدن چند هزارساله که در حمله مغول و در آن آتش سوزی همه چیز نابود شد. من و کامبیز در پستوی کارگاه مخفی شده بودیم. در آن قتلعام همه را کشتند و حتا به سگ و گربهها هم رحم نکردند. کامبیز با نوک قلم روزنهای به بیرون باز کرد و صحنههایی را از آن روزنه به من نشان داد."
به نظرم آثار کامبیز درمبخش از چهارسال پیش به اینسو بسیار تغییر کرده است. این تغییر را میشد هم در نمایشگاه "بازیهای ذهنی ۱ و ۲" که بیشتر جنبه چیدمان داشت و آثار متفاوتتری از او در آن به نمایش درآمد، و هم در نمایشگاه "بنگاه شادمانی"، شامل طرحهایی در ارتباط با موسیقی و وسائل مربوط به آن، دید.
چند ساعتی با او در منزل و اتاق کارش گذراندم. در این مدت لحظهای قلم و کاغذ از دستانش جدا نشد، حتا به هنگام گفتگو و ضبط آن مدام قلمش به نرمی روی کاغذ حرکت میکرد. خودش واژه رقص قلم را به کار میبرد و به راستی واژه شایستهای است. میگفت:" قلم جزیی از انگشتانم شده و نمیتوانم لحظهای آن را از خودم جدا کنم."
درمبخش معمولا نیمی از روز را خارج از خانه، و به قول خودش در کافه، سپری میکند که این روزها به "نشر ثالث" میرود و آن جاست که طرحهایش شکل میگیرد. وی در چند سال گذشته بیش از ۲۰ فیلم انیمیشن ساخته که میگوید: "این فیلمها را با همکاری پسرم ساختم که در جشنوارههای مختلف، جوایز متعددی گرفتهاند. در همه آنها شخصیتها همان شخصیتهای کاریکاتورهایم هستند."
ابراهیم حقیقی در ارتباط با درمبخش و آثارش مینویسد:
"درمبخش نوعی از کاریکاتور را خلق میکند که به اثر هنری پهلو میزند یا آن که حداقل به بیزمانی و بیمکانی (خصلت اثر هنری) دست یافته است. برای او همانقدر که موضوع مهم است، خط نیز مهم است. ارزش لکههای سیاه را در پهنۀ زمینه سفید میداند. نرمی و خشکی خط و کمی یا زیادی آن در صفحه برایش مهم است. واقعیت صفحه برایش به اندازه واقعیت درون مایه ارزشمند است. آدمهایش نمایندۀ طبقه یا تیپ خاصی نیستند، فقط آدم هستند. انسان معاصر مسخشده دل و دین از دست داده، با چهرهای واحد. به این دلایل آثارش بعد از سالها دوباره قابل دیدن و صحبت و نقد است.
حرفهایش کهنه نشده. اثرش را دوست داری که داشته باشی و به دیوار نصب کنی. شاید مثل آیینه. چرا که از رفتار و نگاه روزمره در زمان خود پرهیز کرده، لایههای زیرین را کاوش کرده؛ نه به مدد ابزار رادیولوژیستها به مثل، بلکه در عمل به مدد حس نکتهسنج و ظریفپرداز یک هنرمند که به جای چاقوی مقالهنویسی یا نقاشی، شمشیر دودم کاریکاتور را در میان بسته و دیوان و بدان و غافلان و نادانان را به مقابله میخواند. درم بخش هنرمند معاصر است."
گلبال رشته ورزشی اختصاصی ویژه نابینایان و کمبینایان است و مشابه آن برای غیرمعلولین وجود ندارد. بسیاری از ورزشهای معلولین، که تعدادشان کم نیست، با ورزشهای افراد غیرمعلول تفاوت چندانی ندارند. بازیهایی مثل جودو، دو میدانی، والیبال، شنا، پرتاب نیزه و دیسک ابتدا در ورزش غیرمعلولین پدید آمدند و کمکم جای خود را در ورزش معلولین باز کردند.
گلبال که از ترکیب هندبال و فوتبال پدید آمده، در سال ۱۹۴۶ توسط «هانز لورنزن، Hanz Lorenzen» از اتریش و «سپ ریندل، Sep Reindle» از آلمان طراحی شد. در ابتدا هدف، بازپروری سربازان نابینا شده جنگ جهانی دوم بود، سپس جای خود را در میان ورزشهای جهانی معلولین باز کرد و مسابقات آن نخستین بار در سال ۱۹۷۶ در بازیهای پارا المپیک تورنتو برگزار شد.
تیم ملی گلبال مردان ایران پس از انقلاب اسلامی شکل گرفت و در همان ابتدا توانست در دومین حضور گلبال در مسابقات پارا المپیک شرکت کند. از آن زمان تا امروز، گلبال مردان و بانوان ایران، افتخارات زیادی کسب کردهاند. تیم گلبال ایران سال ۲۰۱۳ در جدول ردهبندی جهانی، در مقام اول جهان ایستاد. امسال نیز در مسابقات پارا آسيايي اينچئون، گلبال مردان با نتیجه ده بر صفر بر تیم چین غلبه کرد و قهرمان این دوره از مسابقات شد.
گلبال در زمینی به ابعاد زمین والیبال یعنی ۱۸ متر بازی میشود. هر تیم متشکل از ۶ نفر است که سه نفر ذخیره و سه نفر دیگر در زمین بازی از دروازهای به طول ۹ و ارتفاع حدود یک و نیم متر دفاع میکنند.
در این ورزش سه سطح نابینایان و کم بینایان میتوانند شرکت کنند. این سه سطح با حرف B تفکیک میشوند که به آنها B2، B1 و B3 گفته میشود. در میان این سطوح، B3 با قدرت دیدی حدود شش متر از بقیه بیناتر است. B2 حدود دو متر را میبیند و B1 نابینای کامل است. اما در این بازی شرایط برای هر سه سطح یا کلاس نابینایان و کمبینایان برابر است؛ چرا که با استفاده از یک پد چشمی (چشمبند) دید آنها به طور کامل گرفته میشود.
این بازی تنها به دفاع ختم نمیشود. هر دو تیم شرکت کننده، در مقابل هم و پشت به دروازههایشان روی زمین به شکلی "نیمه نشسته" و به نحوی که مانع از ورود توپ به دروازههایشان شوند، قرار میگیرند. پس از هر دفاعی، حملهای آغاز میشود و بازی با پرتاب توپ از یک سو و دفاع از سوی دیگر ادامه پیدا میکند.
توپِ بازی گلبال که توسط دو شرکت کانادایی و آلمانی ساخته میشود و حدود ۱۰۰ تا ۳۰۰ دلار قیمت دارد، از مواد پلاستیکی خاصی است که روی آن چندین سوراخ دیده میشود. این توپ توخالی و داخل آن تعدادی زنگ تعبیه شده است. گلبال در سکوت کامل برگزار میشود تا بازیکنان و مدافعان بتوانند، با استفاده از صدای زنگدار توپ مسیر آن را تشخیص دهند.
بازی در دو نیمه دوازده دقیقهای برگزار میشود. اگر حتا در نیمه اول تفاضل گل طرفین بیش از ده گل شود، بازی به پایان میرسد. در این بازی، محدودیتی برای تعویض بازیکنان وجود ندارد و یک بازیکن به دفعات میتواند تعویض شود.
اما آنچه که این بازی را جذاب و در عین حال هیجانانگیز میکند، خطاهای آن است. خطاها به دو دسته تقسیم میشوند. دسته اول خطاهایی هستند که تنها به از دست دادن توپ منجر میشوند. دسته دوم ۸ خطا را شامل و در صورت وقوع منجر به پنالتی میشوند. پنالتی گلبال هم منحصر به خود است. در این بازی معمولا سه دروازهبان وجود دارد اما در هنگام پنالتی تنها یک نفر از دروازه دفاع میکند.
بخشی از خطاهای این بازی به سکوت مربوط میشود. در میان دو نیمه، مربیان و سرمربیان تیم میتوانند با بازیکنان صحبت کنند؛ به همین علت اگر هنگام بازی مربی یا سرمربی به اشتباه حرف بزند، خطای تیمی محسوب شده و پنالتی دارد.
به علت سکوت حاکم در این بازی، فشار زیادی به علت تخلیه نشدن هیجان بر بازیکنان در طول بازی وجود دارد. همه سوتها در این بازی یک بار زده میشود اما سوت گل دوبار و پشت سر هم به صدا در میآید. اینجاست که بازیکنان متوجه گل میشوند و میتوانند با تخلیه هیجان از فشار درونی خود بکاهند.
در حال حاضر بازی گلبال طرفداران زیادی در تمام استانهای ایران پیدا کرده است و نابینایان و کمبینایان از این ورزش استقبال میکنند. با اینحال هنوز امکانات کافی در اختیار نابینایان و کم بینایان قرار ندارد و احتیاجاتشان آن طور که باید برطرف نمیشود.
ویدیوی این صفحه از تمرینات و آمادهسازی تیم گلبال بانوان و مردان ایرانی در ورزشگاه "شهید هرندی" تهیه شده است.
نخستین عکس جهان در سال ۱۸۳۹ میلادی در پاریس گرفته شد و چند ماه بعد خبر آن به ایران رسید. سه سال بعد در ۱۸۴۲ اسباب عکاسی که هدیهای بود از جانب تزار روس وارد ایران شد و یک دیپلمات روسی که فن عکاسی را آموخته بود، در حضور شاه و درباریان نخستین عکس تاریخ ایران را ثبت کرد.
استقبال دربار قاجار از اختراع جدید اروپائیان فوقالعاده بود. همین امر باعث شد که در دوره ناصرالدینشاه عکاسی از هرجهت پیشرفت کند و شخص شاه، نه تنها مشوق عکاسان باشد بلکه خود با شور و علاقه بسیار سرگرم عکاسی شود. همچنان که انتظار میرفت، دوربین عکاسی ابتدا در خدمت شاه و درباریان قرار گرفت و سپس به خانه اعیان و اشراف راه پیدا کرد اما دیری نپائید که با حمایت شاه و به کوشش عکاسان آن دوره - که برخی ایرانی و برخی خارجی بودند - وارد بطن اجتماع شد و زندگی روزمره مردم را به تصویر کشید. در پایان دوره ناصری پیشرفت عکاسی به حدی رسید که به بهترین عکسهای جهان پهلو میزد.
از جمله عکاسان این دوره، یکی هم آنتوان سوریوگین، عکاس گرجی تبارِ زاده تهران بود که میراث بزرگی از عکسهای تاریخی را برای ایرانیان به یادگار نهاد. سوریوگین آن گونه که بر سنگ مزارش نوشتهاند، در سال ۱۸۴۰ به دنیا آمد و از سال ۱۸۶۰ سرگرم عکاسی در ایران شد. او در یک دوره نسبتا طولانی که روزگار سلطنت ناصرالدینشاه، مظفرالدینشاه، محمدعلیشاه، احمد شاه و رضا شاه را دربرمیگرفت، به عکاسی پرداخت. این دوران مقارن بود با تلاطمات شدید سیاسی و دگرگونیهای عمیق اجتماعی و فرهنگی در ایران و سوریوگین که عکاسی پرکار به شمار میرفت، موفق شد بخشی از این دگرگونیها را به تصویر بکشد.
او برای ثبت جلوههای گوناگون زندگی ایرانیان همه جا حاضر بود؛ از دور افتادهترین نقاط کشور و میان فرودستترین مردمان آن روزگار تا کنج خلوت شاه و درباریان. از اینرو، جای شگفت نیست که لابلای عکسهای او چهره گدا و درویش و دستفروش را کنار پرترههای سلطنتی ببینیم؛ یا سیمای زنان چادر به سر و روبنده دار را کنار عکسهای زنان برهنه حرمسرای شاهان قاجار بیابیم. در این مورد اخیر، سوریوگین را باید از پیشگامان عکاسی فیگوراتیو به شکل برهنه و نیمه برهنه دانست و شگفت آن که سوژه برخی از این عکسها ناموس شاه بودند! و این خود میرساند که نفوذ این عکاسِ گرجی تبارِ مسیحی در دبار ایران تا کجا رسیده بود. در واقع، درخشش سوریوگین، از یکسو وامدار کوشش و خلاقیت خود او بود و از دیگر سو، مرهون حمایتی که شاهان قاجار از او به عمل میآوردند.
آنتوان سوریوگین از ناصرالدینشاه لقب "خان" گرفت و در دوره مظفرالدینشاه موفق به دریافت نشان شیر و خورشید الماسنشان شد. دریافت مدال افتخار طلا از نمایشگاه بروکسل در ۱۸۹۷ و مدال نمایشگاه ۱۹۰۰ پاریس نیز نشان میدهد که او عکاسی در قواره برترینهای جهان بود. حتی موزه بریتانیا نیز یک زمان درصدد خرید مجموعه عکسهای سوریوگین برآمد اما برادرش امانوئل، مانع فروش عکسها شد؛ زیرا معتقد بود که این عکسها میراث بزرگی برای ایرانیان هستند و باید که در ایران باقی بمانند. این میراث بزرگ اما، از زمان حیات سوریوگین پیوسته در معرض تهدید بود. برای نمونه، در زمان محمدعلیشاه و در واقعه به توپ بستن مجلس شورای ملی، عکاسخانه سوریوگین به علت همسایگی با خانه یکی از مشروطهخواهان به آتش کشیده و غارت شد و تعداد زیادی از نگاتیوهای شیشهای موجود در آن از میان رفت. بعدها نیز رضاشاه – ظاهرا برای هدم برخی اسناد دوره قاجار – حدود ۲ هزار قطعه از نگاتیوهای شیشهای سوریوگین را مصادره کرد که البته بخشی از آنها به کوشش دخترش ماری، پس گرفته شد.
امروزه نیز عکسهای سوریوگین بسیار پراکنده است و شمار دقیق آنها معلوم نیست. تعدادی از عکسها به خارج از کشور رفتهاند و آنها که در ایران هستند، به صورت پراکنده در آرشیوهای متعدد دولتی و خصوصی نگهداری میشوند؛ آرشیوهایی که حتی نام و نشان برخیشان را نمیدانیم. بدتر از همه این که روند خروج عکسهای سوریوگین از کشور ادامه دارد. به گفته "آرمان استپانیان" عکاس و پژوهشگر تاریخ عکاسی، در میان عکسهای سوریوگین مجموعه پربهایی از مراسم عروسی یکی از دختران ناصرالدینشاه وجود داشت که اخیر توسط یک مجموعه دار خصوصی خریداری و به مقصد اروپا از کشور خارج شد. ظاهرا برای جلوگیری از خروج این عکسها، قوانین سفت و سختی وجود ندارد یا مجریان قانون توجه کافی نشان نمیدهند.
ویدئوی این صفحه شرح کوتاهی است از آثار و احوال آنتوان سوریوگین، معروف به آنتوان خان که با توضیحات آرمان استپانیان و نمایش عکسهای سوریوگین همراهی میشود. آقای استپانیان یکی از مجموعهداران عکسهای سوریوگین است و چند قطعه عکسی که از زنان حرم یا حالات فیگوراتیو زنان در گزارش ویدئویی گنجانده شده، توسط ایشان در اختیار قرار گرفته است.