Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
رژین شفیعی

این روزها با آغاز بهار در شهر مونترال کانادا و شروع فستیوال‌های مختلف در خیابان‌های معروف مرکز شهر، دختری چشم همه را به خود جلب کرده است؛ دختری که با یک پا و دو عصا در گروه رقص‌های خیابانی مونترال شرکت می‌کند و حرکات آکروباتیک انجام می‌دهد. نام این دختر ایرانی، "رويا عبدالحسینی" است که در ملبورن استرالیا با یک پا به دنیا آمده است. 

رویا ۲۶ساله است. او ژیمناستیک را به عنوان سرگرمی در دوران دبستان شروع کرد و کم کم به این رشته علاقه‌مند شد. می‌گوید زنگ‌های تفریح با دوستانش مسابقه راه‌رفتن روی دست می‌گذاشته و از همان زمان به رقص روی دست و آکروبات‌بازی روي آورده. در ابتدا خانواده‌اش او را جدی نمی‌گرفتند ولی به محض پی‌بردن به علاقه و پشتکار رویا از او حمایت کردند و امروز رویا والدینش را از حمایت‌کننده‌های اصلی در زندگیش می‌داند. 

رویا در کنار علاقه‌مندی به رقص روی دست، در حال تمام کردن تحصیلات خود در مقطع فوق‌لیسانس در رشته «مدیریت پروژه» است. رشته تحصیلی‌اش را دوست دارد اما "دلش می‌خواهد تا جایی که توان جسمی‌اش اجازه می‌دهد در حیطه اجرای رقص روی دست و آکروبات‌بازی فعالیت کند". رویا همچنین در ملبورن استرالیا مربی رشته ژیمناستیک است اما "شاگرد بودن را بیشتر از معلم بودن" دوست دارد. وقتی از او می‌پرسی «کِی از خودت راضی می‌شوی؟» با صراحت تمام می‌گوید راضی شدن در وجود او نیست؛ همیشه در حال تلاش کردن و به دست آوردن است. 

رویا عبدالحسینی نمونه بارز یک دختر فعال و پرانرژی است. این سومین بار است که به مونترال سفر می‌کند تا به قول خودش در "هالیوودِ ِهنرهای نمایشی در سیرک" شرکت کند. او خودش را در مونترال غریبه حس نمی‌کند. هرروز از ساعت ۳ تا ۸ عصر و حتا گاهی تا ۱۱ شب در خیابان "سنت کترین" که خیابان اصلی مرکز شهر مونترال است، به همراه هم‌گروهی‌هایش می‌رقصد. او به کاربردن کلمه معلول را برای خودش و دوستانش پسندیده نمی‌داند و معتقد است آن‌ها "اشخاص بسیار مهم - VIP" هستند.

بالاترین هدف دست‌یافتنی زندگی رویا کار کردن با شرکت‌های معروف آکروباتیک و یا سیرک‌های معروف دنیا مثل «سیرک دو سُلِی- Cirque du Soleil» است. می‌خواهد یک قرارداد طولانی مدت داشته باشد، با خیال آسوده کار کند، به واسطه کارش به کشورهای مختلف سفر کند و با آدم‌های مختلف آشنا شود؛ چرا که از دید او سفر "خودِ یادگرفتن" است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
ثمر سعیدی

پسربچه‌ها دبستانی هستند. درِ سطل زباله فلزی کوچه را درست زمانی بسته‌اند که گربه‌ای بی‌نوا در جست‌وجوی غذا به داخل آن رفته بود. حیوانِ زبان بسته، وحشت‌زده خود را به در و دیوار سطل می‌کوبد و سر و صدا در می‌آورد. بچه‌ها با شیطنت می‌خندند و به گربه، الفاظ رکیک نسبت می‌دهند. پیرمرد همسایه از مسجد برمی‌گردد، بچه‌ها را دعوا می‌کند و با احتیاط در سطل زباله را بلند می‌کند. گربه به سرعت خیز برمی‌دارد و دور می‌شود. پیرمرد به کودکان می‌گوید که اگر گربه‌ها را آزار بدهند به جهنم می‌روند. یکی از بچه‌ها حاضرجوابی می‌کند: "بابای من تا حالا ۲۰ تا گربه رو دار زده! اونم می‌ره جهنم حاجی؟"

پیرمرد با حوصله پاسخ می‌دهد که پدرت کار خوبی نکرده. تو هم نباید حیوان‌ها را اذیت کنی. یکی دیگر از پسرها از قول مادرش می‌گوید که موی گربه باعث مریضی خواهرش شده و نباید به گربه‌ها محبت کرد. پیرمرد دیگر حرفی نمی‌زند و به سمت خانه‌اش می‌رود. بچه‌ها آموزش‌های اولیه در مورد رفتار مناسب با حیوانات را از پدر و مادر و مدرسه می‌آموزند. 

سگ‌ها و گربه‌های ولگرد در وضعیت خوبی نیستند اما این روزها، حتا آن‌دسته از مردم که به حیوانات محبت می‌کنند هم برای پناه دادن به حیوانات سرگردان، تردید دارند. برای مثال در یک مجتمع آپارتمانی در مرکز شهر، همسایه‌ها از این‌که وسایل بدون استفاده را در پارکینگ، انباری و بالکن خانه‌شان بگذارند هراس دارند. چرا که به سرعت گربه‌های ولگرد راهی به داخل انبوه وسایل پیدا کرده و در آن‌جا زاد و ولد می‌کنند. مردم از بیمار شدن می‌ترسند اما حیوانات بی‌پناه هم نیاز به غذا و آرامش دارند.

در گذشته‌ای نه چندان دور، سبک معماری خانه‌ها متفاوت بود و اغلب خانه‌ها از وجود گربه استقبال می‌کردند. چرا که حداقل می‌توانست تعداد موش‌هایی را که ممکن بود به کیسه بنشن و برنج آسیب برساند، کنترل کند. اما این‌روزها مردم، مایحتاج را به روز و مصرفی می‌خرند و منازل، کوچک شده است. مدیریت شهری هم وجود حیوانات بی‌آزار ولگرد مثل سگ و گربه را نادیده گرفته است.

این روزها خانواده‌ها ترجیح می‌دهند حیوان خانگیِ شناسنامه‌دار داشته باشند. واکسن زده و مرتب، تمیز و بدون نگرانی. حیوانات خانگی، چه سگ و گربه و چه پرنده و ماهی، لذت خاصی برای صاحبان دارند.  نگهداری، تیمار کردن و غذا دادن به حیوانات خانگی، راهی برای فرار از تنهایی و دور کردن استرس‌های روزانه است. گربه، پرنده و ماهی، همستر یا حتا ایگوانا موجوداتی هستند که می‌توان آن‌ها را درون آپارتمان نگهداری کرد و کسی هم از وجود آن‌ها در چهاردیواریِ اختیاری، مطلع نمی‌شود. سگ اما، حسابش جداست. سر و صدایش بیرون می‌رود و اصلاً این موجود دوست داشتنی، باید تحرک داشته باشد تا بتواند بهتر زندگی کند. با این‌حال، ظاهراً هیچ جایی برای سگ‌ها نیست.

در تمام پارک‌ها و فضای سبزها، تابلوی ورود سگ ممنوع را می‌بینیم. عبور و مرور این حیوان، اندکی به دلیل حساسیت شرعی که در موردش وجود دارد مشکل و خطرآفرین شده است. ممکن است آن‌را توقیف کنند، حتا ممکن است سگ خود را از دست بدهید و این موضوع، برای صاحبِ حیوان، مصیبت است. گاهی آدم‌ها به یک ماهی قرمز توی تُنگ، انس می‌گیرند. مرگ ماهی قرمز تا یکی دو روز آن‌ها را غصه دار می‌کند. حالا اگر چندسال از سگی نگهداری کنید، آن‌را آموزش بدهید، به صدا و دستورات شما عکس‌العمل نشان دهد و به‌خصوص اگر تنها هستید، این خلاء را پر کند، دیگر از دست دادنش چیزی بیش‌تر از غصه خوردن است به خصوص اگر آن‌را در خیابان از شما بگیرند.

یک خانم جوان می‌گوید: "در کوچه ما چند گربه زندگی می‌کنند که هر یک از سطل آشغال‌های فلزی شهرداری، قلمرو یکی از آن‌هاست. ولی امان از روزی که یکی از همسایه‌ها یادش برود در کیسه زباله‌اش را محکم گره بزند. روز بعد در کوچه با صحنه جالبی روبرو نمی‌شویم. گربه‌ها تمام آشغال‌ها را پخش می‌کنند. به‌خصوص اگر بوی مرغ و گوشت از ته‌مانده‌ها استشمام کنند. رفتگر کوچه، دلِ خوشی از دو برابر شدن کارش ندارد. بارها دیده‌ایم که با دسته بلند و چوبی جارویش به گربه‌ها حمله می‌کند. این حیوانات فقط به‌خاطر غذا این‌کار را می‌کنند. اما رفتگر هم حق دارد. همسایه‌ها هم."

از او می‌پرسم تا حالا شده با همسایه‌ها برنامه‌ای بگذارید که به این حیوانات غذا بدهید، می‌گوید: "به فکر من رسیده. ولی با کسی مطرح نکرده‌ام. آخر می‌دانید... همه چیز گران است. مثل آن‌وقت‌ها نیست که مادرم تعریف می‌کرد همیشه سهم غذای سگ و گربه خانه را جدا می‌گذاشتیم. الان زندگی‌ها دیگر مثل سابق نیست."

در گزارش تصویری این صفحه از رفتار مردم با حیوانات در دیروز و امروز صحبت کرده‌ایم.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
بهمن علی‌آبادی

هیمالیا رفتن آسان‌تر از آن است که فکر می‌کنی. فقط باید همت کنی و راه بیفتی. نپال مملکت ارزانی ست، اگر بتوانی بلیط کاتماندو را جفت و جور کنی، خرج‌های دیگر دغدغه چندانی نیست. مسیرها درهیمالیا کم شیب‌تر از آن است که گمان می‌کنی. پس ترس از ماندن و از نفس افتادن هم نباید مانعت شود.

اگر عازم دماوند یا علم کوه باشی، ظرف یکی دو روز باید چندین هزارمتر سر بالایی بروی. هیمالیا این طور نیست. بسته به آهنگ گام‌هایت یکی دو هفته طول می‌کشد تا به ارتفاعی همسان قله دماوند برسی. هیمالیا نرم‌خو و پذیراست. مردمش هم  این طورند. گمان می‌کنی مردمی که باید از سیر و پیاز گرفته تا تخته و پارچه و کپسول گاز را در سرما ی سخت یا زیر آفتاب داغ کول کنند و فرسنگ‌ها بالا ببرند، باید مردمی سخت و عبوس باشند، عبوس مثل کوه.

مردمی که من دیدم این طور نیستند. هربار که می‌خواستم عکس بگیرم یا در مهمانسرایی سر راه خواسته‌ای داشتم، یا هر وقت که به شرپاها (راهنماهای کوهنوردی) و دیگر مردم بومی، با لحنی که سعی می‌کردم شبیه خودشان باشد، می‌گفتم نَمَسته (سلام)، با لبخندی صمیمی روبرو می‌شدم. با خودم می‌گفتم لابد دلیلش این است که این مردم می‌دانند باید دل مسافران را به دست بیاورند و لبخندشان به مسافرها از همین جا آب می‌خورد. شاید این فرض درست باشد.

به هر حال مردمی که من دیدم خندان و دلنشین بودند. افزون بر این، در هیمالیا مردم میل به اختلاط دارند. زبان مانع سختی نیست چون انگلیسی، از نوع دست و پا شکسته، بخصوص میان جوانان زیاد یافت می‌شود. این میل به گفتگو باعث می‌شود داستان‌هایی بشنوی که تا مدت‌ها بعد از سفر هیمالیا با تو می‌مانند.

نزدیک روستای لوکلا در اوایل مسیر به اردوگاه مقدماتی اورست به دو جوان بر خوردم که جین پوشیده بودند. شیک بودند و به نظر می‌رسید از میهمانی یا مجلسی می‌آمدند. مکث کردم و نمسته گفتم. ایستادند و یکی شان سازی را که دستش بود روی زمین گذاشت. سازش مثل سرنا بود. پرسیدم، حتمأ شما نوازنده محلی هستید. گفتند: "نه، راهب بودایی هستیم، اما ساز هم می‌زنیم. از یک مجلس عروسی در یکی از روستاهای اطراف می‌آییم و داریم به معبدمان برمی‌گردیم. مردم محلی ما را به جشن‌هایشان دعوت می‌کنند، تا ساز بزنیم و بخوانیم."

در سفر هیمالیا، بخصوص اگر مسیر اصلی به سمت اردوگاه مقدماتی اورست را در پیش بگیری، با انواع و اقسام آدم‌های دیگر، آدم‌های غیر بومی، هم آشنا می‌شوی. جوان‌های غربی که به اصطلاح "گپ یر" یا سال پیش از تحصیلات دانشگاهی را جهانگردی می‌کنند، می‌گردند و می‌گردند تا بالاخره خسته شوند و به خانه و کاشانه در نیویورک و پاریس و لندن و غیره برگردند.

دسته دیگری که زیاد می‌بینی، جوان‌های غربی هستند که بودایی شده‌اند. آمده‌اند در منطقه‌ای که در آن معبدهای بودایی فت و فراوان یافت می‌شود و حال و هوای روحانی دارد، هم سیاحت کنند هم زیارت.

در مهمانسراها، تا پیش از آن که شام آماده شود و همه در اتاق‌های تنگ و ترش داخل کیسه خواب‌هایشان بخزند، گپ و گفت میان آدم‌ها شنیدنی است.

به من بگو، هسته تعلیمات بودا چیست؟

مکث. نگاهی به سقف چوبی که باد شامگاهی از لابلای آن زوزه می‌کشد.

هسته تعلیمات بودا این است که...

دوباره مکث.

...این است که باید به دنبال شادمانی درونی باشی.

شادمانی درونی خودت؟

خب آره.

پس شادمانی جمعی چه؟

منظورت را نمی‌فهمم.

منظورم این است که اگرهمه دنبال شادمانی خودشان باشند، پس تکلیف شادمانی همگانی چه می‌شود؟

خب، چیزی که تو نمی‌فهمی این است که تعلیمات بودا برای تزکیه روح و روان فرد است.

می‌فهمم. ولی چیزی که نمی‌فهمم این است که عاقبت جامعه‌ای که در آن هر کسی دنبال شادمانی شخصی خودش است، چه می‌شود...

در هیمالیا از هر مملکتی آدم می‌بینی. و چون بیشترمردم به طور گروهی از کشورشان راهی اورست می‌شوند، این تمایل در تو پیدا می‌شود که بر اساس ملیت آن‌ها در موردشان قضاوت کنی.

ژاپنی‌ها اغلب نجوش یا سخت‌جوش هستند. آمریکایی‌ها زیاد حرف می‌زنند. هندی‌ها دوست دارند دوست آدم باشند و دوست دارند دوستی‌شان را زود ثابت کنند. حتا ایرانی هم می‌بینی. البته، من به گروه ایرانی برنخوردم، اما چند ایرانی میان گروه‌های غربی دیدم و در مسیر برچسب‌های چند گروه ایرانی که راهی منطقه شده بودند، زیاد دیده می‌شد.

نمی‌دانم چه تعداد از مردمی که هیمالیا می‌آیند، مثل من هستند. سعی کردم اثری از خودم بجا نگذارم. زباله تا حد ممکن تولید نکنم و زباله بجا نگذارم. یکی از نگرانی‌ها رایج این است که اگر هرکسی اثری از خودش بجا بگذارد، بعد از چند سال بر سر این زیبایی‌های طبیعی چه می‌آید.

چیزی جا نگذاشتم اما هیمالیا چیزی، اثری، در من گذاشته که نامش را نمی‌دانم. این چیز، ته نشینی ست حاصل آفتاب بی‌دریغ، باد خودسر، مهمانسراهای دلچسب و گپ‌های خودمانی.

چیزی که با خودم آوردم، روزهای بعد از سفرم را غمبار کرده. روزهایی پر از خاطره هیمالیا. دوست دارم برگردم به آنجا. صبح‌ها با سختی راهی محل کار می‌شوم. شب‌ها عکس‌های هیمالیا را نگاه می‌کنم. با نزدیکانم از هیمالیا می‌گویم. این چه چیزی است که سفر هیمالیا را از سفرهای دیگر متفاوت کرده و با من مانده؟ تا کی با من می‌ماند؟

نمی‌دانم. اما به یاد دارم که از روز اول سفر هیمالیا تا روز آخر به ندرت به یاد خرد و ریزهای زندگی معمول و به یاد کار و حرفه و خانه و کاشانه افتادم. به هیمالیا که می‌روی، پرتاب می‌شوی. از همه چیز رها می‌شوی. از هیمالیا که می‌آیی، رهایت نمی‌کند.

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حسن ظهوری

سال ۱۳۵۷ عکاس‌های زیادی دوربین به دست، به خیابان‌ها آمدند تا بزرگترین واقعه تاریخی صد سال گذشته ایران را ثبت کنند. "مریم زندی" یکی از آن عکاس‌های جوانی بود که تلاش کرد تا لحظه به لحظه انقلاب را از دست ندهد. کارت رادیو تلویزیون به او امکان می‌داد تا در بسیاری از وقایع  حضور یابد. حالا وقتی کتاب‌ "انقلاب ۵۷" او را ورق می‌زنید، ردپای حضور او را هم لابلای وقایع انقلاب می‌بینید.

در ایران مریم زندی را بیشتر با کتاب "چهره‌ها" می‌شناسند. مجموعه‌ای ۴ جلدی که هنوز به پایان نرسیده و عکاسی جلد پنجم آن در حال انجام است. این مجموعه شامل عکاسی‌ از چهره‌های برجسته ادبی، نقاشان، چهره‌های سینما و تئاتر است. جلد پنجم به چهره‌های موسیقی تعلق دارد که هنوز عکاسی آن در آتلیه به پایان نرسیده‌ است.

شاید چهره‌ها در نگاه برخی یک عکاسی ساده از زندگی هنرمندان ایرانی باشد اما این مجموعه سخنی فراتر از این دارد. به واقع چهره‌ها با آن تصاویر سیاه و سفید درک و برداشت تازه‌ای از بزرگان ادب و هنر می‌دهد که شاید در عکس‌هایی که تا کنون از آن‌ها دیده‌ایم، حس شدنی نبود.

صدای شاتر دوربین مریم زندی در چهره‌ها تنها نویدبخش ثبت لحظه‌ای از زندگی این هنرمندان نیست. او برخورد نزدیکی میان هنر و هنرمند ایجاد می‌کند. وقتی به عکس‌های او نگاه می‌کنید گویی کشف تازه‌ای از این شخصیت‌های مهم فرهنگی بدست می‌آورید: مثلا شاملو را می‌بینید از پشت پنجره، یا وقتی روی صندلی نشسته، یا ساعدی را  که خودش را روی مبلی رها کرده و پایش را دراز کرده،  یا گلشیری را که گوشه‌ای نشسته و سیگاراش را به دست گرفته، و بزرگ علوی را که گویی در یک آن چیزی را فهمیده و یا سیمین دانشور که  نگاهی سراسر از معنا  در چشمانش دارد.

و به همین گونه چهرهایی دیگر: احمد آرام، آرام روی تابی نشسته ‌است؛ پرویز ناتل خانلری را جای خوبی گذاشته، همان‌جایی که شاید همه او را همان‌جا دیده‌اند؛ میان کتابخانه و کتاب‌هایش. پروین دولت‌آبادی چهره محزونی دارد و مهدی اخوان ثالت، با آن نگاه پر معنایش، چشم از بیننده بر نمی‌دارد. به نظر می‌رسد به مهدی سحابی گفته‌ است: «این طرف لطفا» و از هانیبال الخاص وقتی شور نقاشی گرفته است، عکس می‌گیرد. این‌ها تعاریف مریم زندی از هنرمندان ایران است. هر عکس می‌تواند اندیشه بیافریند و هنر مریم زندی در کتاب چهره‌ها همین ‌است.

چهره‌های سینمایی اما بیشتر این رویکرد مریم زندی را نشان می‌دهد. او هنرمندان را به آتلیه‌اش می‌آورد و از آن‌ها در شرایطی یکسان عکاسی می‌کند. نور از سمت چپ (از سمت راست بیننده) به روی هنرمند تابانده شده و هنرمندان برای بازتابی که معرف خودشان است، تلاش می‌کنند. این موضوع و این ایده نشان می‌دهد که عکس‌های مریم زندی، و فرمی که آگاهانه برای عکاسی انتخاب کرده، و به آن واقف است و معتقد است،  بازتابی فراتر از شناخت‌های ما از شخصیت این نخبگان ارائه می‌کند. 

البته کارهای مریم زندی  تنها به پرتره‌ها یا عکس‌های خبری انقلاب ۵۷ محدود نمی‌شود. زندی علاقه زیادی به تجربه‌های مختلف در حوزه عکاسی دارد. در کتاب «آبی با خط قرمز»، دیگر نشانی از مریم زندی با عکاسی سیاه و سفید از حوادث خبری و پرتره‌‌ها نیست. او نگاه دقیق‌تری به جزئی‌ترین جزئیات زندگی انداخته‌ است. از کاغذ‌های باطله چاپگر گرفته تا مرگ ماهی‌ها و رنگ‌هایی از طبیعت و خط‌هایی که مزارع و دشت‌ها به وجود آورده‌اند، برای او جذابند و عکاسی‌شان کرده ‌است.

در کتاب «عکاشی»، او به همراه "ابراهیم حقیقی" دست به ابتکاری تازه می‌زند؛ نقاشی روی عکس‌های چهره‌هایش که در نهایت نام عکاشی را روی آن می‌گذارند.

مریم زندی هرچند تحصیل کرده رشته علوم سیاسی از دانشگاه تهران است اما همواره در ایران به عنوان عکاسی مشهور  شناخته شده ‌است. البته باید گفت که او هرگز از سیاست دور نبوده و با جریانات سیاسی جامعه‌اش هم رشد کرده‌ است. آخرین حرکت سیاسی او نپذیرفتن نشان درجه یک هنری از سوی سید محمد حسینی، وزیر ارشاد دولت احمدی‌نژاد است. این حرکت او شاید درهای بسته بیشتری برایش به ارمغان داشت اما او پا بر رویه سیاسی و نگاه خود به جامعه نگذاشت.

آنچه می‌بینید، گزارشی ویدئویی از مریم زندی و آثار‌اش است. این گزارش به بهانه انتشار تازه‌ترین اثر او «انقلاب ۵۷» ساخته شده‌ است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

جدیدآنلاین: آگاهی و حساسیت نسبت به شیوه رفتار انسان‌ها با حیوانات اهلی و وحشی در سال‌های اخیر رو به افزایش بوده است. واکنش‌هایی که در ایران نسبت حمایت از یوزپلنگ ایرانی و نیز به شیوه برخورد با سگ‌های ولگرد دیده شده خود نشانه ای از بالارفتن این آگاهی است. در واقع دوازده سال پیش بود که برای نخستین بار "کانون دوستداران حیوانات" در ایران اجازه تاسیس گرفت و درطی این سال‌ها سازمان‌های بسیاری به شیوه برخورد با حیوانات و نحوه نگهداری آن‌ها توجه و اطلاع‌رسانی کرده‌اند. به بهانه توجهی که در این روزها در ایران به شیوه برخورد با سگ‌های ولگرد و نحوه از بین بردن آن‌ها نشان داده شده گزارشی را درباره کانون دوستداران حیوانات از آرشیو جدیدآنلاین بازنشر می‌‌کنیم.

ثمانه قدرخان

"کانون دوستداران حیوانات" در سال ۱۳۸۲ توسط "فاطمه معتمدی" با هدف حمایت از محیط زیست و حیوانات و انجام فعالیت‌های اجتماعی و فرهنگی تشکیل شد. همکاری با ارگان‌های دولتی و انجام مطالعات زیست محیطی و ارائه اطلاعات بدست آمده به مراجع مربوطه در مورد مسائل مربوط به حیوانات نیز در برنامه‌های این گروه قرار گرفت.

این کانون نخستین مرکز خیریه نگهداری از حیوانات بی سرپناه ایران را در سال ۱۳۸۳ در دشت‌های وسیع شرقی شهر جدید هشتگرد راه اندازی کرد.

در ابتدای شکل‌گیری این کانون توجه به حیوانات در راه‌مانده و آسیب‌پذیر به عنوان فعالیت نخست مورد توجه بود ولی به تدریج این هدف تغییر کرد.

 به دلیل زیاد بودن جمعیت سگ‌های این منطقه و آسیب‌پذیری آن‌ها از جانب مردم، "کانون حمایت از حیوانات" شکل دیگری به خود گرفت و به محلی برای پناه دادن به سگ‌های آسیب‌دیده تبدیل شد.

"لیدا اثنی عشری" می‌گوید سگ‌هایی را به این مجموعه راه داده که در تصادف‌های جاده‌ای آسیب فراوان دیده‌اند: "فراوانی جمعیت سگ در منطقه هشتگرد و آمار بالای تصادفات جاده‌ای این حیوان، باعث شد مرکز ما برای سامان‌دهی به وضعیت این حیوانات تجهیز شود. چون این سگ‌ها در تصادف جاده‌های اطراف هشتگرد به شدت آسیب می‌‌دیدند و با عفونت‌های فراوان کنار جاده می‌‌ماندند تا بمیرند. بعد از این که تعداد سگ‌ها در مجموعه افزایش یافت نام "وفا" برایش انتخاب شد و تمام سگ‌های بی‌خانه به این خانه آمدند."

 کانون حمایت از حیوانات در تاریخ یازدهم مرداد ۱۳۸۴ از وزارت کشور پروانه تاسیس دریافت کرد و با کمک مردم به اداره امور خود پرداخت.

وفا پیش از این که مرکزی ویژه نگهداری سگ‌ها باشد میزبان پرندگان به ویژه چندین کبوتر و یک الاغ آسیب دیده و چند گربه بود که بعدا هر کدام برای نگهداری به شخصی واگذار شدند.

تمام این سگ‌ها امکان واگذاری به افراد متقاضی را دارند و پس از اطمینان از این که از طرف متقاضیان مورد آزار و اذیت قرار نمی‌گیرند به آن‌ها واگذار می‌‌شوند. اعضای انجمن پس از واگذاری حیوانات به طور مرتب به محل نگهداری آن‌ها سر می‌‌زنند تا از راحتی حیوان اطمینان حاصل کنند.

"هومن ملوک‌پور" یکی دامپزشک‌های این مجموعه ، بیش از ۸۵ درصد سگ‌های موجود در "وفا" را ولگرد می‌‌داند: "این سگ‌ها یا توسط اعضای انجمن دیده شده یا زنده‌گیری می‌‌شوند. در برخی موارد هم مردم از حضور آن‌ها به ما خبر می‌‌دهند که با ماشین می‌‌رویم و آن‌ها را می‌‌آوریم. بعضی از این سگ‌ها هم آنقدر پیر شده‌اند که صاحبان آن‌ها از نگهداری‌شان خودداری می‌‌کنند و به ما تحویل می‌‌دهند."

افراد بسیاری به "وفا" کمک می‌‌کنند و در واقع اعضای این پناهگاه محسوب می‌‌شوند. از گروه هنرمندان می‌‌توان این نام‌ها را به خاطر سپرد: هدیه تهرانی، بهرام رادان، رضا عطاران و پژمان بازغی.

در این مجموعه امکاناتی همچون؛ اتاق جراحی، اتاق بعد از عمل، محوطه خاکی جهت قرنطینه سگ‌های تازه و محوطه سیمانی محصور و حدود چهل لانه در اطراف آن برای نگهداری سگ‌ها وجود دارد.

هر کدام از افراد خانواده "وفا" داستان خودش را دارد. یکی را مثل نوزادان سر راه گذاشته‌اند، یکی را شوخی شوخی برای همیشه کور کرده‌اند. و یکی هم چند ماهی است که دیگر راه نمی‌رود و محتاج کمک شده است.

در تهيه گزارش مصور اين صفحه دکتر ملوک‌پور عکس هائى را از وبلاگ شخصى خودش در اختيار من قرار داد. از ايشان و از اميد صالحى که اين عکس‌ها را گرفته تشکر مى‌کنم.

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
گلریز فرمانی

از ورودی ساده و زیبای "خانه آسیا، Asia House" که وارد می‌شوی، برای دیدن "نمایشگاه تکامل، Evolution" به طبقه پایین راهنمایی‌ات می‌کنند. قدم که به درون فضای نمایشگاه می‌گذاری پیش از دیدن آثار آویخته بر دیوار، صداست که ترا احاطه می‌کند؛ صداهایی آشنا، صداهایی از زندگی روزمره، صداهایی که هر روز زندگی‌مان در ایران را پر کرده‌اند، صداهایی نزدیک و در عین حال دور و چند قدم آن سوتر در پشت پرده، صداهایی تداعی‌کننده جنگ.‌

تصاویر بر روی دیوار اما سخنی دیگر دارند؛ هرچند نامشان آشناست، اما از زاویه‌ای نو مخاطب را دعوت به دیدن و درک ناگفته‌های معماری ایران می‌کنند. این تابلوها طرح‌هایی هستند مملو از خطوط رنگی که بناهای تاریخی ایران را معرفی کرده‌اند. باید قدم به قدم جلو بروی، روبه روی هریک بایستی و خطوط را با دقت بخوانی تا دریابی این خط‌های زرد و قرمز و آبی، زبان باد و حرارت است در حال وزیدن در میان بناهای چند صد ساله. نمایشگاه سخن از تاریخ و قدمت فرهنگ ایران زمین می‌گوید اما به زبانی امروزی، به زبان نرم‌افزارهای پیشرفته و چاپگرهای سه بعدی و تکنولوژی روز و همان بناهایی را تصویر می‌کند که می‌شناسی و بارها در دالان‌های خوش آب و هوایشان دویده‌ای، اما این بار صحبت از "معماری پایدار" است، هدف معرفی غنای معماری و هنر ایران است به مردم دنیا با نگاهی تازه.

نمایشگاه تکامل  با گردهم آوردن گروهی از هنرمندان، محققین و معماران به مدت دو هفته، به نمایش جنبه‌های متفاوتی از فرهنگ، هنر و معماری ایران در بازه‌های زمانی مختلف می‌پردازد. این نمایشگاه بخشی از برنامه‌های فصل تبادل فرهنگی میان ایران و بریتانیاست که از تاریخ ۱۳ تا ۲۴ آوریل (۲۴ فروردین تا ۶ اردیبهشت) در خانه آسیا به نمایش عموم گذاشته شده است.

خانه آسیا، "شورای فرهنگی بریتانیا، British Counsil " و "انجمن محیط زیست پایدار Sustainable  Environmental Association" در برگزاری نمایشگاه تکامل همکاری دارند. این نمایشگاه با معرفی و نمایش آثاری شامل، معماری، نقاشی، تصویرسازی، مجسمه و عکس، و همچنین موسیقی، سخنرانی‌ها و میزگردهایی این فضا را برای مخاطب فراهم می‌آورد تا به جستجوی رد پای تکامل درهنر، معماری و فرهنگ ایرانی بپردازد.

در بخش معماری، "مهران قارلقی" و "امین صادقی" آنالیزهای تصویری و پرینت‌های سه بعدی از بناهای مختلف و مطرح معماری پایدار ایران را به نمایش گذاشتند. بناهایی چون آب انبار فهادان، پل خواجوی اصفهان، خانه بروجردی‌ها، یخچال یزد و حمام فین کاشان؛ از بهترین نمونه‌های معماری پایدار. در این بخش هدف و تلاش هنرمندان و معماران تاکید و جلب توجه مخاطب بر چگونگی طراحی و ساخت بنا متناسب با جریان باد و حرارت بوده است به نحوی که برای مخاطب به سادگی نمایش می‌دهد که به طور مثال معماران قدیم چگونه در زمان‌های دور بدون استفاده از وسایل امروزی و تنها با طراحی دقیق، هوای خنک و مطبوع بهاری را در وسط گرمای تابستان کویری در دل بنا مهیا می‌کرده‌اند.

"خسرو حسن‌زاده" با دو مجموعه از نقاشی‌هایش " پهلوان‌ها و عاشورا" ، مفاهیم با ارزش گذشته را با نگاهی امروزی به چالش کشیده و به بررسی تاثیر فرهنگ معاصر بر آن مفاهیم پرداخته است. در بخش فیلم، "مانیا اکبری"، در نخل‌های ساخته شده از لاستیک‌های مرده در آثار "داگلاس وایت، Douglas White" که با خلاقیت او دوباره به زندگی بازگشته‌اند، خاطرات جنگ و نخل‌های سوخته جنوب را به تصویر می‌کشد. فیلم "نخل‌های سوخته"  ارتباط دو فرهنگ متفاوت را تصویر می‌کند؛ ارتباطی که با نامه مانیا به یک هنرمند آغاز می‌شود که در اثری مدرن، خاطرات خاک گرفته سال‌های کودکی را بازیافته است و با نامه و  پاسخ هنرمندی از دیار و فرهنگی دیگر، گفتگو شکل می‌گیرد. گروه موسیقی گل، "رکسانا ویلک" و "پیتر ویلک، Peter Vilk" در بخش موسیقی و صدا، مخاطب را به شنیدن صداهای فرهنگ ساده و روزمره ایران فرامی‌خوانند. 

همچنین از بخش‌های دیگر این نمایشگاه می‌توان به مجموعه سخنرانی‌هایی اشاره کرد که در دو نوبت به طرح و بحث‌های تازه در زمینه هنر، معماری و فرهنگ ایران می‌پردازند. به طور مثال دکتر "سوسن بابایی" در مورد اهمیت آب در معماری اصفهان، مهران قارلقی در مورد معماری مدرن ایران از دوره قاجار که آغاز تبادل فرهنگی با غرب بوده و از ورود مدرنیته به ایران و کنش بین سنت و مدرنیته و به اهمیت حفظ و معرفی آثار معماری ایران می‌پردازد. همچنین "کامین محمدی" به مدرنیزه شدن جنوب ایران بعد از ورود انگلیس به این منطقه و تاثیرگذاری آن برفرهنگ بومی اشاره می‌کند. در روز دوم سخنرانی‌ها، مانیا اکبری و داگلاس وایت از تجربه و تبادل فرهنگی میان دو هنرمند سخن می‌گویند و امین صادقی به بحث در مورد باغ‌های ایرانی می‌پردازد.  

و در پایان به قول مهران قارلقی "این نمایشگاه تنها یک آغاز است، قدمی تازه برای معرفی عمق و عمر طولانی فرهنگ، هنر و معماری ایران که راهی دراز در پیش دارد."

در گزارش تصویری این صفحه مهران قارلقی به معرفی قسمت‌های مختلف نمایشگاه تکامل می‌پردازد. 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حسن آرا میرزا

با این که استان بدخشان تاجیکستان بزرگ‌ترین منطقه این کشور است و چهل و پنج درصد مساحت آن را تشکیل می‌دهد، تعداد جمعیت آن کمتر از دیگر استان‌هاست. دلیل آن هم موجودیت کوه‌های بلند و فراخ نامسکون در این منطقه است. همین کوه‌ها باعث شده‌اند که بیش از۲۰۰هزار تن مردم ساکن این استان به هفت زبان گوناگون صحبت کنند که همگی از خانواده زبان‌های ایرانی شرقی هستند. نما و ساخت خانه‌های آن‌ها نیز متفاوت است: هر اتاق پنج ستون دارد و در وسط سقف آن روزنه‌ای هست که به زبان‌های پامیری (بدخشی) به آن "روز" می‌گویند.

کوهسار بلند بدخشان نه تنها زبان‌های باستانی مردم منطقه را حفظ کرده، بلکه آیین‌ها و رسوم آن‌ها را نیز از دستبرد روزگار ایمن نگه داشته است. مراسمی که پیشینه‌ای هزاران ساله دارد و با آیینهای پارسی‌گویان تاجیکستان تا اندازه‌ای متفاوت است.

موسیقی در فرهنگ مردم بدخشی جایگاه ویژه‌ای دارد و در هر منزل بدخشی حتما دف و رباب را می‌توان یافت. همه نواختن این سازها را از کودکی می‌آموزند، وگرنه در میان هم ـ روستائیان خود به بی‌هنری مشهور خواهند شد.

موسیقی نه تنها در بزم‌های شادمانی، بلکه در مراسم سوگ هم طنین می‌اندازد. "چراغ روشن" نام مراسمی است که در پی مرگ یک عضو خانواده انجام می‌شود. در این آیین دوستان و پیوندان متوفی دورهم می‌نشینند و "مدا" می‌خوانند. "مدا" مدحیه و مرثیه‌های ویژه است که غالبا از اشعار جلال‌الدین بلخی، حافظ و سعدی شیرازی برگزیده می‌شود و یک نفر در طول مراسم مرثیه‌ها را به زبان محلی توضیح می‌دهد. در روز سوم درگذشت عضو خانواده چراغ خانه را از ساعت هشت شامگاه تا چهار بامداد روشن نگه می‌دارند و پشت سر هم "مدا" می‌خوانند. این سنت برای دلداری بازماندگان متوفی انجام می‌شود.

مراسم عروسی بدخشی‌ها نیز کاملا از عروسی‌های دیگر منطقه‌های تاجیکستان متفاوت است؛ از موسیقی آن گرفته تا رقص و پایکوبی و آیین‌های مختلف سلام گفتن عروس به خوشدامن (مادر شوهر) و آوردن شیر و روغن برای عروس و داماد و پوشش آن‌ها. لباس عروس بدخشی به هنگام ورود به خانه داماد سرخ است که به باور مردم منطقه، رنگ آفتاب و زندگی است. یعنی به جز از چادر سپید عروس، دیگر همه اجزاء پوشش او، پیراهن و روسری و کفش و زر و زیور عروس، قرمز است.

مردم محلی به جشن عروسی که غالبا در فصل‌های پاییز و زمستان برگزار می‌شود، "سور" می‌گویند. "دف بزم" یکی از آیین‌های عمده عروسی در بدخشان است. زنان و مردان دف‌های بزرگ بدخشی را بالا و پایین می‌برند و می‌زنند که این نحوه دف زنی هم ویژه همین منطقه است. صدای دف در طول مدت بدرقه داماد به خانه عروس و همین طور پیشواز او و گسیل عروس به خانه داماد با آواز مردان و زنان آوازخوان می‌پیچد.

پاره‌هایی از سور عروسی در بدخشان را می‌توانید در گزارش مصور این صفحه ببینید.

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
بهار نوایی

نوای ترانه‌هایش سال‌هاست که در میان دوستدارانش شنیده می‌شود و آوازش، نغمه‌های دورترین روستاهای ایران را به گرد جهان برده‌ است. رنگ قلم‌مویش اما در پشت ترانه‌هایش پنهان مانده و از جمع دوستدارانش فراتر نرفته‌ است. حالا "سیما بینا" می‌گوید از مدت‌ها پیش در لحظه‌های سنگین و سال‌های دشوار و خاموش، آوازهای نخوانده‌اش را نقاشی می‌کرده و اتاق کارش پر از نقاشی شده‌ است.

می‌گوید در سال‌های اخیر که دوباره امکان اجرای کنسرت برایش فراهم شده، با آنکه کار موسیقی و تهیه و تدارک کنسرت‌ها وقت زیادی از او می‌گیرد، در هر فرصتی که به دست می‌آورد، لحظه‌هایی که دلتنگ می‌شود یا دلش برای نقاشی تنگ می‌شود، لحظۀ خلاقیت در هنر نقاشی اوست: "بعد طرح‌هایی در ذهنم می‌آید و دیگر نمی‌دانم چطور بقیۀ کارها را انجام دهم تا به سراغ نقاشی بروم. وقتی نقاشی می‌کشم، بیشتر در سکوت قرار می‌گیرم، گاهی هم ترنم یک موسیقی مرا همراهی می‌کند".
 
سیما بینا از نه‌سالگی یک دست به میکروفن داشت و در برنامۀ کودک رادیو ترانه‌های کودکانه می‌خواند و در دست دیگرش قلم‌مو بود و نقاشی می‌کرد. وقتی دبیرستان را تمام کرد و پشت کنکوری شد، در مقابل تصمیمی سخت قرار گرفت: "برای ادامۀ تحصیل و انتخاب رشتۀ دانشگاه هم ادبیات را دوست داشتم وهم رشتۀ نقاشی و طراحی را. شانسی که داشتم با همه مشکلاتی که برای ورود به دانشگاه وجود داشت، هر دو رشته را قبول شدم. این تصمیم‌گیری سختی بود که کدام را انتخاب کنم و بالاخره برخلاف تصور همه نقاشی را انتخاب کردم".
 
 چند سال بعد از دانشکدۀ هنرهای زیبا در رشتۀ نقاشی فارغ‌التحصیل شد و مدتی به موازات فعالیت‌های موسیقایی‌اش در رادیو و برنامۀ گلها به تدریس نقاشی پرداخت. اما آوازه‌اش در موسیقی سنتی و محلی ایرانی چنان بلند بود که هنر نقاشی‌اش در سایه ماند. سال‌ها بعد، زمانی که آواز خواندن زنان بر روی صحنه ممنوع شد، پناهگاهش نقاشی شد و دلتنگی‌هایش را با آن تقسیم کرد. در همین دوره بود که با برپایی نمایشگاه جای خود را به عنوان نقاش در بین هنرمندان باز کرد و نقاشی هم در زندگی سیما بینا جای خود را یافت.
 
با وجود این، برای او موسیقی زبانی پویا برای گفتگو با مردم، چه ایرانی و چه غیر ایرانی است، در حالی که نقاشی وسیله‌ای است که با آن تأثراتش از محیط طبیعی و جغرافیایی را بیان می‌کند. نقاشی‌های سیما بینا هم مانند موسیقی‌هایش رنگ مردمی دارد؛ ترسیم محیط زندگی روستائیان و کارگران و لباس و سیمای آن‌ها مضمون بسیاری از نقاشی‌های اوست. بیشتر آب‌رنگ کار می‌کند، چرا که به نظر او آب‌رنگ، هم برای فرصت‌های کوتاه او مناسب‌تر است و هم لطافت موضوع را بهتر بیان می‌کند. نقاشی رنگ‌وروغن و کلاژ هم از علایق اوست، اما وقتی فرصتی برای خلق نگاره‌هایش با رنگ‌وروغن ندارد، به آب‌رنگ یا حتا طرحی ساده بسنده می‌کند. "تأثیر و احساس کارهای ونگوگ" و "آرامش نقاشی‌های گوگن" را دوست دارد و نقاشی‌های پیکاسو را یک "دیکشنری نقاشی" می‌نامد و در نهایت معتقد است هنر هر هنرمند بازگوی شخصیت و نوع تفکر اوست: 
 
"کسی که به یک کار هنری دست می‌زند یا ذوق و استعداد هنری دارد، صادقانه خودش را بیان می‌کند؛ به هر زبانی باشد، نقاشی یا موسیقی. من فکر می‌کنم حتا خط و رنگی که در نقاشی استفاده می‌کنم، گویای موسیقی، سلیقه و تفکر من است. در هر هنری، اگر در بیان احوالتان صادق باشید، شخصیت شما در آن پیدا می‌شود".
 
از جملۀ آثار منتشرشدۀ سیما بینا مجموعۀ نقاشی‌هایی است که در کتاب "لالائی‌های ایران" تألیف خود او دیده می‌شود. این طراحی‌های اسکیزوار که رابطۀ عاطفی مادر و کودک را بیان می‌کند، متعلق به دوره‌ای است که او طی شانزده سال خانه به خانه به دیدار مادران ایرانی در مناطق مختلف ایران رفته، تا نجواهای آن‌ها با فرزندان‌شان را به ثبت رساند و بازخوانی کند. 
 
در گزارش تصویری این صفحه سیما بینا از کارهای نقاشی و طراحی خود و رابطۀ آن با موسیقی می‌گوید. با تشکر از یاری "حسن زارع" که عکس‌های این مجموعه را در اختیار ما گذاشت.
 
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

می‌گوید: طنزپردازی کاری ساده‌ای نیست. به ویژه از نوع ایستاده‌اش که با نام "استند آپ کمدی" معروف است. هنرمند در حالی که در انظار صدها نفر قرار دارد، باید با استفاده از استعدادهایی چون بذله‌گویی و حاضرجوابی چنان بانمک و جذاب و خنده‌دار سخن گوید که حتا برای لحظه‌ای به مخاطبانش احساس ملال دست ندهد. مکس امینی توانسته‌ است این استعدادها را در خودش یابد یا پرورش دهد و می‌گوید:

"کار موفق یک طنزپرداز روی صحنه منوط به موضوع، رفتار و طرز ارائۀ مطلب است که همه‌اش با هم در یک لغت می‌شود "انرژی". و در واقع، مخاطبان میزان و کیفیت همان انرژی را ارزیابی می‌کنند که می‌تواند مثبت و صمیمی باشد یا منفی و سطحی".
 
مکس امینی بذله‌گویی را از ویژگی‌های فطری‌اش می‌داند، چون از بچگی دوست داشته‌است لطیفه تعریف کند. شاید خصلتی است که از پدرش به ارث برده‌ است. این طنز پرداز معروف ایرانی‌تبار سال ۱۹۷۷ در شهر توسکان ایالت آریزونای آمریکا به دنیا آمد. می‌خواست هنرپیشه شود و در رشتۀ تئاتر، فیلم و تلویزیون دانشگاه کالیفرنیا (یو سی ال ای) درس خواند. اواسط دورۀ تحصیلی‌اش بود که به "استند آپ کمدی" علاقه‌مند شد؛ علاقه‌ای که سرنوشتش را رقم زد. پس از سال‌ها تمرین و پشتکار به باشگاه‌های طنز معروف آمریکا راه یافت و نام‌آور شد.
 
اکنون چهرۀ مکس را می‌شود در برنامه‌های تلویزیونی معروفی چون "قهرمانان" (Heroes) و "نمایش نیک کانون" (The Nick Cannon Show) دید. نمایش‌های طنز مکس امینی غالباً به زبان انگلیسی است، چون مخاطبانش عمدتاً انگلیسی‌زبان هستند. تنها در مواردی بسیار نادر که بینندگان ایرانی‌تبار بوده‌اند، مکس به زبان فارسی هم نمایش اجرا کرده‌ است. و برای کسی که متولد و بزرگ‌شدۀ آمریکاست، گویش فارسی مکس شگفت‌انگیز است؛ به ویژه تقلید گویش‌های گوناگون فارسی‌اش که در گزارش مصور این صفحه نمونه‌هایی از آن را می‌شنوید.
 
موضوعات نمایش‌های طنز مکس امینی معمولاً فرهنگی و اجتماعی است؛ می‌گوید از واقعیت‌های اطرافش و اتفاقاتی که در خانواده‌اش می‌افتد، الهام می‌گیرد و تمایل چندانی به طنز سیاسی ندارد. موضوعات مربوط به ایرانی‌های نسل دومی یا سومی آمریکا برایش جذابیت بیشتری دارد. "و اگر کسی هنوز جای خودش را در جامعه پیدا نکرده و نمی‌داند که ایرانی است یا خارجی (منظور از "خارجی" آمریکایی است لابد!)، با دیدن و شنیدن آن نمایش‌ها موضوع هویت برایش روشن‌تر می‌شود". البته، موضوع نمایش وابسته به ترکیب مخاطبان است. موضوع‌های مربوط به ایرانیان معمولاً برای خود آن‌ها جالب است. و مکس که بیشتر اوقات برای غیر ایرانیان برنامه اجرا می‌کند، طنزش را بر پایۀ واقعیت‌های اجتماعی و فرهنگی آمریکا شکل می‌دهد.
 
با این که مکس امینی روی صحنه بینندگانش را به ریسه رفتن وامی‌دارد، خودش در زندگی روزمره جدی به نظر می‌آید و از آن شخصیت روی صحنه کمتر اثری را می‌شود در او سراغ داشت. خودش هم این را می‌داند و می‌گوید: "کمدین‌ها آدمان جدی هستند، چون همان جدیت هست که برایشان مجال می‌دهد که نکات ظریفی را با دقت مشاهده کنند و آن را به شکل یک نمایش طنز روی صحنه ببرند".
 
مکس امینی هنوز از کار خودش رضایت تمام و کمال ندارد و می‌گوید، هر چه سنش بالاتر می‌رود، به همان اندازه خودش را بهتر می‌شناسد و بر حرفه‌اش بیشتر مسلط می‌شود. و خوشحال است که هنگام مقایسۀ کارهای قبلی‌اش با کارهای تازه‌تر، اجراهای تازه‌اش را جالب‌تر و جذاب‌تر می‌بیند. و آرزویش ادامۀ این حرکت است، چون استعداد یک هنرمند نهایتی نمی‌شناسد و هنرمند هر چه بیشتر زحمت بکشد، بازده بهتری خواهد داشت.
 
در گزارش تصویری این صفحه مکس امینی از هنر خنداندن می‌گوید.
 
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حسن ظهوری

تخت‌جمشید را سه حریم بزرگ حفاظتی دربر گرفته‌ است.  پس از عرصه (جایی که اثر در آن واقع شده) حریم درجه یک آغاز می‌شود که تمامی زمین‌های کشاورزی اطراف تخت‌جمشید را در بر گرفته‌ است. از حریم درجه دو به بعد، حریم منظری تخت‌جمشید آغاز می‌شود که تا آن‌سوی دانشگاه آزاد مرودشت ادامه دارد. اما حریم درجه یک تخت‌جمشید فرق عمده‌ای با دیگر حریم‌های محوطه‌های باستانی دارد؛ حریم درجه یک تخت‌جمشید مملو از عرصه‌های باستانی است که به شکل تپه‌ دیده می‌شوند.

تخت‌جمشید نامی‌است محلی. محوطه‌های باستانی را معمولا با نام‌های محلی می‌شناسند. همچنین تخت‌جمشید نامی اسطوره‌ای است که یادآور جمشید افسانه‌ای و بر تخت بودن اوست، همان طور که در نقش برجسته‌های تخت‌جمشید دیده می‌شود. اما پژوهشگران علاوه بر نام تخت‌جمشید، این اثر و محوطه‌های پیرامونش را با نام "پارسه"، شهری باستانی که احتمالا در زمان داریوش اول بنیان گذاشته‌ شده‌ است، هم می‌خوانند.

تُل ‌آجری یکی از تپه‌های باستانی و اقماری تخت‌جمشید محسوب می‌شود که در ۳ کیلومتری این میراث جهانی واقع شده‌ است. میان آن را زمین‌های کشاورزی دربر گرفته و پیش از این نیز مخاطره‌های بی‌شماری از جمله حفاری‌های غیرمجاز آن را تهدید می‌کرد. 

تُل آجری تپه‌ای پر رمز و راز بود. تقریبا هیچ یک از باستان‌شناسان از آنچه در این تپه باستانی مدفون است، خبر نداشتند. از حدود چهار سال قبل طرحی مشترک از سوی باستان‌شناسان ایران و ایتالیا تحت عنوان "شناسایی شهر پارسه"، به سازمان میراث فرهنگی داده شد و چندین دانشگاه ایرانی و ایتالیایی را درگیر خود کرد. با اجرای این طرح، هیات‌های باستان‌شناسی به سرپرستی «پیروفرانچسکو کالیاری- Pierfrancesco Callieri» از دانشگاه بولونیای ایتالیا و «علیرضا عسگری چاوردی» از پژوهشکده باستان‌شناسی ایران، فعالیت‌های مطالعاتی و حفاری خود را در تُل آجری آغاز کردند. آن‌ها به مدت چهارسال این محوطه را کاویدند تا بالاخره در آبان ماه سال ۱۳۹۳ راز پنهان در آن را کشف کردند.

تا پیش از این تنها تصور می‌شد که تُل آجری تپه‌ای باستانی از دوره هخامنشیان است. این نظریه چندان هم اشتباه نبود. تُل آجری هخامنشی‌است؛ اما این محوطه برگی دیگر از تاریخ دوره هخامنشیان را فاش کرد. کشفیات باستان‌شناسی و یافته‌های پژوهشگران اثبات می‌کند که تُل آجری نه تنها پیش از پیدایش تخت‌جمشید  ساخته شده، بلکه در ساخت آن از ذوق و هنر و فرهنگ بابلیان استفاده شده‌ است.  باستان‌شناسان بر این باورند که تُل آجری بنایی متعلق به دوره کوروش کبیر، بنیان‌گذار سلسله هخامنشیان است.

حفاری‌های تُل آجری در بیش از ۵ ترانشه یا بخش بزرگ آغاز شد. باستان‌شناسان با بقایای دیواری عظیم و ضخیم مواجه شدند که توسط آجرهای لعابدار تزئین شده بود. چیستی کاربری این دیوارها ابتدا معلوم نبود اما آنچه برای باستان‌شناسان حیرت‌انگیز بود، کشف مقادیر زیادی آجر لعابدار با نقش حیوانات اسطوره‌ای و افسانه‌ای بود. در این میان دو نقش مهم خودنمایی می‌کرد: "موشخوشو"، از حیوانات اساطیری بابلیان و گاو که نه تنها بابلیان ، که بعدها هخامنشیان نیز از نقش اسطوره‌ای این حیوان در ساخت تخت‌جمشید استفاده کردند.

اما موشخوشو؛ حیوانی بالدار با اندام اژدها و صورت مار و هیکلی شبیه به شیر، تا پیش از تُل آجری تنها در یک محوطه باستانی دیده شده بود، بابل و دروازه مشهور آن، «دروازه بابل» که به دروازه عشتار (ایشتار گیت) شهرت دارد. کشف چنین نقشی در تُل آجری بسیار عجیب بود، زیرا  پس از تُل آجری هرگز هخامنشیان از این حیوان اسطوره‌ای در هنر معماری خود استفاده نکردند.

تکه‌های آجر به دست آمده از این حیوان افسانه‌ای کم نیست. آنقدر هست که بخشی از بدن آن را می‌توان بازسازی کرد. باستان‌شناسان بر این باورند که احتمالا، تُل آجری در اوایل دوران هخامنشی ساخته شده و چون هخامنشیان از فرهنگ و هنر تمام سرزمین تحت تسلط‌‌ شان استفاده می‌کردند، از گروهی صنعتگران و هنرمندان بابلی در ساخت تُل آجری استفاده کردند. اما چرا؟ مگر تُل آجری چیست؟

آخرین دستاورد‌های باستان‌شناسان در حفاری‌های سال ۱۳۹۳ پرده از چیستی راز تُل آجری برداشت. این محوطه باستانی بی‌شک دروازه است. دروازه‌ای که با کاخی در حدود ۱۰۰ متری خود ارتباط دارد. کاخی که امروز آن را با نام فیروزی ۵ می‌شناسیم و تقریبا به طور کامل تخریب شده‌ است. دلیل استفاده از صنعتگران بابلی هم شاید برای ساخت دروازه‌ای به شکوه و عظمت دروازه بابل بوده‌ است. اما این امر قطعی است که پس از دروازه مدفون در تُل آجری، دیگر هخامنشیان تمایلی به استفاده از فرهنگ و هنر بابلیان نداشتند و موشخوشو برای همیشه از هنر هخامنشیان حذف شده‌ است.

تل آجری با نوشتن چند پارگراف تمام نمی‌شود. نوشتن درباره این محوطه باستانی می‌تواند مقالات و کتاب‌های متعددی شود. برای همین منظور گزارشی ویدئویی درباره یافته‌های تُل آجری ساخته شده‌ است که از زبان باستان‌شناسان این محوطه باستانی، تل آجری را معرفی می‌کند. می‌توانید این ویدئو را در همین صفحه ببینید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.