Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
فرنوش تهرانی

تا چند دهه پیش، باغ در ادامۀ معماری یا به عنوان گونه‌ای از آن تفسیر می‌شد. اما امروزه به عنوان اثری قایم به ذات که نقشی به‌سزا در شکل دادن به محیط طبیعی دارد، طرف توجه قرار گرفته‌ است.

"نسرین فقیه"، هنرشناس و نویسنده مقالۀ "چهارباغ؛ مثال ازلی باغ‌های بزرگ تمدن اسلامی" در این باره می‌گوید: "باغ‌ها را از زوایای گوناگون می‌توان نگریست و تفسیر کرد. از انتخاب چشم‌اندازی که مسلط بر شهر باشد، تا میل به حفاظت خویش در برابر خصومت طبیعت بیرونی. از هندسۀ ثابت طرح باغ گرفته تا طرح فرّار و شکننده معماری کوشک‌ها. از کاشتن منظم درختان تا شکفتگی بوته‌های پر از گل در زیر آن‌ها. این‌ها همه ما را وا می‌دارند تا هر باغی را، هم به عنوان جایگاه عملکردهای معین و جلوه‌گاه نمادها و عواطف ببینیم و هم به آن به چشم فضای اندیشه بنگریم".

"آرتور پوپ"، نویسنده کتاب "معماری ایران" نیز معتقد است: "باغ ایرانی نه تنها جای امن و آسایش، که در عین حال جایی است برای تأمل و تحقیق. جایی که روح خستۀ آدمی می‌تواند تازه شود و آرامش یابد و منظره‌های تازه‌ای بر او مکشوف گردد".

از همین رو آرمان باغ ایرانی در همۀ هنرها نفوذ کرده و می‌توان پیوند گسترده‌ای را میان باغ و معماری، باغ و موسیقی، باغ و نگارگری و باغ و شعر ملاحظه کرد. به تعبیر ایرج افشار، پژوهشگر تاریخ، باغ  دو کاربرد اصلی دارد: معاشقه و مشاعره.

همان تصویر بهشت که در باغ ایرانی شکل گرفته، در شعر فارسی سروده و در فرش ایرانی بافته شده ‌است. بسیاری از فرش‌ها یا طرحی از چهارباغ ایرانی را نمایش می‌دهند یا یکی از اجزای آن مثل درخت و گلدان را تصویر می‌کنند.

کاشی‌ها نیز چنین‌اند و با مفهوم باغ در هم آمیخته‌اند. نقش و نگار کاشی‌ها، گاه برداشتی از باغ‌های زمینی است و گاه با رنگ‌ها و نقش‌های انتزاعی (همچون ختایی و اسلیمی) به نمادی از بهشت تبدیل می‌شود.

بدین سان، از زمان‌های کهن، باغ حضوری پررنگ در زندگی ایرانیان داشته ‌است. شهرهای ایران - حتا شهرهای کویری - هرکدام باغ‌های مفصلی داشتند و در جاهایی مانند اصفهان، شیراز و تا حدودی تهران عهد قاجار، از پیوند باغ های کوچک "باغ-شهر" به وجود آمده  بود. بی‌شک نمی‌توان تأثیر این باغ‌ها و باغ-شهرها را در آرامش روحی و پالودگی ذهنی عنصر ایرانی نادیده گرفت.

امروزه از باغ‌های ایرانی که وصفشان در انبوهی از کتاب‌های تاریخی و سفرنامۀ سیاحان خارجی آمده، چیز زیادی برجای نمانده‌ است. گرچه پاره‌ای باغ‌های معروف، کمابیش از گزند زمانه برکنار مانده‌اند، اما تعداد به مراتب بیشتری از میان رفته‌اند.

نیز، مفهوم باغ - شهر در توسعۀ لگام گسیختۀ شهرها رنگ ‌باخته و آخرین جلوه‌هایش - که شمیران تا همین دو سه دهه پیش از آن جمله بود - به خاطره‌ها پیوسته ‌است. اما حادثۀ بدتر زمانی رخ داد که مفهوم باغ ایرانی از برنامه‌ریزی‌های شهری حذف شد و الگوهای غربی - آن هم به شکل ناقص - جایگزین گشت.

با وجود این، می‌توان رگه‌هایی از توجه به مفهوم باغ ایرانی را در آثار برخی از معماران، هنرمندان و شاعران معاصر سراغ گرفت. در حوزۀ معماری و طراحی فضا، باید از "هوشنگ سیحون" نام برد که در اغلب آثار یادمانی‌اش - خصوصاً مجموعۀ باغ آرامگاه فردوسی - از چهارباغ ایرانی الهام می‌گیرد.

در کارهای نقاشان مدرن، آثار "سهراب سپهری"، پیشتاز و درخور تأمل است و بسیاری از شاعران، از جمله "مهدی اخوان ثالث" نیز این توجه را در اشعار خود باز می‌تابانند. اینها شاید کورسوهایی باشند برای باززنده‌سازی باغ ایرانی و پیوند دوبارۀ آن با زندگی ایرانیان.

گزارش مصور این صفحه نگاه کوتاهی دارد به چهره برخی از مهمترین باغ‌های تاریخی ایران.

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهدی مرعشی

ایرانی جماعت هرجا برود، شهروند هر کشوری که بشود باز ایرانی است، باز هم دلش با رسم و خوی دیرینش شاد می‌شود، باز هم هرجا برسد محله‌ای را، خیابانی را از نشانه‌های ایران پر می‌کند تا بگذراند "زمستانش" را و برسد به بهار، آن سبزی که جان را و تن را شاد می‌کند.

در مونترال کانادا بعضی وقت‌ها بهار با برفی نرم و تازه می‌آید، با بادی سرد که اگر تقویم پیش رویت نباشد گاهی فراموش می‌کنی سال نو شده، درختان سبز شده‌اند اما همیشه چیزی هست که نگذارد تازگی نوروز از یاد برود؛ همیشه نشانه‌هایی هست که به یادمان بیاورد سال با همین نرمه‌برفی که می‌بارد تازه می‌شود، فروردین از راه می‌رسد و فرزندانمان شاد می‌شوند؛ ما هم شاد می‌شویم.

شاید معروف‌ترین خیابان مونترال برای ایرانی‌ها شربروک باشد. شربروک طولانی‌ترین خیابانی است که در سال ۱۸۱۷ احداث شده و از غرب تا شرق مونترال ادامه دارد و این جزیره را به دو نیمه‌ شمالی و جنوبی تقسیم می‌کند. این خیابان اما چند دهه است که محل تجمع ایرانیان مونترال شده. رستوران‌های ایرانی، فروشگاه‌های ایرانی و آپارتمان‌های بلندی که ایرانیان مهاجر را در خود جای داده‌اند. کمتر کسی است که از راه برسد و گذارش به این خیابان نیافتد، چه برای اقامت و چه برای خرید، بخصوص برای خریدهای سال نو.

شربروک را حتا غیرایرانی‌ها هم به "خیابان ایرانی‌ها" می‌شناسندش. این خیابان باعث شده تا فرهنگ ایرانی زنده بماند. زبان فارسی که روز به روز در حال تغییر است در همین خیابان از طریق مهاجران تازه‌وارد به گوش قدیمی‌ترها می‌رسد، واژگان نوساخته، اصطلاحات تازه و بسیاری از آن چیزها که فرهنگ ایرانی را در گذر زمان می‌سازند در همین خیابان بین ایرانیان جا می‌گیرد و نوروز، این آیین باستانی ایران‌زمین هر سال حضور خود را اعلام می‌کند.

اما این خیابان برای مهاجران کوچک، فرزندان ما هم جای خوبی است. جایی که زبان فارسی از یادشان نمی‌رود، فرهنگ ایرانی برایشان زنده می‌ماند و در کشوری که ملیت‌های مختلف رنگینش کرده‌اند، از جلوه‌ رنگ کشورشان غافل نمی‌مانند.

در گزارش این صفحه  "همایون" و "ماهور" را می‌بینید؛ چند سال پیش به مونترال آمده‌اند و از آن موقع سال برایشان دو بار  آغاز می‌شود، یک بار در آغاز ژانویه و یک بار هم در آغاز فروردین. آن‌ها هم مثل بسیاری از مهاجران دیگر یاد گرفته‌اند هر دو تقویم را حفظ کنند. سپیدی برف ژانویه با سبزی فروردین که در هم بیامیزد قرمزی یک گل سرخ را کم دارد تا بشود پرچم سه‌رنگ خودمان. کاش این سرخی در سال جدید خون دل نباشد، دشتی پر از شقایق و لاله باشد، به شادخواری این فروردین که هر ایرانی هرجا که باشد سزاوار آن است. 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شوکا صحرایی

گروهی از پژوهش‌گران و تاریخ‌نگاران ایرانی بر این باورند که جشن نوروز را جمشید، پادشاه پیشدادی، بنیان نهاده است. نکته و باوری که دانشمندان و شاعرانی چون خیام نیشابوری و ابوریحان بیرونی در آثار ارزشمند خود گزارش آن را به خوبی شرح داده‌اند که معروفترین آن ابیات زیر حکیم فردوسی توسی است:

 به فرکیانی یکی تخت ساخت / چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت*

که چون خواستی دیو برداشتی / ز هامون به گردون برافراشتی

چو خورشید تابان میان هوا / نشتشه بر او شاه فرمانروا

جهان انجمن شد بر آن تخت اوی / شگفتی فرومانده از بخت اوی

به جمشید بر گوهر افشاندند / مران روز را روزنو خواندند

سر سال نو هرمز فرودین / بر آسوده از رنج روی زمین

بزرگان به شادی بیاراستند / می‌وجام و رامشگران خواستند

چنین جشن فرخ از آن روزگار / به ما ماند از آن خسروان یادگار 

در ادبیات کهن منسوب به زرتشتیان آمده است که خداوند جان و خرد، گیتی را در شش نوبت آفرید و هر نوبت، پنج روز به طول انجامید و در هر نوبت یکی از پدیده‌های اهورا مزدا که لازمه زندگی است، آفریده شد. 

به این ترتیب که نخست آسمان، سپس آب، زمین، گیاهان و جانوران و در پایان نوبت ششم که پنج روز آخر هر سال است، انسان آفریده شد و گذشتگان اندیشمند ما به پاس ارج نهادن به پیدایش انسان جشن بزرگ نوروز را با شکوهی فزاینده و فراگیر برپا داشتند. چون با آفریده شدن انسان، مرحله تازه‌ای در جهان هستی آغاز گردیده بود، او می‌بایست تولد خود را به شادی جشن بگیرد و برای سپاسگزاری از آفرینش به نیایش آفریدگار خود بپردازد و بدین‌گونه بود که جشن نوروز با پیوند یافتن به باورهای دینی ایرانیان، تبلوری دیگر یافت و جاودانه تا امروز ماندگار شد. 

از ویژگی‌های جشن نوروز، قرار گرفتن آن در ابتدای بهار و آغاز ماه فروردین است. زرتشتیان معتقداند که این ماه منسوب به فروهرهای درگذشتگان است. فروهر به معنی نیروی معنوی درونی انسان است که زمینه را برای پیشرفت معنوی فراهم می‌سازد و پس از مرگ نیز به عالم بالا باز می‌گردد.

 بر پایه این باور ده روز مانده به آغاز فروردین ماه هر سال، فروهرهای درگذشتگان به زمین فرود خواهند آمد و مدت ده شبانه روز میهمان فرزندان و نوادگان خود خواهند بود. به همین دلیل زرتشتیان چند روز پیش از آن، خانه و محل زندگی خود را پاک و منزه می‌سازند، وسائل تازه به خانه می‌آورند، پوشاک نو می‌پوشند، آتش می‌افروزند، عود می‌سوزانند و با پراکندن بوی خوش در هوای پیرامون زیستگاه خود، مهر و دوستی را در خانواده و شهر و دیار خویش افزون می‌سازند، تا فروهرهای درگذشتگان را شاد و خوشنود کنند.

 در شب پیش از نوروز، زمانی که تاریکی آخرین شب سال در برابر سپیده دم نخستین روز بهار، رنگ می‌بازد، موبد مسئول آتشکده محل، با به صدا در آوردن زنگ آتشکده و روشن کردن هیزم بر بالای بام آن، آغاز بازگشت فروهرها از زمین و نیز آغاز نخستین روز سال نو را گزارش می‌دهد. 

در این هنگام، همه خانواده‌ها هیزم‌ها را بر بالای بام خانه‌های خود روشن می‌کنند و با نیایش فروهرها از زمین را بدرقه و بازآمدنشان را در آغاز سال بعد، آرزو می‌کنند. به این ترتیب، نوروز با شادی و نور و نیایش آغاز می‌شود. 

در نخستین روز سال نو، همه مردم به آتش کده یا نیایشگاه محل زندگی خود می‌روند، تا روز نو و سال نو را به اتفاق هم و در مکانی مقدس با نیایش به درگاه خداوند آغاز کنند وسپس دید و بازدیدهای نوروزی آغاز می‌گردد. فرزندان برای دیدار و شادباش گفتن به بزرگترها، نخست به خانه پدربزرگ و مادربزرگ، پدر و مادر می‌روند و پس از آن مراسم دیدار و گفتن شادباش نوروزی به خویشان و آشنایان، تا روز بیست و یکم فروردین ادامه می‌یابد. زیرا در باور زرتشتیان تا بیست و یک روز پس از آغاز سال نو، جشن نوروز ادامه خواهد یافت.

 در گزارش مصور این صفحه موبد دکتر اردشیر خورشیدیان در تهران آیین‌های نوروزی زرتشتیان را توضیح می‌دهد.

 * نشاختن به معنی نشاندن است، یعنی تخت را گوهرنشان کرده است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

بهار و گل طرب‌انگیز گشت و توبه‌شکن
به شادی رخ گل بیخ غم زِ دل برکن
رسید باد صبا غنچه در هواداری
ز خود برون شد و بر خود درید پیراهن
طریق صدق بیاموز از آب صافی دل
به راستی طلب آزادگی زِ سروِ چمن
(حافظ شیرازی)

بار دیگر خزان رفت و بهار آمد. امید آن‌که در این نوروز فرخنده، هوای دل شما نیز بهاری باشد و سالی سرشار از شادکامی و کامیابی پیش رو داشته باشید. در سرزمین ایران که فصل بهار و گاهِ رفتن به سبزه‌زار کوتاه است، شاعران و ادیبان و هنرمندان کوشیده‌اند تا این زیباترین فصل سال را در آثار خود جاودانه سازند. هم از این‌روست که در ادب پارسی فراوان از بهار و گل و گلبن سخن رفته است و در هنر و معماری نیز جلوه‌های بهار چشم‌ها را می‌نوازد و اقلیم دل‌ها را درمی‌نوردد.

اگر تخت جمشید را نخستین بنایی به شمار آوریم که در پاسداشت نوروز و برای برگزاری آیین نوروزی برپا شد، کاخ گلستان را باید آخرین اثر سترگی بدانیم که ترنم بهار همواره از در و دیوارش به خروش است. این کاخ که حدود ۱۳۰ سال مقر فرمانروایی قاجاریان بود، کهن‌ترین باغ بازمانده از تهران قدیم است. این‌جا را «باغچه گلستان» می‌خواندند و جایگاه خانه و دیوان‌خانه شاهان قاجار بود. در نوروز سال ۱۱۷۴ خورشیدی (۱۲۱۰ قمری) نیز "آقا محمد خان قاجار" در همین باغ تاجگذاری کرد.

باغچه گلستان هنوز هم مانند ۲۰۰ سال گذشته، در فصل بهار حال و هوایی مسحورکننده دارد؛ چندان که به هر سو بنگریم، گل است و سبزه و درخت و آب روان. این‌جا حتا در فصل خزان هم خالی از جلوه‌های بهاری نیست؛ زیرا هنرمندان عصر قاجار نقش بهار را روی سنگ‌ها و آینه‌ها و کاشی‌ها و گچ‌بری‌های کاخ جاودانه ساخته‌اند. کاشی‌های رنگارنگ کاخ گلستان که نمای بیشتر ساختمان‌ها را پوشانده‌اند، غالبا نقشی از گل و مرغ و مرغزار دارند.

اگر در این نوروز خجسته در تهران به سر می‌برید یا از این شهر گذر می‌کنید، حیف است که در باغچه گلستان گوش جان به ترنم بهار نسپارید. اما اگر چنین مجالی را به دست نمی‌آورید، ما شما را با گزارش مصور این صفحه به دیدن بهار در کاخ گلستان می‌بریم. قطعات پیانو که ما را در این بازدید کوتاه همراهی می‌کنند، از آثار زنده‌یاد "جواد معروفی" هستند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
گلریز فرمانی

سفر یعنی در راه بودن. در راه است که زندگی می‌کنی، در راه است که می‌بینی و می‌آموزی، در راه است که تغییر را لحظه به لحظه حس می‌کنی و در راه است که بزرگ می‌شوی. در راه بودن را اما همیشه نمی‌بینیم، به بهانه خستگی و انتظار رسیدن به مقصدی که پایان سفر است، فرصت دیدن و لمس لحظه به لحظه تغییر را از دست می‌دهیم و ناگهان رسیده‌ایم و سفر پایان یافته است. 

سفری را آغاز کردیم به هدف در راه بودن، بدون مقصدی نهایی که مقصد نهایی مان همان آغاز بود. این بار در راه بودن را سفر کردیم، که یاد بگیریم زندگی در راه است که معنی می‌شود نه در رسیدن، در راه باید لذت ببریم از سفر، در راه بودن را باید یاد می‌گرفتیم. در این سفر هدفمان تمرین دیدن مسیر بود، و طبیعتا دیدنی‌های شهرها و روستاهای در مسیر را هم از دست ندادیم اما بیشتر تغییر چشم انداز بود که مبهوتمان کرد. در عبور گاه تند و گاه آهسته ماشین، مناظر به ناگاه تغییر می‌کردند، در چشم بهم زدنی کوه به دشت، دشت به دره و دره به جنگل‌های پراکنده بدل شده بود و تجربه این لحظه‌های در تغییر، سفر را برایمان معنایی تازه بخشید.  

در راه مان را این بار از بیستون شروع کردیم. شب قبل را در کنار دیواره چادر زدیم و روز اول از بیستون به سمت کرمانشاه و بعد به سمت غرب کشور راه افتادیم. در مسیر به سمت نام‌هایی که آشنا بودند و غریبه، راهمان را کج می‌کردیم که برای هر نامی که هزاران بار پیش از این شنیده بودیم تصویری واقعی تر بیابیم. در مسیر به سمت سر پل ذهاب  و قصر شیرینی که نامش را تنها در سال‌های جنگ شنیده بودیم، شبی را خیلی اتفاقی در روستای  کرند غرب ماندیم. 

روستایی کوچک و زیبا که کوچه‌هایش هنوز بوی گذشته می‌داد با مردمانی پرمهر که با هر سلام‌شان ما را مهمان دل‌های گرمشان می‌کردند. مسیر کرند غرب تا قصر شیرین خشک بود و کویری و هوا بوی جنوب می‌داد و مناظر نخلستان‌های پراکنده بودند و البته خرابی‌های بسیار یادگار سال‌های جنگ.  شبی دیگر را در گیلان‌غرب ماندیم، مبهوت مهمان‌نوازی مردمان کرد زبان. مناظر از دشت‌های باز به سمت تپه‌های پوشیده از درختان بلوط تغییر کردند و به سمت ایلام کم کم کوهستانی شدند، با تک درختان دور از همی که خصوصیت زیبای غرب ایران است و برای ما مسافران همیشه خطه شمال، هنوز عجیب و تازه می نمودند، مناطقی خوش آب و هواتر، مناسب برای سکونت عشایر. 

از جمله غیرمنتظره‌های سفر، منطقه کوهستانی و پرهیبت مانشت از کوه‌های رشته کوه زاگرس در نزدیکی ایلام پوشیده از جنگل‌های بلوط بود و تنگه رازیانه، تنگه‌ای زیبا و باریک در کناره جاده که گویی زمین را به زیبایی به دو قسمت کرده بود. وجود تنگه‌های زیبای بیشماری که رفته‌رفته از تنگه رازیانه تا نزدیکی کبیر کوه به تعداد زیاد در اطراف جاده دیده می‌شوند و در نهایت کبیر کوه که بزرگترین رشته کوه استان ایلام است و صخره‌های سوزنی شکل آن از دیگر مناظر غیر منتظره‌ای بود که در راه بودنمان را معنایی تازه بخشیدند. در حاشیه رود سیمره از ایلام به سمت دره شهر حرکت کردیم، مناظر کوهستانی جای خود را به مزارع سبز و حاصل‌خیز دادند. شبی دیگر را میهمان پل‌دختر بودیم و روز بعد از میان مناطق صخره‌ای در نزدیکی این شهر دوباره به سمت دشت‌های پایین دست حرکت کردیم. در نزدیکی خرم آباد به هدف دیدن آبشار نوژیان به سمت جنوب این شهر به دل دره‌ها سرازیر شدیم و بعدتر به سمت روستا و آبشار بیشه به سمت سپید دشت در جنوب شرقی خرم‌آباد. پایان سفر اما، از زیباترین جاده‌های ایران بود که ما در زیبایی نور طلایی غروب از آن عبور کردیم.  مسیر ازنا، الیگودرز به سمت خمین که غروب آفتاب با شکوه زیبای اشتران‌کوه پوشیده از برف در دوردست بدرقه مان می‌کرد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
هاله حیدری

وقتی می‌خواستم به رشت بروم دوستی سفارش کرد که حتما بازار ماهی‌ فروشان را ببینم. آدرسش را گرفتم و در اولین فرصت رفتم آنجا. مرکز شهر رشت نزدیک میدان شهرداری، راسته‌ای است که فقط ماهی می‌فروشند.

از دور صدای ماهی فروشان به گوش می رسید. ماهی سفید، ماهی آزاد، ماهی کفال، ماهی کپور، قزل آلا، ازون برون و ... ماهی دو هزار تومان، ماهی پنج هزار تومان، برای من این همه ماهی و این همه شلوغی در بازار، آن هم بازار ماهی فروشان، تازگی داشت.

در دهانه بازار زنیبل‌های زیبایی در یک ردیف کنار هم چیده شده بودند. این زنبیل‌های بزرگ پر بود از انواع ماهی که بعد از صید روزانه از استخرهای پرورش ماهی، رودخانه‌ها و دریای خزر به بازار منتقل شده بود.

چند جا عده‌ای جمع شده بودند دور تعداد زیادی ماهی که روی سنگفرش ریخته بود. یک نفر در آن میان با صدای بلند و با لهجه شیرین گیلکی می‌گفت: هشت هزار تومان، هشت هزار و پانصد تومان، هشت هزار و نهصد تومان. بعد هم سه بار تکرار کرد و گفت فروخته شد.

یکی زنیبل آورد و همه ماهی ها را جمع کرد. بعد مقدار زیادی دیگر ماهی روی زمین ریخته شد و دوباره قیمت گذاری شروع شد.

محمد یکی از فروشندگان بازار برایم توضیح داد که این کار هر روزه است و صیادان ماهی های صید شده را به این بازار می آورند و اینجا به قول معروف "چوب می زنند" و آن را با بالاترین قیمتی که خریداران پیشنهاد می کنند می فروشند.

این خریداران در واقع ماهی را در بازار می‌خرند و به صورت خرده فروشی در مغازه‌های دیگر نقاط شهر به مشتریان عرضه می‌کنند.

بازار ماهی فروشان رشت یکی از دیدنی‌ترین و زنده‌ترین جاهایی است که به عمرم دیده‌ام. شور و حرارت عجیبی در راسته ماهی فروشان جریان داشت. بعضی ماهی‌ها هنوز زنده بودند و در میان هم وول می‌خورند.

بعضی نیز روی پیشخوان مغازه کنار هم چیده شده بودند. برخی نیز به سقف آویزان بودند. ماهی شور و ماهی دودی از در و دیوار آویزان بود. تعدادشان گاه آنقدر زیاد بود که شیبه موزه بود تا مغازه ماهی فروشی.

گیلانی‌ها ماهی شور و دودی را به عنوان چاشنی استفاده می‌کنند. در ظرف‌هایی نیز تخم ماهی یا "اشپل" شور گذاشته بودند. از تخم ماهی تازه کوکو درست می‌کنند که فوق‌العاده لذیذ است و از "اشپل" یا تخم ماهی شور نیز به عنوان چاشنی غذا استفاده می‌کنند و معمولا جای ثابتی در سفره اکثر گیلانی‌ها دارد.

در سراسر این راسته فقط ماهی بود و ماهی. در اندازه‌ها و انواع مختلف. بوی ماهی فضا را پر کرده بود. از ماهی پرورشی گرفته تا ماهی رودخانه و دریا. برخی از فروشندگان نیز در حال تمیز کردن ماهی بودند.

در هیاهوی بازار گم شده بودم. همه دعوتم می‌کردند که از ماهی‌هایشان عکس بگیرم. یکی می‌گفت ببین خانم این ماهی هنوز زنده است. برخی با خوشرویی تمام درباره چگونگی نمک سود کردن ماهی می‌گفتند و برخی درباره نحوه طبخ آن.

ماهی فروش‌ها بعد از فروش معمولا ماهی‌ها را همانجا تمیز کرده و تحویل مشتری می‌دادند. با چنان تبحری پولک‌ها را جدا و شکم ماهی را خالی می‌کردند که هر لحظه فکر می‌کردم همین حالاست که دستشان را ببرند. در فاصله چند دقیقه ماهی‌ها را قطعه قطعه و تمیز شده تحویل مشتری می‌دادند.

برخی ماهی‌ها نیز کوچکتر از بقیه بودند که گیلانی‌ها به آن "کولی" می‌گویند و همانطور كامل سرخ می‌کنند.

بازار ماهی فروشان رشت و انزلی همیشه شلوغ و پرهیاهوست اما این روزها که زمان کمی تا عید نوروز مانده، شلوغ‌تر از همیشه است. جا برای سوزن انداختن نیست.

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
نبی بهرامی

ز خاک سعدی شیراز بوی عشق آید

هزار سال پس از مرگ او گرش بویی

بیت شعری است از سعدی که روی در ورودی آرامگاه او نوشته شده‌است. هوای عصر است و باد خنکی از طرف کوه فهندژ می‌وزد و بوستان سعدی در دستم است و وارد باغ می‌شوم. کتاب را ورق می‌زنم و به روزگاری فکر می‌کنم که سعدی دامنۀ این کوه نشسته شعر گفته‌است، عاشق شده‌است و در این خانقاه که امروزه آرامگاهش شده، روزگار می‌گذرانده‌است. خانقاهی که در قرن هفتم هجری توسط خواجه شمس‌الدین محمد صاحب‌دیوانی، وزیر معروف آباقاخان، به مقبره‌ای تبدیل شد و به مرور بنا رو به ویرانی رفت، به طوری که در قرن دهم اثری از آن باقی نماند. روزگار چرخید تا اینکه کریم‌خان زند، عمارتی باشکوه بر فراز قبر شیخ شیرازی بنا نهاد.

عصرهای شلوغ شیراز از ترافیک پارامونت و عفیف‌آباد و پاساژهای پر هیاهویش می‌توان به سعدیه پناه برد. در فضایی آرام به‌دور از همۀ صداها و روزمرگی‌ها، می‌شود اندکی سعدی خواند، فالودۀ شیرازی خورد و به ماهی‌های حوض سعدی غذا داد.

پله‌های حوض ماهی را پایین می‌روم. در عمق ده‌متری قناتی وجود دارد که آب زلالی روان است و ماهی‌هایی که سرمست از این فضا در آب می‌چرخند. آن طور که "ابن بطوطه" نوشته‌است، در سال‌های ۷۲۵ و ۷۴۸ سعدی این حوض هشت‌ضلعی را ساخت و بعدها برای تجدید و بازسازی بنا این حوض کاملأ از بین رفته‌است.

در سال‌های قبل از بازسازی بنا هر سال صدها نفر در چهلمین روز سال در محوطۀ جلو آرامگاه سعدی جمع می‌شدند و آش نذری می‌پختند که در فارس "دیگ‌جوش" می‌نامند و از بامداد تا شب شادی می‌کردند و بر این باور بودند که یک ماهی قرمز که یک حلقه طلایی در بینی دارد، در آب بالا می‌پرد و می‌رود. ماهی‌های این آب، مقدسند و هیچ کس حق صید آنها را ندارد.

لب حوض می‌نشینم و به کاشیکاری‌های حوض ماهی خیره می‌شوم. کاشی‌کاری‌های داخل حوض ماهی که به سبک سلجوقی است و توسط استاد کاشی‌کار "تیرانداز" طراحی شده. رقص ماهی‌ها ناخودآگاه مرا به یاد شعر سعدی و روزگار پرماجرایش که به قول خودش همچون موی زنگی شده بود، می‌اندازد:
ز آب خُرد، ماهی خُرد خیزد / نهنگ آن به که با دریا ستیزد...

کف حوض سکه‌ها می‌درخشند. هر کدام نشانۀ آروزیی بوده که سرازیر این آب زلال شده‌است. مردم شیراز و اطراف، باورهایی خاص نسبت به حوض ماهی دارند و عده‌ای بر آنند که صاحب این آب، امام حسن، امام سوم شیعیان است. گروهی دیگر معتقدند، اگر دختر یا پسری دست و روی خود را با این آب بشوید، بخت او باز می‌شود و به خانۀ بخت می‌رود.

قاسم، پیرمردی که به قول خودش تمام موهایش را  در آرامگاه سعدی سفید کرده‌است، می‌گوید: "قدیم‌ها که هنوز آرامگاه جدید را نساخته بودند، هر سال روز چهارشنبه‌سوری مردم می‌آمدند اینجا، آب‌تنی می‌کردند و با جامی که به جام "چهل‌کلید" مشهور بود، روی سر خود آب می‌ریختند و اعتقاد داشتند که شفابخش است. الآن هم که آب‌تنی توی آب اینجا ممنوع شده، مردم بیرون از آرامگاه خودشان را به آب می‌زنند. برنامه‌شان هم این‌ طور است  که روز  چهارشنبه‌سوری زن‌ها و دخترها از ظهر تا نیمه‌شب شنا می‌کنند و از ساعت ۱۲ شب تا هشت بامداد نوبت پسرها و مردان است".

قاسم انگار دیگر توان ایستادن ندارد. روی نیمکت کناری می‌نشیند و ادامه می‌دهد: "داستان در مورد این حوض و این آب زیاد است. مثلأ در گذشته‌ فکر می‌کردند که این آب سحر و جادو را باطل می‌کند. و کشاورزهایی بوده‌اند که می‌آمدند یک پیاله آب از این حوض در جوی آبی که با آن مزرعه‌شان را آبیاری می‌کرده‌است، می‌ریختند تا دیگر محصولشان را آفت نزند. یا مثلأ مردم می‌آمدند، لباس‌هایشان را توی آب می‌شستند. فکر می‌کردند که اگر لباسشان در این آب شسته شود، دیگر بیمار نمی‌شوند."

قاسم به زمین خیره می‌شود، پوزخندی می‌زند و سرش را تکان می‌دهد و می‌گوید: "معجزۀ سعدی بوستانش است. شفای سعدی و بیرون آوردن از جهل، گلستانش است".

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهدی مرعشی

هنرمند مهاجر را شاید بتوان سالکی دانست که کارش گذشتن از حلقه‌های ناتوانی است. به روزگاری که زور زنجیرها هزار برابر می‌شود، مهاجر هنرمند پهلوانی می‌شود که می‌خواهد با نیروی «ارتباط» تمام  زنجیرها را بگسلد و «سخن» بگوید، و به زبان مادری سخن بگوید. 

چند سالی است که گروه تئاتر «هشت‌پا» در مونترال کار می‌کند و نمایش به روی صحنه می‌برد. بازی‌های قابل قبول، چیدمان صحنه خوب و درک درست کارگردان از متن نمایش و همخوانی روایت‌ها با زندگی امروز از ویژگی‌های این گروه تئاتر است. اما عامل شکل‌گیری این گروه و تداوم فعالیت‌هایش "نعیم جبلی" است، کسی که سال‌ها خاک صحنه خورده، نمایش‌های زیادی را کار کرده و حالا پای اصلی گروه هشت‌پاست، گروهی که از به هم پیوستن هشت نفر، یا هشت پایه درست شده. 

نعیم جبلی در سال ۱۳۵۸ در شهر رشت متولد شده. او فارغ‌التحصیل رشته بازیگری و کارگردانی از دانشکده هنر و معماری است. خودش می‌گوید که چه در دوران تحصیل و چه در طول فعالیت حرفه‌ای، همواره از محضر اساتید بنام تئاتر ایران بهره برده، از هرکدام چیزی یاد گرفته و در بسیاری از پروژه‌های تئاتری و تلویزیونی شرکت داشته است. با این همه روزگار برای یک تئاتری چندان هم خوش نبوده. در سال ۲۰۱۱ بعد از مهاجرت به کانادا، بنا نداشته تئاتر کار کند. می‌خواسته به «راه راست» برود شاید تا بی دردسر روزگار را بگذراند اما اتفاقی می‌افتد که او برمی‌گردد به صحنه، جایی که سال‌ها در آن بوده. بعد هم گروه تئاتر هشت‌پا را در مونترال کانادا پایه‌گذاری کرده و به اجرای نمایش به زبان فارسی پرداخته و تا به حال چهار نمایش را هم روی صحنه برده است. 

واقعیت این است که تئاتر در سرزمین مادری هم تماشاگر خاص خودش را دارد چه رسد به خارج از ایران که پیدا کردن تماشاگر سخت و گاه غیرممکن می‌شود. با این همه جبلی توانسته تماشاگران را در هر چهار نمایش به تماشای کارهای خود دعوت کند. البته تماشاگران هم نشسته‌اند و نمایش‌هایش را دیده‌اند و راضی از در سالن بیرون رفته‌اند. شاید راز این موفقیت را بشود مخاطبشناسی جبلی دانست. او در هر چهار نمایش بی‌آنکه به دام ساده‌انگاری و ابتذال بیافتد سراغ متن‌هایی رفته که به ریشه‌شناسی روابط انسانی می‌پردازد و تماشاگر هم خود را در دل صحنه می‌یابد. در «شام آخر» نوشته "فرهاد آییش" (که نعیم جبلی سال‌ها با او کار کرده) تماشاگر خود را دل روابط میهمانان خانواده‌ای می‌بیند، در «سیزیف و مرگ» نوشته "روبر مرل" با اسطورهای در زمان معاصر روبه‌رو می‌شود، در نمایش «هنر» نوشته "یاسمینا رضا" در دل جدالی بر سر هیچ  حضور می‌یابد و در نمایش خدای کشتار که آن هم نوشته "یاسمینا رضا" است با روابط دو خانواده آشنا می‌شود. دراین نمایش پسر یک خانواده دندان‌های پسر خانواده دیگر را می‌شکند. او در روابط این دو خانواده تمدنی ظاهری را می‌بیند که به خشونت می‌انجامد. جبلی البته سعی می‌کند تماشاگر غیرایرانی را هم جذب کند و نمایش‌هایش را با زیرنویس فرانسوی به روی صحنه می‌برد. 

یکی دیگر از سختی‌های جبلی در مهاجرت پیدا کردن بازیگر بوده. بخصوص برای کارهای اول او با کسانی نمایش را به روی صحنه برده که تا آن وقت تجربه بازیگری نداشته‌اند اما توانسته‌اند بازی‌های قابل قبولی ارائه کنند. گروه هشت‌پا هم برای اولین بار با همین «نابازیگر»ها شکل گرفته، کسانی که جبلی معتقد است نمره‌شان بیست روی بیست است. 

در شب‌هایی که گروه هشت‌پا نمایش خدای کشتار را برای اجرا در روزهای ژانویه آماده می‌کرد به دیدن تمرین‌شان رفتم و این گزارش حاصل آن دیدار است، دیدار تلاش جمعی که می‌داند زندگی صحنه‌ای است که باید روی آن خوب بازی کرد و گروه هشت‌پا خوب بازی می‌کند. 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حسن ظهوری

بیش از ۱۵ سال تلاش، بالاخره گرافیست‌های ایران را صاحبخانه کرد. به همت انجمن طراحان گرافیک ایران و شهرداری و زیباسازی شهر تهران خانه قاجاری ارباب هرمز، به موزه گرافیک تبدیل شد و برای نخستین بار، نسل جوان گرافیست ایران شاهد نمایش ارزنده‌ترین آثار گرافیست‌های گذشته ایران هستند.

خانه ارباب هرمز، یکی از خانه‌های معروف و زیبا در منطقه تهران‌پارس، شرق تهران، است. بنا بر  مستندات تاریخی، عمارت مجید‌آباد یا ارباب هرمز،‌ بنایی متعلق به اواخر دوره قاجاریه بود در قریه‌ای به همین نام. زمین‌های این منطقه و باغی که خانه در آن واقع شده ابتدا در تصرف عین‌الدوله صدراعظم قاجار بود. اما نخستین مالک این اراضی و عمارت که به روشنی در اسناد تاریخی از وی نام‌برده شده، مرحوم حاج محمدخان ابری معروف به حاجب‌الدوله است. پس از وی این اراضی به فرزندش محمدحسین‌خان مشیرخلوت می‌رسد و پس از او و در زمان مظفرالدین شاه، در تصرف میرزا نصرالله ناصرالسلطنه قرار می‌گیرد.

بعد از استیلای مشروطه‌طلبان بر تهران، مالکیت این اراضی از ناصرالسلطنه که از طرفداران محمدعلی شاه بود، به لطفعلی امیر مفخم، فرزند امامقلی‌خان (حاجی ایلخانی) که از سران بختیاری بوده منتقل می‌شود. پس از امیر مفخم، به فرزندش ابوالقاسم‌خان بختیار می‌رسد.

هرمز آرش معروف به ارباب هرمز یکی از زرتشتیان زاده شده در محله خیرآباد یزد بود و زمانی که از هندوستان به ایران بازگشت در سال ۱۳۲۷ خورشیدی تهران‌پارس فعلی را از بیوه ابوالقاسم خان بختیار، بی‌بی عظیمه خانم بختیار، سه دانگ به نام خود و سه دانگ به نام همسرش، پری آگاهی آرش، خریداری کرد. تهران پارس  در حدود ۳۶ میلیون متر مربع مشتمل بر سه قریه‌ مجیدآباد، مهدی‌آباد و حسین آباد بود. ارباب هرمز با مشارکت آقایان وفادار تفتی و رستم مرزبان و مهندس ناصرزاده، پورتیمور و مهاجر، به نقشه‌برداری، خیابان‌کشی، تفکیک اراضی و احداث مراکز عام‌المنفعه شامل درمانگاه، مراکز پلیس، منابع آب، برق‌رسانی، مدارس و مسجد اقدام کرد.

عمارت فعلی معروف به ارباب هرمز با مساحت تقریبی ۹۰۰ متر مربع به سبکی ترکیبی از معماری سنتی با معماری غربی در دو طبقه به همراه زیرزمینی کوچک در ابتدا در باغی به وسعت یک میلیون متر مربع بنا شده بود که در حال حاضر ۴۲۰۰ متر مربع از آن باغ باقی مانده است. و اکنون این باغ و بنا، پس از تاریخی پر فراز و نشیب، به موزه گرافیک ایران رسیده‌ است.

با افتتاح این موزه در یک ماه گذشته، بیش از ۸۰ اثر شامل پوستر، طرح جلد کتاب، تبلیغات و صفحه‌های گرامافون از مهمترین گرافیست های ایران، در موزه گرافیک  به نمایش گذاشته شده‌ است. آثاری از هنرمندانی مانند مرتضی ممیز، فرشید مثقالی، قباد شیوا، ابراهیم حقیقی، جوادی‌پور و بسیاری هنرمندان دیگر که هویتی دگرگونه به این موزه داده‌اند.

۱۵ سال قبل زمانی که انجمن طراحان گرافیک ایران گرد هم آمدند، تشکیل موزه گرافیک ایران در دستور کار قرار گرفت. مدت زیادی گذشت و بارها ایجاد چنین موزه‌ای تا مرحله اجرا رفت و ناکام ماند. اما بالاخره در سال ۱۳۹۳ پس از مرمت بنای ارباب هرمز توسط سازمان زیباسازی شهر تهران، که پیش از این هم در فهرست میراث ملی به ثبت رسیده بود،  گرافیست‌های ایران هم صاحب خانه ای شدند.

 آثار هنرمندان در طبقه دوم بنا به نمایش درآمده اند و قرار است اتاق‌های طبقه اول به بخش اداری و فروشگاه موزه گرافیک ایران تبدیل شود.

آنچه در گزارش تصویری این صفحه می بینید نگاهی است به موزه گرافیک ایران پس از گشایش آن. به گفته مجید بلوچ، سرپرست کمیته موزه گرافیک، هنگام انتخاب آثار تلاش شده تا از هر هنرمند یک اثر به نمایش گذاشته شود. 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

 شهر بابل، واقع در مازندران، تا دورۀ پهلوی اول، "بارفروش" یا "بار فروش ده" نام داشت، اما در سال ۱۳۱۰به دلیل گسترش تجارت و افزایش جمعیت به شهر بدل شد و به بابل تغییر نام یافت.

بابل (بارفروش) در قدیم مرکز خرید و فروش کالاهای شهرها و روستاهای اطراف و مسیر تجارت کالاهای روسی بود. رضاقلی میرزا، نوۀ فتحعلی شاه قاجار در سفرنامه‌اش درباره بارفروش نوشته است: "بارفروش در قدیم دهی بوده است و بارهایی که با کشتی از حاجی ترخان (آستراخان در روسیه) به بندر مشهد سر (بابلسر کنونی) می‌آوردند به آن دیه حمل کرده و می‌فروخته‌اند، لهذا نام این قریه "بارفروش ده" شد. به تدریج جماعتی از تجار در آن ساکن شدند و آباد شد."

رضا شاه در سفرنامۀ مازندران در سال ۱۳۰۵، از زحمت حرکت در جاده‌ها برای رسیدن به مازندران یاد می‌کند و از همان زمان آرزوی داشتن خط راه آهن را در سر می‌پروراند. امروزه بابل یکی از شهرهای مهم شمال ایران در امور تجاری، دانشگاهی، پزشکی و کشاورزی و از نظر جمعيت بزرگترین شهر مازندران است.

تجارت در رده‌های متفاوتی در این شهر جریان دارد. بازار تولید مرکبات و مواد غذایی رونق دارد و سالانه درصد بالایی از نیاز داخل ایران را برآورده می‌کند. بازارها و بازارچه‌های فروش محصولات محلی در اکثر شهرهای شمالی ایران، همه روزه در محله‌های مخصوصی برپا می‌شوند. هر محله‌‌ای روز بخصوصی را برای بازار انتخاب کرده است؛ یکشنبه بازار، دوشنبه بازار، جمعه بازار و... .

رسم بر این است که فروشندگان محلی، اول صبح برای داشتن جای بهتر راهی بازار شوند. سحرخیز باش تا کامروا باشی. هر چند که این روزها هرچه محصولی طبیعی‌تر باشد، قیمتش بیشتر است، اما نبود واسطه‌ها و دلالان باعث ارزان تر شدن قیمت در این بازارها می‌شود.

شور زندگی در رگ‌های سبز این بازارها جاری است. از صبح زود همهمه و بوی سبزی تازۀ محلی از چند متری محل بازار شنیده و حس می‌شود.

شهر بابل هم مانند دیگر شهرهای کمربند سبز شمال ایران، بازار روزهای بخصوصی دارد. یکی از آنها بازار روز رضوان است که دو هزار متر مربع مساحت و ۴۴ مغازه در چهار طرف دارد. مغازه‌هایی که بیشتر محصولات کارخانه‌ای و منسوجات می‌فروشند. کشاورزان، جنگل نشینان و روستاییان هم محصولات خود را می‌فروشند. اگر مقدار محصول از حد معینی بیشتر باشد، مبلغی هم به مسئول بازار می‌پردازند.

به دلیل کوچک بودن این گونه بازارها، روابط بین فروشنده و مشتری نزدیکتر است. چانه زنی هم به وفور وجود دارد. داشتن لهجۀ محلی یکی از عوامل موفقیت در پایین آوردن قیمت است و نداشتن لهجه ممکن است مقداری بر قیمت بیفزاید.

با وجود این، گردشگران و مسافران زیادی مشتریان پر و پا قرص بازار رضوان هستند. عمدتاً  کالاهایی که در این بازار عرضه می‌شود، عبارتند از انواع سبزی محلی، حبوبات، انواع میوه، مرغ، تخم مرغ، مرغابی، ماهی، غاز، اردک، برنج، مرکبات، شیرینی خانگی، پوشاک و غیره.

فروشنده‌ها در بازار رضوان بیشتر زنانی هستند که از روستا صبح زود به سمت شهر می‌آیند، تا حاصل دست یا محصول باغ‌شان را بفروشند.

بازار رضوان نمونه‌ای است از فعالیت اقتصادی زنان روستا در شمال ایران. با گزارش تصویری این صفحه، به دیدن این بازار می‌رویم.

 

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.