Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران

رویا یعقوبیان

درست هفتاد سال پیش، روز چهارم اردی‌بهشت ۱۳۱۹خورشیدی، زمانی که احمد متین‌دفتری نخست وزیر، پیام افتتاحیۀ رادیو تهران را در اتاق ضبط عمارت کلاه‌فرنگی ایستگاه بی‌سیم و در حضور ولیعهد وقت محمدرضا پهلوی قرائت می‌کرد، هیچ کس گمان نمی‌برد که این سوغات تازه‌وارد چه زود جای خود را در خانه‌های مردم باز کند و به یکی‌ از محبوب‌ترین وسایل ارتباط جمعی و همچنین سرگرمی نسل‌های بعد از آن تبدیل شود. نه نخست‌وزیر و نه ولیعهد جوان، از فراز و نشیب‌هایی که در پیش بود و نیز از قدرت وسیلهٔ جادویی که راه‌اندازی می‌کردند، خبری نداشتند.

برنامه رادیو ایران با صدای صبحی (ابوالفضل مهتدی) ـ سال ۱۳۴۱
پیش از آن هم افرادی که دستگاه گیرندۀ رادیویی داشتند، برنامه‌هایی را به زبان فارسی از آنکارا می‌شنیدند. پس از آغاز جنگ جهانی دوم برلن و لندن و رم و دهلی و مسکو و باکو هم برنامه‌هایی را به فارسی به راه انداختند.

و از همین زمان‌ها به بعد بود که "رادیو" به عنوان رقیب در برابر رسانه‌های سنتی همانند منبر و جار کشیدن، قد علم کرد. تا جایی که روحانیونی که با رادیو مخالف بودند حاضر شدند برای وعظ دینی به رادیو بیایند.

رادیو در خبررسانی بر روزنامه‌ها پیشی گرفت. و در واقع بسیاری از اخبار مهم تاریخ ایران را مردم از رادیو شنیدند. مانند ورود متفقین به ایران و تبعید رضاشاه و بعدتر ترور نافرجام محمدرضا شاه و نیز پیام آخر دکتر مصدق به مردم و متعاقب آن پیام کودتاگران ۲۸مرداد ۳۲، و همین‌طورخبرهای پیروزی انقلاب در بهمن ۵۷ و اخبار جنگ با عراق.

گفتگو با روشنک، گوینده برنامه گلها در برنامه ای از رادیو ایران برای بزرگداشت داوود پیرنیا ـ سال ۱۳۵۴
از طرف دیگر رادیو تهران برای مردم ایران مایۀ گسترش موسیقی و هنر شد و محل کشف و جاودانگی نغمه‌های دلکش و بنان و اجراهای منحصر به فرد گوگوش و حتا سرود‌های مهیج صادق آهنگران.

نخستین بار در سال ۱۳۰۳ تلاش‌هایی برای راه‌اندازی بی‌سیم و پخش امواج رادیویی در کل کشور صورت گرفت که بیشتر اهداف نظامی داشت. خرید دستگاه‌های بی‌‌سیم و پخش پیام همگانی رضاشاه پهلوی در سال ۱۳۰۵در چارچوب این تلاش‌ها انجام گرفت، ولی‌ عملاً رادیو در ایران تا یک سال پیش از جنگ جهانی دوم تأسیس نشد.

در نخستین سال‌ها برنامه‌های رادیو تهران ترکیبی‌ بود از اخبار، موسیقی ایرانی‌ و خارجی‌، همین‌طور گفتارهای ساده‌ای دربارۀ کشاورزی، بهداشت، تاریخ، جغرافیا، مذهب و ورزش که بعد از ظهرها شروع می‌شد و به مدت هشت ساعت ادامه داشت. در ابتدا این مرکز زیرمجموعۀ وزارت پست و تلگراف و تلفن بود و تنها یک استودیو در کنار فرستندهٔ خود در جادهٔ قدیم شمیران (محل فعلی شرکت مخابرات ایران در سیدخندان) داشت.

سابقه تأسیس رادیو ایران از زبان ایرج گرگین
برنامه‌ها روی دو موج کوتاه و متوسط پخش می‌شد. در سال۱۳۲۷ رادیو تهران صاحب یک فرستنده و استودیوی دیگری در میدان ارگ شد و بعدتر که نام "رادیو ایران" به خود گرفت، زیر نظر وزارت اطلاعات (وزارت ارشاد امروزی) به فعالیت خود ادامه داد.

اخبار توسط آژانس پارس که بعدها به خبرگزاری پارس (ایرنای کنونی) تغییر نام یافت، تهیه می‌شد. برنامه‌های فرهنگی‌ و تفریحی رادیو نیز بنا به ذائقۀ شنونده‌ها و روش‌های جدید تولید رادیویی شکل و شمایل امروزی‌تری به خود گرفتند. قصه‌های شب، نمایش‌های رادیویی و برنامهٔ مخصوص خانواده و روزهای تعطیل، به ویژه مجموعه برنامه‌های موسیقی‌ گلها که آغازگر آن داوود پیرنیا بود، به برنامه‌های رادیو اضافه شد.

رادیو در تغییر و تحولات بعدی در عرصۀ موسیقی ایرانی و تلفیق آن با گونه‌های موسیقی غربی نقش منحصر به فردی داشت.

رادیو کم کم به جایگاهی برای شخصیت‌های فرهنگی‌ و هنرمندان ایران تبدیل شد، کسانی‌ مثل سعید نفیسی، حسینقلی مستعان، مشفق همدانی، علی‌‌اکبر سیاسی، محمدعلی‌ فروغی، علینقی وزیری و دیگران.

با پیشرفت فن‌آوری، رادیو‌های زغالی جای خود را به رادیو‌های لامپی و باتری‌دار دادند.  و سرانجام  این جعبۀ  بزرگ به دستگاه ترانزیستوری کوچک و قابل حملی تبدیل شد. با آمدن ترانزیستور داشتن رادیو کم‌هزینه‌تر و دسترسی به این رسانه شخصی‌تر شد. همزمان با آن شبکه‌های رادیویی هم گسترش یافتند و هر شبکه شنوندهٔ خاص خود را یافت. صدای رادیو نیز به روستاهای دوردست هم رسید و در کشوری که درصد بسیار بالای بی‌سوادی داشت، رادیو به بهترین وسیلۀ پخش آگاهی‌ها تبدیل شد.

تا سال ۱۳۳۷که تلویزیون به ایران آمد، رادیو یکه‌تاز عرصۀ رسانه‌های همگانی ایران بود.

 

با تشکر از محمدرضا شرایلی که صدای گویندگان رادیو، روشنک و صبحی را از آرشیو خود در اختیار ما قرار دادند.

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
بهار نوایی

در دهه‌های گذشته استفاده از سازهای غیر بومی در موسیقی ایرانی همواره مورد اختلاف بوده‌است. بسیاری آن را باعث غنای موسیقی ایرانی خوانده و تشویق کرده‌اند.  برخی هم  با این استدلال آن را مورد انتقاد قرار داده‌اند که این‌گونه سازها جای آلات موسیقی سنتی را که طی قرن‌ها در ایران رواج داشته‌اند، گرفته و آنها را کم کم به حیطه فراموشی خواهند سپرد.

در بین مجموعه سازهای غربی، سازهایی همچون ویلون، آکوردئون، ترومپت، ساکسفون و پیانو رنگ و طنین موسیقی ایرانی را به خود پذیرفته‌اند و قابلیت خود را برای اجرای موسیقی سنتی ایرانی، اگرچه با کم و کاست‌هایی، نشان داده‌اند. در بین همۀ این سازهای غیربومی پیانو ویژگی‌های خاصی از خود نشان داده و در کنار ویلون توجه بیشتری را جلب کرده‌است.

بداهه نوازی در شور. نوارنده پیانو: رامین ذوفنون. تنبک: امیرعباس اعتماد زاده
نخستین پیانو بیش از سیصد سال پیش توسط "بارتولومئو کریستوفری"(Bartolommeo Cristofori) در ایتالیا  ساخته شد. در سال ۱۱۸۵خورشیدی، نخستین پیانو که هدیه‌ای از سوی ناپلئون بناپارت به فتحعلی شاه قاجار بود، به ایران آورده شد. بعدها ناصرالدین شاه در بازگشت از سفرهای اروپائی‌اش  پیانوهای دیگری به تهران آورد و محمد صادق خان (سرورالملک)، نوازندۀ سنتور، توانست با تغییر کوک این ساز، برای اولین بار نغمه‌های ایرانی را با پیانو بنوازد. 

پس از آن افرادی همچون مفخم‌الممالک، غلامرضا مین‌باشیان ملقب به "سالار معزز"، مشیر همایون شهردار، جواد معروفی و مرتضی‌خان محجوبی ادامه‌دهندگان این راه بودند. با این وجود بسیاری از صاحب‌نظران موسیقی سنتی ایرانی، کوشش‌های مرتضی محجوبی در این راه را بیش از دیگران حائز اهمیت دانسته‌اند.

اجرای قطعه ای از موسیقی تلفیقی توسط خانم پم چوهان Pam Chowhan (نوازنده هندی)
استعداد بی‌نظیر و علاقه‌مندی این نوازندۀ پیانو به موسیقی ایرانی در همان اوان کودکی باعث شد که خانواده‌اش او را برای آموزش پیانو به "حسین هنگ‌آفرین"، نوازندۀ صاحب‌نام ویلون و پیانو، و سپس "محمود مفخم"  بسپارند. مرتضی محجوبی در سن ده‌سالگی با نوازندگی خود صدای "عارف قزوینی" را همراهی کرد و در سن دوازده‌سالگی توانست جایگاه خود را در بین هنرمندان برجستۀ موسیقی ایرانی بیاید. محجوبی دانش و آگاهی خود از ردیف موسیقی ایرانی و ظرائف اجرایی آن، با تکنیک نوازندگی پیانو را ترکیب و تلفیق نمود و توانست گنجینه‌ای از قطعات ضبط‌شده از خود را در برنامۀ رادیویی "گلها" به یادگار بگذارد.

اگرچه کوک کردن پیانو هنری متفاوت از نواختن آن است و معمولاً توسط متخصصین انجام می‌شود، محجوبی خود کوک کردن پیانو را آموخت. او همیشه ابزار کار را با خود داشت و در هر جا پیانو را با فواصل ایرانی کوک می‌کرد.

امروز پس از آنکه ساز پیانو دوران‌های متفاوتی را در جهت تکامل خود پشت سر گذاشته، "جف اسمیت" (Geoff Smith)، آهنگساز و نوازنده ساز "سنتور چکشی" یا   hammer dulcimer با اختراع یک پیانوی جدید و تغییر در ساختار آن تسهیلاتی برای نواختن ملودی‌های غیراروپایی بر روی این ساز فراهم آورده‌است. ابداع‌کنندۀ این ساز آن را "فلوئید پیانو- Fluid Piano" نامیده که به فارسی می توان آن را"پیانو روان"  ترجمه کرد.

مهمترین تغییری که جف اسمیت بر روی این ساز انجام داده، امکان کوک توسط نوازنده، و نه با استفاده از نیروی متخصص است که همچون سازهای تار، سه‌تار و ویلون به آسانی و در لحظه انجام‌پذیر است. "فلوئید پیانو" که از دیدگاه سازندۀ آن، یک ساز بین‌المللی است، برخلاف پیانو استاندارد به جای ۸۸ کلاویه (شاسی) ۶۵ کلاویه دارد و فشار لازم برای به صدا درآوردن آن کمتر از یک پیانو استاندارد است.

در شبی که اخیراً باحمایت بیناد توس و سازمان میراث ایران در لندن برای معرفی این پیانو اختصاص داده شده بود، نوازندگانی از کشورهای مختلف و سبک‌های متفاوت از کلاسیک تا هندی و ایرانی و تلفیقی شرکت کرده بودند که در بین آنها "رامین ذوفنون" (ذوالفنون)، فرزند محمود ذوفنون نوازندۀ برجسته و صاحب‌نام ویلون، نیز حضور داشت.

رامین ذوفنون می‌گوید، در آغاز وقتی از ساخت چنین سازی آگاه شد، آن را جدی نگرفت، اما امروز با تجربۀ کوتاهی که در نوازندگی آن داشته، پیش‌بینی می‌کند که اختراع "فلوئید پیانو" حرکتی مهم در جهت استفاده از پیانو در موسیقی شرقی و موسیقی ایرانی خواهد بود. وی  پیانو را سازی توانا می‌داند که با ظرفیت‌های خاص خود می‌تواند از یک سو در تک‌نوازی و از سوی دیگر در همنوازی و موسیقی ارکسترال ایرانی تأثیرگذار باشد. پیانو از دیدگاه او سازی است "خودکفا" و به تنهایی و بدون همراهی سازهای دیگر قادر به ایجاد فضاسازی‌های موسیقایی است. به همین علت "پیانو روان" با قابلیت کوک خود، می تواند باعث تشویق و ترغیب برای استفاده بیشتر این ساز در فرهنگ موسیقی ایرانی باشد. 

با توجه به این که بداهه‌نوازی و تک‌نوازی از پایه‌های موسیقی ایرانی است، رامین ذوفنون معتقد است که این اختراع جدید، امکانات تکنیکی برای بداهه‌نوازی ایرانی را داراست وهمانند هر پدیدۀ جدید دیگری در طی زمان تغییرات لازم را می‌پذیرد و تکامل پیدا خواهد کرد. 

رامین ذوفنون که از نوجوانی شیفته سبک مرتضی محجوبی بود، با فراگرفتن ساز تار و ردیف موسیقی ایرانی نزد پدرش، و همچنین بهره گیری از دانش محمدرضا لطفی و حسین علیزاده به شناخت دستگاه‌های موسیقی ایرانی اشراف کامل یافت و با تحصیل آکادمیک پیانو در آمریکا وفراگیری کوک پیانو، به یکی از برجسته‌ترین نوازندگان پیانوی ایرانی در دوران معاصر تبدیل شد.

او اکنون با طراحی و راه‌اندازی تارنمایی که به پیانو ایرانی اختصاص داده شده‌است، سعی دارد شیوه‌های نوازندگی این ساز را به علاقه‌مندان معرفی کند و می‌گوید، برای معرفی و آموزش نوازندگی پیانو ایرانی از همه امکانات ارتباطی تکنولوژیک یاری خواهد جست:

"اگر پیانو را عده‌ای بطور جدی دنبال کنند وتعصبات سنت‌گرایانه در مورد آن کم شود و معلمین شاگردانی تربیت کنند که هم با تکنیک عالی پیانو آشنا شوند و هم با ظرائف موسیقی ایرانی و قطعاتی برای پیانو با کوک ایرانی نوشته شود، باعث پیشرفت و تنوع در موسیقی ایرانی خواهد شد. در موسیقی کلاسیک اروپایی و جاز و لاتین هم می‌توان تأثیر پیانو را به وضوح دید. وقتی تحول موسیقی جاز را می‌بینید، از اینجا می‌توانید پی ببرید که پیانو چه نقش مهمی می‌تواند در موسیقی ایرانی داشته باشد؛ اما این راه به هرحال باید طی شود. از این رو من فکر می کنم اختراع ساز "فولوئید پیانو" می‌تواند گامی مؤثر در این راه باشد."

در گزارش مصور حاضر رامین ذوفنون نگاهی گذرا به تاریخچۀ پیانو در ایران و ساز جدید "پیانو روان" یا "فلوئید پیانو" ساخته جف اسمیت دارد.

عکاس برخی از عکس‌های این گزارش اندی نوزاکا (Andy Nozaka) و دیوید سوآرتز (David Swartz) است و با سپاس از یاری علیرضا میرعلینقی در تهیۀ عکس‌های مرتضی محجوبی.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
رامتین الماسی*

به مناسبت سی‌امین سالروز درگذشت سهراب سپهری (پانزدهم مهر ۱۳۰۷ - اول اردیبهشت ۱۳۵۹)

در سی‌امین  سالروز مرگ رنگ، خوش است از آن تصویرگر زمانه که حوض بی‌ماهی نقاشی‌ها را دریا ساخت، یادی بکنیم.

از سهراب نوشتن سخت است. او را می‌سرایم با سروده‌های وی.

نقاشی خانه‌به‌دوش، با کلامی بس مدهوش، مبهم اما بی آلایش، حجم سبزی ساخت، در کنار صدای پای مسافر، آب را، خاطره را جان بخشید.

فکر را، فاصله را معنا کرد، دیدگانش را شست، پردۀ سنت را برداشت و گذاشت که احساس هوایی بخورد.

اهل کاشان بود، اما در پی کاشانه قایقی ساخت و انداخت به آب. قبله‌اش یک گل سرخ، مؤذنش باد، کعبه‌اش بر لب آب مملو از اقاقی‌ها بود و وضو می‌گرفت با آبی که گل‌آلود نبود.

مادری داشت بهتر از برگ درخت، پدرش وقتی مرد، آسمان آبی و پاسبانان همه شاعر بودند.

سهراب عاشق بود! که به خواب داشت باور زنده بودن، که در هیچ، نگاه کرد مارا. سهراب عاشق بود، زیرا فکر را زیر باران برد و امید را به پس پنجره چسبانید.

سهراب لایق بود که توانست کند قرن را فتح به دست یک شعر! و چه عاقل بود که فتح جهان را به دست دو سلام می‌سپرد.
و چه بزرگ بود؛ با تمام افق‌های باز نسبت داشت.

و به سادگی می فهمید، لحن آب و زمین را چه خوب!

صدایش به شکل حزن پریشان واقعیت بود و پلک‌هایش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد، دست‌هایش هوای سخاوت و مهربانی را ورق زد.

به شکل خلوت خود بود، عاشقانه‌ترین انحنای وقت خود را برای ما تفسیر کرد. او به شیوۀ باران پر از طراوت تکرار بود. همیشه رشتۀ محبت را چفت آب گره می‌زد‌.

برای ما، یک شب! سجود سبز محبت را چنان صریح ادا کرد که ما دست به عاطفۀ خاک کشیدیم.

و بارها دیدیم که با چه‌قدر سبد، برای چیدن یک خوشۀ بشارت رفت.

ولی افسوس و حیف که او با پر بودن نور و فانوس، با چتری بسته و قلبی خسته، افسوس نشد که روبه‌روی وضوح کبوتران بنشیند، و رفت تا لب هیچ، و پشت حوصلۀ نورها دراز کشید.

و هیچ فکر نکرد، که ما میان پریشانی تلفظ درها، برای خوردن یک سیب چه‌قدر تنها ماندیم.

سهراب رفت به آنجا که بی‌گمان، آبی آبی‌ست.

مردمش می دانند،که شقایق چه گلی‌ست

کارما نیست شناسایی "راز" گل سرخ
کار ما شاید این است
که در "افسون" گل سرخ شناور باشیم
کار ما شاید این است
که میان " گل نیلوفر" و " قرن"  پی آواز حقیقت بدویم!

یاد سهراب گرامی و روحش در ابدیت باقی.

 

نمايش تصويری اين صفحه مرکب است از نقاشی‌های سهراب سپهری و شعر "نيايش" او.


* رامتین الماسی از کاربران جدیدآنلاین در هند است.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
نبی بهرامی

بهار که می شود، چنارهای خیابان قصرالدشت شیراز غوغایی بپا می‌کنند. اگر راهت را کج کنی و پا به یکی از کوچه‌هایی  که یاس از دیوار هر خانه‌اش آویزان شده، بگذاری، نا خودآگاه به یاد همۀ عاشقانه‌های حافظ می‌افتی  و فکر می‌کنی، همین یاس‌ها بودند که حافظ را به اوج شعر رساندند. حافظی که می‌پنداشت هیچ گوشه‌ای از بهشت هم لطف کنار آب رکن‌آباد و گلگشت مصلی شیراز را نخواهد داشت. به‌خصوص اگر شیراز، شیراز اردیبهشت باشد که مرغ الهام بسی از بزرگان را به پرواز درآورده‌است. 

خسرو ناقد، پژوهشگر ایرانی، می‌نویسد:

"شیراز در اردیبهشت‌ماه، وقتی‌ خوش و هوایی بهشتی دارد؛ این را... از سعدی بپرسید که در پنجاه و اند سالگی عزم گوشه‌نشینی و خاموشی می‌کند، لیک چون در اول اردیبهشت‌ماه جلالی، به ‌سال ششصد و پنجاه و شش هجری، در شیراز ره صحرا و باغ می‌گیرد و سایۀ درختان می‌جوید و ناپایداری گل و بی‌وفایی گلستان به‌یاد می‌آرد، طرح گلستانِ همیشه‌خوشی می‌ریزد که تا امروز نه از تطاول باد خزان بر برگ‌های سبز و پُر طراوتش آسیبی رسیده‌است و نه گزند گردش زمان بر معانی دلنشین و روشنش غباری نشانده است."

منظور آقای ناقد این دو بیت سعدی است که می‌گوید: اول اردی‌بهشت‌ماه جلالی / بلبل گوینده بر منابر قضبان / بر گل سرخ از نم افتاده لآلی / همچو عرق بر عذار شاهد غضبان

بهار شیراز فقط همین چندصد سال نیست که دلربایی می‌کند. ۲۵۰۰ سال پیش هم تخت جمشید به دلیل دلپذیری بهار شیراز پایتخت بهارۀ هخامنشیان شد و فرمانروایان دیگر هم تا سلسلۀ پهلوی از فیض اردیبهشت شیراز بهره می‌بردند. و بی‌دلیل هم نیست که "روز شیراز" در جمهوری اسلامی ایران درست وسط اردیبهشت – پانزدهمین روز این ماه – برگزیده شد.

اما بهار شیراز تنها در ماه اردیبهشت نبود که عاشقان را به محفلی فرا می‌خواند. فریدون مشیری از فروردین شیراز هم تعریفی جانانه دارد:

هر که بیند همچو من شیراز را فصل بهار 
می زند بی شک از اینجا پشت پا بر هر دیار

آن بهشت جاودان شیراز می باشد که باد 
مشک تر می آورد با خود ز هر سو بار بار

از کدامین گوشۀ فردوس دارد کس به یاد 
دشت نرگس، باغ سنبل، آب  مروارید  بار

شبنمش در لاله الماسی به یاقوتی نگین 
یا که در جام عقیقی چون نبید خوشگوار

رؤیت سرو "ارم" دیدار باغ "دلگشا" 
می رباید هوش از سر، می برد از دل قرار

بلبلان خوش سخن در باغ و بستان بی حساب
قمریان نغز گو در دشت و هامون بی شمار

گیسوان بید مجنون را خوش آرایش دهد
باد روح افزای ماه فروردین مشاطه وار...

روزگاری شیراز  پر بود از باغ و تاکستان که هر روز دایرۀ این باغ‌ها تنگ‌تر و تنگ‌تر می‌شود، اما هنوز هم با همۀ پیشروی فضای شهری باغ‌هایش نفسی می‌کشند. هنوز هم پارک حاشیه‌ای بلوار چمران رونقی به طبیعت شیراز می‌بخشد. هنوز هم کوچه‌باغ‌های عفیف‌آباد یادآور می‌شوند که بهار شیراز دیدنی و دلفریب است.

شاید همین باشد که مسافرت‌های نوروزی که در همه جای ایران تا نیمه‌های فروردین پایان می پذیرد، در شیراز همچنان ادامه دارد. این شهر هنوز پر است از مسافرانی که مشتاق دیدن گل‌های باغ ارم و خنکای حافظیه و انداختن سکه در حوض سعدی و به دنبالش آرزویی در دل هستند.

شیراز در این روزها بیدار است. مغازه و فروشگاه هایش تا پاسی از شب به روی مشتریانش باز است. مردمانش شب‌ها خود را به خیابان‌های شلوغ می‌سپارند و تا پاسی از نیمه شب خوش می‌گذرانند.

وجه اصلی بهار شیراز گل‌های سپید نارنج است که به بهار نارنج مشهور است. اگر به باغ دلگشا پا بگذاری و از خیابانی که به آرامگاه سعدی منتهی می‌شود بگذری، مست این بوی بهشتی خواهی شد.

باغ‌های شیراز کم نیستند، اما باغ صفا و نارنجستان قوام اند که این فضا را ایجاد می‌کنند؛ فضایی پر از عطر نارنج.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
داریوش رجبیان

عکاس طهران قدیم سال ۱۳۰۳ هجری خورشیدی در خیابان ری به دنیا آمد. و اگر مادرش تصمیمش را تغییر نداده بود، احتمالاً امروز از بسیاری از عکس‌های تاریخی سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۸۰ خبری نبود.

مادر بزرگش از ندیمه‌های دربار بود. از همین رو، مادرش به رفاه سلمانی‌های سلطنتی چشم امید دوخته بود و می‌خواست پسرش پس از گرفتن دیپلم به حرفۀ سلمانی بپردازد. اما پس از مرگ پدر و در حالی که از دارایی گزاف خانواده تنها یک خانۀ کوچک باقی مانده بود، مادر محمود تصمیم گرفت پسرش را به شاگردی "حسین‌آقا اکونومی" نام عکاسی که از معدود آشنایانش بود، بفرستد، چون جرأت نمی‌کرد فرزندش را به دست استادی دیگر بسپارد.

دیری نگذشت که محمود شیفتۀ دوربین شد و در عجب بود که چه گونه لحظه‌ای از زندگی سیِّال و گذرا روی شیشۀ دوربین منعکس می‌شود و برای سالیان سال محفوظ می‌ماند. خود او در زندگی‌نامه‌اش می‌نویسد:

"روزبه‌روز این علاقه در من زیادتر می‌شد، به طوری که وقتی استادم عکس می‌گرفت و می‌رفت، می‌رفتم سر دوربین و به درجه‌ها نگاه می‌کردم".

این کنجکاوی او را به کارگاه عکاسان دیگر چون غلام‌رضا عکاس و حسن‌آقای قربانی کشاند و حاضر بود در ازاء رشوه‌ای به اندازۀ یک ماه حقوق و یک نهار، فن چاپ عکس را هم فرا بگیرد. چون دانایان فن عکاسی در آن سال‌ها اندک بودند و نمی‌خواستند با تدریس دانسته‌های خود نان‌شان را آجر کنند.

محمود پاکزاد در آن سال‌ها کمتر به فکر امرار معاش و بیشتر به فکر هنراندوزی بود. به گونه‌ای که حاضر بود در برابر یک دستگاه دوربین تازه‌وارد آگفا مبلغ هنگفت ده تومان را بپردازد و برای دل خودش در کوچه خیابان‌های تهران پرسه بزند و عکس بگیرد. بسیاری از عکس‌های منحصر به فردی که اکنون نمایانگر تهران آن روزهاست، حاصل همان پرسه‌های هنرجویانۀ محمود پاکزاد است.

خودش در پیری نوشته بود: "این دوربین را دستم می‌گرفتم و هر جا می‌رفتم، عکس می‌گرفتم. از همه جا عکس می‌گرفتم؛ از بارگاه حضرت معصومه، از شاه عبدالعظیم، از مسجد سپهسالار، از مجلس شورا یا مثلاً پیرمردی که کنار خیابان نشسته بود."

محمود نوجوان چه می‌دانست که زمانی این عکس‌ها خریداران فراوانی خواهد داشت و به شکل تقویم و دفترچه‌های سررسید با هزاران شمارگان منتشر خواهد شد.

در دهۀ ۱۳۶۰ بود که محمود پاکزاد به درک اهمیت آن عکس‌ها رسید. تا آن سال‌ها او چندین عکاسخانه تأسیس کرده بود که معروف‌ترینشان استودیوی "اسپُِرت فیلم" بود. از آدمان و چشم‌اندازها و جشن‌ها و رویدادها و همه چیز عکس می‌گرفت و دومین لابراتوار عکس رنگی ایران را بنیاد نهاد. اما در همان دهۀ ۱۳۶۰ بود که دریافت کارها اندکی کساد شده‌است. عکس‌های قدیمش را رو کرد و دوباره کارش رونق گرفت. تمام کارهایش را کنار گذاشت و به چاپ عکس‌های قدیم شاگردانه‌اش پرداخت. عکس‌هایی که حاکی از زندگی در تهران قدیم بودند؛ از کوچه و بازار و خیابان‌ها، بیمارستان‌ها و سینماها و ساختمان‌ها، کار و کسب‌ها، مغازه‌ها و دکان‌ها... همان سرمایۀ اندوخته در نوجوانی بود که روزگارش را می‌چرخاند و در سال ۱۳۷۷ به او مجال بازنشستگی داد.

محمود پاکزاد دریافت که عنوان "عکاس تاریخ‌نگار" برازندۀ اوست و تا دم مرگ در سال ۱۳۸۰ مرتب از ساخت و ساز تهران، خیابان‌ها و راه‌ها و پدیده‌های اجتماعی‌اش عکس گرفت. و در زندگی‌نامۀ خود نوشت:

"در آخر به این نتیجه رسیده‌ام که عکاسی، اقیانوس بیکرانی است که من پس از سال‌ها تجربه دانستم که انگشتی بر آن تر کرده‌ام و یک عکس خوب برلیانی است پربها".

به پاسداشت تصمیمی که مادرش در اوان نوجوانی‌اش گرفته بود، محمود پاکزاد آلبوم "طهران قدیم" را که پس از مرگش در سال ۱۳۸۲ توسط انتشارات دید منتشر شد، به مادرش تقدیم کرد و نوشت:

"این کتاب را به مادرم هدیه می‌کنم که تا ابد جاودان بماند، روحش شاد".

با عکس‌های طهران قدیم نام و یاد محمود پاکزاد هم زنده و جاودانه است.

گزارش مصور اين صفحه را شوکا صحرايی تهيه کرده‌است.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فرشید سامانی

چرا در شهرهای تاریخی ایران به جای خیابان با انبوهی از کوچه پس کوچه‌ها روبرو هستیم؟ چرا گذرها تنگ و پیچ در پیچند؟ چرا برخی‌شان را مسقف ساخته‌اند؟ چرا دیوارها را بلند گرفته‌اند؟ چرا خانه‌ها رو به درون خویش دارند؟ چرا به دور شهر بارو کشیده‌اند؟ چرا...

اینها پرسش‌هایی است که با دیدن شهرهای تاریخی به ذهن خطور می‌کند. اگرچه این شیوه از شهرسازی سال‌هاست که منسوخ شده، اما هنوز محیط زندگی بسیاری از ایرانیان در شهرهای کهن، چنین حال و هوایی دارد. این شیوه از شهرسازی در مقایسه با شهرسازی مدرن، غریب و گاه بی‌مبنا جلوه می‌کند، اما اگر به زمینه‌های تاریخی آن توجه کنیم، درمی‌یابیم که حیات شهری در دورانِ دور، جز بدین منوال، قوام و دوام  نمی‌یافت.

شهراردکان در ۶۰ کیلومتری شمال یزد، نمونۀ خوبی از این دست به شمار می‌رود. اگرچه بخشی از بافت تاریخی‌اش با خیابان‌کشی‌ها و ساخت و سازهای ناهمگون، دگرگون شده‌است، اما هنوز چند محله به سبک و سیاق قدیمی دارد که حکایت شهرنشینی در روزگاران کهن را بازمی‌گویند.

آن چه در این محله‌ها – به ویژه محلۀ بزرگ و معتبر چَرخاب- جلب توجه می‌کند، شبکۀ متراکمی از کوچه‌هاست که بسیاری‌شان مسقف هستند و به دربندهای دنج و خلوت راه می‌برند. دربند، پیشخوان یا راهرو مشترک چند خانه است که در آن پیش از رسیدن به درب هر خانه به دری دیگر بر می‌خوریم. این درب مشترک در مواقع لزوم بسته می‌شود و ارتباط چند خانه با دنیای پیرامون را قطع می‌کند.

بافت تاریخی اردکان بسیار متفاوت از شهرهای امروزی است: ساکت و خلوت، با کوچه‌های تنگ و تودرتو، با خانه‌هایی رو به درون خویش و با سیمایی ساده و یکنواخت؛ آن قدر یکنواخت که رهگذر ناآشنا خیلی زود راه خود را گم می‌کند.  گویی شهر، سر در گریبان فروبرده است و نمی‌خواهد آن چه را در هزارتوی خویش دارد، به ارزانی عرضه کند. 

این حال و هوا بیش از هرچیز متأثر از عوامل طبیعی است. نه فقط اردکان، بلکه همۀ شهرهای تاریخی واقع در نواحی گرمسیر و سردسیر ایران، بافت شهری پیوسته و متراکم دارند. زیرا این وضع اثرات گرما و سرما را کاهش می‌دهد و از نفوذ بادهای آزاردهنده جلوگیری می‌کند. در این شهرها کوچه‌ها را به صورت مسقف (ساباط) ساخته‌اند و دیوارها را بلند گرفته‌اند تا رهگذران از تابش شدید آفتاب یا گزند برف و باران در امان باشند.

همچنین در مناطق کویری مانند اردکان که دسترسی به آب دشوار بوده و آب مورد نیاز اهالی از طریق قنات، آب‌انبار و کانال‌های عمومی تأمین می‌شده‌است، فضاهای کالبدی را فشرده و پیوسته ساخته‌اند تا بهره‌گیری از آب آسان‌تر شود.

بافت‌های پیوسته و متراکم به نوبه خود، نوع خاصی از روابط اجتماعی را شکل می‌دهند. در قدیم، شهرهای ایران فاقد خیابان به معنای امروزی آن بودند و بازار نقش خیابان‌های اصلی را به دوش می‌کشید. به همین سبب، از نظر کالبدی ستون فقرات ارتباطات شهری به شمار می‌آمد و با تکیه بر این جایگاه بی‌بدیل، نقش بارزی در تحولات سیاسی و اجتماعی داشت.

همچنین تنگی کوچه‌ها – آن هم در شرایطی که عمده رفت و آمدها به شکل پیاده بود – ارتباطات رودرروی اهالی را افزایش می‌داد. از همین رو، برخی کوچه‌های بسیار باریک را کوچه‌های "آشتی‌کنان" می‌خواندند.

گاه می‌شد دو فردی که قهر کرده بودند و روی از هم بر می‌گرداندند، از دو سو قدم در این کوچه‌ها می‌نهادند و در میانۀ راه، ناگزیر چشم در چشم می‌شدند و شانه به شانه می‌ساییدند. در این حال، ممکن بود سلام و علیکی میانشان رد و بدل شود و رشته‌های کدورت سست گردد.

در کنار عوامل طبیعی، ملاحظات امنیتی نیز در شکل‌دهی به فضاهای شهر دخیل بود و فشردگی بافت و پیوستگی کالبدی خانه‌ها به یکدیگر، مسئولیت مشترکی را برای حفظ آنها ایجاب می‌کرد و لاجرم همبستگی همسایگان را افزایش می‌داد. چرا که حفظ خانۀ خویش در گرو حفظ خانۀ همسایگان بود.

در گزارش مصور این صفحه، دکتر حسین سلطان‌زاده، پژوهشگر معماری ایران، دربارۀ این عامل امنیت در شهرسازی و حدود اثرگذاری آن توضیح می‌دهد و همراه با گفته‌های او، تصاویری از بافت تاریخی اردکان به نمایش در می‌آید.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
علی فاضلی

پدرم عاشق کبک بود و همیشه در حیاط و باغچۀ کوچک خانه مان یکی دو کبک  خرامان خرامان راه می‌رفتند. کبک‌ها برای پدر، زنده کنندۀ خاطرات پدرش بودند. بارها و بارها داستان شکار رفتن با پدرش را برای ما بچه‌ها تکرار می‌کرد. هر دو با هم به شکار می‌رفتند، صبح خیلی زود، اما نه با تیر و تفنگ که با یک حقۀ زیرکانه. آنها با خود کبک ماده‌ای را به دشت می‌بردند، زیر بوته و خس و خاشاک  پنهانش می‌کردند. بعد نوبت آن بود که دام پهن کنند. حلقه‌های کوچکی را که از دم اسب ساخته شده بود به فاصله‌های مشخصی بر روی زمین قرار می‌دادند و آنوقت در گوشه ای کمین می‌کردند و منتظر می‌ماندند. کبک ماده آواز سر می‌داد . دشت را طنین صدای کبک پر می‌کرد. کم کم سرو کله دیگر کبک‌ها پیدا می‌شد. کبک‌های عاشق به دنبال صدای معشوق می‌گشتند، بی خبر از دامی که برایشان پهن شده بود.

آنها در انتهای روز با پنج شش کبک زنده به خانه باز می‌گشتند. هنوز هم مزۀ آن کبک‌ها زیر دندانش باقی است. اما این روزها همه مانند پدر و پدر بزرگ من  پرنده‌ها را برای خوردن شکار نمی کنند، بلکه  از آنها بیشتر به خاطر فروختن به پرنده دوستان  به عنوان تزیین منزل و محل کار استفاده می‌شود. چه زنده در قفس‌های کوچک و چه به صورت خشک شده که به آن "تاکسی درمی" می‌گویند و به فارسی گفته‌اند پوست آکنی.

شاید صدای بلبل و قناری برای کسی که مثلا صبح علی الطلوع در ِ دکانش را می‌گشاید تا کسب روزی کند  فرح بخش تر از نوای موسیقی از رادیو و تلویزیون باشد، یا پرنده‌ای کوچک می‌تواند مونس تنهایی یک آدم باشد. تکرار کلمات و حرف‌ها، توسط طوطی‌های سخن گو و مینا می‌تواند آدم را به وجد آورد.

توجه به پرنده‌ها در شعر و داستان و رمان و حکایت‌ها زیاد است.  سرگذشت  "طوطی و بازرگان" را همگان شنیده‌اند. و چه خوش گفته است حافظ شیراز:

بنال بلبل اگر با منت سر یاری ست
که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست
مرغ دل باز هوادار کمان ابرویی است 
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد

سیمرغ شاهنامه، هدهد سلیمان و ابابیل‌های قرآن را بسیارانی می‌شناسند.

اینگونه گرایش آدمی به پرندگان شاید نشان از نوعی طبیعت دوستی اوست که در نهادش وجود دارد و خود از آن بی‌خبر است. اما شاید این طبیعت دوستی گاهی به ضرر طبیعت هم تمام شود. شکار، آلودگی محیط، از بین رفتن جنگل‌ها و تالاب‌ها و گاهی انفجار‌های جنگ نسل برخی از پرنده‌ها را برای همیشه از روی زمین برداشته است.

برای همین است که یافت شدن گاه به گاه برخی ازاین پرنده‌ها که گمان می‌رفت برای همیشه از دستشان داده‌ایم در گوشه وکنار دنیا برق شادی به چشمانمان می‌اندازد.

پرندگان در میان  حیوانات خانگی در ایران مقام اول را دارند. در رده‌های بعد گربه و سگ هستند. شاید یکی از علل، مانع نبودن شرع بر سر راه نگهداری از پرندگان است. چون فضولات پرند گان بر خلاف موی سگ نجس دانسته نمی‌شود.

کبوتر، قناری، فنچ ، مینا، طوطی  و مرغ عشق و دهها پرندۀ دیگر عاشقان خاص خود را دارند. در این سو و آن سوی شهرها مغازه‌های پرنده فروشی زیادی یافت می‌شود. اما رفتن به جمعه بازار پرندگان شاید خالی از لطف نباشد.

اگر با گزارش مصور ما همراه شوید شما را به دیدن جمعه بازار پرندگان در مشهد می‌بریم.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فرخ باور

اگر آبرنگ زن می‌بود، زنی سرکش بود که باید مهارش می‌کردی. اما باید لِمَش را بدانی. کافی است لحظه‌ای دچار حواس‌پرتی یا تردید شوی تا بازی را ببازی. شخصیتی قوی دارد. کاری است دو طرفه میان تو و آبرنگ. مانند یک گفتگو یا کشمکش یا رابطۀ عاشقانه. برعکسِ نقاشی با رنگ و روغن که رابطه‌ای‌ است یک‌طرفه، چون زمانش را تو و نه او تعیین می‌کنی، رنگت را نگاه می‌کنی، مداقه می‌کنی، تغییرش می‌دهی یا از اول می‌کشی. عیوبش را می‌پوشانی. و این همه را هر وقت که اراده کنی. آبرنگ این‌طور نیست!

زمانی برای مداقه نداری. امکان پوشاندن و پنهان کاری نداری.  باید به دنبال آب که می‌دود، بدوی. آبی که سرکش است و به جاهایی سرک می‌کشد که نباید. باید آن را با زمانبندیِ خودش  باملاحظه و زبردستی بجایی که می‌خواهی، هدایت کنی، بدون این که خشک شود یا لک شود.

در برابر خصلت سرکش آبرنگ، رنگ و روغن اگر انسان می‌بود، شخصی بود بزرگوار و دست و دل باز که نمی‌دانست لجبازی چیست. با او می‌توانی هرکاری که بخواهی بکنی و اعتراض نمی‌کند. آبرنگ را باید به‌موقع تمامش کنی. باید بدانی کِی نقطۀ پایان را بگذاری. اگر از خط پایان جلوتر بروی و فقط کمی کشش بدهی، در همان لحظه خرابت می‌کند. رنگ و روغن رابطه‌ای‌ است یک‌طرفه. آبرنگ رابطه‌ای‌ است دوطرفه.  منظورم از آبرنگ، خیس روی خیس است که ربطی به مینیاتور یا نقاشی آبرنگ از روی عکس  در آتلیه ندارد. نقاشی در آتلیه از روی عکس، همان قدر توانایی فنی و مهارت‌ها و شگردهایش را  بهتر و بیشتر می‌کند که حالت مصنوعی و سرد آن را.

رنگ و روغن با زیبایی‌اش خیره‌ات می‌کند، تو را با گوشه‌ها و زوایا و ترکیب رنگ‌هایش گیج می‌کند.  خودنمایی می‌کند و مثل مانکنی زیبا  دلبری می‌کند، ولی با کسی حرف نمی‌زند.  ناطق خوبی است، اما گفتگو نمی‌کند. نقاشی با فانتزی چیز دیگری است. مینیاتور هم مطلب دیگری است.

از  آبرنگ‌کاری در هوای باز حرف می زنم  که در آن  یک چیز توجه تو را جلب می‌کند. در میان آن همه موضوع یک چیز و یک احساس و یک محرک هست که احساسات تو را بر می‌انگیزد و تو می‌گویی آه! وای، عجب!؟ شاید آواز بخوانی و سوت بزنی. وای می‌ایستی تا ببینی و حس کنی و عمیق نفس بکشی و متمرکز بشوی و از خودت بپرسی، آیا می توانم؟ باید بتوانم! باید از زمان جلو بزنم. 

نور جالبی تو را محصور کرده که زود گذر است؛ یک ژرفا، تضادهایی در فضا، در نور و رنگ. جنبش‌هایی که می‌خواهی نگه‌شان داری و ثابت‌شان کنی بدون آن که از اثرش کم کنی. بلافاصله است. خودت را برای کشمکشی چهارساعته یا سه‌ساعته آماده می‌کنی. باید بدون این که از جایت تکان بخوری بدوی. باید بدنت آماده باشد. اگر کمردرد و درد نشیمن سراغت بیاد و بی‌حوصله‌ات کند،  بازی را باخته‌ای. بهتر است بلند شوی و پیش از تلخ  شدن ولش کنی.

اما اگر موفق شوی، با تو با شفافیتش حرف خواهد زد و به او گوش خواهی کرد، چون دروغ نمی‌گوید، لاپوشی نمی‌کند، حقه‌بازی نمی‌کند و شفاف و مستقیم است. خلوص دارد و مانند نوایی لطیف نوازشت می‌کند. پر از نور است، به‌خصوص نور فلات ایران. مانند نوری که ستارگان فلات دارند، که فکر می‌کنی اگر دستت را توی آنها فرو کنی، می‌توانی سردی‌شان را لمس کنی و قلقلکشان دهی.

رنگ‌ها شاد و نورانی است و قلم‌مو تند و سریع توی آنها می‌پیچد و می‌چرخد و خیس و خشک روی کاغذ پخش می‌کند. حالا آب و رنگ رام‌ شده و می‌دانند چه‌قدر و به کجا بروند و کی وا بایستند تا خشک شوند.

محیط خودم و آبرنگ‌هایم

آبرنگ را تقریباً در فلورانس یاد گرفتم. رنگ روغن را بلد بودم و آبرنگ را مثل رنگ روغن به کار می‌بردم؛ غلیظ و پررنگ و با یک حرکت. پروفسور ماجورا حمایتم می‌کرد و  من را به عنوانِ اسیستانِ دانشجویان ایرانیِ درس خودش، طراحی از مناظر و مرایا، انتخاب کرد. به انگلیسی با هم صحبت می‌کردیم، چون هنوز ایتالیایی بلد نبودم. این کار دو سالی طول کشید. دربان‌های دانشکده می‌گفتند، شما یک هنرمندید. بعضی دیگر "پنجه‌طلایی" صدایم می‌کردند.

از بچگی نقاشی می‌کردم و چند سال هم رنگ‌روغن با رضا صمیمی و سیروس عظیمی کار کرده بودم. یک سال کار در دانشکدۀ معماری تهران برایم معادل یک انقلاب بود و به من نیرو و شوق فراوان داده بود. طراحی و لاوی‌کاری با رنگ‌های مرکب چین را یاد گرفته بودم.  آماده بودم و به فلورانس که رسیدم، با دنده چهار به ‌راه افتادم. اسکیس می‌زدم و آبرنگ می‌کشیدم، پل قدیمی، سان فرِدیانو، سانتو اسپیریتو، پیان دی جولاّری، آرچِتری، فیه زوله و پورتو وِنِرِه.  عشق بزرگ فراموش نشدنی‌ام. بی‌خود نیست که اسمش بندر ونوس است! دُن بایرون هم الکی توی آب‌هایش خفه نشد!؟ دریا، دریا، دریا، می‌خواهم تویش خفه شوم. یک آواز ایتالیایی از باتّیاتو.

همه چیز زیاد خوب بود و دچار شک شدم. معماری و بورس شرکت نفت را فدای کارگری در آلمان کردم. دو سال بعد با دختری از کوه آمیاتا، از پیانکاستانیایو آشنا شدم. دهکده‌ای معدنی از سنگ جیوه. معدنِ بزرگ سیِ لِه. پدرش آلبرتوی گنده را همه در کنارۀ شرقی کوه می‌شناختند. در بخش غربی و در سانتا فیورا که سرمنشاء رود زیبای فیورا هست هم او را می‌شناختند. معدنچی پر سرو صدایی بود. سانتا فیورا زیباترین شهر کوهستان است. دانته الیگیِری در وصفش بیت کوچکی گفته. میدانش را به یک سالن زیبا تشبیه می‌کنند. چندین بار تمامش را از بالا تا پایین و از دور و نزدیک نقاشی کردم و کشیدم. زندگی هنوز ساده بود و تاریخ خاک می‌خورد. تپه‌های نرم و همیشه‌سبز و مرطوب تُسکان با بوی شراب سرخ و جاده‌های سفید خاکی‌اش کمی خواب‌آلود بودند و هر از گاهی هم یک فیات رد می‌شد.

با کارلا و خانوادۀ کارگری‌اش، من از بالای ابرهای یک پسرِ خانوادۀ شرکت نفتی عالی‌رتبه به روی زمین رسیدم. به درون خانواده‌ای معدنچی و کارگر ساختمان و روستایی وارد شدم که همه با هم حرف می‌زدند. و به که چه تجربه‌ای عالی و پاک نشدنی که سالها طول کشید که به مشکلات بعدی می‌چربید. شاید کارلا موافق نباشد، اما ناتالی که هست و من را بازهم دگرگون کرد. در عوض من هم دهکدۀ آنها را دگرگون کردم.

فرهنگ آنها در مفهومی که از زیبایی داشتم،  انقلاب به وجود آورد. می‌گفتند آلبرتو مرد زیبایی است. اما هرچه بیشتر به او نگاه می‌کردم، کمتر در صورتش یک مرد زیبا می‌یافتم. صورتی مستطیل و بزرگ داشت که ۱۵ کیلومتر با دوچرخه روی خاک تا معدن رفتن و کارِ سنگین آن را سخت کرده بود. پارتیزان‌های یوگسلاوی هم او را با تیر زده و لَنگ کرده بودند. بعد فهمیدم منظور آنها از مرد زیبا چیست. مردی است سالم با قدی کشیده و بلند، متناسب، ستبر و نیرومند. صدایی صاف و قوی با خنده‌ای مطمئن و اخلاقی برون‌گرا و شوخ که با همه کار دارد. مجموعه‌ای از چیزها و حساسیت‌هایی که از او مردی زیبا می‌ساخت.

نسل آلبرت و رینا، همسرش، کمونیست‌های کاتولیک پیانکاستانیایو و  اطراف همه مردند و از بین رفتند، اسطبل ها گاراژ شدند و خوک‌دانی‌ها اطاق. بعضی از روستائیان زرنگ هم میلیاردر شدند. شیک‌ترین اتومبیل‌ها در روستاهای سابق خودنمایی کردند. من معمار پولدارها شده بودم. بعضی از اینها به من می‌گفتند: "فاروخ، تو چه‌قدر خوب ایتالیایی صحبت می‌کنی." توی دلم می گفتم، این تویی که هنوز ایتالیایی را دهقانی صحبت می‌کنی.

دهکده‌های کوهستان تمام زیبایی و سادگی روستایی خودشان را از دست دادند تا به جایش زشتی‌های شهر را به دست آورند. دهکده، یعنی تنها نبودن، داشتن دوستانی، کمی شراب و یک قهوه، یک تصنیف ایتالیایی...

ناتالی، دختر کوچک شوخ‌طبع و خوشحال و شنگول و جسورم، در همین کوهستان غذا به دهن یک خوک دو رگۀ بزرگ می‌گذاشت که دهنش از هیکل ناتالی بزرگتر بود و می‌توانست او را تمام و کمال توی آرواره‌هایش فرو کند. آن موقع من تمام این شهرک‌های کوهستان آمیاتا و دره‌ها و خانه‌های کوتاه آن را در چهار فصل آبرنگ کاری می‌کردم.

برف سنگین می‌بارید و سوز سرد می‌وزید. هنگامی که در کوچه‌هایش که از سنگ آتشفشانی همان کوهستان ساخته شده بود، مردم چلیک‌های چوبی را در آغاز پاییز بیرون می‌آوردند و برای شراب می‌شستند و آماده می‌کردند، آنها را می‌کشیدم و نمایشگاه می‌گذاشتم.

۴۰۰ یا ۵۰۰ تابلوی کوچک و بزرگ و چندین پرتره. هنوز هم تک و توک ادامه دارد. اما آشپزی را هم زیاد دوست دارم.

 

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فرشید سامانی

سرآغاز پیدایی میبد مثل خیلی از کهن شهرهای ایران، آمیخته به افسانه است. گفته‌اند که چون پس از حملۀ اعراب مسلمان به ایران، پناهگاه موبدان زرتشتی بود، مُؤْبدان، میبدان و به تدریج میبد خوانده شد. افسانه‌های دیگر، پیدایی شهر را به دوران ساسانی (سده سوم تا هفتم میلادی) رسانده‌اند.

میبد اما، بسیار کهن تر از این‌هاست. کاوش‌های باستان شناسی در نارین قلعه روشن ساخته که لایه‌های زیرین این کهن دژ به هزاره چهارم پیش از میلاد تعلق دارد؛ یعنی قرن‌ها پیش از ورود آریایی‌ها به ایران و شکل‌گیری سلسله‌های ماد و هخامنشی.

میبد بر بستر یکی از فرونشستگی‌های استان یزد شکل گرفته است. آب‌های زیرزمینی که از کوه‌های پیرامون – شیرکوه، سیاه کوه و کوه‌های خَرانَق - سرچشمه می‌گیرند، در این ناحیه به سطح زمین نزدیک و درون قنات‌ها جاری می‌شوند. این وضع، زمینه ساز شکل گیری میبد در این گوشه از کویر بر سر راه باستانی کرمان به ری شده است.

ساختار میبد

میبد نمونه کاملی از شهر ایرانی در مناطق مرکزی و کویری است. این گونه شهرها به سه بخش تقسیم می‌شوند: هسته اصلی آنها متشکل از قلعه یا کهن دژ است که بر سراسر شهر اشراف دارد و با برج و بارو و خندق از سایر بخش‌ها جدا می‌شود. این بخش جایگاه حاکم بوده است.

بخش دوم، شارستان نام دارد که در پای کهن دژ شکل می‌گرفته و با محله‌های کوچک و بزرگ و مکان‌هایی چون مسجد جامع و بازار جای زندگی اهالی شهر بوده است. شارستان نیز برج و بارو و خندق دارد و تنها از طریق دروازه‌ها می‌توان به درونش راه یافت.

بخش سوم  بیرونه شهر یا رَبَض است. این بخش جایگاه باغ‌ها و زمین‌های کشاورزی بوده و جمعیت زیادی از کشاورزان در محله‌های آن زندگی می‌کرده‌اند. بنابراین حیات اقتصادی شهر وابسته به ربض بوده است.

این ساختار ریشه در جنگ‌ها و ناامنی‌هایی دارد که همواره شهرهای ایران را تهدید می‌کرده‌اند. اگر بیگانه‌ای به شهر یورش می‌برد، اهالی ربض به شارستان پناه می‌بردند و اگر شارستان تسخیر می‌شد، کهن دژ به مقاومت خویش ادامه می‌داد.

شهرهایی مانند یزد و کرمان طبق همین الگو ساخته شده بودند اما در دوره معاصر دستخوش دگرگونی‌های بزرگ شدند. ارگ بم (پیش از زلزله) و ارگ راین در استان کرمان، نمونه‌های کاملی هستند که هرچند دگرگون نشده‌اند، اما کسی درونشان زندگی نمی کند؛ و میبد نمونه کمابیش سالمی است که  هنوز اهالی خویش را از کف نداده. به واقع، موزه‌ای است که انسان‌ها نیز در آن زندگی می‌کنند.

محله‌های میبد

میبد برآمده از خشت و گل است و حیرت‌آور این که بناهای خشت و گلی اش صدها و بلکه هزاران سال دوام آورده‌اند. از همه مهمتر کهن دژ نارین قلعه با حدود شش هزار سال پیشینه تاریخی است که ساختار کنونی اش به سده چهاردهم میلادی می‌رسد.

در شارستان میبد، محله بالا (جنوب شهر) با کالبد فشرده خود، جایگاه زندگی و کسب و کارصنعتگرانی بوده که دست ساخته‌های سفالینشان هنوز شهره خاص و عام است.  محله پایین (شمال شهر) جایی بوده که در آن آب قنات‌ها به سطح زمین می‌رسیده و باغ‌های شهر را سیراب می‌ساخته است. این جا محل باغ- خانه‌های بزرگ و زندگی اعیان و اشراف بوده است. و بالأخره به محل کوچُک (شرق شهر) می‌رسیم که دامداران و باغداران و کشاورزان زمیندار را درخود جای می‌داده است. هرکدام از این محله‌ها، زیرمحله‌های کوچک تری داشته اند.

اهمیت میبد

در شارستان، عناصری چون مسجد جامع، تداوم حیات اجتماعی- اقتصادی شهر از روزگاران دور تا به امروز را گواهی می‌دهند. گمان می‌رود که مسجد جامع برجای یک آتشگاه ساسانی ساخته شده و شواهد تاریخی قدمتش را به سده‌های نخستین اسلامی (سده هشتم میلادی) می‌رساند. ساختار کنونی مسجد متعلق به سده‌های سیزدهم تا پانزدهم میلادی است و حتی زیلویی که تا سالیان اخیر زیرپای نمازگزارانش پهن بود، ۶۲۳ سال عمر دارد.

در بیرونه شهر یا همان رَبَض به محله‌های دیگری همچون بیدِه و فیروزآباد برمی خوریم. آثار تاریخی این محله‌ها مانند مسجد فیروز آباد و خانه بُرونی گاه تا ششصد سال قدمت دارند.

مهمترین عنصر بیرونه میبد که با گسترش شهر جزیی از آن شده، مجموعه کاروانسرا یا رباط عباسی متعلق به دوران صفوی (سده هفدهم میلادی) است. کنار این رباط ، چاپارخانه میبد خودنمایی می‌کند. این، آخرین بازمانده چاپارخانه‌هایی است که از زمان داریوش هخامنشی تا پایان دوره قاجار، سازمان پستی ایران را شکل می‌دادند.

و میبد از این گونه آثار کهن بسیار دارد. همه در اوج زیبایی، در کمال سادگی، ساخته از خشت و گل و جان به در برده از گزند زمان. این شهر- موزه نخستین شهر تاریخی ایران بود که در سال ۱۳۷۹ در فهرست آثار ملی ثبت شد و با بنیاد یک پایگاه پژوهشی تحت حفاظت ویژه قرار گرفت.

در گزارش تصویری این صفحه به تماشای کهن شهر میبد می‌رویم و گفته‌های محمد سعید جانب اللهی، مردم شناس میبدی و نویسنده کتاب "چهل گفتار در مردم شناسی میبد" را درباره افسانه‌های شکل گیری و ساختار این شهر می‌شنویم.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
لاله یزدی

اولین بار، وقتی هشت نه سال بیشتر نداشتم، دو کتاب دیدم که به شکل قاچاقی چاپ شده بود. یادم می‌آید یکی از آنها داستان‌های مصور دکتر دولیتل بود؛ همان دام‌پزشکی که می‌توانست با حیوانات حرف بزند و یکی هم نسخه‌ای از ماجراجویی‌های تن‌تنِ خبرنگار.

هر دو کتاب با جلد کاغذی نرم چاپ شده بودند، برخلاف سنت کتاب‌های مصور آن زمان که جلد ضخیم داشتند. یادم می‌آید همان موقع هم از کتاب‌ها خوشم نیامد، البته دلیلش مطمئناً همانی نیست که الان در نظر دارم.

نشر غیر مجاز کتاب پیشینه ای دیرینه دارد. کتابهای رادیکال چپ و مذهبی را پیش از انقلاب فقط به صورت قاچاق می‌شد یافت و پس از انقلاب کتابهایی که مخالف مذهب یا وسیع تر از آن خلاف شرع و اخلاق تصور می‌شود سرنوشت کتابهای رادیکال چپ دورۀ گذشته را پیدا کرده اند. در رژیم‌های دیکتاتوری، تیغ ممیزی همواره بر کتابهایی که مخالف با بنیادهای حاکمیت تصور می‌شوند، فرود می‌آید و آنها را راهی زیر زمین می‌کند. این نوع نشر غیر مجاز در واقع ناشی از اعمال سیاست‌های حاکم است و همان است که در شوروی به آن ادبیات زیر زمینی می‌گفتند؛ کار مفیدی به حال جامعه که تا وقتی استبداد و دیکتاتوری وجود دارد از آن گریزی نیست و جامعه را به سهم خود از وقایعی که در عمق می‌گذرد آگاه می‌کند. 

اما نشر غیر مجاز فقط از نوع سامیزداتی آن نیست. دامنۀ گسترده تری دارد. بیشتر نشرهای غیر مجاز، ناشی از منفعت طلبی ناشران حاشیه نشین، به خاطر ندیده گرفتن پدیدآورنده و پرداخت نکردن حق تألیف است تا تمامی سود کتاب یکجا به جیب زده شود؛ کاری که نه اخلاقی است و نه موافق با عرف و قانون.

در ایران سال‌هاست که کپی کردن و افست کردن کتاب‌ها، چه از نوع سامیزداتی و چه از نوع منفعت طلبانه، رایج است. از جمله کتاب‌هایی که هنوز که هنوز است مجوز انتشار نگرفته‌اند و به اصطلاح زیر پیشخوانی هستند، رمان معروف "صد سال تنهایی" گابریل گارسیا مارکز است که بهمن فرزانه ترجمه و انتشارات امیرکبیر پیش از انقلاب آن را چاپ کرده.

کتاب‌های هدایت هم به همین ترتیب. تا همین چند سال پیش سراغ این کتاب‌ها را فقط می‌شد در میدان انقلاب و از دست‌فروش‌ها گرفت تا این که انتشارات جامه‌دران کتاب‌های هدایت را همراه با تعدادی از کتاب‌های صادق چوبک منتشر کرد. اما بعد، مجوز چاپ سوم به کتاب‌های صادق هدایت داده نشد و این کتاب‌ها دوباره به سرنوشت گذشته‌شان برگشتند.

گاهی هم کتاب‌هایی که مجوز انتشار نمی‌گیرند، سر از انتشاراتی‌های خارج از ایران درمی‌آورند، اما بعد در ایران افست یا کپی می‌شوند؛ همین طور کتاب‌هایی که نویسندگان‌شان خارج از ایران زندگی می‌کنند. باندهای کپی و افست، این کتاب‌ها را در داخل به صورت غیرقانونی چاپ می‌کنند و سودش را به جیب می‌زنند. مثل کتاب‌های نشر فارسی‌زبان "باران" در سوئد که گاهی کتاب‌های مشمول سانسورشدۀ ایران را، که مجوز نمی‌گیرد، چاپ می‌کند و بعد از چاپ، بازار کپی در ایران به دست مردم می‌رساند. البته، در کشوری مثل ایران، که ممیزی حاکمیت مطلق کتاب‌ها را در دست دارد، این باندها در حکم دوست برای کتاب‌خوان‌ها عمل می‌کنند تا دشمن.

در همین سالی که گذشت، یکی از رمان‌‌ها به نام "دالان بهشت"، که بسیار پرفروش است و نشر ققنوس آن را چاپ کرده، به شکل غیرقانونی و بدون اجازۀ ناشر در شهر مشهد چاپ شده و اقدام قانونی ناشر هم به دلیل پروسۀ طولانی دادگاه و هزینه‌های گزاف به نتیجه نرسیده. بدین ترتیب، هنوز که هنوز است، کتاب دارد به همان شکل غیرقانونی به فروش می‌رود.

ماجرا وقتی دشوارتر می‌شود که بدانیم عموماً تیراژ کتاب‌ در ایران از ۳۰۰۰ نسخه تجاوز نمی‌کند و وقتی کتابی همه‌پسند پیدا می‌شود که می‌تواند برای ناشرش سودآور باشد به چنین سرنوشتی دچار می‌شود.

در ایران، داستان چاپ غیرقانونی کتاب‌ها با نام افست بسیار طولانی است. تا سال‌ها داستان افست کردن کتاب‌ها به کتاب‌های دانشگاهی، دایرة‌المعارف‌ها، فرهنگ‌های زبان و کتاب‌های آموزشی زبان اختصاص داشت. بعضی‌ها ریشۀ این کار را در گران و کمیاب بودن کتاب‌های انگلیسی در بازار ایران و کم‌سرمایه بودن قشر دانشجو جستجو می‌کنند. یکی از تارنما‌هایی که کارش کپی و چاپ کتاب‌ است در تبلیغ خود اعلام کرده: "کیفیت کتاب‌ها تضمین شده‌اند. اگر از کیفیت چاپ کتاب‌ها راضی نبودید آن‌ها را برگردانید. ضمناً ما می‌توانیم کتاب‌های الکترونیکی شما را به کتاب کاغذی تبدیل کنیم. خیلی ساده یک نسخه از کتاب شما را چاپ می‌کنیم و صحافی شده تقدیم حضورتان می‌کنیم."

در چند سال اخیر، ماجرا شکل جدیدی پیدا کرده‌است. اول این که در بخش کتاب‌های تخصصی (برای مثال پزشکی) ناشرانی هستند که با گرفتن مجوز از وزارت ارشاد این کتاب‌ها را در نسخه‌های محدود چاپ افست و دیجیتال می‌کنند و در اختیار دانشجویان قرار می‌دهند. انتشارات آذرخش و انتشارات طب‌گستر دو ناشری هستند که در زمینۀ نشر کتاب‌های شهرسازی و پزشکی سابقۀ چندین‌ساله دارند.

به علاوه، در همین نمایشگاه کتاب، که هر سال در اردیبهشت‌ماه برگزار می‌شود، تعدادی از ناشران داخلی در بخش ریالی (بخشی در نمایشگاه کتاب که خریداران بدون نیاز به گرفتن کارت‌های ارزی و با قیمت بالاتری نسبت به کتاب‌های ارزی، کتاب‌های خارجی خود را خریداری می‌کنند) حضور پیدا می‌کنند و کتاب‌های افست ناشران بزرگ را عرضه می‌کنند. این کار البته، با مخالفت بسیاری مواجه شد و نمایندگان ناشران خارجی که کتاب‌هایشان به شکل افست در نمایشگاه عرضه شده بودند، خواستار دخالت وزارت ارشاد شدند.

اما قاچاق کتاب تنها محدود به ایران نمی‌شود. ناشران افغانستان هم با همین مشکل مواجه هستند. در شرایطی که آنها از حمایت دولت برخوردار نیستند و هزینه‌های کمرشکن برای حروف‌چینی، ویرایش، آماده‌سازی و چاپ کتاب با کیفیت مطلوب می‌پردازند، سودجویانی در پاکستان در انتظار نشسته‌اند، تا بدون پرداخت هزینه‌هایی که از آن نام بردیم، کتاب را افست کنند و با کیفیت پایین‌تر از حد مطلوب در بازار بفروشند.

این در حالی است که ناشران کوچک افغانستان، که مثل ناشران ایرانی امضاکنندۀ قانون "حق مؤلف" نیستند، برای ترجمۀ کتاب‌های خود با ناشران غربی مذاکره می‌کنند، شرایط خود را برای‌شان توضیح می‌دهند و در نهایت با پرداخت حق‌الزحمۀ نه چندان چشمگیری سعی می‌کنند بین ناشران خارجی جایی برای خود باز کنند؛ همان کاری که تعدادی از ناشران ایرانی در سال‌های اخیر انجام داده‌اند.

ناشران افغانستان بار اصلی این گناه را به گردن وزارت اصلاحات و فرهنگ دولت افغانستان می‌اندازند که نه تنها هیچ‌گونه حمایتی از ناشران خود نمی‌کند، بلکه وقتی پای خرید کتاب مثلاً برای کتاب‌خانه‌ها به میان می‌آید، به جای خرید از ناشران به سراغ قاچاقچی‌ها می‌رود.

ابراهیم شریعتی، صاحب نشر عرفان که از ناشران فعال افغان در ایران است، معتقد است که افراد سودجویی که در پاکستان کتاب‌ها را افست می‌کنند، به کسانی در برخی اداراه‌های دولتی افغانستان حق حساب می‌پردازند و برای همین هم دولت برای خرید کتاب به جای ناشر سراغ آنها می‌رود.

در تاجیکستان که شاهد خیزش دوبارۀ احساسات مذهبی است، غالباً آثار اسلامی را می‌توان دید که به شکل افست منتشر شده‌اند و در خیابان‌ها و بازارها به فروش می‌رسند. این کتاب‌ها به زبان‌های فارسی (خط سیریلیک)، روسی و ازبکی یا مؤلف ندارند یا به قلم نویسندگان خارجی هستند که روحشان هم از چاپ آثارشان بدین شکل خبر ندارد. برخی هم کتاب‌های دینی هستند، چون "چهار کتاب" و "هفت‌یک" و "اوراد فتحیه" سید علی همدانی که در میان مسلمانان آسیای میانه جایگاه رفیعی دارند.

وزارت فرهنگ تاجیکستان ادارۀ ویژه‌ای دارد که متصدی جلوگیری از چاپ غیرمجاز آثار است. اما تا کنون این اداره موفق نشده‌است جلو چاپ قاچاقی کتاب‌های درسی و فرهنگ‌های لغت را بگیرد که به وفور در کتاب‌فروشی‌های سر راهی دوشنبه و خجند به چشم می‌خورند. دلیل تداوم چاپ قاچاقی در تاجیکستان معمولاً گرانی قیمت کتاب‌های دارای مجوز عنوان می‌شود.

مشکل چاپ قاچاقی کتاب فقط به ایران و افغانستان و تاجیکستان محدود نمی‌شود. کشورهای آمریکای لاتین هم درگیر معضلات این‌چنینی هستند. در حال حاضر، لیما، پایتخت کشور پرو، به بهشتی برای قاچاقچیان کتاب تبدیل شده است. کتاب‌ها در لیما چاپ می‌شوند و چند روز بعد از شیلی، اکوادور، بولیوی و حتا آرژانتین سردرمی‌آورند. این قاچاقچی‌ها البته ماجرا را از زاویۀ دیگری می‌بینند. آنها می‌گویند در حالی که قیمت هر کتاب معادل ۲۰ درصد از درآمد هفتگی یک کارگر است و هر شهروند در پرو نمی‌تواند بیش از یک یا دو کتاب در سال بخرد، ما در واقع رابین‌هودهای کشورمان هستیم، چرا که از ناشران چندملیتی می‌دزدیم و به مردم می‌دهیم.

اما اینها رابین‌هود هستند یا داروغه‌های ناتینگهام؟


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.