مقالات و گزارش هایی درباره ایران
۲۶ جولای ۲۰۱۰ - ۴ مرداد ۱۳۸۹
*پویه بینش
گیوه، نوعی کفش نرم، سبک، خنک و ارزانقیمت است که رویۀ آن از نخ پنبهای تابیده و زیر آن از چرم و لته و پوشال و اخیرا لاستیک است و با دست ساخته میشود. گیوه تا اوایل این قرن، کفش عموم مردم ایران بود.
گیوهدوزی یکی از صنایع دستی ایران است که بیش از آنکه جنبۀ تزئینی داشته باشد، کاربرد آن مورد توجه بودهاست. تصور تولید کفش و پایافزار در گذشته بدون صنایع چرمسازی و پلیمر و ترکیبات گوناگون شیمیایی و کارخانههای عریض و طویل تولید کفش در مقیاس انبوه، همان قدر دشوار است که توقع استفادۀ انبوه از کفشها و گیوههای دستدوز در زندگی متفاوت امروز.
مردمان روزگاران کهن ایران درست مثل مردم دیگر نقاط و تمدنهای دنیای کهن، با ابزار ساده و با دست به تولید پاپوش میپرداختهاند. امروزه تقریباً تمام شهرهای ایران داعیۀ "اولین" یا "بهترین" بودن در تولید کفش و گیوه را دارند. در حال حاضر میتوان بازمانده استادان گیوهدوز را دربسیاری از استانهای ایران مشاهده کرد که به صورت محدود به تولید کفش و گیوه میپردازند. هر یک این صنعت را به نامی میشناسند: گیوهدوزی، گیوهکشی، ملکیدوزی، و غیره. اما به هر حال، هر یک از این نامها روز به روز فاصلهشان با زندگی روزمرۀ مردم بیشتر شده، به فهرست پیشههای فراموششده نزدیکتر میشوند.
برای تولید گیوه از ابزار و مصالحی چون پوست گاو، پنبه، نخ تابیده، پارچۀ نازک نخی، کتیرا، پوست دباغیشده، موی بز و چسب (سریشم)، سندان چوبی، مشته، درفش، دواگیر، چاقو و غیره استفاده میشود.
فرایند تولید گیوه شامل سه بخش مهم و اساسی است: بخش اول گیوهچینی یا رویهبافی است که اغلب توسط زنان از نخهایی همچون ابریشم و نخهای تکلایه یا چندلایۀ پنبهای بافته میشود. مرحلۀ دوم، تختکشی یا ساخت کف گیوه است که با توجه به مواد بهکاررفته در کف، نوع و قیمت آن تغییر میکند. و بالاخره مرحلۀ سوم تولید گیوه، سوار کردن و دوختن رویه و تخت بر روی هم است که توسط استادان گیوهدوز انجام میشود.
تمام این مراحل دشوار و طولانی موجب بالا رفتن هزینۀ تولید و در نتیجه گران بودن این نوع کفشها میشود. گرانترین آنها گاه تا ۸۰ هزار تومان نیز به فروش میرسد؛ در حالی که با پرداخت چنین مبالغی کفشهای مناسب تری میتوان خرید. عدم توجه به سلیقۀ مشتری میتواند یکی دیگر از دلایل بیرغبتی مردم برای خرید این نوع کفشها باشد. طرحهای محدود، رنگهای یکسان، عدم تجانس انواع مدلهای این کفشها با دیگر البسۀ مردم چیزی است که نمیتوان آن را نادیده انگاشت.
هر چند من و شما شاید دیگر از خریداران کفشهای دستدوز و گیوههای تابستانی و صندلهای چرمی نباشیم، اما هنوز هم کسانی هستند که دنبال چنین کفشهایی میگردند؛ برای داشتن یک جفت از آنها پیشپرداخت میدهند و از تأخیر در آماده شدنش ناراحت میشوند. هرچند که این روزها همه از پولو، دکتر مارتین، آدیداس، نایک و آل استار صحبت میکنند و پیرمرد کفشدوزی که در بازار سرپوشیدۀ شهر هنوز هم با سماجت و اصرار کفش چرمی و گیوه میدوزد، باب طبع ستایشکنندگان آثار کهنه و قدیمی است. و دقیقاً همین جاست که پرسش بزرگی را پیش روی خود میبینیم: "آیا محصولاتی مثل یک گیوۀ دستدوز چیزی است که فقط برای تزئین پشت ویترین مغازه جای می گیرد و تنها به درد تماشا میخورد؟"
*پویه بینش از کاربران جدیدآنلاین است. شما هم اگر مطلبی برای انتشار دارید، لطفا آن را به نشانی info@jadidonline.com بفرستید.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۳ جولای ۲۰۱۰ - ۱ مرداد ۱۳۸۹
صحافی سنتی و جلدسازی، با تاریخی هزارساله، از عالیترین جلوههای هنر ایرانی است که با روشی دقیق و پیچیده، نمونههای بیمانندی خلق کرده و به گنجینۀ فرهنگ بشری افزوده است.
در این هنر، روشهای مختلفی به کار میرفته که هر یک در نوع خود مهارت خاصی میطلبیده است. جلدهای اولیه اغلب از چوب نازک، با پوششی از روکش چرم شکل میگرفته که نقوش روی آنها ساده و هندسی بوده است. این چرم از تیماج، پوست میش و ساغری و چرمهای دیگر فراهم میآمده و بعدها، به جای چوب از مقوای ضخیم که از کاغذهای باطله ساخته میشد، استفاده میکردند.
با گسترش تمدن اسلامی، هنرمندان ایرانی روشهای تازهای ابداع کردند. به کمک قالبهای حکاکی شدۀ فلزی، نقشهای متنوع و دلپذیری بر روی جلدهای چرمی به وجود میآوردند و بعدها با استفاده از ورقههای نازک طلایی، ترکیب درخشانی از دو رنگ قهوهای و طلایی به کار گرفتند که به صورت نشانه و شکل کلی جلدهای کتابهای نفیس درآمد.
از قرن نهم هجری، جلدسازی با ظرافتی بینظیر همراه شد. درون جلدها را با نقشهای مشبک چرمی میپوشاندند و این روش که به معرق سوخت مشهور است، از عالیترین نمونههای صحافی به شمار میآید.
در قرن دهم هجری، جلدهای لاکی نقاشی شده ابداع شد که تا قرن چهاردهم ادامه یافت. در این روش، هنرمندان بر روی صفحات مقوایی، نقاشیهایی عالی و هوشربا میکشیدند. جلد از نوشتهها و نقش و نگارها پوشیده میشد و در پایان، با لایههایی از روغن کمان، پوششی به آن داده می شد که سبب محافظت از جلد می شد. روغن کمان، روغنی بود که از سرو کوهی و بَزرَک می گرفنتد و کمان ها را با آن چرب می کردند.
هنر صحافی و تجلید، نسلهای پیاپی توسط هنرمندان به شاگردان آموخته و منتقل میشد. یکی از آخرین بازماندۀ این نسل در عصر ما، مرحوم حاج حسین عتیقی بود که هنرش را به فرزندان خود و از میان آنها به محمد هادی عتیقی سپرد.
کارگاه صحافی خاندان عتیقی درتهران که سابقۀ تأسیس آن به ۱۲۷۰ هجری قمری میرسد – کانونی شد برای دیگر رشتهها و شعبههای هنر صحافی، از وصالی و افشانگری گرفته تا دو پوسته کردن کاغذها، رنگ آمیزی، متن و حاشیه، مرقع سازی و قطعهبندی. در این کارگاه، بی اغراق، هزاران جلد کتاب قدیمی خطی در حال از میان رفتن، احیا و مرمت شده و به حالت نخستین خود بازگشته است.
و اما نسل آخر این هنرمندان، یعنی محمد هادی عتیقی و برادرانش، به غیر از رموز صحافی سنتی که از پدر فرا گرفتهاند، اغلب هنرهای دیگر کتابسازی را نیز، چون تذهیب، مینیاتور، تشعیر، جدول کشی و حل کاری، آموختند و در میان اقران خود، یگانه شدند.
محمد هادی عتیقی در طول مدتی قریب به چهل سال، صدها نسخه خطی را مرمت کرده و به روزگار اصلیاش بازگردانده است که در میان آنها می توان به نسخه های نفیسی از دهها جلد قرآن منحصر به فرد و دیوان اشعار و رسالههای مذهبی و نسخههای علمی و طبی اشاره کرد که امروزه در مراکزی چون موزۀ لوور، کتابخانۀ ملی فرانسه- پاریس، موزۀ سلطنتی لندن، موزۀ ویکتوریا و آلبرت لندن، موزۀ متروپولیتن نیویورک، موزه توپکاپی استانبول، موزۀ رضا عباسی تهران، کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی، موزۀ آستان قدس رضوی، موزۀ کتابخانۀ حرم حضرت عبدالعظیم، موزۀ قرآن کریم و بسیاری از مجموعههای مجموعهداران خصوصی داخل و خارج نگهداری می شود.
محمد هادی عتیقی علاوه بر صحافی و مرمت نسخههای خطی در طول این چند دهه، به گردآوری نمونههای عالی و کمنظیر نسخههای خطی و قطعات خوشنویسی، جلدهای دورههای مختلف و مینیاتورهای قدیمی نیز پرداخته و مجموعهای نفیس فراهم آورده است که برای بسیاری از علاقهمندان و محققین سودمند است.
شوکا صحرایی در گزارش تصویری این صفحه به کارگاه محمدهادی عتیقی رفته است و شما را با هنر صحافی و جلدسازی سنتی او آشنا می کند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۲ جولای ۲۰۱۰ - ۳۱ تیر ۱۳۸۹
جواد منتظری
"مارتین شمعونپور"، نوازندۀ ۲۶ ساله فلوت ریکوردر، نوازندگی را خودآموزی کردهاست. از این رو تواناییهای نواختنش متفاوت با شیوههای نوازندگی رایج است. او از تمامی صداهایی که ممکن است از یک فلوت بتوان گرفت بهره میگیرد تا به خلق نوعی موسیقی برسد که نه تنها ویژۀ خود اوست، بلکه از عرف رایج نوازندگی به دور است. شمعونپور برای حصول به این نتیجه از هیچ چیز ابا ندارد و تا آنجا پیش میرود که از صداهای فالش (صدای خارج) یا نابهنجار در نواختن فلوت ریکودر استفاده میکند و آن را به خدمت موسیقیاش در میآورد.
فلوت ریکورد با تلفظ آلمانی (Blockflote)، فرانسهFlute A BEC ، و ایتالیایی Dolceflut از خانواده سازهای بادی چوبی است که در اندازههای مختلف و وسعت صدا- از باس (بم) تا سوپرانو (زیر)- ساخته شده است. این ساز در طی چندین قرن مورد توجه اروپاییان بوده و آهنگسازان صاحب نامی همچون یوهان سباستیان باخ و آنتونیو ویوالدی قطعاتی برای آن ساختهاند.
مارتین شمعونپور از امکان وسعت صوتی فلوت ریکوردر بهره گرفته و شیوه نوازندگی منحصر به خود با نوایی متفاوت را ابداع کرده است و بر همین اساس نامهایی متفاوت برای ساختههای خویش در لوح فشردهاش به نام "موعظه سرکوه" انتخاب کردهاست. موعظه سر کوه، اشاره به سخنان حضرت مسیح در روی کوه برای پیروانش است. نامهایی که شمعونپور برای ساختههایش برگزیده عبارت اند از "ورود"، "امرود آغاج"، "یادآوری خاطرات بر خلاف میل"، "ماخولیای اختران" (چیزی شبیه توهم برخی فروشندگان آلات موسیقی)، "سارا" (ماه)، "قطعهای برای رقص گوسفندان" و "سایر اعضای گله"، "فراموش کردن به عمد و تعطیل رسمی".
این نوازندۀ خودآموخته و زادۀ تهران که نقاش و تصویرگر هم هست، میگوید که بداههنوازی مهمترین ویژگی اجرای موسیقی در ایران است. خود شمعونپور در بداههنوازی از هنرمندانی چون حسین عمومی، شامیرزا مرادی و شیرمحمد اسپندار تأثیر پذیرفتهاست: "در قیاس با موسیقی ازپیشساخته، بداههپردازی محصولی است از هزار و یک علت، که شاید تنها یکی خواستۀ صاحب آن باشد."
بداهه نوازی (Improvisation) از اختصاصات موسیقی است. بداهه نواز، باید تعداد کافی نغمه، جمله و ضرباهنگ در ذهن داشته باشد تا بتواند با استفاده از این جملات و به کمک خلاقیت و ذوق شخصی خویش به تصنیف قطعهای متفاوت دست یابد.
ابونصر فارابی، فیلسوف ایرانی، بداهه نوازی را از جهت اهمیت کم از آهنگسازی ندانسته و آن را به عنوان نوعی از آهنگسازی پذیرفته است. بسیاری بر این عقیدهاند تا نوازندهای در بداههنوازی تجربه کافی نداشته باشد، به مراحل عالی نوازندگی دست نمییابد.
نمونههایی از نوآوری مارتین شمعونپور در اجرای فلوت ریکورد را در گزارش مصور این صفحه میشنوید.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۴ ژوئن ۲۰۱۷ - ۲۴ خرداد ۱۳۹۶
آزاده حسینی
بد نیست گهگاهی، از زندگی ماشینی و پر هیاهوی امروز تهران جدا بشوی و از کوچههای سربالایی و سرسبز دربند خود را به آرامگاه ظهیرالدوله برسانی، تا دمی بیاسایی و روح خود را صیقل دهی. در اینجاست که از مرگ نمیترسی.
آرامگاه ظهیرالدوله، قبرستان کوچک و باصفایی است که میان تجریش و امامزاده قاسم قرار گرفتهاست. این گورستان در واقع خانقاهی بود که توسط علیخان ملقب به صفاعلی و مشهور به ظهیرالدوله تأسیس شد. این سیاستمدار عارفمسلک، که داماد ناصرالدین شاه هم بود، در سال ۱۳۰۳ هجری قمری به سـِلک مریدان شیخ صفی علی شاه پیوست
به دنبال آن انجمن اخوت را در گوشۀ خانه خود در نزدیکی بهارستان تهران تأسیس کرد که تعدادی از روشنفکران عصر در این انجمن عضویت داشتند. هدف اصلی این انجمن مبارزه با ترویج خرافات و استبداد بود. پس از درگذشت صفی علی شاه، جانشین او شد.
پس از به توپ بستن مجلس و مقابله با مشروطهخواهی، خانۀ ظهیرالدوله، به دلیل حمایت وی از مشروطهخواهان ویران شد. به دنبال آن، ظهیرالدوله ملک خود را که در شمیران قرار داشت، وقف انجمن اخوت کرد. در سال ۱۳۴۲هجری قمری ظهیرالدوله درگذشت و پیکر او را در همین محل به خاک سپردند.
از آنجا که ظهیرالدوله مورد قبول اکثر طبقات اجتماعی بود، بسیاری از هنرمندان، سیاستمداران و دانشمندان وصیت کردند که در مجاورت گور او دفن شوند.
در سال ۱۳۴۴، ایرج میرزا نخستین هنرمندی بود که بنا به درخواست خانوادهاش در این خانقاه به خاک سپرده شد. از آن پس بسیاری دیگر از مشاهیر ایران در این آرامگاه به خواب ابدی رفتند. از دهۀ ۱۳۴۰ خورشیدی به بعد، اجازۀ دفن اموات داده نشد و از آن پس تنها آنهایی که پروانۀ خاص داشتند، در این آرامگاه به خاک سپرده می شدند که یکی از آنها فروغ فرخزاد بود.
در حال حاضر ۱۸ تن از مشاهیر علوم پزشکی، داروسازی، معماری و دندانپزشکی، ۲۱ تن از هنرمندان موسیقی، ۱۷ تن از شاعران و نویسندگان نامدار ایرانی و چندین قاضی، هنرمند و خوشنویس در این آرامگاه تاریخی آرمیدهاند. به عنوان مثال میتوان از افرادی چون ملکالشعرای بهار، ایرج میرزا، رهی معیری، دکتر محمدحسین لقمان ادهم، محمد مسعود، ابوالحسن صبا، روحالله خالقی، فروغ فرخزاد، قمرالملوک وزیری، برادران محجوبی، داریوش رفیعی، حبیبالله سماعی، حسن تقیزاده، درویشخان و صبحی مهتدی یاد کرد.
آنچه بیش از همه به اهمیت این آرامگاه میافزاید این است که امروزه این مکان به میعادگاهی برای اهالی هنر و دوستاران شاعران ایران مبدل شدهاست. یکی از پر رفتوآمدترین گورهای این آرامگاه، مزار فروغ فرخزاد است. اغلب اوقات گلهای جامانده از دوستارانش بر روی سنگ قبرش به چشم میخورد:
"من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانۀ من آمدی، برای من، ای مهربان، چراغ بیاور و یک دریچه
که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم".
گلهای به جای مانده بر روی اکثر سنگ قبرها حاکی از حضور مداوم مردم فرهنگدوست در این محل است؛ افرادی که برای تجدید پیمان با فرهیختگان به اینجا میآیند. در این جمع غریبهای نیست. خود تو شاید بینام و نشانترین ِ آنجا باشی.
گورستان ظهیرالدوله از گورستانهای اختصاصی است که توسط مالکان و کمکهای بازدیدکنندگان اداره میشود و مالکان این میراث ارزشمند مصمماند که آن را برای آیندگان نگه دارند.
با تشکر از خانم سحر خبازپیشه که تعدادی از عکسهای این گزارش تصویری را در اخیتار ما قرار دادهاند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۶ جولای ۲۰۱۰ - ۲۵ تیر ۱۳۸۹
فرشید سامانی
ایران را سرزمین صوفیان بزرگ خواندهاند. صوفیانی که برخیشان شهرت بسیار دارند؛ از برخی تنها نامی و چند پاره حکایتی باقی است و برخی دیگر همین نام و نشان را هم ندارند؛ که گفته اند "صوفی آن بود که نبود."
در این سپهر پرستاره اما، نام "شاه نعمتالله ولی" درخششی دیگر دارد؛ نه بدین سبب که او صوفیتر بوده یا کرامات بیشتری از خویش ظاهر ساخته، بل از آن رو که طریقتش شش قرن پس از مرگش همچنان پابرجاست و سلطنتش بر نفوس مریدانش بیزوال جلوه میکند.
در بارۀ او این هم جالب است که در سوریه به دنیا آمد، در مکه و مصر تربیت شد، در سمرقند و فارس به شهرت رسید، در کرمان طریقت خویش را تأسیس کرد و در هند پیروان بسیار یافت.
نام اصلیاش سید نورالله است و در ۷۳۰ یا ۷۳۱ هجری قمری در شهر حلب زاده شد. قول ضعیفتری هم هست که او را متولد "کوه بنان" کرمان میداند. اما آن چه بیش از زادگاه شاه نعمتالله اهمیت دارد، تربیت او در محیط فارسیزبان است و این را میتوان از خلال رسالات و دیوان اشعارش به روشنی فهمید.
هرچه هست، از جانب مادر به کردهای شبانکارۀ فارس منسوب است و از سمت پدر به اسماعیل بن جعفر صادق نسَب میبرد؛ هم او که گروهی از شیعیان پس از وفات امام صادق، قائل به امامتش شدند و راه خویش را از شیعۀ امامیه جدا ساختند. اینان همان اسماعیلیۀ معروفند که داعیان و امامانشان از ناصرخسرو و حسن صباح گرفته تا آقاخان محلاتی شهرت عالمگیر دارند. البته این انتساب، تعیین کنندۀ مذهب شاه نعمتالله نیست. عده ای او را سنی دانستهاند و عدهای نیز اعتقاد راسخ او به اقطاب دوازدهگانه را نشانۀ تمایلات شیعیاش گرفتهاند، آن هم از نوع دوازدهامامی.
اگر از روایات غالبأ مبالغهآمیز سیرهنویسان و مریدان طریقت نعمتاللهی در شرح روزگار کودکی و جوانی شاه نعمتالله بگذریم، خود او در اشعارش بارها از سفرهایی یاد میکند که زنجیرهشان از شام و حجاز و مصر تا آذربایجان و خراسان و ماوراءالنهر کشیده شده بود؛ از برای زیارت مشایخ و دست یازیدن به تجربههای صوفیانه.
در خلال یکی از همین سفرها و در حدود بیست و پنج سالگی بود که به خدمت شیخ عبدالله یافعی، صوفی بلندآوازه رسید. هفت سالی پیش او شاگردی کرد و ظاهرأ از دست هم او خرقه یافت.
اندکی پس از چهل سالگی به ماوراءالنهر و ترکستان رفت؛ جایی که تیمورلنگ بر سرها فرمان میراند و طریقت نقشبندیه بر دلها. گفتهاند که اولی از کثرت مریدان شاه نعمتالله به توهم افتاد و دومی در هیئت یک رقیب بدو نگریست. ناگزیر ماوراءالنهر را ترک کرد و پس از مدتی توقف در هرات و ازدواج با نوادۀ امیرحسینی هروی، شاعر و صوفی مشهور، به دعوت مریدان راهی کرمان شد.
از این پس تا پایان عمرش که افزون بر صد سال بود، جز برای چند سفر کوتاه به شیراز و تفت و یزد از این ولایت دور نشد. وقتی به شیراز رسید، یک ربع قرن از مرگ حافظ میگذشت. اما پیش از آن که خود به شیراز بیاید، آوازهاش همه جا پیچیده بود. تعریضها و کنایاتی که حافظ در حق شاه نعمتالله دارد، گواهی بر این مدعاست. شاه نعمتالله یک زمان سروده بود:
ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم / صد درد را به گوشۀ چشمی دوا کنیم
ما را نفس چو از دم عشق است لا جرم / بیگانه را به یک نفسی آشنا کنیم
و خواجه به کنایه پاسخ گفته بود:
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند / آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند؟
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی / باشد که از خزانۀ غیبم دوا کنند
البته این گونه تعریضهای عارفان و صوفیان به یکدیگر مختص حافظ و شاه نعمتالله نیست. چندان که مقام این دو نیز در قیاس با یکدیگر سنجیده نمیشود. جدا از این که شاه نعمتالله کیمیاگر جانها بود یا طبیب مدعی، قدرت تربیت و ارشاد او موجب شد که کثیری از مریدان به دورش فراز آیند. آوازۀ او حتا در هندوستان هم پیچید و محبوبیتش در آن جا چنان بالا گرفت که بعد از وفاتش، به دستور سلطان احمد، شاه دکن، بر مزارش در ماهان بقعهای شکوهمند بنا کردند.
آن چه از عقاید شاه نعمتالله درخور توجه بیشتر است، یکی اعتقاد او به وحدت وجود یا وحدت در عین کثرت است و دیگر تأکیدی است که بر رعایت آداب شریعت دارد و شریعت را عین حقیقت میداند. همچنین بر خلاف بسیاری از صوفیان، درس و مدرسه را نفی نمیکند و از عرفان نظری غافل نیست. البته شناخت دقیق زوایای فکری او چندان ساده نیست، زیرا در طول زمان گفتهها و اشعار بسیار را به نام وی جعل کردهاند.
بعد از مرگ شاه نعمتالله، فرزندش سید خلیلالله که خود پیری حدودأ شصتساله بود، با نام شاه خلیلالله بر مسند ارشاد پدر تکیه زد، اما گویا کثرت مریدان و از آن مهمتر ارادت شاه دکن به وی و پدرش، اسباب سوءظن شاهرخ تیموری شد. از این رو ترجیح داد که دعوت شاه دکن را بپذیرد و به آن سامان کوچ کند. امروزه مزار شاه خلیلالله در دکن کانون طریقت نعمتاللهی هند است.
در ایران اما، طریقت نعمتاللهی پس از مرگ شاه نعمتالله گسترش چندانی نیافت. خصوصأ در عصر سلطنت خاندان صفوی که شاهانش هم مرشدزاده بودند و هم خویش را مرشد کامل میخواندند، این گسترش به اندازۀ دوران حیات شاه نعمتالله چشمگیر نبود؛ هم به سبب قدرت و نفوذ صفویه و هم به علت نفوذ طریقت دیگری به نام نقشبندیه.
اما در دورۀ زندیه و قاجار، طریقت نعمتاللهی جان تازهای گرفت و بدان پایه از نفوذ رسید که امروزه از حیث کثرت خانقاهها و مریدان – در شاخههای گوناگون- سرآمد هر طریقت دیگری در ایران است. البته این بار گسترش طریقت از جانب ماهان کرمان نبود، بلکه از هند به ایران بازگشت و دوباره مریدان را به گرد خویش فرا خواند.
ماهان اما، در قامت باغشهر زیبا و کوچکی در ۳۵ کیلومتری جنوب شرقی کرمان، همچنان مزار شاه نعمتالله ولی را در میان گرفته و خاطرۀ او را زنده نگاه داشتهاست.
گزارش تصویری این صفحه که با قطعۀ "حریر رز" (Damask Rose) اثر ونجلیز همراهی میشود، گردش کوتاهی است در مجموعۀ مزار شاه نعمتالله ولی. آن چه علاوه بر زیبایی مسحورکنندۀ این مزار، بازدیدکنندگان را سخت تحت تأثیر قرار میدهد، سکوت و آرامشی است که آن جا موج میزند. تنها چیزی که شاید این سکوت را میشکند، نجوای شاه نعمتالله است که از ورای قرون و اعصار به گوش میرسد:
هرچند که از روی کریمان خجلیم / شک نیست که پروردۀ این آب و گلیم
در روی زمین نیست چو ماهان جایی/ ماهان دلِ عالم است و ما اهل دلیم
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۳ جولای ۲۰۱۰ - ۲۲ تیر ۱۳۸۹
ثمانه قدرخان
تکدیگری چهرۀ عادی بسیاری از کلانشهرهای دنیا شدهاست. چه فرقی میکند در کجای دنیا ساکن باشید. مهم این است که هیچ کس چهرۀ شهرش را زشت و دردمند نمیپسندد.
در میان کلانشهرهای ایران، تهران و مشهد بیشترین آمار گدایان را به خود اختصاص دادهاند، اما شیراز در ایام نوروز میزان قابل توجهی از این آمار را سهم خود میکند. اصفهان همچنان در ردۀ سوم جدول قراردارد و تبریز تنها کلانشهری است که به بی گدایی شهرت یافته و به عنوان شهرموفق در مبازره با تکدیگری درایران مطرح شدهاست.
رسم گدایی
گدایان هم رسم و رسوم خود را دارند. از هوش عجیبی سرشارند و همچنان که علم پیش میرود، گدایان هم بر خلاقیت حرفۀ خود میافزایند. نه اینکه مسئولان شهری به گدایان نمیاندیشند، نه. این دو همیشه درفکر یکدیگرند، منتها به این صورت که برای فرار از هم نیز مدام برنامه تدارک میبینند. یکی برای نبودن دیگری در ویترین شهری و دیگری برای به دست آوردن سهمی از فضاهای شهری.
مطابق قوانین جمهوری اسلامی ایران، تکدیگری جرم محسوب میشود و سازمانهای متعدد دولتی نظیر شهرداری و نیروی انتظامی همواره برای برخورد با گدایان تلاش میکنند. سازمانهای غیردولتی بسیاری هم در قالب خیریهها با هدف کمک به مستمندان در حال فعالیتند، اما هیچ یک از این تلاشها نتوانستهاست چهرۀ نازیبای گدایی را از صورت شهرهای ایران پاک کند. برخی ناکارآمدی سازمانهای مسئول را دلیل این امر میدانند و برخی نیز در کنار آن به وجود گروههای حرفهای تکدیگری اشاره میکنند که برخورد با این پدیده را مشکلتر میکند.
برخورد قانون
طی سالهای گذشته در هر مرحله از برخورد نیروی انتظامی و شهرداریها برای جمعآوری گدایان در ایران شیوۀ گدایی نیز تغییر کرد و آنها که در پیادهروها به شغل گدایی مشغول بودند، با به خدمت گرفتن ابزاری دیگر چون فالگیری و اسپند و قرآن و ادعیۀ مذهبی سر تقاطعها و در معابر عمومی شیوۀ جدیدی برای حرفۀ خود یافته و از متکدی به دستفروش ارتقا یافتند.
همان گونه که گدایی جرم محسوب میشود، دستفروشی به دلیل خلاء قانونی جرم نیست و مجازاتی برای آن در نظر گرفته نشدهاست.
دست در دست غیردولتیها
بسیاری از سازمانهای مردمنهاد (غیردولتی) در فاصلۀ سالهای پایانی دهۀ ۱۳۷۰ و اوایل دهۀ ۱۳۸۰ در ایران همزمان با اوجگیری فعالیت فعالان مدنی در جهت رسیدگی به تکدیگری تلاش کردند. در کنار آن با تشکیل نخستین دور نشستهای کمیسیونهای "فرهنگی، اجتماعی و زیست شهری" شوراهای هشت کلانشهر ایران در دوران مدیریت شوراهای دوم شهر و روستا ، دور تازهای از برنامهریزیها برای جمعآوری گدایان از سطح شهرهای بزرگ ایران آغاز شد. جمعآوری این افراد یکی از اصلیترین مباحث بود که بر طبق آن مقرر شد شهرداریهای کلانشهرها با همکاری نیروی انتظامی و سازمان بهزیستی در جمعآوری متکدیان همکاری کنند.
بسیاری از متکدیان در این طرح جمعآوری شده، به شهرهای اصلی خود بازگردانده شدند، اما پس از مدت کوتاهی دوباره به شهرمحل تکدیگری خود باز گشتند. این چرخه طی سالیان گذشته ادامه پیدا کرده و تا کنون هیچ کلانشهری در ایران به جز تبریز در بیرون راندن گدایان از شهر خویش موفق نبودهاست.
اما تکدیگری به جز نازیبا جلوه دادن صورت شهر ویژگیهای دیگری هم دارد. "در اکثر موارد، تکدی به عنوان پوششی برای فحشاء و انوع جرایم عمل میکند. بهدرستی بسیاری آن را یکی از بارزترین شاخصها برای توسعهنیافتگی جامعه میدانند که در صورت افزایش، خود تسریپذیر است و موجبات بروز خودافزایی را فراهم میآورد و آن زمانی است که به حوزۀ ارزشها وارد شود و هر ارزش معطوف به کار، تولید، خلق و آفرینش را تخریب کند؛ در آن صورت، تکدی نه تنها عار نیست، بلکه خود نوعی زرنگی و هوشمندی تلقی میشود. در چنین شرایطی، جامعه از سرچشمههای خلاقیت باز میماند، دچار کرختی میشود و بزرگترین سرمایۀ جامعه، یعنی انسانها، بهجای آفرینش، خود سربار جامعه میشوند۱"
گزارش چندرسانهای این صفحه به فعالیت "صندوق حمایت از مستمندان تبریز"میپردازد که یک بنیاد مردمنهاد و سنتی است که از ۴۰ سال پیش تا کنون در کنار کمک به افراد بیبضاعت به جمعآوری گدایان و ساماندهی آنان مشغول است.
۱- "تکدیگری در ایران": باقر ساروخانی، استاد دکترای تخصصی علوم اجتماعی؛ مقاله ارائهشده در نخستین همایش آسیبهای اجتماعی در ایران سال ۱۳۸۱.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۹ جولای ۲۰۱۰ - ۱۸ تیر ۱۳۸۹
سالهای دهه چهل بود و سینمای فیلم فارسی در اوج موفقیت. هنوز از بحرانهای دهه پنجاه خبری نبود. نه از سانسور سیاسی فیلمهای متفاوت ایرانی، نه از وفورفیلمهای آمریکایی و ایتالیایی، تا بازار فروش کپیهای دست چندم وطنی را مختل کند.
بازار فیلم فارسی رونق داشت اما از درون آن سینمای دیگری سر بر میکشید. هنرپیشهها سعی میکردند از فضای فیلمهای آبگوشتی بیرون بیایند و سطح خود را ارتقاء بخشند. سینمای فارسی کوشش خود را در راه اعتلای هنر هفتم به خرج میداد. سناریو، فیلمبرداری، بازیگری و کارگردانی همه و همه در حال دگرگون شدن بود. طبعا در این کوشش عده زیادی موفق شدند و گروهی درجا زدند. پوری بنائی یکی از هنرپیشگانی بود که موفق شد سطح کار خود را بالا ببرد.
پوری با نام واقعی صدیقه بنائی متولد اراک است. با خانوادهای شامل هفت خواهر و یک برادر که در شش سالگی راهی پایتخت شدند. تحصیلاتش دیپلم بود و بعدها برای فراگیری زبان انگلیسی، برای یک سال راهی آمریکا شد.
آشنائی خانوادگی با نصرت الله وحدت، بازیگر قدیمی راه را برای ورود پوری بنائی به سینمای ایران باز کرد. اولین بار در فیلم عروس فرنگی بازی کرد و خیلی سریع محبوب تماشاگران شد.
با پذیرفتن نقش اعظم، نامزد قیصر در فیلم مسعود کیمیایی، محبوبیتی دو چندان یافت. نقشی که به بیرون سینما هم کشیده شد، گرچه به ازدواج ختم نشد.
پوری بنائی در دهه پنجاه با بازی در فیلمهایی چون "مهرگیاه"، "فریدون گـُله" و "زنبورک" خسرو هریتاش گامهای متفاوتی در بازیگری برداشت. بازیاش در فیلم "غزل" مسعود کیمیایی که برداشتی آزاد از داستان خورخه لوئیس بورخس بود، به یاد ماندنی است.
پوری بنائی در نزدیک به دو دهه، بیش از پنجاه فیلم بازی کرد. آخرین فیلمی که از او بر پردههای سینما دیده شد، "پشت و خنجر" به کارگردانی ایرج قادری بود.
بنائی تهیه کننده و بازیگر فیلم مانی و مریم هم بود، اولین و آخرین ساخته کبری سعیدی ـ شهرزاد ـ بازیگر، رقاص و شاعر ایرانی که تنها در تعدادی شهرستان، در سال ۵۷ اکران شد. همچنین این آخرین فیلمی است که او در آن بازی کرده است. پوری بنائی در بیش از ۶۰ فیلم ظاهر شد. حتا در آمریکا با هنرپیشههای معروفی بازی کرد ولی از زمان انقلاب سینما را کنار گذاشت.
با آغازانقلاب، بسیاری از بازیگران سینمایی راهی دیار فرنگ شدند، اما پوری بنائی که بازیاش در سالهای قبل از انقلاب چنان بود که میتوانست پایش بایستد، در ایران ماند و به زندگیاش در تهران ادامه داد.
او پس از سی سال سکوت، در مراسم بزرگداشت پروین سلیمانی در خانه سینما لب به سخن گشود و گفت این خانه سینما، متعلق به آنها ـ بازیگران قبل از انقلاب ـ نیست.
پوری بنائی که یکی از معروفترین نقشهایش، در فیلم خداحافظ تهران ساموئل خاچیکیان در کنار بهروز وثوقی بود، هرگز با تهران خداحافظی نکرد. او هنوز در تهران کار و زندگی میکند و از کمک به دیگران و از کارهای خیریه باز نمیایستد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۵ جولای ۲۰۱۰ - ۱۴ تیر ۱۳۸۹
*پرنیان محرمی
شمار کاریکاتوریستهای زن در ایران، و زنانی که به کاریکاتور به صورت کار حرفهای می نگرند، شاید از انگشتان دو دست کمتر باشند. کاریکاتور این روزها در ایران حرفۀ پردردسری است. بسیاری از روزنامههایی که در ایران منتشر میشوند، تا به حال به خاطر چاپ کاریکاتورهایی که به نظر بعضیها گزنده آمدهاست، توقیف شدهاند.
شاید بتوان نام شماری از کاریکاتوریستهای زن بنام ایرانی را نام برد. بهار موحد بشیری، شیوا زمانفر، پانتهآ واعظ نیا. اما زنی که این روزها کاریکاتورهایش در روزنامهها و مجلات زیاد چاپ میشود، فیروزه مظفری است. کسی که او را هم در ایران و هم بیرون از ایران یک کاریکاتوریست تأثیرگذار میشناسند. او در مورد کمبود کاریکاتوریستهای زن ایرانی میگوید:
"من فکر میکنم دلیلش این باشد که خانمها ترجیح میدهند به کاریکاتور، به دید یک حرفه نگاه نکنند. آنها ترجیح میدهند کاریکاتور را به عنوان لذت شخصی پیگیری کنند."
وقتی دلیلش را از او جویا میشویم، میگوید:
"چون کاریکاتور حرفۀ پردردسریست. هنوز مدیران مسئول به کاریکاتور نگاهی جدی ندارند و خط قرمزها و محدودیتهایی که حول این حرفه میچرخد، باعث شدهاست کاریکاتوریستهای ایرانی کمتر به این هنر نگاه حرفهای داشته باشند."
منتقد هنری "دویچه وله" سال گذشته در بارۀ فیروزه مظفری نوشت :"نمایش اغراقآمیز و طنزآلود رویدادهای اجتماعی همیشه یکی از دستمایههای اصلی کاریکاتور مطبوعاتی در ایران بودهاست. این عرصه چندی است که با فروکش کردن حوادث حاد و روزمرۀ سیاسی، جلوۀ بیشتری یافتهاست. فیروزه مظفری، یکی از کاریکاتوریستهایی است که به کار در این زمینه اهمیت ویژهای میدهد و با ظرافت و شوخطبعی و "بیانی" گزنده، ناهنجاریهای اجتماعی را به تصویر میکشد و بانیان آنها را به سخره میگیرد...."
از فیروزۀ مظفری میپرسم: "هدفی که برای آیندۀ کارت در کاریکاتور درنظر داری چیست؟" میگوید: "این روزها زیاد به دنبال پیگیری هدفی نیستم. هدف برای من چیست؟ خب، من فرض میکنم که نمایشگاهی برگزار میکنم، بعد از آن چه؟ یا کاریکاتورهایم این ور و آن ور چاپ میشود، بعد از آنچه؟ یا مشهور میشوم، خب، پس از آن چه؟ پس فکر میکنم هدف در این حرفه برای شخص من کمی دست و پایم را میبندد."
فیروزۀ مظفری ۴۰ سال دارد و کارهایش در روزنامههای شرق، هممیهن، اعتماد ملی و مجلۀ تخصصی کیهان کاریکاتور چاپ شدهاست. او همچنین برگزیدۀ سال "پرشین کارتون" و برندۀ جوایز مسابقات کاریکاتور محیط زیست، ترافیک، مطبوعات و جشنوارۀ کتاب در ایران شدهاست.
از مظفری میپرسم: "فکر میکنی کاریکاتور تا کی حرفۀ تو میماند؟" میگوید: "این روزها دیگر حوصلۀ رفتن سراغ یک کار جدید را ندارم؛ مگر این که کاری پیشنهاد شود که خیلی از کاریکاتور بیدردسرتر باشد و من هم توان انجامش را داشته باشم. فکر نمیکنم یک روز کاریکاتور را رها کنم."
*پرنیان محرمی از کاربران جدیدآنلاین است. شما هم اگر مطلبی برای انتشار دارید، لطفا آن را به نشانی info at jadidonline dot com بفرستید.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۲ جولای ۲۰۱۰ - ۱۱ تیر ۱۳۸۹
حسینعلی ذابحی در سال ۱۳۲۴ در تهران متولد شد. او فارغالتحصیل رشتۀ نقاشی هنرستان هنرهای زیبای تهران است. در سال ۱۳۵۰ عازم پاریس شد و در دانشکدۀ هنرهای زیبای پاریس دورۀ نقاشی را آغاز کرد. بعد از بازگشت به مدت پنج سال در هنرستان پسرانه و دانشسرا مشغول به تحصیل بود. سپس به کار نقاشی و مطالعات عرفانی پرداخت. او اکنون در دانشگاه آزاد اسلامی و دانشگاه هنر تهران تدریس میکند.
حسینعلی ذابحی
تولستوی میگوید که هنرمند باید همان احساسی را که خود تجربه کردهاست، بتواند به بیننده یا شنونده انتقال دهد. البته برای هر هنرمندی این نظر ایدهآل است، حتا برای مدرنترین آنها.
در این روزگار بنا به موفقیت و زمان نجومی و همین طور زمان درونی و اندیشه و تصورات که در خیلیها ناپایدار است، نمیتوان این اندیشه و تصورات را به طور ثابت و استوار دنبال کرد و همان احساس را انتقال داد.
مثلاً در حال حاضر این انگیزه در من آن قدر ناپایدار است که اگر گربهای مورد محبت بچههای من قرار گرفته و آن گربه را میباید، ملوس و زیبا تجسم بخشم، سرانجام در نقاشی به گربهای میماند که با یک خشونت و بیرحمی کبوترهای دوران بچگی و نوجوانی مرا نوش جان کردهاست.
ظاهراً در نتیجۀ کار کاملاً شکست خوردهام و به یک دروغ بزرگ دست زدهام، ولی واقعیت این است که من دروغ نگفتهام و فیالنفسه عین واقعیت خود را بیان داشتهام.
بنا به تصورات و اندیشههای زود گذر که داریم، همانند مریض تبدار شدهایم که دائماً هذیان میگوید و مانند بچهای که با یک نخودچی میخندد و مسرور میشود و با قطرهای دوا میگرید. قرار نداریم. علتش زندگی ماشینی، کثرت معلومات، تغییر ماهیت زمانی درون انسانها، تغییرات جوی و غیره که هر کدام بحثی جداگانه دارد.
شاید هم حاصل کار این تغییرات، هنری را به وجود میآورد که ما آن را مدرن مینامیم. تصوراتی که مثل برق میآیند و میروند و سوژۀ تابلو نقاشی به نام بهار آغاز میگردد و پایانش پاییز از آب در میآید و از رنگ روشن شروع میشود و در پایان به رنگهای تیره و سیاه مبدل میگردد و این امر اجتنابناپذیر، ضرورتی است برای بعضی از هنرمندان و متفکران معاصر که نمیتوان به آن ایرادی گرفت.
من اگر بخواهم یک دلقک را روی پرده نقاشی کنم و نتوانم آن را به بیننده به عنوان یک دلقک القاء نمایم، ولی بیننده دریابد که این تابلو مجلسی را نشان میدهد که در آن خنده حکمفرماست، کاری بزرگ انجام دادهام و حتا در این مسئله هم اگر نتوانم موفق شوم، مردم نباید مرا سرزنش کنند که بهجای یک دلقک چرا یک مریض کشیدهام.
من نقاشی هستم که ناخودآگاه بر گردۀ آگاهیام سوار است و اوست که مرا باز میدارد که آن چه را من میخواهم، نباید بکشم و شاید هم این ناخودآگاه قسمی از ناخودآگاه جهانی و همگانی (subconscience universelle) باشد.
در عین حال برای همه کار میکنم و شاید هم آنچنان ارزش نداشته باشد و یک مشت حرفهای مفت باشد، ولی به این میارزد که از این تجربیات چند جملهای بنویسم که اگر ارزشمند نیست، بیارزش هم نخواهد بود.
کیست که این هنرمندان تبآلود را یاری دهد و کدام موعظه میتواند دوای این انسانها باشد؟
هنرمند خود طبیب خود است و باید خود را رواندرمانی کند. آن طبیب الهی که نامش را هنر میگذاریم، تمام این تصورات و اندیشههای هر چند پوچ و بیمعنی را به دوش میکشد و بر پرده مینشاند که هنرمند را خالی نماید تا هنرمند دوباره ساخته شود. ساختمان مرموز ناخودآگاه که باید به آگاهی هنرمند جوش بخورد و هر دو یک معنی بدهند. تا رسیدن به آن مرحله باید از هنر یاری جست.
چرا در هنر محتاط باشیم و چرا اصلاً بترسیم و فراموش کنیم که به هر صورت رسوا هستیم و اگر رسوا هستیم، چرا خود را رواندرمانی و خالی نکنیم و این ودیعهای را که در اختیار داریم، به هیچ کس جز خود احتیاج نداریم. در این مقوله نظریه اگزیستانسیالیسم قابل تعمق است که میگوید تا حرکت و کار نشود، ماهیت معلوم نخواهد شد.
میگویند هنرش را مردم نمیفهمند. نیازی نیست بفهمند. چرا که من اول خودم را باید بفهمم تا به دیگران بفهمانم.
من از این که کارهایم را به نمایش میگذارم، خجالتزده و شرمندهام. چه انگیزهای مرا وا میدارد که این بار سنگین را به دوش کشم و نقاشیهایم را به دیوار بیاویزم و در اطراف آنها بحث و صحبت نمایم و بازیچۀ انگیزهای باعث میشود که جلو دوربین قرار بگیرم و یا با مصاحبهگر به گفتگو بنشینم؟ این انگیزه چیزی نمیتواند باشد مگر شهامت وازدۀ یک ناخودآگاهی جهانی و همگانی که چشمۀ کورش در وجود من باز شده و باید آن را بازگو نمایم. در این مقطع زمانی به تمام آزادگی در چارچوب مسئولیت اجتماعی قرار میگیریم و بار این مسئولیت را به دوش میکشیم.
یادم میآید، وقتی سر از تخم بیرون آورده بودم و دلباختۀ دختری میشدم، به جای این که با صراحت احساس و علاقه خود را بیان دارم، احمقانه چنان از پهلوی او میگذشتم و بادی به غبغب میانداختم که گویی اصلاً اتفاقی نیفتاده و من او را داخل آدم به حساب نمیآورم و با این رفتار سراسر دروغ در برابر این احساس شکست میخوردم که مستحق آن بودم. به خاطر این که به خود دروغ گفته بودم و سزاوار رسیدن به آن احساس نبودم. وضع هنر هم به همین ترتیب است که به خودم نارو نزنم و ظاهرفریبی نکنم، حتا اگر آن چه را میکشم سراسر زشت و ناپسند باشد.
دیدگاه حسینعلی ذابحی در بارۀ رنگهای سیاه آثارش:
عصر، عصری سیاه است. از سیاهی نهراسید. فرش سیاه خود را به عرش سپید مبدل سازید.
شمارش معکوس را آغاز کنید تا به صفر رسید که ورای آن دنیایی دیگر متولد خواهد شد.
مطمئن باشید، موقعی که شما به خواب عمیق فرو میروید و فکر شما از همه چیز حتا نیایش باز میایستد، خداوند در خواب شما را نوعی دیگر به نیایش مشغول خواهد ساخت و باید آن نیایش را دریابید و از خلاء فکری نهراسید.
از بوم سیاه نترسید که شما قادرید آن را با عبودیت خود زیبا سازید.
سرانجام عقل سرخ سهروردی بزرگ، کولهبار مرا بعد از ۱۱ سال کنکاش در مورد سیاهی و تیرگی به سرمنزل مقصود رساند، تا بدانم این نهضت یک انگیزۀ درونی و روحی است و عبودیت میآورد و راه ظلمت، تکامل در پی خواهد داشت.
استاد واقعی، درون شماست و شما جز خود به کسی نیاز ندارید و میتوانید با بندگی و خلاصی از تجملات دنیا، دنیایی دیگر، بکر و ساده خلق نمایید و بهشت خود را آذین بندید و آن مکتب دنیای تاریک (obscurisme) است.
این مکتب هوس نیست. این مکتب ضرورت و انقلاب معنوی و روحی هنرمندی است که میخواهد راهی دیگر بپیماید و به معرض تجربه گذارد و در کمال درماندگی به منزلی رسد که مثل ستاره در آسمان بدرخشد و شما را مجذوب خود گرداند.
سیاهی عبودیت میآورد.
زرق و برق دنیای تجمل و بیپایۀ امروز این مکتب را طلب میکند.
دنیا یا دنیاهای تاریک را ببینید، تا روشناییهای همۀ اعصار را بهتر دریابید که هر دو مکمل یکدیگرند.
عصر، عصری سیاه است.
پایان شب سیه سپید است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۱ جولای ۲۰۱۰ - ۱۰ تیر ۱۳۸۹
فرشید سامانی
این گزارش در بارۀ مجموعۀ گنجعلیخان کرمان است؛ یادگاری از دوران صفویه، شامل میدان و بازار و مسجد و مدرسه و حمام و آبانبار. میتوان به کرمان رفت و از دیدن شکوه و زیبایی این آثار لذت برد. چندان که گزارش مصور ما نیز گوشهای از این شکوه و زیبایی را به تصویر میکشد.
اما در ورای اینها چیزهای دیگری هم هست و آن شناخت زمینه و زمانهای است که موجب پیدایی این گونه آثار شدهاست. آیا اتفاقی است که بخش بزرگی از بهترین آثار تاریخی ایران از دوران صفویه بر جای ماندهاند؟ آیا اتفاقی است که بانی همۀ این آثار شاهان و سپهسالاران و دیوانیان بزرگ عصر صفوی بوهاند؟ و باز آیا اتفاقی است که بیشترشان جنبۀ عمومی و رفاهی دارند؟
میدان نقش جهان و مجموعۀ علیقلی آقای اصفهان، مجموعۀ گنجعلیخان کرمان، سی و سه پل، پل خواجو، انبوه کاروانسراهایی که غالبأ لقب "عباسی" یا "شاه عباسی" را یدک میکشند و انبوه حمامها و پلها و بندها و آبانبارها و مساجد و مدارسی که از آن دوره باقی ماندهاند، چنینند. اگرچه ساخت مجموعههای عامالمنفعه توسط طبقۀ حاکم ایران نه با صفویه آغاز شد و نه به صفویه ختم شد، اما کمابیش میتوان گفت که این سلسله گوی سبقت را از اعقاب و اخلاف خود ربودهاند.
برای مثال، در کارگاههای سلطنتی آن دوران، هزاران هنرمند، صنعتگر و کارگر مشغول فعالیت بودند و رونق اقتصادی و پیشرفت صنعت و هنر را موجب میشدند. همچنین ایجاد شبکههای آبیاری، ساخت راهها و تأسیسات بین راهی و بنیان بنگاههای اقتصادی، رونق بیسابقۀ بازرگانی داخلی و خارجی و رفاه نسبی کشاورزان و پیشهوران را از پی آورده بود.
هنگامی که شاه عباس در سال ۸-۱۵۹۷ میلادی پایتخت را از قزوین به اصفهان آورد، شهر تجاری نجفآباد را بنیان نهاد تا زیربنای کشاورزی و بازرگانی استواری را برای پایتخت جدید فراهم آورد. او همچنین میدان نقش جهان را ساخت که گرچه قرار بود نمایندۀ شکوه و شوکت دولت صفویه باشد، اما خیلی زود به یک حوزۀ عمومی پویا بدل شد.
این فقط شاه نبود که در آن جا کاخی برای خود داشت و از فراز آن به تماشای بازی چوگان و مسابقۀ تیراندازی مینشست؛ بلکه مسجد جامع عباسی، بازار قیصریه و انبوه مغازههای دور میدان، عرصۀ فراخی را برای بهرهبرداری مردمان عادی فراهم میآوردند. شبهنگام جمعیت انبوهی از بازیگران، شعبدهبازان، قصهگویان، درویشان و روسپیان در نقش جهان گرد هم میآمدند، تا به این دلخوشی همگانی جلای بیشتری ببخشند.
این که یک سال پیش از آغاز ساخت میدان نقش جهان، بنای مجموعۀ گنجعلیخان در شهر کرمان پا گرفت و پیش و پس از آن نیز بناهای عامالمنفعه زیادی – خواه به دستور شاهان صفوی و خواه به ابتکار حکام – در این سو و آن سوی کشور ساخته شد، نشان از هدفگیری و برنامهریزی دولت صفوی برای پیشرفت اقتصادی و اجتماعی ایران دارد.
با این حال نه دولت صفوی دولت ملی مردمسالار از جنس دولتهای مدرن امروزی بود و نه شاه عباس وارسته و آراسته به فضایل اخلاقی. در بیرحمی او همین بس که پدر خویش را به زندان افکند، دو برادر خود را کور کرد، یکی از فرزندان خود را کشت و دو فرزند دیگر را نابینا ساخت. رفتار او با رقیبان و مدعیان و ناسازگاران که جای خود دارد!
از این گذشته، بیشترین سود اقدامات عمرانی به جیب شاهان صفوی میرفت، زیرا آنان بزرگترین زمینداران، بزرگترین بازرگانان و صاحب بزرگترین کارگاههای صنعتی کشور بودند. حکایت آنان مصداق این ضربالمثل عامیانه بود که هر گلی میزدند، به سر خویش میزدند.
در سادهترین تعبیر، شاهان صفوی مثل همۀ شاهان ایران، خود را شبان میپنداشتند و رعیت را در جای گله مینشاندند. اما فرقشان با بسیاری از اسلاف و اخلافشان این بود که میدانستند گلۀ گرسنه را نمیتوان دوشید. هم از این رو، رفاه حال رعیت و تأمین امنیت و معیشت را از یاد نمیبردند.
معادلۀ سادهای است، اما شوربختانه بسیاری از شاهان ایران چنین درکی از نسبت حکومت و رعیت نداشتند و رفتارشان به گونهای نبود که بر سر این خوان شاهانه، چیزی هم لای دندان رعیت گیر کند. حتا با یک مرور کوتاه بر تاریخ ایران میتوان فهرست بلندی از نام این گونه شاهان را ترتیب داد.
کوتاه سخن، این که دولت صفوی اگرچه جوهری از استبداد داشت، اما آن چنان که بسیاری از پژوهشگران تاریخ گفتهاند، نوعی "استبداد منور" را به نمایش میگذاشت؛ استبدادی که مقید به رفاه حال رعیت و آمیخته به حد اقلی از عدل و انصاف بود.
و اکنون سه قرن پس از پایان کار این سلسله، همچنان میتوانیم میراث استبداد منور را در جای جای ایران ببینیم. مجموعۀ گنجعلیخان کرمان تنها یکی از یادگارهای این نوع استبداد است که پس از چهار قرن همچنان نبض اجتماع و اقتصاد شهر کرمان در آن میتپد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب