نخستین سنگ بنای هنر نمایش تئاتر در اصفهان را زنده یاد "ناصر فرهمند"، کارگردان و بازیگر توانای اصفهان، پایهگذاری کرد. پیشکسوتانی چون علی اصغرجهانشاه، محمد میرزا رفیعی، دکتر دخانی، ممیزان و همچنین نامدارانی همچون رضا ارحام صدر و نصرتاللهوحدت کار هنری خود را با تئاتر آغاز کردند. اولین تئاتر در اصفهان به نام تئاتر المپ (سال ۱۳۲۱) ایجاد شد.
نصرتالله وحدت متولد ۱۳۰۴در اصفهان یکی از پایهگذاران این تئاتر بود. او از ۱۸ سالگی بر روی صحنه تئاتر حرفهای ظاهر شد و چون روح سرکش و خمیرمایه او به طنز گرایش داشت و شیرینی بیان و کلامش دلها را شاد و مجذوب خویش میکرد به دنیای شیرین کمیک و شادیآفرینی روی آورد.
وحدت برای اولین بار با نمایش "خلیفه یک روزه" در تئاتر المپ به روی صحنه رفت و پس از آن سالها به همراه زنده یاد ارحام صدر در این تئاتر و تئاتر سپاهان فعالیت کرد.
یکی از نمایشهای موفق او در آن سالها نمایش جاده زرین سمرقند بود. پس از اجرای موفق این نمایش در سال ۱۳۳۵ بسیاری از مدیران تئاترهای تهران از او دعوت کردند که همراه با هنرمندان مشهور و پر قدرتی چون هوشنگ سارنگ، مجید محسنی، ناصر ملک مطیعی، شهلا ریاحی و دیگران در نمایشنامه جاده زرین سمرقند نقش خود را ایفا کند. وحدت پس از اجرای این نمایش برای همیشه در تهران ماندگار شد و در دهها نمایشنامه از آثار مولیر و نمایشنامههای معروفی چون شاهزاده تاتیانا، زورق بیصاحب، مرحوم آقا، و خسیس در تئاتر فردوسی تهران و تئاتر نصر به ایفای نقش پرداخت. اغلب این نمایشها بیش از ده ماه روی صحنه میماند.
در همین زمان بود که تهیهکنندگان فیلم از او دعوت کردند و بدین ترتیب وحدت به سینما راه یافت. او میگوید: "از زمانی که به عرصه سینما راه یافتم روزها روی صحنه فیلمبرداری بودم و شبها ساعت ۶ به تئاتر میرفتم و تا ساعت ۸ تمرین میکردم که ساعت ۸ موقع اجرای عمومی بود و به دلیل علاقه زیاد به تئاتر مدتها هردو (تئاتر و سینما) را در کنار هم ادامه دادم."
وحدت علاوه بر بازیگری در عرصه کارگردانی نیز موفق بود و به گفته خودش علاوه بر بازی در بسیاری از فیلمها، کارگردانی و یا حتا تهیه سناریو بسیاری را به عهده داشت و تقریبا سالی یک فیلم تهیه میکرد. او میافزاید: "اولین فیلمی که در آن بازی کردم، یک فیلم ۱۶میلیمتری بود به نام پنجمین ازدواج. این فیلم را خودم کارگردانی کرده بودم که اتفاقا نقطه عطفی بود در شناساندن من در عالم سینما."
وحدت در بیش از ۴۳ اثر تا به حال به شکلی حضور داشته است. اما او فیلم عروس فرنگی ساخته سال ۱۳۴۳را بسیار با اهمیت میداند زیرا به گفته او این اولین فیلم ایرانی بود که در جشنواره آسیایی موفق به دریافت جایزه دلفین طلایی شده بود. او میگوید: "این تندیس را چندین سال قبل به موزه سینما اهدا کردم."
وحدت در ارتباط با فعالیتهای هنری خود طی سی و چند سال اخیر میگوید: "متاسفانه بعد از انقلاب ۵۷ فعالیت هنری چندانی نداشتم. تنها فعالیتم محدود به اجرای دو، سه نمایش خارج از ایران میشود و تقریبا در طول این سالها خانهنشین شده ام و مشغول نوشتن خاطرات خود هستم. البته دلم برای قرار گرفتن روی صحنه بسیار تنگ شده است."
در گزارش تصویری این صفحه نصرتالله وحدت از خاطرات خود میگوید.
طراوت سبزیها و میوههای گلچین شده، رطوبت هوا را بیشتر میکند. گوجه فرنگیهای یک اندازه و براق، روی چرخهای چوبی قدیمی با دقت فراوان چیده شدهاند و صاحب چرخ، در وصف محصول تازه و مرغوبی که میفروشد شعرهایی را به زبان گیلکی میخواند:
فروشندههای میوه و سبزیجات داد میزنند و دستهایشان را به هم میکوبند تا مشتری جلب کنند. اینجا بازار روز شهر رشت است که در بین اهالی به "سر میدان" یا "میدان رشت" شهرت دارد.
به بازار که وارد شویم اولین بخش، سبزی و میوه است که به نوعی میتوان آنرا جالبترین قسمت بازار رشت نامید. بهخصوص جایی که دستفروشان، سبزیهای محلی را با زنبیل میآورند و برای جلب مشتری با صدای بلند اشعار محلی میخوانند.
قسمت ماهیفروشها هم یکی دیگر از بخشهای بازار رشت است. وقتی تفاوت اینجا را با بقیه بازارها از چندین نفر از کسبه و خریداران پرسیدم همگی گفتند بخش ماهیفروشها این جا را از سایر بازارها متمایز کرده است. و همچنین این که "هر چه بخواهی در این بازار هست" باعث میشود که مردم مانند قبل با تعصب خاصی از سر میدان خرید کنند.
ماهیهای تازه، نمک سود شده، در انواع مختلف و با اندازههای متفاوت و کماکان سروصدای جالب توجه فروشندهها، توصیفی کلی از بازار ماهیفروشهاست.
به نظر میرسد دورهگردها و آنهایی که ماهیهای خود را داخل زنبیل به نمایش گذاشتهاند علاقه بیشتری به تخفیف دادن دارند. و سعی میکنند هر مشتری را که قیمت ماهیها را از آنها میپرسد با کاهش داوطلبانه بها، به خرید کردن ترغیب کنند. ماهیها را تازه تازه از دریا میآورند و قیمت به عرضه و تقاضا بستگی دارد. روزهایی که صید خوب باشد قیمتها هم مناسبترند.
بخش دیگری از بازار ماهی را ماهیهای دودی و نمک سود شده تشکیل میدهند که همراه ثابت بعضی از غذاهای محلی گیلان هستند. مثلاً یک گیلانی "باقلا قاتق"و "ترش تره" را در کنار ماهی دودی میشناسد.
در قسمت دیگری از بازار، چاشنیهای غذایی محلی مانند انواع ربها، روغنها و عصارههایی که از محصولات همین استان تهیه میشوند برای فروش به نمایش گذاشته شدهاند. انواع رب آلوچه و انار، زیتون، روغن و پرورده آن، پنیر و ماستهای محلی چکیده، که به آنها "دوغ چکیده" گفته میشود، انواع آلو ویژه پخت غذاهای محلی، سیر تازه و سیرترشی، نانهای سنتی و چاشنی سبزیهای با نمک مخلوط شده که به آن "درار" گفته میشود از جمله محصولاتیاند که در این گذر از بازار میتوان به آنها دسترسی پیدا کرد.
کارگاههای تهیه "رشته خوشکار" که یکی از شیرینیهای پرطرفدار گیلانی است و همچنین کلوچه فومن و نان برنجی و گندمی، به گفته صاحب یکی از این کارگاهها بیش از ۶۰ سال است که در همین بخش از بازار حضور دارند و نیاز مردم را تامین میکنند. وی اضافه میکند که: "ما معمولاً از قبل سفارش میگیریم. از رشتیها و گیلانیها کل کشور گرفته تا مقیم خارج، که از طریق سفارش آشنایان خود به محصولات ما دسترسی پیدا میکنند."
با کمی قدم زدن به گذرهای دیگری از بازار میرسیم. انواع ابزارآلات، کتابفروشیها، البسه و کیف و کفش و بازار طلافروشها همه در جوار یکدیگر در این محدوده قرار دارند و مردم همزمان با ورود از سر بازار تا موقع خروج از انتهای آن، میتوانند کلیه مایحتاج خوراکی و روزمره خود را از همینجا تهیه کرده و به خانه برگردند.
یکی دیگر از گذرهای جالب توجه بازار، قسمت بلورفروشها است که لوازم خانگی و آشپزی و غذاخوری را عرضه میکنند. راهروی گذر، بسیار باریک است و تراکم مغازهها زیاد، به طوریکه انگار وارد دالان باریکی از بلور میشوید. فروشندههای این بخش میگویند که بازار ما فعلاً کساد است شاید چون آن دسته از مایحتاج که خارجی هستند و با قیمت دلار ارتباط مستقیم دارند وابستگی بیشتری به مسایل اقتصادی بیرونی پیدا میکنند. البته فروشندههای البسه و طلا وجواهر هم در مورد کسادی بازار صحبت میکردند و اینکه وضعیت اقتصادی کنونی مردم، قدرت خرید آنها را کاهش میدهد.
بازار خوراکیها اما کماکان پررونق است و مردم این شهر زیبا و پر باران که عاشق خوردن و خوراکیهای تازه هستند به این سادگیها دست از خرید نمیکشند.
در گزارش تصویری این صفحه به دیدن بازار رشت میرویم و تصاویر و صداهایی از این گذرِ پر از طراوت و زندگی را با هم میبینیم.
او کسی بود که از ما بیش از خود ما میدانست. از گذشتۀ ما بیش از خود ما اطلاع داشت، فرهنگ ایران را بهتر از خود ما میشناخت؛ و کسی بود که عمری در راه شناخت این سرزمین باستانی و این فرهنگ دیرپا تلاش کرده بود. در ۱۹۲۰ متولد شد و از دهۀ چهل میلادی تا چند سال پیش دربارۀ ایران مطالعه و تحقیق کرد. چندین کتاب و صدها مقاله در این باب به یادگار گذاشت و در این نوشتهها بخصوص به ایرانِ شرقی و بخارا و خراسان بزرگ نظر داشت. اما مهمتر از همه این که او شیفته و دلباختۀ ایران بود و ایران را سرزمینی میدید که در آن حکومتها مهم نیستند، تاریخ و فرهنگ اهمیت دارد.
با اینکه در دو کتاب بزرگش: "میراث باستانی ایران" و "تاریخ باستانی ایران" بر اساس سکهشناسی و سنگ نبشتهها به بررسی ایران باستانی میپردازد اما بر این عقیده بود که دورۀ طلایی ایران، نه دورانهای پیش از اسلام که دورۀ اسلامی آن ( از اوایل تا پایان قرن پنجم ششم ) است. به همین جهت مطالعات مربوط به این دوره را "عصر زرین فرهنگ ایران" نام نهاد.
به سرزمینهای شرقی و ماوراءالنهر نیز چون پارهای از ایران مینگریست و از آن میان دل به بخارا داشت و از میان کتابهای خود یک کتاب ارجمند را به "بخارا" اختصاص داد و برای نشاندادن اهمیت بخارا به نقل قول نوشت که «اصیلترین اسب وقتی به بخارا بیاید الاغی بیش نیست»*. بخارا را نیز از جمله به خاطر آن دوست میداشت که میگفت زبان فارسی در آن، پا و سپس مأوا گرفته و از آنجا شروع به نشو و نما کرده و بدل به زبان دوم جهان اسلام شده و عصر زرین ایران هم در این زبان تحقق یافته است. سهل است، فکر میکرد که این ایرانیان بودند که اسلام را جهانی کردند و تمام مدنیت آن را هم بر پشت مرکب رهوار زبان فارسی در غرب تا اقصای آسیای صغیر و در شرق تا چین بردند.
میگفت سرزمینهای آسیای میانه اگرچه در دوران هخامنشی پارهای از ایران بود اما در دورۀ پارتها و ساسانیان این ارتباط گسیخته شده بود؛ حکومتهای دیگر و سامان دیگری یافته بود. وقتی اعراب آن سرزمینها را فتح کردند ناگزیر آنها نیز بخشی از قلمرو خلافت اسلامی شد و بدینسان ایرانیان آسیای میانه، نخستین بار پس از زمان هخامنشیان با خویشان غربی خود پیوند یافتند.
فرای، ایران و ایرانی را باور داشت و میگفت ایرانیان از زیر بار گزند تاختوتازها و ویرانگریهای گسترده، همواره ققنوسوار از درون خاکستر خویش برمی خیزند. و باز عقیده داشت که ایرانیان محافظهکارترین و در عینحال مبتکرترین مردم خاورمیانه به حساب میآیند و این را در قیاس با مصریها و سوریها میگفت. در برابر مصر و سوریه که در دوهزاره اخیر دگرگونیهای بسیار پذیرفتهاند، ایران توانسته است میراث خویش را حفظ کند. مصریان تاریخ باستانی خود را از یاد بردند اما ایرانیان با وجود گرایش به آئینی نو، همچنان آئین زرتشت و آداب و رسوم کهن را نگاه داشتند. اگرچه ایرانیان اسلام را پذیرفتند ولی با ایرانی کردن آن از اسلام یک دین و فرهنگ جهانی ساختند که «به خوی و آئین و اعتقادات عربهای بادیه ربطی نداشت». به تأکید نوشته است که «بدویان بیابان عربستان، زبان و دین خویش را در سراسر شرق نزدیک پراکندند و از آن میان تنها ایران و آناطولی توانستند از عرب زبان شدن برکنار بمانند».
جالبتر این است که ما ایرانیان به طور معمول فکر میکنیم که حملۀ اعراب زبان ما را با لغات تازی درهم آمیخت و همه چیز را از نامها تا دفتر و دیوان محاسبات عربی کرد اما او عقیده داشت که حملۀ عرب علت عمدۀ انتشار زبان فارسی در تمام منطقه شد. میگفت در ایران به لهجههای مختلف و زبانهای گوناگون سخن میگفتند و زبان مکتوب در گوشه و کنار ایران بزرگ فرق داشت؛ زبان فارسی در شرق ایران رایج بود اما در نواحی غربی ایران مانند همدان و آذربایجان زبان کتابت نبود. اهالی اهواز زبان اهالی همدان یا تبریز را درک نمی کردند. در عین حال بر اثر استیلای عرب و آمدن زبان عربی، در سراسر ایران بسیاری از واژگان این زبان با زبان فارسی درهم آمیخته بود. در چنین شرایطی ایرانیان شرقی با هوشمندی تمام این دو زبان را درهم آمیختند و زبان تازهای پدید آوردند که زبان فارسی نام گرفت؛ زبانی که نه تنها در سراسر ایران قابل فهم بود بلکه بعدها زبان دوم اسلام و مایۀ نفوذ این دین تا اقصا نقاط شد.
دربارۀ غنای زبان فارسی نوشته است که اگر زبان فارسی به فرهنگ پرتوان عربی و قواعد عروض عربی دسترسی نیافته بود، تردید وجود دارد که این چنین شکوفا میگشت. «بسیاری از ادبیات فارسی میانه برجای نمانده است اما معدود آثار برجای مانده آن چنان نسبت به ادبیات فارسی جدید فقیر است که ناگزیر این نتیجه حاصل میشود که زبان عربی بود که عاملی برای وسعتگرفتن و جهانگیر شدن فارسی جدید شد».
در زمینۀ پذیرش اسلام از سوی ایرانیان عقیده داشت که بین آئین زرتشتی و آئین نو شباهتهای فراوانی وجود داشت. «کافی است بگوییم بسیاری از آداب زرتشتی مانند نمازهای پنجگانه در روز، همانندی آن را با اسلام شگفت و چشمگیر ساخته است آن چنانکه بسیاری گرایش به اسلام را آسان دیدهاند، بویژه از دینی پایبند آداب و تشریفات دقیق به یک دین آسانگیر و در بند ظاهر مؤمن و اعتراف و اقرار به شهادتین».
در زمینۀ پذیرفتن خط عربی نیز میگفت که «آثار پهلوی و نحوۀ کتابت آن با هزوارشهای آرامی که به ماسک بیشباهت نیست، چنان دشوار و بغرنج بود که بسیاری از فارسیان، عربی را با آغوش باز پذیرفتند و سپس حروف عربی را برای نوشتن فارسی به کار بستند. با اینکه این حروف هم نقائصی داشت اما نسبت به آنچه داشتند پیشرفت بزرگی به شمار میرفت».
وقتی بحث دانشگاه جندی شاپور را به میان میآورد، یادآور میشود که در این دانشگاه متنها از زبان سانسکریت و یونانی و سریانی به پهلوی ترجمه میشدند و در ادامۀ بحث به اینجا میرسد که بعدها این متنها نه از زبان اصلی بلکه از زبان پهلوی به عربی درآمدند و این را گواهی میگیرد بر آنکه «ایران ناقل دانش کهن به جهان اسلامی بوده است».
در دیدگاه او، جهان اسلام چنان ایرانی بود که بغداد، مرکز خلفای عباسی هم «بر گردۀ مدائن ساسانی پدیدار شد». از این هم فراتر میرفت و میگفت «اسلامی که در سدههای پنجم ششم هجری پدید آمد، اسلام ایرانی بود که به زبان عربی نوشته شده بود».
این چنین بود که سامانیان که خود را وارث ساسانیان میدانستند و در عین حال مسلمانانی متعصب بودند، سازشی خشنودکننده در زبان فارسی جدید یافتند که به خط عربی نوشته میشد و فرهنگ کهن را با موازین معاصر اسلامی وفق میداد.
علاوه بر اینها، آثار او که میتواند ذهن هر کس را نسبت به دورۀ اسلامی ایران روشن کند، نکاتی را بر خود من روشن کرده است که در آثار دیگران ندیدهام. از جمله آنکه اختلاف بین روشنفکری و روحانیت، ریشه هزارساله دارد. در دورۀ ساسانی سه طبقۀ کشاورزان، نظامیان و روحانیان وجود داشتند. اندک اندک دبیران نیز ظهور کردند و به کار ملکداری پرداختند و به طبقهای با نفوذ بدل شدند. اهمیت یافتن دبیران، نتیجۀ اصلاحات خسرو انوشیروان بود. پس از او دبیران طبقۀ چهارمی در ایران شدند و این سنت تا زمان خلافت عباسیان ادامه یافت و نفوذ دبیران همچنان رو به فزونی رفت. «با برافتادن شاهنشاهی ساسانی و در نتیجۀ فروافتادن بزرگان و تنزل آئین زرتشتی، دبیران بیش از پیش برکشیده شدند. این اساسا حاصل آن بود که عربان در پی یافتن کسان شایستهای بودند که بتوانند سرزمینهای گرفته شده را اداره کنند. بعدها با پیدایش دستگاه روحانی اسلامی رسمی سنی، علما یا دانشمندان اسلامی رقیبی شدند برای دبیران یا کُتٌاب و سرانجام دستگاه روحانی نفوذی بس بیشتر از دبیران یافت».
گویا قدرت گرفتن روحانیان نخست وامدار تدوین اصول فقه سنت و جماعت بود که بعدها در مدارس تدریس میشد و دیگر نبردی که بین بویهیان شیعه مذهب و سامانیان سنی مذهب در میگرفت. امیران سامانی در نیمۀ دوم سدۀ چهارم هجری برای یافتن پشتیبان در میان مردم و پیکار با گرایشهای کفرآمیز به سوی علما رو کرده بودند و این امر در دورۀ غزنویان و سلجوقیان قوت بیشتری گرفت.
در پایان مقدمۀ کتاب "تاریخ باستانی ایران"، در زیر امضای ریچارد فرای نام چهار شهر آمده است: «هامبورگ، شیراز، کیمبریج، و ماساچوست». این نشان میدهد که در دهۀ ۷۰ میلادی که در دانشگاه شیراز، تاریخ و فرهنگ ایران، تدریس میکرد، همچنانکه "مسعود رجب نیا" مترجم مهمترین آثار او به فارسی نوشته، وظایف فراوانی در اطراف و اکناف جهان داشت. از سال ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۶، استاد میهمان دانشگاه پهلوی شیراز بود و موسسۀ آسیایی دانشگاه را هم سرپرستی میکرد. کرسی ایرانشناسی دانشگاه هاروارد و کلمبیا به دست او تأسیس شده بود. در ضمن رجب نیا به غیر از سه کتاب مهم او و کتابی که در تاریخ بخارا نوشته است (این یکی ترجمۀ محمود محمودی)، دیگر آثارش را چنین برشمرده است:
یادداشتهای مربوط به سکههای کهن ماوراءالنهر ۱۹۴۹، تاریخ کمانداران ۱۹۵۴، تاریخ بخارای نرشخی ۱۹۵۴، تاریخ نیشابور ۱۹۶۵، بررسی کتیبۀ دورا اوروپوس ۱۹۶۵، همکاری در کاوشهای قصر ابونصر در فارس ۱۹۷۳، نگارش میراث آسیای میانه ۱۹۶۶، و ویراستاری جلد چهارم تاریخ ایران کیمبریج. میدانیم که کتابهای دیگری نیز از او منتشر شده است از جمله کتاب "ایران بزرگ" در سال ۲۰۰۵.
با اینکه سالها در شیراز زیسته بود، گویی اصفهان را بیشتر دوست میداشت و میخواست در این شهر به خاک سپرده شود. شاید شیراز با آثار باستانیاش برای او نماد ایران باستان و اصفهان با آثار صفویاش نماد عصر زرین فرهنگ ایران بود. با وجود این روزگار با جنازهاش بازی شگفتی کرد و خاکسپاریاش ماجرایی پُر آب چشم شد. یادش گرامی باد.
پیشینه پیدایش طبقه کارگر نوین ایران و نقشی که به تدریج در معماری تجدد اجتماعی و اقتصادی بر دوش گرفت، به بیش از صد سال پیش برمیگردد. کشف و استخراج نفت در دامنه جنوبی کوههای زاگرس در ۱۲۸۷ خورشیدی / ۱۹۰۸ میلادی، شمار افراد این طبقه نوپا را به گونهای چشمگیر افزایش داد. کسانی که در آغاز به استخدام شرکت نفت ایران و انگلیس درآمدند و در حوزه میدانهای نفتی یا بعدها در پالایشگاه به کار پرداختند، عملا از گروههای فرودست ایلاتی، به ویژه ایل بختیاری و روستائیان منطقه جغرافیائی جنوب زاگرس بودند. جماعت کوچنشین و یکجامان، اینان را با نام "عمله" میشناختند.
با افزایش شمار چاههای به نفت رسیده و فزونی مقدار نفت استخراج شده، شرکت نفت ایران و انگلیس به اجرای طرح حمل نفت ایران به بازار جهانی پرداخت. از میدانهای نفتی مسجد سلیمان تا آبهای دریای آزاد در جنوب بیش از دویست کیلومتر فاصله بود که باید راه ارتباطی ساخته میشد و لولههای نفت در دل زمین مینشست، تا این طلای سیاه را به آبهای خلیج فارس بکشاند و از آنجا راهی سرزمینهای دور کند. برای این کار هزاران نفر به هیئت کارگر درآمدند. در شورهزارهای ساحلی خلیج فارس، پالایشگاه، شهرها و بندرهای نو ساخته شد. شمار کارگران باز افزایش یافت.
این گروه انسانی که پیشتر با وابستگیهای طایفهای، قومی یا زبانی از یکدیگر جدا میشد، اینک هویتی یگانه یافته بود. پرداخت قانونمند دستمزد به اینان، اجرای انضباط کاری، آموزش فنیای که هر روز پیچیدهتر هم میشد و گسترش سوادآموزی، به تدریج در طول سالها برای این نیروی انسانی، آگاهی طبقاتی تازهای به بار آورد. اینان دیگر نه عملههای پیشین، بلکه کارگران ماهری بودند، با هویت طبقاتی واحد و خواستهای نو.
اما شکلگیری هویت تازه تنها حاصل کار اینان نبود. مبارزه برای به دست آوردن شرایط کاری بهتر، مبارزه برای کسب حقوق کارگری و ملی، بودوباش اینان، خورد و خوراکشان، استراحت و ورزش، خانه و کاشانهشان و خانوادهای که در فضای شهرهای نفتی تازه از خاک برخاسته رشد میکرد، همه و همه، زمینهساز انسجام اجتماعی این طبقه شد.
به سال ۱۳۰۸ خورشیدی /۱۹۲۹ میلادی کارگران صنعت نفت به نخستین اعتصاب خود برای کاهش ساعت کار و افزایش دستمزد برخاستند. مبارزه صنفیای که در سالهای پس از جنگ دوم جهانی با خواستهای سیاسی نیز همراه شد و به ملی شدن صنعت نفت انجامید. در روایت تاریخ تجدد، سهم طبقه کارگر ایران دیدنی و یادکردنی است.
جديدآنلاين: با سپاس از بريتيش پتروليوم که اجازه استفاده از عکسهای بايگانیاش در گزارش مصور اين صفحه را به ما داده است.
* تورج اتابکی، استاد تاریخ خاورمیانه و آسیای مرکزی در دانشگاه لایدن هلند است. وی در حال تدوین کتابی زیر عنوان "تاریخ اجتماعی صد سال صنعت نفت در ایران" است.
شهر سنگان، در جنوب شرقی استان خراسان رضوی، در ۲۴ کیلومتری شهر خواف نام خود را، به گفته برخی، از مزار شاه سنجان گرفته و به گفتهای دیگر از وجود معادن سنگ آهن که رفته رفته از سنگاهن به سنگان تغییر کرده است.
سنگان که در گویش محلی سنگون و سنگویه هم خطاب می شود روزگار پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشته است. مورخان و جغرافیدانان از قرون ششم و هفتم در کتب بسیاری از آن یاد کردهاند. این دیار که تا قرون هشتم و نهم در مسیر ترقی بوده داستانهایی دور و دراز دارد از صدر اسلام تا امروز. معروفترینشان قصهای است به نام "قصه سنجان"، به جا مانده از ادبیات پراکنده زرتشتیان به زبان پارسی که سینه به سینه نقل شده تا در قرن هفدهم میلادی به دست "بهمن کیقباد" به نظم در آمده است.
قصه سنجان قصه مهاجرت پارسیان است به هند پس از هجوم اعراب. مهاجرینی که در ابتدا به سوی جنوب شرقی ایران کوچ کردند و پس از چندین سال زندگی در جزیره هرمز، به وسیله کشتی به سمت گجرات هندوستان حرکت کردند و پس از تحمل مشکلات زیاد در راه، با اجازه حاکم گجرات و قبول شرایط او در منطقهای ساکن شدند که بعدها به یاد دیار خود سنجان نامش نهادند.
در بخشهایی از قصه سنجان از زبان بهمن کیقباد اینگونه آمده است:
مقام و جاي و باغ و كاخ و ايوان / همه بگذاشتند از بهر دينشان
فرو شد زكوه و به دريا شتافت / به هرمز روان گشت و آرام يافت
به دريا بسي كشتي انداخته / برآن بادبانها برافراخته
ز يمن آتش بهرام فيروز/ از آن سختي به هم گشتند بهروز
مر او رانام سنجان کرد دستور / به سان ملک ایران گشت معمور
از دیگر داستانهای مهاجرت مردمان این دیار میتوان به مهاجرت به افغانستان در زمان رضاشاه اشاره کرد که به دلیل پایبندی مردم به موازین اسلام و عدم تمکین به کشف حجاب اجباری به هرات و افغانستان گریختند. این سرزمین هیچگاه از گزند تاخت و تاز اقوام مختلف در امان نبوده است. حمله قبایل ترکمن در دوران ناصرالدین شاه، حمله مغولان، هجوم قبایل ازبک و تاتار تنها برخی از حملات متعدد به این منطقه است.
سنجان در دوران شکوه و اقتدار خود دیار بزرگان مهد ادب و فرهنگ خراسان همچون شاه سنجان، امیر قوامالدین نصرالله سنجانی، خواجه محمد اثیر حاکم سنگان، امیر شهابالدین سنگانی، مولانا قاضی سنجانی بوده است.
آثار تاریخی زیاد به جامانده از گذشته در این شهر از دیگر نشانههای تکامل هنر و فرهنگ این سرزمین به حساب میآید، زیارتگاهها و آرامگاههای بزرگانی چون حضرت سلطان شکربار، حضرت خواجه یعقوب، رکنالدین محمود سنجانی، پیر گرزوان، شیخ یعقوب، میر قوامالدین، نشانی دیگر است بر غنای فرهنگ و ادب و معرفت این سرزمین که در کنارآثاری همچون دو مسجد باقی مانده از دوران خوارزمشاهیان، مسجد جامع و مسجد گنبد سنگان به همراه برج و باروهای ارگ قدیم سنگان این روزها گردشگران زیادی را برای بازدید به این شهر دعوت میکنند.
برای رسیدن به مسجد جامع سنگان با عبور از کوچهای باریک و دالانی تنگ سردر مسجد پذیرای شماست. قدم که در داخل حیاط بگذارید ایوان اصلی و ایوانهای کوچک جانبی در ضلع غربی شما را احاطه میکنند. زیبایی طرحها و نقش و نگارهای فیروزهای به کار رفته در ایوان اصلی پیش از هر چیز توجه مخاطب را به خود جلب میکند. بسیاری زیبایی این مسجد را امروزه شکل ذوزنقهای ایوان اصلی میدانند که پایههای آن از بالا به پایین به هم نزدیک میشوند که دلایل متفاوتی برای آن ذکر شده است که محتملترین آن را زلزلههای متعدد میدانند تا بدعتی در معماری باستانی.
مسجد گنبد سنگان، که گرچه در نگاه اول ظاهری شبیه دیگر مساجد قدیمی دارد، داخل آن موزهای سرشار از ذوق و هنر دست و فکر بنا است. با صحنی بسیار کوچک، یک ایوان رو به آفتاب، دو ایوان کوچکتر و گنبدی با ارتفاع ۱۵ متر و شگفتیهای زیادی در دل، و گچبریهای هنرمندانه و خطوط کوفی، که زینتبخش محراب و سقفاند.
قدم به درون شهر که میگذاری دو بافت شهری متفاوت نظر را جلب میکند، بافت کاهگلی خانههای یک شکل که زیباییاش را از گذشته به یادگار دارد و دیگری بافتی امروزی تر که بعد از تاسیس شهرداری و حاکم شدن فضای شهری جدید با تخریب گذشته و به هدف رفاه بیشتر برای ساکنین ساخته شده است اما نظیر بیشتر شهرها و روستاهای کشور، این شهری شدنها با تخریب زیبایی و قدمت کوچهها و بر جای همه این یادگاران ساخته میشوند.
در گزارش تصویری این صفحه در کوچههای بافت قدیمی شهر سنگان قدم میزنیم.
منابع:
- پیرنیا، حسن. تاریخ ایران باستان، حسن پیرنیا( مشیرالدوله)، تهران، ۱۳۶۲
- طاهری، احمد. جغرافیای تاریخی خراسان از نظر جهانگردان. تهران، ۱۳۴۸
- موسوینیا، محمد. افسانه مهاجرت زرتشتیان به هند. نشریه کتاب ماه، مهر ۱۳۸۹
- مشکور، محمدجواد. ایران در عهد باستان. تهران: ۱۳۴۷
- مقری، علی اصغر. بناهای تاریخی خراسان. مشهد، ۱۳۵۹
- مولوی، عبدالحمید. آثار باستانی خراسان. تهران، ۱۳۵۴
در روزهای پایانی فروردین ماه تمامی گالریهای خانه هنرمندان تهران میزبان نمایشگاه بزرگی از آثار ۶۲ هنرمند با ویژگی مشترک "خودآموختگی" بود. آثار این نمایشگاه، که "پرواز خیال" نام داشت، فارغ از بحثهای آکادمیک هنری، تنها از ذهن خلاق هنرمندان ناشناختهای از شهرهای مختلف ایران نشات گرفته بود، از مجسمههایی با طرحهای مدرن و تابلوهایی از مواد دور ریختنی گرفته تا حکاکی برروی استخوان، نقاشیها وعروسکهای مختلف که تنها با صبر و حوصله و خلاقیت و دغدغه میشود آنها را آفرید. هنرمندان گمنام و بیادعای این نمایشگاه حرف دلشان را به زبان رنگ زده بودند وگویی هدفشان به چالش کشیدن هنرآکادمیک بود.
"علی عزتی" مدیرعامل انجمن خودآموختگان ایران و مسئول برگزاری نمایشگاه میگوید از سال ۱۳۸۶، پس از درگذشت "مکرمه قنبری" به فکر ایجاد بستری برای بالا بردن ژانر و گونه هنر خودآموخته ایران بوده است. سپس او در سال ۱۳۸۷ پس از مشورت با چندین نفر از جامعه هنری ایران و حمایت آنها توانسته انجمن هنرمندان خودآموخته ایران را تشکیل دهد. او تلاش زیادی برای معرفی و شناساندن هرچه گستردهتر هنرمندان خودآموخته داشته که نقطه عطف آن نمایشگاه "پرواز خیال" بوده است.
از برنامههای آینده علی عزتی تاسیس موزه ثابت برای هنرمندان خودآموخته است، به طوری که این افراد بتوانند در تمامی سال آثار خود را به نمایش و فروش بگذارند. در این راستا وی اولویتهایی برای استانهای محروم کشور در نظر گرفته است. همچنین با توجه به این که بخشی از تمرکز انجمن بر روی خودآموختگان رشته موسیقی است، بر معرفی هنرمندان این رشته در قالب برنامهای جداگانه در آینده تاکید میکند.
در گوشهای از نمایشگاه آثاری از زنان جزیره هرمز به نمایش گذاشته شده بود که مخاطبان زیادی را به خود جذب میکرد. کارگاههای نقش حنا و شن و ماسه نیز از دیگر بخشهای نمایشگاه بود.
از جمله آثار این نمایشگاه، نقاشیهای با خودکار اثر "رضا بلوط" بود. وی سالیان زیادی است که نقاشیهای خود را در خیابان ابوریحان به فروش میرساند و آنطور که میگفت آثار خود را به خاطر اصرار مسئولان به نمایش درآورده بود: "من بیقراریهای خودم را روی کاغذ میآورم. کار با خودکار باعث میشود که خود واقعیام را بدون اینکه امکان پاک کردن یا تصحیح آن را داشته باشم روی کاغذ بیاورم".
در گوشه و کنار گالریهای نمایشگاه، هنرمندانی نیز مشغول به کار بودند که مجسمههایی از چوب و گل و استخوان میساختند. یکی از این هنرمندان میگفت: حدود ۲۰ سال پیش در گل و لای خیابان استخوانی را دیدم که توجهم را جلب کرد. آن را با خودم به خانه بردم و بر روی آن طرح زدم. کم کم توانستم آثاری را درست کنم ولی جایی برای عرضه وجود نداشت و تنها یکی دو بار چند خارجی کارهای من را خریدند. این اولین بار است که آثارم را به نمایش میگذارم".
در نمایشگاه پرواز خیال حدود هشت صد اثر از هنرمندانی ۲۰ تا ۸۵ ساله از شهرهای تهران، اهواز، اصفهان، شیراز، زنجان، قائم شهر و کرج در قالب نقاشی، مجسمه، هنرهای تجسمی، و صنایع دستی عرضه شده بود. در این میان نقاشیهای خودآموخته لوریس چکناواریان، رهبرارکستر و آهنگساز صاحبنام، نیز به چشم میخورد.
در این گزارش به بازدید از این نمایشگاه میرویم و با چند تن از هنرمندان خودآموخته به صحبت مینشینیم.
یازده سال پس از ادغام سازمان ایرانگردی و جهانگردی ایران در سازمان میراث فرهنگی، و تشکیل سازمان جدید "میراث فرهنگی و گردشگری"، هنوز نسبت میان این دو مقوله - بدان صورت که در کشورهایی مانند ایتالیا و فرانسه شاهد آن هستیم - روشن نشده است. هیچ کس تردیدی ندارد که آثار و بناهای تاریخی اصلیترین سرمایه ایران برای جذب گردشگر هستند. در مقابل اما، همگان بر این باور نیستند که در شرایط کنونی، گردشگری میتواند به صیانت بهتر از میراث فرهنگی منجر شود. بسیاری از دوستداران میراث فرهنگی، نگاه متولیان بخش گردشگری به آثار تاریخی را نگاهی کاسبکارانه ارزیابی میکنند و مدعیاند که پس از الحاق گردشگری به سازمان میراث فرهنگی، ضوابط حفاظتیو شؤونات فرهنگی آثار تاریخی قربانی درآمدزایی شده است.
این معضل از زمانی که بهرهبرداری از برخی آثار تاریخی- فرهنگی به بخش خصوصی سپرده شده، شکل حادتری به خود گرفت؛ زیرا بخش خصوصی غالبا به کسب سود بیشتر میاندیشد و دغدغهای برای حفظ کالبدی، منظرین و اعتباری آثار تاریخی ندارد. از اینرو ممکن است روند بهرهبرداری از میراث فرهنگی به "بهرهکشی" از آن منجر شود.
در نیمه دوم دهه ۸۰ این روند به اوج خود رسید. برای نمونه، در سال ۸۸ کانون جهانگردی و اتومبیلرانی ایران که مجموعه کاخهای گلستان، نیاوران و سعدآباد تهران را اجاره کرده بود، به اطلاع عموم رساند که به نوبه خود، بخشهای مختلف کاخهای مزبور را از طریق مزایده عمومی به متقاضیان اجاره میدهد. قیمت پایه شرکت در مزایده به قدری هنگفت بود که برای اجاره کنندگان، راهی جز بهرهکشی غیراصولی از این آثار باقی نمیگذارد.
در سالهای بعد این رویه با مخالفت فراگیر رسانهها و کارشناسان و دوستداران میراث فرهنگی تا حدودی متوقف، و بساط اجاره دادن آثار تاریخی به اشخاص حقیقی و حقوقی فاقد صلاحیت برچیده شد اما خطر بهرهکشی از آثار تاریخی به بهانه توسعه گردشگری همچنان ادامه دارد.
در تازهترین نمونه، باغ دولتآبادیزد که به عنوان یک موقوفه تحت نظارت سازمان اوقاف و امور خیریه است، برای درآمدزایی بیشتربه یک شرکت هتلداری اجاره داده شده است. شرکت مزبور نیز جای جای باغ را به افراد و شرکتهای مختلف اجاره داده و آن را عملا به بازار دستفروشان بَدَل کرده است.
وجه تأسفبار ماجرا وقتی پررنگتر میشود که بدانیم باغ دولتآبادیزد در سال ۲۰۱۱ میلادی همراه با هشت باغ دیگر ایرانی در فهرست آثار جهانی به ثبت رسیده و دولت ایران طبق کنوانسیون ۱۹۷۲ یونسکو مبنی بر "حمایت از میراث فرهنگى و طبیعى جهان" در قبال حفاظت از آن دارای تعهدات الزامآور بینالمللی است.
نگارنده در نوروز سال ۱۳۸۳ موفق به دیدار باغ دولتآباد شد. در آن زمان این باغ در اوج شکوه و زیبایی بود؛ زیرا به تازگی از زیر دست مرمتگران بیرون آمده و چهار ماه پیش از آن نیز پذیرای "نهمین کنفرانس بینالمللی مطالعه و حفاظت معماری خشتی" شده بود. ۱۰ سال گذشت و دست برقضا، گذر نگارنده باردیگر در نوروز امسال به این باغ افتاد، در حالی که این بار عنوان "باغ جهانی" برتارکش میدرخشید. با این وجود، بیشتر به خرابهای میمانست که حیثیت و اعتبار فرهنگیاش در معرض تاراج قرار گرفته است.
ویدئوی این صفحه گزارشی است از وضع باغ دولتآباد در نوروز ۱۳۹۳ که با توضیحات دو تن از کارشناسان و صاحبنظران میراث فرهنگی همراهی میشود. نخستین آنها آقای سید احمد محیط طباطبایی، جانشین رییس کمیته ملی ایکوم(شورای بینالمللی موزهها) است که پیشتر معاون معرفی و آموزش سازمان میراث فرهنگی بوده است. راوی دوم، آقای علیرضا قلینژاد، عضو کمیته اجرایی ایکوم است. او در سالهای دورتر در مقام مدیرکل میراث فرهنگی استانهای خوزستان و فارس، و مدیر کل بافتهای تاریخی کشور خدمت کرده است.
نمیدانستم خاطرۀ «باز کردن» مسیری جدید روی دیوارۀ علم کوه بعد از سالیان سال این طور تازه مانده است. نمیدانستم هنوز تا این حد آزاردهنده است. خواندن در باره مسیری که آیدین بزرگی و همراهانش در برودپیک باز کردند تمام آن خاطره را با جزییاتش زنده کرد.
سال شصت و هشت من عضو جوان و کم تجربۀ گروهی بودم که عزم کرده بود مسیری جدید روی دیوارۀ علم کوه باز کند. کار روی این مسیر در سالهای جنگ و کوپن و بمباران شهرها شروع شده بود، سالهایی که یافتن اتوبوسی که گروه را به کلاردشت برساند سخت بود چون اتوبوسها را یا برای اعزام سربازها به جبهه میبردند یا برای حمل جنازه از جبهه به شهرها. سالهایی که بسیاری از کوهنوردها با فکه و شلمچه آشناتر بودند تا مسیر فرانسویها و آلمانیها روی دیوارۀ علم کوه.
مسیری که ما روی آن کار میکردیم قرار بود آن سال تمام شود. اگر لازم بود گروه میباید در پناهگاه پای دیواره دو هفته اتراق میکرد. هر روز یک گروه کوچک دو یا سه نفره از میان اعضای زبدۀ ما به نوبت راهی دیواره میشدند تا کاری که روز قبل انجام شده بود را پی بگیرند. پناهگاه سرد و سنگی پای دیواره در ارتفاع چهار هزار متری هر شب پُر بود از کوهنوردهایی که میآمدند و میرفتند. اما گروه ما رفتنی نبود. وقتی کسی از کوهنوردهای در حال عبور، خسته و کوفته به پناهگاه میرسید و میپرسید از کدام مسیر قرار است بالا برویم با غروری که حالا کودکانه به نظر میرسد میگفتیم روی مسیری جدید در دیواره کار میکنیم.
مسیر جدید باز کردن بر رخ علم کوه، اعتبار میآورد. هر چند به آن اعتراف نمیشد اما مسابقهای شده بود که باشگاهها و هیاتهای کوهنوردی در تهران و شهرهای دیگر در آن از هم سبقت میگرفتند. چیزی که در این میان اهمیت نداشت حال و روز خود علم کوه بود. آیا لازم بود روی چهرۀ علم کوه علاوه بر مسیر فرانسویها و لهستانیها و دیگر مسیرها، راهی جدید گشوده شود؟
از همان ابتدا گویی علم کوه بر ما غضب کرد، غضب از اینکه این سوال را از خود نمیپرسیدیم. روز از پی روز هوای بد مانع ميشد کار تیم راهی دیواره خوب پیش برود. دو سه نفری که ما جوانترها غبطهشان را میخوردیم راهی میشدند و از یخچال پای دیواره عبور میکردند و بعد از آن در مه یا ابر گم میشدند و ما نمیتوانستیم ببینيم در طول روز کجای دیواره هستند و کارشان چطور پیش میرود. بادی بیرحم از شانۀ راست علم کوه که ما گرده ی آلمانها مینامیدیم بالا میآمد و مستقیم به دیواره میخورد و کار را بر دوستان ما سخت میکرد، آنچه به خصوص دشوار بود بازگشت به سمت پایین از مسیری بود که در طول صبح از آن بالا رفته بودند.
یکی از همین روزها بود که دوستان ما نتوانستند مسیر رفته را پایین بیایند و ناچار شدند شب را روی دیواره سپری کنند. خاطرم نیست چرا نمیشد با آنها به شیوۀ «بی سیم» تماس گرفت، شاید آن سالها تماس بیسیمی معمول نبود. شاید هم بدی هوا تماس را ناممکن میکرد. نمیدانستیم چه ایرادی در کار بوده ولی حدس میزدیم شدت بادی که از سمت درۀ سه هزار میوزید و مثل ابلیس از گرده ی آلمانها میپیچید و خودش را به دیواره میکوفت مانع کارشان شده باشد.
آن شب را آنها در دیواره ماندند. روز بعد هم باد چنان شدید بود که نتوانستند از جای خود بجنبند. در آن دما شبها حتا درداخل کیسه خواب در پناهگاه سردمان میشد. فکر اینکه ممکن است ناچار شوند در طاقچهای یا شکافی در دیواره یک شب دیگر را بیحرکت سپری کنند شکنجهمان میداد. چارهای هم نداشتیم. هوای بد اجازه نمیداد «بزرگترهای ما» فکر اعزام گروهی دیگر را برای کمک به آنها در سر بپرورانند. شب دوم باد شدیدتر هم شد. در تاریکی و در زوزه ی باد گاه در پناهگاه را باز میکردیم و روی سکو پشت به دیوار پناهگاه مینشستیم و به سمت دیواره خیره میشدیم. در آنجا چه خبر بود؟ در چه حالی بودند؟
صبح روز سوم ابرها رفته بودند و باد خوابیده بود. دیواره و قله را میشد دید. یک گروه به سرعت عازم شد که از مسیر عادی در سمت چپ دیواره بالا برود و پس از رسیدن به قله از روی دیواره سرازیر شود و آنها را بيابد. بعدازظهر این گروه توانست خودش را به آنها برساند. پیش از تاریکی، از مسیری آشنا، گویا مسیر فرانسویها، آنها را بالا کشیدند.
روز بعد بود که آنها را دیدیم. در حال برگشت به سمت پناهگاه. نزدیك و نزدیکتر که شدند خوب دیدیم در چه حالی هستند. پیدا بود آن دو شب بر آنها چه گذشته. میدانم رسم است که بگوییم با غرور برگشتند. کیست که بگوید نه؟ کیست که یادش بیاید؟ رسم است که بگوییم دلاورانه جنگیدند. کیست که بگوید نه؟ بگوید با چه جنگیدند؟ با علم کوه؟ برای باز کردن مسیری جدید که به نام این یا آن شهر و این یا آن باشگاه کوهنوردی ثبت شود؟ برای انداختن خراشی دیگر روی رخ علم کوه؟ خراشی که نامی ماندگار شود؟
نمیدانم این روزها در این گروهها کسی به این فکر میکند که در کُنهِ ایدۀ جنگ با کوه چه نهفته است؟ فلسفۀ نهفته در تلاش برای غلبه بر کوه چیست؟ نه بالا رفتن از کوه و دیوارۀ کوه بلکه «باز کردن» کوه. شکافتن آن و جراحت وارد کردن بر آن و نام گذاشتن بر جراحتهایی که با میخ و چکش ایجاد شده.
فکر نمیکردم ماجرایی دیگر، روایتی دیگر از تلاش برای بازکردن مسیری دیگر در جایی دیگر، در کوهی دیگر، این خاطره را زنده کند. به عکسهای آیدین بزرگی که نگاه میکنم به یاد آن سالها میافتم. ما آن سالها حتا طرفدار محیط زیست نبودیم. فکر محیط زیست و حرمت آن زاده نشده بود، هنوز از سالهای «اَنجَزَ اَنجَزَ» عبور نکرده بودیم. آیدین و دوستانش از مای آن زمان جلوتر رفته بودند و برای پاکیزگی این کرۀ خاکی تلاش میکردند. دوست دارم فکر کنم که آخرین دقایق آیدین و دوستانش با این فکر به آخر رسیده که دارند در دل بزرگ و پاکیزۀ کوه بزرگی به اسم برودپیک در صلح به خواب میروند.
اسباببازی، همذات کودک و چون خود او زنده است. رؤیای او را رنگ میزند، ذهن و خیال و خلاقیتش را باروَر میسازد و عامل انتقال فرهنگ میشود. راست است که دختران یونانی در عهد باستان چون به سن قانونی میرسیدند، اسباببازیهایشان را به معابد میسپردند یا چون موجودی زنده برای خدایان قربانی میکردند.
بیهوده نیست که تاریخ اسباببازی با تاریخ بشر همعنان است و ریشههایش به ماقبل تاریخ میرسد. هزاران سال پیش کودکان مصری از عروسکهایی استفاده می کردند که بال داشتند و اعضای پیکر آنها درست مانند مفاصل بدن آدمی به هم وصل میشد. کودکان یونانی و رومی اسباببازیهایی داشتند که از موم ساخته شده بود. قدمت اسباببازیهای یافتهشده در ایران به ۱۷۰۰ سال پیش از میلاد میرسد. تیروکمان سادهترین اسباببازیهای دوران کهن است. اما این یک اسباببازی پسرانه بودهاست. اسباببازیهای دختران و پسران در تمام طول تاریخ جدا بوده و هنوز هم فروشگاههای بزرگ اسباببازی دنیا، بخش اسباب بازیهای پسرانه و دخترانه را از هم جدا میکنند. ظاهراً دنیای زن و مرد از هم جداست یا دست کم در دوران کود کی چنین است.
در دائرهالمعارف فارسی (مصاحب) میخوانیم که انواع اسباببازی از صدهزار بیشتر و بعضی از آنها مربوط به زمانهای ماقبل تاریخ است. صنعت اسباببازیسازی در قرون میانه آغاز شد و در این امر مخصوصاً توزیعکنندگان آلمانی نقش عمدهای داشتند. کارخانههای اسباببازی از حدود ۱۸۵۰ تأسیس شد.
اما این صدهزار نوع که دائرهالمعارف میگوید، مربوط به زمانی است که بازیهای رایانهای نیامده بود. بازیهای رایانهای خود شامل هزاران نوع است که امروزه بیشتر از بازیهای دیگر رایج است. پیش از ورود به دنیای تکنولوژی و تصویر، بازیهای کودکان عمدتاً با طبیعت سروکار داشت و از طبیعت الهام و مایه میگرفت. بازیهای آمیخته با طبیعت مانند یکقل و دوقل که با سنگ بازی میشد، تن و جان را با هم پرورش میداد. یعنی علاوه بر پرورش خیال بر مهارت دست و چشم کودکان میافزود. بازیهای دیگری پاهای کودکان را ورز میداد. حالا که وارد فروشگاههای بزرگ اسباببازی میشویم، بهخصوص در آمریکا، اسباب بازیهایی میبینیم که کمتر با طبیعت سروکار دارد و کودکان را بیشتر به جهان ماقبل تاریخ میبرد و با دنیای دایناسورها مأنوس میسازد.
دنیای اسباببازی در آمریکا از هر جای دیگر دنیا شگفتتر است. فروشگاههای عظیمی به کار اسباببازی مشغولند که در آنها نه تنها کودکان، بزرگسالان هم ممکن است گم شوند. میلیاردها دلار سرمایه به صورت اسباببازی در قفسهها انبار شدهاست. کودکان میتوانند هر قدر دلشان خواست، با این اسباب بازیها بازی کنند و هیچ کس مانع آنها نمیشود. فقیر و غنی هم ندارد. همۀ بچهها میتوانند از این اسباببازیها استفاده و عقدۀ دل خود را خالی کنند. اسباببازیها چندان پیچیده شدهاست که سر درآوردن از آنها زمان ِ زیاد میخواهد. علاوه بر فروشگاههای اسباببازی، کتابفروشیهای بزرگ نیز با بخش اسباببازی خود کودکان را جذب میکنند. اقتصاد اسباببازی در آمریکا اقتصاد بزرگی است که شاید با هیچ جای دنیا قابل قیاس نباشد. سالانه به میلیاردها دلار سر میزند. فقط در سال ۲۰۰۵ آمریکاییها ۲۲.۹ میلیارد دلار صرف خرید اسباببازی کردهاند. اما این اسباببازیها در آمریکا تولید نمیشود. ۷۵ درصد آنها از چین میآید.
در حالی که اسباببازیهای قدیمی به وسیلۀ پدر و مادرها یا خود بچهها طراحی میشد، بازیهای رایانهای توسط شرکتهای بزرگ طراحی میشود. با آمدن بازیهای رایانهای بسیاری از بازیهای قدیمی از میان رفتهاند. عروسکهای سخنگو از قرن نوزدهم به بازار آمد، اما ا کنون دنیای اسباببازی چنان پیچیده و رنگین شده که سخن گفتن از سادهترین کارها شدهاست. با وجود این، آن دسته از اسباببازیها که از سنگ و سفال و گل یا از پارچهها و نخهای کهنه و ظروف شکسته ساخته میشد، خیالانگیزتر از همۀ اسباببازیهایی بود که امروزه به مدد تکنولوژی در کارخانهها ساخته میشود.
هنوز تصور پختوپز غذا در همان ظروف خیالی که از سفال و گل ساخته شده و سرو کردن آن برای مهمانان در گوشۀ حیاط یا بر روی چمن، از پختوپز آنها در یک آشپزخانه واقعی و سرو کردن آنها در ظروف چینی برای کودکان دلپذیرتر است. چرا که خیال واقعیتر از صحنۀ واقعی زندگی است. دختر برادر من که حالا دکترایش را هم گرفته، ملافه کهنه و پاره پورهای دارد که از زمان کود کی برایش به یادگار ماندهاست. او این ملافه را که به نوعی اسباببازی دوران شیرخوارگیاش بوده و با آن رؤیا میبافته و میخوابیده و بیدار میشده، هنوز با خود دارد و حاضر نیست آن را با بهترین جواهرات عوض کند.
بسیارند بزرگسالانی که با دیدن بازیچههای دوران کودکیشان دوباره کودک میشوند؛ اسباببازیهایی که برای کسی دیگر میتواند اشیاء بیهوده و بدردنخور باشد، آنها را به شور و شعف میآورد و به گذشتههای دور میبرد. نمونههای بسیاری از این اشیا را میشود در موزۀ مجازی اسباببازیهای مؤسسۀ پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان ایران دید. در این موزه از بازیچههای سنتی ایران گرفته تا اسباببازیهای کارخانهای گردآوری شده که هر کدام برای کودکی شادی آفریدهاست. بخشی از این موزۀ مجازی به بازیچههایی اختصاص دارد که خود کودکان در تهران و شهر و روستاهای دیگر ساختهاند. دکتر زرتشت هوشوَر که سالهاست در زمینۀ تاریخ اسباببازیها پژوهش میکند، بسیاری از بازیچههای دوران گذشته را بازسازی و به این موزه اهدا کردهاست: ماشینهای چوبی به شکل ماشینهای عهد محمدعلیشاه قاجار، سوتهای گِلی، لیوانهای فلزی که حکم تلفن را برای کودکان داشته، فرفرههای دگمهای و غیره.
مؤسسۀ پژوهشی تاریخ ادبیات کودک یک نهاد مردمنهاد است که سال ۱۳۷۹ توسط پژوهشگران ادبیات کودک تأسیس شد. این مؤسسه که قادر به خریداری محلی برای نمایش اسباببازیهایش نبود، در تارنمای خود یک موزۀ مجازی ساخت و دادهها و بازیچهها را همانجا قرار داد. توضیحات بیشتر در بارۀ این موزه را میتوانید در گزارش مصور این صفحه که شوکا صحرایی ساختهاست، از قول زهره قایینی، پایهگذار مؤسسه، و دکتر زرتشت هوشوَر بشنوید.
قله برودپیک به ارتفاع ۸۰۴۷ متر، دوازدهمین قله بلند جهان است و در منطقه قراقوروم پاکستان قرار دارد. یک گروه از باشگاه کوهنوردان آرش در تابستان سال ۱۳۸۸ به قصد گشودن یک مسیر نو بر روی این کوه، وارد آن منطقه شد، و در آن سال توانست بر روی رخ جنوب غربی برودپیک، از مسیری که تا آن موقع صعود نشده بود، تا ارتفاع ۷۱۰۰ متری صعود کند. این مسیر، "مسیر ایران" نامیده شد. در تابستان ۱۳۹۰ کوهنوردان باشگاه آرش توانستند "مسیر ایران" را تا ارتفاع ۷۴۵۰ متر ادامه دهند.
در خرداد ۱۳۹۲، سومین پویش (اکسپدیشن) غیردولتی ایرانیها برای گشایش مسیر نو روی برودپیک آغاز شد. آیدین بزرگی، پویا کیوان، و مجتبی جراهی پس از صعود از مسیر عادی تا چادرگاه سوم، خود را به مسیر باز شده در سالهای ۸۸ و ۹۰ رساندند و از آنجا به شیوه "سبکبار" یعنی بدون کار گذاشتن طناب ثابت یا برخورداری از امکاناتی مانند نیروی باربران ارتفاع، از مسیری نو تا قله رفتند و موفق به تکمیل گشایش "مسیر ایران" شدند.
سه کوهنورد جوان ایرانی در راه عبور از مسیر جدید گـُرده سنگی و یخی مسیر را کاملا از روی آن پشت سر گذاشتند، یک پلهٔ سنگی سست و ناپایدار به ارتفاع ۳۰ متر و شیب یخی ۷۵ درجه را صعود کردند و در این صعود ۱۶۰۰ متر طناب ثابت نصب کردند. آنها برای رسیدن به قله مجبور به چند شب مانی در ارتفاع بالای ۷۰۰۰ شدند که به جرات میتوان ادعا کرد شگفتی کار این جوانان در صعود به برودپیک بود. کوهنوردان ایرانی در سه ارتفاع ۷۳۵۰، ۷۴۵۰ و نزدیک ۸۰۰۰ متر شب را به روز رساندند.
این، برای نخستین بار بود که گروهی از کوهنوردان ایرانی بر روی یک قله بلند جهان، مسیر نو باز میکردند. این کار بزرگ، گذشته از آن که فنیترین فعالیت کوهنوردی ایرانیان در خارج از کشور به شمار میرود، همچنین کاری در خور توجه در مقیاسهای جهانی بوده و نام ایران را در جهان کوهنوردی و به طور کلی در جهان ورزش برجسته ساخت.
اما، سه کوهنورد پرتوان و پرتلاش ایرانی که در روز ۲۵ تیر ۹۲ از مسیر ایران به قله برودپیک رسیده بودند، در بازگشت از مسیر عادی قله، راه را گم کردند و در بامداد ۲۷ تیر در تماسی تلفنی اعلام کردند که نیاز به کمک دارند. تا شب شنبه ۲۹ تیر که آیدین آخرین تماس را گرفت، تلاشهایی انجام شد که بیثمر بود و هیچ نشانی از سه دلاور ایرانی یافت نشد و آنان به کوهستان بلند برودپیک پیوستند.
برفرازبرودپیک
دوستانم برای همیشه بر فراز برودپیک نشستهاند و من هنوز به منظرههای زیبایی که آنها از بالا میدیدند فکر میکنم، به منظرههایی که باید ببینی و عاشق شوی، به فریادی که روی قله زدهاند فکر میکنم، به اشک شوقشان روی قله فکر میکنم ... به رسیدن آنها به یکی از آرزوهایشان فکر می کنم و بعد زمان فرود فرا میرسد ... یک اشتباه ساده که همه کوهنوردان در مسیریابی کردهاند موضوع را پیچیده میکند ...به روزها و شبهای انتظار میرسیم ... به شبی که برای صعود شبانه قله توچال رفتیم و تمام طول شب را راه رفتیم میاندیشم ... ماه در آسمان کامل بود، و کسی سخنی نمیگفت ... به ماه نگاه میکردم و میدانستم آنها هم در آن شب سخت بیواک آن بالا میتوانند همین ماه کامل ببینند و آرزو میکردم برگردند و به کوه برویم و جشن بگیریم و ماه را با هم ببینیم، اما آنها آن قدر آن جا ماندند که ماه دیگر کامل نیست ...
بهاربیآیدین
وقتی تعداد بهارهای زندگی بیشتر میشود، دوست و آشناهای دور و نزدیکی که میشناختی و درگذشته اند هم بیشتر میشود. در این فراز و نشیب زمان، کوهی از افسوس و رنج و بهت را همه تجربه میکنند. در میان این دوستان و آشنایان درگذشته، افرادی یادشان متمایز است، کسانی که خاطرههای بیهمتایی را به یاد تو میآورند و چیزهای خوبی برای آموختن داشتند، و آیدین بزرگی از ایندسته است.
آیدین را زمانی که هفده و هیجده ساله بود و همراه بچههای باشگاه آرش برای تمرین سنگنوردی به بندیخچال دربند میآمد دیده بودم. بعدها او را چند بار در باشگاه سنگنوردی شیرودی و مسیر قله توچال دیدم. ماهها و سالها تمرین و تجربه کرد و کوهنورد خوبی شد و در تابستان ۱۳۸۸ پویش اول خود را برای مسیر نو روی کوه بلند برودپیک تجربه کرد.
ما فقط سلام و احوالپرسی مختصری داشتیم، تا جلسهای در اردیبهشت ۱۳۸۹ که آیدین به نمایندگی از انجمن کوهنوردی دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی آمده بود و در حاشیه جلسه پیشنهاد داد که یک نفر را به آروزیش برسانیم. از آرزوی مصطفی لاریجانی میگفت، راهنما و میزبان محلی کوهنوردان در روستای رینهی دماوند که معلولیت و ناتوانی حرکتی دارد. ما جلسههایی برای هماهنگی گذاشتیم و پیش برنامه را با مصطفی رفتیم. البته ما به قله نرسیدیم، اما کوشش آیدین برای رساندن یک معلول حرکتی به آرزویش برای صعود کوه دماوند را فراموش نمیکنم! مهمترین ویژگی و شناخت من از آیدین برنامه فروتنی و خوش قولی مثالزدنی او بود.
آیدین یک شخصیت اجتماعی بود. فعالیتهای داوطلبانه و تشکیلاتی انجام میداد و با کوهنوردان گروههای مختلف تعامل داشت، دوست بود و کوهنوردی میکرد و به محیط زیست علاقهمند بود و به صعود و زیباییهای کوهستان عشق میورزید.
از جمله فعالیتهای او عضویت و فعالیت در هیات مدیره باشگاه کوهنوردان آرش بود. مدتی مسئول گروه کوهنوردی دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی و همچنین عضو و همکار گروه دیده بان کوهستان در فعالیتهای محیطزیستی بود.
او داوطلبانه دوستان و دیگران را برای ورزش و کوهنوردی راهنمایی میکرد یا آموزش میداد. آیدین کسی را از برنامه رفتن نمیهراساند و خوب راهنمایی میکرد. همیشه میگفت هر کسی بخواهد و تمرین بکند میتواند با ما همراه بشود، هرگز از واژه نتوانستن درباره خود و دیگران استفاده نمیکرد. از نیمه کاره ماندن کارها و شکست بیزار بود. میشد رویش به عنوان یک دوست، یک همنورد، یک انسان حساب کرد.
آیدین به پیشکوستان کوهنوردی احترام میگذاشت و با من در ستایش از صعودها و تلاشهای پیشکسوتان گفتگو میکرد. با ادب بود و هوشمندانه و متناسب با شخصیت و سن هر کسی رفتار میکرد و کسی را آزرده نمیکرد.
آیدین در درس خواندن نیز سخت کوش و با استعداد بود. او دانشجوی مقطع کارشناسی دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی در رشته مهندسی برق بود و در هجدهمین المپیاد علمی دانشجویی در سال ۹۲ حائز رتبه ۶ کشوری شد. او همچنین رتبه یازده کنکور سراسری کارشناسی ارشد را به دست آورد و تمایل داشت رشته اقتصاد را در کارشناسی ارشد دنبال کند.
آیدینومحیطزیست
آیدین عضو گروه دیدهبان کوهستان انجمن کوهنوردان ایران بود و نسبت به محیطزیست بیتوجه نبود. آسیب نرساندن به طبیعت را رعایت میکرد و در برنامه پاکسازی کوهستان مشارکت داشت. آیدین با ما در برنامه پژوهش تغییراقلیم در یخچالهای کوهستانی مشارکت داشت.
در سال ۱۳۹۱ آیدین بزرگی با گروه دیدهبان کوهستان همکاریهای خوبی داشت. از جمله در برنامه پاکسازی و دیدهبانی کوه دماوند در خرداد ماه ۱۳۹۱ مشارکت داشت. در تیرماه ۱۳۹۱ در برنامه پیمایش بخش میانی خط الراس زردکوه برای گرامیداشت زایندهرود و با هدف پایش و مستندسازی یخچالهای طبیعی حضور داشت. همچنین در برنامه بازدید و مستندسازی یخچالهای کوهستانی علمکوه در مرداد ۱۳۹۱ و یخچالهای سبلان و دماوند در شهریور ۱۳۹۱ همراهی کرد.
آیدینومستندسازیکوهنوردی
آیدین احساساتی بود، خوب و صمیمی مینوشت و به مستندسازی علاقهمند بود. او گزارش برنامههای خوبی را نوشته است، گزارشهایی که حتا برای کسی که کوهنورد نیست جذاب و خواندنی است.
پس از برنامه صعود یخچال یخار و صعود زمستانی یال داغ دماوند، در جمع دوستان گزارش برنامه داد. برخلاف یکنواخت و غیرآموزنده بودن بیشتر گزارش برنامهها، آیدین در گزارش مکتوب و گزارش زنده خود صمیمی بود و توانست حس و شرایط برنامه را به خوبی منتقل بکند و از عنصر طنز بهره میبرد. هنوز صدا و خندهها یادم است؛ "این همان گردنهای است که برای رسیدن به یخار بالا و پایین میروند".
کوهنوردی توانا
آیدین ذاتا یک کوهنورد بود. او منظم و با جدیت تمرین میکرد، میدوید و در سالن، سنگنوردی میکرد و همه را به تمرین تشویق میکرد.
هر سه قهرمان برودپیک، با تجربه صعودهایی شاخص در کوههای ایران وارد کارزار برودپیک شدند. در اینجا فقط به چند مورد از صعودهای آیدین اشاره می کنم:
- زمستان ۱۳۹۱؛ پیمایش خطالرأس پسندهکوه تا خرسان شمالی( برای اولین بار در ایران همراه با پویا کیوان).
- تابستان ۱۳۹۱؛ صعود انفرادی دیواره شمالی علم کوه از مسیر آرش و صعود دو نفره مسیر کرجیها.
- زمستان ۱۳۹۰؛ صعود کوه دماوند از یال داغ و شب مانی روی قله همراه با پویا کیوان.
- پاییز ۱۳۸۹؛ پیمایش کامل غار پراو.
- صعود یخچالهای حرم داغی، کسری، شمالی در کوهستان سبلان و یخچالهای سیوله و یخار در کوهستان دماوند.
- صعود خط الراسهای دنا، هرزه کوه و زردکوه.
آيدين بزرگی، از ۲۰ تير در ارتفاع بالای هفت هزار متر بوده است. ۲۵ تیر به قله میرسند و آخرين تماس آیدین، شنبه شب، ۲۹ تير گرفته و حتا اگر پس از آن هم زنده نمانده باشد، ۹ روز در شرایطی با فشار کم اکسیژن و سرما و باد آزاردهنده دوام آورده است. ۹ روزی که حداقل پنج روزش بدون هیچگونه آب و غذایی بوده است. استقامتی حيرتانگيز که بر توانایی فیزیکی و ذهنی شگرف او دلالت دارد.
یادیباشکوه
برای من سختکوشی و شجاعت آنها در صعود آن بخش دشوار بالای هفت هزار متری باشکوه است. برای من احساس آنها از با هم بودن و در کنار هم ماندن و آرزوی بازگشت سالم سه نفره به کمپ پایینتر باشکوه است. برای من خاطرههای خوب و عشق آنها به زندگی و کوهستان باشکوه است. برای من یاد آنها باشکوه است.
در پایان، بخشی دیگر از نامه آخر آیدین را میآورم، نامهای که با عنوان "بهنامبرودپیک،بهامیدتغییر" نوشته بود:
"نه این ما نیستیم. تنها هم نیستیم. این شمایید. شما که این راه را ادامه خواهید داد، شما که این تفکر را زنده نگه خواهید داشت، شما که فریب تکرار را نخواهید خورد، در باتلاق عاشقان میز و صندلی فرو نخواهید رفت. این شمایید که غرور مایید، که پیشران مایید، که انگیزه مایید. این دستان شماست که دعا گوی ماست، که خیرخواه ماست. این شمایید که همیشه زنده خواهید ماند، که آینده متعلق به شماست، که آینده متکی به شماست. آری این شمایید، فقط کافیست بخواهید، بهترینها را، رشدکردنها را، بالاترینها را، اولینها را".
به قول علاقهمندان به طالعبینی، آیدین یک فروردینی اصیل بود، با همه ویژگیهایی که برای یک مرد فروردینی میگویند. و ۲۲ فروردین روز تولد آیدین و خواهر دو قلویش آیدا است، روزی که هرگز فراموش نخواهم کرد.
آیدین یک جوان نخبه، پیشرو و کمیاب بود و شایسته است در هر مناسبتی در طبیعت یاد او را گرامی بداریم. در هر برنامه صعود، در برنامه درختکاری و با هر ابتکار دیگری یاد آیدین، پویا و مجتبی را طرح میزنیم.
در گزارش تصویری این صفحه از دو قطعه موسیقی "سلام آخر" با صدای احسان خواجه امیری و "ببارای بارون" با صدای محمدرضا شجریان، که مورد علاقه آیدین بزرگی بوده است استفاده کردهایم. صداهایی که از آیدین بزرگی در این گزارش تصویری استفاده شده است، مربوط به برنامه صعود دیواره شمالی علم کوه در البرز غربی در مرداد ۱۳۹۱است.
* محمود بهادری، کوهنورد و از دوستان آیدین بزرگی است که در گزارش تصویری این صفحه خاطرات و تأثرات خود را از واقعه برودپیک بیان میکند.