موسیقی محلی ایران، ریشههای عمیقی در باورها، مراسم و بیان اجتماعی مردمان ساکن در این سرزمین از هزاران سال قبل تا کنون دارد، میراثی گرانبها و نامیرا که هنوز نسل به نسل در حافظه ایرانیان نقش بسته است. دست رساندن به این ریشهها، زیستن در ساحت همان هویت تاریخی است که بهانه گرد همآمدن اعضای گروه رستاک شده است.
رستاک، به جوانهای گفته میشود که از بُن درخت میروید و گروه رستاک عدهای جوان علاقهمند به موسیقی هستند که از کنار درخت کهنسال موسیقی محلی و مقامی ایران جوانه زدهاند.
رستاک نخستینبار در قالب یک گروه کوچک در سال ۱۳۷۶با سرپرستی "سیامک سپهری" شکل گرفت. علاقه و پژوهش در زمینه موسیقی نواحی و مقامی ایران حلقه پیوند اعضای گروه بود. این تجربهها ۱۰سال به طول انجامید تا در نهایت، نخستین آلبوم تجربی رستاک یعنی «رنگوارههای کهن»، با بیانی شخصی و برگرفته از موسیقی نواحی ایران، توسط مرکز موسیقی حوزه هنری منتشر شد.
رنگوارههای کهن پس از ساعتها جلسات متعدد با نوازندگان مشهور موسیقی محلی ایران پدید آمده است. در این اثر، نگاهی دوباره به ظرافتهای موسیقی محلی شده اما تنظیمها با بیانی شخصی و در قالب فرمهای مینی مالیستی، باعث پدید آمدن ساختاری نو شده است. نگاهی به مقامهای باستانی تنبور، مقام الله ویسی و هجران، موسیقی لرستان، کرمانشاه، خراسان، کردستان و مازندران از جمله ویژهگیهای رنگوارههای کهن است.
این سکوی پرتاب، اعضای گروه رستاک را برآن داشت تا مجموعه آثاری درباره ریشههای موسیقی ایران، یعنی موسیقی نواحی و محلی پدید آورند. گامی بزرگ، که پیش از این هم بزرگانی از موسیقی ایران، در آن فعالیت کردهاند.
سال ۱۳۸۹گروه رستاک آلبوم «همه اقوام من» را به بازار عرضه کرد. این آلبوم با تنظیمی جدید اما متعهد به ریشههای موسیقی نواحی و محلی، نگاهی دوباره به قطعاتی از موسیقی لری، گیلکی، آذری، خراسانی، کردی، بختیاری و بلوچی میاندازد. تمامی قطعات انتخاب شده پس از تحقیق و پژوهش و سفر به این مناطق، دوباره سازبندی، تنظیم و اجرا شدهاند.
به گفته سیامک سپهری، سرپرست گروه رستاک، برای هرکدام از این قطعات سعی شده تا مشاوری از همان منطقه و مسلط به لهجه و شعرهای اصیل انتخاب شود. به این ترتیب تلاش شده تا لهجهها به واقعیت اثر در منطقه خود نزدیک شود.
وی می گوید اعضای گروه رستاک برای دستیابی به موسیقی مازندران، بختیاری، کرد و فارس، چندان سختی نکشیدهاند؛ زیرا تعدادی از اعضای گروه رستاک از همین نواحی آمدهاند. اما کشف و ضبط برخی نواحی، مثل موسیقی بلوچی که کمتر کسی از اعضای گروه با آن آشناست، کار را گاهی ماهها به تاخیر انداخته است.
"بهزاد و فرزاد مرادی"، علاوه بر نوازندگی سازهایی چون دوتار، سهتار، قوپوز، تارباس، دهل، تامبورین، دف، دهل، کوزه، طاس (ساز کوبهای محلی کردستان) و دِسَركِتِن(سازکوبهایمحلی مازندران) ، خوانندگی گروه را هم بر عهده دارند. یکی از دشوارترین، بخشهای اجراهای گروه رستاک، یعنی خواندن به لهجههای موسیقی نواحی، بر دوش این دو نفر است.
تجربه دو اثر اول، اعضای گروه را برآن داشت تا دوباره نگاهی اصیل به موسیقی نواحی ایران داشته باشند. «سرنای نوروزی» که در سال ۱۳۹۲منتشر شد، جای خالی برخی موسیقیهای نواحی منتشر نشده در آلبوم "همه اقوام من" را پر کرد. موسیقی بوشهری، فارس، مازندرانی، کرمانجی و قشقایی از جمله آثار استفاده شده در آلبوم سرنای نورزی است.
اما در این آلبوم موسیقی تلفیقی دیگری هم گنجانده شده؛ "سرنای نوروزی"، قطعه ای که با الهام از موسیقی بختیاری، خراسانی، مازندرانی، آذری، بلوچی، گیلکی و کردی به یاد "علی اکبر مهدیپور دهکردی"، که روزگاری نوازنده سرنای معروف نوروز بود، ساخته شده است.
در آلبوم سرنای نوروزی سعی شده تا از نوازندگان مهمان هم بهره گرفته شود. مثلا "محسن شریفیان" در قطعه هله مالی (موسیقی بوشهری) نوازندگی نیانبان را برعهده دارد و یا در قطعه سرنای نوروزی، "بیژن کامکار"، نوازنده مشهور دف، دو خواننده گروه را همراهی میکند.
اما رفتن به سمت ریشههای فرهنگی و موسیقایی ایران و اجرای آنها، اعضای گروه رستاک را از تیغ منتقدان در امان نگذاشت. در کنار اهل فنی که از اجراها و آثار منتشر شده رستاک با روی گشاده استقبال کردند، منتقدانی هم این آثار را مورد انتقاد خود قرار دادند. از دل تمام انتقادات، این سوال بیرون میآمد که آیا اجرای گروه رستاک، موسیقی محلی ایران است؟
سرپرست گروه رستاک معتقد است اجرای موسیقی محلی، ادعایی نیست که هرکسی بتواند آن را به انجام برساند، و اصلا قرار نیست، کسی موسیقی محلی را آنطور که هست اجرا کند؛ آنهم نوعی موسیقی که حتا برای اجرای آن نیاز به همان فضا و مکان است.
سپهری میگوید که اجرای گروه رستاک از موسیقی محلی و نواحی ایران، بیانی تازه با تکیه بر ریشههای این نوع موسیقی است. در نهایت آنچه شنیده میشود "اجرایی رستاکی" از موسیقی نواحی ایران است. اجرایی که میتوان آن را بر اساس علایق اعضای گروه، نشانهشناسی کرد.
آثار گروه رستاک تا امروز با استقبال خوبی همراه بوده است. تا اینجا اعضا دو اثر از تریلوژی (سهگانه) خود را منتشر کرده است و اکنون در حال آماده کردن سومین مجموعه از آثار "نگاهی به موسیقی نواحی ایران" هستند. سپهری اما میگوید، شاید هدف و خط مشی جدید گروه بیشتر از سه آلبوم یا سهگانه باشد. خط مشیای که جوانه نورسته بن درخت را هر روز پربارتر و برافراشتهتر میکند.
در گزارش ویدیویی این صفحه سیامک سپهری از فعالیت گروه موسیقی رستاک میگوید.
دارايى از سالهايى مىآيد كه بازرگانان هنوز براى تجارت، جاده "راه ابريشم" را انتخاب مىكردهاند. به نقل از "على حكمت" بسيارى از صنعتگران دارايى پس از حمله اعراب، از ايران به هند مهاجرت مىكنند.
سالها اين هنر در نواحى جنوب غربى هند جريان داشته و با رونق دوباره جاده ابريشم، هنر و صنعت دارايى در امتداد اين مسير در ايران، رواج پيدا مىكند.
دارايى پارچهاى ابريشمى، با نقوش درهم هندسى است. تفاوت دارايى با ديگر پارچههاى دستباف در اين است كه پيش از بافت، الياف آن براساس نقشى كه بعدتر قرار است پارچه داشته باشد تكه تكه و نخ به نخ رنگ مىشود. به اين ترتيب كه ابتدا الياف سفيد را طبق نقشه چلهكشى مىكنند و پس از تعيين حدود هر رنگ، رشتههاى الياف را به صورت گره درون خم رنگ فرو مىبرند.
پس از آنكه رنگ به طور كامل خشك شد؛ الياف باز شده و روى دستگاه دارايىبافى بسته مىشود و با عبور پودها، نقوش هندسى بارنگهاى درهم پديد مىآيد.
طرحهاى دارايى به طور معمول تك گل، چهارگل و چهارخانه است و براى رويه لحاف، روتختى، روميزى و پرده استفاده مىشود. ظاهرا از آن رو به اين پارچه دارايى مىگويند كه در گذشته، قوارههايى از آن را هنگام تهيه جهيزيه به عنوان دارايى عروس به او هديه مى دادند.
قديمىترين نمونه دارايى موجود، در مصر و متعلق به سال هزار و صد ميلادى است و اگرچه در ايران نمونهاى با اين قدمت باقى نمانده اما سن اين صنعت، به دوره پيش از اسلام مىرسد.
امروز به خاطر سختى اين صنعت و نبودن مديريت درست بر بازار آن، دارايىبافى به عده كمى از كهنسالان دارايىباف محدود شده و تعداد كارگاههايش در سراسر ايران از انگشتان دست تجاوز نمىكند.
يكى از قديمىترين و پرسابقهترين بافندگان دارايى خانواده "ملك ثابت" است كه از چندين نسل پيش به اين حرفه مشغول بودهاند.
'غضنفر ملک ثابت' از پانزده سالگى هنر دارايى را نزد پدر و پدربزرگش آموخته و بيش از شصت و پنج سال است كه كارگاه دارايىبافى ملک را در يزد اداره مىكند. او علاوه بر تربيت فرزند و نوهاش، داوطلبانه دارايىبافى را به دانشجويان رشته نساجى و صنايعدستى هم آموزش مىدهد.
در گزارش مصور اين صفحه غضنفر ملک ثابت از مراحل بافت دارايى و مشكلات اين هنر گفته است.
آرام بیات از ایران که آمد یک راه و یک فکر بیشتر نداشت، اینکه به تدریس رقص بپردازد. خودش میگوید شاید چون کار دیگری بلد نبوده! اما واقعیت این است که رقص، هنر بیان به وسیله اندام است و کسی که فارغالتحصیل رشته رقصهای ملی و محلی ایران باشد نمیتواند بر بیان آنچه در این هنر ایرانی میگذرد چشم بپوشد؛ بخصوص رقص که همچون موسیقی، هنری فارغ از تفاوتهای زبانی است و اشتراکی خاص با همۀ آدمیان دارد.
این است که آرام بیات فرسنگها دورتر از سرزمین مادری در سپتامبر ۱۹۸۸ "گروه رقص خورشیدخانم" را در مونترال پایهگذاری میکند و از آن وقت تا حالا به تدریس رقص ایرانی مشغول است. شاگردانش اول کودکان ایرانی بودهاند و بعدها همانها دوستان غیرایرانی خود را هم به کلاس رقص او آوردهاند. در طول این ربع قرنی که رقص درس داده گاه سه نسل شاگردش بودهاند و حالا نوه همان شاگرد بیست و پنج سال پیشاش هم پیش او رقص ایرانی میآموزد.
بسیاری از ملتها تاریخ و حرفهای ناگفته خود را از طریق هنر رقص بیان میکنند. بسیاری از پیامهای ملی از رهگذر همین هنر جهانی میشود و بسیاری از شناختهای جهانی از ملتها از طریق همین بیان در اندام شکل میگیرد. گروه رقص خورشیدخانم هم بر آن است تا یکی از هنرهای ایرانی را فرسنگها دورتر از زادگاه خود به جداافتادگان از خانه و علاقهمندان به هنر ایرانی بیاموزد. هنرآموزان او فقط ایرانیها نیستند. رقصندگانی با ملیتهای مختلف هم میآیند تا دریابند در این پیچ و تاب چه رمزی هست که ساعتها مخاطب را به خود مشغول میکند تا شاید حرفی را دریابند که ورای این چرخها وتابهاست، سخنی که ریشه در فرهنگ ملتی دارد که خشونت را هم با رقص نفی میکند.
رقصهای گروه خورشیدخانم از طراحی خاصی برخوردار است و برای هر برنامه آن هفتهها و شاید ماهها برنامهریزی میشود. طراحی لباس و موسیقی و داستان رقص از جمله کارهای اصلی هر برنامهای است. گروه رقص خورشیدخانم در جشنهای مختلفی که در مونترال برگزار میشود همیشه حضور دارد و بارها و بارها مورد تقدیر رسانههای فرهنگی استان کبک و کانادا قرار گرفته است. آرام بیات هم با رقص ملل مختلف آشناست و در هر برنامه به تناسب، بخشی از رقص ملل را میگنجاند تا در جامعه چندفرهنگی کانادا نمادی از همزیستی فرهنگی باشد. برای همین هم مردمی که در مناسبتهای مختلف فرهنگی در مونترال شرکت میکنند با این گروه و هنرنماییهایش آشنایند.
هنرنمایی در جشن کودکان Fête des enfants که هرساله در مونترال برگزار میشود و بزرگترین جشن کودکان جهان به شمار میآید از جمله فعالیت های این گروه است. حضور گروه خورشید خانم در اجتماع ایرانیان در کانادا هم قابل توجه است. علاوه بر آن با ملیتهای مختلف هم برنامههای مشترکی اجرا کرده که هر بار مورد تقدیر قرار گرفته. خانم بیات تمام این موفقیتها را متعلق به گروه خود میداند که از ایرانی و غیرایرانی میکوشند تا داستان رقص را برای تماشاگرانی از تمام ملیتها بیان کنند.
خانم بیات در کنار دهها رقص کوتاه که به مناسبتهای گوناگون طراحی کرده، رقصهای بلندی هم در آمریکا و اروپا اجرا نموده است، مانند قصه مارال ، رویای ترمه آبی، از عشق، صلح و شادی ، سنگ، خاکستر و حسرت، بیبی باف و رقص در امتداد جاده ابریشم که هرکدام از آن ها دریچهای بوده برای عرضه این هنر ایرانی؛ هنری که میکوشد رنگارنگی ایران را در قالب حرکات موزون و با موسیقی ایرانی به نمایش بگذارد.
در گزارش تصویری این صفحه آرام بیات و چندتن از شاگردانش از فعالیت هنری خود میگویند.
ایران، کشوری است که جاذبههای بیشمار طبیعی و تاریخی آن بیننده را به شگفتی و تحسین وامیدارد. دریای زیبای خزر از بندر ترکمن گرفته تا آستارا که سواحل آن و ماهی سفیدش برای هر کس خاطراتی را به همراه دارد. خلیج فارس و جزایر قشم و کیش و مردم خونگرم جنوب، کویر با گرمی، سکوت، ستارهها و مردم زحمتکش آن انسان را به خود جذب میکند. مشهد و نیشابور که هر سال پذیرای پابوسان امام هشتم هستند، میزبان مسافرانی است که پس از یک سیر معنوی در مشهد به حال و هوای ادبی و عرفانی عطار و خیام میروند.
اصفهان نصف جهان با شیرینی گزش و شیرینی لهجه مردم دوست داشتنیاش و زاینده رود و پلهایی که در شب و روز جلوهنمایی می کنند، و با گنبد فیروزهای مسجد شیخ لطف الله و دیگر بناهای ارزشمند تاریخی آن چون نگینی در مرکز ایران است. خوزستان با نمادهایی از مقاومت و پل کارون و بچههای با صفای آبادان جنوب كشور را جذاب کرده است. یزد با آتشکده و بادگیرهای بلند و باغ دولت آباد و شیرینیهای متنوعی که شیرینی آنها با لهجه مردمانش دوچندان میشود. اردبیل با دشتهای زیبا و شهد عسل، آذربایجان با مردم غیور و شمس تبریزی و دریاچه ارومیه و پنیر بینظیرش، همدان با افتخاراتی نظیرابوعلی سینا و باباطاهر و محوطه گردشگری گنج نامه، شیراز و رکن آباد و حافظیه و سعدیه و پاسارگاد و اهالی دلشادش، و ... همه و همه در قالب تصویر، خاطراتی فراموشنشدنی را برای ما رقم میزنند. همه این زیباییها دفتری از معرفت کردگار هستند که یک جا در ایران عزیز کنار هم قرار گرفتهاند و باعث غرور هر ایرانی هستند.
سفر وقتی با کار همراه باشد، اگرچه سختیهایی به همراه دارد ولی همیشه خاطرهانگیز است. لحظات آنرا میتوان بوسیله جعبه کوچکی بنام دوربین ثبت کرد و هربار مرور نمود. آنچه به یادگار میماند شیرینیهای سفر است. سفرهایي كه من تنها و به نیت عکاسی كردهام، اگرچه خیلی فشرده و با کار زیاد همراه بود ولی بسیار شیرین بود. گاه برنامهریزی آسان نبود. به تناسب کار باید زمانی خاص و شرایطی ویژه را در نظر میگرفتم. باید به بودن یا نبودن جمعیت توجه میکردم، زمان مناسب را انتخاب میکردم. به زمان و زاویه تابش نور و وضع هوا توجه میكردم. گاه برای تهیه عکس از یک مکان، چند بار به آنجا مراجعه میکردم. ولی در بازگشت، با مشاهده نتیجه کار همه خستگیها از تن بدر و لحظههایم شیرین ميشد. بنظرم ویرایش و ارائه عکسهاي هر سفر لذتبخش ترين و شيرینترين بخش هر سفر است.
هدف من بعنوان يك عکاس آماتور به تصویر کشیدن زیباییهای ایران و كمك به حفظ میراث معنوی و طبیعی آن است.
*فرخ گنجی از کاربران جدیدآنلاین است. شما هم اگر مطلبی برای انتشار دارید، لطفا برای ما بفرستید.
این روزها از ماشینهای قدیمیتر که رانندگانشان با ذوق و سلیقه خود دکور داخل آنها را تغییر داده باشند و آن را تزیین کرده باشند، تعداد کمی باقی مانده است. چرا که ماشینهای سنگین در شهرهای بزرگ کمتر دیده میشوند و تردد آنها در جادههای بیرون شهری است. در میان رانندگان اینگونه ماشینها تزیینات ماشین همچنان طرفدار دارد.
البته اتومبیلهای شهری هم خالی از تزیین نیست و در آنها هم به نوعی اشیای تزیینی دیده میشود.
آما رانندگان ماشینهای سنگین عکس و تسبیح و شعار و دعا و اسم و نوشتههای گوناگون را روی شیشه و در و دیوار و سقف ماشین خود میچسبانند و محیط ماشین خود را به فضایی کاملا شخصی و متفاوت با دیگر اتومبیلها بدل میکنند.
آنچه میان رانندگان حرفهای مرسوم است و بیشتر از دیگر تزیینات در محدوده مرکزی ایران رایج است، نصب تصویر بازیگران زن بر در و دیوار اتومبیل است. خود رانندگان دلیل خاصی برای این کار عنوان نمیکنند جز اینکه میخواهند اتومبیلشان را زیبا کنند. اما تکرار یک الگوی رفتاری در میان آنان مساله قابل توجهی است.
"محمد امین قانعی راد" جامعهشناس و استاد دانشگاه در یکی از تحقیقات خود به بررسی ارتباط ایرانیان با تکنولوژی و اتومبیل به عنوان اولین و ملموسترین مظهر تکنولوژی در ایران پرداخته است. به اعتقاد او ایرانیها با اتومبیل احساس غربت و بیگانگی میکنند و نیاز دارند تا به وسیله هر راهکاری این شیء غریبه را اهلی و به فضای زندگی خویش نزدیک کنند.
برای اهلی کردن ماشین راههای متنوعی به کار گرفته میشود. مثلاً افراد به محض تملک یک ماشین با نصب اشیاء و وسایل گوناگون مثل تسبیح، عروسک، آینه و قالپاق، ضبط و بوق متمایز به ماشین خود هویت میبخشند و سعی میکنند خرده فرهنگ خود را وارد ماشین کنند و آن را از یک موجود گویا غیر فرهنگی به یک هستار دارای هویت فرهنگی، شبیه صاحبش، تبدیل کنند.
معمولا این گونه تصور میشود که ماشین تنها ابزاری برای مصرف است. اما این وسیله کاملا ویژگیهای نمادین و فرهنگی دارد. به گفته قانعی راد، رانندگان حرفهای در مواجهه با اتومبیل یا احساس غریبگی میکنند و یا نسبت به آن احساس شیفتگی میکنند یعنی از شدت علاقه، نسبت به ماشین خود حساساند و آن را تزیین میکنند. رانندگان زمان زیادی را در جاده سپری میکنند و تبدیل فضای اتومبیل به یک محیط آشنا، فضای کسل کننده کار را برایشان قابل تحمل میکند.
جوانان امروزی و مدرن ایرانی نیز همچنان همان رفتار قدیمی را با اتومبیل انجام می دهند به عقیده قانعی راد فقط شکل رفتار تغییر کرده است: "جوانان هم با نصب سیستم پخش و قراردادن عروسک و تغییر شکل قالپاق و رینگ با اتومبیل خود ارتباط برقرار میکنند و آن را اهلی میکنند."
قانعی راد عنصر مشترک میان تصویر هنر پیشهها که در اتومبیلها استفاده شده را توجه به معیار زیبایی ایرانی و معصومیت چهره میداند. به اعتقاد او عواملی چون سن رانندگان، وضعیت تاهل وعلاقهمندیهای فردی آنان نیز در انتخاب این عکسها موثر است.
البته به اعتقاد این جامعهشناس این رفتار به نوعی برقراری ارتباط با دیگران نیز هست. در همه نقاط ایران رانندگان از یک الگوی رفتاری واحد استفاده نمیکنند مثلا در سیستان و بلوچستان عکس هنر پیشههای هندی رایج است و در بعضی مناطق بیشتر از عناصر مذهبی در تزیین دکور ماشین استفاده میشود. در کل نمیتوان قضاوتی درباره این نوع رفتار ارایه کرد فقط میتوان گفت یک راننده میخواهد به کامل بودن خود اشاره کند. اینکه انسان کامل است و ارتباط با یک شیء تکنیکال نمیتواند تغییری در هویت او ایجاد کند.
شخصی کردن پدیدههای تکنولوژیک جدید را میتوان در استفاده از تلفن همراه، کامپیوتر و آی پاد و بسیاری دیگر از ابزارها دید.
در گزارش تصویری این صفحه شما میتوانید با دنیای برخی از کسانی آشنا شوید که ماشینهای خود را تزیین کردهاند.
وقتی شاردن، گوهرفروش و جهانگرد فرانسوی در سده هفدهم میلادی و در زمان سلطنت شاه عباس دوم صفوی اصفهان را دید، این شهر دارای ۱۲ دروازه، ۱۶۲ مسجد، ۴۸ مدرسه، ۱۸۰۲ کاروانسرا، ۲۷۳ حمام عمومی، و ۱۲ گورستان بود. تعداد باغها و خانههای شهر آنقدر زیاد بود که شاردن نمیتوانست شمار دقیقشان را معلوم کند. در آن زمان، اصفهان حدود یک میلیون نفر جمعیت داشت و بزرگترین شهر قاره آسیا بود.
البته همه آثاری که شاردن آمارشان را ارایه داده است، از ساختههای دوره صفویه نبودند، بلکه آثار ارزشمندی از دورههای گذشته مثل دوران آل بویه، سلجوقی و ایلخانی همدر بخش قدیمی شهر به چشم میخورد. برای نمونه، مسجد جامع اصفهان تا زمان شاردن حدود ۸۰۰ سال قدمت داشت و هفت یا هشت لایه معماری را در خود محفوظ نگاه داشته بود. وقتی هم که شاه عباس اول، پایتخت را از قزوین به اصفهان آوَرد، پایتخت جدید به گونهای توسعه پیدا کرد که آثار گذشته تا جای ممکن آسیب نبیند. از اینرو، لقب "نصف جهان" کاملا برازنده اصفهان بود و شهر به موزهای میمانست که مردم در آن زندگی میکردند.
این شهر- موزه با وجود پارهای خرابکاریهای دوره قاجار، تا حدود ۷۰ سال پیش پابرجا بود اما صد حیف که وفور آثار تاریخی در اصفهان، موجب ارزانی این آثار شد و متولیان نوسازی شهری به انحای مختلف بیشترشان را تخریب کردند. البته مساجد، مقابر، پلها، و کاخها به خاطر احترام یا عظمتشان تا حد زیادی از تخریب مصون ماندند اما انبوهی از باغها، خانهها، حمامها، بازارها، و گذرهای تاریخی ویران شدند تا برجای آنها خیابان کشیده یا بناهای جدید ساخته شود. این کار عمدتا از دهه ۱۳۳۰ آغاز شد و تا امروز با شدت تمام ادامه دارد.
البته وفور آثار تاریخی به حدی بود که تا دهه ۱۳۵۰ و به رغم همه تخریبها، هنوز هزاران اثر تاریخی در اصفهان مشاهده میشد و بافت تاریخی این شهر در برخی مناطق انسجام خود را حفظ کرده بود اما نابسامانیهای پس از انقلاب و سپس بمبارانهای زمان جنگ و آنگاه توسعه روزافزون شهر و رونق بازار تراکمفروشی کار را به جایی رساند که اکنون تعداد آثار تاریخی شهر اصفهان با احتساب خانههای قدیمی از هزار فراتر نمیرود و تازه بخش بزرگی از این آثار حالت متروک و نیمه ویران دارند.
در واقع، اصفهان دارای ویترینی از چند اثر بزرگ و نفیس است که ظاهرا سالم به نظر میرسند اما در پسِ این ویترین، خرابههای وسیع بافت تاریخی به وسعت ۱۵۰۰ هکتار به چشم میخورد. شکلگیری بافتهای تاریخی به این صورت است که ابتدا تک بناهایی ساخته شدهاند و از اتصال آنها، مجموعههای تاریخی پدید آمدهاند، آنگاه از به هم پیوستن مجموعهها بافت تاریخی بوجود آمده؛ اکنون این روند شکل معکوس به خود گرفته است: بافت تاریخی بر اثر ساخت و سازهای ناهمگون، انسجام خود را از دست داده و تبدیل به مجموعههای پراکنده شده است. مجموعههای پراکنده نیز در حال اضمحلال هستند و میتوان حدس زد که در آیندهای نه چندان دور، اصفهان فقط دارای تک بناهای تاریخی خواهد بود.
گزارش ویدئویی این صفحه نگاهی دارد به ویرانی و تباهی بافت تاریخی اصفهان و علل و عوامل آن. عکسهایی که در این ویدئو میبینید، درعمق بافت تاریخی گرفته شدهاند؛ یعنی همان جایی که کمتر در شعاع دید گردشگران است و در سکوتی دهشتبار رو به نابودی میرود. تعدادی از عکسهای این گزارش متعلق به آرشیو سازمان نوسازی و بهسازی شهرداری اصفهان است.
"چند سالی میشه که در محوطۀ شهرک این پسربچهها رو میبینم که جون به قالبشون زیادی کرده و از در و دیوار بالا میرن. آسیبی به ما نمیرسونن، ولی آدم برای خودشون میترسه. روز به روزم بیشتر میشن. مد شده دیگه، الآن بچه مدرسهایها هم به جای بالا و پایین رفتن از پله ازش میپرن. خدا به جونیشون رحم کنه."
همینطور که خانم سرمدی، دبیر بازنشستۀ آموزش و پرورش در مورد موج نوی که امروزه در شهرکشان به راه افتاده صحبت میکند، با نگرانی به پسر ۱۳-۱۴ سالهای که از نردۀ کنارمان به وسط محوطه میپرد، اشاره میکند و بلند میگوید: "بفرما! ببین چیکار میکنن!"
و اما پارکور چیست؟
ورزش پارکور یا هنر جابجایی به معنی حرکت از نقطهای به نقطۀ دیگر در کمترین زمان و عبور از موانع موجود با تکیه کردن به تواناییهای جسمی است که میتواند شامل دویدن، حهشهای بلند، بالارفتن و غیره باشد.
سربازان در جنگ ویتنام برای تعقیب و گریز در میدان جنگ از شیوۀ خاصی در حرکت استفاده میکردند که به آنان امکان گذر از موانع را میداد. پس از جنگ یکی از سربازان فرانسوی به نام "دیموند بل" فن عبور از موانع را به پسرش "داوید بل" و دوستانش، از جمله "سباستین فوکان" که یکی پیشکسوتان این ورزش است، آموزش داد.
دیوید بل به آموزههای پدر حرکاتی از ورزشهای دیگر، مانند ژیمناستیک و ورزشهای رزمی اضافه کرد و نام این ورزش را "پارکور" گذاشت. او و دوستانش گروهی تشکیل دادند و در حومۀ پاریس به تمرین مشغول شدند. به کسانی که این ورزش را انجام میدهند، تراسور (Traceur) گفته میشود.
پارکور کمی به ورزشهای رزمی شباهت دارد، ولی به سختی میتوان آن را زیرمجموعۀ ورزشی دیگر به حساب آورد. البته، نکتۀ مهم این است که این ورزش فقط مجموعهای از حرکات فیزیکی برای عبور از موانع نیست. به اعتقاد تراسورها، پارکور دارای فلسفهای است که در زندگی روزمرۀ آنان تأثیر داشته و دلیل عمدۀ روی آوردن بیشتر جوانان به این ورزش هم همین بوده است.
یک تراسور باید بتواند در کمترین زمان ممکن و با صرف کمترین انرژی مسیر مورد نظرش را طی کند و برای این کار نیاز به تمرکز، قدرت تصمیمگیری و واکنش سریع دارد. در این حالت تراسور نه تنها امکان کنترل حرکاتش را خواهد داشت، بلکه با کنترل ذهن توانایی غلبه بر ترس و مشکلات احتمالی را نیز پیدا میکند. این تفکر در زندگی روزانهاش نیز جاری خواهد بود. به طورکلی، کسی که بتواند کنترل ذهن و جسمش را برای عبور از مانع خارجی به دست گیرد، میتواند بر مشکلات زندگی نیز غلبه کند.
به دلیل شرایط متفاوتی که یک تراسور ممکن است در آن قرار بگیرد، حرکات در این ورزش قابل پیشبینی نیست و بستگی به موقعیت و خلاقیت تراسور دارد. برای عبور از هر مانعی راهی وجود دارد که فقط باید آن را پیدا کرد. فرقی نمیکند فرود آمدن از ارتفاع باشد و یا حل مشکلی در زندگی اجتماعی.
نکتۀ جالب توجه این است که هرگز برای پارکور مسابقهای برگزار نمیشود. همهساله در بیشتر کشورها گردهمایی پارکور برگزار میشود و گروههای پارکور دور هم جمع میشوند و نوآوریهای خود را به نمایش میگذارند، اما در این همایشها خبری از برنده و بازنده و ردهبندی نیست و هر کسی فقط مهارت خودش را نشان میدهد.
در گذشتهای نهچندان دور آوازۀ پارکور به ایران نیز رسید. علاقهمندان، برای یادگیری میبایست به کشورهای دیگر سفر میکردند که برای همه میسر نبود، اما کسانی که بعد از تکمیل دورهها بازمیگشتند، با آموزش دیگران باعث رواج بیشتر پارکور شدند.
امرور پارکور در ایران جایگاه ویژهای بین جوانان پیدا کردهاست و زیر نظر کمیتۀ ایروبیک حرفهای و مهارتی در باشگاههای زیادی آموزش داده میشود. نخستین همایش پارکور در ایران سال ۱۳۷۸ برگزار شد. این روزها رد پای پارکور را میتوان در بیشتر شهرهای ایران دید. در پارکها، کوچهها و بهخصوص شهرکها که امکان تشکیل گروههای هماندیش بیشتر است، میتوان جوانانی را دید که شتابان رد میشوند و از بلندیها و موانع میپرند و شور و انرژی جوانی را به این شکل رها میکنند.
گزارش تصویری مربوط به تمرین گروهی از پارکورکاران در شهرک اکباتان تهران است.
مادر میگفت قطعش کنید، همۀ حیاط و اتاقهای خانه را این درخت، با شاخ و برگهای بزرگش تاریک کرده. من و پدر اما مخالف بودیم. میگفتیم حیف است، به دست خودمان آن را کاشتیم. جلو آفتاب و باد شدید را میگیرد، صفایی به خانه میدهد، توتهایش خوردنی شده. کار به رأیگیری کشیده شد. با کمی یارگیری میان برادرها و خواهرها نتیجه به نفع من و پدر تمام شد.
این روزها اگر به چهرۀ شهر مشهد نیک بنگریم، روشن است که قدرت رأیگیری ما محدود به حیاط خانۀ خودمان بودهاست. خانهها دیگر آن شکل و شمایل گذشته را ندارند. خیلیها شاید بگویند یاد آن حیاطهای بزرگ با آن درختهای قطورش به خیر. بهار که میشد، میرفتیم خانۀ پدربزرگ و مادربزرگ و دلی از عزا در میآوردیم. حالا تعداد اندکی از این درختهای توت که قدمتشان گاهی به قرن میکشد باقی ماندهاست، آن هم در حاشیۀ جادهها و خیابانهای شهر. اواسط اردیبهشت تا اواخر خرداد که فصل بارانهای بهاریست، باران دیگر هم از توتهای سفید و آبدار در شهر به راه میافتد.
یکی را میبینی که روی جدول خیابان بر پنجههای پایش ایستاده سر در برگهای درخت دارد و آخرین تلاشش را میکند تا توت آبداری را به چنگ آورد که آن بالا بالاهاست و سماجت میکند انگار قصد به دام افتادن ندارد. دیگری اما خم شده و از اسفالتهای تمیز خیابان آن را برمیدارد. آنهایی که به این اندک قناعت ندارند، همراه خانواده با یک چوب بلند برای تکانیدن، یک چادر و ظرف پا به حومۀ شهر میگذارند و به سراغ درختان توت میروند. وجود درختهای بزرگ در برخی محلات باعث آن شده که حتا برخی قسمتهای شهر برای ابد نام توت به خود بگیرد، مانند "چهارراه درخت توت" واقع در یکی از شهرکهای اقماری مشهد.
با خودم میگویم اگر همۀ ما از اجناسی که از چین میآورند گلهمندیم و ناخرسند، از این یکی انصافاً نباید بنالیم. چینیها برای پر کردن شکم سیریناپذیر کرمهای ابریشمشان قرنها پیش شروع به پرورش درختان توت کردند. این درخت به ایران هم راه یافت که بسیاری از نقاط آن مناطقی گرم و خشک است و مکانی مناسب برای رشد و نمو درختان توت.
معلمی داشتیم که میگفت: "نمیدانم چرا ما ادای اروپاییها را در میآوریم و سعی میکنیم همه جا چمن بکاریم. مگر برای آبیاری این چمنها چهقدر آب داریم؟ درخت! آقا درخت! چرا درخت نکاریم؟ همه جا آفتاب هست، نیاز به سایه داریم، آب زیادی هم نمیخواهد".
نمیدانم ، اما حدس میزنم منظور استاد از "درخت" همان درخت توت بود. بهراستی کداممان به یاد دارد که پای درخت توتی یک لیوان آب ریخته باشد؟ بیچاره انگار تمام سال از یاد رفته و تنها وقتی یادش میافتیم که فصل توتریزان است.
چهقدر این توتها شبیه جوامع ما آدمها هستند. شاهتوت... گویی پس از قرنها هنوز نظام پادشاهی میانشان حکم میراند. شاهتوتها آخرهای خرداد میرسند، انگار به رسم شاهان و ملکهها ترجیح میدهند آخرین کسانی باشند که پای در بزم میگذارند.
توت انواع گوناگون دارد. در خراسان به توت دراز و پرآب و شیرین توت رسمی یا هراتی میگویند و به توت گرد و کم دانهتر توت بخارایی. توت سیاه هم طرفداران خودش را دارد. یک توت دیررس هم هست که بسیار شیرین است و به توت بیدانه معروف است. از توت شرابی و شاهتوت هم در کتابها بسیار یاد شده و بهویژه از خواص آن برای آدمیان. در کنار توت خشکشده برخی هم توت نارسیده را خشک میکنند و مثل گرد غورۀ انگور و سماق، آن را برای ترشی غذا به کار میبرند. در گذشته شیرۀ توت را هم مثل شیرۀ انگور میگرفتند و از آن مربا و سکنجبین یا سرکنگبین درست میکردند.
شاعران هم به توت بیتوجه نبودهاند و در میان شاعرانی که از توت نام بردهاند میتوان از فرخی سیستانی و انوری و سعدی شیرازی یاد کرد. سعدی در باره شاهتوت یا توت شرابی میگوید: این خون کسی ریخته و یا می لعل است / یا توت سیاه است که برجامه چکیدهست.
در گزارش مصور این صفحه به یکی از باغهای توت حومۀ مشهد میرویم.
لیلا و بهروز به کنار کارون آمدهاند تا قبل از مراسم عقد، غسل تعمید را بجا آورند. غسل قبل از تمام مراسم مذهبی انجام میشود. به جز آنها دیگرانی هم آمدهاند تا غسل کنند. ارسلان یك ساله را پدرش برای غسل طفل به اینجا آوردهاست، برای انجام اولین مراسم مذهبیش.
بهروز که امروز داماد میشود، میگوید: "عروسی ما هم مثل شماست، فقط مراسم مذهبیش فرق میکند. هم بله برون و حنابندان داریم و هم سرویس طلا و جشن و تالار".
لب كارون: صابِئین مندایی، اقلیتی مذهبیاند که در قرآن به آنها اشاره شده و از اهل کتاب قلمداد شدهاند. در حدود سی هزار نفر جمعیت دارند و آخرین پیامبرشان حضرت یحیی (معروف به یحیی یا یوحنای تعمید دهنده) است. بیشتر در اهواز، خرمشهر، آبادان، دزفول و شوشتر زندگی میکنند. آدم را نخستین پیامبر خود و دین خود را نخستین دین جهان میدانند.
آب جاری برای صابئین ارزشی خاص دارد. درست است کارونِ این روزها به خروشانی و زلالی گذشتهاش نیست اما اینها باعث نشده است تا از آن دل بِکَنند. هنوز كارون برایشان مقدس است و میعادگاهشان برای مراسم غسل تعمید.
آنها آلودگی كارون را قبول دارند ولی میگویند: "در ساعات انجام مراسم، این آب، آبی معمولی نیست. با خواندن آیات كتاب، آبی مقدس شده است و فرشتهها از كسی كه از آب رود مینوشد، محافظت میكنند".
غسل تعمید: لیلا و بهروز رَسته پوشیدهاند. لباسی سفید كه شامل شلوار، كمربند پشمی، پیرهن، شال و عمامه یا روسری است. شاخهای از یاس را حلقهوار در انگشت کوچک دست راستشان کردهاند. لیلا در كنار دیگر زنان و بهروز کنار مردان منتظر تَرمیده یا روحانیی كه مراسم تعمید را انجام می دهد، هستند تا مراسم غسل را انجام دهند. آنهایی كه عصایی از زیتون به دست دارند و انگشتری درانگشت كوچك دست راست، روحانیون صابئین هستند. با ریش و مویی بلند که از وقتی که به کار دین مشغول شدهاند، به آن دست نزدهاند.
روحانیها چهار، پنج نفری میشوند. بعضیشان بالای سر تعمیدشوندهها میروند، رو به قبله كه سمت شمال است میایستند و آیاتی را میخوانند که به آن بوثه می گویند. روحانی دیگری مشغول آمادهکردن شاخههای یاس و آب مقدس است. آن طرفتر هم گَنجِوَر یا روحانی ارشد، در خلوت، مشغول انجام رَحمی یا دعای روزانه است. خطبه عقد را او خواهد خواند.
خیلی کارون را منتظر نمیگذارند. اول عروس غسل را انجام میدهد. ترمیده وارد آب میشود، كمی بعد نوبت به لیلا میرسد. دور ترمیده میچرخد و پشت دست راست او میایستد. سه بار داخل آب میرود. ترمیده برای اطمینان از اینکه کاملا خیس شدهاست، بر روی او آب میریزد. دست راست لیلا را میگیرد و آیاتی را میخواند. شاخه یاس را از انگشتش بیرون میآورد و آن را زیر روسری او قرار میدهد. با کف دستش کمی آب کارون را جلوی دهان او میبرد تا بنوشد.
از آب بیرون میآیند. مراسم با خواندن آیاتی دیگر ادامه پیدا میكند. بوی خوشی به مشام میرسد. بوی بخور که ازبخوردان روشن در بشقابی گلی یا تِریانا، در هوا میپیچد تا فضایی را كه نام خدا در آن هست عطرآگین کند. حتا تَرمیده جلوی دهانش را پوشاندهاست تا نفسش در هوا نپیچد. حالا، نوبت خوردن نان مقدس و آب مقدس است. آب، آب کارون است که آیاتی بر آن خواندهاند. نان هم با خواندن هشت آیه، نان مقدس میشود.
یک تیر و دو نشان: برادر كوچك داماد از مراسم فیلمبرداری میكند. بهنام برادر بهروز هم امروز داماد میشود. عموی داماد میگوید: "عروسی مراسم پر زحمتی دارد. هزینۀ آن هم سنگین است. الان یک تیر و دو نشان است. یک مراسم برای دو نفر". نور آفتاب شدید شدهاست. عروسها دستشان را جلوی صورتشان گرفتهاند تا آفتاب اذیتشان نکند. دامادها با چتر، خود را بالای سر همسرشان می رسانند تا با این بهانه دقایقی را با او گپ بزنند.
نوبت به غسل داماد میرسد. مراسمی شبیه به غسل عروس. بعد از مراسم غسل، همه راهی مندی میشوند برای خواندن خطبه عقد. از كنار رود تا مندی راه چندانی نیست، پیاده هم میشود رفت. زنان منتظر تمام شدن غسل داماد نمیشوند، با عروس راهی میشوند.
مندی: مَندی محلی است برای عبادت صابئین مندایی. در حیاطش اتاقکی از نی به نام ا|ِشخِنتا آماده است برای انجام مراسم مذهبی داماد. مندی، اتاق هم دارد. زنان وارد اتاق میشوند. در آن، اندرونی برای انجام مراسم مذهبی عروس آماده است. روحانیها و داماد هم کمی بعد میرسند. تا داماد لباس خشکی بپوشد، روحانیها وسایل لازم برای مراسم عقد را فراهم میکنند.
ترمیدهای دو تا انگشتر، یکی با نگین آبی و دیگری سبز، را با مقداری گردو و مویز از طرف داماد برای دختر میبرد تا نظرش را درباره این ازدواج بپرسد.
صابئین مندایی طلاق ندارند. زن نمیتواند از شوهرش جدا شود. برای طلاق آیهای وجود ندارد. اگر کارشان به جدایی برسد، مرد میتواند ازدواج کند ولی زن اگر ازدواج کند، عقد دوم در دنیای پس از مرگ از او پذیرفته نیست. صابئین فقط با همدینان خود میتوانند ازدواج کنند. گَنجِور پِِسکین دولاپ را به داماد میدهد. انگشتر فلزی آن را در انگشت کوچک دست راست داماد میکند و کاردک آن را به کمربندش میبندد. بر روی پِسکین دولاپ، تصویر شیر، مار، زنبور و عقرب حک شدهاست که به ترتیب نشان دهنده آتش، آب، باد و خاک هستند. داماد آن را یک هفته نگه میدارد تا از گزند دنیا در این مدت در امان باشد.
خطبه عقد: داماد دنباله عمامه گَنجِور را گرفته و کنار او ایستادهاست. گنجور شروع به خواندن دعا میکند تا به این قسمت میرسد "صدا، صدای خداست". کودکی که روسری سفیدی به سر دارد، کوزهای را بلند میکند و آن را به زمین میزند. صدای شکستن کوزه با صدای دست و کِلی که از اندرونی میآید همراه است. همه شادی میکنند، زنان هلهله میکنند و کف میزنند. داماد وارد اِشخنتا میشود و کنار روحانیها مینشیند. همان کودک، یک بشقاب گلی-تِریانا- که داخلش مقداری خوراکی، دور پارچهای پیچیده شدهاست را به گنجور میدهد. گردو و خرما و کنجد خوراکیهای داخل پارچه هستند. گنجور دستانش را میشوید و کمی آب روی هشت بشقابی که کمی کوچکتر از بشقاب اول هستند میپاشد و روی همۀ آنها نمک و کنجد میریزد.
روحانی دیگری خوراکیهای بشقاب بزرگ را در هشت تای دیگر تقسیم میکند. ماهی، پیاز، خرما و سه قرص نان را روی هر بشقاب قرار میدهد. دو نان هم بین بشقابهای کوچک و بشقاب بزرگ.
گنجور مراسم را با هماهنگی دیگر روحانیون آغاز میکند. یکی از روحانیون پدر خوانده عروس میشود و سه بار موافقت خود را با این ازدواج اعلام میکند. و بعد از آن نظر داماد را در مورد ازدواج میپرسند. سپس داماد بلند میشود و دست راست پدر خوانده را میگیرد. گنجور به کتاب مقدس و فرشتهها قسمش میدهد که این دختر به ازدواج تو درمیآید. سه مرتبه دستهایشان را جدا میکنند و روی چشمشان قرار می دهند. تمام مراحل با خواندن دعا و آیاتی همراه است.
گنجور دست داماد را آبکشی میکند و لقمهای از گردو، مویز، بادام و مغز پسته درست میکند و به داماد میدهد. او اجازه خوردن آن را ندارد تا لقمه دیگری برای عروس آماده شود و روحانی آن را به همراه دو قرص نان به اندرونی ببرد. پدرخوانده میگوید:"این یعنی همه چیز را با همسرت تقسیم کن و هیچوقت او را عقبتر از خود قرارنده". روحانی به اندرونی میرود، دست عروس را میشوید و لقمه را به او میدهد. در آخر به او یک دانه مویز میدهد و این یعنی قناعت کن به آنچه همسرت برایت میآورد، حتا اگر یک دانه مویز باشد. دو قرص نان هم به مادر عروس میدهد.
گنجور شاخه یاس را زیر عمامه داماد قرار میدهد و سپس آیاتی را میخواند. در میان خواندن آنها به روحانی دیگر میگوید به داماد شربت بدهد. شربتی که با له کردن خرما یا کشمش در آب آماده میشود. در جام کوچکی برای داماد شربت میریزند.
داماد و گنجور به سمت اندرونی میروند. دم در میایستند، کودک دیگری میآید وکوزهای دیگر را میشکند و بازهم صدای کف زدن و غریو شادی بلند میشود. گنجور شاخه یاس را زیر روسری عروس قرار میدهد. عروس و داماد پشت به پشت هم مینشینند. سه بار سر آن دو را به هم میزند تا آن دو همسر شرعی هم شوند. پدر خوانده به عروس شربت میدهد. مراسم همچنان ادامه دارد.
باز داماد به اِشخِنتا باز میگردد، آیاتی خوانده میشود و عصای زیتون را سه بار دور سرش میچرخاند.
از الان تا هفت روز دیگر که عروس و داماد دوباره غسل تعمید را انجام دهند، کسی نباید به آنها دست بزند و اگر دست زد، باید غسل کند. ترمیده داماد را به اندرونی میبرد. عروس دست راستش را روی سرش میگذارد و داماد دستش را روی دست عروس و میگویند:"تو همسر حقیقی من هستی، همسر پایدار و همیشگی من". حالا دیگر ظهر شدهاست و مراسم تازه تمام شده. دو نفر دست در دست هم از مندی خارج می شوند.
در فتوگالری این صفحه میتوانید عکسهایی از مراسم عروسی صابِئین در کنار کارون را با توضیح مختصری درباره این مراسم ببینید.
تا همین سه، چهار سال پیش هروقت صحبت ازتعطیلات وسفر میشد سهلترین گزینه پیشِرو توری یک روزه به مقصد شهرهای شمالی نزدیک تهران مانند نمک آبرود، کلاردشت و یا تفرجگاههای نزدیکتر مثل تنگه واشی و لواسان و شهرستانک و مرنجاب بود.
اگر تعطیلات طولانیتر بود، مقصد دورتر بود و راه دشوارتر. چالوس و رامسر و نور و ساری و گرگان و رشت و انزلی در شمال کشور در انتظار مسافران بود و اصفهان و شیراز و مشهد و یزد و تبریز و کیش و دیگر شهرها در چهارسوی پهناور این سرزمین چشم انتظار گردشگران نشسته بودند.
تاریخ و تمدن خلاصه میشد در بناهای تاریخی تخت جمشید، یا آثار عهد صفوی در نصف جهان، یا در بافت تاریخی پایتخت شهرهای خشتی جهان و یا دیدنیهای تاریخی دیگر شهرها. برای دیدن خانههای تاریخی باید حداقل فاصله تهران تا کاشان طی میشد. برای بازید از درهای گره چینی شده و شیشههای رنگارنگشان، برای دیدن خانههایی با حیاط مرکزی و سرک کشیدن به اندرونی و بیرونی گذشتگان باید کیلومترها راه پیموده میشد. غافل از این که در همین پایتختِ شلوغِ پرترافیکِ دود گرفته، کوچههایی به قدمت تاریخ و خانههایی بر جای مانده از دوران تاریخی دور و نزدیک در انتظار همشهریانی هستند که از جاذبهها و دیدنیهای شهرشان غافل ماندهاند.
چند صباحی است که تعدادی جوانِ دوستدار تاریخ و فرهنگ و پیشینه تهران، در قالب گروههای مختلف، تورهایی به راه انداختهاند و علاقمندان تهرانی را به کوچه پس کوچههای محلههای قدیمی شهر میبرند. درِ بناهای تاریخی را به روی گردشگران میگشایند و پرده از اسرار و ناگفتههای آنها برمیدارند.
شرکت در این تورها محدودیتی ندارد و همه گروههای سنی میتوانند با تور همراه شوند. البته تهرانگردان عمدتا جوانانی هستند که بسیاری از آنها برای اولین بار است که به بافت تاریخی و قدیمی تهران میآیند. برای آنها بسیار جالب است محلهها و کوچههایی را ببیند که پدرها و مادرها و یا پدربزرگها و مادربزرگهایشان بارها در خاطرات دوران جوانی از آنها یاد کردهاند.
یکی از مهمترین مزایای تورهای تهرانگردی این است که گردانندگان این تورها توانستهاند درِ بناها، خانهها، آرامگاهها و دیگر جاهایی را به روی گردشگران بگشایند که تا پیش از این نه اطلاع زیادی از آنها در دست بود و نه در صورت اطلاع، امکان ورود و بازدید وجود داشت. این اماکن در حال حاضرهم فقط در قالب تور قابل بازدید هستند و همین امکان یکی از عوامل استقبال از تورهای تهرانگردی است.
درگزارش مصور این صفحه با یکی از تورهای تهرانگردی همراه شدهایم و پای صحبت چند نفر از گردشگران نشستهایم . اینان از دلایل علاقهشان به شرکت در تورهای تهرانگردی و استقبال عمومی به این تورها سخن میگویند.