اکبر گلپایگانی، اولین آوازش در برنامه گلهای جاویدان را برای نوروز سال ۱۳۳۸ اجرا کرد. او هر سال ترانهای به مناسبت سال نو اجرا میکرد که یکی از معروفترین آنها آوازی است که شعر آن با "مست مستم ساقیا دستم بگیر" شروع میشد.
از دیگر از آوازهای معروف گلپایگانی، که بعدها به "گلپا" هم شناخته شد، آوازی است که با "محمد ظاهر" خواننده افغانی اجرا کرده است. گلپا این آواز را در سفری اجرا کرد که با برخی از هنرمندان برای روز جهانی زن به افغانستان و پاکستان رفته بود.
گلپا درباره این آواز میگوید:"برای برنامهای با موضوع گرامی داشت مقام زن به افغانستان دعوت شده بودیم که با محمد ظاهر خواننده افغانی آشنا شدم. به "اسد الله ملک" نوازنده تنبک که همراه ما بود گفتم دلم میخواهد با محمد ظاهر آواز مشترکی برای بهار بخوانم. ملک گفت حالا که وقتی تا عید نمانده. در ثانی محمد ظاهر که دستگاههای موسیقی ایرانی را نمیشناسد. گفتم به هر حال یک دستگاه پیدا میشود که او هم آن را بشناسد".
سرانجام گلپا و محمد ظاهر این آواز را در دستگاه ماهور با شعری با مطلع "بگذار به سودای تو مردانه برقصم" خواندند که آهنگ آن را اسد الله ملک ساخت.
آخرین آواز بهاری گلپا ماجرایی شنیدنی دارد. این آواز در کشاکش روزهای انقلابی سال ۱۳۵۷ برای نوروز سال ۱۳۵۸ ساخته شده بود اما هیچوقت مجال پخش شدن از رادیو و یا آمدن به بازار به صورت یک آلبوم را پیدا نکرد. این آهنگ با شعری از سعدی برای برنامه گلهای تازه برنامه شماره ۱۱۹ در نظر گرفته شده بود.
اکبر گلپایگانی در گفتگویی داستان اولین و آخرین آوازی را که به مناسبت بهار خوانده باز میگوید.
پنجاه سال پیش در آستانه نوروز سال ۱۳۴۳ نخستین تمبر نووزی ایران منتشر شد و این در حالی بود که تا آن زمان حدود صد سال از انتشار نخستین تمبر ایران میگذشت. تمبر نوروز ۱۳۴۳ نقشی از شکوفه داشت و در سالهای بعد نیز تصاویر سبزه، گل، ماهی قرمز، و حاجی نوروز بر تمبرهای نوروزی نقش بستند. در سال ۱۳۴۹ تمبر نوروزی با تصویر سفره هفت سین و قرآن مجید منتشر شد؛ و از آن پس برای سالهای متمادی این مهمترین نماد نوروز از حضور در تمبرهای نوروزی بازماند.
تمبرهای نوروزی دهه ۱۳۵۰ از نظر موضوعی متنوع بودند. در سالهای آغازین این دهه، نقش پرندگان و شاهپرکها و ماهیها روی تمبرهای نوروزی جای گرفتند. در سال ۱۳۵۴ نیز نقش گل و شکوفه بار دیگر به تمبرهای نوروزی بازگشت، منتها این بار در حال و هوای مینیاتورها و تذهیبهای ایرانی. تمبر نوروزی سال ۱۳۵۵ نیز با نقش صنایع دستی ایران منتشر شد.
سال ۱۳۵۶ نخستین سالی بود که تقویم هجری خورشیدی جای خود را به تقویم شاهنشاهی داده بود. تمبر نوروز این سال که با تاریخ ۲۵۳۶ منتشر شد، نگاهی انسانی – و نه طبیعتگرا – به نوروز داشت و تصویر مرد و زن گیلک با لباس محلی بر آن نقش بسته بود. این ابتکار اما، باعث تکراری شدن تمبرهای نوروزی شد؛ چرا که تا پنج سال بعد، تمبرهای نوروزی صرفا با تصویر اقوام مختلف ایرانی چاپ میشدند. البته در تمبر نوروز سال ۱۳۵۸ که نخستین بهار پس از پیروزی انقلاب بود، در کنار تصویر مرد و زن کُرد، نقش گل محمدی نیز قرار گرفت تا اشارهای باشد به بهار آزادی. چندان که در بالای این نقش نیز به جای پست ایران نوشته شده بود: انقلاب اسلامی. شاید اگر عدم انتشار تمبر نوروزی در سال ۱۳۶۲ نبود، سنت به تصویر کشیدن اقوام ایرانی باز هم ادامه پیدا میکرد.
ازآن پس، تا اوایل دهه ۱۳۸۰ تمبرهای نوروزی ایران اگرچه زیبا بودند، اما از نظر موضوع تکراری به نظر میرسیدند. در تمام این سالها موضوع تمبرهای نوروزی عبارت بود از نقش گل و پرنده و شاپرک و ماهیهای زینتی. با این حال، تصویر حاجی فیروز در حال رقص و پایکوبی بر روی تمبر نوروز ۱۳۸۶ نوید یک نوآوری بود. این نوآوری در سال ۱۳۸۸ به اوج خود رسید و هنگامی که نقش سرستون تخت جمشید روی تمبر نوروزی نقش بست، یک سنت شکنی واقعی در تمبرهای نوروزی پس از انقلاب رخ داد. ناگفته نماند که در نیمه اول دهه ۱۳۸۰ یک وقفه چند ساله در انتشار تمبرهای نوروزی به وقوع پیوست.
سال ۱۳۹۰ را باید نقطه عطفی در پیشینه تمبرهای نوروزی دانست. این سال مقارن بود با جشن جهانی نوروز و ثبت جهانی این آیین باستانی. از اینرو لازم بود که تمبر نوروزی با حال و هوایی تازه و با کیفیتی متفاوت منتشر شود. تمبر جشن جهانی نوروز که پس از ۴۱ سال دوباره با نقش سفره هفت سین منتشر شد، از نظر شکلی نیز متفاوت بود و قطعات آن به صورت ۶ ضلعی طراحی شده بودند.
اگرچه در سالهای اخیر و با پدیداری شیوههای جدید ارتباطی، تمبر اهمیت گذشته خود را از دست داده است اما تمبرهای یادبود همچنان کارکرد یادمانی خود را حفظ کردهاند و چنین مینماید که تمبرهای نوروزی ایران نیز چه از نظر موضوع و چه از نظر فرم، تنوع و ظرافت بیشتری را تجربه میکنند.
ویدئوی کوتاهی که در این صفحه به سان یک کارت تبریک نوروزی، تقدیم شما میشود، نگاهی دارد به برخی تمبرهای نوروزی ایران در فاصله سالهای ۱۳۵۱ تا ۱۳۹۱. قطعه پیانویی که در این ویدئو میشنوید، توسط حریر شریعتزاده در دستگاه چهارگاه اجرا شده و متعلق به آلبوم "مایه ناز" است.
نوروزخوانی گونهای از آوازهای محلی است که هم به صورت تکخوان و هم با ساز و توسط دورهگردها اجرا میشده است. کلام نوروزخوان یا برگرفته از اشعار حافظ یا نغمههایی در مدح بهار است که اجرای آن از ۱۵ روز قبل از عید نوروز آغاز میشده است.
سازهای ضربی و کوبهای به همراه نیلبک از جمله سازهای شناخته شده نوزخوانان هستند. پس از اسلام مدح پیشوایان دین هم به اشعار نوروزخوانان اضافه شد که هنوز هم در مازندران و گیلان و به خصوص خراسان شمالی، مدح ائمه شیعه در نوروزخوانیها شنیده میشود.
نوروزخوانی از نظر جملهبندی آوازی هم، ویژگیهایی دارد مانند جملههای کوتاه با عبارتهای ساده و ملودیهای ضربی کوتاه. دعوت به شادی، کنار هم بودن و استفاده از هفت سین سفره عید نوروز، عباراتی است که به صورت جملات کوتاه مدام در اشعار خودساخته و یا کهن مانده نوروزخوانان شنیده میشود.
کار اصلی نورزخوانان نوید بهار، مدح پروردگار و صاحبان خانههایی است که به درشان میکوبند یا از مقابلشان رد میشوند و با دعای خیر و آرزوی سلامتی خواهان کمک مالی از آنان میشوند.
نوروزخوانان معمولا به صورت گروهی، حدو ۳ یا ۴ نفر، به اجرای موسیقی میپردازند. بیات، شور، دشتی، چهارگاه و سهگاه از جمله سبکهای آوازی است که در کلام نوروزخوانان شنیده میشود.
در کنار نوروزخوانی، "کارآواها" هم نقش مهمی در ایام مانده نوروز ایفا میکردند. کارآواها که هنوز هم بخشی از آنها باقی مانده، اشعاری آوازی هستند که کسبه برای فروش جنس خود آنها را میخواندند. این آوازها کاملا خودجوش و بدون تمرین آوازی، ناخواسته در ردیف دستگاهی ایران اجرا میشده است.
سیب، سمنو، سبزی، سیر و ... موضوعات شعر کسبه است که برای فروش جنس خود، با بازارگرمی میخواندند. جالب آنکه برخی از کلمات این کارآواها، شامل توصیههای پزشکی در مورد جنسی است که میفروشند. مثلا خوردن ترب که برای کلیه خوب است. البته توصیههای پزشکی لزوما تائید شده نیست. اما بسیار از آنها در اذهان میمانند، مانند این کارآوا در باره خیار سبز: گل به سر داره خیار٬ کاکل به سر داره خیار.
کارآواها در تهران، پیش از ایام عید بیشتر با لحن محلی تهران خوانده میشد؛ آنچه بعدها نام بیات تهران بر خود گذاشت. یکی از اساتید موسیقی که سهم بسیاری در گردآوری کارآواهای تهران داشته، "اسماعیلخان مهرتاش" است. گفته میشود، آواز سبزی فروشی، سرپل تجریش در منصوری چهارگاه، هوش از استاد میبرد و ایده گردآوری این کارآواها را چونان جرقهای در ذهن او روشن میکند.
اما داستان به همینجا ختم نمیشود و استاد مهرتاش، این آوازها را به روی صحنه میبرد. در آن زمان تعویض دکور صحنه، طولانی بود و گاهی حوصله تماشاچیان سر میرفت. مهرتاش تصمیم میگیرد که با استفاده از آوازهای کوچه باغی و کوچه بازاری تهران، سر تماشاچیان را گرم کند. این ایده جواب میدهد و تماشاچیان هم نه تنها لذت میبرند که برخی از ساختههای مهرتاش را از بر میشوند.
این ایده گسترش پیدا میکند در نهایت به عنوان یک برنامه یکساعته در تلویزیون ساخته میشود و مورد استقبال قرار میگیرد.
محمد منتشری، آوازخوان سنتی ایران و یکی از شاگردان اسماعیل مهرتاش با ایده زنده کردن گنجینه آوازهای تهران، بخشی از این کارآواها را در سه آلبوم، "هفت سین به روایت تهران"، "چهارشنبه سوری و "چند بهاریه" اجرا کرده است. این آوازها بیانگر حال و هوای بازار و کسب و کار در روزهای قبل از نوروز است که شنیدن آنها خالی از لطف نیست.
نوروز و سال نو در راه است و باز هم جنبوجوش و تکاپو خرید نوروزی را در خیابانها میبینید. انگار هیچ چیز نمیتواند هیجان و شادی مردم را برای بهجا آوردن این سنت و آداب نوروزی محدود کند. مراکز خرید، فروشگاههای کفش و لباس، مایحتاج و مواد غذایی مشتریهای خود را دارند اما جالب است که تقریباً تمام اصناف در این روزها بازار عید دارند و رونق کسب و کار، شور وهیجان تازهای را به بازارها بخشیده است. از آنجا که مردم خانهتکانی میکنند و وسایل منزل را تمیزکاری و یا حتا تعویض میکنند بازار لوازم خانگی و خدمات و تعمیرات نیز بسیار پررونق است.
به میان مردم میرویم و در مورد رسم و رسوم عید و ضرورت خریدهای نوروزی از آنها نظرخواهی میکنیم.
خانم بازنشستهای که در بازارچه تجریش مشغول خرید ماهی و گوشت و مرغ است میگوید: ما دید و بازدید داریم و باید مایحتاج را از قبل تهیه کنیم و آن را در فریزر نگهداری کنیم. هزینهاش زیاد میشود اما حیف است که به خاطر این مسایل، سنتها را نادیده بگیریم. این خانم میگوید که ادارهشان بنهایی را برای کارمندان اختصاص داده که بتوانند آجیل شب عید را به صورت اقساطی تهیه کنند. به این صورت که قیمت آجیل شب عید تا چندماه آتی از حقوقشان کسر میشود.
آقای مسنی هم که در این بازارچه مشغول خرید است تاکید میکند که فرزندان، نوهها و سایر فامیل به خاطر این که او بزرگ خاندان است در روزهای تعطیلات نوروزی حتما سری به خانه آنها میزنند. بنابراین باید از نظر پذیرایی، تامین باشند و خیالشان راحت باشد که مایحتاج به اتمام نمیرسد، چرا که در روزهای عید به خاطر تعطیلبودن اکثر مغازهها نمیتوان گوشت و میوه تازه خریداری کرد.
چند نوجوان، خوشحال و خندان از سمتی میآیند. وقتی نظرشان را میپرسم میگویند واقعاً نمیدانیم این همه هیاهو برای چیست؟ شهر شلوغ میشود و اجناس هم بیکیفیت هستند. آنهایی هم که کیفیت خوبی دارند بسیار گران هستند و ما نیازی نمیبینیم که حتما لباس نو بخریم. دختر جوانی هم که نظر مخالف خود را در مورد خرید عید به من ابراز کرده توضیح میدهد که به خاطر افزایش بیش از حد تقاضای مردم قیمتها به طور کاذبی بالا میرود بنابراین اگر کسی بخواهد یکی دو ماه قبل یا بعد از عید خرید کند واقعاً به نفعش خواهد بود.
در این روزهای خاص، ترافیک لجام گسیخته باعث هرجومرج شده و در تهران و بعضی از شهرها، طرح زوج و فرد برای تردد خودروها اجرا میشود اما آن چه که نیست و پیدا نمیشود، جای پارک ماشین است. ظرفیت پارکینگهای سطح شهر در اولین ساعات روز پر میشود و در بعضی از خیابانهای فرعی با وجود تابلوی ایستادن ممنوع، به طور استثنا در این روزها پلیس به ماشینها اجازه میدهد که پارک کنند و به خرید بروند. قیمت اجناس نسبت به سال گذشته بالاتر رفته و به نظر میرسد که قدرت خرید مردم کم شده باشد اما بازارهایی که کیفیت پایینتری دارند و بنابراین قیمتشان نیز پایینتر است، کماکان جایگاه خود را دارند. مردم از هر قشری سعی میکنند خود را به بازارها برسانند و از این قافله عقب نمانند.
در گزارش تصویری این صفحه به بازارهای خرید عید سری زدهایم و نظر مردم را درباره خرید نوروزی پرسیدهایم.
هفته و ماهی نیست که بگذرد واخبار ناگواری از آثار تاریخی تهران به گوش نرسد. سالهاست که تهران به یک کارگاه بزرگ ساختمانی تبدیل شده و آثار تاریخی آن طعمه مناسبی برای بساز و بفروشها تلقی میشود. در مرکز شهر که محل استقرار بازار است، آثار تاریخی معمولا برای ساخت مجتمعهای تجاری ویران میشوند و در نقاط شمالی نیز، این برجها و آپارتمانهای مسکونی هستند که خانهها و باغهای تاریخی را به نابودی میکشانند.
تقریبا همه مراجعی که دستی در اداره شهر تهران دارند، از تخریب میراث فرهنگی برائت میجویند و بر حفظ هویت تاریخی پایتخت تأکید دارند اما بیرون از دایره سخن، آنجا که پای عمل به میان میآید، اوضاع به گونهای دیگر است.
حتا در طرح جامع و تفصیلی تهران که که سند راهبردی اداره و توسعه شهر است، بافت تاریخی جایگاه چندانی ندارد. در طرح تفصیلی چنین گفته شده است که "حفاظت از میراث تاریخی، فرهنگی و همچنین آثار ارزشمند معاصر شهر تهران الزامی است. شمول حفاظت، همه آثار ثبت شده و ثبت نشده واجد ارزش را همراه با حریم مجموعهها و آثار ثبت شده دارای حریم دربرمیگیرد." اما در همین طرح، مقرر شده است که بناهای واجد ثبت ملی باید حداکثر سه سال از زمان ابلاغ طرح تفصیلی ثبت شوند و جدارههای واجد ارزش تاریخی نیز حداکثر تا دو سال پس از ابلاغ طرح مشخص شوند. به عبارت دیگر، تهیه کنندگان طرح در حالی که برای فروش تراکم به عنوان یکی از علل اصلی تخریب آثار تاریخی، خط پایانی ترسیم نکردهاند، برای حفظ میراث فرهنگی ضربالاجل دادهاند.
این درحالی است که شناسایی، مستندنگاری، ثبت ملی و تعیین حریم آثار تاریخی شهر، فرایندی طولانی و پیچیده دارد که در ناکارآمدی نهاد متولی میراث فرهنگی، طولانیتر و پیچیدهتر نیز شده است.
در طرح تفصیلی همچنین، سازمان میراث فرهنگی موظف شده است که حداکثر ظرف مدت دو سال نسبت به شناسایی و معرفی بناهای ارزشمند تاریخی و معاصر شهر اقدام و نتیجه را به شهرداری اعلام کند؛ در حالی که نه در اساساسنامه سازمان میراث فرهنگی و نه در هیچیک از قوانین و مقررات ناظر به حوزه عمل این سازمان، محدودیت زمانی برای فعالیتهای آن درنظر گرفته نشده است و اساسا شورای عالی شهرسازی کشور به عنوان مرجع تصویب طرحهای جامع و تفصیلی، از نظر قانونی در جایگاهی نیست که بتواند برای انجام وظایف سازمان میراث فرهنگی ضربالاجل تعیین کند.
از سوی دیگر، طبق ماده ۱۶۶ قانون برنامه سوم توسعه کشور، شوراهای اسلامی شهر موظفاند درصدی از درآمد هر شهر را متناسب با نیاز بافت تاریخی آن شهر در اختیار مدیریت ذیربط در شهرداری قرار دهند تا با نظارت واحدهای سازمان میراث فرهنگی کشور برای مرمت بناها، مجموعهها و بافتهای تاریخی همان محل، صرف شود. نمیتوان گفت که شهرداری تهران از زمان اجرای این قانون (۱۳۷۹) بودجهای را برای حفظ بافت و آثار تاریخی پایتخت هزینه نکرده است اما این رقم، در مقایسه با فروش هزاران میلیارد تومان تراکم ناچیز به نظر میرسد.
در فضایی چنین تیره و تار، تقریبا همه شهروندان از جمله جماعت بساز و بفروش متوجه این نکته شدهاند که نه صیانت از میراث فرهنگی پایتخت اولویتی برای مدیران شهری دارد و نه آسیب رساندن به آن عقوبتی به دنبال خواهد داشت. از اینرو، دست درازی به بناهای تاریخی به امری معمول تبدیل شده است.
در تازهترین مورد، هفته گذشته رسانههای ایران از غارت خانه تاریخی کاشفالسلطنه خبردادند. این خانه که در خیابان شریعتی تهران، کوچه رضایی و نزدیک میدان قدس واقع شده است، متعلق به شاهزاده میرزا محمد خان قاجار قوانلو، ملقب به کاشفالسلطنه بوده است که به عنوان پدر چای ایران شناخته میشود. کمیته پیگیری حفاظت از خانههای تاریخی تهران گزارش داده که اخیرا تزئینات فاخر خانه او توسط افراد ناشناس به یغما رفته است و هماکنون در یکی از عتیقه فروشیهای تهران به فروش میرسد.
ویدئوی این صفحه، همراه با شرح کوتاهی از آثار و احوال کاشفالسلطنه، وضع خانه او را پیش و پس از غارت نشان میدهد. عکسهای مربوط به این خانه از سوی کمیته پیگیری حفاظت از خانههای تاریخی تهران در اختیار قرار گرفته است. در این صفحه همچنین گزارش تصویری "شاهزاده چایکار" ساخته جواد منتظری را بازنشر میکنیم. برای خواندن متن این گزارش اینجا را کلیک کنید.
با آمدن نوروز و فرارسیدن موسم باطراوت و لطیف بهاری٬ نیاز به تماشای دنیای برونی دیگری در درون ما پدید میآید. دید و بازدیدها و سفرهای نوروزی ما گویی پاسخی است به این نیاز.
اگر در سفرهای نوروزیتان در جستجوی گوشههایی دنج و پرجاذبه و مکانهایی پر رمز و راز و تاریخی و دلپذیر هستید٬ میتوانید با کمک ۳۰ گزارش ويژه، که از میان صدها گزارش از مناطق بكر و جذاب نشرشده در جدیدآنلاین برگزیدهایم٬ سفر خود را برنامهریزی کنید. امیدواریم که این گزارشها راهگشاي سفري شيرين و آموزنده براي شما، و همراه و همپاي شما در سفر نوروزی باشد.
"مازیار پرتو"، فرزند "دکترعلی شین پرتو" شاعر و نویسنده صاحبنام، در سال ۱۳۱۲ در تهران به دنیا آمد. او با رشتههای مختلف هنری آشنایی داشت و مدت پنجاه سال در هنر سینما، فیلمسازی، تدوین و کارگردانی و به خصوص مدیریت فیلمبرداری فعالیت کرد.
شروع فعالیت هنری مازیار پرتو به تحصیل در هنرستان و زمانی که نقاشی را با "استاد زرین قلم" آغاز کرد، بازمیگردد. او مدتی در هنرستان تدریس کرد و سپس به عنوان فیلمبردار و عکاس خبری فعالیتاش را ادامه داد و به تشویق عدهای از دوستان ارمنی توانست در پشت صحنه فیلم "شبنشینی در جهنم" تجربهاندوزی کند. در این فیلم کار طراحی را از "موشق سروری" فراگرفت و همچنین نقش منشی دادگاه را در آن بازی کرد.
همین تجربه باعث آشنایی و ورود او به ساخت فیلمهای خبری شد و امکان یافت از خلاقیتهای خود بهره گیرد. در آن زمان سیستم فیلمبرداری نگاتیو، فیلمبردار بر اساس تجربه و خلاقیت خود و در زمانی سریع مجبور به انتخاب زاویه درست و صرفهجویی لازم برای انجام کار بود.
"امید پرتو" فرزند مازیار پرتو میگوید: "پدرم در کار فیلمبرداری همیشه از اصطلاح خودساختۀ "تصور دکوپاژ شده" استفاده می کرد. یعنی هر چیزی را که تصور میکنید، همان باید تدوین شده باشد. اصل مهم برای ایشان همین بود اما بعضی با این نظر مخالفند و میگویند که این روش خلاقیت را از فیلمبردار میگیرد.
او وقتی سناریوی فیلم را میخواند تمام فیلم را در ذهن خود تصویر و تدوین میکرد. در کار خبری هم زاویه و نور درست را در ذهن خود میسنجید. همین عامل باعث شد که به سرعت در کار فیلمبرداری خبری پیشرفت کند؛ اگرچه خیلی زود به این نتیجه رسید که فیلمبرداری خبری پاسخگوی نیازهای درونی و هنریاش نیست و در آستانۀ سی سالگی به عرصه فیلمبرداری سینمایی وارد شد".
مازیار پرتو با ورود به سینما تلاش کرد که آثار مردمپسند را ببیند و از آنها بیاموزد. بسیاری از این آثار غربی بود و از دستگاهها و تجهیزات مجهزتری برای ساخت آن استفاده شده بود. با آن که سینمای ایران فاقد این تجهیزات بود، این محدودیت سد راه مازیار پرتو نبود: "پدرم سعی میکرد صحنههای زیبا را با همان تجهیزات و امکانات موجود در داخل ایران اجرا کنند. بارها برای ثبت بهترین تصویر با دوربینی که سی کیلو وزن داشت از پنجره ماشین به بیرون خم میشد و در حالیکه سرش نزدیک زمین بود و ماشین در جادههای ناهموار در حال حرکت بود، فیلم میگرفت. او خطر را میپذیرفت و سعی میکرد نتیجه کار متفاوتتر از همیشه باشد و با عشق و اصالت درون، به خلق اثر ماندگار میاندیشید نه چیز دیگر".
مازیار پرتو فیلمبرداری و مدیریت فیلمبرداری بیش از پنجاه فیلم سینمایی و سریال تلویزیونی را برعهده داشت: "اگر بخواهیم آثار مازیار پرتو را از نظر کیفی دستهبندی کنیم باید فیلمهای سینمایی و سریالهای تلویزیونی را از هم تفکیک کرد. مثلا سریال تلویزیونی"امام علی" را نمیتوان با فیلم سینمایی"روز واقعه" مقایسه کرد. این دو با اینکه از نظر موضوعی و تاثیرگذاری بین مردم شبیه هستند، از نظر ساخت تفاوت دارند. سریال "غارتگران" و سریال امام علی از بهترین و موفقترین کارهای ایشان بود که در هر دو مدیریت فیلمبرداری را انجام داد. سریال "هزار دستان" نمونه دیگری از کارهای موفق ایشان است. پدرم در بین کارهایش بیشتر به فیلمهای سینمایی "باباشمل"، "قیصر" و "طوقی"، فیلم "آدم برفی" و "روز واقعه" علاقهمند بود. درفیلم مستند "بارگاه ملکوتی" توانست در یک زمان کوتاه، لحظهای ماندگار از شستشوی حرم امام رضا را ثبت کند؛ صحنهای که قابل تکرار نبود و تنها یک فیلمبردار حرفهای میتوانست با کمترین وسایل نورپردازی شرایط ثبت این صحنه را مهیا سازد.
شخصیت مازیار پرتو به گونهای بود که برای یاددادن به افراد هرگز دریغ نمیکرد و بدون هیچ چشمداشتی اندوختهها و تجربههای خود را با آغوش باز در اختیار دیگران میگذاشت. مثلا اگر با کارگردان جوانی همکاری داشت تجربههای چندین ساله خود را برای بهترشدن کار در اختیار او قرار میداد؛ حتا اگر به مذاق بعضی خوش نیاید.
مازیار پرتو مانند بسیار دیگر هنرمندان زندگی خود را وقف هنر کرد و بعد از مهاجرت به آمریکا در سال۱۳۸۲ و محدودشدن فعالیتش در عرصه سینما، کم کم عوارض فعالیتهای سخت حرفهایاش نشان داده شد. در ابتدا دچار بیماری چشم شد، همان چشمی که همیشه از آن به ویزور دوربین نگاه میکرد. سپس مجبور به جراحی شانه سمت راست خود شد، همان شانهای که دوربین قدیمی Arriflex سی کیلویی را با خود میکشید. عوارض دیگری نظیر درد زانو و پا هم تا پایان راه با او بود و سرانجام در تاریخ دو بهمن ۱۳۹۲ در ۸۰ سالگی به علت نارسایی قلبی چشم از جهان فروبست.
در ویدیوی این صفحه زندگی هنری مازیار پرتو را از نگاه فرزندش امید پرتو میبینید. در این گزارش از تکههایی از فیلم "قیصر ۴۰ سال بعد"، کاری از مسعود نجفی استفاده کردهایم.
گروه موسیقی نور در سال ۲۰۰۰ میلادی با هدف تلفیقی نوین در موسیقی دستگاهی و مقامی ایران با موسیقی قرون وسطی تاسیس شد. هدف از این تلفیق نمایش شکوهمند گفتگویی ماندگار بود که ریشه در بیانی موسیقایی و کهن دارد؛ هدفی که به نظر میرسد گروه نور در ایجاد آن موفق بوده است.
فعالیت گروه نور با ساخت قطعهای به نام "آلبا" ساخته "کریستف رضاعی"، سرپرست گروه نور، آغاز شد. این قطعه بعدها نام نخستین آلبوم این گروه را هم به خود اختصاص داد. آلبا در کلیساهای آذربایجان غربی، که بعدها به ثبت جهانی رسیدند، اجرا و شبکه "آرته" فرانسه (ARTE TV) فیلمی از آن تهیه کرد. نام فیلم "نور، آواها و کلیساهای آذربایجان ایران" بود. به همین دلیل نخستین جرقه برای نام گروه زده شد و پس از آن بود که گروه تازه تاسیس کریستف رضاعی، "نور" نامیده شد.
کریستف رضاعی اما در تعریف نام گروه نور، به روزنه و پنجرههای شیشهایکلیساها اشاره میکند که به نحوی ساخته میشدند تا نور بر نیایشکنندگان پرتو افکند. رضاعی معتقد است که منشور نور منشا اتحاد میان چند رنگ هم هست و این شاید بیشباهت با فعالیت گروه نور نباشد.
"مصطفی محمودی"، خواننده ایرانی گروه نور هم میگوید نور شامل طیف رنگهای مختلفی است که در نهایت تشعشعی یکسان و حتا یکرنگ را پدید میآورند. این درست اتفاقی است که در گروه نور رخ میدهد. هنرمندانی از دو فرهنگ مختلف گرد هم آمدهاند و با تکیه بر آنچه از ادوار آوایی کهن باقی مانده، یک بیان واحد را پدید آوردهاند.
فعالیت مصطفی محمودی در گروه نور باعث شد تا روایتی از موسیقی دستگاهی ایران و به خصوص موسیقی مقامی کردی وارد رپرتوار (قطعات یا مجموعه آهنگهای اجرایی) گروه شود و پس از پیوستن بخش سازی، گروه ۵ نفره به ۹ نفر برسد. گروه نور با ترکیب جدید ۹ نفره با اجرای حدود ۴۰ کنسرت در اروپا و نقاط دیگر دنیا، شهرت خود را دو چندان کرده است.
گروه نور دو بخش سازی و آوازی دارد. در بخش آوازی سعی شده تا کانتیگاسها (سرودهای ویژه مریم مقدس) و موسیقیهای مردمی سده ۱۲ تا ۱۷ میلادی را با موسیقی کردی و دستگاهی ایران تلفیق کند تا بازخوانی جدیدی از همآوایی هر دو فرهنگ یاد شده پدید آید. در بخش سازی نیز که بیشتر شامل سازهای ایرانی است، این آوازها همراهی میشوند.
در قسمت آوازی، مصطفی محمودی آواز کردی و دستگاهی ایران را بر عهده دارد. "پیر بارانژه- Pierre BARANGER"، خواننده تنور، "پیر ایو-بینار- Pierre-Yves BINARD " صدای باریتون، "حمید خسروشاهی" خواننده باس و کریستف رضاعی صدای تنور هستند. در بخش سازی نیز "رضا عسگرزاده" نوازندگی دودوک و انواع بالابانها و دیگر سازهای بادی را بر عهده دارد. وی همچنین برای قسمت سازهای اروپایی فلوت ریکوردر مینوازد. "علی بوستان" نوازنده شورانگیز، سهتار و عود است، "کوروش بابایی" نوازندگی کمانچه را برعهده دارد و "علی رحیمی" دف، تنبک و کوبهایهای مختلف را مینوازد. کریستف رضاعی علاوه بر سرپرستی گروه و خوانندگی تنور، هارمونیوم هم مینوازد که سازی است ویژه شبه قاره هند؛ سازی که مایه همنوایی شده و میتواند یادآور موسیقی سدههای میانه باشد.
سرودهای مریم مقدس که از ملودیهای اسپانیولی قرن ۱۳ محسوب میشوند، از جمله مهمترین دستمایههای موسیقایی گروه نور است. این رپرتوار بیش از۴۰۰ سرود را در بر میگیرد که در ستایشحضرت مریم است و گروه نور را به سمت تلفیقی نوین هدایت میکند.
موسیقی قرون وسطی آخرین ریشههای موسیقی مردمی در اروپاست. زیرا در اواخر این دوران با نتنویسی و اختراع دستگاه چاپ، موسیقی اروپا وارد دوران تازهای میشود.
رضاعی درباره شباهتهای این دوره از موسیقی اروپا با موسیقی دستگاهی و فولکلور ایرانی میگوید: "شباهتهایی میان موسیقی قرون وسطی اروپایی و موسیقی دستگاهی و کردی ایران وجود دارد که نخست مدال (مقامی) بودن موسیقی قرون وسطی است. انتقال سینه به سینه موسیقی هر دو فرهنگ شباهت دیگری است که باید به آن توجه داشت. در این میان نباید از سرچشمه های مردمی و اجتماعی این موسیقیها نیز غافل ماند که شباهت دیگر آنهاست. معمولا این موسیقیها به خصوص موسیقی فولکلور ایران از دل حوادثی برمیآیند که در میان مردم میگذرند.
مصطفی محمودی به نکته دیگری هم در تلفیق این دو موسیقی اشاره دارد: "وقتی به شعر موسیقیهای فولکلور نگاه میکنید متوجه میشوید که بخشی از شعر درباره نیازهای درونی آدمهاست. زمانی که این نیازها، هرچه باشند، پرستش، عشق و ... به زبان آورده شوند قرار است به دل مخاطب و شنونده بنشیند، و آواز شکل میگیرد. این درست اتفاقی است که در ریشههای هر دو موسیقی یعنی ایرانی و قرون وسطی افتادهاست."
محمودی میگوید همواره در کنسرتها مخاطب به ما فکر میکند و این بدان معناست که در حال فکر کردن به فرهنگ ماست یا در سوی دیگر آوازهای کانتیگاسهای اسپانیایی را میشنود. گاهی از ما میپرسند که معنای آنها با هم شبیه است و جالب است که ما هم به این نتیجه رسیدیم و برخی شعرهای فولکلور به لحاظ معنایی با اشعار اروپایی استفاده شده هم معنی هستند.
آثار گروه نور ساخته و پرداخته ذوق موسیقایی سرپرست گروه کریستف رضاعی است. او موسیقی را با نوازندگی پیانو در ایران آغاز کرده و زمانی که به فرانسه سفر کرد، تحصیلات خود را در نوازندگی پیانو و آواز ادامه داد. وی همچنین دورههای مختلف آهنگسازی و هارمونی را سپری کرده است. رضاعی در سال ۱۹۹۴ به ایران بازگشت و از این زمان فعالیتهای موسیقاییاش آغاز شد. او به غیر از فعالیت در گروه نور، قطعات زیادی برای موسیقی فیلم، کارهای تبلیغاتی و تئاتر نیز ساخته است.
ویدیوی این صفحه شرح فعالیت گروه نور از زبان کریستف رضاعی و مصطفی محمودی است.
چه حسی دارد خوابیدن در اتاقی که میدانی هزاران سال پیش از تو، بیشمار مردمانی مثل تو کفَش دراز کشیدهاند و آن قدر به سیاهی سقف دود گرفتهاش چشم دوختهاند تا به خواب رفتهاند. چه لذتی دارد نشستن کنار اجاقی که یقین داری هزاران مثل تو در هزاران زمستان سرد به دورش حلقه زدهاند و از وجودش گرما گرفتهاند و چه شورانگیز است سجده آوردن در "محرابی" که نسب به "مهرآبه" میرساند.
باورش سخت است. اما زیر آسمان ایران جایی با همین نشانیها هست. نه در پشت کوه که در همسایگی صنعت و تکنولوژی؛ دیوار به دیوار مجتمع ذوب مس خاتونآباد؛ دو سه منزل آنسوتر از مجتمع مس سرچشمه و نزدیکیهای معدن مس میدوک که میگویند بزرگترین معدن روباز جهان است.
بامدادان، وقتی نخستین تلألؤ خورشید با دود کارخانۀ ذوب مس درهم میآمیزد و سکوت دشت با زوزۀ اتوبوسهایی که انبوه کارگران کرمانی و رفسنجانی و شهربابکی را به سر کار می برند، در هم میشکند، "عصر جدید" چارلی چاپلین بار دیگر روی پرده میرود.
اما گوشهای از این پرده، آن جا که دشت، سر به دامن کوه میگذارد و یک راه باریک با تابلوی "به سمت میمند" خود را از جادۀ اصلی جدا میکند، مردمان زندگی را جور دیگر میبینند. بین شش تا دوازده هزار سال پیش بود که سر و کلۀ اجداد شکارچی آنها در این حوالی پیدا شد. این را سنگنگارههای پراکنده در اطراف روستا میگویند.
آنها به همان راهی رفتند که سرنوشت محتوم بشر بود: از شکار به چوپانی رسیدند و از چوپانی به کشاورزی روی آوردند. در سرزمینی که روزهایش بلند و آفتابش سوزان و منابع آبش اندک است، انتخاب بیچون و چرای آنان پرستش خورشید و تقدیس آب بود: مهرپرستی.
برخی پژوهشگران میگویند، نخستین سازههای میمند "مهرآبه"هایی بود که در دل صخرهها و مشرف به باریکۀ آبی که از میانه روستا میگذرد، کنده شد. سپس به فکر افتادند که خانههایشان را نیزهمین جا بنا کنند: دور از گزند باد و باران و نزدیک به آب.
این زمان نباید از شش هزار سال پیش فراتر رود، چون همۀ خانههای روستای میمند با ابزار سنگی کنده شدهاست و میدانیم که فلز در هزارۀ پنجم پیش از میلاد کشف شد.
تا این جای کار داستان میمند نه عجیب و غریب است و نه متفاوت از سرنوشت دیگر سکونتگاههای کهن بشر. شگفتی آن جایی رخ داد که میمندیها شیوۀ زندگی خود را – تقریباً بی کم و کاست- ادامه دادند و خود را با همان پوشش و گویش و پویش به قرن بیست و یکم رساندند؛ آن هم نه در وسط جنگلهای آمازون یا میان کوههای صعبالعبور، بلکه در ارتباط کامل با دنیای جدید.
در دنیایی که با فراگیر و مستولی شدن رسانهها، صدها زبان کهن از میان رفته و یا در آستانۀ نابودی است، میمندیها هنوز به زبانی سخن میگویند که مملو از واژههای پارسی باستان است. چنین مینماید که بسیاری آیینها و باورهای ایران باستان هنوز در زندگی آنان ساری و جاری است و تقدیس عناصر چهارگانۀ باد و خاک و آب و آتش را از یاد نبردهاند. مثلاً این که به گفتۀ پیرزنان روستا، تا همین پنجاه سال پیش، نوعروسان هنگام رفتن به خانۀ بخت کنار اجاق خانۀ پدری مینشستند و بر جایگاه آتش بوسه میزدند، نمیتواند اتفاقی باشد.
امروز اما، میمند به آخر خط رسیدهاست. شاید پایگاه میراث فرهنگی میمند که چند سالی است تشکیل شده، بتواند خانههای صخرهای روستا را سرپا نگه دارد و آداب و آیینهای مردمانش را ثبت و ضبط کند، اما روح زندگی در حال پر کشیدن است. تا حدود نیم قرن پیش ۴۰۶ خانۀ صخرهای میمند با ۲۵۶۰ اتاق، جایگاه زندگی شش تا هفت هزار نفر بود، اما اکنون جمعیت روستا از صد نفر فراتر نمیرود. تازه اینها چه کسانی هستند؟ تعدادی پیرمرد و پیرزن ازنفسافتاده.
آن چه میمند را به این روز نشانده، لزوماً جاذبههای زندگی جدید نیست، بلکه تعرض به همان عناصر مقدس است. از چند دهه پیش که مجتمع مس سرچشمه و بعدتر کارخانۀ ذوب خاتونآباد و مجتمع میدوک پا گرفت، حفر چاههای عمیق، سفرۀ آب زیرزمینی میمند را تهی کرد و دود کارخانهها هوای پاکش را آلود. باغها خشکیدند، دامها تلف شدند و مردمان به کوچ بیبازگشت رفتند.
این آخرین پارۀ ایران باستان است (یا بود!) که نه مانند پاسارگاد تهی از زندگی است، نه مثل تخت جمشید بیگانه با زندگی مردمان عادی است و نه همچون بیشاپور و استخر زیر خروارها خاک رفته است.
در گزارش مصور این صفحه در روستای میمند و خانههایش به گردش درمیآییم و پای صحبت دو تن از اهالی این روستا مینشینیم. آن چه آنها از وجه تسمیه و سرآغاز شکلگیری میمند میگویند، لزوماً درست نیست، بلکه بیشتر بازتابندۀ پندار میمندیان در بارۀ موطنشان است.
صدای خفیف موسیقی زیر کلام یکی از راویان، برخاسته از بلندگوی رستوران تازهپای میمند است که از صبح تا غروب آفتاب - ظاهراً برای جلب گردشگران - سکوت روستا را درهم میشکند. گویی گردشگران از راه دور و نزدیک به میمند میآیند تا ترانههای رایج رادیو و تلویزیون ایران را بشنوند!
شيخ محمود مديحالمكتبي - يكي از دو راوي گزارش تصويري اين صفحه - در اوايل ارديبهشتماه سال هشتاد و نه درگذشت. شيخ محمود، تكيه گاه بزرگي براي ميمند و ميمنديها بود و منزلت و احترام به سزايي ميان اهالي داشت. بسياري از ميمنديها در مكتبخانه او درس خوانده بودند و دنيا را از پنجرهاي كه او به رويشان گشوده بود، ميديدند.
از میدان میر چخماق به پایین بازارهای قدیمی یزد شروع میشود. از هر کدامشان صدای خاصی میآید. صدای اره، چکش مسگر (هر چند دیگر صدای مس در بازارهای ایران آن جور نمیپیچد که شاعر از ماه گرفتگی یاد کند) و گاهی هم بوی ادویه و پارچه نو. چهارمین بازار به بازار پنجعلی مشهور است. بازار تقریبا خلوت است و چند پارچه فروشی و لباس فروشی اول بازار مشغول جارو کردن و پهن کردن بساطشان هستند.
مغازههای بعدی اما کرکرههایشان پایین است و گرد و خاک روی درها حاکی از آن است که مدتهاست بسته مانده به حال تعطیل درآمدهاند؛ بازاری که روزی پر بود از صندوقهای بزرگ و کوچک و مردمانی که برای زینت خانههایشان آنها را میخریدند، اکنون خمیازه میکشند.
امروز از نسل صندوق سازها تنها یک نفر مانده است و آن هم تنها چند صندوق در گوشه مغازهاش دارد. همه در بازار، حاج حسین صدایش میزنند. حاج حسین، الان به ساختن کمربند و تسمه و افسار و یراق اسب مشغول است. هر چند گاهی به یاد روزهای قدیم صندوقی میسازد و گوشه مغازهاش میگذارد. به قول خودش اینها را هم برای زیبایی مغازه میسازد چون اگر اینها هم نبود، مغازهاش رونقی نداشت. حاج حسین میگوید: "قیمت این صندوقها ۶۰ تا ۷۰ هزار تومان است که حتا نجاریها چوبش را با این قیمت برایم نمیسازند. آن نجارها هم که آن روز این کار را انجام میدادند مردهاند و تنها باز ماندهاش هم چند ماه پیش دیگر خانه نشین شده است."
حاج حسین هر چند دقیقهای که کار میکند بلند میشود درون مغازه چرخی میزند و با مغازهدارهای روبه رو و کناریاش شوخی میکند و همه با هم میخندند. صاحب مغازه رو بهرویی، پیرمردی خندان، از دوستان قدیمی اوست. نگاه پرسشگر مرا که میبیند میگوید: از همان ۶۰ سال پیش که در همین بازار شاگردی میکردم ایشان هم شاگرد پارچه فروش بود. بعدش او شد پارچه فروش، من شدم صندوق ساز."
سری تکان میدهد و میگوید: "صبحها که میآییم اول یه خورده کار میکنیم. بعد میریم از همین نانوایی که عطر نانش همه بازار را گرفته نان میگیریم و صبحانه میخوریم. البته فالوده یزدی سر ظهر هم که همیشه سر جاش هست."
حاج حسین هنوز دارد حرف میزند اما من دیگر نمیدانم چه میگوید. همۀ فکرم به روزهای سپری شدهاش در این بازار و شغل بیآیندهاش است. به فکر صندوقهایی هستم که ساخته میشدند و جهیزیه عروسان را در خود جای میدادند.
از مغازه بیرون میزنم و از کنار مغازههایی که باز است یکی یکی میگذرم. بیشترین چیزی که اینجا به چشم میخورد عشق و علاقه به حرفه است وگرنه هیچ جاذبه دیگری نمیتوانست شصت سال کسی را پایبند به کاری کند. شغلهایی که امروزه درآمد آنچنانی ندارد و حتا برای گذراندن زندگی کافی نیست و بعضا سخت و طاقت فرساست. اما میراث دارانش حاضر نیستند حرفهای را که سالها به آن دلبستگی داشتهاند، رها کنند تا به ناگاه بمیرد. به قول حاج حسین "مرگ تدریجی این صندوقسازی خیلی آزارم میدهد. اما اگر من این شغل را رها کنم به یک باره میمیرد."
در گزارش تصویری این صفحه حاج حسین از صندوقهایی که روزگاری جهیزیه عروسان را در خود جای میدادند، میگوید.