Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران


جشنواره مجسمه هاى شنى
جواد منتظری

در میان شهرهای ناحیه شرقی مازندران، بابلسر بیشترین درصد توریست ها را به خود جذب می کند. عوامل این جذابیت را می توان چنین بر شمرد: ساحلی که تقریبا در شهر تنیده شده، رودخانه ای پر آب که توریست ها می توانند در دو سویش بر قهوه خانه ها بیاسایند، چای بنوشند و قلیان دود کنند، و نیز در رودخانه به قایقرانی بپردازند. همین رودخانه باعث شده تا درصد زیادی از قهرمانان قایقرانی کشور از این شهر برآیند.

چند سالی است اما بابلسر ویژگی دیگری به جاذبه های توریستی خود افزوده است. جشنواره مجسمه های شنی اتفاقی است که اگر چه چندان برایش تبلیغ نشده و شهرتش به سختی فراتر از استان مازندران رفته است، اما آرام آرام در حال تبدیل به برنامه های ویژه تابستانی این شهر می شود.

اما به گفته خلیل سمایی مدیر جشنواره انجام چنین کاری هم هزینه های بیشتری می طلبد، و هم همدلی بیشتر مسئولان شهر را. چهارمین جشنواره سراسری مجسمه های شنی ۲۸ تا ۳۰ مردادماه ۸۷ در این شهر برگزار شد. 

امسال ٤٨٣ ماکت، به این جشنواره فرستاده شده بود که از میان آنها، ۲۵ اثر در دور اول داوری انتخاب شد و به جشنواره راه یافت. باقی آثار ( بیش از ۵۰ اثر) در بخش جنبی جشنواره به نمایش در آمد.

در روزهاى برگزارى اين جشنواره مجسمه سازان آثار خود را بر ساحل بابلسر خلق می کنند و به انتظار داوری نهایی می نشینند. جوایز جشنواره شامل دیپلم های افتخار، تندیس و وجوه نقد از ۱۵۰۰۰۰ تا ۵۰۰۰۰۰ تومان است.

خلیل سمایی مدیر برگزاری جشنواره ، درباره نحوه انتخاب مجسمه ها در این چهار دوره می گوید: در نخستین جشنواره، از طریق فراخوان عمل نکردیم. بلکه از هنرمندانی که می شناختیم دعوت کردیم تا در جشنواره مجسمه ها شنی شرکت کنند. به هر شرکت کننده هم یک سکه اهدا شد. اما از جشنواره دوم به بعد، از همه هنرمندان علاقمند، از طریق انتشار فراخوان، دعوت به شرکت کردیم.

سمایی همچنین در باره برنامه آتی جشنواره می گوید: برآنیم که در جشنواره پنجم، باز از طریق انتخاب هنرمندان عمل کنیم. قرار بر این است که از ۵ گروه ده نفره دعوت کنیم تا طرح هایشان را از چند ماه قبل به دبیرخانه ارائه دهند.

بیشتر مردمی که برای بازدید از جشنواره آمده اند، نخستین باری است که با چنین جشنواره ای روبرو شده اند. بسیاری از آنان با کنجکاوی و حتی حیرت به مجسمه ها نگاه می کنند و شکل یافتن شنهای زیر پای شان را در قالب آنچه که مجسمه سازان ساخته اند، به راحتی باور نمی کنند.

جشنواره امسال مجسمه های شنی بابلسر با همکاری اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان مازندران، اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی بابلسر و مشارکت سازمان میراث فرهنگی و گردشگری و صنایع دستی  مازندران،  و نیز سازمان ملی جوانان استان مازندران برگزار شد.

اما به نظر يكى از برگزاركنندگان، دولتی بودن جشنواره باعث افت کیفیت آن می شود. به اعتقاد او، چنین جشنواره ای باید به صورت ان.جی.اویی  (سازمانهای غیر دولتی) اداره و برگزار شود و امکان داشتن اسپانسرهای (حامیان) خصوصی را داشته باشد. زیرا به هر روی اداره ارشاد از پس هزینه های سنگین آن بر نمی آید.

جشنواره مجسمه های شنی بخش نه چندان وسیعی از ساحل بابلسر را به خود اختصاص داده و دارای بخش های آزاد، دفاع مقدس و بخش جنبی است که شامل آثاری است که از سوی داوران برای رقابت برگزیده نشده است.

اگر چه بنا بر نظر مدیر اجرایی جشنواره ۱۵۰۰۰ نفر از آن دیدن کرده اند، اما یکی از بازدیدکنندگان، تبلیغات و اطلاع رسانی چنین جشنواره ای را ناچیز می داند: "این همه زحمت کشیده شده، هزینه شده، چنین جشنواره ای باید تعداد خیلی بیشتری از مسافران تابستانی ساحل خزر را به اینجا بکشاند. در حالی که می بینیم استقبال بازدیدکنندگان اصلا در آن حد نیست."

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

سفر ارزان به "نصف جهان"
فرن تقی زاده
 

هفتاد هزار تومان، تنها پولی است که در کمد اتاق مانده است. هفتاد هزارتومانی که نتیجه یک هفته  نشستن روی صندلی و چشم دوختن به مانيتور است تا کاری در خور و شایسته آماده شود.

بعد از دو ماه کار مداوم باید راهی یافت تا از دست خستگی ها و اضطراب ها خلاص شد.

روزنامه ها را که ورق می زنی، بخش تبلیغات آژانس های مسافرتی  با عکس هایی از سواحل نیلگون کشورهای اطراف ایران تو را  به سمت تلفن می کشاند تا با آنها تماس بگیری.

- الو آژانس؟
- بله، بفرمایین.

- ببخشید، تور یک هفته ای فرانسه قیمتش چنده؟

- والّا بلیت اش در حال حاضر نهصد و پنجاه و نه هزار تومنه، هزینه های هتل و غذا جداگانه حساب میشه، اگه بخواین.

قیمت "نهصد و پنجاه و نه هزار تومان" یا سرراست ترش "یک میلیون تومان" آنچنان هوش و حواس از آدم می برد که به هزینه های دیگر فکر نمی کند.

به سراغ ضمیمه یکی از روزنامه ها که مختص اين جور آگهی هاست می رویم. تورهای مختلف از دورترین نقاط جهان تا دم دست ترین شهرهای ایران را می شود در پانزده دقیقه پیدا کرد.

پول توى کمد هنوز هفتاد هزار تومان است و چیزی هم به آن اضافه نشده؛ حتی اگر جلوی آینه هم برود هنوز هفتاد هزار تومان است.

از سفرهای خارجی صرفه نظر می کنیم و به سراغ تورهای داخلی می رویم.  شهر های دورتر نسبت به تهران، با هواپیما و سه یا چهار روز اقامت چیزی حدود دویست هزار تومان خرج بر می دارد. مثلاٌ: بلیط هواپیما به شیراز؛ رفت و برگشت "شصت هزار تومان".

پول توى کمد هنوز هفتاد هزار تومان سر جایش محکم و استوار مانده است.

پس سفر با هواپیما هم فراموش. می ماند شهرهای نزدیک تر و وسایل نقلیه ارزان تر.

پایانه (ترمینال) اتوبوس های بین شهری در تهران گزینه خوبی است: ترمینال آرژانتین در شمال تهران؛ ترمینال غرب، ترمینال شرق و ترمینال جنوب که بنا به محل سکونت و مقصد، یکی از این چهار ترمینال انتخاب می شود.

برای راحتی کار، شرکت های مسافربری در ایران برای خودشان سایت اینترنتی دارند و  مسافرها بدون مراجعه می توانند بلیت اتوبوس را آنلاین خریداری و یا تلفنی تا یک ساعت قبل از حرکت اتوبوس بلیط شان را  رزرو کنند. هزینه بلیت اتوبوس "ولوو" از تهران به اصفهان پنج هزار تومان است. رفت وبرگشت ده هزار تومان.

دیدن "نصف جهان" با هفتاد هزار تومان گزینه خوبی است. دو روز هتل ارزان چهل هزار تومان؛ غذا ده هزار تومان؛ ده هزار تومان هم برای گردش در شهر و خرید بلیط مکان های دیدنی، موزه ها و هزینه  حمل ونقل درون شهری.

با هفتادهزار تومان توى کمد هم جور در می آید. پس انتخاب شد، سفر دو روزه به اصفهان.

همسفرهای خوب و داشتن برنامه ای برای گذراندن روزهایی خوش می تواند طول مدت سفر را کوتاه کند. تا جایی که بعد از ۶ ساعت راه بگویی: " چقدر زود  رسیدیم".

شاید اگر صادق هدایت الان در میان ما بود سفرنامه  تازه ای درباره اصفهان، "نصف جهان"، می نوشت و جریان های بین راه امروزی را با دوران جوانی اش مقایسه می کرد.

سفر به "نصف جهان" با چهارچرخی ارزان، تجربه ای است امروزی که شما هم می توانید  در آن سهیم شوید.

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

 

دگردیسی خلقیات ما
مهتاج رسولی

چندی پیش یکی از همسایگان به نحوی افراطی و آن هم از نوع پسامدرن آن، در حمایت از حیوانات، به هیأت امنای مجتمع مسکونی ما نوشته بود: "حیوانات هم به اندازۀ اعضاء هیأت امنا حق حیات دارند!"

طرفه آنکه این جمله کنار امضا در پای نامه ای آمده بود که گروهی از همسایگان خطاب به هیأت امنا در دفاع از سگ و گربه های مجتمع نوشته بودند. ظاهرا هیأت امنا قصد داشت گربه های مجتمع را جمع آوری کند اما عده ای از همسایه ها زبان به اعتراض گشوده بودند که این چه کاری است؟ مگر حیوانات حق حیات ندارند؟

تمایل به نگهداری حیوانات خانگی از جمله تغییرات عمدۀ جامعۀ ایران پس ازانقلاب اسلامی است. نگهداری حیوانات خانگی تا انقلاب چندان رایج نبود. اگر گاهی دیده می شد، خوشایند نبود. حتا سگ های شاه را در فیلم ها نشان نمی دادند.

در یادداشت های علم جایی اشاره می شود که سگ شاه سر سفره به این سو و آن سو سرک می کشید و فرح به شاه اعتراض کرد که سگت را سر سفره نیار، دیگران اذیت می شوند.

اما برخلاف آن سال ها، در ده بیست سال اخیر نگهداری حیوانات به نحو چشمگیری رایج شده و سگ های افراد معمولی، در خانه های کاملا معمولی، به هنگام ناهار یا شام کنار مهمانان به سفره و بشقاب سرک می کشند و هیچ جای عالم هم به هم نمی خورد.

حضور سگ ها، در میان بخشی از جامعه، چندان عادی شده است که دربرخی از مناطق، در یک مجتمع صد خانواری، چندین خانوار سگ دارند و بیشتر از آن تعداد زیادی هم گربه در محوطه ها نگه داری می کنند. در واقع  گویی همزمان با کاهش تولید مثل، حیوانات خانگی دارند جای بچه ها را در خانواده می گیرند.

انقلاب اسلامی، هم ظاهرا  هم باطنا،  نوعی واکنش به غرب گرایی بود. نوعی بازیابی هویت ایرانی – اسلامی که با غربی شدن به مخالفت برخاسته بود. اما گویا هر چیزی ضد خود را می زاید و غربی شدن و گرته برداری از الگوی زندگی غربی بیش از پیش، در سال های انقلاب رواج یافته است.

حدود ٩٠ سال پیش، سید حسن تقی زاده در مجله معروفش، کاوه، نوشت ایرانی باید جسما روحا، ظاهرا و باطنا غربی شود. این فکری است که در هشت نه دهۀ گذشته بی اندازه با آن مخالف شده است اما همچنان الگوی زندگی ایرانی مانده است.

نگهداری حیوانات خانگی، یکی از اتفاقاتی است که علی رغم گرایش حکومت به سمت سنت، دربخش هایی از جامعۀ ایرانی چنان نضج گرفته که پلیس هر از گاهی اعلامیه صادر می کند که با حمل سگ به وسیله اتومبیل مبارزه می کند، یا بر سر در ورودی پارک ها نوشته شده است ورود حیوانات ممنوع، حتا حمل حیوانات به وسیلۀ اتومبیل جریمۀ سنگین دارد، اما به رغم همۀ این فشارها تعداد حیوانات خانگی افزایش یافته و نگهداری حیوانات کاملا عادی شده است.

نگهداری برخی حیوانات خانگی مانند سگ و گربه از قدیم در ایران مرسوم بود، اما قضیه از اساس متفاوت بود. سگ ها که حتا برایشان در زمستان ها غذای گرم پخته می شد، وظیفۀ نگهداری خانه و گله و حتا لانۀ مرغ و خروس ها را از حملۀ شغال و گرگ و روباه داشتند.  گربه ها که حتا لای لحاف مادر بزرگ، یعنی نرم ترین جای خانه می خوابیدند یا در بالای اجاق یعنی گرم ترین مکان خانه خرناس می کشیدند، وجودشان برای مبارزه با موش ضروری بود.

امروز نگهداری سگ و گربه دیگر حکم سابق را ندارد. حالا نگهداری این حیوانات در خانه، نوعی مدنیت اعلام نشده است. نوعی غربی شدن در جامعۀ اسلامی است.

یکی از همسایه های من، بانویی است که بچه هایش را بزرگ کرده و مانند دیگر جوانان مجتمع به غرب فرستاده است. در اینجا با شوهرش تنها زندگی می کند و در خانه احتیاج به یک سرگرمی زنده دارد.

او سگی از نژاد فرنگی به خانه آورده که بسیار هم زیباست. اما سگ حیوانی است که ناگزیر باید روزی دو سه بار به گردش برود تا پاکیزگی خانه محفوظ بماند. چنین است که همسایۀ من روزی دو سه بار با سگش در محوطه ظاهر می شود، چند دقیقه ای سگش را می گرداند و بعد از انظار ناپدید می شود وبه کنج خانه اش پناه می برد.

نمی دانید روزهای اول، این کار یعنی ظاهر شدن با سگ در محوطه چه اندازه برایش دشوار بود. از این کار خجالت می کشید. بانویی که سال ها سنگین و رنگین در میان جمع ظاهر شده بود، حالا با سگ ظاهر شود؟ حقیقتا کار آسانی نیست.

به همین جهت از دختر جوان همسایه می خواست که سگش را بگرداند. از شما چه پنهان حتا یکی دو بار از من خواهش کرد که سگش را بگردانم. اما بعد از مدتی این کار برایش آسان شد و حالا هر روز در ساعت های معینی می توان او را با سگش در محوطه دید و یاد داستان چخوف افتاد که از بانو و سگ ملوس می نوشت.

چند سال قبل از انقلاب، پدرم شاگرد مغازه ای داشت که خیلی مومن بود و با حیواناتی مانند سگ بسیار مخالف. یک روز وقتی به خانه آمدیم او سگ خانگی ما را که وظیفه اش نگهداری خانه و لانه از دستبرد دزدها و شغال ها بود دار زده بود.

همین الان که مشغول نوشتن این مطلب هستم، نوکر خانۀ پدر آمده شکایت می کند که نیما پسر برادرم سگ را به درون خانه می برد و به اعتراض می پرسد "آخر آدم سگ را داخل خانه می برد؟" ناگزیر تصدیق می کنم که بله کار بدی می کند اما تصدیق من و اعتراض آن مرد سنتی دیگر کارگر نیست.

چه بخواهیم چه نخواهیم جامعه دارد عاداتش را تغییر می دهد. دارد یک شیوۀ دیگر زندگی را تجربه می کند. شیوه ای که در مسیرهمان مدرنیت است. ما ممکن است با این شیوه مخالف باشیم اما تردیدی نیست که آیندگان مانند ما زندگی نخواهند کرد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
علی عطار

در بین اقوام گوناگون ساکن ایران شاید گرجی های فریدن، در نزدیکی اصفهان، یکی از ناشناخته ترین آنها هستند. گرجی ها در زمان سلسله صفویه  به اسارت گرفته شده و پس از انتقال به ایران در نواحی مرکزی کشور اسکان داده شدند.

براساس نوشته های مورخین و سیاحان آن زمان حدود دویست هزارگرجی  اسیر با پای پیاده از گرجستان تا ناحیه اصفهان رانده شدند. بخشی از گرجی ها که ابتدا در شهر اصفهان، سپس در شهر تازه تاسیس نجف آباد ساکن بودند، بعد ها روانه نواحی غربی تر یعنی فریدن و فریدون شهر امروزی شدند.

 

به نظر می رسد که گرجی ها، نه همچون ارامنه که با حفظ دین خود بیشتر به حرفه های ساده پرداختند، بيشتر به امور نظامی علاقه مند بودند. برخی از آنها پس از پذیرش اسلام به شغل های بالای نظامی و حتی فرماندهی و حاکمیت استان های کشور رسیدند.

گفته می شود که در زمان صفویه بیش از چهل حاکم گرجی الاصل وجود داشته است. سهیم بودن گرجی ها در قدرت تا زمان افشاریه و زندیه و حتی تا دوره قاجاریه ادامه داشته است. به نظر می رسد که گرجی های اولیه هویت خود را بیشتر در شراکت در قدرت سیاسی با صفویان ترک تبار یافتند.

ظاهرا با شکستی که گرجی های سرکش از لشکر کریم خان زند خوردند، موقعیت اجتماعی سیاسی خود را ازدست داده و از آن پس در روستاهای اطراف فریدون شهر امروزی به کارهای ساده کشاورزی و دامداری مشغول شدند.

کوه سیخه یا سیخک که بین فریدون شهر وروستای چغیورت، یکی از روستاهای مهم گرجی نشین امروز ایران، واقع شده، محل تار ومار کردن گرجی ها توسط لشکر کریم خان زند است. این محل برای گرجیان امروز از یک سو نماد مقاومت و سرکشی نیاکانشان و از سوی دیگر نماد جبر و زورگوئی امرای ایرانی است.

شناخته شده ترین گرجی ساکن ایران الله وردی خان است. وی که از خاندان اوندیلادزه، از ثروتمندان و زمین داران  آن زمان بود در جوانی دربرابر سی سکه طلا به فروش رسید و بعد از اینکه چندین بار در معرض خرید و فروش واقع شد به دربار شاه طهماسب صفوی راه یافت.

الله وردی خان نه تنها بعنوان جنگجو و فرمانده نظامی  شناخته شده، بلکه خدمات فرهنگی و عمرانی او نیز با تاریخ ایران رقم خورده است. پل مشهور سی و سه پل در اصفهان که یکی از شاهکارهای معماری ایران است به دستور و با هزینه وی ساخته شد.

گرجی های امروز فریدن و فریدون شهر عمدتا در هفت روستا پراکنده اند که تعداد آنها هر روزبه دلیل مهاجرت به شهرها کمتر می شود. شهرک یزدان شهر در حاشیه شهر نجف آباد نیزازمناطق مهم گرجی نشین امروز محسوب می شود.

علاوه بر آن گرجی ها در شهرهای دیگر ایران بخصوص اصفهان و تهران بطور پراکنده زندگی می کنند و برخی از آنان از تحصیل کردگان و متخصصین برجسته هستند. گفته می شود که تعداد با سوادان و تحصیل کردگان گرجی به نسبت جمعیت آنها بسیار بالاست.

از فرهنگ قدیم گرجی ها امروز تنها زبان آنهاست که هویت قومی آنان را مشخص می سازد. نوعی سقف خانه و نوعی فرش که در ناحیه فریدون شهر و بخصوص در چغیورت به طرح گرجی معروفند، امروز دیگر به ندرت ساخته و بافته می شوند.

کوشش برای آموزش زبان و الفبای نیاکان که با زبان و خط گرجی متداول در فریدن متفاوت است نیزدر این روزها طرفدارانی دارد. در فریدون شهر مغازه هایی یافت می شوند که تابلو آنها به دو خط فارسی و گرجی نوشته شده است.

پس از فروپاشی اتحاد شوروی ارتباط اقتصادی و اجتماعی بین گرجی های ایران و کشورگرجستان افزایش یافته است.

دو گزارش مصور اين صفحه در بازدید از فریدون شهر و روستاهای گرجی نشین چغیورت و داشکسن و در گفتگوبا باشندگان آنها تهیه شده است.

گزارش اول نگاهی است گذرا به اسکان گرجی ها در ایران، پیدایش روستای چغیورت و وضع امروزین آن.

دومین گزارش در باره دو جوان ورزشکار گرجی است که به یاد نیاکان اسیر خود از زادگاهشان داشکسن تا تفلیس پایتخت گرجستان را پیاده طی کرده اند.

بدون اطلاعات و یاری سعید مولیانی، پژوهشگر گرجی تبار تهیه این گزارش ها امکان پذیر نبود.

کیفیت نامطلوب بعضى از تصاوير به دلیل کهنگی آنهاست.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

زنان جاودانه عاشق
شوكا صحرائى 

"یک سالی است که داستان زنان عاشق زندگی مرا درگیر خود کرده. شاید این بار مجسمه هایم از همیشه به خودم نزدیکترند و آشنا تر. داستان این زنان را دنبال خواهم کرد تا شاید جاودانگی آنها را تجربه کنم."

"زنان بی نام و نشانی را خواهم یافت و داستان آنها را جاودانه خواهم کرد. زنانی که شجاعت عاشق بودن را دارند. زنانی که رنگ دارند گذر زمان رنگ آبی آسمان را بر سینه تپنده آنها منعکس کرده. زخم هایی بر دل آنها بر زیبایی آنها افزوده. می‌خواهم در فضای آنها باشم و از زخمی شدن نترسم. با آنها جاودانه شوم و آبی آسمان را بر قلب عاشقم احساس کنم."

اين ها حرف هاى یاسمین سینایی در باره مجموعه اى از مجسمه هايش است که اكنون با عنوان "عاشقانه" در تهران به نمایش گذاشته شده.

او  در سال ۱۳۴۸ در خانواده ای هنرمند به دنیا آمد.  مادرش گزیلا وارگا سینایی، نقاش، و پدرش خسرو سینایی، كارگردان سينما، است. 

ياسمين تحصیلات اش را در رشته گرافیک دنبال کرد اما خیلی زود به شاخه ی دیگری از هنر دلبسته شد. به مجسمه سازى.  البته مجسمه سازی نه با سنگ، چوب، یا فلز بلکه با پاپیه ماشه. تکنیکی که در آن ابزار كار خمیر کاغذ و چسب است.

از او می‌پرسم چه طور به مجسمه سازی رو آوردی؟ می‌گوید: "كاملاً اتفاقی. سال ها قبل کلیسای آلمانی ها در تهران سفارش ساخت تعدادی مجسمه های کوچک از شخصیت های مذهبی را به من داد و من با استفاده از تکنیک پاپیه ماشه (خمیر کاغذ) آن مجسمه ها را ساختم و سال بعد در همان کلیسا مجسمه هایم به نمایش درآمدند و این شروعی بود بر مجسمه سازى من."

در مورد شخصیت ها و موضوع نمایشگاه هایش می‌گوید: "همیشه زنان و سرنوشت اجتماعی آنها برایم مهم و جذاب بوده؛ به همین دلیل سعی کرده ام بیشتردر کارهایم به این موضوع بپردازم. اوج آن، سال ها پیش،  نمایشگاهی تحت عنوان فرشته های سیاه بود که مضمون آن زنانی بودند که بال پرواز داشتند اما فراموش کرده بودند بال پرواز دارند و به نوعی در اسارت بودند."

"و یا بعدها نمایشگاه سایه ها که در آن زنان خاکستری و سایه واری را به نمایش گذاشتم که خود را با  زینت آلات و جواهرات آراسته بودند و در حقیقت انتقاد من به زنان اجتماع مان بود که چرا خاکستری اند وبا توسل به این ظواهر می‌خواهند سایه نباشند اما در نهایت سایه می‌مانند."

زنان عاشق

زنان عاشق نام مجموعه جدید یاسمین سینایی است. او در رابطه با این مجموعه می‌گوید: "به دنبال زنان عاشق تاریخ به راه افتادم. آنها را در کتاب ها جستم، داستان آنها را از دیگران پرسیدم و از زبان دوست و غریبه شنیدم. داستان این زنان مرا با خود برد، رابعه را فهمیدم و شیرین را تحسین کردم در اشعار عاشقانه به دنبال تصاویر زیبا گشتم."

"زنان عاشق گمنام بسیاری را نیز یافتم. زنان عاشق را دنبال کردم و رد آنها را در میان اساطیر خدایان باستان پیدا کردم.  زنانی را یافتم که جانشان را در راه عشق گذاشتند و عاشقانی که جان دیگران را در راه عشق گرفتند."

"آبسال سوخت و زلیخا طرد شد. اوفلیا غرق شد و پاکی او با گل های سپید یکسان شد.آفرودیت عشق به آدونیس را هر بار با شکفتن گلی سرخ رنگ به یادمان آورد."

"در سفرم به دنبال زنان عاشق، زنان عاشق مشهور زیادی را شناختم و داستان زنان بی نام و نشان بیشتری را یافتم . حاصل این سفر نه تصویر زیبا بود نه کلام، نه شکل بود و نه رنگ، نه شعر بود و نه داستان . آنچه برایم باقی ماند تنها یک احساس بود. تنها عشق بود."

مجموعه زنان عاشق نه با این عنوان بلکه با نام " عاشقانه" از تاریخ ۲۵ مرداد تا ۲ شهریور در فرهنگسرای نیاوران به نمایش گذاشته شده است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فرناز خطيبى

بعضی می گویند تهران جایی برای دیدن ندارد؛ شهری است آلوده، شلوغ، با معماری ناهنجار و لجام گسیخته  که جذابیتی برای ساکنانش ندارد و بسیاری از شهروندان ۱۴ میلیونی این شهر، به هر بهانه،  مثل یک مشت فراری سوار بر هر چیزی که گیرشان بیاید، راهی شهرها و دیارهای دیگر می شوند تا آرامش از دست رفته شان را آنجا جستجو کنند. اما تهران همیشه این شکل و شمایل را نداشته است.

در یکی از سفرنامه های سیاحان اروپایی دوران صفویه می خوانیم که آنها از زیبایی طبیعت تهران مدهوش می شدند و به علت کثرت درختان چنار و سپیدار آنجا را چنارستان می نامیدند.

امروز بسیاری از چنارهای سربه فلک کشیده تهران افتاده اند. اما هنوز هم  شماری در خیابان ولیعصر و چند چنار کهن در محوطه های قدیمی کاخ موزه های تهران ازدسترس بساز و بفروش ها در امان مانده اند مثل کاخ/موزه کاخ گلستان.

محوطه کاخ گلستان پیش از این که به صورت کنونی یعنی باغی یکپارچه درآید، از حیاط و باغچه های متعددی تشکیل شده بود که هر کدام نامی ویژه چون نارنجستان و سروستان داشت.

حوض ها، حوضچه های کوچک با کاشی هایی به رنگ آبی در کف آنها و پاشویه، فواره ها و جویبارها، این محوطه را بسیار شاعرانه و خیال انگیز و زیبا جلوه گر می ساخت. در هر حیاط یا باغچه نیز یک یا چند عمارت ساخته شده بود.

اما امروزه این یادگار سال های نه چندان خوش تاریخ، در میان دود و همهمه و شلوغی و سایه ساختمان های چند ده طبقه همسایه اش گم شده است. درهای بسته، درختان خشکیده، خودروهایی که گه گاه در حیاط کاخ جولان می دهند، حوض های بی آب. گرد گذر زمان هیچ سوالی بر نمی انگیزد جز یک سوال: مشتی رنگ و چوب به چه می ارزد؟

مجموعه کاخ گلستان، یادگاری به جای مانده از ارگ تاریخی تهران محل اقامت شاهان سلسله قاجار است. سابقه تاریخی ارگ سلطنتی  به روزگار صفویه باز می گردد.

شاه طهماسب اول صفوی (۹٨٤-۹٣٠) نخستین پادشاهی بود که دستور داد بارویی به دور قصبه تهران احداث شود. پس از او شاه عباس صفوی در قسمت شمالی حصار، چنارستانی احداث نمود که با ساخت عمارات سلطنتی آن را ارگ نامیدند. ولی امروز اثری از بناهای دوره صفوی باقی نمانده است .

کهن ترین بناهای موجود در مجموعه گلستان، ایوان تخت مرمر و خلوت کریمخانی متعلق به دوران کریمخان زند است.

در بیش از یک سوم فضای ارگ ، دارالحکومه و محل سکونت شاه قرار داشت . در شرق دارالحکومه و شمال باغ گلستان حرمسرا قرار داشت؛ که به جای آن ساختمان فعلی وزارت امور اقتصادی و دارایی ساخته شده.

در دوران پهلوی این کاخ مختص پذیرایی از میهمانان خارجی بود.

با اين که بیشتر بخش های کاخ از بین رفته اما وجود اشیاء نفیس، تابلوهای نقاشی و مجموعه هدایای منحصر به فرد آن که عمدتاً متعلق به ناصرالدین و مظفرالدین شاه است، بر اهمیت این کاخ می افزاید. 

ارزش این اشیاء چنان بالا بوده که در همان زمان برای نگهداری و بازدید از آنها تالارهایی مجزا انتخاب شدند که از آنها با عنوان موزه یاد می کردند. تالار سلام و تاجگذاری، کاخ ابیض (موزه مردم شناسی کنونی) و موزه مخصوص جزو این تالارها هستند.

تالار سلام اولین موزه ایران

ناصرالدین شاه پس از اولین سفر اروپا در سال ۱۲۹۰ هجری قمری و دیدن موزه ها و گالری های بزرگ کشورهای غربی تصمیم گرفت که موزه ای شبیه به موزه های اروپا در ارگ ایجاد كند.  بدین منظور درجوار تالار عاج ، بناهای کاخ گلستان جدید، یعنی سرسرا و تالار آئینه گلستان و اتاق موزه را بنیاد نهاد.

ساخت اتاق موزه در سال ۱۲۹۱ ه.ق. آغاز و در سال ۱۲۹۴ ه.ق. پایان یافت. ولی به دلیل تزئینات زیاد و چیدن اشیاء که با نظارت مستقیم شاه صورت می گرفت بهره برداری از آن تا سال ۱۲۹۹ ه.ق. به طول انجامید.

پس از انتقال تخت طاووس از موزه های قدیم و تالار آئینه به اين تالار و نیز برگزاری سلام های خاص و رسمی در آن؛  نام تالار سلام را به خود گرفت. در این تالار نفیس ترین اشیاء و آثار هنری اهدایی، به ویژه جواهرات سلطنتی نگهداری می شد.

اعتمادالسلطنه، در یکی از روزنامه هاى آن روزگار، مورخ نهم ربیع الثانی ۱۲۹۴ ه.ق. می نویسد: "یکی از تالارهای بزرگ این عمارت ۳۴ قدم طول و ۲۵ قدم عرض دارد. میز و صندلی های عمارت کلا از طلای خالص است و یک تخت مرصع بسیار بزرگ که جواهر نفیسه بسیار دارد و خیلی گرانبها است، در این عمارت گذاشته شده است که در اغلب اعیاد در سلام عام بندگان اعلیحضرت پادشاهی روی آن تخت جلوس می فرمایند."

در سال ۱۳۴۵ به دلیل برگزاری مراسم تاجگذاری محمدرضاشاه پهلوی در این تالار، موزه آرایی آن بطور کلی دگرگون شد و به شکل امروزی درآمد.

از اشیاء این کاخ می توان به ظروف زیبایی اشاره کرد که از جمله جالب ترین آنها سرویس چینی جنگ های ناپلئون بناپارت، سرویس اهدایی نیکلای اول، سرویس جواهر نشان اهدایی ملکه ویکتوریا و سرویس ساخته شده از سنگ گرانبها اهدایی الکساندر سوم  است. در دوره پهلوی این ظروف به تالار ظروف انتقال یافت.

کاخ ابیض

در اواخر پادشاهی ناصرالدین شاه سلطان عبدالحمید، پادشاه عثمانى، چند دست مبل لویی شانزده، پرده های مخمل، آینه های بزرگ، مجسمه های برنزی و طلا و چند قطعه قالی بافت ترکیه برای ناصرالدین شاه هدیه فرستاد.

به همين خاطر شاه تصمیم گرفت که ساختمانی در گوشه جنوب غربی باغ گلستان برای این هدایا بنا کند. این بنا بین سال های ۱۳۰۶ و ۱۳۰۹ ه.ق. ساخته شد و به سبب سفیدی رنگ بنا و به کار بردن مرمر سفید در سرسرا و پله هایش کاخ ابیض نام گرفت.

این کاخ از آغاز، محل کار صدراعظم ها و سپس نخست وزیران و مقر تشکیل هیئت وزیران شد. پس از انتقال نخست وزیری به محل جدید، کاخ ابیض به محل موزه مردم شناسی اختصاص یافت.

موزه مخصوص

این عمارت که در شمال کاخ گلستان و در طبقه زیرین تالار سلام قرار گرفته است ، در حقیقت بخشی از ساختمان اولین موزه ایران است که به دست توانای محمد ابراهیم خان معمار باشی ساخته شده است.

در زمان شاهان قاجار این مکان انبار چینی آلات و نقره هایی بود که از کشورهای اروپایی به آنها هدیه می شد.  از اشیاء ویژه ای که در موزه مخصوص نگاهداری می شود ، می توان زره شاه اسماعیل صفوی، تیر و کمان نادر شاه افشار، ساعد بند و مهر فتحعلی شاه، تاج آقا محمدخان، دسته مهرهای سلاطین قاجار، گوی غلتان عاج، تخم شترمرغ و غیره را نام برد.

تالارهای این موزه  بعد از گذران سال ها بار دیگر قد راست کرده اند و درهای خود را برای اولین بار پس از ۴۰سال به روی مردم گشوده اند، تا شاید بتوانند با نشان دادن زیبایی و عظمت خود، بخشی از تاريخ ایران را دوباره زنده سازند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

شهر من آبادان 

داستان نفت ايران در خردادماه امسال صدساله شد. گسترش آبادان به عنوان يك شهر مدرن صنعتى از پيامدهاى نفت است كه همواره در سرنوشت ايران تأثيرگذار بوده است.

نخستين چاه نفت در پنجم خرداد ماه سال ۱۲۸۷ در مسجد سليمان به نفت رسيد و تقريبا بلافاصله آبادان به عنوان محل صدور نفت انتخاب شد. از آن پس سرنوشت ايران با نفت و به نوعى با آبادان گره خورده است.

در كنار نفت، كه امروز هم جهان بيشتر از گذشته تشنه آن است و اقتصاد ايران  به آن وابسته است، آبادان، به بركت نفت، در برهه اى از تاريخش بندرگاهى شد براى آمدن فكر و فرهنگ نو از خارج به درون ايران.

بسيارى از نويسندگان و اهل فرهنگ امروز هم يا از آبادان برخاسته اند ويا از حال وهواى نوگرايانه اى كه در آبادان بود بهره ور شده اند. سيروس على نژاد پاى صحبت دو تن از شهروندان شناخته شده آبادان نشسته. نجف دريابندرى و ايرج پارسى نژاد.

آبادان از نگاه نجف دريابندرى
سيروس على نژاد 

اولين تصويرهاى نجف دريابندرى از آبادان به مدرسه رازى مربوط مى شود. دبيرستانى كه معلمان خوب داشت و شايد نظير آن در ايران دهۀ بيست كمتر يافت مى شد. مدرن بودن يك شهر صنعتى نوپا سبب شده بود كه افراد نخبه در آن گرد آيند و آن را به كانونى فرهنگى بدل كنند.

دريابندرى نوشتن را در عرصه هاى بسيارى مثل ادبيات، هنر، فلسفه و حتى آشپزى آزموده است. او نقد نقاشى، سينما و تئاتر هم بسيار نوشته  است. خودش حكايت مى كند كه با ادبيات جديد هم در همان مدرسه رازى آشنا شد.

"اولين بار اسم چوبك را از معلم شيمى مان شنيدم. اين معلم گرچه معلم شيمى بود ولى از ادبيات سر در مى آورد. در كلاس راجع به چيزهاى ديگر هم حرف مى زد. از جمله روزى گفت نويسنده اى هست به اسم چوبك. گويا خيمه شب بازى  تازه منتشر شده بود. براى اينكه خيمه شب بازى سال ۱۳۲۴ درآمد. اين مثلاً سال ۲۵ يا ۲۶ بود. گفت چنين نويسنده اى هست و من كنجكاو شدم كه اين نويسنده كيست. من آن موقع ها از بين نويسنده ها مثلاً دشتى را مى شناختم. نوشته هاش را مى خواندم و داستان هايى به سبك او مى نوشتم."

صداى نجف دریابندری
نجف دستى هم در طراحى و نقاشى دارد. اين مهارت را او مديون معلمى است كه تاشچيان نام داشت و از ارامنه بود. نجف مى گويد تاشچيان بعد از هجوم تركان عثمانى به ارامنه، به مصر رفته بود. مدتى در آنجا زيسته بود و سپس كه آبادان شهرت گرفته بود، به آنجا آمده بود. او كه "مرد قابلى بود" علاوه بر نقاشى تئأتر هم مى دانست و دكور تئأتر نقاشى مى كرد. اما بجز تاشچيان اساسا ارامنه در آبادان جمعيت قابل ملاحظه اى را تشكيل مى دادند.

دريابندرى مى گويد: "ارامنه در آبادان عنصر مهمى بودند. از جاهاى مختلف ايران آمده بودند و در شركت نفت استخدام شده بودند. اما محلۀ خاصى نداشتند. پراكنده بودند. قاطى مردم بودند. در آبادان بيشتر با مردم تجانس داشتند. كليساشان به منزله باشگاهشان بود. چندين رده هم بودند. يك عده اى كارگر بودند، تعميرگاه و از اين چيزها داشتند. عدۀ ديگر كارمند بودند. بعضى شان هم تحصيلكرده بودند و از رؤساى شركت. مثلاً رئيس حسابدارى شركت، يك ارمنى بود. در كلاس هم چند تا ارمنى داشتيم كه با من دوست بودند و حالا هم گاهى به ديدن من مى آيند."

به غير از مدرسه رازى، خود شهر از زمانى كه متفقين وارد آن شده بودند به  آموزشگاه مهمى بدل شده بود. متفقين بويژه انگليسى ها مى دانستند كه نفت چه نقش مهمى در پيروزى جنگ دارد. بنابراين از همان روزهاى اول اشغال ايران، آبادان و نفت را در اختيار گرفتند.

دريابندرى مى گويد: "وقتى نيروهاى متفقين وارد آبادان شدند شهر به كلى زير و رو شد. تا آن زمان همه چيز بسته و ساكت و بى سروصدا بود. اما با شروع جنگ يكباره درها باز شد."

بعد از جنگ سينماها و تأتر و باشگاه ها رونق گرفت. سينماها تعدادشان قابل ملاحظه بود و از آن ميان نجف بويژه از سينما تاج به عنوان بهترين سينماى دنيا ياد مى كند كه به زبان اصلى فيلم نشان مى داد. ما انگليسى دانى يكى از بهترين مترجمان خود را مديون همين فيلم هاى به زبان اصلى در سينماهاى آبادان هستيم. "هر فيلمى را دو سه بار مى ديدم و مقدار زيادى از بر مى كردم."

او كه از جوانى كارمند شركت نفت شده بود بعد از اين كه انگليسى آموخت به "سيمنز كلاب" يا باشگاه ملوانان منتقل شد و آنجا ناچار بود با مسافران يا در واقع همان ملوانان و ناخدايان كه از نفتكش ها پياده مى شدند و مدتى در آبادان سكونت مى كردند به زبان انگليسى حرف بزند و انگليسى خود را تقويت كند. "جاى جالبى بود. براى اينكه ملوان ها بودند و من، بيشتر انگليسى حرف زدن را آنجا ياد گرفتم."

در واقع نه تنها سينماها و باشگاه ها، بلكه همه جاى آبادان آن روز به مثابه كانون فرهنگى بود. چهره هاى مهم ادبى و فرهنگى كشور در آبادان گرد آمده بودند. در روزنامۀ "خبرهاى روز" كه نجف پس از باشگاه ملوانان بدان انتقال يافت، با كسانى مانند ابراهيم گلستان، حميد نطقى، محمد على موحد و ابوالقاسم حالت آشنا شد.

در همين روزنامه بود كه او دست به نوشتن نقد فيلم زد. از فيلم هايى مى نوشت كه در سينما تاج و سينماى نفت و جاهاى ديگر مى ديد. نيز در همين روزنامه بود كه به فكر افتاد داستان هايى از فاكنر ترجمه كند. ازجمله "يك گل سرخ براى اميلى" را ترجمه كرد و به دست ابراهيم گلستان سپرد كه سردبير آن روزنامه بود و اولين بار در همان روزنامه  چاپ شد.

"در واقع مى دانى چه سالى من اين را ترجمه كردم؟ سال هاى بيست و هشت، بيست و نه. يعنى در حدود بيست سالگى. وقتى من اين داستان را بعدها چاپ كردم اصلاً درش دست نبردم. يعنى همانطور كه بود چاپش كردم. چه بسا عيب هايى درش باشد. اشكالاتى داشته باشد. مثلاً من باب نمونه يادم هست كه يك جايى اسم يك گياهى هست. من اسم گلى را نوشتم. بعدها متوجه شدم كه اين گل اصلاً آن چيزى كه فاكنر گفته نيست. آن را كه او گفته اصلاً يك چيز ديگر است."

"يا جايى هست كه قبرستانى را توصيف مى كند كه درش دار و درخت و اينها هست. بعد از بوى درختى مى گويد كه پيچيده توى قبرستان. من نوشتم بوى صندل. بعد متوجه شدم كه اين صندل نيست، چيز ديگرى است. اما وقتى خواستم كتاب را چاپ كنم به آن دست نزدم. براى اينكه صندل هم براى خودش جالب است. از اين قبيل اشكالات گاهى پيدا مى شود."

"اين داستان را من دادم به آقاى گلستان. او هم آن را در "خبرهاى روز" چاپ كرد، بدون اينكه دست بزند. يكى همين بود و يكى هم داستان "دو سرباز". دو سرباز هم داستان قشنگى است. مال زمان جنگ است. براى من جالب اين است كه گلستان اصلاً به اينها دست نزد و عيناً همانطور كه بود چاپ كرد. اينها نشان مى دهد كه من يك استعدادى براى اين كارها داشتم."

"بعدها يعنى بيست سال، بيست و پنج سال بعد دو سه داستان ديگر هم ترجمه كردم كه همه يكجا در كتاب «يك گل سرخ براى اميلى» آمده. اينها را وقتى آدم كنار هم مى گذارد مى بيند به لحاظ ترجمه تفاوتى ندارند."

نيز در همينجا بود كه ابراهيم گلستان "وداع با اسلحه" همينگ وى را به او داد و او توانست در مدت اندكى آن را ترجمه كند و براى مرتضى كيوان در تهران بفرستد. اين اولين رمانى است كه او ترجمه كرده است.

علاوه بر فضاى ادبى فرهنگى، آبادان آن سال ها فضاى سياسى هم داشت. حزب توده كه در آن سال ها فعال بود نيروهاى كارآمدى در آنجا داشت. در كودتاى ۲۸ مرداد زندان آبادان از زندانيان آبادانى پر شد و گروهى را به تهران فرستادند. فضاى صنعتى آبادان سبب مى شد كه نيروهاى سياسى در آن به فعاليت بيشترى بپردازند. در انقلاب سال ۵۷ نيز اين اعتصاب كارگران شركت نفت بود كه پشت حكومت را شكست.

صداى ایرج پارسی نژاد

ايرج پارسى نژاد

ايرج پارسى نژاد همچون دريابندرى از آبادان برخاسته و در زمينه هاى نشر و تحقيق ادبى كار كرده و سال ها در چندين دانشگاه استاد ادبيات بوده است. از پارسى نژاد چندين كتاب و مقاله در زمينه شناخت ادبيات و نقد ادبى منتشر شده است.

 

 

 

جديد آنلاين: شما هم اگر صدا، عكس يا خاطره اى از آبادان داريد براى نشر بفرستيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

ديزباد، پلكانى به تاريخ
حسين داودى 

ديزباد روستايى است در دل كوه بينالود، درچهل كيلومترى راه مشهد به نيشابور که به دو بخش دیز باد علیا و سفلی تقسیم مى شود.

دیز باد سفلی (دیز باد پایین) در منطقه ای هموار و بیابانی قرار دارد و مردم آن شیعه اثنی عشری هستند که به کشاورزی و دامداری مشغولند. اما دیزباد علیا (دیزباد بالا) روستایی زیبا و کوهستانی است که هنوز نیز در بخش هایی از آن شیعیان اسماعیلیه زندگی می کنند.

ديزباد قديم داراى سه قلعه بوده است كه در زمان ورود بيگانگان يا خطربه وسيله دود به همديگرعلامت مى دادند و مردم را از ورود بيگانگان آگاه مى ساختند، اما حالا اثرى از آنها باقى نمانده است. بافت معمارى اين روستا بصورت پلكانى است كه پشت بام هر خانه حياط خانه ديگر است.

ديزباد عليا به سه قسمت پايين ده و ميان ده و بالا ده تقسيم شده است. ساكنان ديزباد تركيبى هستند از شيعيان دوازده امامى و اسماعيلى كه در كنار هم زندگى مى كنند. البته هميشه اين گونه نبوده و در برهه هايى از تاريخ، و در همين گذشته نه چندان دور، اسماعيلى ها مورد آزار بسيار بوده اند.

اكثريت شيعيان دوازده امامى اند. اما  دو گروه ديگر در ميان شيعيان هستند كه اقليت نسبتا بزرگى را در بر مى گيرند. يكى اسماعيليان كه بزرگترين گروه اند و ديگر شيعيان زيدى كه بيشتر در يمن زندگى مى كنند و تا نيمه قرن پيش امام آنها بريمن شمالى حاكم بود و اكنون برخى از پيروان آنها با حكومت يمن درگيرند.

نقش اسماعيلى ها در فلسفه و تعليم و نيز سياست در برهه هايى از تاريخ برجسته بوده است. فاطمى ها كه در شمال افريقا و مصر حكومت مى كردند اسماعيلى بودند و در زمان آنها بود كه دانشگاه الازهر در قاهره تاسيس شد. از ميان شاعران برجسته اسماعيلى مى توان از ناصر خسرو ياد كرد.

اسماعيليان، رشته امامت را به اسماعيل فرزند امام جعفرصادق مى رسانند و اكنون امام خود را شاهزاده كريم آقاخان مى دانند كه چهل و نهمين امام شمرده مى شود.

اسماعيليان از تاجيكستان، افغانستان، و ايران برخاسته اند و  بسيارى از آنها هم در پاكستان و هند زندگى مى كنند، اما بسيارى از آنها به كشورهاى ديگر جهان در قاره هاى آفريقا و اروپا و آمريكا نيز مهاجرت كرده اند.

اجداد آقاخان، رهبر كنونى اسماعيليه، از ايران به هند مهاجرت كردند و اكنون دفتر اصلى او در نزديكى مرز سويس و فرانسه است. كريم آقاخان كوشيده است تا مذهب اسماعيليه را با زندگى امروز وفق دهد و با ايجاد شبكه هاى آموزشى و عمرانى زندگى پيروان خود را بهبود بخشد.

اگرچه شهرت اسماعيليه به قلعه تاريخى الموت درحوالى قزوين است، ولى تاريخ ديزباد نشان مى دهد كه بسيارى از اسماعيليان قرن ها در كنار كوه بينالود و در بلندى هاى  آن در نزديكى نيشابور زيسته اند.

بسيارى از اقليت ها براى در امان ماندن از تاخت و تازها پيوسته به كوه ها پناه مى برده اند تا بتوانند  راه و رسم زندگى  و سنت هاى خود را در امان نگهدارند. و ديزباد يكى از اين گونه روستا هاست.

به سختى مى توان آنچه از روستاى ديزباد باقى مانده را به عنوان بخشى از زندگى جامعه  امروز اسماعيليه در نظر گرفت، ولى بازهم نمودهايى از زندگى اسماعيليان در ديزباد ديده مى شود.

در كنار بسيارى از دانشمندان و متخصصان، دو شاعر نامى اسماعيليه نيز از ديزباد برخاسته اند: محمد فدایی خراسانی وامامقلی خاکی خراسانی كه مقبره هردو آنها در ديزباد است.

گفته مى شود مسلمانان در سال ۱۱۳ هجرى وارد  منطقه ديزباد شده اند و تا آن زمان مردم آن، مثل ساير مناطق ايران زرتشتى بوده اند. وجود سنگ قبرهايى با سابقه ى بيش از هزار سال دراين روستا بيانگر قدمت حضور مسلمانان در اين روستا است.

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
هاله حیدری

فرقی نمی کند فروشنده باشی یا خریدار و یا رهگذر، با قدم زدن در خیابان انقلاب نزدیک دانشگاه تهران صدای "کتاب، کتاب دست دوم، تاریخی، رمان، دانشگاهی" توجه هر رهگذری را جلب می کند.

بساط دستفروش هایی که کتاب دست دوم را بر روی روزنامه کنار خیابان چیده اند همیشه جذاب است و ناخودآگاه آدمی را وامی دارد که لحظاتی به آنها نگاه کند. عناوین بیشتر کتاب ها آشنا هستند و هر کدام خاطره ای را از گذشته زنده می کنند.

کتاب های صادق هدایت، ایرج میزرا و ایرج پزشکزاد از کتاب های پرفروش این بازار هستند که در بساط تمام دستفروش ها دیده می شود. کتاب هایی هم که در خارج از ایران به چاپ می رسند، مخفیانه به شیوه افست چاپ شده و اينجا به دست مشتریان می رسد.

سال گذشته در جلسه کتابخوانی قرار شد کتاب "صد سال تنهایی" را بخوانیم و من آن زمان تازه فهمیدم که نسخه تازه چاپ شده کتاب با نسخه قبلی چقدر فرق دارد. از آن زمان بود که من مشتری پر و پا قرص پاساژ ایران در ضلع غربی میدان انقلاب و دست فروش های کتاب در خیابان انقلاب شدم.

وقتی اسم کتاب و نویسنده اش را می دانم کار آسان است و فروشنده در یک چشم به هم زدن آن را در اختیارم قرار می دهد یا می گوید که می توانم مثلا چند روز دیگر بیایم و کتابم را بگیرم. 

اما گاهی هم برای تفریح ساعت ها کتاب های دست دوم را وارسی می کنم بلکه کتابی را میان تلی از کتاب بیابم. نتیجه همیشه راضی کننده است و کمتر پیش آمده که دست خالی از آنجا برگردم.

خیلی از کتاب هایی که بعد از انقلاب به چاپ رسیده و یا تجدید چاپ می شوند به دلیل برخی محدودیت ها تحریف و دستکاری می شوند. حالا دیگر من مکانی را پیدا کرده ام که می توانم نسخه اصلی بسیاری از کتاب ها را آنجا پیدا کنم.

پاساژ ایران برای دانشجویان شهرستانی مکانی آشناست. وقتی پول کم می آورند با چند جلد کتاب از سال پیش به آنجا می روند. هرچند مبلغ ناچیزی دستشان را می گیرد. تخمین قیمت کتاب ها به عهده دلال است و اوست که کتاب ها را ارزان می خرد و گران می فروشد.

این همه کتاب از کجا می آید؟

در اوایل دهه سی خورشیدی آقای دکتر نیازی بعد از تمام شدن تحصیلاتش در فرانسه با چمدانی از کتاب به مملکت باز گشت و بعد از پنجاه سال این چمدان تبدیل به کتابخانه بزرگی شد. پس از مرگ دکتر، نوبت به تقسیم اموال رسید.

در مدت کوتاهی تکلیف همه چیز روشن شد. به غیر از کتابخانه. فرزندان بزرگ همه از قبول کتاب ها طفره رفتند و کوچکتر ها با گشتی در کتابخانه هر کدام تعدادی کتاب انتخاب کردند و بقیه کتاب ها بی مشتری ماند. سمسار را صدا کردند و او تقریبا به رایگان و با منت کتاب ها را قبول کرد و خانواده آقای نیازی را از شر کتاب ها نجات داد.

بخشی از کتاب های دست دوم سرنوشتی اینچنین دارند. گاهی هم به دلیل جابجایی مکان زندگی، افراد مجبور به فروش کتاب های خود می شوند. همه این کتاب ها یکراست سر از دست دوم فروشی ها در می آورند.

یکی از قدیمی های این حرفه با کمک پسرش سایت اینترنتی برای خرید و فروش کتاب های دست دوم راه اندازی کرده است. بیشتر مشتری های او کلکسیونرهایی هستند که در خارج از کشور زندگی می کنند و به دنبال چاپ اول کتاب های قدیمی و یا نسخه های خطی و نفیس می گردند. او کسی را نا امید نمی کند. هر چند که گاهی مبالغ هنگفتی از مشتریانش می گیرد.

مونا از کسانی است که نو بودن کتاب برایش اهمیت دارد. به عقیده او کتاب دست دوم تمیز نیست و او تا به حال به دنبال خریدکتاب دست دوم نبوده است. اما در دانشگاهشان کتاب های ترم قبل را از آنها می خرند و با قیمت کمی کتاب نو برای ترم جدید به آنها می دهند.

دانشگاه معمولا کتاب های دانشجویان سال های پیش را می خرد و آن را به همان قیمت به دانشجویان سال جدید می فروشد. او می گوید خوشحالم که به من کتاب های ترم های پیش را نمی دهند.

اما همه این طور نیستند. امین یکی از این افراد است که می گوید کتابی که قبلاً خوانده شده باشد برایش جذابیت بیشتری دارد.

او در مورد دیوان حافظ قدیمی که در خانواده اش نسل به نسل چرخیده می گوید: "این کتاب روح دارد و هر وقت به آن رجوع می کنم تصور این که چه کسانی قبل از من این کتاب را به دست گرفته اند و در آن زمان چه احساسی داشتند برایم جالب است. من وقتی این کتاب را در دستم می گیرم احساسی دارم که با هیچ دیوان حافظ دیگری قابل قیاس نیست."
Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

مجموعه عکس
اوس غلام پیرهادی، هر روز صبح، بعد از این که کرکره  دوچرخه سازی اش  را بالا می دهد،  چهارپایه کوچکی را  کنار در می گذارد و چشم می دوزد به زیر گذر. مدام چشم می چرخاند  دنبال یک آشنا؛ یکی از آن بچه محل های قدیم ؛ اما وقتی کسی را پیدا نمی کند، سرش را به عقب برمی گرداند و خاطرات گمشده را در عکس هایی که به دیوار مغازه چسبانده، می جوید.

- رضا موتوری رو دیدی؟ یه صحنه شو تو همین مغازه ما فیلم برداشتن. بهروز (وثوقى) میاد تو مغازه و یه سلامی می ده. منم این کنار وایسادم. آخه می دونی، مسعود (مقصودش کیمیایی است) خیلی با ما رفیق بود. خودش بچه همین محل بود، با فرامرز قریبیان تو این کوچه بغل، تو مدرسه بدر درس می خوندن. هر وقت فیلمبرداری داشت با آرتیست هاش جمع می شدن تو مغازه ما. از اون بچه تهرونی های با صفاس.

- اون وقتی که قیصر رو می ساختن یادتونه؟

- گفتم که بساطش تو مغازه ما بود. خونه قیصر دیگه خراب شده. چند سال پیش کوبیدن رو هم،  آپارتمانش کردن.

- اون موقع حال و هوای محله چه جوری بود؟

- خیلی با الان توفیر داشت. تو تمام این خونه ها اعیون و اشراف می نشستن.

- مثلا کی ؟

- این پشت یه خونه اس، آدرس می دم برو ببین. خیلی آنتیکه! مال سید جلال الدین تهرانی بود. اون آخری ها که شاه رفتنی شد، این بابا رو گذاشت رییس شورای سلطنت. منتها ول کرد رفت پاریس پیش آقای خمینی و استعفاء داد. سریال پدرسالار رو دیدی ؟ تو خونه خواهر سد جلال بازی کردن. دو تا کوچه پایین تره. حالا شده خونه فرهنگ محله. خلاصه گذر امامزاده یحیی که می گفتن، برای خودش جایی بود، نه مثه حالا زپرتی !

زپرتی را که می گوید، خنده ام می گیرد. اما وقتی به اندوه چشمانش می نگرم، خنده روی لبانم می خشکد. گویی گذشته ها پیش چشمش رژه می روند و حسرت به دلش می نشانند.

یادش می آید شصت سال پیش که در زعفرانیه، سگ آدم را گاز می گرفت و نیاوران جالیز خیار بود؛ پنجاه سال پیش که دولت می خواست یوسف آباد را سر شهر بیندازد و زمین هایش را از دم قسط متری ۴ تومان به خلق الله می داد، گذر امامزاده یحیی برای خودش برو بیایی داشت که نگو و نپرس. اما حالا، آن برو بيا بالاى شهر است و این جا بافت فرسوده.

حیف ! دیگر آن چنار کهنسالی که سایه بر حیاط امامزاده یحیی افکنده و ۷۸۷ بهار را از سرگذرانده، شناسنامه این محله نیست.  دیگر کسی به یاد نمی آورد که این محله را دویست و پنجاه  و اندی سال پیش، کریم خان زند بنیان نهاد.

در راه ستیز با طایفه قجر به سمت مازندران می رفت که گذرش به تهران افتاد و دست و رویی به سر این شهر کوچک کشید. او از ترکیب محله های کوچک، دو محله جدید ساخت ؛ یکی عودلاجان و دیگری چالمیدان.

گذر امامزاده یحیی بخشی از محله بزرگ عودلاجان بود، اما شاید شهره ترین بخش آن. چون برای خودش یک امامزاده قدیمی داشت و ساختمان این امامزاده دست کم سه قرن قبل از روزگار کریم خان بنا شده بود.

اینها را حتی اوس غلام هم نمی داند. او دوچرخه ساز است، مورخ که نیست. بعضی چیزها را شاید از پدرش شنیده؛ مثلا این که در مدرسه میرزا ابوالحسن معمارباشی که دویست متری پایین تر از مغازه اوست، میرزاکوچک خان جنگلی درس طلبگی می خواند.

همان اوقات بود که مشروطه هم پاگرفته بود و گویا نخستین راهپیمایی مشروطیت از روبروی همین مدرسه آغاز شد. مأموران حکومت یکی از وعاظ مشروطه خواه به نام شیخ محمد واعظ اصفهانی را دستگیر کرده بودند و با خود  می بردند، اما طلاب مدرسه مانع شدند و کار به زد و خورد کشید. سربازان چند تیر شلیک کردند. یکی در قلب طلبه ای به نام سید عبدالحمید نشست و او شد نخستین شهید مشروطه ایران.

اکنون ۱۰۲ سال از آن واقعه گذشته، اما مدرسه میرزا ابوالحسن هنوز حوزه علمیه است  و وقتی طلاب جوانش اینها را می شنوند، چشمانشان از تعجب گرد می شود. به یکباره دور نیمکت کنار حوض حلقه می زنند و سراپا گوش می شوند. مدیر حوزه از پشت پنجره دفتربه حیاط می نگرد. این خبرنگار آمده بود عکسی بگیرد و برود. حالا با آن پیراهن آستین کوتاه و شلوار جین رفته  بالای منبر! چه می گوید؟

در دوره قاجار، گذر امامزاده یحیی به عنوان شرقی ترین محله تهران، جای آدم های متوسط الحال با روحیات مذهبی بود. اما برخی از سرشناس ترین رجال سیاسی و مذهبی هم در آن زندگی می کردند. مهم ترینشان وثوق الدوله از نخست وزیران مشروطه و عاقد قرار داد ۱۹۱۹ ایران و انگلیس بود که با مخالفت سرسختانه نمایندگان مجلس، خصوصا سید حسن مدرس لغو شد.

اتفاقا خانه مدرس نیز چند کوچه پایین تر از خانه وثوق قرار داشت. خانه او در کوچه بن بستی که حالا به نام خودش کوچه مدرس خوانده می شود جای گرفته بود. همسایه مدرس،  نصیرالدوله بدر (بر وزن شنل) از تجار ثروتمند پایتخت بود. آن دو با هم رفاقتی تام و تمام داشتند اما به دو راه متفاوت رفتند ؛ مدرس با رضاشاه درافتاد و به تبعید رفت و نصیرالدوله وزیر فرهنگ شد.

این هر سه خانه هنوز باقی اند؛ اولی مرمت شده و در اختیار کمیته ملی ایکوموس (شورای بین المللی بناهای تاریخی) است، مرمت دومی به کندی پیش می رود و سومی انبار یک انتشارات مذهبی شده است.

-احسنت، احسنت، جدا استفاده کردیم اخوی! عرض می کنم  یک حمامی هم  بالاتر از مدرسه، زیر بازارچه واقع شده که طلاب این مدرسه از قدیم الایام آن جا استحمام می کرده اند. مثل این که در رژیم گذشته یک فیلم معروفی را آن جا ساخته اند. همین طور است؟

گرمابه نواب، حمامی قدیمی است. اما قدمت دو حمام دیگر محله، یعنی حمام قوام الدوله و حمام میرزا علی اصغر را ندارد. آن چه این حمام را بر سر زبان ها انداخت، فیلم معروف قیصر اثر مسعود کیمیایی بود.

در به یادماندنی ترین صحنه فیلم، بهروز وثوقی یا همان قیصر، به گرمابه نواب داخل شد و کریم آبمنگل را با چاقو خلاص کرد ! حالا روزی نیست که جماعتی ازعاشقان فیلم فارسی و دلباختگان کیمیایی به سراغ این حمام نیایند.

اگر لنگی ببندی و بخواهی سر و تنی در این حمام بشویی، می شود ۱۲۰۰ تومان. اما حالا که دوربین بدست داری و می خواهی عکس بگیری، می شود ۲۵هزار تومان!

- پدرجان ما رو گرفتی، فیلم سینمایی که نمی خوام بسازم . می خوام دوتا عکس بگیرم و برم. چهلستون هم که باشه، بلیتش ۵۰۰ تومنه.

- پس برو از چهلستون عکس بنداز!

چه ایرادی دارد ؟ بگذار این پیرمرد از آخرین یادگار روزهای خوش محله اش پولی به جیب بزند. لااقل او می داند روی چه گنجی خوابیده است.

کیمیایی، قیصر را درست زمانی ساخت که روزهای خوش این محله – از پس ۲ قرن حیات درخشان شهری – رو به پایان بود. قیصر و فرمان هم دو تا از همان تیپ های لوطی مسلک محلات قدیمی تهران بودند که دوره شان به سرعت در حال سپری شدن بود.

از آن پس، محله رو به افول نهاد. چون ارزش در بالاشهر بود و تفاخر در بالاشهری بودن. سیل مهاجران جویای کار بود که از یک در وارد می شد و انبوه کوچندگان محلی بودند که از در دیگر بیرون می رفتند.

مسعود کیمیایی، فرامرز اصلانی، فرامرز قریبیان، بهروز وثوقی و سیروس الوند تنها بخشی از انبوه آدم های به درد بخوری بودند که گذر امامزاده یحیی در دامان خویش پرورش داد و به بالای شهر هدیه کرد.

آنانی که از پس اینان آمدند،‌ نه قیصر و محله اش را می شناختند و نه تعلق خاطری به او داشتند. و این همه را قیصر پیشگویی کرده بود  : "ننه! آخه تو چی می دونی؟ سه دفعه که آفتاب بیفته لب اون دیفال و سه دفعه که اذون مغرب رو بگن، همه یادشون می ره ما چی بودیم و واسه چی مردیم..."


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.