Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران


جوانان و کتاب های ناخوانده
حسین صرافی

 

مدت ها بود با خودم فکر می کردم  که جوانان چه جور کتاب هایی می خوانند. برای پیدا کردن پاسخ این سوال به خیابان های کریم خان و انقلاب تهران رفتم  تا به کتابفروشی ها نگاهی بیاندازم.

ساعت ۹ صبح از خانه بیرون زدم. چند دقیقه پیاده روی کردم تا به ایستگاه مترو رسیدم. چند ده پله پایین رفتم، دو دقیقه ایستادم تا قطار رسید. سوار شدم و روی صندلی کنار پنجره نشستم.

مشغول تماشای تابلوهای تبلیغاتی و مردم شدم. روزهای نمایشگاه کتاب را به یاد آوردم و این که در آن زمان هم به فکر همین سوال بودم که جوانان چه جور کتابی می خوانند؟ رمان، داستان کوتاه، قصه های مصور، کتاب های روان شناسی، فال، کتاب های کمک آموزشی؟ یا  اصلا اینترنت، بازی های کامپیوتری و پیامک بازی فرصت خواندن به آنها نمی دهد.

آن روز گفتگو با آنها مقدورم نبود. اما امروز این کار را خواهم کرد.   

صدای لطیفی گفت: ایستگاه میدان هفت تیر

با سرعت پیاده شدم. چند پله بالا آمدم و در خیابان کریم خان به سوی فروشگاه نشر چشمه حرکت کردم.

فروشگاه مانند همیشه شلوغ و پر از مشتری است. به کتاب های چیده شده روی پیشخوان نگاهی می اندازم. دم را دریاب، نوشته سال بلو، کافکا در ساحل، ترجمه مهدی غبرایی، بازی عروس و داماد، نوشته بلقیس سلیمانی، خوبی خدا، ترجمه امیرمهدی حقیقت و...

با رسول و الهه مسئولان فروش بخش ادبیات خوش و بش می کنم. دو خانم جوان حدودا بیست ساله وارد می شوند و بعد از اینکه کتاب ها را نگاه می کنند از رسول می خواهند رمان خوبی به آنها پیشنهاد کند.

به آنها نزدیک می شوم و می پرسم:
- شما امسال نمایشگاه کتاب رفتین؟

- آره.
- چی خریدین؟

- کتابای روانشناسی، آشپزی و آموزش word.

- ادبیات چی؟

-  نه، اصلا
.
- پس چرا الان می خواید بخرین؟

- یکی دو روزه کلاسای پرورش فکر می ریم. اونجا گفتن باید ادبیات بخونیم.

- اوقات فراغتتونو چطور می گذرونین؟

- دارم
word  یاد می گیرم. آشپزی م دوست دارم. اما بیشتر می رم کلاس تنیس و بدن سازی.
- دوستت چی؟

- منم همینطور. اما بیشتر چت می کنم.

از این دو جوان جدا می شوم و با مدیر نشر، گفت و گو می کنم. او از استقبال جوانان راضی نیست: "خریداران کتاب بیشتر جوانان بیست و هشت تا سی ساله و میانسال ها هستن. بچه های هجده نوزده ساله تا بیست و پنج  شش ساله به ندرت کتاب می خرن و مطالعه می کنن."

در اثناى گفتگو، پسر هيجده ساله ای وارد می شود و کتاب فنی می خواهد. به سویش می روم. همان طور که مشغول تورق رمانی است می پرسم:
- چه جور کتابی می خوای؟

- فنی. مثل اینکه ندارین.

- کامپیوتر؟

- تعمیر موبایل.

- چی؟

- تعمیر موبایل.اشکالی داره؟

- نه اصلا. به غیر از این چه جور کتابی می خونی؟

- هیچی.

- چرا؟ این همه کتاب خوب اینجاست. اونی که ورق می زنی خیلی خوبه.

- فرصت این جور کارا رو ندارم
.
- چرا؟

- باید زود تعمیر موبایل رو یاد بگیرم. می خوام زود کار کنم و پولدار شم.

- خیلی خوبه پولدار شی اما مطالعه هم  خیلی خوبه.

پسر جوان نگاه تندی می کند و بعد از این که دستش را در هوا تکانی می دهد از فروشگاه بیرون می رود.

از نشر چشمه  بیرون می آیم و به فروشگاه نشر نی می روم. کتاب های تازه روی میز بزرگی چیده شده است. خاورمیانه نوشته برنارد لوئیس، ترجمه حسن کامشاد. تب تند آمریکای لاتین، ترجمه روشن وزیری و... در حین تماشای کتاب ها مدیر فروشگاه می گوید: نشر ما بیشتر روی کتاب های تئوریک، فیلم نامه، نمایشنامه، تاریخ و... کار می کند. جوونا از این کتابا کم استقبال می کنند.

- رمان چی؟
- رمانایی که چاپ کردیم خیلی خاص بوده.

- یعنی استقبال نشده؟

- قشر خاصی از آدما میان دنبال این جور کتابا.

- مجموعه فیلمنامه تون چطوره؟

- خوبه. جوونای اهل سینما و دانشجوا خیلی استقبال کردن.

از خیابان کریم خان با تاکسی به خیابان انقلاب می روم. در فروشگاه انتشارات نیلوفر از مدیر این نشر، از کتاب های جیبی که برای جوانان منتشر کرده می پرسم.

"چی بگم. دو کتاب تفسیرهای زندگی نوشته ویل و آریل دورانت و اعترافات ژان ژاک روسو رو برای جوانان در قطع جیبی چاپ کردیم تا قیمتش مناسب تر بشه. به خصوص کتاب تفسیرهای زندگی که کتاب درسی شده. اما استقبال خیلی بد بود. تصمیم گرفتیم انتشار کتاب های جیبی رو متوقف کنیم."

چند دقیقه پیاده روی می کنم. در قنادی فرانسه قهوه ای می نوشم و به فروشگاه نشر جیحون می روم. این نشر کتاب های روانشناسی را منتشر می کند. فروشگاه از جمعیت پر و خالی می شود.

با مسئول فروش که جوانی بیست و چند ساله است صحبت می کنم:
- جوونا از کتاباتون استقبال می کنن؟

- خودت که می بینی. الحمد الله خیلی خوبه.

- اینا فقط کتابای روانشناسی می خونن؟

- آره.

دو خانم که نزدیک ما ایستاده اند می گویند:
- ما این کتابا رو می خونیم تا یه ذره آروم بشیم.

- تو وقتای آزادت چقدر کتاب می خونی؟

- نیم ساعت. بیشتر چت می کنیم یا با دوستامون می ریم بیرون.

از آن دو جدا می شوم و به سوی فروشگاه نشر خوارزمی حرکت می کنم.

مقابل در ورودی فروشگاه دختر جوانی  با تلفن صحبت می کند:
- براش سووشون و جزیره سرگردانی رو خریدم. آره خیلی خوبه. بخصوص سووشون.

اندکی منتظر می مانم تا تلفن را قطع کند. پا پیش می گذارم و با او هم صحبت می شوم:
- برای تولد دوستم دو تا رمان سیمین دانشور رو خریدم.

- دیگه چی خریدی؟

- بسه. دو تا کافیه
.
- برا خوت می گم.

- ابله با ترجمه سروش حبیبی. جنگ آخر الزمان. نوشته یوسا

- معرکه اس.

- اینترنت و بازیای کامپیوتری و
sms بازی میذاره مطالعه کنی؟
- زیاد اهل بازیای کامپیوتری،
sms و چت نیستم.
- پس چه می کنی؟

- کتاب می خونم. ورزش می کنم و نقاشی می کنم.

- ادبیات چقدر تو نقاشی بهت کمک می کنه؟

- رمان بهم دید می ده.

پیشتر، به چند خانم محجبه که مقابل انتشارات شاهد ایستاده اند سلام می دهم. همه رو می گیرند و زیر لب چیزی زمزمه می کنند. فکر می کنم پاسخ سلام است. می خواهم سوال کنم که مردی میان سال با مو و ریشی سفید و نامرتب پیش می آید و می گوید:
- سوالی دارین از من بپرسین.

-
می خوام در مورد کتاب از خانم ها سوال کنم. ببینم چی خریدن؟
- کتابای درسی و مذهبی.
- فقط؟

- مگه چیز دیگه هم باید بخرن؟

- ادبیات، رمان شعر و...

- بچه های من اهل علم و عبادتند.

- در این شکی نیست اما انسان به مطالعه نیاز داره.

- ببخشید ما باید بریم. التماس دعا.

به ساعت نگاه می کنم. ساعت ۳ را نشان می دهد. به سوی چهارراه ولی عصر حرکت می کنم و در ذهن شهری را مجسم می کنم که مانند همه ساکنانش مشغول مطالعه ام و از این کار لذت می برم.

اما بوق راننده تاکسی من را از دنیای وهم و خیال به تهران پرتاب می کند. به شهری که مطالعه در آن ارزش نیست.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

خطی زسرعت و آتش
شهاب میرزایی

 
جمعه بیست و هشتم تیر ماه برابر است با سالروز تولد سیمین بهبهانی. هشتاد و دو سالی که همراه بوده است با پرفراز و نشیب ترین برهه های تاریخ ایران.  سیمین در گذر از این تاریخ تلخ، از کودکی به جوانی رسید و از میان سالی به پیری. غزلش از عشق آغازشد و سپس با آوردن اوزان نو و سراییدن چهارپاره ها، به جستجوی مضامین جسورانه اجتماعی رفت و چهار چوب های کلاسیک غزل را درهم شکست.

او که در جوانی همنشین فروغ فرخزاد، لعبت والا و ژاله اصفهانی بود و در میانسالی دمخور شاملو و گلشیری و خویی. در این روزگار پیری و در این سرای بی کسی اگر دلش تنگ شود، معدود گوش هایی چون شیرین عبادی و پوران فرخزاد را هم سخنش می یابد.

روزی که به سراغش می رویم با خوش رویی و خوش خلقی میزبانمان می شود. در اوج گرمای تموز تهران، با شیرینی شربت، پذیرایمان می شود و با طنزی فاخر از خاطرات تلخ و شیرین می گوید.

وقتی از سال روز تولدش می گوییم، می گوید این رسم فرنگی ها است و چه رسوم زیبا و کهن هزاران ساله ای که در فرهنگ سرزمین ما ریشه داشتند و هزار افسوس و دریغ که همگی در چند دهه برباد رفتند.

آخرین کتاب شعرش نه ماه در اتنظار مجوز چاپ است و مدت ها است که دیگر نمی تواند چیزی بخواند و از آدم ها فقط سایه هایشان را نظاره می کند و منتظر کسی است که بیاید و کتاب های جدید را برایش بخواند.

با این همه اما، هم چنان سرپا و قبراق و شجاع است و از همه تغییرو تحولات فرهنگی و اجتماعی با خبر است. کارهای روزانه زندگی شخصی و فرهنگی اش را خودش انجام می دهد. و وقتی به سخن گفتن می افتد، ما را همراه می کند با گفته و ناگفته های پیدا و پنهان تاریخ ادبیات معاصر ایران.

از بزرگداشت های خارج از ایران می گوید و دل شکستن های وطن. وقتی بغضی فروخورده گلو را می خراشد و اشک ها در پس مژه ها  متراکم شده اند، پیش خود واگویه می کنیم که اگر در کشور آندره مالرو می زیست، با او چنین می کردند.

وقت خداحافظی تا دم در می آید و با خنده ای سرخوشانه به زندگی و زیستن و شدن دعوتمان می کند. همان دعوتی که سال ها، درشعرها و با مخاطبانش می کند.

 سیمین بهبهانی در این گزارش مصور از زندگی اش می گوید.

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

 بازگشت هانیبال به کودکی

"هر وقت نگاه می کنم که چطور شده که من نقاش شده ام، می بینم یک تصادف هایی بوده، یک امکاناتی در کنار من بوده که چه بسا دست خود من هم نبوده، یعنی اتفاق افتاده و من شده ام نقاش."

اینها حرف های هانیبال الخاص است که اکنون ۷۸ ساله است. او در ۱۵ماه ژوئن ۱۹۳۰ از پدر و مادری آشوری در کرمانشاه متولد شد.

در چهارده سالگی  برای اولین بار توسط جوانی به نام آلکسی گیورگیز که نقاشی را در روسیه فرا گرفته بود با رنگ و روغن آشنا شد. هانیبال با اشتیاق به نزد او می‌رفت و پالت (تخته شستی) او را پاک می کرد. رنگ ها را برایش می چید و به نقاشی هایش نگاه می کرد. و به گفته خودش "گاهی هم کاغذ و رنگ به من می داد و می گفت نقاشی کن."

بعدها او نقاشی را به صورت جدی نزد استاد جعفر پتگر دنبال کرد. 

سال ها بعد زمانی که در آمریکا مشغول تحصیل در رشته طب بود به دلیل علاقه فراوان به نقاشی، طب را رها کرد و به تحصیل در رشته هنرهای تجسمی مشغول شد. در سال ۱۹۵۸ از انستیتوی هنر شیکاگو در رشته هنرهای تجسمی دانشنامه خود را گرفت و در سال ۱۳۵۹ گالری گیل گمش را در تهران  تاسیس کرد. 

از همان آغاز کار، هانیبال احساس کرد که انسان برای او از هر موضوع دیگری جالب تر است: "خیلی دوست داشتم به قیافه و نگاه آدم ها فکر کنم و عمق عواطف، اندوه، تکبر، خودخواهی، مهربانی آنها را دریابم."

"در دانشگاه، از کلاس کشیدن اندام انسان ها لذت می بردم. بیشتر دوست داشتم بروم در کلاس‌ های مدل زنده، نقاشی کنم. در همان کلاس بود که برای اولین بار کارهای ذهنی کردم. آن کار ذهنی پر از صورت های آدم بود. تخیلات بیشتر روی کارهایی بود که در آن اندام انسان و چهره انسان بود ولی اولین باری که در کارهایم موضوعی را نگه داشتم و تکرارش کردم و بعدها به صورت امضاء کارهای من شد وفور آدم بود."

به گفته خودش او در آغاز کار خیلی بی برنامه بود: " یک صورت اینجا و یک صورت آنجا می گذاشتم. یک اندام را اینجا و یک اندام را آنجا. بعد کم کم پرداختم به پیوند آنها، اولین رابطه ای که در ایران زیاد به آن برخوردم، صف بود. آدم های پشت سرهم ایستاده، صف دراز آدم ها. از اینجا تا ابتدا و تا بی نهایت تا قیامت دارند می‌روند و حتی یک زمانی تابلوهایی داشتم که چیزی نبود جز صف‌ های مختلف آدم. چپ و راست می رفتند تا ناپدید می‌ شدند." 

الخاص علاوه بر نقاشی به ادبیات نیز توجه داشته چون  پدر و عمویش هم  هردو از شعرای بنام آشوری اند.

ترجمه چندین کتاب شعر به فارسی، روسی و لاتین و همچنین سرودن سه کتاب شعر برای کودکان از جمله فعالیت‌ های او در این زمینه اند.  اما مهمتر از همه، به ثمر نشستن حاصل سی سال تلاش پیگیر و عاشقانه او برای ترجمه حافظ به زبان آشوری همراه با بیش از ۵۰ تصویر (از آثار خودش) است. 

در گزارش مصور اين صفحه، هانیبال الخاص از زندگی و نقاشی می گوید.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

چند نگاه به آدمیت
سیروس علی نژاد

 ماهنامۀ بخارا ویژه نامۀ پر و پیمانی برای فریدون آدمیت، مورخ مشروطه، در ۶۰۰  صفحه منتشر کرده و مطالبی را هم  که به مناسبت درگذشت فریدون آدمیت نوشته شده بود، گردآورده است. این خصوصیت، این ویژه نامه را به منبعی بدل می کند که هر کس بخواهد دربارۀ فریدون آدمیت چیزی بنویسد از آن بی نیاز نخواهد بود. البته نقل همۀ نکات نغز این ویژه نامه در این مختصر ممکن نیست.

آدمیت و تاریخ مشروطیت، آدمیت و تاریخ نگاری، آدمیت در آئینه آثارش، آدمیت در نثر، نقد آثار آدمیت، آدمیت و حقوق بین الملل، از جمله عنوان هایی است که در زیر هر یک از آنها مطالب متعددی آمده است.

پس از مقاله علی دهباشی، سردبیر بخارا، باعنوان "پایان شب سخن سرایی"، دکتر هما ناطق، مورخ، همکار و دوست دیرین آدمیت، "به یاد فریدون" را نوشته است. در این نوشته هما ناطق پس از آنکه دربارۀ اندیشه های آدمیت و آثار مشترک سخن می گوید، از طرح مشترکی سخن به میان می آورد که به جایی نرسید و عنوانش را دکتر آدمیت "دولت بر باد رفته، دولت بادآورده" گذاشته بود. همچنین از گرفتاری هایی یاد می کند که در سفر انگلیس برای آدمیت پیش آمده بود و گذرنامه اش را انگلیسی ها گرفته بودند.  نه می توانست به پاریس برگردد و نه راهی وطن شود. "تا اینکه از ایران آقای عطاءالله مهاجرانی به داد او رسید. دستور داد فریدون را بدون پاسپورت و بدون بلیط سوار هواپیما کنند و به ایران برگردانند." معلوم نیست این کار چگونه ممکن شده است و خود آقای مهاجرانی باید در این زمینه توضیح دهد ولی در عین حال ارزش کار مهاجرانی را نمی توان و نباید فراموش کرد.

نوشتۀ سیما کوبان اگرچه تاریخ سال ۱۳۷۶ را دارد و همچنان بار دیگر در زمان مناسب چاپ شده است. او اول بار با دکتر کریمی حکاک به دیدار آدمیت می رود تا برای نشریۀ چراغ که آن روزها منتشر می کرد و الحق نشریه جاندار با فروغی بود مطلبی بگیرد. در راه بازگشت سخن از جزوه "آشفتگی در فکر تاریخی" است که آدمیت درباره آل احمد، فردید و بازرگان نوشته بود." ... به دکتر کریمی حکاک گفتم:  تنها چیزی که در نوشتۀ دکتر آدمیت مرا آزار می دهد این است که خواننده احساس می کند نویسنده جز خودش هیچ کس را داخل آدم به حساب نمی آورد. دکتر کریمی حکاک گفت: انگلیسی ها ضرب المثلی دارند که می گوید بهترین صفت بزرگان افتادگی نیست."

خاطرات حجت الله اصیل، مولف کتابی درباره آدمیت، با همۀ کوتاهی از خواندنی ترین مطالب است. اصیل که سرگرم گردآوری مقالات میرزا ملکم خان بوده، نخستین بار آدمیت را در سال ۵۸ در هتل اینتر کنتینانتال ملاقات کرده است. ( غالبا آدمیت اشخاص را در همینجا ملاقات می کرد) بعد در دیدارهایشان مفارقت می افتد و بار دوم در سال ۷۶ به دیدار او می رود. "پس از هیجده سال او را پیر و تکیده یافتم. از بیماری ریوی و عروقی رنج می برد، با این حال حافظه اش نیرومند بود و در دیدارهای مکرری که با وی داشتم دریافتم که تاریخ ایران معاصر را در حافظه دارد. حتی برخی از مطالب تاریخی را با ذکر شمارۀ صفحۀ کتاب ها باز می گفت". در جای دیگر خاطرات اصیل، موید سخنان سیما کوبان است. اصیل به آدمیت می گوید که گاهی به آثارش خرده می گیرند و علتش گویا این باشد که با صراحتی مغایر با رسم زمانه سخن گفته است. آدمیت پاسخ می دهد "من به سالیان آثاری پدید آورده ام که اکنون بر درستی آنها پافشاری نمی کنم".

تأیید حرف های سیما کوبان را در نوشتۀ محمد قائد و حمید اکبری باز می یابیم. به نوشته قائد تلقی آدمیت "از افراد تا حدی یادآور طرز فکر اشراف قاجار بود که در اشاره به مردمِ فاقد القاب و عناوین می گفتند "یک مشت آب حوضی". آدمیت دربارۀ مولفی می نویسد: "او یکی از پادوهای تاریخ پردازی بود" و دربارۀ یکی دیگر: "خانم معلمی که گویا درس تاریخ می دهد" و "این هم از افاضات معلمی است که درست تاریخ می دهد... ".

به نوشتۀ حمید اکبری که برداشت های خود را از آثار آدمیت با خواننده در میان می گذارد، "ممیزۀ نخست تاریخ نگاری آدمیت، صراحت کلام وی در قضاوت های تاریخی است. او در قضاوت تاریخی، ولو به مذاق خواننده خوش نیاید، عاری از تعارفات متداول در فرهنگ ایرانی است." این نویسنده به تأکید می گوید: اعتقاد راسخ و خدشه ناپذیر به اصالت عقل و تعقل زیر بنای آثار آدمیت است. او مشروطیت را محصول تفکر و تعقل روشنفکران میهن دوست ایران می داند و نیز به عقیدۀ آدمیت "از ردۀ کثیر درس خواندگان دوران طولانی پهلوی دوم به اطلاق، یک مرد سیاسی هوشمند، حتی در حد متوسط، برنخاست." 

خاطرات باقر مومنی از فریدون آدمیت به سال های چهل برمی گردد. او حکایت می کند که بر سر میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی بین آنها بحث هایی وجود داشته و یادآور می شود که آدمیت از میرزا آقاخان کرمانی با یک شیفتگی صحبت می کرد. "من تکرار می کردم که اگر به میرزا فتحعلی آخوندزاده توجه بکنی می بینی که او خیلی جلوتر از اوست و خیلی کامل تر و قاطع تر و روشن تر از او در این زمینه ها صحبت می کرده و دکتر آدمیت مرتباً بحث را بر می گرداند به اینکه چون زبان میرزا آقاخان کرمانی زبان بسیار شیرین و زیبای فارسی بود و خودش هم لغت های فارسی مناسب زیادی ساخته بود و به کار می برد و ... خلاصه ناسیونالیسم شدیدی که مورد علاقۀ خود دکتر آدمیت هم بود در آن منعکس بود، مدام دکتر آدمیت از آن تعریف می کرد که البته خوب بعدها بیشتر با میرزا فتحعلی آشنا شد و کتاب اندیشه های میرزا فتحعلی آخوندزاده را نوشت".

فریدون زندفر در خاطراتش از نکته ای یاد می کند که در نوشته های دیگران دیده نمی شود. "...از سفر هند ناراضی بود و از هندی ها خوشش نمی آمد؛ و بر این باور بود که هندی ها هنوز تحت سلطۀ فکری ارباب قبلی شان انگلیس اند. از این برداشت حتی در آن زمان در تعجب بودم".

به نوشتۀ محمد قائد "آدمیت روش، لحن و نثری جدید وارد تاریخ نویسی ایران کرد و با این اسلوب نوین به درکی تازه از تاریخ کشورش در قرون نوزدهم و ابتدای بیستم رسید". به قول کاظم کردوانی "در حوزه ای که آدمیت کار کرده است ما تا به امروز شوربختانه کسی در قد و قوارۀ  آدمیت نداریم".کردوانی تأکید می کند که از جنبه های مهم کار آدمیت، فهمیدن و درک کردن و فهمانیدن تاریخ است با روش تعقلی و نه قضاوت کردن. قائد وقتی به خاطرات خود با آدمیت می رسد می نویسد: "در سال هایی که همسایه بودیم گاه با کت و شلوار سورمه ای و کراوات و سطل ماست به دست به خواربارفروشی محل می آمد. چند بار هم در اتاق کارش که حال و هوای اداره جاتی داشت به دیدنش رفتم. یک بار که به ناهار دعوتش کردم، خواهشی کرد به این مضمون که جمع مهمانان کوچک و عاری از افراد متفرقه باشد. در آن زمان که نسل ما خیال می کرد کراوات به تاریخ پیوسته است و از درگیر شدن در هر جر و بحثی استقبال می کرد، این خلق و خو بوی نا می داد. بعدها به تجربه دریافتم طرز سلوک او عاقلانه است و در بحث بیهوده و قاطی شدن با افراد متفرقه نباید افراط کرد".

به گفته علی میرسپاسی که در گفتگو با فرشاد قربان پور نظراتش را درباره آدمیت عنوان کرده است "نظیر آدمیت از دانشگاه های ایران بیرون نیامده است."


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شهاب میرزایی

سینمای کوتاه و مستند ایران از آغاز تاکنون، همواره کوشیده است کاری را انجام دهد که سینمای بلند و داستانی در بسیاری مواقع از انجام آن عاجز بوده است. از توجه به آدم ها و گوشه های فراموش شده سرزمین پهناور ایران، تا نفوذ به هزار توی پیچیده جامعه ایرانی.

این روند در سال های اخیر، با سخت گیری های سیستم نظارتی دولتی و ترس بخش خصوصی از سرمایه گذاری بر روی پروژه های متفاوت و جسورانه، گسترش بیشتری یافته است.

پس از انقلاب دیجیتالی در سینما و روند دموکراتیزه شدن ساخت فیلم، بنا بر بعضی از آمارها، سالانه بیش از پنج هزار فیلم کوتاه داستانی، مستند و تجربی در ایران ساخته می شود که اکثر آنها مجوز ساخت و نمایش ندارند.

شاید اکثر این فیلم ها از کیفیت خوبی برخوردار نباشند، اما اگر از میان آنها فقط تعداد اندکی قابل دیدن باشند، جای خوشبختی است. فیلم هایی که آن ها را فقط می شود در جشنواره ها دید یا ازطریق آشنایی با سازندگانشان.

برای دیدن خیابان ها و میدان ها و آدم های واقعی با پوشش ها و آداب و سنن مختلف و هم چنین دیدن و شنیدن گزارش از اقلیتی که در ایران با اکثریت متفاوتند، به جای فیلم های سینمایی و سریال ها و برنامه های تلویزیونی و گزارش های خبری، باید سری به فیلم های کوتاه و مستندی زد که شاهدان بی ادعای گذر تاریخی پرفراز و نشیب جامعه ایران هستند.

شاید سال ها بعد، جامعه شناسان و تاریخ دانان برای دیدن ایران این سال ها، به این فیلم ها مراجعه کنند.

محمد شیروانی

در میان فیلمسازانی که ازمیانه دهه هفتاد تا میانه دهه هشتاد با فیلم های خود به فیلم کوتاه، هویت مشخص و ممتازی دادند می توان از محمد شیروانی، امیرشهاب رضویان، مهرداد اسکویی، مونا زندی، علی محمد قاسمی، وحید موسائیان، کاوه بهرامی مقدم، شهرام مکری، امید بنکدار و کیوان علی محمدی نام برد.

سینمای شیروانی در این میان گونه ای متفاوت است. فیلم های او علاوه بر داشتن مضامین جسورانه، به لحاظ زیبایی شناسی نیز ممتازند. 

فیلم هایی هم چون کنسرو ایرانی،  داستان دختری محبوس شده در آسانسور که تنها راه ارتباطش با جهان بیرون، پسری است که از گوشی همراه با او حرف می زند؛ یا کاندیدا، داستان مادری که با ترفندهای عجیب به خواستگاری دختران می رود و در آخر فیلم می فهمیم، پسرش سال ها پیش شهید شده است؛ و اولین و آخرین فیلم بلندش ناف، که قصه غواص بازنشسته ای است که حالا به جای دریا، در وان حمام خانه اش غواصی می کند!

هفت فیلم ساز زن نابینا

محمد شیروانی می گوید: "پس ازتوقیف فیلم بلند ناف که برایش زحمت زیادی کشیدم و امید زیادی به موفقیتش داشتم، دچار سرخوردگی شدم. روزی پرسشی برایم مطرح شد که اگر نابینا شوم، چطور می توانم سینما را تجربه کنم؟"

همین سئوال او را به مسیری کشاند که کارگاه فیلم سازی برای زنان نابینا برپا کند. از دل این کارگاه هفت فیلم بیرون آمد که سازندگانشان، زنان نابینایی هستند که در آنها، زندگی خود را به تصویر می کشند.

اپیزود اول، گفتگو با دیوار ساخته سارا پرتو

روایت دختر نابینایی که به تنهایی در تهران زندگی می کند و همه کارهای زندگیش را، از خرید تا پخت و پز و نوازندگی و دوزندگی، خودش انجام می دهد.

اپیزود دوم، مرگ شاهد ساخته شکوفه داورنژاد

روایت زنی که پس ازچند سال به مطب چشم پزشکی می رود. این دکتر دچار جنون آنی شده، دست و پای او را بسته و با تزریق آمپول جنتامایسین به چشم هایش، او را کور کرده است.

اپیزود سوم، آتش سوزان از مهدیس الهی

دختری که کار روزانه اش درست کردن پانزده هزارچوب کبریت است، ازعشق فراموش شده خود به پسری می گوید. ابتدا پسرمی پذیرد که نقش مقابل را بازی کند، اما در ادامه منصرف می شود و پسرهای دیگری، نقش را ادامه می دهند.

اپیزود چهارم، یادداشت های دیشب از بنفشه احمدی

دخترمهاجر افغانی از دلتنگی هایش می گوید. وابستگیش به افغانستان و ایران، معنی وطن، تفاوتش با خانواده عمویش که با آن ها زندگی می کند و آرزویش برای رفتن به استرالیا.

اپیزود پنجم، راه زندگی از نرگس حقیقت

او که بیست درصد بینایی دارد از زندگی مشترکش با شوهر مداح نابینا و دختر کوچک بینایش می گوید. او و همسرش با شنیدن صدای همدیگر درمراسم روضه خوانی، عاشق یکدیگر شده اند.

اپیزود ششم، شب بخیر ساخته نغمه عافیت

روایت ازدواج زن نابینا با همسری که بینا است. زن می گوید: پانزده سال است که فقط جهان را می شنود و حالا می خواهد با این فیلم، از جهان بخواهد که حرف هایش را بشنود.

اپیزود هفتم، عشق از ندا حقیقت:

 کارگردان به دلایلی در خواست عدم نمایش آن را کرد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

باز خوانی متن های پیشین
عبدالصمد اوحدی

مکالمۀ تلفنی مسافران در اتوبوس ها، حتا به صدای بلند، دیگر امری عادی است و توجه کسی را جلب نمی کند. اما وقتی شنیدم طرف مشغول خواندن فهرست عناوین چند کتاب است، کنجکاو شدم و سرم را بر گرداندم: "مجموعۀ آثار چخوف" ، "مادام بواری"، "سرمایۀ مارکس"، ...

مکالمه کننده، که در وسط اتوبوس ایستاده بود و از روی تکه کاغذی می خواند، جوانی بود حدود ٣٠ ساله و هر چند به نظر می رسید از سنین دانشجوئی او سال ها گذشته باشد، اما تفاوت ظاهری چندانی هم با این گروه نداشت.

از میان عناوین بالا می دانستم که اولی و دومی، یعنی آثار چخوف و رمان مادام بواری، اثر گوستاو فلوبر که هر دوی آن ها سپری شدن یک دوره و طلیعۀ دورۀ تازه ای را توصیف کرده اند، این روزها رونق فراوانی دارند و هر از چندی چاپ تازه ای از آن ها به بازار می آید.

آثار چخوف به ويژه در میان کتاب خوانان نسل جوان از اقبال کم نظیری برخوردار است و در سال های اخیر پژوهشگران آثار این نویسندۀ قرن نوزدهم روسی،  با برگزاری سمینار ها و سخنرانی ها، قدرت داستان سرائی و طنز و تصویر پردازی او را برای مخاطبان جوان تبیین و کالبد شکافی کرده اند.

کنجکاوی من در مورد عنوان سوم، یعنی سرمایه کارل مارکس بود که اخیرا ترجمه دیگری از آن به زبان فارسی در تهران منتشر شده است. 

شنیدن اين نام باعث شد تا توجه من از انبوه جمعیت پیاده روها و گره خوردن وسایط نقلیه در خیابان ها به خاطرات دور و درازی که این عنوان در ذهنم زنده کرد معطوف گردد. 

مشهور است که آثار مارکس در ایران کمتر خوانده شده و از آن هم  کمتر فهمیده شده است.

این سؤال از ذهنم گذشت که آیا نسل جوان امروز با گرایش به سوی این آثار، که ظاهراً دورۀ رونقشان سپری شده است،  به دنبال یک نیاز آکادمیک به درک و هضم آثار این فیلسوف، متفکر، مورخ، اقتصاددان و جامعه شناس بزرگ آلمانی است؟

فكر كردم شاید در پاسخ به همین نیاز بوده است که شماری از ناشران کتاب در سال های اخیر اقدام به تجدید چاپ ترجمه و تألیف برخی آثار مارکسیستی، مانند " سرمایه"، به ترجمۀ ایرج اسکندری، "دست نوشته های اقتصادی فلسفی"، به ترجمۀ دکتر مرتضی محیط، "در بارۀ تکامل مادی تاریخ" به ترجمۀ خسرو پارسا، "سوسیالیسم و آزادی" تألیف فریبرز رئیس دانا، و شماری آثار دیگر کرده اند.

به یاد آوردم که بعد از پایان جنگ جهانی دوم، ایران هم به عنوان بخشی از عرصۀ جهانی جنگ سرد از تقابل دو نظریۀ اقتصادی سوسیالیسم و سرمایه داری، خسارات جبران ناپذیری دید.

هرچند از تاریخ ورود نظریۀ سوسیالیسم به ایران بیش از  یکصد سال می گذرد و بعد از انقلاب مشروطیت کوتاه زمانی نیز، در دورۀ چهارم مجلس، حزبی با عنوان "حزب سوسیالیست" به رهبری سلیمان میرزا اسکندری تشکیل گردید، اما "مارکسیسم" و "سوسیالیسم" از اصطلاحات وارداتى ادبیات سیاسی ماست و با آن که برای آن معادل "مرام اشتراکی" را وضع کردند اما این معادل هیچگاه جا نیفتاد.

اصطلاح مارکسیسم و سوسیالیسم بعد از شهریور ١٣٢٠ و آزادی زندانیان سیاسی، از جمله"٥٣ نفر"، در زمان نخست وزيرى فروغی و سپس تشکیل "حزب توده" در زمان نخست وزیری علی سهیلی، رواج عام یافت.

کتاب خوانان فارسی زبان تا سال ١٣٥٢ به ترجمۀ متن اصلی "سرمایه" اثر مارکس دسترسی آزاد نداشتند. مارکسیسم و سوسیالیسم در فضای سانسور و اختناق و در دسترس نبودن منابع اصلی آن ها، از خارج به روایت های مختلفى بر جامعۀ کتاب خوان عرضه می شد.

از سوی گروه های فکری و مرامی داخلی نیز، بر حسب نوع نگرش آن ها، تعبیر و تفسیرهاى متفاوتى از ماركسيسم مى شد و صرف نظر از نسخه های زیراکسی برخی کتب مارکسیستی مانند "مانیفست کمونیست"، خوانندۀ ایرانی به سر چشمه های اصلی این آثار دسترسی نداشت.

به این ترتیب نه فقط نظریات اقتصادی و فلسفی کارل مارکس، بل که ایراد و انتقاد های سایر متفکرین بر آن نظریات، که از همان بدو انتشار "سرمایه" در اواخر قرن نوزدهم بر آن ها وارد شده بود، چنان تحت الشعاع سیاست و نظریه پردازی های انقلابی گروه های پر شمار چپ و مخالفان راست آن ها واقع شد که تشخیص سره از ناسره برای کتاب خوان ایرانی سخت دشوار و حتا ناممکن بود.

آیا جامعۀ ما، پس از از سر گذراندن تکان و تلاطمی عمیق و در پی آزمایش و خطای فراوان در قلمروهای مختلف، به ویژه در عرصۀ اقتصاد، سرانجام بر آن شده است تا میان اقتصاد دولتی و اقتصاد خصوصی راه میانه ای بیابد؟ 

آیا همان طور که خواندن آثار چخوف و فلوبر و داستایفسکی، به عنوان الگو های  داستان نویسی دوباره  رونق گرفته، آثار فلسفی و نظریات اقتصادی مارکس و آدام اسمیت نیز، در معرض باز نگری جوانترها و سنجش دوبارۀ میانسالان قرار می گیرد؟

اتوبوس به مقصد رسید و ما هر دو پیاده شدیم. مسافر جوان، در حالی که یادداشت به دست به تابلوی کتابفروشی هاى جلو دانشگاه تهران نگاه می کرد، به سرعت دور شد. من هم به دنبال عناوین جدید در مقابل اولین کتاب فروشی مورد علاقه ام توقف کردم.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

یحیی فیوضی در سال ١٣١٦ در مشهد متولد شد. تحصیلاتش را در رشته معماری و شهرسازی ادامه داد. از آثار او در معماری می توان به سالن اجلاس سران تهران و مجموعه تالارهای فردوسی اشاره کرد.

ایران درودی (نقاش) در مورد او می گوید: "بی شک فیوضی از نظر احاطه بر علم اعداد خیام دیگری در زمانه ماست و نقاشی های او مخاطب را وادار به اندیشیدن می کند و به درون و باطن بیننده رخنه می کند تا معنای مستتر در خود را به او عرضه کند که این صحیح ترین شیوه ارتباط با یک اثر هنریست."

مربع هاى خيال
یحیی فیوضی

سال ١٣٥١ در سفری به کویر و شهر یزد در یک سمساری قطعه پارچه مندرس و تا شده اى توجه مرا جلب کرد. این پارچه نازک جدولی از ١٠٠٠٠ عدد بود. مربعی تقسیم شده به ١٠٠×١٠٠ خانه، اعداد با نظم خاصی با مرکب سیاه و قرمز در داخل جدول قرار داشت.

من مبنای کاربرد این جدول و معنى شماره ها را نمی دانستم اما متوجه شدم که وقتی اعداد ردیف های افقی و عمودی را جمع می کنم به عددی ثابت می رسم.

آن زمان مشغول طرح تالارهای موسیقی و سخت در گیر مسائل آکوستیک و ریاضیات فضای تالارهای آن بودم. موضوع را با فرهاد مشکوه رهبر ارکستر سمفونیک تهران در میان گذاشتم او هم نمی دانست. مشکوه عقیده داشت این جدول می تواند پایه تصنیف موسیقی باشد.

اين مسأله سال ها فکر مرا مشغول  كرد اما فرصت این که عمیقا روی آن وقت بگذارم پيش نیامد. بعد از هفت سال یک روز در پاریس با حسین زنده رودی و فرهاد مشکوه قدم می زدم که صحبت از این جدول ها شد.

زنده رودی هم چند اثر با اعداد به وجود آورده بود. آن زمان جنگ ایران و عراق شروع شده بود و در ایران کارهای معماری تعطیل. به فكر افتادم كه بالاخره باید در اين باره کاری بکنم .

انگیزه کار بر روی این جدول ها همان بود که اگر اعداد را از هر طرف جمع کنیم عددی ثابت و برابر می شود. بنابراین این خاصیت برابری در جمع می تواند معرف یک هماهنگی در وزن، طول موج، رنگ و یا در فاصله باشد.

چینی ها شیفته نقش ها بودند و این تعجب آور نیست که اولین های ثبت شده از مبدا ناشناخته و کهن و مربع هاى شگفت انگیز در کشور چین باشد که من بهتر می دانم نام آن را در فارسی مربع هاى خیال بگذارم.

اولین و ساده ترین مربع که از اعداد ١ تا ٩ تشکیل می شود و قدمتی بیش از ٢٠٠٠ سال دارد، در صفحه شطرنجی ٣×٣ قرار می گیرد که جمع اعداد هر ستون برابر ١٥ است.

می گویند این جدول را لاک پشتی بر پشت خود از رودخانه " لو" (Lo River) در روزهای اقتدار امپراطوری "Yii" برای انسان به ارمغان آورده است.

بعدها می بینیم که جدول ٤×٤ به فاصله صدها سال و در قرن پنجم هجری از سرزمین های اسلامی سر بيرون می آورد. این جدول را به نام سیاره " برجیس " یا " ژوپیتر" نامیده اند که همان مشتری است.

ایرانیان  این جدول را با نبوغ باور نکردنی بسط داده اند. روش این توسعه روش خطی است. بدین طریق توانسته اند به یک جدول با بی نهایت عدد دست یابند. اِشکال این روش تنها آن است که یک موزائیک یا Puzzle تکرار می شود و جدول از یک رابطه واحد در کل برخوردار نیست.

من کار را ابتدا از کوچکترین و ساده ترین جدول شروع کردم و اعداد را به رنگ تبدیل نمودم. برای تبدیل اعداد به رنگ بر پایه سه و بالاخره پایه های بالاتر که در حساب استدلالی وجود دارد، استفاده کردم.

صدها اثر به وجود آمد که هم از نظر وزن و رنگ و هم از نظر رابطه و یا دنبال کردن تناوب اعداد با نمونه های مختلف شگفتی های فراوان و هماهنگی را به وجود آورد.

جستجو براى جداول خیال ٥×٥ و ٦×٦ و بالاتر مدت ها مشغله ذهنی من شد. در این مسیر نقش اعداد و نقش تقویم و رابطه علائم، اسطوره ها و اعداد با زندگی اجتماعی فرهنگی مردم در تمدن های اقوام مختلف را در چارچوب این جداول مطالعه کردم.

این جهان در همه اندازه هایش از اتم گرفته تا بناهای معماری، از غبارها و ذرات پراکنده در فضا و كيهان تا شهرها و فضاهای شهری، ، از منظومه ها و گردش سیارات، تا فضای سیال سیاه چال کیهانی و در درون ماده تاریک در حرکتی دائم است و نظمی پنهان در آن وجود دارد. این نظم ها بايد نقشه و پلان هایی داشته باشد.

ما معماران نقشه کشانی هستیم که آنچه را ساخته شده و آن چه را باید ساخته شود به مدارکی که ملغمه ای از خط و اعداد و اطلاعات است مبدل می کنیم.

برای من این نقشه ها همیشه والاتر از مفهومی است که امروزه در میان حرفه معماری و شهر سازی مرسوم است. 

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
ياسر کورونی

در سال ٢٠٠٦ مجله ایرلندی International Living  برای کسانی که آن قدر ثروتمند هستند که می توانند خود محل اقامتشان را انتخاب کنند، اطلاعاتی منتشر کرد. در این گزارش دربین ١٩٤ کشور ایران رتبه ١٥١ را کسب کرد.

براساس این اطلاعات، با وجود امکانات خوب پزشکی و ایمنی بالای فردی، امتیاز ایران در زمینه فرهنگ و سرگرمی بسیارکم است.

درکشور ایران و بخصوص بعد از انقلاب اسلامی تغییرات وسیعی در نگرش به موضوعاتى مثل سرگرمی و تفریحات رخ داده است.

براساس قوانین اسلامی، مصرف مشروبات الکی ممنوع است و برپایی جشن ها و مهمانی هایی که دختران و پسران جوان در آن شرکت دارند، با محدودیت های جدی از طرف مقامات انتظامی روبرو مى شود.

با این همه در کشور جوانی مثل ایران با متوسط سن ٢٤ سال، نمی توان انتظار داشت که همه جوانان، وقتی پای مسایلی مثل تفریح به میان می آید، به اجرای قوانین سختگیرانه پایبند باشند.

" اگه آدم بخواد خوش بگذرونه تو همین ایران هم خیلی خوب می تونه. ما می ریم باغ، استخر، درینک  می‌زنیم و خوش می‌ گذرونیم. بدون هیچ محدودیت و هیچ فشاری ".

فرناز که با دوستان مجردش به یک مهمانی خصوصی رفته است، در ادامه حرف هایش می‌گوید: "اصلا یکی از دلایل ماندن من در ایران همینه که می‌تونم هرجور دوست دارم، خوش بگذرونم."

هرچند در این مهمانی، خیلی ها با نظر او موافق نیستند. مهدی، درحالی که از استخر بیرون می‌آید، می‌گوید: "درسته که الان به من خوش می گذره. ولی شب موقع برگشتن اضطراب دارم که پشت یک ایست بازرسی گرفتار مامورها بشم."

تفریحات ارزان

برای نیما و دوستانش رفتن به پارک شهر و بازی فوتبال یک تفریح ایده آل است. تمام وسایل بازی آنها در یک توپ پلاستیکی خلاصه می‌شود و از نیمکت های پارک بجای دروازه استفاده می‌کنند.

به نظر نیما " این یک بازی و تفریح بی‌نظیره. چون با هزینه ای کمتر از ١٠٠٠ تومان تمام مقدماتش که همون خریدن توپ هست، فراهم مى شه. زمین بازی هم که همه جا هست".

مقامات دولت ایران در سال های اخیر تلاش زیادی در جهت ساماندهی مسایل مربوط به جوانان انجام داده اند. یکی از پرسروصداترین این طرح ها راه اندازی سازمان ملی جوانان بوده است.

اما به عقیده بسیاری از کارشناسان،  این سازمان که در زمان ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی آغاز به کار کرد، نتوانسه آنچنان که باید به ساماندهی مسائل مربوط به جوانان بپردازد.

فریدون کشکولی، محقق و پژوهشگر مسایل اجتماعی در این باره می گوید: " بزرگترین ایراد چنین سازمان هایی دردرجه اول مربوط به دولتی بودن شان است. قرار گرفتن در زیر مجموعه دولت، گذشته ازپیدایش پدیده کاغذ بازی، باعث می شود جوانان نسبت به این سازمان ها احساس بیگانگی کنند."

همه چیز زیر یک سقف

با این همه پاسخ به این پرسش که جوانان ایرانی اوقات فراغتشان را چه گونه سپری می کنند، روشن نيست.

در شهرهای بزرگ دیدن جوانانی که سوار بر ماشین ساعت ها یک خیابان خاص را بالا و پایین می روند، چیز عجیبی نیست. آنها به این کار اصطلاحا "دور دور" یا "خط زدن" می گویند.

فرزاد یکی از کسانی است که خیلی علاقه مند است درروز حداقل یک ساعتش را این گونه سپری کند: "دور زدن ما خیلی هم بی هدف نیست. اینجا یک جایی يه واسه دوست دختر پیدا کردن یا برعکس. ما با هم کل کل داریم و خیلی چیزهای ساده که شاید واسه هیچکس مهم نباشه، برای ما مهمه. مثلا اینکه سیستم صوتی ماشین کی بهتره و کی ماشینش را بهتر اسپورت کرده. این کار برای ما یک جور هیجان و تفریح کردن محسوب می شه ".

انواع ديگرى از تفريح هم در ايران متداول شده است از جمله استفاده از اینترنت به عنوان یک وسیله تفریحی فراگیر شده است.

جوانان می توانند به بازی های جدید و گران قیمتی از جمله پینت بال (یک ورزش گروهی که شبیه به یک نبرد است و با استفاده از تفنگ های پلاستیکی مخصوص انجام می شود) بپردازند، و يا اگر پولی دربساط ندارند، ظهر یک روز تابستان شان را در آب نمای یک میدان، به آب تنی بگذرانند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

حمام هاى خالى
شهاب ميرزائى

در روزگارى نه چندان دور، زن ها اول صبح و مردها اول شب گروه گروه با بقچه اى لباس راهى مى شدند تا در نوبت گاه به گاه حمام شان غبار آلودگى از تن بزدايند. اما امروز با آمدن آب و برق و گاز بر سر هر كوچه و خيابان حمام هاى شلوغ مكان هاى سوت و كورى شده اند كه فقط حضور تك و توك غريبه اى خالى سكوتشان را مى شكند.

تا چند دهه پیش هر محله یک حمام عمومی داشت و مردم محله هفته ای یکبار دور حوض بزرگ وسط حمام می نشستند و با لیف و کیسه خودشان را می شستند. حالا اما از ٩٠٠ حمام عمومی تهران، فقط ٤٠٠ حمام باقی مانده که بعضی از آنها روزی ١٠ نفر مشتری هم ندارند.

اکثر صاحبان حمام ها سرقفلی ملکشان را اجاره داده اند و طبق آمار اتحاديه گرمابه دارها در حال حاضر بيش از ۸۰ درصد حمام دارها مستاجر هستند.

به گفته حمام دارها امکان تغییر کاربری حمام ها به اماکن تجاری و مسکونی نیز وجود ندارد چون كميسيون ماده پنج شهردارى مجوز تغيير كاربرى ها را صادر نمى كند و صاحبان حمام ها مجبورند با حمام های بی رونقی که تنها مشتری هایشان کارگرهای شهرستانی و سربازها و گاه گاهی پیرمردها و پیرزن های محل هستند، سر کنند.

حمام های عمومی در خاطره مادربزرگ ها و پدربزرگ ها خزینه ای است در وسط حمام كه  همه کنار آن می نشستند و خودشان را می شستند. اما آنچه از چند دهه پیش رواج یافته تعدادى دوش است که دور تا دور حمام را گرفته اند و حوضچه‌ اى کم عمق برای آب کشیدن پا. 

صحن حمام ها هم عوض شده و دیگر آن حال وهوای سابق را ندارد. حمام های قدیم معمولاً چند متر پایین تر از سطح کوچه و بازار بود تا آب به خزینه برسد.

سر در حمام را هم معمولاً با دیو و رستم و یا شیطان و مالک دوزخ  نقاشی می کردند.  چند پله پایین تر هم سر بينه یا رختکن بود.

"بینه" حیاط سرپوشیده ای بود که وسط آن حوض بزرگی قرار داشت. اطراف بینه سکوهای بلندی  بود که در آنجا رخت ها را  می کندند. استاد حمامی با جعبه دخلش کنار یکی از آن سکوها  می نشست. یک "جامه دار"، یک "مشتمال چی" و یک "پادو" هم همیشه در بینه بودند.

وقتى مشتری وارد می شد، پادو کفش مشتری را زیر سکو می گذاشت و یک لنگ خشک روی سکو پهن می کرد. مشتری که لخت می شد، پادو یک لنگ دیگر به او می داد. مشتری آن لنگ دوم را به کمر می بست. لباس هایش را توی آن لنگ اول می پیچید و از سکو پایین می آمد. از دالانی می گذشت، و داخل حمام می شد.  

این ها البته خاطره های خیلی قدیمی از حمام های عمومی است. آنچه پدر ومادرهای امروز از کودکی شان به یاد می آورند سکوهایی است که در صحن حمام براى نشستن مى گذاشتند و جالباسى هایی برای آويزان کردن لباس‌ها.

مشتری ها به محض ورود كفش شان را در كفش دارى می گذاشتند و به جایش قطعه مقوای شماره داری می گرفتند، ساعت مچى و بغلى، انگشتر، پول نقد و بقیه وسائل با ارزش شان را به "پاچالدار"، مسئول دريافت امانات و وجه استحمام، می دادند و قطعه برنجى مربع شكل كوچكى كه به كش قيطان گره خوره بود، به دستشان می بستند و می رفتند داخل حمام.

حالا اما همه اینها جایش را به کمدهای فلزی داده است که در راهروی بیرون حمام چیده شده اند و یک کلید روی هر کدامشان است. دیگر نه خبری از حوض بزرگ داخل صحن هست که مشتری ها برای بار آخر پاهایشان را آب بکشند و نه نوشابه های تگری و چای های داغ بعد از حمام.

فقط اینها نیست، لنگ هایی که روزگاری نشان حمام بود و هنوز هم هست نیز عوض شده اند.اواخر دهه چهل و از سال پنجاه به بعد ،استفاده از لنگ و حوله مشترک به دستور اداره بهداشت به منظور پيش‌گيري از سرايت بيمارى هاى پوستى ممنوع شد.

حالا هم که دیگر خبری از هیچ کدامشان نیست و در حمام ها فقط  صابون و شامپو و شانه و سفید آب و واجبی هست که برای فروش گذاشته اند و همان معدود مشتری های حمام نیز ترجیح می دهند  از  نمره های خصوصی که در قدیم مخصوص اعیان بود، استفاده کنند، که هم بهداشتی تر است و هم قیمتش فرق چندانی با  حمام عمومی ندارد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

برج کبوتر: سازگار با طبیعت
علی عطار
 
"دهاقین رسم دارند که در بساتین و مزارع خود کبوتر خانه بنا کنند به جهت سرگین آن، چه خاصیت مزروعات و اشجار را نفع تمام می دهد و نیز گفته اند که آواز کبوتر مغز سر را نفع می دهد...دیگر مردم که ازمرض برخاسته اند گوشت کبوتربچه  ایشان را نافع است و بالجمله فواید بسیار دارد." 

"و مؤنث آنها اندک است،  چه در دو ماه زمستان احتیاج می شود که ایشان را دانه دهند و بچه بسیار حاصل می شود به غیر از دو ماه زمستان و در این دو ماه اگر در موضع گرم باشند نیز بچه می آورند، چه در هر چهل روز بچه می آورند...و باید که آنها را نپرانند چه از پراندن بسیار ملول می شوند و به موضع دیگر می روند و اگر اول آنها را دانه دهند و سپس بپرانند بهتر بود."

"موضع که مسکن آنها بود، بلند باید و در اندرون آن طاق ها که در آن بیضه نهند و بچه برآورند و در پیش طاق ها چوب ها باید که بر آن نشینند و بعضی چهار ستون فرو برند و کبوترخانه ها بربالای آن چهار ستون بنا کنند تا حیوانات موذیه... به ایشان نتوانند رسید...."

سطور بالا بخشی ازمؤخره کتاب "در معرفت بعضی امور که اهل فلاحت را در کار آید" و مربوط به سده دهم هجری است که نویسنده آن تا امروز ناشناخته مانده است.

این نوشته  که از عمر آن حداقل چند سده می گذرد به وضوح بر شناخت کشاورزان و علمای آن زمان ایران از کبوتر و عادات او و همچنین علوم کشاورزی واستفاده از کبوتر برای ساختن کود دلالت دارد که تا دو دهه پیش در بعضی مناطق ایران از جمله اصفهان رواج داشت.

امروزه نیزدر کنار مجموعه بزرگ شاهکارهای معماری، در زمین های کشاورزی و باغات استان اصفهان تعداد زیادی برج های نیمه مخروبه وجود دارد که به سیمای کشتزارها و باغات جلوه خاصی داده اند.

این بناها که حکایت ازتبحر آفرینندگان و سازندگان خود به دانش کشاورزی، علوم  مهندسی  و نیز معماری دارد، باقیمانده همان تدابیری هستند که مردم از هزاران سال پیش برای بهبود کشاورزی در این منطقه کویری که زمین های حاصل خیزی نداشته،  اتخاذ کرده بودند.

آفرینندگان برج کبوتر با اطلاع  و استفاده از خلق و خوی کبوتر آزاد (چاهی) او را به طبقات بالای این برج ها عادت داده بودند تا از فضله او که در پایین برج جمع می شد بعنوان کود کشاورزی استفاده کنند. کشاورزان منطقه حکایت می کنند که وجود برج کبوتر در یک زمین کشاورزی قیمت آنرا افزایش می داد. 

بر اساس متون تاریخی وجود برج کبوتر از حدود هزار سال پیش گزارش شده است. اهمیت این برج ها در کشاورزی ایران چنان بوده که غازان خان مغول برای احیای کشاورزی کشوردر کنار تدابیردیگرش فرمانی نیزبرای نگهداری این برج ها صادر کرده بود.

اما بیشترین اطلاعات در مورد برج کبوتر از جهانگردان اروپایی به دست آمده که در دوره صفویه و پس از آن به ایران و به اصفهان سفر کرده اند و در مورد "زیبایی مسحور کننده" و "طرح های زیبا و دل انگیزقسمت فوقانی برج کبوتر" مطلب نوشته اند.

شاردن، سیاح فرانسوی تعداد برج های کبوتر در اطراف اصفهان را بیش از سه هزار ذکر کرده است. امروزه اگر چه هنوز تعداد قابل توجهی برج مخروبه در شرق و غرب اصفهان در زمین های اطراف زاینده رود وجود دارند، اما ما تنها توانستیم یک برج کبوتر فعال بیابیم.

کبوترها ی بسیاری از برج ها یا خوراک حیوانات دیگر شده، یا جای خود را به جغدها داده اند و برج را ترک کرده اند. تنها برج کبوتردار در اصفهان نیزامروز نه برای تولید کود حیوانی، بلکه برای جذب گردشگر و رونق حرفه ادامه حیات می دهد.

با وجودی که ساختمان  بسیاری از این برج ها که در اثر درایت سازندگان خود طی قرن ها در سرما و گرمای روزگار حوادث طبیعی را پشت سر گذاشته و به حیات خود ادامه داده اند، امروز در اثر بی توجهی در آستانه نابودی و ویرانی هستند. 

مرتضی فرهادی، که در دهه هفتاد خورشیدی پزوهشی در مورد این کبوترخانه ها ارائه داده، می نویسد: "گفتنی است که ازنظر تاریخ علم و معماری نیز این بناها قابل مطالعه و تامل هستند. در این بناها که زیبایی و کارآمدی آنها چنان به هم آمیخته اند که جدائی ناپذیر به نظر می آیند از علومی همچون فیریک، ریاضیات، جانور شناسی و روانشناسی جانوری، آب و هوا شناسی و غیره استفاده شده است." 

محمد سعید محصصی، فیلمساز ساکن اصفهان سال ها پیش  کوشیده بود جذابیت های معماری و مهندسی هوشمندانه و پیچیده برج کبوتر را بر اساس گفته های آخرین صاحبان برج کبوتر بر نوار فیلم ثبت کند. او یافته ها و تجارب خود از این مهندسی قدیمی را با ما نیز در میان گذاشت.*

*در نوشته بالا از جزوه پژوهشی مرتضی فرهادی بهره برده شده است. همچنین این گزارش بدون همکاری یاسمن دادخواه و آریا سلطانی ناممکن بود. 

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.