Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران


روستاها پر از زباله می شوند
مهتاج رسولی

اگرچه شهرها در ایران از زباله در امان نیستند اما بیشتر از شهرها، زباله تمام روستاها و جاده های روستایی، حتا جاده های مهم بین شهری را انباشته است.

تا پیش از دوره صنعتی شدن، بشر با مشکل زباله مواجه نبود. همه زباله ها مانند پوست هندوانه و خربزه از جنس طبیعت بودند و بر روی زمین به سرعت تجزیه می شدند و از میان می رفتند اما امروزه جنس زباله بیشتر از موادی مانند نایلون و پلاستیک است که به آسانی فنا پذیر نیست.

اما مردم ــ دست کم در کشورهای کمتر توسعه یافته ــ با آن درست مانند زباله های سنتی رفتار می کنند و آن را در زیباترین کوچه های روستایی و چشم نوازترین جاده های کوهستانی، در کنار زیباترین باغ ها می ریزند و محیط را به موادی آلوده می کنند که به هیچ روی از میان نمی رود.

کوشش مأموران بهداشت و بخشداری ها نیز کمتر ثمر می دهد زیرا مردم به حرف آنان برای گردآوری و سوزاندن زباله ها توجه زيادى نمی کنند. به این جهت زباله های جدید تمام روستاها را بد منظره کرده و هیچ کوره راهی نیست که از دست جلدهای نایلونی یخمک، چیپس، آب میوه، و صدها کالای همانند که به وفور مورد مصرف بچه ها و بزرگسالان است، در امان مانده باشد.

در کوه های نزدیک تهران کوهنوردان هر از گاهی روزی را برای جمع آوری زباله تعیین می کنند و دسته جمعی به پاکسازی کوه مشغول می شوند اما این حرکت مخصوص قشرهای تحصیلکرده ای است که به فناناپذیری زباله های پلاستیکی آشنایی دارند و قدر محیط زیست را می دانند.

در روستاها چنین حرکتی دیده نمی شود و این سبب شده است که جاده ها و کوره راه های روستایی از زباله انباشته شود و کسی به فکر آن نباشد.

اینها به غیر از مشکل بزرگ زباله است که در طی این سال ها تمام شهرهای ایران از آن رنج می برد زیرا انبوه زباله ها را ماشین های شهرداری در جنگل ها یا جاده های نزدیک شهرها خالی می کنند و انباشته شدن آن در طول زمان سبب ایجاد بوی متعفنی می شود که شب ها با وزش باد به درون شهرها می آید و مردمان شهر را می آزارد.

علاوه بر شهرها، بیشتر روستاها نیز با چنین مشکلی دست به گریبانند و به کمتر جایی ــ حتا در دورترین نقاط ایران - می توان سفر کرد که از آلودگى زباله در امان مانده باشد.

این وضعیت تنها حاصل وضع روستاییانی نیست که با پدیدۀ زباله های نایلونی و پلاستیکی آشنایی کافی ندارند. در شهرها و جاده ها چه بسیار اتومبیل های آخرین سیستم را می بینید که به راحتی زباله های تولید شده در داخل ماشین ــ مانند پوست میوه و آجیل را از شیشه به خیابان پرت می کنند.

شهری ها وقتی برای گردش و پیک نیک به روستاها می روند به جای آنکه زباله های برجا گذاشته را جمع آوری کنند و با خود به مکان هایی منتقل کنند که امکان جمع آوری آنها وجود دارد، تمام زباله های تولید شده را در همان اطراف روستا می ریزند و به این امر توجهی ندارند که آنجا که نشسته اند و از طبیعت لذت برده اند، محیط زندگی روستاییان است و باید برای آنها و نیز دیگر گروه هایی که به پیک نیک می روند پاکیزه بماند.

براى همین است که در برخی جاها روستاییان ناگزیر شده اند تابلوهایی بزنند و روی آن بنویسند ورود افراد متفرقه ممنوع! اگر از روستاییان بپرسید که برای چه ورود افراد متفرقه ممنوع است می گویند برای اینکه تمام زباله های خود را به اینجا می آورند و ما نمی دانیم که با این همه زباله چه کنیم.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

جعبه های خیال
رضا حائرى

در فیلم بسیار عجیب بل دوژور یا زیبای روز سا خته لوئیس بونوئل صحنه ای هست که در آن  یک مرد آسیایی در  روسپی  خانه جعبه ای را به خانم ها نشان می دهد و با باز شدن در جعبه صدایی شبیه وز وز از داخل آن بلند می شود.

تماشاگر جعبه را نمی بیند اما واکنش رضایت بخش کاترین دونوو در نقش سورین به محتواى جعبه کنجکاوی مارا تا آخر فیلم بر می انگیزد که در داخل جعبه چه بود؟

جعبه های هومن مر تضوی درست بر عکس فیلم بونوئل به ما داخل جعبه هایی را نشان می دهد که همیشه خواسته ایم داخل آنها را ببینیم اما اجازه نداشته ايم.

صندوق و صندوقچه های قدیمی با قفل های بزرگ، گنجه های  هزار بیشه، کمدهای قدیمی که همیشه درشان بسته است؛ جعبه های مادر بزرگ ها و افراد فامیل که سال هاست گوشه انباری مانده اند. کشوهایی  قفل دار که در بچگی به ما گفته می شد به آنها دست نزنید و مبادا داخل آنها را نگاه کنید.

هر جعبه آلبومی از اشیاء و خاطرات و قطعات و نشانه های مختلف است که در همه آنها به گفته سازنده یک تكه غایب است و آن بیننده است. 

در لحظه اى که بیننده ای شروع به کوک کردن، وررفتن، بازی  یا برداشتن در جعبه ای می کند، رابطه بین هنرمند و فکرش از یک سو و بیننده اثر هنری از سوی دیگر کامل می شود.

نمایشگاه جعبه های هومن مر تضوی تا ١٢ خرداد در گالری اثر در تهران برپاست.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

بانوی آمریکایی آرام گرفت
 شهاب ميرزايى 

لوئیز فیروز که تحقیقات زیادی درباره انواع نژاد اسب در ایران انجام داده است و به کاشف اسبچه خزر شهرت یافته پس از نیم قرن زندگی در ایران روز یکشنبه در بیمارستان برزویه گنبد در گذشت.

او متولد ایالت ویرجینیای آمریکا بود و پس از آشنایی با شوهرش نرسی فیروز که از نوادگان فرمانفرما بود در سال ۱۳۳۶ به ایران رفت.

آنها ابتدا مرکزی را برای آموزش سوارکاری در نوروز آباد تهران راه انداختند و بعد از آن برای پرورش اسب به ترکمن صحرا رفتند. در این میان خانم فیروز موفق شد اسبچه خزر را که گمان می رفت سال هاست نژادش از بین رفته مجددا شناسایی کند و بپرورد.

پس از پیروزی انقلاب و مرگ شوهرش و خروج دو دخترش از ایران در کنار پسرش کارن فیروز،عکاس رویترز، در ایران ماند و به کار پرورش و احیاى اسب ادامه داد و تلاش کرد تا سنت نگهداری و پرورش اسب را هم چنان در بین ترکمن ها محفوظ نگاه دارد.

سال گذشته وقتی برای تهیه گزارش به روستای قره تپه شیخ ترکمن صحرا رفتم بانویی تکیده و بیمار و مهربان جلوی چشمانم ظاهر شد. بانویی رنجور از جورروزگار که  در قامت عاشقان داستان های کلاسیک شرق و غرب یک تنه در برابر باد ایستاده بود.

با همه ضعف و سرخوردگی وقتی از ایران می گفت، گویی حافظ از زیبایی و جورمعشوق سخن می گفت یا شکسپیراز دهان رومئو در وصف معشوق می سرود.

با چشمانی خیره به دشت هایی که به استپ های آسیای میانه ختم می شد از اسب و اسبچه خزر و اسب ترکمن می گفت. از رویای دیدن گله های بزرگ اسب که از بچگی تا کهنسالی همیشه در خواب ها همراهش بوده و هیچگاه ترکش نکرده است.

از بکر بودن زمین و زمان ترکمن صحرا و سرخوشانه تاختن تا جنگل های گلستان و خیره شدن به آسمان کوه و ابر کوه گفت. از بدویت طبیعتی که سرمستش می کند. این که نظم و ترتیب سرزمین های غربی را دوام نمی آورد و تابلوهایی که باید و نباید می کنند برای رفتن به این جا و آن جا اذیتش می کند.

شب ها در را بر روی خودش نمی بست و تنهایی اش را با سگ هایش دور از ازدحام آدمیان پر می کرد. با سراسر جهان از طریق ایمیل در ارتباط بود و به احترام روستائیان از گذاشتن دیش ماهواره چشم پوشی کرده بود. همان روستائیانی که همچون مادربزرگی مهربان دوستش داشتند و برایش احترام فراوانی قائل بودند.

با این که سخت بیمار بود و به مداوا و مراقبت احتیاج داشت در برابر اصرار دیگران برای رفتن به تهران می گفت اگر من نباشم چه کسی  مواظب اسب ها و سگ هایم باشد.

می گفت آمریکا به اشتباه فکر می کند که می تواند بر دنیا حکومت کنند. آمریکایی ها نباید در ویتنام و عراق دخالت می کردند. مشکلات هر کشور را مردم همان کشور باید حل کنند. اما اگر روزی به این جا حمله کنند ما از ایران دفاع می کنیم!

روزهای آخر مداوم بد آورده بود. دست هايش شکسته بود. حلقه های آهنی جایگزین ستون فقراتش شده بود. اما هم چنان، ولو با سختی، راه می رفت و با امید از آینده می گفت.

زمستان پارسال برای مداوا به اروپا رفت اما دوام نیاورد و پس از نوروز به ایران بازگشت. چند روزپیش از مرگش تلفنی با او گپ زدم. با شور و شوق از مسابقات اسب سواری ترکمن ها و برنامه هایی که برای امسال دارد و توریست هایی که به ترکمن صحرا می آیند گفت.

مى گفت دوست دارم در ايران بميرم. اين جا وطن من است. دلم مى خواهد در ميان همين روستاييان بميرم. وصيت كرده بود در تركمن صحرا خاكش كنند.

وقتى كه با كارن فيروز، پسرش، حرف زدم گفت به آرزويش رسيد. چهارشنبه در روستاى قره شيخ تپه در ميان مزرعه خاكش مى كنيم.

حالا يك آمريكائى خسته و مهربان در خاك ايران آرام گرفته است. او آنجا تنها نيست. زير خاك هم رؤياى ديدن گله هاى بزرگ اسب همراهى اش مى كند؛ اين را مطمئن هستم.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

میان پنجره و دیدن
سولماز نراقی*

رابطه ی هنر و ادبیات، به خصوص در فرهنگ ایران دیرینگی و قدمت بسیاری دارد. دردنیای معاصر نیز که حدود و ثغور هنری شکسته شده، این رابطه صورت تازه تری یافته و عرصه های نوینی را در نوردیده است.

فکر برگزاری نمایشگاه تجسمی با درونمایه ای شاعرانه، ریشه در این دغدغه داشت که ارتباط میان مکانیزم های خیال در دو عرصه زبانی و بصری به آزمون گذاشته شود.

به منظور ایجاد یک بستر واحد برای هنرمندان و پرهیز از تشتت، لازم بود که به جای دو یا چند شاعر، تنها به یک گزینه بسنده شود. فروغ فرخزاد گزینه ای بود که نخست به دلیل محبوبیت شعرش نزد اکثریت غالب هنرمندان و سپس به خاطر نوع خیال پردازی در شعر، چشم انداز نتیجه بخش تری را ترسیم  می کرد.

هنرمندانی که برای درگیرشدن با این تجربه در نظر گرفته شدند، افرادی هستند که چه در رسانه ی هنری خود و چه در اولویت دوم حرفه ای شان گرایش های ادبی یا زبانی دارند. مورد دیگر سابقه علاقه یا الفت هنرمند با فروغ یا قرائت سبکی او با فضای شعری این شاعر بود.

در نخستین گام ها معلوم شد که تعداد قابل توجهی از هنرمندان معاصر رابطه ای ذهنی و عاطفی را با اشعار او تجربه کرده اند. حتا برخی ازآنان قبلا دست به خلق آثاری برای فروغ یا تحت تاثیر اشعارش زده اند. با این حال کنار هم گذاشتن تمامی این تجربه ها کاری ناممکن و به لحاظ حرفه ای زیان باربود، چرا که یک نمایشگاه گروهی مستلزم حداقل نزدیکی سبکی در میان آثار گردآوری شده است.

نمایشگاه حاضر شامل نقاشی، عکاسی، ویدیو، مجسمه، چیدمان و آدیو آرت است. استفاده ازرسانه های هنری مختلف با این هدف صورت گرفته است که ابزارهای بیانی متنوعی در برخورد با یک سوژه وارد عمل شوند.

شعر فروغ به خاطرحرکت در گستره ی سیالی از ایماژها، قابلیت آن را دارد که هم با رسانه های جدید هنری از قبیل ویدئو، صوت و چیدمان و هم با رسانه های کلاسیکی چون نقاشی، عکاسی و مجسمه خوانش شود.

یادآوری این تکته خالی از فایده نیست که این آثاربا موضوع خود، ارتباط خطی و قاطع ندارند. اثربیش از هر چیز حادثه ای است که در فاصله دو متن رخ می دهد.

بی تردید هنرمندان هنگام خلق، تحت تاثیر خاطره یا رویایی بوده اند که از شخصیت شاعرانه یا فضای شعری فروغ در ذهن شان نقش بسته است، اما این رابطه، طی فرایندی آزاد و بیشتر در محدوده ی امکاناتی ایجاد شده است که فرم های بصری به طور طبیعی در اختیار هنرمند قرار می دهند.

با این حال اثر به واقع، در نقطه ای مابین خاطره مخاطب وهنرمند ازاین پدیده ی واحد شکل خواهد گرفت.

نمایشگاه از پنجره تا دیدن از تاریخ شنبه بیست و هشتم اردی بهشت تا سه شنبه هفتم خرداد در گالری آریا برپا است. در این نمایشگاه هیجده اثر از هنرمندان، پویا آریانپور، سمیرا اسکندر فر، شادی پرند، عباس کیارستمی، خسرو خسروی، بهروز دارش،  آزاده رزاق دوست، جاوید رمضانی، نیلوفر رهنما، رزیتا شرف جهان، آریا شکوهی اقبال، حامد صحیحی، مریم فریدونی، کاوه کاتب، بهنام کامرانی، کاوه کوثری، امیر معبد، مهران مهاجر و پیمان هوشمندزاده به نمایش در آمده است.

*سولماز نراقى مسئول و گردآورنده نمايشگاه 'ميان پنجره و ديدن' است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

تصوير خدا در روستا*

"خدا در روستا" عنوان يک طرح فراگير نقاشی در فضای باز و بکر روستاهای ايران است که روزهاى جمعه برگزار می شود و شرکت کنندگان آن عمدتا کودکان و نوجوانان اند. مبتکر اين طرح سازمان غيردولتی "حجم سبز" است، مستقر در قايم شهر ايران و مرکب از حدود پنجاه جوان تحصيلکرده رشته هنر.

جلال الدين مشمولی، مؤسس و سرپرست گروه هنری حجم سبز می گويد، در دهه های گذشته در اروپا و آمريکا هنرمندان، هنر را ميان توده ها رايج کردند و مردم توانستند با هنرهای تجسمی ارتباط خوبی برقرار کنند. با استفاده از پيشرفت تکنولوژی آنها توانستند هنرشان را مردمی کنند و بدين گونه جايگاه هنرهای تجسمی را بالا ببرند. اما در ايران چنين تلاش های تاثيرگذار اندک بوده است.

گروه حجم سبز با برگزاری اين طرح گسترده قصد دارد هنر نقاشی را در ايران مردمی کند. بدين منظور نخست وسايل فراوان نقاشی تهيه شد، سپس طرح برگزاری جشنواره در روستاها ريخته شد و جشنواره از روستاهای پيرامون ساری و قايم شهر آغاز گرفت.

به گفته جلال الدين مشمولی، استقبال گرم مردم روستا در نخستين روز برگزاری طرح، ٢٣ فروردين امسال، اين گروه را اندکی غافلگير کرد، چون انتظارش را نداشتند که مردم گرفتار مشغله های روزگار به اين برنامه هنری عنايت چندانی نشان بدهند.

اما همين استقبال پرهيجان بود که بر شور و اشتياق گروه برای ارتقاء کيفيت طرح افزود. در نتيجه، کارشناسان و روان شناسان نيز جلب برنامه شدند و اکنون در باره کارهای بچه های روستا نظر می دهند.

با اين که تقريبا ٩٥ درصد شرکت کنندگان جشنواره خدا در روستا کودک و نوجوان اند، بعضا افراد مسن هم برای شرکت در آن علاقه نشان می دهند، از جمله پيرمردی ٦٧ ساله که سواد خواندن و نوشتن ندارد و بانويی ٥٥ ساله که فارسی بلد نيست، اما هر دو دوست داشتند قلم مو به دست بگيرند و تصور خود از خدا را روی کاغذ بريزند.

آقای مشمولی می گويد، در يکی از روستاهای شهرستان نکا جوانان ٢٠ تا ٣٠ ساله ای بودند که برای نخستين بار قلم مو به دست می گرفتند. ولی حدود هفتصد تن از ميان نزديک هزار شرکت کننده طرح از ٢٥ روستای ايران، کودکان زير يازده سال اند که هر کدام تصور خاصی از خدا دارد و آن را روی کاغذ آورده است.

بارها از گروه حجم سبز که نام خود را از سهراب سپهری گرفته است، دليل اينچنين نامگذاری جشنواره را جويا شده اند.

عده ای هم پيشنهاد کرده بودند که موضوع طرح جزئی تر باشد و، مثلا، مربوط به محيط زيست باشد. اما سازمان دهندگان جشنواره ترجيح دادند موضوع آن را محدود نکنند، بلکه به بچه های روستا مجال دهند که با استفاده از تخيل خود خدای خود را ترسيم کنند.

نگاه کودکان به اين موضوع متفاوت است و ارزيابی روان شناسان در باره نقاشی های کودکان اين باور را تقويت می کند.

يکی ديگر از مشاهدات گروه حجم سبز در جمعه های نخست جشنواره اين بود که تخيل و نقاشی کودکان با محل زيست شان پيوند ناگسستنی دارد. برای نمونه، در خطه سرسبز شمال نقاشی ها بيشتر سبزرنگ است و هر چه به سمت کوير می رويم، رنگ ها هم گرم تر و کويری تر می شوند.

قرار است جشنواره خدا در روستا تا ٢٥ اسفندماه امسال ادامه داشته باشد و وسايل نقاشی روزهای جمعه در اختيار کودکان و نوجوانان روستاهای مختلف ايران قرار بگيرد.

تا کنون "خدا در روستا" به روستاهايی در مازندران و گيلان و بم و کرمان و دماوند رفته است. برای بالا بردن شمار روستاها از شورای محلی يک روستا درخواست می شود که ميزبان روستاهای اطراف نيز باشد و غالبا شوراهای محلی با اين درخواست موافقت می کنند.

حجم سبز اميدوار است که مرکزهای بزرگ هنری ايران از اين طرح حمايت کنند تا آنها بتوانند جشنواره را همه ساله با موضوعى تازه برگزار كنند.

انتظار می رود پس از پايان جشنواره نمايشگاه نقاشی های بچه های روستا برگزار شود که بی سابقه است و گزيده آثار آنها در کتابی تحت عنوان "خدا در روستا" منتشر شود.

* اين مطلب بر مبنای گفتگوی جديد آنلاين با جلال الدين مشمولی، سرپرست و مؤسس گروه هنری حجم سبز و سميه زمانی، مسئول اجرای طرح در روستاهای آمل تهيه شده است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

 

جلد هزار و يك شب چاپ هرمس

شب هزار و دوم
سيروس على نژاد

در شب فردريش دورنمات كه به همت مجله بخارا در مركز هنر پژوهى برگزار شد، يكى از دوستان ناشر كنار دست من نشسته بود و آنقدر در گوشم زمزمه مى كرد كه نمى توانستم به سخنان سفير سويس گوش كنم.

ديدم نمى شود به هر دو گوش داد. صداى دوست ناشر نزديك بود و صداى سفير دور. ناگزير يكدله شدم و به حرف هاى ناشر گوش كردم. در اثناى سخن از او پرسيدم اين روزها دست اندركار چاپ چه كتابى است؟ گفت "هزار و يك شب ".

گفتم از هزار و يك شب، در همين دو سه سال چندين چاپ در آمده، باز فروش دارد؟ گفت دارد! مى دانستم كه كسب و كار خود را مى شناسد و حرف پرت نمى زند. از خودم پرسيدم در ايران چه اتفاقى دارد مى افتد كه از يك طرف آمارها حكايت از كم خوانى ما  دارد و از طرف ديگر "هزار و يك شب" در طول دو سه سال چاپ هاى متعدد به خود مى بيند و باز ناشران در پى چاپ تازه اى از آن هستند.

هزار و يك شب كتاب غريبى است. به قول دوستى مادر بزرگ تمام قصه هاى جهان است. عنصر تخيل در آن از هر كتاب ديگرى نيرومندتر است. به قول على اصغر حكمت نمايندۀ ادبيات شرق است.

تأليف يك تن يا يك قوم و يك ملت نيست. حاصل ذوق ملت هاى گوناگونى از هند گرفته تا مصر است. اما نام قهرمان داستان، شهرزاد، نشان مى دهد كه هستۀ اصلى آن ايرانى است. بر نويسندگان بزرگى چون بورخس و جويس تأثير فراوان گذاشته است. بورخس كه تخيلات خود را مديون آن مى دانست، "گنجينه اى فرامليتى" اش مى خواند.

از كتاب هاى آسمانى كه بگذريم شايد از هر كتاب ديگرى كهن تر است. ظاهرا پيش از هخامنشيان، در هند به وجود آمده، قبل از حمله اسكندر به پهلوى ترجمه شده، اعراب آن را از طريق ايرانيان شناخته اند، در قرن سوم از پهلوى به عربى درآمده و نامش از "هزار افسانه"، به "الف ليلة و ليله" تغيير يافته، بعدها در دورۀ محمد شاه و ناصرالدين شاه قاجار بار ديگر از عربى به فارسى درخشانى ترجمه شده و نام "هزار و يك شب" به خود گرفته است.

پيش از آن در سال ۱۷۰۴ آنتوان گالان آن را از روى نسخ مصرى به فرانسه ترجمه كرده و سپس به زبان انگليسى گردانيده شده و در سال ۲۰۰۴ به مناسبت سيصدمين سال ترجمۀ آن به زبان هاى اروپايى، يونسكو جشن هايى برپا كرده و همچنان ورد زبان قصه خوانان و قصه گويان است.

در ايران، در سال هاى اخير دربارۀ اصل و نسب كتاب بحث هاى داغى صورت گرفته است. بهانه بحث ها بيشتر همان اقدام يونسكو در بزرگداشت كتاب بوده است. اما پيش از آن نيز اين بحث ها آهنگ آمدن كرده بود.

كتاب « افسون شهرزاد » كه از بهترين تحليل هاى مربوط به هزار و يك شب است، در سال ۶۸ منتشر شد. اين كتاب را محقق گرانمايه، جلال ستارى نوشته است. كسى كه بعدها "حكايات سندباد بحرى" را هم به جامعۀ فارسى زبانان هديه كرد.

اما كشمكش ايرانى بودن و نبودن كتاب در دهۀ هشتاد و بعد از اعلام بزرگداشت كتاب از سوى يونسكو صورت گرفت. انتشارات "فرزان روز" يك جلسۀ سخنرانى براى بهرام بيضايى گذاشت كه به ايرانى بودن كتاب تأكيد و تعصب مى ورزيد و در لا به لاى سخن خود به جدال پروفسور مارزلف آلمانى و ديگرانى مى رفت كه اصل كتاب را غير ايرانى و بويژه عربى مى انگارند.

همان انتشاراتى قبلا "تحليلى از هزار و يك شب" را به قلم رابرت ايروين و ترجمه فريدون بدره اى از مترجمان نامدار منتشر كرده بود. همان زمان ها، ماهنامۀ "كتاب ماه هنر" كه وزارت ارشاد در مى آورد ويژه نامه اى بدان اختصاص داد. فصلنامۀ "فرهنگ مردم" نيز به همچنين.

بحث در نشريات بالا گرفت. كتاب هايى نيز به بحث دامن زد. از جمله "روايت هاى شفاهى هزار و يك شب" كه محمد جعفر قنواتى از قصه گويان جنوب فراهم آورده بود و "كتاب عشق و شعبده" كه نغمه ثمينى نوشته بود.

نويسندۀ روايت هاى شفاهى در كار خود نشان داده بود كه قصه هاى هزار و يك شب هنوز در بين مردم اعماق ايران، يعنى كسانى كه اصلا كتاب هزار و يك شب را نمى شناسند، وجود دارد. او قصه هاى شنيده و ضبط شدۀ خود را با داستان هاى هزار و يك شب منطبق كرده و نشان داده بود كتاب اصل ايرانى دارد.

هزار و يك شب تا پيش از انقلاب كتاب پرطرفدارى نبود. چاپ شش جلدى آن كه در سال هاى سى از طرف انتشارات گوتمبرگ انجام شده بود، تا چند سال بعد از انقلاب در بازار و در كتابفروشى ها وجود داشت.

بعد از انقلاب مدت ها چاپ آن عملا ممنوع بود. هيچ ناشرى جرأت رفتن به سمت آن را نداشت. كتاب پرصفحه و پرحجم و پر هزينه اى بود كه به ديوار سانسور برخورد مى كرد. صحنه هاى الفيه شلفيه يا به اصطلاح غير اخلاقى در لا به لاى داستان هايش كم نيست.

تا سال هاى دهۀ هفتاد خورشيدى حرف آن را هم در وزارت ارشاد نمى شد زد. اما ناگهان ورق برگشت و ناشران زيادى به سمت آن نشانه رفتند و يكى دو چاپ از آن انتشار يافت. در دهۀ هشتاد انتشار آن اوج گرفت و چاپ هاى متعددى از آن بيرون آمد و هنوز ادامه دارد.

در سال هاى اخير من شخصاً چاپ هاى متعددى از آن را ديده و برخى را خريده ام. مهم ترين چاپى كه بايد از آن در اينجا نام برد چاپ "هرمس" است كه كتاب را در دو جلد با كاغذ اعلا و تجليد خوب منتشر كرد. شمارگان و قيمت كتاب هم قابل توجه بود. ده هزار نسخه به قيمت هر نسخه ۱۴ هزار تومان. اما مى ارزيد.

به غير از آن شهر كتاب نيز دوره پنج جلدى آن را به كوشش بهرام افراسيابى منتشر كرد كه قيمت آن ۳۴۵۰۰ تومان بود. اين چاپ هنوز در بازار پيدا مى شود. يك چاپ ديگر هم از كتاب با عنوان "داستان هاى هزار و يك شب" در آمد كه انتشارات اقبال منتشر كرده بود.

نشر مركز كه از فعال ترين ناشرين سال هاى اخير است دورۀ شش جلدى آن را در سال ۱۳۸۶ منتشر كرد. نشر جامى دورۀ سه جلدى آن را در سال ۱۳۷۹ منتشر كرده بود كه در سال ۸۶  به چاپ سوم رسيد. انتشارات پارسه نيز كتاب را در يك جلد، به قيمت ۱۶۵۰۰ تومان انتشار داد.

شنيده ام كه انتشارات هرمس كه چاپ اولش ناياب شده، چاپ خود را در شمارگان بيشتر تجديد كرده اما من هنوز آن را نديده ام. نشر علمى و انتشارات مهتاب هم مى دانم كه آن را منتشر كرده اند.

چند تا شد؟ همين ها كه من ديده و شنيده ام نشان از تيراژ بالاى كتاب دارد. لابد تعداد زيادى هم هستند كه من نديده و نشنيده ام. بويژه آنكه در ايران يك سرى كتاب در بازار بين الحرمين انتشار مى يابد كه به شهرستان ها مى رود و مشتريان خود را دارد و ما در بازار كتاب تهران  كمتر با آنها برخورد مى كنيم.

دليل اين همه استقبال چيست؟ آيا به خاطر بحث هايى است كه دربارۀ كتاب در گرفته است؟  آيا آنطور كه دوست ناشر من مى گفت نوعى بازگشت به فرهنگ ايرانى است؟ آيا به خاطر تخيل سرشار موجود در كتاب است؟ داستان چيست؟ قضيه از چه قرار است؟


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

گرافیک به شرط چاقو
عليرضا يزدانى*

كتاب سال گرافيک ايران، شايد به دليل اين كه از سوى يك ناشر خصوصى چاپ و  منتشر شده است، مى‌رود كه به يكى از پرحاشيه ترين و بحث انگيزترين كتاب هاى سال ۸۷ تبديل شود و گونه اى صف آرايى فكرى در ميان طراحان گرافيک و صاحب نظران اين حوزه ايجاد نمايد.

اما آنچه اين كتاب را تبديل به كتابى پر گفت و گو كرده است ايده اى بوده كه در ارتباط با نحوه ارائه آن و بخش تبليغاتى كتاب مطرح شده و در همان گام هاى اول بر روى كتاب سال، پرتو افكنده است.

اين ايده كه در قالب كتابى تحت عنوان " به شرط چاقو" شكل گرفته است، زمانى به طور جدى تبديل به مسئله اى پر حاشيه شده است كه ابراهيم حقيقى به عنوان عضو شوراى هنرى كتاب سال در برابر آن موضعگيرى كرده و طى نامه اى به ناشر (محمود رضا بهمن پور)، دلايل مخالفت خود را با گرفتن عكس در كنار هندوانه تشريح نموده است.

در كتاب " به شرط چاقو"، "شئ" و معنا و ارزشى كه هر شيئ در هم آميزى اش با محيط خود به دست مى آورد، محور گفت و گوى ناشر و ابراهيم حقيقى را تشكيل مى دهد. حقيقى نه تنها طرح هندوانه را تهديدى براى كاسته شدن از ارزش كتاب سال گرافيک نمى‌داند بلكه مى‌گويد: "ظرفيت بصرى و معنايى در خورى براى موضوع گرافيک دارد ."

اما طرح تقابل حقيقى در برابر ايده ى هندوانه از اينجا نشأت مى‌گيرد كه وى معتقد است زمانى معناى درخورى از ايده‌ى هندوانه حاصل مى‌شود كه هم آميزى آن با ديگر اشياء درست اتفاق افتد.

از اينجا به بعد است كه حقيقى راه خودش را از بهمن پور (ناشر) وسيامك فيلى زاده (طراح) جدا مى‌كند و با تكيه بر پيش‌داورى نسبت به امرى كه هنوز اتفاق نيفتاده است، عقيده ى خود را اينگونه ابراز مى‌كند:" هندوانه كه داراى اين همه بار معنايى است با عكاسى در كنار انسان تا حد فقط يك خوراكى تنزل مى يابد و فقط تبديل به هندوانه مى‌شود، كه به كار خوردن مى‌آيد."

حقيقى سپس مى‌افزايد: " اما قصد از به كار بردن نشان هاى تصويرى براى تبديل كردن به رمزگان فرهنگى در نوع ساختن و پرداختن آنها فراخور انديشه است نه شكم."

آنچه حقيقى در نوشته هايش آورده ، بيانگر اين است كه وى اساسا اين نوع رفتارها را ساده انگارانه و سطحى مى داند و ريشه هاى آن را در زخم و درد پنهان و ناگفته اى جست وجو مى كند كه گريبانگير نسل امروز شده است، و ناشر را متهم مى كند كه براى معيشت و كسب و كار بهتر است كه تن به چنين رفتارهايى مى دهد و آن را دامن مى زند .

اما آنچه مسلم است كتاب و نوع رفتارى كه در آن روى داده است را مى توان از زواياى ديگرى نيز مورد نقد و بررسى قرار داد. مى توان فرصت هايى را كه اين كتاب براى تفكر و تأمل طراحان گرافيک فراهم ساخته است به عنوان نكته اى مثبت ارزيابى كرد، چرا كه در آن تجربه اى جديد (حداقل در ايران) صورت گرفته است و گنجينه تصويرى اين حوزه را غنى تر و الهام بخش تر نموده است.

كتاب" به شرط چاقو " را بايد همچون فرصتى نگريست كه در اختيار طراحان گرافيک گذاشته شده و كيفيتى را كه به بار آمده هم بايد به حد توانايى و خلاقيت آنان ارتباط داد و نه چيز ديگر.

در اين مجموعه عكس ها شاهد هستيم كه هر هنرمندى در مواجهه با هندوانه رفتار خاص خود را داشته است.  اين رفتارها را قطعا مى توان از زواياى مختلفى مورد تجزيه و تحليل قرار داد، اما آنچه در ارتباط با بخش حرفه اى حوزه گرافيک مى توان مطرح كرد اين است كه با توجه به حضور پررنگ عكس در گرافيک معاصر كاربرد اين گونه خلاقيت هاى تصويرى را در طراحى گرافيك می توان به خوبى تصور نمود.

مثلا عكسى كه سيامك فيلى زاده در خيابان انداخته است به گونه‌اى اشاره به گرافيک خيابانى دارد كه در آن يك فرد غير متخصص در امر گرافيک چگونه موفق مى‌شود هر رهگذرى را در خيابان‌هاى شلوغ و پر ازدحام متوجه وانتى پر از هندوانه كند كه در فاصله اى دورتر ايستاده است.

در حالى كه بسيارى از طراحان گرافيک قادر نيستند بر روى يك صفحه سفيد و از فاصله‌اى نزديك، توجه بيننده را به پيام اصلى اثر خود جلب نمايند.

عكس ديگرى كه مى تواند بيانگر يك ديدگاه خاصى باشد متعلق به قباد شيوا ست. در اين عكس ملاحظه مى‌كنيم كه اين هنرمند چگونه از برش هندوانه المانى تصويرى براى استقرار خود در جايگاهى خيالى پديد آورده است.

در عكسى كه ترانه صاحب با هندوانه انداخته است مى‌توان ايده‌ جالبى را جستجو كرد كه در آن يك كار سخت و سنگين، به امرى سهل و آسان تبديل شده است و نگاه مردانه به اين ايده‌ را هم مى‌توانيم در عكسى كه حسين فيلى زاده انداخته است مشاهده كنيم.

در عكس هاى امرالله فرهادى و ساعد مشكى شاهد تصاويرى تداعى گر هستيم كه با ديدن آنها ذهن بيننده مستقيما به هدف مورد نظر آنان يعنى توانايى و خارق‌العاده بودن سوق پيدا مى‌كند.

*عليرضا يزدانى كارشناس هنرى و دبير نشريه انجمن طراحان گرافيک است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

در سكوت رنگ
مهراوه سروشيان

ميدان خان، پنجه على، كاشى گرها. اينها دهنه هاى بازار خان اند. از يكى از دهنه ها كه به خانه ملك التجار مى رسد، داخل مى شوم. حجره ها به ندرت فعال و مشغول به كارند.

دو سه حجره روسرى و شال و پارچه هاى يزدى مى فروشند و بعد رديفى از درهاى بسته با قفل هاى كهنه و نو و دو سه حجره بالاتر كاسبى كه روى پيشخوان سنگى حجره خوابش برده با دهان نيمه باز.

سر يك چهارسوق، صندوق سازى پير روى فلز بدقواره صندوق هاى نو پارچه هاى مخمل و تسمه هاى چرمى مى كوبد تا مثلاً آنتيكشان كند.

چند قدم جلوتر، يك حلوايى و عرقيات فروشى هنوز زنده و در حال كار است. خانه ملك التّجار را كه رد مى كنم، بوى نان تنورى زير سقف هاى گنبدى پيچيده، مرد ميانسالى كه زير لب آواز خوشى زمزمه مى كند پاى درى كهنه نشسته و به زبان انگليسى شكسته بسته، تك و توك توريست هاى چينى و رومانيايى را به پشت بام كارگاهش دعوت مى كند كه منظره زيبايى از گنبدها و بادگيرهاى يزد را به نمايش مى گذارد.

دعوتش را مى پذيرم اما خود كارگاه نظرم را جلب كرده. دكاندار دلمرده است و كارگاهش تعطيل. هر بار كه از اينجا رد شدم روبروى نانوايى ديدمش كه نشسته و آواز غمناكش را مى خواند.

هيچ توضيحى درباره  شغل آبا و اجداديش ندارد. آدرس استاد پيرى را مى دهد تا سوال هايم را از او بپرسم و مرا براى عكاسى با عنكبوت ها تنها مى گذارد.

استاد را مى يابم او پنجاه سال است كه كارش ساخت رنگهاى طبيعى براى استفاده در قالى بافى است. مدتها هم از تجار بنام فرش بوده كه امروز نشانى از رونق پيشين در تجارت خانه اش نمى بينم.

برايم از منشاد مى گويد، شهرستانى در چهل كيلومترى جنوب يزد، به گفته پيرمرد ساكنين منشاد در كار ساختن رنگ هاى طبيعى از گياهان، استاد بوده اند.

آن ها كه بعد از انقلاب در سال ۵۷ به هند و پاكستان مهاجرت كرده اند، با حمايت مسئولان اين كشورها، به تركيب انواع رنگ هاى طبيعى مشغولند. بهره گيرى آن ها از پشم هاى درجه يك مرينوس، اين امكان را به آن ها داده كه گوى سبقت را از همكاران در وطن مانده خويش بربايند.

شايد به يمن وجود همين منشادى هاست كه روزگار فرش دستباف هند و پاكستان به رشد و بالندگى ميل كرده است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

 

فرانسوی در جشن ایرانی
داریوش دبیر

 

نهال تجدد نویسنده ایرانی ساکن فرانسه است که درباره فرهنگ و ادبیات مشرق زمین کتاب هایی دارد. خانم تجدد سه سال پیش کتابی در باره زندگی مولانا  به زبان فرانسه منتشر کرد که همزمان با هشتصدمین سال تولد مولانا در تهران ترجمه شد و انتشار یافت. 

خانم تجدد اینک دوباره به تهران آمده تا کار روی طرح کتابی درباره فرید الدین عطار نیشابوری را آغاز کند و در عین حال مراحل ترجمه غزلیات شمس را نیز از نزدیک پیگیری کند. او در گفت و گو با جدید مدیا از طرح تالیف کتاب رومی جان سوخته و نگاه فرانسوی ها به مولانا می گوید.

چرا از میان شعرای قدیم و جدید ایرانی برای معرفی به فرنگی ها و فرانسه زبانان به سراغ مولانا رفته اید؟

آشنایی من با مولانا از زمانی ﺁغاز شد که مادرم، مهین تجدد، هنگامی که من را حامله بود به کلاس استاد بدیع الزمان فروزانفر می رفت. قبل از نگارش زندگینامه مولانا همراه مادرم و همسرم ﮊان کلود کریر Jean Claude Carrière  صد غزل از دیوان شمس تبریزی را به فرانسه ترجمه کردیم.  در این هنگام متوجه شدیم که مولانا در  فرانسه، مانند حافظ و خیام شناخته شده نیست. این انگیزه نگارش زندگینامه مولانا شد. به نظر ما زمان ﺁن رسیده بود که بالاخره غربی ها و بخصوص فرانسوی ها بتوانند با مولانا ﺁشنایی ﭙیدا کنند.

در واقع این مادرم بود که از من خواست تا زندگینامه مولانا را به رشته تحریر در ﺁورم. فصل اول کتاب را با ورود شمس به قونیه ﺁغاز کردم و شرح ستیز درویشی کهنسال با سرما. زمانی که  می خواستم تا جمله ای از شمس بنویسم، از مقالات شمس تفأل زدم و این جمله ﺁمد: "و من ﭘیر مرد در این سرما". سراسیمه به نزد مادرم رفتم و این واقعه را برایش شرح دادم. جوابم داد "حالا به راحتی می توانی ادامه دهی".

واکنش همسرتان  به این موضوع چه بود؟

او خود قبل از  ترجمه صد غزل از دیوان شمس تبریزی با اقتباس از منطق الطیر عطار نمایشنامه ای نوشته بود که با کارگردانی ﭙیتر بروک Peter Brook اجرا شده بود. در نتیجه با عرفان ایران ﺁشنایی داشت. همچنین بر این عقیده بود که همانطور که یک ایرانی از مولییر وموتزارت با اطلاع است و لذت می برد، یک فرانسوی هم باید امکان این را داشته باشد تا به مولانا دسترسی یابد.

واکنش ناشر فرانسوی به این موضوع چه بود؟ استقبال کرد؟ یا مجابش کردید؟ اصلا مولانا را می شناخت؟

من کتاب را بدون در نظر گرفتن ناشر ﺁغاز کردم. حدودﺃ یک سوم از کتاب را نوشته بودم که لوران لفن Laurent Laffont از انتشارات لتس Lattès با من تماس گرفت تا برایش زندگینامه یکی از بزرگان تاریخ و فرهنگ ایران را بنویسم.

وقتئ به او گفتم که در حال نوشتن زندگینامه مولانا هستم  فورﺃ صحبت از قرارداد کرد. او مولانا را تنها از طریق علاقه مندان آمریکایی می شناخت. اما امروزه اگر به دفتر او بروید نگاهتان جلب تصویری از مولانا خواهد شد.

آیا مولانا در حال حاضر برای انسان قرن بیست و یکمی اروپایی  جذاب است؟ 

در اروﭙا و اصولاً در غرب تمام موفقیت ها در محور مادیات رخ می دهد و به نظر می آید این  ﭘیشرفت ها نه تنها  سیرابشان نکرده بلکه بدنبال گمشده ای هستند. این گمشده را بسیاری در بودیسم یافته اند و بدون اینکه به این آیین بگروند از روحانیت آن بهره مند شده اند. دالایی لاما خود نیز در این باب ﭘیوسته می گوید که درهای آیین بودا بروی همگان گشوده است. نگاه غربی ها امروزه به مولانا اینچنین است یعنی بدنبال گمشده خود رفتن.

در ضمن، مولانا همیشه انسان را دعوت به بالاترین، شریف ترین و زیباترین رفتارها و کردارها می کند. تمامی انسان ها می توانند همسفر او باشند و چرا که نه غربی ها. مولانا می گوید: ما ز بالاییم و بالا می رویم / ما ز دریاییم و دریا می رویم

و یا

مقیم خانه ما شو چو سایه/ که ما خورشید را همسایگانیم/
هرﺁن چیزی که تو گویی که ﺁنی/ به بالاتر نگر بالای آنیم

چه بعدی در زندگی مولانا به نظر شما برای اروپایی ها به طور اعم و  فرانسوی ها به طور اخص  که کتاب شما را مطالعه کردند و با مولانا آشنا شدند جالب است؟ 

زندگی مولانا ارتباط مستقیم با اشعارش دارد. مولانا خود شخصیت اشعارش است. شناخت زندگی مولانا و یارانش، شمس الدین، صلاح الدین، حسام الدین و ﭘسرش بهاء الدین به درک اشعارش کمک شایانی می کند.

کتاب من بر محور انقلاب روحی مولانا  تنظیم شده است و چگونگی تغییر و تبدیل او از استاد و شیخ به بزرگترین سراینده اشعار عرفانی را شرح می دهد. در واقع کتاب عارف جان سوخته گزارشی است از بیان مولانا: خام بدم، ﭘخته شدم، سوختم.

شعر در فرهنگ فرانسه اهمیت فراوانی دارد. از فرانسوآ وییون François Villon گرفته  تا سوررآلیست ها با گذشت از بودلر Baudelaire و رمبو Rimbaud ٬ تمامی این شاعران، همچون شاعران ایرانی در سرزمین ایران در تکامل فرهنگ خود سهم عظیمی داشته اند.

به نظر من با این ﭙشتوانه فرهنگی فرانسوی ها بیشتر قادر به جذب شعر هستند. اما متأسفانه ترجمه هایی که امروزه از آثار مولانا به فرانسه در دست است بسیار سخت و ناهنجار است. به عنوان مثال خواندن مثنوی به  فرانسه چنان دشوار و غیر قابل فهم است که خواننده بعد از دو صفحه کتاب را برای همیشه می بندد.

در زبان انگلیسی٬ ترجمه های نیکلسون و اخیراً آثار فرانکلین دین لوﺌیس و ویلیام چیتیک در شناساندن زندگی مولانا و تفکر وی بسیار سهیم بوده اند.

حالا که  شناخت  ابتدایی خوبی از امولانا برای فرانسه زبانان حاصل شده ، تصمیم دارید که در آینده  باز از زاویه دیگری به مولانا بپردازید یا سراغ شعرا و عرفای دیگری می خواهید بروید؟

بعد ازترجمه صد غزل از دیوان شمس تبریزی٬ نگارش عارف جان سوخته و باز نویسی ۳۶قصه از مثنوی، به ﭙیشنهاد ناشرم در فرانسه، با همکاری نویسنده افغانستانی عتیق رحیمی، به ترجمه گزیده ای از مقالات شمس تبریزی مشغول خواهم شد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

در آستانه
شهاب ميرزائى

گویی بوشهری ها همه هنر خود را بر در هایی نشانده اند که چوب های ماندگار و شیشه های رنگی آنها از زنگبار و هند وستان می آمده است. درهایی که مانند تمام درهای قدیمی کوبه های جداگانه ای برای زنان و مردان داشته اند.

نادرشاه افشار بود که دهکده ای به نام بوشهر را در ساحل خلیج فارس پایگاه نیروی دریایی ایران کرد و نام نادریه بر آن نهاد. تلاش نادر برای کشتی سازی در این بندر به جایی نرسید، اما آغازگر روزگار پر رونق آن شد.

با آمدن تجارت خانه های هلندی و بریتانیایی به بوشهر و نزدیکی این بندر به شیراز، پایتخت زندیه، بوشهر کانون بازرگانی جنوب ایران شد.

بوشهر نزدیک به دو قرن، شهری پر رونق و دروازه تجاری و ارتباطی ایران با شرق و غرب شد و کالا و متاع بود که از چهار گوشه دنیا به این شهر سرازیر می شد. اما با آمدن راه آهن و رشد خرمشهر و آبادان از رونق آن کاسته شد.

نشانه های روزگار پر رونق شهر را می توان در ورودی های خانه های قدیمی شهر دید. درهای چوبی که بوشهری ها، تمام توان و هنر خود را درآن ها به کار برده اند. بسیاری از  بناها، از معماری ساده ای برخورداراند، اما درها در اوج  قراردارند.

درهای بوشهر، قسمت بالایی هلالی شکلی دارند که معمولا از نه قسمت تشکیل شده است. در درهای عادی، این قسمت هلالی شکل سوراخ هایی دارد برای گردش هوا و اگر آن را شبکه شیشه ای رنگی پوشانده باشد، پایینش نوار سوراخی قرار دارد که از طریق آن کوران هوا بین بیرون و درون برقرار می شود.

دربسیاری از خانه های قدیمی بوشهر، در قسمت بالای ساختمان معجرهایی دیده می شود که سوراخ هستند. این ها کمک می کنند تا هوایی که دم کرده و به بالا رفته،  تهویه شود.

یکی دیگر از نکات ظریف در ساخت درهای چوبی بوشهر این است که اکثر آن ها با کام و زبانه ساخته شدند و از میخ و چسب خبری نیست. 

اوج این هنر زمانی است که باید قسمت هلالی در ساخته شود. این قسمت در، زاویه قائم نیست و کار برای سازنده سخت می شود. در بعضی از این درها، در قطعه ای کوچک از گره پنجره ارسی که شاید ده سانت در ده سانت باشد، چهل و شش تکه گره چین کار شده است.

یکی از مشکلات شهر بوشهر خاک آن و دیگری هوای آن است. در خاک این شهر حشره ای وجود دارد که مانند موریانه چوب را می خورد و برای همین مردم از چوب ساروج هندوستان و زنگبار استفاده می کردند، که در برابر آن مقاوم است.

مشكل دیگر رطوبت زیاد است. در برابر این رطوبت تنها چوب توان ایستادن دارد و شاهد مثال آن یراق های آهنی پوسیده درهای چوبی هستند.

در بافت قدیمی شهر بیش از ١٠٣٠ پلاک ثبت شده است که بسیاری از آن ها در آستانه ویرانی قرار دارند. در اواخر دهه شصت برای توسعه بندر، قسمت زیادی از بافت قدیمی شهر توسط لودرها و بولدوزها شبانه روز ویران شد و در این میان حدود سی خانه قدیمی و اصیل هم از بین رفتند.

از خانه های قدیمی و معروف بوشهر که هنوز پابرجا هستند می توان به عمارت کازرونی ها، عمارت دهدشتی، عمارت ملوان ها ،عمارت ملک، عمارت رئیس  و موزه ایران شناسی اشاره کرد.

هم اکنون دانشکده معماری دانشگاه وین بر روی بافت قدیمی شهر بوشهر به عنوان نمونه معماری سنتی کار می کند. بوشهر تنها شهری درایران است که خانه های متعلق به صد سال پیش آن، سه یا چهار طبقه با بازشوهای فراوان به بیرون بوده اند.

این همه پنجره فقط برای تهویه هوا نبوده است. این معماری برخوردی محترمانه با بیرون خود داشته و می خواسته هم زیبایی های بیرون را به ساکنان خود نشان دهد و هم زیبایی های خود را به رخ  چشم های بیرونی بکشد.

تاریخ بوشهر نیز چنین است. با این که این شهر چهار محله مختلف با نام دهدشتی، شنبلی، کوتی و و بهبهانی دارد که با لهجه های بسیارمتفاوتی حرف می زدند، اما هیچ گاه شاهد جنگ حیدری نعمتی درآن نبوده ایم.

هم اکنون نیز بوشهر ازمهاجر پذیرترین شهرهای ایران است و بیش از نیمی از نیروی کار آن را نیروهای غیر بومی تشکیل می دهند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.