Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - جهان
جهان

مقالات و گزارش هایی درباره جهان


بهار نوائی

غلام رضا تختی از معدود کشتی گیران و پهلوانانی است که همسان با پوریای ولی در قلب ایرانیان جای گرفته  و جاودانه شده است. شخصیت مردمی تختی و جایگاه اجتماعی او در ایران باعث شده  امروز ۴۱ سال پس از مرگ او، آوازه اش توسط  نقاشی که در هنگام مرگش تنها چهار سال داشته به موزه بریتانیا راه یابد؛ و این شخصیت خاص تختی است که امروز مسئولین موزه بریتانیا را کنجکاو کرده که از راه و رسم جوانمردی و فتوت در ایران سر در آورند.

شانزده پهلوان، دو نو پهلوان و یک مرشد، همگی ساکن لندن در سالن اصلی موزه بریتانیا کوشیدند تا فضای زورخانه یعنی  فضایی که در آن شخصیت مردمی جهان پهلوان تختی بارور و شکوفا شده بود را برای بازدید کنندگان موزه مجسم سازند. ارزش هایی که این روزها در مامن اصلی خود همواره کم رنگ تر و کم رنگ تر می شوند و جایشان را به ارزش هایی می دهند که مدرن نامیده می شوند.

به نظر می رسد خسرو حسن زاده، نقاشی که اگر تختی زنده بود اکنون نیم  سن او را داشت از جنس خود او باشد. هر دو در یک خانواده سنت گرای تهرانی پرورش یافته اند، هر دو عاشق کارشان بوده اند و هر دو به شیوه ای غیر معمول به شهرت جهانی دست یافته اند. 

خسرو حسن زاده در گذشته میوه فروشی می کرده. سال های زیادی را، آنطور که خودش تصویر می کند، مانند بچه محله هایش در جبهه های جنگ گذرانده و همزمان به نقاشی پرداخته است. اگرچه نگاه حسن زاده به اطرافش نگاهی تجریدی است، نگاهی عمیقا درونگرایانه است. نگاهی که از خود خویشتن شروع می شود و تا دور دست محله و شهر ادامه می یابد.

برای همین است که قهرمان های نقاشی هایش عناصر مردمی هستند؛ از مادر و خواهرش گرفته تا بچه های هم محله ای که با آنها بزرگ شده، کار کرده و به جبهه رفته است. عکس شهیدان روی دیوارهای شهر هم در قاب کارهایش جای گرفته اند و حالا هم که وارد جرگه هنرمندان شده و به قول خودش جعبه های جدیدی از کار هایش را به پرتره خوانندگان اختصاص داده، شخصیت هایی مثل  گوگوش و جواد یساری را انتخاب کرده که باز هم هنرمندان مردمی هستند. انگار دست حسن زاده نمی رود که آدم های قاب هایش شمال شهری یا خارج نشین باشند. حسن زاده ارزش کارش را تنها در توصیف فرهنگ عام ایران می داند.

او خود می گوید "من ناسیونالیست نیستم اما فرهنگ ما فرهنگ مردانگی، پهلوانی و جوانمردی است و من می خواهم این خاکساری و فروتنی که از زمان زرتشت در فرهنگ ما وجود داشته و در زورخانه ها به نهایت خود رسیده را در آثارم معرفی کنم و از فرهنگ یک توصیف هنری داشته باشم".

"تختی" یکی از هفت اثر جعبه ای خسرو حسن زاده است که اکنون درفهرست آثار دائمی موزه بریتانیا قرار گرفته است. این اثر پر است از عناصری که ریشه در بازارچه های جنوب تهران دارد؛ جاهایی که ضرب زورخانه، صدای صلوات و "یاعلی" مرشد و نام تختی هنوز به گوش می خورد. گویی حسن زاده با خلق این اثر هنری می خواسته بگوید تختی که بود و چطور زندگی می کرد.

شاید بیهوده نیست که دو شخصیت غلام رضا تختی و خسرو حسن زاده در زیر سقف موزه بریتانیا گرد هم آمده اند تا فرهنگ اصیل ایرانی را به جهانیان بشناسانند. فرهنگی که جوانمردی، فتوت، گذشت و فروتنی را از اصول خود می دانست.

گزارش مصور این صفحه به بهانه "جلسه مطالعاتی تختی و زورخانه" که روز ۱۱ اسفند در موزه بریتانیا برگزار گردید تهیه شده است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

بهار نوائى

درمیان کارناوال هایی که در کشورهای مختلف دنیا برگزار می شود کارناوال شهر کلن آلمان یکی از دیدنی ترین هاست. این مراسم در چند دهه گذشته همواره با استقبال زیاد مردم این شهر همراه بوده است.

تعداد توریست هایی که در زمان برگزاری  این مراسم به شهرکلن سفر می کنند آنقدر زیاد است که یافتن هتل و مسافرخانه، رستوران و کافه در این ایام به آسانی ممکن نیست. بعضی از دوستداران کارناوال این روزهای پر شور و شعف را "فصل پنجم سال" می نامند.

مراسم کارناوال روز یازدهم ماه نوامبر ساعت ۱۱ و ۱۱ دقیقه با صدای  طبل و شیپور در میدان مرکزی شهر شروع می شود اما مراسم اصلی، ۴۷ روز قبل از عید پاک -عید معراج مسیح- و به مدت هفت روزاجرا می گردد.

از آنجایی که عید پاک در تقویم میلادی روز ثابتی ندارد و در فاصله ۲۲ مارس تا ۲۵ آوریل برگزار می شود، زمان اجرای  کارناوال نیز متغیر است. این مراسم پیشوازی است برای ایام روزه داری کاتولیک ها، زمانی که معتقدان مسیحی از خوردن گوشت خودداری می کنند.

اگر چه کارناوال کلن در گذشته ریشه دینی داشته و تا امروز هم بعضی از مردم به آن اعتقاد دارند، اما در دهه های اخیر این مراسم  بیشتر به نوعی شادمانی دسته جمعی تبدیل شده است که مردم شهر کلن و مهمانانشان با رقص وموسیقی و آواز اجرا می کنند.

برگزارکنندگان کارناوال این ایام را روزهای بی خیالی و سبکسری می نامند. در مقابل همدیگر بسیار خوش برخورد و شوخ می شوند و بنظر می رسد روزمره گی را از یاد مى برند. از هفته ها قبل فروشگاه های شهر، لباس های رنگارنگ و غیر معمول و ماسک های مختلفی را برای استفاده در روزهای کارناوال عرضه می کنند.

روز دوشنبه، که دوشنبه رُزها نام دارد اوج مراسم کارناوال است.  گردانندگان این جشن، رژه روز دوشنبه را  یک رژه  حرفه ای می دانند که برای معرفی کارناوال به جهانیان در نظر گرفته شده است. اگر چه این روز تعطیل رسمی نیست، اما شرکت همگانی و یکپارچه مردم در این مراسم شهر را تعطیل می کند.

هرسال در روز دوشنبه رزها شعاری مناسب با مسائل اجتماعی روز یا مرتبط با فرهنگ مردم شهر در نظر گرفته می شود. "کارناوال ما: آسمانی، شوخ و شنگ و دیوونه واره" شعار کارناوال امسال بود.

سلام مردم شهر هم در این ایام به  Kölle Allaf تبدیل می شود، عبارتی که درگویش محلی می تواند به معنی "جاوید و سربلند باد کلن" تعبیر شود. اگرچه پژوهش گران عدد ۱۱ را که در این مراسم نقشی مهم دارد، دارای ریشه های جادویی می دانند، کارناوالیست ها آن را به معنی تساوی همه مردم برای شرکت در مراسم شادی تفسیر می کنند.

امسال کارناوال شهرکلن در روز دوشنبه رزها با شرکت ده هزار و دویست کارناوالیست، ۴۴۰ اسب، ۱۲۴ گروه موسیقی، ۹۹ واگن و ۸۷ تراکتورتزئین شده، ۷۸  ماشین حمل کننده هدایا و ۸۰۰ نفر نیروی محافظ کارناوال برگزار مى شود.

کارناوالیست ها  در حالی که ۱۵۰ تن  آب نبات و شیرینی جات،  ۹۲۰ هزار شکلات بسته بندی شده، ۳۰۰ هزار شاخه گل و هزاران هدایای کوچک را پیاده یا سوار بر اسب و تراکتور به طرف مردم پرتاب می کنند مسیری در حدود هفت کیلومتر را طى مى کنند.

شادی و دست افشانی کارناوال در شهر کلن در نیمه شب سه شنبه با سوزندان نوعی عروسک پارچه ای که "نوبل" نامیده می شود و درتمام ایام کارناوال برسردر کافه ها آویزان است به پایان می رسد. روز چهارشنبه آغاز زمان روزه داری است که ۴۰ روز به طول می انجامد.

پیشینه اجرای مراسم کارناوال بدرستی مشخص نیست، ولی از آنجا که این جشن بطور معمول چند هفته پیش از فصل بهار برگزار می شود، مورخین احتمال می دهند که با مراسم آئینی "راندن ارواح خبیثه زمستانی" که در گذشته دور اجرا می شده در ارتباط باشد. مردم آن زمان با استفاده از ماسک های مختلف این آئین را اجرا می کردند؛ سنتی که  امروز نیز در کارناوال کلن دیده می شود.

براساس شواهد تاریخی در قرن چهارم میلادی، زمانی که مسیحیت در منطقه امروزین کلن به عنوان مذهب رسمی پذیرفته شد، ایام روزه داری با جشن راندن زمستان پیوند خورد. اجرای مراسم کارناوال- نزدیک به شکل امروزین آن- در اواسط قرن ۱۸ میلادی گزارش شده است. از سال ۱۸۲۳ برای اولین بار یک کمیته برگزاری جشن بوجود آمد و در ده فوریه همان سال برای اولین بار "دوشنبه رزها" برگزار شد.

اگرچه کارناوال کلن هرسال با شکوه تر از سال قبل  برگزار می شود، اما به گفته دیتر بولس، یکى ازفعالین و دست اندر کاران مراسم کارناوال، هزینه سنگین این جشن بدون وابستگی وحمایت مالی دولت و تنها توسط مردم تامین می شود. او مى گوید در شهر کلن حدود ۴۰۰ باشگاه کوچک و بزرگ در برگزارى مراسم کارناوال شرکت دارند.

اعضای این باشگاه ها  در مدت یک سال با تمرین رقص و اجرای موسیقی برای برگزاری این جشن آماده می شوند وهزینه کارناوال تنها از طریق حق عضویت در این باشگاه ها، کمک های مردمی و حق ورودی کنسرت هایی که در عرض یک سال اجرا می شود تامین می گردد.

امروزه ابعاد گسترده این جشن باعث شده صدها شغل از طراحی و تولید لباس، ساخت ماکت های کارناوال و گروه های موسیقی که صرفا اجرا کننده موسیقی کارناوال هستند به وجود آید.

مراسم  امسال از روز پنج شنبه ۱۹ فوریه (اول اسفند) آغاز شده و تا نیمه شب سه شنبه ادامه پیدا می‌کند.  در گزارش مصورى که در این صفحه مى بینید دیتر بولس از گردانندگان امروزین کارناوال از چگونگی برگزاری این جشن مردمی سخن می گوید.*

*از "کارین فرخی فر" و "هاینس شولته"  که تعدادی از عکس های این مجموعه را در اختیار ما قرار داده اند سپاسگزارى مى کنیم.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

 

طیب صالح

طیب صالح، نویسنده برجسته سودانی، روز ۱۸ فوریه در ۸۰ سالگی در لندن درگذشت و پیکرش برای خاک سپاری به سودان برده شد.  او در سال ۱۹۲۹ در دهكده اى در شمال  سودان به دنيا آمد و در زمان استعمار انگليس بزرگ شد و به دانشگاه خارطوم  رفت. او با استعمار مخالف بود ولى نظام آموزشى انگليسى را كه به شكوفايى استعداد و نبوغ  و آشنايى او با ادبيات وجهان امروز منجر شد، پيوسته مى ستود. او زمانى معلم بود. مدتى مدير برنامه هاى فرهنگى بخش عربى بى بى سى در لندن شد و سرانجام در يونسكو به كار پرداخت.

آن چه شهرت او را جهانگير كرد، هنر متعالى اش در داستان نويسى بود. او اهل كيفيت بود، نه كميت.  از او  تنها چند مجموعه داستان هاى كوتاه چاپ شده و مهم ترين اثرش "موسم كوچ به شمال" (موسم الهجره الى الشمال) كمتر از ۲۰۰ صفحه است كه به بيش از ۳۰ زبان مهم دنيا ترجمه و چاپ شده است.

ترجمه فارسى اين اثر به قلم عطاالله مهاجرانى در ايران در انتظار اجازه  چاپ است. موسم كوچ به شمال در سال ۱۹۶۶ به عربى و در سال ۱۹۶۹به زبان انگليسى منتشر شد. انتشارات پنگوئن در بريتانيا و مجله بررسى كتاب نيويورک، ترجمه انگليسى اين داستان را در شمار آثار كلاسيك منتشركرده اند.

اين نخستين داستان به زبان عربى  است كه جزء آثار كلاسيک ادبى به شمار آمده. درباره اين داستان و تاويل و تحليل لايه هاى چندگانه آن كتاب هاى بسيار نوشته شده  است.

آن چه اكنون مى خوانيد چكيده  مقدمه اى است كه مترجم اين رمان كم حجم و پر معنا، دنيس جانسون- ديويس، بر اين داستان نوشته است:

"موسم كوچ به شمال" رمانى است به زبان عربى، نوشته شخصى تقريبا ناشناخته در زمان خود، كه به سرعت به اثرى قابل ستايش تبديل شد. هم اكنون اين كتاب يكى از منابع مهم دانشگاهى و عناوين رساله هاى دكتراست .

هيچ يك از آثار داستانى عربى، حتى رمان هاى نجيب محفوظ ، نويسنده مصرى و برنده جايزه نوبل، نتوانسته به چنين سطح ادبى والايى برسد. ترجمه رمان به زبان هاى گوناگون گواهى است بر توانايى گذر اين اثر از سدهاى زبانى و فرهنگى.

از" موسم كوچ به شمال"، در جاهاى مختلف به عنوان برداشتى واژگونه از "هزار و يكشب"  ياد مى شود؛ يعنى سرگذشت اتللويى كه در اين روزگار مى خواهد از طريق همبستر شدن با زنان هر چه بيشترى از غرب، به خيال خود، تحولات سياسى را به زيان غرب برگرداند. در واقع اين يكى از معدود رمان هاى هوشمندانه اى است كه در اين زمينه نوشته شده.

اين داستان با ساختارى پيچيده و پيشرفته،  روايتى است از سرگذشت مصطفى سعيد،  دانشجوى جوان و با استعداد سودانى كه براى ادامه تحصيل به انگلستان فرستاده شده. در انگلستان او تلاش دارد تا انتقام كينه و خشم خود را از استعمارى كه خود او محصول آن است بستاند.

او اين كار را با بهره گيرى ازشيفتگى خود نسبت به تعداد بى شمارى از زنان انجام مى  دهد، كه با آنها هم بستر مى شود. سال هاى طولانى اقامت او در انگلستان، پايانى فاجعه انگيز هم  براى او به همراه دارد.

سرانجام مصطفى سعيد تصميم مى گيرد تا برگردد و زندگى اش را در روستايى در كنار رود نيل ادامه دهد. او با زنى از همان جا ازدواج مى كند، خانواده تشكيل داده و معاش خود را با زراعت در زمينى كه براى خود خريده، تامين مى كند.

 

'موسم  کوچ به شمال' به زبان هاى متعددى ترجمه شده است

رمان "موسم كوچ به شمال"، با يك روستايى جوان آغاز مى شود،  كه به تازگى از تحصيل در انگلستان بازگشته و با مصطفى سعيد كه از او  مسن تر است آشنا مى شود. اين روستايى جوان از گذشته غم انگيز وشنيدنى مصطفى سعيد، با خبر شده و طبعا مجذوب كسى مى شود كه ظاهرا خودش هم در زندگى همان راه را پيموده.

 

به اين ترتيب راوى بى نام اين داستان بر آن مى شود كه قصه مصطفى سعيد را روايت كند-و با اين كار، آنچه را بر سر خود آمده بيان كند. رويدادهاى اين داستان، كه از لحاظ مكان و زمان جدا از هم اند، عمدتا در روستايى  زيبا در سودان و نيز در لندن بين دو جنگ جهانى، رخ مى دهند.

"موسم كوچ به شمال"  را نوعى رمان اسكيزوئيد يا روان پريشانه  نيز مى توان ناميد. دليل آن تصويرى است كه از شخصيت ها به خصوص  مصطفى سعيد و راوى جوان به خواننده داده مى شود. آن هم  از نگاه خود اين دو راوى كه به طور فريبنده اى  مشابه هم اند.

'موسم کوچ به شمال' به زبان هاى متعددى ترجمه شده است. طيب صالح، به عنوان نويسنده اى كه هيچ الزامى براى تعريف از نوشته خود نمى بيند، يك بار در سخنرانى خود در بيروت گفت كه در اين داستان "دنياى متضادى را آفريده كه هيچ چيز در آن قطعى نيست" و از لحاظ ساختارى دوشخصيت  با دو طرز نگاه ايجاد كرده تا خواننده خود تصميم بگيرد.

منتقدى عرب درباره مصطفى سعيد گفته است كه "به جاى هدايت قوه عقلانى خود در جهت بهبود وضعيت سودان، او ناخواسته دچار توهم تسخير انگلستان شد." اگر مصطفى  سعيد دچار ترس و خود را عقل كل انگاشتن است،  راوى جوان تر نيز، با وجود سال ها زندگى در انگليس و دريافت مدرك دكترى در ادبيات انگليسى، در خدمت به منافع كشور تازه آزاد شده اش، و همچنين كاميابى در زندگى شخصى، شكست خورده و ناتوان است.

بيشتر لطافت اين رمان تنها زمانى قابل لمس مى شود كه خواننده بتواند خود را از طرز فكر و نگاه مصطفى سعيد و راوى  جوان دور نگه دارد و خود به تنهايى در مورد اين دو شخصيت پيچيده تصميم بگيرد.

جالب است بدانيم طيب صالح در آغاز، تصميم به نوشتن داستانى مهيج و بى پرده داشت و "قصد اين چنين پيچ و تاب هايى در داستان را از ذهن خود نگذرانده بود". مهارت داستان سرايى او از اين لحاظ  معروف است كه  براى خواننده سرنخ هايى به جاى مى گذارد و شور و شوق خواننده را براى پيچ و خم هايى كه در داستان است، بر مى انگيزد.

مثال برجسته اين هنرنمايى، اشاره به اتاق آجرى قرمز رنگ مصطفى سعيد با پنجره هاى سبز و سقف مستطيل شكل در صفحات آغازين كتاب است. تنها در نزديك شدن به پايان داستان است كه راوى وارد اين اتاق مى شود؛ گويى همانند غار علاء الدين، او به اميد يافتن چيزى است كه معماى زندگى صاحبش را حل كند.

نمونه ديگر را مى توان در تکه كوتاهى يافت كه مصطفى سعيد  به عنوان پسرى جوان با قطار از خارطوم (پايتخت سودان) به قاهره سفر مى كند و با يك كشيش آشنا مى شود. مصطفى سعيد به ما مى گويد كه آن كشيش چيزى به او گفت كه مصطفى در آن زمان توجه زيادى به آن نكرد.

وقتى در همان جا و در همان زمان به  خواننده گفته نمى شود آنچه كشيش گفت چه بوده خواننده يا آن را فراموش مى کند، و يا نتيجه مى گيرد كه نويسنده، آن را فراموش كرده است. اما چهار صفحه بعد، مصطفى به ياد مى آورد كه كشيش به او گفته بود: "پسرم، همه ما  آخر كار، تنها سفر مى كنيم".

در طول داستان بارها به سفر كردن، سفر از زمين و دريا اشاره شده است، و به اين كه انسان ها نيز مانند مناظر، علامت ها و نشان هايى در راه ها هستند كه تو فقط از كنار آنها عبور مى كنى.

مفهوم حركت، کوچ و مهاجرت كه درعنوان اين رمان ديده مى شود، مضمون اصلى داستان را تشكيل مى دهد. به خصوص براى كشور و مردمى كه تقويمشان با هجرت پيامبر آغاز مى شود.

اما هيچ يك از تصاوير اين رمان قوى تر از توصيف كامل سفر زمينى راوى در مسير بيابان از روستاى خود به پايتخت، خارطوم نيست.در پايان يك روز رانندگى در زير خورشيد بيرحم،"ما توقف كرديم، همان گونه كه كاروان شترها اطراق  مى كنند. خود را بر روى ماسه ها انداختم، سيگارى روشن كردم و در شكوه و عظمت آسمان گم شدم. ماشين بارى چيزى جز آب، بنزين و روغن نمى طلبيد. واكنون او همانجا آرام و خرسند است، همچون اسبى  كه دراصطبل لم داده... در حالى كه من، دراز كشيده و در زير اين آسمان مهربان، احساس مى كنم ما همه برادريم: آن كه مى نوشد، آن كه عبادت مى كند، آن كه دزدى مى كند، آن كه زنا مى كند، آن كه مى جنگد و آن كه مى كشد. هيچ كس نمى داند در ذهن خدا چه مى گذرد. شايد اين ها برايش هيچ اهميتى نداشته باشد. شايد او خشمناک نباشد. در يك چنين شبى احساس مى كنى كه مى توانى از نردبانى طنابى به آسمان بالا بروى."

يک عنصر مهم ديگر در نوشته طيب صالح، حس شوخ طبعى و طنز وى است كه در اكثر آثار ادبيات عرب، يافت نمى شود. بسيارى از خوانندگان عرب از بى پرده گويى عشقى و شهوانى رمان، شگفت زده شده اند، بويژه آن صحنه طولانى با چهار روستايى سالخورده، كه در ميان آنها "بنت مجذوب" خانمى متاهل و رك گو، لذت هاى جنسى خود را بى پروا و با شوخ طبعى بازگو مى كند.

"موسم كوچ به شمال"  بارها از سوى نويسندگان بزرگ به عنوان نوشته اى كه  فاصله بين نثر و نظم را به حداقل مى رساند، بررسى و ستوده شده و نيز به عنوان يكى از معدود رمان هايى كه بايد بيش از يك بار خوانده شود.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

جدیدآنلاین: سرپرسی سایکس (۱۸۶۷-۱۹۴۵) سپاهی و مستشرق انگلیسی در هندوستان فارسی آموخت و در ولایات شرقی و نیز جنوب ایران نماینده بریتانیا بود و نیروی موسوم به  پلیس جنوب را در ایران بنیاد گذاشت.

از او به عنوان یکی از خاورشناسان برجسته نام برده شده که کتاب های بسیاری در باره ایران و افغانستان نوشته است.  در گزارش مصور این صفحه عکس هایی را می بینید که او در سال  ۱۹۱۶ میلادی از پامیر و ترکستان چین گرفته است. انتونی وین، خاورشناس انگلیسی که خود کتابی به نام "ایران در بازی بزرگ" تالیف کرده، در این جا گزارشی نوشته از چگونگی سفر سرپرسی سایکس به همراه خواهرش به کاشغر و پامیر.

انتونی وین

در اواخر سده نوزدهم میلادی، زمانی که "بازی بزرگ" میان ابرقدرت های وقت (روسیه و انگلیس)  به اوج خود رسیده بود، شهر کاشغر در ترکستان شرقی، در بخش چینی کوهستان پامیر، در مرکز مثلثی واقع بود که روسیه را در غرب، چین را در شرق و هندوستان را در جنوب خود داشت.

این شهر که ساکنانش عمدتا اویغورهای مسلمان ترک زبان بودند، در غربی ترین نقطه امپراتوری چین واقع بود.  اما روابط آن با پکن به اندازه ای بد بود که پایتخت چین بر این ولایت سیطره کامل نداشت.

اجناس چینی برای رسیدن به کاشغر باید مسیر درازی را طی می کرد.  با کشتی به شهر باتومی (در گرجستان کنونی) در کرانه دریای سیاه منتقل می شد، از راه زمینی به باکو می رفت و از آن جا دوباره با کشتی از طریق دریای خزر به شهر کراسنوودسک انتقال می یافت تا از آن جا با قطار به سمرقند و سپس به اندیجان  می رسيد. از شهر اندیجان کالا را با ارابه و اسب و گاومیش و شتر به کاشغر می بردند. از این رو برای بازرگانان کاشغری تجارت با روسیه آسان تر بود.

در دهه ۱۸۹۰ حکومت بریتانیایی هندوستان نگران نفوذ روسیه در منطقه شد و جورج مک کارتنی را به کاشغر فرستاد، تا در آن جا یک کنسولگری تاسیس کند و مواظب فعالیت های روسیه در منطقه باشد.

درسال ۱۹۱۵ از آغاز ماموریت مک کارتنی بیست و چهار سال  می گذشت، اما در این مدت او تنها دو بار از خانه اش در بریتانیا دیدن کرده بود. از این رو مقامات تصمیم گرفتند که به او یک مرخصی دیگر هم بدهند.

کسی که در دوره مرخصی مک کارتنی جایگزین او شد، سر پرسی سایکس بود.  سایکس از سال ۱۸۹۴ به بعد کنسول بریتانیا در شرق ایران بود و به عنوان سیاح و یک سیاستمدار موشکاف برای خود نامی دست و پا کرده بود.

همسر او و شش فرزندش نخواستند که او را در این سفر طولانی به دور افتاده ترین پایگاه نفوذ بریتانیا همراهی کنند. در نتیجه،  سایکس از خواهر مجردش الا (Ella) خواست که به او بپیوندد و در کاشغر برای او خانه داری کند. الا گردشگر نترس و سرسختی بود که پانزده سال پیش از آن با برادرش سرتاسر ایران را پیموده بود.

در آن دوره کنسولگری بریتانیا در کاشغر از منزوی ترین نمایندگی های دیپلماتیک بریتانیا بود. بسته های کنسولگری در عرض سه هفته توسط چاپارها به هند می رسید.

زندگی اجتماعی کمرنگ و محدود بود. افزون بر چندین کارمند زبر و خشن کنسولگری روسیه، چند تن سوئدی لجوج و شراب ستیز هم بودند که در بنیادهای خیریه  مذهبی پزشکی کار می کردند و با روس ها میانه خوبی نداشتند و اصلا مایل به همکاری با آنها نبودند. روس ها خوش مشرب بودند، اما یک ضیافت شام آنها که قرار بود ساده و رسمی باشد، تا بامداد به درازا کشید که تحملش برای الا سخت بود.

سال ۱۸۷۷ دولت چین کنترل ترکستان شرقی را از بیگ های اویغور پس گرفت. در پایان سال ۱۹۱۱ "سون یات سن"، رهبر جمهوری خواهان چین علیه امپراتورهای فاسد مانچو قیام کرد که در پی آن کشور درگیر آشوب شد. ترکستان چین میان جمهوری خواهان و هواداران مانچوها بخش شده بود.

روسیه با استفاده از بهانه معمولی اش مبنی بر ضرورت حمایت از اتباع خارجی در معرض خطر، یک هزار قزاق و چهارصد تن تفنگدار خود را وارد منطقه کرد. چینی ها قادر به مقاومت نبودند. متعاقبا روس ها به هندوستان یک گام نزدیک تر شدند.

تا جنگ اول جهانی اوج گرفت، مردم ترک زبان ترکستان شرقی مورد علاقه آلمانی ها و متحدان ترک آنها واقع شدند. آلمان و ترکیه رویای برانگیختن آشوب سراسری در شرق را در سر می پروراندند. آشوبی خزنده که  به هند راه یابد و امپراتوری بریتانیا را نابود کند.

ماموران ترک، ترکستان شرقی را پایگاه خود برای برانگیختن قبیله ها در مناطق مرزی هندوستان و ترکستان روسیه قرار دادند. ماه فوریه سال ۱۹۱۵ یک گروه پنج نفره ترک ها در کاشغر ظاهر شدند.

مک کارتنی دریافت که آنها قصد دارند در فصل بهار به افغانستان بروند و مردم آن جا را به مبارزه علیه بریتانیایی ها تشویق کنند. وقتی که او از چینی ها خواست که ماموران ترک را اخراج کنند، پاسخ این بود که چین کشوری بی طرف است و دلیلی به اخراج ترک ها ندارد.

سر پرسی سایکس مدتی پس از ورودش به کاشغر شاهد عزیمت گروهی دیگر از ترک ها به افغانستان بود. سایکس و کنسول روس با تشریک مساعی از "تائوین"، والی محلی، خواستند که ترک ها را دستگیر کند. در ماه مه همان سال گروه سوم ترک ها قصد ورود به منطقه را داشتند، اما در مرز توسط قزاق های روس بازداشت شدند.

دو ماه پس از آن باز یک گروه ترک ها به کاشغر آمدند، این بار گویا برای گشودن چند مدرسه. بازرگانان کاشغر با ورود هر نوع فکر نوی که از کنترلش عاجز بودند، سرسختانه مخالفت می کردند. آنها تحت حمایت روس ها (آن گونه که منابع ترکی ادعا می کنند) به ملاها پول دادند، تا از منبر مسجدها ترک ها را تقبیح کنند. نکات مورد اصرار ملاها به شرح زیر بود:

زبان ترکی عثمانی نباید در مدرسه ها تدریس شود.
تنها واحدهای مدارس باید زبان عربی و مذهب باشد.
شعر و سرودهای ملی گرایانه باید از برنامه آموزشی حذف شود.
عربی باید نه به شیوه عثمانی، بلکه به شیوه کاشغری تدریس شود.
دانش آموزان باید عبا و دستار به سر و تن داشته باشند، نه پوشش فرنگی.
نحوه درودگویی باید "السلام علیکم" با صدای بلند باشد.
تاریخ و جغرافیا نباید تدریس شود و کتاب های درسی نباید تصویر داشته باشد.

زندگی در واحه کاشغر با بهره برداری از تاکستان های انگور و کشت هندوانه با آرامش می گذشت. برای رهایی از یک نواختی زندگی در این منطقه حاصلخیز سایکس و الا (Ella) از گرمای آزاردهنده ماه ژوئن فرار کردند و از کوه های پامیر بالا رفتند و از گردنه هایی در خاک روسیه سر در آوردند که هنوز علامت گذاری مرزی نشده بود.

روسیه در آن زمان متحد بریتانیا بود، اما این اتحاد، شکننده به نظر می رسید. سایکس در دوره کنسولگری اش در ایران شاهد پیمان شکنی روس ها شده بود. اما اکنون روسیه دوباره با بریتانیا عهد دوستی بسته بود، چون هر دو علیه آلمان می جنگیدند، ولی سایکس مطمئن نبود که روسیه خیال ضمیمه کردن هندوستان به خاک امپراتوری اش را که رو به شرق گسترش می یافت، از سر دورکرده باشد.

سر پرسی و خواهرش با هجده اسبی که بارشان را حمل می کردند، از امتداد رود گِز به سوی دریاچه "بلند گول" و سرزمین قرقیزهای کوچگر راه افتادند.

قرقیزهای کوچی در چادرهای معروف به "آق اوی" یا "سپید خانه" از آنها پذیرایی کردند. آق اوی ها از چادرهای معمولی گرمتر و راحت تر بود.

آنها گاومیش ها را جایگزین اسب هایشان کردند، تا حدود پنج هزار کیلومتر ارتفاع گردنه "کته داوان" را درنوردند. از فراز این گردنه نمای دیدنی دریاچه "قراکول بزرگ" در خاک روسیه به چشم می خورد. آنها از پاسگاه "پامیرسکی" هم بازدید کردند که پایگاه مرزی نظامی روسیه در دره مرغاب بود (و اکنون در تاجیکستان واقع است.)

سایکس و الا در منطقه "تغرمه" دوباره به خاک چین وارد شدند که با نمای فریبنده کوه "موزتاغ آتا" (پدر کوه یخ) آراسته بود. در آن جا سایکس ها شاهد بازی "الاک تارتوش" شدند که معادل قرقیزی "بزکشی" افغانی است. بزکشی شبیه راگبی اسب سواران است که در آن لاشه بز جای توپ را گرفته است.

با انحرافی اندک در خط سیر، سایکس ها وارد دره سریکول در خاک امپراتوری روسیه شدند که سرزمین مسلمانان اسماعیلی بود. مردم سریکول به زبان سغدی حرف می زدند که شکل بسیار قدیمی زبان پارسی است.* آنها پیرو آقاخان بودند. آقاخان که در هند زندگی می کرد، تبعه بریتانیا محسوب می شد. از این رو اسماعیلی های سریکول خود را اتباع بریتانیا و مستحق برخورداری از حمایت بریتانیا می دانستند.

سر پرسی و الا سایکس در ماه سپتامبر بار دیگر عازم سفر شدند و این بار از طریق حاشیه جنوبی صحرای "تکله مکان" به آبادی های یارکند (شاچه کنونی) و ختن راه افتادند. از دید آنها، یارکند بارورترین و شکوفا ترین آبادی در جنوب چین بود.

یارکندی ها که آب را نجوشیده می نوشیدند، غالبا از غمباد رنج می بردند. سایکس ها در هر شهرکی مورد ارج و احترام آقسقال ها (ریش سفیدان) یا در واقع، ماموران بریتانیا واقع می شدند که عمدتا از جمله بازرگانان هندی بودند.

در سراسر ترکستان شرقی شبکه گسترده این نوع "آقسقال ها" فعال بود. آنها در عین این که از جماعت خرد خود نمایندگی می کردند، اخبار اتفاقات محلی را نيز به کنسولگری بریتانیا در کاشغر می رساندند. این معامله پنهانی نبود و چینی ها به خوبی از آن آگاه بودند. بنا به شرایط کاپیتولاسیون چین، هندی های مقیم این کشور تابع قوانین بریتانیا بودند و وظیفه حل و فصل مناقشات هندی ها با مقامات چینی به دوش کنسول بریتانیا بود.

سایکس ها برای رسیدن به ختن اسب ها را از پهنه رود یارکند عبور دادند. ختن با سنگ یشم سبز و ابریشم اش معروف بود. از همین شهر بود که در سال ۵۵۰ میلادی تخم های کرم ابریشم را دزدیدند و به بیزانس بردند، تا انحصار چین بر تجارت ابریشم را بشکنند.

در همه این شهرها سایکس مجبور بود همراه با "آق سقال" با والی محلی دیدار کند و مناقشات هندی ها را که برخی طی چندین سال لاینحل مانده بودند، حل کند. سپس او با الا به کاشغر مراجعه کرد.

در ماه نوامبر سال ۱۹۱۵ مک کارتنی و خانواده اش از انگلیس باز آمدند و الا و برادرش از راه روسیه به انگلستان و بازپس به "جنگ جهانی اول" برگشتند.

چهار ماه پس از آن سایکس در راس گروهی از افسران ارتش بریتانیا و هندوستان به بندر عباس رفت، تا  تفنگداران جنوب را در ایران سازمان دهد و با نفوذ آلمان در آن جا مقابله کند.

 *در این جا به احتمال زیاد منظور یکی از زبان های بدخشی بوده است که به مانند زبان سغدی از زبان های ایرانی شرقی به شمار می آید. زبان پارسی متعلق به شاخه غربی زبان های ایرانی است – جدیدآنلاین.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

مجموعه عکس
نمونه هایی از آثار گردآوری شده در نمایشگاه موزه بریتانیا
دیوید بلو*

هیچ حکومتی در ایران به اندازه صفویان در تشکل هویت امروزی ایرانیان سهم نداشته است. شاه اسماعیل اول، نخستین فرمانروای صفوی که از سال ۱۵۰۱ تا ۱۵۲۴ میلادی حکومت کرد، برای نخستین بار پس از اشغال ایران توسط مسلمانان عرب در اواسط سده هفتم میلادی، ایران را به عنوان یک نهاد سیاسی در درون مرزهای تاریخی اش احیا کرد.

پیش از سلطنت شاه اسماعیل سرزمین ایران میان دو یا چند قدرت بخش شده بود یا پاره ای از یک امپراتوری بزرگ را تشکیل می داد، به مانند دوره خلافت عباسیان یا امپراتوری تیمورلنگ.

شاه اسماعیل کسى است که ایران را به یک کشور شیعه دوازده امامی کنونی تبدیل کرد. در آن زمان جمعیت ایران غالبا سنی بودند، با جماعت های پراکنده شیعه مذهب در بخش های مختلف کشور و اقلیت های شیعه در بسیاری از شهرها.

البته، شیعه کردن ایران بدون خونریزی صورت نگرفت و چندین هزار تن از سنی های ایرانی در جریان آن کشته شدند یا به سرزمین های سنی نشین پناه بردند. اما تنها در دوره شاه عباس اول (۱۵۸۷ تا ۱۶۲۹ میلادی) بود که تشیع دوازده امامیِ کمابیش تثبیت شده، به عنوان دین متقن دولت و مذهب بیشتر مردم ایران جا افتاد.

قدرت اسلاف صفوی شاه عباس بر رزمندگان قبیله "قزلباش" (سرخ سر) ترکمن متکی بود. وجه تسمیه آنها کلاه سرخی بود که بر سر داشتند. آنها از شاه به عنوان وارث شیخ صفی الدین اردبیلی، شیخ طریقت صفوی، پیروی می کردند.

شاه عباس با سازمان دادن ارتش دایمی از جمله بردگان قفقازی به سیطره قزلباش ها و چالش ناشی از دیدگاه مذهبی ویژه آنها پایان نهاد. مذهب قزلباش ها آمیزه ای ازگزافه نگری های غلات شیعه و تصوف بود.

وی همچنین میان نظام پادشاهی صفوی و علمای شیعه دوازده امامی اتحادی استوار شکل داد. شاه در ازای تبلیغ و تحکیم روحانیون مورد حمایت قشر روحانی واقع شد. این سیاست تا زمان سرنگونی امپراتوری صفوی توسط افغان ها در سال ۱۷۲۲ ادامه داشت.

اما در طول سال های حکومت صفویان علاقه شاهان به می و می گساری و التفاتشان به مسیحی ها گاه ناآرامی هایی را برمی انگیخت. به ویژه تاسیس منطقه ارمنی نشین جلفا در اصفهان، پایتخت صفویان، توسط شاه عباس اول باعث اغتشاشاتی شده بود. ارمنیان در صادرات ابریشم ایرانی نقش برتر را داشتند.

شاهان صفوی مشروعیت مذهبی خود را با این ادعا تحکیم کرده بودند که نسب شان از طریق موسی الکاظم، امام هفتم، به علی، امام اول شیعیان می رسد. این ادعا بعدا تکذیب شد، اما علمای وقت اسلام و مردم عادی آن را قبول داشتند. اما علما ادعای دیگر شاهان صفوی را،  که خود را نمایندگان امام زمان بر روی زمین مى دانستند، نپذيرفتند.

سلسله قاجاری هم تلاش کرد به تقلید از صفوی ها با روحانیون اتحادی ایجاد کند، اما شاهان قاجار هرگز از آن حد مشروعیت مذهبی برخوردار نبودند و به تدریج حمایت روحانیون را از دست دادند. ولی پهلوی ها هرگز سراغ این نوع حمایت نرفتند و متعاقبا سرنگون شدند.

شیعه کردن ایران توسط صفویان منجر به جنگ های دراز و خونینی با دو همسایه سنی مذهب ایران هم شد: امپراتوری عثمانی در غرب و خانیگری ازبک در شرق که در بخارا و سمرقند مستقر بود.

این جنگ ها تعهد ایرانیان در برابر مذهب تشیع را تقویت کرد و حفاظت و پیروی از آن را در جایگاه آرمان ملی آنها قرار داد. ایران صفوی با سومین قدرت سنی مذهب هم مرزش، یعنی امپراتوری گورکانی هند، میانه بدی نداشت. دلیل اصلی آن هم رویکرد تسامح آمیز شاهان گورکانی به مذهب بود.

صفویان و به ویژه شاه عباس اول، به یکی دیگر از ابعاد هویت ایرانی که خیلی قدیمی تر بود و به دوران پیش از اسلام برمی گشت نیز توجه داشتند. شاه عباس در کنار تشویق مردم به برگزاری عاشورا ومراسم مذهبی دیگر، در برپایی جشن های باستانی ایران، به مانند مهرگان، چهارشنبه سوری، آبپاشان و بیشتر از همه نوروز هم می کوشید.

گفته می شود، همو بود که تجلیل از جشن باستانی آبپاشان یا آب ریزان را دوباره رایج کرد. آبپاشان که در دوران ساسانی ریشه دارد، جشنی بود که در پی بارش باران پس از خشکسالی برپا می شد.

در دوره شاه عباس و اخلاف او نوروز مهم ترین جشن رسمی در دربار سلطنتی و شهرهای عمده ایران بود. از زمان شاه عباس به بعد هم بر هویت ایرانی کشور تاکید بیشتر می شد. در آغاز سلطنت صفویان ایران در مکاتبات و صحبت های رسمی "مملکت محروسه " بود. اما در زمان شاه عباس در بیشتر موارد نام ایران را به تنهایی به کار می بردند و شاه را "فرمانروای ایران" یا "شهریار ایران" می نامیدند.

با سقوط امپراتوری صفوی، ایران گرفتار گرداب هرج و مرج و خونریزی های متمادی شد و در پی آن ایران حقارت و خواری سلطه انگلیس و روسیه بر دولت فاسد قاجار را تحمل کرد. به همين خاطر ایرانیان از دوره صفوی، به ویژه از سده هفدهم میلادی که دوره ثبات و شکوفایی نسبی بود، به عنوان "عصر طلایی" ایران یاد می کردند. و شاه عباس اول، بزرگترین فرمانروای صفوی، به زودی در میان چهره های حماسی ایران قرار گرفت.

سر جان ملکم، فرستاده بریتانیا به دربار قاجار در آغاز سده نوزدهم میلادی، میزان ارج و احترام مردم عادی به شاه عباس را چنین توصیف کرده بود: "یک سیاح مدرن اگر جویای نام بنیادگذار هر ساختمان کهنی شود، یک پاسخ می شنود: شاه عباس بزرگ. این پاسخ ناشی از دانش دقیقی نیست که واقعا شاه عباس پایه گذار آن ساختمان بوده. بلکه حاکی از عادتی رایج در اینجاست که همه نشان های بهبود و پیشرفت را از یادگارهای شاه عباس می دانند."

اکنون شهر اصفهان، پایتخت باشکوه شاه عباس، به اندازه ویرانه های تخت جمشید، یادآور جلال پیشین ایران است.

  

جديد آنلاين: نمايشگاه 'شاه عباس: بازساخت ايران' از روز نوزدهم فوريه تا چهاردهم ماه ژوئن امسال در موزه بريتانيای لندن برپاست.

 

*دیوید بلو  مولف کتابی است در باره شاه عباس که این هفته در لندن منتشر خواهد شد.

 ,David Blow
Shah Abbas: The Ruthless King Who Became an Iranian Legend
Emperor of Persia and Restorer of Iran
IBTauris, London

 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

ساجده شریفی

در شرح معجزات "مانی" آمده است  او با دستی آزاد، با قلم مویی نازک، آن چنان بر پارچه خط می کشید که با کشیدن آن نخ از پارچه، رد قلم مو هم محو می شد.

برخی پژوهشگران بر این عقیده اند که هنر مینیاتور، در اصل از ایران آغاز می شود و در کتاب ارژنگ مانی ریشه دارد. به آن دلیل که ایرانیان بر مذهب مانویان سخت می گرفتند، آن ها به چین مهاجرت می کنند و این نوع نقاشی را هم با خود به آن جا می برند.

هنر مينياتور بيش از يك بار بر اثر تماس مستقيم با نقاشي چينى زنده شد.  يك‌بار در زمان نخستين سلطه ی مغولان بر ايران در دوران ايلخانيان  و بار ديگر در دوران تيموريان  و سرانجام در دوران صفويان.

مينياتور ايرانى، بعدها در نقاشى گوركانيان هند ادامه يافت و به صورت هنر دربارى درآمد و به‌ ويژه براى مصور کردن دفتر وقايع دربارى، با سبكى واقع‌ گرايانه مورد استفاده قرار گرفت.

سبک نقاشی عهد گورکانیان آمیزه ای از صورت گری ایرانی و هندی است و نزد اهل فن به سبک مغولی مشهور است. این نوع نقاشی یکی از پردامنه ترین سبک های نقاشی اسلامی است.

"همايون شاه" هنگام اقامت در ايران، دو نقاش صفوى  به نام هاى 'ميرسيدعلی' و 'عبدالصمد' را با خود به دهلى آورد. "اکبرشاه" در زمان حکومتش هنرکده ای تأسیس کرد که در آن بيش از صد نقاش‌ هندى، تحت آموزش دو استاد ايرانى قرار گرفتند.

شاگردان اين هنركده پس از آموزش اسلوب كار به تقليد ساده از استادان ايراني قناعت نكردند و به مطالعه محيط خود و تاریخ نقاشی هندی پرداختند و با تلفیق این دو شیوه، سبکی نو ساختند.

نخستين محصول این هنرکده  داستان "اميرحمزه پارسي" بود که با نظارت خود اكبر تكميل شد. اين داستان فارسي در دوازده برگ جداگانه و شامل بيش از هزار و چهارصد نقاشى بر روى پارچه بود. تكميل اين اثر، مصادف با پيدايش "سبك اكبرى" شد.

در زمان اكبر شاه، جهانگيرشاه و شاه جهان، مصور کردن شاهکارهای ادبیات فارسی بسیار رایج بود. علاوه بر آن، نقاشان، صحنه هايى از زندگی مجلل درباری، شكارگاه های سلطنتی، جنگ ها، لشكركشى ها، زنان حرمسرا و صحنه‌ هايى از زندگي مردم كوچه و بازار را نيز طرح مي كردند.

در فرم، با افزودن عناصر کوچک و بزرگ، به خلق دورنما می پردازند. نوازش های گستاخانه ی قلم‌ موى چينى جاى خود را به خطوط دقيق و پيوسته ی قلم مى دهد و سطح هاى درون خطوط، با رنگ های به هم پيوسته پر مى شوند. و در محتوا نقطه مشترک در فلسفه هند و ایران، درباره رمز و تمثيل "بهشت زمينی" و "وطن آسمانی" به کمال تصویر می شود.

نقاشى مينياتور به دلیل دربرداشتن هزينه هاى بالا، همواره به حمايت سلطنتى نياز داشت، از اين رو عامه مردم با این هنر بيگانه بودند. با روی کار آمدن "اورنگ زیب"، نقاشی و مینیاتور رو به فراموشی رفت و از رونق پیشين اش کاسته شد. او مسلمانی متعصب بود که صورت سازی را خلاف اسلام می دانست. در این دوران نقاشی محدود به تزیین قرآن و یا تصویرهایی از طبیعت و حیوانات شد.

ديري نپاييد كه با حمله نادرشاه به هند ، ريشه‌هاي اين مكتب، به یکباره خشكيد. هنرمندان درباری به زمين داران بزرگ و حكمرانان جزء  در ساير نقاط هند پناه بردند و بدین ترتیب، این هنر آرام آرام از منطقه راجستان و ایالت های همسایه فراتر رفت و در نقاط دیگر هند هم گسترش یافت.

با این همه هنوز هم هندی ها "راجستان" را مرکز این هنر می دانند."آجاسرما"، یکی از هنرمندان راجستانی ست که مینیاتور را در نوجوانی، از پدربزرگش آموخته و در کارگاهی کوچک در حاشیه جیپور به تعدادی از علاقه مندان آموزش می دهد.

دیوار کارگاه او پر از مینیاتورهایی ست که به اشعار فارسی آراسته اند. اگرچه وقتی از او درباره این خطوط می پرسم؛ چیزی از معنی شان نمی داند و تنها از آن برای زیبایی آثارش استفاده می کند.

او مجموعه بزرگی از کتاب های قدیمی اردو و فارسی دارد که هر برگ آن ها بعدها آغشته به خط و رنگ قلم مویش می شوند و برای فروش به شهرهای بزرگ هند مانند دهلی، کلکته و بمبئی می روند. نقاشی های او بسته به کیفیت کار از پنجاه روپیه ( کمتر از یک یورو) تا سی هزار روپیه (حدود  چهارصد و پنجاه یورو) قیمت دارند.

علاوه بر کارگاه او، ده ها مغازه و دست فروش در جیپور به فروش مینیاتور مشغول اند و بیشتر، مسافران خارجی مشتری این آثار هستند.

اما هر ایرانی مانند من که پیشتر در موزه دهلی و کلکته، مینیاتور شاهکارهای ادیبات فارسی را، در بخش هنر مغولی و به نام نقاشی مغولی ديده باشد، از دیدن مینیاتورهای نه چندان گران بر برگ های کتب گران قیمت و قدیمی فارسی، در راجستان، بيشتر اندوهگين مى شود تا شگفت زده.

آجا سرما درباره این حس من می گوید: "الان، آن قدر بازار برای مینیاتوریست های هندی کساد است که به هر وسیله ای شده سعی می کنند کارشان را بفروشند. آن ها نه به این می توانند فکر کنند که وظیفه دارند درحفظ آثار گذشتگان بکوشند نه این که به نسل های بعد  آموزش دهند تا آرام آرام این هنر توسعه یابد. نمی شود به آن ها خرده گرفت. هنر راه معاش آن هاست همانقدر که چراندن گوسفند، راه معاش یک چوپان"

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

داریوش رجبیان

بابل، نمادی آشکار از ناپایداری شکوه و شوکت است. از شهر بنامی که حدود بیست سده پیش بزرگ ترین شهر جهان به شمار می آمد و شاید نخستین شهری بود که شمار جمعیت آن از دویست هزار تن تجاوز کرد، اکنون چیزی بیشتر از یک تل یا پشته و چند ساختمان خشتی ولنگار در میان برهوتی وسط رودهای فرات و دجله باقی نمانده است. همراه با مجموعه کاخ هایی که دولت پیشین عراق روی آوار کاخ های باستانی ساخته بود.

نبوکدنصر دوم بود که به محض نشستن بر سریر این سامان در سده ششم پیش از میلاد این دولت–شهر را به نگین درخشانی روی زمین تبدیل کرد. باغ های معلق افسانه ای آن که هرگز از سوی باستان شناسان کشف نشد، یکی از هفت عجایب جهان باستان محسوب می شد.

پس از تسخیر بابل توسط کورش بزرگ، در سال ۵۳۹ پیش از میلاد، هم از ابهت این شهر باستانی و از درخشش کار دانشمندان و هنرمندان آن کاسته نشد. اما رفته رفته روی این نگین جهان باستان گرد نشست و بابل به حاشیه رفت و جایگاه خود را به شهرهای نوپاتری داد.

زمانی که لشکر بریتانیا در پایان جنگ جهانی نخست، طی سال های ۱۹۱۸ و ۱۹۱۹ وارد بابل شد، به جز صدها جریب ساختمان های ویرانه و تندیس شکسته شیر بابل، در این شهر باستانی دیگر چیزی ندید.

دولت های متعدد و گوناگونی آمدند و رفتند و هر کدام به گونه ای تلاش کردند به منظور استحکام ملت، بابل را به نماد ملی عراق تبدیل کنند. تصویر تندیس شیر بابل را می توان در تمبرها و کارت های پستى دوره های مختلف عراق معاصر مشاهده کرد.

در نتیجه همین تلاش ها بود که دروازه معروف عشتر یا ایشتار با آجرهای لعابی و دیوارنگاره های برجسته شیر و گاو نر و اژدها بازسازی شد، تا برای صنعت جهان گردی عراق درآمدزا باشد.

صدام حسین آمد، با خیال تاریخ آفرینی اش، و همان گونه که تمبر و نشان های دوران حکومت او حاکی است، وی خود را به ناچار وارث نبوکدنصر دوم، شاه نامدار بابل باستان دید. روی این تمبر و نشان ها تصویرهای نیمرخ شاه باستانی و حاکم وقت عراق را می بینیم که به یکدیگر شباهت ظاهری شگرفی دارند.

روی برخی از آجرهای ساختمان های نوسازی شده بابل می خوانیم: "این ساخمان را صدام حسین، پسر نبوکدنصر، به خاطر جلال و شکوه عراق ساخته است."

صدام حسین فراتر از انتشار تمبر و کارت های پستى بابلی رفت و تصمیم گرفت شهر باستانی را احیا کند. نوسازی بابل از سال ۱۹۷۸ تا سال ۱۹۸۹ میلادی جریان داشت و حاصل آن ۲۵۰ اتاق و تالار مجموعه کاخ های خوش ساخت نبوکدنصر و چندین دریاچه و تل پیرامون آن است.

شاید تصور فرمانروای وقت عراق بر این بود که نهادهای مربوط به میراث فرهنگی جهان از این کار او تقدیر خواهند کرد. اما واکنش غالب، نکوهش دولت صدام حسین به خاطر دستکاری در آثار بی همتای باستانی بود.

به باور جان کِرتیس، سرپرست بخش خاور میانه موزه بریتانیا که بارها در بابل ماموریت های علمی انجام داده است، ده سال نوسازی بابل برای این محل تاریخی بسیار زیانبار بود، چون اصالت آن لطمه دید.

بسیاری از آجرهایی که در بازسازی کاخ نبوکدنصر به کار رفته است، آجرهای معاصر اند. از این رو، صندوق یادگارهای تاریخی جهان از ثبت بابل در فهرست میراث فرهنگی جهان خودداری کرد. ولی جان کرتیس امیدوار است که در آینده نزدیک این بنیاد جهانی در مورد بابل استثنا قایل شود و آن را وارد فهرست کند.

جان کرتیس باستان شناسی است که در رأس هیئتی علمی در سال های ۲۰۰۳، ۲۰۰۴ و ۲۰۰۸ به عراق سفر کرده و طی دو سفر نخستش از بابل و در سفر آخر از شهرهای باستانی جنوب عراق بازدید کرده است، تا میزان خسارات وارده از جنگ در اماکن باستانی را ارزیابی کند.

به گفته آقای کرتیس، بخش اعظم آسیب های وارده جبران ناپذیر است. برای نمونه، بر اثر کندن خندق هایی کنار زیگورات بابل گویا برای مقابله با تانک های نیروی رقیب، تعداد زیادی از اشیای عتیقه از زیر خاک بیرون ریخته و خراب شده است.

و یا برای نیازهای نظامی، خاک یک شهر باستانی دیگر را با خاک بابل درآمیخته اند که برای باستان شناسان مشکل آفرین است و ترکیب لایه های اصیل این سامان را به هم می زند. جان کرتیس با مزاح می گوید: "شاید در آینده باستان شناسان لایه جدیدی را با نام "لایه ائتلاف" شناسایی کنند". منظورش نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا در عراق است.

در ماه دسامبر سال ۲۰۰۴ جان کرتیس و گروه همکاران او دریافتند که پاره هایی از دیوارنگاره های معروف دروازه عشتر ناپدید شده اند. شمار دیوارنگاره های آسیب دیده در ظرف یک سال از یک به نه عدد رسیده است.

جان کرتيس می گوید که به احتمال زیاد سربازان ائتلاف آن پاره های آجر را به عنوان سوغات با خود به خانه هایشان برده اند، زیرا در آن دوره عراقی ها اجازه ورود به این منطقه تاریخی را نداشتند.

افزون بر این، برخی از سربازان، اشیایی باستانی چون سفال پاره ها و ظروف خرد و بزرگ را با خود برده اند. خود جان کرتیس شاهد مصادره شدن سه جعبه از این اشیا از میان بساط سربازان آخرین لشکر ائتلاف مستقر در بابل بوده است.

اکنون حدود ۱۶۰۰ تن مامور نهاد تازه تاسیس مراقبت از اماکن تاریخی، مواظب آثار بابل اند و جان کرتیس امیدوار است که زیان های ناشی از جنگ برای آثار بابلی در همان ماه دسامبر سال ۲۰۰۴ به سر رسیده باشد. وی به زودی به نمایندگی از سازمان یونسکو دیگرباره به بابل سفر خواهد کرد، تا مطمئن شود که امیدش عبث نبوده است.

اخیرا جان کرتیس نتیجه بازدیدهای مکررش از بابل و دیگر شهرهای باستانی عراق را در جلسه ای ویژه در موزه بریتانیای لندن با دهها تصویر مرتبط توضیح داد. گزارش مصور این صفحه حاصل همان جلسه است. از جان کرتیس و موزه بریتانیا سپاسگزاریم که اجازه استفاده از آن عکس ها را به جدید آنلاین داده اند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

 

جان آپدايک، نويسنده و شاعر آمريكايى كه با مجموعه رمان هاى "خرگوشى" اش در جهان شناخته شده است، روز سه شنبه، ۲۷ ژانويه ۲۰۰۹، در سن هفتاد و شش سالگى درگذشت. داستان هاى "خرگوش پولدار مى شود" و "خرگوش استراحت مى كند" از اين سلسله پنجگانه براى آپدايک جوايز پوليتزر را به ارمغان آورد. "خرگوش" (Rabbit) لقب قهرمان اصلی اين داستان هاست.

سنت شكنى ادبى و به قلم آوردن حرف هاى مگو از بارزترين ويژگى هاى اين نويسنده عنوان شده است. او از آغاز كار ادبى اش تصميم گرفته بود هر سال يک داستان منتشر كند. مى توان گفت كه آپدايک به قول خود وفا كرد و حاصل تلاش هايش ده ها داستان خرد و بزرگ است كه آپدايک را به يكى از پربارترين نويسندگان آمريكا تبديل كرده است.

نوشته زير مطلبى است از مارتين ايميس، نويسنده سرشناس انگليسى، كه در روزنامه گاردين چاپ لندن منتشر شده است.

مارتين ايميس

مى گفت، در خانه اش چهار اتاق كار دارد. مى توان تصور كرد كه او در يكى از اين اتاق ها پيش از صرف صبحانه شعر مى نوشت، سپس در اتاق ديگر صد صفحه از داستان جديدش را پر مى كرد، بعد از ظهر در اتاق سوم مقاله دراز و درخشانى را براى روزنامه "نيو يوركر" آماده مى كرد و به دنبال آن در اتاق چهارم يكى دو شعر تازه را روى كاغذ مى آورد. يقينا جان آپدايك حامل نيرويى ناب تر از انرژى هر نويسنده اى ديگر از زمان "ديويد هربرت لورنس" تا كنون بود.

برخى مى گويند كه شخصيت هاى شگفت انگيزى چون او گرفتار عارضه غبطه آورى هستند، موسوم به "فشار درونى بر لايه رويى". گوئى در درونشان چشمه اى زيرين دارند كه همواره در حال جوشيدن است. تعداد نوشته هاى وى فوق العاده زياد است. بى گمان او از بزرگ ترين داستان نويسان آمريكايى سده بيستم ميلادى است.

تنها او مى توانست با سرى بلند شانه به شانه يهوديان بزرگى چون بلف، روث، ميلر و زينگر قد علم كند. مقدر بود كه كسى با آن ويژگى ها خودش هم به يك داستان نويس بزرگ يهودى تبديل شود، به مانند "هنرى بک"، قهرمان چندين كتاب اش. به نظر من، اين ازويژگى هاى نهادين آپدايک است كه هرگز به هيچ محدوديتى تن نمى داد و هميشه خواستار سهم بيشترى بود. قرار نيست يكتايى يا منحصر به فرد بودن، افراط و تفريط داشته باشد؛ مى توان يكتا بود يا نبود. حد وسطى در كار نيست. ولى او استثنائا از افراد يكتاى نوع خودش بود.

حرف هاى احمد کريمى حکاک در باره جان آپدايک

خود او به شدت تحت افسون جيمز جويس بود و در داستان "زوج ها" تلاش کرد جويس را به آمريكا آورد. فكر نمى كنم كه خود او متوجه اين نكته بود كه افراد صاحب سبك كسانى هستند كه تحت تاثير ديگران قرار نمى گيرند. با اين كه تلاش او قابل تحسين بود، در نهايت به جايى نرسيد. اما آپدايک با آن غنا و سرمايه معنوى اى كه داشت، مى توانست به خودش اجازه دهد كه لغزش هاى اندكى داشته باشد.

جويس گفته بود كه بعضى چيزها به اندازه اى شرم آور اند كه نمى توان روى كاغذ آوردشان. اما آپدايک به طور ذاتى با اين خجالت، بيگانه بود و ما مزيت آن بيگانگى را ديده ايم. وى داستان نويسى را به لايه اى ديگر از احساسات و امور محرمانه برد: او ما را فراتر از اتاق خواب، به حمام برد. گوئى‌ که از هيچ چيزى در باره انسان چشم نمى پوشيد. من فكر مى كنم، او از جنس نسل خودش بود. به گفته خودش، "همسر من و من، بچه داشتيم، زمانى كه خودمان بچه بوديم." او در آغاز سال هاى ميانى عمرش شور جوانى را تجربه كرد.

براى من بهترين داستان هاى او دو كتاب آخر از رمان هاى "خرگوشى" بود: "خرگوش پولدار مى شود" و "خرگوش استراحت مى كند". درخشان ترين كار او چهارمين رمانش از رشته داستان هاى "خرگوشى" بود. وضوح و سرزندگى و آهنگ كلام او لگام گسيخته است. در طول روز چند بار به او، و اكنون به روان او، رو مى آورى و مى پرسى: "اگر آپدايک بود، اين كار را چه طور انجام مى داد؟"

در كوچه ادبيات امروز باد سردى مى وزد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

داريوش رجبيان

رضا دقتى در صدر تارنماى وبستان اش اين باور شخصى اش را نوشته است: "جهان، ميدان ديد ماست. ما راويان داستان های نوع بشری هستيم که فرهنگی مشترک دارد. روايت ما وصف حال لحظاتی از زندگی است: از جنگ تا صلح، از قساوت تا شعر و شعور."

موسسه نشنال جئوگرافيک نمونه هايی از سی سال کار رضا و دوربين او را در طى دو سال از ميان نيم ميليون قطعه عکس از صد و دوازده کشور جهان گلچين کرده و در کتاب حجيم و قطوری تحت عنوان "رضا، جنگ و صلح" منتشر کرده است.

رضا دقتی معتقد است که "در جهان قرن بيست و يکم يک زبان نوين بين المللی پا می گيرد که همين زبان تصوير است و ما، تصويرگران، از زمره کسانی هستيم که الفبای اين کار را ياد گرفته ايم." رضا تلاش می کند با استفاده از اين الفبا انسان ها و فرهنگ هايی را به ما نشان دهد که درگير جنگ های خونين اند، تا عمق فاجعه نابودی اين انسان ها و فرهنگ های زيبا را درک کنيم.

رضا می گويد: "تا انسان يک چيز را دوست نداشته باشد، نمی تواند از آن دفاع کند. اگر من جنگ را نشان می دهم، برای اين است که در دل و ذهن مردم از جنگ نفرتی به وجود بياورم. چون به باور من، جنگ هنوز يکی از اعمال بسيار بدوی انسان غارنشين است."

ولی ما که ديگر از غارها به آسمان خراش ها رسيده ايم، چرا هنوز شاهد جنگ و ويرانی های بشری هستيم؟

رضا به اين پرسش هم پاسخی دارد: "ما صد و پنجاه هزار سال در غار زندگی کرديم و همديگر را کشتيم و گوشت همديگر را خورديم. حالا چه طور می توان انتظار داشت که آن عادت ديرينه به يکبارگی از ذهن و شعور همه نسل بشر زدوده شود؟"

رضا با ديدی روشن به آينده دور می گويد: "پس از چند نسل، بشر به جايی خواهد رسيد که اين جمله را در کتاب های تاريخ خواهد نوشت: 'زمانی بود که اجداد ما آنچنان وحشی بودند که تانک و توپ و گلوله می ساختند، تا همديگر را بکشند؛ اما آن زمان ديگر سپری شده است.'"

اين آرزو را در چشم بسياری از قهرمان های آثار او می توان خواند. آن دخترک چشم آبی و موبور روستايی در افغانستان با رخسار آلوده، آن زوج لاغر و تکيده آفريقايی که يک فنجان چای را با هم قسمت می کنند، و آن کودک سرگردان در اردوگاه پناهندگان کنگو، همه تجسم اين آرزو هستند.

چهره قبيح جنگ هم در کتاب رضا خودنمايی می کند: جسدهای پريشان در يک جاده افغانستان و عابری که از کنار آنها می گذرد، مادری که واپسين لالايی را به گوش پسر بيجانش شيون می زند، تانک ديوانه ای که بی پروا نونهالی را زير چرخ هايش می گيرد... و همه اين تصويرها را تفسيرهايی از خود رضا همراهی می کنند.

داستان تک تک اين عکس ها خواندنی است. در کنار عکس احمد شاه مسعود که يک دست به پيشانی دارد و صميمانه می خندد، می خوانيم: "مسعود پس از صدور دستورهای کدبندی شده برای انجام يک حمله عليه طالبان، نشسته بود که کتاب بخواند. تا از راه رسيدم، او را غرق مطالعه مجموعه اشعار "فروغ اميد" ديدم که در دره پنجشير منتشر شده بود. در سکون آن شب ماه رمضان شعرخوانی و صحبت های ما به ما کمک کرد، تا قساوت جنگ را فراموش کنيم."

در حاشيه برخی از عکس های آغاز کتاب سخنان بزرگانی چون مولوی و سعدی و گاندی آمده است. سربازان هول آور ترک با شنل های چرمی به تن و کلاه خود های آبی براق بر سر، با تفنگ های خود به آسمان نشانه رفته اند. ميله های تفنگ ها با گلدسته های مسجد موازی است و درهم آميخته است. در حاشيه اين عکس می خوانيم: "هرگز خلاف امر وجدان خود کاری را انجام نده، حتا اگر دولت بخواهد. آلبرت آينشتاين."

بار معنايی سخنان خود رضا دقتی نيز که در ديباچه کتاب آمده است، اندک نيست: "به باور من، تمام تاريکی جهان قادر نيست روشنايی يک شمع کوچک را بزدايد." رضا همچنين معتقد است که وظيفه او و ديگران بايد فروزان نگاه داشتن همان منبع روشنايی باشد.

متن زير پاره ای از توصيف سباستين يونگر از شخصيت و کار و کوشش رضا دقتی است که در آغاز کتاب "رضا، جنگ و صلح" منتشر شده است:

"رضا عکاس بزرگی است، زيرا او در تک تک افراد، کل بشريت را می بيند، چون او از طريق لنز دوربينش آنها را به خوبی آموخته است. روى ديگر اين انديشه که به حکم سرنوشت، ما می توانستيم به سادگی در جای پناهندگان افغان قرار بگيريم، اين است که آنها هم می توانستند در جای ما باشند."

"منظور من اين است که فساد و خشونت جهانِ رو به توسعه فطری يا ذاتی نيست. کارِ دستِ تاريخ است. تنگ دستی و بی عدالتی که مانند گياهى مرگ آور در آنجا نمو می کند، به همان آسانی می تواند در غرب هم ريشه بدواند. چرا که نه؟ شايد پس از چند نسل جهان رو به توسعه بتواند نيرو و دارايی باخترزمين را به دست آورد. هيچ قانون طبيعی ای وجود ندارد که وقوع اين احتمال را نفی کند."

"از اين رو، وقتی که رضا به يک جوان در افغانستان يا روآندا يا مصر يا سرزمين های فلسطينی نگاه می کند، او را به چشم محصول يک جهان ولنگار نمی بيند. بلکه در سيمای آن جوان نماينده بالقوه يک جهان بهتر را می بيند."

"پس از سقوط کابل به دست ائتلاف شمال افغانستان، رضا مرکزی را برای پرورش روزنامه نگاران جوان در آن جا راه اندازی کرد. او اين اقدام خود را اين گونه توضيح داد: دستيابی به آزادی اقتصادی بدون آزادی سياسی ناممکن است و کسب آزادی سياسی بدون آزادی مطبوعات هم ناممکن است. اما برای دست يافتن به آزادی مطبوعات بايد مفهوم دقيق روزنامه نگاری مدرن به يک نسل از مردم افغانستان معرفی و تدريس شود."

"بدين خاطر، زمانی که نيروهای آمريکايی و ديگر نيروهای ائتلاف در سراسر افغانستان کمک توزيع می کردند و مواظب امنيت کشور بودند، رضا ساختمانی را در شهر کابل اجاره کرد و به پرورش نسل نوين روزنامه نگاران در افغانستان پرداخت."

سازمان "آينه" که رضا دقتی پايه گذار آن است، همچنان در افغانستان فعال است و به طور منظم مجله رنگين و نفيسی را با نام پرواز منتشر و در ميان کودکان و نوجوانان آن کشور به صورت رايگان توزيع می کند.

"رضا دقتی سال ۱۹۵۲ ميلادی در شهر تبريز ايران به دنيا آمد. وی فارغ التحصيل رشته معماری دانشگاه تهران است. طی سی سال اخير رضا دقتی در خارج از ايران به سر می برد و تابعيت فرانسه را دارد. 

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

داریوش رجبیان

"چین یک غول خوابیده است. بیداری این غول لرزه بر اندام جهان خواهد افکند." این سخنان را گویا حدود دویست سال پیش ناپلئون بوناپارت به زبان آورده بود. و اکنون ظاهرا کشور چین در حال بزرگداشت این بیداری است.

حزب کمونیست چین در ماه جاری میلادی از سی اُمین سالگرد آغاز اصلاحات و گشایش درهای این کشور به سوی جهان بیرون تجلیل می کند.

پاداش بی وفایی کمونیست های چین به ایده های اقتصادی "مائو" سیلی از سرمایه خارجی بود که به کشور واریز شد و در پی آن بازرگانان و تولید کنندگان چینی، تسخیر بازارهای دور و نزدیک را آغاز کردند.

میانگین میزان رشد اقتصادی چین طی این سه دهه ۸/۹ درصد باقی ماند. به ویژه در دهه ۱۹۹۰ سردمداران حزب کمونیست با جد و جهد بیشتری به برچیدن بازمانده های اندیشه اقتصاد اشتراکی مائو پرداختند و بخش خصوصی در این کشور به بالندگی و شکوفایی رسید.

به نوشته مجله اکونومیست چاپ لندن، این سه دهه شاهد شگفت انگیزترین دگرگونی اقتصادی در تاریخ نوع بشر بود که در نتیجه آن حدود ۲۰۰ میلیون تن از فقر و تنگ دستی رها شدند. البته، یادمان نرود که چین یک پنجم جمعیت کره زمین را در خود گنجانده است.

اما اکنون شش درصد تولید ناخالص ملی جهان به چین تعلق دارد، در حالی که این رقم در سال ۱۹۷۸ زیر دو درصد بود و میزان تولید حبوبات در این کشور حدود ۷۰ درصد افزایش یافته است.

از حدود شصت سال عمر چین، سی سال آن با سیاست "اصلاحات و گشایش" سپری شده و اندک کسی در این شک دارد که سی ساله اخیر پربارتر بوده و برای چین افتخارات بیشتر آفریده است.

اما ظاهرا اصلاحات و گشایشی که چین تا کنون انجام داده، تنها بخشی از ظرفیت چین در تغییرپذیری است و بخش های عظیمی از اقتصاد همچنان تحت سیطره دولت قرار دارد. برای نمونه، سرمایه ای که وارد کشور می شود یا کشور را ترک می کند، تحت کنترل دولت است.

قیمت برق و آب و سوخت را دولت تعیین می کند. بانک داری، مخابرات، بخش انرژی و رسانه ها هم در حیطه کنترل دولت اند. بنا به برآورد مجله اکونومیست، ۳/۱ تریلیون دلار از دارایی های ملت چین در اختیار دولت آن کشور است. مزارع هم هنوز اشتراکی است و این واقعیت مانع از بهبود زندگی کشاورزان شده است.

با وجود این، چین توانسته است از مقام یک کشور دریافت کننده کمک به جایگاه یک کشور کمک کننده صعود کند، به گونه ای که اکنون توانمند ترین کشور جهان، یعنی ایالات متحده آمریکا، به مبلغ ۵۸۵ میلیارد دلار به چين بدهکار است.

این در حالی است که اژدهای سرخ با سریع ترین میزان رشد اقتصاد در جهان به طور روز افزون در حال قبضه کردن بازارهای آمریکا و اروپاست. کسر تجاری آمریکا با چین در سال گذشته میلادی ۲۵۶ میلیارد دلار بود.

چین به بازارهای خاور میانه و آسیای میانه دسترسی مستقیم و آسان تری دارد. بیش از صد شرکت چینی با ایران همکاری می کنند، شرکت های پیمانکار چینی در چندین شهر ایران فرودگاه می سازند، چین ۱۴ درصد نفت مورد نیازش را از ایران وارد می کند و بازارهای ایران سرشار از اجناس چینی است.

حجم داد و ستد چین و ایران در هفت ماه نخست سال میلادی جاری بالغ بر ۱۷ میلیارد دلار بود که بیش از ۱۲ میلیار دلار آن را واردات ایران تشکیل می داد. مقامات انتظار دارند که تا پایان سال این رقم به ۳۰ میلیارد دلار برسد که به مبلغ ۱۰ میلیارد دلار بیشتر از حجم تجارت ایران و چین در سال گذشته میلادی خواهد بود.

حضور چین در بازارهای آسیای میانه و افغانستان هم پررنگ است. از میوه و خوراک و اسباب بازی گرفته تا دستگاه های تلفن و تلویزیون و خودرو در بازارهای این کشورها ساخته چین است. اما عدم سختگیری ادارات استاندارد در این کشورها باعث شده که بد کیفیت ترین اجناس چینی به این بازارها راه یابد و از اعتبار تولیدکنندگان چینی بکاهد.

در شهر دوشنبه مینی بوس های ساده و سبک چینی که مردم محلی "تنگم" نامیده اند، بارها در جاده ها واژگون شده، اما بازار این مینی بوس ها در تاجیکستان همچنان رونق دارد. چون "تنگم" ارزان ترین مینی بوس موجود در بازارهای تاجیکستان است. در جاده های این کشور راهسازان چینی را هم می توان دید که در حال کار و کوشش اند.

مصرف کنندگان در اروپا و آمریکا هم گاه از کیفیت بد کالاهای چینی که به قیمت بسیار پایین تولید می شوند، گله کرده اند. اخیرا اتحادیه اروپا اعلام کرد که ورود اسباب بازی، لوازم آرایشی، تجهیزات برقی و لاستیک دوچرخه ساخت چین به اروپا را تحت کنترل شدید خواهد گرفت. اما حتا سوغات و يادگارهای شهر لندن هم برچسب Made in China را روی بدنه خود دارند و ظاهرا بیشتر رایانه ها و لوازم الکتریکی در بریتانیا هم ساخته چین است.

مسلما، بحران مالی جهانی شامل حال چین هم می شود و نخستین نشانه های تاثیرپذیری چین از این بحران افت میزان واردات و صادرات این کشور در ماه گذشته میلادی است.

در مقایسه با ماه نوامبر سال ۲۰۰۷، حجم صادرات چین در ماه گذشته دو درصد و میزان صادرات آن ۱۸ درصد کاهش داشته است و این کشور به مقدار هفت درصد کمتر انرژی تولید کرده است. اما این تغییرات آماری در بازارهای ایران و افغانستان و تاجیکستان تقریبا جلوه ای ندارد. گزارش مصور این صفحه نگاهى به حضور کالاهاى چينى در بازارهای اين سه کشور است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.