Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى


کمال‌الدین همای

غار در آثار مکتوب فارسی همراه با مار و تاریکی و اژدهار و دیو و کفتار آمده، ولی امروزه نورهایی بر تاریکی غار تابیدن گرفته و تلاش‌هایی برای تغییر دیدگاه‌ها دربارۀ غار آغاز شده است. بلی، غار می‌تواند یک جاذبۀ گردشگری باشد؛ از جمله غار مغان.

شاید از فرو نشستن خورشید در انتهای افق یک بیابان لذت برده باشید. شاید از دمیدن صبح در کوهستان و برآمدن آفتاب از پشت یک کوه مغرور احساس سرزندگی کرده باشید. و شاید هم از ساحلی آرام به پهنای بی‌انتهای دریا چشم دوخته باشید و غرق در حیرت شده باشید. شاید به زیبایی‌های جنگل و آبشار و دشت و صحرا فکر کرده باشید، ولی کمتر کسی به زیبایی‌های یک غار یا هیجان غارنوردی فکر می‌کند.

به همین دلیل است که  در منطقۀ ما غارنوردی در مقایسه با دریانوردی، بیابان‌نوردی و کوهنوردی امری تازه است. در ایران ایجاد فدراسیون غار‌نوردی که زیرمجموعه‌ای از فدراسیون کوهنوردی است، سابقه‌ای بیشتر از ۱۵ سال ندارد. البته، همین هم تلاشی است برای بررسی موضوع غارنوردی به شکلی علمی و رسمی.

شکی نیست که در سراسر ایران صدها و شاید هزاران غار کوچک و بزرگ دهان گشاده ‌است، ولی کمتر پیش آمده ‌است که غاری نام مستقل داشته باشد. بیشتر غارها به نام محلی یاد می‌شوند که در آن واقع شده‌اند. مثلا، "علیصدر" یکی از مشهورترین غارهای ایران است، ولی نام آن بر گرفته از روستای علیصدر استان همدان است.

گاهی هم که نامی بر روی بعضی از غارها گذاشته شده ‌است، بیشتر از آنکه نشان‌ دهنده توجه مردم به غار باشد، نشان دهندۀ ترس مردم از غار است. مثل غارهای "جن" و "جهنم" و "کفتار" در استان یزد یا غار "خفاش" در شمال شرق دهلران در استان ایلام. نام بعضی از غارها هم احتمالا به رخدادهای تاریخی ربط دارد. در غیر این صورت چه‌ طور می‌شود کسی نام غاری را در حوالی کویر سیاه کوه استان اصفهان، غار "افغان" بگذارد؟ احتمالا نام این غار با تحولاتی که به پایان سلسلۀ صفویه توسط محمود افغان انجامید، ربط دارد.

نام غار مغان که در ۳۵ کلیومتری شهر مشهد واقع است هم برگرفته از روستای مغان است. اگرچه نام "مغان" نامی باستانی است، دقیقا مشخص نیست که این غار چه زمانی دهان به بیرون از زمین گشوده‌ است.

راه یافتن به غار مغان کار ساده‌ای نیست و شاید بدون پیکان‌های خیابانی کمرنگی که هیئت کوهنوردی استان در مسیر غار کاشته‌اند، پیدا کردن آن به تنهایی، امر محال می‌شد. البته، اگر راهنمایی‌ مردم محلی را نادیده بگیریم که می‌توانند شما را به سوی یکی از دو دهانۀ شمالی و شرقی غار هدایت کنند.

این غار با این که در ارتفاع ۲۱۵۷ متر از سطح دریا واقع است، به شدت نمناک است و برکه و چاه‌های پرعمقی دارد. آب آلوده با آهک استالاکتیت و استالاگمیت هم از سقف غار چکه می‌کند و این رویداد فیزیکی قندیل‌های بزرگ و دیدنی‌ای را شکل داده‌ و کف غار را به طور خطرناکی لغزنده کرده ‌است.

کوهنوردان توصیه می‌کنند که برای ورود به این غار حتماً باید کفش و پوشاک مناسب، چراغ قوه یا مشعل و آب آشامیدنی داشته باشید. آب برکه و چاه‌های غار قابل شرب نیست. بد نیست یک چراغ قوۀ ذخیره هم با خود داشته باشید، چون بازدید از این غار بزرگ دست کم دو ساعت و نیم طول می‌کشد؛ مگر این که در راه‌های مارپیچ غار گم بشوید که آن وقت ممکن است کارتان به چراغ قوۀ سوم بکشد.

غار مغان طی سال‌های متمادی در هاله‌ای از رمز و راز نهان بوده و میان مردم محلی دربارۀ آن روایت‌های رعب‌انگیزی رایج است. آنها می‌گویند که بهتر است خیال رسیدن به انتهای غار را از سر دور کنید، چون ممکن است در ظلمت کامل، هنگام عبور از یکی از راه‌های باریک گربه‌رو غار، درون چاهی بیفتید که بیست و پنج متر عمق دارد.

اما این هشدارها جلو کنجکاوی غارنوردانی را نمی‌گیرد که برای دیدن زیبایی‌های غار مغان فرسنگ‌ها راه را پیموده‌اند. ولی آیا واقعاً غار می‌تواند زیبا باشد؟

شاید همۀ غارها زیبا نباشند، اما دربارۀ بسیاری از غارها اطلاعات جالبی وجود دارد که دانستن آن خالی از لطف نیست. از نقش‌هایی که انسان‌های نخستین  بر دیواره غارها زده‌اند، تا افسانه‌هایی که در آن غار به عنوان پناهگاه دیو و عفریت و جن و پری تصویر شده ‌است.

پیدایش غارها، به دلیل تحلیل رفتن بافت‌هایی از اعماق زمین است که در میان بافت‌های سخت تر واقع شده‌اند و جای خالی آنها حفره‌هایی را در اعماق زمین و یا در اعماق کوه‌ها ایجاد کرده ‌است. مثلا نفوذ باران در بخش‌های آهکی لایه‌های زمین به مرور زمان باعث حل شدن رگه‌های آهک می‌شود و شبکه ای از غارها را ایجاد می‌کند.

گاهی هم نوع سنگ‌هایی که بر اثر سرد شدن آتشفشان‌ها ایجاد شده‌اند (سنگ‌های آذرین) و یا سنگ‌هایی که به مرور زمان و بر اثر رسوبات اعماق اقیانوس‌ها شکل گرفته‌اند (سنگ‌های رسوبی) اشکال خاصی از غارها را به وجود آورده اند.

شاید بد نباشد که این‌بار برای رفتن به تعطیلات به دیدن یک غار فکر کنید. البته، نباید از توصیه‌های ایمنی غافل شوید. ما هم این کار را کردیم و به دیدن غار مغان رفتیم که گزارش مصور این صفحه حاصل همان سفر است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

امید صالحی

شیراز نخستین و مهمترین شهر ایران بود که عکاسی و فنون مربوط به آن را گسترش داد و  بهره گیری از این فن جدید در دسترس مردم شهر بود. شاید دلیل آن را بتوان جغرافیای شیراز دانست که در راه مواصلاتی بین بوشهر و تهران بود. بوشهر دروازه اصلی واردات از راه دریا به ایران بود. بیشتر شرکت های خارجی دفتری در شیراز داشتند و فناوری نوین را به این شهر وارد می کردند. البته، نباید این نکته را هم فراموش کرد که نسل اول عکاسان شیراز تحصیل کردۀ فن عکاسی بودند و در گسترش این هنر نقش مهمی ایفا می کردند.

منصور صانع، فارغ التحصیل رشتۀ عکاسی که پایان‌نامۀ اش را  درباره پیشگامان عکاسی در شیراز نوشته، می گوید: "میرزا حسن عکاسباشی نخستین عکاس شیراز بود. او به زبان انگلیسی مسلط بود و عکاسی را در هند از انگلیسی‌ها فرا گرفته بود. بنابر این، به سبک علمی عکاسی می کرد."

اولین دکان عکاسی در شیراز توسط همین میرزا حسن عکاسباشی باز شد. او پشت بازار وکیل در یک کوچه که حالا کوچۀ عکاسباشی است، مغازۀ عکاسی باز کرد و این امکان را برای مردم عادی که فراهم کرد تا چهرۀ خود را ثبت کنند.

خانۀ  او پشت بازار وکیل (نزدیک طاق اسکرو) بود که به سبک خانه های آن زمان اندرونی و بیرونی داشت. در قسمت بیرونی، سقف به جای آئینه کاری و نقاشی، پر از عکس بود. نام و مشخصات عکس ها روی سقف نوشته شده بود. شیشۀ نگاتیوها هم روی شیشۀ دیگری نصب شده بود، تا به صورت اسلاید در بیاید. شیشه ها روی درهای خانه نصب شده بود.

برادران عکاسباشی (یعنی میرزا حسن،  میرزا محمد رضا، محمد رحیم و میرزا فتح‌الله) که بعداً نام "چهره نگار" را برگزیدند، از پیشگامان عکاسی بودند و تاریخ عکاسی شیراز را متحول کردند.

میرزا حسن که به یقین نگرشی فراتر از دید خیلی از عکاسان امروزی داشت، بسیاری از مکان ها و نقاط دیدنی شیراز را حدود صد سال پیش ثبت کرده است. به نظرمنصور صانع، این کار نشان دهندۀ نگرش ژرف و جلوتر از زمان این عکاس است؛ این عکس‌ها سندهای معتبر و با ارزشی از زمان زندگی میرزا حسن عکاسباشی است.

میرزا محمد رضا برادر دیگر، دومین عکاسخانه را در شیراز افتتاح کرد. اعلان و قیمت عکاسی و اسناد دکان عکاسی او پس از صد سال هنوز باقی است. در یکی از اعلان های او آمده بود که امکان گرفتن عکسی به اندازه تمام قد یک انسان که یک وجب از بالا و یک وجب از پایین آن باز باشد، برای او مقدور بوده؛ یعنی او می توانسته عکسی به طول دو و عرض یک متر چاپ کند. به گفتۀ صانع، الآن این کار با فنون عکاسی دیجیتال برای عکاسان ایران ممکن شده است. خلاقیت های دور از ذهن آنان برای آن دوران عجیب بوده. در آن زمان عکاسان شیرازی عکس را حتا روی سنگ مرمر یا تخم‌مرغ نیز چاپ می کردند.

میرزا فتح الله هم دکان عکاسی دیگری در شیراز تاًسیس کرد به نام فردوسی که در پشت ارگ کریم‌خانی واقع بود. این دکان به همت فرزند ارشدش تا همین چند سال پیش نیز فعال بود.

منصور صانع،  که کتاب های "به یاد شیراز" و" پیدایش عکاسی در شیراز" را تالیف کرده می گوید: "یکی از منابع تاریخی برای تحقیق درباره وقایع بعد از جنگ جهانی در فارس عکس‌های خانوادۀ چهره نگار است که از در گیری بین عشایر با ماًموران حکومتی و تحصن ها در تلگراف خانه برای اعلام همبستگی با آزادی خواهان تهران و مراسم اعدام گرفته شده است."

بهمن جلالی، مدرس و محقق تاریخ عکاسی ایران نیز در باره برادران عکاسباشی یا چهره نگار می‌گوید: "چهره نگاران شیراز عکاسان بداهه بودند، یعنی آثارشان دارای خلوص و اصالت است. ساختارعکس‌هایشان کاملاً ایرانی و به دور از هرگونه تقلید است. بین عکس و مخاطب حایلی نیست و ترکیب بندی عکس‌ها ایرانی بودن آن را نشان می‌دهد."

عکاسخانه های شیرازی نور نداشت. عکاسخانه‌ها را در حیاط خانه ها برپا می کردند و برای اینکه نور را کنترل کنند، آلاچیق‌هایی می ساختند که رویش درخت انگور بوده و برگ های این درخت‌ها نور را می شکسته و باعث می شده که نور کنتراست نداشته باشد . بیننده در این عکس ها نور نرمی را حس می کند که انگار وجود ندارد. درست برخلاف عکس های امروزی که نور، عنصری مشخص و قابل تشخیص است.

بهمن جلالی می افزاید: "این عکاسان آرایش و دکوری که برای عکس ها استفاده می‌کنند، همان آرایش حیاط خانه شان است. شما در عکس هاشان گلدان های شمعدانی می‌بینید، قالی و قالیچه می‌بینید. در دهۀ ۱۳۳۰با موج تجدد خواهی این نوع عکاسی را هم از بین برد و به جای قالی و قالیچه، ما مبلمان فرنگی می بینیم و سال‌های بعد ما شاهد یک نوع بی‌قیدی در عکاسی هستیم که در بقیۀ چیزهایمان هم با آن درگیریم."

به اعتقاد جلالی، متاسفانه هیچ نشانی از ایران در تاریخ عکاسی دنیا نیست. چرا که ما بهایی به عکاسان قدیم ایران نداده ایم.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

محمدجواد خاوری


بلوای خفتگان، رمانی‌ است از تقی بختیاری که به تازگی از سوی خانۀ ادبیات افغانستان چاپ شده و مورد توجه منتقدان و کتاب‌خوان‌ها قرار گرفته‌است. با این که این رمان نخستین اثر تقی بختیاری است، نشان‌دهندۀ تجربۀ نسبتاً پخته‌ای در عرصۀ داستان‌نویسی است. با توجه به سطح پائین رمان‌نویسی در افغانستان، انتشار چنین رمانی با ویژگی‌های مدرن، یک رویداد محسوب می‌شود.

آنچه که این رمان را برجستگی داده‌است، تلاش نویسنده برای ابداع و خودداری از کلیشه‌نویسی است. او چندان در بند ترتیب حوادث و فهم خواننده نیست. او در صدد آن است که اثری شگرف و لذت‌بخش بیافریند. اثری که بتواند خواننده را مجذوب کند، هر چند که پیام مشخصی به او ندهد.

نویسنده در این رمان با عناصر داستانی برخورد دگرگونه‌ای دارد. طرح، ماجرا، شخصیت، زمان و مکان، نسبت به آن چه که در ذهنیت سنتی ما هست، جایگاه متفاوتی دارد. ماجراهای این رمان بر اساس طرح معینی مبنتی بر علت و معلول پیش نمی‌رود که ابتدا قابل حدس و در نهایت پذیرفتنی باشد؛ همان گونه که شخصیت‌ها عادی و قابل پیش‌بینی نیستند. زمان در این رمان با رفت و آمدی که دارد، از قابلیت انبساط و انقباض بالایی برخوردار است.

بلوای خفتگان داستان نسلی است که سرنوشت شومی دارد. داستان مردمانی که در گوشه‌ای از دنیا به نام "بُِلاق‌دره" زندگی می‌کنند. مهم نیست که بُلاق‌دره کجاست و در کدام نقطۀ جغرافیایی باید به دنبالش گشت. بلاق‌دره سرزمینی است با مرکزیت خودش که شاید با هیچ جایی در نقشۀ جهان تطبیق نکند، اما وجود دارد، با طول و عرض جغرافیایی نامعین، با مردمانی که دست تقدیر و شومی سرنوشت آنها را عجیب و خاص کرده است.

تازه ترين عکس از تقی بختیاری

بلوای خفتگان روایت نفس‌گیر و پیچیده‌ای است از مردمانی که بازیچۀ سرنوشتی مرموزند. سرنوشتی انباشته از حوادث غافلگیرکننده و ماجراهایی شگفت. از رد پای گرگ کشمیری گرفته تا کلاه‌های آهنی مملو از خزه‌های دریای آتلانتیک. شاید بشود بلاق دره را نمونۀ کوچک‌شده‌ای از افغانستان معاصر دانست. افغانستانی که در آن فقر و بیماری و جنگ است.

با این که در این رمان به حوادث سی سال اخیر افغانستان اشاره می‌شود، اما نمی‌توان آن را یک رمان تاریخی دانست. این رمان هرگز نظر مستقیمی به تاریخ ندارد. حوادث تاریخی تنها مثل سایه حس می‌شوند، اما به اندازه‌ای هستند که بتوانند واکنش و روابط آدم‌ها را تعیین کنند. در واقع، هدف رمان نقل ماجرا نیست، تا خواننده به دنبال رشته حوادث و علت وقوع‌شان بگردد، بلکه حوادث نقش ویترین‌هایی را دارند که خاصیت شخصیت‌ها را به ما نشان می‌دهند.

شخصیت‌ها با قرار گرفتن در ظرف موقعیت‌ها معلوم می‌شود که چه نوع واکنش و رفتاری از خود بروز می‌دهند.  شخصیت‌های این رمان که بیشترین بارِ ویژگی و برجستگی این اثر را به دوش دارند، با نوع رفتارشان تحلیلی از وضعیت‌های گوناگون اجتماعی، فرهنگی و تاریخی حاکم بر خود ارائه می‌دهند که بدون شک جزء دغدغه‌های اثر محسوب می‌شود.

چه چیز باعث می‌شود که "قدم زوار"، در یک روز برفی، ناگهان هر ده انگشت پاهایش را با یک ضربت ساطور قطع کند؟

رئالیسم جادویی

وجود شخصیت‌های عجیب و حوادث خارق‌العاده باعث شده‌است که فضای این رمان در بیشتر موارد غیرواقعی به نظر برسد. ترکیب همین فضاهای غیرواقعی با فضاهای واقعی، رنگ و بوی رئالیسم جادویی را به این اثر داده‌است. حضور موجوات افسانه‌ای مثل آل خاتون و گرگ کشمیری که یال‌هایی به بلندی گیسوان دختران کشمیری دارد و نیز مردانی با قدرت‌بندی بالا، نمونه‌هایی از شخصیت‌های خارق‌العاده‌اند.

جواد خاوری، نويسنده و مدير فصلنامۀ "خط سوم" چاپ مشهد، از داستان نویسی امروز افغانستان می گوید

در فرایند آتش زدن یک تار از یال گرگ کشمیری است که ناگهان "ماده‌گاوهای حاجی ملک همچون تمساح دهن گشودند و یک لنگ گوسالۀ نوزاد را بلعیدند. نرخر خلیفه قاسم، در دریای بلاق‌دره، غسل ارتماسی را از صاحبش تقلید کرد و ماکیان‌های کم-پیر(مرغهای سالمند) به طور متوالی به اذان ایستادند و در فشار بانگ‌های مستمری که سر داده بودند، سه‌صد عدد تخم خام بیرون دادند که پوسته‌ای نرم همچون جلد آدمی‌زاد داشت" (ص۹).

البته شبیه این حوادث غیر طبیعی در طول رمان کم به چشم می‌خورد، اما ماجراها‌یی که باعث شگفتی خواننده شود، کم نیست. این ماجراهای شگفت ممکن است غیرمنتظره باشد، اما مبنای جادویی ندارد. به همین دلیل، بعید به نظر می‌رسد که ما این اثر را در زمرۀ آثاری که عنوان رئالیسم جادویی دارد، به حساب بیاوریم.

چیزی که ممکن است توهم رئالیسم جادویی بودن این اثر را ایجاد کرده باشد، شباهتش به "صد سال تنهایی" مارکز است. بلاق‌دره مکانی شبیه "ماکوندو" است و شخصیت‌ها یادآور شخصیت‌های صد سال تنهایی هستند. مثلاً قدم زوار و مراد شبیه خوزه آرکادیا و سرهنگ بوئندیا هستند. این نشان می‌دهد که نویسنده به شدت تحت تاثیر مارکز بوده و در خلق این اثر از صد سال تنهایی الهام گرفته‌است.

نثر

یکی از موارد بحث‌برانگیز این رمان نثر آن است. نثر این رمان در عین این که از ویژگی‌های مثل جذابیت و استحکام دستوری بهره‌مند است، متأسفانه، از نارسایی‌هایی برخوردار است که به داستانی بودن آن لطمه می‌زند. ضعف اساسی که  در نثر دیده می‌شود، ادبی بودن و شاعرانگی است. با توجه به این که نثر داستان باید ساده، روان و متناسب با فضا و شخصیت‌ها باشد، نثر ادبی این رمان به خصوص در گفتگوها خیلی به ذوق می‌زند.

خواننده‌ای که از جوّ هنرمندانۀ داستان لذت می‌برد، وقتی به فخامت و شاعرانگی نثر می‌رسد، ناگهان دچار دست‌انداز می‌شود. در کلام شخصیت‌ها که اکثراً عامی و امّی هستند، جملات و واژه‌های ادبی به کار رفته اند که خیلی بی تناسب به نظر می‌رسند. از ضررهای این گونه نثر این است که احساسات نویسنده را لو می‌دهد و شائبه دخالت و موضع‌گیری او را به وجود می‌آورد. در آن صورت خواننده صمیمیت خود را با داستان از دست می‌دهد. به گفتگوی دو سرباز توجه کنید:

"هیچ گاه دلت به گرمای مهر کسی آتش گرفته‌است؟
من از عشق مجازی بیزارم.
بیزاری ات از نابیداری است.

نه، قسم می‌خورم که به اندازۀ خود عشق عاشق بوده ام.
سخت نارفیقی، از آن به من نمی‌گویی؟
نه! عشق ما به اندازۀ گناهی که به عقوبت آن گرفتاریم ، تفاوت دارد.
اما جزای ما یک سان است."(ص۱۱۸)

چنان که می‌بینید، این گفتگوی ادیبانه و حکیمانه، هیچ تناسبی با گویندگانش ندارد. نکتۀ دیگری که لازم است ناگفته نماند، این است که شخصیت‌ها غالباً حرف‌های خودشان را نمی‌زنند، بلکه‌هاتف ضمیر عمومند و از زبان عموم حرف‌های کلی می‌زنند. شاید همین وضعیت دلیل بر فخامت گفتارشان باشد.

روایت مدرن

چنانکه گفته شد، ماجراهای این رمان در یک مسیر خطی روایت نمی‌شود و پیوند حوادث اغلب بر ذهنیت و تخیل خواننده واگذار شده‌است. به عبارت دیگر، نویسنده نخواسته‌است همه چیز را آماده کند و در اخیتار خواننده بگذارد، بلکه جاهایی را باقی گذاشته‌است که خواننده با تخیل و ذهنیت خود آنها را حدس بزند. این از ویژگی رمان مدرن است.

در رمان مدرن خواننده مثل نویسنده در آفرینش داستان نقش دارد و نویسنده موظف است که این نقش را به رسمیت بشناسد و به خواننده میدان بدهد. بدیهی است که این مسئله به معنی خلاء و ابهام در داستان نیست. خواننده نقش خود را در سایۀ نویسنده ایفا می‌کند. پس نویسنده باید نشانه‌هایی بگذارد، تا خواننده سردرگم نشود. در بلوای خفتگان، گاه خالی‌گاه‌هایی دیده می‌شود که باعث سردرگمی می‌شود. نویسنده پرش‌های بلندی زده است، بدون این که جای پایی باقی بگذارد.

خالی‌گاه‌ها

از جملۀ چیزهای عیانی که شاید نیازی به بیان نداشته باشد، این است که فضای داستان فضای مستقلی است. نویسنده هر چه دارد و ندارد، باید در دنیای داستان بیان کند. ارجاع از داستان به بیرون و تکیه به اطلاعات خارج از فضای داستان روا نیست. خواننده‌ای که هم‌عصر نویسنده است، ممکن است اطلاعاتی داشته باشد که اشاره‌های بیرونی را متوجه شود.

اما خواننده که این اطلاعات را نداشته باشد، نمی‌تواند با آن اشارات ارتباط برقرار کند. هر رمانی دنیای مستقلی است و باید کامل باشد. در بلوای خفتگان متأسفانه به اطلاعات بیرون داستانی زیاد تکیه شده‌است.

بسیاری از موارد را به اشاره گذشته است، به این امید که خواننده می‌داند که مرجع این اشاره‌ها کجاست. درست است که خواننده معاصر افغان به دلیل آشنایی با حوادثی که بر سرش گذشته ، هر اشاره را می‌فهمد، اما خواننده‌ای که در این بستر تاریخی و فرهنگی نیست، نمی‌تواند از بیرون برای فهم اشارات درون داستان کمک بگیرد.

"مردی از زیر گنبد خرقۀ قندهار چنان بلند و بیرقی بر ریش دنیای جدید خندید که ناگهان گردش عقربه‌های ساعت بیگ بن از حرکت باز ماند. سی هزار مرد که پاره‌های خیمه بر تن کرده بودند، در میان مردم حفره‌های جراحات را با قمچین (تازیانه) می‌دوختند." (ص۳۲۷)

این پارگراف اشاره به ظهور طالبان دارد. خوانندۀ امروزی افغانستان که طالبان را می‌شناسد و از قضیۀ خرقه پوشیدن ملا عمر در قندهار اطلاع دارد، ممکن است موضوع را بفهمد، اما برای خوانندۀ ناآشنا این موضوع مشخص نمی‌شود. مگر این که بگوییم نیازی نیست طالب بودن این گروه فهمیده شود. اما وقتی می‌بینیم همه جا اشاره‌ها و نشانه‌ها مطابق به مصداق‌های بیرونی است، به این نتیجه می‌رسیم که برای نویسنده اصل آن مصداق‌ها اهمیت دارد.

با توجه به این حقیقت که هیچ اثری خالی از اشکال نیست، ضعف‌هایی در این حد از اهمیت این رمان نمی‌کاهد. جسارت، ابداع و هنرمندی نویسنده در این اثر، دست‌آورد اندکی نیست. بلوای خفتگان یک تجربۀ نو و یک خیزش در ادبیات داستانی افغانستان است.


بلوای خفتگان، نوشتۀ محمدجان تقی بختیاری
ناشر: خانه ادبیات افغانستان، کابل، ۱۳۸۸


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

رضا محمدی


در خیابان سامانی،  و در نزدیکی قصر باشکوه ریاست جمهوری تاجیکستان، ساختمانی هست که بر دیوارهایش در کنار نقش برجسته‌هایی آشنا از شاعران و پیشوایان زبان فارسی، شعرهای آشناترشان را به خط فارسی و همچنین سیریلک نوشته اند. این ساختمان آشنای زیبا محل انجمن ملی نویسندگان و شاعران تاجیکستان (اتفاق نویسندگان) است.

دم در چند دختر جوان دارند خارج می‌شوند. این دختران جوان و زیبای بدخشانی در کار نمایشند و البته که نمایش، بخشی از ادبیات است. داخل ساختمان باشکوه که می‌شوی، دیگر هیچ جنبندۀ جوانی نمی‌بینی. مردان و زنانی سن‌کرده و جدی با لباس‌های اتو کشیده از کنارت می‌گذرند. از همه اینها تو استاد مؤمن قناعت را می‌شناسی که البته، او هم به سفر رفته ‌است.

بعد به خانم گلرخسار می‌رسی و از دفتر خانم گلرخسار به دفتر جناب رئیس استاد مهمان بختی می‌رسی. از استاد و باقی استادان سوال می‌کنی، نویسندگان جوان کجایند؟ البته که سوال بیهوده‌ای کرده‌ای. استاد می‌گوید، اینجا برای استادان زبان تاجیکی است. استادان "زبان تاجیکی" آدم‌های بسیار جدی‌اند که سال‌هاست استادند و در روزگار استادی آنها هیج استاد تازه‌ای نمی‌تواند ظهور کند.

تو بعضی ازین جوانان را می‌شناسی. در ایران بعضی‌هایشان بودند و اتفاقاً خیلی هم مورد توجه انجمن‌های ادبی بودند. اما... اینجا در سرزمین خودشان کسی به سختی آنان را می‌شناسد. به جز آنها حدس می‌زنی حتماً دیگرانی هم هستند که در طی این سال‌های خوب در تاجیکستان بالیده باشند. نمی‌شود که سال‌ها همچنان استاد بازارصابر و استاد مؤمن و استاد گلرخسار شاگردی نداشته‌اند یا در دانشگاه‌ها و این انجمن با شکوه نویسنده و شاعری نبالیده باشد.

در ایران هر شب شعری که بود همین استادان می‌آمدند. این‌جا هم همین استادانند که حاضرند. می‌گویی، اینجا انجمنی به نام انجمن فروغ هست؛ آدرس آن را دارید؟ می گویند، آنها یک عده ادبیان ندان‌اند، جوانانی خام و ناکام و بی آداب. می‌گویی، همان‌ها را می‌خواهم. هیچ کس به تو آدرس نمی‌دهد. بالاخره نشانی یکی از اعضای انجمن را در دانشگاه تربیت معلم می‌یابی.

دانشگاه تربیت معلم آن‌طرف چایخانۀ راحت است. سراغ نظام را می‌گیری. نظام نیست. اما زرینه، کارمند اداری دانشگاه هم‌انجمنی نظام است. دختری دلنشین که شعر و داستان معاصر را خوب خوانده‌است. اما به هیچ روی حاضر نیست شعرهایش را بخواند. می‌گوید شعرهای من شعر نیستند، ترانه‌اند بیشتر. ترانه‌های تاجیکی هم که معلوم است چه‌قدر زیبایند. انجمن آنها خیلی وقت است تعطیل شده، اما انجمن دیگری هست به نام انجمن نوقلمان. انجمن نوقلمان، انجمنی ‌است که همه دانشگاه‌های تاجیکستان دارند. اما از همۀ این انجمن‌ها هیچ کس به اتفاق نویسندگان راه نیافته است.

این نویسندگان و شاعران که بالیدند، به کجا می‌روند؟ کجا می‌شود یافتشان؟ زرینه می‌گوید: در کمیتۀ کار با جوانان. می‌گوید شهنازه هم آنجاست. شهنازه را فقط اوست که می‌شناسد. نامش را با احترام ادا می‌کنی .

کمیتۀ کار با جوانان کنار جماعت‌خانۀ بی‌نظیر اسماعیلیه است. اما شهنازه نیست. شهنازه رفته. به جای شهنازه اما سعیده کار می‌کند که نویسندۀ جوانی است. به دفتر ادبی که می‌روی، سعیده هم نیست. او هم  شش ماه است اینجا کار نمی‌کند. کجا کار می‌کند، کسی نمی‌داند.

خلاصه این که گشتن بسیارت برای یافتن نویسندگان جوان از دانشگاهی به دانشگاهی ادامه می‌یابد واز دانشگاه به کمیته‌ها و بعد رایزنی فرهنگی ایران و افغانستان. آنچه می‌یابی، بسیار نیست، اما فوق‌العاده است. دریغ می‌خوری که چرا نمی‌شود بیشتر یافت. در این شعرها فضاها کاملاً مدرن‌اند.

رستم عجمی

می‌دانم روزی
دست‌هایم را
برای زیبایی تو
به آزمایشگاه می‌برم...
تو با بغض خاک‌آلودت
چشمان مرا به خاک خواهی سپرد
                              (رستم عجمی)

دل شب بود
من تنها
تن نتها
به سراغ دل افتادۀ خود افتادم
همه جا را تک و رو کردم
جستم
                             (جعفر محمد)

شهنازه نظیروا

تصویر آهوانۀ چشم چران کیست
دنبال سبزه‌زار دل نا چریده‌ام؟
                              (شهنازه نظیروا)

در این شعرها بر خلاف شعر استادان قبلی زبانی نرم و روان و امروزی دارد. استفاده از واژه‌های نامأنوس و استعاره‌ها و تشبیهات نخ‌نما و همینطور ایماژهای روسی کمتر است.

دستم به آرزوى محالت نمى‏رسد،
پاى حقیقتى به خیالت نمى‏رسد
غیر خودت چه تحفه رهاوردت آورم؟
تقدیمِ جمله‏اى به جمالت نمى‏رسد
حوّا شدم، چو سیب تعارف نمودییم‏
غافل از این‌که شوقِ وبالت نمى‏رسد
                               (شهنازه نظیروا)

سنگم بزن که خسته و آزرده و حزین
چون کفتری به گوشۀ بام تو آمدم
مانند مه که می‌رود وباز می‌رسد
ای آسمان من، به سلام تو آمدم
                                  (آذر)

و در این شعرها پرخاش و اعتراض و فریاد است. اعتراض‌هایی نه از جنس سیاسی که در گذشته بوده، بلکه عمیق و جدی و ظریفانه و سرشار از تمسخر؛
ما خلق تاجیکیم، اما تاج ما کو؟
خوابیم و می‌گوییم یارب بی‌خروسیم
نصرانیان درما مسلمانی ندیدند
چندان که در چشم مسلمانان مجوسیم
                              (رستم عجمی)

گویا چهار عناصر، آب و گِلِ مرا
مصلوبِ عرض و طولِ شریعت سرشته‏اند
                              (شهنازه)

زندگانی ننگ ما را بشکند
شیشه بین سنگ ما را بشکند
بادۀ خوشرنگ میباید که آن
حالت بی‌رنگ ما را بشکند
                              (وارث)

و بالاخره که این شعر بی‌تعارف است. صریح است و به شکل خوشایندی عاشقانه است. مثل این شعر که علاوه بر مضمونش به لحاظ وزنی نیز در شعر تاجیکستان بدیع و دشوار است:

نبی سنتی

بین لب‌های من و تو عطش بوسۀ گرم است
بین آغوش من و تو هوس و آتش و شرم است
مگرم بعد چنین ولوله و دارو نداری
با چه قوت شکنم همهمۀ آیینه داری
                             (نبی سنتی)

بدون شک، شعر تازۀ تاجیکستان بی اجازۀ استادان و بی رعایت آداب آنان در گمنامی و انزوا راه خود را می‌یابد. راهی که بدون شک بسیار درخشان است. تجربه‌هایی که فقط شاعران تاجیک می‌توانند داشته باشند. و بی تعصبی و اندیشه‌ای هم می‌توانند تجربیات شاعران امروز ایران و افغانستان را به نفع خود مصادره کنند، هم تجربۀ استادانی را که امروزه به آنها مجال ناموری نمی‌دهند.

و به علاوه که آنان ادبیات روس را دست اول می‌خوانند و این بر تجربۀ ادبی آنها به علاوۀ فضای زیبا و دل‌انگیز تاجیکستان تجربه‌ای است که دیگر فارسی زبانان از آن محرومند. این نمونه‌ها از خلال سخت‌گیری استادان به سختی یافته شدند، اما بی‌شک بعدتر دیگرانی خواهند بود که نمونه‌های فراوان‌تری از این اقلیم شگفت تازه بیاورند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

آزاده حسینی

در اولین برخورد به نظر خشک و جدی می‌آمد. ولی وقتی شروع به حرف زدن کرد، فهمیدم با یک آدم آرام، راحت و بی‌شیله پیله طرفم. همیشه برای مصاحبه با اکثر افراد هنرمند مشکلات زیادی داشتم. کلی توضیح به همراه مقداری التماس در ازاء مقداری اطلاعات کاری و شخصی. ولی این بار با هیچ کدام از این مسایل روبه‌رو نشدم. او کسی بود که جایزۀ نفر اول مسابقه ای را برده بود، ولی با خونسردی تمام و بی هیجان صحبت می‌کرد.

محمود بخشی هنرمند جوانی است که اخیراً در شهر لندن، به عنوان بهترین هنرمند تجسمی معاصر ایرانی از سوی بنیاد فرهنگی "افسون ایران" برگزیده شد.

مؤسسه ایرانی - بریتانیائی افسون ایران (Magic Of Persia) برای نخستین بار مسابقه‌ای را در چهار رشتۀ نقاشی، مجسمه‌سازی، عکاسی و رسانه‌ها در میان بهترین هنرمندان معاصر ایرانی برگزار کرد.

هیئت داوران مسابقه متشکل از ۴۷ متخصص هنر و فرهنگ ایران بود و در رأس آن "شینا واگ استاف"، از مسئولان موزۀ هنرهای معاصر تیت مدرن بریتانیا قرار داشت. این هیئت طی دو مرحله از میان ۱۲۰ هنرمند ایرانی از سراسر جهان شش نفر نهائی را تعیین کرد، تا در نهایت از میان برگزیدگان تنها برندۀ نهایی انتخاب شود. محمود بخشی از این سد هم گذشت و برنده شد.

محمود بخشی سی و دو سال پیش در شهر تهران متولد شد. در نوجوانی راهی هنرستان هنر شد و پس از آن، برای تحصیل در رشته مجسمه‌سازی وارد دانشکدۀ هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد. از همان سال‌های ابتدایی دانشگاه، فعالیت خود را جدی‌تر دنبال کرد و در چندین نمایشگاه گروهی داخلی و خارجی شرکت ورزید. در سومین دوسالانۀ مجسمه‌سازی تهران نفر دوم شد.

هچنین در سال ۲۰۰۷ میلادی در شهر سئول کرۀ جنوبی مورد تقدیر قرار گرفت. محمود بخشی فعالیت‌های هنری خود را با نقاشی و مجسمه‌سازی آغاز کرد که خود زمینه‌ساز ورود او به عرصۀ چیدمان (اینستالیشن) شد. بیشتر آثار وی برگرفته از اوضاع سیاسی - اجتماعی ایران است.

آثار محمود بخشی بسیار خلاقانه و عاری از هرگونه محافظه‌کاری رایج است. کارهای وی در نمایشگاه موسوم به "انفرادی" بیانگر این مدعاست. این هنرمند دقایقی قبل از آغاز نمایشگاه به داخل محل نمایشگاه رفته و درهای کرکره‌ای آهنی آنجا را قفل کرده است و خود به گونه‌ای در داخل نمایشگاه قرار گرفته که هیچ کدام از بازدیدکنندگان متوجه حضور وی نشوند. سرانجام قبل از پایان نمایشگاه از آن جا خارج شده است. در واقع، در تمام این مدت وی بیکار نبوده و از حالات بازدیدکنندگانی که با درهای بسته روبه‌رو می‌شدند، عکس برداشته بود.

یکی دیگر از نمایشگاه‌های جالب توجه محمود بخشی، نمایشگاه "آموزشگاه رانندگی محمود" است که در آن هنرمند با نگاهی نقادانه و موشکافانه به مسئلۀ ترافیک و رانندگی می‌پردازد. او در این نمایشگاه افزون بر پخش فیلم، تابلوهای معمول راهنمایی و رانندگی را به سبک خود به نمایش گذاشته‌ است. محمود بخشی در این نمایشگاه به پدیدۀ رانندگی و ترافیک و قانون‌شکنی‌ها در این زمینه، با دیدی طنزآلود نگريسته ‌است.

آثار هنری محمود بخشی متفاوت است و در آنها موضوعات انسانی و حال و هوای  ایرانی موج می‌زند. در تمامی آثار وی آنچه بیش از هر چیز خودنمایی می‌کند، توجه هنرمند به چیزهایی است که فضای فکری ایرانیان را در هر دوره به خود مشغول داشته ‌است.

محمود بخشی معتقد است که آنچه باعث خلاقیت هنری‌اش شده، مسایل اجتماعی  و سیاسی روز سرزمین مادری است. او در جو بعد از انقلاب و در دوران جنگ هشت ‌سالۀ ایران و عراق رشد کرده است. به بیان دیگر می‌توان گفت، کار وی پاسخی به شرایط موجود در کشورش است.

وی در آثار خود از مفاهیمی چون ملی گرایی، شهادت، آزادی، هرج و مرج و آلودگی هوا بهره برده است. اثر اخیر او متشکل از چهار پرچم ایران است که از نقاط مختلف شهر تهران جمع‌آوری شده ‌است. در واقع، آلودگی‌های موجود بر روی پرچم‌ها از میزان آلودگی هوای نقاط مختلف تهران خبر می‌دهد. بنا به رسم، آنها پرچم هایی بوده‌اند که در آنها شهیدان پیچیده شده بودند.

نماد "الله" از جنس نئون و به شکل گل لاله که با دگمه‌ای شروع به چرخیدن می‌کند، در واقع، از شعر معروف عارف قزوینی با نام "از خون جوانان وطن لاله دمیده" الهام گرفته‌ است. این الله لاله‌گون ِ چرخان، نماد شهیدان است که با تأثیرپذیری از انقلاب صنعتی به شکل مکانیکی درآمده‌ است. برای همین آثار بود که محمود بخشی برنده جایزۀ نخستین مسابقۀ هنر معاصر بنیاد افسون ایران شد.

در گزارش مصور این صفحه محمود بخشی در بارۀ کارهایش صحبت می‌کند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
بهار نوائی

"وقتی یکی از پرلودهای  شوپن را اجرا می‌کنم، یک درخت قشنگ با گل‌های سفید می‌بینم... هربار که این قطعه را تکرار می‌کنم، این درخت پر از گل برایم یادآوری می‌شود. گاهی به خودم می‌گویم، نکند شوپن هم همین درخت پر از گل را می‌دیده..."

اگر گلریز هاشمی را در حال نواختن پیانو ببینی، بدون این که بدانی کیست، فکر می‌کنی یک نوازندۀ چیره‌دست فرنگی است که انگشتانش از کودکی به کلاویه‌های این پیچیده‌ترین و محبوب‌ترین ساز جهان آشنا بوده و شیوۀ نواختن آن را با پشتوانۀ فرهنگ اروپایی آموخته ‌است. اما وقتی به او بیشتر نزدیک می‌شوی در سخنانش ظرافت‌های روحی و فروتنی‌های یک زن شرقی را در کنار مهارت‌های یک موسیقیدان غربی می‌بینی، بویژه که در سال‌های طولانی از زندگی اش به آموزش پیانو اولویت داده و شاگردان زیادی تربیت کرده‌ است:

"مهمترین عامل موفقیت یک زن هنرمند، برنامه‌ریزی درست و منظم در کار و همچنین  حمایت خانواده، به خصوص همسر است. اگر این مسئله درست باشد و فشاری نباشد، مشکل دیگری پیش نمی‌آید. برای من همسرم مشوقم بوده‌ است و اگر علاقۀ او به کارم و تشویق‌های او نبود، پیشرفت امروز را نداشتم".

گلریز از کودکی با موسیقی آشنا شد. هنوز خیلی کوچک بود که با تشویق خانواده‌اش آموختن باله را زیر نظر "نژاد احمدزاده"، سرپرست وقت گروه رقص و باله  وزارت فرهنگ و هنر شروع کرد. از سن نه‌ سالگی در هنرستان عالی موسیقی پذیرفته شد و در رشتۀ پیانو لیسانس موسیقی گرفت. معلم پیانوی او از آغاز تا دورۀ لیسانس "افلیا کمباجیان" بود. فعالیت در گروه کر و شرکت در اپراهای زیادی همچون کارمن، هنزل و گرتل، توران‌دخت، لا بوهم وهلندی سرگردان از دیگر فعالیت‌های دوران نوجوانی اوست.

در سال‌های قبل از انقلاب اسلامی، گلریز در کارگاه موسیقی رادیو و تلویزیون و مدرسۀ عالی شمیران مدرس موسیقی بود. پس از انقلاب برای مدت کوتاهی به تدریس در دانشگاه هنر تهران پرداخت و امروز درکنار تدریس خصوصی پیانو، عضو هیئت گزینش دانشجو در رشتۀ موسیقی و هیئت داوری جشنوارۀ موسیقی فجر است. در سال‌های گذشته، او کنسرت‌های متعددی در تهران برگزار کرده و امسال سومین رسیتال او در لندن به اجرا در آمد.

گلریز هاشمی یکی از اولین نوازندگان پیانوی کلاسیک است که بعد از انقلاب در ایران کنسرت برگزار کرد و به زودی مخاطبان خود را یافت.

او دربارۀ علاقه‌مندی جامعۀ ایران به موسیقی کلاسیک و کنسرت هایش می گوید:
"موسیقی کلاسیک حتا ممکن است در جوامع غربی هم برای همه قابل درک نباشد. اما به نظر من، شنوندۀ ایرانی طوری است که حتا اگر قطعه‌ای را دوست نداشته باشد، مثل قطعات معاصر و مدرن، خیلی متین گوش می‌دهد.

شاید شنوندۀ ایرانی کمی ترس دارد و فکر می‌کند حتماً باید بفهمد سونات چیست یا فوگ چیست. اما به نظر من، اینها اصلاً لازم نیست. خود این فکر باعث جبهه‌گیری می‌شود. هر کس می‌تواند آن طور که دوست دارد، با موسیقی ارتباط برقرار کند. من در برنامه‌هایم  از آهنگسازان مختلف اجرا می‌کنم و کنسرت‌هایم طوری بوده که همیشه تماشاچیان با علاقه گوش دادند و هیچ وقت احساس نکردم که خسته شوند".

اگرچه گلریز نوازنده موسیقی کلاسیک است، ولی علاقۀ خود به موسیقی ایرانی را پنهان نمی‌کند. تنها این اتفاق که خانوادۀ او بیشتربه موسیقی کلاسیک علاقه‌مند بودند، موجب شد که او پیانوی کلاسیک بنوازد.

به باور او، دانش و توان یک آهنگساز امکان استفاده از هر سازی را در موسیقی یک کشور ممکن می‌سازد و نمی‌توان آلات موسیقی را متعلق به فرهنگ و کشوری خاص دانست؛ همان طور که ملودی‌های ایرانی را می‌توان با روحی جدید با پیانو نواخت.

گلریز هاشمی بعد از دهه‌ها تجربۀ نوازندگی درباره تمرکز در هنگام اجرا می‌گوید: " از کودکی، بدون اینکه کسی به من یاد داده باشد، نت‌ها را در ذهنم می‌خوانم و آنها را سلفژ(هِجّی) می‌کنم. من و قطعه‌ام در یک مسیر قرار می‌گیریم و ملودی همیشه با من است. گاهی در فکرم، خودم را درشرایط اجرا قرار می‌دهم و از ابتدا تا انتهای یک قطعه را در ذهنم اجرا می کنم.  وقتی موسیقی را در فکر زمزمه کنی، پیام آن  مشخص می‌شود و تمرکز باقی می‌ماند. خوشبختانه، می‌توانم تمام این تجربیات را به شاگردانم هم انتقال دهم."

بی گمان اجرای دو ساعت رسیتال پیانو، نواختن از حفظ و بدون نت، آن هم از آهنگسازانی مانند فردریک شوپن، سزار فرانک و امین الله حسین، نشانگر سال‌ها تلاش، پیگیری و فعالیت بدون وقفۀ این نوازنده است.

گفتگو با گلریز هاشمی و گزارش مصور این صفحه به بهانۀ اجرای رسیتال او که در تاریخ ۲۴ مهرماه (۱۶ اکتبر) در کلیسای سنت جیمز لندن برگزار شد، تهیه شده ‌است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

ساناز قاضی‌زاده

"دروب" یا "راه‌ها" نام نمایشگاهی است در لندن که این روزها درهای این شهر را به سوی خاورمیانه، به خصوص هنر معاصر ایران، گشوده است. در این نمایشگاه که با حضور دوازده هنرمند ایرانی برگزار شده، چهار هنرمند ترک، تونسی، مراکشی و مصری نیز حضور دارند.

دومین نمایشگاه هنر خاورمیانه و عرب از پانزدهم مهرماه به مدت دو هفته در گالری Dodd &Waterhouse  برپا شده ‌است. "جمایما پیترسون"، مدیراین گالری درباره چگونگی برگذاری "دروب" می‌گوید، ملاک گالری برای انتخاب آثار کیفیت آنها بوده و تلاش بسیاری کرده تا در انتخاب آثار تعادلی برقرار کند، اما کارشناسان هنری این نمایشگاه تحت تأثیر هنرمندان ایرانی قرار گرفته‌اند.

به گفته این گالری‌دار: "شما در بخشی از نمایشگاه شاهد آثار جدیدی از هنرمندان هستید که آنها را مخصوص این نمایشگاه خلق کرده‌اند. این هنرمندان تمام تابستان را سخت مشغول بودند، تا آخرین آثارشان را به ما ارائه کنند. از آنجایی که قرار بود بهترین‌ها را ارائه کنیم، از آثار قدیمی‌تر هنرمندان نیز استفاده کردیم. این مجموعه بازتاب احساسی است که ما نسبت به آثار هنری شان داشتیم."

پرویز نتاولی، محمد احصایی، شیرین نشاط، خسرو حسن‌زاده، رضا درخشانی، صادق تیرافکن، افشین پیرهاشمی، علا ابتکار، فرهاد مشیری، ایمان افسریان، شادی قدیریان، سمیرا آقاخان‌زاده ۱۲هنرمند ایرانی هستند که آثار نقاشی، عکس و حجمشان را با قیمتی بین دو هزار تا صد و سی هزار پوند در این گالری دوطبقه به نمایش گذاشته‌اند.

پیترسون به نمایشگاه‌های مربوط به هنر خاورمیانه اشاره می‌کند و درباره این آثار می‌گوید:

"ما به مدت سه سال است که دربارۀ هنر خاورمیانه کار می‌کنیم و آنچه که دریافتیم این است که مردم با اسامی و هنرمندان خاورمیانه آشنا هستند. بخشی از این به خاطر آثار به نمایش گذاشته ‌شده در حراج‌ها و فروش‌های ویژۀ هنر خاورمیانه، عرب و ایران است. بخشی دیگر از آن به خاطر انتشار اخبار جوایز و برگزاری هفته‌های نمایش، همچون نمایشگاه ساعتچی و جایزۀ جمیل در موزۀ ویکتوریا است. به نظرم، اتفاقاتی از این قبیل که رو به افزایش هم هستند، مردم را نسبت به این آثار آگاه ساخته است."

به گفتۀ پیترسون، اتفاقاتی که به تازگی در فروش ویژۀ آثار هنرمندان خاورمیانه، ایرانی و عرب افتاده‌ است، جالب است. این آثار در فهرست حراج‌های فلیپس و ساتبی و همچنین همپای آثار غربی در فهرست فروش آثار معاصر قرار گرفته ‌است. مقبولیت این هنرمندان در بازار کاملاً آشکار است. این روزها مقبولیتشان جایگاه محکمی در بازار ایجاد کرده‌ است. این جایگاه تنها مخصوص به هنرمندانی همچون شیرین نشاط نیست، بلکه نسل جوان هنرمندان هم جایگاه واقعی و مستحکمی را در این زمینه به وجود آورده‌اند.

علاقه به آثار نسل جوان هنرمندان بسیار زیاد است. پیترسون می‌گوید: "با توجه به این که روزهای آغازین نمایشگاه است و فروش کمی داشتیم، اما امیدواریم که مردم را به خرید آثار ترغیب کنیم."

او ادامه می‌دهد: "مردم در برخورد با این آثار شگفت‌زده نمی‌شوند و از آثار هنرمندان معروف لذت می‌برند. اگرچه ما به سمت نمایشگاه سیاسی گام برمی‌داریم، اما مهمترین معیار انتخاب، کیفیت کار خود هنرمندان بوده‌ است. انتخاب‌های ما تحت تأثیر ابراز هرگونه پیام سیاسی قرار نگرفته ‌است، اما انتقال مشاهدات از طریق هنر حق همۀ هنرمندان است."

پیترسون برای توضیح بیشتر درباره آثار به نمایش درآمده این گالری می‌گوید: "بعضی از آثار نمایشگاه کمی بحث برانگیز هستند. همچون آثار شادی قدیریان که زندگی زنانه را با تصاویر به طور تکان ‌دهنده خشن ترکیب کرده تا خشونت نظامی را نشان دهد. ترکیب دو عنصر زنانه و مردانه در این آثار کاملاً قابل توجه و تأثیرگذار هستند. همچینین آثار هفتگانۀ علا ابتکارکه در طبقه پایین به نمایش گذاشته شده ‌است. در همان جا مجذوب نوشته‌های شیرین می‌شویم و کار خسرو حسن‌زاده را می‌بینیم که بکر است."

پیترسون می‌گوید که آثار این نمایشگاه محصول تفسیر بسیاری از جنبه‌های گوناگون زندگی هنرمندان در خاورمیانه، تاریخ فرهنگی و هنری، سرکوب و مشاهدات سیاسی هنرمندان و نقش زنان در جامعه است.

در گزارش مصور این صفحه پرویز تناولی، مجسمه‌ساز ایرانی دربارۀ دلایل محبوبیت آثار هنری ایرانی در غرب صحبت کرده‌ است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

آزاده حسینی

وقتی صحبت از نمایشگاه هنری می‌شود، نخستین تصویری که به ذهن می‌آید، دیوارهای سفید با قاب‌های بزرگ آثار هنری است که به ترتیب در کنار هم قرار گرفته‌اند یا این که مجسمه‌ها یا حجم‌های بی‌جانی در ابعاد و اشکال گوناگون که گوشه‌ای را اشغال کرده‌اند.

اما این بار به هنگام ورود به تالار اصلی دانشگاه سلطنتی هنر لندن، با دیوارهای سیاه‌رنگ ناتمام روبرو می‌شوی که از گوشه‌ای از آن صدایی به گوش می‌رسد. انگار در هر نقطه از آن کسی ایستاده و در حال ابراز احساسات و تفکرات خود است. روی هر دیوار تصاویر متحرکی وجود دارد که پیام‌رسان خالق آن است. البته، پیامهایی با موضوعات ایرانی. 

در گوشه‌ای پاهای زنی را می‌بینی که در وان حمام ایستاده و موهایش را قیچی می‌کند و به زمین می‌ریزد؛ گویا خاطراتش را می‌زداید. این اثر که "چهل‌گیس" نام دارد، متعلق به ماندانا مقدم، از هنرمندان پیشرو این عرصه است.

یا در گوشه‌ای دیگر اثر ندا رضوی‌پور خودنمایی می‌کند که تداعی‌ کننده امور جاری یک زن خانه‌دار است. قالی روی زمین، تلویزیون سیاه‌رنگ، تصویر ماشین رخت‌شوئی در حال گردش، همه و همه یادآور زندگی معمولی  و روزمره است.

نمایشگاه ویدئو آرت موسوم به "حقایق و خيالات" چهارده تن از هنرمندان پبشگام ایرانی این شاخۀ هنری را در کالج سلطنتی هنر لندن معرفی می‌کند. مانيا اکبری، پرستو فروهر، شهاب فتوحی، بهنام کامرانی، ملکه نائينی، حامد صحيحی و رزيتا شرف جهان از جملۀ هنرمندانی اند که آثار خود را به نمايش گذاشته اند.

ویدئو آرت از مجوعه هنرهای تجسمی به شمار می‌آید که در سال‌های اخیر جای خود را در میان هنرمندان ایرانی باز کرده‌است.

ویدئو آرت، گونه‌ای از آثار هنری است که نباید با سینمای تجربی یا مستند اشتباه گرفته شود. این شاخۀ هنر، رسانه‌ای متشکل از تصاویر متحرک است که معمولا موسیقی متن آن را همراهی می‌کند، اما غالباً از کلام در آن خبری نیست. نبود دیالوگ، هنرپیشه و فیلم‌نامه از تفاوت‌های آشکار ویدئو آرت با هنر فیلمسازی است. خالق آن به دنبال ایجاد یک اثر سرگرم‌کننده و بازرگانی نیست، بلکه درصدد بیان افکار و دیدگاه‌های خود به همراه موسیقی و تصاویر است.

این هنر طی دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی پدید آمد و همچنان در حال تشکل و تکامل است. اولین اثر آفریده‌شده در زمینۀ ویدئو آرت متعلق به نام جون پیک (Nam June Paik) هنرمند کره‌ای‌تبار آمریکایی است که در سال ۱۹۶۷ ساخته شد و مورد استقبال هنرمندان تجسمی قرار گرفت. در همان دوره دوربین‌های فیلمبرداری خانگی وارد بازار شد و بدین گونه زمینۀ لازم برای هنرنمایی در عرصۀ رسانه فراهم شد. در نتیجه، هنرمندان انزواطلبی با بکارگیری تکنولوژی نوین  به ابراز عواطف و دیدگاه های خود نسبت به دنیای پیرامون خود پرداختند.

ویدئو آرت در دهۀ گذشته وارد ایران شد. برگزاری نمایشگاهی از آثار ویدئو آرت در موزۀ هنرهای معاصر تهران، علاقه‌مندان بسیاری را به خود جلب کرد. در واقع، نمایشگاه فوق، سبب ایجاد عرصه‌ای جدید برای بیان ایده‌های هنری نوین شد. از آن به بعد، کشش به ویدئو آرت در میان هنرمندان ایرانی رشد فزاینده‌ای داشته‌است. شاید یکی از دلایل عمدۀ آن، فراغ بال در ابراز نظر است. از سوی دیگر، کامگاری سینمای ایران در سطح جهانی موجب استقبال بیشتر از این هنر شد. همچنین گسترش و پیشرفت تکنولوژی زمینه‌های خوبی را برای گسترش این هنر فراهم آورد.

یکی دیگر از دلایل مهمی که موجب محبوبیت ویدئو آرت شده، قدرت روزافزون رسانه‌ها در دنیا کنونی است. کاربرد رسانه‌ای چون ویدئو آرت به هنرمند این امکان را می‌دهد که دیدگاه‌ها و تفکرات  سیاسی و اجتماعی خود را بدون استفاده از کلام در قالب رسانه، بسازد و بپردازد و بیان کند. ویدئو آرت و رسانه‌های دیگری چون چیدمان (اینستالیشن) و هنرهای اجرایی، ابزاری هستند که قادرند نقش اساسی در ایجاد اصلاحات اجتماعی داشته باشند.

بدین گونه، می‌توان گفت که ویدئو آرت رابطی است میان هنرهای سینما، تئاتر، موسیقی و نقاشی که با درون مایۀ سیاسی و اجتماعی همراه است.

نمایشگاه "حقایق و خيالات" که به اهتمام سازمان فرهنگی "Magic Of  Persia" (افسون ایران) برگزار شده است، به مدت سه روز، تا روز ۱۷ اکتبر، در کالج سلطنتی هنر لندن برپاست. گزارش مصور این صفحه  پس از بازدید از این نمایشگاه تهیه شده‌است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

سلمان مجد

ابن‌بطوطه،  جهانگرد مراکشی ( ۷۰۳- ۷۷۹ قمری)  سفرهای خود را به  مصر و شام و حجاز و عراق و ایران و هند و چین و کشورهای دیگر در سال ۷۲۵ هجری شروع کرده و بیش از ۲۵ سال از زندگی‌اش را صرف گشت و گذار و جهانگردی می‌کند.

سفرهای ابن‌بطوطه بسیار مشابه سفرهای جهانگرد اروپایی مارکوپولو بود که در چند دهه پیش از وی انجام گرفته بود. ابن‌بطوطه درست چند سال پس از مرگ مارکوپولو سفرهایش را شروع می‌کند و ما حصل این سفرها را در سفرنامه خود به نام تحفة النظار فیغرائب الأمصار و عجائب الأسفار (هدیۀ بینندگان از شهرهای شگفت و سفرهای شگرف) براساس مشاهداتش املا کرد. در این کتاب از موقعیت جغرافیایی کشورهای آن زمان وهمچنین از آداب و رسوم ملل مختلف و آثار باستانی آنها سخن به میان آمده است.

اما بهره‌گیری از نام بزرگان پیشین، هم برای ارج نهادن به آنها و هم برای بازاریابی و جذب مشتری، باعث ساختن یکی از بزرگترین مراکز تجاری دبی شده است. این مرکز تجاری که نام ابن‌بطوطه را به شیوه‌ای نوین در معرض چشم جهانیان قرارداده، در فاصله‌ای نه چندان دور از دبی در کنار بزرگراه شیخ زاید است و نام ابن‌بطوطه، این جهانگرد عرب، برآن نهاده شده ‌است.

طراحی چشمگیر این مرکز تجاری، آمیختگی سنت و نوگرایی را به نحو احسن مجسم می‌کند. سازندۀ این مرکز تجاری، شرکتی است به نام نخیل که یکی از بزرگترین شرکت‌ها در زمینۀ املاک تجاری است.

با ورود به این مجموعه، متوجه می‌شوید که هر بخش نمایانگر فرهنگ و تمدن کشورهای کهنی است، چون اندلس، تونس، مصر، ایران باستان، هند و چین، و بیانگر معماری و بافت شهری آن زمان. این مناظر برای بازدید کننده‌ها، نگاه اجمالی با ارزشی را به گذشته فراهم می‌کند.

شاید با بازدید از این مکان، کمتر نیازی به خواندن کتاب سفرنامۀ ابن‌بطوطه در شما ایجاد شود؛ چرا که با معماری و نورپردازی آن، کتاب ابن‌بطوطه انگار در پیش چشمان شما هم مجسم و هم به‌روز شده است؛ تصاویری از گذشته که شما را غرق در خود کرده و نا خودآگاه به شش قرن پیش می‌برد. از آنجایی که بر سقف قسمت‌هایی از این بنا آسمانی نیلی نقش بسته شده، گذشت زمان را کمتر می‌توان حس کرد.

در دل این معماری سنتی، فروشگاه‌هایی مدرن جای داده شده و به گردشگران این فرصت را می‌دهد که در حین غذا خوردن در رستوران حاتم و نوشیدن قهوه در استارباکس و یا در حال خرید و گشت در فروشگاه‌هایی چون دِبـِنامز، پیرکاردن، تیمبرلند و یا در یکی از دویست و هفتاد و پنج فروشگاه و رستوران و سینمای این مجموعه، قسمت‌هایی از تاریخ را بیاموزند.

از آن جایی که طول این مرکز تجاری عظیم بیش از سه کیلومتراست، برای آن دسته از بازدید کننده‌ها که کمتر تمایل به پیاده‌روی دارند، وسیله‌های نقلیه‌ای در نظر گرفته شده، تا در کوتاه‌ترین زمان ممکن همۀ بخش‌های شش‌گانۀ این مرکز تجاری بی‌نظیر را ببینند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

وحیده پیکان

سیدمحمد ۲۲سال دارد. بیشتر وقتش را در استدیوی خبر رادیوی محلی "نهاد" در ولایت بلخ می‌گذراند. او مدیر جمع‌آوری خبر در این رادیوست. در کنار آن نشریه‌ای هم منتشر می‌کند و زنگ تماس‌هایش گوش مقام‌های کشور را آرام نمی‌گذارد؛ چون همیشه جویای خبر است.

تا این جای داستان بسیار عادی و معمولی است و شاید صدها تن دیگر در فضای پسا طالبانی افغانستان کارهای مشابهی بکنند. ولی روش کار سیدمحمد با دیگر همکارانش تفاوت قابل ملاحظه‌ای دارد. این جوان از هر دو چشم نابیناست.

سیدمحمد یزدان‌پرست به گونۀ غیرمعمولی به جمع‌آوری و خواندن خبر می‌پردازد. او در ابتدا به مقام‌های دولتی زنگ می‌زند و از هر یک در مورد آنچه در ولایت می گذرد، اطلاعات می‌گیرد. گاهی هم خبرها را از گزارشگرانی که زیر نظرش کار می‌کنند، می‌شنود، سپس همۀ آنها را در ذهنش جمله‌بندی و حفظ می‌کند، تا بعداً پشت میکروفن رادیو شنوندگانش را از آن رویدادها آگاه کند. برای برنامه‌ریزی‌های بعدی‌اش خط بریل را به کار می‌گیرد.

استعداد و حافظۀ این جوان کم‌نظیر است. برای اندک کسی این امکان دست می‌دهد که با یک بار شنیدن گزارش‌ها محتوای آن را از بر به شنوندگان دیگر منتقل کند. از تپق زدن هم خبری نیست.

سیدمحمد نابینای مادرزاد نیست. او وقتی که در جریان زدوخورد شبه نظامیان در دهۀ ۱۹۹۰ از ساختمان منزلش پرید، به سر به زمین خورد و بینایی‌اش را از دست داد. اگر سیدمحمد پول کافی می‌داشت، می‌توانست روشنایی چشمانش را باز یابد. معالجۀ این آسیب  در خارج از کشور امکان‌پذیر بود. اما شرایط به گونه‌ای بود که مانع از انجام آن عمل پرهزینه در خارج از کشور می‌شد و سیدمحمد نابینا ماند.

اما نابینایی باعث عزلت و گوشه‌گیری او نشد، بلکه او را به جد و جهد بیشتر واداشت، تا در جامعه جایگاه خود را داشته باشد. در افغانستانی که از مکتب حرفه‌ای ویژۀ معلولان خبری نیست، سیدمحمد با تکیه بر ارادۀ خود توانست خواندن و نوشتن به خط بریل را بیاموزد و حرفۀ و خبرنگاری و سرانجام گویندگی را فرا بگیرد.

او وقتی که می‌خواست کاری برای خودش دست و پا کند، هیچ سازمانی درخواستش را نپذیرفت. به دلیل این که می‌گفتند نابیناست و کاری از او ساخته نیست. اما رادیو نهاد، برای آزمایش هم که شده، به او یک فرصت داد. نخست او برنامه‌ای را تحت عنوان "دنیای روشندلان" که ویژۀ معلولان بود، گردانندگی کرد و به زودی توانست مسئولان رادیو را متقاعد کند که بهترین نامزد برای مدیریت بخش خبر است.

دکتر نجیب پیکان، مسؤل این رسانه، هم از کار سیدمحمد یزدان‌پرست خوشنود است و هم از این که یک استعداد تازه را کشف کرده‌ است. او می‌گوید، اعتماد به نفس سیدمحمد پله‌های ترقی را برایش فراهم خواهد کرد.

در گزارش مصور این صفحه می‌توانید صحنه‌هایی از کار و زندگی سیدمحمد یزدان‌پرست را ببینید.

 

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.