Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى


هادی آفریده

یک روز در کوچه وخیابانهای نیاوران در جستجوی شناخت بافت منطقه و یافتن سوژه گم شدم! وقتی داشتم خودم را پیدا می‌کردم با انبوهی از خانه‌های بزرگ اشرافی ویران شده آن ناحیه برخورد کردم و تصویر این ویرانی‌های باشکوه ایرانی در ذهنم ماند. همچنین بارها و بارها به کاخ موزه نیاوران رفتم  و توانستم دانستنی‌های جدیدی از گذشته تا امروز کاخ نیاوران که امروز به کاخ موزه ای تقریبا بزرگ تبدیل شده به دست بیاورم. وقتی که تمام کاخ موزه را بررسی و مشاهده کردم با تصاویری از زیبایی‌های معماری و هنر ایرانی برخورد کردم که بخشی از آن حفظ شده و بخش دیگر تقریبا ویران شده است. 

کم کم با اندک افرادی که در تسخیر کاخ نیاوران که گفته می‌شود تنها کاخی است که در جریان انقلاب هیچگونه آسیبی به آن وارد نشده آشنا شدم و توانستم سوژه‌های اولیه خودم را که افراد عضو کمیته نگهداری کاخ بعد از سقوط کاخ بودند را کشف کنم. همچنین با امام جماعت نیاوران "حاج آقا مصطفی" که گفته می‌شود نقش مهمی در حفظ و نگهداری کاخ تا ۴ یا ۵ سال بعد از تسخیر کاخ داشته یک دیدار کوتاه و چند گفت و گوی تلفنی داشتم وافرادی که در آن زمان با ایشان در نگهداری کاخ همکار بودند را به من معرفی کردند.

بیشترین اطلاعاتی که من از آن زمان و وقایع کاخ توانستم پیدا کنم از مجموعه مقالات و نوشته‌های منتشر شده در سایت کاخ موزه نیاوران، کتاب‌ها و کتابچه‌های راهنمای کاخ موزه نیاوران بود که روابط عمومی کاخ در این زمینه من را همراهی کرد.

اما مهمترین چیزی که برای هر مستندساز، خارج از اطلاعات مکتوب و شفاهی، داشتن تصاویری بکر و جذاب از گذشته است.  به کاخ موزه نیاوران رفتم تا از آرشیو آنجا استفاده کنم، اما با داشتن گنجینه ای بزرگ و گرانبها از اسناد تصویری فقط توانستم تعدادی عکس از دوران قاجار، تعدادی عکس جذاب از دوران نگهداری کاخ نیاوران و روزنامه‌های اسکن شده دوران انقلاب را بگیرم، که در میان موارد گفته شد عکس‌های نیروهای مردمی که برای نگهداری کاخ زندگی خود را رها کرده بودند و به شکل‌های گوناگون در کاخ مستقر شده بودند بسیار جذاب، دیده نشده و کاملا بکر به نظر می‌رسید.

من بیشتر در جستجوی فیلم‌های قدیمی آرشیوی از دهه‌های مختلف کاخ بودم. پس به آرشیو‌های مختلف فیلم از جمله تلویزیون و فیلم خانه ملی ایران سر زدم، در آرشیو تلویزیون چون فیلم قرار نبود محصول و تولید آنجا باشد ومن هم مستندساز تلویزیون نیستم اصلا موفق نشدم به لیست فیلمهای آرشیوی حتی نگاه کنم چه برسد به بازبینی ! اما در فیلم خانه ملی ایران اوضاع بهتر بود، چون فیلم " خاطره نی‌آوران " قرار بود با حمایت مرکزگسترش سینمای مستندوتجربی ساخته شود.

اولین گزینه فیلم " طپش تاریخ "بود. که با همکاری " آقای منوچهر مشیری " یکی از سازندگان آن، کپی فیلم در اختیارم گذاشته شد.

همچنین بخش مهمی از تصاویر را از مستندهای "برای آزادی" ساخته "حسین ترابی" و مستند "سقوط یک شاه" ساخته "مازیار بهاری" انتخاب شد و باز هم سعی کردم قسمت‌های بکر این فیلم‌ها را انتخاب واستفاده کنم.

همه چیز تا روز فیلمبرداری که در نیمه دوم بهمن ۱۳۸۷ بود تقریبا خوب پیش رفت. در روزهای آغازین فیلمبرداری خیلی اتفاقی در اینترنت با مصاحبه فردی به نام "محمدرضا مرادی" برخورد کردم که از ۹ سالگی در کاخ‌های ایران توپ جمع کن زمین تنیس بوده و در کاخ نیاوران در سالهای آخر قبل از انقلاب ۱۳۵۷ به سمت انباردار یا ظرف دار کاخ نیاوران درآمده بود، این شخصیت امروز انباردار کاخ موزه سعد آباد است، با او تماس گرفتم از او خواستم به کاخ موزه نیاوران بیاید و برای ما از دورانی که در آنجا بوده حرف بزند، که باز هم شانس آوردم و آقای مرادی قبول کرد و آمد و خاطرات خود را برای دوربین گفت و از کودکی خود تا آن روزی که شاه ایران را برای همیشه ترک کرد را توضیح داد. به نظر من حالا فیلم وزن و تعادل خود را پیدا کرده و از سالهای قبل از تسخیر تا زمان تسخیر که کاخ نیاوران دست نیروی‌های مردمی و انقلابی می‌افتد و تا امروز که به کاخ موزه تبدیل شده افرادی هستند که برای ما توضیح می‌دهند ماجرا از چه قرار بوده است.

ما کپی اولیه را به مرکز گسترش سینمای مستند که تهیه کننده فیلم است  برای بازبینی نشان دادیم . در آنجا پیشنهاد دادند که بخش‌هایی از فیلم را حذف کنیم و من از مجموعه مواردی که گفتند فقط چند مورد که به ساختار و حقیقت ماجرا ضربه نمی‌زد را اصلاح کردم و در این رفت و آمدها برای کمتر کوتاه کردن و انجام دادن و انجام ندادن اصلاحات‌هارد کامپیوتر هزار گیگابایتی پروژه پرید و ما مجبور شدیم فیلم را بر اساس تنها کپی دی وی دی که داشتیم دوباره در حدود ۲ ماه تدوین کنیم!

بعد از ماجراهای تدوین و بعد از اتمام صدا گذاری "حمیدرضا آفریده" برادرم که از نوازندگان مسلط موسیقی سنتی ایرانی است موسیقی فیلم را فقط با استفاده از ساز کمانچه ایرانی اما با رنگ صدایی نسبتا جدیدی که هم ایرانی است و هم موسیقی می‌تواند رنگ صوتی غیر وطنی داشته باشد را ساخت  و فیلم "خاطره نی‌آوران" امروز دارای موسیقی ارجینال است، اتفاقی که به دلیل کمبود بودجه وعدم حمایت از فیلم‌های مستند کمتر اتفاق می‌افتد.

فیلم سرانجام در اوایل پاییز ۱۳۸۸ بعد از گذشت حدود بیش  از ۱ سال آماده نمایش شد. احساس می‌کنم فیلم توانسته بخشی از تاریخ ایران را ثبت کند و می‌تواند برای آیندگان ارزشمند باشد.

شاید در پایان اشاره ی این نکته جالب باشد که چرا نام فیلم "خاطره نی‌آوران" است. منطقه نیاوران فعلی در گذشته نام‌های بسیاری از جمله "گِردِوی" داشته و گفته می‌شود در دورانی آن ناحیه نی زار و نیستان‌های وسیعی داشته و مردم به دلیل داشتن این نی زارها به آنجا در دورانی "نی‌آوران" می‌گفتند و به مرور نام "نی‌آوران" به نام‌های دیگر تغییر کرد و امروز به آنجا نیاوران می‌گویند. نام "خاطره نی‌آوران" به نوعی یاد آوری تاریخی بر قدمت و کهن بودن منطقه نیاوران امروز است.

در گزارش مصور این صفحه با ‌هادی آفریده، سازنده مستند "خاطرات نی‌آوران" به دیدن این دهکده قدیمی می‌رویم.

 

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
هاله حیدری

چند سالی می‌شود که هر وقت مادربزرگ را به تهران دعوت می‌کنیم می‌گوید: "یک وقتی می‌آیم که حداقل برف و باران را ببینم."

مادربزرگ در اصفهان زندگی می‌کند. و من همیشه خوشحالم که حداقل دیدن برف و باران باعث تجدید دیدار ما با مادربزرگ می‌شود. غافل از این که کم شدن میزان بارندگی در اصفهان، امروز باعث خشکی زنده‌رود زیبا شود.

برای بیشتر اصفهانی‌‌ها زاینده‌رود فقط یک رودخانه پر آب در میان شهر نیست. بلکه عضوی از خانواده آنها است. عضوی که همیشه بوده و به بودنش عادت داریم. ولی اهمیتش را زمانی ‌متوجه می‌شویم که نباشد و در ماه‌‌های گذشته اصفهانی‌‌ها طعم تلخ نبودنش را چشیده‌اند.

جای خالی زاینده‌رود دلیلی شد که به سراغ کتابخانه بروم و مطالبی را در مورد آب زاینده‌رود بخوانم. در کتاب محاسن اصفهان در مورد گوارایی آب زاینده‌رود  آمده: به هنگام مسافرت فناخسرو عضدالدوله دیلمی از بغداد به اصفهان که به قصد زیارت پدرش رکن‌الدوله دیلمی صورت می‌گرفت، برای آنکه حشمت و جلال دربار خود را به نظر مردم برساند، دستور داد تا از بغداد آنچه بدان احتیاج داشت از خوردنی‌ها و نوشیدنی‌ها و ملبوسات و ریاحین و مانند آنها را به اصفهان آوردند. چون به اصفهان رسید در ساحل زنده‌رود اردو زد. عضدالدوله آب خواست و چون قدحی از آب فرات به او دادند آنرا بریخت و گفت با وجود زنده‌رود، شرب آب فرات را نشاید.

ولی امروز چه به روز این آب گوارا آمده است؟ بعضی از اصفهانی‌‌ها عقیده دارند که رد شدن تونل مترو از زیر رودخانه باعث شده آب آن را به طور موقت خشک کنند. عده‌ای هم می‌ گویند آب را از سد زاینده‌رود  به طرف رفسنجان و یزد منحرف کرده اند.

ولی متخصصان منابع طبیعی نظر دیگری دارند. آنان معتقدند که این خشکی بر می‌گردد به کاهش بارندگی در سال‌های اخیر، نه تنها در اصفهان که در بیشتر مناطق زمین. و این امر به دنبال گرم شدن تدریجی کره زمین و تغییر اقلیم جهانی پیش آمده است.
دکترآزادی که تحقیق گسترده‌ای در مورد منابع طبیعی اصفهان داشته‌،  در مورد خشک شدن زاینده‌رود می گوید:

"خشک شدن زاینده‌رود که پیرو خشکسالی سال‌‌های اخیر است آسیب زیادی به کشاورزی حاشیه زاینده‌رود و اراضی زیر دست آن زده است. برای مثال سطح زیادی از باغ‌‌های بادام آبی و برنج کاری‌‌های اطراف اصفهان خشک شده به طوری که امسال برخی از مزارع را با تانکر آبیاری می‌کردند. از دیگر مشکلات تاثیر آب بر روحیه مردم اصفهان است. این باور کردنی نبود که خشک شدن این قسمت از رودخانه این چنین مردم شهر را افسرده کند."

حرفهای راننده تاکسی هم  در مورد خشک شدن رودخانه همچنان در یاد من هست که با لهجه اصفهانی می‌گفت: "خانم از وقتی رودخونه خشکیده من یه بار هم بهش نیگا نکردم. از روی پل که رد می‌شم فقط جلومو نیگا می‌کنم. دلم می‌گیرد."

باز بر می‌گردم به زمان نوجوانی، هر وقت که دلم می‌گرفت پدربزرگ می‌گفت: برو لب آب و به رودخانه نگاه کن. یادت باشد که با بخشندگی می‌رود تا کویر را سیراب کند با اینکه می‌داند بر خلاف بقیه رودخانه‌‌ها هرگز به دریا نمی رسد و سرنوشتش این است که در کویر به باتلاق تبدیل شود."

سرنوشت دیگر جانداران وابسته به آب در مسیر زاینده‌رود  بسیار بدتر از انسان‌‌هاست. باتلاق گاوخونی که آخرین ایستگاه زاینده‌رود است همیشه پذیرای گونه‌‌های کم نظیر پرندگان مهاجربوده که با این وضعیت جانداری در آنجا دیده نمی‌شود.

زاینده‌رود  ماه‌‌ها خشک بود تا ۱۲ آبان ماه امسال. سد زاینده‌رود  را باز کردند و رودخانه بار دیگر زنده شد. امروز مردم با شادی دوباره بر لب آب می‌نشینند. بساط شام و ناهار را پهن می‌کنند و دور هم لحظات خوشی را سپری می‌کنند. دوباره صدای آواز خوانان زیر پل خواجو شنیده می‌شود و بچه‌‌ها در چمن‌‌های کنار سی و سه پل به دنبال هم می‌دوند مستانه فریاد می‌زنند.

در گزارش مصور این صفحه هاله حیدری  شما را به دیدار این رود دوباره زنده شده اصفهان می برد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

مومن شیرخانف

در آسیای میانه قوم کولی‌ها را "لولی" یا "جوگی" می‌نامند که در مورد اصالت و ریشه‌های آن کسی صد درصد مطمئن نیست. شماری آنها را از کولی‌های هند می‌دانند که صدها یا شاید حتا هزاران سال پیش به منطقه مهاجرت کرده‌اند. عده‌ای هم آنها را با کولی‌های اروپای شرقی پیوند می‌دهند. اما زبان مادری کولی‌های آسیای میانه گویش‌های گوناگون پارسی است. از این رو در روسیه و بیرون از تاجیکستان آنها را اشتباهاً "تاجیک" می‌دانند.

در جنوب تاجیکستان که حدود یک میلیون جمعیت دارد، در یک روستای ناحیۀ واسع بیش از سه هزار تن از تبار لولیان به سر می‌برند. معمولاًً لولیان، گدایی را پیشۀ اجدادی خود می‌دانند و از راه دریوزه‌گری به زندگی خود سامان می‌دهند. زن‌های این قبیله و گاه مردان آن بامدادان از خانه به در می‌روند و تا غروب خورشید با کولباری بر پشت در به در می‌گردند و گدایی می‌کنند.

حکومت شوروی بارها تلاش کرده بود لولیان را به زندگی عادی شهری جلب کند، اما این تلاش‌ها به جز چند مورد انگشت‌شمار نتیجه‌ای نداد و غالب کولی‌ها از گدایی دست نکشیدند و اکنون هم معتقدند که هرگز و به هیچ قیمتی این شغل نیاکانشان را ترک نخواهند کرد.

در پی استقلال تاجیکستان هم تلاش برای اسکان و تعلیم دادن به لولیان فروکش نکرد. چهار سال پیش برای نخستین بار در تاجیکستان، در ناحیۀ واسع، واقع در ۲۰۰ کیلومتری جنوب پایتخت، با کمک سازمان‌های امدادرسان مدرسۀ ویژه‌ای برای این قوم ساخته شد. در این دبستان کوچک کودکان لولی می‌توانند چهار سال درس بخوانند و در صورت امکان و تمایل تحصیلشان را در مدارس معمولی ادامه دهند.

اما به گفتۀ بخت‌الله میرزایف، مدیر این مدرسه، مشکل عمده نبود زادنامه یا گواهی‌نامۀ تولد کودکان است، چون معمولاً خانواده‌های کولی برای کودکان نوزادشان زادنامه نمی‌گیرند. از این رو برای تعیین سن و سال آنها مأموران مدرسه دندان‌های شاگردان را می‌شمرند و بنا به تعداد و حالت دندان‌ها سن او را تقریباً معین می‌کنند. البته، در سال نخست، سن و سال اهمیتی نداشت و کودکام هفت تا ۱۴ سالۀ کولی به طور دسته‌جمعی به کلاس اول رفتند.

در تاجیکستان آموزش نه‌ساله در مدارس یک امر الزامی است. اما کولی‌ها به دو دلیل نمی‌خواهند فرزندان خود را به آن مدارس بفرستند: نخست این که بیشتر آنها تعلیم و آموزش را یک امر بی‌منطق می‌دانند، زیرا قرار نیست فرزندانشان در جایی کار کنند؛ گدایی است که معیشت آنها را تأمین می‌کند. دو این که برای تعلیم در مدارس همگانی کودکان نام‌نویس می‌شوند و در پی ختم آن، برای دو سال روانۀ خدمت سربازی وظیفه می‌شوند. کولی‌ها به هیچ روی خواستار خدمت در ارتش نیستند.

به ویژه روز آدینه‌ می‌شود لولیان بسیاری را در راه و جاده‌ها و بازارها مشاهده کرد که به قیافۀ نزار به عابران رو می‌آورند و پول می‌خواهند. بیشتر آنها زنان کولی هستند. به قول خود لولیان، سنت آنها چنین است که زنان وظیفۀ تأمین معاش را به عهده دارند و تا پایان عمر هم این تکلیف به دوش آنهاست.

در گزارش مصور این صفحه به خانه‌های برخی از لولیان جنوب تاجیکستان سر خواهیم زد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

آزاده حسینی

وقتی برای اولین بار وارد کتابخانۀ مطالعات ایرانی شدم، حسی آشنا و دیرین به سراغم آمد. ترکیب و شکل ظاهری و حتا بویی که از محیط می‌آمد، من را به یاد کتابخانۀ دانشکدۀ خودم در تهران انداخت؛ قفسه‌های چوبی‌ بزرگش که روی آنها کتاب‌ها مرتب در کنار هم قرار گرفته‌ بودند.

کمی آن طرف‌تر یک میز چهارگوش پر از روزنامه‌های فارسی بود. بعد از مدت‌ها انبوهی کتاب، مجله و روزنامۀ فارسی را در کنار هم در یک جا می‌دیدم. احساس خوب همراه با دلتنگی به من دست داد. نمی‌دانستم از کجا شروع کنم. به دلیل رشتۀ تحصیلی‌ام، به طور خودکار سراغ قفسۀ کتاب‌های سیاسی اجتماعی را گرفتم. آثار نویسندگانی را دیدم از ایران و جهان، جدید و قدیم که همه در این مکان هستند؛ کتاب‌هایی با نظرات متفاوت و گاه متناقض، اما آرام و بردبار در کنار هم.

این کتاب‌ها گویی به من می‌گفتند که چشم براهند تا فارسی زبان‌ها بیایند و حرف دلشان را بشنوند. در این میان کتاب‌هایی هم بودند که در کتابخانه‌های ایران من هرگز ندیده بودم؛ کتاب‌هایی که برای پیدا کردنشان، نمی‌توانستی حتی از دوستانی که آن کتاب ها را داشتند سراغ بگیری و باید روزها یا حتا ماه‌ها برای دسترسی به آنها تلاش می‌کردی.

در دوران دانشجویی، به هنگام جستجوی کتاب‌هایی با موضوعاتی که دارای حساسیت بیشتر بودند، با مشکل روبرو می‌شدیم. حساسیت‌هایی که، بسته به جّو سیاسی، پیوسته در حال تغییر بود. این نوع کتاب‌ها یا در فهرست کتاب‌های کتابخانه وجود نداشت یا به دانشجویان کارشناسی امانت داده نمی‌شد. با اینکه انتظار می‌رفت کتابخانۀ دانشکدۀ ما، یعنی دانشکدۀ حقوق و علوم‌سیاسی دانشگاه تهران، از نظر منابع درسی یکی از پربارترین کتابخانه‌ها باشد.

اما حالا به کتابخانه‌ای دسترسی دارم که به جرأت می‌توانم بگویم، نمونۀ آن را، از نگاه بی‌طرفی و تنوع فکری، در ایران ندیده‌ام. اسناد و نشریات سازمان‌های سیاسی و اجتماعی موجود در این کتابخانه برای  پژوهندگان تاریخ معاصر هم  بسیار ارزشمند است. از سوی دیگر مجموعۀ این کتابخانه، تلفیقی است از مجلات و کتاب‌ها با موضوعات تخصصی و عمومی برای تمامی گروه‌های سنی.

نخستین جرقه‌های ساخت این کتابخانه توسط یکی از برجسته‌ترین طنزنویسان ایران، به نام منوچهر محجوبی زده شد. او تصمیم گرفت با کمک دکتر ماشاءالله آجودانی، پژوهشگر و استاد تاریخ و ادب ایران، مجله‌ای را در زمینۀ نقد و بررسی کتاب‌های فارسی چاپ داخل و خارج کشور تحت عنوان "فصل کتاب" تأسیس کند. از این رو بسیاری از نویسندگان و ناشران خارج از کشور، به هنگام چاپ جدید کتاب‌های خود، نسخه‌ای از آن را برای این مجله می‌فرستادند.

با جمع شدن تعداد زیادی از کتاب‌های فارسی در دفتر مجله، ایدۀ اولیۀ تأسیس یک کتابخانۀ ایرانی شکل گرفت. از آنجا که در نخستین دهه بعد از انقلاب ایران، ارسال کتاب به خارج از کشور دشوار بود، تاسیس چنین کتابخانه‌ای با استقبال گستردۀ فارسی ‌زبانان اروپا روبرو شد.

مشکل مالی با کمک ایرانیان فرهنگ ‌دوست شهر لندن بر طرف شد و در سال ۱۹۹۴ این کتابخانه بنیاد شد. در حال حاضر این کتابخانه، بالغ بر سی‌هزار جلد کتاب به زبان فارسی دارد و یکی از مهمترین و بزرگترین مراکز فرهنگی فارسی‌زبانان در بریتانیا و حتا اروپا به شمار می‌آید.

واژۀ "ایرانی" در عنوان این کتابخانه مفهوم وسیع فرهنگی دارد و شامل کتاب‌هایی دربارۀ افغانستان و تاجیکستان هم می‌شود.  برگزاری سخنرانی‌ها، نشست‌های فرهنگی و علمی با حضور استادان برجسته، و نشست‌های هنری‌ ویژه، و نیز درس  فارسی برای کودکان دورۀ دبستان، از خدماتی است که این کتابخانه عرضه می‌دارد.

در گزارش مصور این صفحه از کتابخانۀ ایرانیان مقیم لندن بازدید کرده‌ایم.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

شوکا صحرایی

نخستین سنگ بنای هنر نمایش تئاتر در اصفهان را زنده یاد ناصر فرهمند، کارگردان و بازیگر توانای اصفهان، پایه گذاری کرد. پیشکسوتانی چون علی اصغرجهانشاه، محمد میرزا رفیعی، دکتر دخانی، ممیزان و همچنین نامدارانی همچون رضا ارحام صدر و نصرت الله وحدت کار هنری خود را با تئاتر آغاز کردند.  اولین تئاتر در اصفهان به نام تئاتر المپ (سال ۱۳۲۱) ایجاد شد.

نصرت الله وحدت متولد ۱۳۰۴در اصفهان یکی از پایه گذاران این تئاتر بود. او از ۱۸ سالگی بر روی صحنه تئاتر حرفه ای ظاهر شد و چون روح سرکش و خمیرمایه او به طنز گرایش داشت و شیرینی بیان و کلامش دلها را شاد و مجذوب خویش می‌کرد به دنیای شیرین کمیک و شادی آفرینی روی آورد.

وحدت برای اولین بار با نمایش "خلیفه یک روزه" در تئاتر المپ به روی صحنه رفت و پس از آن سال‌ها به همراه زنده یاد ارحام صدر در این تئاتر و تئاتر سپاهان فعالیت کرد.

یکی از نمایش‌های موفق او در آن سال‌ها نمایش جاده زرین سمرقند بود. پس از اجرای موفق این نمایش در سال ۱۳۳۵ بسیاری از مدیران تئاترهای تهران از او دعوت کردند که همراه با هنرمندان مشهور و پر قدرتی چون هوشنگ سارنگ، مجید محسنی، ناصر ملک مطیعی، شهلا ریاحی و دیگران در نمایشنامه جاده زرین سمرقند نقش خود را ایفا کند. وحدت پس از اجرای این نمایش برای همیشه در تهران ماندگار شد و در ده‌ها نمایشنامه از آثار مولیر و نمایشنامه‌های معروفی چون شاهزاده تاتیانا، زورق بی‌صاحب، مرحوم آقا، و خسیس  در تئاتر فردوسی تهران و تئاتر نصر به ایفای نقش پرداخت. اغلب این نمایش‌ها بیش از ده ماه روی صحنه می‌ماند.

در همین زمان بود که تهیه کنندگان فیلم از او دعوت کردند و بدین ترتیب وحدت به سینما راه یافت. او می‌گوید: "از زمانی که به عرصه سینما راه یافتم روزها روی صحنه فیلمبرداری بودم و شب‌ها ساعت ۶ به تئاتر می‌رفتم  و تا ساعت ۸ تمرین می‌کردم که ساعت ۸ موقع اجرای عمومی بود و به دلیل علاقه زیاد به تئاتر مدت‌ها هردو (تئاتر و سینما) را در کنار هم ادامه دادم."

وحدت علاوه بر بازیگری در عرصه کارگردانی نیز موفق بود و به گفته خودش علاوه بر بازی در بسیاری از فیلم‌ها، کارگردانی و یا حتی تهیه سناریو بسیاری را به عهده داشت و تقریبا سالی یک فیلم تهیه می‌کرد. او می‌افزاید: "اولین فیلمی که در آن بازی کردم، یک فیلم ۱۶میلیمتری بود به نام پنجمین ازدواج. این فیلم را خودم کارگردانی کرده بودم که اتفاقا نقطه عطفی بود در شناساندن من در عالم سینما."

وحدت در  بیش از ۴۳ اثر تا به حال به شکلی حضور داشته است. اما او فیلم عروس فرنگی ساخته سال ۱۳۴۳را بسیار با اهمیت می‌داند زیرا به گفته او این اولین فیلم ایرانی بود که در جشنواره آسیایی موفق به دریافت جایزه دلفین طلایی شده بود. او می‌گوید: "این تندیس را چندین سال قبل به موزه سینما اهدا کردم."

وحدت در ارتباط با فعالیت‌های هنری خود طی سی سال اخیر می‌گوید: "متاسفانه بعد از انقلاب ۵۷ فعالیت هنری چندانی نداشتم. تنها فعالیتم محدود به اجرای دو، سه نمایش خارج از ایران می‌شود و تقریبا در طول این سال‌ها خانه‌نشین شده ام و مشغول نوشتن خاطرات خود هستم. البته دلم برای قرار گرفتن روی صحنه بسیار تنگ شده است."

 

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

بهار نوایی

"تئاتر ما یک نمایش ثابت با یک گروه ثابت نخواهد بود. ما به کشورهای مختلف سفر می‌کنیم و در این سفرها هنرمندان زیادی به صورت مهمان و یا دایمی با ما همراه خواهند بود. ساختار نمایش من، شبیه به ساختار یک معمای پازل است؛  وقتی کل قطعات این پازل در کنار هم قرار بگیرند، تصویر کلی ایجاد می‌شود.می‌توانم این قطعات را کم و زیاد کنم و یا در ترکیب آن تغییر ایجاد کنم".

این توصیفی است که وحید عوض‌زاده، کارگردان تئاتر و فیلمساز، از تازه‌ترین کار هنری خود "هملت زار" ارائه می‌دهد. وحید عوض‌زاده کارگردان تئاتر قرن بیست و یکم است؛ مسائلی هم که در نمایش جدید خود مطرح می‌کند، به همین دوره مربوط می‌شود. دوره‌ای که دنیا به یک دهکده تبدیل شده و همه جور آدمی در همه جا پیدا می‌شود.

از نظر وحید عوض‌زاده، مهاجرت و جابجایی از کشورهای جهان سوم به اروپا و پذیرش مهاجر بعد از جنگ جهانی دوم شکل منظمی پیدا کرده و به یک مسئلۀ مهم سیاسی و فرهنگی تبدیل شده‌است. به همین علت مهاجرت که یکی از کانون‌های مبارزۀ اجتماعی است، در مرکز کار هنری  او قرار گرفته‌است؛ به خصوص نوعی از مهاجرت که غیر قانونی نام دارد.

نمایش هملت زار اقتباسی است از نمایش "هملت" اثر "ویلیام شکسپیر" انگلیسی با اندکی تغییر. در داستان این نمایش که دریک سفر دریایی اتفاق می‌افتد، هملت بجای رفتن به کشتی دزدان دریایی، آن طور که در نمایش شکسپیر وجود دارد، پا به کشتی گمشدۀ مهاجرانی می گذارد که قاچاقچیان آن را در دریا رها کرده‌اند. مهاجران سرگردان برای بهبود وضع هملت بیمار یک مراسم زار برپا می‌کنند؛ مراسمی که در جنوب ایران، اتیوپی، مصر و آفریقا برای شفای بیمارانی که به باور آنها  دچار بادها، یا جن‌زدگی شده‌اند، برگزار می‌شود.

وحید عوض‌زاده دربارۀ ارتباط نمایش هملت شکسپیر با هملت زار می‌گوید: "عامل مشترک این دو نمایشنامه وجود روح و همچنین وجود بادها است. در نمایش هملت روح  وجود دارد و در مراسم زار هم با نگاه امروزی، کاربرد روح و جن مانند نمایش شکسپیر است. بنابراین نمایش هملت زار ترکیبی است از هملت شکسپیر، مراسم زار و داستانی که ما به آن اضافه می‌کنیم که مهاجران غیرقانونی هستند."

تمرینات نمایش هملت زار هم مانند موضوع آن "مهاجر" است. بازیگران از شهری به شهری می‌روند و گاه هنرمندان مهمان نیز در این جابجایی  به آنها می‌پیوندند. کارگردان برای اجرای نمایش خود به بازیگران مختلف از ملیت‌های مختلف نیاز دارد. اما به قول خودش، وقتی محل تمرین در "شهر هزار و یک قوم لندن" باشد، مشکل ملیت به سادگی حل شدنی است. عوض‌زاده می‌گوید گاه در این تغییر مکانی، عامل زبان هم تغییر می کند و بسته به مکان اجرای نمایشنامه، علاوه بر زبان‌های مختلف و قابل فهم، زبان‌های نامفهوم و بی‌معنا نیز به کار گرفته می‌شود. از نظر او گاهی تأثیر عاطفی نفهمیدن یک زبان بر روی تماشاگر، بیشتر از معنی کلمات در صحنه است.

به عقیدۀ عوض‌زاده، استفاده از موسیقی تخیل بازیگران را افزایش می‌دهد. به همین علت در تمرین‌های او ازموسیقی‌های گوناگون، از موسیقی باخ تا موسیقی زار و زورخانه بهره گرفته می‌شود. او همچنین امکان بازدید از تمرین‌های گروه را برای علاقمندان میسر ساخته و معتقد است در بسیاری موارد اظهار نظر دیگران به پیشرفت و بهبود کارش کمک کرده‌است.

با این حال وحید عوض‌زاده نمایش هملت زار را توصیف مشکلات مهاجران نمی‌داند. او معتقد است، تنها اشراف و آگاهی بر این که مهاجرت و قوانین پذیرش مهاجرسخت است، کافی نیست. یک اثر هنری خوب می‌بایست  تأثیرگذار باشد، اگرچه هرگز نمی‌تواند تغییری در شرایط موجود پدید آورد.

وحید عوض‌زاده  کار هنری خود را سال‌ها پیش با تأسیس گروه "گوسان" در ایران آغاز کرد. در برنامه‌های مختلف تلویزیونی به عنوان دستیار کارگردان و برنامه‌ریز فعالیت داشته‌است و از تجربیات هنرمندان صاحب نامی همچون آتیلا پسیانی، بهرام بیضایی و محمدرضا اصلانی بهره گرفته‌است. عوض‌زاده نه سال است که به اروپا آمده و در حال حاضر در انگلستان و دانمارک سکونت دارد.

وحید عوض‌زاده در گزارش مصور این صفحه صحنه‌هایی از نمایشنامۀ هملت زار را توضیح می‌دهد.

 

Photos by  Stifani Brothers

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

فرزانه راجی

موزۀ آبگینه و سفالینه که سیر تحول شیشه و سفال‌سازی از پیش از تاریخ تا عصر قاجار را به نمایش گذاشته در اصل به صورت یک کوشک در میان باغی مصفا در اواخر دوره قاجار توسط احمد قوام، وزیر احمد شاه، ساخته شد و در سال ۱۳۵۸ به صورت موزه آبگینه و سفالینه بازگشایی شد. 

گچ‌بری‌های ساختمان آجری موزه در سه دوره صورت انجام شده است:
 ۱ـ گچ‌بری‌های دوران قوام ـ شامل بخشی از سرسرا و قسمتی از تالارها؛
 ۲ـ گچ‌بری‌های زمان استقرار سفارت مصر- نمونه آن در تالارهای مینا، بلور و زیرزمین دیده می‌شود؛
 ۳ـ گچ‌بری‌هایی که در سال ۱۳۶۲ انجام گرفته که در سرسرای بالاست. 

ویترین تمامی تالارها توسط‌ هانس هولاین ـ اطریشی در سال‌های ۵۴ و ۵۵ طراحی شده است.

در طبقه اول تالار‌های سمعی‌بصری، مینا و بلور قرار دارند. در تالار‌ سمعی‌بصری بر روی دیوار جدول زمان سنجی است که نشان می‌دهد سرزمین ایران چقدر قدمت دارد. مقایسه‌ای نیز با تمدن‌های سایر کشورهای باستانی صورت گرفته است. نقشه‌ای نیز وجود دارد که مکان‌های باستانی ایران در آن مشخص شده.

در تالار مینا مهره‌ها،  شیشه‌ها و سفال‌های ساده و ابتدایی و در تالار بلور سفال‌ها و شیشه‌های کمی پیشرفته تا اوایل اسلام قرار دارد.

نقوش خمره سفالی گیل‌گمِش که در سرسرای پایین قرار دارد به افسانه کهن موسوم به "گیل گمِش" و "انکیدو" منتسب است. گیل‌گمش نمادی از انسان حاکم عصر شهرنشینی محسوب می‌شود و انکیدو با موهای پریشان مظهر انسان آزاده شهری عصر پارینه سنگی است، که همراه با حیوانات در جنگل و مرغزارها فارغ از قید و بندها به سر می‌برد. گیل‌گمش انکیدو را ابتدا به جنگ و سپس به صلح و مهر وا می‌دارد تا زندگی آزادانه خود را رها سازد و به شهرنشینی روی آورد. انکیدو جنگل و کوه را ترک می‌کند و شهرنشین می‌شود و پس از مدتی مثل بقیه موجودات میرنده فنا می‌شود، در حالیکه در عمق وجودش آرزوی بازگشت به روزگار پیشین را دارد.

گیل‌گمش پس از مرگ یار خود، در جستجوی زندگی جاودان برمی‌آید. بیم مرگ، او را به مبارزه‌ای سرسختانه برمی‌انگیزد تا جایی که به خدایان می‌گوید: "می‌خواهم بزکوهی و گوزن را به خون کشم، از پوست شیر و پلنگان و سگان صحرایی برای خود پوشش سازم تار مرگ درهای خود را برمن ببندد و زندگی با من آشنا شود. اما فرجام این تلاش چیزی جز پذیرش شکست نیست."*  محل کشف این اثر نهاوند است. 

در طبقه بالا تالارهای صدف، زرین و لاجورد یک و دو قرار دارند. صیقل و لعابی که بر ظروف سده‌های سه تا هفت مشاهده می‌شود درطی قرون متحول شد. لعاب که ماده‌ای شیشه مانند است سطح این ظروف را می‌پوشاند.  صیقل اما افزوده‌ زینتی یا پوسته نازکی است از همان جنس رُس که گاهی با افزودن آب به گلی که ظرف از آن ساخته شده تهیه می‌شود.  یک گروه دیگر از ظروف مربوط به همین دوره را باستانشناسان نخودی می‌خوانند. ظروف نخودی به دو گروه تقسیم می‌شوند:"زنده" و "بی‌جان". در گروه زنده تزئینات شامل پیکره انسان، پرندگان، حیوانات، نقش اسب، تصویر جنگآوران و کلا موجودات زنده و صحنه‌های زندگی روزمره است.  نقوش گروه "بی جان" بیشتر نقش‌های هندسی است.

در حدود سده دوازده میلادی (قرن ششم هجری) سفالگران ایرانی موفق شدند ماده‌ای نظیر چینی تولید کنند که ماده‌ای سخت و شیشه مانند است و لعاب‌های قلیائی دوره‌ سلجوقی بهتر به آن می‌چسبد. این ماده سخت‌تر به سفالگران اجازه می‌داد که اشیایی کشیده‌تر، باریکتر و مشبک‌تر بسازند. ظروف مینایی، لعابی صدفی و یکرنگ به خوبی از پیشرفت دانش فنی و روح تجربه‌ سفالگران عصر سلجوقی خبر می‌دهند.

ظروف یک رنگ لعابی که در عهد ساسانیان به وجود آمده بودند در عصر سلجوقی با کیفیت عالی لعاب‌ها و مواد شبه چینی مشخص بودند. این سفالینه‌ها حتی می‌توانستند به اشکال برجسته کنده‌کاری شوند. یورش مغول در پایان دوره سلجوقیان وقفه‌ای همه جانبه در کشور به بار آورد. گرچه فعالیت هنری متوقف نشد اما گرایش‌ها و سلیقه‌ها و دستاوردهای متفاوتی از آنچه که جاری بود به وجود آورد.  چهره‌های مغولی روی برخی ظروف تالار زرین مربوط به این دوره است. 

تالار لاجورد یک اشیای دوره ایلخانی، و لاجورد دو اشیای دوره‌ صفوی را به نمایش گذاشته است. اشیای  دوره‌ صفوی به نسبت دوره‌های قبل کاربردی ترند. برخلاف آنچه عموما تصور می‌شود این ظروف از چین سرچشمه نگرفته‌اند. برعکس از خاورمیانه به چین راه یافته‌اند و سنگ کبالتی که برای تهیه رنگ آبی آنها به کار می‌رفت از ایران به آن کشور صادر می‌شد. نمونه‌هایی که به اوایل سده هشتم هجری مربوطند فاقد هرگونه تاثیر چینی هستند.

نمونه‌های مربوط به ازمنۀ بعدی از کاربرد فراوان نقش مایه‌های چینی حکایت دارند و نشان می‌دهند که از ظروف آبی و سفید وارداتی از چین تاثیر پذیرفته‌اند. نقش‌مایه‌های باب آن روزگار را ابرهای به هم پیچیده و صخره‌های ساده شده و گل‌ها و حیوانات ترکیبی و دورنماها به سبک چینی تشکیل می‌دادند.

در گزارش مصور این صفحه با هم به تماشای این موزه می‌رویم.

 



 *برگرفته از کتاب نمایشگاه حماسه گیل‌گمش و سفال مندائی- سازمان میراث فرهنگی کشور.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

داریوش رجبیان

گویی کتاب هم مثل دارو و خوراکی مدت مصرف دارد؛ به ویژه در جوامع ایدئولوژیک که همه چیز را از روزنه ای تنگ ارزیابی می‌کنند، و هر آن چه را که با دیدگاهشان نمی‌خواند، کنار می‌گذارند، دور می‌ریزند، می‌سوزانند یا خمیر می‌کنند.

اتحاد شوروی پیشین بارزترین نمونه‌های منقضی شدن کتاب‌ها را به نمایش گذاشته بود. عمر برخی از کتاب‌ها به یکی دو سال هم قد نمی‌داد و تا نویسندۀ آن مورد بی‌مهری قرار می‌گرفت، کتابش قبل از خود او اعدام می‌شد؛ یعنی کتاب‌ها نه تنها از قفسه‌ها برچیده می‌شدند، بلکه در کام آتش می‌سوختند و برای همیشه بی‌نام و نشان می‌شدند. اگر نسخه‌ای از آن جان به سلامت می‌برد و به خارج راه می‌یافت، می‌ماند و تکثیر می‌شد. درست مثل پناهجویی که می‌خواهد در سرزمین دیگران زمینۀ بالندگی‌اش را فراهم کند، کتاب‌ها هم پناهنده می‌شدند.

برخی از کتاب‌ها، به مانند نوشته‌های بی‌شمار ژوزف استالین، با مرگ نویسندگانشان می‌مردند و کتابداران موظف بودند قفسه‌ها و گنجه‌هایشان را از نوشته‌های بی‌اعتبارشده تصفیه کنند. دستور از بالاترین مقام می‌آمد. برای نمونه، "استالین‌زدایی" کتابخانه‌ها تصمیم نیکولای خروشچف، خلف استالین در مقام رهبری حزب کمونیست شوروی بود. غافل از آن که همین سرنوشت در انتظار نوشته‌های خود او هم بود؛ با این تفاوت که کتاب‌های خروشچف را پیش از درگذشتش برچیدند.

دانشجویان آن دوره‌ها مجبور بودند همگام با زمانه محتوای پایان‌نامه‌های خود را تغییر دهند. مثلاً کسی که نوشتن رساله‌اش را در دوران استالین آغاز کرده بود، نمی‌توانست آن را در عهد خروشچف تحویل استادان دهد. باید گفته‌های استالین که ذکر آنها در رساله‌های فیزیک و شیمی هم حتمی بود، با نوشته‌ها و گفته‌هایی از خروشچف عوض می‌شد. تغییر رهبری، به ویژه در چند دهۀ نخست عمر کوتاه امپراتوری سرخ، به مثابه تغییر محتوای کتابخانه‌ها و رساله‌های علمی بود.

بدین گونه، از سال ۱۹۲۴میلادی که نخستین کتابخانه‌های مدرن در تاجیکستان پدید آمدند، تاکنون، قفسه‌های آنها بارها پر و خالی شده ‌است، تا خاطر سردمداران وقت را خوش دارد و مهمتر از آن، زمینه‌های تحکیم ایدئولوژی حاکم را فراهم کند. این پر و خالی شدن‌ها تنها دلیل ایدئولوژیک نداشت، بلکه در مواردی مربوط به تغییردبیره یا خط می‌شد که در تاجیکستان در ظرف ده سال دو بار اتفاق افتاد.

در دهۀ ۱۹۲۰میلادی خط تاجیکان فارسی بود و کتاب‌هایی که در کتابخانه‌های جدید انباشته می‌شد، همگی به همین خط بود. اما از آثار ادیبان کلاسیک پارسی در قفسه‌های این کتابخانه‌ها در آن دوره خبری نبود. آن دسته از ادبیات هنوز از سوی دستگاه نوپای رژیم سرخ طبقه‌بندی نشده بود یا به عبارت دیگر، از صافی ایدئولوژی کمونیستی نگذشته بود. در عوض، کتابخانه‌ها از نوشته‌های تبلیغاتی کمونیستی آگنده می‌شدند، تا نسل نوین شوروی را مهندسی کنند.

با گذار به دبیرۀ لاتین در سال ۱۹۳۰ محتوای کتابخانه‌ها هم لاتین شد. و ده سال طول نکشید که خط "سیریلیک" مستقیماً از مسکو به تاجیکستان آمد و کتابخانه‌ها لاتین‌زدایی شدند. یعنی کتابخانه‌های تاجیکستان و دیگر بخش‌های شوروی پیشین چندین موج پاکسازی به خود دیده‌اند.

با پایان مدت مصرف کمونیسم و درهم ریختن بساط سیاسی آن، تاجیکستان مدتی در سردرگمی ایدئولوژیک به سر برد که عوارض آن همچنان مشهود است و گویی این کشور هنوز به ایستگاه ایدئولوژیک بخصوص ديگری نرسیده‌است؛ به گونه‌ای که یک سال را به تمدن آریایی یا زرتشت و سال دیگر را به امام اعظم مکتب حنفی مذهب تسنن اختصاص می‌دهد.

در این سردرگمی که سرانجامش ناپیداست، تنها یک چیز روشن است: پیوند این پاره از خاک آسیای میانه با گذشتۀ کمونیستی‌اش گسسته شده و گمان نمی‌رود در آیندۀ قابل پیش‌بینی تاجیکان دوباره به آن رو آورند. از این رو بسیاری از کتابخانه‌های تاجیکستان تصمیم گرفته‌اند که بار دیگر قفسه‌های خود را پاکسازی کنند و این بار این پاکسازی شامل همۀ ادبیات کمونیستی خواهد شد: از ده‌ها جلد کلیات لنین گرفته تا اشعار خشک و بی‌جان شاعران مداح شوروی از معرض دید مردم ناپدید خواهند شد و به زیرزمینی‌ها و انبارهای کتابخانه‌ها خواهند رفت. و معمولاً کتاب‌هایی که راهشان به زیرزمینی‌های تاریک و نمناک ختم می‌شود، سرانجامی جز پوسیدن و نابودی ندارند.

آیا می‌توان از یک برهۀ مهم تاریخی که ما به هر دلیلی شاید از آن خوشمان نمی‌آید، به این راحتی چشم پوشید و حاصل ذهنی آن دوره را چون تفاله‌های ذهنی دور ریخت؟ این پرسشی است که امروزه عده‌ای در تاجیکستان مطرح می‌کنند. در برابر آنها شماری دیگر ادعا می‌کنند که کتاب‌های دوران کمونیستی دیگر به درد کسی نمی‌خورند و فضای بزرگ کتابخانه‌ها را اشغال کرده‌اند، در حالی که آن فضا را می‌توان به کتاب‌های محبوب‌تری داد.

دیدگاهی شبیه نظر اخیر برخی از کتابخانه‌های استان ختلان تاجیکستان را متقاعد کرده ‌است که ادبیات کمونیستی را از تالارهای قرائت جمع‌آوری و پنهان کنند، تا فضای بازتری داشته باشند.

اما اکنون به نظر می‌رسد که فضای این کتابخانه‌ها بیش از اندازه باز است؛ قفسه‌هایی که تا دیروز پر بودند، اکنون خالی اند و  کتاب‌های نوچندانی وجود ندارد که جایگزین آن‌ها  شود، به جز چند کتاب منقش و مصور رهبر کشور و تعدادی کم  از آثار نویسندگان که تنها جای کوچکی از جایگاه وسیع کتاب‌های رهبران و نویسندگان پیشین را پر کرده است. با بحران فعلی انتشار کتاب که دامنگیر تاجیکستان شده، تصور می‌شود که این بار نوبت پر گرد شدن خود قفسه‌های خالی است، نه کتاب‌ها.

در گزارش تصویری این صفحه که مومن شیرخانف در استان ختلان تاجیکستان تهیه کرده‌است، به شماری از این کتابخانه‌ها سر می‌زنیم.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

ساجده شریفی

اگر غریبه باشید و پا به شهر تفلیس بگذارید، نخستین تصویری که توجه‌تان را جلب می‌کند، مجسمه‌های نامتعارفی است که در جای جای شهر به چشم می‌خورد. دختران جوانی که بر روی پل اصلی شهر در حالت‌های شادمانه، رود را تماشا می‌کنند و کلیسای روی تپه را به هم نشان می‌دهند. دامن‌هاشان در باد روان است و دست بر شانۀ هم از خنده‌ای عمیق تا نیمه خم شده‌اند؛ پسر و دختر جوانی که در کنار رودخانه یکدیگر را عاشقانه در آغوش کشیده‌اند؛ مادری که با کودکانش، از پیاده‌رو ِعریض خیابان اصلی شهر می‌گذرد و مادر دیگری که با چتری در دست منتظر اتوبوس ایستاده‌است؛ کودکی که بر نیمکت کنار پارک تکیه داده است... به جز اینها، میدان‌ها و پیاده‌روهای مرکزی شهر در دست موجودات اسطوره‌ای نیمه‌انسان- نیمه‌حیوان هستند.

این موجودات و شخصیت‌های بی‌جان که به چهرۀ تفلیس جان تازه‌ای بخشیده‌اند، بخشی از کارهای مجسمه‌ساز گرجی، گیا جاپاریدزه هستند. کارهای این هنرمند در ابعاد مختلف و از مواد گوناگون است. این گونه‌گونی در مضامین کارهای او هم به چشم می‌خورد. از قصه‌های کتاب مقدس و تصاویر کلیسایی تا موجودات اسطوره‌ای ایران باستان و اشکال یونانی و رومی.

او همانند سرزمینش، گرجستان، حد فاصل مفاهیم شرق و غرب است و از همگی آنها در آثارش بهره برده‌است. آثار این هنرمند از مرزهای گرجستان فراتر رفته و به خاطر سبک ویژه‌اش می‌توان برخی کارهایش را در موزه‌های هنر و گالری‌های  اروپا و آمریکا هم پیدا کرد.

گیا جاپاریدزه در پنجم ماه مه ۱۹۵۴، در شهر تفلیس به دنیا آمد. او مادری یونانی و اهل هنر داشت و پدرش از مشهورترین شهرسازان گرجی بود. گیا به "آکادمی هنر" تفلیس رفت. او از سال ۱۹۷۴ زندگی حرفه‌ای خود را آغاز کرد و تا کنون کارهایش در ده‌ها نمایشگاه گروهی و انفرادی داخل و خارج گرجستان، به نمایش گذاشته شده‌است.

او می‌گوید: "ما در آکادمی هنر استادان بسیار خوبی داشتیم و من بخش زیادی از سرمایۀ هنری‌ام را مدیون آنها هستم. در آغاز راه من هم، مانند بیشتر هنرمندان، از روی کار بزرگان کپی می‌کردم. اما مهم این است که هنرمند جوان از این مرحله بگذرد و امضای خودش را پیدا کند."

"از طرفی گاهی یک هنرمند بزرگ که آدم ممکن است هیچ وقت حتا او را از نزدیک ندیده باشد، معلم بزرگی می‌شود. برای من این شخص "پابلو پیکاسو" است. از جهتی شخصیت من هم مانند او مدام در حال دگرگونی است و این تغییر در آثارش هم نمود دارد، همان‌طور که در آثار من."

گیا هویت خود و کشورش را هم از عامل‌های رشد هنری‌اش می‌داند: "من در سرزمینی کار می کنم که یکی از نقاط تلاقی فرهنگ‌هاست. پس این همه گونه‌گونی در کارهای من طبیعی است. شما می‌توانید رد پای قصه‌های انجیل را در برخی از کارهای من بیابید. همان قدر هم مناظر طبیعی توجه مرا به خود جلب می‌کند و باز به همان اندازه من به فرم و مفاهیم هنرهای باستانی مانند انسان-حیوانات اسطوره‌ای علاقه دارم. من و کارم مجموعه‌ای از همۀ اینها هستیم. حالا شاید این تنوع به سلیقۀ خیلی‌ها خوش نیاید."

"حالا دیگر عصر جدید است. زندگی‌های جدید، شیوه‌های آموزشی جدید در دانشگاه‌های هنر، ابزار جدید خلق اثر هنری و طبیعتاً هنرمندان جوان با ایده و سبک و آثار جدید."

در گزارش مصور حاضر سراغ گیا جاپاریدزه را در تفلیس گرفته‌ایم.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فرنوش تهرانی

تا چند دهه پیش، باغ در ادامۀ معماری یا به عنوان گونه‌ای از آن تفسیر می‌شد. اما امروزه به عنوان اثری قایم به ذات که نقشی به‌سزا در شکل دادن به محیط طبیعی دارد، طرف توجه قرار گرفته‌ است.

نسرین فقیه، هنرشناس و نویسنده مقالۀ "چهارباغ؛ مثال ازلی باغ‌های بزرگ تمدن اسلامی" در این باره می‌گوید: "باغ‌ها را از زوایای گوناگون می‌توان نگریست و تفسیر کرد. از انتخاب چشم‌اندازی که مسلط بر شهر باشد، تا میل به حفاظت خویش در برابر خصومت طبیعت بیرونی. از هندسۀ ثابت طرح باغ گرفته تا طرح فرّار و شکننده معماری کوشک‌ها. از کاشتن منظم درختان تا شکفتگی بوته‌های پر از گل در زیر آنها. اینها همه ما را وا می‌دارند تا هر باغی را، هم به عنوان جایگاه عملکردهای معین و جلوه‌گاه نمادها و عواطف ببینیم و هم به آن به چشم فضای اندیشه بنگریم."

آرتور پوپ، نویسنده کتاب "معماری ایران" نیز معتقد است: "باغ ایرانی نه تنها جای امن و آسایش، که در عین حال جایی است برای تأمل و تحقیق. جایی که روح خستۀ آدمی می‌تواند تازه شود و آرامش یابد و منظره‌های تازه‌ای بر او مکشوف گردد."

از همین رو آرمان باغ ایرانی در همۀ هنرها نفوذ کرده و می‌توان پیوند گسترده‌ای را میان باغ و معماری، باغ و موسیقی، باغ و نگارگری و باغ و شعر ملاحظه کرد. به تعبیر ایرج افشار، پژوهشگر تاریخ، باغ  دو کاربرد اصلی دارد: معاشقه و مشاعره.

همان تصویر بهشت که در باغ ایرانی شکل گرفته، در شعر فارسی سروده و در فرش ایرانی بافته شده ‌است. بسیاری از فرش‌ها یا طرحی از چهارباغ ایرانی را نمایش می‌دهند یا یکی از اجزای آن مثل درخت و گلدان را تصویر می‌کنند.

کاشی‌ها نیز چنین‌اند و با مفهوم باغ در هم آمیخته‌اند. نقش و نگار کاشی‌ها، گاه برداشتی از باغ‌های زمینی است و گاه با رنگ‌ها و نقش‌های انتزاعی (همچون ختایی و اسلیمی) به نمادی از بهشت تبدیل می‌شود.

بدین سان، از زمان‌های کهن، باغ حضوری پررنگ در زندگی ایرانیان داشته ‌است. شهرهای ایران - حتا شهرهای کویری - هرکدام باغ‌های مفصلی داشتند و در جاهایی مانند اصفهان، شیراز و تا حدودی تهران عهد قاجار، از پیوند باغ های کوچک "باغ-شهر" به وجود آمده  بود. بی‌شک نمی‌توان تأثیر این باغ‌ها و باغ-شهرها را در آرامش روحی و پالودگی ذهنی عنصر ایرانی نادیده گرفت.

امروزه از باغ‌های ایرانی که وصفشان در انبوهی از کتاب‌های تاریخی و سفرنامۀ سیاحان خارجی آمده، چیز زیادی برجای نمانده‌ است. گرچه پاره‌ای باغ‌های معروف، کمابیش از گزند زمانه برکنار مانده‌اند، اما تعداد به مراتب بیشتری از میان رفته‌اند.

نیز، مفهوم باغ - شهر در توسعۀ لگام گسیختۀ شهرها رنگ ‌باخته و آخرین جلوه‌هایش - که شمیران تا همین دو سه دهه پیش از آن جمله بود - به خاطره‌ها پیوسته ‌است. اما حادثۀ بدتر زمانی رخ داد که مفهوم باغ ایرانی از برنامه‌ریزی‌های شهری حذف شد و الگوهای غربی - آن هم به شکل ناقص - جایگزین گشت.

با وجود این، می‌توان رگه‌هایی از توجه به مفهوم باغ ایرانی را در آثار برخی از معماران، هنرمندان و شاعران معاصر سراغ گرفت. در حوزۀ معماری و طراحی فضا، باید از "هوشنگ سیحون" نام برد که در اغلب آثار یادمانی‌اش - خصوصاً مجموعۀ باغ آرامگاه فردوسی - از چهارباغ ایرانی الهام می‌گیرد.

در کارهای نقاشان مدرن، آثار سهراب سپهری، پیشتاز و درخور تأمل است و بسیاری از شاعران، از جمله مهدی اخوان ثالث نیز این توجه را در اشعار خود باز می‌تابانند. اینها شاید کورسوهایی باشند برای باززنده‌سازی باغ ایرانی و پیوند دوبارۀ آن با زندگی ایرانیان.

گزارش مصور این صفحه نگاه کوتاهی دارد به چهره برخی از مهمترین باغ‌های تاریخی ایران.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.