Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى


می‌گویند باغ پرتوی است از بهشت و یکی از برجسته‌ترین دستاوردهای هنری ایرانیان  که  از دوران هخامنشی تا امروز ادامه داشته است. درباره باغ ایرانی و زیبایی‌های معنوی و صوری آن  دو گزارش تصویری تهیه دیده‌ایم. نخستین گزارش درباره معنای  باغ ایرانی است که در این صفحه می‌توانید ببینید. دکتر سید حسین نصر، که از صاحب نظران برجسته فرهنگ و هنر اسلامی است نیز درباره معنای باغ ایرانی در "کتاب باغ ایرانی؛ حکمت کهن، منظر جدید" نوشته‌ای دلنشین دارد که در این صفحه شما را به بازخوانی چکیده آن دعوت می‌کنیم:

"از آغاز، ایرانیان باغ را یک تجلی زمینی از یک حقیقت معنوی می‌دیدند: ظل و انعکاس عالم مینویی در این گیتی. به همین جهت طرح باغ و صورت هنری آن ارتباط با علوم جهان‌شناسی و حکمت داشت و تجربۀ باغ محدود به عالم محسوس نبود. بلکه تا حدی حقیقت عالم بالا و تجربۀ مستقیم آن را برای آنان که بصیرت و استعداد معنوی داشتند، امکان‌پذیر می‌ساخت و به همین جهت نوعی هنر مقدس بود.

کلمۀ پردیس هم در غرب به صورت "پارادیس" نام بهشت شناخته شد و هم در قرآن کریم و زبان عربی به واژه "فردوس" تبدیل شد.

این نه بدان معنا بود که بهشت چیزی جز خاطرۀ باغ‌های زیبای این جهانی در اذهان و خیال مردمان قدیم نیست. (چنان که مادیگرایان معتقدند) بلکه برعکس، به این معناست که پردیس این جهانی در ایران همواره به صورت سایه و ظل فردوس برین شناخته می‌شد.

با توجه به این حقیقت است که باید به شعر شاعر شبه قارۀ هند درباره یکی از زیباترین باغ‌های گورکانی که از روی نمونۀ باغ‌های ایرانی ساخته شده‌است، یعنی باغ "شالیمار" توجه کرد که می‌فرماید:

اگر فردوس بر روی زمین است / همین است و همین است و همین است

در تمام تمدن‌های سنتی نه تنها هنر با اصول معنوی و حِکَمی سر و کار دارد، بلکه هنرهای گوناگون به علت مرتبط بودن به اصول مشترک با یکدیگر رابطۀ نزدیک دارند."

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
آزاده حسینی

شاملو اسپانیایی نمی‌دانست و یا خوب نمی‌دانست. ولی با حس شاعرانه‌اش جان شعرهای فدریکو گارسیا لورکا را چندان خوب فهمید و در قالبی از زبان فارسی ریخت که موسیقی و آهنگ کلام او به شعر درآمیخت. وقتی که خود شاملو با لحن شیوایش این شعرها را خواند، چنان آمیزه‌ای آفریده شد که اکنون بخشی از شعر امروز فارسی است. شما هم اگر دوستار شعر باشید، حتماً شعر "ساعت پنج عصر" گارسیا لورکا را با صدای رسای شاملو به یاد دارید.

من ترجمه‌های زیادی از مولانا جلال‌الدین بلخی به زبان انگلیسی را در ویترین‌ها و قفسۀ کتابفروشی‌ها دیده بودم. چندی پیش شیندم که قرار است  کلمن بارکز (Coleman Barks)، یکی از مترجمان مولوی، در مرکز لینکلن لندن شعرهای مولانا را بخواند. البته به زبان انگلیسی. به شدت علاقمند و کنجکاو بودم تا او را از نزدیک ببینم. اگرچه پیش از این نیز شعر مولانا را از زبان هنرمندان غربی شنیده بودم، ولی به نام مترجم آن توجهی نکرده بودم. باید اعتراف کنم که پیش از این جلسه اطلاع چندانی در باره بارکز یا آثارش نداشتم.

وارد محل کنفرانس شدم. چیزی که بیشتر از هر چیز توجه من را به خود جلب کرد، ویولن‌سلی بود که در کنار میزی قرار گرفته بود. در زمانی کوتاه تمام سالن پر شد از شیفتگان مولانا.

بعد از یک معرفی کوتاه، کلمن بارکز شروع به خواندن کرد. اینجا بود که نقش ویلن‌سل معلوم شد. صدای پرصلابت بارکز به همراه ویولن‌سل چنان مرا مجذوب خود کرد که گذر زمان را حس نکردم. البته این تنها من نبودم که بی حرکت در جای خود میخکوب شده بودم، بلکه تمامی حاضران که غالباً از اهالی ادب و فرهنگ بودند، محو هنر بارکز شدند.

به نظر من، تنها فردی می‌تواند شعر مولانا را این گونه بخواند که آن را درک کرده باشد و به‌راستی که  کلمن بارکز به چنین مرحله‌ای رسیده است. پس از پایان جلسه، خودم را به او رساندم تا دلیل این عشق به مولانا را بدانم. به گفته بارکز آشنایی با یک معلم صوفی این انگیزه را در او پدید آورد که به ترجمه اشعار مولانا بپردازد.

این سرآغازی بود تا من  کلمن بارکز را بیشتر بشناسم. کلمن بارکز در سال ۱۹۳۷ در منطقۀ کاتانوگای ایالت تنسی زاده شد. او در دانشگاه‌های ایالت کارولینای شمالی و برکلی تحصیل علم کرد. به مدت سه دهه در دانشگاه جرجیا ادبیات انگلیسی تدریس کرد و در حال حاضر در شهر آتن ایالت جرجیا زندگی می کند و تمام وقت خود را صرف ترجمۀ اشعار مولانا می‌کند. وی برای برگردان اشعار مولوی، ترجمه‌های دقیق رینولد نیکلسون و دیگر مترجمان پارسی‌گو را به کار می‌برد.

نخستین ترجمه یا در واقع، برداشت شاعرانۀ معانی اشعار مولوی از سوی کـلمن بارکز سال ۱۹۷۶میلادی منتشر شد. "دست شعر"، "پنج شاعر عارف ایران"، "مدخلی بر رومی" و "کتاب عشق" از جملۀ آثاری است که کلمن بارکز را در مقام پرفروش‌ترین مترجم آثار مولوی به زبان انگلیسی نشاند. با همین کتاب‌ها و لوح‌های فشرده بود که کلمن بارکز با شناساندن مولوی در سطحی وسیع به جوامع غربی، در شناساندن عرفان به آنها نیز نقش ایفا کرد.

کلمن بارکز همان کاری را با اشعار مولوی کرده ‌است که شاملو با آثار گارسیا لورکا و یا ادوارد فیتزجرالد در ۱۵۰سال پیش در بازآفرینی رباعیات خیام به انگلیسی کرده‌اند.

از نظر بارکز، مولوی شکسپیر دنیای اسلام است که بدون او شناخت اسلام و عرفان شرقی ناممکن است. به درستی که بارکز تمامی مفاهیم عرفانی و الهی شعر مولانا را از پوسته پرتکلف موجود در کتابهای دانشگاهی بیرون آورده و تبدیل به زبان ملموس امروزی کرده ‌است.

تنها ترجمه‌های شیوای بارکز از مولوی نیست که سبب محبوبیتش در میان انگلیسی ‌زبانان شده، بلکه نحوه خواندن اشعار مولوی توأم با موسیقی، به شهرت او افزوده ‌است؛ به گونه‌ای که اگر زبان انگلیسی هم ندانی، آوای او تو را مجذوب خود می‌کند. تاکنون بیش از ده لوح فشردۀ اشعار مولوی به زبان انگلیسی و با صدای کلمن بارکز آمیخته با موسیقی عارفانه منتشر شده ‌است. بارکز از آن رو بر ترکیب شعر و موسیقی تاکید دارد که در نظر او موسیقی از کلام مولوی جدا نیست.

در گزارش مصور این صفحه نمونه‌هایی از ترجمۀ بارکز را همراه با پاره‌هایی از صحبت‌هایش می‌توانید بشنوید.

 

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

عبدالحی سحر

قالی، یا آن گونه که در میان مردم افغانستان رایج است، "قالین" از دیرباز از صنایع دستی مهم و صادراتی افغانستان بوده‌است. قالی‌بافان افغانستان عمدتاً در شمال کشور متمرکز بودند و بیشتر آنها ازبک و ترکمن بودند. همین اکنون هم پس از فرآورده‌های کشاورزی، صادرات قالی است که در اقتصاد افغانستان نقش بارز دارد. 

"گل برجسته"، "ظاهرشاهی"، "مشوانی"، "ترکمنی"، "خال محمدی"، "گل موری" نام تنها برخی از گونه‌های قالی افغانی است که بیشتر توسط سرانگشتان ظریف بانوان، چه در داخل افغانستان وچه در دیار هجرت، بافته می‌شود.

بافتن قالی‌ ماه‌ها و حتا سال‌ها طول می‌کشد. و در ازاء این کار پرمشقت به قالی‌بافان معمولاً پول ناچیزی پرداخت می‌شود. اما همین قالی‌ها که توسط دلالان و بازرگانان به بازارهای غربی راه می‌یابد و با نقوش زیبا و رنگ‌های دل‌انگیز و کیفیت مرغوب، دلربایی می‌کند، به قیمت گزافی به فروش می‌رود.

اما اکنون قالی افغانستان را در بازارهای غرب با نام "قالی پاکستان" هم می‌فروشند. چون بافندگان آن مهاجرانی‌اند که از افغانستان به پاکستان پناه برده‌اند. قالی‌بافی که در گذشته غالباً حرفۀ ازبک‌ها و ترکمن‌ها بود، رفته رفته اشاعه یافت و در میان دیگر قوم‌های افغانستان نیز رایج شد.

بازار کساد اشتغال و امن‌تر بودن شغل‌های خانگی در سال‌هایی که گشت و گذار در خیابان، بی‌حادثه نبود، قالی‌بافی را در میان توده‌های وسیع به شغل محبوب و درآمدزایی تبدیل کرد. در غربت هم قالی‌بافان از قوم‌های مختلف‌اند و اکنون در میان آنها تاجیک را هم می‌بینی و پشتون و هزاره را هم. برای آنها قالی‌بافی تنها راه تأمین معیشت خانواده‌هاشان است. در مجموع،  بیش از ده هزار خانوادۀ قالی‌باف افغان، در شهرهای مختلف پاکستان کار و زندگی می‌کنند.

اکنون، بنا به داده‌های نمایندگی اتاق بازرگانی افغانستان در پیشاور، ۹۷ درصد قالی‌های دستی داخل افغانستان نیز از طریق پاکستان به نام "قالی پاکستانی" به کشورهای غربی صادر می‌شود و تنها سه درصد قالی‌های دستی افغانستان از طریق ادارۀ توسعۀ صادرات افغانستان صادر می‌شود.

در نتیجه، عواید گمرکی و صادراتی قالی‌ها هم به پاکستان تعلق می‌گیرد و در بازارهای اروپا و آمریکا قالی افغانی بیش از پیش با نام "قالی پاکستانی" شناخته می‌شود. بازرگانان افغانستان تلاش می‌کنند به گونه‌ای مانع از این روند شوند، تا کار قالی‌بافان افغانستانی تنها با نام "قالی افغانی" به بازارهای جهانی عرضه گردد. تنها وجه تمایز قالی‌های بافته‌شده در پاکستان از قالی‌های داخل افغانستان، کیفیت بهتر پشم آنهاست.

در گزارش مصور این صفحه با نحوۀ بافتن و تهیۀ قالی افغانی در پاکستان آشنا می‌شویم.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

بهار نوايی

حمید متبسم، آهنگساز و نوازنده تار و سه تار، نامی آشنا در عرصه موسیقی سنتی ایرانی است. کنسرت‌های او در قالب گروه دستان نه تنها به رشد و پیشرفت موسیقی ایرانی در دو دهه گذشته یاری رسانده، بلکه همانند پلی بین موسیقی داخل و خارج ایران، به شناساندن موسیقی سنتی ایرانی در نقاط مختلف دنیا سهم بسزایی داشته است.
آهنگسازی‌های حمید متبسم در دو دهه اخیر اگر چه همواره با نوآوری همراه بوده، در چهارچوب موسیقی سنتی و ردیف موسیقی ایرانی باقی مانده است. اما به تازگی این آهنگساز، که سال‌هاست در اروپا زندگی می‌کند، با ساخت یک اپرت به نام سیمرغ برگی تازه از فعالیت موسیقایی خود گشوده است.

متبسم به تازگی نوشتن این اپرت را که اجرای آن نزدیک به یک ساعت طول می کشد به پایان برده و امیدوار است که در آینده نزدیک مقدمات اجرای آن را فراهم کند. در ارکستر سیمرغ ۲۲ نوازنده سازهای ایرانی و ۵ خواننده همکاری خواهند کرد.
در اجرای این اپرت همایون شجریان بعنوان خواننده سولیست و محمدرضا درویشی بعنوان رهبر ارکستر شرکت خواهند داشت.

قطعه "ونوشه"

ساخت یک اپرت با مضمونی ایرانی، اشعار فارسی و استفاده از سازها و نوازندگانی ایرانی در قالب یک ارکستر بزرگ کاری نو و در حال حاضر بس دشوار می نماید. اما حمید متبسم در زمان آهنگسازی و تصنیف این اثر عظیم، شیوه‌های اجرایی آنرا نیز تدبیر کرده است و اکنون او و یاران سیمرغ می‌روند تا بسترهای اجرایی آنرا فراهم کنند تا بزودی این اثر هنری خلاقه را در پیش روی عاشقان و علاقه‌مندان موسیقی و فرهنگ ایران اجرا نمایند:

"در ساز بندی این ارکستر با توجه به امکانات سازی موسیقی ایران از هشت ساز کششی شامل یک نی، چهار کمانچه، دو قیچک آلتو و یک قیچک باس استفاده شده که در مجموع، به مناسبت تا پنج خط صوتی متفاوت را می نوازند.
و همینطور نه ساز مضرابی شامل یک سنتور، چهار تار، دو بم تار و دو بربط که این مجموعه هم تا چهار خط متفاوت را می نوازند. ۱۱ ساز کوبه ای نیز توسط سه نوازنده اجرا خواهد شد.

و در مجموع سه خط آواز که توسط یک خواننده سولیست، دو خواننده سوپرانو و دو خواننده تنور خوانده خواهد شد".

حمید متبسم پیش از این نیز در همکاری با گروه دستان که نوازندگان آن در گوشه و کنار دنیا زندگی می کنند راهکارهایی برای تمرین‌های گروهی خود یافته بود اما اکنون با افزایش تعداد هنرمندان در گروه سیمرغ به بیست و هفت نفر انجام و اجرای کار بس دشوارتر و پرهزینه‌تر خواهد بود. شاید به همین دلیل است که گروه سیمرغ تصمیم گرفته تمرین‌های خود را در تهران اجرا کند که بی‌گمان روزی هم محل اجرای این اپرت خواهد بود:

"تمام تمرین‌ها در ایران انجام خواهد شد، چرا که امکان جمع‌آوری این تعداد نوازنده ایرانی در یک شهر، تنها و تنها در تهران میسر است".

در موسیقی سنتی ایران بیشتر با استفاده از اشعار عرفانی شاعران آهنگسازی می‌شود. از همین رو تا کنون از سروده‌های حماسی فردوسی کمتر استفاده شده است.

آهنگسازانی مانند حسین دهلوی اشعار و داستان‌های فردوسی را بیشتر مناسب موسیقی کلاسیک اروپایی دیدند که قادر به تصویر صوتی صحنه‌ها و مضمون آن باشد. اما در اپرت سیمرغ از سازهای ایرانی استفاده می‌شود:

"تصویر کردن صحنه‌های جاندار حماسی نیاز مبرمی به تنوع و رنگ در موسیقی دارد و مانند موسیقی عرفانی به سختی قابل توصیف و ارائه با یک یا چند ساز محدود است. به همین دلیل معدود آهنگسازانی که در ایران نیز سراغ شاهنامه رفتند از موسیقی سیمفونیک و فرم اپرا کمک گرفتند. اگر به آلبوم‌های مختلف موسیقی ایران توجه کنید می‌بینید که در بسیاری از این آثار اشعار مختلفی از شاعران عرفانی مانند سعدی، حافظ، مولانا و عطار در کنار هم قرار گرفته‌اند، بدون اینکه در یکدستی اثر تاثیر منفی بگذارند و مزاحمتی برای یکدیگر ایجاد کنند. در حالیکه اشعار فردوسی را نه تنها نمی‌توان در کنار اشعار دیگران گذاشت، که بدلیل پیوند داستانی اشعار حتی نمی‌توان در خود شاهنامه از صفحه‌ای به صفحه دیگر پرید".

فرمی که آهنگساز سیمرغ برای قطعه خود در نظر گرفته به زعم او تنها عناصری از اپرت را در خود دارد. این اثر یک قطعه بلند آوازی در غالب یک ارکستر بزرگ و یک موسیقی چند صدائی به روش اپرت‌های اروپائی است. با این وجود سیمرغ متکی بر سنت موسیقی ایرانی و شاهنامه خوانی سنتی است.

دست اندرکاران اپرت سیمرغ می‌دانند که هنوز هم تا امکان اجرای این قطعه راهی طولانی در پیش دارند. راهی که در این برهه از زمان،  تنهای تنها با قدرت عشق باید پیمود:

"همه ارکسترهای بزرگ جهان به اتکای کمک‌های مالی و فرهنگی سازمانی، خصوصی و دولتی پا برجایند و مخارج آنها تنها با درآمد حاصله از کنسرت ها قابل تامین نیست. اجرای این قطعه نیازمند کار سازمان یافته و همچنین بودجه‌ای سنگین برای تأمین مخارج سفر و اقامت و سازماندهی این جمع بزرگ در تور کنسرت‌ها است. ما با تاسیس یک بنیاد به نام سیمرغ در هلند و به همکاری گرفتن دوستان علاقمند به سیمرغ در زیر سقف دفتر این انجمن سعی بر آن داریم که از همه ایرانیان و غیر ایرانیانی که حرف ما را باور دارند و هنر دوست‌اند کمک بگیریم".

در گزارش مصور این صفحه حمید متبسم از انگیزه و عمل خود در خلق این اثر بی‌مانند ایرانی سخن می‌گوید. به همراه اپرت سیمرغ حمید متبسم خود قطعه‌ای به نام "ونوشه" را با سه تار اجرا می‌کند که می‌توانید در این صفحه آن را بشنوید.

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

جواد منتظری

کمتر کسی را می‌توان سراغ کرد که به سفر زیارتی مشهد برود و عکسی یادگاری با پس زمینه حرم امام رضا نگیرد. از جوانهای آلامد گرفته تا هنرپیشه‌ها و روستایی‌هایی که از نقاط دور دست می‌آیند و نیز زوار دیگر کشورها. حالا عکس یادگاری مقابل تصاویر حرم، بخش تفکیک ناپذیر از آن چیزی است که مسافران مشهد در غالب سوغاتی‌هایی مثل زعفران، نبات و پرده ضامن آهو با خود می‌برند.

بدیهی است که هر کسی پا به هر کجایی که می‌گذارد، خاطره‌اش را در یک عکس یادگاری ثبت می‌کند. اما عکس گرفتن در حرم امام هشتم شیعیان عملی است ممنوع، با موبایل هم نمی‌توان عکس‌هایی به آن کیفیت گرفت که بتوان بر دیوار خانه کوبید و به دیگران نشان داد.

آدم‌ها خود را در مقابل تصویری از حرم در چند صدم ثانیه از زمان ثبت می‌کنند و آن را در زمان با خود حمل می‌کنند. عکس‌های یادگاری با حرم دو حس اساسی را در اشخاص زنده نگه می‌دارد. اول نوعی احساس قدرت است، شخص با این عکس نشان می‌دهد که من (تاکید می‌کنم بر من هر شخص) در اینجا بوده ام. این حس وقتی مهم می‌شود  که در نظر داشته باشیم قشر پایین تر از طبقه متوسط جامعه ایرانی چقدر کم سفر می‌کنند. در چنین شرایطی سفر به رخدادی عظیم در زندگی شخص بدل می‌شود که نباید آن را فراموش کرد. پس داشتن چنین عکسی برای ثابت کردنش و حتی به رخ کشیدنش بسیار مهم است. دوم جنبه و حس مذهبی این عکس‌ها است، که گویا شخص امام رضا را در درون قاب عکس به خانه اش می‌آورد و در همین قاب خاطرات و احساسات مذهبی سفرش را نیز محصور می‌کند تا هر زمان که به آن نظر کند، گذشته خاطره انگیزش از برابرش رژه بروند.

آدم‌ها با این عکس‌ها به خود اعتبار و قوت می‌بخشند، خود را احترام برانگیز می‌کنند، تا حدودی حتی رمز آلود می‌شوند و ارضای احساساتی را در خود بر می‌آورند که پیش از آن نداشته‌اند. عجیب تر اینکه، افرادی که شاید در تمام عمر خود یک بار هم از کراوات استفاده نکرده‌اند و یا نخواهند کرد، در این عکس‌ها کراوات پوش می‌شوند و به نوعی آن را با اعتقادات مذهبی شان در هم می‌آمیزند.

نگاهی اجمالی به عکس‌های پیشن و امروز تفاوتی آشکار را به رخ می‌کشد. تفاوتی که ریشه در دگردیسی فرهنگ در گذر زمان دارد. انسانهای درون عکس‌های یادگاری قدیمی در مقابل پرده‌های حرم خضوعی را در خود دارند که امروز دیگر در چهره‌ها دیده نمی‌شود. گویا امروز تنها چهره‌های آدمی است که خود را به رخ می‌کشد در حالی که در گذشته حالت ایستادن افراد در مقابل پرده‌ها احترامی توام با معصومیت را نشان می‌دهد. ژست‌های گرفته شده در عکس‌های امروزی هر کجای دیگر نیز می‌توانست باشد، در پارک یا پارتی فرقی نمی‌کند.

پیش از این در سالهایی دور که هنوز عکاسی رنگی باب نبود، عکس‌های یادگاری تنها در مقابل پرده‌هایی سیاه و سپید گرفته می‌شد که نقاشان با دست، نظایر این عکس‌ها از پیشینیان مان در آلبوم‌های خانوادگی دیده می‌شوند. بعد‌ها در گذر زمان پرده‌ها متناسب با مقتضیات زمان تغییر می‌کنند. مثال بارز آن عکسی است که در مالتی‌مدیا وجود دارد و عکس‌های آیت‌الله طالقانی و آیت‌الله خمینی بر پیشانیش دیده می‌شود.

با گذر زمان و زیاد شدن جمعیت زوار، علاوه بر کسانی که نسل اندر نسل در این حرفه بوده‌اند، افراد بسیاری رو به این شغل آوردند در حدی که اینک چنین دست مغازه‌هایی بخش وسیعی از چشم‌انداز مناطق اطراف حرم را پر کرده‌اند.

بنا بر روایتی اینگونه عکس‌ها ابتدا توسط عکاسان دوره گرد در داخل حرم گرفته می‌شد، بعدها که عکاسی در حرم ممنوع شد، عکاسان کار خود را به اطراف حرم منتقل کرده و در مغازه‌ها سکنی گزیدند.

آن پرده‌ها به تاریخ پیوسته‌اند و اینک در غالب عکس‌های خوش رنگ و لعاب به مدد دستگاه‌های چاپ دیجیتال در قطع بسیار بزرگ به کمک عکاسان آمده‌اند. دوربین‌های آنالوگ جایشان را برای همنوعان دیجیتالی خود خالی کرده‌اند. در این بین یک شغل جدید نیز به این ساز و کار اضافه شده است. کسانی که تخصص در نرم افزار فوتو شاپ دارند و مشتریان را به درون عکسها می‌برند، به آنان کت و شلوار می‌پوشانند، دشداشه‌های عربی در برشان می‌کنند، بچه‌ها را فرشته می‌کنند و حتی آنان را در هیئت کلاه مخملی‌های قدیم در می‌آورند. تیپی از لباس پوشیدن ایرانی که امروز دیگر دیده نمی‌شود. مشتریان نیز نه تنها همه اینها را قبول می‌کنند، که خوشحال هم می‌شوند، حتی اگر بدن‌های درون عکس‌ها متعلق به خودشان نباشد.

مهم این است که من باشم و یک حرم، آنالوگ یا دیجیتالش توفیری نمی‌کند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

سلمان مجد

همیشه بی‌توجه از کنار باغ کیو (Kew Gardens) می‌گذشتم و با خودم می‌گفتم، خب این هم یک پارک دیگر است در لندن که نزدیک به نیمی از مساحت آن پارک و گل‌گشت و فضای سبز است. اما دیوارهای بلند و قدیمی و طولانی این باغ و راهرو‌های همیشه شلوغش، کنجکاوی من را تحریک می‌کرد. تا این که یک روز تابلوی دویست و پنجاهمین سالگرد گشایشش را دیدم و آن موقع بود که تصمیم گرفتم به تارنمای رسمی‌اش سر بزنم و بیشتر راجع به این باغ وسیع آگاهی یابم و حتا بلیت ورودی سیزده پوندی‌اش من را منصرف نکرد.

وقتی فهمیدم مساحت باغ ۱۲۰ هکتار است، دوربین عکاسی‌ام را برداشتم و خودم را برای یک پیاده‌روی مفصل آماده کردم و یک روز برایش در نظر گرفتم (که در نهایت تا سه روز به درازا کشید).

جزوه و نقشه را همراه با بلیت می‌دادند. البته راهنما هم برای بازدید کننده‌ها بود، اما من این جسارت را کردم و با استفاده از نقشه به سیاحت در بزرگترین باغ لندن پرداختم.

اولین چیزی که نظر من را جلب کرد، تنوع و تعداد زیاد بازدیدکننده‌ها بود؛ از هر ملیتی، پیر، جوان، حتا بچه‌های کوچک که برای آموزش به اینجا آورده شده بودند یا کسانی که با صندلی چرخ‌دار میان بخش‌های باغ هدایت می‌شدند‌.

آرامش و سکوت اینجا در کنار آواز دل‌نشین پرنده‌ها، به دور از سر و صدای ماشین‌ها و شلوغی شهر، باعث می‌شد فراموش کنی که وسط یکی از شلوغ‌ترین و پرجمعیت‌ترین شهرهای دنیا هستی. در گوشه و کنار این باغ زیبا به جای نگهبان و پلیس، باغبان‌ها را می‌دیدم که درخت‌ها و گل‌ها را مثل بچه‌های کوچک خشک و تر می‌کردند و انگار با آنها حرف می‌زدند. اصلاً کسی کاری به کارت نداشت و انگار خبری از دوربین‌های مداربسته نبود که بیرون از باغ قدم به قدم آدم را کنترل می‌کنند.

تابلوها کاملاً گویا و حاوی تذکرات حفاظتی برای امنیت گیاهان بود و انگار هر کسی به تنهایی احساس مسئولیت می‌کرد و در نگهداری از این موجودات بی‌زبان همکاری می‌کرد. به هر درخت و گلی که می‌رسیدم، اطلاعات مربوط به آن را کنارش داشت؛ یک چیزی مثل شناسنامه! این اطلاعات نشان می‌داد که این گیاه‌ها از گوشه و کنار دنیا به اینجا آورده شدند و گویی قرار است که خانواده‌های گیاهی کرۀ زمین همین جا کنار هم جمع و نگهداری بشوند. مهمتر این که خیلی از گونه‌هایی که در زادگاهشان منقرض شده‌اند، اینجا همچنان محفوظ اند و سالانه ۴۰۰۰ گونه از نابودی نجات پیدا می‌کنند. در هرباريوم يا گياهستان اين باغ حدود هفت میلیون نمونه از گیاهان خشک شده وجود دارد. باغ کيو با بيش از سی هزار گونۀ گياهان زنده، بزرگ ترين مجموعۀ گياهی جهان محسوب می شود.

وقتی فهمیدم که فقط ۲۲۰ دانشمند گیاه‌شناس برای این پروژه بزرگ کار می‌کنند و حدود ۵۰۰ نفر، از کارگردان سینما گرفته تا استاد دانشگاه، دانشجو، حسابدار و خلاصه هر کسی که به طبیعت علاقه داشته، به طور داوطلبانه به آنها کمک می‌کنند، مشتاق‌تر شدم که بقیۀ باغ را هم ببینم.

گلخانه‌های شیشه‌ای بسیار زیبا و پیشرفته که حدود ۱.۵ هکتار فضا را در سرتاسر باغ پوشش داده‌اند، مساعدترین بستر را برای هر نوع گیاهی در هر شرایط اقلیمی فراهم کرده‌اند و دیگر اصلاً مهم نیست که هوای بیرون سرد است یا گرم، خشک است یا مرطوب؛ چراکه ۲۴ ساعته و بطور خودکار با رايانه کنترل می‌شوند.

هر چند قدم صندلی برای بازدید‌کننده‌ها پیش‌بینی شده تا اگر احساس خستگی کردید، دمی بنشینید. خیلی‌ها زیر سایۀ درخت‌ها (یا زیر آفتاب)، کنار مرغابی‌ها، در مجاورت دریاچه، در آرامش کامل کتاب می‌خواندند و یا نفسی تازه می‌کردند. و البته، جوان‌ترها روی چمن‌های سبز و تازه دراز کشیده بودند و بچه‌ها هم در این بین می‌دویدند. و در واقع اسباب آرامشی بهشتی هم برای گردشگران، و هم برای دوستاران طبیعت و زیبایی فراهم بود.

باغ گیاه‌شناختی سلطنتی کیو در لندن از قدیمی‌ترین و معروفترین باغ‌های بوتانیک یا گیاه‌شناختی است که بزرگترین مجموعۀ گیاهی جهان را دربر دارد. باغ گیاه‌شناختی به مکانی گفته می‌شود که در آن از گیاهان مختلف به طور طبیعی نگهداری می‌کنند؛ یعنی یک مجموعۀ زنده از گیاهان. تحقیقات گیاه‌شناختی و طرح‌های مختلف در حفظ و نگهداری گونه‌های مختلف گیاهی یکی از اهداف بنای این مجموعه است.

از آنجا که برای سالها مالکیت این باغ بزرگ به دست اعضای خانواده سلطنتی بریتانیا بود، این باغ را سلطنتی می‌نامند. پادشاه جرج دوم و ملکه کارولین در املاک ریچموند  زندگی می‌کردند و فرزندشان پرنس فردریک، املاک کیو را در همسایگی آنها در سال‌های ۱۷۳۰ اجاره کرد. پس از مرگ فردریک در ۱۷۵۱ بیوۀ او اگوستا در املاک کیو کار یک باغ گیاهی کوچکی را شروع کرد. در سال ۱۷۶۰ املاک ریچموند و در سال ۱۷۷۲ املاک کیو به جرج سوم به ارث رسیدند.

زیر نظر جرج سوم و یا به احتمال بیشتر، به وسیلۀ دستیار غیررسمی وی جوزف بانکس، باغ کیو شکوفاتر شد. بانکس گردآورنده‌های گیاهی را به تمام نقاط دنیا فرستاد، تا نمونه‌های گیاهی جالب، غیر معمول و نادر را جمع‌آوری کنند. به وسیلۀ بانکس باغ کیو تبدیل به مخزنی از گونه‌های گیاهی دنیا و یک مرکز تحقیقات گیاهی شد. پس از فوت بانکس و جرج سوم در سال ۱۸۲۰، باغ رو به ویرانی نهاد. این باغ‌ برای چند سالی پژمرده بود، تا اینکه در سال ۱۸۴۰ به دولت واگذار شد. خانوادۀ سلطنتی مقداری از زمین‌های اطراف را نیز اهدا کرد و مساحت باغ به ۲۰۰ جریب (حدود ۸۰ هکتار) رسید. در سوم ژوئیه ۲۰۰۳ باغ‌های گیاه‌شناختی سلطنتی کیو به طور رسمی توسط یونسکو در فهرست میراث فرهنگی جهان ثبت شد.

باغ سلطنتی کیو در طول تاریخ کمک  بسیار مهمی در جهت افزایش قلمرو گیاهان و حفظ گیاهان معروض به خطر نابودی انجام داده‌است. با توجه به مجموعه‌های گیاهی زنده و خشک شده، محصولات گیاهی و اطلاعات گیاهی، این باغ یک دایرةالمعارف تمام‌عیار فیزیکی دربارۀ نباتات است.

در گزارش مصور حاضر به دیدن بخش‌هایی از باغ کیو می‌رویم و در نماهنگ این صفحه هم نمونه‌هایی دیگر از گیاهان متنوع این باغ را می‌بینید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
پرویز جاهد

نخستین بیانیۀ فوتوریست‌ها به قلم فیلیپو توماسو مارینتی، شاعر ایتالیایی در بیستم فوریه ۱۹۰۹ منتشر شد. این بیانیه انقلابی بود در ادبیات و هنر قرن بیستم که مثل توفانی اروپا را درنوردید و دامنۀ تأثیر آن از ایتالیا به فرانسه و بعد بریتانیا و سپس به روسیه رسید.

مارینتی دراین بیانیه نوشت: "ما اعلام می‌کنیم که سرعت، زیبائی تازه‌ای بر جهان افزوده‌است و جلال آن را دو چندان کرده است."

مارینتی در بیانیۀ خود خواهان ویرانی همه نهادهای فرهنگی مثل موزه‌‌ها و کتابخانه‌ها شد که ارزش‌ها و دست‌آوردهای فرهنگی و تاریخی گذشته را پاس می‌داشتند. وی در این بیانیه، جسارت، شجاعت و طغیان را عناصر ضروری شعر خود معرفی کرد.

فوتوریسم، خداحافظی با سکون، ایستایی، خمودگی و گذشته‌گرایی هنر رمانتیک و خوشامد به تکنولوژی، صنعت و نیرو، حرکت و انرژی نهفته در ماشین و هیاهو وغوغا و تغییر زندگی مدرن بود.

مانیفست فوتوریسم به هنرهای تجسمی و نمایشی، مثل سینما و تئاتر نیز کشیده شد؛ چرا که وی معتقد بود که این سبک هنری باید به درون تمامی لایه‌های زندگی مدرن نفوذ کند.   

فوتوریست‌ها دینامیسم و حرکت را نه تنها در ماشین و چرخ جستجو می‌کردند، بلکه عضلات انسانی و انرژی و جنبشی که در آن بود نیز آنها را بر می‌انگیخت.

اومبرتو بوچیونی، نقاش، پیکره سازو نظریه پرداز ایتالیایی  از پیشگامان جنبش فوتوریسم بود. بوچیونی خیلی زود تحت تأثیر بیانیۀ فوتوریسم مارینتی در شعر قرار گرفت و نخستین بیانیۀ فوتوریست‌ها در نقاشی و به دنبال آن "بیانیۀ فنی نقاشان فوتوریست" را در سال ۱۹۱۲ انتشار داد.

در این بیانیه که خطاب به هنرمندان جوان ایتالیایی انتشار یافت، آمده‌است: "ما با مذهب متکبر، بی معنا و متعصب گذشته‌مان خواهیم جنگید. مذهبی که موزه‌های معیوب موجود آن را تشویق می‌کنند. ما علیه پرستش بزدلانۀ بوم‌های قدیمی، مجسمه‌های کهنه و اشیا خنزر پنزری و علیه هر چیز مبتذل و کرم‌خورده و زنگ‌زده در اثنای زمان، طغیان خواهیم کرد. ما از تنبلی وحشتناک هنرمندان حالمان به هم می‌خورد؛ هنرمندانی که از قرن شانزدهم تا کنون از افتخارات رومی‌های باستان سوءاستفاده می‌کنند. در چشم کشورهای دیگر، ایتالیا هنوز سرزمین مردگان است؛ یک پمپئی پهناور. اما ایتالیا دوباره زاده می‌شود. احیای سیاسی آن به دنبال احیای فرهنگی آن خواهد بود. در سرزمینی که ساکنان آن دهقان‌های بی‌سوادند، مدارس برپا خواهند شد. در سرزمینی که آفتاب‌نشینی تنها شغل موجود است، میلیون‌ها ماشین از قبل در حال غریدن‌اند. در سرزمینی که زیبایی‌شناسی سنتی حاکم مطلق است، آرمان‌های جدید هنری در حال ظهور است که با درخشش خود جهان را خیره ساخته‌است."

بوچیونی به همراه گروه دیگری از پیروان فوتوریسم، در نخستین نمایشگاه  آثار فوتوریست‌ها که در گالری برنهایم در پاریس برپا شد، شرکت کرد.

نقاشان فوتوریست همانند شاعران این مکتب که شعر را آزاد و رها از دستور زبان و قافیه می‌خواستند، خواهان رهایی از قراردادها و زیبایی‌شناسی هنر کلاسیک و رمانتیک بودند. از نظر آنها در ادبیات و هنر نباید به بازسازی گذشته یا مسایل روزمره و پیش پاافتاده پرداخت، بلکه باید به آینده نظر داشت و آینده را تصویر کرد.

آنها بر خلاف رمانتیک ها و امپرسیونیست‌ها، به طبیعت بی‌اعتنا بودند و در آثارشان  از تصویر کردن مناظر طبیعی مثل جنگل، کوه و دریا پرهیز می‌کردند. به جای آن تأکید آنها بر جلوه‌ها و مظاهر تمدن صنعتی و شهر بود که برای آنها نمادی از مدرنیته و پیشرفت بود. شهری که مأمن و پناهگاه انسان بی‌قرار، شجاع و پرتکاپوی دنیای صنعتی بود.

کوبیسم و فوتوریسم

در سال ۱۹۱۱ سورینی بعد از دیدن نقاشی های کوبیستی پیکاسو وژرژ براک در پاریس، در نامه ای خطاب به بوچیونی نوشت:

"موضوع ها و رنگ‌های این نقاشان بسیار محدودند. آنها بیشتر از رنگ‌های خاکی تیره و سیاه و سفید استفاده می‌کنند. چرا که به نظر این هنرمندان، برای حساس بودن در برابر رنگ، نیازی به استفاده از رنگ‌های زیبا و روشن که محرک باشد، نیست."

علیرغم این انتقادها، تأثیرپذیری فوتوریست‌ها از کارهای اولیه پیکاسو و براک، غیرقابل انکار است.

در سال ۱۹۱۲ نمایشگاه فوتوریست‌ها در پاریس گشایش یافت و آثار هنرمندان کوبیست در کنار فوتوریست‌ها به نمایش گذاشته شد. در آن جا بود که آنان کارهای خود را در اساس، متفاوت با تجربۀ کوبیست‌ها یافتند.

تفاوت بین کوبیسم و فوتوریسم بیشتر از شباهت آنهاست. کوبیست‌ها بیشتر طبیعت بیجان و چهرۀ انسانی را به سبک خود نقاشی می‌کردند، اما فوتوریست‌ها، سوژه‌های متحرک مثل اتومبیل، قطار، هواپیما، رقاص کاباره، دوچرخه‌سوارها، حیوانات و جمعیت شهری را می‌پسندیدند. فوتوریسم ترسیم اشیاء و اشکال از زوایای گوناگون را از کوبیسم اقتباس کرده، اما روش استفاده آنها از قلم‌مو و نحوۀ ترکیب رنگ‌ها در کارهایشان، متفاوت با نقاشان کوبیست بود.

به اعتقاد فوتوریست‌ها،  ترسیم اشکال و اشیاء به حالت ایستا و با فرم‌های ثابت و بدون تحرک (همانند نقاشان  کوبیست) نمی‌توانست بیانگر واقعیت‌های جهان پرتحرک صنعتی باشد. با این که هنرمندان کوبیست و فوتوریست از نظر فرم و زیبایی‌شناسی هنری تا حدی به یکدیگر نزدیک بودند، اما ایدئولوژی سیاسی و تاریخی آنها کاملاً با هم متفاوت بود.

فوتوریسم و جنگ

فوتوریست‌های ایتالیایی، هنرمندانی جنگ طلب و از مدافعان و حامیان شرکت کردن ایتالیا در جنگ جهانی اول بودند.

مارینتی در مانیفست خود می‌نویسد: "هدف ما ستایش از جنگ ـ این تنها مایۀ سلامتی جهان ـ نظامی‌گری، میهن‌پرستی و اقدام نابودگرانۀ آنارشیست‌هاست، یعنی ارج‌گذاری بر این ایده‌های زیبا که انسان جان خودش را فدای آنها می کند". 

به همین دلیل بسیاری از هنرمندان فوتوریست اروپایی مثل بوچیونی، ریموند دوشان، فرنان لژه و نوینسن به طور داوطلبانه در جنگ جهانی اول شرکت کردند. برخی از آنها مثل بوچیونی در این جنگ کشته شدند و برخی دیگر مثل ژرژ براک زخم‌های عمیق برداشتند.

بیشتر آثار نقاشان فوتوریست در سال‌های ۱۹۱۴ و ۱۹۱۵ درونمایه‌ای جنگی و حماسی دارد. تابلوهای "قطار صلیب سرخ" اثر جینو سورینی، "تظاهرات میهن‌پرستانه" و "شکل‌ها فریاد می‌زنند: زنده با ایتالیا" و "خطرات جنگ" اثر جیاکومو بالا، نمونه‌هایی از آثار فوتوریستی این دوره‌اند.

هنگامی که نسل اول فوتوریست‌ها در جبهه‌های جنگ جهانی اول جان باختند، نسل دوم فوتوریست‌های ایتالیایی همراه با مارینتی به فاشیسم موسولینی پیوستند.

پایان فوتوریسم

فوتوریسم گرچه مکتب کم‌عمری بود تنها در فاصلۀ بین سال‌های ۱۹۰۹ تا ۱۹۱۵ دوام داشت، اما تأثیرگذار بود و توانست بسیاری از شاعران، نویسندگان و نقاشان اروپا را جذب کند و تحول عمیقی در ادبیات و هنر به وجود آورد.

فوتوریسم بعد از فروپاشی، در قالب سبک‌ها و مکتب‌های هنری آوانگاردی چون دادائیسم، کوبیسم و سورئالیسم به حیات خود ادامه داد و الهام‌بخش هنر آوانگارد و مدرن در سراسر جهان گردید.

در حالی که بنیان‌گذاران فوتوریسم، هدف خود را رها کردن نقاشی و هنر از اسارت موزه‌ها عنوان کردند، با این حال آثار آنها امروز به عنوان آثاری تاریخی و ارزشمند در موزه و نگارستان‌ها نگهداری می شود. اخیراً به مناسبت صدمین سالگرد پیدایش این مکتب هنری در گالری تیت مدرن لندن هم نمایشگاه بزرگی برگزار شد که صحنه‌هایی از آن را می‌توان در گزارش مصور این صفحه دید.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

علی فاضلی

مادربزرگ گویی سوگندنامۀ بقراط خوانده بود که آن طور با جان ودل، دوست و دشمن، کوچک و بزرگ را درمان می‌کرد و برای درد هر یک از آنها چاره‌ای در آستین داشت. به حیاط خانه‌شان که وارد می شدی، بوی گیاه و بوته بود که از در و دیوار به مشام می‌رسید. کدوتنبل‌های خشک ‌شدۀ کج و معوج، همچون ارواح به‌دارکشیده‌شده از سقف دیوار انباری آویزان بود. و وحشتناکتر از آن وقتی بود که تیغ و نیشتر مادربزرگ بدن بیمارانش را می‌شکافت و کدو تنبل‌های خشک‌شده که حالا تشنۀ خون بودند، روی زخم‌ها قرار می‌گرفت، تا کار حجامت به آرامی پیش برود.

انواع تنگ‌های شیشه‌ای، پر از علف‌های خشک ‌شده را می‌توانستی به راحتی پیدا کنی. ضماد و مرهم و موم بود که زیر صندوقچه اش یافت می‌شد. کافی بود دستش را روی سینۀ نوزادی بگذارد، تا بداند که علت گریه‌های مکرر او چیست و بعد جوشانده‌ای می‌خوراندش و سپس همه چیز را به دست تقدیر می‌سپرد. با مقداری پارچه ونمک شعله‌ای زیر لیوان شیشه‌ای درست می‌کرد که بر پشت بیمار وارونه شده و به این ترتیب باد قلنج بیمار را می‌گرفت. شبی سرش را روی بالش نگذاشته، کسی در می‌زند.

کارگری که از درد کمر می‌نالد. می‌گوید بیل را به خاک زدم، اما گویی به سنگ خورده بوده که شدت آن رگ‌های کمرم را جابه‌جا کرده. مادربزرگ به دقت پشت برهنه‌اش را وارسی می‌کند و بعد مرهمی دست‌ساز به او می‌دهد.

هرگز ندیدم که او برای این کارها پولی دریافت کند. گاهی هیچ نمی‌گرفت و گاهی تخم‌مرغ یا مرغی که برایش می‌آوردند. بی‌شک این چیزها که مادربزرگ می‌دانست، حاصل آزمون و خطای خود او نبوده، بلکه نیاکانش در طول تاریخ آن قدر به خطا رفته بودند و باز از پای ننشسته بودند، تا راه درست را بیابند، اثر فلان گیاه را کشف کنند. شاید آنها حیواناتی را دیده بودند که به هنگام درد خودشان را به این علوفه و آن گیاه می‌مالند. و شاید جان هزاران تن گرفته شده، تا خاصیت سمی گیاهی شناخته شود.

گفته می‌شود که مصریان باستان، از نخستین اقوامی بودند که دانش بسیاری در خاصیت درمانی گیاهان داشتند. زمان نوشته شدن برخی از کتاب‌ها را به پیش از میلاد مسیح نسبت می‌دهند که حاوی اطلاعاتی است راجع به پاره‌ای از گیاهان و اثرات درمانی آنها.

در رویدادهای تاریخی، قصه‌ها و افسانه‌ها از مسمومیت‌های منجر به مرگ و درمان‌هایی صحبت شده که ریشۀ همۀ آنها، گیاهان دارویی است. بی‌شک، در کتاب شاهنامه، نوش‌دارویی هم که به سهراب نرسید، دارویی گیاهی بوده. عطار نیشابوری را هم به این خاطر عطار می‌خواندند که داروخانه‌ای داشت پررونق از گیاهان دارویی. و به قول خودش، روزانه پانصد نفر را در آن نبض می‌کرد (معاینه می‌کرد).

آمدن ادیان و مذاهب هم کمک بزرگی به اشاعۀ این روش درمانی داشته و پیروان ادیان، همان گیاهانی را مصرف می‌کنند که مرشد آنها در هزاران سال قبل آن را به کار می‌گرفته‌است. تنش‌ها و رقابت‌های سیاسی هم، چنین نقشی داشته و در کتاب "خداوند الموت" نوشته "پل امیر" آمده که حسن صباح و پیروانش در بلندی‌های الموت گیاه دارویی پرورش می‌دادند، تا با صدور آن به سراسر ایران درآمد حاصله را خرج مصارف نظامی کنند.

گذشته از همۀ اینها گیاهان درمانی توانسته اثر مثبتی بر اقتصاد برخی از روستاها بگذارد. روستائیان زیادی هم هستند که برای درمان به شهر می‌آیند تا با بهره گرفتن از دکان‌های پر و پیمان از این قبیل داروها، درمانی برای دردشان بیابند. در شهر مشهد اگر به دنبال عطاری و دکتر علفی بگردید، نشانی محلۀ "پنج‌راه" را به شما می‌دهند. در خیابان منتهی به حرم، عطاری‌های باسابقه‌ای وجود دارد که سرشان شلوغ است. حتا در غرب هم که خاستگاه پزشکی نو است، روز به روز توجه به گیاهان دارویی بیشتر می‌شود.

در گزارش مصور این صفحه به سراغ یک عطار باسابقه و یک بیمار می‌رویم، تا بدانیم گیاهان دارویی چه قدر و چرا محبوبند و نیز نظر یک پزشک را هم جویا می‌شویم.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

مهتاج رسولی

ادبیات دهۀ ۱۳۴۰ با درخشش شوهر آهو خانم، این رمان هزار صفحه‌ای، شروع شد که جامعۀ ادبی ایران را تکان داد. همه از پیدایی یک رمان بزرگ گفتند و منتقدان از تولد یک رمان واقعی به زبان فارسی.

شوهر آهو خانم نوشتۀ افسر جوان از بند رسته‌ای بود که در ۱۳۰۳ در کرمانشاه متولد شده بود. مدارج تحصیلی را در شهر خود طی کرده بود، به دانشکدۀ افسری رفته بود و چون دانشجوی ممتازی بود، با استفاده از بورس تحصیلی راهی آمریکا شده بود. اما در بازگشت که مصادف با سال پس از کودتای ۲۸ مرداد و زمان بگیر و ببند بود، به اتهام توده‌ای بودن یک راست از فرودگاه راهی زندان شده بود. او را محکوم به اعدام کرده بودند، ولی مانند موارد مشابه و فراوان آن سال‌ها با یک درجه تخفیف حکم ابد گرفت و پس از چند سال آزاد شد.

او که در آمریکا با ادبیات داستانی و به ویژه رمان آشنا شده بود، در زندان مشغول نوشتن رمانی شد که به سرگذشت زنان بی‌پناه ایرانی می‌پرداخت. با دست پر از زندان بیرون آمد و سراغ ناشرانی را گرفت که این نوع آثار را چاپ و منتشر می‌کردند.

اما رمان او حجمی داشت که ناشران کوچک و کاسبکار آن روزگار را به هراس وا می‌داشت. زیرا چاپ کردن یک کتاب هزارصفحه‌ای آن هم از یک نویسندۀ ناآشنا سرمایۀ قابل توجه لازم داشت که بازگشت آن قابل اطمینان نبود. ناشران از چاپ آن سر باز زدند. ناچار خود دست به کار شد و "شوهر آهو خانم" را به سرمایۀ شخصی در دو هزار نسخه منتشر کرد. گویی به موفقیت خود ایمان داشت. جامعۀ ادبی از رمان او استقبال کرد و ناشران به او و کتابش روی خوش نشان دادند و چاپ بعدی کتاب، به انتشارات مهم امیرکبیر سپرده شد.

منتقدان نیز کتاب او را پر اهمیت یافتند. سیروس پرهام در مجلۀ "راهنمای کتاب" از تولد "شوهر آهو خانم" به عنوان تولد یک رمان واقعی به زبان فارسی تعبیر کرد. نجف دریابندری داستان را با آثار اونوره دو بالزاک قابل مقایسه دانست. و محمدعلی اسلامی نـَدوشن که در تمام عمر در انتظار بازگشت عظمت ایران بوده ‌است، از اثر اول علی‌محمد افغانی در مجلۀ یغما چنین یاد کرد:

"انتشار شوهر آهو خانم نشان داد که به رغم سمومی که در هوا پراکنده است، هنوز ایران می‌تواند درست در لحظه‌ای که انتظار می‌رود، شگفتی‌هایی از آستین بیرون آورد".

"شوهر آهو خانم" چنان شهرتی یافت که سینماگران به فکر نوشتن فیلمنامه از روی آن افتادند و فیلم آن نیز ساخته شد. فیلم شوهر آهو خانم بار دیگر نام کتاب و نویسنده را بر سر زبان‌ها انداخت. اما از اواخر دهۀ ۱۳۴۰ نام آن اندک اندک رو به فراموشی گذاشت، تا اینکه در زمان انقلاب به‌کلی از خاطره‌ها محو شد. با وجود این، تا امروز شوهر آهو خانم سیزده بار چاپ شده و همچنان خوانندگان خود را دارد. رمان دوم علی‌محمد افغانی، "شادکامان درۀ قره سو" که باز هم یک رمان بزرگ هشتصد صفحه‌ای بود هرگز آن نام و توجه را نصیب خود نکرد، اما باز هم شایان توجه تلقی شد.

افغانی هنوز هم می‌نویسد، اما آن شیفتگی‌ها را دیگر بر نینگیخته است. گویی علی محمد افغانی هرچه در چنته داشت همه را در شوهر آهو خانم ریخته بود. شاید هم شوهر آهو خانم در زمانی منتشر شد که صحنۀ ادبیات ایران به‌کلی خالی بود و انتشار به‌موقع آن خلائی را پر می‌کرد که پیش از آن به شدت احساس می‌شد.

نجف دریابندری که به هنگام انتشار "شوهر آهو خانم" آن را با آثار بالزاک مقایسه کرده بود، در تازه‌ترین اثر خود، "گفتگو با نجف دریابندری" باز هم دربارۀ افغانی سخن گفته‌است. داوری او این بار این است که افغانی پس از نوشتن شوهر آهو خانم و شادکامان درۀ قره‌‌سو خالی شد و دیگر نتوانست اثر برجسته‌ای بیافریند. دربارۀ آن دو رمان اول نیز می‌گوید، با وجود آنکه نثرش برای کاری که می‌کند خوب است، اما کارهایش ویرایش نشده ‌است. "یعنی نه خودش این کار را کرده و نه ادیتوری داشته که کارش را قبل از چاپ بخواند و به اصطلاح حشو و زوائدش را حذف کند".

علی‌محمد افغانی نویسنده‌ای است گوشه‌گیر که انزوای خود را بر ارتباط با مطبوعات ترجیح می‌دهد. تقریباً هیچ‌گاه با مطبوعات و مجلات ادبی به گفتگو ننشسته ‌است. در تمام این سال‌ها یک بار با مجلۀ بخارا به صحبت نشسته که آن هم در قالب دیدارهای ماهانۀ مجله با اهل ادب و هنر بوده ‌است.

بخارا در تازه‌ترین شمارۀ خود (شمارۀ ۷۱ ، شهریور ۸۸) مباحث این نشست را منتشر کرده و سخنان نویسندۀ شوهر آهو خانم را نقل کرده ‌است. مطابق گزارش بخارا، افغانی در هشتاد و پنج سالگی همچنان از نبرد طبقاتی دفاع می‌کند و در نوشتن به رئالیسم معتقد است. سبکی که خود در آن نوشت و می‌نویسد. افغانی همچنین در این نشست گفته ‌است که تازه‌ترین اثرش "خاطرات زندان" است که بزودی از سوی انتشارات نگاه منتشر خواهد شد.

نوشته‌های افغانی به فارسی:

• شوهر آهو خانم
• شادکامان دره قره سو
• شلغم میوۀ بهشته
• یافته‌های رنج
• بوته‌زار
• محکوم به اعدام
• دکتر بکتاش
• همسفرها
• دختردایی پروین
• صوفی صحنه، دزد کنگاور
• دنیای پدران و دنیای فرزندان
• پیمان، بی یاد تو هرگز (خاطرات زندان)

 

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

آرش دوستار

آیا واقعاً هنر به بی‌راهه رفته ‌است؟ متصدیان و هنرمندان در یازدهمین دوسالانۀ هنری بین‌المللی استانبول به این می‌اندیشند. تحولات سیاسی و تغییرات ژرف اجتماعی محورهای اصلی این نمایشگاه هنرِ مفهومی استانبول را تشکیل می‌دهد.

هر چند معمولاً دوسالانه‌های هنری پرهزینه، بیشتر به موضوعات انتزاعی و خارج از مسایل روزمرۀ انسان‌ها می‌پردازند، ولی گردانندگان این دوسالانه معتقدند که می‌توانند هنر را به عنوان عامل دگرگونی‌های اجتماعی به شیوۀ "برتولت برشت"، نمایشنامه‌نویس آلمانی، دوباره احیا کنند.

"بشریت با چه زنده‌ است؟" عنوان اندیشه ‌برانگیز این دوسالانۀ هنری است که امسال هنرمندان و هنردوستان را از چهل کشور جهان به ترکیه کشانده ‌است. عنوان این نمایشگاه برگرفته از ترانۀ پایانی بخش دوم اپرای "سه پنی" برتولت برشت، شاعر و نویسندۀ آلمانی اوایل سدۀ بیستم میلادی است. برشت این نمایش را در سال ۱۹۲۸با همکاری الیزابت هوپتمن و کورت وایل نوشته بود.

برگزاری این دوسالانۀ هنر مفهومی را گروه "چه؟ چه گونه؟ برای کی؟" به عهده دارد که مرکز فعالیت آن در شهر زاگرب، پایتخت کرواسی است. از نظر گروه برگزارکنندگان یازدهمین دوسالانۀ بین‌المللی استانبول، منظور چارچوب مفهومی این نمایشگاه تنها بازیابی برشت و معرفی او به نسل جوان نیست، بلکه با آوردن برشت به صحنۀ دوسالانه بین‌المللی استانبول قصد دارند فضای فکری جدیدی را در مورد نقش کارهای هنری در فضای سرمایه‌داری معاصر ایجاد کنند و با نظریات این هنرمند بزرگ آلمانی می‌خواهند آغازگر یک بازاندیشی جدید در مورد آنچه پوشیده مانده ‌است، شوند.

از نظر برگزارکنندگان این دوسالانه، با توجه به بحران اقتصادی موجود و اوضاع سیاسی کنونی، شرایط معاصر با ۸۰سال پیش که برشت اثر فوق را نوشت، تغییر چندانی نکرده‌ است و پاسخ دادن و تأمل به این سوال هنوزهم ضروری است. افزون بر این، نمایشگاه مذکورکوشیده‌ است نیروی بالقوه‌ای را که در هنر امروزی در انسجام روابط تاریخی موجود میان حرکت‌های زیبایی‌شناختی و تحولات اجتماعی وجود دارد، بر ملا سازد، تا انسان امروزی بتواند با استفاده از این نیرو از هنر به عنوان عامل دگرگونی‌های مثبت اجتماعی- سیاسی استفاده کند.

به گفته گروه "چه؟ چه گونه؟ برای کی؟" هنر به بی‌راهه رفته ‌است و مردم (که بیش از ۳۰ ثانیه را در مقابل یک قطعه ویدیویی معمولی نمی‌گذرانند) خوشباورتر از آنند که این را درک کنند. هنرمندانی هم در این نمایشگاه گرد هم آمده‌اند، تا این ادعا را حمایت کنند.
این گروه با آوردن ایده‌های برتولت برشت به صحنه، قصد بازنگری در عملکردها، ارزش نظام‌ها و مشق‌های روزانۀ خود به عنوان یکی ا ز تولیدکنندگان هنر در فضای سرمایه‌داری امروز را دارند.

متصدیان برگزاری این دوسالانه می‌گویند، هدف اصلی یازدهمین دوسالانۀ بین‌المللی هنر مفهومی استانبول یافتن راه‌های برون‌رفت از بن‌بست "نو لیبرالیسم" و "ملی‌گرایی‌های محلی" است. در عین حال در این دوسالانه مسایل اقتصادی و اجتماعی موجود در جهان امروز نیز بررسی می‌شود که فقر جهانی و نابرابری‌های جنسی نیز البته شامل آن است.

در دوسالانۀ امسال ۱۲۰پروژۀ هنری از ۷۰ هنرمند از۴۰ کشور جهان به نمایش گذاشته شده است. بیشتر این پروژه‌ها را هنرهای تجسمی تشکیل می‌دهند وبه مسائیل سیاسی می‌پردازند. پروژه‌های هنری برگزیده در این نمایشگاه نیز از لحاظ محتوای هنری از ویژگی خاصی برخوردارند.

ویدیوی ماهاگونی (درخت ماهون) اثر جس جونز برگرفته از افسانۀ تلخ برتولت برشت است که در مورد فروپاشی یک شهر ویژۀ خوش‌گذرانی و لذت حکایت می‌کند. این فیلم در فضای کوچه‌های مدفون و پر از گل و لجن استرالیا تصویربرداری شده‌ است. قهرمان داستان که به گونه‌ای مسیحای این شهر نیز هست، می‌لافد که هیچ چیزی در این بهشت بازار آزاد ناممکن نیست. می‌شود آدم در دل صحرا پرچم نصب کند، "برای عشق، برای فروش عشق، برای تقسیم عادلانۀ کالاهای معنوی، برای حماقت‌های وحشیانه، برای ملکیت، برای ثروتمندتر شدن و برای هر چیزی که دلت بخواهد".

هانس-پیتر فلدمن هنرمند دیگری که در این دوسالانه آفریده‌های هنری خود را به نمایش گذاشته ‌است، زندگی روزانۀ مردم عادی را اساس کار هنری خود قرار داده ‌است.
"تصویر۵۰ سال یک زن" نام یکی از کارهای اوست که به سال  ۱۹۹۴ بر می‌گردد. این اثر عبارت است از مجموعۀ ۳۲۸ عکس مربوط به یک زن معمولی که از زمان کودکی تا به پنجاه‌ سالگی او را به تصویر می‌کشد.

آثاری از ژینوس تقی‌زاده و شهاب فتوحی، دو هنرمند ایرانی نیز در این دوسالانه حضور دارند.

ژینوس تقی زاده در کارهای خود از رسانه‌های مختلفی چون عکس و نقاشی‌، اختلاط رنگ‌ها و اجرای نمایش استفاده کرده‌است که در آنها به ساختار هویت فراگیر ایران معاصر می‌پردازد .

در مجموعۀ "سنگ، کاغذ، قیچی" که به سی‌سالگی انقلاب اسلامی ایران اختصاص یافته، تقی‌زاده شعارهای انقلاب را با آنچه تا به حال واقعیت یافته، مقایسه کرده‌است .
در این اثر ژینوس تقی‌زاده، روزنامه‌های ایام پیروزی انقلاب اسلامی را در کنار قطعاتی از نقاشی‌های هنرمندان مشهور جهان غرب، مانند هیرونیموس بوش، پیتر بروگل، ژاک لویی دیوید و دیگران قرار داده‌است که به روابط مبهم میان ایران و جهان غرب اشاره می‌کند. در تمامی این تصاویر دستان کودکان با انگشتان باز و بسته دیده می‌شود که برگرفته از بازی "سنگ، کاغذ و قیچی" اطفال ایرانی است .

طرح دیگر او که "یک شب خوب" نام دارد، یک تصویر ساکت ویدیویی از  اتاقی آرام است که به رنگ‌های سبز و سپید و سرخ پرچم ایران آراسته شده. در میان اتاق تخت خواب کودکی گذاشته شده و صدای لالایی کودک از داخل آن شنیده می‌شود. این لالایی با ملودی سرود ملی زمان انقلاب و شعارهای انقلابی، نظیر عدالت اجتماعی ، جمهوری مردم و برابری توأم است که البته، در این اواخر همین شعارها دوباره در خیابان‌های ایران طنین‌انداز شد.

"تحقیقات برای پناهگاه بمب هسته‌ای" اثر شهاب فتوحی، یکی دیگر از استعدادهای جوان ایرانی در دوسالانۀ استانبول است. این اثر تندیس‌گونه‌ای است، عبارت از یک قارچ بزرگ لاستیکی روی یک قفس آهنین؛ در میان قفس نردبانی هست از جنس نئون با رنگ‌هایی شبیه رنگین‌کمان. این قارچ شباهتی به ابر هسته‌ای دارد . فتوحی در این اثر خود به موضوع حاد سیاسی روز، یعنی مسئلۀ هسته‌ای شدن جهان و بحث هسته‌ای ایران می‌پردازد.

یکی دیگر از آثاری که در این دوسالانه جلب توجه می‌کند، اثر " قلندیه ۲۰۸۷" از وفا حورانی، هنرمند فلسطینی است. این اثر که به ۱۰۰ سال بعد از انتفاضه  اشاره دارد، زندگی در اردوگاه مهاجران فلسطینی را به تصویر می‌کشد. قلندیه نام اردوگاهی است در نزدیکی بیت‌المقدس و رام الله که بعد از اشغال فلسطین توسط اسرائیل تأسیس شده‌ است.

همچنین پست بازرسی که تنها راه ورود و خروج از این اردوگاه را تشکیل می‌دهد نیز به همین نام یاد می‌شود. در اثر قلندیه ۲۰۸۷ ، یک حزب سیاسی جدید با نام" حزب آئینه" در انتخابات شهر پیروز شده ‌است. این حزب به یکایک شهروندان این شهر یک آیئنه داده ‌است، تا درآن آئینه‌ها آنچه را که طی صد سال گذشته انجام داده‌اند، ببینند. به گفتۀ وفا حورانی، این شهروندان پی می‌ببرند که در این صد سال  تنها منتظر دنیای خارج مانده‌اند تا برای آنها کاری انجام دهد.

"به عنوان نمونه" اثر ولاتکا هوروات، هنر مند اهل کرواسی، رابطۀ میان جسم انسان و مفهوم آن را به تصویر کشیده‌ است. خانم هوروات در این اثر خود خواسته‌است نشان دهد که چه گونه محیط و فضای اطراف و هنجارهای اجتماعی به‌ناگزیر تصویر و کارکردهای بدن را شکل می‌دهد و تعیین می‌کند، تغییر می‌دهد و قطعه قطعه می‌کند.

بدنی که او تصویر می‌کند، زنانه است. به گفته او "هر کسی دنیا را از طریق جسم خود تجربه می‌کند، ولی در عین حال، جسم انسان می‌تواند سدی برای دست یافتن به این تجربه باشد." ولاتکا هوروات کوشیده ‌است با به تصویر کشیدن مرزها و محدودیت‌های جسم انسان، بیننده را به ساختارشکنی و اندیشیدن فراتر از مرزهای بدن فرا بخواند.

ترور بیگلن، هنر مند آمریکائی در این دوسالانه کوشیده‌است یک ماهوارۀ جاسوسی را که در فضای استانبول در حال پرواز است، پیگیری کند. و کف اتاق را صفحات مچاله‌شدۀ گزارش‌های منتشره از وضیعت حقوق بشر در ترکیه پوشانیده ‌است.

یازدهمین دوسالانۀ بینالمللی استانبول در نوع خود یکی از بزرگترین رویدادهای هنری-سیاسی سال به شمار می‌رود. دوسالانۀ هنری از سال ۱۹۸۷ میلادی بدین سو هر دو سال یک بار انجام می‌گیرد و هر بار موضوعات متفاوتی برای چارچوب مفهومی این نمایشگاه برگزیده می‌شود.

دوسالانۀ امسال روز ۱۲سپتامبر آغاز شد و تا ۸ نوامبر جریان دارد. در نمايش تصويری اين صفحه کارهای برخی از شرکت کنندگان آن را می بينيد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.