Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى

امید صالحی

روز نهم محرم یا تاسوعا بسیاری از زنان و دختران در خرم‌آباد روی خود را با پارچه‌ای سیاه می‌پوشانند و به نیت برآورده شدن حاجاتشان با پای برهنه به چهل خانه یا مسجد و سقاخانه سر می‌زنند و شمع روشن می‌کنند. زنان در این مراسم که از اوایل روز تاسوعا آغاز می‌شود، روزۀ سکوت می‌گیرند ودر دسته‌های چندنفره راهی برگزاری این مراسم می‌شوند.

روز تاسوعا زنان و دختران در هر سن و سالی با روسری‌های سیاه چهره‌اشان را می‌پوشانند و دست یکدیگر را می‌گیرند و از در خانه‌هایی که پر از شمع‌های آب‌شده است، عبور می‌کنند. گاهی به جز شمع برای اجابت دعاهایشان چهل نبات یا نقل را داخل ظرف‌هایی که در خانه‌های از قبل نشان‌شده یا حسینیه‌ها و تکیه‌های مختلف قرار گرفته، می‌ریزند.

معمولاً زنان از چند روز قبل مسیر عبور خود را مشخص می‌کنند، آنها در مسیر خود خانه هایی را انتخاب می‌کنند که اهالی آن سال‌های قبل حاجت‌روا شده باشند. در گذشته مراسم چهل‌منبر در محلۀ باغ دختران خرم‌آباد که اهالی آن بیشتر اهل بروجرد بودند، انجام می‌شد و زنان در چهل جایگاه مشخص شمع روشن می‌کردند. اما الآن این مراسم جزء مراسم همیشگی اهالی خرم‌آباد در روز تاسوعاست. حتا برخی از مردان نیز در این روز با پوشاندن روی خود و روشن کردن شمع در این مراسم شرکت می‌کنند.

بسیاری از زنان به خاطر حضور در این مراسم روز تاسوعا را در خرم‌آباد می‌گذرانند. آنها معتقدند که این نذر کمک می‌کند تا  خواسته‌هاییشان محقق شود. خواسته‌هایی چون گشایش بخت و شفای بیماران و حل مشکلات مالی.

مراسم چهل‌منبر که از صبح آغاز می‌شود، تا غروب ادامه دارد. زنان به نیت برآورده شدن خواسته‌اشان از آخرین منبر یا خانه شمع یا نباتی بر می‌دارند، تا سال بعد نیز دوباره نذر خود را ادا کنند.

مراسم عزاداری در خرم‌آباد تنها در مراسم چهل‌منبر که ویژۀ زنان است، خلاصه نمی‌شود. گل‌گیران یکی دیگراز رسوم کهن این سرزمین است. در این مراسم عزاداران گلابی را که مردم برای روا شدن حاجاتشان نذر کرده‌اند، با گل رس مخلوط می‌کنند و به سر و صورت و لباس‌های  خود می‌مالند.

در این مراسم  نیز که از غروب روز تاسوعا آغاز می‌شود، محوطه‌ای به مساحت تقریبی ۱۲ متر مربع خاک رس سرندشده به صورت کپه کپه جمع می‌شود و عزادارانی که گلاب نذر کرده‌اند، دور هم جمع می‌شوند و گلاب را با خاک می‌آمیزند و بعد به تمام لباس‌های عزاداران می‌مالند. مراسم اصلی گل‌گیران از صبح عاشورا آغاز می‌شود. همۀ مردان سر تا پا آغشته به گل در خیابان‌ها عزاداری می‌کنند. معمولاً زنجیر زنان تنها سر و صورت خود را گل‌آلود می‌کنند و عصر روز عاشورا همه در حمام‌های عمومی شهر خود را شستشو می‌دهند. روز عاشورا رفتن به حمام‌های عمومی شهر رایگان است.

در گذشته همۀ عزادارن خرم‌آباد در ظهر عاشورا در محلی به نام پادگان گرد هم جمع می‌شدند، اما به خاطر درگیری‌هایی که در گذشته بین عزاداران دسته‌های مختلف پیش می‌آمد، ‌این روزها فقط دسته‌های قدیمی مثل "پشت بازار" و "درب دلاکان" در این محل جمع می‌شوند و دسته‌های محلات دیگر دردیگر نقاط شهر گرد هم می‌آمدند.

تمام مراسم عزاداری در عاشورا و تاسوعا همراه با موسیقی خاصی است به نام چمریونه. قبل از طلوع آفتاب نوازندگان محلی با دهل و سرنا در محل جمع می‌شوند و با نواختن ساز مردم را به محل سوگواری فرا می‌خوانند. بعد از اینکه همه عزاداران خود را با گل آغشته کردند، نوازندگان پیشاپیش آنها به راه می‌افتند و می‌نوازند. ساز عمومی آنها در این مراسم ساز چمری است که نوایی سوزناک و حماسی می‌آفریند.

در نمایش تصویری این صفحه می‌توانید صحنه‌هایی از مراسم تاسوعا در خرم‌آباد را ببینید.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حسن‌آرا میرزا

با نخستین نت‌های آهنگ "ترک شیرازی" که در یک تالار شهر دوشنبه در اواخر دهۀ ۱۹۷۰ میلادی اجرا شد، فریاد اعتراض منتقدان موسیقی برآمد. آنها عادت کرده بودند که غزلیات حافظ شیرازی را در اجرای آوازخوانان موسیقی سنتی با الحان آرام و موزون بشنوند. اما "دلیر نظر" با ضربه‌های شورانگیز راک و متال تالار را تکان می‌داد:

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارارا

منتقدان موسیقی در تاجیکستان شوروی این گونۀ موسیقی را نشانه‌ای از تهاجم فرهنگی نظام متخاصم سرمایه‌داری می‌دانستند و به ویژه، سرودن یک غزل کلاسیک به این شیوه را نمی‌پسندیدند. اما دیری نگذشت که این آهنگ شاد و پرهیاهو به دل مردم راه یافت و با گذشت بیش از سی سال همچنان در صدر محبوبترین آهنگ‌های دلیر نظر قرار دارد. "ترک شیرازی" نه تنها راه‌گشای دلیر نظر به قلب توده‌ها بود، بلکه او را به انجام ابتکارهای دیگر هم تشویق کرد و رفته‌رفته مکتب ویژه‌ای را در موسیقی مدرن تاجیک شکل داد. مبارک‌شاه میرزاشاه با آهنگ معروف "ای یارم، بیا" (که توسط گروه کیوسک و محسن نامجو هم بازخوانی شده) و گروه هنری "شمس" از شاگردان سرشناس همین مکتب‌اند.

آهنگ های ترک شیرزای و رودکی در اجرای دلیر نظر

البته، دلیر نظر برای رسیدن به این مسند رفیع راه درازی را پیموده ‌است. وی که متولد سال ۱۹۵۹ میلادی است، از اوان نوجوانی به موسیقی مدرن علاقۀ وافر داشت و آهنگ‌های گروه انگلیسی بیتل‌ها را که با هزار درد سر گیر می‌آورد، گوش می‌داد و از بر می‌کرد. دوستانی هم داشت که در این دنیای نو موسیقایی با او همدل بودند. دلیر همراه با همین دوستانش در شهر دوشنبه گروهی را با نام "جیری" Jiray پایه‌ریزی کرد و با همین دوستانش بود که آهنگ راک "ترک شیرازی" را روی صحنه برد. نخستین آلبوم دلیر نظر که به شکل لوح فشرده (سی دی) در سال ۱۹۹۷ وارد بازار شد و در واقع، از نخستین لوح‌های فشردۀ آوازخوانان آسیای میانه محسوب می‌شود، با نام همین گروه هنری "جیری" منتشر شد.

دلیر با کامگاری تحصیلش در دانشگاه تربیت معلم را به پایان برد. با این که او هرگز مایل نبود به تدریس بپردازد، خود به خود به آموزگار موسیقی مدرن برای نسل جوان تاجیکستان تبدیل شد.

در زمانی که دلیر نظر وارد عرصۀ هنر حرفه‌ای شد، موسیقی مدرن تاجیکستان تحت سلطۀ تمام و کمال ساکسیفون و سازهای کوبه‌ای غربی قرار داشت. دلیر که از همان آغاز پیدا بود حرف تازه‌ای برای گفتن دارد، دف و رباب و نی تاجیکی را با نوای سازهای غربی درآمیخت و، به اصطلاح، طرحی‌نو درانداخت که به دل‌ها نشست. روش غیرمتعارف دلیر در موسیقی بارها او را آماج انتقادها قرار داده بود. چون وی یک آوازخوان معمولی نبود، بلکه فرزند وزیر فرهنگ وقت و داماد دبیر اول حزب کمونیست تاجیکستان بود و انتظار می‌رفت که او خط مشی رسمی در زمینۀ موسیقی سر سازگاری داشته باشد. سرانجام، ازدواج نخست او به ناکامی انجامید، اما دلیر راه و روش خودویژه‌اش را رها نکرد.

دلیر نظر جوایز اول بسیاری از جشنواره‌های موسیقی در پهنۀ شوروی را به خود اختصاص داد و آهنگ‌های پارسی را سر زبان روس‌ها و اکراینی‌ها و ازبک‌ها و قزاق‌ها و قرقیزها و دیگر اقوام اتحاد شوروی نشاند. همین حالا هم عجب نیست اگر در جریان سفر به شهرهای ازبکستان و ترکمنستان و قزاقستان و قرقیزستان آهنگ‌های دلیر نظر را در کوچه و خیابان‌ها و رستوران‌ها بشنوید. او در همۀ این کشورها شناخته ‌شده است و "آوازخوان خودی" محسوب می‌شود. آوازخوان‌های آن کشورها با افتخار آهنگ‌های دلیر را بازخوانی می‌کنند. دلیر نظر به کشورهای دوردستی چون فرانسه و اسپانیا و آلمان و هنگ کنگ هم سفرهای هنری انجام داده ‌است.

دلیر نظر آواز منحصر به فردی دارد، اما هنر عمدۀ وی آهنگسازی است که در بالا ذکر ویژگی‌های آن به اختصار رفت. طی سال‌های اخیر دلیر نظر بیشتر مشغول آفریدن موسیقی فیلم است. موسیقی فیلم‌های معروف "پدر مهتابی" بختیار خدانظرف و جنگ تریاک" کارگردان افغانستانی صدیق برمک، از آفریده‌های اوست. و هم‌اکنون وی در حال ساختن موسیقی برای سریال "عمر خیام" است که فیلمسازان روس در ایران تولید می‌کنند. 

یکی دیگر از هنرهای دلیر نظر که در مقایسه با آوازخوانی و آهنگسازی او کم‌رنگتر است، بازیگری است. وی در دهۀ ۱۹۸۰در فیلم تاجیکی "محبوب" نقش اصلی را آفرید و سال‌ها پس از آن، نقش اصلی در فیلم "سکس و فلسفه" محسن مخملباف را اجرا کرد.

در گزارش مصور این صفحه دلیر نظر که ندرتاً به خبرنگاران مصاحبه می‌دهد، از زندگی و کارنامه‌اش می‌گوید.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهتاج رسولی

مجموعه عکس
وقتی خسته از راه طولانی تهران – سبزوار، جلو هتل کاملیا می‌ایستیم، اولین چیزی که در حیاط هتل چشم را می‌گیرد، مجسمۀ ملا هادی سبزواری، شاعر و حکیم قرن سیزدهم است. به خودم می‌گویم نماد خوبی است، اما اگر من سبزواری بودم، به ابوالفضل بیهقی بیشتر پز می‌دادم.

دو ساعت بعد وقتی از کارگر هتل می‌پرسم این که در بروشور هتل از بیهقی نام برده شده، کدام بیهقی است، بی تأمل می‌گوید "ابوالفضل". خوشحال می‌شوم. تصور نمی‌کردم نام بیهقی مورخ را بداند. می‌دانست. حتا می‌دانست که یک مقبرۀ نمادین از او در اطراف سبزوار وجود دارد. ظاهراً هیچ اطلاعی در دست نیست که ابوالفضل بیهقی که دبیر دیوان رسالت غزنویان بود در پایتخت آنان، غزنین درگذشت یا جای دیگر.

ولی سرنوشت عطا ملک جوینی، دیگر مورخ نامدار این شهر و نویسندۀ تاریخ جهانگشای تا حدی روشن است. او پس از عمری خدمت به سلطان مغول به دستور او کشته و در تبریز به خاک سپرده شد. بیهقی هم مورد خشم واقع شد و به حبس افتاد، ولی کشته نشد. بار دوم که از حبس درآمد، کار دیوانی را برای همیشه رها کرد و گویا در سال ۴۷۰ قمری درگذشت.

ظاهراً با همین دو نام هم می‌توان ادعا کرد که سبزواری‌ها بزرگترین مورخان را تقدیم فارسی‌زبانان کرده‌اند، چنانکه در دورۀ معاصر یکی از نویسندگان مشهور – محمود دولت آبادی – را. همچنین بنام‌ترین روشنفکر دینی ایران علی شریعتی را که اهل مزینان از توابع سبزوار بود. چنانکه جوینی هم اهل جوین بود، یا خود بیهقی که زادۀ حارث آباد بود، و ابن یمین شاعر معروف قرن هشتم که اهل فریومد سبزوار بود.

روز بعد، وقتی به دیدن شهر می‌روم، اولین چیزی که نظر را می‌گیرد این است که سبزواری‌ها بیشتر از هر درختی به کاج علاقه نشان داده‌اند. از هر طرف که سر بگردانی تعدادی کاج کهن و جوان می‌بینی. مخصوصاً در میدان کارگر، در انتهای خیابان بیهق که خیابان قدیمی و اصلی شهر است. ضلع شرقی و ادامۀ میدان را کاج چنان تسخیر کرده که خیابان را به بن بست کشانده است و چه بهتر که باغی و درخت‌زاری خیابان را به بن‌بست بکشاند.

در شرق ایران از سمنان گرفته تا مشهد همه جا درخت کاج در خیابان‌ها خودنمایی می‌کند؛ در نیشابور به ویژه در خیابانی که به آرامگاه خیام و عطار ختم می‌شود، و در مشهد، در اطراف دانشگاه فردوسی کاج فراوان است، اما هیچ شهری مانند سبزوار با کاج چنین روابط عاشقانه‌ای ندارد. شهر در آغوش کاج‌ها آرام گرفته‌است. آیا به علت همین فراوانی کاج نیست که نام شهر را سبزوار گذاشته‌اند؟ شاید، و شاید هم قول هانری رنۀ آلمانی در سفرنامه "از خراسان تا بختیاری" درست باشد: "به مناسبت باغ‌های زیادی که مانند کمربند آن شهر را احاطه کرده‌اند، چنین نامیده شده‌است".

بیهق نه تنها نام قدیمی سبزوار، که نام خیابان اصلی شهر هم هست. بیشتر آثار و ابنیۀ تاریخی سبزوار در همین خیابان قرار دارند. آرامگاه ملا هادی سبزواری، آرامگاه نمادین ملا حسین واعظ کاشفی، مسجد جامع، کاروان‌سرای فرامرزخان که اکنون موزۀ مردم‌شناسی است و هر اثر و یادگار مهم شهر را باید در همین خیابان جستجو کرد. آرامگاه ملاهادی البته از معماری خوبی برخوردار است.

و اما مسجد جامع سبزوار که می‌گویند یادگار سربداران است، چیز دیگری است و مانند جواهری در خیابان بیهق می‌درخشد. وقتی از درهای خیابان بیهق وارد آن می‌شوم، ساعت نماز است و نمازگزاران در آن گرد آمده‌اند و عکس گرفتن در آن لحظات قدسی آسان نیست. اما محراب کم‌مانند و گلدسته‌های کاشیکاری‌شده و صحن شکیل مسجد به ویژه در لحظات عبادت آدمی را به معنویت دعوت می‌کند و دل از عارف و عامی می‌رباید. این مسجدی است که می‌تواند با مسجد سمنان که در زیبایی شهره است، برابری کند.

کاروان‌سرای فرامرزخان هم در جای خود قابل توجه است. موزۀ مردم‌شناسی سبزوار در انتهای خیابان بیهق در ضلع غربی میدان کارگر، در کاروان‌سرای فرامرزخان جا خوش کرده‌است. معماری بنا ساده و دلنشین است. فرامرزخان چنانکه یکی از کارکنان موزه توضیح می‌دهد، از سرهنگان دورۀ ناصرالدین شاه بوده که این کاروان‌سرا را بیرون دروازۀ نیشابور ساخته و وقف زائران امام رضا کرده‌است.

وقف در سبزوار چنان رایج بوده که بنا به مدارک ارائه‌شده در همین موزه، به علت "عرق مذهبی و عشق به اهل بیت و خصلت نوع‌دوستی با داشتن بیش از سه هزار رقبه بعد از مشهد مقدس بیشترین سطح املاک وقفی را در سطح استان" داراست. این البته چندان شگفت‌انگیز نیست، زیرا اهمیت سبزوار اساساً در این بوده که مانند دامغان بر سر شاهراه ری و تهران به مشهد قرار داشته‌است. بنابر این، تعداد زیادی زوار همواره در اینجا بیتوته می‌کرده اند.

سبزوار مانند همۀ شهرهای خراسان تابستان گرمی دارد و مردم پس از غروب آفتاب به پارک‌ها می‌روند و در زیر درختان کاج پناه می‌گیرند. پارک‌ها و باغ‌های خوبی هم شهر را در خود گرفته‌است. باغ ملی که همان محوطۀ شهرداری است، یکی از آنهاست که با فواره‌ها و آب‌نماها و پستی و بلندی‌هایش هر شب اهالی را به سوی خود می‌خواند. شب‌هایش هم نورباران است و مانند روز روشن. ساختمان شهرداری نیز بنای زیبایی است، اما در نزدیکی آن یک ساختمان بانک ملی هست که هیچ جلوه‌ای نمی‌فروشد.

رفتن به باغ‌ها در شب هنگام از قدیم الایام در سبزوار رسم بوده‌است. میرزا سراج، اهل بخارا و نویسنده سفرنامۀ تحف بخارا، که در دورۀ مشروطه مدت‌های مدید در ایران و از جمله هشت ماه در سبزوار زیسته می‌نویسد: "یک روز عصر به قرار روزهای سابق به گردش برآمدم. در سبزوار رسم است که مردم شهر هر روز عصری جهت گردش و تفرج در بیرون دروازه تا غروب و نیم ساعت از شب گذشته گردش کرده، باز مراجعت می‌کنند. عصرها بیرون دروازه ازدحام زیادی می‌شود.

بیرون شهر سبزوار بسیار جای آباد و با صفائی است. خصوصاً سر مقبرۀ حاجی ملا هادی سبزواری حکیم الهی خیلی جای فرح‌زای آباد و گلزار خوبی است". معلوم می‌شود آن وقت‌ها هنوز مقبرۀ ملاهادی سبزواری در بیرون شهر قرار داشته ‌است.

درست رو به روی ساختمان بانک ملی وارد مغازه‌ای می‌شوم و می‌پرسم این بانک را در چه سال‌هایی ساخته‌اند؟ صاحب مغازه دادش به هوا می‌رود و داغش تازه می‌شود. می‌گوید اینجا یک ساختمان زیبایی از آن بانک ملی‌های دورۀ رضاشاه وجود داشت که آمدند خراب کردند و این بنای بی‌هویت را به جای آن ساختند. هرچه گفتیم این ساختمان را به حال خود بگذارید و بنای تازه را در جای دیگر بسازید، زمین کم نیست، کسی به حرف‌مان گوش نکرد.

سبزوار شهر پاکیزه و زیبایی است. شاید بتوان گفت که شکل و شمایل اصیلی هم دارد. برخلاف شهرهای دیگر ایران که در پنجاه شصت سال اخیر همه یک‌رنگ و یک شکل شده‌اند، هنوز در سبزوار احساس اصالت دست می‌دهد. در گذشته هم گویا همین حالت را داشته‌است. میرزا سراج می‌نویسد: "سبزوار یکی از شهرهای معظم حکومت‌نشین و آباد خراسان است. بسیار شهرچۀ مرغوب و خوش آب و هوای قشنگ است. نسبت به سایر شهرهای خراسان پاکیزه و آزاده است".


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
*مهدی ستایشگر

دوازده سال پیش روزی خبر کسالت ناگهانی استاد فرامرز پایور در خارج از کشور به شاگردان و علاقه‌مندان ایشان رسید و هر یک به تناسب زبان حالی باز کردند، این شعر را در آن حال و هوای سخت سروده‌ام:

ترانه بتِ چین، با اجرای فرامرز پایور، حسین تهرانی و خاطره پروانه. سال ۱۳۵۱ شمسی.

درد تو به جان خسته‌مان باد
بر چشم به خون نشسته‌مان باد
بار غمت ای چکاو زخمی
بر بال و پر شکسته‌مان باد
رمز خبر سلامت دوست
مفتاح زبان بسته‌مان باد
پیوند پلید بی تو بودن
پیوسته ز هم گسسته‌مان باد
رَستی تو و بندهای ماتم
بر جان ز بند رسته‌مان باد

نوشتن برایم سخت نبوده و نیست، ‌اما اینکه از کدام بُعد در یک موضوع آغاز کنیم، برایم تازگی دارد. اینکه سخنی از کسی بگویی که از ابعاد متنوعی برخوردار بوده است. در سال ۱۳۸۰ در جلسه بزرگداشت استاد فرامرز پایور در شیراز در سخنرانی‌ام به این ابعاد اشاره داشتم، برای نمونه بگویم هر یک از ابعاد وجودی و رفتار استاد مثال زدنی‌ بوده و هست و تو هنگامی درمی‌یابی که با عده‌ای از شاگردان و یا دوستان و خویشان استاد گرد می‌آیی. هر یک از یک بعد رفتاری استاد می‌گویند، گویی این استاد پایور در همه ابعادش مثال زدنی بوده است.

در رفتار اجتماعی، در مراوده با مردم، در امر تحصیل و بَعد تدریس، یعنی بر روی هم در امر آموزش، در کار گروهی و در روابط با اعضای گروه موسیقی‌اش، در رابطه با استادانش و نیز با شاگردانش، با دوستانش در امر قناعت خویش در تداوم حیات، در خلق اثر، در پر اثر بودن، در کار مداوم، در ذوق، در خُلق، در جنگ با نفس، در سلامت روح و حالا تا جایی که می‌توانم برای هر یک نمونه‌هایی می‌آورم. ابتدا از دانش او، که پایور مجموعه‌ای از دانش پیشینیان بود، به گفته استاد یگانه‌ حسن کسائی که فرمود: "بالاترین تعریف‌ها و زیبایی‌ها در ساز و نوازندگی ایشان مستتر است، همین قدر بگویم که استاد پایور از سرچشمه نوشیده و بعد از سال‌ها ریاضت کشیدن، داشتن ذوقی سرشار، اجراهایی توانمند و ابتکارهایی منحصر بفرد، جامعه جویای موسیقی و شاگردان خود را به کمال، سیراب کرده است..."

شعر مهدی ستایشگر در سوگ فرامز پایور

پس همین قدر می‌گویم هر که از پیشینیان آنچه در موضوع ردیف و روایات ردیفی می‌دانست، از پایور آموخته بود. او چکیده دانش صبا و دوامی و بعضی از استادان دیگر بود. در این مورد گفته‌های همدوره‌هایش علی تجویدی، همایون خرم، حسن کسائی و ...شاهد این امرند. او دانش هارمونی و ارکستراسیون را نیز فرا گرفته بود،‌ اما بسیاری، ردیف و هارمونی را می‌دانند، ولی پایور نیستند. اجرای آهنگ‌های به اصطلاح قدیمی از عارف و مانند او توسط بعضی‌ها صورت گرفته اما به باور همگان اجرای گروه پایور بهترین اجراها بوده است. پرویز مشکاتیان می‌گوید: "گمان نمی‌کنم در این وادی، کسی که حتی نه با یک ساز بلکه با موسیقی آشنایی اندکی هم داشته باشد، قلندر و قلدر و قَدَری چون پایور را نشناسد. او نیازی به تعاریف و تفاسیر ندارد، چون کوه زیبا، استوار و با سلیقه؛ به هوا و فضای موسیقی ایران روح روندگی بخشیده است. او پدر خانواده سنتورنوازان ایران است."

استاد پایور تنها علاقه و حتی تنها پشتکار را برای به قله رسیدن کافی نمی‌دانست. او به اصالت‌های درون‌ خانوادگی، نه از باب مکنت و ثروت، توجه داشت که بی اصالت اندیشه، ممکن است یک سنتورنواز یا تنها یک آگاه از علوم موسیقی تربیت شود، در حالی که برای به قله رسیدن به چیزهای دیگری نیز نیاز است. در روابطش با شاگردان از همین رو بود که به تدریس سنتور تنها بسنده نمی‌کرد، ‌بلکه روال چگونه شاگردی کردن را می‌آموخت: پاکبازی و پاک بینی و پاک نیتی و پاک مهری را.

در امر قناعتش چه بگویم که سرتاسر عمر را بعد از خانه پدری در یک خانه محدود و معمول به سر برد. از صفایش چه بگویم که داشته‌اش را با نیازمند از دوست و غیر دوست تقسیم می‌کرد. نواب صفا گفت پس از انقلاب حقوق ما را قطع کردند و پایور گفت، ولی به من زیاد می‌دهند، از این به بعد یک سوم حقوق من برای شما و به آن عمل می‌کرد. همکاران گروه موسیقی از این بزرگواری‌های او زیاد دیده بودند. در نهایت؛ اینکه بگوییم استاد فرامرز پایور، استادی دارای مکتب در کار موسیقی و سنتور و بهترین بود، امر روشنی را بیان و در حق پایور جفا کرده‌ایم.

آنانکه در زندگی او و از روش او آگاهی داشتند می‌دیدند که چگونه استغنایش را با دیگران تقسیم می‌کند که اگر صبح‌های زود بنا بر روش هر روزه‌اش به پیاده‌روی می‌رفت، در بازگشت برای کارگران ساختمان در نزدیکی منزلش نانِ تازه می‌خرید و به آنها می‌داد. در ماهنامه هنر موسیقی ویژه استاد فرامرز پایور(۱۳۸۵)، دیگر هنرمندان، به حق از مطالب موسیقایی و چیرگی و ویژگی استاد در کار موسیقی و سنتور نوازی گفته‌اند و نوشته‌ایم که خوشبختانه بنا به تمایل و اصرار من در زمان حیات ایشان منتشر شد و به لحاظ او رسید، با این حال احساس کرده و می‌کنم حق مطلب در مورد شخص استاد هنوز به طور کامل ادا نشده و آینده در این مورد از مسئولیت خود پرده بر خواهد داشت تا در موارد مختلفی از جمله تعلیم و تدریس در شاگردپروری به جای مریدپروری، ادب آموزی به جای پیاده کردن عقده‌های معلم بر شاگرد، نقل امانت در رساندنِ روایتِ صحیح گذشتگان به آیندگان به جای هرگونه افزودن بر ردیف و کاستن از آن توسط هنرآموز و حقنه کردن به هنرجوی بی‌گناه، قطع هرگونه کاسبی در خرید و فروش ساز در کلاس‌های تدریس و موارد بسیار دیگری رفتارِ استاد فرامرز پایور نمونه بارز آن قرار گیرد.

و در خاتمه روز شنبه ۲۱ آذر ماه ۱۳۸۸ از ظهر کمی درگذشته بود که استاد را تا قطعه هنرمندان بهشت زهرا مشایعت کردیم و از خاطرم گذشت از نخستین دیدارم با استاد در سال ۱۳۴۶ تا ۱۳۸۸، چهل و دو سال گذشت. عمر پربرکت ۷۷ ساله حضرتش، به راستی بینایی می‌آورد. تربیت آن همه شاگردان توانمند و دوستان علاقمند، آن همه آثار ارزشمند که تنها هفده کتاب و جزوه از آثار اوست که انتشار یافته و این‌ها سوای آثار شنیداری استاد از اجراهای تکنوازی‌ها، دونوازی‌ها و گروه‌نوازی‌های کم‌نظیر اوست. به هنگام خاکسپاری استادمان پایور فریاد زدم: "....از نظر ما ثُلمه، این است. می‌گویند هرگاه عالمی درمی‌گذرد ثلمه‌ای وارد می‌شود! اما عالمان نظیر دارند، آنچه از نظر ما بی‌نظیر و بی‌مانند و کمبودش ثلمه است، امثال پایورند و بس."

 

*مهدی ستایشگر، پژوهشگر، موسیقیدان و سردبیر مجله هنر موسیقی است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
آزاده حسينی

آنچه در ذهن آدمی همیشه می‌ماند، خاطرات تلخ و شیرین گذشته است که هیچ گاه فراموش نمی‌شود. هر کدام از ما به طور معمول مجموعه‌ای از دست‌نوشته‌ها، نامه‌ها، عکس‌هائی از گذشته با خود نگه می‌داریم. چند بار تا کنون آنها را به دیگران نشان داده‌ایم یا حتا اجازۀ دیدن یادگاری‌هايمان را به دیگران داده‌ایم؟ کمتر افرادی هستند که جسارت چنین کاری را دارند. آن هم فقط به افراد خیلی نزدیک.

ولی کوروش صالحی، هنرمند ایرانی مقیم لندن، خاطرات و یادگاری‌های شخصی خود را در قالب یک نمایشگاه نقاشی و ویدئو آرت در معرض نمایش عموم گذاشته‌است. نمایشگاه "خط  فیروزه‌ای" از دهم دسامبر به مدت یک هفته در گالری "نسل ایده" (Idea Generation) شهر لندن برپا شده‌است.

آثار آقای صالحی همگی گویای گذشته و تاریخ هستند. تابلوهای به نمایش درآمده در این نمایشگاه نه  تنها گویای خاطرات کودکی هنرمند است، بلکه عناصر اجتماعی و تاریخی زادگاهش نيز در آنها به خوبی قابل شناسايی است. او در کنار نمایش ایران معاصر، آثاری با تصاویر دورۀ قاجار را نیز به نمایش گذاشته‌است. نکتۀ قابل توجه در این دسته از تابلوها این است که هنرمند در آنها به جای استفاده از کلیشۀ شکوه تاریخ پارسی، واقعیت تلخ تاریخ معاصر ایران را به بیننده نشان می‌دهد و او را وادار به تأمل و داوری می‌کند.

حضور زن در تابلوهای او بسیار پررنگ است. او بیشتر قصد دارد جامعۀ سنتی ایرانی را به تصویر بکشد. او با نشان دادن چادر و رنگ‌هايی که برای آن انتخاب کرده،  به گونه‌ای قصد دارد لایه‌های اجتماعی را بیان کند. از نظر وی، چادر یک نماد قدرتمند تصویری است که لایه‌های فرهنگی، ارزشی و تاریخی را به خوبی بیان می‌کند.

این هنرمند تعبیری متفاوت از چادر دارد. او معتقد است که چادر تنها یک پوشش مذهبی نیست،  بلکه آن را نمادی برای محدودیت‌هايی می‌داند که از بالندگی و فردیت یک انسان جلوگیری می‌کند. البته، چادر در آثار هنرمند تنها جنبۀ منفی و تاریک ندارد، بلکه تا حدی گویای شخصیت‌ها نیز هست. به همین علت در هر یک از تابلوها، رنگ چادر زن‌ها متفاوت است. 

کوروش صالحی جزء نسلی از هنرمندان ایرانی دور از کشور است؛ نه حل در فرهنگ غربی شده و نه خود را پایبند هنر سنتی ایرانی کرده‌است. او اگرچه ایران را در سن نوجوانی ترک کرده، ولی رابطۀ عاطفی خود را با زادگاهش قطع نکرده‌است. تلفیق عناصری از زادبوم و زيست‌بوم او را تبدیل به یکی از هنرمندان برجستۀ ایرانی خارج از کشور کرده‌است.

نمایشگاه "خط فيروزه‌ای" تحسین بسياری از بازدید کنندگانش را برانگیخت. از نظر بسیاری از بازدیدکنندگان، هنرمند تلاش کرده‌است گوشه‌هايی از خاطرات و زندگی خود، به ویژه يادواره‌های دوره‌ای را که دور از خانواده بوده، به تصویر بکشد. فضای کودکی و تصورات او از اطراف خود و از سوی دیگر، غم و احساس تنهايی طی سال‌های دوری از خانه به وضوح در آثار وی مشهود است. 

تابلوهای به نمایش درآمده، همگی به سبک کلاژ(ترکيب‌هايی از عکس و رنگ و دست‌نوشته‌ها) است. عکس‌های به‌کاررفته در آنها عمدتاً عکس‌هايی هستند که خود هنرمند از ایران گرفته و یا از آلبوم خانوادگی خود پیدا کرده‌است.

به گفتۀ خود کوروش صالحی، برعکس شیوۀ مرسوم استفاده از خط در تابلوهای نقاشی، وی تصمیم گرفت یادداشت‌های بسیار شخصی خود را - مثل نامه‌های خانوادگی که طی سال های دوری از ایران دریافت کرده بود - در تابلوهايش به کار بگيرد. در واقع، با این کار او قصد دارد زندگی خود را دوباره مرور کند و به گفته خودش، دلایل شرایط کنونی خود را در گذشته جستجو کند. همچنین او می‌خواهد بیننده را به حریم خصوصی خود راه دهد. رنگ ها نیز هر کدام بیان‌کنندۀ احساسات و پیام هنرمند است.

سه ویدئو آرتی که در این نمایشگاه ديده می‌شود، دارای مضمونی مشابه است و همۀ آنها در ایران ساخته شده‌اند. خاطرات، افسردگی، واقعیات تلخ و سنت‌ها از عناصر عمدۀ این آثار است.

در گزارش مصور اين صفحه به ديدن نمايشگاه کوروش صالحی می‌رويم.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حُسن‌آرا میرزا

نام مرو، شهرباستانی آسیای میانه، که زمانی در امپراطوری هخامنشی بود، به صورت مرگو و مارگیانا هم ثبت شده. اما امروز آن شهر باستانی ویران شده و جای آن را شهر کوچکی گرفته به نام ماری که در جمهوری ترکمنستان است. مرو بر سر راه ابریشم بود و مردمان بسیاری از شهر های دیگر به آن شهر کوچ می کردند. خراسانیانی که از  ایران کنونی به شهر مرو کوچ کردند، موسیقی خود را به مرو و بعد به بخارا بردند. آمیزه موسیقی آن ها با فرهنگ بخارا، اکنون "مرویگی" یا "موریگی" نام گرفته؛ با زیر و بم هایی پر از اندوه و شادی. این موسیقی خاص  در اواخر سدۀ ۱۹ و اوایل سدۀ ۲۰ میلادی در امارت بخارا رشد کرد.

اعیان و اشراف بخارا لغت "مروی" را در مورد ایرانیانی به کار می‌بردند که در دوره‌های گوناگون از محل‌های مختلف خراسان باستانی، به ویژه از شهر مرو به بخارا آمده بودند.

با توجه به نزدیکی موسیقی ایران آن دوران و امارت بخارا، موسیقی "مرویگی" در بخارا زود جا افتاد. آوازخوانان "مرویگی" عمدتاً رباعیات مردمی را که با خود به بخارا آورده بودند، می‌خواندند. رفته رفته مرویگی با موسیقی محلی بخارا درآمیخت، اما با آن یکی نشد و بسیاری از ویژگی‌های خود را حفظ کرد. این نوع موسیقی همچنان در بخارا رایج است.

ساز اصلی در این نوع موسیقی دف است که در موسیقی محلی تاجیکان آسیای میانه هم رایج است. اما نحوۀ سرودن مرویگی‌خوان‌ها به هنر آوازخوانی سنتی ایران و آذربایجان شباهت بیشتر دارد. آهنگ‌های مرویگی غالباً آغازی آرام و دنباله‌ای پرشور دارد و همراه با رقص و پایکوبی است. رباعیات حزین و اندوهگین مردمی رفته رفته به بداهه‌سرایی شوخ و شاد تبدیل می‌شود و رقصندگان با حرکات تند دست و پا وارد میدان می‌شوند. در گذشته تنها مردان جوان بودند که می‌رقصیدند، اما اکنون رقصنده‌ها تنها زنند. 

هم‌اکنون در فیلارمونی شهر بخارای ازبکستان یک گروه فولکلوری "مرویگی" فعال است که بسیاری از اعضای آن از نوادگان افرادی هستند که در سده‌های گذشته از شهرهای مختلف خراسان ایران به این شهر آمده‌اند. آنها می‌گویند که سنت آوازخوانی مرویگی را از گذشتگانشان آموخته‌اند و قصد دارند آن را به فرزندانشان هم منتقل کنند، تا مرویگی‌خوانی در بخارا زنده بماند. شماری هم مرویگی‌خوانی را در دانشگاه‌ هنرهای زیبا تدریس می‌کنند.

سال گذشتۀ میلادی در تاجیکستان کتابی زیر عنوان "مرویگی" منتشر شد. نویسندگان کتاب نظام نورجان و بحرالنسا قابلوا، آهنگ‌های مرویگی را در این کتاب نت‌نویسی کرده‌اند، تا موسیقی‌دان‌ها و دانشجویان چگونگی اجرای آهنگ‌های مرویگی را از آن فرا بگیرند.

بسیاری از کارشناسان فرهنگ و موسیقی در تاجیکستان بر این باورند که برای تأسیس گروه مرویگی‌خوانی در تاجیکستان هم نیاز مبرمی وجود دارد. زیرا با فروپاشی اتحاد شوروی و دور ماندن بخارا از حوزۀ فرهنگی تاجیکستان، این نوع موسیقی که عنصری از فرهنگ موسیقایی پارسی‌گویان منطقه است، در آستانۀ فراموشی است. بدین منظور در کنسرواتوار موسیقی تاجیکستان واحد "مرویگی‌خوانی" برای دانش‌آموزان شش‌مقام یا موسیقی سنتی تاجیکستان وارد شده‌است.

در گزارش تصویری این صفحه لحظه‌هایی از هنرنمایی گروه "مرویگی" شهر بخارا را می‌بینید که با توضیحات پروفسور نظام نورجان همراه است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

تماشای شالیزارها با حاشیه‌های مستقیم و دقیق حساب‌شده‌شان از فراز تپه‌ای شگفت‌انگیز است. گویی کسی با خط‌کش مرز میان یک مزرعه با شالیزار دیگر را مشخص کرده‌ و با چاقو این دو پارۀ زمین را از هم جدا کرده‌است.

اما با دیدن شالیزارهای روستای ژاپنی "ایناکاداته" (Inakadate) در حدود هزارکیلومتری شمال توکیو، شگفتی‌تان ده‌چندان خواهد شد. مزارع وسیع برنج به تابلوهای غول‌آسای نقاشی تبدیل شده‌اند. روی آنها می‌شود ناپلئون را شناسایی کرد که کنار یک جنگاور ژاپنی ایستاده‌است؛ می‌توان چهره‌های اسطوره‌ای ژاپنی، به مانند سامورای "کانتسوگو" و همسرش "اوسن" را دید که از افسانه‌های سدۀ ۱۶ برمی‌آیند. روی یک شالیزار فراخ دیگر "موج بزرگ" اثر ماندگار "کاتسوشیکا هوکیسای" (Katsushika Hokisai)، نقاش معروف سدۀ ۱۹ ژاپن زنده شده‌است.

تصویرهای رنگی به اندازه‌ای باورنکردنی است که بسیاری پنداشته‌اند، این هم یک کلک رایانه‌ای یا "فوتوشاپی" دیگر است. چون غالباً عادت کرده‌اند که شالیزارها را به رنگ سبز یا زرد ببینند. اما در این تصویرهای برنجی، رنگ‌های سفید و سیاه هم به چشم می‌خورد و تصویر را واقعی جلوه می‌دهد.

این شالیزارهای مصور را می‌توان محل تقاطع عصر حجر با عصر دیجیتال به شمار آورد. در گذشته‌های دور اقوام بومی آمریکا نیز عادت داشتند روی مزارع‌شان تصویرهایی بکشند. اما با ورود تکنولوژی نوین به روستاها میان تصویرهای مزرعه‌ای و اصل آنها که روی کاغذ کشیده شده‌، تفاوت چندانی نمانده‌است.

آغاز زراعت هنری در روستای ایناکاداته به سال ۱۹۹۳ برمی‌گردد. کشاورزان این دهکده با استفاده از انواع گوناگون برنج‌های‌ ژاپنی، از جمله "کدایمای" (kodaimai) با برگ‌های زرشکی و زرد و "تسوگارو" (tsugaru) که برگ‌های سبز دارد، نقش و نگار رنگین می‌آفرینند. یعنی رنگ برنج‌ها هم مصنوعی نیست.

در آغاز همه‌ساله روی شالیزارها یک تصویر شکل می‌گرفت: تابلوی کوه ایواکی (Iwaki) ژاپن. در سال ۲۰۰۵ زمینداران روستا به توافق رسیدند که مزارعشان را به یک نمایشگاه‌ هنری طبیعی تبدیل کنند و تابلوهای مختلف از قطعات زمین روئیدن گرفت. یک سال پس از آن رایانه هم وارد کار شد و دقت خطوط تصویرها به نهایت رسید. اکنون محل کشت هر دانه از بذر برنج را رایانه از پیش تعیین کرده‌است، تا مثلاً دماغ ناپلئون، سر جایش قرار بگیرد.

این تصویرها روستای ایناکاداته را که ۸۷۰۰ تن جمعیت دارد، شهرۀ آفاق کرده‌است. بیش از ۱۵۰هزار گردشگر همه‌ساله به این روستا می‌آیند تا شالیزارهای مصور را از نزدیک ببینند. البته، شالیزارها را باید از دور دید، تا تصویرهای بزرگ و سیال روی ۱۵ هزار متر مربع زمین، در قاب چشمانتان بگنجد. برای این کار در دفتر اداری روستا برجی ساخته‌ شده که از فراز آن به تماشای تابلوهای گسترده بنشینید.

اما آنانی که امکان مسافرت به آن روستای دوردست را ندارند، می‌توانند آن شالیزارهای معجزه‌آسا را در نمایش تصویری این صفحه ببینند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
هاله حیدری

مجموعه عکس

دو سه سال پیش یک اتفاق ساده موجب کشف مکانی شد که بلافاصله در فهرست آثار ملی جا گرفت. این دومین پدیده طبیعی بود که به عنوان اثر ملی ثبت می‌شد. اولین این آثار، دماوند بود. از همین جا می‌توان به اهمیت دومی پی برد؛ یکی از کوهنوردان کشور – نادر ضرابیان، سرپرست گروه کوهنوردی لواسان – در "مسجد تاریخانه" دامغان بروشوری دید که از سوی میراث فرهنگی آن شهر برای گردشگران ناحیه منتشر شده بود. در این بروشور عکسی وجود داشت که از وجود چشمه‌های ناشناخته ای خبر می‌داد. عکس را یک معلم جغرافیا گرفته بود و میراث فرهنگی از محل دقیق چشمه‌ها اطلاع نداشت. او به همراه خانم فاطمۀ ناصری عضو هیات مدیرۀ کوهنوردی لواسان به ناحیه رفتند.

بقیه ماجرا روشن است. حیرت کردن از وجود چشمه‌هایی که محوطه ای بدیع و بی مانند به وجود آورده اند ولی تاکنون ناشناخته مانده اند، کشمکش‌های اداری برای معرفی اثر و شناساندن اهمیت آن به ادارات میراث فرهنگی، جلوگیری از کار یک معدن سنگ که اطراف چشمه‌ها را به سرعت تخریب می‌کرد و دردسرهای دیگر، اما حاصل کار دلکش بود. یک مکان دیدنی درجۀ اول به فهرست مکان‌های دیدنی کشور افزوده شده بود.

چشمه‌های باداب سورت در ناحیه ای بین سه ضلع مثلث سمنان و دامغان و ساری در شمال کشور نهفته است. بین دو روستای اورُست و مالخواست در شمال غربی دامغان و جنوب شرقی ساری. با دامغان ۶۸ کیلومتر فاصله دارد و با روستای مشهور بادله در ساری، هفت کیلومتر. اما از هر طرف که بروید، از دامغان، سمنان یا ساری دو سه ساعتی طول می‌کشد. برای ما، دیدن سرسبزی‌های شمال به طولانی شدن‌تر راه می‌ارزید.

جاده از یک کیلومتری روستای اورست تا باداب سورت خاکی است ولی سواری هم به راحتی تردد می‌کند. البته طبیعت گردان برای این که آسیب کمتری به محیط وارد شود، مسیر را پیاده طی می‌کنند. بیشتر مسیر دشت همواری است و حدود نیم ساعتی هم پیاده روی دارد. هرچه از کوه بالاتر می‌رویم بافت سنگ‌ها و گیاهان بیشتر تغییر می‌کند. سنگ‌ها ورقه ورقه می‌شود و در جای جای کوه، اثر کند و کاوهایی برای یافتن معدن سنگ خارا پیداست.

چشمه‌های باداب سورت در ارتفاع ۱۸۴۱متر از سطح دریا قرار دارد و هنگام نزدیک شدن چشم‌ها را خیره می‌کند. چشمه‌ها به دلیل قدرت رسوب‌گذاری بالایی که دارند، حوضچه‌هایی در مسیر خود پدید آورده‌اند که باعث جذابیت منطقه شده و تا جائی که می‌دانیم وضعیت یگانه ای به وجود آورده اند که در تمام کشور مانند ندارد. گفته و نوشته‌اند که در کشور ترکیه چشمه‌ای به نام پاموکاله وجود دارد که تا حدی شبیه باداب سورت است و البته امکانات جهانگردی آن و نیز نوع محافظت از چشمه‌ها با ایران قابل مقایسه نیست.

باداب سورت شامل دو چشمه و با آب‌هایی از هر نظر متفاوت است. "باداب"، یعنی آب گازدار.

یکی از چشمه‌ها، آبی بسیار شور دارد و دارای استخر آبی کوچکی است که بیشتر اوقات در تابستان برای آب‌تنی استفاده می‌شود و همچنین کاربرد اصلی آن برای درمان دردهای کمر، پا، روماتیسم و امراض پوستی است.

چشمۀ دیگر، دارای آبی به رنگ قرمز و نارنجی و کمی ترش مزه است که به صورت دائمی و نشتی است و در اطراف دهانه چشمه کمی رسوب اکسید آهن نشسته ‌است. به دلیل گوگردی که در آب یکی از چشمه‌ها هست، مردم محلی اعتقاد دارند که این چشمه‌ها شفابخش است. البته، آب آنها بر روی بعضی از بیماری‌های پوستی و مَفصلی اثر خوبی دارد، ولی تاکنون تحقیقات آزمایشگاهی ثبت ‌شده‌ای بر روی آن انجام نشده ‌است.

همین شفابخشی، بلای جان چشمه‌هاست. متأسفانه، ضمن تردد طبیعت‌گردان این منطقه هر بار با تخریب بیشتر مواجه می‌شود.

یکی از مهمترین عوامل تخریب هم کسانی هستند که ارزشی برای این پدیده زیبا قایل نیستند. راهنمای گشت برای آسیب نرساندن به حوضچه‌ها که طی هزاران سال به این شکل درآمده‌اند، سفارش‌های زیادی به ما کرده بود. باید با احتیاط کامل از ردیف‌ حوضچه‌ها رد می‌شدیم و تمام تلاشمان را می‌کردیم که اثری از خود به جای نگذاریم.

راهنمای گشت برایمان توضیح داد که در زمستان به دلیل سردی هوا، بعضی‌ها در اطراف چشمه‌ها آتش روشن کرده، سنگ‌های داغ به داخل چشمه می‌اندازند، تا آب گرم شود و بتوانند در آن آب‌تنی کنند. به دلیل قدرت رسوب‌گذاری بالای آب بر روی سنگ‌های درون چشمه، این عمل به مرور باعث انسداد ورودی چشمه‌ها شده و بعد از مدت کوتاهی چشمه‌ها خشک می‌شوند. باقی‌مانده خشک ‌شده و از بین‌رفتۀ حوضچه‌ها و چشمه‌ها در اطراف قابل دیدن بود.

یکی دیگر از دلایل تخریب منطقه، معدن سنگ خارا در پایین‌دست چشمه‌هاست که حفاری و گاهی انفجارهای معدن باعث صدمه دیدن سفره‌های آب‌های زیرزمینی و در نتیجه، خشک شدن چشمه‌ها می‌شود. البته، گفته می‌شود بهره‌برداری از معدن متوقف ‌شده که امید است چنین باشد.

چشم‌انداز دشت‌ها و جنگل‌های اطراف از بالای کوه در کنار حوضچه‌هایی که هر قسمت از آن به رنگی است، در روح و جسم ما باقی خواهد ماند. ولی دیدن چشمه‌های خشک شده در اطراف چشمه‌های باداب سورت نگرانی زیادی در گردشگران ایجاد می‌کند. مبادا عاقبت این اثر منحصر به فرد طبیعت هم چنین باشد؟

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فرناز قوامی

در سال‌های اخیر گردشگران ایرانی در دامنه‌های قلۀ سبلان، تفرجگاه شگفت انگیزی  یافته اند که به باور بسیاری از آنها چند روز اقامت در آن به مراتب مفرح‌تر و دلپذیرتر از سفر به دوبی و آنتالیا  است و صد البته بسیار ارزان‌تر از آنها. مضافاً این که یک سفر چند روزه به این تفرجگاه دردسرهای تدارک ویزا و بلیت هواپیما هم ندارد.

از همین رو هر سال در فصل تابستان، به ویژه در مرداد ماه، صدها هزار مسافر از چهار گوشۀ کشور راهی این تفرجگاه شگفت انگیز می‌شوند و به اصطلاح از گرد راه نرسیده وبعد از جا به جا شدن در یکی از ۱۵۰هتل پر ستارۀ  یا دست و پا کردن جائی برای بیتوته  در پیاده‌رو‌ها،  بلافاصله با شوق و ذوق غریبی  خود را به صف پرازدحام خریداران بلیت ورودی به یکی از چشمه‌های ۹گانۀ آب معدنی می‌رسانند تا هرچه زودتر تن به آب‌های گرم و شفا بخش حمام‌های سر باز و سرپوشیدۀ آن بسپارند.

این مکان البته سرعین (یعنی سرچشمه) نام دارد و همگان با این نام کما بیش آشنا هستند.
 روستای سرعین از قدیم به داشتن  چشمه‌های جوشان آب‌های معدنی، که درجۀ حرارت آنها از صفر  تا ۱۰۰ درجۀ سانتیگراد متفاوت است و شفابخش بودن آنها در معالجۀ انواع بیماری‌ها، زبانزد مشتاقان آن است. همۀ آنها، جز یکی، نام‌های محلی، مانند "گامش گلی"، " ساری سو" و "قره سو" و غیره  دارند.

اما یکی از آنها به گویش محلی "یارنال" (=ژنرال) نامیده می‌شود که داستانی دارد از این قرار که در سال۱۹۰۱(= ۱۲۸۰ خورشیدی) یک ژنرال روسی که به ایران آمده بوده در این چشمه استحمام کرده و بیماری جلدیس شفا یافته و به این مناسبت این چشمه "یارنال" نامیده شده است. 

افزون بر آب‌های معدنی، هوای مفرح و آسمان نیلگون، مراتع و چشم اندازهای سرسبز و پر گل دامنه‌های سبلان و قلۀ باشکوه و پر برف آن، به اضافۀ عسل بسیار خوش عطر آن از روزگاران کهن برای غالب ایرانیان شناخته بوده است و این جاذبه‌ها با همۀ اعتبار و اهمیت شان تازگی ندارد.

آنچه تازگی دارد مقام وموقعیت و چشم انداز امروزی این "شهر" است که تازه وارد را به حیرت و شگفتی دچار می‌سازد. در درۀ دور افتاده ای در ۳۰ کیلومتری اردبیل، که بر سر راه جائی هم قرار ندارد، در طول کمتر از یک دهه، از دل یک روستای به غایت ساده و سنتی، که خانه‌های دهقانی و دیوار‌های گلی آن هنوز هم اینجا و آنجا دیده می‌شود،و تا همین چندی پیش توسط یک کدخدا اداره می‌شد، شهری سر بر آورده است که تلألؤ نور و نئون‌های رنگین آن از دور مانند سرابی چشم را خیره می‌کند واگر اغراق نباشد چشم انداز  نیویورک و بلاتشبیه جزیرۀ منهاتان آن  را تداعی می‌کند. تعداد  بناهای پانزده شانزده طبفۀ آن که در دو سوی سه خیابان کوتاه و متقاطع آن چیده شده، از بسیاری از شهر‌های بزرگ کشور بیشتر و شمار هتل‌های پر ستارۀ آن از پایتخت مملکت نیز فزونتر است و قیمت زمین و سرقفلی مغازه در آن با طلا و جواهر برابری می‌کند.

هزینۀ این همه جلال و شکوه  نو یافتۀ سرعین را البته صد‌ها هزار توریستی می‌پردازند که درسه ماهۀ تابستان نه فقط همۀ ظرفیت هتل‌ها، آپارتمآنها و مهمانپذیر‌های آن را مملو می‌سازند، بلکه پیاده روهای آن را نیز به اشغال چادر‌های مسافرتی در می‌آورند. تعداد این گروه از مسافران سرعین، که دو سوم مشتاقان آن را تشکیل می‌دهد، گاهی چنان زاید بر ظرفیت شهر است که افراشتن یک چادر دیگر به واقع امکان ناپذیر می‌گردد. ناگفته پیداست که  در چنین اوضاع و ازدحامی یافتن جای پارک ماشین چه عذاب الیمی می‌تواند باشد. به قرار اطلاع برای مقابله با چنین فشاری  پروژۀ ساخت ۱۰هتل دیگر نیز در دست اجراست.

برای سر گرم کردن این سیل خروشان جمعیت، در شهری که طول سه خیابان موجود آن به سختی به یک کیلومتر می‌رسد، علاوه بر چشمه‌های جوشان آب معدنی، که هر کدام  در چند ده متری هم واقع اند، در سال‌های اخیر وسایل دیگری نیز فراهم شده مثل یک تله سیژ و پیست اسکی مصنوعی و رستوران‌ها در کنار انواع بوفه، سالن‌های ماساژ و  سونا. در این میان گویا جاذبۀ "تله سیژ" از همه بیشتر است. زیرا که به وسیلۀ آن می‌توان در عرض چند دقیقه از آب ۵۱ درجۀ "گاومیش گلی" به در آمد و خود را به آب بسیار خنک دریاچۀ دهانۀ قلۀ سبلان رساند و از آنجا آب‌های مواج دریای خزر را در ۱۰۰ کیلومتری نظاره کرد.

انواع نمایش‌های پانتومیم و سیاه بازی، جوک گوئی، به ویژه تئاتر و سینما هم وجود دارد. گوئی تئاتر‌های لاله زار تهران در دامنه‌های سبلان عمر دوباره یافته اند.

در صعود به قلۀ سبلان چشم اندازی از مزارع و کشتزار‌های گندم، جو، چغندر قند، پنبه، فندق، سویا و ذرت و گونه‌های گسترده‌ای از محصولات جالیزی دیده می‌شود. آتشفشان فرو خفتۀ سبلان، که یکی از زیباترین کوه‌های آلپی جهان به شمار می‌رود، بی گمان منشاء و مظهر این نعمت و برکت بی کران است که به دامن نشینان خود ارزانی داشته و اهالی سایر نقاط کشور با دیدۀ غبطه بر آن می‌نگرند.

نخستین تصویری که از واژۀ سبلان در ذهن هرکس مجسم می‌شود قلۀ مخروطی شکل و پر برف  و عسل طبیعی و خوش عطر و طعم دامنه‌های آن است. اما زمانی که در برابر سبلان واقعی ایستاده ای این تصور و تخیل، هرچند دلنشین، اما کم عمق، جای خود را به احساس شکوه و عظمت هوش ربائی می‌دهد که قلم از توصیف آن عاجز است.

حضور ملموس و مسلط سبلان در زندگی مردم منطقه، که در محل آن را "سلطان ساوالان" می‌نامند، و عزت و احترامی که این کوه در دل مردم دارد موجب پیدایش افسانه و اساطیر چندی نیز شده است. افزون بر این که در ادبیات فارسی قلۀ این کوه مسکن و مأوای دیوان افسانه ای است، در روزگاران کهن این باور در میان مردم محل رواج داشته که یکی از مقدسین در قلۀ آن مدفون است. حتی کسانی برای زیارت آن مکان مقدس به قلۀ پر برف و یخ آن صعود کرده و غالباً جان خود را در آن راه از دست داده‌اند.

به این ترتیب در روزگار ما به یمن ثروت و مکنتی که صنعت توریسم بر این منطقه سرازیر می‌کند و به یاری تکنولوژی روز، که رؤیا‌ها را به حقیقت تبدیل می‌کند، دیگر نیازی به از جان گذشتگی برای تشرف به قلۀ سبلان نیست.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فرشید سامانی

مجموعه عکس
" طبیعت گران اروپایی که به ایران می‌آیند، جست و جوگر و تنوع طلب اند. می‌خواهند گوناگونی اقلیم این سرزمین را ببینند و از همه بیشتر کویر را دوست دارند. چون در کشور خودشان این نوع اقلیم را تجربه نکرده اند و شیوه زندگی در کویر برایشان ناشناخته است."

این‌ها را "مازیار آل داوود" می‌گوید. کسی که یازده سال است تورهای کویرگردی را برای گردشگران داخلی  و خارجی برنامه ریزی می‌کند. او که همسرش یک ایرانی- فرانسوی است، کار را با گردشگران اروپایی آغاز کرد، اما رفته رفته هموطنان خودش نیز داوطلب  شدند.

این‌ها احتمالا کسانی بودند که دوست نداشتند تعطیلات آخر هفته را در ترافیک سنگین جاده‌های شمالی سپری کنند و نمی‌خواستند در جاده ساحلی به جای جنگل و دریا، ویلاهای جور واجور دیگران را ببینند.

پس با گردشگران خارجی راهی کویر شدند. جایی که روزهایش سرشار از سکوت است و شب‌هایش ستاره باران. جایی برای تجربه‌های نو: غلتیدن روی رمل‌ها، خوابیدن در سایه گزها و تاق‌ها، رصد ستارگان، عکاسی از آسمان شب، شترسواری، خوردن شیر شتر، و تماشای طلوع و غروب در افقی بی انتها.

مازیار روی این علایق سرمایه گذاری کرد. او متولد تهران در سال ۱۳۴۶ خورشیدی است اما پدر و مادرش اهل کویراند. در روستایی به نام "گرمه" از توابع خور و بیابانک در استان اصفهان و در جنوب شرقی کویر مرکزی ایران.

مازیار درباره پیشینه روستا می‌گوید: "هیچ بررسی باستان شناسی یا پژوهش تاریخی درباره گرمه انجام نشده. اما شواهد موجود مانند قلعه وسط روستا که می‌گویند متعلق به دوره ساسانی است و بافت معماری آن نشان از قدمتش دارد. در عین حال روستایی که نزدیک مراکز تاریخی بزرگ مثل خرانق، جندق و بیاضه واقع شده، نمی‌تواند تاریخی نباشد."

مازیار که در زندگی اش همه جور کاری از فعالیت در آژانس املاک و خیاطی و آشپزی و سفالگری را تجربه کرده بود، تصمیم گرفت تورگردانی در کویر را هم به تجربیاتش بیفزاید. به سراغ خانه اجدادی اش در گرمه رفت و آن را بدل به یک مهمانسرا کرد. بعد هم شروع کرد به بازاریابی برای کویرگردی.

در این میان برخی اتفاقات موفقیت او را شتاب بخشید. در سال ۱۳۸۳ رضا میرکریمی، کارگردان نام آشنای سینمای ایران فیلمی به نام "خیلی دور، خیلی نزدیک" ساخت که بخش‌هایی از آن در روستایی به نام "مصر" با مناظری دلفریب از کویر فیلمبرداری شده بود. این فیلم هوس دیدن کویر را در دل خیلی‌ها زنده کرد و تورهای زیادی راهی مصر شدند که دست بر قضا فاصله زیادی با گرمه ندارد.

کویرگردان که زیاد شدند، مازیار دیگر اهالی روستا را تشویق کرد که خانه‌های خود را برای پذیرایی میهمانان آماده کنند و خود تورهایی را به آن‌ها معرفی کرد. کم کم گردشگری در گرمه پا گرفت و تولید و عرضه صنایع دستی مثل حصیربافی رونق پیدا کرد. این دریچه جدیدی بود به زندگی روستائیانی که از طریق کشاورزی، دامداری، قالیبافی یا کار روی کامیون‌ها امرار معاش می‌کردند.

به گفته مازیار، این دریچه جدید روند مهاجرت اهالی روستا به شهر را متوقف کرده و برخی رفتگان را به فکر بازگشت انداخته است. جز در تابستان که گرما طاقت فرساست در سایر فصول به طور متوسط هفته ای ۶۰ تا ۸۰ نفر به گرمه می‌آیند و این برای روستایی با جمعیت کم و اقتصاد محدود رقم چشمگیری است.

کویرگردان ایرانی بیش تر در قالب تور و به شکل برنامه ریزی شده سفر می‌کنند. عموما جوان هستند و می‌توان آن‌ها را از طبقه متوسط تحصیل کرده به شمار آورد. این چنین گردشگرانی آسیب‌های کمتری برای طبیعت ایجاد می‌کنند، اما بررسی تأثیرات فرهنگی شان در جامعه سنتی میزبان موضوعی است که باید مورد بررسی قرار گیرد.

 

 

گزارش تصویری این صفحه گشت کوتاهی است در روستای گرمه و تماشای زیبایی‌های آن.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.