Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران

مجید چیت‌ساز

سنگ‌تراشی و مجسمه‌سازی با سنگ در ایران قدمتی چندهزار ساله دارد. از نقش‌های تاق بستان گرفته تا مجسمه‌های کوه بیستون و دیگر مکان‌های باستانی تا  دیوارها و سرستون‌های تخت‌جمشید‫.‬ این هنر اما پس از آمدن اسلام به ایران به فراموشی سپرده شد و بسیاری از مجسمه‌ها نابود شدند‫.‬ پس از آشنایی ایرانیان با غرب در قرن گذشته مجسمه‌سازی بار دیگر رونق یافت و کسانی مانند "استاد ابوالحسن صدیقی" مجسمه‌های ماندگاری از سنگ به یادگار گذاشتند مانند مجسمه زیبای فردوسی‫.‬

در سال‌های اخیر بار دیگر توجه به مجسمه‌سازی و بویژه ساختن مجسمه از سنگ بیشتر شده و اخیرا در نزدیکی تهران  و در جاده تهران به قم  یک مجسمه‌ساز از استادان ایتالیایی به نام "لوکا مارووینو"(luca Marovino) به همراه ۱۶ هنر جوی ایرانی به همت گالری آریا در کارخانه سنگ سبا مشغول تمرین برای ساختن مجسمه از سنگ بوده‌اند‫.‬
 
با استاد و دانشجوهایش راهی کارخانه می‌شویم، بچه ها به رختکن می‌روند و پس از بازگشت، کلاس شروع می‌شود. شروع کارگاه به پرسش و پاسخ هنرجوها و لوکا اختصاص دارد. زخم‌ها و چسب زخم‌ها روی دست‌های هنرجوها خودنمایی می‌کنند. یادگاری‌هایی برای یادگیری.
 
پیش از شروع کلاس گشتی در محوطه کارگاه می‌زنیم. برخی کارها خوب پیش رفته‌اند و برخی دیگر هنوز شکل و شمایلشان در زیر لایه‌های سنگ پنهان مانده است. جرثقیل، عقب و جلو می‌رود و قطعات بزرگ سنگ را با نظر هنرجوها این رو و آن رو کرده و می‌چرخاند. بلند شدن صدای سنگ جت‌ها و دیگر ابزارها  و به هوا رفتن گرد و غبار حکایت از آغاز کار عملی مجسمه‌سازها دارد.  جدال هنرجوها با سنگ‌ دیدنی و طاقت‌فرساست. روح می‌دمند به قطعات سخت و حجم سرد.
 
لوکا مارووینو، مدرس این کارگاه دوازده روزه مجسمه‌سازی، برنده سه جایزه در سمپوزیوم‌های کره جنوبی، فرانسه و تهران است. او همچنین در کشورهای لهستان، آلمان، انگلستان و فرانسه دارای نمایشگاه انفرادی مجسمه بوده و حالا هم استاد دانشگاه هنرهای زیبای و مدرس تخصصی مجسمه‌سازی با سنگ است. استاد ایتالیایی در میان کارهای شاگردانش قدم می‌زند و با دقت به کار هنرجوها نظارت می‌کند. گاهی قلم برمی‌دارد و طرح می‌زند؛ گاهی دستگاه تراش برمی‌دارد و می‌تراشد و همانند دانشجوها با اشتیاق و بدون خستگی کار می‌کند.
 
آریا اقبال، مدیر گالری آریا و مجری کارگاه، درباره این برنامه می‌گوید: "انگیزۀ برپایی این کارگاه، نبود مراکز آموزش آکادمیک و همچنین نبود کارگاه‌های تخصصی مجسمه‌سازی با سنگ و آشنا نبودن مجسمه‌سازان ایرانی با سنگ است". به گفته وی اهمیت برپایی این کارگاه تخصصی در این است که فقدان تجربه مجسمه‌سازی با سنگ، موانع بسیاری را بر سر راه هنرمند قرار می‌دهد. اقبال در ادامه، دستیابی به طرح‌های سنگی مورد نظر هنرمند، دشواری حمل و نقل، لزوم برخورداری از فضای کارگاهی مناسب و تجهیزات لازم را از جمله  موانع پرداختن به مجسمه‌سازی با سنگ عنوان می‌کند و از کمک‌های کارخانه سنگ سبا برای رفع مشکلات در برگزاری کارگاه تقدیر می‌کند.
 
نیمه نخست کار به پایان می‌رسد. تابش آفتاب، تند و تیز است و به نیمه یک روز گرم پاییزی می‌رسیم که دستگاه‌های برش و صیقل خاموش می‌شوند. آنقدر برسر و صورت هنرجوهای جوان خاک نشسته که انگار در عرض همین چند ساعت سال‌ها پیر شده‌اند.
 
لوکا از آمدن به ایران و انرژی و خستگی‌ناپذیری شاگردانش خوشحال است و از حضورش در نخستین سمپوزیم مجسمه‌سازی می‌گوید وهمچنین اثر برگزیده‌اش که حالا روبروی تئاتر شهر نصب شده است. با مجسمه‌سازی ایران ناآشناست و دوست دارد بازهم به ایران بیاید.
 
بعد از ناهار دوباره شروع می‌کنند. کم کم فیگورها و طرح‌ها در حال جان گرفتن‌ هستند. ریزه‌کاری طرح‌ها مانده است و ادامه کارها به روزهای پایانی کارگاه موکول می‌شود. مجسمه‌هایی که قرار است میهمان دائمی باغ مجسمه هنرجویان کارگاه باشند و در معرض دید عموم قرار بگیرند.
 
در گزارش تصویری این صفحه، یک روز از کارگاه مجسمه‌سازی لوکا مارووینو و هنرجویانش را از نزدیک مشاهده می‌کنیم.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

تیرماه امسال سازمان تربیتى، علمى و فرهنگى ملل متحد (یونسکو)، برج قابوس در شهر گنبد کاووس را برابر کنوانسیون ۱۹۷۲ یونسکو ناظر بر "حمایت از میراث فرهنگى و طبیعى جهان " به ثبت جهانی رساند.

این اثر که اکنون ۱۰۰۶ سال عمر دارد، یادگاری است از قابوس بن وشمگیر، یکی از امیران سلسله آل زیار.

آل زیار از خانواده‌های قدیمی گیلان بودند که در سده دهم میلادی در صحنه سیاسی ایران ظاهر شدند و بر بخش‌هایی از صفحات شمالی کشور، خصوصا گیلان و مازندران حکم راندند. قلمرو آنان در اوج قدرتشان تا ری و قزوین و همدان و اصفهان نیز پیش می‌رفت اما به تدریج در مصاف با رقیبان دیگر، یعنی سامانیان و آل بویه و غزنویان ناگزیر شدند که به ایالت گرگان بسنده کنند؛ آن هم نه به صورت مستقل بلکه به صورت دست‌نشانده حکومت‌های دیگر. دوره زمامداری آنان از ۹۲۷ تا ۱۰۹۰ میلادی به طول انجامید.

قابوس بن وشمگیر، بانی برج قابوس، چهارمین امیر سلسله آل زیار است. او در تاریخ ایران دو چهره متفاوت دارد: در عرصه سیاست، مردی بود کژخلق و کینه‌توز که بر زیردستانش سخت می‌گرفت و آنان را به اندک سوء‌ظنی کیفر می‌داد. مزاج سیاسی‌اش هم متلوّن بود؛ چندان که در کشاکش میان سامانیان و آل بویه مرتبا جا عوض می‌کرد و هر روز با یکی از درِ سازش درمی‌آمد. در مقابل خلفای عباسی نیز همین رویه داشت؛ در آغاز کار، دشمن عباسیان بود اما رفته رفته با ایشان به سازش رسید و اسباب رنجش طوایف گیل و دیلم را فراهم آورد.

نهایتا سران سپاه بر او شوریدند و پس از خلع و توقیف، فرزندش منوچهر را به تخت نشاندند. واپسین سال‌های زندگی این امیر زیاری در تبعید گذشت تا سرانجام از سرما تلف شد. برخی نیز گفته‌اند که پنهانی به دست مخالفانش کشته شد. و این به سال ۹۶۷ میلادی (۴۰۳ ه.ق) بود.

قابوس در سپهر فرهنگ اما، مقامی ارجمند داشت. بی‌شک در شعر و ادب از سرآمدان زمان خود بود؛ چندان که هم به فارسی دری و هم به عربی اشعار فصیح می‌گفت. خطش چنان خوش بود که وقتی صاحب بن عبّاد، وزیر دانشمند آل بویه آن را دید، از سر اعجاب گفت: این خط قابوس است یا پر طاووس؟

دربارش همواره جایگاه شاعران و ادیبان و دانشمندان بود. ابوریحان بیرونی از جمله کسانی بود که مدتی را در درگاه قابوس به سرآورد و کتاب "آثارالباقیه عن القرون الخالیه" (آثار برجای مانده از سده‌های گذشته) را به او پیشکش کرد. ابن سینا، فیلسوف شیعه مذهب هم که از تعقیب سلطان محمود غزنوی – دشمن فیلسوفان و شیعیان – می‌گریخت، رو به درگاه قابوس آورد اما زمانی به گرگان رسید که او درگذشته بود.

همه این‌ها، قابوس را برازنده لقب شمس‌المعالی (آفتاب بلندی‌ها) می‌ساخت که از جانب خلیفه عباسی به وی اعطا شد. این ویژگی بعدها در نواده او کیکاووس بن اسکندر بن قابوس، ملقب به عنصرالمعالی نیز متبلور شد. او که همچون پدر بزرگ خود اهل فرهنگ و ادب بود، مجموعه پندهای خویش به فرزندش گیلانشاه را در کتابی به نام قابوس‌نامه گرد آورد. این کتاب به عنوان یکی از نمونه‌های برجسته نثر فارسی در سده پنجم هجری قمری بازتابنده نگاه سیاستمداران ایرانی به شیوه مطلوب حکمرانی و تلقی آنان از مفهوم عدل و انصاف است.

یادگار بزرگی که از قابوس بن وشمگیر به ما رسیده، برج معروف او در شهر گنبد کاووس است. البته قابوس برج خود را در شهر جرجان (معرّب گرگان) ساخت اما بعدها که این شهر از میان رفت، نام گرگان به شهر استرآباد اطلاق شد. به همین سبب در سال ۱۳۰۵ خورشیدی که شهر جدیدی در محل گرگان قدیم شکل گرفت، آن را به احترام قابوس، گنبد کاووس نامیدند.

برخی چنین پنداشته‌اند که برج قابوس، آرامگاه قابوس بن وشمگیر است یا دست کم برای چنین منظوری ساخته شده. اما کتیبه برج، آن را "قصر عالی" معرفی می‌کند و در کاوش‌های باستان شناسی نیز هیچ قبری در آن‌جا‌به دست نیامده است. از این رو گمان می‌رود که این برج یک بنای یادمانی با کاربرد میل راهنما بوده است.

برج قابوس با آجر و گچ به صورت یک استوانه مدور با ده ترک ساخته شده و مقطع آن به صورت یک ستاره ۱۰ پر است. بر فرازش نیز یک گنبد مخروطی شکل قرار دارد. ارتفاع برج از پی بنا تا نوک گنبد ۶۲.۶۶ متر است.

کتیبه‌های برج قابوس که تقریبا همه دانسته‌های ما درباره این اثر سترگ را تشکیل می‌دهند، با خط کوفی بنایی در بدنه بنا و در قاب‌های مستطیل نوشته شده‌اند. یک ردیف کتیبه درست زیر گنبد قرار دارد و ردیف دیگر با همان عبارات و به همان شکل در یک سوم پایینی برج جای گرفته است. این کتیبه‌ها از بالای ورودی برج آغاز می‌شوند و عباراتشان چنین است:

۱- بسم الله الرحمن الرحیم
۲- هذالقصرالعالی
۳- للامیر شمس‌المعالی
۴- امیر ابن الامیر
۵- قابوس بن وشمگیر
۶- امر ببنائه فی حیاته
۷- سنة سبع و تسعین
۸- و ثلثمائة قمریه
۹- و سنة خمس و سبعین
۱۰ـ و ثلثمائة (شمسیه)
 
بدین ترتیب روشن می‌شود که برج قابوس در سال ۳۹۷ هجری قمری و ۳۷۵ خورشیدی ساخته شده است. با این توضیح که این سال خورشیدی، مطابق تقویم یزدگردی است و اگر بخواهیم با تقویم امروزی، یعنی تقویم هجری شمسی بسنجیم، سال ساخت برج ۳۸۵ خورشیدی برابر با ۱۰۰۶ میلادی است.
 
نمایش تصویری این صفحه به معرفی پیشینه و زوایای مختلف برج قابوس اختصاص دارد.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

*جدید آنلاین: خاطره پروانه، آوازخوان و ردیف دان پیش کسوت موسیقى ایرانى، پانزده آبان ماه ۱۳۸۷ در هفتاد و هشت سالگى در تهران درگذشت.

در این صفحه به یاد او نوشته‌هایى داریم از دو همکار هنرمندش: ارفع اطرائى، نوازنده سنتور، استاد دانشگاه و پژوهشگر موسیقی، و نوشین عقیقى، سرپرست گروه یاوران و نوازنده دف در گروه یاران. شوکا صحرائى هم گزارش مصورى فراهم کرده که در آن خانم افلیا پرتو، نوازنده سرشناس پیانو، و آقایان حمید و بیژن اسکندانى، فرزندان خاطره پروانه، درباره او سخن مى‌گویند.

یکى از تصنیف‌هاى خاطره پروانه را نیز می‌توانید در همین صفحه بشنوید.

 

الگوهاى تکرار ناشدنى
ارفع اطرائى
 
خاطره پروانه، تنها زن خواننده  رسمی در ارکستر استاد ابوالحسن صبا تا آذر ماه ۱۳۳۶ شمسی بوده و حدود یازده ماه بعد از فوت استاد صبا ( آبان ماه ۱۳۳۷)، که برای اولین بار تلویزیون در تهران افتتاح شد، همچنان اولین بانوی آواز خوان با ارکستر تغییر وضعیت داده شده استاد صبا به رهبری و آهنگ سازی استاد حسین دهلوی در تلویزیون بود.
 
در سال‌های مفید و سنین شکوفایی صدای خانم خاطره (۱۳۵۷ــ ۱۳۳۶شمسی) ضبط برنامه‌ها روی کاست و سی دی معمول نبود و آثار ممتاز، مشکل و فراوانی که به آهنگ‌سازی اساتید دهلوی و فرامرز پایور اجرا می‌شد بیشتر به صورت زنده بود و ضبط و ثبتى از آنها نیست.
 
زنگ صدای خانم خاطره، نزد صاحبان فن، صدای هیچ خوانندۀ قبل و بعد از او را تداعی نمی‌کرد و خاص خودش بود، و غلت‌ها و تحریرهایی که بیان‌گر تکنیک و آموخته‌های صحیح او بود، روان و بدون تصنعى بودن از حنجرۀ او جاری مى‌شد.
 
خاطره پروانه به تلفظ صحیح اشعار و معنی آن‌ها و تلفیق شعر و موسیقی حساسیت خاصی داشت که حاصل مطالعات همیشگی و جانبی او بود. می‌توان گفت خانم خاطره ضمن تسلط به ردیف موسیقی ایرانی، حس شنوایی بسیار حساسی داشت و قطعات را بدون کمترین ناکوکی اجرا می‌کرد و در اجرای ریتم‌های آهنگ‌های مشکل استعداد فوق العاده‌ای از خود نشان می‌داد. (سرود گل استاد دهلوی، ماهورهای استاد پایور)
 
تمرکز و تحقیق و شاید تعصب بر روی اجرای خوانندگان قدیمی، سبب شده بود که خانم خاطره نیز فاصله چهارم درست را معتدل شده اجرا می‌کرد و ناآگاهان آن را ناکوک می‌پنداشتند، در حالی که ذات موسیقی ایرانی چنین ایجاب می‌کند.
 
خاطره پروانه در کار آموزش ردیف به شاگردانش سخاوتمندانه عمل مى‌کرد و مهربانی و تواضع خاص ایشان زبان زد همگان است.
 
خانم خاطره به دلیل تجربه سال‌ها اجرای برنامه‌های زنده در تلویزیون و صحنه‌های رسمی کشور و تمامی شهرستان‌های ایران و اکثر کشورهای دنیا، تبحر و توانایی چشمگیری در صحنه داشت و در برقراری ارتباط بین بیننده و صحنه استاد بود و همیشه با آراسته‌ترین وضعیت آماده رویارویی با مخاطبین خود بود.
 
در ۵۱ سال همکاری و دوستی صمیمانه از او بسیار آموخته‌ام. الگوهایی که شاید هرگز تکرار نشوند.
 
 
تصنیف بهارعشق، با صدای خاطره پروانه
برداشتی شخصی از خاطره پروانه
نوشین عقیقى
 
برای باور پرواز پروانه به کدام خاطره بیاویزم که در خاموشی شمع‌ها یارای دیدنم نیست و پژمردگی اطلسی‌ها در باغچۀ آتش گرفتۀ دل آزارم می‌دهد. وقتی صدای شفاف قناری در بغض زرد تنهایی می‌شکند به کدام بهانه برای بهار منتظر بمانم که پاییز همۀ فصل‌هایم را در خود جای داده است.
 
بزرگ بود به اندازه حجم یک قصیدۀ عاشقانه. و در نگاهش همیشه رطوبت باران به چشم می‌خورد. و در خنده‌هایش طراوت کودکی جاری بود و دست‌هایش همیشه رنگ مهربانی داشت.
 
اصیل بود و نجابت خاتون قصه‌ها را داشت... خاطره را می‌گویم (خاطره پروانه) بانویی که مثل یک دایرةالمعارف، پاسخ گوی همۀ سوالاتم بود و چتر مهربان حمایتش همیشه بر سرم.
 
تصویری که از او داشتم از دوران بچگی و نوجوانیم بود و بعد دوباره دیدنش را حدود ده سال پیش به یاد می‌آورم. اجرایی به مناسبت بزرگداشت استاد پایور در تالار وحدت بر پا بود و من به عنوان نوازنده دف در گروه خجسته حضور داشتم. در زمان خروج از تالار بانوی مهربانی را دیدم که به سویم آمد و با لبخندی که همیشه به یادم مانده است از من تعریف کرد و گفت :"من خاطره پروانه هستم و از شما خیلی خوشم آمده."
 
لحظاتی نگاهش کردم تصویری که در ذهنم داشتم با تصویر آن زمان فاصله‌ای دور داشت اما نگاه و گونه‌های زیبایش همه چیز را برایم تداعی کرد. گفتم، دنیا چقدر کوچک است و صورت زیبایش را بوسیدم . دو روز بعد نازنین دیگری که الان همۀ امید من است (خانم افلیا پرتو) به من تلفن زد و مرا به گروه یاران دعوت کرد.
 
سر از پا نشناختم، با اشتیاق و عشق به سویشان پرواز کردم و افتخار شاگردی این دو عزیز را پیدا کردم. همیشه گفته‌ام و باز هم می‌گویم که این بهترین و بزرگ‌ترین اتفاق زندگی من بود. شیوه کار با این دو عزیز متفاوت بود با آنچه که من می‌شناختم. در محضر آنان بسیار آموختم.
 
خاطره پروانه با ترانه‌ها عشق بازی می‌کرد. شعر را با تمام وجودش احساس می‌کرد، در ملودی‌ها غرق می‌شد و با هر فراز و فرود زندگی را دور می‌زد. در انتخاب تصانیف و قطعات آوازی بسیار وسواس به خرج می‌داد. در زمان تمرین و اجرای روی صحنه، تفاوتی احساس نمی‌شد.
 
ملاحت و طنازی خود را در بزم خصوصی مان و جمع رسمی کنسرت به یک اندازه رعایت می‌کرد. هیچ وقت تمرین‌هایمان خسته کننده نبود. با غم ترانه‌ها اشک می‌ریختیم و با شاد بودن آن به وجد می‌آمدیم. استادی منحصر به فرد در روی صحنه و تسلط بر بیش از هزار نفر تماشاگر از هنرهای دیگرش بود. همه خاطره را دوست داشتند و با عشق به دیدارش می‌آمدند.
 
او قادر بود تمام ردیف‌های آوازی را با مهارت اجرا کند و خود صاحب سبک در موسیقی سنتی و ملی بود. در هر کنسرت سعی می‌کرد برای سلیقه‌های مختلف یک مجموعه بسازد برای کسانی که به ردیف و آواز علاقه‌مند بودند، برای کسانی که موسیقی جدی را دوست داشتند، برای کسانی که موسیقی لطیف و عاشقانه را پیگیر بودند و برای کسانی که موسیقی شاد را می‌پسندیدند. همه خوشحال و راضی از سالن بیرون می‌رفتند.
 
آداب صحنه یکی دیگر از چیزهایی بود که خاطره پروانه به آن اهمیت می‌داد. او برای مخاطب خود ارزش و احترام قائل بود و با بهترین لباس و بهترین آرایش به روی صحنه می‌رفت. خاطره پروانه، بانوی آواز ایران، هنرمند محبوب و انسانی والا بود.
 
جایش خیلی خالی است و یادش همیشه معطر خواهد ماند.
روانش شاد باد.
 
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
گلریز فرمانی

اینجا در میان کاروانسرای شاه عباسی در پای دیواره بیستون نشسته‌ای و تنها نظاره می‌کنی. گذشته کاروانسرا را به خاطر می‌آوری  که همین چند حجره کوچک مامنی بود برای در راه ماندگان و روزها و شبهایی را می‌بینی که کاروانیان از نقاط مختلف دور و نزدیک، گرد آتش در انتظار زمان عزیمت از دیارشان می‌گفتند.  و باز می‌گردی به امروز و آنهایی را می‌بینی که اگر نه مسافران پناه آورده به کاروانسرا، اما بازهم از فرهنگ‌های مختلف و به زبان و رسوم مختلف تنها به یک بهانه گرد هم آمده‌اند تا در فرصتی کوتاه از هم یاد بگیرند، به هم بیاموزند و به یاد نگه دارند سادگی دوستی‌هایی را که از همدلی‌ها شکل گرفته‌اند؛ دوستی‌هایی از جنس کاروانسرا و رهگذر بودن را.

اینجا، در کاروانسرای شاه عباسی بیستون، دیواره‌ای را نظاره می‌کنی که دست نخوردگی، تنوع و زیبایی‌اش، امروز آدم‌هایی از جنس و رنگ و فرهنگ‌های مختلف، در سنین و با تجربه‌های متفاوت را به بهانه شباهتی شاید کوچک گردهم آورده؛ سنگنوردی.
 
از میان حجره‌ها که می‌گذری به یک‌باره با تنوعی روبه‌رو می‌شوی که مشتافت می‌کند درجلوی هر یک برای لیوانی چای و گپی دوستانه لحظه‌ای تامل کنی. زبان سخن گفتن فرقی ندارد انگار همه رفته رفته زبانی مشترک یاد گرفته‌اند از لبخند و سلام و به همین سادگی گفتگویت شروع شده است. و تو هنوز نمی‌دانی به کدام زبان سخن می‌گویی. لحظه‌ای در حجره همسایه به زبانی دیگر در مورد روزمره‌های ساده زندگی می‌گویی و زود می‌فهمی شباهت ها چقدر زیادند، اما انگار ما عادت کرده‌ایم یا شاید یادمان داده‌اند که تنها تفاوت‌ها را بینیم. و امروز، اینجا، در فستیوال سنگ‌نوردی بیستون، همین شباهت‌ها دوستی‌ها را شکل داده‌اند.
 
در بیستون هر روز با آدم‌هایی زندگی را شروع می‌کنیم که پیش از این برای ما غریبه بودند اما با اولین صعود، زندگی را با آنها شریک شده‌ایم. حالا "طناب حمایت"، و طناب زندگی هر کس در دست "اویی" است که تنها با چند ساعت گفتگو از "ناشناس" به "اعتماد" تبدیل شده.  در طول مسیر هر لحظه اتفاقی در جریان است، از عبور از شیبی خطرناک گرفته تا از سقوط سنگ و پاره‌شدن احتمالی طناب و حتا حمل مصدوم از روی دیواره و تنها همراه و هم‌طنابی٬ با دانش فنی کافی و شناخت ابزار و منطقه٬ تو را به مقصد می‌رساند. صعود هر مسیر از ۷ ساعت تا بیش از ۱۲ ساعت ممکن است طول بکشد و تو با هر احتمالی روبرو هستی، از خستگی و گرسنگی و تمام شدن آب و غذا، تا تاریکی شب و احتمال شب‌مانی در جایی ناشناخته در مسیر صعود و انتظار برای طلوع آفتاب. اینجاست که با اعتماد به هم‌طناب خود، قدم در مسیری تازه می‌گذاری و زندگی‌ات را در دستان کسی از آن‌سوی مرزها که تا دیروز برایت غریبه بودد می‌سپاری. 
 
و از پس همه اینهاست که بعد از یک روز سنگ‌نوردی بر روی دیواره‌ای این‌چنین متنوع از تو و هم‌طنابت دوست‌هایی می‌سازد که می‌توانی فردا هم زندگی‌ات و طناب حمایت‌ات را به او بسپاری و بی‌نگرانی از سنگ‌هایی بالا بروی که نمی‌دانی در قدم بعد چه در انتظارت خواهد بود.
 
جبهه جنوبی دیواره بیستون با ۵۰۰۰ متر عرض و ۱۲۰۰ متر ارتفاع مشرف به جاده همدان کرمانشاه، تنها پوشیده از سنگ وصخره است و این دیواره‌های آهکی مسیرهای زیبای سنگ‌نوردی را پدید آورده‌اند برای ماجراجویی در طبیعت.
 
اولین صعود دیواره بیستون با نگاه سنگ‌نوردی امروزی(۱) در مسیری که امروز "جان پناه‌ها" خوانده می‌شود، توسط "گروه کوهنوردی ابرمرد" در روزهای پایانی سال ۱۳۴۷ انجام شد. تا امروز بیش از ۶۰ مسیر در طول‌های مختلف و با درجه‌های سختی گوناگون به طور کامل و یا تا بخش‌هایی از دیواره، توسط دیواره‌نوردان ایرانی و خارجی بر روی دیواره بیستون باز شده است که هر یک توسط گشایندگان و به سلیقه آنها نام‌گذاری شده‌اند. نام‌هایی چون: قرارگاه، عقاب‌ها، کاریز، شیرین، فرهاد، سیمرغ، پیتون و گربه ایرانی.
 
دومین جشنواره سنگ‌نوردی بیستون با اهداف آشنایی کوه‌نوردان و سنگ‌نوردان کشورهای خارجی با این دیواره، گشایش مسیرهای جدید بر روی دیواره توسط سنگ‌نوردان ایرانی و خارجی، آشنایی کوه‌نوردان و سنگ‌نوردان ایرانی با کوه‌نوردان باتجربه و برجسته دنیا   از تاریخ۲۳ تا ۲۹ مهرماه ۱۳۹۱ برگزار شد.
 
حضور قریب به ۵۰ سنگ‌نورد خارجی از کشورهای مختلف نظیر فرانسه، آلمان، ایرلند، سوئد، دانمارک، اسلوونی، ایتالیا، ترکیه و استرالیا، در کنار ۸۰ سنگنورد ایرانی بستر بسیار مناسبی بود برای آشنایی بیشتر در جنبه‌های گوناگونی چون نکات فنی کوه‌نوردی و سنگ‌نوردی تا حتا آداب و رسوم و فرهنگ‌های مختلف.
 
در طول این جشنواره، اغلب مسیرهای سنگ‌نوردی موجود بر روی دیواره بیستون توسط گروه‌هایی متشکل از سنگ‌نوردان ایرانی و خارجی در کنار هم صعود شد. همچنین مسیرهای جدیدی بر روی دیواره گشایش یافت که از آن جمله می‌توان به بازگشایی یک مسیر با درجه سختی بالا توسط یک سنگ‌نورد جوان فرانسوی، و گشایش کامل مسیر "جشنواره" توسط تیم سنگ‌نوردی ایران، بازشدن مسیر "کفگیر طلایی"، توسط کوه‌نوردان فرانسوی و اسلوونیایی و ایرانی، مسیر "ماه عسل" توسط یک زوج ایرانی به همراه یک زوج استرالیایی اشاره کرد. انتخاب نام "ماه عسل" به این علت بود که دو سنگ‌نورد استرالیایی برای گذراندن ماه عسل خود این سفر ماجراجویانه را انتخاب کرده بودند. 
 
بندبازی و انجام حرکات آکروباتیک، پاراگلایدر و همچنین کلاس‌های آموزشی پرسش و پاسخ از جمله دیگر بخش‌های جشنواره بود. از جمله حوادث غیرمترقبه در این جشنواره می‌توان به برخورد سنگ به یک کوهنورد فرانسوی که باعث مصدومیت  او و همچنین کنده شدن تخته سنگ بزرگی در دستان یک سنگ‌نورد فرانسوی که منجر به سقوط او و پاره شدن طناب حمایت اول(۲) و در نهایت مصدوم شدن این سنگ‌نورد از ناحیه دست شد، اشاره کرد.
 
و چه غرورآفرین بود وقتی فرهنگ، رسوم و مهمان‌نوازیت و مهر بی‌دریغ مردمانت آنقدر در دل سنگ‌نوردان می‌نشیند که پیش داوری‌ها را از میان می‌برد و خاطره‌ای زیبا برایشان می‌سازد به شوق بازگشت به کشورت و این‌بار به هدف دیدن ایران و شناخت ایرانیان.
  
در گزارش تصویری این صفحه تجربه‌ تعدادی از سنگ‌نوردان از کشورهای مختلف را می‌بینید و می‌شنوید. 
 
پی‌نوشت:
 
۱. پیش از این شکارچیان و هیزم‌شکنان بومی به قصد شکار و بریدن درختان تا ارتفاعی از دیواره بیستون بالا می‌رفتند.
۲. سنگ‌نوردان در این جشنواره برای رعایت کامل احتیاط و پیشگیری از هر گونه آسیب احتمالی همزمان با دو طناب حمایت صعود می‌کردند.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
منوچهر دین‌پرست

"رادیوسازی را دوست دارم و از  اینکه ۵۰ سال از عمرم را وقت این کار گذاشتم پشیمان نیستم. هنوز هم وقتی یک رادیوی قدیمی را تعمیر می‌کنم و صدای آن را در می‌آورم احساس خوبی به من دست می‌دهد". اینها گفته‌های "رضا علی میرزایی" رادیوساز قدیمی تهران و شاید بتوان گفت آخرین رادیوسازی باشد که رادیوهای لامپی را تعمیر می‌کند. او مغازه‌اش را سه هزار تومان خریده و اکنون سال‌هاست که رادیوهای قدیمی را تعمیر می‌کند.

مغازه رادیوسازی آقای میرزایی که در یکی از محله‌های قدیمی خیابان مخصوص بود خیلی سریع نظرم را جلب کرد. کم کم داشت کرکره مغازه را پایین می‌کشید که از او درخواست کردم با هم گپی بزنیم. پیرمرد سرزنده و بشاش بود و مرا به مغازه دعوت کرد. صدای رادیو هنوز شنیده می‌شد. به من گفت: "سال‌هاست که آخرین چیزی که در این مغازه خاموش می‌کنم رادیو است". طوری درباره رادیو صحبت می‌کرد که گویی درباره فرزندش صحبت می‌کند. از شغلش راضی بود و هیچ نگرانی نداشت. از دوران کودکی‌اش گفت که چگونه به راهنمایی برادرش وارد این کار شده و پس از مدتی شاگردی توانست مغازه را تهیه کند و الان او در یکی از مناطق شلوغ تهران به کاسبی مشغول است.

از موقعی گفت که خانه‌های قدیمی منطقه و باغ‌ها یکی پس از دیگری از بین رفتند و الان فقط چند خانه و مغازه باقی است. اگرچه دلش به قدیم بود اما زبانش همچنان شور رادیویی داشت. اشتیاقی که روزگاری صبح‌ها با صدای "حاج عباس شیرخدا" برنامه ورزش صبح‌گاهی شروع می‌شد. شنیدن صدای مرحوم بنان و موسیقی مرتضی محجوبی و نمایش‌های کمال‌الدین مستجاب الدعوه هنوز هم برایش خاطره‌انگیز بود.

مغازه کوچکش پر از رادیوهای قدیمی بود که بعضی از آنها سال‌هاست که صاحبان خود را از دست داده‌اند و اکنون فرزندان و یا نوادگانشان رادیو را از پستو نمور خانه و یا زیرزمین برای تعمیر پیش این رادیو ساز قدیمی آورده‌اند. او رادیو را به هر قیمتی هست تعمیر می‌کند و معتقد است که رادیوهای قدیمی قابل تعمیر هستند و این رادیوهای جدید هستند  که تعمیر نمی‌شوند و باید دور انداخت.

با ذوق از شاروب لورنس و گراندیک می‌گفت که رادیوهای قدیمی هستند که حالا حالا کار می‌کند و مرگ ندارد. رادیوهای قدیمی را یکی یکی به من معرفی کرد. برخی از آنها را روشن کرد. صدای صافی داشتند و به راحتی موج‌ها را عوض می‌کرد. برای من که مدتی از فعالیتم را در رادیو گذرانده بودم و صدای برخی از قدیمی‌های رادیو را شنیده بودم این رادیوها برایم یک جور نوستالژی بود.  بخصوص که با حال و هوای استودیو آشنا بودم و می‌دانستم که بچه‌های صدابرداری و فنی الان همگی با دستگاه‌های دیجیتالی کار می‌کنند و کسی دیگر "ریل" دستش نمی‌گیرد که به اتاق پخش برود.

پیرمرد از قدیمی‌های رادیو گفت و کسانی که اکنون دیگر صدایشان شنیده نمی‌شود اما همچنان با آن حال و هوا رادیو ها را گوش می‌کند. برنامه‌هایی چون نمایشنامه جانی دالر، برنامه موسیقی گلها، برنامه سخنرانی مذهبی راشد، برنامه‌های کارگر و دهقان، صبح جمعه با شما، داستان شب، راه شب، قصه ظهر جمعه و برنامه فرهنگ مردم  به همراه اجرای گویندگان و صدای ماندگار برخی خوانندگان، همه حافظه تاریخی سالمندان امروز در مورد رادیو است که هنوز نیز با خاطری خوش از آن یاد می‌کنند.

خاطراتی که گویی برای عصر تلفن بی‌سیم بود. همان عصری که رادیو برای بسیاری به رویا شباهت داشت. اما کسی باور نمی‌کرد که هیجده سال دیگر، قبل از اینکه رادیو در تهران تاسیس شود، در مجله "تحفه‌الادبا" به مدیریت بنان‌زاده و ادیب‌الممالک در سال ۱۳۰۱ مقاله‌ای با عنوان "عصر تلفن بی‌سیم" منتشر شود که برای خوانندگان آن زمان، این مقاله بسیار عجیب بود. مردمانی که در تهران و در خانه‌های یک طبقه کاهگلی زندگی می‌کردند و هنوز آثار برج و باروهای گذشته را در گوشه و کنار شهر داشتند؛ اغلب با نصب یک فرستنده موج کوتاه با قدرت ۲۰ کیلووات و ارتفاع ۱۲۰ متر می‌بایست مجوز آن را از شهربانی می‌گرفتند؛ واقعیتی که در سال ۱۳۱۹ به تحقق پیوست و اولین فرستنده رادیویی مورد بهره‌برداری و امواج رادیویی در شهر تهران پخش گردید.

رادیو در آن زمان برای اشراف و اعیان بود اما این اشرافیت عمر طولانی نداشت و رسانه چنان نفوذی پیدا کرد که رادیو به عنوان جزئی از زندگی افراد و خانواده‌ها به اتاق نشیمن راه پیدا کرد و هویت یافت. در آن زمان داشتن رادیو فخری بود که به راحتی فروخته نمی‌شد.

اکنون در عصر اینترنت دیگر رادیو آن حال و هوا را ندارد اما هستند کسانی که با رادیو عاشقانه زندگی می‌کنند و برای رادیو کار می‌کنند و رادیو می‌سازند و آقای میرزایی برای همان افراد است. او نه از اینترنت چیزی می‌دانست و نه رادیوهای دیجیتالی را می‌توانست تعمیر کند گویی خبر نداشت که عصر دهکده جهانی است.

از وضعیت فروش رادیوهای قدیمی پرسیدم. باز هم راضی بود گویی این مرد اصلا در کارش از هیچ چیزی ناراضی نیست. می‌گفت : "فروش رادیو در آن زمان زیاد نبود، به‌طوری که در هفته یا پانزده روز یا یک ماه، یک رادیو به فروش می‌رسید. الان هم همینطور است بعضی‌ها هم رادیو را می‌خرند و به عنوان سوغاتی به خارج از کشور می‌برند. مشتریانی هم داشتم که خارجی بودند و برای کلکسیون عتیقه‌هایشان رادیو را می‌خریدند. اما همچنان بیشتر کار تعمیر رادیو را انجام می‌دهم."

داشتن یک رادیوی قدیمی به نظرم لذتی دارد که سعی نکردم به زبان بیاورم تا مجبور شوم رادیوی قدیمی بخرم. گویی ما به این نسل تعلق نداریم. من رادیو را از ماهواره و اینترنت می‌شنوم و برنامه‌هایش را دانلود می‌کند. اما او دلش با نسلی بود که اینک فقط خاطراتی از آنها مانده است. صدای رادیو را خاموش کرد. باهم از مغازه بیرون آمدیم.

شاید به قاطعیت نتوان گفت که آقای میرازیی آخرین رادیوساز در تهران باشد و شاید در شهرهای دیگر کسانی باشند که بتوانند رادیوهای لامپی را تعمیر کنند اما او جزو آخرین نسلی است که رادیوهای قدیمی را تعمیر می‌کند. چرا که زمانی در میدان توپخانه رادیوفروش‌های قدیمی بودند و اینک رادیو قدیمی وجود ندارد. اگر هم پیدا شود کسانی هستند که در عتیقه فروشی‌ها از این دست رادیوها دارند. رادیوسازی جزو مشاغلی بود که اکنون به آرامی از میان مردم رفته و جز خاطراتی از آن باقی نمانده است.

در گزارش تصویری این صفحه "رضا علی میرزایی" از خاطرات گذشته و عشق به رادیو می‌گوید. 

 
پی نوشت:
در این گفتار برخی از مطالب از "مجله رادیو"(۱۳۸۷)، و از مقاله "مردم و رادیو"، سید علیرضا هاشمی، اداره کل پژوهش‌های رادیو، شماره ۴۱ اقتباس شده است.
 
انتخات از آرشیو جدیدآنلاین: ۲۹ اکتبر ۲۰۱۲ - ۸ آبان ۱۳۹۱

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شوکا صحرایی

تئاتر ایران در سال‌های دهه سی با نام "تئاتر نوشین" و "تئاتر اسکویی" گره خورده بود. با بازگشت بسیاری از دانشجویان و تحصیل کرده‌های رشته تئاتر و سینما از خارج به  ایران٬ بخصوص در سال‌های بعد، به‌تدریج تئاتر ایران دست‌خوش تغییرات چشمگیری شد. "پری صابری" یکی از این دانش‌آموختگان بود. او که سال ۱۳۱۱ در تهران متولد شد تحصیلات خود را در رشته سینما در پاریس گذراند. در سال ۱۳۴۲ به ایران بازگشت و علی‌رقم تحصیل در رشته سینما جذب تئاتر شد و در همان زمان به همراه "حمید سمندریان" گروه تئاتر "پاسارگاد" را بنا نهاد. فعالیت‌های این گروه، که از تاثیر‌گذارترین و فعال‌ترین گروه‌های تئاتری آن دوران بود، حدود ۱۰ سال ادامه یافت.  پری صابری در این دوره  آثار ادبی و نمایشی مهمی از کارهای دراماتیک جهان را به روی صحنه برد.

از خصوصیات پری صابری چندوجهی بودن اوست. او از همان ابتدا علاوه بر کارگردانی به بازیگری، ترجمه و طراحی صحنه نیز می‌پرداخت مانند "مرغ دریایی" اثر آنتوان چخوف که علاوه بر کارگردانی، ترجمه، بازیگری و طراحی صحنه را نیز در آن به عهده داشت.

صابری در همان سال‌های ابتدایی که به ایران بازگشت در دو فیلم " شب قوزی" اثر فرخ غفاری و"خشت و آینه" اثر ابراهیم گلستان بازی کرد. او می‌گوید: "بازی در این دو فیلم و آشنایی با غفاری و گلستان از خاطرات بزرگ زندگی من است."

اولین اثری که به روی صحنه برد "هویج فرنگی" بود که به علت نبود سالن در آن زمان در سفارت فرانسه اجرا شد. "محمد علی کشاورز بازیگر آن بود و اتفاقا با استقبال خوبی روبرو شد و پس از آن ابراهیم گلستان و جلال آل احمد دو نقد بر آن نوشتند و هر دو بسیار تعریف کردند که این دو نقد باعث شد راه کارگردانی من هموار شود."

صابری در ارتباط با ادامه فعالیت گروه پاسارگاد می‌گوید: "پس از گذشت حدود ۱۰ سال که با سمندریان همکاری داشتم  و کارهای بسیار بزرگی از جهان را به اتفاق روی صحنه بردیم تصمیم گرفتم که از سمندریان جدا شوم چون او کماکان می‌خواست آثار بزرگ جهان را به نمایش بگذارد اما من می‌خواستم به دنبال نمایش تئاتر خاص خود بروم."

پس از آن صابری به مدت ۱۰ سال ریاست فوق‌برنامه دانشگاه تهران را بر عهده گرفت و تالار مولوی را تاسیس کرد، تالاری که مکانی بود برای تئاتر آوانگارد و تجربی: "زمانی که تالار مولوی را می‌ساختیم با مخالفت‌های بسیاری روبرو شدم. این تالار به شکلی ساخته شد که بتوان فضایی را ایجاد کرد برای اجرای تئاتر آوانگارد و نو." که البته همین‌گونه هم شد. کارگردان‌هایی مانند حمید سمندریان،علی رفیعی، مهدی هاشمی و داریوش فرهنگ بسیاری از کارهای خود را در این تالار به اجرا گذاشتند."

فرح اصولی، نقاش و بازیگر سابق تئاتر، که از دوستان نزدیک خانم صابری و از اولین هنرجویانی است که فعالیت‌های تئاتری خود را از همین تالار شروع کرده، در مورد نحوه آشنایی‌اش با پری صابری می‌گوید: "سال ۱۳۵۱ در نمایشنامه "خانه برنارد آلبا" اثر گارسیا لورکا بازی می‌کردم که پری صابری رئیس وقت بخش فوق‌برنامه دانشگاه تهران برای بازبینی تئاتر به سالن آمد. در تمام طول اجرا توجه خاصی به من داشت. پس از چند روز از من خواست که به دفترش بروم و آن جا پیشنهاد بازی در تئاتر "باغ‌وحش شیشه‌ای" را به من داد و از آن پس یک دوستی عمیق بین ما به وجود آمد و البته بعدها به عنوان دستیار و حتا گریمور هم با او همکاری کردم."

به اعتقاد فرح اصولی "پری صابری دارای ایده‌ها و خلاقیت‌های نو زیادی است و در اجرای آثارش شجاعت بسیاری دارد. آثاری که او قبل از انقلاب به اجرا می‌گذاشت، که عمدتا شامل آثار ادبی بزرگ جهان بود، با تغییرات بسیار همراه بود. او سعی می‌کرد در اغلب آنها از موسیقی زنده، آواز و رقص استفاده کند. البته با انتقادهای فراوانی نیز روبرو می‌شد. چرا که اغلب تصور می‌کنند این آثار را باید به صورت کلاسیک و بدون هیچ تغییری اجرا کرد در صورتی که صابری چنین تصوری نداشت."

این تغییرات و نوآوری‌ها پایه‌گذار کارهای بعدی او شد. او پس از انقلاب حدود ۵ سال ایران را ترک کرد و پس از بازگشت به سراغ متون کهن و ادبیات کلاسیک ایران رفت و براساس داستان‌های شاهنامه، عطار، مولوی و اشعار فروغ و سپهری متن‌هایش را نوشت و با همان شیوه خاص خود با استفاده از آواز، موسیقی زنده، رقص، طراحی دکور و لباس، تئاترهایش را به اجرا گذاشت. اولین اثر به این شیوه و پس از انقلاب "هفت شهر عشق" اثر عطار است که در کاخ سعدآباد اجرا شد و پس از آن هم لیلی و مجنون، رستم و اسفندیار، بیژن و منیژه، و شمس پرنده.

یکی از آثار ماندگار پری صابری پس از انقلاب اجرای "آنتیگون" در کولیزه ایتالیا بود:  "آنتیگون از بزرگترین و بهترین خاطرات دوران کارگردانی من بود. سال ۲۰۰۰ برای ساخت این تئاتر به ایتالیا و بنای تاریخی کولیزه رفتم و از مسوولین آنجا تقاضا کردم برای اجرا تعدادی اسب در اختیارم بگذارند٬ و همچنین صحنه را پر از شمع روشن کنند٬ که ابتدا با مخالفت مواجه شدم. اما بعد همه امکانات را در اختیارم قرار دادند که برای خودم هم باورکردنش سخت بود و البته اجرای بسیار زیبا و باشکوهی شد". این اجرا مورد توجه اغلب رسانه‌ها در ایتالیا قرار گرفت و پس از آن بود که نشان شوالیه فرهنگ و ادب فرانسه به پری صابری اعطا شد.

فرح اصولی می‌گوید: "آن چیزی که در خانم صابری برای من بسیار جالب است شباهت او به راهبه‌های بودایی است. این راهبه‌ها به کنار دریا می‌روند و با استفاده از شن و ماسه تصاویر زیبایی خلق می‌کنند، با این ایده که آب می‌آید و آن را می‌برد. ماندگاری اثر برایشان مهم نیست بلکه خلق آن مهم است. آثار پری صابری هم به همین شکل است. کارهایی از او که می‌تواند ماه‌ها به اجرا گذاشته شود و یا شاید به صورت یک رپرتوار در سال چندین بار به نمایش درآید پس از زمان بسیار اندکی اجرایش متوقف می‌شود. اما برای او اصلا مهم نیست بلکه دغدغه او خلق آن اثر بوده است و بلافاصله به سراغ کار جدیدی می‌رود."

پری صابری از کارگردانان موفق تئاتر ایران است. با وجودی که هنر تئاتر مخاطب محدودی دارد٬ آثار او همیشه مورد توجه دوستداران تئاتر قرار می‌گیرد و سالن‌هایی که آثار او را به نمایش می‌گذارند همیشه مملو از جمعیت است؛ اگرچه در رسانه‌ها کمتر نامی از او دیده و شنیده می‌شود. 

 
در گزارش تصویری این صفحه پری صابری از فعالیت‌های هنری خود می‌گوید.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

درباره بسطام که شهری است در ۷کیلومتری شمال شاهرود، نوشته‌اند که "بستان‌های بسیار، میوه‌های نیکو، روستاهای مصفا و جامع ظریف" داشت. بسطامِ امروزین نیز چنین است. باغ‌هایش مصفا و مسجد جامعش به غایت زیباست. افزون بر این، آرامگاه مردی را دربرگرفته که شهرت خود را مدیون اوست: "بایزید بسطامی".

این که در روزگاران کهن می‌گفتند: هیچ‌کس از اهل بسطام عاشق نمی‌شود و اگر عاشقی در آن‌جا قدم نهد چون از آب آن بنوشد عشق از دلش بیرون خواهد رفت، اشاره‌ای بود به طریقت بایزید که تنها به یک عشق می‌اندیشید: عشق حق.

سنگ مزار بایزید

نام اصلی ‌بایزید، "طیفور بن عیسی بن سروشان" است و پدرش سروشان، از زرتشتیانی بود که به اسلام گروید. از زندگی او چیز زیادی نمی‌دانیم و آن چه در منابع تاریخی آمده، پراکنده و ناهمخوان است. گروهی او را متوفی سال ۱۸۰ هجری قمری ‌می‌دانند و بر این باورند که از شاگردان امام جعفر صادق و سقّای او بوده؛ چندان که به "طیفور سقا" شهرت یافته است.

اما گروهی دیگر که وفاتش را به سال ۲۳۴ و یا ۲۶۱ و مدت عمرش را ۷۳ سال ثبت کرده‌اند، معتقدند که بایزید پس از وفات امام صادق به دنیا آمده و نمی‌تواند شاگرد او باشد.

با وجودی که از سفرهای او به بلخ و بغداد و مکه سخن گفته‌اند اما سخنان منسوب به خودش قبول این روایات را دشوار می‌سازد: وقتی کسی با وی گفت که مریدان از سیاحت و طلب نمی‌آسایند، بایزید جواب داد که یار من مقیم است، نه مسافر و من با او مقیم هستم و مسافرت نمی‌کنم.

مسجد جامع بسطام 

سخنانی که از بایزید نقل شده بیانگر پای‌بندی او به شریعت است. می‌گفت: "اگر مردی را دیدید که چندان از کرامت نصیب داشت که در هوا چهار زانو بنشیند، بدان کرامت فریفته مشوید تا آنگاه که بنگرید در برابر امر ونهی و در حفظ حدود و ادای شریعت چگونه است." با این حال، پاره‌ای سخنانش چنان کفرآمیز می‌نمود که تکفیر اهل شریعت را به دنبال داشت. سخن معروف او "سبحانی ما اعظم شأنی" است که از "انالحق" گویی حلاج کم نداشت.

البته بایزید مثل حلاج بر دار نشد اما ظاهرا چند بار از بسطام بیرونش کردند. مخالفت علما و فقیهان با او دلایل دیگری هم داشت. بایزید به تصریح اغلب منابع، امّی (فاقد سواد خواندن و نوشتن) بود و به عالمان طعنه می‌زد. درباره ایشان می‌گفت: "مسکینانند مرده از مرده علم گرفته‌اند و ما علم خویش از آن زنده گرفته‌ایم که نمی‌میرد." (۱)

به هر روی بایزید که بنای کارش بر مراقبت نفس بود، در تصوف ایرانی مقامی بس بلند یافت تا آن‌جا که لقب "سلطان‌العارفین" را برازنده‌اش دانستند. او در بسطام درگذشت و کنار همان صومعه‌ای که خلوت می‌کرد و ریاضت می‌کشید، به خاک سپرده شد.

برج کاشانه بسطام 

مجموعه آرامگاه بایزید در بسطام که در مرکز این شهر قرار گرفته، مجموعه بزرگی با فضاهای گوناگون همچون مسجد، بقعه، گنبد، مناره، ایوان، دالان، رواق و صحن است که آثاری از دوره‌های سلجوقی (سده ۱۱ تا ۱۲ میلادی)، ایلخانی (سده ۱۳ تا ۱۴)، تیموری (سده ۱۴ تا ۱۶)، صفوی(سده ۱۶ تا ۱۸) و قاجار (سده ۱۹ تا ۲۰) را در خود جای داده است. بیشترین و زیباترین این آثار مربوط به دوره سلجوقی و ایلخانی است که با آجرکاری‌، گچ‌بری و کاشی‌کاری تزیین شده است.

برخلاف انتظار، مزار بایزید بیرون از فضاهای معماری و در گوشه‌ای از صحن مجموعه قرار دارد. اتاقک کوچک فلزی که روی سنگ مرمرین مزار او نصب شده، مربوط به سال‌های اخیر است. این می‌تواند اشاره‌ای باشد به زهد و ساده‌زیستی بایزید و پرهیز او از مظاهر دنیوی.

نزدیک به سنگ مزار بایزید دو اتاق کوچک وجود دارد که گفته می‌شود همان صومعه و محل عبادت بایزید است. طبق کتیبه موجود در این اتاقک‌ها، مرمت صومعه در سده پانزدهم میلادی انجام یافته است. دو محراب گچ‌بری که در هر یک از اتاق‌ها به چشم می‌خورند، از نفیس‌ترین آثار موجود در مجموعه تاریخی بسطام هستند.

نیز باید از بقعه امام‌زاده محمد بن جعفر صادق یاد کرد که نزدیک به مزار بایزید و در سمت جنوب آن واقع شده است. این بقعه نفیس از آثار دوره اولجایتو - ایلخان مغول -  و متعلق به سال ۷۰۰ ه.ق است. این که آیا می‌توان بین وجود مزار پسر امام صادق در مجاورت آرامگاه بایزید و روایات مربوط به شاگردی بایزید نزد امام صادق ارتباطی برقرار کرد یا نه، درخور پژوهش ‌است.

گزارش مصور این صفحه، شما را به تماشای مجموعه آرامگاه بایزید بسطامی می‌بَرد. قطعه موسیقی استفاده شده در این گزارش برگرفته از آلبوم "بر مدار تنبور" کاری از گروه شاهو با موسیقی حامد صغیری است. این را هم بیفزاییم که بایزید بسطامی بسیار طرف توجه و علاقه ترکمن‌های ایران قرار دارد و سالانه هزاران ترکمن به زیارت آرامگاه او می‌آیند. 

 
 پی‌نوشت
۱. در این گفتار، مطالب مربوط به زندگی و احوال بایزید مبتنی بر این دو منبع است: زرین‌کوب، عبدالحسین: جست و جو در تصوف ایران، تهران، ۱۳۶۹ و زریاب خویی، عباس: "بایزید بسطامی"، دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۱۱، مقاله شماره ۴۴۵۰
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
منوچهر دین‌پرست

بچه‌ها اغلب خوشحال بودند و با شیطنت کودکانه با تعجب به لوح‌های گِلی نگاه می‌کردند. کودکانی که برای سرگرمی و تفریح به مناسبت روز جهانی کودک به محوطه کاخ نیاوران آمده بودند و اغلب از بازی‌ها و سرگرمی‌ها استفاده می‌کردند. اما در یکی از غرفه‌ها سرگرمی از جنس دیگری بود. آموزش خطوط باستانی ایران برای کودکان و نوجوانان، عنوان فعالیتی بود که مراجعه‌کنندگان را به خود جذب می‌کرد. اغلب بچه‌ها می‌خواستند اسم خود یا پدر و مادرشان را روی لوح‌های گلی به خط باستانی بنویسند و این آغاز یک یادگیری بود که در ذهن و ضمیر بچه‌ها ثبت می‌شد.

"سهیل دلشاد"، دانش‌آموخته رشته فرهنگ و زبان‌های باستانی ایران از دانشگاه تهران، دست به  کار بدیعی زده است. وی با ارائه طرحی ابتکاری در زمینه خطوط باستانی ایران در محوطه‌‌های تاریخی از جمله محوطه میراث جهانی پارسه (تخت جمشید)، محوطه تاریخی تپه هگمتانه همدان و دیگر اماکن تاریخی و نمایشگاه‌های میراث فرهنگی و گردشگری، با به نمایش گذاشتن چگونگی نگارش به خطوط مختلف باستانی ایران از جمله خطوط میخی٬ پارسی باستان و ایلامی، خطوط پهلوی، اوستایی و مانوی، موفق به جلب نظر گردشگران داخلی و خارجی بسیاری شده است.

سهیل دلشاد،  بنا به گفته خود، به عنوان یک دانشجوی کارآفرین از ظرفیت رشته تحصیلی خود نهایت استفاده را در عرصه کارآفرینی در زمینه گردشگری و میراث فرهنگی برده است. او همچنین به مناسبت روز جهانی کودک در کاخ موزه نیاوران طرحی برای آموزش خطوط باستانی به کودکان و نوجوانان در پیش گرفت. او معتقد است که کودکان و نوجوانان بسیار به این کار علاقه‌مند هستند و سریع این خطوط را یاد می‌گیرند. با نمایش چگونگی نگارش این خطوط می‌توان هم به جذاب‌شدن و بیش‌تر ملموس‌شدن ارزش اثر مورد نظر کمک نمود و هم تجربه‌ای منحصر به فرد در اختیار آنها قرار داد، تجربه‌ای که هیچ‌گاه به این شکل در اختیار بچه‌ها قرار داده نشده است.

دلشاد نسبت به این کار بسیار علاقه‌مند است و می‌توان گفت که کار آموزش را بیشتر به خاطر تعلق خاطری که به میهنش دارد به بچه‌ها یاد می‌دهد. او در هنگام آموزش تنها به یاد دادن اسامی اکتفا نمی‌کند و نام‌ها و مفاهیمی مانند کشور، سرزمین، وفاداری و عشق و محبت را نیز به بچه‌ها یاد می‌دهد.

وی از حمایت استادانش می‌گوید که برخی از آنها با جان و دل او را تشویق کردند اگرچه ملالت‌هایی که در این کار او را دل‌آزرده کرده را با جملاتی کوتاه می‌گذرد و معتقد است که باید به آینده تاثیرگذاری کار معتقد بود:

"در بدو امر، این طرح مورد توجه جناب دکتر بشاش، معاون سابق پژوهشکده زبانشناسی، و مؤسس باغ موزه کتیبه‌ها و مرکز پژوهشی کتیبه‌شناسی در محوطه کاخ نیاوران قرار گرفت. ولی با بازنشستگی ایشان و پراکنده‌شدن سازمان٬ دیگر توجهی به جنبه‌های علمی و آموزشی این طرح نگردید. اساتید بنده در دانشگاه تهران نیز با استقبال از این طرح نکات ارزشمندی را در مورد جنبه‌های علمی طرح خاطرنشان شدند. این اساتید با ترغیب من جهت اجرای همه جانبه طرح یعنی نه تنها نگارش خط پارسی باستان بلکه خطوط دیگر موجود در فلات ایران، یعنی ایلامی، پهلوی، اوستایی و مانوی، باعث شدند که ایده اجرای "موزه زنده سیر تحولی خط در ایران: از آغاز نگارش تا الفبا"، به ذهنم برسد.

با اطلاع از راه‌اندازی موزه‌ای به نام : زبان دیدنی: ابداع نوشته در خاورمیانه باستان و فراتر از آن  (Visible Language: Inventions of Writing in the Ancient Middle East and Beyond) از طرف مؤسسه شرق‌شناسی دانشگاه شیکاگو، که در کنار آن به نگارش به خطوط میخی و هیروگلیف به صورت زنده برای بازدیدکنندگان می‌پرداختند، با مدیر موزه "پروفسور کریستین وودز" مکاتبه نمودم و با ارسال فیلم و عکس از کارهای خود، نظر ایشان را در مورد اجرای طرح مشابه در ایران جویا شدم. استقبال غیرمنتظره وی از این طرح باعث دلگرمی‌ام در پیگیری آن شد.

خط میخی نامی است قراردادی برای سیستم خطی که منشأ آن خط تصویرنگار  است. این خط توسط سومریان در جنوب بین‌النهرین در اواخر هزاره چهارم (۳۳۰۰-۳۲۰۰) پیش از میلاد  گسترش یافت. آنها در زمانی در طول نیمه دوم هزاره چهارم پیش از میلاد آغاز به نگارش نشانه‌ها بر روی گل نرم نمودند. این گل‌های نرم بعدها به  خوبی نشانگر اولین نظام خطی دنیا شدند. نام این خط مشخصاً نمایانگر شمایل یا منحنی‌هاست که با قلم نی ایجاد شده‌اند.  برای اولین بار "توماس هاید" (۱۷۰۰ میلادی) - با وجود اینکه خود او نسبت به ادعاهای مبنی بر اینکه این نشانه‌ها یک سیستم خطی هستند انتقاد داشت- اصطلاح "خط میخی" را رواج داد، پس از او "انگلبرت کمپفر"  در سال ۱۷۱۲ این اصطلاح را به کار برد.

نویسندگان یونانی، از قبیل هرودت و کتزیاس، اندکی در مورد خط میخی اطلاع داشتند، البته تنها به آن اندازه که از خطی یاد کرده‌اند که در شاهنشاهی هخامنشی استفاده می‌شده است و آن را حروف آشوری  می‌نامیدند. البته گاهی اوقات نیز منظور این نویسندگان از این اصطلاح، نه خط میخی بلکه خط آرامی بود. آخرین متون شناخته‌شده به خط میخی به قرن اول میلادی تعلق دارند. پس از آن این خط به فراموشی سپرده شد و وجود آن در قرن هفدهم میلادی از طریق سیاحان اروپایی همچون "پیترو دلاواله"  ایتالیایی بر عموم آشکار گشت. دلاواله در سال ۱۶۲۱ این خطوط را در پارسه (تخت جمشید) مشاهده کرد. در نیمه اول قرن نوزدهم میلادی، تعداد بسیاری از دانشمندان و افراد تازه‌کار برای کشف رمز خطوط میخی کار کردند، که مهم‌ترین آنها عبارتند از: گئورگ فریدریش گروتفند، راسموس راسک، هنری راولینسون، ادوین نوریس، ادوارد هینکس، و ژول اُپرت. در این میان روش ترجمه دو زبانه "هنری راولینسون"، راه کشف رمز نسخه‌های ایلامی و بابلی کتیبه بیستون را گشود.

اصطلاح "خط میخی" در مفهوم گسترده‌تر آن، خطوطی را در بر می‌گیرد که این خطوط را نمی‌توان ادامه دهنده سنت نگارشی پیچیده ‌خط میخی اکدی انگاشت، بلکه تنها شباهت ظاهری کمی از لحاظ شکل گوه و شکل‌های زاویه‌دار در نشانه‌ها در این بین وجود دارد. یکی از این خطوط میخی "متفاوت" خطی است که زبان پارسی باستان بدان نگاشته شده است. این خط نمونه‌ای است ساده شده که در قرن ششم پیش از میلاد ابداع گردید.  خط پارسی باستان خط رسمی به حساب می‌آمد که توسط شاهان هخامنشی (از داریوش اول تا اردشیر سوم) به منظور نگارش زبان مادریشان اقتباس شده بود. این زبان اساساً گویش ایرانی جنوب غربی در منطقه پارس (فارس امروزی) بود و در ساختار آن برخی از ویژگی‌های ادبی زبان مانند لغات خارجی، واژگان کهن و ...نمایانگر است.

خط پارسی باستان ادامه سیستم خط بین‌النهرین نیست، بلکه ابداعی مستقل و شبیه به خط آرامی است که در آن گرایش به برابرسازی یک نشانه با یک صدا وجود دارد. در این خط مجموعاً ۳۶ نشانه آوایی وجود دارد. همچنین هشت واژه‌نگار در این خط وجود دارند که استفاده از آنها الزامی نبوده و به طور مداوم نیز به  کار برده نمی‌شوند.

احتمالاً تکمیل نظام نوشتاری کهن برای ثبت زبان مادری خاندان سلطنتی در زمان کورش دوم صورت گرفته است. اما کهن‏ترین شواهد نوشتاری از این خط، مربوط به داریوش اول است، به عبارت دقیق‏تر: کهن‏ترین سنگ نوشته‌های پارسی باستان از آن داریوش در بیستون است، اما چیزهای دیگری هم هست که خلاف این را نشان می‌‏دهد؛ دو لوحۀ طلا با نوشته‏‌های میخی از همدان که به نام نیای بزرگ داریوش "آریارمنه" و پدربزرگ داریوش "ارشامه" است.

گزارش تصویری این صفحه در محوطه باغ کتیبه‌های نیاوران و در میان بچه‌هایی است که مشتاقانه و با جیغ و فریاد می‌خواستند اسم خود را به شیوه خطوط باستانی ایران بر لوح‌های گلی بنویسند.

 

جدیدآنلاین: آقای سهیل دلشاد پذیرفته‌اند زحمت برگردان نام اولین ده نفری  که تقاضا کنند را به یکی از خط‌های ایران باستان به عهده بگیرد. نام خود را برای ما بنویسید، ما برگردان آنرا با پست الکترونیک برای شما می‌فرستیم.

 
منابع:
دستور زبان اوستایی و گزیده متون اوستایی. تالیف ویلیامز جکسون، با پیشگفتار فارسی حسن رضایی باغ‌بیدی. تهران: اساطیر، ۱۳۸۴. 
راهنمای زبان پارتی (پهلوی اشکانی)، حسن رضایی باغ‌بیدی، عسکر بهرامی. تهران: ۱۳۸۴
واژه‌نامه پارتی. عسکر بهرامی. تهران: ققنوس، ۱۳۸۵.
زب‍ان ‌پ‍ه‍ل‍وی‌: ادب‍ی‍ات ‌و دس‍ت‍ور آن‌. ژال‍ه‌آم‍وزگ‍ار، اح‍م‍د ت‍ف‍ض‍ل‍ی‌.- وی‍راست ۲. ت‍ه‍ران‌: م‍ع‍ی‍ن‌‏‫، ‬۱۳۷۵.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

شهلا اعتمادزاده (جمال) هنرمندی است که در ایران و در مهاجرت تا به‌حال بیش از پنجاه نمایشگاه نقاشی جمعی و فردی  با موضوعات مختلف برگزار کرده و حالا عضو کانون هنرمندان کاناداست. موضوع تازه‌ترین آثار او که هنوز به پایان نرسیده "نوستالژی" است؛ سفری به عمق تاریخ برای بازیافتن اشیاء هنری ایران باستان با نگاهی نو و درونگرایانه. اشیائی که طی سده‌ها در ایران نگهداری می‌شد و یا توسط باستان‌شناسان از زیر خاک کشف شد و بعداً در موزه‌های خارج از محدوده جغرافیای فرهنگی ایران سر درآورد. این نقاشی‌ها که ترکیبی از شیفتگی و عشق به فرهنگ میهن از یک‌سو٬ و دوری و دلتنگی از میراث کهن اجدادی از سوی دیگر است٬ می‌تواند برای هنرمندی که به قول خودش چهار بار مهاجرت کرده چون یک "شناسنامۀ هنری" باشد که تعلق خاطر او در آن ثبت شده است.  شاید "بی‌قراری فرهنگی" یکی از مشخصه‌های هنر شهلا اعتمادزاده است که حالا چند سالی است "کوچ‌نشینی" را ترک کرده و در تورنتو در کانادا مسکن گزیده است.

شهلا اعتمادزاده هنوز کودک بود که در دامان خانواده‌اش با کتاب و هنر و نقاشی و موسیقی و همچنین مسائل اجتماعی- سیاسی آشنا شد. او دختر محمود اعتمادزاده (م. ا. به آذین)، یکی از نویسندگان و مترجمین معروف معاصر ایران است که در کنار بسیاری آثار دیگر، ترجمۀ دلنشین رمان بلند "جان شیفته" نوشته "رومن رولان" کارنامۀ او را بس برجسته کرده است. خانم اعتمادزاده که تا به حال نمایشگاه‌هایی از تهران و رشت گرفته تا کشورهای  بلاروس و آلمان و آمریکا و کانادا برگزار کرده، می‌گوید او از کودکی عشق به نقاشی را از تماشای رنگ قلم مو و بوم پدر آموخت. اگرچه پدرش هیچگاه به عنوان نقاش شناخته نشد ولی در جوانی نقاشی می‌کرد. بعد از تمام کردن دبیرستان، در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران در رشته هنر تحصیل کرد و برای گذراندن دوره دکترا باتفاق همسرش "محسن جمال" به پاریس رفت تا در دانشگاه سوربون تحصیل کند. اما با وقوع انقلاب تحصیلاتش در فرانسه را ناتمام گذاشت و به ایران بازگشت.

آثار هنری اعتمادزاده را باید به کارهای پیش از انقلاب و بعد از انقلاب تقسیم کرد. او می‌گوید "پیش از انقلاب با تیمی متشکل از سه دانشجوی معماری و من به جنوب تهران می‌رفتیم و پیش طرح‌ها یا اسکیس و عکس‌هایی از زندگی مردم، دستفروش‌ها در دروازه غار و حلبی‌آباد می‌کشیدیم و من بخشی از آنها را با قطع بزرگی با رنگ و روغن می‌کشیدم. کارهای دیگری هم در رابطه با زندان و شکنجه در حول و حوش سال‌های ۵۳-۱۳۵۲روی لینولیوم برای چاپ کشیدم که به علت رنگ و بوی اجتماعی سیاسی‌اش هرگز نتوانستم آنها را به نمایش بگذارم". با این وجود او پیش از انقلاب و در سال‌های اولیه پس از انقلاب تنها چند نمایشگاه در تهران و رشت برگزار کرد. عمر فعال و بیشترین تکاپوی هنری اعتمادزاده پس از انقلاب در قالب برگزاری نمایشگاه، اکثرا در خارج از ایران و از سال ۱۹۸۵شروع شده است.

از این دوره بود که شهلا و هنرش مهاجرت خود را آغاز کردند. او می‌گوید هیچگاه با پدیده مهاجرت کنار نیامده، در هیچکدام از کشورهایی که تا به‌حال زندگی کرده ریشه ندوانده و اکثراً در خلوت خود و در کنار خانواده به خلق آثار هنری پرداخته است. او تاکید می‌کند که مهاجرت او به کشورهای مختلف احتمالا موجب ناشناخته‌ماندن آثارش در بین مخاطبین شده است. با این وجود این هنرمند ساکن کانادا بر این نکته واقف است که جامعه‌های میزبان خواسته یا ناخواسته بر کارهای هنری او اثر گذاشته و روحی تازه در آن دمیده‌اند: "هنرمند وقتی در محیط تازه قرار می‌گیرد خواه ناخواه تحت تاثیر آن محیط قرار می‌گیرد. البته بهترین حالت آن این است که با حفظ هویت خود از محیط تاثیر بگیرد و برای من هم همینطور بوده است".

او باور دارد که "هنر بازآفرینی یک واقعیت است و هنرمند قادر است یک اتفاق و حادثه را چه درونی و چه بیرونی بیان کند. این بیان به شکل‌های مختلف صدا، کلمات و رنگ یا ترکیبی از همه آنهاست. اما هنر وقتی می‌تواند به کمال برسد که در محیطی آزاد بیان شود. هرچقدر آزادی محدود و محدودتر شود، صداقت، خلاقیت و بیان هنری از هنرمند گرفته می‌شود."

شهلا اعتمادزاده علاوه بر کشیدن طبیعت بیجان، پرتره، نقاشی‌هایی با موضوع اجتماعی مجموعه دیگری به نام "پرندگان" را در مهاجرت دومش در آلمان به روی بوم نقاشی‌اش آورده است. اما به قول خودش آثار مشترکی که به اتفاق همسرش محسن جمال خلق کرده و همچنین پروژۀ نوستالژی بیش از همه به او آرامش داده است. پروژه نوستالژی که او خود آن را "موزه نوستالژی" می‌نامد یک موزه مجازی از عتیقه‌جات قدیمی و نادر ایرانی است که او خلق آنرا از سال ۲۰۰۸ در تورنتو آغاز کرده است. موزه مجازی او اکنون شامل ۳۱ اثر است و هنوز نمی‌داند بازآفرینی آثار موزه‌اش تا چه زمان ادامه خواهد داشت. اما با اطمینان می‌گوید "این موزه توانسته پیوند من با ایران را عمیق‌تر و رنج دوری از وطن و خانواده را کمتر کند." 

 
در گزارش تصویری این صفحه شهلا اعتمادزاده (جمال) از فعالیت‌های هنری خود می‌گوید.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شوکا صحرایی

سی و سه سال پیش، در سال ۱۳۵۷، "حسین دهلوی" از نوآوران موسیقی ارکسترال ایران به تقاضای یونسکو اپرای "مانا و مانی" را به عنوان هدیه‌ای از ایران برای اجرا در روز جهانی کودک خلق کرد. یونسکو با این ابتکار می‌خواست اهمیت روز جهانی کودک را به بزرگترها گوشزد کند و همچنین کودکان را با فرهنگ کشورهای مختلف آشنا کند. 

حسین دهلوی در آن زمان اپرای خود را در بیست قسمت و ۵۲۰ صفحه نوشت و به یونسکو ارائه کرد. با وقوع انقلاب اسلامی و تغییر در ساختار سازمان‌های فرهنگی- موسیقایی اجرای این اثر که نیازمند بودجه، تجهیزات و یک ارکستر بزرگ بود عملی نشد و می‌رفت تا دست کم در ذهن خالقش اجرای آن به افسانه‌ای دست‌نیافتنی تبدیل شود.
 
سال‌ها پیش "علی رهبری"، رهبر ارکستر نام‌آشنا و از دانشجویان پیشین حسین دهلوی، بخش‌های سازی این اپرا را با نوازندگان ارکستر فیلارمونیک براتیسلاوا اجرا کرد اما به دلیل عدم اجرای بخش‌های آوازی این اپرا دهلوی همچنان در انتظار آرزوی اجرای این اثر که به باور او با پیام صلح و دوستی می‌تواند درسی بزرگ برای جهانیان باشد، باقی ماند. حسین دهلوی چندسالی است که در شرایط روحی بدی بسر می‌برد و بسیاری علت بیماری او را تحقق نیافتن آرزوی بزرگش می‌دانند.  
 
"افسانه" اجرای مانا و مانی امسال در روز هفدهم مهرماه، به واقعیت پیوست. هنرجویان کودک و نوجوان "آموزشگاه موسیقی پارس" در حضور حسین دهلوی با همکاری کـُر فیلارمونیک ایران و گروه کـر ملل با رهبری "علیرضا شفقی‌نژاد" و کارگردانی "محمد عاقبتی" و پیش از همه به همت مدیر این آموزشگاه "ناصر نظر" این اثر موسیقایی پیچیده را به مدت یکساعت و نیم در تالار وحدت تهران به اجرا درآوردند.
 
برای اجرای مانا و مانی یک گروه ۲۵۰ نفره شامل ارکستر موسیقی پارس، سه گروه کـر کودک، نوجوان و بزرگسال همکاری داشتند. برگزاری این کنسرت علاوه بر شش ماه تمرین با هزینه زیادی همراه بود. ناصر نظر تنها هزینه نت‌نویسی آن را برای اجرای ارکستر و پارت‌بندی قسمت‌های مختلف این اثر (تقسیم بندی خطوط نت برای هر نوازنده) چند میلیون تومان برآورد می‌کند و معتقد است هیچ ارگان دولتی این هزینه سنگین را به عهده نمی‌گرفت. او در این ارتباط می‌گوید "همه عواید این کنسرت برای حسین دهلوی در نظر گرفته شده است. حتا اگر نیازی به آن نداشته باشد وقتی چنین اثری بزرگی اجرا می‌شود عواید آن باید به صاحب اثر برگردانده شود و همه دست اندرکاران تهیه این اپرا پذیرفته‌اند که دستمزدی نداشته باشند." 
 
آموزشگاه موسیقی پارس در سال ۱۳۶۴ تأسیس شد و محور اصلی فعالیت خود را بر آموزش موسیقی کودکان و نوجوانان ‌"اُرف" بنا نهاد. روش ارف از شیوه‌های شناخته‌شده آموزش موسیقی به کودکان و نوجوانان است. 
 
این آموزشگاه همچنین بانی اولین کنسرت سمفونیک نوجوانان ایران است. کنسرت‌های موسیقی این آموزشگاه در روز جهانی کودک و جشنواره موسیقی فجر هرسال با استقبال گسترده‌ای برگزار می‌شود. تعداد کثیری از هنرجویان این آموزشگاه اکنون از مربیان و فعالین مطرح موسیقی در ایران هستند. 
 
این آموزشگاه از ۱۲ سال پیش هرساله بطور مستقل به مناسبت روز جهانی کودک کنسرت بزرگی تدارک می‌بیند. سال‌ها پیش زمانی که علی رهبری در ایران بسرمی‌برد و رهبری ارکستر سمفونیک تهران را به عهده داشت، تصمیم گرفت با اجرای مانا و مانی به آرزوی استاد خود جامه عمل بپوشاند. او با همیاری ناصر نظر تمرین بخش‌های سازی اپرای مانا و مانی را با هنرجویان آموزشگاه پارس آغاز کرد. اما تمرین‌های آن زمان با رفتن علی رهبری از ایران متوقف شد و به اجرا نرسید.
 
ناصر نظر اما این بارسنگین که به قول خودش بر دوش او گذارده شده بود را امسال با غلبه بر مشکلات به مقصد رساند: "سال‌ها بود که تصمیم داشتم این اپرا را اجرا کنم. بارها با استاد دهلوی  صحبت و مشورت کردم اما هر بار مشکلات پیش رو، که عمده آن تامین منابع مالی بود، مانع اجرای آن می‌شد. تا این که بالاخره سال گذشته و در مراسم روز جهانی کودک تصمیم گرفتم به هر شکل ممکن این اپرا را به روی صحنه بیاورم. از ابتدای سال تمرین هایمان را با گروه پارس شروع کردیم. با مشورت‌هایی که با کارگردان اپرا محمد عاقبتی و رهبر گروه کـر آقای شفقی‌نژاد و همچنین خانم سوسن اصلانی داشتیم بخش‌هایی از نوشته استاد دهلوی که حذف آن در محتوای اثر تاثیری نداشت را جدا کردیم و در ضمن طول زمان را از ۲ ساعت به حدود یکساعت و نیم کاهش دادیم. آقای دهلوی تنظیم پیانو و کـر را سال‌ها پیش در اختیار گروه پارس گذاشته بود تا با بچه ها تمرین کنیم. ایشان حتا در نامه‌ای خواهش کرده بود این اپرا به دلیل پیام اجتماعی که دارد اجرا شود و من خوشحالم که توانستم این کار را انجام دهم. تصمیم دارم برای جشنواره موسیقی فجر امسال برای فضا و دکور این اجرا از تکنولوژی سه بعدی (تری دی) استفاده کنم که البته هزینه سنگینی دارد و امیدوارم حامی مالی پیدا کنم."
 
با اینکه موسیقی مخصوص کودک هنوز در ایران در آغاز راه است اما به گفته ناصر نظر اگر در دنیا پنج اپرای مخصوص کودکان وجود داشته باشد، یکی از آنها مانا و مانی و متعلق به ایران است. با اجرای این اپرا، پس از سه دهه، شاید راه برای اجراهای بعدی آن چه در داخل، چه در بین فارسی‌زبانان دیگر و چه در خارج از کشور باز شده باشد تا آرزوی دیگر خالق مانا ومانی، برای جهانی شدن اثرش هم جامه عمل بپوشد.
 
این اپرا طی ۵ شب از تاریخ ۱۷ تا ۲۱ مهر در تالار رودکی به اجرا در‌آمده است. انتشار این گزارش هم زمان با پنجمین شب این اجراست. ساعتی قبل با همسر استاد دهلوی خانم "سوسن اصلانی" صحبت کردم و از حال ایشان پرسیدم: "استاد دهلوی شب اول که به دیدن اپرا رفتند روی صحنه به شدت به هیجان آمدند و گریستند. پس از آن به دلیل خستگی موفق به دیدن مجدد اپرا نشدند تا شب گذشته. این بار به نسبت شب اول بیشتر تحت تاثیر قرار گرفتند و کاملا اثر خود را به یاد داشتند و از اجراکنندگان به خصوص آقای نظر تشکر کردند و همچنین اصرار داشتند که امشب هم برای دیدن آن به تالار وحدت برویم."
 
گزارش تصویری این صفحه با ترکیب بخش‌هایی از موسیقی اپرای مانا و مانی و گفته‌های ناصر نظر درباره چگونگی اجرای آن تهیه شده است.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.