Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران

صبا واصفی

اگر به پیشینه ایرج جنتی عطایی نظری بیفکنید، تنوع کارها و سایه روشن زمینه‌هایی که در آنها هنرنمایی کرده بسیار است. او شعر گفته، ترانه سروده، نمایشنامه و داستان و کتاب‌های بسیار نوشته، در نمایش‌های بسیار نقش داشته، و نمایشنامه‌های زیاد را به روی صحنه آورده است.

گرچه جغرافیای زندگی‌اش به شهرهای دزفول و تهران و لندن بر می‌گردد، اما جغرافیای هنری‌اش وسیع و محتوای آن بسیار فراگیرتر است.

در واقع باید زندگی او را دو بخش کرد. زمانی که در ایران می‌زیست و در جرگه سرایندگان عشق و دلدادگی بود ویا در جو پُر‌ستیز و پَُر التهاب سال‌های جوانی‌اش از گل سرخ و دردهای توده‌ها در ژرفای لایه‌ها می‌گفت و به عنوان شاعری اجتماعی، به قول شاملو، دست می‌گذاشت به جراحات شهر پیر و به شب از صبح دل‌پذیر قصه می‌کرد. بخش دوم زمانی آغاز شد که جنتی همانند بسیاری دیگر از هنرمندان به ناچار به غرب کوچ کرد و چمدان خسته‌اش دیگر بوی هجرت و غربت می‌داد.

ترانه "آن گل سرخی که دادی" با صدای ویگن
در سال های نوجوانی که شعر سرودن را آغاز کرد از این که سروده‌هایش را پدرش نپسندد نگرانی داشت و از این رو شعر خود را به عنوان شعر شهریار به پدر معرفی می‌کرد. پدر او که از خانواده‌ای آذری می‌آمد و شیفته اشعار شهریار بود، سروده او را تایید می‌کرد و ایرج نفس راحتی می‌کشید و می‌گفت:"پدر جان شعر خودم بود." و پدر با اخمی مرموز می‌گفت:" حس کردم بعضی بیت‌ها ضعیف بود!"

شاید برای برخی ایرج جنتی ِ شاعر و هنرمند و فعال اجتماعی اهمیت بیشتری داشته باشد، اما واقع امر این است که این ایرج جنتی ِ ترانه‌سرا است که بیشتر در ذهن‌ها مانده و بر نسلی از دوستداران موسیقی اثر گذاشته که فراتر از مرزهای ایران است.  

شاید نتوان فارسی زبانی را یافت که از سروده‌های ایرج جنتی ترانه‌ای نشنیده باشد. و کمتر خواننده نوگرایی را می‌توان یافت که ترانه‌های این ترانه سرای نوین را نخوانده باشد؛ ترانه‌هایی که نه تنها در روزگار ساخته شدن بلکه سالهای سال پس از آن هنوز هم  زمزمه می‌شوند.

این ترانه سرای شناخته شده که در کار سرایندگی  تجربه‌های ارزشمندی دارد از ترانه سرایان نسل جدید اندکی دلگیر به نظر می رسد و از پیامی که در این ترانه‌هاست چندان خشنود نیست.

در گزارش تصویری این صفحه، ایرج جنتی عطایی متولد ۱۹ دی ۱۳۲۵ از زندگی خود می‌گوید. همچنین در این جا ترانه گل سرخ با صدای ویگن را می‌شنوید و نیز دو شعر از سروده‌های جنتی عطایی را می‌تواند بخوانید:

 
آهنگ کوچ 
 
آسمان ابری نیست 
و زمستان هم،
دل من اما غمگین است 
چشم من اما بارانی.
 
بوی غربت دارد
کوچه‌ی تنبل پر همهمه‌مان
بوی هجرت دارد 
چمدانِ خسته‌ی من
و هوای گریه
مادر کور دم مردن من.
قصد هجرت دارم 
به کجا باید رفت؟
 
بروم
 
بروم
قایقی از رنج بسازم
و بهاری از عشق
بین ما دریایی ست
که نخواهد خشکید
بین ما صحرایی‌ست
که نخواهد رویاند 
 
 
من اگر می دانستم
 
من اگر می‌دانستم
به کجا باید رفت
چمدانم را می‌بستم
و از اینجا می‌رفتم
 
قصد هجرت دارم
 
دل من می‌گوید:
دل به دریا بزنم
و به آن شبه جزیره بروم
میوه‌ی تازه‌ی امید بچینم
 
دل من می‌گوید:
سر به صحرا بزنم
بروم شهر سپیداران
و سپیدی‌ها را
ارمغان آورم، آه
چه خیال خامی دارم! نه؟
 
قصد هجرت دارم
به کجا باید رفت
به کجایی که در آن
آسمان ابری باشد
و زمستان هم
دل غمگین اما نه.
 
با تو ام ای یاور
 
ای دوست
تو اگر سنگر امنیت من بودی
من هوای رفتن را...
من هراس ماندن را...
 
پیش تو می ماندم
و بیابان‌ها را
بارور می‌کردیم
چه خیال خامی دارم! نه؟
 
 
بوی هجرت دارد
چمدان خسته‌ی من
و هوای گریه
مادر کور دم مردن من
قصد هجرت دارم
به کجا باید رفت؟  
 
آنک بهار
 
به یاد کوچه‌های مه
- غروب
- خواب
و خانه های خفته در خیال‌ ِ آفتاب
به یاد هیمه‌های سوخته
در انزوای برفی ِ گرسنگی و مرگ
میان کلبه‌های خار
 
- گِل 
- پِهِن
- تگرگ
 
ستاره‌ای
- به نعره‌ای
شیارهای زخم تازیانه را
جوانه‌های سرخِ یک سرود می‌کند.
 
زمستان ۶۱
 
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
سینا رشیدی‌رضایی*

دنبال کردن زندگی "صفا" از زمانی برای من جذاب شد که به قول خودش بی‌معرفتی‌هایی در حق او شد. شروع به جمع‌آوری عکس‌هایی از او کردم که حاصل آن تبدیل به چندرسانه‌ای "داستان صفا" شد.

او مثل تمام ما، بالا و پایین‌های زندگی را حتا بیشتر تجربه کرده. اگر از او بپرسی خانواده یا بچه‌ای داری؟! جواب می‌دهد، آری. اما این فقط آرزوی اوست، آرزوی داشتن زن و بچه و خیلی آرزوهای دیگر.

صفا در حال حاضر در یکی از سرویس‌های بهداشتی شهرداری کار می‌کند. همان جایی که وقتی آنها از مشتری‌ها درخواست دویست تومان هزینه نظافت می‌کنند، بر می‌گردند و می‌گویند، مگه استفاده از سرویس بهداشتی هم پولیه؟

وفادار صفایی متولد ۱۳۲۶ از شهر لامرد شیراز است. چهل و سه سال پیش شهر و خانواده خود را به بهانه کار در تهران ترک کرد. او ابتدا در یک شرکت باربری کار می‌کرد. سپس توسط دوستی به شهرداری معرفی شد.

بعد از استخدام در شهرداری کارش را از "پارک صبا" در خیابان جردن شروع کرد و به گفته خودش درآمد خوبی هم داشت. بعد از مدتی او را از پارک صبا به "پارک شاد" واقع در منطقه ونک منتقل کردند. زمانی کوتاه از کار در پارک شاد نگذشته بود که به دلیل نارضایتی اهالی محل و پیمانکار شهرداری او را به "بوستان نور" منتقل کردند. این پارک کوچک و کم رفت و آمد در کنار یکی از اتوبان‌های تهران قرار دارد. جایی که صفا را از دوستانش دور کرد. از این به بعد او ساعت‌ها روی صندلی کنار درب سرویس بهداشتی می‌نشیند و به اتوبان خیره می‌شود...

حقوق ماهیانه صفا چهارصدهزارتومان است و به گفته خودش از دیگر کارگران همطرازش حقوقش بالاتر است اما آنها روزانه از راه انعام درآمد بیشتری نسبت به صفا دارند. می‌گوید بعضی روزها در ایستگاه تاکسی‌های ونک سری می‌زند و از راننده‌ها پول دریافت می‌کند تا حداقل بتواند روزانه ‌شکمش را سیر کند.

صفا در سن شصت و پنج سالگی رویاهای بزرگی دارد. آرزو دارد روزی ازدواج کند، ثروتمند شود و تفریح کند و... آرزوهایی دارد که شاید برای ما جوان‌ها بسیار دور باشد، ولی آرزو دارد...

 
*این گزارش ساخته سینا رشیدی رضایی،عکاس، است که در هفتمین جشنواره دوربین. نت، در بخش مالتی مدیا در تهران مقام نخست را دریافت کرد. زمان اصلی این گزارش یازده دقیقه است و برای چاپ در جدیدآنلاین کوتاه شده است. شما می‌توانید گزارش کامل را در قسمت لینک‌های مرتبط در ستون سمت چپ صفحه ببینید.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
امید صالحی

بسیاری ازمسیحیان جهان روز ۲۵ دسامبر را به عنوان زادروز مسیح جشن می‌گیرند، اما در ایران مسیحیان ارمنی از ششم ژانویه به عنوان روز تولد مسیح تجلیل می‌کنند.

مسیحیان ایران روز ششم ژانویه برای مراسم دعا و نیایش به کلیسا می‌روند و پس از خواندن دعا و خوردن نان فطیر که به شراب آغشته شده، بقیه مراسم را در خانه‌هایشان برگزار می‌کنند.

به اعتقاد مسیحیان، این تفاوت زمان برای برگزاری کریسمس اختلاف مذهبی یا چندگانگی روایت دینی نیست. در سال‌های ابتدایی رسمی شدن آیین مسیحیت روز ششم ژانویه در تقویم تمامی کلیساها زادروز مسیح و غسل تعمید او محسوب می‌شد، اما به تدریج بنا به تدبیر کلیسای کاتولیک زادروز مسیح به ۲۵ دسامبر، روز تولد میترا یا مهر ایرانی، انتقال یافت و این دو واقعه به هم پیوند داده شد. پس از آن که کیش مهرپرستی از فراز تمدن‌های غربی و شرقی به حاشیه رفت، روز میلاد مسیح در همان تاریخ ۲۵ دسامبر ابقا شد. ولی کلیساهای شرقی که قائل به انتقال این روز و برگزاری کریسمس نشدند، همچنان رویه خود مبنی بر برگزاری جشن میلاد در ششم ژانویه را ادامه دادند.

بیشتر ارمنی‌های ایران نیز به تبعیت از کلیساهای شرقی کریسمس را در روز ششم ژانویه جشن می‌گیرند. هرچند آشوریان و کلدانیان و مسیحیان کاتولیک ایران نیز که تعدادشان کمتر از ارتدوکس‌ها و گریگوری‌هاست، ۲۵ دسامبر را به عنوان کریسمس جشن می‌گیرند. ولی به اعتقاد خود مسیحیان ایران، تفاوت در زمان برگزاری جشن میلاد به معنای تفاوت در رعایت آداب و سنن آن نیست و نمادهای زادروز مسیح و سال نو همچون درخت کاج، بابانوئل و شام عید در بین همۀ مسیحیان مشترک است.

ایرانیان سنت بابا نوئل را هم همچنان زنده نگه داشته‌اند. به باور آنها، سانتا کلاوس (بابانوئل) اسقف کلیسای میرا (در ترکیه) بود؛ روحانی‌ای که ظرف سه شب با گوزن‌های خود به شهر باری ایتالیا سفر کرد، تا هزینۀ عروسی سه دختر یک نجیب‌زادۀ ایتالیایی را تأمین کند. کشیشان هلندی و بلژیکی به تقلید از او پس از مرگش سنت هدیه دادن به کودکان را پاس داشتند، تا این که اسقف 'میرا' در فرهنگ‌های مختلف نامیرا شد و تبدیل به نماد کریسمس شد.

ارمنی‌های ایران در اجرای سنت‌هایی چون برپایی درخت کریسمس و تزیین آن و شام عید از فرهنگ ایرانی هم وام گرفته‌اند. پختن مرغ وماهی در شب عید یکی از رسوم عمدۀ مسیحیان ایران است. آنها در روز عید دید و بازدید از دوستان و بزرگان خانواده را فراموش نمی‌کنند و از میهمانی و جشن غافل نمی‌شوند. شب‌زنده‌داری و شادی بیشتر برای جوانان جذاب است، اما بزرگان خانواده به مراسمی چون دیدار از بزرگان و خانواده‌هایی که در سال گذشته عزیزی را از دست داده‌اند هم توجه می‌کنند.

در سال‌های اخیر خانواده‌ها کمتر از درخت کاج طبیعی برای مراسم کریسمس استفاده می‌کنند. بیشتر درخت‌ها پلاستیکی شده‌اند، چون اجازۀ قطع درخت‌های شاداب و سالم داده نمی‌شود. اما این چیزی از شور کریسمس کم نکرده و همچنان خانواده‌ها درخت کاج را جزء اصلی مراسم زادروز مسیح می‌دانند.

ششم ژانویه در ایران همزمان با ۱۶ دی‌ماه است. معمولا مدارس ارمنی‌ها به مناسبت کریسمس تنها دو روز تعطیل است؛ آن هم به خاطر همزمانی امتحانات با جشن کریسمس.

یکی دیگر از سنت‌های رایج در ایام کریسمس که شباهت زیادی به جشن سال نو ایرانیان دارد، خریدن و پوشیدن لباس نو است. و البته، خانه‌تکانی. زنان در این ایام مشغول آماده کردن خانه برای عید می‌شوند و مثل روزهای نزدیک به سال نو ایرانی، همه جا را برای شادی و نیایش تمیز و آماده می‌کنند.

در روزهای نزدیک به کریسمس محله‌های ارمنی‌نشین شهرهای ایران، به ویژه تهران، شاد و سرزنده است. مردم از مغازه‌های شاد و رنگارنگ کارت پستال و هدیه می‌خرند و برخی نقاط شهر مثل روزهای نزدیک به نوروز شلوغ می‌شود.

در نمایش تصویری این صفحه صحنه‌هایی را از جشن کریسمس ارمنی‌ها در تهران می‌بینید.

 

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
نبی بهرامی

حدود چهار سال از زندگی دانشجوی‌ام در شهر کویری یزد می‌گذرد و هر روز چشمم به حصار بلند قامت "شیرکوه" که جنوب یزد را پوشانده است می‌افتد، کوهی که از هر نقطه یزد نمایان است و وجه تسمیه آن به دلیل شباهت به یک شیر خفته از فاصله دور می‌باشد. در روزهای آخر آبان قله شیرکوه رفته رفته سفیدپوش می‌شود و در زمستان برف‌خانه کوچکی را تشکیل می‌دهد که آثار آن تا بهار باقی می‌ماند.  کمی بعدتر دامنه‌ها و روستاهای اطراف شیرکوه هم از این موهبت بی بهره نمی مانند و بر خلاف آسمان بخیل شهر یزد، مردم روزهای پر برف و بارانی می‌گذرانند.

جمعه‌ها مردم به تنگ آمده از فضای شهری، به سمت روستاهای مرتفع اطراف یزد سرازیر می‌شوند و خروجی جنوبی شهر که به شهر تفت متصل می‌شود ساعات شلوغی را سپری می‌کند. یکی از این مناطق پر رفت و آمد "سَخوید" نام دارد. بارها اسمش را از یزدی‌ها، به عنوان پیست اسکی یزد، شنیده بودم. آنها همیشه بر پیست اسکی بودن این منطقه اصرار دارند و من همیشه کنجکاو برای رفتن به این منطقه و استراحت و تفریح در آنجا بودم. تا اینکه من هم یک روز جمعه به اتفاق دوستانم راهی سخوید شدم.

پیست اسکی سخوید با فاصله ۸۰ کیلومتری از شهر یزد در مجاور دهستان سخوید از توابع شهرستان تفت قرار دارد. این منطقه به خاطر ارتفاع زیاد از سطح زمین و قرار گرفتن در مسیر عبور توده‌های باران‌زا، زمستان‌های پر برف و بارانی دارد. توده ابرها بعد از عبور از این منطقه در دشت یزد پراکنده شده و دیگر خبری از آن همه بارش نیست.

کمی که از یزد فاصله می‌گیریم جاده کوهستانی می‌شود. در مسیر چشمم به دنبال راهنمای پیست و علائم جاده می‌گردد اما انگار خبری از آن نیست. آن‌طور که به ما گفته بودند باید دنبال تابلو جاده "روستای سانیج" می‌گشتیم. چند کیلومتری که می‌رویم دیگر از آن محیط کویری خبری نیست و در عوض کوه‌های بلند و در دامنه آنها باغ‌های گردو، بادام و توت و انگور می‌بینیم. درختان کهنسال گردو با خانه‌های کاه‌گلی روستایی جاده را احاطه کرده‌اند و مردم مشغول فروش محصولات صیفی خود در کنار جاده هستند. ظاهرا شلغم این منطقه به دلیل شیرین بودن معروف است. هرچه جلوتر می‌رویم هوا رفته رفته سردتر می‌شود و دیگر از آن هوای معتدل شهر یزد خبری نیست.

به روستای سخوید نزدیک می‌شویم، روستایی که یزدی‌ها خودشان به آن "سخود" می‌گویند. آبادی حدود ۱۷۰۰ نفری و  ۱۵۰۰ سال قدمت که ابتدا ساکنین آن زرتشتی بوده‌اند اما بعدا به علت بدی آب و هوا و باران‌های شدید از آن منطقه مهاجرت کرده‌اند. هنوز هم آثاری از دخمه و آتشکده‌شان در اینجا باقی مانده است.

حالا کوه‌ها پوشیده از برف است و مردم که آمده‌اند یک روز خود را در کنار این طبیعت سرد بگذرانند از دور دیده می‌شوند و صدای هیاهو و جیغ و نشاط و شادی‌شان بالا گرفته است. عده‌ای هم کمی دورتر فرش پهن کرده‌اند و مشغول چای خوردن و گفتگو هستند. بساط لبو و شلغم هم به راه است و بخاری که از ظرف‌هایشان بلند می‌شود ما را به سوی خود دعوت می‌کند. در کنار آنها چند نفری هم هستند که تیوپ کرایه می‌دهند، ابزاری که با آن از بالای برف لیز می‌خورند و به پایین سرازیر می‌شوند. این شیب اگرچه به پیست اسکی سخوید معروف است، از اسکی و چوب و ابزار اسکی خبری نیست. اما شادی و هیجان مردم دست کمی از پیست‌های اسکی ندارد. از بالای پیست شور و نشاط مردم را نظاره‌گر می‌شویم و دخترانی که به دور از محدودیت‌های شهر یزد اینجا بی‌پروا در میان جمیعت روی برف  لیز می‌خورند. در چند دقیقه‌ایی که ایستاده‌ام کمتر تیوپی سرنشینانش را سالم به پایین شیب می‌رساند. اما انگار همین به هوا پریدن‌ها و در برف غلت خوردن‌ها و واژگون شدن‌ها، برای آنها "خطرات هیجان‌انگیز" ساخته است و به این راحتی دست بردارش نیستند.

همه خوشحالند اما گله هم دارند. زن میان‌سالی که تازه به پایین شیب رسیده است با دستش به سنگی که کمی سر از زیر برف بیرون آورده است اشاره می‌کند و می‌گوید: الان چند سال هست که می ‌آییم اینجا. هنوز این سنگ هست. کاش کمی به فکر این پیست بودند تا خطرات آن کمتر می‌شد".  مردی که کنارش ایستاده است و هنوز از هیجان لیزخوردن نفس نفس می‌زند می‌گوید: "خیلی خطر داره. دو هفته پیش یک جوان بیست ساله همین‌جا سرش به زمین خورد و مرد. نه آمبولانسی بود و نه امکاناتی". حرف‌هایش هنوز نیمه تمام  است که تیوپی با سرعت به طرفمان می‌آید. اینجا انگار حواست نباشد از برخورد با تیوب‌ها بی‌نصیب نمی‌مانی. ظهر است و آسمان دلش گرفته و آماده باریدن است. حالا دیگر از آن آفتاب گرم خبری نیست.

سرما سرسختی می‌کند و کم کم دانه سفید از آسمان شروع به باریدن می‌کند. دیگر سرما مجال ماندن نمی‌دهد. عزم برگشتن می‌کنیم. از چند پیچ جاده که پایین تر می‌آییم  دوباره سر و کله آفتاب نیمه‌جان عصرگاهی پیدا می‌شود. یزد خشک خشک است و بجز چند لکه ابر کوچک چیزی در آسمان یزد نیست.

گزارش تصویری این صفحه برشی است از سفر یک روزه من و دوستانم به پیست اسکی سخوید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

پدر رافائل دومانس، کشیش اهل فرانسه، شاید نخستین کسی بود که گزارشی درباره اوضاع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران به زبان فرانسه نوشت تا هم‌میهنان خود را با این کهن دیار شرقی آشنا کند. او در سال ۱۶۴۴ میلادی برای تبلیغ دین مسیح به ایران آمد و نزدیک به پنجاه سال از عمر خود را در این کشور گذراند. چند سال بعد، در فاصله سال‌های ۱۶۶۴ تا ۱۶۷۷، یک جواهرفروش اهل پاریس به نام ژان شاردن دو بار به ایران سفر کرد و در سفرنامه ۱۰ جلدی خود تصویر دقیقی از جامعه ایران عصر صفوی را به دست داد.

از پس ِ این دو، فرانسویان بسیاری به ایران آمدند و درباره این سرزمین و مردمانش چیزهایی نوشتند. برخی‌شان مانند اوژن فلاندن، نقاش و باستان شناسی که در ۱۸۴۰ به ایران آمد و تصاویر جاودانه‌ای را از آثار تاریخی این سرزمین خلق کرد، درباره تمدن‌های شرقی مطالعه می‌کردند و برخی دیگر مانند ژوبر و ژنرال گاردن، فرستادگان ناپلئون بناپارت به دربار فتحعلیشاه قاجار بودند که در خلال مأموریت‌های سیاسی و نظامی خود گزارش‌هایی را درباره جغرافیای ایران و اوضاع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آن فراهم آوردند.

حتا مارسل دیولافوا و همسرش ژان دیولافوا که در دوره ناصرالدین شاه با هدف غارت گنجینه‌های تاریخی شوش و انتقالشان به موزه لوور به ایران سفر کردند، از ثبت و ضبط اوضاع و احوال این کشورغافل نماندند؛ چندان که سفرنامه ژان دیولافوا یکی از مهم‌ترین منابع تاریخ دوره قاجار است. به این فهرست، می‌توان نام‌های بسیار دیگری را افزود و خاطرنشان کرد که همه آنها یک هدف مشترک داشتند: آشنایی هرچه بیش‌تر فرانسوی‌ها با جامعه ایران.

این سنت سفرنامه‌نویسی در ادامه خود به شکل‌یابی سنت ایران‌شناسی در فرانسه انجامید. سنتی که آغازین مراحل آن با تجربه ناخوشایند کاوش‌های باستان‌شناسی ژاک دمورگان در ایران و انتقال هزاران شیء تاریخی ارزشمند به موزه لوور همراه شد و سپس در کوشش‌های کسانی چون آندره گدار، نخستین رییس موزه ملی ایران، نوعی شیفتگی به فرهنگ ایرانی را نمودار ساخت. او همان کسی است که ساختمان موزه ملی ایران را با الهام از تاق کسری، و ساختمان آرامگاه حافظ را متناسب با عوالم متصوفه ایرانی بنا کرد و در طراحی آرامگاه فردوسی مشارکت فعال داشت.

پس از او باید از رومان گیرشمن نام برد که به رغم تندخویی با ایرانیان ِ حول و حوش خود و شایعه دست درازی به آثار عتیقه، کاوش‌های مفصلی را در محوطه‌های باستانی ایران به انجام رساند و بر غنای مطالعات ایران‌شناسی افزود. و نیز "هانری کربن" که اثر کم‌مانند "تاریخ فلسفه اسلامی" را در ارتباط تنگاتنگ با کسانی چون علامه محمد حسین طباطبایی و سید حسین نصر به نگارش درآورد. امروز نیز فرانسویانی چون برنارد اورکاد، یان ریشار و ژان پیر دیگار در همین راه گام برمی‌دارند.

نگاه جامعه فرانسه به ایران اما دگرگون شده است؛ زیرا روابط فرهنگی ایران و فرانسه که تا پایان دوره پهلوی با فراز و نشیب‌هایی ادامه داشت، با وقوع انقلاب اسلامی به زیر سایه سنگین تنش‌های سیاسی رفت و دچار اختلال شد. شاید امروز ایرانیان، فرانسه را همچنان مهد تمدن و فرهنگ و هنر بدانند و هرکدامشان در آرزوی دیدار از پاریس رؤیایی باشند اما به نظر نمی‌رسد که فرانسویان تحت تأثیر سه دهه تبلیغات منفی علیه ایران، رغبت چندانی برای سفر به این کشور و آشنایی با مردمانش داشته باشند. البته دولت ایران نیز که فرانسه را کمابیش در جبهه "استکبار جهانی" جای می‌دهد، وظیفه خود نمی‌بیند که برای تغییر نگرش‌های منفی، کوششی به خرج دهد و بسا که این دید منفی را گواهی بر "حقانیت و مظلومیت" خود به حساب می‌آوَرَد.

با این حال و به رغم چنین اوضاع و احوالی، هنوز هم کسانی یافت می‌شوند که به ایران، نه از پشت عینک رسانه‌ها و نه با معیارهای سیاسی، بلکه از دریچه فرهنگ می‌نگرند. پاتریک رینگنبرگ، (Patrick Ringgenberg) دانش آموخته دین و فلسفه و تاریخ هنر در دانشگاه لوزان یکی از این افراد است. او یک سوئیسی فرانسوی زبان است و نوشته‌هایش درباره ایران می‌تواند مورد استفاده همه فرانسوی زبان‌ها باشد.

رینگنبرگ در سال ۲۰۰۵ "راهنمای جامع فرهنگی ایران- Guide culturel de I’Iran" را نوشت که کتاب مصوری است به زبان فرانسه در شناخت تاریخ و فرهنگ ایران از آغاز تا به امروز؛ تا حدودی شبیه به کتاب‌های راهنمای گردشگری اما به مراتب عمیق‌تر و از حیث نگاه به فرهنگ و هنر ایران جامع‌تر و دقیق‌تر. این کتاب می‌کوشد تا به سهم خود شکاف ۳۰ ساله‌ای را که در شناخت اروپائیان از ایران به وجود آمده، تا حدودی پرکند و برخلاف پژوهش‌های نخبه‌گرایانه ایران‌شناسان فرانسوی، تصویرعمومی‌تری را عرضه دارد.  

او را نخستین بار در تهران و در دفتر انتشارات روزنه دیدم، در حالی که سرگرم صفحه‌بندی کتاب تازه خود درباره معماری و هنر حرم امام رضا بود. از او خواستم درباره انگیزه‌های خود در نوشتن کتاب درباره ایران و مسایلی که با آن مواجه شده برایم بگوید و پذیرفت. آن‌چه در گزارش تصویری این صفحه آمده، بخشی از سخنان پاتریک رینگنبرگ و تعدادی از عکس‌های منتخب دو کتاب "راهنمای فرهنگی ایران" و "حرم امام رضا در مشهد" (در دست چاپ) است.

دوست داشتم در این گزارش، عکس‌هایی از شخص او در سفرهای متعددش به نقاط مختلف ایران را بگنجانم اما گفت که هنگام مواجهه با مناظر طبیعی و آثار تاریخی ترجیح می‌دهد که از محیط پیرامون عکس بگیرد و علاقه چندانی نداشته و ندارد که خود نیز جزیی از این عکس‌ها باشد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

خالکوبی که در گذشته به آن کبودزنی می‌گفته‌اند و این روزها تاتو (و بعضی کلمه فرنگی تتو و تتو کشیدن) را برایش بکار می‌برند پیشینه‌ای دراز دارد. کشیدن نقش بر بدن گویا نخست برای تزیین بوده آن هم در زمانی که هنوز انسان‌ها لباس نمی‌پوشیده‌اند.

اجساد مومیایی شده نشان می‌دهد  که خالکوبی در مصر باستان هم رواج داشته است. در ایران به باور باستان‌شناسان، به دوره هخامنشی بازمی‌گردد. اما چرا خالکوبی؟ برای بعضی خالکوبی جنبه دینی داشته و جزو شعایر و آیین‌های مذهبی‌شان بوده است. در یونان باستان امتیازات طبقاتی را با خال نشان می‌داده‌اند و خال‌کوبی برده‌ها و اسیران زن یا مرد برای مشخص کردن صاحبان آنها بوده و در برخی از جوامع افریقایی هنوز نشان وفاداری یا وابستگی قبیله‌ای است. کوبیدن خال و یا گذاشتن خال مصنوعی برای آرایش در جوامع سنتی بویژه در میان زنان رواج داشته و هنوزهم در کشوری مانند هند بسیار رواج دارد. در ژاپن پس از ممنوعیت طولانی این رسم در قرن ۱۹ دوباره رواج یافت و در جنگ جهانی اول این کار در میان سربازان و ملوانان انگلیسی رسم شد و بعد به ملاحان و ملوانان دیگر رسید و در دهه گذشته در غرب به صورتی گسترده شایع شد.

در متون فارسی قدیم کبودزن به معنی خالکوب بوده و برای خود شغلی محسوب می‌شده و اشاره‌های بسیاری به آن هست. نگاه به خالکوبی  در دوره‌های مختلف در جامعه ایران متفاوت بوده.  گاه آن را امری پسندیده و گاه ناپسند و مکروه  و ویژه بزهکاران و مجرمان تلقی می‌کردند. اما به نظر می‌رسد هیچ گاه ممنوعیتی قانونی نداشته است. البته خالکوبی برای قشرهای خاص بوده مثل پهلوان‌ها، کلاه مخملی‌ها و جاهل‌ها بیشتر برای نشان دادن قدرت یا وفاداری. برای برخی اقشار اما خالکوبی، که با درد بسیار همراه بود، نشانه شجاعت و جسوری و تحمل درد هم بود.

تاتو و خالکوبی در جوامع امروزی معنای گذشته‌اش را از دست داده و به گفته طرفدارانش "آذین تن" محسوب می‌شود و نقش بر روی پوست فرد برای "دیگر بودن" است که به او شخصیتی متفاوت و اعتماد به نفس می‌دهد. برای برخی هم آمادگی برای بازشدن بخت و اقبال هم می‌تواند باشد.

ابزار خال‌کوبی نیز در حال عوض شدن است. اگر در گذشته از خار تا استخوان و سنگ و آهن داغ تا سوزن و سوزن لحاف‌دوزی  برای خالکوبی استفاده می‌کرده اند٬ امروزه اما فن خالکوبی رو به گسترش است و کسانی که از آنها به "صنعت‌گران خالکوب" تعبیر می‌شود با ابزارهای نو و تکنولوژی جدید  و ایده‌هایی تازه روز بر پوست مشتریانشان هنرنمایی می‌کنند.

خال یا نقش یا داغ روی پوست نیز مثل گذشته نیست. دوستداران خال، انتخاب و کوبیدن نقش‌هایی مثل شاپرک، دلفین، پرنده، مار یا نقوش تخیلی را در پیوند و ارتباط  مستقیم با "ذهنیت افراد" و "حس زیبایی‌شناسی" آنها می‌دانند. البته نقش و طرح‌های انتخابی نه تنها با ذهنیت، بلکه با توانایی مالی افراد در ارتباط است.

عده‌ای معتقدند "تاتو  فرد را خاص می‌کند و هرکسی باید یک طرح برای خود  و منحصر به خودش داشته باشد. ولی "گاهی افراد فقط دوست دارند خالی بر بدن داشته باشند، حالا هرچه که باشد. بهر حال "خال چه بزرگ باشد چه کوچک، چه ظریف باشد، چه پرنقش و نگار، چه سیاه و سفید باشد و چه رنگی، بهتر است در جایی قرار بگیرد که کمتر دیده می‌شود چرا که خال ابدی است و ممکن است باعث خستگی و پشیمانی صاحبش شود که در این صورت از بین بردنش ساده نیست."

در ایران بعد از سال‌ها استفاده از نقش٬ روش و شیوه‌های غربی٬ کسانی که به حرفه خالکوبی مشغولند می‌گویند به دنبال بومی کردن طرح‌ها و اشکال آن هستند و می‌خواهند  با تلفیق عناصر فرهنگ ایرانی مانند مینیاتور و گل و مرغ و ترکیب آن با خط نستعلیق سبکی را به نام ایران به ثبت برساند و بتوانند هنر خود را در فستیوال‌های جهانی به تماشا بگذارند. آرزویی که به نظر می‌رسد تا جامه‌عمل پوشیدن آن هنوز فاصله زیادی وجود دارد.

اگر چه فن خالکوبی به سبک و با ابزار و تکنیک مرسوم در کشورهای غربی در ایران هم رایج شده، اما دست‌اندرکاران می‌گویند هیچ‌گونه آموزشی برای انجام این کار ندیده‌اند و هرآنچه در چنته دارند از طریق اینترنت و نوارهای ویدیویی کسب کرده‌اند. از همین‌رو کسانی که می‌خواهند روی پوستشان خال یا تاتو کوبیده شود یا نقش کشیده شود٬ باید در انتخاب خالکوب دقت کنند تا مایه سرایت امراض خونی به خود نشوند. شاید از همین رو خیلی‌ها به نقش‌ها و تاتوهای موقت مثل عکس‌برگردان روی می‌آورند که پاک‌شدنی است. چون  پاک کردن تاتو که بر پوست نقش بسته باشد آسان نیست و چنان که گفته اند پشیمانی هم سودی ندارد.

 
در گزارش تصویری این صفحه به یکی از مراکز خالکوبی در تهران رفته‌ایم.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

 
گزافه نیست اگر بگوییم که واژه چندرسانه‌ای و ساختن چندرسانه‌ای در زبان فارسی با این سبک و 
سیاق با نام جدیدآنلاین گره خورده است. خوشبختانه در این چند سال٬ پدیدآوردن گزارش صوتی و تصویری و نوشتاری٬ جداگانه و یا در کنار هم٬ در بسیاری از تارنما‌ها رواج پیدا کرده‌است. اما پیوند این سه٬ در داستانی منسجم و تنیده در هم، کاری دشوار است. این دشواری‌ها را ما خود تجربه کرده‌ایم٬ و بی‌پرده باید گفت که در بسیاری از گزارش‌های چندرسانه‌ای‌مان چنان که باید و شاید٬ پیوسته توفیق نداشته‌ایم. این از نظر شکل. از نگاه محتوایی نیز پیدا کردن زاویه‌های نو و جدید فرهنگی و اجتماعی٬ از آنچه می‌گذرد٬ که یکی از هدف‌های ماست٬ چندان هم آسان نیست. از این گذشته پیاده کردن و بیان روندهای محسوس در قالب چندرسانه‌ای به زمان و نیروی فراوانی نیاز دارد که تنها با شوق و پشتکار و آفرینندگی دست یافتنی است.

 

دوست داشتیم گزارش‌های بیشتری تولید می‌کردیم. اما در شرایط کنونی ترجیح می‌دهیم کم بگوییم ولی گزیده. زیرا٬ آن خشت بود که پرتوان زد. از آنجا که می‌خواهیم نمونه خوبی از کار چندرسانه‌ای باشیم٬ ما هم به خودمان سخت می‌گیریم و هم به همکاران‌مان. از همین رو٬ رفت و آمد گزارش‌ها میان برخی از همکاران و ویراستاران جدیدآنلاین کاری است بسیار زمان بر و توان‌فرسا. اما نتیجه نهایی٬ چنان که در عمل دیده‌ایم٬ با نشر چندرسانه‌ای پذیرفته شده٬ مایه فراموشی بسیار از خستگی‌ها شده٬ بویژه اگر کاری ماندگار ساخته و با پسند و تشویق کاربران روبرو شده باشد. در سال گذشته برخی از کارهای ما از سوی شما نقد شده و به درستی. برخی هم با استقبال گسترده شما روبرو شده و ده‌ها هزار تن از کاربران این گزارش‌ها را دیده و تنی چند هم با نوشتن نظرات خود آنها را ستوده‌اند. ما از نشر نظرهایی که همراه با توهین باشد پیوسته پوزش خواسته‌ایم و نیز از نشر نظرات بی‌نام و نشان هم چندان خوشحال نیستیم. 

با این که در جدیدآنلاین٬ به کمک همکاران توانسته‌ایم به برخی از هدف‌های خود برسیم٬ اما در این هدف مجله٬ که گفته بودیم٬ نشر گزارش‌های نسل جدیدِ پیشگامان روزنامه‌نگاری چندرسانه‌ای در کشورهای فارسی زبانِ ایران، افغانستان و تاجیکستان است، به موفقیت نرسیده‌ایم. امیدواریم با کمک و پیشنهادهای شما این کمبود را به ویژه درباره افغانستان و تاجیکستان در سال آینده جبران کنیم. لابد شما هم کمبودهای بسیاری در کار ما می‌بینید. لطفا برایمان بنویسید. ما شنونده خوبی هستیم.

در هر حال٬ به بهانه ششمین سالگرد جدیدآنلاین٬ شماری از چندرسانه‌ای‌های سال گذشته را که شما هم پسندیده‌اید٬ در این صفحه برجسته کرده‌ایم٬  تا از این راه هم از این همکاران٬ که این گزارش‌ها را و نیز گزارش‌های ماندگار دیگری ساخته‌اند٬ تشکری کرده باشیم:

ـ نبی بهرامی٬ دانشجوی مردم‌شناسی است و بیشتر در جستجوی روایت‌های ساده اما عمیق از زبان افراد رنج کشیده است. گزارش "آرزوهای سوخته"٬ سرگذشت جوانی که در کوره زغال‌سازی کار می‌کند٬ از چند‌رسانه‌ای‌های پربیننده بود. "با چشم دل می‌بافد" از دیگر کارهای موفق نبی بهرامی در سال گذشته است. 

ـ فاطمه جمال‌پور٬ که به زمینه‌های اجتماعی می‌پردازد و در تهیه گزارش از شرایط دشوار نمی‌پرهیزد٬ مانند "درپناه آسمان"٬ که یک هفته پس از زلزله آذربایجان و در شرایط دشوار ساخت٬ و نیز گزارش "خماران خانه‌بدوش" در باره معتادان بی‌خانمان.

ـ مجید چیت‌ساز٬ گرچه به تازگی همکاری‌اش را با ما شروع کرده اما در انتخاب موضوع و ساخت چندرسانه‌ای بسیار موفق بوده، از جمله دومین گزارش او "سیاهی لشکرهای ارباب جمشید" که بسیار مورد توجه کاربران جدیدآنلاین قرار گرفت. 

ـ حمیدرضا حسینی٬ با پیشینه‌ای درخشان در گزارش از میراث فرهنگی و ایران‌گردی٬ نزدیک به هفتاد گزارش٬ و بیشتر پر بیننده٬ برای ما ساخته که مجموعه‌ای است کم‌یاب از بناهای تاریخی و خانه‌های قدیمی. "گنج‌های بیرجند"٬ درباره پیشینه شهر بیرجند که با مصاحبه با پرفسور محمدحسن گنجی تهیه شده است٬ در واقع آخرین گفتگو با این استاد بزرگ جغرافیا پیش از مرگ او در سن صد سالگی است. "خانه‌خرابی دایی جان"، "عاشقانه در خانه شیخ بهایی" و نیز "شوش در موزه لوور" از گزارش‌های ماندگار دیگر حمیدرضا حسینی است که از پر بیننده ترین گزارش‌های جدیدآنلاین‌اند.

ـ منوچهر دین‌پرست٬ که کارش بیشتر نوشتن است٬ چندرسانه‌ای‌های گیرا و پرهوادار هم می‌سازد. مانند "نام شما به پارسی باستان"، که گرچه از نگاه ساختاری ساده بود اما از نظر محتوایی از موضوعات روز و بسیار پربیننده.

ـ ثمر سعیدی٬ نگرشی پژوهشی به موضوعات اجتماعی و فرهنگی دارد. "رقصنده‌های خیابانی تهران"٬ از گزارش‌های بسیار موفق اوست. "نرد، بازی تدبیر با تقدیر"٬ نمونه‌ای دیگر از کارهای اوست که بازی و سرگرمی در پارک‌های تهران را از دیدگاهی پژوهشی بررسی می‌کند.

ـ شوکا صحرایی٬ از نخستین همکاران جدیدآنلاین٬ که کار رسانه‌ای‌اش را با ما آغاز کرد. او نزدیک به صد و پنجاه گزارش چندرسانه‌ای ساخته که بیشتر چهره نگاری‌هایی ماندگار و پر طرفدار از نام‌آوران است که با ظرافت و دقت ساخته و پرداخته شده. گزارش‌هایی مانند: "ایرن٬ نخستین ستاره سینما"٬ و "سمفونی خط و رنگ" درباره زندگی منصوره حسینی. "پوران٬ خواب ناز نیلوفر" که شوکا پیشتر ساخته هنوز در شمار پربیننده‌ترین‌های ماست. در این صفحه اما "یک ایرانی در موگادیشو" که سال گذشته بسیار مورد توجه کاربران قرار گرفت را انتخاب کرده‌ایم. 

ـ گلریز فرمانی٬ که حرفه‌اش عکاسی است تاکنون چندین گزارش با عکس‌های بسیار زیبا و هنری ساخته که آخرین آنها "درفک" بود. گزارش "زبان همدلی بر دیواره بیستون" نگاه تازه و غیرخبری به برگزاری جشنواره سنگ‌نوردی در بیستون هواداران بسیاری یافت.

ـ پرستو قاسمی٬ پیوسته در فکر موضوع‌هایی است اجتماعی و نادر مانند "کوتاه قامتان بلند همت"٬ که گزارشی است در باره تلاش‌های انجمن کوچولوهای ایران برای پذیرفته شدن و برابری. گزارش پر بیننده٬ "غریبه‌ای که خودی نشد" نیز از کارهای ماندگار اوست.

ـ فرانک کیاسرایی٬ که کار اصلی‌اش کمک به پرداخت نهایی چندرسانه‌ای‌هایی است که شما در جدیدآنلاین می‌بینید٬ گه‌گاه به ساختن چندرسانه‌ای می‌پردازد. آخرین ساخته او گزارش پر بیننده "تاکسی تهران در لندن" است که توجه بسیاری از رسانه‌ها را جلب کرد.

ـ بهار نوایی٬ چندین سال است که برای ما گزارش‌های چندرسانه‌ای می‌سازد. کار اصلی بهار نوایی اما پرداخت نهایی و ویراستاری  چندرسانه‌ای‌های جدیدآنلاین است. او اکنون هم هر وقت که فرصت داشته باشد همانند گذشته گزارش‌های هنری و فرهنگی ماندگار از زاویه‌هایی تازه می‌سازد. آخرین گزارش‌هایی که به همت  او ساخته شد "شفیعی‌کدکنی، صدای زمانه" است که با تصویرهای خانم پری آزرم معتمدی همراه بود. و نیز٬ "در ستایش حسن کسایی" که بسیاری از هنرمندان و موسیقی‌دانان و نوازندگان در آن گزارش با بهار نوایی همکاری داشتند.

از تنی چند از همکاران دیگر نیز باید یاد کنیم و نیز سپاسگزاری: نخست از داریوش رجبیان که در کنار ویراستاری و پرداخت گزارش‌های دیگران خود نیز گزارش‌های چندرسانه‌ای بسیاری ساخته است. نیز از نیلوفر سنندجی‌زاده، پرنیان محرمی، پروانه ستاری، علی فاضلی، امیر جوانشیر، صدیقه محمودی، رویا یعقوبیان، محبوبه شیرخورشیدی، صبا واصفی، ثمانه قدرخان، مهتاج رسولی و رضا محمدی. امیدواریم این دوستان باز هم فرصت ساختن گزارش چندرسانه‌ای برای جدیدآنلاین پیدا کنند.

گزارش‌هایی را که نام بردیم و همچنین گزارش هایی که در ستون چپ این گزارش می بینید گزینش ما بود بر اساس پسند کاربران. شما اگر بودید و می‌خواستید پنج گزارش از ساخته‌های سال پیش جدیدآنلاین را برگزینید کدام‌ را انتخاب می‌کردید و چرا؟ چشم به راه پاسخ شما. 

جدیدآنلاین
نشانی ما: info@jadidonline.com

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
سپهر مهدوی‌فر

از میدان تجریش و خیابان دربندی که به پایین می‌رویم با منظره‌های خاصی از برج‌های سر به فلک کشیده با معماری‌های مدرن تا خانه‌های قدیمی و آجری روبرو می‌شویم. کمی جلوتر به میدان پروفسور حسابی می‌رسیم. میدانی که در یک ضلع آن باغ موزه ایرانی قرار دارد و در ضلع دیگر خانه‌ای با دیوارهای بلند و نمای آجرهای قدیمی و سیمان و سقف شیروانی که تابلوی خیابان پروفسور حسابی بر روی آن خودنمایی می‌کند. کمی جلوتر دری چوبی و سبز پیدا می‌شود که بر بالای آن شعری از سعدی نوشته شده: "به جان زنده‌دلان سعدیا که ملک وجود/ نیارزد آنکه دلی را ز خود بیازاری" و بر روی در، نام دکتر محمود حسابی به چشم می‌خورد. اینجا خانه "دکتر محمود حسابی" است که اکنون  موزه‌ای شده است برای آشنایی با این دانشمند بزرگ.

در این موزه تمام وسایل شخصی دکتر حسابی از سوزن و هدیه‌های کوچکی که در نگاه اول شاید ناچیز به نظر برسد تا مدارک علمی و تحصیلی او نگهداری می‌شود. "فریدون پیدا" دوست و همکار قدیمی دکتر حسابی که هم اکنون به عنوان مسئول موزه در بنیادش مشغول به کار می‌باشد، می‌گوید: "انگار دکتر می‌دانسته که ما می‌خواهیم برای ایشان  موزه‌ای ایجاد کنیم چون تمام وسایل را خودشان نگه‌داری کرده‌اند، ما فقط آنها را چیده‌ایم."

سید محمود حسابی در ۵ اسفندماه سال ۱۲۸۱ هجری شمسی در تهران متولد شد. پدرش "معزالسلطنه" از افراد سرشناس آن زمان و مادرش "گوهرشاد حسابی" و هردو اهل تفرش بودند. در پنج سالگی به دلیل شغل پدر همراه خانواده به بیروت می‌رود. بعد از مدتی پدر وی به خاطر ازدواج دوم آنها را رها می‌کند. در هفت سالگی تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه کشیش‌های فرانسوی که تنها مدرسه رایگان بیروت بود شروع می‌کند و در سن ده سالگی حافظ قرآن می‌شود. در هفده سالگی از دانشگاه فرانسوی بیروت لیسانس ادبیات و در نوزده سالگی لیسانس بیولوژی را از همان دانشگاه می‌گیرد. در بیست و دو سالگی تحصیلات خود را در رشته مهندسی راه و ساختمان در دانشگاه آمریکایی بیروت ادامه می‌دهد. سپس به فرانسه می‌رود و در آنجا تحصیل در رشته حقوق را در سوربن شروع می‌کند اما پس از مدتی به رشته ریاضی و نجوم و ستاره شناسی می‌پردازد و در یک رصدخانه در فرانسه مشغول به کار می‌شود. سپس درامتحان ورودی دانشگاه پلی تکنیک برای ادامه تحصیل در رشته مهندسی برق پذیرفته می‌شود. او همچنین در دانشگاه سوربن در رشته فیزیک تحصیلات خود را به پایان می‌برد و به ایران باز می‌گردد تا ثمره تلاش‌هایش را به ملت خود ارائه کند.

از مهمترین خدمات دکتر حسابی می‌توان به تاسیس دارالمعلمین و دانشسرای عالی، دانشکده فنی دانشگاه تهران، اولین ایستگاه هواشناسی، اولین بیمارستان خصوصی، اولین رصدخانه نوین ، سازمان انرژی اتمی ایران  و مرکز زلزله‌شناسی اشاره کرد. حاصل تحقیقات او انتشار کتاب‌ها و مقاله‌های بی‌شمار است که مهمترین آنها نظریه "بی‌نهایت بودن ذرات"  مایه آن شد که نشانه "لژیون دونور"، بالاترین نشان کشور فرانسه، را دریافت کند. فریدون پیدا می‌گوید: "سال ۱۳۶۶ دانشگاه شیراز برای دکتر حسابی بزرگداشت گرفتند. اما ایشان گفتند من کاری نکرده‌ام. خجالت می‌کشم بنشینم و از من تقدیر کنند و آخر هم نیامده‌اند."

اگر بخواهیم از مهم‌ترین عناوین شغلی دکتر حسابی بگوییم می‌توانیم از او به عنوان اولین رییس دانشکده فنی دانشگاه تهران، عضو پیوسته فرهنگستان ایران، سه دوره نماینده مجلس سنا، اولین رییس شرکت نفت ایران، وزیر فرهنگ دولت مصدق و استاد ممتاز دانشگاه تهران از سال ۱۳۵۰ اشاره کنیم. دکتر حسابی در ۱۲ شهریور ۱۳۷۱ در ژنو درگذشت.

در قسمتی از موزه عینک‌های دکتر حسابی نگهداری می‌شود. آنطور که مسئول موزه می‌گفت: "شماره عینک دکتر حسابی ۱۳.۵ نزدیک‌بین بوده  وهرچند ماه تغییر می‌کرده است. هنگام مطالعه کتاب را در چهار یا پنج  سانتیمتری چشم می‌گرفته اما با این حال تا آخرین روز زندگیشان مطالعه را کنار نگذاشتند. این نشان از پشتکار استاد می‌دهد و تلنگری هست به ما که کوچکترین مشکلات را در زندگی بهانه‌ای می‌کنیم."

موزه دکتر حسابی امکانی است برای آشنایی هرچه بیشتر با "پرفسور حسابی" و یادگارهای علمی او. بدهی‌های چند سال اخیر موزه حتا خبر حراج وسایل آن را هم موجب شد ولی هنوز با همه مشکلات و هزینه‌های نگه‌داری، این موزه میزبان دانشجویان و دانش‌آموزانی است که برای آشنایی با این شخصیت تاثیرگذار در تاریخ علمی کشور به آنجا می‌روند.

در گزارش تصویری این صفحه به موزه دکتر حسابی سر می‌زنیم و توضیحات فریدون پیدا، مسئول موزه را می‌شنویم. 

 
پی نوشت:
ایرج حسابی. استاد عشق، نگاهی به زندگی و تلاش‌های پروفسور سید محمود حسابی پدر علم فیزیک و مهندسی نوین ایران. تهران: نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی: ۱۳۸۰
محمود اکبرزاده. مرد نخستین، زندگی‌نامه داستانی پروفسور محمود حسابی. تهران: انتشارات سوره مهر: ۱۳۸۷

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
نبی بهرامی

شهر یزد پُر است از بناها و ساختمان‌هایی که به اهمیت این سرزمین کهن و تاریخی ایران افزوده است. یکی از این بناها "مجموعه مارکار" نام دارد که توسط "پشوتن مارکار" احداث و وقف شده است.

پشوتن مارکار در سال ۱۲۵۰ خورشیدی در یک خانواده پارسی به دنیا آمد و عشق به ایران و دین زرتشت را از کودکی از پدر و مادر آموخت. او مردی بود فرهیخته و فرهنگ‌دوست و همواره به دنبال راهی برای خدمت به سرزمین اجدادی‌اش بود.

مارکار در سال ۱۳۰۱ پرورشگاه مارکار را تاسیس کرد. این پرورشگاه تا سال ۱۳۰۵ در ساختمان "ارباب رستم شاه جهان" قرار داشت و پس از آن به ساختمان "خانه شیرازی‌ها" انتقال یافت. پرورشگاه صرفا برای افراد بی‌سرپرست و کم‌بضاعت شهر یزد و روستاهای اطراف اختصاص داشت.

یک سال بعد با همت مارکار و هوشمندی "میرزا سروش لهراسب"، نماینده انجمن زرتشتیان ایرانی بمبئی، دبستان پسرانه مارکار تاسیس شد. این دبستان با ۷۰ دانش‌آموز شروع به کار کرد. در کنار این دبستان کارگاه‌های پارچه‌بافی، زیلوبافی، جوراب و کشبافی، خیاطی و نجاری نیز ایجاد شد تا دانش‌آموزان ساعت بیکاری و فراغت خود به یادگیری این فنون بپردازند.

پس از گذشت شش سال که دانش‌آموزان اولین دوره دبستان را به پایان می‌برند٬ مارکار از حمایت آنها کوتاهی نمی‌کند و دبیرستان پسرانه‌ای توسط او برای دوره متوسطه در سال ۱۳۱۲ تاسیس می‌شود. این نیز در نظر گرفته شد که پس از دوران متوسطه در صورتی که دانش‌آموزان در دانشگاه‌های کشور قبول شوند هزینه آنها پرداخت شود.

با افزایش تعداد دانش‌آموزان دبستان پسرانه و پرورشگاه و دبیرستان٬ مارکار برای رهایی از خانه ‌اجاره‌ای و بالابردن سطح کیفی زندگی افراد تحت پوشش، اقدام به خریداری زمینی به مساحت یک صد هزار متر در یزد می‌نماید. در سال ۱۳۱۲ ساختمانی به مهندسی "برزو سهراب آقا" طراحی و شروع به کار می‌کند و یک سال بعد یعنی همزمان با تاسیس دانشگاه تهران و نیز همزمان با جشن‌های گشایش آرامگاه فردوسی٬ با حضور شخص مارکار که برای بار دوم به ایران سفر کرده است این ساختمان افتتاح می‌گردد. بنایی آبرومند که دارای دو دستگاه عمارت می‌باشد. یکی در جلو که دارای ۱۸ اتاق و یک سالن بزرگ برای دبیرستان و دبستان پسرانه با ظرفیت ۸۰۰ دانش‌آموز و دیگری عمارت پرورشگاه که دارای سه سالن خواب و ۹ اتاق مختلف و یک زیرزمین جهت ایجاد کارگاه آموزشی. با ظرفیت ۶۰ نفر. دو عمارت که در فاصله کمی از هم قرار دارند با دو راهرو زیبای سرپوشیده به هم وصل می‌شوند.

مارکار همزمان با ساخت میدان فرودوسی تهران، قول ساخت برج ساعت به نام فردوسی شاعر ایران زمین می‌دهد. این ساعت با نام "گاه‌نمای فردوسی" در سال ۱۳۲۱ در میدانی که رو‌به‌روی آموزشگاه مارکار قرار دارد، ساخته می‌شود، اگرچه امروز این ساعت به نام سازنده آن و به نام "ساعت مارکار" شناخته می‌شود.

آنچه که اکنون در شهر یزد به عنوان "مجموعه مارکار" شناخته می‌شود شامل مدرسه، پرورشگاه، برج ساعت است که در محله "تل" شهر یزد قرار دارد.

پشوتن مارکار در هیجدهم مهرماه ۱۳۴۴ خورشیدی دیده از جهان فروبست و او با اقداماتش نام خود را در این دیار ماندگار کرد.

گزارش تصویری این صفحه به معرفی دبستان، دبیرستان و پرورشگاه مارکار اختصاص دارد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شوکا صحرایی

"همیشه با شخصیت‌هایی که قرار است بازی کنم، زندگی می‌کنم. اگر نتوانم در آن شخصیت حل شوم آن نقش را نمی‌پذیرم."

علاقه، وفاداری و وابستگی به هنر از لابلای این کلمات "اکبر عبدی" موج می‌زند و همین دلبستگی عمیق درونی است که او را طی دهه‌های گذشته به یکی از معروف‌ترین و محبوب‌ترین هنرپیشه‌های ایران تبدیل کرده است.

برای آنها که در اوایل دهه ۶۰ دوران کودکی خود را سپری می‌کردند، سریال "بازم مدرسم دیر شد"، که عبدی نقش اصلی را در آن بازی می‌کرد، یکی از جذاب‌ترین و پربیننده‌ترین برنامه‌های تلویزیونی بود. داستان نوجوانی سر به هوا که هیچ‌گاه سر وقت به مدرسه نمی‌رسید. پس از این سریال موفق، نام عبدی با فیلم " محله برو و بیا" ، که بهترین بازیگران سینما در آن بازی می‌کردند، بر سر زبان‌ها افتاد. امروز پس از گذشت سال‌ها هنوز هم تماشای آن برنامه‌ها و بازیگری نوجوانی سرخوش و بی‌باک، که خیلی زود به عنوان هنرمندی بااستعداد و  توانمند در عرصه سینمای ایران شناخته شد، برای آن نسل و نسل‌های جدیدتر دلنشین است.

"اکبر عبدی آقاباقر" ۴ شهریور ۱۳۳۹ در محله تیردوقلوی تهران به دنیا آمد. از همان دوران کودکی به بازی و بازیگری علاقه فراوان داشت. در سال ۱۳۵۷ با نمایش "سیرک باشکوه" پا به عرصه تئاتر حرفه‌ای گذاشت و خیلی زود وارد تلویزیون و سینما شد. او در مجموعه‌های تلویزیونی پرطرفدار "محله بهداشت" و "مثل آباد"، و فیلم‌های سینمایی بیادماندنی مانند "اجاره نشین‌ها" اثر داریوش مهرجویی، "هنرپیشه" اثر محسن مخملباف، "مادر" اثر علی حاتمی، "آدم برفی" ساخته داود میرباقری و "ای ایران" از ناصر تقوایی بازی کرد. عبدی می‌گوید "ساختار درونی من را نوشته‌ها و کارگردانی این اساتید شکل داد و البته ساختار بیرونی‌ام را استاد عبدالله اسکندری. اما معنای سینما را از ناصر تقوایی آموختم و همیشه آرزو داشتم با او بیشتر کار کنم."

اکبر عبدی از معدود بازیگرانیست که با موفقیت به ایفای نقش‌های گوناگون و گاه کاملا متفاوت پرداخته است: از نقش یک پسربچه بی‌خبر گرفته تا یک زن میانسال در فیلم "آدم برفی" تا حتا ایفای نقش یک پیرزن در فیلم "خوابم میاد". اما از بین همه آنها او برای تازه‌ترین نقش خود در فیلمی به کارگردانی مسعود ده‌نمکی ارزشی خاص قائل است: "تابستان امسال جدیدترین نقش خود را به عنوان یک روحانی در فیلم "رسوایی" بازی کردم. قبلا هم نقش‌های ‌جدی بازی کرده بودم مثل هنرپیشه، مادر، ریحانه یا در آرزوی ازدواج اما هیچ‌کدام به اندازه این نقش جدی و تخصصی نبود."

نقش‌آفرینی عبدی برای القای شخصیت‌های متخصص یا غیرمتخصص، جدی یا غیرجدی چنان ماهرانه است که نه تنها تماشاچی را در خود غرق می‌کند بلکه چنان طبیعی می‌نماید که می‌تواند حتا آشنایانش را به اشتباه وادارد: "به یاد دارم روزی که برای فیلم "خوابم میاد" تست گریم دادم با همان شکل و شمایل که در فیلم دیدید به خیابان رفتم. همه باور کرده بودند که من یک پیرزن هستم. به منزلم رفتم و نگهبان آپارتمان مرا نشناخت. گفتم آقای عبدی را می‌خواهم. گفت شما؟ گفتم عمه ایشانم. مرا تا در خانه همراهی کرد اما نشناخت. همان جلسات اولیه فیلم‌برداری بود که با یکی از دوستانم سر صحنه قرار گذاشتم. از داستان فیلم چیزی نمی‌دانست. وقتی وارد شد از دور همدیگر را دیدیم. برایش سرتکان دادم، نشناخت. چشمک زدم و برایش بوس فرستادم. گیج شده بود. تا اینکه خودم را معرفی کردم. می‌گفت تمام مدت پیش خودم فکر می‌کردم این پیرزن دیوانه با من جوان چه کار دارد. برخوردهای این چنینی مرا مطمئن کرد که می‌توانم این نقش را بازی کنم."

سال گذشته این هنرپیشه محبوب برای بازی در فیلم "خوابم میاد" جایزه سیمرغ جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. قبلا هم همین جایزه را برای بازی در فیلم "مادر" بدست آورده بود. اما به باور او این جایزه‌ها دیر به سراغش آمدند: "سال‌ها پیش برای بازی در فیلم هنرپیشه یا آدم برفی یا ای ایران باید این جایزه را می‌گرفتم اما نمی‌دانم چرا نگرفتم. آن زمان جوان بودم و این جایزه شاید باعث به وجود آمدن انگیزه‌ای دوچندان در من می‌شد اما حالا دیگر بسیار دیر است. البته بزرگترین تشویق و انگیزه برای من برخورد مردم کوچه و خیابان بوده است. چندبار شده که دو نفر که با هم تصادف کرده‌اند وقتی من را می‌بینند، می‌خندند و به آرامش می‌رسند. این برایم بزرگترین تشویق است."

یک تشویق هم برای او این است که به آرزویی قدیمی جامه‌عمل بپوشاند. او که به تازگی بازی در فیلم "داستان عوضی" به کارگردانی "فریدون جیرانی" را به اتمام رسانده، امیدوار است این آرزویش در فیلم بعدی با همکاری همین کارگردان برآورده شود: "علاوه بر داستان عوضی، فیلمی که همیشه آرزوی بازی‌اش را داشتم زندگی یک فرد دو جنسی است که در سن ۱۷ سالگی تغییر جنسیت می‌دهد که قرار است به زودی آن را با آقای جیرانی کار کنیم."

همه او را بازیگری کم‌نظیر با توانمندی‌های بسیار و گوناگون می‌دانند؛ چه آنهایی که با او از نزدیک آشنا و روحیه حساس و آسیب‌پذیر او را می‌شناسند و چه آنهایی که عبدی را به عنوان یک هنرمند می‌شناسند. نقش‌آفرینی اکبر عبدی حالا سال‌هاست بخشی از خاطرات اجتماعی-هنری جامعه شده است. او می‌گوید:" من کودکی هستم که تا سن ۵۳ سالگی هنوز بزرگ نشده‌ام و امیدوارم هیچ‌گاه بزرگ نشوم."

گزارش تصویری این صفحه حاصل دیدار با اکبر عبدی در یک بعدازظهر پاییزی است.

از خانواده حدادی و همچنین معصومه قاسمی (همسر اکبر عبدی) و دخترش المیرا که ما را در تهیه این گزارش یاری نمودند سپاسگزاریم.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.