۲۶ آوریل ۲۰۰۷ - ۶ اردیبهشت ۱۳۸۶
دیوید مورتون

از کابل تا قندهار عنوان يک نمايشگاه تصويری است که از تاريخ ١٦ آوريل تا اول ژوئن سال ٢٠٠٧ در ساختمان انجمن سلطنتی جغرافيای لندن برگزار می شود. تصوير ها مرکب از عکس ها يا نقاشی هايی است که طی سال های ١٨٣٣ تا ١٩٣٣ توسط مسافران يا ساکنان بريتانيايی افغانستان ايجاد شده اند. دیوید مورتون به دیدن این نمایشگاه رفته است:
تصويرها به خوبی بيانگر واقعيت های برخی از اين سالها است. نخستين آنها متعلق به سال ١٨٤٢ است، سالی که همه سربازان بريتانيايی در راه بازگشت از کابل به هند کشته شدند و تقريبا بی درنگ نيرويی تازه نفس به افغانستان اعزام شد.
"جيمز آتکين سن"، هنرمند بريتانيايی نيز در ترکيب اين لشکر بود و برای مردم بريتانيا يکی از نخستين تصاوير مردان قبيله ای ژيان کوهستان افغانستان را ارائه داد. اين تابلو "بلوچی ها در گردنه بولان" نام دارد.
اين دوره اکنون معروف به دوره "جنگ نخست افغان" است. اما همه طرح ها و نقاشی های آتکين سن در باره رزمندگان و نبرد ها نبود. وی، به مانند بسياری ديگر از مسافران بريتانيايی در افغانستان، "شيفته ظاهر مجلل دکه های ميوه فروشی سرشار از هندوانه و گلابی و سيب و آلو و هلو" بود. او در اين تابلو خيابان اصلی مشرف به بازار کابل در موسم ميوه را تصوير می کند. به آن پسرک کاملا غير افغان در منظره جلو تابلو توجه کنيد که شلوارهايی به شيوه بريتانيايی به تن دارد.
قبل از سال ١٨٩٥ رويکرد بريتانيايی ها به مقوله ميوه تغيير کرده بود. يک جراح بريتانيايی که در آن دوره در دربار سلطنتی افغانستان کار می کرد، نوشته بود: "مقادير زيادی از ميوه تازه، به محض اين که می رسد، يا حتی قبل از آن خورده می شود و اين بيش از حدی است که برای سلامت مردم سودمند باشد." اين باور که خوردن ميوه زياد می تواند به سلامت انسان لطمه بزند، تا همين اواخر در بريتانيا وجود داشت.
جيمز آتکين سن از معدود نقاشانی بود که زنان را به پرده تصوير می کشيد. آيا زنان در برابر او می نشستند تا تصويرشان را بکشد؟ يا او از قدرت تخيل خودش و تصورش از قصه های هزار و يک شب کار می گرفت؟
بريتانيايی ها و ارتششان در اواخر سال ١٨٤٢ افغانستان را ترک کردند. تلاش آنها برای نشاندن پادشاهی به دلخواه خودشان بر تخت افغانستان نافرجام ماند. بريتانيايی ها خواستار ظهور افغانستانی بودند که با کشورشان دوست باشد و روس ها را نپسندد.
هند تحت سلطه بريتانيايی ها بود و آنها در حال افزودن بر دامنه امپراتوری خودشان بودند و تا کرانه های سند و پنجاب، يعنی تا مرز افغانستان، جلو آمده بودند.
از سوی ديگر، امپراتوری روسيه در حال پيشروی به سمت منطقه موسوم به ترکستان بود که درست در امتداد مرز شمالی افغانستان قرار داشت. بدين گونه افغانستان به منطقه حايل بين دو امپراتوری تبديل شد. روابط ميان بريتانيا و روسيه بد بود.
در اواخر دهه ١٨٧٠ بريتانيا بسيار نگران بود و احساس می کرد که افغانستان در حال نزديکتر شدن به روسيه است در نتيجه بار ديگر به کابل لشکرکشی کرد و "جنگ دوم افغان" آغاز شد.
اين بار بريتانيايی ها با دوربين های عکاسی مجهز بودند. يکی از اين دوربين ها توسط "بنجامين سيمپسون"، از پزشکان ارشد ارتش بريتانيا، با نهايت مهارت به کار رفت. چندين عکس او در سال ١٨٨١ گرفته شده است. در بهار همان سال بود که ارتش بريتانيا بار ديگر عقب نشينی کرد. سيمپسون از آن بهار افغانستان در حومه شهر قندهار عکس زيبايی برداشته است.
حتی در اين تصوير سياه و سفيد در امتداد حاشيه مزارع می توان درخت های بادام را ديد که گل کرده اند. با گذشت ١٢٦ سال اين تصوير همچنان يکى از زيباترين مناظر افغانستان را نشان می دهد.
همين منظره را می توان در حوالی کابل يا هر شهر ديگرى ديد، سيمپسون آن را در حومه قندهار ديده است. سيمپسون برای پيدا کردن ترکيبی مناسب برای يک عکس از ديد خوبی برخوردار بود و عکس های او در "کتاب فهرست ٧٦ نما" در هند منتشر شده است.
سيمپسون در افغانستان مناظر ديگری را هم مشاهده کرده بود. برخی از آنها، مانند تابلوی "ميدان توپخانه قندهار"، بی گمان به علاقه حرفه ای و رسمی او برمی گشت.
اين افراد شبيه نيروهای بومی ارتش هند هستند و می دانند که عکسشان گرفته می شود. به سلاح ها و کالسکه های پشت چادر ها در سمت چپ عکس توجه کنيد. اين يک ارتش درست و حسابی است.سيمپسون همچنين به شيوه يک توريست از "تيپ ها"ی افغان عکس برداشته است. اين عکس فروشندگان اسب در قندهار است.
اسب فروشانی که اسب ندارند. اما مرد سالمند در عکس سيمپسون ظاهرا بی شباهت به محبوب علی کابلی، معروفترين اسب فروش افغان نيست که در داستان خوب "کيپلينگ" موسوم به "کيم" که در سال ١٩٠١ منتشر شد، به سود بريتانيا و به زيان روسيه جاسوسی می کرد. اين عکس سيمپسون درست بيست سال پيش از انتشار آن کتاب گرفته شده بود.
پس از جنگ دوم افغان ارتش بريتانيا در امتداد "سرحد شمال غرب" با مردان قبايلی به زد و خورد پرداخت که در نتيجه آن اسطوره های زيادی در باره مردان قبيله ای پشتون يا پتان بافته شد.
در تصور مردم بريتانيا اين مردها ديگر يک مشت سارق و راهزن گلوبر نبودند (تابلوی مردهای قبيله ای بلوچ از جيمز آتکينسن را به ياد آريد که سال ١٨٤٢ کشيده بود). مردهای قبيله ای حالا همانند رزمندگان جدی، زيبا و حتی انديشمند تصوير می شدند که يک عکس نيمرخ استوديويی از عکاس "آر. بی هولمز" (بازمانده از سال هاى ١٩١٩-١٩٢٠) نمونه بارز آن است.
اگر ابراهيم تفنگی داشت، بی گمان شبيه همين مرد می شد
تصويرهای استوديويی معمولا پرزرق و برق بودند. يک نمونه ديگر آنها اينجاست. اين عکس دکتر "جان گری" است (همان جراحی که نگران استعمال مفرط ميوه توسط افغان ها بود). وی در سال ١٨٩٥ برای دربار سلطنتی در کابل کار می کرد. در کنار وی مترجم ارمنی اش ايستاده است (که به احتمال زياد فارسی بلد بود).
ظاهرا دکتر گری يک چهره جالب بوده است. زير پوشش افغانی او می توان يک نيمتنه اروپايی را ديد که با يک مدال و يک زنجير ساعت مزين است و در دست راست دکتر يک سيگار برگ هست. شايد اين عکس شوخی ای بيش نبوده تا بستگان دکتر در بريتانيا را متحير کند؟
بريتانيايی ها تلاش کردند خطوط مرزی ميان هند و افغانستان را معين کنند. زمين پيماها يا تيم های نقشه بردار مرز را علامت گذاری می کردند و عکاسانی چون "تی آر جی وارد" در سال ١٩٢١ تلاش های اين گروه در "ستون مرزی شماره هفتاد" را با دوربين های خود ثبت کردند.
در اين عکس می توان لوازم نقشه برداری، اسب های باربر و شتر ها را ديد. در آن حتی يک بانوی فرنگی هست که جلو دو شتر ايستاده است. درآن دوره ضعف امپراتوری بريتانيا به تدريج آشکار می شد.
آخرين عکس های نمايشگاه انجمن سلطنتی جغرافيا در هرات گرفته شده است. يکی از آنها سوژه نظامی دارد، هرچند معلوم نيست که عکاسش کی بوده يا چرا اين عکس گرفته شده است.
اين عکس خودروهای نظامی با يدک های دوچرخه را در محوطه "بالا حصار" هرات در سال ١٩٣٣ نشان می دهد. آب و رنگ عکس واقعا امروزی است: در کنار حصار قديمی می توان ماشين ها و خطوط تلگراف يا تلفن را هم ديد.
اما تصویر "روبرت بايرون"، سفرنامه نويس برجسته و دانش پژوه معماری اسلامی، اصلا جنبه نظامی ندارد. عکس وی مقبره و سه مناره مصلاى هرات را نشان می دهد. در آغاز شمار مناره ها سی عدد بوده است. در سال ١٨٨٥ به مشورت افسران بريتانيايی که به شاه عبد الرحمان کمک می کردند تا خطر تعرض روس ها به هرات را دفع کند، بيشتر مناره ها ويران شد و تنها نه مناره باقی ماند.
دو مناره ديگر بر اثر زمين لرزه سال ١٩٣١ فرو ريخت. در دوره بازديد "بايرون" از هرات هنوز هفت مناره هرات باقی بود. وی همين مناره ها را "باشکوه ترين نمونه های معماری محمدی (اسلامی) سده ١٥" عنوان کرده بود. اکنون، پس از حمله شوروی به افغانستان، تنها پنج مناره هرات باقی مانده است. در پيش نمای اين عکس مزرعه خشخاش را می بينيم. تاريخ اين عکس ماه مه سال ١٩٣٤ است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۳ دسامبر ۲۰۰۶ - ۲۲ آذر ۱۳۸۵
نصير احمد در يک روز تابستانی و گرم بعد از سالها زندگی در شهر به زادگاهش بازگشت که روستايی دورافتاده بود. او درسالهای حاکميت طالبان از روستای خود رفته بود. نصير احمد تغييرات بعد از طالبان را چنين بازگو می کند:
وقتی وارد بازارچۀ آبادی شدم، خيلی از چيزها تغيير کرده بود؛ دروازه ها و پنجره های دکانها رنگ شده بود، ريختگی های ديوارها زدوده شده بود، اجناس نو در دکانها به چشم می خورد، اما مهم تر از همۀ اينها، چيزی که خيلی برايم جالب بود، شعار های نوشته شده بر پارچه های آويزان شده در بازار بود. در سالهای قديم وقتی کسی کشته می شد و يکی از گروهها عزاداری اعلام می کرد از بازارايان می خواست در مراسم تشييع شرکت کنند. بعد پارچه های نوشته شده را بر ديوار می آويختند، که معمولا تسليت به اهالی بود و يا کلماتی مثل اينکه شهيد نمی ميرد.
با کنجکاوی نزديک شدم ببينم اين بار روی پارچه چه نوشته اند. اين عبارت به چشمم آمد: " دولت منشور ملل متحد، معاهدات بين الدول، ميثاقهای بين المللی که افغانستان به آن ملحق شده و اعلاميه ای جهانی حقوق بشر را رعايت می کند."
از رسانه ها شنيده بودم که مردم افغانستان بعد از طالبان با مفاهيم حقوق بشری آشنا شده اند، اما فکر می کردم اين آشنايی به شهر ها محدود خواهد بود. اما حالا می ديدم که در دهکدۀ خودم که شايد يکی از دور افتاده ترين دهکده ها باشد مردم با چنين چيزهايی آشنا شده اند.
خسته بودم، دلم برای رفتن به خانه می تپيد، اما راه تا خانه خيلی هم کوتاه نبود و همه آن را بايد پياده می رفتم. اول بايد يک چايی می خوردم و کمی نفس می کشيدم. بعد روی تخت چوبی چايخانه که با گليم رنگارنگ فرش شده بود نشستم. بازارچه رنگ و رونق داشت. صورتم را پوشانيدم تا راحت تر همه چيز را بتوانم نگاه کنم. چايی سفارش دادم. چشمم به راهرو طولانی و دور و درازی افتاد. روزی يادم آمد که ماموران امر به معروف و نهی از منکر طالبان با تفنگ و چوب ايستاده بودند و هرکسی را که از کنارشان می گذشت با دقت می نگريستند و شماری را هم به خاطر کوتاه بودن ريش يا دراز بودن موی سر شان توقيف می کردند و مانع از ورود زنان و دختران به بازار می شدند.
سربرگرداندم مقابلم روی ديوار چايخانه نوشته درشتی نصب شده بود: " آزادی حق طبيعی انسان است، آزادی و کرامت انسانی از تعرض مصوون است." ( ماده ۲۴ قانون اساسی افغانستان) اينها از بس برايم جالب بود همه را ياد داشت کرده ام و هنوز هم دارم.
چای را نوشيدم. راه افتادم. برای ديدن خانواده خيلی اشتياق داشتم ولی خيلی چيزهای ديگری را در راه ديدم که برايم هم جالب بود و هم اميدوار کننده. دخترانی که از مدرسه بيرون می آمدند. معلمان زن با لباسهای سياه و روسری های سپيد. از همه جالب تر اين که دو تن از اين معلمان زن که پيشاپيش من می رفتند يکی ازآنها گفت:" امروز مدير می گفت وزارت معارف در نظر دارد که مضامين حقوق بشر را وارد نصاب تعليمی کند." يعنی مفاد اعلاميه جهانی را در کتابهای آموزشی مدرسه بگنجاند.
حس می کردم تازه متولد شده ام. قلبم برای ديدار اعضای خانواده می تپيد. گام هايم را تند تر کردم.
ازهمين مجموعه
کابل: یک شهر و چند دنیا
از قتلگاه تا ورزشگاه
افغانستان پنج سال برابر یک قرن
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۱ دسامبر ۲۰۰۶ - ۲۰ آذر ۱۳۸۵
محمد شریف سعیدی
برای زنان محروم افغانستان
شب است، داد بزن، بانو! سکوت سرد سترون چیست؟
صدا، صداست که می ماند دلیل حنجره بستن چیست؟
تمام پنجره هایت کور، میان گور خودت ماندی
و هیچگاه نفهمیدی فروغ، آینه، روزن چیست
سرود شعلۀ دلتنگی ز چشم های تو می جوشد
گلوی تلخ تو می داند که طعم بغض شکستن چیست
شب است، با نخ آوازت بدوز پرچم عصیان را
وگرنه ماندن و پوسیدن میان رشته و سوزن چیست؟
تمام منطق اینان را که بر غروب تو می خندند
شکافتیم و نفهمیدیم که پیش منطق شان زن چیست
هوای تازه و بارانی، درون باغچه می پیچد
در این هوای شکوفایی دلیل پنجره بستن چیست؟
از همین مجموعه
بازگشت به زندگی اجتماعی
پوشش زنان پس از طالبان
صحنه ای از زنان خالی نیست
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۱ دسامبر ۲۰۰۶ - ۲۰ آذر ۱۳۸۵
پس از يک دهه خاموشی و سکوت، با رفتن مجاهدين و سقوط طالبان، زنان افغانستان بار ديگر به صحنۀ اجتماعی و سياسی باز گشته اند. اين بازگشت در آغاز با کندی همراه بود. چرا که ترس حاکم بر روان زنها از تفنگ سالاران و متعصبان ريشه دارتر از آن بود که ناگاه زدوده شود. تلاش زنان افغانستان برای مشارکت اجتماعی، پستی و بلندی های بسيار داشته که می توان آن را در چندين دوره گوناگون بيان کرد.
شاه امان الله که در سال ۱۹۱۹ حکومت خود را آغاز کرده بود، با سياست های اصلاحی خود خشم نيروهای سنت گرا را برانگيخت و با اينکه حکومتش کمتر از يک دهه دوام کرد، اقداماتش در اصلاح قوانين مربوط به برابری حقوق زنان با مردان بسيار اساسی بود. اما پس از پايان حکومت امان الله بسياری از اين قوانين لغو شد. تجربۀ شاه امان الله و واکنش متعصبان، پادشاهان پس از او را به احتياط بيشتری واداشت.
زنان افغانستان در دورانهای پيشين قهرمانهای بسياری درميان خود داشته اند که نام چند تن آنها مثل رابعه و گوهرشاد همچنان بر زبانهاست. نام رابعه با شعر و گوهر شاد با حکومت و پی افکندن بناهای تاريخی. زنان ديگری نيز بوده و هستند که کوشيده اند به خاطر آزادی زن افغان از زندانهای تحميلی سنن قبيله ای و خرافات گامهای بلندی بردارند.
نخستين زنی که در قرن بيستم در راه رهايی زن افغان گامی برداشت ملکه ثريا بود. ثريا دختر محمود طرزی بود. زبانهای ترکی و فرانسوی و عربی را خوب می دانست. او در کنار همسرش شاه امان الله که نوسازی سياسی و اجتماعی و فرهنگی را آغاز کرده بود عملآ وارد ميدان شد. ملکه ثريای ۳۵ ساله در لويه جرگه ۱۹۲۸ به پاخاست و چادر خود را از سر بر داشت و با رهبری جنبش زنان افغانستان از جمله تأسيس انجمن حمايت نسوان و مکاتب دخترانه پيشگام تحولات اساسی بسياری شد.
در سال ۱۹۵۹ ، سی و دو سال پس از کنار رفتن امان الله، بار ديگر زنان اجازه يافتند وارد فعاليت های فرهنگی، آموزشی و اجتماعی شوند. روند آزادی های زنان در دوران ظاهر شاه و نيز در دوران جمهوری سردار محمد داوود همچنان رو به گسترش داشت؛ زنان به پارلمان راه يافتند و در ادارات دولتی و تعليم و تربيت به کار پرداختند اما اين آزادی ها به درون جامعه سنتی - قبيله ای رخنه چندانی نکرد.
حکومت حزب دمکراتيک خلق افغانستان دستاوردهای حکومت های قبلی را تقويت کرد. آموزش را برای زنان در نقاط تحت حکومت خود گسترش داد و زنان برجستۀ بسياری به صحنه طبابت و نظامی گری راه يافتند.
سقوط حکومت دکتر نجيب در سال ۱۹۹۲ و روی کار آمدن مجاهدين برای زنان افغانستان برگشتی بود به گذشته که حقوق آنها را در بسياری از زمينه ها پايمال می کرد.
سياه ترين دوران برای زنان افغانستان، برهه هايی از حکومت مجاهدين و دوران طالبان بود. محروميت از حق تحصيل، سخت گيری هنگام خروج از خانه، اخراج از کارهای اداری و دفتری، منع طبابت مردان برای زنان و تصميماتی مانند آنها عملا زنها را در شهرها زندانی کرد.
از همين مجموعه
دلیل حنجره بستن چیست
صحنه ای از زنان خالی نیست
پوشش زنان پس از طالبان
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۲ فوریه ۲۰۰۷ - ۲۳ بهمن ۱۳۸۵
رضا محمدی
به گفته سهراب سپهری "بزرگ بود و از اهالی امروز بود و با تمام افقهای باز نسبت داشت و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید". چهل سال پیش در چنین روزهایی مرد. شعر او که از ذهنیت و جهان بینی و تجربه وسیع انسانی اش نشات گرفته از چنان نیرویی برخوردار است که پس از مرگش نیز در حال گسترش بوده است. با توجه به تاثیرات فرهنگی و اجتماعی شعر فروغ درمیان شاعران و چند نسل از زنان، شاید بتوان او را ، تاثیرگذارترین شاعر زن در زبان فارسی شمرد. از همین رو در این مجموعه چند گزارش داریم در باره:
جهان بینی فروغ و همانندی اش با تی. اس. الیوت، شاعر برجسته انگلیسی امریکایی در قرن بیستم؛ تاثیر فروغ بر زنان شاعر در تاجیکستان و افغانستان؛ پانوشتی برای تاریخ در باره چگونگی به خاکسپاری اش در آرامگاه ظهیرالدوله در تهران و نقش ابراهیم گلستان، دکتر باهری و عبدالله انتظام در آن.
فروغ فرخزاد و شعر امروز افغانستان
رضا محمدی
فروغ فرخزاد، شاعریست که بیشتراز همه پیروان نیما، و بهتر است بگوییم بیشتر از همه شاعر ان معاصر، لحن شعر فارسی را عوض کرد. برای این گزاره کلی میتوان این برهانها را آورد، که تقریبا تمامی سردمداران شعر معاصر را میتوان گونه ای نو از شاعری کلاسیک شناخت. چرا که همان الحان دیرین را با جامه و خامه نو روایت کرده اند. مگر فروغ که در شعر او نظام آن همه تشریفات فرومی ریزد، و دیوان او چون ایوان سلطنتی مردمی شده به تصرف مردم عادی در می آید. فروغ به شعر فارسی نه تنها لحن و روایت و زبان زنانه را می آموزد بلکه لحن، روایت و زبان شخصی را به همگان اعطا می کند، همچون حق رای که پس ار دمکراسی به عام و خاص داده می شود.
به این خاطر تاثیر فروغ بر شعر فارسی امروز افغانستان تاثیری تاریخی و تاخیری است. و البته اینکه گفته شد تاخیری و تاریخی به این خاطر است که فروغ دیر تر از همه ی شاعران بزرگ امروز ایران وارد فضای ادبی افغانستان شد. شاعران افغانستان لحن مردانه ، حماسی و تشریفاتی را تا هنوز هم ترجیح میدهند و به همین ترتیب ترجیح میدهند تا در پرده سخن بگویند و حرف های مهم بزنند و از مسایل پیش پا افتاده یا مسایل شخصی چیزی به زبان نیاورند. اما این تاثیر بر شاعران زن و مرد قابل برسی است ولی چون بنای ما صرفا بررسی در حیطه شعری زنان شاعر است میتوان این تاثیر را در چند بخش سنجید.
وقتی که اعتماد من
از ریسمان سست عدالت آویزان بود
و در تمام شهر
قلب چراغ های مرا تکه تکه می کردند
وقتی که چشم های کودکانه عشق مرا
با دستمال تیره قانون می بستند
و از شقیقه های مضطرب آرزوی من
فواره های خون به بیرون می پاشید
وقتی که زندگی دیگر
چیزی نبود هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم باید باید باید
دیوانه وار دوست بدارم
فروغ فرخزاد
مهم ترین تاثیرات فروغ در شعر افغانستان تغییر در لحن، شیوه نگرش و تفکر شاعرانه، در شاعران نسل های پسین است. مثلا شاعری که عادت داشت از معشوق خویش چون مردان سخن بگوید ، اینک براحتی نه از جایگاه مجنون که از جایگاه لیلی و نه از جایگاه فرزند که از جایگاه مادر صحبت می کند:
عشق لیلی است
عشق مادر
عشق خاک
و تو دانه های پراگنده کاجی
که به دامان من باز خواهی گشت
شکریه عرفانی
و به راحتی وارد موضوعات پیش پا افتاده زندگی می شود:
ندانم یا بدانم
پهن نمی شوم به کسی که نمی بینم
و حیف می شوم
در دفتر در مالیات در مدرسه
خالده نیازی
و حتی وارد موضوعات شخصی زندگی خود و شخصیت خود می شود ، وارد قلمروی می شود که همواره قلمرو ممنوعه (تابو) بوده است:
چهره از ملحفه به خیابان تف می شو
من که از دستمال قرمز مادر هم بی بهانه ترم
مارال طاهری
مجسمه های آزادی
ماده بودنم را بار ها بوسیده اند
لباس های گشاد بپوش
و جهنم را با تف کردن نوزادی سرد کنم
مریم ترکمنی
در این شعر ها تاثیر زبان و لحن فروغ کاملا آشکار است. جدا از اینکه اعتراض به وضع موجود، اعتراض به جامعه و تاریخ و خانواده و قانون نیز راهی است که فروغ به این شاعران نشان داده است:
و بعد دیگران
با قافیه مادر گای و زن چران
و بعد دیگران با ردیف بابا و سالار
و از ما بهتران که از خودمان حذفمان کرده اند
و انگار برای زندگی دیر شده ایم
خالده نیازی
این نیز تاثیر فروغ است ، که شاعران زن افغانستان وقتی دارند از خودشان و از احساسات شان حرف میزنند، تو می توانی بفهمی که یک زن دارد حرف می زند، یعنی زاویه نگرش زنانه، جای خودش را پیدا می کند. به علاوه که بسامد کلماتی که برای زنان یا از آن زنان است نیز بطور مشهودی افزایش میاب:
از آن آئینه ای هر موج را در دست می گیرم
که گوش آویز سازم شعر گوهر بار دریا را
عاشق حقیقت سپید عشق
تو می آیی و من کشف میشوم
ای دختران بادیه ، ای همرهان من
از هجر سرنوشت وصالی براورید
خالده فروغ
صبح رخت های چرک
صبح کوه ظرف ها
در اتاق کوچکی
باز می شوی اسیر
محبوبه ابراهیمی
شاعر در این شعر ها از گوشواره که زینت زنانه است حرف میزند و با دختران همصحبت میشود، و همچنین از خانه داری صحبت می کند ، که معمولا کار روزمره زنان است .
و به همین شکل تاثیر شعر فروغ ، نظریات فروغ در باره شعر، و زندگی فروغ بعنوان شاعر بزرگ را میتوان بسیار بیشتر از این در شعر شاعران زن افغانستان پیدا کرد. و هرچه این آشنایی با شعر فروغ و صحبت ها و زندگی و لحن و فکر او بیشتر بوده است ، تاثیرات بيشتری مشهود است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۲ فوریه ۲۰۰۷ - ۲۳ بهمن ۱۳۸۵
دکتر محمد هادی کامیابی
هم فروغ و هم اليوت با موضوع های مربوط به دلهره بشر در يک دنيای بی معنا سر و کار دارند. پوچی، سترونی روحی جهان و احساس تنهايی و انزوای انسان از معمول ترين موضوع های شعر اليوت و فرخزاد است.
و این منم مردی پیر درآستانه ماهی خشک
و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد
نخستین مصرع از تی.اس. الیوت، شاعر انگلیسی/امریکایی است و مصرع دوم از فروغ فرخزاد. میان فروغ و تی.اس. الیوت شباهتهای بسیاری است که مهمتر از همه شاید همانندی جهان بینی این دو شاعر است. شادروان دکترمحمد هادی کاميابی، نویسنده رساله "فلسفه ياس و بدبينی در شعر ت. اس. اليوت و فروغ فرخزاد"، این همانندی را بررسی کرده که فشرده ای از آن را در این جا می آوریم:
در اشعار تی. اس. اليوت، شاعر معاصر انگليسی زبان و فروغ فرخزاد، شاعر معاصر ايرانی می توان دغدغه های عمده مشابه را مشاهده کرد، گو اينکه ميان آثار آنها نوعی رابطه فرا فرهنگی وجود دارد. سده ۲۰ ميلادی از يک سو، شاهد انقلاب در علم و فن شده و از سوی ديگر، جنگ های جهانی، افسردگی، پوچ گرايی و انزوای افراد بشر اجزائی از واقعيت های اين روزگار بوده است. اين قرن همچنين حاوی تجديد جهت يابی کلی در ادبيات و به ويژه در شعر بوده است. اليوت و فرخزاد از چهره های انقلابی مهم در اين تغيير جهت گيری بودند.
هم فروغ و هم اليوت با موضوع های مربوط به دلهره بشر در يک دنيای بی معنا سر و کار دارند. پوچی، سترونی روحی جهان و احساس تنهايی و انزوای انسان از معمول ترين موضوع های شعر اليوت و فرخزاد است. هر دو از تنهايی و ملال و تاریکی چراغهای رابطه میان آدمها رنج می برند و بر اين باوراند که ايجاد ارتباط ناممکن است.
دورنمای آدمهای پوشالی زمانه، خراب آباد زمين است. سقوط تمدن و زوال فرهنگ از نشانه های حس فراگيرسردرگمی و نوميدی انسان است. ولی موضوع احيا و باززايی و تولدی ديگر که در آثار اولیه اليوت به آن اشارات مبهمی شده است، در اشعار فروغ به عنوان تنها نشانه اميد به روشنی برای آدمهای پوشالی این زمین سترون است. وعشق هم، به جد یا از روی طنز، در شعر هردو هست.
اليوت کارنامه شاعرانه اش را با نوشتن "سرود عاشقانه آلفرد پروفراک" آغاز کرد که در باره مشغله های عاشفانه پروفراک در آستانه ازدواج است. در مراحل بعدی زندگی اليوت دست کم در سطح ذهنی رستگاری اش را در عشق به مسيح مي یابد.
"چهارشنبه خاکسترپاشان" و منظومه بلند "چهار کوارتت" از جمله آن دسته از آثار اليوت است که در کل بيانگر گرايش های مذهبی وی و به ويژه عشق او به مسيحيت است. جنبش همسانی را می توان در زندگی و آثار فروغ فرخزاد مشاهده کرد که زندگی ادبی اش را با دو مجموعه اشعار اعترافی عاشقانه آغاز کرد و در آن اشعار اندوه از دست دادن يک معشوق راستين يا نبود يک چنين معشوق را گريست.
هرچند رشته زندگی وی زودهنگام در يک تصادف ترافيک بريده شد و کسی نمی تواند مطمئن باشد که در صورت ادامه زندگی، فروغ چه جهتی را بر می گزيد، اما شواهد و دلايل کافی دال بر آن است که فروغ، يک شاعرشبیه به عارف بود. شعر "عاشقانه" او بهترين نمونه تاثير پذيری فروغ از مثنوی مولانا ست که از برترين آثارعارفانه در پهنه ادبيات فارسی به شمار می آيد.
تلاش برای پيدا کردن همانندی های زبانی و بيانی ميان اليوت و فروغ شايد اندکی بی مورد باشد، به همين دليل ساده ای که فارسی و انگليسی از لحاظ معنی شناسی و نحو و ترکيب، تفاوت های بسياری دارند. با وجود اين، تامل در وسعت شباهت ها در نماد ها و تمثال های مورد کاربرد اليوت و فروغ جالب است. برای نمونه، "صدا"، "باد"، "پرنده"، "آب"، "گل سرخ"، "خورشيد"، "صخره" و "پنجره" در اشعار فروغ به فراوانی به کار رفته و همين واژگان را می توان در آثار اوليه اليوت هم ديد.
بدين گونه، وجوه تشابه اشعار اليوت و فروغ را می توان در نماد و تصوير ها، تشبيه ها، شعر آزاد و غزل سرايی بذله گويانه مشاهده کرد. اما بيان مهيج دو شاعر دارای ويژگی هايی هست که بيش از هر چيز ديگری وجه تفاوت ميان آنها را آشکار می کند. درحالی که شعر فروغ بيانگرتجربه شخصی خود اوست و او همواره به عنوان اول شخص در خلال اشعارش حضور دارد و معمولا تنها صدای حاضر است،
اليوت از بيانی نمايشی کار می گيرد تا با استفاده از صداهای مختلف و متنوع، بی درنگ با خوانندگانش ارتباط برقرار کند. يعنی اليوت، برخلاف فروغ که بطور اساسی قضايا را شخصی و ذهنی می بيند، از شخصيت پرهيز می کند. ذهنی گرايی فروغ، در واقع، ريشه در محيط عرفی وی دارد و همچنين از اسلام ناشی می شود که سنت رايج در جامعه اوست.
از اين رو فروغ خودش را يک پرنده اسير می داند که آرزومند پرواز است، اما توان آن را ندارد. از سوی ديگر، عينی گرايی اليوت و گريز وی از شخصی جلوه دادن ماجراهای اشعارش، هم علت و هم معلول تلاش وی در جستجوی سنت است. از اين جاست که او سر انجام آمريکا را به قصد انگلستان ترک می کند. بدين گونه، بايد روشن باشد که اليوت و فرخزاد از بسياری جهات مشابهند و از برخی جهات متفاوت.
هر دوی آنها در يک جهان پوشالی سرشار از پوچی زيسته اند و هر دو تلاش کرده اند نشانه های عمده بيماری همگانی را بر شناسند . اما هر کدام برای بيان احساسات، واکنش ها و پاسخ هاشان، راه و روش خود را برگزيد، شيوه خاصی را ترجيح داد يا دست کم از نوع خاص همان يک شيوه کار گرفت.
هر دو آرزومند دست يافتن به حیاتی نوین و رستگاری روحانی بودند، اما هر کدام راه خود را پيمود. کوتاه سخن، اليوت و فرخزاد باستفاده ازابزارهای بیانی گوناگون، در پی عرضه ديدگاه وبینش واحدی از سرزمینی سترون بودند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۷ فوریه ۲۰۰۷ - ۱۸ بهمن ۱۳۸۵
نورعلی نورزاد، پژوهشگر تاجيک
ورود شعر و انديشه فروغ به پهنه شعر تاجيکستان در دهه هفتاد و هشتاد قرن بيست اتفاق افتاد. با نشر مجموعه تولّدی ديگر نه تنها در محيط ادبی، بلکه در جامعه تاجيکستان بخصوص ميان نسل جوان، ترکشی (انفجاری) از احساس و تفکّر و عشق رخ داد. شعر فروغ وسيله کشف رازهای قلبی، بازتاب احساسات فردی، افاده درد عشق، اظهار صدای اندرونی ناگفته جوانان تاجيک گرديد. جوانان با شعر فروغ زندگی می کردند، عشق می ورزيدند، خاليگاه سرد وسکوت زندگی تنهای خويش را پر کرده، اندوههاشان را با هم قسمت می کردند. شايد ديگر از آن روزگار به بعد هم شاعری نتوانست به اندازه فروغ ميان جوانان تاجيک محبوبيت يابد. هرچند بعدها شعر سهراب سپهری توانست ميان اديبان کشور غلغله هايی در مسير تجديد تفکّر و نوگرايی بيفکند.
اين تجلّی روحی و فکری فروغ، با آن حجم و مساحت فراگير، نمی توانست در روح شعر معاصر تاجيکی، خاصه شعر بانوان، بی تاثير باشد. تامل و تحقيق در شعر امروز تاجيک، اشعاری را نشان می دهد که در آن ها به شعر فروغ يا انديشه وی اشارت می شود.
فرزانه، شاعر شهرت يار تاجيک، که بی شک از پيشگامان ادبيات امروز فارسی شناخته شده است، با اعتقاد و اخلاصی تمام به دنبال فروغ سخن به زبان می آورد و اين شعر خودرا، که نامه تبريک عنوان دارد، استقباليه ای از شعر إی هفت سالگی فروغ می داند و در آغاز شعر به اين اشاره هم کرده:
شاهانه عزيز!
اين صبح شهرور (شهريور) به قدوم تو آفتاب،
گلدسته ای ز خوشه انوار بسته است.
بر آستانه ای، که قدم مينهی ببين،
طرح عزيز کودکی من نشسته است.
امروز من از آينه می پرسم،
تصوير هفت سالگی ام کو؟
اديبه، شاعر ديگری از خجند نيز از فروغ تاثير پذيرفته است. روح عصيانگرانه ای که در شعر اديبه موج می زند و خواهش او برای شکستن قفلهای زندان خموشی، نوعی ارتباط را با شعر و انديشه فروغ ايجاد می کند. فروغ هم بيشتر از زندان و ظلمات سخن به زبان می آورد و سيمای خودرا به مثابه زن نشسته در آستانه فصلی سرد معرّفی می کند. مفاهيمی که مفسّر واژه تنهايی است- تنهايی يک زن پر از بار اندوه و غربت غم و هجران. در شعر اديبه هم همين تاريکی سرد، شب و تنهايی دوست داشته ترين واژه هايند:
شب تنهايی من،
شب تاريکتر از خانه ارواح دوصدساله.
و کسی نيست به ياد غم بيچاره دلم.
اديبه وقتی به اين شب تنهايی پر از اندوه سلام می دهد و به استقبال آن می رود، اين سلام و اين پيام هم فروغانه است:
سلام، إی کوچه لاجورد شب.
هزاران صورت اندوه تنهايی.
در کنه ياسهای خود فرو رفتن و شب را در مسير شعری اندوه تفسير کردن و سر انجام شعررا به خدمت دردهای تنهايی خويش گرفتن، که از شعر فروغ منشا می گيرد، در اشعار گلناز، شاعر ديگر تاجيک، هم جايگاه خودرا يافته است. و هم او نيز در تفسير اين حالات خويش سروده:
حالت بی بازگشت نگاهم
گم شدن در چشمهايش بود،
زمانی.
لحظه زيبای شبها- دختری با نام تنهايی.
يا در مورد ديگر تفسيری ديگرگونه دارد:
آه، اين شب شب نيست،
روز غمهای من است.
گلناز در تنهايی خود می زيد و شبهای هجران اندوه آلودش را به استقبال حضور آفتاب صبح قربان می کند و از زاويه احساس و معرفت فردی خود حرف می زند. با وجود اين، ميان احساس و شناخت گلناز و شعر فروغ شباهتهايی می توان يافت.
از سوی ديگر شهناز- شاعره ديگر تاجيک، برف را در ذهن خود تفسير ميکند و می گويد:
برف چيست؟
واژه هايی
است، که از ابر دلم می بارد.
که يادآور اين مصرعهای فروغ است:
موسپيد آخر شدی، إی برف،
بر سرانجامم نباريدی.
در دلم باريدی، إی افسوس
بر سر گورم نباريدی.
در شعر فروغ ما با شيوه های خاصی از بيان رو به رو می شويم، که در ضمن آنها ويژگيهای معين سبک شاعر، روش تفسير عواطف روحی و حاصل شناخت و برداشت ارائه می شود. مثلا، يکی از اين پديده ها، ديدگاه ويژه فروغ در تفسير زندگی است. شايد کمتر کسی از شاعران ديروز و امروز را بتوان پيدا کرد که با توجه به دردو احساسهای خود از زندگی تفسير خاصی نداشته باشند. و شيوه تفسير فروغ از زندگی بر بيشتر بانوان شاعر تاجيک اثر گذاشته است. فروغ می گويد:
زندگی شايد
يک خيابان دراز است، که هر روز زنی
با زنبيلی از آن می گذرد
زندگی شايد
ريسمانيست، که مردی با آن
خودرا از شاخه می آويزد.
زندگی شايد طفلی است، که از مدرسه برمی گردد.
فرزانه در چندين مورد اين شيوه تفسير فروغ را ادامه می دهد و از آن به ديدگاه خاص خود می رسد و گاهی زندگی را به عنوان يک مصوّری بی مايه تفسير می کند و گاهی ديگر يک آينه محو دويی (دوگانگی) می داند:
زندگی چيست؟ يک مصوّر بی مايه،
که کسی معنی اورا نتواند دريافت.
من چه سان به اين مجرا پيوندم.
زندگی چيست؟
آينه ای است محو دويی:
يک طرفش روشن: يعنی صبح،
يعنی تراوش رنگ، يعنی حضور شادی.
ديگر طرفش تاريک: يعنی شب، يعنی هجوم وهم، يعنی تجاوز ياس.
در مجموع، اين نمونه ها گويای حضور فروغ در شعر تاجيک است. و می توان گفت که نقش فروغ در پديد آمدن يک مکتب نيرومند شعر بانوان تاجيک در پايان سده بيست و آغاز سده بيست و يک به روشنی محسوس است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۹ ژانویه ۲۰۰۷ - ۹ بهمن ۱۳۸۵
شاید بسیاری از مردم کمتر بدانند که شکلهایی را که به عنوان علم جلو هر دسته در روزهای عزاداری محرم حرکت می دهند بیشتر صبغه ملی دارد تا مذهبی. وقتی به علم های فلزی نگاه کنی اولین چیزی که جلب توجه می کند شکل صلیب گونه برخی از آنها است که در ایران باستان به آن چلیپا می گفتند و نشانه ای ازآیین مهر و چرخ گردون بود. علم بزرگ در واقع از مجسمه های کوچکی تشکیل شده که چندین کیلو وزن دارند. وسط علم شکلی از سرو یا بته جقه را می بینیم که نشانه ایران باستان است.
مجسمه دیگری که درست زیر نقش سرو به چشم می خورد مجسمه شیری است که شمشیری در دست دارد این نشانه در ایران باستان سمبول قدرت و پیروزی تلقی می شد.
یکی از مجسمه ها خروس است که در ایران باستان به آن "ایزد واک" یا ایزد صدا می گفتند. اشکالی که قطره خون را تداعی می کند به خون سیاوش مشهور بوده.
در دسته های عزا داری پشت علم، سنج بزرگی حمل می شود که سنج زن مرتب بر آن می کوبد، در ایران باستان این صدا برای ایجاد صدای رعد و برق و در خواست باران از خداوند بوده است.
زنان در مراسم عزاداری عاشورا به شکل نمادین برصورت خود چنگ می کشند. باستان شناسان براین باور اند که در ایران قدیم، زمین نماد " مادر" است واز چنگ زدن زنان به صورت شان به نشانه شخم زدن زمین تعبیر می شد تا زمین در سال آینده بیشتر بارور شده ومحصول خوبی بدهد.
یکی از باورها این است که در ایران قدیم مراسم عزا داری سیاووش را برگزار می کردند و سمبولهای که در مراسم عزاداری آن زمان رایج بوده بعد ها در فرهنگ عزاداری اسلامی – شیعی نیز راه یافته و روح و جنبه اسلامی به خود گرفته است.
درحالیکه روح عزا داری که مربوط به کشته شدن امام حسین( امام سوم شیعیان) و یاران اوست، درهمه جا یکی است. اما نحوه عزا داری و نحوه استفاده از چنین سمبولها فرق می کند. مثلا در افغانستان و پاکستان یا در عراق و سوریه، نیز حرکت دسته ( راه پیمایی به نشانه عزا داری) معمول ورایج است. اما با رسوم و سمبول های متفاوت. مثلا شیعه های افغانستان بیشتر از سمبول های مذهبی مخصوص عاشورا استفاده می کنند؛ مثل گهواره علی اصغر، علم ابوالفضل، تابلوهایی از ذوالجناح " اسب امام حسین" ودیگر سمبولهایی از این قبیل.
عده ای از شیعه های پاکستان در روز عاشورا با کارد های کوچک به شانه و پشت شان می زنند که به آن قمه زنی می گویند وبرخی دیگر ازشیعه های پاکستان طی مراسم خاصی از روی آتش می گذرند. حال آنکه شیعیان عراق یا سوریه و دیگر کشورهای عربی آشنایی چندانی بخصوص با سمبول های ایرانی مراسم عاشورا ندارند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۴ ژانویه ۲۰۰۷ - ۴ بهمن ۱۳۸۵
بهمن علی آبادی
جيد گودی (Jade Goody) دختری ست از يک محله به اصطلاح چاله ميدانی لندن که هفته پيش جنجالی ترين آدم بريتانيا شد. چند سال پيش جيد دربرنامه برادر بزرگ شرکت کرد و مشهور شد. همان طور که لابد شنيده ايد، چند آدم را داخل يک خانه می اندازند. چند دوربين کار می گذارند تا حرکات و حرف های اين آدم ها را شب و روز، در خواب و بيداری ضبط کند و همزمان ميليون ها بيينده اين در قفس افتادگان را تماشا می کنند و حرف هايشان را می شنوند و به رفتارشان می خندند.
چرا بايد به اين قفس تن داد؟ برای اين که اين خاصيت را دارد که می تواند يک شبه آدم را معروف کند. جيد گودی هم همينطور شد. نه استعداد خاصی داشت، نه هنرپيشه بود، نه خواننده بود، نه حتی آداب اجتماعی بلد بود. هيچ کدام. با اين حال او يک شبه معروف شد.
به همين دليل وقتی برادر بزرگتر تصميم گرفت سری فعلی را به آدم های معروف اختصاص بدهد، از جيد گودی هم دعوت شد تا به عنوان آدم معروف يا يکی از مشا هير در آن شرکت کند.
ماجرا از آنجا آغاز شد که در اين قفس، جيد به يک هنر پيشه و هم خانه ديگر به نام شلپا شتی که از قضا مشهور و با استعداد است، کلی بد و بيراه گفت، که در نظربيشترمردم برابر بود با نژادپرستی، چون شلپا هندی الاصل است وچيز هايی که جيد نثاراو کرد بيشتر مايه های نژادی داشت.
عصبانيتی که بد وبيراه جيد ايجاد کرد فقط منحصر به بريتانيا نشد وابعاد جهانی پيدا کرد. عده ايی در هند تظاهرات کردند و مترسک جيد را آتش زدند. تماشاگران نزديک به چهل و پنچ هزار شکايت برای کانال چهار که برنامه راپخش کرد، فرستادند. و کا به جايی رسيد که در مجلس عوام بريتانيا بعضی از نمايندگان گفتند کانال چهار بايد خجالت بکشد و بطور رسمی عذر خواهی کند.
ولی در ميان هزاران مقاله ايی که در نشريات نوشته شد و ده ها ساعت ها خبر و تحليل راديويی و تلويزيونی که پخش شد، فقط تعداد کمی هوش و حواسشان به اين نکته بود که شايد جيد گودی بيچاره برای صحنه ايی که در آن بازی می کرد ساخته نشده. جيد حتی زبان رايج محافل رسمی را بلد نيست. لهجه اونسبتا لاتی و عوامانه است، مدرسه درست و حسابی نرفته، آداب و نزاکت های اجتماعی را ياد نگرفته تا چه رسد به آداب عرصه های ملی و حتی جهانی ( برادربزرگ را همه جای دنيا تماشا می کنند).
تنها گناه جيد اين است که چند سال پيش يکباره پرتاب شد وسط گودی به نام برادربزرگ و ناگهان شد يکی از مشاهير. به همين دليل به او يک قرارداد دادند وگفتند بيا و دوباره در برنامه برادر بزرگتر نقش بازی کن. اما او اين بار با آدمهای ناشناس دم خور نبود بلکه در ميان يک عده ای بود که، برخلاف او، شهرتشان را در نتيجه استعدادشان به دست آورده بودند و می دانستند جلوی چشمان ميليون ها نفر چطور حرف بزنند و چطور رفتار کنند.
چيزی که کار را برای کسانی مثل جيد سخت تر می کند اين است که تا وقتی داخل اين قفس و جلو چشم ديگران هستند، نمی توانند هيچ ارتباطی با جهان خارج برقرار کنند. وقتی جيد با رای مردم، يعنی تماشاچيان، از برنامه اخراج شد و از قفس بيرون آمد، از طريق اطرافيان خود فهميد که بر اثر حرفها وکارهای او چه افتضاحی ای بپا شده. بعد از اينکه او از ابعاد ماجرا آگاه شد اعلام کرد که نادم است و از همه عذرخواهی کرد. اما ديگر دير شده بود و اسم او با ندانم کاری و ندانم گويی گره خورده بود.
حالا بشنويد از کانال چهار. روز های اول که اين جنجال بپا شد کانال چهار خوشحال شد که خيلی، حتی در انظار جهانيان، جلب توجه کرده و شمار تماشاچی هايش بالا رفته. مدتی که گذشت، معلوم شد جيد چه دسته گلی به آب داده و برای کانال چهار چه مخمصه ای به پا کرده. چون در هند تظاهرات راه افتاد. دولت از برنامه انتقاد کرد و يکی از حاميان مالی برنامه های کانال چهار اعلام کرد که سه ميليون پوند حمايت مالی اش از اين کانال را قطع کرده. آن وقت مسئولان کانال چهار ابراز تاسف کردند. ولی لطمه به حيثيت کانال چهار تا آنجا پيش رفته که بعضی از نمايندگان مجلس عوام از دولت خواسته اند کمک مالی ساليانه به آن را قطع کند.
ماجرا هنوز به پايان نرسيده و قرار است دستگاه نظارت بر مطبوعات هم در باره شکايات نظر بدهد که ممکن است به تغييراتی در عرضه اين رشته از برنامه ها بينجامد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۴ ژانویه ۲۰۰۷ - ۴ بهمن ۱۳۸۵
واقع نمايی تلويزيونی ، گونه ای نو از ژورناليزم است که در غرب محبوبيت دارد زيرا متاع خام مستند سازی است و در برخی انواع آن، آينه ای از اجتماع و زندگی مردم است آن گونه که اتفاق می افتد و واقعيت دارد نه آن گونه که از زير تيغ ويرايش گذشته و تر و تميز شده. در نتيجه مردم عادی اين گونه ی نو از ژورناليزم را دوست دارند. زمانی می گفتند زن و مردی را بر صحنه بگذاريد و شما داستانی برای گفتن داريد. حالا در عمل چنين شده که دوربينی را وارد خانه و صحنه ای می کنند و به تماشا می نشينند و نام آن را واقع نمايی در تلويزيون می گذارند.
درتلويزيون کانال ۴ بريتانيا برنامه ای است به نام برادر بزرگ يا آقا بالاسر که سالهاست نشان داده می شود. واز هر رشته برنامه آن جنجالی به پا می شود. برادر بزرگ يا آقا بالاسر مفهومی است از کتاب ۱۹۸۴ نوشته جورج ارول که داستان قلعه حيوانات هم از اوست. منظور ارول از برادر بزرگ يا آقا بالاسر، رهبر و دولت و يا سازمانی است که با ابزارهای گوناگون کنترل زندگی مردم را بدست گيرد.
در بر نامه کانال ۴ ، تعدادی افراد را از طبقات مختلف اجتماعی وگاه از مذاهب ومليتها و فرهنگهای متفاوت در يک خانه جمع می کنند. برادر بزرگ، رهبر و صاحب اختيار اين خانه است. سرنوشت ساکنان در دست اوست. از برادر بزرگ فقط گهگاه صدايی می شنوند که امر و نهی می کند و اگر لازم باشد احضار می کند. از لحظه ورود به اين خانه، که سرتاسر و تمام زوايايش با دوربين های تلويزيونی زير نظر است و به طور مستقيم از تلويزيون پخش می شود، رابطه ساکنان ناهمگون اين خانه با دنيای بيرون قطع می شود و تا زمانی که در اين خانه هستند، که نزديک به دو ماه است، آنها نه خبری از بيرون می شنوند و نه با کسی ارتباط دارند. آنها مثل زندانيان فقط با هم در ارتباطند. تعامل ساکنان و رفتار و اخلاق و عادات شخصی آنها نقل صحبت روزانه مردم می شود. و روزنامه های عامه پسند پر است از مصاحبه با اين و آن در باره ساکنان اين خانه. در چند هفته گمنامان به مشاهير بدل می شوند و نامشان در کوچه و خيابان برسر زبانهاست.
بينندگان تلويزيون در بحث و جنجالهای ميان شرکت کنندگان دخالت داده می شوند. آنها رای می دهند و اظهار نظر می کنند و بر اساس رای آنها ساکنان خانه می مانند و برنده می شوند و يا می بازند و اخراج می شوند. در برنامه فعلی که مخصوص مشاهير است يازده تن آدم مشهوراز بريتانيا، آمريکا و استراليا در برنامه اند. در نتيجه سری فعلی بسيار جنجالی تر از هميشه شده به خصوص که در کنار برخوردهای معمول ميان آدمها، جنجال نژاد پرستی هم بر آن افزوده شده و روابط بريتانيا و هند را هم به ميان کشيده.
هنر پيشه ای هندی به نام شلپا شتی و دختری انگليسی به نام جيد گودی مرکز اين جنجال شدند چون جيد گودی با آن که قبلا هم شرکت کرده بود يادش نبود که اين برنامه دارد زنده پخش می شود و در باره هنر پيشه هندی حرفهايی زد که از آن بوی نژادپرستی می آمد.
واکنش شديد به محتوای اين دور از برنامه، هنوز ادامه دارد و می تواند بر کيفيت و شايد هم آينده آن اثر بگذارد.
در همین زمینه
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب