Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران

شوکا صحرایی

تهمینه میلانی فیلم‌نامه نویس، تهیه کننده و کارگردان سینما  شهریور ۱۳۳۹ در تبریز به دنیا آمد. دوران کودکی را در تبریز گذراند و سپس به دلیل مشکلات پدر ابتدا به قزوین و سپس به تهران رفت. آشنایی‌اش با سینما  از همان کودکی بود. می‌گوید مادرش علاقه وافری به سینما داشته و گاهی یک فیلم را چند بار به  اتفاق مادر و خواهرانش  در سینماهای قزوین می‌دیده است. از آن جمله فیلم "گنج قارون" که چندین بار آن را تماشا کرده و سعی داشته صحنه‌هایی از آن را با مادر و خواهرانش بازی کند.

در ۱۶سالگی، زمانی که  به همراه خانواده به تهران آمد، هنر سینما به شکل جدی‌تری برایش مطرح شد و به همین دلیل پس از دیپلم در امتحان ورودی مرکز عالی تلویزیون شرکت کرد و پذیرفته شد اما با مخالفت خانواده روبرو شد. به همین سبب تحصیلاتش را در رشته معماری که از نظر خودش نزدیکی بیشتری با سینما دارد ادامه داد. پس از مدت کوتاهی دانشگاه‌ها به دلیل انقلاب فرهنگی تعطیل شد. در همین ایام بود که به صورت اتفاقی با مسعود کیمیایی آشنا شد و این آشنایی زمینه‌ای برای ورود به دنیای سینما در سن ۱۹سالگی بود.

توضیحات تهمینه میلانی دربارۀ ساخت فیلم "نیمه پنهان"
او در ارتباط با آشنایی‌اش با مسعود کیمیایی می‌گوید: " برنامه‌های فرهنگی و هنری و شب شعرها از علاقه‌مندی‌های من بود. در یکی از این برنامه‌ها متوجه شدم که مسعود کیمیایی هم به عنوان سخنران دعوت شده است. بسیار کنجکاو بودم او را ببینم چون او از کارگردانان محبوب نسل ما بود و من همۀ فیلم های او را دنبال می‌کردم. فیلم "قیصر" را در قزوین بارها دیده بودم وهمینطور فیلم "گوزن‌ها" را بارها تماشا کرده بودم.  خوشبختانه آقای کیمیایی با همکارانش یک ردیف عقب تر از من نشسته بودند. پس از سخنرانی از یکی از همکارانش سوالی پرسید که من جواب دادم و همین باعث شد که آقای کیمیایی با من هم صحبت شود و پس از گفتگوی کوتاهی مرا به دفتر کارشان دعوت کند."

این شروع همکاری میلانی با مسعود کیمیایی ست، همکاری که حدود ۷ سال به طول می‌انجامد و در این ایام  میلانی با بسیاری از کارگردانان بزرگ و همچنین شخصیت‌های برجسته مانند شاملو، سپانلو، گلشیری و... آشنا می‌شود. او می‌گوید: "در آن زمان که دانشگاه‌ها تعطیل بودند دفتر آقای کیمیایی برای من دانشگاهی بود که از اساتید برجسته‌ای که در آن رفت و آمد می‌کردند می‌آموختم". تا اینکه در سال ۱۳۶۷ اولین فیلمش " بچه های طلاق" را می‌سازد. این اولین تجربه سینمایی تهمینه میلانی زمانی اتفاق می‌افتد که چهره‌های موفقی همچون رخشان بنی اعتماد و پوران درخشنده به عنوان تنها کارگردانان زن در سینمای ایران فعالیت می‌کردند و آن‌طور که خانم میلانی می‌گوید  فیلم بچه‌های طلاق با امکانات بسیار محدود ساخته می‌شود. اما ناباورانه در بین ۲۶ فیلم رقیب خود مقام اول را در هشتمین جشنواره فجر کسب می‌کند.

تهمینه میلانی تاکنون بیش از ۱۲ فیلم سینمایی ساخته که هر کدام ویژگی‌های خاص خود را دارد. در فیلم " دیگه چه خبر"  برای اولین‌بار در تاریخ سینمای ایران نقش اول یک فیلم کمدی را یک زن، ماهایا پطروسیان، اجرا می‌کند و "فیلمی ‌که هیچ تهیه کننده‌ای حاضر به همکاری برای ساخت آن نبوده و با مشکلات زیادی ساخته می‌شود در سال ۱۳۷۰ پرفروش‌ترین فیلم سال می‌شود."

از دیگر ساخته‌های خانم میلانی می‌توان " دو زن"، "کاکادو"، "نیمه پنهان"، "واکنش پنجم"، "تسویه حساب"، "زن زیادی"، "سوپر استار" و " یکی از ما دو نفر" که آخرین ساخته اوست را نام برد.

خانم میلانی می‌گوید سی و دوساله بودم که با همسرم که او هم  آرشیتکت است و در رشته معماری تحصیل کرده  ازدواج کردم. همسرم کسی است که برای خودش بسیار انرژی گذاشته و در یک جمله می‌توانم بگویم  او با خودش به صلح رسیده و کسی را قضاوت نمی‌کند. من چنین مشاوری در زندگی هنری‌ام دارم. کافی است فیلم نامه‌ای بنویسم و از او بخواهم که برایم بخواند. نقدی که او می‌کند برای من بسیار مهم است. فیلم نامه‌هایی داشتم که بنابه نظر او نساخته‌ام. من احساس خوشبختی می‌کنم که مشاور من، صمیمی‌ترین دوستم و همسرم است."

موضوع فیلم‌های تهمینه میلانی مشکلات و معضلات جامعه در حال حاضر است و گویی به همین علت فیلم‌نامه‌های ساخته نشده‌ای در کارنامه هنری خود دارد. شش قصه در ارتباط با ایدز و زنان معتاد دارد‫.‬ همچنین  قصه دختر فراری‌ها که فیلم‌نامه آن  به صورت کتابی با عنوان" هتل کالیفرنیا" به چاپ رسیده از آن جمله‌ هستند.

تهمینه میلانی حرفه سینما را در کنار  فعالیت اصلی‌اش معماری دنبال می‌کند و تا به حال طراحی و ساخت بناهای بسیاری را به عهده داشته است. او معتقد است حرفه معماری توانسته ضررهای ناشی از سینما را برایش جبران کند و فعالیتش را ادامه دهد.

در گزارش تصویری این صفحه پای صحبت تهمینه میلانی و خاطرات کودکی و نوجوانی‌اش، کامیابی‌ها و سرخوردگی‌های ساخت فیلم‌هایش می‌نشنیم.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فاطمه جمال‌پور

یکی از کوچه پس کوچه‌های پر شیب زعفرانیه به آسایشگاه بقیه‌الله ختم می‌شود. آسایشگاهی که از سال ۱۳۶۶ به جانبازان قطع نخاع اختصاص یافته است، خانه - باغی ۳۵هزار متری است که متعلق به محمود خیامی مدیر ایران خودرو بوده است و بعد از انقلاب مصادره شده است. روایت است که محمود خیامی وقتی برای پس گرفتن اموالش به ایران باز می‌گردد و متوجه می‌شود آسایشگاه در اختیار جانبازان است از باز پس‌گیری آن منصرف می‌شود.

حالا در آسایشگاه ۱۴ بیمار قطع نخاع زندگی می‌کنند. برخی از آنها مثل سعید همیشه در آسایشگاه هستند و برخی مثل احمد شب‌‌ها به خانه می‌روند. گوشه گوشه آسایشگاه صندلی‌های چرخداری به چشم می‌آیند که یا میزبان جانبازی هستند یا گوشه‌ای به حال خود رها شده‌اند. گویی نماد اینجا صندلی‌های چرخدار رهاشده در گوشه و کنارش است. بعضی اتاق‌ها شبیه بیمارستان هستند و بعضی با کاغذ‌دیواری و کتابخانه‌ای کوچک و دیگر وسایل کمی شکل و شمایل اتاق یک خانه پیدا کرده‌اند.

آسایشگاه از زمان مرخص کردن کارکنانش توسط نیروهای داوطلب مردمی اداره می‌شود. ایستاده‌ام منتظر اجازه ورود که پسرک جین‌پوشی پس از سوال و جواب فراوان در را برایم باز می‌کند. ده قدم جلوتر مرد نابینایی که نقش نگهبان آسایشگاه را بازی می‌کند اسم و شماره من را می‌گیرد و وارد می‌شوم.

چند روزی بود که خبر تخریب و بازسازی مرکز را شنیده بودم. به محض ورودم زیرنویس اخبار تلویزیون شنیده‌هایم را تایید می‌کند. انگار این زیرنویس گرد غصه پاشید در فضای اینجا. جانبازها لام تاکام حرف نمی‌زنند. هوای حوصله‌شان ابری شده است. بعضی‌ها ۲۵ سال و ۲۸ سال و ۳۰ سال به این سقف و دیوارها دل بسته‌اند.

بالاخره آقاسعید از میان جانبازان قبول می‌کند مصاحبه کند. هنوز نگاه‌اش به زیرنویس است. آهی می‌کشد و می‌گوید من در خدمتم بفرمایید. می‌گوید: اول اینکه بنویسید من به عنوان جانباز که نه به عنوان یک معلول احساس سربلندی نمی‌کنم، در ۲۱ سالی جانباز یا حالا هرچه اسمش را بگذاری معلول شدم آن هم برای دفاع از شهرم آبادان...  اسم آبادان را که می‌آورد انگار زیرنویس، ما و همه چیز را فراموش می‌کند. چهره‌اش رنگ می‌گیرد و در یادش سفر می‌کند به خاطرات روزهای دور.

می‌گوید: قبل از جنگ آبادان با همۀ ایران فرق می‌کرد. فرهنگش فرهنگ آبادانی بود حتا موسیقی‌اش هم آبادانی بود اما با شروع جنگ آبادان انگار وارد سیاره دیگری شد. توپ و خمپاره و تیر بود که سر مردم آوار شد و جنگ مسیر زندگی همه را عوض کرد. من در ۲۱ سالگی معلول شدم و حالا  ۳۰ سال گذشته است، در این ۳۰ سال مادرم پیر شد. مادری که وقتی شوهرش را از دست داد ۴۱ سالش بود، پدری که وقتی به خاطر شیمیایی شدن فوت شد ۴۹ سالش بود و تازه می‌خواست ثمره فرزندانش را ببیند. 

۳۰ سالی است که روزهایش یک رنگ دارند، رنگ روزمرگی، به قول خودش می‌گوید تاریخ‌نویس آسایشگاه شده است. حتا یادش است سال ۶۸ ساعت ۸ روز دوشنبه تابستان کدام تصمیم مهم را در آسایشگاه گرفته‌اند. 

آقا رسول یکی دیگر از جانبازان آسایشگاه است که تراشکاری و آهنگری انجام می‌دهد و در و پنجره می‌سازد. تخت و کمد ام دی اف اتاقش را هم خودش ساخته است. پانزده سالش بوده که جبهه رفته و  شانزده سالش بوده که قطع نخاع شده است. کسی که برای خانه‌های دیگران پنجره می‌سازد دلش یک پنجره متعلق به خود می‌خواهد. می‌گوید حالا این آسایشگاه ۳۵ هزار متری به چه درد من می‌خورد وقتی حتا یک پنجره هم ندارد. 

دلش برای خوردن یک نیمرو، یک سیخ جگر و قورمه‌سبزی تنگ شده. می‌گوید سلامتی بزرگترین نعمت است که از دست داده است. شانزده سالگی تنها مشکلش قطع نخاع بوده اما حالا کلیه‌هایش هم کم کار شده‌اند و ناراحتی قلبی دارد. می‌گوید: با خدا معامله کرده‌ام و پشیمان هم نیستم، از کسی هم توقع ندارم.  

به سراغ احمد پورپیرعلی می‌روم. جانبازی که یک گوشه آسایشگاه در زمینی بایر گلخانه احداث کرده، نفر سوم مسابقات شنای کشوری معلولان و جانبازان است و نقشه‌کشی دانشگاه خواجه نصیر خوانده است وهمۀ اینها پس از جانبازی‌اش اتفاق افتاده است. زندگی برای او هنوز جریان دارد. 

بار دوم که به آسایشگاه می‌روم  نگهبان دیگر در را برایم به راحتی باز می‌کند. جانبازها این‌بار خوشحال هستند. نمایندگان بنیاد آمده‌اند و دیگر خبری از انتقال جانبازها نیست. سری به اتاق آقا سعید می‌زنم کتاب "آپارتمان بیلی وایدر" را برایش آورده‌ام. یک ساعتی دربارۀ بیلی وایدر و فیلم‌هایش صحبت می‌کند. اطلاعات سینمایی‌اش متحیر کننده است. این‌بار انگار رنگی از امید در حرف‌هایش می‌بینم. از اینکه دو دیدار به ظاهر متفاوت از آسایشگاه داشته‌ام خوشحال می‌شوم.  

در گزارش تصویری این صفحه سری به آسایشگاه بقیه‌الله زده‌ایم و به دیدار جانبازان ساکن در آنجا رفته‌ایم.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

علی کسمایی، از پیشکسوتان هنر دوبله در ایران روز سه شنبه ششم تیر ماه درسن ۹۷ سالگی درتهران درگذشت. دوبله بسیاری از فیلم‌ها و موزیکال‌های معروف هالیوودی همچون "بانوی زیبای من" و "اشک‌ها و لبخندها" که از کارهای درخشان دوبله فارسی بشمار می‌آید تحت سرپرستى على کسمایى انجام شد.
 
علی کسمایی پنج سال پیش در گفتگو با جدید آنلاین از زندگی وفعالیت‌های سینمایی‌اش گفت که به یاد او در اینجا بازنشر می‌کنیم.
 

علی کسمایی، مبتکر دوبلاژ در ایران 

علی کسمایی، پدر دوبلاژ ایران که ٩٢ سالگی اش را پشت سر گذاشته، در خانۀ کوچکی در تهران در اوج تنهایی خاطراتش را برای ما مرور می‌کند. هر چند او در زمینه‌های مختلف سینمایی و تلویزیونی از کارگردانی گرفته تا فیلمنامه نویسی و بازیگری فعال بوده، اما اشتهارش در مدیریت دوبلاژ است.

در سال ١٢٩٤ خورشیدی در تهران متولد شد، و به اقتضای شغل پدر که بازرگان بود، سال‌های اولیۀ زندگی و دبستان را همراه خانواده در مازندران و گیلان  گذراند. سپس برای ادامه تحصیل به تهران آمد و دورۀ سه سالۀ دوم دبیرستان را در دارالفنون گذراند و از دانش استادانی چون جلال همایی، احمد بهمنیار، بدیع الزمان فروزانفر و ملک الشعرای بهار برخوردار شد.

پس از دورۀ دبیرستان، وارد دانشکدۀ  حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران شد و دورۀ سه سالۀ آن دانشکده را به علاوه یک دورۀ روزنامه نگاری طی کرد. در همین دوره به مدت دو سال در دبیرستان دخترانۀ سروش با ماهی ٥٠  ریال به تدریس پرداخت و در خرداد ١٣٢٠ موفق به کسب مدرک لیسانس در رشتۀ علوم سیاسی شد.

علی کسمایی از دوران کودکی رویای سفیر شدن در سر می‌پروراند و بعد از گذراندن دورۀ کارشناسی علوم سیاسی، طبق روال آن زمان می‌بایستی در وزارت خارجه استخدام می‌شد، اما موفق نشد وارد آن وزارتخانه شود و خود دلیل آن را نداشتن خویشاوند در آن وزارتخانه می‌داند.

از آنجا که در دورۀ دانشجویی ترجمه می‌کرد، برای گذران زندگی به ترجمه و نوشتن مقاله در روزنامه‌های مختلف روی آورد.

به پیشنهاد دوستان، دورۀ یک سالۀ کارآموزی وکالت دادگستری را زیرنظر علی اکبر طاها و ابراهیم خواجه نوری، دو وکیل سرشناس آن زمان گذراند. آقای خواجه نوری علاوه بر کار وکالت، نویسنده بود و در آن زمان مقالات کتاب " بازیگران عصر طلایی" را در روزنامه "ندای عدالت" به صورت پاورقی می‌نوشت. به توصیۀ او، علی کسمایی به کتابخانۀ مجلس می‌رفت و از روزنامه‌های قدیمی، برای روزنامه، خوراک و مواد اولیه تهیه می‌کرد. کسمایی بعد از مدتی خبرنگار پارلمانی شد و با رجال سیاسی آن زمان مجلس مثل زنده یاد مصدق و جلال امامی‌آشنایی به هم زد.

در این زمان دو واقعه رخ داد که او را به سمت دوبلاژ سوق داد. اول، ترجمۀ فیلمنامۀ فرانسوی "نخستین عشق" و دوم آشنایی با دکتر اسماعیل کوشان – مدیر استودیو پارس فیلم – که در آن هنگام نیاز به فیلمنامه نویس داشت و بعد از امتحانی از کسمایی، او را به عنوان فیلمنامه نویس پذیرفت.

در آنجا بود که او با رشته‌های مختلف کار فیلم، مانند فیلمنامه نویسی، صدا گذاری، انتخاب هنرپیشه و ادارۀ صحنه‌های فیلم آشنا شد. اولین فیلمنامه اش را به نام "شرمسار" نوشت که در آن بانو دلکش، بازی کرد و آهنگ معروف "رعناجان" را در سال ١٣٢٩ خواند. صدا گذاری فیلم را هم خود بر عهده گرفت.

از آن پس، آقای کسمایی تقریبا تمام فیلم‌های پارس فیلم را صداگذاری می‌کرد و مدیریت استودیو را عهده دار شد.

در همان دوران فیلم هاى دوبله شده در ایتالیا به ايران آمد و بازار فیلم فارسی راکد شد. آقای کسمایی می‌گوید: "پیشنهاد کردم در استودیو شعبۀ دوبله باز کنیم. چون نماینده یک شرکت خارجی  پیشنهاد نمایش فیلم "روباه" را به صورت دوبله یا با زیرنویس در تهران داده بود. من با زیرنویس مخالفت کردم. فیلم را دوبله و صدابرداری کردم. این فیلم برای انجام کارهای فنی به ایتالیا رفت و اسمش را عوض کردم و با نام "بهار خونین" در تهران به نمایش در آمد. نتیجه کار مثبت بود و بعد از آن استودیوهای بیشتری باز شد که برای سرپرستی و صداگذاری از من دعوت می‌کردند."

پس از آن که على کسمائى سرپرستی استودیو مولن روژ را برعهده گرفت کارهاى مهم تر و پيچيده ترى را در دوبلاژ سرپرستى کرد. دوبله فيلم هائى نظير دکتر ژيواگو، مکبت، و موزيکال هاى معروفى چون 'بانوى زيباى من' و 'اشک‌ها و لبخندها" از جمله کارهاى درخشان دوبله در ايران تحت سرپرستى على کسمائى است.

در سال ١٣٧٥ على کسمایى تصميم گرفت خودش را بازنشسته کند و جايش را به شاگردانش بدهد. از آن زمان او دوباره به کارهای ادبی گذشته اش پرداخت و دست اندرکار چند کتاب شد: "ریا در شعر حافظ"، "خدا و قران در شعر حافظ"، "دیروز-امروز؛ سروده هایی در هنگامه زمان"، "مصدق نامه"، "فردا" و کتاب هاى ديگر.

گزارش مصورى را که عليرضا واصفى و نازنين معتمدى در گفتگو با على کسمایى تهيه کرده اند در بالاى اين صفحه مى بينيد.

 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مجید چیت‌ساز

میگویند هنر در دوره قاجار از حالت درباری خارج و به میان مردم می‌آید، ورود چاپ یکی از عواملی است که در تحقق این امر تاثیر زیادی دارد. در این میان همان‌طور که سیاست اجتماع دستخوش تغییرات زیادی می‌شوند هنر نیز از غالب تکراری و یکنواخت خود خارج و راه خود را پیدا می‌کند.

تولد نامواره، سرلوحه، سرکلیشه، نماد، آرم یا به زبان قاجاری "سرروزنامه، سرعنوان یا سردفتر" و به زبان امروزی "لوگو" مقارن با تولد مطبوعات در زمان قاجار است. 

ناصرالدین شاه به دلیل علاقه‌ای که به هنر دارد ابوالحسن خان صنیع الملک، مزینالدوله و کمالالملک را به اروپا اعزام می‌کند تا هنر مدرن را فرا بگیرند. صنیعالملک پس از بازگشت مدیریت نشریه وقایع اتفاقیه را که حال دیگر روزنامه علمیه دولت علیه ایران نامیده می‌شود برعهده می‌گیرد و شاید بتوان گفت نخستین اثر گرافیکی آن روز را با طراحی لوگوی روزنامه علمیه دولت علیه ایران به ارمغان می‌آورد. کم کم روند چاپ ونشر روزنامه‌ها رونق می‌گیرد. لوگوهای اولیه همگی متاثر از طراحی روزنامه علمیه و با اندک تغییراتی در آرم رسمی دولت آن زمان "شیر و خورشید" بر صفحه آغازین روزنامه‌ها نقش می‌بندند. اما به‌تدریج  و با گذشت زمان عنوان‫- ‬نگاران و طراحان  درخت، گل و بوته در دو سوی شیرو خورشید طراحی کرده و جلوه‌ای دوچندان به آن می بخشیدند. 

در این میان ذوق و قریحه کارگران چاپخانه‌ها که چاپزن و چاپچی یا به زبانی امروزی‌تر حروفچین نامیده می شوند، نقش اصلی را ایفا می‌کرد هرچند علی‌رغم تمام تنوعات و خلاقیت‌های لوگوهای مطبوعات دوران قاجار جز معدودی مانند ابوالحسن غفاری (صنیع الملک) و حسینعلی  نامی از طراحان آنها باقی نمانده است و فراموش شدهاند.

روزنامه علمیه دولت علیه ایران با چاپ نقاشی نمای بیرونی شمس العماره و روزنامه ملت سنیه ایران با چاپ تصویری از ایوان مسجد بازار تهران نخستین نشانه‌های شهری را وارد لوگوی رورنامه‌های ایران کرده و در ۷ دهه نخست عمر مطبوعات در ایران افزون بر نشانۀ دولتی شیر و خورشید، مضامین مذهبی، بناهای شهری، گیاه، کتاب، درخت، گل، بوته، خوشه گندم، تاج شاهی، فرشته، آهو، سوارکار، ابزار جنگ در عنوان نوشته‌ها ظاهر شدند.

اغلب لوگوهای مطبوعات قاجار نمایشگاهی از شیر و فرشته‌اند. شیر به خاطر وجودش در نشان رسمی دولت‌ها و روزنامه‌های دولتی و فرشته به سبب بشارت دهنده بودن به کار می‌رود، هرچند دیگر فرشته‌ها فرشته‌های بومی نیستند و بیشتر شبیه فرشته‌های فرنگی‌اند‫.‬ 

در عصر مظفری علاوه بر تداوم شکل لوگوهای قبل، مثنی‌نویسی یا قرینه‌نویسی توسط خوشنویسان و طراحان دوره قاجار باب شد که استفاده از آن را در روزنامه‌های جنگل، فریاد، مجلس، مظفری و... می‌توان دید.

در ۲۰ سال منتهی به انقراض قاجار دیوار قید وبندهای رسمی ترک برداشت و به سرلوحه‌ها نگاه متفاوت پیدا شد و نقوشی از بیداری در قیامت، کشتی و دریا، شعر و شعار، کشکول و بوق، جانوران، کره زمین، جارچی و بیرق، گوسفند و چوپان، فرشته آزادی، نشانه‌های ایران باستان، وسایل حمل‌و‌نقل بویژه اختراع‌های نوین در طراحی لوگوها جای گرفت و عامل تخیل به سرلوحه‌ها جان بخشید.

در این میان برخی لوگوها در حکم تابلوی نقاشی کامل یا طرحی گرافیکی مدرن به چشم می‌آیند اما به مرور و با گذشت زمان لوگوهای مطبوعات از نقش و نگارها فاصله گرفته و به سمت حروف نگاری سوق یافتند و طراحی‌شان به گرافیست‌ها سپرده شد و دیگر از درفش کاوه و فرشته‌های جور واجور در لوگو‌ها خبری نیست.

به طور کلی می‌توان گفت نامواره‌های نشریات دوران قاجار به دو دسته خط نوشتانه و نقش و نگارانه تقسیم می‌شود.  در گونۀ نخست به خط نوشت نام نشریه بسنده می‌شد و در گونۀ دوم لوگو با نقش و نگارهایی همراه و جزیی از طراحی می‌شد به گونه‌ای که گاه تا نیم صفحۀ اول روزنامه را در بر می‌گرفت.

در این میان محسن احتشامی متخصص در گرافیک و صفحه‌آرایی مطبوعات با تدوین کتاب "لوگوهای مطبوعات دوران قاجار" و برپایی نمایشگاهی در این رابطه سعی در حفظ و بازنمایی گرافیک و نقش و نگارهای‌های فراموش شده مطبوعات دوران قاجار را داشته است. او کوشیده است عنوان‌های مطبوعات ایران و همچنین لوگوهای بیش از ۵۰۰ نشریه دوره قاجار از پیدایش این سلسله در سال ۱۲۵۳ قمری تا ۱۳۳۴ قمری (پایان دوره قاجار) را گردآوری کند. محسن احتشامی معتقد است "نگاهی به مطبوعات در دوران قبل و بعد از مشروطه، مروری به تیترها، تصویرسازی‌های روی جلد و داخل نشریات نشانگر بسیاری از ناگفته های آن دوران است."

او می‌گوید برای تهیه و تدوین این کتاب از منابع کتابخانه مجلس و کتابخانه ملی بهره گرفته است و با جستجوهای میدانی پژوهش خود را کامل کرده است.

در گزارش تصویری این صفحه محسن احتشامی از ویژگیهای لوگوهای مطبوعات قاجار سخن می‌گوید.

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

 

"جوامع الحکایات و لوامع الروایات" نام کتاب معروفی است از سدیدالدین محمد عوفی نویسندۀ قرن ششم و اوایل قرن هفتم، مشتمل بر حدود ۲۰۰۰ حکایت ادبی و تاریخی دربارۀ شعرا و نویسندگان و پادشاهان و ... که شهرۀ خاص و عام است. اما در بین قصه‌های  مردمی ایران نیز کتاب یا کتاب‌هایی با نام "جامع الحکایات" وجود دارد که برای اهل کتاب ناشناخته است و نباید با کتاب محمد عوفی اشتباه شود. این کتاب و کتاب‌ها مشتمل بر تعدادی قصۀ کوتاه است از نوع قصه‌های  هزار و یک شب و یا نوع نازل‌تر آن، مانند قصه‌های امیرحمزه صاحبقران و سلیم جواهری و امثال آن، که تا پیش از وجود مطبوعات و بخصوص رادیو و تلویزیون از سرگرمی‌های مردم مشرق زمین بوده است. یکی از این کتاب‌ها به تازگی به کوشش پگاه خدیش و محمد جعفری (قنواتی) به بازار آمده است. 

کوشندگان در مقدمۀ کتاب آورده‌اند که "داستان‌نویسی در فاصلۀ قرن دهم تا دوازدهم هجری رواج و رونق بسیار یافت. این امر بیشتر مدیون حمایت‌ها و تشویق‌های  شاهان و فرمانروایان هند و دکن بود که در آن سال‌ها، دیارشان به پایگاه امنی برای شاعران و نویسندگان فارسی‌زبان و نیز قصه‌خوانان و شاهنامه‌خوانان تبدیل شده بود" یا به نوشتۀ دکتر ذبیح الله‌ صفا در تاریخ ادبیات ایران، "بازار داستان‌های  فارسی در هند بسیار گرم‌تر از ایران بود و نسخه‌های  بازماندۀ داستان‌های آن دوره، بیشتر در هندوستان کتابت شده است". 

کتابی که از آن سخن به میان می‌آوریم مجموعه‌ای است از افسانه‌ها و داستان‌های ایرانی که ظاهرا در همین دوران تألیف شده و احمد گلچین معانی در فهرست کتب خطی کتابخانه آستان قدس رضوی نسخه‌ای از آن را به نام ۴۶ حکایت یا جامع الحکایات معرفی کرده است. اما چون آغاز و پایان نسخه افتادگی دارد نام مولف مشخص نیست. به همین جهت، گلچین معانی به قرینۀ بیتی که در یکی از داستان‌ها آمده و سرایندۀ آن بوعلی اسیری در اوایل قرن یازدهم هجری در هندوستان به سر می‌برده، احتمال داده است که این مجموعه در اوایل قرن یازدهم به وسیله یکی از مهاجران ایرانی برای شاهان هند و احتمالا به درخواست جلال‌الدین محمد اکبر شاه (۹۶۳ – ۱۰۱۴) تدوین شده باشد. 

به هر حال پگاه خدیش و جعفری قنواتی کتاب را از روی نسخۀ آستان قدس رضوی، تصحیح و نقطه‌گذاری کرده به چاپ سپرده‌اند و بر آن مقدمه‌ای نوشته‌اند و لغت‌نامه و نمایه‌ای هم بر آن افزوده‌اند.

دربارۀ نسخ‌خطی "جامع الحکایات"‌ها کوشندگان یادآوری می‌کنند که تعدادی نسخ‌خطی به همین نام در کتابخانه‌های  مشهور جهان پراکنده است. یکی از آنها، در کتابخانۀ فردوسی شهر دوشنبه، پایتخت تاجیکستان نگهداری می‌شود و در فاصلۀ سال‌های ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۵ در سه جلد به خط سریلیک منتشر شده است. مولفان همچنین از نسخه‌های  موجود در لندن، سن پطرزبورگ، پاریس، پاکستان، ازبکستان و جاهای دیگر یاد می‌کنند و مشخصات آنها را به دست می‌دهند. علاوه بر این، مصححان در مقدمه به زبان و سبک بیان داستان‌ها توجه کرده و از این حیث آنها را دسته‌بندی کرده‌اند و گفته‌اند که پاره‌ای داستان‌ها نثر زبانی ساده و روان، پاره‌ای دیگر زبانی سنگین و متکلف و برخی دیگر زبانی بینابین دارند. حتا نوشته‌اند که "بیشتر حکایت‌ها به زبانی گفتاری، ساده و روان بیان شده‌اند و سرشار از اصطلاحات و عبارات رایج در زبان مردم کوچه و بازارند". در واقع کتاب نه تنها از حیث تاریخ قصه‌پردازی در ایران اهمیت دارد، بلکه به لحاظ تاریخ نثر نیز واجد اهمیت است. ظاهرا نثر فارسی از زمان قائم مقام متحول شده و به ساده‌نویسی گرایش یافته است اما وقتی کتاب "جامع الحکایات" را مطالعه می‌کنیم در می‌یابیم که نثر مردمی در ایران همواره ساده و بی‌تکلف بوده است. چنانکه نثر پاره‌ای از داستان‌ها چندان ساده و روان و گفتاری است که گویی در روزگار ما نوشته شده‌اند. مولفان نیز به زبان گفتاری کتاب توجه کرده و از جمله نوشته‌اند "از ویژگی‌های  ارزشمند این کتاب، کاربرد فراوان عبارات و گفته‌هایی است که مردم کوچه و بازار آنها را به شکل‌های  گوناگون در زندگی روزمرۀ خویش به کار می‌برند و مولف یا راوی آنها را به زیبایی در متن داستان‌ها و حکایت‌ها گنجانده است. برخی از این عبارات که کاملا جنبۀ گفتاری دارند عبارت اند از: تو به خیر و ما به سلامت (حکایت ۴۳) جان تو جان فلانی (حکایت ۴۴) برو تا برویم (حکایت ۳۰) ... ". 

شیوۀ داستان‌پردازی و روایتگری حکایات همان شیوۀ آشنای داستان‌های  ایرانی است. "راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار ... چنین نقل و روایت کرده‌اند". اما مولفان یادآور می‌شوند که "در معدودی از حکایت‌ها با تغییر زاویه روایت روبه‌رو می‌شویم، از جمله حکایت‌های  ۳۱ و ۳۲ که زاویۀ نقل داستان چند بار از دانای کل به اول شخص تغییر می‌کند". همچنین در برخی داستان‌ها "برخی از تکنیک‌های  داستان‌نویسی جدید را می‌توان مشاهده کرد مانند جریان سیال ذهن و واگویه‌های  ذهنی اشخاص داستان". 

کتاب مشتمل بر ۴۶ حکایت است و با چاپ خوب، جلد عالی، صحافی قابل توجه، در ۷۶۳ صفحه اواخر اسفند سال  ۱۳۹۰توسط انتشارات مازیار منتشر شده است. افسوس که عکس ندارد. 

نمونۀ نثر جامع الحکایات

نثر کتاب در بسیاری از داستان‌ها ساده و روان است و از نثر پرتکلف فارسی در قرن‌های  گذشته نشانی ندارد. تکه‌ای از حکایت هجدهم را صرفا برای به دست دادن نثر کتاب در اینجا می‌آوریم. داستان مانند بسیاری از حکایت‌های  کتاب عاشقانه است و از عشق یک شاهزاده خانم چینی به یک جوان تبریزی به نام ملک حسین حکایت می‌کند. 

"چون بر در کاروانسرا رسیدند و خواستند که ملک حسین را از خواب بیدار نمایند و او را منع کنند، به جانب او دویدند. عجب نازنین جوانی دیدند که در شیرۀ خواب بود. دلشان بر نیامد که او را از خواب بیدار کنند، درگذشتند. خواجه‌سرایان نیز رسیده به طریق اولی ترحم نمودند. چون ایشان درگذشتند، دختر به آن عظمت که گفته شد، در رسید و چون نظرش بر ملک حسین افتاد، به اول نظر دل داده و مفتون او شده، تیری از کمان خانۀ ابروی ملک حسین جستن کرده بر سینۀ آن نازنین آمد که تا پر و سوفار جای گرفت، آه از نهاد دختر برآمد و نزدیک به آن شد که از مادیان درغلطد. باز به چستی و چابکی خود را نگاه داشت و از واهمۀ آنکه مبادا که دختر خانه‌ها از این سر مطلع گردند، به ناکام مکث ننموده درگذشت و به زبان حال این بیت را ادا نمود:

دیدار می‌نمایی و پرهیز می‌کنی
بازار خویش و آتش ما تیز می‌کنی
 
چون ایشان درگذشتند و بازار آرامشی به هم رسانید و خواجه منصور رسیده، پسر را در خواب دید. او را بیدار نموده، به اندرون کاروانسرا آمدند. خواجه منصور فرمود تا استران را برپا ... از شهر چین روانۀ عراق شدند وملک حسین از این بی‌خبر که ملکۀ چین پای بست او شده، به اتفاق پدر از شهر چین بیرون آمده، متوجه راه شدند. منزل به منزل و وادی به وادی، چون ماه، راه می‌بریدند تا به یک منزلی شهر تبریز رسیدند. بزرگان تبریز و خواجگان چون آمدن خواجه منصور و پسرش ملک حسین را شنودند، به اتفاق استقبال نموده، ایشان را به اعزاز هرچه تمام‌تر داخل تبریز نمودند. چون داخل خانه شدند و چشم مادر به جمال جهان‌آرای فرزند افتاد، بسیار بسیار مشعوف و خوشحال گردیده، از خوشحالی ‌های ‌های  بگریست و شکر باری‌تعالی را به جای آورد و از سلامتی او شکرها نمود. پس ملک حسین بر قرار عادت در وطن مألوف به صحبت و عیش مشغول شد. 
 
اما از آن طرف، چند کلمه از ملکۀ چین بشنو که در محل و زمانی که دختر عاشق و واله ملک حسین شد روانۀ حمام شده چون داخل حمام شد، شروع در بی‌تابی نموده که دلم درد می‌کند و به بهانۀ درد دل فریاد می‌زد و ‌های ‌های  می‌گریست. دایه و کنیزکان پروانه‌وار بر گرد شمع می‌گردیدند. هر چند از گلاب و عرق علاج می‌کردند، علاج پذیر نمی شد...

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

در جاده مشهد به تهران، هیچ تابلویی نیست که راه فرومد را نشان بدهد. هفتاد کیلومتر که از سبزوار دور شدی، باید شش دانگ حواست را به تابلوهای کنار جاده بدهی و هرجا که نام مزینان یا داوَرزَن را دیدی، بدانی که راه فرعی فرومد همان ‌حوالی است؛ و بالأخره راننده کامیون‌هایی که همیشه جور تابلوهای راهنما را می‌کشند،  یاری‌ات می‌کنند تا راه خود را بیابی.

جاده فرومد ۲۰ کیلومتر بیش‌تر نیست اما در همین فاصله کوتاه، تو را از کویر به کوهستان می‌برد و مناظر زیبا و دلربایی را پیش چشمت می‌گسترد. پسین‌گاه یک روز بهاری است و بوته علف‌های صحرایی، در واپسین درخشش آفتاب، تپه ماهورهای اطراف را زر نشان کرده‌اند.

اما وقتی وارد روستا می‌شوی، حسابی در ذوقت می‌خورد. خیابان درازِ آسفالته پر وصله و پینه‌ای که سرتاسر روستا را می‌پیماید؛ کوچه‌های خاکیِ ناهمواری که از آن منشعب می‌شوند؛ انبوه خانه‌هایی که شلخته‌وار و سرَسَری ‌بالا رفته‌اند؛ تیرهای سیمانی چراغ برق که این سو و آن سو قد کشیده‌اند؛ و سیم‌ها و کابل‌هایی که در هوا جولان می‌دهند تا احساس خفگی و آشفتگی را بیش‌تر و بیش‌تر کنند، آب بر آتش اشتیاق تازه واردان می‌ریزد.  

روستا شلوغ است و کمتر خانه‌ای است که کنار دَرَش یک یا چند ماشین پارک نباشد؛ از پیکان و پراید گرفته تا پرادو و هیوندا و تویوتا. مردمانی که زادگاه خویش را ترک گفته‌اند و اغلب در تهران و مشهد و سبزوار و شاهرود به نان و نوایی رسیده‌اند، در تعطیلی نوروز به دیدار یار و دیار آمده‌اند. شاید تعدادشان چندین و چند برابر سکنه دو هزارنفری روستا باشد.

یکی از همان‌ها راهنمایی می‌کند تا سراغ گنجینه روستا بروی. وقتی در سراشیب کوچه مسجد جامع می‌افتی، قبل از همه، آرامگاهی شکوهمند، نگاهت را می‌رباید. این‌جا مزار مردی است که گرچه نامش را از فرومد گرفته اما شهره‌تر از زادگاه خویش است و اصلا خیلی‌ها فرومد را به صفت او می‌شناسند: ابن یمین فریومدی.

آرامگاه ابن یمین فریومدی

ابن یمین (۷۶۹-۶۸۵ه.ق) که تا سی و اندی سال پیش مقبره‌ای گلین و محقر داشت و بعدا انجمن آثار ملی ایران، بنایی در خور نامش بر مزارش بنا کرد، شاعری شیعه مسلک بود که در دستگاه مغولان، مستوفی‌گری می‌کرد و به امید گرفتن صله، بزرگان این دستگاه همچون علاء‌الدین محمد هندو یا طغاتیمور را ثنا می‌گفت. تا این که حکومت شیعه مذهب سربداران پا گرفت و او این بار، نه به امید صله که با جان و دل، ثناگوی علقه‌های ملی امیران سربداری شد:

تا بود آیین که سازند از برای خوشدلی/ شهریاران جشن‌ها در مهرگان و نوبهار
صد هزاران نوبهار و مهرگان با کام دل/ این همایون قصر بادا جشن‌گاه شهریار
 
و نیز داعی جاه و جلال شیخ حسن جوری شد:
 
واجب بود از راه نیاز اهل زمن را/ درخواستن از حق به دعا شیخ حسن را
... هست ابن یمین داعی جاه تو و باشد/ آگاهی از این واقف هر سرّ و علن را
 
مقصد اما، آرامگاه ابن یمین نیست. مقصد کمی آن سوتر است: جامع فرومد؛ مسجدی که وقتی قدم به درونش می‌گذاری، از شگفتی میخکوب می‌شوی. این همه شکوه و زیبایی ، این‌جا، در این روستای دورافتاده چه می‌کند؟ چنین اثری را باید در نیشابورِ سلجوقیان و هراتِ تیموریان و اصفهانِ صفویان جست، نه در فرومد. 
 
این را چه کسی ساخته؟ کی ساخته؟ چرا ساخته و چرا این‌جا ساخته؟ ... جامع فرومد، پاسخی ندارد که بدهد. شاید پاسخش لابلای همان کتیبه‌هایی بوده‌اند که در گذر زمان از تارک دیوارها فروریختند و به تاریکی تاریخ غلطیدند. مورخان نیز پاسخی ندارند. گویی که جامع فرومد در فراز و نشیب کوه‌های جُغتایِ خراسان از چشمشان پنهان مانده.
 
کارشناسان و مرمتگران بناهای تاریخی به تقریب چیزهایی می‌گویند. می‌گویند به احتمال زیاد در سده هفتم هجری و به روزگار حکمرانی خوارزمشاهیان ساخته شده است. لااقل حال و هوای معماری‌اش که چنین می‌گوید. این که مانند مساجد دوره خوارزمشاهی – خصوصا مسجد جامع گناباد که در سال ۶۰۹ه.ق بنا شده – دو ایوانی است و تزئیناتی به سبک و سیاق همان دوره دارد، دلیلی تواند بود بر این مدعا. 
 
اگر چنین است، پس باید پذیرفت که به رغم سکوت نسبی منابع تاریخی، فرومد در آن روزگار اهمیتی به‌سزا و جمعیتی بسیار داشته؛ وگرنه مسجدی با این هیبت که شکوهش به شکوه بناهای سلطنتی می‌ماند، به چه کار روستایی کوچک و دورافتاده می‌آمد؟ و بانی یا بانیانش چه طرفی از ساختنش می‌بستند؟
 
این هم که گفته‌اند احتمالا بر جای یک آتشکده ساخته شده یا شالوده بنای فعلی بر بنای دیگری متعلق به سده‌های نخستین اسلامی استوار است یا برخی تزئینات مسجد متعلق به دوره سلجوقی است، در حدّ حدس و گمان است. شاید اگر روزی بیل و کلنگ باستان‌شناسان، درون و پیرامون مسجد را کاوید، آن گاه بتوان با قطعیت بیش‌تری سخن گفت.
 
به هر روی، جدا از این که جامع فرومد، کی و چگونه و به دست چه کسی یا کسانی ساخته شده، یک چیز مسلّم است؛ مساحت ۸۲۰ متر مربعی این مسجد، دنیایی از زیبایی و موزه‌ای از هنرهای وابسته به معماری ایران در سده‌های میانی اسلامی است. موزه‌ای که نه فقط نزد عموم مردم، بلکه گاه نزد اهل فن ناشناخته مانده است؛ چندان که در اغلب کتاب‌ها و پژوهش‌های مربوط به تاریخ معماری ایران، رد پایی از آن نمی‌توان جست. 
 
در دهه ۱۳۵۰ خورشیدی این دورافتادگی و ناشناختگی می‌رفت تا جامع فرومد را به کام نیستی بکشاند. بسیاری از چشمه تاق‌ها و دیواره‌های مسجد یا فروریخته بودند یا در حال ریزش بودند و اگر درایت انجمن آثار ملی ایران نبود که به مرمت آن همت گماشت، امروز از این اثر دُردانه چیزی باقی نبود.
 
گزارش مصور این صفحه که با تک‌نوازی سنتور زنده یاد فرامرز پایور همراهی می‌شود، شما را به دیدن جامع فرومد می‌برد؛ هرچند که زیبایی وصف‌ناپذیر این مسجد، نه چیزی است که در قاب دوربین جای‌گیر شود.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

جدیدآنلاین: صادق تبریزی از هنرمندان پیشگام و از چهره‌های مشخص جریان مدرنیسم بر پایه بازنگری هنرهای سنتی و بومی است که هم نمادهای مذهبی و ملی ایران را به کار می‌گیرد و هم نقاشی مضمون‌دار و هنر انتزاعی را در هم می‌آمیزد.  در این صفحه در باره او سه مطلب داریم. گزارشی تصویری از شوکا صحرایی  در گفتگو با تبریزی در باره کارهایش٬ نکاتی در باره زندگی او٬ و متنی از جواد مجابی نویسنده و منتقد هنری در باره دوره‌های کار هنری صادق تبریزی.

جواد مجابی

سال ۱۳۴۰ سفالینه های ساخته تبریزی و عربشاهی در کلوپ فرانسه به نمایش در می‌آید و این نخستین دوره کار اوست.

دوره دوم کار او، در تالار ایران به نمایش درمی‌آید که در آن نقاش به نو کردن مینیاتور دست زده و از موتیف مینیاتورهای نسخ قدیمی در تابلوهایش سود جسته است. اشکال مینیاتوری استیلیزه، با حداقل خط و رنگ بر پوست نقش بسته، که ادامه سنت مرسوم مینیاتور نیست، بلکه نوعی استفاده از طرح‌ها و نقوش مینیاتوری در خدمت نقاشی نوین است. این کارها ادامه تجربه‌هایی است که نمونه "مرکب بر کاغذ" آن در بی‌ینال سوم عرضه شده بود.

توضیحات صادق تبریزی درباره یکی از آثارش در هتل هیلتون تهران
در این دوره از موتیف خط در متن و حاشیه کارهایش استفاده می‌کند و خط – نوشته‌ها هنوز جنبه تزئینی دارد. اما در نمایشگاه خانه ایران در پاریس او ظرفیت تازه‌ای از کالیگرافی را می‌آزماید. موتیف خط اساس کمپوزیسیون تابلو را تشکیل می‌دهد، در واقع حرکت سریع و آزادانه قلم بر سطح بوم‌های پوستی‌ شکل‌های تجریدی رنگینی پدید می‌آورد که یاد آور حرکت‌ها و انحناهای ترسیمات خط فارسی است بی‌آنکه نقاش خود را مقید به خوشنویسی کرده باشد. این دوره اوج خلاقیت تبریزی را در استفاده از موتیف‌های سنتی در زمینه هنر بومی نشان می‌دهد.

دوره چهارم کار او را می‌توان بازیابی و گزینش آگاهانه مینیاتور نامید. او با جستجوی عالمانه در نمونه‌های این هنر کهن : فضاها، رنگ‌ها و حرکت‌های مینیاتوری را از آن منتزع کرده و در کار خود باز می‌آزماید. رنگ‌های طلایی، فیروزه‌ای، نارنجی، سیمابی، شنجرفی در تابلوهایش پدیدار می‌شود. همچنین اسب سوارها، عشاق، نخجیرگران و جانوران. اما اغراق در ابعاد آدم و جانور، انتزاع رنگ از حجم‌های مانوس و تجریدی آن در سطوح هندسی، خلق کمپوزیسیون‌های نو که براساس شتاب حرکت و ایجاز محض استوار است، این آثار را از سرچشمه‌های الهامش ممتاز می‌کند. تبریزی با عشق و شکیبایی به گنجینه مینیاتور کهن رو می‌آورد، آن را آگاهانه با دل و جان می‌آزماید، بعد سعی می‌کند آن را فراموش کند، تا چون نقاشی امروزین که ذهنیتی معاصر دارد بار دیگر از آن دانش و تجربه در فضای جدید، اثری بیافریند که بیشتر از آنکه چون مینیاتور کهن مقید به مضمون ادبی باشد تابع کاربردهای خط و رنگ در نقاشی مدرن است. همین تلقی او و همگنانش "اویسی" و "ژازه" را از خیل مینیاتوریست‌های سنت‌گرا جدا می‌کند.

سال ۴۳ نمایشگاهی در دانشگاه تهران ارائه می‌کند که تنوعی را در کار او نشان می‌دهد. در دوره پنجم فعالیتش او به کلاژ گرایش یافته است. اوراق کتاب‌های قدیمی را برسطح بوم می‌چسباند و بر آنها نقش و نگارهای خود را می‌نگارد. در نسخ قدیمی معتبر همواره بازی بدیع و متناسبی بین کتابت و نقش در جریان است، نوشته‌ها به هر بهانه داخل نقاشی ها می‌آیند و نقاشی بخشی از صفحه مکتوب را می‌پوشاند. تبریزی در کلاژهایش این بازی عاشقانۀ دو نوع خط – حرف و نقش- را در ترکیب‌های ماهرانه گاهی جسورانه، پیش چشم می‌آورد.

در همین نمایشگاه او کلیه مدارک تحصیلی خود را از شناسنامه و کارنامه‌ها تا اسناد اداری و احوال شخصی را در تابلویی کنار هم می‌چسباند ممهور به مهرهای رنگین و در ترتیبی طنزآلود و اسمش را می‌گذارد "کارنامه زندگی".

یکی از مشخصه های اصلی تبریزی نگاه طنزآلود او به پیرامون، به روابط آدمیان و هستی است. او شوخ‌چشمانه به مناسبات مردم با یکدیگر، به طبیعت و قدرت ملموس می‌نگرد و سبکسرانه در پرتاب کردن امروز به گذشته و فراخواندن قدیم به اکنون، رندی می‌ورزد، زیر جلای رنگ هایش، در تناسبات خطوط چالاکش، طرب هزل آمیزی جریان دارد که نگاه او را همواره جوان و شاداب نشان می‌دهد در دنیایی که رقصان بین امروز و همیشه، ناپایدار می‌نماید.

در همین ایام او کلاژهای شوخ‌چشمانه خود را از ابزارهای موجود در متن هنرهای سنتی می‌سازد، آینه و طلسم و نگین و مهرهای گوناگون، زنجیر و قفل و اشیای قدیمی و امروزی، بر تابلوهای او جا خوش می‌کنند.

".... دردفتر مهندسی وزارت کشور به هنگام فراغت، به چهره آدم‌ها در نقاشی ایرانی فکر می‌کردم، دیدم چه در مینیاتور چه در تابلوهای قهوه خانه قیافه آدم‌ها ثابت و بی‌احساس است، کسی که مثل خولی (از قاتلین امام حسین) در دیگ آب جوش شکنجه می‌بیند همانقدر قیافه‌اش آرام و بی‌واکنش عاطفی است که فلان ساقی و رقاصه در مینیاتور یا شکارگری خوش باش در تابلوهای زند و قاجار. چرا چهره آنها نسبت به وقایع بیرونی واکنش نشان نمی‌داد؟ در این میان خولی موجود مضحکی به نظرم آمد که می‌توانست دست مایه مضمون پردازی‌های طنزآمیزی شود و چه حرف‌های جدی که می‌شد در قالب این مایه مضحکه مطرح کرد. اتودهایم که سی چهل تا شد به این فکر افتادم کاشکی یک نقاش قهوه خانه – کسی مثل قوللر و مدبر که آنها را از کودکی دیده و می‌شناختم – به این سوژه‌ها می‌رسید و به شیوه خودش این مضمون‌های هزل‌آمیز را می‌ساخت. به یاد دوست دیرینم بلوکی‌فر افتادم که در ۱۲ سالگی وقتی در خانه ما کار می‌کرد و هر وقت رنگ و قلم مو می‌خواست به دستش می‌دادم. با او صحبت کردم و طرحم را گفتم با همان نجابت و فروتنی عظیمش از آن استقبال کرد.

من، مضمون را طرح می‌زدم و او به شیوه خودش با همان تکنیک و رنگ و فضای نقاشان قهوه خانه، ساخت و ساز آن را به پایان می‌برد. همکاری ما کامل‌کننده کار یکدیگر بود اما اگر صبر و بزرگواری بلوکی‌فر نبود این کار به سامان نمی‌رسید. این کارها در گالری سیحون به نمایش درآمد...."

تبریزی که یکی از چهره‌های مشخص جریانی است که اساس مدرنیسم خود را بر پایه بازنگری هنرهای سنتی و بومی نهاده است، از مجموعه هنرهای مذهبی ملی فرهنگ ایران در کارهایش سود جسته است. از دوره‌های آبستره همچون چون نقطه اوج آثارش یاد می‌کند، لکن نقاشی مضمون دار همیشه ذهن او را به خود مشغول می‌دارد. سوژه اصلی کار او عشاق جوان و زنان و مردانی درهم پیچیده‌اند که به شیوه " گرفت و گیر" ساخته شده‌اند، این حالت مهر گیاوار، که انس و الفت اندام‌ها را در شکل‌های متنوع‌اش به تماشا در می‌آورد مشغله ذهنی نقاشی است که به رغم ذهن طنزاندیشش، رفتاری احساساتی و برداشتی نوستالژیک دارد. فضای قدیمی برای او واجد ارزش‌های برتری است که چون آن را خوب می‌شناسد، به آسانی آن را وا نمی‌نهد، در هر فرصتی به شیوه خود به نو کردنش همت گماشته است.

او زندگی و هنرش را در متن سنت یافته و آموخته. موتیف‌های هنر بومی چون مینیاتور و خط عنصر غالب آثار او را تشکیل می‌دهند. در فضاهای متفاوت هیچ‌گاه از سنت نبریده و هنوز با آن در کشمکشی خلاق است.

 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
گلریز فرمانی

می‌گفتند روستای پالنگان شبیه ماسوله است و ما گمان می‌کردیم باید شباهتی هم با دیگر روستاهای پلکانی کردستان داشته باشد؛ روستاهایی با خانه‌هایی ساخته شده از سنگ‌های ریز و درشت در شیب‌های تند دره‌ها، که قدمتشان را تنها بر چند دیوار و پلکان می‌توان دید.

اما به‌راستی پالنگان دیگرگونه بود و ناباورانه تا هنوز روایتگر تاریخ و گذشته. خانه‌های سنگی نه فقط پابرجا، که زنده بودند و بوی نان و قلیان در هر یک بهانه‌ای بود برای دمی مهمان دلهایشان شدن. خانه‌های یکدست و همسان، با دیوارهای سنگی، حتا درها و پنجره‌ها هنوز آبی بودند و پایداری این آبی‌های لاجوردی روایتگر تاریخی چند صد ساله.  

*  *  *

در کوهپایه‌های کوه شاهو، ۵۵ کیلومتری شهر کامیاران، در انتهای دره تنگیور رودخانه‌ای است که به رود سیروان می‌ریزد و در دوطرف همین رود است که روستای زیبای پالنگان با معماری خشک چین قدیم، همه یادگاران گذشته را هنوز در خود حفظ کرده و با چراغی روشن پذیرای مسافران دور و نزدیک است.

بقایای چند خانه پراکنده در دامنه روبرو، اولین چیزی است که از آخرین پیچ جاده دیده می‌شود و مسافرهنوز نمی‌داند در انتهای دره تا کجا قدم به دل تاریخ خواهد گذاشت. اما همین‌که از کوچه‌های پلکانی روستا پایین می‌روی، نه فقط معماری زیبای روستا و خانه‌های سنگی، که حفظ این معماری سنتی، یکدستی این آبادی و عدم وجود خانه‌های نوساز که در آن میان ساز مخالف بزنند حیرانت می‌کند. می‌توانی چشمانت را ببندی و شلوغی کوچه‌ها و صدای سم اسب‌ها و لباس‌های رنگارنگ زنان را در کوچه‌ها در پی کودکان شاد روستا ببینی. امروز در این روستا تنها بوی رنگ چند پنجره آبی، تازه است.

با شادمانی از این همه ماندگاری در کوچه‌های پلکانی پایین می‌روی و پای صحبت دلنشین و گویش زیبای هورامی مردمی می‌نشینی تا از رونق گذشته‌های دور بگویند، تا فراموشی دهها سال قبل و جاذبه گردشگری امروز و رونق دوباره.

*  *  *

در گذشته نه خیلی دور بیش از ۲۵۰۰ خانواده در روستا زندگی می‌کردند. شغل بیشترشان دامداری بوده و برای یافتن چراگاه‌ها به ارتفاعات کوهستان "شاهو" کوچ می‌کردند و در منزلگاه‌هایی در مسیر، از اسفند تا شهریور هر سال سکونت داشتند. این منزلگاه ها در زبان هورامی، "هوار" نام دارند. در این منطقه در گذشته بیش از ۵۰ هوار وجود داشته است. هوارهایی چون هوار هوزیبان، هانیه، شیخ‌عزیز، شیلانان، ککب  که به جز دو هوار اول، بقیه امروز کمتر استفاده می‌شوند. در این منزلگاه‌ها با توجه به محل قرارگیری و امکانات موجود با سنگ و چوب و گل، خانه می‌ساختند و از آب برف و چشمه‌های کوهستان استفاده می‌کردند.

امروز اما بیشتر خانواده‌ها به کامیاران و دیگر شهرهای اطراف کوچ کرده‌اند و در خود روستا حدود ۱۰۰۰ نفر،  در ۱۹۰ خانوار٬ ساکن هستند. برخی از آنها در کنار شغل دامداری پس از تاسیس شیلات در شهر کامیاران  به پرورش ماهی روی آورده‌اند و برخی دیگر در شهرهای بزرگ به بنایی و معماری مشغولند. گلیم‌بافی و قالی‌بافی در میان زنان روستا در گذشته‌ای نه چندان دور رواج داشته که امروز تقریبا از بین رفته و زنان روستا دوشادوش مردانشان و در بیرون از خانه مشغول پرورش دام هستند.

زندگی در روستایی پلکانی به این سادگی‌ها هم نیست. آن هم روستایی که تنها از یک سمت به جاده دسترسی دارد و ساکنان سمت مقابل باید برای جابجایی مایحتاج روزانه مسیر بیشتری را طی کنند. به گفته مردم، ماشین‌های میوه و مواد غذایی و نفت و کپسول گاز تا انتهای جاده که ابتدای روستاست می‌آیند و مردم ساکن در سمت مقابل که همان بخش قدیم روستاست برای آوردن مایحتاج خود شخصا یا به کمک الاغ و قاطر بار را به سمت دیگر حمل می‌کنند. سوخت روستا نفت و گاز است و تعدادی از خانواده‌ها برای سوخت مورد نیاز زمستان خود از ارتفاعات هیزم می‌آورند.

مردم روستا همچون خانه‌هایشان محکم و مقاوم در برابر سختی‌های بی‌شمار زندگی ایستاده‌اند. این منطقه قحطی و جنگ را پشت سر گذاشته است.  در آن زمان مردم از بلوط برای درست کردن نان استفاده می‌کرده‌اند.

خانه‌های بخش قدیم روستا پس از مهاجرت ساکنین رو به تخریب دارند و به دلایل زیاد امکان بازسازی آنها وجود ندارد و این بیماری ایست که اگر درمان نشود رفته رفته به خانه‌های دیگر هم سرایت می‌کند.

به گفته اهالی، حضور مسافران و گردشگران از راه‌های دور و نزدیک درسال‌های اخیر و پس از معرفی رسانه‌ای روستا و همچنین تاسیس شیلات، رونق دوباره‌ای به روستا بخشیده است. در روزهای تعطیل منطقه پر است از خانواده‌هایی که نه فقط برای دیدن روستا که برای گذران چند ساعتی در کنار رودخانه و آبشار و شیلات به دیدن روستا آمده‌اند. اما در این روستا نه خبری از فروش صنایع دستی هست و نه حتی فروش کارت‌پستال و یا خوراکی‌های سنتی و نه حتی خبری از قهوه‌خانه ای محلی، آنگونه که در روستاهای توریستی کشور همچون ماسوله و ابیانه شاهدش هستیم.

جاذبه‌های گردشگری روستا کم نیست از کوچ بهاری عشایر به ارتفاعات این روستا و مراسم سنتی عشایر کرد مانند اجرای موسیقی محلی چپله (آهنگ‌هایی بدون ریتم مشخص و همراه با کف زدن) و سیاچمانه (به معنی سیاه چشمان، نوعی نغمه عاشقانه)، مراسم مذهبی، عروسی، شب یلدا تا اسب سواری و بازی‌های محلی در پاییز و زمستان مانند گرزبازی، قل‌قلان (بازی خروس جنگی) که هر کدام در صورت حفظ و گسترش می‌توانند نقشی پررنگی در افزایش گردشگران و رونق اقتصادی روستا داشته باشند. اما هیچ‌کدام از این‌ها تا به امروز چیزی از مشکلات و فقرمردم منطقه نکاسته است. ساکنین مهربان روستا در مواجهه با مسافران، خودآموخته  و به رسم مهمان‌نوازی، تنها میزبانانی هستند با دل و سفره‌ای گشاده که با لطفی بی‌دریغ به چای گرم و نان محلی در خانه‌هایشان مهمانت می‌کنند و تو مست این همه محبت بی‌انتظار تنها لبخند و تشکری ساده ازخود بجا می‌گذاری.

گزارش تصویری این صفحه ثبت خاطره‌ای است از سفر به روستای پالنگان و دیدار از زیبایی‌هایش.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
صدیقه محمودی

ضرورت عشق برای زندگی را مانند ضرورت آب برای حیات می‌داند. زندگی بدون عشق را غیرممکن تصور می‌کند و معتقد است آدم باید قلبش را جوان نگه دارد تا مرتب عاشق شود و مرتب به خاطر عشق بخواند و بنویسد. در مدح عشق نت‌های بسیاری را کنار یکدیگر قرار داده تا ملودی جمله "زندگی فقط عشق است" را  نیز بنوازد.

هر چند ۷۴ سال از عمر لوریس چکناوریان می‌گذرد اما او همچنان با عشق به زندگی و موسیقی به نوشتن نت‌هایی می‌پردازد که داستان زندگی‌اش از کودکی تا بزرگی را فراگرفته‌اند؛  داستان هایی که با گفتنش گاه بغض ِ چشمهایش را می‌بینی و گاهی خنده را بر لبانش.

لوریس چکناوریان سال ۱۳۱۶ در بروجرد و در یک خانواده  ارمنی به دنیا آمد. از آنجایی که به موسیقی علاقه داشت تحصیلاتش از هنرستان موسیقی در ایران را آغاز کرد، در وین ادامه داد و در آمریکا با درجه دکتری آهنگسازی نائل شد.

هرچند در خانواده‌ای ارمنی رشد کرد که فرهنگ مذهبی و آئینی‌شان با سایر ایرانی‌ها نزدیک نبود اما لوریس کم سن و سال در کوچه، خیابان و مدرسه با دوستانش الفبای فرهنگ ایرانی را آموخت و امروز هم همچنان عاشق فرهنگ ایرانی است و هیچ‌گاه خود را از زادگاهی که در آن متولد شده، جدا نمی‌داند. چنان عاشق فرهنگ ایران است که تاب اینکه او را ایرانی ندانند را ندارد و گفتن این جمله آزرده‌اش می‌کند.

او با اینکه تحصیلاتش را در دانشگاه‌های معتبر انجام داد اما در این‌باره چنین نظر می‌دهد: "دوست ندارم و اجازه نمی‌دهم به من بگویند دکتر. هیچ‌وقت نمی‌گویم دکترا دارم. دوست دارم فقط من را لوریس خطاب کنند. درست است دکترایم را در آمریکا گرفتم، استاد دانشگاه بودم و پروفسور هم هستم، ولی هر چقدر زندگی ساده‌تر باشد بهتر است زیرا می‌توانی زیبایی‌های زندگی را بهتر درک کنی. القابی مثل دکتر و پروفسور مزاحم کار هستند زیرا باعث می‌شوند از اجتماع و آدم‌ها فاصله پیدا کنیم. همیشه گفته‌ام من از مردم الهام می‌گیرم و می‌نویسم بنابراین فاصله گرفتن از اجتماع و آدم‌هایی که در کنارم زندگی می‌کنند خلق اثر را دچار اغتشاش می‌کند."

لوریس چکناوریان به دلیل علاقه‌اش به رهبری ارکستر بعد از ادامه تحصیلاتش در وین به نوشتن موسیقی و رهبری پرداخت و در بازگشتش به ایران رهبر ارکستر سمفونیک تهران شد. او درباره علاقه‌اش به موسیقی می‌گوید: "من عاشق موسیقی بودم و هستم. همیشه فکر می‌کنم موسیقی جزئی از سرنوشت من بوده زیرا برای رسیدن به آن مبارزه بسیاری کردم. پدرم مخالفت بسیاری با موزیسین شدن من داشت زیرا در آن دوران جنگ بود، متفقین ایران بودند و مهاجران موسیقی‌دان زیادی به ایران آمده بودند. همه کسانی که موزیسین بودند در کافه ها می‌نواختند. اکثر آنها دائم الخمر بودند و اوضاع مالی خوبی نداشتند. پدرم آنها را که می‌دید فکر می‌کرد من هم به سرنوشت آنها دچار می‌شوم ولی وقتی علاقه من را دید ادامه تحصیل در این زمینه را منع نکرد و برای موفقیتم مرا به خارج از کشور فرستاد."

چکناوریان تاکنون رهبری ارکسترهای مطرح دنیا همانند ارکسترسمفونیک لندن، ارکستر فلارمونیک لندن، ارکستر سمفونیک ارمنستان، مکزیک و... را به عهده داشته است. تدریس در هنرستان عالی موسیقی تهران، کالج کنکوردیا، دانشگاه مینه‌سوتا و چندین دانشگاه دیگر نیز از دیگر فعالیت‌های آموزشی و هنری اوست. آثاری همچون اپرای رستم و سهراب، لیلی و مجنون، سمفونی عشق و امید از جمله کارهایش هستند.

او آهنگسازی را شبیه به نقاشی و سازها را همانند رنگ می‌داند که نقاش می‌تواند با رنگ‌های متفاوت یک اثر را خلق کند و می‌افزاید: "بیشترکارم با پیانوست هر چند به عنوان آهنگساز با همه سازها آشنایی دارم اما در کودکی و نوجوانی ویلون می‌نواختم و استادانم موسیقیدان‌های مهاجری بودند که از ارمنستان و کشورهایی مانند گرجستان به ایران آمده بودند. از آنجایی که آنها هنرمندان قهاری در زمینه موسیقی بودند به من کمک بسیار زیادی کردند. اگر امروز کاری کرده‌ام به خاطر آموزش‌های خوبی بود که آنها به من دادند و مرا در هدفم که موسیقی بود، کمک بسیاری کردند."

چکناوریان اپرای پردیس و پریسا، اپرای رستم و سهراب، باله سیمرغ، آهنگ نور و صدا (برای جشن‌های تخت‌جمشید)، توکاتا و فوگ برای ارکستر زهی، کنسرتو پیانو، سمفونی پرسپولیس را نوشته و علاقه خاصی به موسیقی ایرانی به خصوص تعزیه دارد: "از بچگی عاشق موسیقی زورخانه‌ای و اجرای عباس شیرخدا بودم. هر روز از رادیوی پدربزرگم که ایشان نیز ویولون می‌زدند، صدای شیرخدا را می‌شنیدم و به وجد می‌آمدم. این نخستین نقطه‌ای بود که من توانستم با موسیقی ایرانی آشنا و و به آن علاقه‌مند شوم. کم کم با بچه‌های مدرسه در کوچه و خیابان به مراسم عاشورا و تاسوعا می‌رفتیم و از شنیدن تعزیه‌هایی که اجرا می‌شد لذت بردم. به نظرم تعزیه موسیقی بسیار خاصی دارد."

او به عنوان رهبر سابق ارکستر سمفونیک هدف از استفاده سازهای ایرانی در آثارش  را معرفی این سازها به جهانیان می‌داند و به همین دلیل در ابتدای حضورش به ایران نزدیک به ۳ سال تلاش کرد تا بتواند سازهای ایرانی را برای اولین‌بار با یکدیگر تلفیق و از تکنوازی خارج کند.

لوریس چکناوریان اکنون درحال اجرای کنسرت جدیدش در تالار وحدت است که با همراهی ارکستر مجلسی ارمنستان، از ۱۹خرداد برای ۱۴ شب، رپرتوار اجراهای متفاوتی از موسیقی ملل را برای علاقه‌مندان ارایه می‌کند. 

در گزارش تصویری این صفحه لوریس چکناوریان از داستان عشق خود به موسیقی می‌گوید.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
پروانه ستاری

"عیالوار شده‌ام بدجور. از روزی که پروانه‌ها آزاد شده‌اند حالا هی باید مواظب باشم آنها را لگد نکنم. به هر طرف می‌روم هستند. یکی دوتایشان می‌نشینند روی تخته کلید؛ یکی دو تا هم گوشه‌ی مونیتور. تایپ که می‌کنم باید حواسم باشد از بعضی حروف صرف نظر بکنم. موس را که جابجا می‌کنم باید حواسم باشد هرجایی کلیک نکنم. وحشت می‌کنند. فکر کردم بهتر است پسته‌ها را نگهدارم برای آنها... دیشب چندتایی را شکستم..."

اینها بخشی است از آخرین رمان منتشر شده "رضا قاسمی" به نام "پروانه‌ها و امکان‌ها" که در شبکه اینترنت و در فیس‌بوک منتشر شده است.

رضا قاسمی کار نوشتن را با نمایشنامه‌نویسی در اواخر دهۀ ۴۰ شمسی آغاز کرده است. او  در رشته‌های مختلف هنری مانند نوازندگی و آهنگسازی، کارگردانی تئاتر و دست آخر رمان‌نویسی به صورت جدی فعالیت داشته است. تازه‌ترین رمان او، "پروانه‌ها و امکان‌ها" به صورت آنلاین و در فیس‌بوک منتشر شده است. او می‌گوید ولی نوشتن این رمان به گونه‌ای دیگر شروع شده. او اصلا قصد نوشتن رمان نداشته و گذاشتن یک استاتوس (یادداشت) ساده در فیس‌بوک از یک اتفاق واقعی، از پدید آمدن پروانه‌هایی میوه‌خوار در بستۀ پسته‌ای که برایش به سوغات آورده بودند، انگیزه‌ای برای نوشتن این رمان می‌شود. تا مدتها هنوز خودش هم مطمئن نبوده  که این نوشته‌های ساده آغاز آفرینش یک رمان است و پس از دریافت بازخوردهایی از مخاطبان فیس بوک شروع به فصل‌بندی نوشته‌هایش و نوشتن رمانش می‌کند.

این رمان داستان آدم تنهایی است که تنهایی‌اش را با کامپیوتر و اینترنت پر می‌کند. اما حالا فضای آپارتمانش در دست پروانه‌هایی است که در اطراف کامپیوترش پرواز می‌کنند.

"از دیروز به خاطر آنها سیگارم را توی توالت می‌کشم. این هم از وضع کار کردنم... می‌خواستم بنویسم "ژاله" مجبور شدم بنویسم "ضاله". از بس چمباتمه زده‌اند روی کلیدها. یکی‌شان که گنده‌تر است از بقیه رفته است درست بالای مونیتور. یک پایش را هم انداخته است روی آن پا و دائم تکان تکان می‌دهد. مدام پایش می‌خورد به صفحه‌ی مونیتور. گفتم: "ارباب، این مونیتورها چیزند... یعنی صفحه‌ی‌شان شیشه‌ای نیست که محکم باشد. کریستال مایع است. گفت: "باشد، به تخمم". دیدم پسته‌ها را نمی‌خورند گفتم به غذای‌تان لب نزده‌اید. یکی‌شان گفت: "این مال بچه‌هاست". گفتم: "می‌گوئید چه کنم؟" یکی‌شان گفت: "چلوکباب!"...

به عقیده رضا قاسمی داشتن انضباط و برنامه برای نوشتن و "دید روشن" به موضوع عامل مهم برای موفقیت یک نویسنده است و "اگر هنرمند به سبک شخصی خود نرسد کارش به درد نمی‌خورد. برای یک نویسنده مهم است که نخواهد شبیه کس دیگری بنویسد، بلکه راه خود را از بین هزاران راه ممکن پیدا کند".

رمان "پروانه‌ها و امکان‌ها" اگرچه بسیار مورد توجه کاربران و مخاطبان فیس‌بوک رضا قاسمی قرار گرفته است، اما او نوشتن در اینترنت را به نویسندگان جوان توصیه نمی‌کند. او می‌گوید فیس‌بوک محدودیت های خود را به نوشته تحمیل می‌کند. فیس‌بوک امکان بازنگری نوشته‌های پیشین را از نویسنده می‌گیرد. "استروکتور (ساخت داستان) نقش مهمی در نوشتن یک رمان دارد. در حالت عادی اگر خطای محاسبه داشته باشید می‌توانید برگردید و نوشته خود را اصلاح کنید. اما نوشتن در فیس‌بوک این امکان را از شما می‌گیرد".

رضا قاسمی، سال‌هاست در فرانسه زندگی می‌کند. او رمان‌های چاه بابل، همنوایی شبانۀ ارکستر چوب‌ها، دیوانه و برج مونپارناس(رمان آنلاین)، و همچنین نمایشنامه‌های تمثال‌، ماهان کوشیار، معمای ماهیار معمار، حرکت با شماست مرکوشیو (شامل سه نمایشنامه)، چو ضحاک شد بر جهان شهریار، و دفتر شعر لکنت را به زبان فارسی منتشر کرده است. او برخی از آثار خورد را به زبان فرانسه نیز منتشر کرده است. همچنین علاوه بر اجرای کنسرت‌های متعدد موسیقی در کشورهای مختلف، آهنگسازی آلبوم‌های گل صد برگ، سیاوش خوانی و چهارده قطعه برای بازپریدن را انجام داده است.

در گزارش تصویری این صفحه رضا قاسمی از انگیزه نوشتن رمان تازه‌اش برروی فیس‌بوک می‌گوید. دو قطعه بداهه‌نوازی در اصفهان و چهار مضراب اصفهان ساخته رضا قاسمی نیز همراه کننده  توضیحات نویسنده رمان آنلاین پروانه‌ها و امکان‌ها است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.