Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران

حمیدرضا حسینی

شاید بهتر باشد سخن درباره خانه دایی جان ناپلئون را نه با مقدمات تاریخی و بحث‌های فرهنگی؛ که از دیدگاه اقتصادی و با یک حساب سرانگشتی آغاز کنیم؛ چون فعلا آن چه سرنوشت آثار تاریخی پایتخت ـ از جمله این خانه ـ را رقم می‌زند، معادلات اقتصادی است، نه ملاحظات فرهنگی.

داستان از این قرار است: زمین بزرگی به وسعت حدود ۱۰هزارمتر مربع در خیابان لاله‌زار تهران جا خوش کرده که هرچند کاربری آن در پرونده‌های شهرداری، باغ مسکونی است اما اکثر درختانش خشکیده (و شاید خشکانده) شده‌اند.

این باغ که به اصطلاح دست ورثه افتاده، حول و حوش پنجاه مالک دارد که طبیعتا همه آنها نمی‌توانند در آن سکنی گزینند؛ اولا چند عمارت قدیمی باغ گنجایش این عده و خانواده‌هایشان را ندارد و ثانیا بافت مسکونی آن حوالی تماما از بین رفته و زندگی در میانه بازار لوازم الکتریکی و سیم و کابل خوشایند نیست. در نتیجه، مالکان در فکر فروش باغ هستند تا از حقوق مالکانه خود بهره‌مند شوند.

این باغ که تنها باغ قاجاری بازمانده از لاله‌زار قدیم و دارای چند عمارت اعیانی ارزشمند است، می‌تواند دست کم سه خریدار داشته باشد: اول، بازاریان که می‌خواهند در جای آن یک مجتمع تجاری بزرگ بسازند و چند نفرشان آنقدر سماجت دارند که به قول معروف پاشنه در را از جا درآورده‌اند.

دوم، سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری کشور که شش سال پیش این خانه را در فهرست آثار ملی ثبت کرد و در صدد خرید آن بود اما فعلا مدعی است که پولی در بساط ندارد؛ نه برای خرید و نه حتی برای مرمت عمارت‌های تاریخی باغ.

حتی اگر این ادعا را باور نکنیم، نباید از یاد ببریم که در تهران حدود ۵۰۰ خانه قاجاری دیگر وجود دارد که اغلب‌شان وضعی بهتر از خانه- باغ مورد بحث ندارند. سازمان میراث فرهنگی با این خانه‌ها چه باید بکند؟ و نیز با هزاران خانه ارزشمند دیگر در شهرهایی مانند اصفهان، یزد، کرمان، تبریز، کاشان و غیره.

خریدار سوم شهرداری تهران می‌تواند باشد که اخیرا ۳۶۰ نفر از هنرمندان تئاتر و سینما و نیز ۱۰۰ روزنامه‌نگار خواسته‌اند پا پیش گذارد و خانه را برای استفاده‌های فرهنگی بخرد. اگر شهرداری به این خواسته پاسخ مثبت دهد، باید حداقل ۱۰ تا ۱۲ میلیارد تومان بابت خرید باغ بپردازد. مرمت عمارت‌ها و احیای باغ نیز شاید یکی دو میلیارد تومان پول لازم داشته باشد. هزینه‌های نگهداری و تجهیز برای کاربری‌‌های مختلف (مثلا موزه، فرهنگسرا، کتابخانه و از این قبیل) فعلا قابل محاسبه نیست.

اما اگر بازاریان باغ را بخرند، آن وقت باید برای تغییر کاربری و خرید تراکم عوارض سنگینی را به شهرداری بپردازند. طبق ضوابط، دست کم در ۶۰ درصد از مساحت باغ (۶ هزار متر مربع) می‌توان ساخت و ساز داشت. شهرداری در بافت مرکزی تهران و در زمین‌های خیلی کوچک‌تر تا ۱۵ طبقه تراکم تجاری – اداری هم فروخته است اما در خوشبینانه‌ترین حالت فرض می‌کنیم که در این مورد، فقط ۵ طبقه تراکم بفروشد که در زیربنای ۶هزار متری می‌شود، ۳۰هزار مترمربع. قیمت تراکم تجاری تابع موقعیت ملک و پارامترهای متعدد است و محاسبه آن به راحتی ممکن نیست؛ اما باز هم در خوشبینانه‌ترین حالت فرض می‌کنیم که متری ۳ میلیون تومان است. پس شهرداری می‌تواند نقدا ۹۰ میلیارد تومان درآمد از بابت تخریب باغ داشته باشد و بماند عوارض جور و واجوری که هر ساله از واحدهای تجاری ساخته شده اخذ می‌کند.

سخت نیست که بفهمیم این نهاد بین دو گزینه خرید و یا سکوت در برابر تخریب باغ، کدام را انتخاب می‌کند.

این فقط داستان خانه دایی‌ جان ناپلئون نیست. بسیاری از خانه‌های تاریخی تهران یا حتی آثاری مانند حمام‌ها، سراهای بازار، مدارس، تکایای متروکه و حتی گاهی مساجد در چنین وضعیتی قرار دارند و طعمه مناسبی برای ساخت و ساز تجاری و مسکونی محسوب می‌شوند. سودی که از بابت این کار حاصل می‌شود به قدری زیاد است که هر صدای مخالفی را  ساکت می‌کند. برای مثال، چند سال پیش هیأت امنای مسجد جامع تهران که از مساجد دوره صفویه است، جرزهای قطور یکی از دیواره‌های مسجد را تراشید و چند مغازه چند صد میلیون تومانی درون آن‌ایجاد کرد. مخالفت سازمان میراث فرهنگی و سر و صدای رسانه‌ها نیز به جایی نرسید.

در این وضع، اگر خانه دایی‌جان ناپلئون تا به امروز دوام آورده، بیشتر به خاطر مشکل تعدّد مالکان و عدم توافق آنان بوده است. اینان از یک‌سو برای نگاهداری این باغ ارزشمند که هزینه‌های زیادی را طلب می‌کند، از هیچ حمایتی برخوردار نیستند و از دیگرسو در صورت فروش یا تخریب، ثروت هنگفتی در انتظارشان است. اگر ما به جای آنان بودیم، چه می‌کردیم؟

در گزارش مصور این صفحه، شاید برای آخرین بار به درون خانه دایی جان ناپلئون می‌رویم و داستانش را از صد و اندی سال پیش تاکنون مرور می‌کنیم. عکس‌های این گزارش، به جز تصاویر قدیمی لاله‌زار، توسط آقای کامران عدل، گرفته شده‌ و با اجازه ایشان منتشر می‌شوند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
پرستو قاسمی

اینجا زمان مفهوم خود را از دست داده است. چندین متر زیرِ زمین نه صدایی می‌آید و نه نوری و نه حتی تغییر دمایی دارد. اینجا آب انبار قاجاری "حکیم" در قزوین است‌؛ ۱۵۰کیلومتر دورتر از هیاهوی پایتخت. جایی که هیچ صدایی جز رعشه سیم‌های ساز شنیده نمی‌‌شود. چند سالی است که این آب انبار تاریخی و ثبت شده در فهرست آثار ملی به کارگاهی برای ساخت سازهای سنتی و احیای سازهای باستانی "سیف‌الله شکری" تبدیل شده است. او روزها و شب‌ها را در این آب انبار قدیمی بی‌آنکه گذر زمان را حس کند سپری می‌کند.

سیف‌الله شکری، متولد ۱۳۵۴حدود ۲۰سالی می‌شود که به قول خودش درگیر موسیقی شده و ۱۷سال است که به صورت تخصصی سازسازی را دنبال می‌کند. او تاکنون حتی توانسته تعدادی از سازهای ایران باستان را نیز از نو زنده کند؛ سازهایی مانند نی ۳هزارساله خوزستان، چنگ باستانی، بربط ایلامی، لیر اشکانی و همچنین ابداع سازهایی چون ساز "نگاره". تازه‌ترین فعالیت او ابداع "ساز فرش" است. می‌گوید با ابداع این ساز رویای کودکی‌اش به حقیقت پیوسته است: "از کودکی با قالیبافی آشنا بودم و اعضای خانواده‌ام به این هنر مشغول. به نوجوانی و جوانی که رسیدم همیشه به فکر این بودم که چطور می‌توانم احساسات، شادی‌ها، رنج‌ها و دردهای قالیبافان را به گوش همه برسانم".

نوای "ساز فرش"، ساز ابداعی "سیف الله شکری"
بعد از سال‌ها تلاش برای برآوردن آرزویش، سرانجام از سال ۱۳۸۶ گام به گام به ساختن این ساز پرداخت. از آنجا که سیمی برای این ساز ساخته نشده بود، شکری سیم آن را از ۶ لایه ماده‌ای ترکیبی ساخت: سیمی از جنس برنج، نیکل، کروم، استیل ضد اسید و حرارت، آلیاژ برنز، ابریشم و آلیاژ مس، که به قول خودش هنوز برای هیچ ساز سنتی ایرانی از آن استفاده نشده است. همچنین او جنس این ساز را هم از ماده‌ای ترکیبی انتخاب کرد تا بتواند ۱۰ تن وزن را تحمل کند: ترکیبی از چوب‌های گردو، کاج، توت، آکاژو، افرا و چند نوع  فلز دیگر. نمونه اولیه این ساز در سال ۱۳۸۹به پایان رسید. به گفته شکری بیشترین زمان برای طراحی، محاسبات، ساخت مواد و دستگاه‌های مورد نیاز برای آن صرف شده است.

گفته شده قدیمی‌ترین فرش، "فرش پازیریک" است. این فرش را "سرگی رودنکو"، باستان‌شناس روس، در سال ۱۳۲۸(۱۹۴۹)، در دره پازیریک در سیبری در کنار اشیاء باستانی دیگری در گور یخ‌زدۀ یکی از فرمانروایان سکایی پیدا کرد که گویا به دوران هخامنشیان باز می‌گردد. از همین رو، شکری تصمیم گرفت آن را به گونه‌ای طراحی کند که به طور غیرمستقیم ظاهرش هم از همان دوران الهام گرفته شده باشد. به همین دلیل به نوعی می‌توان طرح دروازه ملل تخت‌جمشید را نیز در آن دید.

همچنین با الهام از کار گروهی در فرش، این ساز را چند نفر با هم می‌توانند بنوازند. ساز کوچک آن را ۴ نفر، ساز متوسط آن را ۶ نفر و ساز بزرگ آن را ۱۰نفر می‌توانند به صورت گروهی بنوازند. اندازه ساز ۱۰ نفره ۲۶۵ در ۱۵۵سانتی متر است. این ساز به صورت همزمان یک ساز مضرابی، چکشی، زخمه‌ای، آرشه‌ای، کوبه‌ای و چند صدایی است.

ساز اولیه‌ای که شکری ساخت اکنون در موزه چهلستون قزوین نگهداری می‌شود. او هم اکنون در حال تکمیل این ساز است و امیدوار است بتواند آن را به همه ایرانیان معرفی کند.

نوایی که در گزارش تصویری این صفحه به گوش می‌رسد نوای ساز فرش ابداعی سیف‌الله شکری است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
نجم کاویانی

مجموعه عکس
بخارا نام شهری است باستانی که پایتخت بسیاری از حکومت‌ها و مرکز دانش و فرهنگ و به ویژه زبان فارسی بود. در قرن‌های اخیر بخارا پایتخت امارت بخارا هم بود که بر بخش بزرگی از آسیای‌میانه کنونی سیطره داشت. با سرنگونی این امارت پس از آمدن بلشویک‌ها در سال‌های ۱۹۲۰، شهر بخارا هم اهمیت خود را از دست داد و اکنون بخشی از ازبکستان است. در سال‌های دهه دوم قرن پیش برای نخستن بار نشریه‌ای به زبان فارسی درآمد که "بخارای شریف" نام گرفت.  نجم کاویانی، به مناسبت صدمین سال نشر بخارای شریف، بر اساس مجموعه‌ای ازین روزنامه که در بایگانی پژوهشکده بین‌المللی تاریخ اجتماعی آمستردام نگهداری می‌شود، این مطلب را نوشته است:

بخارای شریف
 
نخستین روزنامۀ فـارسی در آسیای‌میانه، روزنامۀ بخارای شـریف، ١٠٠سال پیش در ۱۱ مارس ۱۹۱۲م در بخارا به مدیریت جلال یوسف‌زاده (١٨٦٠-١۹٣١م) آغاز بـه نشر کرد و پس از نشر ۱۵۳ شماره در ۲ ژانویه ۱۹۱۳م با تقاضای نمایندگی سیاسی روسیه تزاری در بخارا و توافق امیرعالم خان (۱۸۸۰- ۱۹۴۴م)، امیر بخارا تعطیل شد.
 
صدرالدین عینی (۱۸۷۸- ۱۹۵۴م)، که بعد از تاسیس روزنامۀ بخارای شریف نوشته بـود کـه در روز ۱۱ مارس تاجیکان صاحب زبان خود شده‌اند، بعد از تعطیل روزنامه ‌گریست و شعر بلندی بـه همین مناسبت سرود.
 
سالروز تاسیس روزنامه بخارای شریف، در ۳ نوامبر ۱۹۹۵م توسط پارلمان تاجیکستان به عنوان روز مطبوعات تاجیکستان به تصویب رسید تا همه ساله از آن تجلیل به عمل ‌آید.
 
پیش‌زمینۀ پایه‌گذاری
 
جنبش تجدد‌خواهی و اصلاحات در قلمرو امارات بخارا در دو دهۀ اول قرن بیستم متاثر از جنبش‌های فکری و سیاسی روسیه، ایران، قـفـقاز، افـغانستان، شبـه قاره هند و امپراتوری عثمانی بـود. نشریه‌های اخـتر، قـانون، حبل‌المـتین، سراج‌الاخبار، چهره‌نما، وقت، شورا، ترجمان، ملانـصرالدین، صراط مستقیم به‌رغم همه موانع بـه دست گروه‌های اصلاح‌طلب بخارا می‌رسید و در امر بیداری و تشکل جوان بـخـارائـیان (جدیدی‌ها) نقش با اهمیت داشت. در چنین اوضاع نواندیشان بخارائی تصمیم گرفتند به منظور آگاه ساختن مردم بخارا از جهان، منطقه، کشور و تحقق اصلاحات در امارت بخارا، بـه نشر و تبلیغ منظم دیدگاه و اندیشه‌های خود در میان مردم بـپردازند. از این‌رو آنها به تأسیس روزنامه دست یازیدند. بـخـارای شـریف، نخستین تجربـۀ روزنـامـه‌نگاری بـه زبان فـارسی از طرف بـخـارائیان بود.
 
ویژگی‌ها
 
روزنامه بیشتر به مسایل فرهنگی و اجتماعی پرداخته است و همه شماره‌های آن دارای سرمقاله بود. خبر به عنوان عنصر ضروری، جایگاه مهمی در روزنامه داشت. نامه‌های خوانـندگان که بیشتر روح انتقادی داشت نیز در صفحه‌های روزنامه بازتاب یافته. روزنامه در قطع ۲۶ در ۴۳ ‌سانتی‌متر، در چهار صفحه و در هر هفته شش شماره منتشر ‌شده و دارای شبکـه‌ای از خبرنگاران در عشق‌آباد، سمرقند، استانبول... بـوده است. روزنامه برای بیان اعتراض علیه نابسامانی‌های اجـتماعـی، از براه اندختن مناظره، پرسش و پاسخ استفاده چشم‌گیر کرده است. اشعار فـارسی در صفحه‌های روزنامه بـه ندرت بازتاب یافته. و بـه بـهره‌گیری از طنز و کاریکاتور توجه نشـده است. نوشته‌هایی در بارۀ نقش و جایگاه زن در صفحه‌های روزنامه بـه چشم نمی‌خورد.  
 
زبان روزنامه آمیزه‌ای از فارسیِ متعارف در ایران و افغانستان با لهجۀ بخارائی بود. لهجه بخارائی، یکی از لهجه‌های شیرین زبان فـارسی است که با لهجه کابل و بلخ قرابت بیشتری دارد. نثر روزنامه روان، ساده و معیاری است. به طورکل روزنامه دستور زبان و نشانه‌گذاری را مراعات کـرده است. سهم روزنـامـه در تحول نثر فـارسی در قلمرو بـخـارا با اهمیت است.
 
محورهای اساسی
 
ترویج معـارف، گشایش و اصلاح مکتب‌ها و مدرسه‌ها، تعمـیم عـلوم، مسئله سنت و تـجـدد، بـهبـود امور کشاورزی، آبیاری، باغداری، دامپروری و بـهداشتی، ترقی اقتصادی، توجه بـه حقوق و وظایف حکـومـت و رعایا، اصلاح اداره امارت بخارا، ترغیب به قانون‌گرایی، مبارزه علیه جهل، خرافه‌پسندی و عادات ناپسند، پاسداری از زبان و ادب فارسی، رابطه دین و مذهب و مسئله وحدت جهان اسلام بود.
 
مسئلۀ مرکزی روزنامه، مسئله آموزش و پرورش بـود. روشنفکران بخارا در پایان سال ۱۹۱۰م جمعیت مخفی بـه نام تربـیه اطفـال تأسیس کردند کـه هدف اساسی آن ترویج معـارف جدید بـود. آنها می‌خواستـند کـه در مکتب و مدرسه اصول جدیده را پیاده کنند یعنی علاوه بر علوم دینی تاریخ و جغرافیا، حساب و عـلوم طبیعی نیز تدریس شود. فعالیت روشنفکران بخارا برای پیاده کردن اصول جدیده در مکتب‌ها موجب شـد کـه این حرکت را جدیده و هواخواهان آنرا جدیدی‌ها بنامند. جدیدی‌هـا متعلق بـه نسل دوم معارف‌پروران بخارا هستند.
 
زمین، آب و کشاورزی در زندگی بخارائیان، نقش کلیدی داشت. بخارای شـریف رباخواری را در روستا شدیدا انتقاد کرده و آن را مانع در امر پیشرفت کشاورزی و دامـداری دانسته و بـه منظور کمک بـه دهقانان و تهیدستان تأسیس بانک دهقانی را با بهرۀ پایین پیشنهاد کرده است.
 
روزنامه در پی اصلاح نظام است نه براندازی حاکمیت خود کامه امیر بخارا. از اینرو روزنامه تلاش می‌کند که اجرای اصلاحات را در دستگاه امارت ترغیب کند و جامعه را بـه سوی قانون‌گرائی سوق بدهد. روزنامه ناخرسندی جدیدی‌ها را از اینکه امور بازرگانی بخارا عمداً در دست روس‌ها، یهودی‌ها و ارمنی‌ها است بازتاب می‌دهد و بخارائی‌ها را در امر فراگیری امور بازرگانی و زبان خارجی تشویق و ترغیب کرده و در این عرصه پرورش یک نسل جدید صاحب کار بخارائی را وظـیفه خـویش دانسته است.
 
بخارای شریف واژه دولت ـ ملت را بـه هیچ‌وجه به مفهوم اروپایی آن به کار نمی‌برد. باشندگان بخارا، صرف نظر از قوم و ملیت‌شان، خود را بخارائی یا ملت بخارا می‌خواندند و کلمۀ ملت را بیشتر برای غیر‌مسلمانان مورد استفاده قرار می‌دادند.
 
پاسداری از زبان فارسی
 
پاسداری از زبان فارسی و اصلاح آن در صفحه‌های روزنامه جایگاۀ با اهمیت داشت. روزنامه در آن برهه به مسئله گویش‌ و لهجه‌، زبان گفتار و نوشتار، زبان معیاری، سره‌نوشتن و پیشینۀ زبان پرداخته است. در شماره سوم روزنامه می‌‌خوانیم:
 
"هنوز شماره اول بخارای شریف را نشر نداده بودیم که بعضی آقایان در مطبعه حاضر شده‌اند و به مقاله‌ها نگاه کرده‌اند و فرموده‌اند: اینجا زبان عمومی زبان تاجیکی است، روزنامـه هم بـه زبان تاجیکی باشد، بهتر است."
 
روزنامه در این رابطه به بحث گسترده پرداخته و نام‌گذاری دری، فارسی و تاجیکی را بر یک زبان واحد ناشی "از گسیخته شدن رشته قومیت" دانسته است و تأکید کرده که روزنامه در پی تحکیم زبان معیاری است که برای همه قابل فهم باشد. از نظر زبان‌شناسی، میان زبان فارسی در ایران، افغانستان و تاجیکستان در سطح دستور و ساختار زبان کدام تفاوت دیده نمی‌شود. تنها در سطح لهجه‌ و بعضی از اصطلاحات تفاوت‌هایی وجود دارد که نتیجۀ سرنوشت سیاسی- تاریخی مـتفاوت است. زبان فارسی، دری و تاجیکی سه نام یک زبان است.
 
روزنامه در رابطه به مسئله زبان نامه‌های زیادی دریافت کرده. یکی از نامه‌ها نوشت: ". . . این شیوه کـه در مقالات اخبار بخارای شـریف نوشته می‌شود، شیوه و لهجه ایران حالیه است کـه از سر تا پا مغروق الفاظی و عربی‌های عسیرالفهم و از سه قسمت آن یکی آن فـارسی است."
 
روزنامه جانبدار "سره‌نویسی" نیست و طرد همه واژه‌های عربی را ناممکن می‌داند و تاکید می‌کند کـه "خالص نوشتن در این ایام، اگر ممکن باشـد، خیلی دشوار است . . . ادیبی مثل فردوسی تمام سی سال زحمت کشیده شاهنامه را نوشت با ادعای اینکـه زبان فـارسی خالص است. باز می‌بینی کـه اینجا و آنجا یک و یا دو عربی جزوه شـده است. پس در این قرن اخیر. . . چطور خالص می‌توان نوشت."
 
بخارای شریف به آموزش دستور زبان فـارسی توجه جدی داشت و ستونی را با عنوان "قواعد فارسیه" باز کرده و در آن بـه آموزش دستور زبان فـارسی بـه نحو فشرده و با استفاده از منابع معتبر، همراه با تعریف و ارایه مثال‌ها پرداخته است.
 
روزنامه به پیشنۀ زبان فارسی پرداخته و در همین رابطه مقاله‌ای با عنوان "زبان ایرائی و یا آرین" را همراه با شجره زبان ایرائی نشر کرده است کـه بر پژوهش‌های دکتر اپیکل خاورشناس آلمانی استوار است که قابل بحث است.
 
سخن فرجام
 
بخارانویسان با زبان قلم و سلاح دانش در پی آن بودند که ملت و کشور خود را از بند نادانی، تحجر، خرافه و پس‌ماندگی برهانند و دریچۀ تازه‌ا‌ی بـه روی جوانان بخارا به جهان نو بگشایند و آنها را با تمدن جهان آشنا بسازند و بدون نسخه‌بـرداری از اینجا و آنجا، برای درد های جامعه راه علاج بیابند.
 
همین ۱۵۳ شمـارۀ بـخـارای شـریف اسناد ارزشمند اجـتماعـی، سیاسی و فرهنگی آن روزگار است، کـه درون‌مایه اندیشه‌های مطروحه در آن عمدتاً بر محور اصلاحات و قانون‌گرایی استوار بود و در امر بیداری ملی، سیاسی و فرهنگی و تقویت روحیۀ خودشناسی و استقلال‌خواهی و احیای هویت ملی و اسلامی مردم بخارا به ویژه جوانان، خدمات ارزنده‌ا‌ی انجام داده است.
 
روشنفکران و تجددخواهان بخارا در تمام دوره حاکمیت امیر بخارا، دیگر امکان نیافتند کـه روزنامۀ بخارای شـریف را احیا کنند. بعد از تأسیس حاکمیت شوروی در بخارا، طی هـفت دهه، ده‌ها روزنامه و مجله در بخارا بـه زبان فـارسی منتشر شـد، اما همه تلاش‌های فرهنگیان بخارا برای احیای روزنامه، بنابر دلایل سیاسی به شکست انجامید.
 
از توقیف روزنامۀ بخارای شـریف یک سده می‌گذرد، اما شگفتا، بسیاری از اندیشه‌ها، دیدگاه‌ها و مسایلی کـه در صفحه‌های روزنامه طرح شـده بـود، هنوز با قوت مطرح است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شوکا صحرایی

سال ۸۶ بود که برای ساخت گزارشی با عنوان " کامبیز درم‌بخش از زبان خودش" برای اولین بار به دیدن این هنرمند کاریکاتوریست رفتم. ناگفته نماند که ملاقات و متقاعد کردن او برای ساخت چنین گزارشی کار آسانی نبود.

از آن زمان تا به امروز حدود چهارسال می‌گذرد و من به دلیل علاقه فراوانی که به او و آثارش پیدا کردم اغلب کارها و فعالیت‌هایش را دنبال می‌کنم.

بسیاری، و حتا خودش، مجموعه "مینیاتورهای سیاه" او را بهترین آثارش می‌دانند. زنده یاد مرتضی ممیز می‌نویسد: "به گمانم سال ۱۳۵۵ است که کامبیز به مینیاتورهای سیاهش می‌پردازد. این طرح‌ها بدون آنکه لحنی روشنفکرانه داشته باشد، متفکرانه است؛ ظرافت لحن مینیاتورهای ایرانی را پیدا می‌کند و اشارت هنرمندان گذشتۀ ما را به زبان حال ترجمه می‌کند."

پرویز کلانتری نیز دراین خصوص در ماهنامه مکعب می‌نویسد: "در این مجموعه سربازان مغول به آثار فرهنگی حمله‌ور شده‌اند. کتاب‌ها و روزنامه‌ها را می‌سوزانند و به قتل وغارت و آتش‌سوزی مشغول‌اند و جلوه‌های شاعرانۀ زندگی را نابود می‌کنند.

این گونه بود که به یادم آمد من کامبیز را از ۹۰۰ سال پیش به‌خاطر دارم؛ از حمله مغول و قتل‌عام و آتش‌سوزی شهر نیشابور. در آن زمان من و او در یک کارگاه صحافی کتاب در نیشابور کار می‌کردیم. شهر باشکوه فرهنگی و مظهر تمدن چند هزارساله که در حمله مغول و در آن آتش سوزی همه چیز نابود شد. من و کامبیز در پستوی کارگاه مخفی شده بودیم. در آن قتل‌عام همه را کشتند و حتا به سگ و گربه‌ها هم رحم نکردند. کامبیز با نوک قلم روزنه‌ای به بیرون باز کرد و صحنه‌هایی را از آن روزنه به من نشان داد."

به نظرم آثار کامبیز درم‌بخش از چهارسال پیش به این‌سو بسیار تغییر کرده است. این تغییر را می‌شد هم در نمایشگاه "بازی‌های ذهنی ۱ و ۲ " دید که بیشتر جنبه چیدمان داشت و آثار متفاوت‌تری از او در آن به نمایش درآمد، و هم در نمایشگاه اخیرش تحت عنوان "بنگاه شادمانی"، شامل طرح‌هایی در ارتباط با موسیقی و وسائل مربوط به آن، که در گالری سیحون به نمایش گذاشته شد.

نمایشگاه دیگری از او نیز هم اکنون در پاریس و در گالری "نیکولاس فلامل" برپاست. درم‌بخش در مورد این نمایشگاه می‌گوید: "برای من بسیار جالب است که در پاریس که خود مهد کاریکاتور دنیاست و مردم آن بسیار به کاریکاتور علاقه‌‌مندند آثار من مورد توجه قرار می‌گیرد و زمان نمایش آن نیز تمدید می‌شود."

او اضافه می‌کند: "در زمان برگزاری این نمایشگاه شهرداری پاریس به من پیشنهاد داد در اردیبهشت۹۱ نمایشگاهی از آثارم با موضوع پاریس و دیدنی‌هایش با عنوان" باگت و ژانت" برگزار کنم که این روزها بخشی از فعالیتم متمرکز به تهیه این آثار است."

همین فعالیت‌های چندسال اخیر کامبیز درم‌بخش و نمایشگاه اخیرش "بنگاه شادمانی" بود که مرا برآن داشت تا از او بخواهم مرا برای ساخت گزارشی دیگر یاری کند. اما، این بار با روی خوش مرا پذیرفت و هر آن چه خواستم در اختیارم گذاشت. چند ساعتی با او در منزل  و اتاق کارش گذراندم. در این مدت لحظه‌ای قلم و کاغذ از دستانش جدا نشد، حتا به هنگام گفتگو و ضبط آن مدام قلمش به نرمی روی کاغذ حرکت می‌کرد. خودش واژه رقص قلم را به کار می‌برد و به راستی واژه شایسته‌ای است. می‌گفت:" قلم جزیی از انگشتانم شده و نمی‌توانم لحظه‌ای آن را از خودم جدا کنم."

درم‌بخش معمولا نیمی از روز را خارج از خانه، و به قول خودش در کافه، سپری می‌کند که این روزها به "نشر ثالث" می‌رود و آن جاست که طرح‌هایش شکل می‌گیرد.

از او در ارتباط با فعالیت‌های سال آتی‌اش می‌پرسم که می‌گوید: "سال آینده علاوه بر پاریس نمایش دیگری در گالری ساربان خواهم داشت به نام "همشهری یا سیتی‌زن" که شامل افراد کوچه و بازار است، و در آن طرح‌هایی که از مردم عادی کشیده‌ام روی بوم‌های بزرگ اجرا خواهم کرد.

همچنین همکاری مشترکی با مجسمه‌ساز جوان "کامبیز صبری" خواهم داشت. ایده و طرح‌هایم را این مجسمه‌ساز اجرا خواهد کرد و به صورت چیدمانی بزرگ به نمایش گذاشته می‌شود. نام این نمایشگاه "کامبیز و کامبیز" خواهد بود که متاسفانه به علت محدود بودن فضاهای نمایشگاهی، بخش کوچکی از آن در ایران و بخش بزرگتر آن در خارج از ایران به نمایش گذاشته خواهد شد."

از طرح‌های او چندین کتاب در حال انتشار است؛ مینیاتورهای سیاه و جهان خاکستری از آن جمله‌اند.

درم‌بخش در سه سال گذشته بیش از ۲۰ فیلم انیمیشن ساخته که می‌گوید: "این فیلم‌ها را با همکاری پسرم ساختم که در جشنواره‌های مختلف، جوایز متعددی گرفته‌اند. در همه آنها شخصیت‌ها همان شخصیت‌های کاریکاتورهایم هستند."

ابراهیم حقیقی در ارتباط با درم‌بخش و آثارش می‌نویسد:

"درم‌بخش نوعی از کاریکاتور را خلق می‌کند که به اثر هنری پهلو می‌زند یا آن که حداقل به بی‌زمانی و بی‌مکانی (خصلت اثر هنری) دست یافته است. برای او همانقدر که موضوع مهم است، خط نیز مهم است. ارزش لکه‌های سیاه را در پهنۀ زمینه سفید می‌داند. نرمی و خشکی خط و کمی یا زیادی آن در صفحه برایش مهم است. واقعیت صفحه برایش به اندازه واقعیت درون مایه ارزش‌مند است. آدم‌هایش نمایندۀ  طبقه یا تیپ خاصی نیستند، فقط آدم هستند. انسان معاصر مسخ‌شده دل و دین از دست داده، با چهره‌ای واحد. به این دلایل آثارش بعد از سال‌ها دوباره قابل دیدن و صحبت و نقد است.

حرف‌هایش کهنه نشده. اثرش را دوست داری که داشته باشی و به دیوار نصب کنی. شاید مثل آیینه. چرا که از رفتار و نگاه روزمره  در زمان خود پرهیز کرده، لایه‌های زیرین را کاوش کرده؛ نه به مدد ابزار رادیولوژیست‌ها به مثل، بلکه در عمل به مدد حس نکته‌سنج و ظریف‌پرداز یک هنرمند که به جای چاقوی مقاله‌نویسی یا نقاشی، شمشیر دودم کاریکاتور را در میان بسته و دیوان و بدان و غافلان و نادانان را به مقابله می‌خواند. درم بخش هنرمند معاصر است."

در گزارش تصویری این صفحه کامبیز درم‌بخش از کارهای اخیرش می‌گوید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمید رضا حسینی

مجموعه عکس
شاید اوایل دهه چهل بود. استاد محمد کریم پیرنیا* سوار بر خودرو خدمت از بافق به یزد می‌رفت. نزدیکی‌های یزد، گنبد گلین مسجد روستای فهرج نظر پیرنیا را جلب کرد. کنجکاو شد که مسجد را از نزدیک ببیند. وقتی وارد آبادی شد، دید که دست برقضا عده‌ای از اهالی گرد هم آمده‌اند‌ و از تخریب و نوسازی مسجد سخن می‌گویند. حضور پیرنیا موجب خوشحالی آنان شد؛ چرا که نام "سازمان حفاظت آثار باستانی" را روی ماشینش خواندند و دانستند که می‌توانند از او دراین باره راهنمایی بگیرند.

وقتی پیرنیا قدم به درون مسجد گذارد، از تعجب در جای خود میخکوب شد. آن چه می‌دید مسجدی بود ساده و بی‌پیرایه که یکسر به سبک معماری پیش از اسلام ساخته شده  و به طرز حیرت انگیزی از دخل و تصرف مصون مانده بود. چون محراب مسجد تازه‌ساز به نظر می‌رسید، پیرنیا حدس زد که شاید کوشکی یا معبدی از دوره ساسانی بوده که با تغییراتی بدل به مسجد شده است. البته بعدا به این نتیجه رسید که این مسجد در نیمه سده اول هجری ساخته شده؛ یعنی زمانی که چیزی به نام معماری اسلامی در ایران وجود نداشت و حتی مساجد نیز به سبک و سیاق عصر ساسانی بنا می‌شدند.


مسجد فهرج

اهالی روستا به او گفتند که در زیر این مسجد نهانگاه‌هایی وجود دارد که مردم در روزگاران قدیم و به هنگام آشفتگی، دارایی‌های خود را در آن پنهان می‌کردند.

به هر روی، پیرنیا روستائیان را از  تخریب و نوسازی مسجد برحذر داشت و با تلاش‌هایی که صورت داد، مسجد فهرج در سال ۱۳۴۹ در فهرست آثار ملی ایران ثبت شد. پژوهش‌های بعدی نشان داد که وجود این مسجد بی‌همتا در آن روستا اتفاقی نیست.

فهرج نامی شناخته شده در نوشته‌های جغرافی‌دانان مسلمان است و بنای آن به قباد ساسانی نسبت داده شده اما از آن مهم‌تر رویدادی است که در صدر اسلام در این ناحیه رخ داد. وقتی اعراب مسلمان در تعقیب یزدگرد - آخرین شاه ساسانی- به جانب خراسان می‌رفتند، در بیابان طبس راه گم کردند و با زحمت بسیار خود را به فهرج رساندند. اما فهرجیان بر ایشان شبیخون زدند و تعدادی از عربان از جمله ابی‌عبدالله تمیمی، صاحب رایت علی‌بن ابی‌طالب را کشتند. کشتگان سپاه اسلام همان‌جا دفن شدند و بعدها که اهالی فهرج به اسلام گرویدند، زیارتگاهی را بر مزارشان بنا کردند که به "مجموعه شهدای فهرج" معروف است.


مسجد تاریخانه

شاید اگر کنجکاوی آن روز پیرنیا نبود، امروز اثری از مسجد فهرج باقی نمانده بود. آیا باید این مسجد را یک مورد استثنایی بدانیم یا این که می‌توانیم نظایری را برایش در نظر بگیریم؟ پاسخ، ساده نیست اما می‌دانیم که بسیاری از مساجد ایران برجای آتشکده‌های ساسانی بنا شده‌اند؛ از جمله مسجد جامع اصفهان که کاوش‌های باستان شناسی در آن منجر به کشف آتشکده‌ای در زیر گنبد خواجه نظام‌الملک شد. گمان می‌رود که مسجد جامع میبد نیز روی یک آتشکده بنا شده باشد. اینها مساجد بزرگ و معتبری هستند که به علت قرار گرفتن در شهرهای معمور و پرجمعیت، بارها با دخل و تصرف مواجه شده و شکل ابتدایی خود را از دست داده‌اند. اما مسجد فهرج چنین موقعیتی نداشته ‌و خوشبختانه دست نخورده باقی مانده است. 

در این میان، مسجد تاریخانه دامغان یک شگفتی بزرگ است. زیرا به رغم قرارگرفتن در منطقه‌ای پرجمعیت و پر رفت و آمد، آن هم  بر سر راه  ری به خراسان، از دخل و تصرفات بنیادین به دور مانده و به رغم چند بار مرمت، چهره ابتدایی خود را حفظ کرده است. این مسجد که گفته می‌شود به جای یک آتشکده ساخته شده، از آثار سده دوم هجری است.

البته هستند کسانی که نظر زنده یاد پیرنیا را نمی‌پذیرند و مسجد فهرج را قدیمی‌تر از تاریخانه نمی‌دانند اما شکی نیست که معماری مسجد فهرج به مراتب نزدیک‌تر به معماری دوران ساسانی است.

آلبوم عکس این صفحه به تصاویری از مساجد فهرج و تاریخانه و توضیحاتی درباره هریک از آن‌ها اختصاص دارد.

* پیرنیا (۱۳۷۶-۱۲۹۹ش.) معمار سنتی و مرمتگر آثار تاریخی بود که سالیان دراز را صرف پژوهش در سبک شناسی معماری بومی ایران کرد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
*خسرو عابدینی

"شجاع‌الدین شهابی"، استاد هنر و پیکرتراش معاصر ایران، ۷۳ سال پیش در تبریز به دنیا آمد. او گرچه در خانه‌ای قدیمی در محلۀ بازارچه معیّر تهران و در میان آداب و سنت‌های قدیم پرورش یافت، اما کنجکاوی و شوق فراگیری مایه تعالی هنری او شد. دستاوردهای هنری او آمیزه‌ای است از هنر ایرانی و هنر مدرن جهانی.

پدرش، "سید رضا شهابی"، از شاگردان کمال‌الملک بود. به همین سبب دوران کودکی خود را در محیطی هنری گذراند. او دوران کودکی تا نوجوانی را در میان خانواده‌ای پرجمعیت با وجود پدری سخت‌گیر، اما هنرمند گذراند. توجه او از آغاز به دیگر مسائل زندگی بود و نگاهش به همه چیز با هم سن و سالان خود کاملاً متفاوت بود.

از قضا در همسایگی شجاع‌الدین پسر عمه‌اش، "منصور عابدینی"، نیز به هنر نقاشی مشغول بود. به این ترتیب زندگی و دوران کودکی و نوجوانی شجاع‌الدین، در فضایی با سنت‌های قدیمی و هنری و دوران‌‌ساز گذشت و نقش این دو هنرمند در وجود و شخصیت شجاع‌الدین باقی ماند.

شجاع‌الدین ابتدا به نقاشی روی آورد و اولین نمایشگاه خود را در تالار قندریز در سال ۱۳۴۸ برگزار کرد. کارهای او را در این دوران موتیف‌های تزئینی و آثار گواش و آبرنگی تشکیل می‌دادند که جنبۀ سنتی و انتزاعی داشتند و خود دارای ویژگی‌های این دوره بودند. نمونه‌هایی از این آثار در تالار فرهنگ در سال ۱۳۴۸ و در گالری مس در سال ۱۳۴۹ به نمایش گذاشته شد.

شوق به آموزش و کشف طبیعت و علاقه به سفر، او را در سال ۱۳۴۹ به یک سفر ماجراجویانه در مسیر "راه ابریشم" برد. وی به همراه دو تن از دوستان خود، که بخشی از راه با اتومبیل بود، از طریق افغانستان، پاکستان، هندوستان، نپال، بنگلادش، تایلند، هنگ‌کنگ و ژاپن به آمریکا رفت.

در بین راه و در مسیر جادۀ ابریشم، شهابی نمایشگاه‌هایی از کارهایش برگزار کرد؛ از آن جمله: نمایشگاهی در "دانشگاه فردوسی مشهد" در سال ۱۳۴۹، نمایشگاهی در "انجمن فرهنگی ایران و هند" در شهر دهلی نو در سال ۱۳۴۹، و نمایشگاهی در هتل دوسی تابی در بانکوک تایلند.

در سال ۱۳۵۵ از دانشگاه ایالتی سن خوزه در کالیفرنیا، لیسانس مجسمه‌سازی و سپس از دانشگاه ایالتی چیکو موفق به دریافت فوق لیسانس شد.

با وقوع انقلاب سال ۱۳۵۷، شهابی به ایران آمد و در دانشگاه الزهرا به تدریس پرداخت. سال بعد مبادرت به برگزاری نمایشگاه بزرگی با بیش از۵۰ اثر از آثار نقّاشی و مجسمه‌های خود در "باغ فردوس" شمیران نمود. در همین سال و با درگذشت پدر، وی منزل پدری را که یکی از کانون‌های هنری دوران‌ساز خود بود به محل کار، تدریس و فعالیت‌های هنری بزرگی تبدیل نمود و از این پس با نام "کارگاه هنر" شروع به فعالیت نمود و به کار و مدیریت و تدریس مشغول شد. در کنار این فعالیت ها، کارگاه دیگری نیز در "باغ موزۀ سعد آباد" با هزینۀ شخصی ایجاد نمود.

شجاع‌الدین شهابی از سال ۱۳۵۹ آثار تجسمی متعددی در قالب کتاب‌های آموزشی و طراحی منتشر ساخت و به بازار هنر عرضه کرد. یکی از این کتاب‌ها درباره "هِنری مور"، مجسمه‌ساز بریتانیایی است که برخی از کارهای شهابی یادآور سبک و شیوه اوست.

نوآوری‌های شجاع‌الدین شهابی در ساخت و ترکیب مواد اولیه و در آفرینش‌های هنری او دیده می‌شود. آنطور که خودش می‌گوید، برخی ترکیبات او از گچ و فلز و چوب و کاغذ و یا عناصر و آمیزه‌های نو، برای نخستین بار به کار رفته است. از نظر محتوای خلاقیت هنری، شهابی هنر مدرن جهانی را با هنر سنتی ایران درآمیخته و آثاری ماندگار پدیدآورده است که اکنون می‌توان آنها را در موزه‌هایی چون "موزۀ هنرهای معاصر تهران"، "موزۀ سعدآباد"، و مراکزی چون "مرکز هنرهای تجسمی"، و "موسسۀ فرهنگی هنری صبا" تماشا کرد.

در گزارش تصویری این صفحه که ساخته شوکا صحرایی است، استاد شهابی در باره زندگی و کارهایش صحبت می‌کند.
 
*خسرو عابدینی نقاش و مدرس است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
علی فاضلی

برای بسیاری خوردن نان تنوری نشان تشخص است. به خصوص در این روزها که همه چیز ماشینی شده است. رستوران‌های شهر با نوشته‌های نئونی روی درهای شیشه‌ای‌شان، نان داغ و کباب داغ تبلیغ می‌کنند. در تفریحگاه‌های خارج از شهر هم روی تخت‌ها بوی کباب و نان تنوری چنان اشتهای شما را تحریک می‌کند که آدم را دیوانه می‌کند. در چنین لحظاتی است که آدم یاد این دوبیتی منسوب به خیام نیشابوری می‌افتد:

گر دست دهد ز مغز گندم نانی/ وز می دو منی ز گوسفندی رانی/ با لاله رخی و گوشه بستانی/ عیشی بود آن نه حد هر سلطانی.

با ماشینی شدن نان، بساط نان تنوری در بیشتر جاها برچیده شد. دستگاه‌های پخت نان صنعتی، بزرگ و کوچک، دوار و غلطکی آمدند که از دریچه‌ای خمیر را بگیرند و از دیگر دریچه نان تحویلت دهند، اما این نان‌ها کجا و نان پر از بوی گرم تنور کجا.

درگذشته هر خانه‌ای یک تنور داشت. بوی آتش و دود که از خانه‌ای بلند می‌شد همه می‌دانستند که شمیم نان داغ هم از پی‌اش خواهد آمد. تنور در خانه‌ها برای خودش جایگاهی داشت. به قول همشهری‌های خیام "خـَنـَۀ تـُنـُر" یا خانه تنور، محلی بود که از یک سو در آن آرد و غله نگاه می‌داشتند و در جانبی دیگر هیزم.

پیش از زدن خمیر به تنور باید آن تنور را آماده کرد. این کار را نرم کردن تنور می‌گویند. پارچه‌ای نخی آغشته به روغن "بنجیر" یا کرچک را به دیواره داخلی تنور می‌زنند تا در مقابل آتش دوام بیشتری داشته باشد. آن وقت هیزم‌ها را آتش می‌زنند. دود آتش که فرو نشست و تنور گـُر گرفت و سرخ شد، آن وقت برای زدودن سیاهی‌های دیواره، پارچه آغشته به روغن نباتی استفاده می‌شود و حالا وقت آن است که خمیر پهن شده روی سلّه را به تنور بزنند.

ساختن تنور در روزگار ما هم  دربرخی از شهرک‌های حومه مشهد رواج دارد. هنوز هم کسانی هستند که  به کار ساخت تنور، یا به قول خودشان "تنورمالی" مشغولند.  تمامی مواد ساخت یک تنور همین جا مهیا است. هیچ کدام وارداتی نیستند که اگر روزی تحریمی از راه رسید خللی در ساخت آنها ایجاد شود.

معدن خاک رس این اطراف کم نیستند. نمک  فراوان است، کاه گِل و موی بز و شن هم یافت می‌شود. آن وقت تنها چیزی که می‌ماند یک همت بلند است. ساخت یک تنور زحمت زیادی دارد و هر فرد در طول روز تنها قادر به ساخت یک تنور است. تنور چه آن وقت که متولد می‌شود و چه به وقت بلوغ از آدم‌های اطرافش عرق بسیار می‌گیرد. شاید به همین علت حافظ گفته است:

تنور لاله چنان برفروخت باد بهار/ که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد

این گفته آن پیرمرد تنورفروش از خاطرم نمی‌رود: "آنچه که کار دست در آن نقشی نداشته باشد و طبیعت و طبیعی بودنش از بین برود، یک جای کارش همیشه می‌لنگد. نان‌هایی که روی آهن‌آلات درست می‌شوند همیشه نفخ‌آور و اذیت کننده‌اند اما نان‌های تنوری همیشه خوشمزه و خوردنی بوده‌اند چون از تنوری در می‌آید که با دست و گل طبیعت درست می‌شود".

کارگاه تنورمالی اوستا غلام در حومه مشهد، در جایی به نام "قلعه ساختمان"، پنجاه سال است  که گرم کار است. اوستا غلام بازنشسته شده و کمتر به آنجا می‌آید، کارگرهایش اما مشغولند.

گزارش تصویری این صفحه شما را به این کارگاه می‌برد تا مراحل ساخت تنور را به شما نشان دهد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

اگر به دلایلی کنجکاوید که  با پیشینه مترو در لندن آشنا شوید، باید اول فراموش کنید که مسافرید و دیر کرده‌اید و عجله دارید که فورا به مقصد برسید. یک نفس عمیق بکشید و آماده باشید با پله یا آسانسور یا پله برقی ‬بروید به ۷۰ متری عمق زمین و گاهی هم روی زمین. اگر ناراحتی قلبی دارید حتما از پله‌ها بالا نیایید که در جاهایی مثل بالا رفتن از یک عمارت ۱۵طبقه است‫.‬

و البته این هم یادتان باشد که مترو فقط متعلق به آدمها نیست. حدود نیم میلیون موش هم  در سوراخ‌ها و کانال‌های مترو زندگی می‌کنند و گاهی می‌توانید آن‌ها را ببینید که در زیر ریل‌ها در حرکتند و بازی می‌کنند و انگار نه انگار که قطاری هم می‌آید. گاهی هم کبوترها سوار بر مترو به مرکز شهر می‌آیند تا غذای چرب‌تری پیدا کنند.  البته ده‌ها نفرهم هر سال برای رهایی از فشار زندگی و یا دلایل دیگر خودشان را زیر قطار می‌اندازند و برای مسافران و رانندگان بهت زده مترو دردسرساز می‌شوند.

مترو درلندن، که نخستین مترو در دنیاست، زاییده انقلاب صنعتی است و تصمیم به تاسیس آن در سال ۱۸۵۵ گرفته شد و فعالیت برای ساختن آن در سال ۱۸۶۳ آغاز شد.

البته نخستن خط مترو در لندن در سال ۱۸۶۵ به بهره‌برداری رسید و کم کم این شهر متحرک در زیر لندن به راه افتاد و در میان مردم به عنوان تیوب معروف شد. هرچند روی خود ایستگاه‌ها آندرگراوند یا زیر زمین نوشته شده است‫. هنوز هم نوسازی مترو ادامه دارد و امسال بیش از هرسالی که دارند لندن را آماده پذیرایی از مهمانان المپیک می‌کنند.‬

مترو با چنان ارقام و آماری پیوند خورده که یادآوری‌اش برای بسیاری می‌تواند سرسام آور باشد. اما گفتن برخی ازاین ارقام شاید مایه شگفتی و انبساط خاطر شما هم بشود.

مترو در ساعات پُررفت وآمد بیش از ۵۰۰ قطار را به کار می‌گیرد که متوسط سرعت آن‌ها  ۳۳ کیلومتر (کم) است. طول ریل آهن مترو حدود ۴۰۰ کم است که با آن در سال بیش از یک میلیارد و یک صد میلیون مسافر را جابجا می‌کند. البته مترو در مرکز شهر بیشتر زیرزمین و در اطراف شهر گاهی روی زمین است و درازترین تونل مترو ۲۷ کم است.

این را هم بگوییم که مترو ۴۲۶ پله برقی دارد که بلندترین پله‌اش ۶۰متر است. شلوغ‌ترین ایستگاه مترو "واترلو" نام دارد که در سال ۸۲ میلیون تن از واترلو سوار و پیاده می‌شوند.

متروی لندن با ده خط بسیار طولانی، گوشه و کنار این شهر بزرگ را به هم پیوند می‌دهد. در واقع مرکز لندن تا شمال شهر ۲۷کم و تا جنوب ۱۶کم- تا شرق ۲۵ کم و تا غرب ۴۷ کم است. این شهر عریض و طویل پیوسته در حال نوسازی است و  ۱۹۰۰۰ کارمند دارد که که در ۲۶۰ ایستگاه قطار فعال‌اند.

البته هر یک از ایستگاه‌های مترو هم برای خود، به خصوص در نقاط مرکزی، نام و نشان و شخصیتی دارد و کانونی است برای تبلیغات اقتصادی و یا ورزشی و فرهنگی. در گوشه و کنار مترو همه جور آدم را می‌توانید ببینید از گدا گرفته تا نوازنده‌های خیابانی و گاهی هم جیب‌بر و و فروشنده و دیگران.

در گزارش تصویری این صفحه شما را به درون خط سرمه‌ای مترو (خط پیکادیلی) می‌بریم که از فرودگاه به شمال‌شرقی لندن می‌رود.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

پژوهشگران، پیدایی کاروانسرا را تا دوران هخامنشیان عقب برده‌اند و آن را برآمده از چاپارخانه‌هایی دانسته‌اند که از دوره داریوش اول در مسیر جاده‌ شاهی برپا شده بودند و وظیفه انتقال پیک‌های حکومتی را برعهده داشتند. با این حال، ساخت کاروانسراهای متعدد در پهنه ایران بزرگ، مرتبط با عبور جاده ابریشم از این قلمرو وسیع است؛ جاده‌ای که نامش می‌تواند تا حدودی گمراه کننده باشد. زیرا اگرچه ابریشم از مهم‌ترین کالاهایی بود که در مسیر شرق به غرب این جاده حمل می‌شد اما افزون بر کارکردهای گوناگون بازرگانی، از جنبه‌های نظامی، فرهنگی و اجتماعی نیز برکنار نبود.

در واقع در متون کهن ایرانی، عربی، ترکی و چینی این نام دیده نشده است. بلکه اصطلاح جاده ابریشم نخستین بار در دهه ۱۸۹۰ میلادی توسط یک نویسنده آلمانی به نام "فردیناند فون ریشتوفن" به کار رفت و خیلی زود فراگیر شد.

به هر روی، در دوران اشکانی که یکی از فرازهای مهم نضج‌گیری جاده ابریشم است، کاروانسراهایی در ایران ساخته شد که باستان‌شناسان بقایای برخی از آنها را کشف کرده‌اند. این کاروانسراها با پلان مستطیل و حیاط داخلی خود شباهت زیادی به کاروانسراهایی داشتند که از دوران ساسانی به بعد ساخته شدند. دوران ساسانی دوره‌ای است که طی آن معماری ایران به یکی از مهم‌ترین فرازهای خود می‌رسد و بنیان معماری پس از اسلام را شکل می‌دهد. بنابراین کاروانسراهای ساسانی به مراتب از کاروانسراهای اشکانی شکوهمندتر بودند. خوشبختانه نمونه‌های اندکی از آنها که همچنان باقی هستند - مانند کاروانسرای نوشیروانی در راه ری به دامغان – اطلاعات درخور توجهی را از حال و هوای کاروانسراهای ساسانی در اختیار می‌گذارند.

پس از آن به دوران اسلامی می‌رسیم. چند عامل موجب شد که در این دوره، کاروانسراها پرشمارتر شوند و بر اهمیت‌شان افزوده شود. نخست اینکه اسلام مرزهای امپراتوری ساسانی و رم شرقی را از میان برداشت و اقوام و فرهنگ‌ها و مذاهب مختلف ساکن این دو قلمرو را در قلمرو واحدی جا داد؛ و بالطبع موجب سهولت و آزادی رفت و آمد در این مسیر شد. چه برای بازرگانان، چه برای مسافران و سیاحان و چه حتی برای صوفیانی که سیر آفاق و انفس می‌کردند و سرگرم بسط طریقت خویش بودند.

عامل دوم، اهمیتی بود که اسلام برای رسیدگی به مسافران و در راه ماندگان قایل بود. در قرآن، هرگاه که از رسیدگی به خویشان و مستمندان و یتیمان سخن به میان آمده، "و ابن السبیل" نیز مورد اشاره قرار گرفته است و بدین سبب، کاروانسرا نزد مسلمانان در زمره نهادهای عام‌المنفعه می‌گنجید و توجه به آن مانند ساخت مسجد و مدرسه و حمام جزء خیرات و مبرّات بود. بنابراین هم حکومت به جهت اهمیت اقتصادی و نظامی کاروانسراها (از جمله حمل مالیات‌ها یا خزانه دولتی) و هم عموم مردم برای انجام کار خیر، در ساخت و نگهداری کاروانسراها می‌کوشیدند.

برای نمونه، ابن حوقل، جغرافی‌دان سده چهارم هجری تصریح دارد که اغلب ثروتمندان ماوراء‌النهر، ثروت خویش را صرف ساختن راه‌ها و رباط‌ها و پل‌ها می‌کردند. او رباط‌های این منطقه را بیش از نیاز مسافران برآورد می‌کند و می‌نویسد که شنیده است در ماوراء‌النهر بیش از ده هزار کاروانسرا وجود دارد.

در تاریخ میانه ایران، دوره سلجوقیان یکی از فرازهای مهم ساخت کاروانسرا در ایران است. قلمرو امپراتوری قدرتمند سلجوقی از ماوراء‌النهر تا کرانه شرقی مدیترانه امتداد داشت و جا‌به‌جایی کالاها و مسافران و نظامیان و دولتیان در این راه چیزی نبود که از چشم کارگزاران دولت دور بماند. از این رو، نه فقط کاروانسراهای پرشماری در سرتاسر امپراتوری ساخته شد بلکه کیفیت ساخت‌شان نیز به شکل حیرت‌انگیزی ارتقا پیدا کرد. برجسته‌ترین نمونه باقی‌مانده، رباط شرف در نزدیکی شهر سرخس است که از معماری استوار و تزئینات فاخری برخوردار است. در همین دوران، کاروانسراها مانند مساجد به شکل چهارایوانی درآمدند و صحن مرکزی‌شان شباهت بسیاری به صحن مسجد پیدا کرد.

ساخت و نگهداری کاروانسرا در دوره‌های بعد، خصوصا دوره ایلخانان مغول و تیموریان، و به رغم ویرانگری اولیه این دو سلسله، ادامه یافت و دلیلش نیز اهمیت کاروانسراها از جهات گوناگون بود.

سپس به دوران صفویه می‌رسیم که ازدیاد کاروانسراهایش در این داستان تبلور یافته است: شاه عباس می‌خواست که ۱۰۰۰ کاروانسرا بسازد اما شیخ بهایی توصیه کرد که ۹۹۹ تا بسازد؛ چه آن که گفتن نهصد و نود و نه کاورانسرا، شنونده را بیشتر تحت تأثیر قرار می‌دهد تا این که بگویند هزارتا! هرچه که بود در دوره صفویه با توجه به بسط امنیت و تجارت، کاروانسراهای بسیاری ساخته شد؛ اگر نه ۹۹۹ تا، قطعا چند صدتایی بودند و به قول شاردن - سیاح فرانسوی – کثرت‌شان به حدی بود که موجب کمی مخارج مسافران و سکونت رایگان‌شان در این عمارات شده بود.

ساخت کاروانسرا در دوران افشاریه، زندیه و قاجاریه را می‌توان ادامه رویه دوران صفوی ارزیابی کرد. اما از اواسط دوره قاجار، ورود امکانات نوین ارتباطی که ره‌آورد تمدن غرب بود و سپس پیدایی وسایل ارتباطی جدید که سفر را راحت‌تر و سریع‌تر ‌می‌کرد، موجب از رونق افتادن کاروانسراها و ویرانی تدریجی آنها شد.

امروزه معدودی از کاروانسراهای قدیمی که از معماری قابل توجه برخوردارند به عنوان میراث فرهنگی تحت محافظت قرار گرفته‌اند و مابقی رو به خرابی می‌روند. با این حال، در سال‌های اخیر کوشش‌هایی صورت گرفته تا بعضی کاروانسراهای شهری و نزدیک به جاده‌های امروزی به عنوان مراکز اقامتی بین راهی یا هتل از نو زنده شوند. مجموعه کاروانسرای عباسی در شهر میبد و رباط زین‌الدین در استان یزد نمونه‌هایی از این دست هستند.

در گزارش مصور این صفحه عکس‌هایی از رباط شرف در سرخس، رباط عباسی میبد، کارانسرای مادرشاه در مورچه خورت اصفهان، کاروانسرای بیستون، کاروانسرای خواجه نظر در جلفای آذربایجان شرقی، کاروانسرای قصر بهرام در کویر مرکزی ایران، کاروانسرای گنجعلی‌خان کرمان، مجموعه رباط عباسی نیشابور، رباط ماهی در استان خراسان جنوبی، رباط زین‌الدین در استان یزد، کاروانسرای فرامرزخان در سبزوار، کاروانسرای سنگی  زنجان و کاروانسرای خانات در جنوب شهر تهران را می بینیم. نظر دو کارشناس را هم  در این باره می‌شنویم.  نخست دکتر ناصر تکمیل همایون، مورخ و عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی که در برنامه‌های مشترک یونسکو، از سوی دولت ایران سرپرستی گروه پژوهش درباره جاده ابریشم و کاروانسراهای ایران را برعهده داشته است؛ و دیگر دکتر سیمون آیوازیان، استاد معماری پردیس هنرهای زیبای دانشگاه تهران که پایان‌ نامه دکتری خود را درباره کاروانسراهای ایران به نگارش درآورده و پژوهش‌های دامنه‌داری در این باره داشته است.

این را هم بیفزاییم که کاروانسراها به دو بخش درون شهری و برون شهری تقسیم می‌شوند که هر کدام تعریف خاص خود را دارند. در گزارش مصور، سخن کارشناسان معطوف به کاروانسراهای برون شهری یا بین راهی است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهتاج رسولی

خاطره محمدعلی جمالزاده از دیدن نخستین فیلم در تهران
بازشدن، بسته شدن، سوختن و دوباره بازشدن سینماها در ایران گرماسنجی است از تحولات اجتماعی و فرهنگی در یک قرن اخیر. پیدایش سینما، فراز و فرود پذیرش آن در میان قشرهای مذهبی و سنتی، و نقشی که ایرانیان در سینمای جدید دنیا پیدا کرده‌اند، و نحوه به وجودآمدن سالن سینما و محبوبیت آن در میان قشرهای گوناگون خود نشانه‌ای است از بومی شدن تدریجی سینما در ایران. اما چنان که می‌دانیم سینما در صد سال گذشته به دلایل فرهنگی، اجتماعی و سیاسی مسیر دشواری را طی کرده و این مسیر هنوز هم هموار نشده است.

موزۀ سینمای ایران که اخیرا بسیار فعال شده، تاریخچه صد سال سالن سینما در ایران را در کتابچه‌ای منتشر کرده است. این کتابچه نشان دهندۀ رشد سریع و شگفت‌انگیز سینما در ایران قبل از انقلاب، بحران ساختن فیلم پس از انقلاب و نیز نشان دهندۀ آتش‌سوزی یا سوزانده شدن سینماها در مقطع انقلاب و بعد از آن است. در عین حال نشان می‌دهد که سالن‌های سینما بعد از مدتی کاستی گرفتن، بار دیگر به شکل مجتمع‌های فرهنگی در حال سر برآوردن‌اند.
 
میرزا ابراهیم خان صحاف‌باشی
نخستین سالن‌های سینما درایران به سال ۱۲۸۲خورشیدی بازمی‌گردد، زمانی که "میرزا ابراهیم خان صحاف‌باشی"، در ماه رمضان، حیاط پشتی دکان آنتیک فروشی خود را در خیابان لاله‌زار تهران جهت نمایش فیلم آماده کرد و یک سال بعد نخستین سالن عمومی سینما را در همان نزدیکی، و در خیابان چراغ گاز که بعداً امیرکبیر نام گرفت، بازکرد.
 
بهترین خاطره از آغاز این سینما را از زبان شادروان جمالزاده، داستان‌نویس بزرگ معاصر در همین صفحه می‌شنویم که در مجموعه رادیویی "فانوس خیال" ساخته شاهرخ گلستان آمده است.
 
جمالزاده درباره این سینما می‌گوید که در پانزده سالگی که پدرم مجبور شده بود از اصفهان به تهران بیاید روزی در ماه رمضان در خیابان چراغ گاز گردش می‌کردم. شخصی به اسم "سیف الذاکرین" مرا دید و گفت محمدعلی می‌خواهی بروی سینما. گفتم سینما چیست؟ گفت همین جاست. بلیطش دو قران است. من که وارد شدم دیدم مردی توی دیوار دارد خیابان را جارو می‌کند. تعجب کردم. بعد فهمیدم این آدم نیست، تصویر آدم است. همان‌طور که در سخنان جمالزاده در فایل صوتی این صفحه خواهید شنید، این یکی از زنده‌ترین و دقیق‌ترین گزارش‌هایی است که در باره نخستین سالن سینما در تهران موجود است.
 
البته نقش مهاجرین روس در ترویج سینما در ایران را نیز نباید نادیده گرفت. در سال ۱۲۸۶مهاجری روسی به نام "آقایف"، یک سالن سینما در قهوه‌خانۀ زرگرآباد خیابان چراغ گاز تهران افتتاح کرد. فیلمی از جنگ روس و ژاپن برنامۀ افتتاحیۀ این سینما بود. سینما کم کم داشت جا می‌آفتاد و آقایف به جای استفاده از قهوه‌خانه زرگرآباد، قسمت پشتی مغازه خود در خیابان ناصریه تهران را تبدیل به سالن کوچکی با ۲۰صندلی کرد.
 
روسی خان
در همین سال مهدی خان روسی معروف به روسی‌خان با خرید یک دستگاه نمایش و ۱۵ حلقه فیلم از آغاز ماه رمضان، در عکاس‌خانۀ خود در خیابان علاءالدوله (فردوسی) تهران مشغول کار نمایش شد. سال بعد یعنی در سال ۱۲۸۷روسی‌خان پس از بازگشت از روسیه، طبقۀ بالای مطبعۀ فاروس در خیابان لاله‌زار تهران را اجاره کرد و با کمک حیدرخان عمواوغلی یکی از فعالان سیاسی و فرهنگی زمان خود، یک سالن سینما در آن محل راه انداخت. این سالن بعدها به نام "فاروس" معرفی شد.
 
طرفداری از سینما در حال گسترش بود و به جای بیشتری نیاز بود. روسی خان حیاط تالار دارالفنون در خیابان ناصریه تهران را به سینمایی با ۱۵۰تا ۲۰۰نیمکت تبدیل کرد. او برای جلوگیری از گرما، بالای حیاط را با پارچه پوشاند وچون هنوز فیلم‌ها صامت بود چنان که رسم بود یک نوازنده پیانو  و یک  نوازنده ویلون برای نواختن موسیقی همزمان با نمایش فیلم استخدام کرد.
 
هر سال بر تعداد سینماها افزوده می‌شد. زنان هم به آمدن به سینما علاقه نشان دادند و چند سال بعد و در سال ۱۳۰۷علینقی‌خان وزیری، موسیقی‌دان و استاد مشهور و خان باباخان معتضدی، سالن سینمایی را به نام "صنعتی" در محل مدرسه عالی موسیقی در خیابان لاله‌زار مخصوص خانم‌ها افتتاح کردند.
 
کم کم فیلم‌های ناطق هم رواج پیدا کرد و از سال ۱۳۱۳، سینما داریوش تهران که تا این تاریخ فیلم‌های صامت نشان می‌داد، از این پس به نمایش فیلم‌های ناطق پرداخت.
 
ساختن فیلم ایرانی نخست در هند و سپس در ایران رواج یافت و سینماها در کنار فیلم‌های خارجی فیلم ایرانی هم نشان می‌دادند. دیگر سالن سینما مرکز تجمع و دیدار و در شهرهای بزرگ مکانی اجتماعی شده بود.
 
چند حادثه دیگرهم با سالن سینماها گره خورده است. یکی مربوط به روز سوم شهریور ماه ۱۳۲۰می‌شود که در ساعت هشت بعدازظهر برق سراسر شهر تهران به علت حملۀ متفقین قطع شد و تماشاگران سینماها از سالن‌ها بیرون ریختند. برای بسیاری این حادثه‌ای شد به یاد ماندنی. ازهمه مهم‌تر، اما، آتش گرفتن سینما رکس آبادان است که در روز ۲۸مرداد ۱۳۵۷صورت گرفت. این سینما هنگام نمایش فیلم "گوزن‌ها" به آتش کشیده شد و بسیاری در این حادثه سوختند. در هرحال با آمدن انقلاب حمله به سینماها افزایش یافت و بسیاری از سینماها سوختند، بسته شدند، مصادره شدند و برخی از آن‌ها دو باره باز شدند. 
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.