Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران


تا چند دهه پیش نمی توانستید به روستایی بروید بی آنکه زنانی را با لباس های رنگارنگ ببینید که سبد به دست از مزرعه و بازار برمی گردند ویا مردانی که زنبیل به پشت دستاورد خود مثل میوه و سبزیجات را به خانه می برند. و هنوز هم در پاره اى از نقاط وضع بر همین منوال است.

در آن روزگاران و پیش از رشد گردشگری، سبد از دست بافت هایی بود که مصرف زینتی نداشت بلکه  بخشی بود از زندگی روزمره و وسایلی که روستائیان دائما با آن سروکار داشتند مثل جای نان یا آبکش برای شستن سبزی و میوه و برنج.

هنوز هم بسیاری از اشیای خانگی از سبد است. طبعا استفاده از سبد بسته به این که از ساقه گیاهان ویا شاخه درختان بود فرق می کرد.

 با آمدن صنایع چوب و الیاف و ابزار ارزان پلاستیکی گرچه مصرف سبد در روستا کمتر شده اما سبد به عنوان یک شئی مصرفی زینتی، پا به شهر گذاشته و جای خود را باز کرده است؛ چون سبد با هرچه و از هرچه بافته شود زیباست.

امروزه سبد در سوغات فروشی ها و فروشگاه های صنایع دستی کشور بویژه در شهرهای شمالی که توریست بیشتری دارد به وفور عرضه می شود. 

بسیاری هم هنوز سبد را می خرند برای آبکش برنج، زنبیل، جا سیب زمینی و پیاز، جای نان، سبد میوه ( بخصوص توت فرنگی را در سبدهای کوچک عرضه می کنند ) و بسیار چیزهای دیگر. 

در تهران و شهرهای بزرگ برای زینت بخشیدن به گل یا در واقع قرار دادن گل در ظرف مناسب از آن استفاده می کنند و گل فروشی ها پر از سبدهای گلی است که هر روز به مشتریان عرضه می شود.

امروزه که صنعت گردشگری به فروش صنایع دستی رونق بخشیده، سبدبافی مانند حصیر بافی و بافتنی های دستی دیگر به شکل یک حرفه درآمده.  آستانه اشرفیه در شمال و طرقبه در نزدیکی مشهد به بافتن سبد شهرت یافته اند.

اما هیچ استانی نیست که از سبد و سبد بافی بی بهره مانده باشد و ناحیه و ولایتی نیست که مهر خود را بر سبد و سبد بافی نزده باشد.

 سبد از قدیم ترین بافته های بشر است.  همان زمان که بشر با تنیدن ساقه ها و شاخه های نازک درهم آشنا شد، سبد بافی نیز آغاز گشت. در آثاری که از مصرباستان بدست آمده، زن های مصری را می بینید که سبدهای میوه روی سر و آهوبره ای در بغل دارند.

در بیشتر کشورهای دنیا و تمدن ها چنین بوده و هست.  به همین جهت است که در هر ناحیه و ولایتی سبد و سبد بافی رنگ خود را گرفته است.

  در جنوب ایران، آن را بیشتر با برگ خرما می بافند، در برخی شهرهای خوزستان از نی و قیطان، در آذربایجان که درخت میوه فراوان است از شاخه های نازک درختان آلبالو، و سنجد، در خراسان از شاخه های ارغوان ( به همین جهت به ارغوان بافی شهرت دارد )، و این اواخر بیشتر از شاخه های بید مشک.

طرقبه  به تولید شاخه های بید مشک برای سبد بافی شهرت دارد. در شمال که سبد بافی به مروار بافی مشهور است پیش از این از شاخه های درخت مروار ( بید و سرخ بید ) بافته می شد و اکنون که به صورت حرفه در آمده، از ترکه ها و شاخه های نازکی استفاده می کنند که از تهران و کرج و همدان و ملایر و مراغه و جاهای دیگر می آید.

مروار بافان پس از تهیه ترکه آن را در پاتیل های بزرگ می جوشانند و پوست آن را می گیرند و خشک می کنند و سبد می بافند. رنگ مروار زرد است و نوع مرغوب آن بیشتر سیاه و سبز. آنها که به رنگ زرد است با روغن جلا طلایی می شود و آنها که سبز و سیاه است در معرض آفتاب می گذارند تا بر اثر تابش آن طلایی شود.

سبد مشخصاتی دارد که آن را محبوب همگان می کند: سبک، خوش رنگ، زیبا و مقاوم است و شکل های گوناگون به خود می گیرد.

با وجود این سبد بافان در سال های اخیر مانند دست اندرکاران هر حرفۀ دیگری از کار خود راضی نیستند و فکر می کنند مواد صنعتی و پلاستیکی کار و بار آنها را کساد کرده است. سبدهای آبکش فلزی و پلاستیکی، و سبدهای پلاستیکی کوچکی که معمولا توت فرنگی در آنها عرضه می شود گویای آن است که بیراه نمی گویند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

 
سعدی واقع نگر
مهتاج رسولی

هر سال در چنین روزهایی به مناسبت روز بزرگذاشت سعدی مجالسی دربارۀ این شاعر بزرگ برگزار می شود.

امسال شهر کتاب، موسسه فرهنگی شهرداری تهران، از دکترعزت الله فولادوند، مترجم برجستۀ آثار فلسفی، دعوت کرده بود تا دربارۀ اندیشۀ سعدی سخن بگوید و نیز از دکتر معصومی همدانی که از غزلیات سعدی گفت.

دکتر فولادوند، که در اینجا فشردۀ سخنانش را گزارش می کنیم، از چیره دستی سعدی در سخن آغاز کرد "هر کس که زبان فارسی را دوست بدارد به محض خواندن جمله یا متنی از او بی درنگ پی می برد که از آن زیباتر و موجز تر و دقیق تر ممکن نیست ادای معنا کرد. اما رسیدن به ژرفای اندیشه سعدی به تعمق بیشتر نیاز دارد. فکر سعدی نیز مانند هر هنرمند و متفکر بزرگ دیگرابعاد و لایه های مختلف دارد."

به باور دکتر فولادوند فردوسی را حکیم می گوییم نه تنها به خاطر سرودن حماسۀ ملی ایران، و فراهم آوردن سند هویت ما، بلکه همچنین به دلیل دید عمیق او به انسانیت و سرنوشت آدمی "پخته ترین اندرزها و اندیشه های اخلاقی که از نیاکان ما به یادگار مانده در شاهنامه آمده است. پند و اندرز و به تعبیر فیلسوفان حکمت عملی در کارنامۀ مردم این سرزمین پیشینه ای دراز دارد."

"اندرز نامه، نخستین و کهن ترین صورت کتاب های اخلاقی در زبان فارسی است و آثار به جای مانده در آن زمینه همه متعلق به یک هزار سال اخیر است. نزدیک ترین آثار و اندرزنامه ها نوشته هایی به زبان پهلوی است که ریشه خود آنها به ایران باستان زرتشتی می رسد."

"ولی در فاصلۀ میان ادبیات اخلاقی پهلوی و متون فارسی به کار چند نسل از نویسندگان عربی زبان بر می خوریم. از قرن دوم هجری مورخان می کوشیدند بر پایه اندرزهای حکیمانه و وصایای پادشاهان ایرانی تاریخ بنویسند."

"حاصل کار آنان مجموعه ای است که می توان از آن به نام نصیحت الملوک یاد کرد. نسخه ای خطی متعلق به قرن ششم هجری حاوی قدیم ترین اندرزنامه های فارسی و شامل ١٧ متن است از جمله گفتار بزرگمهر حکیم، پرسش های انوشیروان، پندنامۀ بزرگمهر، پندنامۀ انوشیروان دادگر، پرسش های اسکندر از ارسطو، و جاودان خرد."

"هر یک از متن ها، مستقل و منسوب به یکی از حکماست. در محیط فکری بین النهرین که فرهنگ های ایرانی و یونانی به هم می رسیدند اسلام با اندیشه های فلسفی گوناگون رو به رو بود و می توانست آنچه را می خواست در خود جذب کند. چند اندرزنامۀ قدیم و اندرزهای برگرفته از آداب و سنت های اسلامی از جمله سیره پیامبر اکرم و حضرت علی و سپس قابوسنامه قابوس وشمگیر، کیمیای سعادت محمد غزالی و آثار سنایی و نظامی نمونه های برجسته اندرزنامه نویسی در آن دوره نسبتا دراز است."

فولادوند با ذکر این مقدمات نتیجه گرفت که فردوسی و سعدی از یک جهت متعلق به همین سنت اند. شاهنامۀ فردوسی نقطۀ اوج کوشش دست کم سه نسل از مردم خراسان برای جدا کردن میراث فرهنگی ایران از آن التقاط فکری بین النهرین بود.

گویی فردوسی و پیش کسوتان او -به گفتۀ ایران شناس معاصر فرانسوی پروفسور فوشه کور- قصد داشتند بر خلاف ادیبان عربی نویس، رشتۀ این التقاط را قطع کنند و پایه های سنتی اصیل را بگذارند که تنها متکی بر اسناد ایرانی باشد.

فولادوند آنگاه به جنبۀ نصیحت گری سعدی پرداخت و گفت او در همۀ آثار خود، جای جای و به مناسبت، زبان به نصیحت می گشاید. نصیحت و نصیحت گری هیچگاه چنانکه ناصحان امیدوار بوده اند عموما با حسن قبول و گوش شنوا مواجه نبوده است؛ و بویژه در عصر ما به علت دگرگونی های شگرف یکی دو قرن اخیر در احوال دنیا، بخصوص نزد جوانان مزۀ ناخوش به خود گرفته است.  

اما هنر سعدی در این است که حتا واضح ترین نصایح را چنان با استادی در لفافی از الفاظ دلاویز می پیچد که هیچ کس از آن احساس خستگی و بیزاری نمی کند.
 
به گفته دکتر فولادوند محور توجه سعدی مانند بسیاری از صاحبان اندرزنامه ها سه موضوع است: سیاست، خانواده و تهذیب نفس. یا به تعبیر ابن سینا تدبیر شهر، تدبیر خانه و تدبیر خود، که همه از اخلاق منشعب می شوند.

موضع سعدی همه جا بر بهترین سنت های اخلاقی ایرانیان و صورت کمال یافته آنهاست. مکتب و رای او در اخلاق بر محور عدالت استوار است. عدالت به سلطان بستگی دارد که سنگ بنای جامعه است.

بنابراین، تربیت و آموزش او در صدر اولویت هاست. بالاترین عمل اخلاقی، گفتن سخن شایسته ای است که موجب تغییر رفتار شهریار ستمگر شود. و سلطان پس از اینکه دادگری پیشه کرد به صورت ستون استوار و محور زندگی اخلاقی در می آید. بنابراین سلطان باید بی آنکه به راه زهد برود و از وظایف حکمرانی غفلت کند از مرد حکیم که به فضیلت واصل شده است درس عدالت بگیرد.

شاید بزرگترین پندی که حکمران باید بیاموزد این است که چون هنگام مرگ فرابرسد شاه و گدا یکسان اند و حکمران باید با توجه به آن روز، از ستم بپرهیزد. از این روست که سعدی می فرماید: لب خشک مظلوم را گو بخند/ که دندان ظالم بخواهند کند.

سعدی دارای تجربۀ دنیاست؛ و این تجربه را در تنهایی درویشی خویش کسب کرده است. و بنابراین در سیاست و اخلاق از هر کس برتر است. در افلاطون کمال مطلوب آن است که حکیمان شاه شوند.

در سنت اخلاقی ایران، حکیم و پادشاه در مقابل یکدیگر قرار می گیرند. و وظیفۀ حکیم نصیحت به پادشاه و آوردن او به راه عدل است. در گلستان می فرماید: ملک از خردمندان جمال گیرد، پادشاهان به نصیحت خردمندان از آن محتاج ترند که خردمندان به قربت پادشاهان.

بزرگترین خصیصۀ اخلاق سعدی واقع نگری است. چنین نیست که دنیا و اهل دنیا به هیچ گرفته شوند و حوالت همۀ کارهای جهان با عالم بالا باشد: با بدان بد باش وبا نیکوکان نکو/جای گل گل باش و جای خار خار؛  و هزاران مثال دیگر که نشان می دهد سعدی ضمن وارستگی و عرفان که بعد به آنها می پرداخت هرگز ضرورت التفات به کار جهان را از یاد نمی برد.

نیکوکاری و احسان، فضل و بخشندگی، همه از این جهان آغاز می شود و نه تنها پاداش اخروی می گیرد بلکه در این جهان نیز سبب بهروزی و رهایی در روز درماندگی است.

فرقی که در آن حکایت معروف گلستان میان عالم و عابد گذاشته می شود در این زمینه بسیار گویاست: گفت آن گلیم خویش به در می برد ز موج /وین جهد می کند که بگیرد غریق را.

سعدی نیز مانند افلاطون از این جهان خاکی با همۀ کمبودها و نارسایی ها و زشتی و زیبایی های ناپایدار آن آغاز می کند تا به ملکوت ایده ها یا مُثل آسمانی جاوید برسد. از این رو اگر بتوانیم چنین تعبیری به کار ببریم این استاد استادان سخن پارسی را مانند آن استاد استادان فلسفه شاید بتوان رئالیستی ایده آلیست نامید.

به عقیدۀ دکتر فولادوند امتیاز سعدى بر دیگر سخن سرایان ما از جمله حافظ این است که عشق سوزناک و دردناک و سرگردان کنندۀ بشر به معشوق زمینی را دست کم نمی گیرد و برخلاف شاعران عارف مشرب، جسورانه و بی پروا دل به دریای آن می زند و دلاویز ترین و پر احساس ترین و شور انگیزترین اوصاف را در بیان آن می آورد و این نیز شاهدی دیگر بر واقع نگری یا رئالیسم اوست.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

مشاطه گران پيدا و پنهان
مديا مصور 

شايد بتوان عطردان هاى مفرغى فينيقى و سومرى‌ را كه براى نگهدارى مايعات معطر ساخته شده بود نشانه هايى از آرايش و آرايشگرى در دوران باستان دانست.

از مصر باستان هم آثارى به دست آمده از جمله شانه‌هايى از عاج و استخوان هاى حيوانات گوناگون و تصويرهايى كه آرايشگران را نشان مى دهد.

در ايران نيز آثار كشف شده نشانگر اين نكته است كه پيش از مادها استفاده از گردن‌بند، انگشتر، و دست‌بند رواج بسيار داشته است.

علاقه و توجه شاهان ساسانى به آرايش وآرايشگرى ،باعث رشد اين هنر در اين دوره شد و از آن زمان استعمال صمغ ها و گياهان رنگى مخصوصاً حنا در ميان ايرانيان معمول شد.

در دوره ساسانى به دليل رواج آرايش در ميان گروه‌ها و طبقات مختلف دربارى و اشرافى مشاطه گران و آرايشگران نيز چون رامشگران مقامى والا داشته‌اند و آرايشگران از نديمان مخصوص خاتون ها و ملكه ها به شمار مى‌آمدند.

بعدها كه آرايش و مشاطه گرى در بين طبقات ديگر جامعه نيز رواج پيدا كرد به تدريج از حرمت و مقام آرايشگرها كاسته شد.

پيش از آن كه واژه آرايشگاه و آرايشگر در چند دهه اخير همه جا گير شود، به آرايشگران سلمانى و دلاک مى گفتند و هنوز هم در برخى مناطق همان را مى گويند.

تا اواسط قرن كنونى و حتى بعدتر سلمانى ها، به خصوص در مناطق كم درآمد و دور افتاده، در كنار تراشيدن مو و اصلاح سر و صورت حجامت مى كردند، ختنه مى كردند، و گاه دندان هم مى كشيدند.

سلمانى هاى مرد افرادى بودند كه در حمام ها يا كوچه پس كوچه ها به صورت دوره گرد مى‌گشتند و سر و صورت مردانرا اصلاح مى كردند و زنان آرايشگر نيز عموما كسانى بودند كه براى كسب درآمد به منازل مشتريانشان مى رفتند و صورت زنان خانه را بند مى انداختند و با سرخاب و سفيدآب آرايش مى كردند.

نخستين مغازه‌هاى آرايشگرى در شهرهاى بزرگ ايران  به وجود آمد. اغلب اين مغازه‌ها بسيار كوچك و تنها براى مردان بودند، اما كم كم آرايشگاه ها بزرگتر شدند. 

با گذشت چند سال از آغاز به كار اين مغازه‌ها، مغازه‌هايى نيز براى آرايش زنان راه‌ اندازى شد با اين تفاوت كه اين‌بار اغلب مردان آرايشگر بودند كه وظيفه آرايش زنان را برعهد داشتند.

در واقع از دل مشاطه گرى و سلمانى و دلاكى، اكنون شغل هاى گوناگونى و رشته هاى ويژه اى بيرون آمده كه هر كدام آن تخصصى محسوب مى شود و آرايشگران بايد برايش دوره ببينند و درس بخوانند.

با تمام اين احوال، عليرغم راه‌اندازى مغازه‌هاى مدرن آرايشگرى، بر منزلت اين شغل افزوده نشد و كماكان شاغلين اين حرفه زير نگاه سنگين اجتماعى به كار خود ادامه مى‌دادند.

پس از انقلاب اسلامى ايران در سال ١٣٥٧ خورشيدى معادلات حاكم بر اين شغل نيز مانند برخى مشاغل ديگر تغيير يافت و آرايشگاه هاى زنان به مكان‌ هايى مبدل شد كه ورود آقايان به آن ممكن نبود و تنها زنان آرايشگر اجازه داشتند كه به آرايشگرى زنان بپردازند.

در گزارش تصويرى اين صفحه چند آرايشگر زن در تهران از تجربه هاى خودشان صحبت مى كنند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

زخم های فراموش شده جنگ

منسا یوان درسال ١٩٨١ میلادی در کشوراسلونى (که پیش تر بخشی از یوگسلاوی بود) متولد شد. بعد از پایان تحصیلات در مدرسه عکاسی اسلونی،  از سال٢٠٠٠ میلادی به عنوان عکاس آزاد به فعالیت پرداخت.

یوان با  دلو Delo، بزرگ ترین روزنامه اسلونی همکاری می کند و وظیفه ویرایش ضمیمه شنبه های روزنامه را بر عهده دارد. همچنین او با ژانا Jana، هفته نامه زنان در اسلونی، همکاری می کند. منسا یوان در سال ٢٠٠٧  به عضویت آژانس خبری کوربیس درآمد.

خانم يوان در سه سال گذشته به عنوان عکاس برگزیده اسلونی انتخاب شده و از سوی انجمن روزنامه نگاران اسلونی به علت حضور در افغانستان مورد ستایش قرار گرفته است.

نمایشگاهی از سی و هشت عکس منسا یوان با نام  پیدا و پنهان افغانستان از شنبه بیست و چهار فروردین تا جمعه سی ام فروردین ماه در تالارانتظامی خانه هنرمندان برپاست. متن زیر، نوشته او درباره عکس های این نمایشگاه است:

سه روايت

روایت اول. سلامت روحی و روانی مردم، در دوران پس ازجنگ:

گروهی بعد از چند سال، گروهی دیگربعد از چند دهه و گروه آخرهیچ وقت به حالت عادی باز نمی گردند. زندگی حداقل دو نسل از مردم افغانستان در طول بیش از دو دهه جنگ داخلی از بین رفته است. این عقیده تنها روانشناس افغانی است که در سال ٢٠٠٤ میلادی در افغانستان به طبابت مشغول بود. دکتر سعید عظیمی این عواقب وحشتناک را یکی از پیامدهای بی شمار بیست و پنج سال جنگ در افغانستان می داند.

دکترکاکر، مدیر مسئول تنها بیمارستان روانپزشکی درکشوری بیست و پنج میلیونی بسیار صریح و روشن در مورد  بی توجهی به مسائل و مشکلات روانی در حال و گذشته مردم افغانستان می گوید: "ازهر پنج نفر افغان یک نفر از چنین مشکلاتی رنج می برد. ویران کردن آسان است ولی بازسازی مشکل. برای هر یک سال جنگ به ده سال بازسازی نیازداریم.  به این معنی افغانستان بعد از دویست و پنجاه سال به موقعیت پیش از جنگ  خود بازمی گردد."

هم اکنون سی و پنج درصد از مردم افغانستان از مشکلات روانی به طور جدی رنج می برند. بیماری هایی هم چون افسردگی حاد، تشنج اعصاب، اسکیزوفرنی، بی خوابی، کمبود تمرکز از جمله نتایج زندگی در شرایط سخت و غیرانسانی هستند.

روایت دوم. زنان، زندانیان زمان:

زنان افغان به دلایل مختلفی در زندان های این کشور با حداقل امکانات زیستی به سر می برند. بسیاری از آن ها در زندان با کودکانشان در وضعیت بسیار بدی دوران محکومیت خود را  می گذرانند. 

بسیاری از این زن ها حتی در مورد پرونده های خود اطلاعی ندارند و هیچ گونه آشنایی با مسائل حقوقی برای رفع مشکلشان ندارند. بسیاری از زنان زندانی افغان حتی کسی را ندارند که بیرون از زندان برای آزادیشان تلاش کند.

روایت سوم. کشت خشخاش، منبع درآمد زندگی مردم:

یکی از بزرگترین تهدیدها در برابر صلح و آرامش، کاشت و رشد و تولید مواد و محصولات مخدر دار است. 

بیش از نیمی از درآمد مردم افغانستان از راه مشاغل و کارهای غیرمجاز به دست می آید. از کشاورزان فقیری که بدون کاشت خشخاش نمی توانند زندگی خود را بگذرانند تا بعضی از مسئولین دولتی که سود زیادی از این تجارت به دست می آورند، درقاچاق مواد مخدر دست دارند.

به گفته سازمان ملل متحد ، حدود نود درصد تولید تریاک و هروئین افغانستان به بازاراروپا وارد می شود. هم اکنون برای نجات کشورازاین بحران و براثر فشارهای بین المللی ، دولت افغانستان تلاش زیادی برای مبارزه با تولید و فروش مواد مخدر را آغاز کرده است

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

ارادۀ قاطع بچه های منصور
مهتاج رسولى

گویا این بار بطور جدی و در عمق جامعه دارد اتفاق می افتد. این بار زینب و معصومه دختران منصور و علی پسرش که عضو سپاه پاسداران است، خودشان تصمیم به این کار دارند. این بار فرق می کند. به توصیه وزارت و سازمان و آخوند و شاه نیست، ارادی است. اراده ای که از شرایط حاکم بر جامعه نشأت می گیرد.

چهل سال پیش تحصیلکردگان فرنگ که بدنۀ حکومت شاه را می ساختند، هرچه خواستند جمعیت را کنترل کنند و مملکت را طبق برنامه پیش ببرند، نشد.

بیست، بیست و پنج سال پیش که روحانیان تازه از یک نبرد قدرت فائق بیرون آمده بودند، با توسل به روایات مذهبی و حرف های سنتی توانستند نرخ جمعیت را از آنچه بود هم بالاتر ببرند و جمعیت سی و چند میلیونی را به ٧٠ میلیون نفر برسانند. اما امروز گوش کسی بدهکار حرفشان نیست. بچه های انقلاب تصمیم گرفته اند جمعیت را به سر جای اول بازگردانند. بیست سی سال دیگر تأثیر این تصمیم را خواهیم دید.

بیست سال پیش، یک شب در مشهد مهمان آخوندی بودم که از اقوام بود. ٩ بچه داشت و معتقد بود هر آن کس که دندان دهد نان دهد. هرچه گفتم موضوع فقط نان نیست، ما مدرسۀ بیشتر می خواهیم، بهداشت زیادتر لازم داریم و شغل و کار فراوان تر، به خرجش نرفت.

این بار پس از بازگشت از سفر به ده رفتم و با منصور هم سخن شدم که سرایدار است و پنجاه و شش سال دارد. از قضا او هم ٩ فرزند دارد. چهار پسر و پنج دختر. از اینها سه تایشان ازدواج کرده اند. علی که عضو سپاه است و دو دختر که خانه دارند. علی چهار سال پس از ازدواج تنها یک پسر دارد و دخترانش معصومه و زینب سال ها پس از ازدواج هر کدام یک دختر و یک پسر.

گفتم منصور؟ گفت هان! گفتم چطور است که علی هنوز فقط یک بچه دارد؟ گفت نمی خواهد، می گوید فرزند کمتر، زندگی راحت تر. گفتم: معصومه و زینب چی؟ گفت: آنها هم جلوگیری می کنند. می گویند دو تا بچه کافی است، مگر چند نفر را باید بزرگ کنیم؟ پس خودمان کی زندگی کنیم؟

این قضیه در بچه های منصور که دهاتی هستند خلاصه نمی شود. در شهر هم از این خبرها هست. گلنار و مسعود در تهران زندگی می کنند. آنها چهار سال است که ازدواج کرده اند. گلنار زادۀ جنوب است و مسعود بچه غرب ایران.

هر دو در واقع شهرستانی اند و ساکن تهران. از مسعود می پرسم راستی شما سال هاست ازدواج کرده اید چرا خبری نیست؟ می گوید آقا سر به سرم می گذارید؟ می خواهیم زندگی کنیم. من و گلنار به اندازه کافی سرگرمی داریم. همین جوری به ما خوش می گذرد. به بچه احتیاج نداریم.

گلنار وسط حرف ما می پرد که خانم فلانی شما که می دانید بچه داشتن چقدر سخت است. شما چرا این را می پرسید.

ظاهرا برداشت جامعه از بچه و طرز بزرگ کردن بچه تغییر کرده است. همچنان که برداشت مردم از سطح زندگی و طرز زندگی تغییر کرده است. گویا همه چیز در حال تغییر است و تأثیراتش در آینده مشخص خواهد شد.

این حرف ها متکی به هیچ آماری نیست. عمدا نمی خواهم وارد آمار شوم. آمار هم البته حکایت از پائین آمدن نرخ رشد جمعیت دارد. اصل قضیه این است که وقتی در خیابان راه می روی، با مردم رفت و آمد و معاشرت می کنی، احساس می کنی همه چیز دارد علیرغم میل بنده و آقای احمدی نژاد تغییر می کند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

كاتوزيان، آخرين ديدار

شوكا صحرائى

روزسه‌شنبه ٢٠ فروردين خبر برگزارى نمايشگاهى از ٥٠ سال نقاشى هاى عباس كاتوزيان را دريافت كردم و بلافاصله فكر تهيه گزارش از استاد به ذهنم خطور كرد و درضمن به دليل علاقه وافرى كه به نقاشى داشتم فرصت مناسبى ديدم كه با يكى از بزرگترين چهره هاى نقاشى معاصر از نزديك آشنا شوم.

از طريق يكى از دوستان موفق شدم با استاد تماس بگيرم. با روى خوش مرا پذيرفت. قرار شد روز افتتاحيه به نمايشگاه بروم و ضمن ديدار با او زمان تهيه گزارش را نيز تعيين كند.

پنجشنبه ٢٢ فروردين ساعت ٥ عصر نمايشگاه نقاشى هاى عباس كاتوزيان در فرهنگسراى نياوران لبريز از جمعيت بود. اغلب اين افراد شاگردان و دوستاران او بودند و به سختى مى توانستى استاد را بين جمعيت ببينى. چهره اى سرشار از صلابت و سرزندگى.

مدت زمانى از دور نظاره گر او شدم . با شور و شعفى خاص در بين دوستارانش در جنب و جوش بود، لحظه اى با يكى خوش و بش مى كرد و لحظه اى ديگر عكس مى‌گرفت و يا در گوشه اى مشغول امضا بود.

به ديدار آثارش رفتم. ابتدا به سراغ تابلوى "دختر كرد" رفتم كه بسيارى عباس كاتوزيان را با اين اثر مى شناسند. بعد تابلوهايى كه استاد از چهره خودش ساخته و بهلول ها.

ساعتى گذشت اما جمعيت همچنان اجازه نزديك شدن به او را نمى‌داد تا بالاخره از طريق يكى از نزديكان استاد موفق شدم نزد او بروم . خود را معرفى كردم به گرمى مرا پذيرفت و بعد از لحظه اى احوال پرسى، روز دوشنبه  بيست و ششم را مقرر كرد كه براى تهيه گزارش به منزلش بروم.

ساعت ۸ شب بود اما همچنان نمايشگاه به همان سبك وسياق زمان شروع.  بالاخره دقايقى بعد استاد در حالى كه شاگردانش دوره اش كرده بودند نگارخانه را ترك كرد.

روز شنبه عصر در فكر ديدار او در منزلش بودم و اين كه بايد بتوانم در حين گفتگو او را به سال ها قبل ببرم، زمانى كه در هنرستان كمال الملك تحصيل مى‌كرده و بعدها كه به نايب رئيسى همان مدرسه منصوب شده و يا زمانى كه به عنوان اولين نقاشى كه آثارش در كنار آثار استاد كمال الملک در مجلس شوراى ملى به نمايش در آمده.

در اين فكرها بودم كه ناگهان خبر بسيار عجيب و دردناكى به دستم رسيد. استاد عباس كاتوزيان شب گذشته در سن ٨٥ سالگى در منزلش چشم از جهان فروبست. باورم نشد. به منزلش تلفن زدم اما كسى جواب نداد تا بالاخره موفق شدم با پيشكارش تماس بگيرم. متاسفانه خبر حقيقت داشت.

استاد كاتوزيان در ابتداى مجموعه برگزيده آثارش مى‌نويسد:

"غير از هنر كه تاج سر آفرينش است
دوران هيچ سلطنتى پايدار نيست
در مرداد ١٣٠٢ در تهران متولد شدم و تا آنجا كه ياد دارم نقاشى كردم و نقاش بودم. در تمام دوران كودكى و در روزگار نوجوانى و تا امروز مشتاقانه جستجو كردم و در حال تحصيل و تجربه بودم. هميشه در تار و پود طراحى تلاش مى كردم و غرق در رنگ ها ... و به شكرانه الهى همواره دلم خوش بود و لبريز از اميد.
دوران شيرين هنرجويى در هنرستان كمال الملك آنچنان سرگرمم كرده بود كه گذشت زمان برايم محسوس نبود، از آن جهت كه بيشتر كارهاى ملهم از زندگى مردم سخت كوش من روى مجلات به چاپ مى‌رسيد تا مورد استفاده نقاشان نيز قرار مى‌گرفت به آرزوى خدمتى فرهنگى نائل مى‌شدم.
سپاس خدايى را كه در طول زندگى پر كار هنرى خود هرگز نيازى به عرضه آثارم براى فروش نداشتم زيرا همواره از رفاهيات مالى كامل برخوردار بودم.
اكنون با تواضع اين چند رقم را به مردم عزيز هم وطنم هديه مى‌كنم و به تاريخ سرزمينم سر احترام دارم."

آرزو داشتم در دوران حياتش گزارشى از او تهيه كنم كه بخت يارم نبود.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

اويسى، از ايران تا اسپانيا
فواد نيک زاد

ناصر اويسى از اولين نقاشان نوگرا و از مشهورترين وپركارترين نقاشان ايرانى  است كه كارهايش با اقبال هنردوستان و منتقدان روبرو شده است.  

جواد مجابى، نويسنده و هنر شناس، در باره اويسى مى نويسد: "اويسى بيش از هر نقاش ايرانى آثار خود را در كتاب هاى نفيس با مقدمه نويسندگان و منتقدان معروف ايرانى و خارجى منتشر كرده  و در آنها نوعى نگاه به زندگى آرمانى را ارايه كرده كه در آن صلح و زيبايى و عشق در شكوه نهايى اش متجلى است."

از نظر سبك و روش كار، اويسى از شيوه هاى قديمى نقاشى و نگارگرى در ايران بسيار تاثير گرفته.  يكى از تم هاى نقاشى اويسى زيبا رويان و زنانى هستند كه بيشتر نشسته يا لميده اند.

شكل اين زنان ياد آور نگاره هاى دوران ساسانى و سلجوقى در ايران است و گويى يكى از هنرمندان آن زمان است كه اكنون دوباره با همان حسن زيبايى شناسى به خلق آثار تازه پرداخته است.

اما از ويژگى هاى كارهاى او نسبت به آثار پيشينيانش مى توان به دقت بسيار زيادى كه اويسى در خلق چشم هاى شخصيت هايش به كار مى برد اشاره كرد.

بيشتر آثار اويسى دو بعدى است و تاثير گرفته از سنت مينياتور كشى ايرانى، اما به يك باره در اثرى تمام گرافيكى و سمبوليک كه در آن نه حجم وجود دارد و نه نور و سايه (با ديدگاه واقع گرايانه و رياليستى)، چشم زنان و اسب هاى اويسى جلب توجه مى كند گويى همه زنده اند.

درون اين چشم ها كه به دقت ترسيم شده اند بازتاب نور بيرون ديده مى شود.  اين شيوه حالتى بسيار جاندار به شخصيت هاى كارهاى اويسى مى بخشد كه انگار موجودى خيالى و افسانه اى زنده است و از درون چارچوب نقاشى دنياى ما را مى نگرد! 

جالب اين جاست كه اسب ها و زنان در آثار اويسى چشم هايى همسان دارند و همين موضوع سبب مى شود كه آنها با وجود خطوط محيطى بسيار متفاوت بسى يكسان و شبيه يكديگر ديده شوند،  انگار كه يک موجودند با دو جلوه نمايشى گوناگون!

از ويژگى هاى اويسى استفاده از موتيف ها و سمبل هاى خاصى در بسيارى از نقاشى هايش است.  برخى از اين نمادها مانند انار، سمبل ايران قديم و بعضى ديگر  مانند خط نستعليق كه در پس زمينه بسيارى از نقاشى هاى اويسى ديده مى شود، ياد آور ايرانيان پس از اسلام است. 

'جوليو كارلو آرگان' هنر شناس مشهور ايتاليايى در باره اويسى  مى نويسد: "سبك نقاشى اويسى شعر گونه است و آن را در حد فاصل نقاشى و خط معلق نگه مى دارد."

از ديگر نماد هاى اويسى كبوترهايش است كه شايد اشاره اى به صلح باشند.

ناصر اويسى در سال ١٣١٣ (١٩٣٤ م) در تهران به دنيا آمد.  تحصيلات خود را در رشته حقوق و علوم سياسى در دانشگاه تهران به سال ١٣٣٥ به پايان رساند.  وى سپس در ايتاليا به تحصيل نقاشى پرداخت. 

اويسى از سال ١٩٥٧ ميلادى تا امروز در نمايشگاه هاى گروهى و انفرادى بسيارى از كارهايش را به نمايش گذاشته و تقريبا هر سال دست كم يک نمايشگاه برگزار كرده است. 

اين نقاش تا كنون جايزه هاى بسيارى از بى ينال ها (دو سالانه ها) ونمايشگاه هاى بين المللى دريافت كرده است و كارهاى او هم اكنون در كلكسيون ها و موزه هاى هنرى ايران، ايتاليا، اسپانيا، امريكا، يونان، فرانسه، سوئد، تركيه،  اردن و مراكش نگهدارى مى شود.

گالرى هما از نگارخانه هاى نسبتا تازه تاسيس شده تهران است كه اكنون چهارمين سالگردش را با ارائه نقاشى هائى از اويسى جشن مى گيرد.

از ويژگى هاى نمايشگاه جارى گالرى هما عرضه تعدادى از كارهاى اويسى است كه مربوط به دورانى است كه او در اسپانيا اقامت داشته.  

بسيارى دوره اسپانياى اويسى را يكى از شاخص ترين و ماندگارترين دوره هاى زندگى هنرى او مى دانند كه در طى آن به ثبت آيين ها و آداب جنوب اروپا و مخصوصا گاوها و گاو بازها به سبك خودش پرداخته.  شايد آثار اين دوره اويسى كمتر در ايران شناخته شده باشد.

نمايشگاه گالرى هما در تهران تا تاريخ ٣ ارديبهشت امسال داير خواهد بود.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

دوربین های جنوبی
شهاب میرزایی

این جا دیر است. سرزمین آب و آفتاب. جایی که در امتداد افق نگاه، خطی آب و آسمان را از یکدیگر جدا می کند. زیستگاه مردمی سختکوش و صبور که سالیان درازی است كه در ساحل خلیج فارس زندگى مى كنند.

آن ها از طلوع تا غروب آفتاب زحمت می کشند و بی هیچ مزد و منتی نان حلالشان را شامگاهان به خانه می آورند.  هرم گرمی آفتاب صبورشان کرده است و باد گرم، مهربانشان.

سحرگاهان بچه ها در ساحل با گوش ماهی و مرکب ماهی بازی می کنند و در گرماى آفتاب ظهر تن به آب می زنند و شبانگاهان میگو و قلیه ماهی سفره هایشان را رنگین می کند.

آن ها بده و بستانشان با دریاست و هر چه دارند از او دارند. رابطه ای بی غل و غش به پاکی آبی آب. چهارشنبه آخر ماه رمضان نمک در دریا می ریزند تا آرزوهایشان را از او بخواهند.

حالا جوانانشان با دوربین هايی در دست ، راهی کوچه و خیابان شده اند تا روایت های جنوبیشان را بر نگاتیوهای سیاه ثبت کنند.

در شهری که سینما ندارد و مردم دوربین را باور ندارند. آن ها می خواهند بگویند دوربین یار و یاور لحظه ها ی خوشی و ناخوشی آن هاست.

دوربین می آید تا لبخند خسته صیاد پیر را شکار کند. دوربین می آید تا چشم های نگران مادری که فرزندش به دریا زده است را ثبت کند. دوربین می آید تا شن بازی بچه هایی را که هنوز سختی بزرگی به پیشوازشان نیامده ماندگار کند. دوربین می آید تا با ثبت لحظه ها کمکی باشد برای جوانانی که نمی خواهند گذشته را در خاطره گنگ پیرمردها و پیرزن ها، در کوچه فراموشی جستجو کنند.

جوانان دير مى آيند تا نگاهشان از پشت ویزور دوربین با  بيكران آب و آسمان یکی شود. آن ها نداشته هایشان را با چشم هایشان پر کرده اند.

آه هرگز صد عکس
پر نخواهد کرد
جاى یک زمزمه
 پا را بر فرش *

با همکاری انجمن عکاسان دیّر اولین نمایشگاه گروهی عکاسی با نام "دوربین های جنوبی" روز شنبه ١٧ فروردین در گالری مجتمع فرهنگی هنری نفت بندر دیّر، افتتاح شد.

در این نمایشگاه ٣٥ عکس در ابعاد ١٠٠×٧٠ از میثم ابراهیمی ،احمد بحرینی نژاد ،حسن بدیعی ،نبی بهرامی ،جواد پولادی ، مهدی حامدی ،رضا خیراندیش،محمد رحیمی زاده ، عبدالنبی رسولی ،حسن رضوانی ،عباس شجاعی ،حمید شعرانی ، عبدالمحمد شعرانی ،حسین فخرایی ،زهرا فخرایی ، ،سعید فروغی و اکبر فولادی به نمایش گذاشته شده است.

نمایشگاه تا روز  پنج شنبه ٥ اردیبهشت، ادامه دارد.

*شعری از سایه

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهراوه سروشيان

زمان:  حمله  اعراب به ايران

مكان:  پير نارستانه،  سى و يك كيلومترى شرق يزد، ارتفاعات بين يزد و خرانق، پشت كوه دربيد، پناهگاه اردشير شاهزاده  ساسانى.

پیر سبز، شصت و هشت كيلومترى شمال غرب يزد، دامنه  كوه چک چک، پناهگاه حيات بانو دختر يزدگرد سوم.

پيرهريشت، نود كيلومترى غرب يزد، پناهگاه گوهر بانو دختر ديگر يزدگرد سوم.

پارس بانو، صد و دوازده كيلومترى شمال غرب يزد، جان پناه خاتون بانو شهبانوى پارس.

زمان: هزاروچند صد سال بعد.
مكان: تفت، زيدآباد، بن بست مهر، خانه اجدادى بانو
بانو، پيرى از شاه زنان در وطن خود غريب زرتشتى است. سنش را كه مى پرسم     مى گويد هزار سال!

او ازدواج نكرده زن برادرش را زود از دست داده و براى فرزندان او مرواريد، دولت و كيخسرو مادرى كرده.

خانه پدرى اش را دوست دارد. همه  خواهران و برادرانش مرده اند. خواهر زاده ها و برادر زاده ها كه اغلب به تهران يا كانادا مهاجرت كرده اند، دورادور از خاله يا عمه بانوحمايت مى كنند. بانو از گاز شهرى متنفر است و مى گويد گرماى آفتاب را ندارد.

آفتاب كه مى زند با آتش تنور كه زير پوست بادام مخفى اش كرده، رازيانه و كندر وتخم گشنيزدود مى كند تا دم در مى برد و خانه را براى فروهران معطر مى كند. چايش را كه خورد تا خورشيد پس كوه نرفته در آفتاب مى نشيند.

بانو از تنهايى گله دارد و حسرت روزگارى را مى خورد كه در هر اتاق خانه پدرى يك برادر يا خواهر با بچه هاشان زندگى مى كردند و او سنگ صبور همه بود.

چند روز يك باردر كوچه  مهر كه حالا تقريبا از سكنه خالى است صداى برخورد عصايى فرتوت با خاك كوچه مى آيد و اين" نباتى" است كه با خس خس سينه براى احوالپرسى از بانو به خانه اش مى آيد .

پسر نباتى هم در بمبئى زندگى مى كند و دخترش با نوه ها در كانادا. نباتى از برف امسال گله دارد و مى ترسد درخت انجيرش ديگر حاصل ندهد.

بانو حوصله نباتى را ندارد. نباتى هم انگار حرفى با بانو ندارد. گپى با من مى زند و در خم كوچه مهر گم مى شود.

بانو با چشم نمناک رفتن من را به عقب مى اندازد. چاى و نباتش ديگر ته كشيده و من نمى گذارم تا دوباره به مطبخ برود. منتظر است تا نوروز زودتر از راه برسد. لَتيرى بپزد. نوذر پسر برادر زاده اش از كانادا بيايد در باغ پشت خانه را باز كند و به روياى باغ كه تنها نخلى خشكيده در آن با مرگ دست و پنجه نرم مى كند، چاى و نبات بخورند.

مكان: بين يزد وتفت، روستاى چم، خانه پدرى گوهر

گوهر آفتاب كه مى زند دو سطل آب پر مى كند و هر چه لباس دارد روى هم مى پوشد. سطل ها را مى گذارد در آفتاب تا آبشان گرم شود. روى پلكان سنگى دم در مى نشيند وتا آفتاب پشت دخمه خاموش شود اوستا مى خواند.

براى شب سيب زمينى يا شلغمى مى خورد و در پِسكم (صفه) شمعى و كندرى براى رفتگان روشن مى كند. پا ندارد كه تا در مهر برود و نيایش كند. پسرى خلبان و پسرى پزشک دارد كه مهاجرت كرده اند. دخترش كاناداست.

خانه شوهرش را فروخته اند. اينجا خانه پدرى اوست كه پناهش داده. مى گويد چم را دوست دارد و نمى خواهد جايى ديگر برود. روى آبادى خاك مرده پاشيده اند و سرما بيداد مى كند.

جز گوهر و پير مردى خدامراد نام، در تمام آبادى يك چراغ ديگر روشن است. چراغ خانه  شاهدخت و همسر مسلمانش جمال. آنها گاهگاهى سرى به گوهر مى زنند. پسر كوچك شان به آمريكا مهاجرت كرده و آنها دلتنگ و دلواپس خورد و خوراک او با بغض و آه از تنها گربه چم تيماردارى مى كنند و هميشه رو به سر كوچه مهر چشم انتظارند تا مگر از عزيزان سفر كرده كسى بازگردد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

نان های لوکس تهران
غلامعلی لطیفی

نون شده گرون
یه من یک قرون
ما شدیم اسیر
از دست وزیر
(از ترانه های دورۀ قاجار)

وقتی صحبت از نان لوکس به میان می آید طبعاً نان های فرنگی و فرنگی مآب، همچون «بگت»، «کرواسان»، نان های سوخاری  پرهیزی موسوم به رژیمی و غیره به ذهن متبادر می گردد که در فروشگاه های شیک و پر زرق و برق، که بیشتر به قنادی می مانند، فروخته می شود. 

فروشندگان اين مغازه ها هم به جای « شاطرآقا» های سنتی، خانم های جوانی هستند که با روپوش سفید به چالاکی به این سو و آن سو می دوند و مشتریان را « سرو» می کنند.

این گونه نانوائی ها در سال های اخیردر تهران افزایش یافته و بازار پر رونقی دارند. اما به گفته افراد مطلع سهم این نوع نان در الگوی غذائی مردم، به نسبت جمعیت شهر، بسیار ناچیز است و بیشتر جنبۀ هوسانه و تجملی دارد.  قیمت آن هم چون از آرد غیر یارانه ای و آزاد استفاده می کنند ربطی به مراجع مسؤل نان ندارد.

من هم پیش از عید هوس کردم و وارد یکی از این قنادی- نانوائی ها شدم و پس از یک انتظار ده دقیقه ای در صف، بابت دو گرده نان جو کوچک و دو عدد نان « سیر و زیتون» در صف دیگری ایستادم و پس از پرداخت ٣٢٠٠ تومان ناقابل یک کیسۀ نایلون کوچک به دستم دادند.

با گرفتن آن کیسه اولین کاری که کردم این بود که، برای پرهیز از شماتت های همسرم، فیش صندوق را از کیسه در آوردم آن را در سطل زباله انداختم و از مغازه خارج شدم.

نان های گران منحصر به نان های فرنگی مآب نیست.  نان های شهرستانی، همچون لواش قزوینی و نان اسکو هم به نسبت گرانتر هستند و مصرف کمتر و جنبۀ گهگاهی دارند.  

در واقع این نان های سنتی هستند که پر مصرف ترین نان اهالی را تشکیل می دهند و نان های لواش، بربری، تافتون و سنگک به ترتیب همچنان اصلی ترین جایگاه را در سفرۀ مردم دارند.

گفته می شود نان در ایران از پر مصرف ترین و ارزان ترین اقلام کالاهای اساسی به شمار می رود. پر مصرف است، زیرا از سویی این مائدۀ حیاتی مقدم بر همۀ طعام ها مصرف می گردد و آنچه به همراه آن می آید در واقع «قاتق » آن است.

از سوی دیگر قوت غالب اقلیت بسیار مهمی از مردم ما فقط نان است و قاتق سهم اندکی در ترکیب کلی آن دارد. اما ارزان بودن آن، به رغم «یارانه» کلانی که دولت برای آن می پردازد، چندان محل اطمینان نیست.

از اسباب چشمگیر این عدم اطمینان وجود انواع نرخ های متفاوت در مناطق مختلف شهری و حتا نانوایی های یک محله است. در محلۀ ما یک نوع معین از نان، مثل بربری، سه نرخ متفاوت دارد: ٥٠، ١٠٠ و ٢٠٠ تومان. البته همین نان را در محلات بالای شهر به این قیمت ها نمی توان به دست آورد.

این سوای نان های « نیمه سنتی نیمه لوکس» مانند نان جو و بگت و نان های بریده شده یا سبوس دار و غیره است است که به مناسبت این که نسبتاً پر مصرف هستند در میانۀ دو گروه لوکس و سنتی قرار می گیرند. این نوع نان ها با وزن دویست – سیصد گرمی شان در همۀ محلات یافت می شوند و بین ١٥٠ تا ٨٠٠ تومان قیمت دارند. 

با این که نرخ نان را موقعیت جغرافیائی محله تعیین می کند و نه مصوبات مراجع مسئول، اما چون نیک نگریسته شود حاکمیت قانون عرضه و تقاضا دراین قلمرو نیز به وضوح به چشم می خورد و گویا تخطی از آن امکان ناپذیر است.

مثلاً در حالی که دریک نانوائی صف طویلی از مشتریان در انتظار نان ایستاده اند مشتری دیگری از راه می رسد و با پرداخت پنج یا ده برابر قیمت، خارج از نوبت، به راحتی نانش را می گیرد و سوار اتومبیلش می شود و می رود. فروشنده هم نیازی به پنهان کردن رضایت خاطرش از نگاه  های خشم آلود منتظرین نمی بیند.

در یک سنگکی در شمال شهر، که فروشنده یک عدد نان ١٠٠ تومانی - به نرخ مصوب - را، به بهانۀ این که چند دانۀ قابل شمارش کنجد بر آن پاشیده بود، به ٥٠٠ تومان می فروخت، می گفت " همین نان را اگر در خانۀ مشتری تحویل بدهیم  قیمتش ٨٠٠ تومان می شود." وقتی تعجب مرا دید اضافه کرد "همین نان در شهرک درِِ مغازه ١٠٠٠ تومان است."

تحویل نان سفارشی در خانه ها نیز از نو آوری  های دیگری است که در پی تحویل پیتزا و غذا در خانه ها رواج یافته است.   این پدیده را برخی ناشی از نازل بودن بهای نان در ایران می دانند و دلیل شان هم این است که در مقایسه با سایر مایحتاج زندگی قیمت نان هنوز هم بسیار ارزان است و از این رو پرداخت ده برابر بهای آن هم بر بسیاری دشوار نیست.

بعضی دیگر آن را نشانۀ ظهور طبقه ای در جامعه می بینند که تمکن مالی و موقعیت اقتصادی شان با خاستگاه فرهنگی و شیوۀ زندگی آن ها همسان نیست واین پدیده را نمود دیگری از جا به جائی طبقاتی و ظهور طبقۀ تازه به دوران رسیده ای می دانند که ذوق و سلیقه و خورد و خوراکشان، به رغم  قدرت مالی نیرومند و امکانات جدیدشان، تغییر چندانی  نکرده است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.