Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران


موبد کامران جمشیدی

روز مهـر و ماه مهر و جشن فرخ مهرگان
مهـر بِفْـزا ای نگار مِهـرچِهـرِ مهربـان
مهربانی کن به جشن مهرگان و روز مهر
مهربانی کن به روز مهر و جشن مهرگان

دو جشن بسیار بزرگ ایرانیان که بیش از آنهای دیگر شکوهمندند، نوروز و مهرگانند. ایرانیان به سوگ نشستن و اشک ریختن را کار اهریمنی و جشن و شادابی را آفریدۀ اهورامزدا می‌دانند. نوروز ازآنِ جمشید و آغازکنندۀ بهار و مهرگان از آنِ فریدون، آغازکنندۀ پاییز است.

مهرگان یادآور روزگار کهنی است که مهرپرستی در سرزمین آریاها پدید آمد و به سرزمین‌های دیگر راه یافت. پیشینۀ این جشن به روزگار همزیستی قوم هند و ایرانی و یا هند و اروپایی برمی‌گردد.

جشن مهرگان یادآور پیروزی داد بر جور و بیدادگری و نماد آزادی‌خواهی است، زیرا ایرانیان در این روز به سرکردگی کاوۀ آهنگر بر آژی‌دهاک (ضحاک) بیدادگر پیروز گردیدند و فریدون بر تخت شاهی نشست. و پس از این پیروزی بود که در فرهنگ ایرانی کاوۀ آهنگر نماد آزادی‌خواهی، ضحاک نماد جور و ستم و فریدون نمایندۀ مردم شناخته شد.

مهرگان جشن کشت و کشاورزی و برداشت فرآورده نیز هست و بسیاری از ملت‌های دنیا همزمان با مهرگان، همچون نوروز، جشن‌هایی داردند.

مفهوم واژۀ میترا و مهر

میترا در زبان اوستایی میثْرَ  Mithra، به چم (معنای) نگاهبانِ عهد و پیمان. زمانی که اقوام گوناگون آریایی یا هند و ایرانی در کنار یکدیگر می‌زیستند، به خدایان گوناگون باور داشتند. بزرگترینِ این خدایان "وارونا" نام داشت که خدای آسمان و بزرگ بود و پس از او میترا بود که مقام دوم و دستیار را داشت و همان‌گونه که از نامش پیداست، خدای عهد و پیمان بود.

زرتشت و تأثیر او بر مهرپرستی

زرتشت که در حدود چهار هزار سال پیش برای نخستین بار پیام یکتاپرستی را به گوش مردم جهان رسانید، و کوشید تا پرستش اهورامزدا را جایگزین چندگانه‌پرستی نماید، مهر یا خدای آفتاب را چون دیگر خدایان آریایی از پایگاه خدایی فرود آورد.

دین نوبنیاد زرتشت آرام آرام در پهنۀ ایران‌زمین گسترش یافت. مهرپرستان هم به آن گرویدند. اما بخشی از باورهای بنیادین خود، و این بار به گونه‌ای دیگر، در آیین نو بود. این بار دیگر خدایان در مقام خدایی نبودند، بلکه به "ایزدان" دگرگون گشته بودند. ایزد، به معنی "سزاوارِ ستایش". آنان نماد گشتند. مهر، شد نماد همان چیزهایی که بود: نور و روشنایی، عهد و پیمان و دلیری.

در بخشی از مهر یشت آمده است که : "ای زرتشت اسپنتمان! به مردم بیاموز که مهر و پیمان نشکنند؛ نه آن پیمانی که با همکیشان خود بسته‌اند، نه آنکه با کسان دیگر بسته‌اند. زیرا پیمان با هر کس بسته شود، درست است و شکستن آن گناهی است بزرگ. چرا که پیمان‌شکنان شهر و کشور را به ویرانی و تباهی می‌کشانند."

گسترش آیین مهر در باختر

در دوران هخامنشی، آیین مهر در سرزمین‌های گستردۀ هخامنشیان پخش شد و از آنجا به آسیای کوچک و روم گسترش یافت.

رومی‌ها در سدۀ نخست پیش از میلاد آیین مهرپرستی را به سراسر قارۀ اروپا و شمال آفریقا و کناره‌های دریای سیاه بردند و برای چندین سده آن را پایدار کردند. در سدۀ چهارم میلادی بود که در روم، امپراتور کنستانتین، دین مسیح را پذیرفت. از این تاریخ به بعد کوشش زیادی انجام شد، تا دین مسیح را جایگزین آیین مهر یا میترائیسم کنند. اما چون نتوانستند، بیش از هشتاد درصد از پایه‌ها و آداب و رسوم مِهری را مُهر مسیحی زدند، که جشن میلاد مسیح در روز ۲۵دسامبر از جملۀ آن است.(۱)

مهرگان در گذر زمان

بر پایۀ گزارش‌ها، هخامنشیان جشنی داشتند به نام "میترَکانَ" به یادبود روزی که داریوش بزرگ در این زمان بر "گئومتۀ" مغ که ادعای تاج و تخت داشته، پیروز می‌شود.  این رویداد در ماه مهر سال ۵۲۲ پیش از میلاد رخ داده و در همان زمانی بوده که جشن مهرگان برگزار می‌شده‌است.

اشکانیان و ساسانیان این جشن را با شکوه تمام برگزار می‌کردند. به همین رو آن قدر ریشه‌های آن ژرف بوده که از هجوم تازیان نیز پیروز بدر آمده‌است.

پس از آمدن اسلام به ایران نیز، حتا در زمان امویان و عباسیان، خلیفه‌ها بر تخت می‌نشستند و هدیه می‌گرفتند. اما مهرگان با به قدرت رسیدن دگربارۀ شاهان ایرانی از نو شکوفا شد. چکامه‌های بسیاری به زبان‌های پارسی و عربی هست که این جشن‌ها را گزارش کرده اند. واژۀ "مهرگان" به زبان عربی رفت و اکنون "مهرجان" به معنی جشنواره است.

مهر نماد داد و دادگستری

در اوستا مهر به نام مهرِ داور هم خوانده شده که کردار درگذشتگان را داوری می‌کند. از این رو در روزگار هخامنشیان و اشکانیان پیکری از مهر با ترازویی در دست در جایگاه دادگستری ایران برپا می‌داشتند، تا مردم بهتر به بی‌طرف بودن داوران پی برند. چون رومیان به شیوۀ مهرپرستان پیکرۀ مهرِ ترازو دار را نماد دادگستری می‌دانستند، اروپائیان هم از ‌آنها یاد گرفتند و در نتیجه، چنین نمادی که بنیادش در آیین مهر ایران بود، نماد بین المللی داد و دادگستری به شمار آورده شد و پس از گذشت هزاران سال بار دیگر به صورت دست دوم، این نماد به کشور ما برگشت، چنانکه در نمای بیرونی دادگستری و دادگاه‌ها در ایران این نماد دیده می‌شود.

مهرگان نماد جنبش آزادی خواهی

داستان کاوۀ آهنگر و خیزش او بر آژی‌دهاک نمایانگر برخاستن تودۀ مردم است در برابر چیرگی فرهنگ بیگانه و خواست آن برای برپایی و استواری ارزش‌های فرهنگی خودی. به راستی، قیام مهرگان، که با بند کشیدن ضحاک در کوه دماوند نمادین شد، برای جایگزین کردن ضحاک نبود، بلکه هدف مردم از این قیام، بازگشت به ریشه و پایان دادن به جنگ ارزش‌ها و رهایی یافتن از ارزش‌های فرهنگی ناآشنا و زیان‌بار بود که ایرانی را گرفتار کرده بود.

مهرگان نزد دیگر ملت‌ها

اگرچه این جشن نیز مانند سایر جشن‌‌ها دستخوش پیشامدهای ناگوار گردید، ولی هرگز فراموش نشد و حتا ایرانیان پس از دستیابی به سرزمین‌های دیگر نیز آن را با خود برده‌اند. چنانکه مردم بابل در هنگام برگزاری جشن مهرگان جشن باشکوهی به نام خدای آفتاب برپا می‌کرده اند.

ارمنیان نیز در ماه مهر، جشنی به نام مَه‌گان داشتند که بی‌گمان گرفته از مهرگان است. در آسیای کوچک مهرگان برپا می‌شد و از آنجا با مهرپرستی و به اروپا راه یافت.

از مراسم برجستۀ جشن مهرگان آتش‌افروزی و چراغانی در شب پیش و برگزاری مسابقات ورزشی و قهرمانی، مانند اسب دوانی، ارابه‌رانی و غیره بوده است که آن هم پس از گسترش آیین مهر در اروپا، بنا بر باور شرق شناس نامی دکتر مودی  Modi، این مسابقات پس‌تر در یونان به شکل مسابقات المپیک درآمده و تودۀ هیزم جشن با آتش مقدس معبد المپیاد یونان روشن می‌شده‌است و آثار آن اکنون نیز دیده می‌شود که یادآور آیین آتش‌افروزی جشن‌ها در ایران باستان است.

مهرگان چگونه برگزار می‌گردید

رسم چنین بوده‌است که در دربار شاهان، نخست موبد موبدان نیایش می‌کرده و گفتاری داشته‌است. سپس پیک خجسته به پیش می‌آمده و با خواندن ترانه‌های نمادین برای شاه و مملکت روزهای خوشی را پیش‌بینی می‌کرده‌است. خوان یا سفرۀ ویژۀ مهرگان گسترده بوده و بار عام، یعنی به پیشِ شاه آمدنِ مردم، آغاز می‌گشته‌است که از سویی پیشکشی‌‌ها داده می‌شده وارمغان‌ها گرفته می‌شده و از سوی دیگر، دادخواهان به داد خود می‌رسیده‌اند.

اردشیر بابکان و خسرو انوشیروان دادگر در این روز تن پوش‌های نو به مردم می‌بخشیدند و پادشاهان هخامنشی با بالاپوش‌های ارغوانی، در باده‌پیمایی و شادمانی و دستکوبی با مردم همراهی می‌کردند. تاریخ‌نویسان نوشته‌اند که بزرگان کشور به میان مردم می‌رفتند و با آنان به پایکوبی و دست‌افشانی می‌پرداختند.

خوانچه‌های پر از میوه‌های خشک، ‌برگ‌های سبز، شکوفه‌های گل‌های رنگارنگ، شکر، سکه، انار، بِـه، کاج یا سرو، گسترده بودند که نشانۀ شگون و نیکبختی و فروانی به شمار می‌آمدند.

منوچهری در این باره می‌سراید :

برخیز‌هان ای جاریه / می‌درفکـن در بادیــه / آراسته کـن مجلسی / از بلــخ تــا ارمینیــه / آمد خجسته مهرگان / جشن بزرگان خسروان / نارنج و نار و ارغـوان / آورد از هـــر ناحیـــه

هنگامی که خورشید به میانه‌های آسمان می‌رسید، فریادهای شادی و خنده در فراخنای کوچه و خیابان طنین می‌انداخت و روبوسی‌ها و شادباش‌ها و آرزوی خوشبختی و سرشادی نمودن برای یکدیگر آغاز می‌شد. پس از آن مردم به رفت و آمد و دید و بازدید ریش‌سپیدان و بزرگان خانواده و دوستان می‌پرداختند و شادیانه‌ها می‌دادند و پیشیاره‌ها دریافت می‌کردند.

هر نوزادی در این ماه زاده می‌شد، نام او با واژۀ "مهر" همراه بود، مانند مهرانگیز، مهربان، زادمهر، مهرداد، مهرزاد، مهرشاد، شادمهر، مهرناز، نازمهر، نوش مهر، مهرنوش، مهری، گلمهر و غیره.

زمان مهرگان

جشن مهرگان از روز شانزدهم مهرماه، روز مهر و ماه مهر آغاز می‌شد(۲) و به روز بیست و یکم (رام روز) پایان می‌یافت. آغاز جشن را "مهرگان خرد" (یا مهرگان همگانی) و پایانش را "مهرگان بزرگ یا ویژه" (یا مهرگان ویژگان) می‌نامیدند.

ابوریحان بیرونی هنگامی که از "مهرگان بزرگ" یا "رام روز" یاد می‌کند، می‌نویسد: "روز بیست و یکم، رام‌روز است که مهرگان بزرگ نام دارد. این روز را از آن رو جشن می‌گرفتند که فریدون بر ضحاک چیره شد و او را در کوه دماوند زندانی کرد و مردم را از شکنجه و آزار رهایی داد."

مهرگان ، دستگاهی در موسیقی ایرانی

از واژۀ مهرگان، نواهای گوناگون و دستگاه‌های خنیاگری و سرود و آواز ساخته‌اند. مهرگان نام دستگاه بیست و یکم باربد مروزی، ترانه‌سرا و نوازندۀ بزرگ ایران در دربار خسروپرویز بود. نظامی گنجوی می‌سراید:

چـو نــو کـردی نوای مهـرگـانی / ببــردی هـوش خـلق از مهـربـانـی

مهرگان خردک نیز نام پرده‌ای است در موسیقی. این مهرگان خردک با نام مهرگان کوچک نیز نقل شده است. منوچهری دامغانی می‌سراید:

چو مطربان زنند نوا تخت اردشیر / گه مهرگان خردک و گاهی سپهبدان

مهرگان بزرگ نیز نام پرده‌ای است در موسیقی.

مهرگان در این زمان

امروزه هم مهرگان به وسیلۀ ایرانیان زرتشتی و مسلمان جشن گرفته می‌شود. تفاوتی که چگونگی برگزاری این جشن در بین مردم با گذشته نموده‌است، این است که رسوم آن مانند گذشته نیست. برای نمونه، شاید دیگر سفرۀ مهرگانی به گونۀ گذشته چیده نشود و چیزهایی که روی سفره گذاشته می‌شود، کمتر شده باشد. اما ارزش و اهمیت این جشن، مانند دیگر جشن‌ها و آیین‌هایی که از گذشتۀ تاریخی ـ اجتماعی ـ فرهنگی ـ دینی همۀ ما نشان و گفتگو دارد، دوباره برای ایرانیان و این بار به گونۀ تازه‌ای زنده شده‌است و در واقع، نقش راستین خود را در زنده کردن و بزرگداشت ارزش‌های راستین و بنیادین فرهنگی ایرانیان در امید دادن به امروز و آیندۀ آنها به درستی بازی می‌کند.

در هنگام برگزاری جشن می‌توان خوانی گسترد که در آن چیزهایی مانند آتش‌دان (یا نور بگونۀ شمع یا لاله)، کتاب مقدس (در مورد زرتشتیان گات‌های ورجاوند)، آیینه، آب و آویشن، میوه (به ویژه انار و سیب) گل و سبزی (سرو یا مورد)، شیرینی، شراب، سکه و همچنین "لرک"(۳) فراهم باشد.

فراموش نباید کرد که فلسفۀ راستین جشن و جشن گرفتن از سویی ایجاد پیوند میان مردم در شادی و امید است، برای گرفتن نیرو و ادامۀ کار و کوشش در زندگانی و از سوی دیگر بازگویی و پافشاری بر روی آن بنیادها و ارزش‌هایی که در فلسفۀ هر جشنی نهفته است.

 



(۱)ـ پاپ (پدر)، درخت کریسمس ، بابانوئل و بسیاری باورها و رسوم دیگر از این دست هستند.
(۲)ـ امروزه روز مهر به روز دهم ماه جابجا شده است که دلیل آن دگرگونی در گاهنما یا تقویم است. در سال ۱۳۰۴ خورشیدی که شش ماه نخست سال را ۳۱ روز گرفتند و بدین ترتیب شش روز به شش ماه نخست افزون شد و روز شانزدهم ماه هفتم، یعنی مهرماه شش روز به پس رفت و بر روز دهم قرار گرفت.
(۳)ـ "لرک" به درهمی از میوه‌جات خشک مانند : پسته، گردو، بادام، قیسی، برگه زردآلو، نارگیل، سنجد گویند که می‌توان روی آن را با نقل و شیرینی نیز تزیین کرد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهتاج رسولی

به نام خداوند جان و خرد. محوطۀ بیرونی آرامگاه در حال ساخت و ساز است و اتومبیل‌ها ناچار باید جای دورتری پارک کنند. هنوز از اتومبیل پیاده نشده‌ایم که صدای دو تار مرد خراسانی ما را با خود می‌برد. صبح روز دوشنبه است و به دیدار فردوسی رفته‌ایم. جمعیت برخلاف دیگر دفعاتی که به دیدار فردوسی آمده‌ام زیاد است. در غلغله جمعیت با خودم گرم گفتگو هستم:

ـ این خراسان بی نظیر است، چقدر آدم بزرگ دارد.
- و بزرگترینش همین فردوسی.
ـ و چقدر شهر بزرگ!
ـ توس، هرات، نیشابور، مرو، بلخ، بخارا، سمرقند. اگرچه توس جایش را کم کم به مشهد داده و بلخ جای خود را به مزار شریف.
ـ ولی هیچ شهری مثل توس آدمی به بزرگی فردوسی نزاده، نپرورده!
ـ شاید، ولی همۀ این شهرها آدم‌های بزرگ تحویل فرهنگ دنیا داده اند. بخارا ابن سینا، نیشابور خیام و عطار، بلخ مولوی و رابعه و شهید، سمرقند رودکی، سبزوار بیهقی، و هرات؟
ـ هرات خیلی‌ها را، از جمله بایسنقر میرزا را از توحش مغولی اجدادش درآورد و به پادشاه اهل هنر تبدیل کرد.

افکارم در همهمۀ جمعیت گم می‌شود. عطش دیدار فردوسی مرا شتابناک می‌برد و از همراهان جدا می‌کند. به ورودی آرامگاه نزدیک شده ام. جایی که باید بلیت خرید. صف بلیت از همیشه شلوغ‌تر است. یک دسته زن با چادر مشکی از راه می‌رسند، رنگ پوستشان می‌گوید از جنوب آمده‌اند و به جای خرید بلیت یک راست از در کوچک وارد می‌شوند. وقتی بلیت‌ها را دست کنترلچی می‌دهم می‌پرسم اینها کی بودند؟ از کجا آمده بودند؟ می‌گوید خانواده شهدا، از سیستان و بلوچستان آمده اند.

بارها به دیدار فردوسی آمده ام اما هیچ گاه این همه جمعیت ندیده ام. ذهنیاتم را با جوان کنترلچی در میان می‌گذارم. همانطور که مشغول پاره کردن بلیت‌هاست می‌گوید دلیلش این است که جمعیت زیاد شده. می‌گویم ولی جمعیت در ده سال اخیر چندان زیاد نشده، به وضوح معلوم است که جمعیت دیدار کننده با ده سال پیش قابل مقایسه نیست. می‌گوید: "سفر زیاد شده. مسافرت خیلی بیشتر شده. من که یک کارمند ساده هستم پیش از این عادت به سفر نداشتم ولی حالا هر سال دست زن و بچه ام را می‌گیرم و به جایی می‌برم".

جمعیت زیاد است و او باید بلیت‌ها را بگیرد و کنترل کند. رهایش می‌کنم و وارد باغ آرامگاه می‌شوم. آرامگاه در باغی نسبتا بزرگ قرار دارد که به روایتی ملک شخصی فردوسی بوده است. نظامی عروضی در مقاله مربوط به فردوسی آنجا که به مرگ فردوسی و صلۀ دیرهنگام محمود غزنوی می‌رسد، می‌نویسد: "از دروازه رودبار اشتر در می‌شد و جنازه فردوسی به دروازۀ رزان بیرون همی بردند. در آن حال مذکّـِری بود در طبران، تعصب کرد و گفت: من رها نکنم تا جنازۀ او در گورستان مسلمانان برند، که او رافضی بود. و هرچند مردمان بگفتند با آن دانشمند در نگرفت. درون دروازه باغی بود ملک فردوسی، او را در آن باغ دفن کردند. امروز هم در آنجاست، و من در سنۀ ۵۱۰ آن خاک را زیارت کردم."

دهخدا می‌نویسد اگر این روایت درست باشد محل آرامگاه کنونی شاعر را باید ملک شخصی او شمرد.

به عظمت بنا خیره می‌شوم. یادآور عظمت فردوسی است و از هر چهار جانب اشعار او را زینت دیوار خویش کرده است. این آرامگاه در دورۀ رضاشاه ساخته شد. گویا ابتدا با طرح استاد طاهرزاده و به دست استاد لرزاده، اما بعدها گویا آن طرح به هم خورد و طرح مهندس سیحون به اجرا در آمد. بعضی محققان سال تولد فردوسی را ۳۱۳ خورشیدی حساب کرده اند. در سال ۱۳۱۳ به مناسبت هزارمین سال تولد فردوسی گروهی از ایران شناسان و محققان کشورهای دیگر به ایران دعوت شدند و کنگرۀ بزرگداشت فردوسی در تهران تشکیل شد. جلسات کنگره در دارالفنون تشکیل می‌شد و مجموعه ارزنده‌ای از سخنرانی‌ها زیر عنوان هزارۀ فردوسی در سال ۱۳۲۲ از طرف وزارت فرهنگ منتشر شد. در پایان کنگره میهمانان جشن هزارۀ فردوسی به خراسان سفر کردند و آرامگاه فردوسی به دست رضاشاه گشوده شد.

مقبرۀ فردوسی و سنگ قبر آن در زیر زمین قرار دارد. وارد می‌شوم و بیشتر دیدار کنندگان را به هیات کسانی که وارد قبرستان شده اند در حال فاتحه خوانی می‌بینم. با خود می‌گویم فاتحه؟ فاتحه را برای مردگان می‌خوانند، او زنده است و از هر جنبنده‌ای که ما باشیم زنده‌تر. در زبان فارسی و در کشورهای فارسی زبان کسی از او زنده تر نیست. نوشتۀ روی سنگ، تولد فردوسی را ۳۲۹ و وفاتش را ۴۱۱ هجری اعلام می‌کند. دیوارهای زیر زمین را هنرمندان مجسمه ساز با روایت پاره‌ای داستان‌های شاهنامه تجسم بخشیده اند. زیباست و دیوارها خالی را از یکنواختی درآورده و به آنها حالت و تنوع داده است. 

از مقبره که خارج می‌شوم به سراغ مهدی اخوان ثالث می‌روم که در گوشۀ غربی باغ آرمیده است. زبان این شاعر خراسانی طنطنه زبان فردوسی را داشت. او زبان پر شکوه سبک خراسانی را در روزگار ما زنده کرد و مازندران را بار دیگر به خراسان پیوند زد. خطاب به او می‌گویم خدا حفظ کند کسی را که سبب شد در اینجا آرام بگیری، وگرنه سنگ قبر تراهم سالی چند بار می‌شکستند.

موزۀ مردم شناسی بر سر راه مقبرۀ اخوان قرار دارد اما موزه روزهای دوشنبه تعطیل است و ما نخواهیم توانست از آن دیدار کنیم. حتما چیزهای مهمی آنجا وجود دارد که از دست می‌دهیم. حیف! اما چاره نیست. جلو موزه جوانی عکس‌های قاب شده آرامگاه را می‌فروشد. چند عکس را بالا و پائین می‌کنم و سرانجام یکی را به قیمت پنج‌هزار تومان می‌خرم و به یادگار می‌آورم.

سمت دیگر آرامگاه یک نمایشگاه صنایع دستی گذاشته اند که چیز مهمی ندارد. تنها نزد کسی که کتاب و پوستر می‌فروشد چیزهای قابل دیدن یافت می‌شود. اما در آنجا هم دیگر کتاب هزارۀ فردوسی را نمی‌فروشند. لابد چون متعلق به دورۀ پهلوی است.

در بازگشت یادم می‌افتد که از جوان کنترلچی آمار فروش بلیت و رقم بازدید کنندگان را نگرفته‌ام. دوباره به سراغش می‌روم اما کس دیگری جای او را گرفته است. در دل می‌گویم نکند این یکی جوابم را ندهد. نزدیک می‌شوم و پرسشم را در میان می‌گذارم. می‌گوید این را باید از بلیت فروش بپرسی. با هم به سمت اتاقک بلیت فروشی سر می‌گردانیم، بلیت فروش سر جای خود نیست. مجبور می‌شود تا پیدا شدن او چیزهایی بگوید. بنا به گفتۀ او روزانه بین سه تا شش هزار تن از آرامگاه فردوسی دیدار می‌کنند، و در تعطیلات مهم مانند تعطیلات نوروز حدود ده‌هزار نفر. رقم خوبی است.

می گویم رقم قابل توجهی است، نیست؟ می‌گوید بنزین وجود ندارد وگرنه تعداد بازدیدکنندگان خیلی بیشتر می‌شوند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فرشید سامانی

مجموعه عکس
 یونانیان و رومیان علاقه زیادی به تاریخ‌نگاری داشتند. مثلا هرودوت که لقب پدر مورخان را یدک می‌کشد، چنان تاریخ مفصلی را به نگارش درآورد که مجلس یونان پاداش هنگفتی را برایش در نظر گرفت.

بعدها توسیدید و گزنفون و کتزیاس و.... این راه را پی گرفتند و نگذاشتند که رشته تاریخ‌نگاری یونان از هم گسسته شود. اخلاف رومی اینان نیز چنین بودند و چنین کردند.

در ایران باستان البته، چنین خبرهایی نبود. از آغاز سلطنت مادها تا پایان کار ساسانیان، حدود۱۳۵۰سال طول کشید، اما هرچه در این دوره طولانی غور می‌کنیم، نه اثر تاریخی مکتوب مستقل و درخشانی را می‌یابیم و نه به نام هیچ مورخ برجسته‌ای – ولو این که اثرش از بین رفته باشد- برمی خوریم.

تاوان چنین وضعیتی این است که با وجود آگاهی از خصومت مورخان یونانی و رومی با ایرانیان، ناگزیریم تاریخ خود را از لابلای نوشته‌های آنها بازخوانی کنیم و مثلا بپذیریم که آن همه فتوحات داریوش و خشایارشا در آسیای صغیر و یونان ناچیز بود، اما یک قلم پیروزی یونانیان در ماراتن فتح الفتوح تاریخ جهان باستان است!

با این حال، نبود مورخان برجسته در ایران باستان، بدین معنا نیست که هیچ روایت ایرانی از تاریخ این دوران نداریم. شاهان ایران را عادتی دیگر بود. آن‌ها در شرح اقدامات و فتوحات خود هیچ کسی غیر از خودشان را صاحب صلاحیت نمی دانستند.

داریوش به هیچ مورخی فرمان نداد که شرح کارهایش در فرونشاندن آشوب‌های داخلی و برقراری امنیت را بنگارد. بلکه شخصا دست به کار شد و آن چه را رخ داده بود، روایت کرد؛ آن هم نه روی الواح گلین یا پاپیروس‌های مصری بلکه بر سینه کوه؛ و این شد کتیبه بیستون که بزرگترین سند تاریخ باستان از زبان ایرانیان است.

جانشینان او از فرزندش خشایارشا و نوه‌اش اردشیر گرفته تا بعدتر که نوبت اشکانیان و ساسانیان رسید، همین رویه را در پیش گرفتند و الواح گلین و زرین و سیمین یا سینه صخره‌ها یا حتا حاشیه ظروف سفالین و فلزی را به دفتر تاریخ تبدیل کردند.

شاهان ساسانی ذوق بیشتری به خرج دادند و روایت خود از تاریخ را به شکل تصویری درآوردند. شاپور اول به جای آن که بنویسد چگونه سپاه عظیم روم را شکست داد و چگونه امپراتور روم را با خواری تمام به اسارت گرفت، صحنه زانو زدن امپراتور و زاری و التماس او را به شکل نقش برجسته‌های بزرگ در دل کوه نقر کرد.

طبیعتا دیدن این صحنه برای هرکس قابل فهم و بسیار تأثیرگذارتر از یک نوشته خشک و خالی بود. در دوره جدید نیز فهم این نوع تاریخ‌نگاری مانند خواندن کتیبه بیستون به کشف زبان‌ها و خطوط باستانی نیاز نداشت و حتا آن دهقان ساده که از کنار نقش برجسته‌های بیشاپور می‌گذشت، کمابیش از مضمون آن‌ها سر در می‌آورد؛ هرچند که هویت قهرمانان و ریزه کاری‌های داستان برایش روشن نبود.

بدین‌سان سینه بسیاری از کوه‌های ایران – که گاه مقدس هم شمرده می‌شدند – تبدیل به گالری آثار تجسمی و پیکرتراشی ساسانیان شد: در تاق بستان، در نقش رستم، در نقش رجب، در بیشاپور، در تنگ قندیل و خیلی جاهای دیگر و حالا گذر زمان این گالری‌ها را تبدیل به موزه‌های تاریخ در دامن طبیعت کرده و یکی دو جین کوه و صخره را ضمیمه  دفتر تاریخ ساخته است.

در این موزه‌های کم مانند، فقط شرح اقدامات و فتوحات شاهان ساسانی ثبت و ضبط نشده، بلکه نوع آرایش و لباس شاهان و اشراف زادگان ایرانی هم به تصویر درآمده است.

آن سنگ‌تراشان و هنرمندان گمنامی هم که در نگاه تنگ و مستبدانه شاهان، مجال معرفی در تاریخ را پیدا نمی‌کردند، به گونه‌ای دیگر خود را نشان داده‌اند. آن جا که باد در پیراهن شاپور و بهرام پیچیده و آن حریرهای لطیف را پیچ و تاب داده؛ آن جا که موهای مجعد شاه ساسانی از زیر تاجش بیرون زده؛ آن جا که اندوه و افسوس شکست در نگاه امپراتور روم متبلور شده؛ این هنرمند گمنام ساسانی است که خود را از ورای قرون و اعصار به ما می‌شناساند.  

آلبوم تصویری این صفحه نگاهی دارد به نقش برجسته‌های ساسانی در نقش رستم، نقش رجب و تنگه چوگان. از میان انبوه نقش برجسته‌های این سه مکان، تهیه عکس از نقش برجسته متعلق به اردشیر بابکان در نقش رجب ممکن نشد. این نقش در زمان عکاسی در حال مرمت و پشت داربست بود.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

مهدی ستایشگر*

پرویز مشکاتیان اعتراضی بود به وضع موجود جامعۀ ایران؛ اعتراضی که همۀ هنرمندان و هر یک بنا بر نگرشی، دارند و موسیقائیان بیشتر از دیگر اقشار هنری. زیرا موسیقی و موسیقائیان را از ابتدا مورد بی‌مهری قرار داده‌اند. پرویز مشکاتیان پیش از دوم خرداد مشهور آمد و گفت، این بار می‌خواهم شناسنامه‌ام را که پاک پاک است، نشانه‌دار کنم. این یعنی در نهایت پرویز همۀ امیدش را به بهتر شدن اوضاع به میدان آورده بود، اما دیدیم که چه شد!

پرویز مشکاتیان متولد ۱۳۳۴ و من متولد ۱۳۲۷، و از روی قاعده، او می‌بایست در مراسم من بنویسد، اما در پیش‌آمدها هیچ می‌بایدی فرماندهی نمی‌کند.

من اینجا نه قصد شرح‌‌ حال‌نویسی دارم و نه وقت و حال آن را. اما خبر درگذشت پرویز مشکاتیان، از برجستگان موسیقی نیم قرن اخیر ایران‌زمین، در روز سی ام شهریور در گذار ناباوری‌ها، مرا هم مانند بعضی دیگر مبهوت کرد و به سکوت کشاند.

پرویز از آن دسته هنرمندان نبود که تا بعد از اخذ دیپلم از موسیقی فقط چیزی شنیده‌اند و بعد به رشتۀ موسیقی دانشگاهی می‌روند و الی آخر... تصاویر بازمانده از ایام نوجوانی پرویز باز می‌گوید که او از نوجوانی شمّ موسیقایی ویژه داشت.

سخنان حميد متبسم، آهنگساز و موسيقیدان ايرانی، دربارۀ پرويز مشکاتيان

اثر "بیست قطعه برای سنتور" در بیست و چند سالگی او می‌گوید پرویز از کودکی، رودکی بود. خانواده‌ای اهل هنر و موسیقی، پدر اهل ساز و معاشر با اهل نغمه. پرویز ابتدا ویلن را تجربه کرد، اما اهل زخمه بود و گویی او با سازی زخمه‌دار میانۀ بیشتری داشت تا ملودی‌های اتوکشیده. از این روی با سنتور، ساز ملی ما و البته با امکانات نوازندگی بسیار کمتر از ویلن و سه‌تار، هماهنگ شد و هر سال مطابق برنامه‌ریزی‌های هنری، در بازیگوشی‌هایی به نام مسابقات هنری رامسر، هر جا او بود، جایزۀ نخست از آنِ او بود.

تمام ساعات پرویز جوان با نغمه می‌گذشت، خود او شمه‌ای از علاقه‌اش را به برنامه‌های موسیقایی رادیو که در آن استادمان پایور می‌نواخت، در ویژه‌نامۀ استاد فرامرز پایور نگاشته‌است که در نیشابور چه شب‌های زیبایی را با دوستانش با موسیقی آغاز می‌کردند: "و اگر این می‌شد (یعنی در برنامۀ آن شب ساز پایور بود)، به دوستم می‌گفتم برویم خیام".

به تهران آمد و در مرکز حفظ و اشاعۀ موسیقی با دیگر استعدادهای موسیقی آیندۀ کشورمان آشنا شد. استادان برجسته را درک کرد. چه خاطرات شیرین اما طنازی از دوامی نقل می‌کرد. من هم در همان ایام با او نزدیک و نزدیک‌تر شدم. چند تنی بودیم و بنفشه‌سرایی داشتیم که در ابتدا با شوخ‌زبانی دوستان به این نام (بنفشه‌سرا) رسیده بودیم، اما آن شوخ‌زبانی‌ها امروز در محدودۀ این سنین عمر برای من و ما آنچنان محترم است که در صدر خاطرات ما در دو سه سال پیش از سال ۱۳۵۷ جای گرفته است. پرویز هم گهگاه می‌آمد، اما به همراه حسین علیزادۀ عزیز، این موسیقیدان افتخارآمیز موسیقی ایران.

در دهۀ اخیر جامعۀ ایران دچار کمونی شد سخت‌تر از دو دهۀ گذشته که تأثیرات منفی آن بر اهل هنر به ویژه بر موسیقائیان کشور مشهود است. یکی از اثرات این کمون نامبارک، جدایی ناگزیر اهل نغمه از یکدیگر بود. من بارها نوشته‌ام و یادآور این تأثیرات منفی بر اهل هنر بوده‌ام. تأثیری نامیمون که بر روابط دوستان و روابط استاد و شاگرد و از همه مهم‌تر، بر روابط خانوادگی اثر گذاشت که در پژوهشی جداگانه و به عهدۀ روانشناسان جامعه و خانواده است.

توان آهنگسازی پرویز مشکاتیان با ‌آن نوازندگی فاخر و دارای سبک ویژۀ او اندک ‌اندک نمودار شد و انتخاب شعر و رعایت آکسان‌های لازم که در تخصص پیوند شعر و موسیقی شکل می‌گیرد، بر دانش پرویز از شعر نیز افزود. او شعرشناس بود؛ نشانه‌های دیگری از نشست‌های بی‌شماری که داشتیم که در ایامی دیگر باشم یا نباشم، شاید بنویسم و بخوانید. اما اینکه گفتم دارای سبک، آن را سبک نمی‌گویم که بعضی چنین می‌اندیشند که آشنایی با ساز نوازنده، به گونه‌ای است که تا سازی را شنیدی نوازنده‌اش را به یاد بیاوری. در اینجا نمی‌‌توان به طور یقین آن نوازنده را صاحب‌ سبک دانست. چراکه ممکن است نوازنده‌ای فاقد سبک مورد نظر ما بوده، ولی سازش به علت تکرار برای ما ساز آشنا باشد و این که هر نوازنده‌ای هم دارای سبکی است، تعریف عامیانه‌ایست از سبک.

اما سبک مورد نظر ما، مجموعۀ ویژگی‌هایی است که بتوان آنها را مانند سبک هندی و سبک عراقی برشمرد و تک‌ تک آن‌ها را به مجموعه ای ارائه داد، به نام سبک هنری. سبک هم یکی از شمارهای مکتب است و البته از عوامل مهم مکتب به شمار می‌رود. پرویز مشکاتیان در آهنگسازی و نوازندگی سنتور دارای سبک بود. سبک سنتورنوازی پرویز مشکاتیان با پیروان و دوستداران سنتور تداوم یافته‌است. بهتر است بگوییم در مکتب سازنوازی او، شاگردانی تربیت شدند که آثار او را می‌نوازند، آنچنان که روح او راضی بماند.

او مبدع نوعی مضراب‌نوازی در اجرا بود که تا پیش از او سابقه نداشت. حتا علاقۀ پرویز در سرپرستی گروه عارف به تعداد نوازندگان بیشتر بر روی صحنه مبتنی بر این باور او بود که بتواند از تمام امکانات سبک آهنگسازی‌اش بهره بگیرد. به قول پرویز، "سبکی که بر شنوندگان تأثیر بگذارد، نه صرفاً با فورته و پیانو بالا و پایین شود". در بارۀ موسیقی پرویز مطالب تخصصی بسیار دارم که از این نوشته برنمی‌آید.

پرویز در عین درجمع ‌بودن، با خود انزوایی و خلوتی انکارناشدنی داشت که مجذوب آن حالات سازش‌ناپذیر بود و او تنها با آن حالات در تنهایی سازش‌کاری می‌کرد و کنار می‌آمد.

او به چاووش پیوست و با محمدرضا لطفی و حسین علیزاده و دیگر دوستانشان به ابتکار شاعر نامی هوشنگ ابتهاج با برنامۀ موسیقایی "گلچین هفته" همراه شد و چنانچه خود پرویز هم گفته است، در آن روزها ابتهاج بر او و جمع آن‌ها تأثیر فکری داشته است. تا سال ۱۳۵۷ شمسی که همگی در اعتراض به وضعیت جامعۀ آن روز استعفا کردند و پرویز مشکاتیان از همۀ عزیزان خواست که همراه شوند و "همراه شو عزیز" را ساخت و همه را به "رزم مشترک" به همراهی دعوت کرد.

پیوند پرویز مشکاتیان و محمدرضا شجریان از لحاظ موسیقایی پربار و چشمگیر و بلند است و خود فرصتی جداگانه می‌طلبد، حتا برای بررسی تاریخی موسیقی. پرویز در خلوت خاطراتی می‌گفت: "...در چهارگاه دستان، نیم پرده کوک بالا بود و در آخر، وقتی صدا به اوج می‌رفت و روی نت دو دیز می‌ایستاد و بر شجریان فشار می‌آورد، من به ظاهر چیزی نگفتم تا او بخواند. می‌خواستم اینچنین صدایی از او به یادگار بماند. شجریان به حق گفت: پرویز، بالاست... گفتم: استاد، آواز ایران هستی و می‌توانی بخوانی. و خواند و چه خواندنی. همچنان‌ که در قسمتی از اثر بیداد بسیار مایل بودم شجریان کاری با بیگچه‌خانی داشته باشد و دیدم بهترین فرصت همین حالاست که این دو نفر را در کنار هم تشویق کنم، تا یادگاری از آن‌ها ضبط شود."

بی ‌آن که بخواهم وارد جزئیات شوم، اما بی‌تردید تأثیرات جو جامعه بر ویژگی‌های اخلاقی یک انسان (چه هنرمند و چه غیرهنرمند) سایه می‌اندازد. پس در یک جامعۀ سنگین از ابرهای دل‌گرفتۀ بی‌باران، گاهی ممکن است همۀ یک خانواده را شانه بشکند. پرویز بعد از گسستن خانوادگی، از اتفاقات با نگرشی دیگر یاد می‌کرد. روزی آمد که: "فریدون مشیری از هر دوی ما، من و شجریان، گله کرده و چیزی گفته شبیه به این مضمون که جدایی شما لطمۀ بزرگی به موسیقی ایران می‌زند."

جای شکر دارد که در جشن خانۀ موسیقی در اقدامی مفید، پرویز مشکاتیان هر چه بود بر خاک ریخت و دو هنرمند نامی کشورمان بعد از سال‌ها دوری یکدیگر را در آغوش گرفتند و بوسیدند.

در قضیۀ انتخابات، در سایت‌ها و غیره دیدیم که پرویزیان سراپا سبز شده بودند. پرویز مصاحبه کرد و حرفش را زد، اما بعد...

و از ۳۰ شهریور ۱۳۸۸ که این خبر را شنیده‌ام، مانند بسیاری از دوستانمان در سکوتی ناباورانه مانده‌ام. در این مواقع گویی قفل می‌شوم.

او را تشییع کردیم. در مراسم تشییع پرویز مشکاتیان سوای آتش‌پرانی‌های دل در لحظۀ وداع یاران که از سنگ ناله برمی‌خیزاند، نکته‌ای برای من قابل تأمل بود: این بار دیگر به بهانۀ تشییع یک هنرمند، از وزیر و معاون و رئیس و غیره تجلیل نشد.

اما تسلیت به فرزندان نازنین و مادر و خانواده‌ و به همۀ وابستگان پرویز باد و درنهایت دو نکتۀ تسلی‌برانگیز:

سفر آنی و بی‌دغدغۀ شبانه و در خواب پرویز در یک لحظۀ آه و دم و نه بیشتر، که خود سعادتی بشری است، و دیگر آرمیدن ابدی او در صحن مقبرۀ عطار در نیشابور، شهر فرهیختگان، چنانچه شایستۀ روح او بود.

دیگر چه بگویم؟...

 



*مهدی ستایشگر، پژوهشگر، موسیقیدان و سردبیر مجله هنر موسیقی است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

سیروس علی نژاد


نام احمد شاملو بر هیچ خیابانی در تهران دیده نمی‌شود، اما در این ده، کوچه‌ای به او تعلق دارد. نام سهراب سپهری را در خیابان‌های تهران پیدا نمی‌کنید اما در این روستا، همینکه اتومبیل را پارک می‌کنیم، نام او را بر کوچه‌ای می‌بینیم. شاعران معاصر که در شهرداری تهران و شهرداری هیچ جای دیگر ایران جایی ندارند، اینجا نام و اعتبار خود را باز یافته‌اند. بی‌خود هم نیست.

یوش، زادگاه و آرامگاه نیما بنیانگذار شعر نو فارسی است. جایی است اگر نه در مرکز عالم، در مرکز البرز پر غرور و سرافراز که به لحاظ معنوی در قلب ادب دوستان ایران جای دارد و به لحاظ جغرافیایی در نقطۀ مرکزی البرز؛ طوری که فاصلۀ آن تا جادۀ چالوس در غرب، و تا جاده هراز در شرق تقریبا به یک اندازه است، ۵۵ تا ۶۰ کیلومتر. از دریای خزر هم گویا به همان اندازه فاصله دارد که از تهران. اینجا دهی است مانند هر ده دیگر در نقاط کوهستانی البرز. چیزی بیش از دیگر روستاها ندارد، اما نام نیما، آن را پرآوازه کرده و جایی شده است مورد توجه همه بویژه اهالی فرهنگ. قبله گاهی برای شاعران و صاحبان ذوق.

در راه که می‌راندیم همه جور و همه رنگ گل صحرایی خودنمایی می‌کرد. خواهرم با دیدن گلها، یاد نامه‌های نیما به خواهرش ناکتا افتاد و تکه‌هایی از آن را که عین شعر است و از لطافت اشک به چشم آدم می‌آورد، از بر خواند:

"گل‌ها همان گل‌ها هستند. از دلربایی خود کم نکرده‌اند" و "قلب تو حال گل‌های "میچکا جومه" را پیدا کرده است. طاقت دست زدن به آن نیست. باید با آن مدارا کنی. تو گلی و گل‌ها آشیانه اشک و تبسم‌اند. تو هم باید اشک‌هایت، مثل آن شبنم روی گل‌ها، در وسط خنده‌ها محو شود."

خانۀ نیما در یوش یک خانه اعیانی است که حدود دویست سالی از عمرش می‌گذرد. خانۀ فرسوده را میراث فرهنگی در عرض ده بیست سال چنان بازسازی و نو کرده است که اینک جای آبرومندی است.

از همان در ورودی که هرچه می‌کوبیم جوابی نمی‌آید و بعد معلوم می‌شود باید از در دیگری وارد شویم، معلوم است که خانه نیما یک خانه معمولی نیست. نه اینکه یک خانه روستایی معمولی نیست، حتا در شهر هم، خانه‌هایی مانند آن کمیاب است. در آستانه ورود به حیاط، سعید جمشیدی، نگهبان و راهنمای خانه، که حیرت ما را می‌بیند می‌گوید این خانه متعلق به پدربزرگ نیما بوده که مدتی والی مازندران بوده است. یعنی که اعیانی بودن خانه بی‌دلیل نیست.

حیاط خانه، در واقع صحن مربع شکلی است که دور تا دور آن را درها و پنجره‌ها و دیوارهای اتاق‌ها فراگرفته‌اند. از سمت شمال و جنوب به کوه‌های سر به فلک کشیده چشم دوخته است و از درون به درها و پنجره‌های بلندی که به آن شکوه و عظمت می‌دهد.

طبیعی است که خانه هرقدر محکم ساخته شود از گزند برف و باران مازندران در امان نمی‌ماند و بعد از یکی دو قرن فرو می‌ریزد. عکس‌های قدیمی خانه هم که در همان هشتی ورودی به چشم می‌خورد نشان می‌دهد که خانه چقدر آسیب دیده بوده و جز خرابه‌ای از آن باقی نمانده بوده است و اکنون به شکل و شمایل نخستین بازگشته است. البته اس و اساس خانه به خاطر استحکام اولیه و دیوارهای ضخیم برجای مانده بود و بازسازی تنها شامل در و دیوار و پنجره‌ها و کف و سقف و حیاط شده است. اما انصافا کار بازسازی را خوب انجام داده‌اند، بویژه رنگی که به چوب سقف‌ها زده‌اند آن را احتمالا از صورت اولیه هم زیباتر کرده است. حتا کوچه‌ها را هم سنگ فرش کرده‌اند.

کف اتاق‌ها را به شیوۀ مرسوم مازندران با نمد پوشانده اند که زیرانداز گرم زمستان‌های سرد است و امروز خاطره‌انگیزی آن بیشتر مطرح است. طاقچه‌ها پهن و برای گذاشتن اشیاء ضروری مناسب است. حالا هم بر روی آنها مانند دیوارها و ویترین‌های داخل اتاق‌ها اشیاء زمان نیما و پیش از آن را گذاشته‌اند. عینک مطالعه از نوع خیلی قدیمی، قلم برای نوشتن، زین و یراق سواری، تفنگ شکاری، سماور ذغالی، لاک خمیرگیری، یک رادیوی قدیمی، چراغ خوراک‌پزی، چراغ گردسوز، قهوه‌جوش، گلاب‌پاش، و از این قبیل. به غیر از اینها و این جور چیزها مقدار زیادی عکس از نیما با اقوام و دوستانش زینت بخش خانه است. عکس با مادر، با خواهر، با عالیه خانم همسر، با شراگیم پسر و با شهریار شاعر و دیگران.

به هنگام تماشای این اشیای قدیمی با خود فکر می‌کنم نیما هم لابد از این چیزهای قدیمی و از اینکه همه اینجا دور هم هستند حتا به صورت عکس، خوشش می‌آمده است. در نامه‌ای به پدرش می‌نویسد که از همه چیزهای قدیمی خوشش می‌آید الا سبک شعر قدیم و طرز فکر کهنه. بعد اضافه می‌کند "کی می‌شود همه چیز به دلخواه ما باشد؟ همه یک جا جمع شویم؟ یک درخت به ما سایه بیندازد؟ یک رمه ما را تغذیه کند؟ از شهر تهران که می‌گویند خاکش دامنگیر است خلاص بشویم؟ ما باشیم و قلبمان و وطنمان و دوستان ولایتی مان. به خوشی و سلامتی هیچ کدورتی در احوال معیشت ما پیدا نشود".

تفنگ‌های شکاری آویخته به دیوار به یادم می‌آورد که نیما چه اندازه به شکار علاقه‌مند بوده است و در نامه‌های خود مدام از شکار می‌نویسد. زین و یراق اسب هم علامت عشق او به سواری است. 

ما راه یوش را از راه رویان طی کردیم. از کناره خزر در رویان وارد جاده کجور شدیم و راه بلده – یوش را در پیش گرفتیم. روستاهای سر راه همه دیدنی بودند و در جای خود نوشتنی. نام روستاها را نمی‌دانستیم و از آدم‌های سر راه می‌پرسیدیم. یادم نیست در "کالج" بود یا یک روستای دیگر - ولی به هر حال نزدیک هلی پشتک بود - که پسر جوانی را لب جاده در کنار خانه نیمه‌سازی مشغول کارگری دیدیم. سراغش رفتیم که نام ده را بپرسیم. افغان بود و از اهالی مزار شریف. گفتم تنها اینجا زندگی می‌کنی؟ به کسی در دور دست اشاره کرد گفت نه، یک رفیق هم دارم، دو نفریم. یکی از همراهان به اعتراض زمزمه کرد: افغان‌ها فقط حق دارند در کشور ما عملگی کنند، نه می‌توانند زن بگیرند و نه حق دارند به مدرسه بروند. معلوم نیست اگر کشورهای اروپائی با ما چنین می‌کردند چه ناسزاهایی نصیب‌شان می‌شد.

جاده در این سمت ارتفاع می‌گیرد و به بلندترین نقطه‌ها می‌رسد چندان که به کمرکش دماوند نزدیک می‌شود. در این ارتفاعات دیگر روستایی نیست چون هوا بشدت سرد است اما در فصل بهار و تابستان که کوه و دشت پر از گل می‌شود، محل نگهداری زنبور عسل است و بهترین عسل‌های ناحیه از این ارتفاعات به دست می‌آید. دماوند هم از این ارتفاعات عظمت دیگری دارد.

به هنگام بازگشت جاده منتهی به جاده چالوس را انتخاب کردیم و به سمت آزاد کوه راندیم که از یوش همان قدر باشکوه است که از جاده چالوس. سراسر راه، دره پر آبی است که جهانی در جهانی سبزه و گل در خود نهفته دارد، و درختان بیدش گیسو می‌افشانند و در باد می‌رقصند. به گمانم شاملو در حسرت ترک همین دره بود که سرود:
 و دریغا بامداد که دره سر سبز را وانهاد و به شهر باز آمد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

سام حسینی

ماجرا از آخرین سه شنبۀ تیرماه شروع شد؛ رحیم نشئه روی تخت افتاده بود که تلفن زنگ خورد. گوشی را برداشت و لحظه‌ای بعد خشکش زد. ابراهیم، دوست سالیانش در حین تزریق مخدر فوت کرده بود.

روی تختش نشست، سرش را بین دستانش گرفت و به گل‌های قالی خیره شد. روزنامه را برداشت، شماره‌ای گرفت و گفت: مطب دکتر... می‌خواستم در مورد ترک اعتیاد شش هفت روزه بپرسم.

- چی مصرف می‌کنین؟
- هروئین
- باید بیاین مطب

رحیم دست به دامان برادرش رحمان شد. با خواهش و تمنا راضیش کرد. رحمان روز شنبه، ۲۹ تیرماه، ساعت پنج بعد از ظهر، وارد ساختمانی در خیابان یوسف‌آباد شد. سه طبقه بالا رفت. یک ربع روی صندلی چرم مشکی مطب نشست تا وارد مطب شد.

دکتر مردی ۵۰ ساله بود با موهای جو گندمی، از پشت میزش بلند شد، با رحمان دست داد و کنارش نشست و شروع به صحبت کرد: اعتیاد بیماریه. در مغز معتاد نوعی هورمون ترشح می‌شه که در آدم عادی ترشح نمی‌شه. اعتیاد دو نوع وابستگی ایجاد می‌کنه. روحی و جسمی. وابستگی جسمی از قبیل درد، بی خوابی و سردرد. اما وابستگی روحی دو سال طول می‌کشه و همراه بیماره.

- روش ترک اعتیاد شما چیه؟
- برادر شما چی مصرف می‌کنه؟
- هروئین
- روش ما خوراکیه. دارویی که تجویز می‌کنیم تالتروکسونه. به اضافه یکی دو تا داروی دیگه مث آنتی هیستامین تا عوارض ترک مث سرماخوردگی رو از بین ببره.
- طول درمان چقدره؟
- ۶ تا ۸ روز. بعد از اون بیمار به راحتی می‌تونه به کارای روزمره‌اش برسه و مشکلی نداره.
- هزینش چقدره؟
- بین ۸۰ تا ۲۰۰ هزار تومن.

رحمان از پزشک خداحافظی کرد، به منشی هشت هزار تومان حق مشاوره داد و از مطب بیرون آمد. روز بعد، در مراسم ختم ابراهیم، پدرش با آن چهرۀ شکسته که عمق درد و غمش را نشان می‌داد گفت: پسرم پرپر شد. نذار رحیم از دست بره.

و تکه کاغذی به رحمان داد که محل مرکز تخصصی طب سوزنی در خیابان انقلاب را نشان می‌داد.

بالای در چوبی قدیمی، تابلوی مستطیل آبی رنگی که درون آن نوشته بود "طب الرضا، مرکز تخصصی طب سوزنی" خود نمایی می‌کرد.کنار پله‌ها روی کاغذی نوشته شده بود: طب سوزنی بالا. داخل عده‌ای نشسته و چند نفر ایستاده مشغول گفت‌و‌گو بودند. کنار دو نفر ایستاد:

- شما برای چی اومدین اینجا؟
- آقامون رو آوردیم تا اعتیادش رو ترک کنه
- چند وقته طب سوزنی می‌کنه؟
- شیش ماه.
- جواب داده؟
- یه کم. مصرفش خیلی کم شده، اما باید مراقبش بود تا دوباره شروع نکنه.

رحمان وارد اتاق شد. مرد کهنسالی که با روپوش سفید روی صندلی لهستانی زرد رنگی نشسته بود بی درنگ شروع به پرسش کرد:

- مشکلتون چیه؟
- برادرم معتاده، می‌خواد ترک کنه
- چی مصرف می‌کنه؟
- هروئین
- تزریق می‌کنه
- نه
- ما برای برادرت یه دوره شیش ماهه طب سوزنی تنظیم می‌کنیم. اگه جواب نداد از گیاهان دارویی استفاده می‌کنیم.
- گیاهای دارویی که استفاده می‌کنین چی هست؟
- عصاره ۲۰۰ گیاه ترک اعتیاده که از هند وارد کردیم، به اضافه متادون که سالهاست برای ترک اعتیاد استفاده می‌شه

- آقای دکتر حتما نتیجه می‌ده؟
- امیدوارم که طب سوزنی جواب بده. اگر نشد از دارو استفاده می‌کنیم که صد در صد نتیجه می‌ده. در ضمن برای هر جلسه باید ۵هزار تومن به حساب... بانک ملی شعبه دانشگاه واریز کنین. فیش رو به خانم منشی بدین تا...

رحمان که از یافتن راهی برای درمان اعتیاد برادرش شاد بود با جعبه شیرینی وارد خانه شد اما کسی را نیافت. وقتی یادداشت روی تلویزیون را دید که در آن نوشته شده بود: "حال رحیم بد شد. بردیمش بیمارستان لقمان" وا رفت. کاخ رویاهایش ویران شد.

در بخش عفونی بیمارستان، همه تخت‌ها پر بود از معتادانی که در مصرف داروهای ترک اعتیاد افراط کرده بودند. با پزشک معالجش که در کلینیک ترک اعتیاد بیمارستان روزبه هم مشغول کار بود صحبت کرد: به موقع به بیمارستان رسید. خدا رحم کرد. چند وقته هروئین مصرف می‌کنه؟

- پنج سال
- تو این پنج سال تشویقش نکردین ترک کنه؟
- دو سه روز پیش یکی از دوستاش فوت کرد. از اون روز می‌خواد ترک کنه.
- خب. مهم اینه که خودش اراده کرده. در ضمن برای درمانش هم می‌تونیم از قرص‌های ۵۰ گرمی تالتروکسون و روان درمانی استفاده کنیم.

رحمان، صبح روز بعد وارد بیمارستان ... شد. اتاق دکتر ... متخصص مغز و اعصاب را در طبقه اول پیدا کرد. روی صندلی جلوی میز دکتر نشست. دکتر برایش از روش ترک اعتیاد بستری گفت: دو روش برای ترک اعتیاد وجود داره. سرپایی و بستری. ما به روش بستری بیماران رو درمان می‌کنیم.

- روش بستری چقدر طول می‌کشه؟
- بیمار می‌تونه طی هشت تا دوازده ساعت (روش سریع) یا شش ساعت (روش فوق سریع) درمان بشه. بیمار رو بیهوش می‌کنیم. هر بار مواد ضد اعتیاد رو بهش تزریق می‌کنیم همراه با مواد خواب‌آور. بعد از این که بیمار به هوش اومد فقط درد عضلانی و حالت سرما خوردگی داره که با تجویز داروهای سرماخوردگی از بین می‌ره.

وقتی از اتاق دکتر خارج شد و نفر بعد داخل، کنار یکی از همراهان فردی که داخل رفته بود نشست و پرسید:
- این آقا که تو رفت معتاده؟
- آره
- چند ساله؟
- سه سال.
- چی مصرف می‌کنه؟
- هروئین.
- چند وقته با این روش درمان می‌شه؟
- یک ساله.
- یعنی تو یک سال چند بار بیهوش شده؟
- خب معلومه.
- فایده داشته؟
- والله من به این نتیجه رسیدم این درد درمون نداره.

از بیمارستان خارج شد. همینطور که قدم می‌زد و حرف‌های پزشکان و مردم را سبک سنگین می‌کرد، ناگهان خود را مقابل مغازۀ دوستش دید. وارد شد. مشغول صحبت بودند که جواد، صاحب مغازه گفت: یوگا رو هم امتحان کن. می‌گن خیلی خوبه. تاثیر زیادی داره.

نزدیکای تجریش وارد ساختمان سفید رنگی شد. روی تابلوی اعلانات مرکز نوشته بود: اگر فرصت انجام تمرینات در خانه را ندارید ثبت نام نکنید.

در اتاقی بزرگ، مردان سفید پوش، کف اتاق روی ملافه‌های سفید رنگ دراز کشیده، چشم‌هایشان را بسته بودند و در خلسه، آرام و عمیق نفس می‌کشیدند. انگار خوابیده بودند.

داشت به آنها نگاه می‌کرد که مسئول مرکز یوگا به سراغش آمد: خوش اومدین. این مرکز برای ترک اعتیاد تشکیل شده. ما بیماران زیادی رو درمان کردیم. یادگیری این روش می‌تونه باعث افزایش کارایی بدن بشه. اصل آموزش یوگا بر این نکته استواره که کسی که در خوردن، خوابیدن، و... معتدل باشد، می‌تونه به وسیلۀ یوگا تمام دردهای مادی و معنوی خود را از بین ببره و درمان کنه.

- ببخشین می‌تونم با چند نفر از کسایی که درمان شدن حرف بزنم؟
- ما اجازه نداریم این افراد را معرفی کنیم اما به شما اطمینان می‌دم این روش صد در صد علمیه.

اندکی بعد، روی نیمکت پارک نشسته بود و مشغول تورق روزنامه بود که چشمش حرف‌های دکتر حسن عشایری، عصب شناس، را صید کرد: اعتیاد موضوعی حساس است. ما در این موضوع حساس بدون پژوهش، تحقیق و بررسی به فکر خدمات هستیم. معتاد به اندازه کافی ساده نگر و روز اندیش است و واقعیت را درک نمی‌کند.

وای به حال وقتی که محرک‌های ضد و نقیضی مثل طب سوزنی، ترک اعتیاد سریع و فوق سریع، یوگا، گیاه درمانی و... را دریافت کند. برای درمان اعتیاد، احتیاج به بررسی دقیق و انجام آزمایشات بسیار است. در ضمن هر مرکز ترک اعتیاد احتیاج به یک team work دارد که از مددکار، متخصص بیهوشی، متخصص قلب و عروق، عصب شناس و ... تشکیل شده است.

روز بعد، رحمان که از تمام پزشکان و متخصصین ترک اعتیاد ناامید شده بود خود را به طبقه سوم وزارت بهداشت رساند و با  پزشکی که موهای جو گندمی داشت و عینک پنسی به چشم زده بود صحبت کرد. از متخصصان و روش‌های آنها گله کرد و خواست تا راهنمایش باشد.

پزشک گفت: هر دکتری که پروانۀ طبابت داشته باشه می‌تونه با تجویز دارو اعتیاد رو درمان کنه. فقط روش‌ها متفاوته که اونم مورد تایید وزارتخونه هست.   

وقتی آسانسور در طبقه همکف ایستاد، رحمان هراسان و مستأصل از وزارتخانه بیرون رفت و از خود پرسید: مراکز ترک اعتیاد واقعیت اند یا دروغ ؟

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

 

 

فرشید سامانی

"سَِِِ سِ سُ – سَنوَلِ سو – سیوَلِ سا – ساسولی مینَل – موسولی مَسا – اولِ سا"

نه، اشتباه نکنید. این کلمات گنگ و مضحک، ورد جادوگری نیست. روشی است برای آموزش الفبا در مکتب‌خانه‌های قدیم ایران. این یکی طرز آموزش حرف "سین" است و اگر می‌خواستند حرف جیم را یاد بدهند، می‌گفتند: " جَ جِ جُ – جَنوَل جو – جیوَل جا... "

کودکان به این شیوه چیزی یاد نمی‌گرفتند یا اگر می‌آموختند به سختی و کندی بود. اگر یک نفر پیدا می‌شد که این روش مندرس را کنار می‌گذاشت و با ایجاد مدارس جدید طرحی نو درمی‌انداخت، خواندن و نوشتن ساده‌تر می‌شد و همین گناه، او را بس بود. زیرا عده‌ای اعتقاد داشتند:

"اگر این مدارس تعمیم یابد، بعد از ده سال یک نفر بی‌سواد پیدا نمی‌شود. آن وقت رونق بازار علماء به چه اندازه خواهد شد؟ معلوم است علماء از رونق افتاده، اسلام از رونق می‌افتد.... صلاح مسلمین در این است که از صد شاگرد که در مدارس درس می‌خوانند، یک دوتاشان ملا و با سواد باشند و سایرین جاهل و تابع علماء باشند."(۱)

میرزا حسن رشدیه

آن یک نفر که خلاف این رویه عمل کرد، میرزا حسن تبریزی، معروف به رشدیه و ملقب به "پیر معارف" و "پدر دبستان" بود که در اوج استبداد دین و دولت در ایران، مدارس جدید را به تأسی از مدارس اروپایی بنیان گذاشت. البته، قبل از او مدرسۀ دارالفنون به همت میرزا تقی خان امیرکبیر پایه‌ریزی شده بود، اما آن جا یک مدرسۀ عالی و یک پلی‌تکنیک بود که اغلب شاگردانش را فرزندان اعیان و اشراف تشکیل می‌دادند. رشدیه از جای اساسی‌تر، یعنی از آموزش پایه و ابتدایی برای همۀ طبقات مردم شروع کرد.

مخالفت دولت قاجار با نظام آموزشی جدید به دلیل هراس از دگراندیشی مردم بود. یک بارناصرالدین شاه در جواب اعتمادالسلطنه، وزیر انطباعات، که زبان به تحسین دارالفنون گشود و گفت در زمان فتحعلی‌شاه یکی نبود نامۀ ناپلئون به شاه را ترجمه کند و حالا چهار پنج هزار نفر فرانسه دان در تهران هستند، اظهار داشت: "آن وقت بهتر از حالا بود. هنوز چشم و گوش مردم این طور باز نشده بود."(۲)

روحانیان نیز - به استثنای اقلیتی از علمای روشن‌اندیش – انگیزه‌های قابل درکی برای ستیز با مدارس جدید داشتند. اولا نظام آموزش کشور که عبارت بود از مکتب‌خانه‌ها و مدارس علمیه تحت ادارۀ آنها بود و شراکت غیر خود در این حیطه را تحمل نمی‌کردند. ثانیاً بی‌سوادی مطلق اکثریت جامعه، موجب نیازمندی مردم به آنها می‌شد و علاوه بر این که نبض اجتماع را در دستشان قرار می‌داد، مداخل کلی و جزئی برایشان فراهم می‌کرد.

از بعد جنگ‌های ایران و روس اندیشه‌های غربی و در رأس همه، قانون‌خواهی و آزادی‌طلبی در جامعۀ ایران شیوع یافته بود. رساله‌نویسی میرزا ملکم خان برای ناصرالدین‌شاه و صدر اعظمی میرزا حسین خان مشیرالدوله (سپهسالار) زنگ خطر را برای روحانیان قشری و دیوانیان سنت پرست به صدا درآورد. این همان زمانی بود که میرزا یوسف خان مستوفی‌الممالک، دیوانی بانفوذ و کهنه‌کار، زیر پای مشیرالدولۀ اصلاح طلب را جارو می‌کرد و ملا علی کنی، مجتهد بزرگ پایتخت، بزرگترین خیانت او را "فقرۀ کلمۀ قبیحۀ آزادی"  می‌دانست که "برخلاف جمیع احکام رسل و اوصیاء و جمیع سلاطین عظام و حکام والامقام است."(۳)

با این حال، همۀ این تحولات مربوط به لایۀ نازکی از طبقات برکشیدۀ جامعه بود. زیرا در شرایطی که اکثریت مطلق مردم بی‌سواد بودند، صدای روشنفکران و دگراندیشان فقط در محدوده‌های خاصی طنین‌انداز می‌شد. شیوۀ آموزش رشدیه و فراگیری دبستان می‌توانست این محدوده‌ها را گسترده کند.

میرزا حسن تبریزی خود یک طلبه و از خانوادۀ روحانی بود. در جوانی به بیروت رفت و در آن جا با مدارس جدید به شیوۀ غربی آشنا شد. سپس در سال ۱۳۰۵قمری دبستانی را در شهر تبریز تأسیس کرد. دبستان او از نظر شکلی شبیه مکتب‌خانه ها بود. در مسجد تشکیل می‌شد و شاگردانش روی زمین می‌نشستند. اما الفبا را به شیوۀ کاملا متفاوت یاد می‌داد که آموزش اطفال را سرعت می‌بخشید. 

مدتی را به همین منوال گذراند و چون مردم به تحریک ملایان مشکل‌ساز می‌شدند، مرتباً مجبور به جابجایی بود. تا این که سرانجام حیاط مسجد شیخ الاسلام را گرفت و با پول خود در آن جا اتاق‌هایی با میز و نیمکت و تخته سیاه برای شاگردان آماده کرد. اما به زودی مردم بر سرش ریختند و دبستانش را برهم زدند.(۴) چندی بعد مدرسۀ خود را به مشهد برد. غافل از این که محیط  آن جا به مراتب قشری‌تر از تبریز بود. مدرسه‌اش را برچیدند و کتکش زدند. (۵)

با این حال، بعد از مرگ ناصرالدین‌شاه و زمانی که میرزا علی خان امین الدوله صدر اعظم مظفرالدین‌شاه شد، دوران دربدری رشدیه به سر آمد. به دعوت امین الدوله به تهران آمد و دبستانش را از نو برپا کرد. این مدرسه سرمشق تأسیس مدارس دیگری شد که در راه‌اندازی آنها حتا تعدادی از روحانیان روشنفکر پیش قدم بودند.(۶) اما این دوره هم گذرا بود. با عزل امین الدوله، کار رشدیه دوباره از رونق افتاد.

او در دمادم مشروطه، جرم بزرگ و نابخشودنی دیگری مرتکب شد و روزنامه‌ای به نام "مکتب" با تمایلات آزادی‌خواهانه را منتشر کرد. همچنین با مشروطه‌خواهان جلسات مخفی تشکیل می‌داد و گاهی شب‌نامه نشر می‌داد. بنابراین، به دستور عین‌الدوله، صدر اعظم وقت به زندان افتاد.(۷)

با پیروزی جنبش مشروطه، بسیاری از موانع از پیش پای رشدیه برداشته شد. لیکن با مرارت‌های گذشته از تب و تاب افتاده بود. راهی که او گشود، توسط دیگران پیموده شد و رشدیه را در نبرد با استبداد دین و دولت در مقام پیروز میدان نشاند. او  در آذرماه سال ۱۳۲۳ ه.ش، یعنی ۵۶ سال پس از تأسیس نخستین دبستانش در تبریز در شهر قم و به سن ۹۷ سالگی درگذشت. 

 

۱- آجودانی، ماشاء الله: مشروطه ایرانی، نشر اختران، تهران، ۱۳۸۳، ص ۲۶۶
۲- اعتماد السلطنه، محمدحسن خان: روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۷، ص ۵۲۴
۳- آجودانی: همان منبع، ص ۲۵۷
۴- کسروی، احمد: تاریخ مشروطه ایران، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۳، ص ۲۱
۵- آجودانی: همان منبع، ص ۲۶۷
۶- دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه ، واحد نشر اسناد: نهضت مشروطه ایران بر پایه اسناد وزارت امور خارجه ، تهران ، ۱۳۷۰، ص ۱۷
۷- کرمانی، ناظم الاسلام: تاریخ بیداری ایرانیان، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۱


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

ماریا صبای‌مقدم

استان فارس به موزه‌ای عظیم می‌ماند که بخش بزرگی از بازمانده‌های آثار دورۀ ساسانی را در بر می‌گیرد. در هر شهر، ده و دشت می‌توان بقایای شهرها و بناهای کوچک و بزرگی مانند کاخ‌ها، قلعه‌ها و پل‌ها  را یافت. اگرچه که به سبب بی‌مهری روزگار و تاریخ، سرانجام بسیاری از آنها را نمی‌توان با بناهای همزمانشان در روم و بیزانس سنجید.

در بیشتر موارد، اثری از بافت‌های شهری یا باغ‌ها یا بناهای دیگری که به مدد آنها بتوان به دریافت کاملی از معماری این بناها رسید، وجود ندارد. قلعۀ گبری و کاخ ساسان در سروستان، قلعۀ دختر، کاخ اردشیر، بیشاپور، نقش شاپور در داراب و غیره، هر یک در دل دشتی و یا بر فراز کوه یا تپه‌ای تک و جدا افتاده‌اند.  کهن‌ترین این بناها کاخ اردشیر است که در حوالی شهر فیروزآباد به دست نخستین پادشاه سلسلۀ ساسانی ساخته شد.

اردشیر، شاهزادۀ جوان و بلندپرواز پارسی، در نبردی در دشت هرمزدگان، اردوان پنجم (آخرین شاهنشاه سلسلۀ اشکانیان) را شکست داد و متصرفات خویش را به پادشاهی بزرگی که سراسر فارس و کرمان را دربر می‌گرفت، گسترش داد. پادشاه جوان شهر پر آب گور را که در درون دره‌ای واقع شده بود، به نام خود "اردشیر خوره" یا "بخت اردشیر" خواند و در نزدیکی این شهر کاخ اردشیر را بنا نهاد.

کاخ اردشیر تجسمی از عناصر بنیادین معماری ساسانی بود که روزگاری دراز پس از برافتادن امپراتوری ساسانی نیز در قالب معماری اسلامی ایران به حیات خود ادامه داد.  نقشه اصلی کاخ بنا بر تداوم اصول معماری کاخی که در دورۀ هخامنشیان گسترش یافته بود، دارای دو مجموعه معماری جداگانه، اما وابسته به هم اداری و مسکونی است. کاخ اداری به تقلید از اسلوب اشکانی به ایوانی باز و بزرگ ختم می‌شود، اما این ایوان به سرسرای گنبددار بزرگی می‌رسد که آن را از معماری هخامنشیان و اشکانیان متمایز می‌کند. اتاق پذیرایی اصلی، تالار بار و تختگاه پادشاه بود.

سرسرای چهارگوش کاخ با گنبدی استوار که طاق‌بندهای سه‌کنج آن را می‌پوشاند، نوآوری اصلی معماران ساسانی را می‌رساند. تقریباً در تمامی نقشه‌هایی که ساسانیان پس از کاخ فیروزآباد برای ساختن کاخ کشیدند، مثلاً کاخ ساسان در سروستان، این سرسرای گنبد‌دار وجود دارد. پس از ساسانیان نیز، تداوم این اصول را می‌توان در طرح مسجدها دید.

ساخت بنا در پیروی از سنت‌های دیرپا و پابرجا که براساس قابل دسترسی بودن مواد و مصالح محلی شکل گرفته بود، با لاشۀ سنگ و ملاط سنگ گچ انجام گرفته‌است. درون و بیرون بنا با گچ اندود پوشانیده شده، تا حالت خام و خشن ساختمان پنهان بماند.  با شکستن نمای بنا از راه تو نشسته کردن ساختمان و گچ‌بری‌های پیش آمده، حالت سایه‌روشن ایجاد می‌شد که از یک‌نواختی دیوارهای درونی بدون در و پنجره جلوگیری می‌کرد.

از آرایش درون کاخ، چیز چندانی باقی نمانده‌است. به نظر می‌رسد که ستون‌ها را پیکره‌مانند می‌کردند و گچ‌بری‌های ظریف قرنیزها نیز با سرمشق از قرنیزهای سنگی تخت جمشید انجام گرفته‌اند. تحولات جزئیات نقشه و ساختمان کاخ اردشیر در فیروزآباد را که شامل ایوان و اتاق گنبددار می‌باشند، در بسیاری از کاخ‌های ساسانی پس از آن می‌توان دید. اگرچه که مواردی مانند کاخ تیسفون که به احتمال زیاد  توسط شاپور یکم (۲۴۱-۲۷۲ میلادی) ساخته شده بود و کاخ شاپور در شهر بیشاپور هم در نقشه و هم در آرایش وابسته تاثیرات اشکانی و هلنیستی هستند. 

برخی پژوهشگران اهمیت کاخ اردشیر را همپای تخت جمشید می‌دانند، چرا که اردشیر در این کاخ به تخت نشست. کاخ اردشیر در سال ۱۳۱۰ در فهرست آثار تاریخی کشور به ثبت رسید و در حال حاضر برای ثبت در آثار جهانی نامزد شده است.  در سال‌های اخیر، طرح ساخت پلی بر رودخانه تنگاب در نزدیکی این کاخ باعث نگرانی دوستداران و مسئولان میراث فرهنگی شده‌است.  به عقیدۀ برخی کارشناسان، میراث فرهنگی، ساخت این پل فلزی رفت و آمد خودرو‌ها را چندین برابر افزایش داده و لرزه‌های ناشی از عبور خودروها، این اثر فرسودۀ تاریخی را تهدید می‌کند.

این پل که دسترسی روستاییان دهِ "آتشکده" را به جادۀ اصلی آسان‌تر می‌کند، به عقیدۀ کارشناسان، به حریم منظری کاخ لطمه وارد می‌کند و این عوامل ممکن است باعث شود که ثبت این اثر تاریخی در فهرست آثار جهانی با مشکل روبرو شود. 

گزارش مصور این صفحه حاوی تصویرهایی از کاخ اردشیر است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهتاج رسولی

در نیمۀ دهۀ ۴۰، وقتی جاده کناره را منحرف کردند تا هتل‌هایت (آزادی) را در کنار دریا بسازند، هیچ کس نمی‌توانست آیندۀ شهرک نمک‌آبرود را به شکل کنونی آن تصور کند. آن وقت‌ها گویا قرار بود در اینجا یک شهرک صدهزار نفری ساخته شود. اما انقلاب آن طرح را عملا معوق گذاشت و بعدها شکل دیگری به خود گرفت، ولی در هر حال شهرک بنا شد و امروز صورتی به خود گرفته که هتل‌هایت با همۀ عظمتش در آن گم شده است. گو اینکه هنوز هم آن هتل پنج ستاره چشم و چراغ شهرک و بهترین هتل سواحل خزر به شمار می‌رود.

شهرک نمک‌آبرود در ده سال اخیر چندان اهمیت یافته است که در جادۀ چالوس، بعد از کندوان هرجا که فاصلۀ تا چالوس را می‌نویسند، فاصلۀ تا نمک‌آبرود را هم در زیر آن اضافه می‌کنند. در واقع هم حسن بزرگ نمک‌آبرود نزدیکی آن به تهران است. در فاصله دویست کیلومتری تهران قرار دارد و اگر شاهراه تهران شمال ساخته شود، از تهران یکی دو ساعت فاصله نخواهد داشت.

علاوه بر این شهرک نمک‌آبرود در یکی از بهترین و خوش آب و هواترین نقاط شمال قرار دارد. بهترین نقاط شمال در واقع فاصلۀ نور تا سلمان شهر (متل قو) است. برای اینکه در هیچ جای دیگر دریا و کوه این همه به هم نزدیک و آب و هوا این همه معتدل نیست. البته سیسنگان و چلندر در نوشهر، همچنان نزدیکترین نقاط کوه و دریا را در اختیار دارند اما در عوض نمک‌آبرود در دشت وسیع‌تری قرار دارد و امکانات بیشتری به ساخت و ساز می‌دهد. 

اینکه می‌گوییم بهترین نقاط شمال ایران در فاصلۀ نور تا مُتل‌قو قرار دارند به معنای آن نیست که رامسر را از یاد برده ایم. اما رامسر که در زمان رضاشاه با اسلوب عالی ساخته شده به اندازه نوشهر و نمک‌آبرود به تهران نزدیک نیست و در فاصلۀ دورتری قرار دارد.

شهرک نمک‌آبرود که اینک خود دارای شهرواره‌های متعدد است پر از ویلا و آپارتمان با خیابان‌های زیبا و گلکاری شده در یک محوطۀ وسیع و سرسبز واقع است که دو خط تله کابین آن را به یکی از مراکز بزرگ گردشگری شمال ایران تبدیل کرده است. این دو خط تله کابین مسافران را تا قله کوه و دل جنگل‌های انبوه می‌برند و آنجا تحویل رستوران‌ها می‌دهند که در زیر سایه درختان پرپشت جنگل پناه گرفته اند.

اما در آنجا بیش از آنکه جنگل دیدنی باشد یا نشستن در رستوران دلپذیر، دیدن شهرک و دریا از ارتفاع است که دل از مسافران می‌رباید. ای بسا هول و هراس حرکت سریع در ارتفاع نیز از جاذبه‌های شهرک باشد. آخر بشر از خطر کردن و از پرواز کردن و رفتن به بلندی‌ها خوشش می‌آید. جالب است بدانید که قرار بوده تله کابین تا تهران امتداد یابد اما این طرح هنوز جدی نشده است.

در بین مسافران شهرک نمک‌آبرود همه جور آدمی از همه جای ایران می‌توان یافت. کرد، بلوچ، ترک، ترکمن، اصفهانی، لر و شیرازی. این گوناگونی را بیش از هر جا در صف سوار شدن تله کابین می‌توان دید. گو اینکه قدم زدن در محوطه پارکینگ در پائین و قدم زدن در زیر درختان سر به فلک کشیده در جنگل مدوبن و یا چهار سامان هم به کشف این گوناگونی کمک می‌رساند.

جاذبۀ تله کابین برای مسافران بویژه در این است که دریا را به کوه وصل می‌کند. چون وقتی در ایستگاه بالائی تله کابین در قله پیاده می‌شوید، دریا زیر پای شماست. منظرۀ بی مانندی که قبلا کوهنوردان صرفا با صعود به قله سومام در ارتفاعات رامسر می‌توانستند بدان دست یابند، اما امروز دسترسی به آن با وجود این تله کابین‌ها برای زن و مرد و پیر و جوان میسر شده است.

وقتی در کنار دریا هستید عظمت دریا چندان آشکار نیست که در بالا و از ارتفاع قله. بیشتر از دریا اما این دشت نمک‌آبرود است که جلوه می‌فروشد. دشتی که تا سی چهل سال پیش همه شالیزار و مولد ثروت بود، اکنون پر از خانه‌ها و ویلاهای رنگارنگ است و از درون تله کابین برای مسافران دیدنی و تماشایی.

از بالا و از درون تله کابین‌ها بنای با عظمت گل شمال (پردیس شمال) را هم می‌توان در شرق دشت و در کنار ساحل دید که یکی از باشکوه‌ترین بناهای کناره خزر است. ساختمانی با بام پلکانی و سبک فرانسوی که پیش از انقلاب به وسیله نعمت نصیری بنیان نهاده شد و بعد از انقلاب به وسیله دیگران دنبال شد و به نحو خوبی با همان طرح اولیه ساخته شد.

می‌گویند این بنا دارای ۱۴۵ آپارتمان کوچک و بزرگ است که کوچکترین آنها ۴۰ متر و بزرگترین آنها تا ۴۰۰ متر وسعت دارد ولی بزرگترین آپارتمان که در بالاترین طبقه قرار دارد که دارای آسانسور اختصاصی و استخر و امکانات ویژه است و می‌گویند ۱۲۰۰متر مربع مساحت دارد. به جرأت می‌توان گفت که این بنا از بهترین و با شکوه‌ترین بناهای ایران است.

جاده کناره، شهرک را از هتل آزادی (هایت) جدا می‌کند. هتل با دو بال بلند عقاب‌آسا در ضلع شمالی جاده در کنار دریا نشسته است و شهرک در ضلع جنوبی جاده در دامن کوه و جنگل قرار دارد. اما فاصله شان فقط عرض همین جاده است، نه بیش از آن.

شهرک اما صرفا جایگاه مسافران و گردشگران نیست که برای ورود به آن درازای هر اتومبیل باید سه هزار تومان بپردازند و البته بعد از ساعت ۲۴ مجاز نیستند در شهرک بمانند. باشندگان واقعی شهرک ساکنان آن‌اند که از زندگی در مکانی سرسبز و خرم و خوش آب و هوا به طور دائمی لذت می‌برند. در آپارتمان یا ویلای خود زندگی می‌کنند و صبح و شام در خیابان‌های پرگل و ریحان پیاده روی می‌کنند و از زندگی سرشار می‌شوند. چون در شهرک هر چیز حتا فروشگاه‌ها معماری خاص خود را دارد و بر زیبایی محیط می‌افزاید. 

ساختن ویلاهای شهرک از همان دهۀ چهل و پنجاه شروع شد اما ترقی شهرک و آوازه یافتن آن ده سالی بعد از انقلاب شروع شد. در هر حال امروز این ساختمان‌های بلند و آپارتمان‌ها هستند که به شهرک رونق داده‌اند. مردمانی که دستشان به دهنشان می‌رسد این آپارتمان‌ها را می‌خرند و در فصل‌های مختلف سال به هنگام تعطیلات در آن ساکن می‌شوند و در کنار مسافران و گردشگران به شهرک رونق می‌دهند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
امید صالحی

جشن "نوروز صیاد" جزیرۀ قشم از جملۀ مراسم زیبا و بجامانده از دوران گذشتۀ این دیار است که در تابستان هر سال و پس از اولین دوره از صید و صیادی، در یکی از سواحل زیبای بزرگ‌ترین جزیرۀ خلیج فارس، برگزار می‌شود.

صیادان حاشیه‌نشین خلیج فارس صید را در آن روز تعطیل می کنند. یعنی در روز "نوروز صیاد" ماهی‌گیران به جای این که به قصد صید به دریا بروند، به قصد آب‌تنی و تفریح به دریا می‌روند.

روستای صلخ در جزیرۀ قشم از معدود مکان‌هایی است که در آن آیین‌های خاص "نوروز صیاد" به صورت کامل اجرا می‌شود. این روستا در صد کیلومتری جنوب قشم قرار دارد.

در این مراسم تعدادی مرد لباس سفید به تن دهل می‌زنند و یک گروه سرودخوان آوازهای شادی می‌خوانند و با ریتم نوازندگان دهل پیش و عقب می‌روند. در ادامۀ این مراسم دو مرد سیاه‌پوش که با برگ‌های نخل صورت خود را پوشانده‌اند، به مردم حمله‌ور می‌شوند. اینها نمادی از غارتگران هستند که "شوشی" نامیده می‌شوند و به اعتقاد صلخی ها از پشت کوه آمده‌اند.

شتری چوبی با ساربان و مرغ دریایی، دیگر نقش‌های این نمایش سنتی‌اند. این مراسم تا غروب نوروز صیاد ادامه دارد.

مردم این روستا باور دارند که در روز "نوروز صیاد" ماهیان زاد و ولد می کنند و دریا پربرکت می‌شود. به همین دلیل، در این روز هیچ تور و قلابی به دریا انداخته نمی‌شود.

بانوان روستای صلخ با پخت شیرینى‌هاى خرمایى محلى ‌با نام رنگینک از میهمانان پذیرایى می‌کنند و در آن روز با انواع آبزیان غذا نمی‌پزند. علاوه بر این، آنها با الهام از هنرهاى محلى و استفاده از حنا به دستان خود را پرنقش و نگار می‌کنند.

اهالی این روستا نان های محلی خاصی می خورند که در  آن از ماهی پودر شده استفاده می کنند و روی آن را گِلَک می مالند. گِلَک را با خاک جزیرۀ هرمز درست می‌کنند و مردم بر این باورند که مالیدن گِلَک بر پیشانی حیوانات آنها را از بیماری حفظ می‌کند و مالیدن آن بر درخت‌های نخل بار آنها را زیادتر می‌کند. آنها همچنین گِلَک‌مالی  بر سردر خانه‌ها را عاملی برای دریافت روزی حلال و برکت می‌دانند.

حکایت فصل‌ها برای صیادان حکایت دیگری‌است. نوروز صیادان آخر تیرماه است و فصل‌ها با تغییرات دریا تغییر می‌کنند. اول سال صیادی، اول امرداد است. فصل‌های سال صیادی عبارتند از: گرما، شهری‌ماه، زمستان و جوزا. اولین فصل سال دریایی، گرما، ۶۵ روز طول می‌کشد و بقیۀ فصل ها هرکدام ۱۰۰ روز. فصل دوم شهری‌ماه است که تا نیمه‌های پاییز ادامه دارد و فصل سوم زمستان است که تا هفتۀ سوم فروردین طول می‌کشد و جوزا، فصل آخر، تا آخرین روز تیرماه ادامه دارد. نوروز صیاد درست در پایان جوزا که فصل آخر است، می‌آید. و ساحل‌نشینان سال‌هاست که از روی این گاه‌شماری برنامه‌های زندگی خود را تنظیم می‌کنند.

در گزارش تصویری این صفحه محمد احمدی صلخی، مدیر عامل شرکت تعاونی صیادان صلخ، مراسم نوروز صیاد را شرح می‌دهد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.