Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - ایران
ایران

مقالات و گزارش هایی درباره ایران

هاله حیدری

چند سالی می‌شود که هر وقت مادربزرگ را به تهران دعوت می‌کنیم می‌گوید: "یک وقتی می‌آیم که حداقل برف و باران را ببینم."

مادربزرگ در اصفهان زندگی می‌کند. و من همیشه خوشحالم که حداقل دیدن برف و باران باعث تجدید دیدار ما با مادربزرگ می‌شود. غافل از این که کم شدن میزان بارندگی در اصفهان، امروز باعث خشکی زنده‌رود زیبا شود.

برای بیشتر اصفهانی‌‌ها زاینده‌رود فقط یک رودخانه پر آب در میان شهر نیست. بلکه عضوی از خانواده آنها است. عضوی که همیشه بوده و به بودنش عادت داریم. ولی اهمیتش را زمانی ‌متوجه می‌شویم که نباشد و در ماه‌‌های گذشته اصفهانی‌‌ها طعم تلخ نبودنش را چشیده‌اند.

جای خالی زاینده‌رود دلیلی شد که به سراغ کتابخانه بروم و مطالبی را در مورد آب زاینده‌رود بخوانم. در کتاب محاسن اصفهان در مورد گوارایی آب زاینده‌رود  آمده: به هنگام مسافرت فناخسرو عضدالدوله دیلمی از بغداد به اصفهان که به قصد زیارت پدرش رکن‌الدوله دیلمی صورت می‌گرفت، برای آنکه حشمت و جلال دربار خود را به نظر مردم برساند، دستور داد تا از بغداد آنچه بدان احتیاج داشت از خوردنی‌ها و نوشیدنی‌ها و ملبوسات و ریاحین و مانند آنها را به اصفهان آوردند. چون به اصفهان رسید در ساحل زنده‌رود اردو زد. عضدالدوله آب خواست و چون قدحی از آب فرات به او دادند آنرا بریخت و گفت با وجود زنده‌رود، شرب آب فرات را نشاید.

ولی امروز چه به روز این آب گوارا آمده است؟ بعضی از اصفهانی‌‌ها عقیده دارند که رد شدن تونل مترو از زیر رودخانه باعث شده آب آن را به طور موقت خشک کنند. عده‌ای هم می‌ گویند آب را از سد زاینده‌رود  به طرف رفسنجان و یزد منحرف کرده اند.

ولی متخصصان منابع طبیعی نظر دیگری دارند. آنان معتقدند که این خشکی بر می‌گردد به کاهش بارندگی در سال‌های اخیر، نه تنها در اصفهان که در بیشتر مناطق زمین. و این امر به دنبال گرم شدن تدریجی کره زمین و تغییر اقلیم جهانی پیش آمده است.
دکترآزادی که تحقیق گسترده‌ای در مورد منابع طبیعی اصفهان داشته‌،  در مورد خشک شدن زاینده‌رود می گوید:

"خشک شدن زاینده‌رود که پیرو خشکسالی سال‌‌های اخیر است آسیب زیادی به کشاورزی حاشیه زاینده‌رود و اراضی زیر دست آن زده است. برای مثال سطح زیادی از باغ‌‌های بادام آبی و برنج کاری‌‌های اطراف اصفهان خشک شده به طوری که امسال برخی از مزارع را با تانکر آبیاری می‌کردند. از دیگر مشکلات تاثیر آب بر روحیه مردم اصفهان است. این باور کردنی نبود که خشک شدن این قسمت از رودخانه این چنین مردم شهر را افسرده کند."

حرفهای راننده تاکسی هم  در مورد خشک شدن رودخانه همچنان در یاد من هست که با لهجه اصفهانی می‌گفت: "خانم از وقتی رودخونه خشکیده من یه بار هم بهش نیگا نکردم. از روی پل که رد می‌شم فقط جلومو نیگا می‌کنم. دلم می‌گیرد."

باز بر می‌گردم به زمان نوجوانی، هر وقت که دلم می‌گرفت پدربزرگ می‌گفت: برو لب آب و به رودخانه نگاه کن. یادت باشد که با بخشندگی می‌رود تا کویر را سیراب کند با اینکه می‌داند بر خلاف بقیه رودخانه‌‌ها هرگز به دریا نمی رسد و سرنوشتش این است که در کویر به باتلاق تبدیل شود."

سرنوشت دیگر جانداران وابسته به آب در مسیر زاینده‌رود  بسیار بدتر از انسان‌‌هاست. باتلاق گاوخونی که آخرین ایستگاه زاینده‌رود است همیشه پذیرای گونه‌‌های کم نظیر پرندگان مهاجربوده که با این وضعیت جانداری در آنجا دیده نمی‌شود.

زاینده‌رود  ماه‌‌ها خشک بود تا ۱۲ آبان ماه امسال. سد زاینده‌رود  را باز کردند و رودخانه بار دیگر زنده شد. امروز مردم با شادی دوباره بر لب آب می‌نشینند. بساط شام و ناهار را پهن می‌کنند و دور هم لحظات خوشی را سپری می‌کنند. دوباره صدای آواز خوانان زیر پل خواجو شنیده می‌شود و بچه‌‌ها در چمن‌‌های کنار سی و سه پل به دنبال هم می‌دوند مستانه فریاد می‌زنند.

در گزارش مصور این صفحه هاله حیدری  شما را به دیدار این رود دوباره زنده شده اصفهان می برد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

شوکا صحرایی

نخستین سنگ بنای هنر نمایش تئاتر در اصفهان را زنده یاد ناصر فرهمند، کارگردان و بازیگر توانای اصفهان، پایه گذاری کرد. پیشکسوتانی چون علی اصغرجهانشاه، محمد میرزا رفیعی، دکتر دخانی، ممیزان و همچنین نامدارانی همچون رضا ارحام صدر و نصرت الله وحدت کار هنری خود را با تئاتر آغاز کردند.  اولین تئاتر در اصفهان به نام تئاتر المپ (سال ۱۳۲۱) ایجاد شد.

نصرت الله وحدت متولد ۱۳۰۴در اصفهان یکی از پایه گذاران این تئاتر بود. او از ۱۸ سالگی بر روی صحنه تئاتر حرفه ای ظاهر شد و چون روح سرکش و خمیرمایه او به طنز گرایش داشت و شیرینی بیان و کلامش دلها را شاد و مجذوب خویش می‌کرد به دنیای شیرین کمیک و شادی آفرینی روی آورد.

وحدت برای اولین بار با نمایش "خلیفه یک روزه" در تئاتر المپ به روی صحنه رفت و پس از آن سال‌ها به همراه زنده یاد ارحام صدر در این تئاتر و تئاتر سپاهان فعالیت کرد.

یکی از نمایش‌های موفق او در آن سال‌ها نمایش جاده زرین سمرقند بود. پس از اجرای موفق این نمایش در سال ۱۳۳۵ بسیاری از مدیران تئاترهای تهران از او دعوت کردند که همراه با هنرمندان مشهور و پر قدرتی چون هوشنگ سارنگ، مجید محسنی، ناصر ملک مطیعی، شهلا ریاحی و دیگران در نمایشنامه جاده زرین سمرقند نقش خود را ایفا کند. وحدت پس از اجرای این نمایش برای همیشه در تهران ماندگار شد و در ده‌ها نمایشنامه از آثار مولیر و نمایشنامه‌های معروفی چون شاهزاده تاتیانا، زورق بی‌صاحب، مرحوم آقا، و خسیس  در تئاتر فردوسی تهران و تئاتر نصر به ایفای نقش پرداخت. اغلب این نمایش‌ها بیش از ده ماه روی صحنه می‌ماند.

در همین زمان بود که تهیه کنندگان فیلم از او دعوت کردند و بدین ترتیب وحدت به سینما راه یافت. او می‌گوید: "از زمانی که به عرصه سینما راه یافتم روزها روی صحنه فیلمبرداری بودم و شب‌ها ساعت ۶ به تئاتر می‌رفتم  و تا ساعت ۸ تمرین می‌کردم که ساعت ۸ موقع اجرای عمومی بود و به دلیل علاقه زیاد به تئاتر مدت‌ها هردو (تئاتر و سینما) را در کنار هم ادامه دادم."

وحدت علاوه بر بازیگری در عرصه کارگردانی نیز موفق بود و به گفته خودش علاوه بر بازی در بسیاری از فیلم‌ها، کارگردانی و یا حتی تهیه سناریو بسیاری را به عهده داشت و تقریبا سالی یک فیلم تهیه می‌کرد. او می‌افزاید: "اولین فیلمی که در آن بازی کردم، یک فیلم ۱۶میلیمتری بود به نام پنجمین ازدواج. این فیلم را خودم کارگردانی کرده بودم که اتفاقا نقطه عطفی بود در شناساندن من در عالم سینما."

وحدت در  بیش از ۴۳ اثر تا به حال به شکلی حضور داشته است. اما او فیلم عروس فرنگی ساخته سال ۱۳۴۳را بسیار با اهمیت می‌داند زیرا به گفته او این اولین فیلم ایرانی بود که در جشنواره آسیایی موفق به دریافت جایزه دلفین طلایی شده بود. او می‌گوید: "این تندیس را چندین سال قبل به موزه سینما اهدا کردم."

وحدت در ارتباط با فعالیت‌های هنری خود طی سی سال اخیر می‌گوید: "متاسفانه بعد از انقلاب ۵۷ فعالیت هنری چندانی نداشتم. تنها فعالیتم محدود به اجرای دو، سه نمایش خارج از ایران می‌شود و تقریبا در طول این سال‌ها خانه‌نشین شده ام و مشغول نوشتن خاطرات خود هستم. البته دلم برای قرار گرفتن روی صحنه بسیار تنگ شده است."

 

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

فرزانه راجی

موزۀ آبگینه و سفالینه که سیر تحول شیشه و سفال‌سازی از پیش از تاریخ تا عصر قاجار را به نمایش گذاشته در اصل به صورت یک کوشک در میان باغی مصفا در اواخر دوره قاجار توسط احمد قوام، وزیر احمد شاه، ساخته شد و در سال ۱۳۵۸ به صورت موزه آبگینه و سفالینه بازگشایی شد. 

گچ‌بری‌های ساختمان آجری موزه در سه دوره صورت انجام شده است:
 ۱ـ گچ‌بری‌های دوران قوام ـ شامل بخشی از سرسرا و قسمتی از تالارها؛
 ۲ـ گچ‌بری‌های زمان استقرار سفارت مصر- نمونه آن در تالارهای مینا، بلور و زیرزمین دیده می‌شود؛
 ۳ـ گچ‌بری‌هایی که در سال ۱۳۶۲ انجام گرفته که در سرسرای بالاست. 

ویترین تمامی تالارها توسط‌ هانس هولاین ـ اطریشی در سال‌های ۵۴ و ۵۵ طراحی شده است.

در طبقه اول تالار‌های سمعی‌بصری، مینا و بلور قرار دارند. در تالار‌ سمعی‌بصری بر روی دیوار جدول زمان سنجی است که نشان می‌دهد سرزمین ایران چقدر قدمت دارد. مقایسه‌ای نیز با تمدن‌های سایر کشورهای باستانی صورت گرفته است. نقشه‌ای نیز وجود دارد که مکان‌های باستانی ایران در آن مشخص شده.

در تالار مینا مهره‌ها،  شیشه‌ها و سفال‌های ساده و ابتدایی و در تالار بلور سفال‌ها و شیشه‌های کمی پیشرفته تا اوایل اسلام قرار دارد.

نقوش خمره سفالی گیل‌گمِش که در سرسرای پایین قرار دارد به افسانه کهن موسوم به "گیل گمِش" و "انکیدو" منتسب است. گیل‌گمش نمادی از انسان حاکم عصر شهرنشینی محسوب می‌شود و انکیدو با موهای پریشان مظهر انسان آزاده شهری عصر پارینه سنگی است، که همراه با حیوانات در جنگل و مرغزارها فارغ از قید و بندها به سر می‌برد. گیل‌گمش انکیدو را ابتدا به جنگ و سپس به صلح و مهر وا می‌دارد تا زندگی آزادانه خود را رها سازد و به شهرنشینی روی آورد. انکیدو جنگل و کوه را ترک می‌کند و شهرنشین می‌شود و پس از مدتی مثل بقیه موجودات میرنده فنا می‌شود، در حالیکه در عمق وجودش آرزوی بازگشت به روزگار پیشین را دارد.

گیل‌گمش پس از مرگ یار خود، در جستجوی زندگی جاودان برمی‌آید. بیم مرگ، او را به مبارزه‌ای سرسختانه برمی‌انگیزد تا جایی که به خدایان می‌گوید: "می‌خواهم بزکوهی و گوزن را به خون کشم، از پوست شیر و پلنگان و سگان صحرایی برای خود پوشش سازم تار مرگ درهای خود را برمن ببندد و زندگی با من آشنا شود. اما فرجام این تلاش چیزی جز پذیرش شکست نیست."*  محل کشف این اثر نهاوند است. 

در طبقه بالا تالارهای صدف، زرین و لاجورد یک و دو قرار دارند. صیقل و لعابی که بر ظروف سده‌های سه تا هفت مشاهده می‌شود درطی قرون متحول شد. لعاب که ماده‌ای شیشه مانند است سطح این ظروف را می‌پوشاند.  صیقل اما افزوده‌ زینتی یا پوسته نازکی است از همان جنس رُس که گاهی با افزودن آب به گلی که ظرف از آن ساخته شده تهیه می‌شود.  یک گروه دیگر از ظروف مربوط به همین دوره را باستانشناسان نخودی می‌خوانند. ظروف نخودی به دو گروه تقسیم می‌شوند:"زنده" و "بی‌جان". در گروه زنده تزئینات شامل پیکره انسان، پرندگان، حیوانات، نقش اسب، تصویر جنگآوران و کلا موجودات زنده و صحنه‌های زندگی روزمره است.  نقوش گروه "بی جان" بیشتر نقش‌های هندسی است.

در حدود سده دوازده میلادی (قرن ششم هجری) سفالگران ایرانی موفق شدند ماده‌ای نظیر چینی تولید کنند که ماده‌ای سخت و شیشه مانند است و لعاب‌های قلیائی دوره‌ سلجوقی بهتر به آن می‌چسبد. این ماده سخت‌تر به سفالگران اجازه می‌داد که اشیایی کشیده‌تر، باریکتر و مشبک‌تر بسازند. ظروف مینایی، لعابی صدفی و یکرنگ به خوبی از پیشرفت دانش فنی و روح تجربه‌ سفالگران عصر سلجوقی خبر می‌دهند.

ظروف یک رنگ لعابی که در عهد ساسانیان به وجود آمده بودند در عصر سلجوقی با کیفیت عالی لعاب‌ها و مواد شبه چینی مشخص بودند. این سفالینه‌ها حتی می‌توانستند به اشکال برجسته کنده‌کاری شوند. یورش مغول در پایان دوره سلجوقیان وقفه‌ای همه جانبه در کشور به بار آورد. گرچه فعالیت هنری متوقف نشد اما گرایش‌ها و سلیقه‌ها و دستاوردهای متفاوتی از آنچه که جاری بود به وجود آورد.  چهره‌های مغولی روی برخی ظروف تالار زرین مربوط به این دوره است. 

تالار لاجورد یک اشیای دوره ایلخانی، و لاجورد دو اشیای دوره‌ صفوی را به نمایش گذاشته است. اشیای  دوره‌ صفوی به نسبت دوره‌های قبل کاربردی ترند. برخلاف آنچه عموما تصور می‌شود این ظروف از چین سرچشمه نگرفته‌اند. برعکس از خاورمیانه به چین راه یافته‌اند و سنگ کبالتی که برای تهیه رنگ آبی آنها به کار می‌رفت از ایران به آن کشور صادر می‌شد. نمونه‌هایی که به اوایل سده هشتم هجری مربوطند فاقد هرگونه تاثیر چینی هستند.

نمونه‌های مربوط به ازمنۀ بعدی از کاربرد فراوان نقش مایه‌های چینی حکایت دارند و نشان می‌دهند که از ظروف آبی و سفید وارداتی از چین تاثیر پذیرفته‌اند. نقش‌مایه‌های باب آن روزگار را ابرهای به هم پیچیده و صخره‌های ساده شده و گل‌ها و حیوانات ترکیبی و دورنماها به سبک چینی تشکیل می‌دادند.

در گزارش مصور این صفحه با هم به تماشای این موزه می‌رویم.

 



 *برگرفته از کتاب نمایشگاه حماسه گیل‌گمش و سفال مندائی- سازمان میراث فرهنگی کشور.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فرنوش تهرانی

تا چند دهه پیش، باغ در ادامۀ معماری یا به عنوان گونه‌ای از آن تفسیر می‌شد. اما امروزه به عنوان اثری قایم به ذات که نقشی به‌سزا در شکل دادن به محیط طبیعی دارد، طرف توجه قرار گرفته‌ است.

نسرین فقیه، هنرشناس و نویسنده مقالۀ "چهارباغ؛ مثال ازلی باغ‌های بزرگ تمدن اسلامی" در این باره می‌گوید: "باغ‌ها را از زوایای گوناگون می‌توان نگریست و تفسیر کرد. از انتخاب چشم‌اندازی که مسلط بر شهر باشد، تا میل به حفاظت خویش در برابر خصومت طبیعت بیرونی. از هندسۀ ثابت طرح باغ گرفته تا طرح فرّار و شکننده معماری کوشک‌ها. از کاشتن منظم درختان تا شکفتگی بوته‌های پر از گل در زیر آنها. اینها همه ما را وا می‌دارند تا هر باغی را، هم به عنوان جایگاه عملکردهای معین و جلوه‌گاه نمادها و عواطف ببینیم و هم به آن به چشم فضای اندیشه بنگریم."

آرتور پوپ، نویسنده کتاب "معماری ایران" نیز معتقد است: "باغ ایرانی نه تنها جای امن و آسایش، که در عین حال جایی است برای تأمل و تحقیق. جایی که روح خستۀ آدمی می‌تواند تازه شود و آرامش یابد و منظره‌های تازه‌ای بر او مکشوف گردد."

از همین رو آرمان باغ ایرانی در همۀ هنرها نفوذ کرده و می‌توان پیوند گسترده‌ای را میان باغ و معماری، باغ و موسیقی، باغ و نگارگری و باغ و شعر ملاحظه کرد. به تعبیر ایرج افشار، پژوهشگر تاریخ، باغ  دو کاربرد اصلی دارد: معاشقه و مشاعره.

همان تصویر بهشت که در باغ ایرانی شکل گرفته، در شعر فارسی سروده و در فرش ایرانی بافته شده ‌است. بسیاری از فرش‌ها یا طرحی از چهارباغ ایرانی را نمایش می‌دهند یا یکی از اجزای آن مثل درخت و گلدان را تصویر می‌کنند.

کاشی‌ها نیز چنین‌اند و با مفهوم باغ در هم آمیخته‌اند. نقش و نگار کاشی‌ها، گاه برداشتی از باغ‌های زمینی است و گاه با رنگ‌ها و نقش‌های انتزاعی (همچون ختایی و اسلیمی) به نمادی از بهشت تبدیل می‌شود.

بدین سان، از زمان‌های کهن، باغ حضوری پررنگ در زندگی ایرانیان داشته ‌است. شهرهای ایران - حتا شهرهای کویری - هرکدام باغ‌های مفصلی داشتند و در جاهایی مانند اصفهان، شیراز و تا حدودی تهران عهد قاجار، از پیوند باغ های کوچک "باغ-شهر" به وجود آمده  بود. بی‌شک نمی‌توان تأثیر این باغ‌ها و باغ-شهرها را در آرامش روحی و پالودگی ذهنی عنصر ایرانی نادیده گرفت.

امروزه از باغ‌های ایرانی که وصفشان در انبوهی از کتاب‌های تاریخی و سفرنامۀ سیاحان خارجی آمده، چیز زیادی برجای نمانده‌ است. گرچه پاره‌ای باغ‌های معروف، کمابیش از گزند زمانه برکنار مانده‌اند، اما تعداد به مراتب بیشتری از میان رفته‌اند.

نیز، مفهوم باغ - شهر در توسعۀ لگام گسیختۀ شهرها رنگ ‌باخته و آخرین جلوه‌هایش - که شمیران تا همین دو سه دهه پیش از آن جمله بود - به خاطره‌ها پیوسته ‌است. اما حادثۀ بدتر زمانی رخ داد که مفهوم باغ ایرانی از برنامه‌ریزی‌های شهری حذف شد و الگوهای غربی - آن هم به شکل ناقص - جایگزین گشت.

با وجود این، می‌توان رگه‌هایی از توجه به مفهوم باغ ایرانی را در آثار برخی از معماران، هنرمندان و شاعران معاصر سراغ گرفت. در حوزۀ معماری و طراحی فضا، باید از "هوشنگ سیحون" نام برد که در اغلب آثار یادمانی‌اش - خصوصاً مجموعۀ باغ آرامگاه فردوسی - از چهارباغ ایرانی الهام می‌گیرد.

در کارهای نقاشان مدرن، آثار سهراب سپهری، پیشتاز و درخور تأمل است و بسیاری از شاعران، از جمله مهدی اخوان ثالث نیز این توجه را در اشعار خود باز می‌تابانند. اینها شاید کورسوهایی باشند برای باززنده‌سازی باغ ایرانی و پیوند دوبارۀ آن با زندگی ایرانیان.

گزارش مصور این صفحه نگاه کوتاهی دارد به چهره برخی از مهمترین باغ‌های تاریخی ایران.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

می‌گویند باغ پرتوی است از بهشت و یکی از برجسته‌ترین دستاوردهای هنری ایرانیان  که  از دوران هخامنشی تا امروز ادامه داشته است. درباره باغ ایرانی و زیبایی‌های معنوی و صوری آن  دو گزارش تصویری تهیه دیده‌ایم. نخستین گزارش درباره معنای  باغ ایرانی است که در این صفحه می‌توانید ببینید. دکتر سید حسین نصر، که از صاحب نظران برجسته فرهنگ و هنر اسلامی است نیز درباره معنای باغ ایرانی در "کتاب باغ ایرانی؛ حکمت کهن، منظر جدید" نوشته‌ای دلنشین دارد که در این صفحه شما را به بازخوانی چکیده آن دعوت می‌کنیم:

"از آغاز، ایرانیان باغ را یک تجلی زمینی از یک حقیقت معنوی می‌دیدند: ظل و انعکاس عالم مینویی در این گیتی. به همین جهت طرح باغ و صورت هنری آن ارتباط با علوم جهان‌شناسی و حکمت داشت و تجربۀ باغ محدود به عالم محسوس نبود. بلکه تا حدی حقیقت عالم بالا و تجربۀ مستقیم آن را برای آنان که بصیرت و استعداد معنوی داشتند، امکان‌پذیر می‌ساخت و به همین جهت نوعی هنر مقدس بود.

کلمۀ پردیس هم در غرب به صورت "پارادیس" نام بهشت شناخته شد و هم در قرآن کریم و زبان عربی به واژه "فردوس" تبدیل شد.

این نه بدان معنا بود که بهشت چیزی جز خاطرۀ باغ‌های زیبای این جهانی در اذهان و خیال مردمان قدیم نیست. (چنان که مادیگرایان معتقدند) بلکه برعکس، به این معناست که پردیس این جهانی در ایران همواره به صورت سایه و ظل فردوس برین شناخته می‌شد.

با توجه به این حقیقت است که باید به شعر شاعر شبه قارۀ هند درباره یکی از زیباترین باغ‌های گورکانی که از روی نمونۀ باغ‌های ایرانی ساخته شده‌است، یعنی باغ "شالیمار" توجه کرد که می‌فرماید:

اگر فردوس بر روی زمین است / همین است و همین است و همین است

در تمام تمدن‌های سنتی نه تنها هنر با اصول معنوی و حِکَمی سر و کار دارد، بلکه هنرهای گوناگون به علت مرتبط بودن به اصول مشترک با یکدیگر رابطۀ نزدیک دارند."

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

بهار نوايی

حمید متبسم، آهنگساز و نوازنده تار و سه تار، نامی آشنا در عرصه موسیقی سنتی ایرانی است. کنسرت‌های او در قالب گروه دستان نه تنها به رشد و پیشرفت موسیقی ایرانی در دو دهه گذشته یاری رسانده، بلکه همانند پلی بین موسیقی داخل و خارج ایران، به شناساندن موسیقی سنتی ایرانی در نقاط مختلف دنیا سهم بسزایی داشته است.
آهنگسازی‌های حمید متبسم در دو دهه اخیر اگر چه همواره با نوآوری همراه بوده، در چهارچوب موسیقی سنتی و ردیف موسیقی ایرانی باقی مانده است. اما به تازگی این آهنگساز، که سال‌هاست در اروپا زندگی می‌کند، با ساخت یک اپرت به نام سیمرغ برگی تازه از فعالیت موسیقایی خود گشوده است.

متبسم به تازگی نوشتن این اپرت را که اجرای آن نزدیک به یک ساعت طول می کشد به پایان برده و امیدوار است که در آینده نزدیک مقدمات اجرای آن را فراهم کند. در ارکستر سیمرغ ۲۲ نوازنده سازهای ایرانی و ۵ خواننده همکاری خواهند کرد.
در اجرای این اپرت همایون شجریان بعنوان خواننده سولیست و محمدرضا درویشی بعنوان رهبر ارکستر شرکت خواهند داشت.

قطعه "ونوشه"

ساخت یک اپرت با مضمونی ایرانی، اشعار فارسی و استفاده از سازها و نوازندگانی ایرانی در قالب یک ارکستر بزرگ کاری نو و در حال حاضر بس دشوار می نماید. اما حمید متبسم در زمان آهنگسازی و تصنیف این اثر عظیم، شیوه‌های اجرایی آنرا نیز تدبیر کرده است و اکنون او و یاران سیمرغ می‌روند تا بسترهای اجرایی آنرا فراهم کنند تا بزودی این اثر هنری خلاقه را در پیش روی عاشقان و علاقه‌مندان موسیقی و فرهنگ ایران اجرا نمایند:

"در ساز بندی این ارکستر با توجه به امکانات سازی موسیقی ایران از هشت ساز کششی شامل یک نی، چهار کمانچه، دو قیچک آلتو و یک قیچک باس استفاده شده که در مجموع، به مناسبت تا پنج خط صوتی متفاوت را می نوازند.
و همینطور نه ساز مضرابی شامل یک سنتور، چهار تار، دو بم تار و دو بربط که این مجموعه هم تا چهار خط متفاوت را می نوازند. ۱۱ ساز کوبه ای نیز توسط سه نوازنده اجرا خواهد شد.

و در مجموع سه خط آواز که توسط یک خواننده سولیست، دو خواننده سوپرانو و دو خواننده تنور خوانده خواهد شد".

حمید متبسم پیش از این نیز در همکاری با گروه دستان که نوازندگان آن در گوشه و کنار دنیا زندگی می کنند راهکارهایی برای تمرین‌های گروهی خود یافته بود اما اکنون با افزایش تعداد هنرمندان در گروه سیمرغ به بیست و هفت نفر انجام و اجرای کار بس دشوارتر و پرهزینه‌تر خواهد بود. شاید به همین دلیل است که گروه سیمرغ تصمیم گرفته تمرین‌های خود را در تهران اجرا کند که بی‌گمان روزی هم محل اجرای این اپرت خواهد بود:

"تمام تمرین‌ها در ایران انجام خواهد شد، چرا که امکان جمع‌آوری این تعداد نوازنده ایرانی در یک شهر، تنها و تنها در تهران میسر است".

در موسیقی سنتی ایران بیشتر با استفاده از اشعار عرفانی شاعران آهنگسازی می‌شود. از همین رو تا کنون از سروده‌های حماسی فردوسی کمتر استفاده شده است.

آهنگسازانی مانند حسین دهلوی اشعار و داستان‌های فردوسی را بیشتر مناسب موسیقی کلاسیک اروپایی دیدند که قادر به تصویر صوتی صحنه‌ها و مضمون آن باشد. اما در اپرت سیمرغ از سازهای ایرانی استفاده می‌شود:

"تصویر کردن صحنه‌های جاندار حماسی نیاز مبرمی به تنوع و رنگ در موسیقی دارد و مانند موسیقی عرفانی به سختی قابل توصیف و ارائه با یک یا چند ساز محدود است. به همین دلیل معدود آهنگسازانی که در ایران نیز سراغ شاهنامه رفتند از موسیقی سیمفونیک و فرم اپرا کمک گرفتند. اگر به آلبوم‌های مختلف موسیقی ایران توجه کنید می‌بینید که در بسیاری از این آثار اشعار مختلفی از شاعران عرفانی مانند سعدی، حافظ، مولانا و عطار در کنار هم قرار گرفته‌اند، بدون اینکه در یکدستی اثر تاثیر منفی بگذارند و مزاحمتی برای یکدیگر ایجاد کنند. در حالیکه اشعار فردوسی را نه تنها نمی‌توان در کنار اشعار دیگران گذاشت، که بدلیل پیوند داستانی اشعار حتی نمی‌توان در خود شاهنامه از صفحه‌ای به صفحه دیگر پرید".

فرمی که آهنگساز سیمرغ برای قطعه خود در نظر گرفته به زعم او تنها عناصری از اپرت را در خود دارد. این اثر یک قطعه بلند آوازی در غالب یک ارکستر بزرگ و یک موسیقی چند صدائی به روش اپرت‌های اروپائی است. با این وجود سیمرغ متکی بر سنت موسیقی ایرانی و شاهنامه خوانی سنتی است.

دست اندرکاران اپرت سیمرغ می‌دانند که هنوز هم تا امکان اجرای این قطعه راهی طولانی در پیش دارند. راهی که در این برهه از زمان،  تنهای تنها با قدرت عشق باید پیمود:

"همه ارکسترهای بزرگ جهان به اتکای کمک‌های مالی و فرهنگی سازمانی، خصوصی و دولتی پا برجایند و مخارج آنها تنها با درآمد حاصله از کنسرت ها قابل تامین نیست. اجرای این قطعه نیازمند کار سازمان یافته و همچنین بودجه‌ای سنگین برای تأمین مخارج سفر و اقامت و سازماندهی این جمع بزرگ در تور کنسرت‌ها است. ما با تاسیس یک بنیاد به نام سیمرغ در هلند و به همکاری گرفتن دوستان علاقمند به سیمرغ در زیر سقف دفتر این انجمن سعی بر آن داریم که از همه ایرانیان و غیر ایرانیانی که حرف ما را باور دارند و هنر دوست‌اند کمک بگیریم".

در گزارش مصور این صفحه حمید متبسم از انگیزه و عمل خود در خلق این اثر بی‌مانند ایرانی سخن می‌گوید. به همراه اپرت سیمرغ حمید متبسم خود قطعه‌ای به نام "ونوشه" را با سه تار اجرا می‌کند که می‌توانید در این صفحه آن را بشنوید.

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

جواد منتظری

کمتر کسی را می‌توان سراغ کرد که به سفر زیارتی مشهد برود و عکسی یادگاری با پس زمینه حرم امام رضا نگیرد. از جوانهای آلامد گرفته تا هنرپیشه‌ها و روستایی‌هایی که از نقاط دور دست می‌آیند و نیز زوار دیگر کشورها. حالا عکس یادگاری مقابل تصاویر حرم، بخش تفکیک ناپذیر از آن چیزی است که مسافران مشهد در غالب سوغاتی‌هایی مثل زعفران، نبات و پرده ضامن آهو با خود می‌برند.

بدیهی است که هر کسی پا به هر کجایی که می‌گذارد، خاطره‌اش را در یک عکس یادگاری ثبت می‌کند. اما عکس گرفتن در حرم امام هشتم شیعیان عملی است ممنوع، با موبایل هم نمی‌توان عکس‌هایی به آن کیفیت گرفت که بتوان بر دیوار خانه کوبید و به دیگران نشان داد.

آدم‌ها خود را در مقابل تصویری از حرم در چند صدم ثانیه از زمان ثبت می‌کنند و آن را در زمان با خود حمل می‌کنند. عکس‌های یادگاری با حرم دو حس اساسی را در اشخاص زنده نگه می‌دارد. اول نوعی احساس قدرت است، شخص با این عکس نشان می‌دهد که من (تاکید می‌کنم بر من هر شخص) در اینجا بوده ام. این حس وقتی مهم می‌شود  که در نظر داشته باشیم قشر پایین تر از طبقه متوسط جامعه ایرانی چقدر کم سفر می‌کنند. در چنین شرایطی سفر به رخدادی عظیم در زندگی شخص بدل می‌شود که نباید آن را فراموش کرد. پس داشتن چنین عکسی برای ثابت کردنش و حتی به رخ کشیدنش بسیار مهم است. دوم جنبه و حس مذهبی این عکس‌ها است، که گویا شخص امام رضا را در درون قاب عکس به خانه اش می‌آورد و در همین قاب خاطرات و احساسات مذهبی سفرش را نیز محصور می‌کند تا هر زمان که به آن نظر کند، گذشته خاطره انگیزش از برابرش رژه بروند.

آدم‌ها با این عکس‌ها به خود اعتبار و قوت می‌بخشند، خود را احترام برانگیز می‌کنند، تا حدودی حتی رمز آلود می‌شوند و ارضای احساساتی را در خود بر می‌آورند که پیش از آن نداشته‌اند. عجیب تر اینکه، افرادی که شاید در تمام عمر خود یک بار هم از کراوات استفاده نکرده‌اند و یا نخواهند کرد، در این عکس‌ها کراوات پوش می‌شوند و به نوعی آن را با اعتقادات مذهبی شان در هم می‌آمیزند.

نگاهی اجمالی به عکس‌های پیشن و امروز تفاوتی آشکار را به رخ می‌کشد. تفاوتی که ریشه در دگردیسی فرهنگ در گذر زمان دارد. انسانهای درون عکس‌های یادگاری قدیمی در مقابل پرده‌های حرم خضوعی را در خود دارند که امروز دیگر در چهره‌ها دیده نمی‌شود. گویا امروز تنها چهره‌های آدمی است که خود را به رخ می‌کشد در حالی که در گذشته حالت ایستادن افراد در مقابل پرده‌ها احترامی توام با معصومیت را نشان می‌دهد. ژست‌های گرفته شده در عکس‌های امروزی هر کجای دیگر نیز می‌توانست باشد، در پارک یا پارتی فرقی نمی‌کند.

پیش از این در سالهایی دور که هنوز عکاسی رنگی باب نبود، عکس‌های یادگاری تنها در مقابل پرده‌هایی سیاه و سپید گرفته می‌شد که نقاشان با دست، نظایر این عکس‌ها از پیشینیان مان در آلبوم‌های خانوادگی دیده می‌شوند. بعد‌ها در گذر زمان پرده‌ها متناسب با مقتضیات زمان تغییر می‌کنند. مثال بارز آن عکسی است که در مالتی‌مدیا وجود دارد و عکس‌های آیت‌الله طالقانی و آیت‌الله خمینی بر پیشانیش دیده می‌شود.

با گذر زمان و زیاد شدن جمعیت زوار، علاوه بر کسانی که نسل اندر نسل در این حرفه بوده‌اند، افراد بسیاری رو به این شغل آوردند در حدی که اینک چنین دست مغازه‌هایی بخش وسیعی از چشم‌انداز مناطق اطراف حرم را پر کرده‌اند.

بنا بر روایتی اینگونه عکس‌ها ابتدا توسط عکاسان دوره گرد در داخل حرم گرفته می‌شد، بعدها که عکاسی در حرم ممنوع شد، عکاسان کار خود را به اطراف حرم منتقل کرده و در مغازه‌ها سکنی گزیدند.

آن پرده‌ها به تاریخ پیوسته‌اند و اینک در غالب عکس‌های خوش رنگ و لعاب به مدد دستگاه‌های چاپ دیجیتال در قطع بسیار بزرگ به کمک عکاسان آمده‌اند. دوربین‌های آنالوگ جایشان را برای همنوعان دیجیتالی خود خالی کرده‌اند. در این بین یک شغل جدید نیز به این ساز و کار اضافه شده است. کسانی که تخصص در نرم افزار فوتو شاپ دارند و مشتریان را به درون عکسها می‌برند، به آنان کت و شلوار می‌پوشانند، دشداشه‌های عربی در برشان می‌کنند، بچه‌ها را فرشته می‌کنند و حتی آنان را در هیئت کلاه مخملی‌های قدیم در می‌آورند. تیپی از لباس پوشیدن ایرانی که امروز دیگر دیده نمی‌شود. مشتریان نیز نه تنها همه اینها را قبول می‌کنند، که خوشحال هم می‌شوند، حتی اگر بدن‌های درون عکس‌ها متعلق به خودشان نباشد.

مهم این است که من باشم و یک حرم، آنالوگ یا دیجیتالش توفیری نمی‌کند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

علی فاضلی

مادربزرگ گویی سوگندنامۀ بقراط خوانده بود که آن طور با جان ودل، دوست و دشمن، کوچک و بزرگ را درمان می‌کرد و برای درد هر یک از آنها چاره‌ای در آستین داشت. به حیاط خانه‌شان که وارد می شدی، بوی گیاه و بوته بود که از در و دیوار به مشام می‌رسید. کدوتنبل‌های خشک ‌شدۀ کج و معوج، همچون ارواح به‌دارکشیده‌شده از سقف دیوار انباری آویزان بود. و وحشتناکتر از آن وقتی بود که تیغ و نیشتر مادربزرگ بدن بیمارانش را می‌شکافت و کدو تنبل‌های خشک‌شده که حالا تشنۀ خون بودند، روی زخم‌ها قرار می‌گرفت، تا کار حجامت به آرامی پیش برود.

انواع تنگ‌های شیشه‌ای، پر از علف‌های خشک ‌شده را می‌توانستی به راحتی پیدا کنی. ضماد و مرهم و موم بود که زیر صندوقچه اش یافت می‌شد. کافی بود دستش را روی سینۀ نوزادی بگذارد، تا بداند که علت گریه‌های مکرر او چیست و بعد جوشانده‌ای می‌خوراندش و سپس همه چیز را به دست تقدیر می‌سپرد. با مقداری پارچه ونمک شعله‌ای زیر لیوان شیشه‌ای درست می‌کرد که بر پشت بیمار وارونه شده و به این ترتیب باد قلنج بیمار را می‌گرفت. شبی سرش را روی بالش نگذاشته، کسی در می‌زند.

کارگری که از درد کمر می‌نالد. می‌گوید بیل را به خاک زدم، اما گویی به سنگ خورده بوده که شدت آن رگ‌های کمرم را جابه‌جا کرده. مادربزرگ به دقت پشت برهنه‌اش را وارسی می‌کند و بعد مرهمی دست‌ساز به او می‌دهد.

هرگز ندیدم که او برای این کارها پولی دریافت کند. گاهی هیچ نمی‌گرفت و گاهی تخم‌مرغ یا مرغی که برایش می‌آوردند. بی‌شک این چیزها که مادربزرگ می‌دانست، حاصل آزمون و خطای خود او نبوده، بلکه نیاکانش در طول تاریخ آن قدر به خطا رفته بودند و باز از پای ننشسته بودند، تا راه درست را بیابند، اثر فلان گیاه را کشف کنند. شاید آنها حیواناتی را دیده بودند که به هنگام درد خودشان را به این علوفه و آن گیاه می‌مالند. و شاید جان هزاران تن گرفته شده، تا خاصیت سمی گیاهی شناخته شود.

گفته می‌شود که مصریان باستان، از نخستین اقوامی بودند که دانش بسیاری در خاصیت درمانی گیاهان داشتند. زمان نوشته شدن برخی از کتاب‌ها را به پیش از میلاد مسیح نسبت می‌دهند که حاوی اطلاعاتی است راجع به پاره‌ای از گیاهان و اثرات درمانی آنها.

در رویدادهای تاریخی، قصه‌ها و افسانه‌ها از مسمومیت‌های منجر به مرگ و درمان‌هایی صحبت شده که ریشۀ همۀ آنها، گیاهان دارویی است. بی‌شک، در کتاب شاهنامه، نوش‌دارویی هم که به سهراب نرسید، دارویی گیاهی بوده. عطار نیشابوری را هم به این خاطر عطار می‌خواندند که داروخانه‌ای داشت پررونق از گیاهان دارویی. و به قول خودش، روزانه پانصد نفر را در آن نبض می‌کرد (معاینه می‌کرد).

آمدن ادیان و مذاهب هم کمک بزرگی به اشاعۀ این روش درمانی داشته و پیروان ادیان، همان گیاهانی را مصرف می‌کنند که مرشد آنها در هزاران سال قبل آن را به کار می‌گرفته‌است. تنش‌ها و رقابت‌های سیاسی هم، چنین نقشی داشته و در کتاب "خداوند الموت" نوشته "پل امیر" آمده که حسن صباح و پیروانش در بلندی‌های الموت گیاه دارویی پرورش می‌دادند، تا با صدور آن به سراسر ایران درآمد حاصله را خرج مصارف نظامی کنند.

گذشته از همۀ اینها گیاهان درمانی توانسته اثر مثبتی بر اقتصاد برخی از روستاها بگذارد. روستائیان زیادی هم هستند که برای درمان به شهر می‌آیند تا با بهره گرفتن از دکان‌های پر و پیمان از این قبیل داروها، درمانی برای دردشان بیابند. در شهر مشهد اگر به دنبال عطاری و دکتر علفی بگردید، نشانی محلۀ "پنج‌راه" را به شما می‌دهند. در خیابان منتهی به حرم، عطاری‌های باسابقه‌ای وجود دارد که سرشان شلوغ است. حتا در غرب هم که خاستگاه پزشکی نو است، روز به روز توجه به گیاهان دارویی بیشتر می‌شود.

در گزارش مصور این صفحه به سراغ یک عطار باسابقه و یک بیمار می‌رویم، تا بدانیم گیاهان دارویی چه قدر و چرا محبوبند و نیز نظر یک پزشک را هم جویا می‌شویم.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

آزاده حسینی

دو سالی می‌شد که تهران را ندیده بودم. شنیده بودم که در دانشکدۀ اقتصاد و علوم سیاسی لندن از ۲۶ سپتامبر به مدت شش هفته است که نمایشگاهی با عنوان "گذر به تهران" برگزار شده‌‌است. کنجکاو بودم که ببینم چه وجهی از تهران، شهری که در آن برزگ شده بودم، به نمایش گذاشته شده‌است.

پیش از دیدن نمایشگاه، تصور می‌کردم با نمایشگاهی روبرو می‌شوم که عکس‌هایی تکراری از آدم‌ها را روی دیوارها نصب کرده‌اند که برای رفع کمی از دلتنگی‌ها به دیدنش می‌ارزد.

فهرست برنامه‌ها که در اینترنت جستجو کردم، متوجه شدم که در این نمایشگاه علاوه بر نمایش عکس، فیلم‌های مستندی هم از تهران و زندگی در آن را نشان می‌دهند، و در کنار آن نشستی هم هست درباره تهران و گذشته و حال این شهر. اولین رخداد مهم این نمایشگاه فیلم مستندی است تحت عنوان "تهران انار ندارد" اثر مسعود بخشی، مستند ساز جوان ایرانی.

خوشحال بودم که به موقع رسیدم، ولی وقتی با سالن مملو از جمعیت روبرو شدم، یکه خوردم. سالن نمایش پر بود از افرادی که بی‌صبرانه منتظر نمایش فیلم بودند. اکثر افراد حاضر در سالن، ایرانیانی بودند که انگیزه‌های گوناگون آنان را به آنجا کشیده بود.

"تهران روستائی است آباد در نزدیکی شهر ری که پر از باغ‌های میوه است. ساکنان آن در سوراخ‌هایی شبیه لانۀ مورچه زندگی می‌کنند. محله‌های این روستا در حال جنگ‌های دائمی هستند. شغل اصلی تهرانی‌ها دزدی و تخلف است. آنها میوه‌های خوبی پرورش می‌دهند، مخصوصا انار که فقط درتهران یافت می‌شود."

با این جملات، مستند "تهران انار ندارد" به همراه تصاویری از درختان و انارهای سرخ آغاز شد. کارگردان این مستند افزون بر نشان دادن تهران امروز، گزیده‌ای از فیلم‌های به‌جای‌مانده از دورۀ ناصرالدین‌شاه قاجار و مظفرالدین‌شاه قاجار تا عصر پهلوی را در فیلم خود گنجانده ‌است. نکتۀ جالب در مورد تصاویر تهران قدیم این است که این تصاویر برای نخستین بار است که به نمایش عمومی درآمده‌است. استفاده از بیانی نقادانه و در عین حال طنزآلود برای راویان، موسیقی‌های قدیمی و پرداختن به نکاتی که تا کنون کمتر به آن توجه شده‌است، موجب برانگیختن تحسین همۀ حاضران شد. آن‌قدر این مستند به دلم نشست که من را برای شرکت در تمامی برنامه‌های این نمایشگاه ترغیب کرد.

مستند دوم که در این نمایشگاه دیدم، "آیت‌الله آنلاین" نام داشت که زندگی آیت‌الله صانعی، از مراجع تقلید شیعه را به تصویر می‌کشد. این مستند که توسط مازیار بهاری، روزنامه‌نگار ایرانی مقیم لندن ساخته شده، همگامی مراجع دینی ایرانی با فن‌آوری‌های نوین دنیای امروز مانند اینترنت را به تصویر می‌کشد. در واقع، وجهی از زندگی آنان را نشان می‌دهد که برای مخاطبان ِ به ویژه غربی ناملموس است.

و در نهایت آخرین مستند به نمایش درآمده "شمارش معکوس" نام دارد. شمارش معکوس که برای همۀ ما، نسل جوان ایران اتفاق افتاده، یا قرار است بیفتد. شمارش معکوس برای کنکور سراسری. خاطره حناچی برای ساخت این مستند تقریباً به مدت ۴۰ روز کنار یک دختر جوان تهرانی بوده که در حال آماده شدن برای امتحان است. در واقع، این فیلم در مورد آخرین روزهای مانده به کنکور یک جوان است. لحظه لحظۀ این مستند مرا به یاد خودم و هم‌نسلانم می‌انداخت. تمامی تجربیات شخصیت اصلی این مستند، آن دوره از زندگی ما را دوباره زنده کرد. 

همانطور که گفتم، در این نمایشگاه علاوه بر پخش فیلم، نمایشگاه عکاسی و نشستی در مورد تهران و نسل جوان این شهر برپا شد. در واقع، نمایشگاه فوق براساس کتابی به همین نام (گذری به تهران) برگزار شده‌است. با خانم مالو‌هالاسا، یکی از نویسندگان و ویراستار این کتاب به گفتگو نشستم.

خانم‌ هالاسا می‌گفت: "تهران پر از جوانان هنرمندی است که در رشته‌های مختلف تصویری فعالیت می‌کنند. در صورتی که خارج از کشور از آنها خبر ندارند. در نتیجه بسیار مهم بود که آنها را در کتاب نشان بدهیم. متأسفانه، آنچه که تا کنون باعث شده که غربی‌ها تصویری درست از ایران نداشته باشند، رسانه‌های گروهی هستند و از سوی دیگر، ما آموزش درستی در بارۀ  ایران نداشته‌ایم."

نکته‌ای که توجه او را بسیار به خود جلب کرده بود، علاقۀ جوانان ایرانی به فرهنگ و سنت ایرانی است که در آثار هنری آنان به خوبی قابل درک است.

خانم‌هالاسا واکنش غربی‌ها به این نمایشگاه را همراه با شگفتی توصیف کرد. زیرا در نمایشگاه جنبه‌هایی از زندگی ایرانیان، به ویژه جوانان به تصویر کشیده شده بود که در رسانه‌های غربی ندرتاً به آن پرداخته‌اند.

در واقع، نمایشگاه "گذری به تهران" موقعیتی را برای اهالی لندن به وجود آورد تا با گوشه‌ای از زندگی تهرانی‌ها آشنا شوند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

مهتاج رسولی

ادبیات دهۀ ۱۳۴۰ با درخشش شوهر آهو خانم، این رمان هزار صفحه‌ای، شروع شد که جامعۀ ادبی ایران را تکان داد. همه از پیدایی یک رمان بزرگ گفتند و منتقدان از تولد یک رمان واقعی به زبان فارسی.

شوهر آهو خانم نوشتۀ افسر جوان از بند رسته‌ای بود که در ۱۳۰۳ در کرمانشاه متولد شده بود. مدارج تحصیلی را در شهر خود طی کرده بود، به دانشکدۀ افسری رفته بود و چون دانشجوی ممتازی بود، با استفاده از بورس تحصیلی راهی آمریکا شده بود. اما در بازگشت که مصادف با سال پس از کودتای ۲۸ مرداد و زمان بگیر و ببند بود، به اتهام توده‌ای بودن یک راست از فرودگاه راهی زندان شده بود. او را محکوم به اعدام کرده بودند، ولی مانند موارد مشابه و فراوان آن سال‌ها با یک درجه تخفیف حکم ابد گرفت و پس از چند سال آزاد شد.

او که در آمریکا با ادبیات داستانی و به ویژه رمان آشنا شده بود، در زندان مشغول نوشتن رمانی شد که به سرگذشت زنان بی‌پناه ایرانی می‌پرداخت. با دست پر از زندان بیرون آمد و سراغ ناشرانی را گرفت که این نوع آثار را چاپ و منتشر می‌کردند.

اما رمان او حجمی داشت که ناشران کوچک و کاسبکار آن روزگار را به هراس وا می‌داشت. زیرا چاپ کردن یک کتاب هزارصفحه‌ای آن هم از یک نویسندۀ ناآشنا سرمایۀ قابل توجه لازم داشت که بازگشت آن قابل اطمینان نبود. ناشران از چاپ آن سر باز زدند. ناچار خود دست به کار شد و "شوهر آهو خانم" را به سرمایۀ شخصی در دو هزار نسخه منتشر کرد. گویی به موفقیت خود ایمان داشت. جامعۀ ادبی از رمان او استقبال کرد و ناشران به او و کتابش روی خوش نشان دادند و چاپ بعدی کتاب، به انتشارات مهم امیرکبیر سپرده شد.

منتقدان نیز کتاب او را پر اهمیت یافتند. سیروس پرهام در مجلۀ "راهنمای کتاب" از تولد "شوهر آهو خانم" به عنوان تولد یک رمان واقعی به زبان فارسی تعبیر کرد. نجف دریابندری داستان را با آثار اونوره دو بالزاک قابل مقایسه دانست. و محمدعلی اسلامی نـَدوشن که در تمام عمر در انتظار بازگشت عظمت ایران بوده ‌است، از اثر اول علی‌محمد افغانی در مجلۀ یغما چنین یاد کرد:

"انتشار شوهر آهو خانم نشان داد که به رغم سمومی که در هوا پراکنده است، هنوز ایران می‌تواند درست در لحظه‌ای که انتظار می‌رود، شگفتی‌هایی از آستین بیرون آورد".

"شوهر آهو خانم" چنان شهرتی یافت که سینماگران به فکر نوشتن فیلمنامه از روی آن افتادند و فیلم آن نیز ساخته شد. فیلم شوهر آهو خانم بار دیگر نام کتاب و نویسنده را بر سر زبان‌ها انداخت. اما از اواخر دهۀ ۱۳۴۰ نام آن اندک اندک رو به فراموشی گذاشت، تا اینکه در زمان انقلاب به‌کلی از خاطره‌ها محو شد. با وجود این، تا امروز شوهر آهو خانم سیزده بار چاپ شده و همچنان خوانندگان خود را دارد. رمان دوم علی‌محمد افغانی، "شادکامان درۀ قره سو" که باز هم یک رمان بزرگ هشتصد صفحه‌ای بود هرگز آن نام و توجه را نصیب خود نکرد، اما باز هم شایان توجه تلقی شد.

افغانی هنوز هم می‌نویسد، اما آن شیفتگی‌ها را دیگر بر نینگیخته است. گویی علی محمد افغانی هرچه در چنته داشت همه را در شوهر آهو خانم ریخته بود. شاید هم شوهر آهو خانم در زمانی منتشر شد که صحنۀ ادبیات ایران به‌کلی خالی بود و انتشار به‌موقع آن خلائی را پر می‌کرد که پیش از آن به شدت احساس می‌شد.

نجف دریابندری که به هنگام انتشار "شوهر آهو خانم" آن را با آثار بالزاک مقایسه کرده بود، در تازه‌ترین اثر خود، "گفتگو با نجف دریابندری" باز هم دربارۀ افغانی سخن گفته‌است. داوری او این بار این است که افغانی پس از نوشتن شوهر آهو خانم و شادکامان درۀ قره‌‌سو خالی شد و دیگر نتوانست اثر برجسته‌ای بیافریند. دربارۀ آن دو رمان اول نیز می‌گوید، با وجود آنکه نثرش برای کاری که می‌کند خوب است، اما کارهایش ویرایش نشده ‌است. "یعنی نه خودش این کار را کرده و نه ادیتوری داشته که کارش را قبل از چاپ بخواند و به اصطلاح حشو و زوائدش را حذف کند".

علی‌محمد افغانی نویسنده‌ای است گوشه‌گیر که انزوای خود را بر ارتباط با مطبوعات ترجیح می‌دهد. تقریباً هیچ‌گاه با مطبوعات و مجلات ادبی به گفتگو ننشسته ‌است. در تمام این سال‌ها یک بار با مجلۀ بخارا به صحبت نشسته که آن هم در قالب دیدارهای ماهانۀ مجله با اهل ادب و هنر بوده ‌است.

بخارا در تازه‌ترین شمارۀ خود (شمارۀ ۷۱ ، شهریور ۸۸) مباحث این نشست را منتشر کرده و سخنان نویسندۀ شوهر آهو خانم را نقل کرده ‌است. مطابق گزارش بخارا، افغانی در هشتاد و پنج سالگی همچنان از نبرد طبقاتی دفاع می‌کند و در نوشتن به رئالیسم معتقد است. سبکی که خود در آن نوشت و می‌نویسد. افغانی همچنین در این نشست گفته ‌است که تازه‌ترین اثرش "خاطرات زندان" است که بزودی از سوی انتشارات نگاه منتشر خواهد شد.

نوشته‌های افغانی به فارسی:

• شوهر آهو خانم
• شادکامان دره قره سو
• شلغم میوۀ بهشته
• یافته‌های رنج
• بوته‌زار
• محکوم به اعدام
• دکتر بکتاش
• همسفرها
• دختردایی پروین
• صوفی صحنه، دزد کنگاور
• دنیای پدران و دنیای فرزندان
• پیمان، بی یاد تو هرگز (خاطرات زندان)

 

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.